اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من شغلم ارایشگریه و اکثر مشتری ها راجبه ریزش مو سوال میکنم میگن این ارثیه یا اینکه طرف هنوز موهاش پرپشته میگه من چند وقت دیگه کچل میشم میپرسم چرا میگه بابا یا داییم یا عموم موهاش ریخته منم قیافم مثل همونه دیگه چکار کنم که ارثیه منم قبلاً و حتی آخرین بار همین امروز که یکی از مشتریام گفت ما ریزش مو برامون ژنتیکه منم گفتم والا اگر ژنتیک باشه من باید تا الان کچل میشدم من بابام،عموهام و داییم موهاشون ریخته ولی از همون اول باور داشتم که موهای من قرار نیست چیزیشون بشه و اینکه ارثی هست رو قبول نداشتم(البته قبلاً غیر آگاهانه این رو میگفتم و الان واقعا برام باور شده)یا اینکه پرسید سشوار باعث ریزش میشه فلانی گفته اینجوریه اون یکی یه حرفی دیگه زده نظر شما چیه؟منم گفتم والا اگر ریزش فقط برای سشوار بود من 15ساله دارم سشوار میکشم همه چی هم استفاده کردم اتفاقی نیفتاده پس اگر فکر میکنی ارثیه خب احتمالا بریزه موهات و خلاصه کلی مشاوره دیگه بهش دادم.
خیلی از ماها اتفاقات رو در ظاهر میبینیم دیگه میگیم اره دیگه این حتما درسته و به قول استاد که گفتن دانشمندان آزمایش انجام دادن آزمایش 100نفر توی 8میلیارد نمیشه کاملا درسته…بسیار ممنونم از استاد عزیز بخاطر مطالبی که میگین واقعا خیلی وقتا خیلی سوالا که میاد تو ذهنم همین که میام توی سایت خدا خودش به مسیر مناسب راهنمایی میکنه بسیار سپاس گذارم برای انتقال این آگاهی ها…
سلام…وقت بخیر…نمیدونم چرا بعضی از افراد مقاومت میکنن در برابر حرف درست…ولی من یک نکته رو خوب فهمیدم که…به من چه !!! من فقط سعی میکنم مطلبی که برام مفیده و ازش جواب گرفتم قبول کنم و انجام بدم…چون تا بخوام دنبال دلیل و مدرک بگردم عمرم تموم شده…اخه من قبل این که با شما آشنا بشم خیلی سخت قبول میکردم هر چیزی رو…ولی الان تا میبینم برای من جوابه دیگه کاری به چرا و چگونه ندارم…من خداوند رو خیلی شکر میکنم که منو با این روش زندگی آشنا کرد…شما یک روش جدید و راحت به من آموختین و من سعی میکنم انجامش بدم و خیلی راحت کار میکنه این قوانین…یکی از همه مهمتر قانون شکرگزاریه…برای هر چیزی هر چند برای دیگران کوچیک من خدای خودم رو شکر میکنم…خداوند تو زندگی من یکی سنگ تموم گذاشته…همه کار و زندگیشو ول کرده فقط دنبال حل مسایل زندگی منه و هدایت من به افراد و راه های درست و عالی…خدایا شکرت…خدایا هر چی ازت خاستم بهم هدیه کردی میدونم که بازم این کارو میکنی…چون من تغیر کردم…من دنبال چرا و چگونه بودم…دیگه نیستم…دنبال بهانه برای کارهای اشتباه خودم بودم…دیگه نیستم…و یک ارتباط خیلی خیلی خوب و عالی با پروردگار خودم برقرار کردم که قبلا فکر میکردم که بندگان برگزیده خداوند خیلی با امثال من فرق دارن…در صورتی که به تعداد انسانها خدا وجود داره و خدای من با خدای شما شاید یک شکل نباشه و دیدگاه من در مورد پروردگار با دید شما فرق داشته باشه…به من گفته بودن که خدا جباره…سرب داغ و … ولی من خدای بخشنده و مهربان خودم رو پیدا کردم و هر چه ازش درخواست کردم بهم هدیه کرد اگر هم چیزی بهم نداده یا زمانش نرسیده یا برای من مناسب نبوده…یک مطلب مهم دیگه…من قبلا کلید میکردم وقتی از خداوند چیزی میخواستم…الان فقط میگم خدایا اینو میخوام تلاش خودم رو میکنم و تمام…خیلی بیشتر نتیجه گرفتم تا زمانی که مثل یک بچه لجباز میگفتم دست از سرت برنمیدارم تا فلان مورد ردیف نشه!!! عزیزای دلم به حرف استاد عزیزم گوش کنید و از هر لحظه زندگیتون لذت ببرین که زندگی یک سفر کوتاه و دلنشینه…حالشو نبری باختی…من در همین لحظه باز هم خدای خودم رو شکر میکنم که این همه نعمت عالی بهم هدیه کرد و انسانهای عالی مثل استاد عباسمنش رو سر راه من قرار داد تا بهتر با قوانین این جهان آشنا بشم…خدایا سپاسگزارم و همچنین استاد عزیز و خانم شاسته محترم از شما هم خیلی متشکرم که در فهم بهتر قوانین بهم کمک کردین…دوستون دارم و به امید روزها و شبهای بهتر و عالی تر…خدا نگهدار
امروز داشتم به اندام بدن و قدرت لایتناهی الله فکر میکردم که چطور میشه گوش دماغ چشم دهان هر سه اب داشته باشن ولی متفاوت! خدا دهان رو با اب شیرین و لزجت متغییر افریده برای حس چشایی شاید همه ما انفولانزا یا کرونا گرفتیم بهترین غذایی که حتی اگر گرم هم نباشه سرد بهمون بدن با ولع میخوریم اون برهه نه طعم برامون اشنا بود نه لذت خوردنش
خدا دماغ رو با اب خنک افریده برای سودا و سردی مغز چقدر این خدایی که ما گاهی بهش بی تفاوت یا بیگانه ایم برای ما وقت گذشته
اب گوش رو تلخ افریده برای دفع حشرات و خیلی میکروب ها
اب چشم شور افریده برای اینکه پی چشم از بین نره و استریل کنه
پس شور شیرین تلخ خنک چقدر خلقت زیباییست در عین پیچیدگی خلقت
بعد ما رو به اسم از خاک افریده ولی از روحش به ما داد که ما رو بهمون لقب اشرف مخلوقات دادن
چرا اشرف مخلوقات برای همون روح با عظمت خودش برای اینکه انسان رو متمایز از سایر جمودات و موجودات و هستی کرد اونم با این معنی «زندگی کردن فقط وظیفه ما نیست رشد کردن جز اصلی ترین وظیفه ماست» والا سایر خزندگان و پستاندارن تاااااا گل و گیاه و همه چی اتم و مولکول هم زندگی میکنه هر که به اندازه فهم و اختیار و دایره قدرتش ولی اونچه که ما رو با داشتن قدرت اختیار و تعقل وجه تمایز میکنه این هست که ما باید در مرحله به مرحله زندگی رشد و تکامل کنیم
پس اصل خلقت هر انسانی این هست تو دوران زندگیش تکامل پیدا کنه خودش رو رشد بده به سطحی برسه که به خدا نزدیک بشه
حرف از شرک شد!
خیلی از اوقات ما خدا رو نادیده میگیریم خدایی که من معتقدم اگر سوره توحید میاد وسط میگه من نه زاده شدم نه از من زاده میشود
خدایی که تجرد رو انتخاب کرد
که بزای بنده هاش از نظر من ذوب بشه از نظر من برا بنده هاش هم خدا باشه هم پدر هم مادر هم رفیق همه چی
برای بنده هاش کافی باشه
ولی ما بنده هاش هیچ وقت نتونستیم حداقل ققط از اندام و جوارح بدن خودمون به وجودیت با عظمت خدا برسیم
خدایی صبور، گاهی خیلی نا سزا ها بهش میگیم فقط سکوت میکنه فقط لبخند میزنه و در جواب بی حرمتی های ما هیچی نمیگه
خدایی ستار العیوب، گاهی بدترین گناه ها رو میکنیم ولی باز اغوشش برامون باز میکنه عین مادر عین پدری که میدونه طفلش نادانی کرده با محبت بهش میفهمونه کارت اشتباه بوده
خدایی رزاق، بهت میده حتی اگر صداش نکنی حتی اگر رسم بندگی براش ادا نکنی
خدایی که واقعا کافیست تو جوشن کبیر وقتی به عظمتش پی میبری میخوای اشک بریزی از اینکه اون برات چقدر قدم برداشته تو چقدر برداشتی
چه زمانی ما شرک میورزیم؟ وقتی مرز ناشکری رو رد میکنیم اونقدر ناشکر میشیم اونقدر یه طرفه به قاضی با چشم طلبکاری میریم جلو که دیگه شرک میورزیم
کم هم رخ نداده چه برا ما چه برا بقیه
ولی همونی که شرک هم میگه اگر ازش بپرسی از سر قلب هست گاهی برای دقایقی سکوت میکنه و انگار شرمنده خودش و وجدانش میشه چون میدونه شرک کسی رو میکنه که واقعا خدایی برازنده اش هست من خودم واقعا همینم هر روز صبح بلند میشم میگم خدایا هیچ قدرتی بالاتر از قدرت تو نیست هیچ پناهی امن تر از پناه تو نیست من خیلی اوقات در اوج پناهگاه داشتن بی پناهی کشیدم وقتی ته دلت این هست پناهگاهی مثل خدا داری دیگه برات مهم نیست تو قصری یا یه چهار دیواری ساده همیشه بهش گفتم خدا تو برام کافی باش گاهی اونچنان دلم گرفته اونچنان غم تو وجودم بوده ولی بهش گفتم تو مگه نمیگی ریسمال الهی بگیر من نگهدارتم پس خودم به وجودت گره میزنم
برای همین هر کجا خواستم ناشکری کنم یا شرک بگم به هر چی به خودم گفتم تو نمیدونی
به خودم گفتم کی بهت دندان داد
کی بهت نان داد
کی بهت جان داد
پس اون بیشتر از تو بلده تو تو کارش دخالت نکن
تو براش خط مشخص نکن
واقعا دوستان من خیلی زمان بی پناه بودم در دلم اشوب بودم در ذهنم آواره بودم ولی رسیدم به جایی که بگم خدایا تو مونسم باش تو برام باش عین کتاب که میگن بهترین دوست ادمه خدا هم همینه بهترین شریک بهترین دوست بهترین رفیق بهترین پدر و مادر
چرا میگم وقتی تو رو در خاک میزارن حتی پدر و مادر میرن ولی خدا نه بات میمونه تا ته ته بهت میگه بنده من نگران نباش من باتم
من کسی بودم از اول و ازل و ابد باتم پس نگران چی
چقدر قشنگ ارومت میکنه
ایا با همه این ها تو هنوز جرأت داری از روی خجالت خودت شرک بگی
به نور از نوری که واقعا وقتی بهش دل میبندی برات کل زمان و زمین و اسمان رو نگه میداره تا تو به وفق دلت بشه
به همه نیاز هات توجه میکنه از وقتی بچه بودی بلد نبودی بهت یاد میداد از طریق غریزه چطور نیازهات بگی تا وقتی دم مرگی
پس این خدا ایا ارزش ستایش و سجده هست یا شرک و ناشکری؟
دوستان من شاید پیامم با همه فرق کنه حتما پیامم اماتور هست حتما با موضوع این برنامه شاید بی ربط باشه
ولی خدا رو من لمس کردم از رگ گردنم نزدیک تر
خیلی نزدیک تر
وقتی که برام خواست جفت شیش بیاره نه یه بار بلکه چند بار
هر بار هم آورد گفت مال خودته بنده ما تو مشت خودته بنده من
این خدا رو من هر جایی هم از نگاه خودم کم آوردم نسبت ندادم به خدا
دنبال مقصر بودن خدا نبودم
با خودم گفتم من حتما به صلاحم فعلا نیست شاید همه چی هم خوب پیش بردم ولی گفتم خدایا حتما اون برهه ظرفیتم کم بوده حتما گذاشتی به زمان مناسبش
فقط میدونم اگر روزی ناشکری کنیم شرک بورزیم قطعا بزرگترین ظلم به خودمون کردیم خدا برامون همون خداست ابدا با بنده اش لج نمیکنه
اینکه بهمون گفتن چوب خدا صدا نداره الکیه ما هر کاری کنیم نتیجه اش خودمون میبینیم ربطی نداره به اینکه خدا بخواد بنده اش را نقره داغ کنه
خدا وقتی بنده رو افرید بهش یه ترازو المیزان داد بهش گفت تا سنی که عقلت میرسه با این ترازو باد بگیر چطور کار کنی از یه سنی به بعد خودمون با این ترازو کار میکنیم چه مدلی کفه شرش و بدی یا نیکی و خیرش رو سبک و سنگین کنیم وا مصیبتا اونی که کفه شرش و بدیش زیاده اون خودش خواسته و تاوانش میده و حتی خدا برا این بنده هم گفته هر زمان توبه کنی من اغوشم برات بازه
یه عده هم خنثی بودن این که هیچ
ولی خوشا به اون ادمی که کفه خیر و خوبیش سنگین بوده
دوستان نمیخوام بیش از این زیاد حرف بزنم ولی من هر زمان گناهی میکردم که سبب میشد واقعا شرمنده خودم بشم خودم تنبیه میکردم گاهی تو خونه یه دست یا پام میبستم میگفتم جا خدا بودی با همه این ناشکری یا شرک اگر پات می گرفت یا دستت یا چشمت یا گوشت چی میشد میدیدم خدا چقدر بزرگه که خم به ابرو نیاورده
یا گاهی برا خودم اونچه باید خرج میکردم نمیکردم تنبیه میکردم میگفتم ببین اگر رزقت میبست عین چک برگشتی چی میشد ولی ببین چقدر رزاقه بهت با همه این ها بهت فراوانی میده نمیرزه سرت با گرسنه ای رو زمین بزاری
حالا چرا پس اونی که کارتون خوابه با اونی که الان زیر سقفه فرقه؟ مگر خدا می خواد یا شرک کردن خدا قهرش امده؟ نه اونی که کارتون خوابه خودش باور نداره دنبال ارزش لیاقتی خودش نیست دنبال بهترین ها نیست عین مگس و زنبور هر کدوم دنبال چی هستند حتی شما یه گل بزاری زنبور بهترین جاش انتخاب مگس خوار ترین جاش انتخاب میکنه پس تفاوت این دوتا در نوع طلبشون و دیدگاهشون هست
ترامپ شاکر ترین فرد روی زمین هست چرا؟ چون شاکر نعمت هایی هست که داره از اونا لذت میبره از اونا استفاده میکنه
ناشکر نیست شرک نمیگه چرا اون چیز ندارم یا نمیدی
و برای همین هم ثروت مند هست ثروت مند مالی نه بلکه تفکری بلکه شخصیتی
خیلی از ما ها نعمت داریم ولی رزق نه
طرف خدا بهش ده تا خونه داده چندتا ماشین داده ولی نمیتونه یه لقمه نون بخوره یا بچه نا اهل خدا بهش داده
همون وقتی ناشکری ها از فرکانس منفی رو هم میاد وقتی فرکانس های منفی زیاد میشه نمیشه نمیشده نمیتونم نشد مگه میشه
میریم مرحله شرک مرحله ای که کلا تیشه به ریشه میزنیم
پس باید ذهنمون درست کنیم
نوع نگرشمون
قطعا بقیه درست میشه
در پناه الله باشید
ممنون از اینکه وقت میزارید پیام منو میخونید چشماتون پر فروغ
همه ما حداقل یه بار تو زندگی ،تلاش کردیم یه کاری شروع کنیم اما خیلی زود دیگه ادامه اش ندادیم
منم از این قاعده مستثنی نبودم !حالا باورم نمیشه چطور 78 روز بدون چیت دارم مینویسم یاد میگیرم آزمون خطا میکنم
مگه من همون آدم نبودم؟
تازه، کار برای خودم سخت کردم و خودم موظف کردم هر روز ردی از خودم در سایت باقی بذارم
با وجود اینکه خیلی نوشتن برام سخت بود ،خودافشایی برام سخت بود
حتی به همین بسنده نکردم و برای اولین بار تو فضای مجازی عکس پروفایل گذاشتم
خیلی وقتا حرفی برای گفتن نداشتم اما هرچی بهم گفته میشد مینوشتم، میگفتم عیبی نداره مبتدی، ممکنه بعضی جاها درست درک نکرده باشی، بعضی جاها قضاوت شی و…
چی در درون من جون گرفته بود که همه اینهارو قبول کردم و ادامه دادم؟
نمیدونم !اما میدونستم نقطه استارت من برای ساخت چیزی که میخوام از همینجا اتفاق میافته
از همین کارهایی که سختم بود و انجام دادم
از همین آگاهی ها
از همین کلنجار رفتن با باورهای کهنه
از همین ساخت باورها و الگو های جدید
نمیدونستم چطوری اما تیری در تاریکی برای من بود که رفته رفته به اطمینان تبدیل شد
البته نفوذ کلام استاد و پذیرا بودن روح آدمی درباره حقیقت هم مزید بر علت بود
78 روز که کلی قدم برداشتم ،کلی به ترس هام غلبه کردم کلی از خواسته های کوچیک و بزرگ ،تیک زدم،کلی به شخصیت مورد نظرم نزدیک شدم
و مهم تر از اون خودم و خدارو پیدا کردم و ظرفم کمی بزرگتر کردم
هنوز گاهی مسیر گم میکنم گاهی نجوا ها بهم اثر میکنن گاهی کانون توجهم شبیه گذشته اطرافیان و جامعه میشه
میدونم طبیعیه و میپذیرمش
اما با همه پستی و بلندی ها خیلی حس خوبی دارم که مسیر درستی شروع کردم
خداروشکر
همیشه تو کامنت از خدا خودم استاد و بانو شایسته که دلم خیلی براش تنگ شده ،سپاسگزاری میکنم
الان میخوام از همه اعضای سایت تشکر کنم،خیلی ازشون یاد میگیرم ،خیلی براشون احترام قائلم و از نتایج و کیفی که با زندگی میکنن ،لذت میبرم
از همه کسایی که این مدت برام کامنت های فوق العاده گذاشتن ،بسیار بسیار سپاسگزارم ،حس خیلی خوبی با هم کلام شدن باهاشون تجربه کردم و از نوشتههاشون لذت بردم
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز، سلام به دوستای عزیزم، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
استاد جان، چقدر عالی بود این فایل، من خیلی از فایلهای توحید عملی لذت میبرم، جالبه که توی اکثر قسمتها مثال هست از یک دوست عزیزی که صحبتهاشون باعث شده به مفهوم توحید و شرک برسید و فایلی براش تهیه کنید. تحسینتون میکنم استاد عزیزم.
استاد جان، یه مثال از خودم میتونم بزنم که توی دورهای که کارشناسی میخوندم، یادم میاد که باور کرده بودم خارجیها شبکههای اجتماعی مثل واتس آپ و تلگرام و … رو درست کردن که مغز ایرانیها رو روانشناسی کنن و هر بار هم داره شناختشون از ما بیشتر میشه تا بخوان حکومت ما رو به یه طریقی زمین بزنن. آدمی نبودم که بحث سیاسی کنم، اما احساس ناامنی میکردم، میومدم با اینترنت کار کنم، مثلا توی ذهنم میگفتم بذار حساب کتاباشون رو بهم بزنم، با وجود اینکه هیچ علاقهای به فوتبال نداشتم، مثلا آمار بازیها رو گرفتم یا مثلا اون موقعها میرفتم خبرگزاری های موافق و مخالف رو بررسی میکردم ببینم درباره فلان موضوع یکسان نظرشون چیه و باز احساس بد رو تجربه میکردم. خودتون میدونید موضوعات اخبار درباره چیه و من با خودم میگفتم نود درصد اخباری که هر روز اتفاق میوفته درباره موضوعاتی هست که ناراحت کننده است.
من یه بار از دوستم شنیده بودم یه مطلبی رو، دقیق یادم نیست، که مثلا وقتی به اینترنت وصل میشی، امنیت نداری، امکان داره فایلهای کامپیوترت رو بدزدن، یا وبکم لپ تاپ ازت عکس بگیره و بذاره توی دید عموم. خب این باور بهم احساس عدم امنیت میداد و من پذیرفته بودم این قضیه رو و بخاطر این باور چقدر شرایط نادلخواهی رو تجربه کردم. من یه چسبی روی وبکم لپ تاپم زدم و حالا که فکرش میکنم خود دیدن این چسب و اینکه دوستان میپرسیدن که این چیه به وبکم زدی، کل موضوع برام یادآوری میشد و روزهای اول که میخواستم به اینترنت وصل بشم، یادم نمیره، دو تا سی دی گرفتم، بعدش، بلد هم نبودم، دیدم پیغام میده که میخوای سی دی رو بصورت فلش دربیاری، یا سی دی باشه. ما هم فلش رو انتخاب کردیم که قابلیت پاک کردن و نوشتن اطلاعات داشته باشه و توی هزینههامون صرفهجویی بشه، یه سری عکسها و اطلاعات شخصیم رو روی این سی دیها ریختم و توی لپ تاپم پاکشون کردم، برای اینکه با لپ تاپ میخواستم به اینترنت وصل بشم. خلاصه بعد از چند روز که خواستم اطلاعات سی دیها رو استفاده کنم، دیدم نیست، هیچکدوم از اطلاعاتی که میخواستم نبود، بخاطر حالت فلش بود یا مخفی شده بود نمیدونم، چقدر توی دردسر افتادم و ناراحت شدم که دیدی، اطلاعاتم پرید، تا اینکه سی دیها رو بردم پیش پسر عموم و اون هم گفت تا حالا با همچین مسئلهای برخورد نکرده، اما اطلاعات رو برام از توی سی دیها خارج کرد.
توی بحث سلامتی هم من مدتها باور کرده بودم که بدنم من ماهیچه نمیسازه، دیگه بیست و چند ساله که اینطوریه، اصلا بدن من نمیتونه ماهیچه بسازه. الان نمیگم نتیجه دستمه، اما میگم اون شرایط گذشته من بخاطر باورهای قبلیم بوده و بدن من میتونه عضله بسازه.
استاد جان، چقدر باید به خودم یادآوری کنم، من مسئول زندگیم هستم، من خالق صد در صد اتفاقات و شرایط زندگی خودم هستم.
چقدر این ذهن چموشه، وقتی یه کار درست رو مثلا مطالعه زبان رو یک هفته انجام نمیدی، میاد میگه نگاه کن نتونستی، نگاه کن یک هفته است که ادامه ندادی. حالا ممکنه توی اون یک هفته صد تا کار رو عالی انجام داده باشی، اونها مهم نیست، این رو نتونستی.
از طرفی میاد به من میگه: با خودت صادق باش، توی این سی سال گذشته، کسی به عنوان شریک زندگی توی رابطه با تو بوده، من هم ناخودآگاه میگم نه، میگه پس در آینده هم کسی نمیاد توی زندگیت، یا میگه در گذشته تونستی مثلا ده میلیون تومن پول بسازی؟ میگم نه، میگه: درسته درآمد داری ولی این دیگه تهشه، از این بالاتر نمیتونی بری.
استاد جان عجب مثالی زدید که اون افرادیکه نتایج الان شما رو میبینن و شما رو توی یه خانوادهای با یه پدر سختگیر دیدن و خودشون توی یه خانواده خوب بودن، این بهانه رو میارن که اگر پدر ما هم به ما سخت میگرفت، ما هم پیشرفت میکردیم. حالا اکثر این افراد اگر شرایطشون سخت بود، باز هم بهانه داشتن که پدرم باعث شد من این آدم بشم، اون با من این کار رو کرد. بهانه آوردن باید برام خط قرمز باشه.
چقدر زیبا گفتید که وقتی داری قدرت رو به عوامل بیرونی میدی، یادت باشه که این کار شرکه.
استاد جان، من هم این بحث سیدها رو شنیدم که امروز چهارشنبه است یا دیگه حکومت دست سیدهاست، حکومت آخوندیه دیگه، این سیدها هم زود قاطی میکنن، یواش یواش از شوخی به یه باور جدی تبدیل میشه.
از جمله شوخیهایی که جدی میشه اینه که مثلا هر وقت فلانی میاد پیشم کارهام خوب پیش نمیره یا اینکه دیدی از وقتی سوار ماشینت شدم، همینطور داره برات مشتری میاد (توی مثال تاکسی) و این باور که قدمم خیره یا اینکه هر وقت که مثلا برم فلان شهر هوا گرد و خاک میشه.
از نظر من اصلا ربطی نداره که به خاطر آمدن این فرد هوا گرد و خاک شده باشه، یا چون فلانی با ماشین کارواش شده آمده بیرون خدا بارون بباره، ربطی نداره، طرف هم ممکنه اصلا این موضوعات رو از روی شوخی بگه، اما جهان کار نداره شما شوخی میگی یا جدی، با باورهات کار داره، با خودت میگی: نگاه کن توی این دو مورد، ماشینم رو کارواش کردم، تمیز، دقیقا همون روز بارون گرفت و چون باورش میکنه، تجربهاش میکنه.
استاد جان، سپاسگزارم بخاطر آگاهیهایی که به ما میدید.
استاد جان چقدر عالی بود که نمای پرادایس رو گذاشتید ابتدای فایل، چه آهنگ زیبایی بود، چقدر ابرها قشنگ بودن، سریع هم حرکت میکردن، خدایا شکرت. چی بگم، چقدر درختها فوقالعاده هستن، چقدر پرادایس با وجود اون فواره رویاییتر شده.
چقدر استادم لباس سفید زیبایی پوشیده، چقدر بهتون میاد، استاد جان کلاهتون خیلی زیباست، تحسینتون میکنم بخاطر اندام فوقالعادهای که از مسیر ساده و لذتبخشی برای خودتون ساختید، خدایا شکرت.
خدایا شکرت که در مدار دریافت آگاهیهای این فایل قرار گرفتم. خدایا شکرت. استاد جان و خانم شایسته عزیز، از زحمات بیدریغتون روی سایت عباس منش دات کام تشکر و قدردانی میکنم. متشکرم.
امیدوارم همه دوستای گلم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
زمانی که به عوامل بیرونی وابسته بودم چه نتایجی گرفتم؟
1)وقتی بابام و تنها منبع پول و رزق میدیدم فقط از اون جذب پول داشتم و البته خیییلی اذیت میشدم اگر بهم میگفت نه مثلا پول نمیدم.
2)تا زمانی که از خونواده میترسیدم که تنهایی برم بیرون نتونستم تنهایی بیرون برم، یعنی من تا سن 18 سالگی اگر با دوستامم میخواستم برم بیرون مامانمم میومد.. در این حد
3)توی رابطه عاطفی وقتی که به طرف مقابل قدرت دادم احساسم خییلی بد بود تو رابطه، خیلی توقع داشتم، خیلی ازش انتظار داشتم، خیلی برای چیزای الکی ناراحت میشدم ازش، محتاج محبتش بودم و احساس بد= اتفاقات بد
4)یادمه یه زمانی گشت ارشاد خیلی زیاد شده بود و من خییلی میترسیدم بطوریکه بیرون میرفتم همش ترس داشتم، احساس بد داشتم. و باز هم احساس بد=اتفاقات بد
5)در زمان پریودی خدا رورفراموش میکردم و انتظار محبت زیاد داشتم از ادمای مهم زندگیم و این خیلی من خوار و ضعیف کرده بود.
مثال خییییلی زیاد دارم خیییلی… که تو مقاطع مختلف فهمیدم و توحید و جایگزینش کردم.
در شرایط سخت چطور باورهای شرک الود شما رو به این باور رسونده که قدرت تغییر شرایط و ندارید؟
خیلی وقتا میشد در مسیر تغییرم بترسم. مثلا بترسم که مانتویی بشم و چادر و کنار بذارم وقتی کنار بابامم.
میترسیدم تنهایی بیرون برم. وقتی رو ذهنم کار نمیکردم شرایط اینقدر برام خفقان اور میشد که از بابام بدم میومد که حس میکردم وجودش باعث شده من به خیلی از چیزایی که دلم میخواد نرسم.
گاهی هم شده که هنگام خرید با قیمت اجناس مواجه شدم و دولت و خییلی قدرتمند دیدم بطوریکه حس میکردم من هر چقدر تلاش کنم باز نمیتونم قدرت خرید داشته باشم و اصلا دنیا برام تیره و تاریک میشد.
نتایج من بعد از تغییر باورای شرک آلود:
من از شرایطی که میترسیدم جلو بابام چادر نپوشم الان رسیدم به جایی که رااحت با مانتوی کوتاه میرم دانشگاه و همه چیز اوکیه و هیچ اخطاری یا رفتار بدی ندیدم.
من حتی یادمه چندسال پیش داداشمم به پوششم خیلی گیر میداد، اما از وقتی من سعی کردم به این باور برشم که اون هیچ حقی نداره که به من بگه چی بپوشم چی نه دیگه اصلااااا. یعنی حتی شده زنش بش میگه تو چرا فقط به من گیر میدی به خواهرت هیچی نمیگی و اونم گفته که اون به من مربوط نیست.
از جایی که تا سر کپچه تنهایی نمیتونستم بیرون برم الان آزااادم از صبح تا شب با هر کی دلم میخواد بیرون باشم و الان تا شب ساعت 9 اینا اوکیم. حالا شما بیا و ببین تا چند وقت دیگه این ساعت میرسه به هروقت که دلم خواست. یه خواسته هم دارم که مجردی با دوستام برم مسافرت اما خوودم هنوز راجبش باگ دارم اما به زودی اینم اوکی میشه. مطمئنم چون نتایج زیادی رو بوجود بیارم.
وقتی قدرت مالی رو از بابام گرفتم و به خدا دادم پول بیشاری جذب میکنم، وابستگیم به خونواده کمتر شده، کم کم خودم رفتم سر کار و از لحاظ مالی وااقعا رشد کردم.
تو رابطه عاطفی وقتی وابستگی از بین بردم، رابطه شاد، پر ل
از ازادی، بدون توقع، بدون ناراحتی. و رابطه دو تا ادم توانمند و دارم.
چطور باورای توحیدی. رو جایگزین کردم؟
منبع اصلی صحبتا و فایلای «دانلودی» شما هست که با گوش کردن بهشون با نوشتن راجبش و البته با طی کردم به مسیر تکاملی تغییر یافته.
مورد دوم دیدن الگو های اطرافم و کامنتی سایت هست که بهم حس باور پذیری میده.
استاد استاد استاد عزیزم. اشکم دراومد. انگار این حرفارو برای من میزدید. مدتی بود صحبتهای شمارو گوش نداده بودم چقدر از فرکانس خوب درست دور شده بودم. خواهرم گفت برو فایل جدید استاد رو گوش بده. واقعا اشکم دراومد که انگار برای من گفتید. مدتی بود من روی آسترولوژی و زمان تولدم زوم کرده بودم و حتی چارت تولدم رو یک منجم واسم گرفت و البته در مورد گذشته و حالم هر چی بود دست بود اما به قول شما واقعا اگر بمن کمکی نمیکنه چرا باید بهش استناد کنم؟ خیلی راحته هر چی بشه بندازم گردنِ جبرِ ستاره شناسی که مثلا فلان سیاره روی من فلان تاثیر رو گذاشته یا نه. واقعا این یک کار عبث و بیهودهست. بجای این بهتره وقت و انرژیمو برای تصحیح باورهای درست بذارم. حالا فهمیدم دلیلِ اینکه مدتی دپرس بودم چون ورودیهای جبرآمیز و منفی وارد ذهنم کرده بودم و قدرت رو از خودم و خدا گرفته بودم. واقعا حرفاتون مثل دُر و گوهره استاد. واقعا خوشحالم شناختمتون. خداروشکر میکنم دوباره هدایتم کرد. گیرم حتی این آسترولوژی و ستاره شناسی درست باشه اما قدرت دادن بهش منو از موفقیت دور میکنه و دست و پامو میبنده. البته میشه از قسمتهای خوبش برای پیشرفت بیشتر استفاده کرد اما واقعا باور همه چیو میسازه. از اینهمه قدرت تحلیل شما لذت میبرم. چه انسان آگاه و تحلیلگری هستید که هر چیزی رو قبول نمیکنید حتی از دانشمندان. شما خودتون بزرگترین دانشمند قرن هستید. استاد اینو از صمیم قلبم میگم. شما یک انسان بزرگ و تاثیر گذار و آگاه هستید. هزار بار ممنونم که هستید
سلام بر استاد عزیزم و بانو مریم شایسته دوست داشتنی
من سعیدم یک مرد 45 ساله از شهر زیبا همدان شهری پر از موقعیت های فراوان
استاد من از زمانی که با شما و سایت زیبا و پر از انرژی شما آشنا شدم و تقریبا تمام فایلهای دانلودی شما رو ذخیره در هارد دارم و الان در حال گذراندن 12 قدم هستم و یکی از افتخارات من هم همینه اما…..
با این همه ادعایی که در ان مورد دارم بعد پسی از دستان خداوند خوردم در مورد توحیدی که خودم خیلی روی اون پافشاری میکردم که الان هم از سیلی که از خداوند خوردم گوشم زنگ میزنه که دوست داشتم با دوستان هم فرکانس خودم در میان بزارم و به شما هم بگم که چی شد.
من بعد از سه سال مطالعه و آموزش دیدن پام لیز خورد بد هم لیز خورد. من با یک نفر سال گذشته با فردی در زمینه شغلی که دارم آشنا شدم که به نظر خودم بسیار آدم موفقی در زمینه ساخت و ساز بود و هست و دوستی ما بسیار نزدیک شد و من هم که یکی از آرزوهام و دوست داشتنهام در زمینه ساخت و ساز و فعالیت در زمینه ساتمان سازی بوده و هست با اینکه رشته تحصیلی و دانشگاهی من گرافیک بوده و باخودم بعد از آشنایی به این آقا که در زمینه ساختمان سازی هست و کارشناس ارشد عمران دارند آشنا شدم و …
اینجا بود که من با اینکه هرشب از خداوند در خواست این شغل رو میکردم و به قانون تکامل هم ایمان داشتم با آشنایی با مهندس به خودم گفتم این همون فرده و چشم بسته دنبال ایشان میرفتم و همه کارهای ایشان رو انجام میدادم و خودم رو اینجوری مجاب میکردم که دارم از ایشان کار یاد میگیرم ولی .. ایشان هم از این فرست بدست آمده نهایت استفاده رو میکرد و تمام کارهایش رو به دوش من انداخته بود و من هم چون از این کار لذت میبردم بی چون و چرا انجام میدادم تا اینکه او فرست که منتظرش بودم و همیشه به خداوند میگفتم و در خواست میکردم که خدایا تو سرمایه این کار رو به من بده از جایی که من نمیدانم و خودت میدانی.
تا اینکه دختر خاله من از تهران به من زنگ زد و گفت من مقداری پول دارم و دوست دارم با تو در همدان ساخت و ساز کنم و از اونجا بود که من ترسیدم از این کار و به مهندس مطرح کردم و ایشان هم با آغوش باز قبول کرد و سه دانگ از زمینی که از قبل خریداری کرده بو رو به من پیشنهاد کرد و من هم قبول کردم و گفتم دوست دارم از شما و در کنار شما باشم و کار رو یاد بگیرم و من دختر خاله خودم رو با ایشان آشنا کردم و نگفتم که دختر خاله من قرار بود پسرش رو هم به همدان بفرسته و باهم کار کنیم ولی ولی….
با آشنایی این دو نفر باهم آنقدر قشنگ و شیک جناب مهندس بعد از آشنایی اینها باهم من رو دور زدن و کنار گزاشتن که الان هم من توی شکم.
من خودم رو مقصر میدانم که بعد از اینکه با مهندس آشنا شدم دست خودم رو از دامن خداوند برداشتم و مهندس رو خدای خئدم دونستم و ایمان داشتم که این آقا من رو به تمام آرزوهام میرسونه و توحید خودم رو فراموش کردم و دو سه ماه بود که حالم خراب بود حتی کار خودم رو هم انجام نمیدادم و کلاف کار از دستم درآمده بود و الان دوهفته است که خودم رو پیدا کردم از خدای خودم معذرت خواهی کردم واقعا طلب بخشش کردم خواستم بگم منی که این سه سال زندگیم از 10 نمره به 50 رسیده بود چنان با این اشتباه خداوند گوشم رو پیچوند که …
خواستم با این داستان بگم که توحید و خدا شناسی فقط به کلام نیست و جمله زیبای شما که
حرفی که ایمان نیاورد حرف مفته
استاد از شما سپاسگزارم از لطف شما
از اینگه آگاهی با عمل خوبه آگاهی که عمل داخلش نباشه اصلا بدرد نمیخوره
و و و.
عجب که خداوند زود گوشت رو میپیچه زود خیلی هم زود
به من گفت دادم ولی تو خودت نخواستی
دوستون دارم عشق شما استاد عزیز هستم و برای شما و خانم شایسه عزیز از الله مهربان برای همه عزیزان سلامتی، شادی، آرامش، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم
که هر لحظه بودن در کنارتون یه دنیا آرامش و عشقه برام.
دوست داشتم از نحوه ی آشنایی با استاد که بی ربط هم نیست به موضوع این فایل براتون بگم
نوشتن و گفتن این خاطره ها خیلی چیزا رو برام یاداوری و روشن میکنه
یادمه یه تایمی درگیر یه رابطه عاطفی بودم که قهرو دعوا توش زیاد بود، وابستگی من و اینکه توقع داشتم کارایی که من میخوامو انجام بده تا من خوشحال بشم و انجام ندادن ایشون باعث این اختلاف ها و بحث ها میشد.تو همون حال داغون نمیدونم چجوری و از کجا رسیدم به یکی از فایل های رایگان استاد، تا اون زمان نه اسمی از استاد شنیده بودم و ن فایلی ازشون دیده بودم
انگار یهو خدا یه فرشته به اسم استاد عباسمنش برام فرستاد که تو اون لحظات آرومم کنه،اون فایل و شاید صدها بار گوش دادم .حتی موقع خوابم هندزفری تو گوشم بود.اون حرفا مثل مسکن قوی بود که بهم تزریق میشد و روحمو جلا میداد.
بعد یه مدت اون رابطه تموم شد و منم دیگه کم کم با دوری پارتنرم و تموم شدن این رابطه کنار اومده بودم.
دیگه پیگیرفایل های استاد هم نبودم اصلا خبر از وجود این سایت و محصولات استاد و این داستان ها نداشتم و البته زیادهم پیگیر نشدم.
فقط هرازگاهی که دلم میگرفت یا مشکلی داشتم برای اینکه آروم بشم دنبال اون فایل استاد میگشتم و گوش میدادمو تموم.
الان تازه میفهمم وقتی تو مدار اگاهی ها نباشی یعنی چی.
بعد گذشت یک سال و نیم سروکله همون دوستم پیدا شد،اصرار و خواهش که همدیگرو ببینیم، چند ماه طول کشید تا رضایت منو بگیره ک فقط یه ملاقات باهم داشته باشیم چون احساس میکردم حسی بهش ندارم.ولی با اصرارهای زیادش دیگه خودمو راضی کردم یه بار برم و پای حرفاش بشینم.
وقتی رفتم دیدم چقدررررررررر تغییر کرده، از وضعیت مالی بگیر تا شرایط شغلی و اخلاقی و موقعیت اجتماعی و خیلی چیزای دیگه.اصلا انگار شده بود دقیقا همون چیزی که من میخواستم، حتی مدل حرف زدن حتی نوع حرف هاش دقیقا همون چیزی که همیشه تو ذهنم بوده و از خدا میخواستم.
آنقدر متعجب و خوشحال بودم ک خدا میدونه.اون شب بعد قرار از خوشحالی خوابم نمیبرد تا خود صبح بیدار بودم از ذوقم.با اینکه زبونی از خدا تشکر میکردم ک انقدر اون آدم تغییر کرده و شده ایده آل من، ولی توی ذهنم کلی بهش قدرت دادم، با خودم میگفتم همین میشه سکوی پرتاب من برای رسیدن به هدف هایی ک دارم، چند تا هدف داشتم که با توجه به موقعیتی که داشت مثل آب خوردن میتونست کمکم کنه، حالا سوای اینکه چون اخلاقشم احساس میکردم عوض شده یه حس دوست داشتنی هم بوجود اومده بود برام.
همه اینا دست به دست هم داد تو زمان کوتاهی یهو بشدت عاشق و وابسته ش شدم.
دیگه ازش بت ساختم که این باشه همه چی حله.
به غیر خدا دل بستم و………
نتیجه شرک چی میشه؟؟؟؟؟؟یهو دقیقا تو همون لحظه ای که فکر میکنی همه چی دیگه درست شده داره عالی تر هم میشه یهوووووووو با طناب همون بتت با کله میفتی ته چاه.
یهو بی دلیل همه چی خراب شد تموم شد، ولی این دفعه خیلی داغون تر شدم.همش دنبال چرایی قضیه بودم که بفهمم چرا یهو اینجوری شد، مگه من چیکار کرده بودم.
تو همون حال داغون باز کشیده شدم سمت فایل فقط روی خدا حساب کنه استاد
گوش میدادم و گریه میکردم انگار تازه داشتم میفهمیدم چی داره میگه، به جان خودم اصلا حرف ها انگار عوض شده بود انگار اصلا نشنیده بودم اینارو همینطور کم کم کشیده شدم سمت سایت و کامنت های بچه ها،کم کم داشتم میفهمیدم داستان چیه
یه تلنگر از یه شخصی خوردم دو سال پیش و اسم استاد خورد به گوشم
شاگرد خوبی نبودم توجه نکردم شایدم وقتش نشده بود، بعد دوسال باز از طریق همون آدم این دفعه با ضربه سنگین تر باز رفتم سمت استاد و فهمیدم و درک کردم خدارو، فهمیدم اصلا توحیدی ک میگن یعنی چی…..
خدا میدونه چقدر من الان از این آدم تو دلم با اعماق وجودم سپاسگزارم که با تلنگر هایی که بهم زد نتیجه ش شد همین که الان اینجام، در کنار شما
رفت و خودشم نفهمید دست خدا بود برای من برای بهشتی شدن زندگیم.
الان تازه درک کردم چرا یهو همه چی خراب شد، هر کدوم از اون جریانات هزاران درس داشت برام که با فایل های استاد رسیدم بهش و هر روزم دارم بیشتر درکش میکنم.حالا اول کارم، خیلی خودمو دارم کنترل میکنم ک عجول نباشم عمیق درک کنم صحبت های استادو.چه غوغایی بکنم با خرید اولین محصولم……………..
من تو این چند سالی که با استاد آشنا شدم و قوانین در ذهنم یادآوری شد خیلی هواسم رو جمع میکنم مشرک نباشم ولی خب چه کنم که گاهی زدم به جاده خاکی !
من با ایمان خیلی زیادی از شهرستان به تهران مهاجرت کردم اونجا فقط توحید بود که منو یاری میکرد.
تا اینکه من تو یه شرکت به عنوان کارشناس IT مشغول به کار شدم . اون شرکت تو حوزه املاک و مستغلات فعالیت میکرد و من هم کارهای سایتشون و سیستم هاشون رو انجام میدادم . افرادی که به جلسات اون شرکت میومدن انسان های با نفوذ و مشهور و پولدار بودن و همیشه تو صحبت های مدیرم این بود که ما ارتباط های قوی داریم شما میتونید از این ارتباطات برای فعالیت خودتون استفاده کنید و این حرفا ( من تو دلم میگفتم من به ارتباطات نیازی ندارم خدا برام میسازه نیازی ندارم یکی دستمو بگیره و پارتی بازی کنه )
یه مدت که گذشت دفتر نیروهای فروش رو تعدیل کرد و منم کار زیادی نداشتم و با پیشنهاد مدیرام قرار شد یه اتاق از دفتر رو من داشته باشم و مشتریامو بیارم و کار خودم که تو حوزه طراحی سایت بود رو ادامه بدم .
روزها گذشت و من میرفتم برای کارم و میدیدم خب مشتریم که ندارم و فقط خودمو یه جورایی سرگرم میکردم و روزهارو سپری میکردم . یکی از همکارامم یکی دوتا مشتری بهم معرفی کرده بود و مشغول انجام اونام بودم و ولی دلم راضی نبود . چون من دیگه از دفتر حقوقی نمیگرفتم و خودمم که زیاد مشتری نداشتمو حرص میخوردم .
یه روزی به خودم اومدم دیدم منتظرم ببینم همکارام برام مشتری میفرستن و چشام به دست همکارام بود و هر روز هم این دیالوگ تکرار میشد ” ما ارتباطات قوی و خوبی داریم و تو میتونی ازشون استفاده کنی ” من در اون لحظه یه ادمی بودم که فکر میکردم روزی من دسته این آدماس
دسته ارتباطات قوی و قدرتمنده
قشنگ حس میکردم این ضعیف شدن و مشرک شدن رو .
یه روز صبح تصمیم گرفتم کلیدارو بزارم تو دفتر و برم دنبال زندگی آزادانم
نه منتظر باشم کسی برام مشتری بیاره
نه منتظر بودم کسی برام کاری کنه
و…
و اون روز ، روز برگشت به توحید من بود
البته من شاید نتونستم کامل و مفصل اون شخصیت وابسته رو توصیف کنم
ولی خودم خوب حس میکردم ازخدای خودم دور شدم .
همه چی بد شده بود ! حس میکردم تو زندان تاریکم
ولی بعد از انصراف
خدامو شکر کردم و به درگاهش سجده شکر بجا اوردم که تونستم بفهمم مسیرم اشتباهه و برگردم به آغوش خودش
به ادم ها قدرت ندم
به ارتباطات ادم ها قدرت ندم
که خدای من قدرتمند ترررررین قدرتمند ترین هاست
خدایا شکرت بخاطر این سایت و استاد عزیزم و این حس پر از عشقم
درود بر استاد عباس منش عزیز و بقیه دوستان سایت…
من یک موضوع راجبه ژنتیک بگم که خیلی ازم میپرسم.
من شغلم ارایشگریه و اکثر مشتری ها راجبه ریزش مو سوال میکنم میگن این ارثیه یا اینکه طرف هنوز موهاش پرپشته میگه من چند وقت دیگه کچل میشم میپرسم چرا میگه بابا یا داییم یا عموم موهاش ریخته منم قیافم مثل همونه دیگه چکار کنم که ارثیه منم قبلاً و حتی آخرین بار همین امروز که یکی از مشتریام گفت ما ریزش مو برامون ژنتیکه منم گفتم والا اگر ژنتیک باشه من باید تا الان کچل میشدم من بابام،عموهام و داییم موهاشون ریخته ولی از همون اول باور داشتم که موهای من قرار نیست چیزیشون بشه و اینکه ارثی هست رو قبول نداشتم(البته قبلاً غیر آگاهانه این رو میگفتم و الان واقعا برام باور شده)یا اینکه پرسید سشوار باعث ریزش میشه فلانی گفته اینجوریه اون یکی یه حرفی دیگه زده نظر شما چیه؟منم گفتم والا اگر ریزش فقط برای سشوار بود من 15ساله دارم سشوار میکشم همه چی هم استفاده کردم اتفاقی نیفتاده پس اگر فکر میکنی ارثیه خب احتمالا بریزه موهات و خلاصه کلی مشاوره دیگه بهش دادم.
خیلی از ماها اتفاقات رو در ظاهر میبینیم دیگه میگیم اره دیگه این حتما درسته و به قول استاد که گفتن دانشمندان آزمایش انجام دادن آزمایش 100نفر توی 8میلیارد نمیشه کاملا درسته…بسیار ممنونم از استاد عزیز بخاطر مطالبی که میگین واقعا خیلی وقتا خیلی سوالا که میاد تو ذهنم همین که میام توی سایت خدا خودش به مسیر مناسب راهنمایی میکنه بسیار سپاس گذارم برای انتقال این آگاهی ها…
سلام…وقت بخیر…نمیدونم چرا بعضی از افراد مقاومت میکنن در برابر حرف درست…ولی من یک نکته رو خوب فهمیدم که…به من چه !!! من فقط سعی میکنم مطلبی که برام مفیده و ازش جواب گرفتم قبول کنم و انجام بدم…چون تا بخوام دنبال دلیل و مدرک بگردم عمرم تموم شده…اخه من قبل این که با شما آشنا بشم خیلی سخت قبول میکردم هر چیزی رو…ولی الان تا میبینم برای من جوابه دیگه کاری به چرا و چگونه ندارم…من خداوند رو خیلی شکر میکنم که منو با این روش زندگی آشنا کرد…شما یک روش جدید و راحت به من آموختین و من سعی میکنم انجامش بدم و خیلی راحت کار میکنه این قوانین…یکی از همه مهمتر قانون شکرگزاریه…برای هر چیزی هر چند برای دیگران کوچیک من خدای خودم رو شکر میکنم…خداوند تو زندگی من یکی سنگ تموم گذاشته…همه کار و زندگیشو ول کرده فقط دنبال حل مسایل زندگی منه و هدایت من به افراد و راه های درست و عالی…خدایا شکرت…خدایا هر چی ازت خاستم بهم هدیه کردی میدونم که بازم این کارو میکنی…چون من تغیر کردم…من دنبال چرا و چگونه بودم…دیگه نیستم…دنبال بهانه برای کارهای اشتباه خودم بودم…دیگه نیستم…و یک ارتباط خیلی خیلی خوب و عالی با پروردگار خودم برقرار کردم که قبلا فکر میکردم که بندگان برگزیده خداوند خیلی با امثال من فرق دارن…در صورتی که به تعداد انسانها خدا وجود داره و خدای من با خدای شما شاید یک شکل نباشه و دیدگاه من در مورد پروردگار با دید شما فرق داشته باشه…به من گفته بودن که خدا جباره…سرب داغ و … ولی من خدای بخشنده و مهربان خودم رو پیدا کردم و هر چه ازش درخواست کردم بهم هدیه کرد اگر هم چیزی بهم نداده یا زمانش نرسیده یا برای من مناسب نبوده…یک مطلب مهم دیگه…من قبلا کلید میکردم وقتی از خداوند چیزی میخواستم…الان فقط میگم خدایا اینو میخوام تلاش خودم رو میکنم و تمام…خیلی بیشتر نتیجه گرفتم تا زمانی که مثل یک بچه لجباز میگفتم دست از سرت برنمیدارم تا فلان مورد ردیف نشه!!! عزیزای دلم به حرف استاد عزیزم گوش کنید و از هر لحظه زندگیتون لذت ببرین که زندگی یک سفر کوتاه و دلنشینه…حالشو نبری باختی…من در همین لحظه باز هم خدای خودم رو شکر میکنم که این همه نعمت عالی بهم هدیه کرد و انسانهای عالی مثل استاد عباسمنش رو سر راه من قرار داد تا بهتر با قوانین این جهان آشنا بشم…خدایا سپاسگزارم و همچنین استاد عزیز و خانم شاسته محترم از شما هم خیلی متشکرم که در فهم بهتر قوانین بهم کمک کردین…دوستون دارم و به امید روزها و شبهای بهتر و عالی تر…خدا نگهدار
هوالباقی
به نام آن خدایی که خدایی برازنده اوست
سلام بر اقای عباس منش عزیز و خانم مریم گرامی
امروز داشتم به اندام بدن و قدرت لایتناهی الله فکر میکردم که چطور میشه گوش دماغ چشم دهان هر سه اب داشته باشن ولی متفاوت! خدا دهان رو با اب شیرین و لزجت متغییر افریده برای حس چشایی شاید همه ما انفولانزا یا کرونا گرفتیم بهترین غذایی که حتی اگر گرم هم نباشه سرد بهمون بدن با ولع میخوریم اون برهه نه طعم برامون اشنا بود نه لذت خوردنش
خدا دماغ رو با اب خنک افریده برای سودا و سردی مغز چقدر این خدایی که ما گاهی بهش بی تفاوت یا بیگانه ایم برای ما وقت گذشته
اب گوش رو تلخ افریده برای دفع حشرات و خیلی میکروب ها
اب چشم شور افریده برای اینکه پی چشم از بین نره و استریل کنه
پس شور شیرین تلخ خنک چقدر خلقت زیباییست در عین پیچیدگی خلقت
بعد ما رو به اسم از خاک افریده ولی از روحش به ما داد که ما رو بهمون لقب اشرف مخلوقات دادن
چرا اشرف مخلوقات برای همون روح با عظمت خودش برای اینکه انسان رو متمایز از سایر جمودات و موجودات و هستی کرد اونم با این معنی «زندگی کردن فقط وظیفه ما نیست رشد کردن جز اصلی ترین وظیفه ماست» والا سایر خزندگان و پستاندارن تاااااا گل و گیاه و همه چی اتم و مولکول هم زندگی میکنه هر که به اندازه فهم و اختیار و دایره قدرتش ولی اونچه که ما رو با داشتن قدرت اختیار و تعقل وجه تمایز میکنه این هست که ما باید در مرحله به مرحله زندگی رشد و تکامل کنیم
پس اصل خلقت هر انسانی این هست تو دوران زندگیش تکامل پیدا کنه خودش رو رشد بده به سطحی برسه که به خدا نزدیک بشه
حرف از شرک شد!
خیلی از اوقات ما خدا رو نادیده میگیریم خدایی که من معتقدم اگر سوره توحید میاد وسط میگه من نه زاده شدم نه از من زاده میشود
خدایی که تجرد رو انتخاب کرد
که بزای بنده هاش از نظر من ذوب بشه از نظر من برا بنده هاش هم خدا باشه هم پدر هم مادر هم رفیق همه چی
برای بنده هاش کافی باشه
ولی ما بنده هاش هیچ وقت نتونستیم حداقل ققط از اندام و جوارح بدن خودمون به وجودیت با عظمت خدا برسیم
خدایی صبور، گاهی خیلی نا سزا ها بهش میگیم فقط سکوت میکنه فقط لبخند میزنه و در جواب بی حرمتی های ما هیچی نمیگه
خدایی ستار العیوب، گاهی بدترین گناه ها رو میکنیم ولی باز اغوشش برامون باز میکنه عین مادر عین پدری که میدونه طفلش نادانی کرده با محبت بهش میفهمونه کارت اشتباه بوده
خدایی رزاق، بهت میده حتی اگر صداش نکنی حتی اگر رسم بندگی براش ادا نکنی
خدایی که واقعا کافیست تو جوشن کبیر وقتی به عظمتش پی میبری میخوای اشک بریزی از اینکه اون برات چقدر قدم برداشته تو چقدر برداشتی
چه زمانی ما شرک میورزیم؟ وقتی مرز ناشکری رو رد میکنیم اونقدر ناشکر میشیم اونقدر یه طرفه به قاضی با چشم طلبکاری میریم جلو که دیگه شرک میورزیم
کم هم رخ نداده چه برا ما چه برا بقیه
ولی همونی که شرک هم میگه اگر ازش بپرسی از سر قلب هست گاهی برای دقایقی سکوت میکنه و انگار شرمنده خودش و وجدانش میشه چون میدونه شرک کسی رو میکنه که واقعا خدایی برازنده اش هست من خودم واقعا همینم هر روز صبح بلند میشم میگم خدایا هیچ قدرتی بالاتر از قدرت تو نیست هیچ پناهی امن تر از پناه تو نیست من خیلی اوقات در اوج پناهگاه داشتن بی پناهی کشیدم وقتی ته دلت این هست پناهگاهی مثل خدا داری دیگه برات مهم نیست تو قصری یا یه چهار دیواری ساده همیشه بهش گفتم خدا تو برام کافی باش گاهی اونچنان دلم گرفته اونچنان غم تو وجودم بوده ولی بهش گفتم تو مگه نمیگی ریسمال الهی بگیر من نگهدارتم پس خودم به وجودت گره میزنم
برای همین هر کجا خواستم ناشکری کنم یا شرک بگم به هر چی به خودم گفتم تو نمیدونی
به خودم گفتم کی بهت دندان داد
کی بهت نان داد
کی بهت جان داد
پس اون بیشتر از تو بلده تو تو کارش دخالت نکن
تو براش خط مشخص نکن
واقعا دوستان من خیلی زمان بی پناه بودم در دلم اشوب بودم در ذهنم آواره بودم ولی رسیدم به جایی که بگم خدایا تو مونسم باش تو برام باش عین کتاب که میگن بهترین دوست ادمه خدا هم همینه بهترین شریک بهترین دوست بهترین رفیق بهترین پدر و مادر
چرا میگم وقتی تو رو در خاک میزارن حتی پدر و مادر میرن ولی خدا نه بات میمونه تا ته ته بهت میگه بنده من نگران نباش من باتم
من کسی بودم از اول و ازل و ابد باتم پس نگران چی
چقدر قشنگ ارومت میکنه
ایا با همه این ها تو هنوز جرأت داری از روی خجالت خودت شرک بگی
به نور از نوری که واقعا وقتی بهش دل میبندی برات کل زمان و زمین و اسمان رو نگه میداره تا تو به وفق دلت بشه
به همه نیاز هات توجه میکنه از وقتی بچه بودی بلد نبودی بهت یاد میداد از طریق غریزه چطور نیازهات بگی تا وقتی دم مرگی
پس این خدا ایا ارزش ستایش و سجده هست یا شرک و ناشکری؟
دوستان من شاید پیامم با همه فرق کنه حتما پیامم اماتور هست حتما با موضوع این برنامه شاید بی ربط باشه
ولی خدا رو من لمس کردم از رگ گردنم نزدیک تر
خیلی نزدیک تر
وقتی که برام خواست جفت شیش بیاره نه یه بار بلکه چند بار
هر بار هم آورد گفت مال خودته بنده ما تو مشت خودته بنده من
این خدا رو من هر جایی هم از نگاه خودم کم آوردم نسبت ندادم به خدا
دنبال مقصر بودن خدا نبودم
با خودم گفتم من حتما به صلاحم فعلا نیست شاید همه چی هم خوب پیش بردم ولی گفتم خدایا حتما اون برهه ظرفیتم کم بوده حتما گذاشتی به زمان مناسبش
فقط میدونم اگر روزی ناشکری کنیم شرک بورزیم قطعا بزرگترین ظلم به خودمون کردیم خدا برامون همون خداست ابدا با بنده اش لج نمیکنه
اینکه بهمون گفتن چوب خدا صدا نداره الکیه ما هر کاری کنیم نتیجه اش خودمون میبینیم ربطی نداره به اینکه خدا بخواد بنده اش را نقره داغ کنه
خدا وقتی بنده رو افرید بهش یه ترازو المیزان داد بهش گفت تا سنی که عقلت میرسه با این ترازو باد بگیر چطور کار کنی از یه سنی به بعد خودمون با این ترازو کار میکنیم چه مدلی کفه شرش و بدی یا نیکی و خیرش رو سبک و سنگین کنیم وا مصیبتا اونی که کفه شرش و بدیش زیاده اون خودش خواسته و تاوانش میده و حتی خدا برا این بنده هم گفته هر زمان توبه کنی من اغوشم برات بازه
یه عده هم خنثی بودن این که هیچ
ولی خوشا به اون ادمی که کفه خیر و خوبیش سنگین بوده
دوستان نمیخوام بیش از این زیاد حرف بزنم ولی من هر زمان گناهی میکردم که سبب میشد واقعا شرمنده خودم بشم خودم تنبیه میکردم گاهی تو خونه یه دست یا پام میبستم میگفتم جا خدا بودی با همه این ناشکری یا شرک اگر پات می گرفت یا دستت یا چشمت یا گوشت چی میشد میدیدم خدا چقدر بزرگه که خم به ابرو نیاورده
یا گاهی برا خودم اونچه باید خرج میکردم نمیکردم تنبیه میکردم میگفتم ببین اگر رزقت میبست عین چک برگشتی چی میشد ولی ببین چقدر رزاقه بهت با همه این ها بهت فراوانی میده نمیرزه سرت با گرسنه ای رو زمین بزاری
حالا چرا پس اونی که کارتون خوابه با اونی که الان زیر سقفه فرقه؟ مگر خدا می خواد یا شرک کردن خدا قهرش امده؟ نه اونی که کارتون خوابه خودش باور نداره دنبال ارزش لیاقتی خودش نیست دنبال بهترین ها نیست عین مگس و زنبور هر کدوم دنبال چی هستند حتی شما یه گل بزاری زنبور بهترین جاش انتخاب مگس خوار ترین جاش انتخاب میکنه پس تفاوت این دوتا در نوع طلبشون و دیدگاهشون هست
ترامپ شاکر ترین فرد روی زمین هست چرا؟ چون شاکر نعمت هایی هست که داره از اونا لذت میبره از اونا استفاده میکنه
ناشکر نیست شرک نمیگه چرا اون چیز ندارم یا نمیدی
و برای همین هم ثروت مند هست ثروت مند مالی نه بلکه تفکری بلکه شخصیتی
خیلی از ما ها نعمت داریم ولی رزق نه
طرف خدا بهش ده تا خونه داده چندتا ماشین داده ولی نمیتونه یه لقمه نون بخوره یا بچه نا اهل خدا بهش داده
همون وقتی ناشکری ها از فرکانس منفی رو هم میاد وقتی فرکانس های منفی زیاد میشه نمیشه نمیشده نمیتونم نشد مگه میشه
میریم مرحله شرک مرحله ای که کلا تیشه به ریشه میزنیم
پس باید ذهنمون درست کنیم
نوع نگرشمون
قطعا بقیه درست میشه
در پناه الله باشید
ممنون از اینکه وقت میزارید پیام منو میخونید چشماتون پر فروغ
به نام خدا
ردپای 78
سلام به استاد عزیزم و دوستان مهربونم
همه ما حداقل یه بار تو زندگی ،تلاش کردیم یه کاری شروع کنیم اما خیلی زود دیگه ادامه اش ندادیم
منم از این قاعده مستثنی نبودم !حالا باورم نمیشه چطور 78 روز بدون چیت دارم مینویسم یاد میگیرم آزمون خطا میکنم
مگه من همون آدم نبودم؟
تازه، کار برای خودم سخت کردم و خودم موظف کردم هر روز ردی از خودم در سایت باقی بذارم
با وجود اینکه خیلی نوشتن برام سخت بود ،خودافشایی برام سخت بود
حتی به همین بسنده نکردم و برای اولین بار تو فضای مجازی عکس پروفایل گذاشتم
خیلی وقتا حرفی برای گفتن نداشتم اما هرچی بهم گفته میشد مینوشتم، میگفتم عیبی نداره مبتدی، ممکنه بعضی جاها درست درک نکرده باشی، بعضی جاها قضاوت شی و…
چی در درون من جون گرفته بود که همه اینهارو قبول کردم و ادامه دادم؟
نمیدونم !اما میدونستم نقطه استارت من برای ساخت چیزی که میخوام از همینجا اتفاق میافته
از همین کارهایی که سختم بود و انجام دادم
از همین آگاهی ها
از همین کلنجار رفتن با باورهای کهنه
از همین ساخت باورها و الگو های جدید
نمیدونستم چطوری اما تیری در تاریکی برای من بود که رفته رفته به اطمینان تبدیل شد
البته نفوذ کلام استاد و پذیرا بودن روح آدمی درباره حقیقت هم مزید بر علت بود
78 روز که کلی قدم برداشتم ،کلی به ترس هام غلبه کردم کلی از خواسته های کوچیک و بزرگ ،تیک زدم،کلی به شخصیت مورد نظرم نزدیک شدم
و مهم تر از اون خودم و خدارو پیدا کردم و ظرفم کمی بزرگتر کردم
هنوز گاهی مسیر گم میکنم گاهی نجوا ها بهم اثر میکنن گاهی کانون توجهم شبیه گذشته اطرافیان و جامعه میشه
میدونم طبیعیه و میپذیرمش
اما با همه پستی و بلندی ها خیلی حس خوبی دارم که مسیر درستی شروع کردم
خداروشکر
همیشه تو کامنت از خدا خودم استاد و بانو شایسته که دلم خیلی براش تنگ شده ،سپاسگزاری میکنم
الان میخوام از همه اعضای سایت تشکر کنم،خیلی ازشون یاد میگیرم ،خیلی براشون احترام قائلم و از نتایج و کیفی که با زندگی میکنن ،لذت میبرم
از همه کسایی که این مدت برام کامنت های فوق العاده گذاشتن ،بسیار بسیار سپاسگزارم ،حس خیلی خوبی با هم کلام شدن باهاشون تجربه کردم و از نوشتههاشون لذت بردم
ازتون سپاسگزارم
به امید روزای بهتر
در پناه خدا باشید
به نام الله یکتا
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز، سلام به دوستای عزیزم، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
استاد جان، چقدر عالی بود این فایل، من خیلی از فایلهای توحید عملی لذت میبرم، جالبه که توی اکثر قسمتها مثال هست از یک دوست عزیزی که صحبتهاشون باعث شده به مفهوم توحید و شرک برسید و فایلی براش تهیه کنید. تحسینتون میکنم استاد عزیزم.
استاد جان، یه مثال از خودم میتونم بزنم که توی دورهای که کارشناسی میخوندم، یادم میاد که باور کرده بودم خارجیها شبکههای اجتماعی مثل واتس آپ و تلگرام و … رو درست کردن که مغز ایرانیها رو روانشناسی کنن و هر بار هم داره شناختشون از ما بیشتر میشه تا بخوان حکومت ما رو به یه طریقی زمین بزنن. آدمی نبودم که بحث سیاسی کنم، اما احساس ناامنی میکردم، میومدم با اینترنت کار کنم، مثلا توی ذهنم میگفتم بذار حساب کتاباشون رو بهم بزنم، با وجود اینکه هیچ علاقهای به فوتبال نداشتم، مثلا آمار بازیها رو گرفتم یا مثلا اون موقعها میرفتم خبرگزاری های موافق و مخالف رو بررسی میکردم ببینم درباره فلان موضوع یکسان نظرشون چیه و باز احساس بد رو تجربه میکردم. خودتون میدونید موضوعات اخبار درباره چیه و من با خودم میگفتم نود درصد اخباری که هر روز اتفاق میوفته درباره موضوعاتی هست که ناراحت کننده است.
من یه بار از دوستم شنیده بودم یه مطلبی رو، دقیق یادم نیست، که مثلا وقتی به اینترنت وصل میشی، امنیت نداری، امکان داره فایلهای کامپیوترت رو بدزدن، یا وبکم لپ تاپ ازت عکس بگیره و بذاره توی دید عموم. خب این باور بهم احساس عدم امنیت میداد و من پذیرفته بودم این قضیه رو و بخاطر این باور چقدر شرایط نادلخواهی رو تجربه کردم. من یه چسبی روی وبکم لپ تاپم زدم و حالا که فکرش میکنم خود دیدن این چسب و اینکه دوستان میپرسیدن که این چیه به وبکم زدی، کل موضوع برام یادآوری میشد و روزهای اول که میخواستم به اینترنت وصل بشم، یادم نمیره، دو تا سی دی گرفتم، بعدش، بلد هم نبودم، دیدم پیغام میده که میخوای سی دی رو بصورت فلش دربیاری، یا سی دی باشه. ما هم فلش رو انتخاب کردیم که قابلیت پاک کردن و نوشتن اطلاعات داشته باشه و توی هزینههامون صرفهجویی بشه، یه سری عکسها و اطلاعات شخصیم رو روی این سی دیها ریختم و توی لپ تاپم پاکشون کردم، برای اینکه با لپ تاپ میخواستم به اینترنت وصل بشم. خلاصه بعد از چند روز که خواستم اطلاعات سی دیها رو استفاده کنم، دیدم نیست، هیچکدوم از اطلاعاتی که میخواستم نبود، بخاطر حالت فلش بود یا مخفی شده بود نمیدونم، چقدر توی دردسر افتادم و ناراحت شدم که دیدی، اطلاعاتم پرید، تا اینکه سی دیها رو بردم پیش پسر عموم و اون هم گفت تا حالا با همچین مسئلهای برخورد نکرده، اما اطلاعات رو برام از توی سی دیها خارج کرد.
توی بحث سلامتی هم من مدتها باور کرده بودم که بدنم من ماهیچه نمیسازه، دیگه بیست و چند ساله که اینطوریه، اصلا بدن من نمیتونه ماهیچه بسازه. الان نمیگم نتیجه دستمه، اما میگم اون شرایط گذشته من بخاطر باورهای قبلیم بوده و بدن من میتونه عضله بسازه.
استاد جان، چقدر باید به خودم یادآوری کنم، من مسئول زندگیم هستم، من خالق صد در صد اتفاقات و شرایط زندگی خودم هستم.
چقدر این ذهن چموشه، وقتی یه کار درست رو مثلا مطالعه زبان رو یک هفته انجام نمیدی، میاد میگه نگاه کن نتونستی، نگاه کن یک هفته است که ادامه ندادی. حالا ممکنه توی اون یک هفته صد تا کار رو عالی انجام داده باشی، اونها مهم نیست، این رو نتونستی.
از طرفی میاد به من میگه: با خودت صادق باش، توی این سی سال گذشته، کسی به عنوان شریک زندگی توی رابطه با تو بوده، من هم ناخودآگاه میگم نه، میگه پس در آینده هم کسی نمیاد توی زندگیت، یا میگه در گذشته تونستی مثلا ده میلیون تومن پول بسازی؟ میگم نه، میگه: درسته درآمد داری ولی این دیگه تهشه، از این بالاتر نمیتونی بری.
استاد جان عجب مثالی زدید که اون افرادیکه نتایج الان شما رو میبینن و شما رو توی یه خانوادهای با یه پدر سختگیر دیدن و خودشون توی یه خانواده خوب بودن، این بهانه رو میارن که اگر پدر ما هم به ما سخت میگرفت، ما هم پیشرفت میکردیم. حالا اکثر این افراد اگر شرایطشون سخت بود، باز هم بهانه داشتن که پدرم باعث شد من این آدم بشم، اون با من این کار رو کرد. بهانه آوردن باید برام خط قرمز باشه.
چقدر زیبا گفتید که وقتی داری قدرت رو به عوامل بیرونی میدی، یادت باشه که این کار شرکه.
استاد جان، من هم این بحث سیدها رو شنیدم که امروز چهارشنبه است یا دیگه حکومت دست سیدهاست، حکومت آخوندیه دیگه، این سیدها هم زود قاطی میکنن، یواش یواش از شوخی به یه باور جدی تبدیل میشه.
از جمله شوخیهایی که جدی میشه اینه که مثلا هر وقت فلانی میاد پیشم کارهام خوب پیش نمیره یا اینکه دیدی از وقتی سوار ماشینت شدم، همینطور داره برات مشتری میاد (توی مثال تاکسی) و این باور که قدمم خیره یا اینکه هر وقت که مثلا برم فلان شهر هوا گرد و خاک میشه.
از نظر من اصلا ربطی نداره که به خاطر آمدن این فرد هوا گرد و خاک شده باشه، یا چون فلانی با ماشین کارواش شده آمده بیرون خدا بارون بباره، ربطی نداره، طرف هم ممکنه اصلا این موضوعات رو از روی شوخی بگه، اما جهان کار نداره شما شوخی میگی یا جدی، با باورهات کار داره، با خودت میگی: نگاه کن توی این دو مورد، ماشینم رو کارواش کردم، تمیز، دقیقا همون روز بارون گرفت و چون باورش میکنه، تجربهاش میکنه.
استاد جان، سپاسگزارم بخاطر آگاهیهایی که به ما میدید.
استاد جان چقدر عالی بود که نمای پرادایس رو گذاشتید ابتدای فایل، چه آهنگ زیبایی بود، چقدر ابرها قشنگ بودن، سریع هم حرکت میکردن، خدایا شکرت. چی بگم، چقدر درختها فوقالعاده هستن، چقدر پرادایس با وجود اون فواره رویاییتر شده.
چقدر استادم لباس سفید زیبایی پوشیده، چقدر بهتون میاد، استاد جان کلاهتون خیلی زیباست، تحسینتون میکنم بخاطر اندام فوقالعادهای که از مسیر ساده و لذتبخشی برای خودتون ساختید، خدایا شکرت.
خدایا شکرت که در مدار دریافت آگاهیهای این فایل قرار گرفتم. خدایا شکرت. استاد جان و خانم شایسته عزیز، از زحمات بیدریغتون روی سایت عباس منش دات کام تشکر و قدردانی میکنم. متشکرم.
امیدوارم همه دوستای گلم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
زمانی که به عوامل بیرونی وابسته بودم چه نتایجی گرفتم؟
1)وقتی بابام و تنها منبع پول و رزق میدیدم فقط از اون جذب پول داشتم و البته خیییلی اذیت میشدم اگر بهم میگفت نه مثلا پول نمیدم.
2)تا زمانی که از خونواده میترسیدم که تنهایی برم بیرون نتونستم تنهایی بیرون برم، یعنی من تا سن 18 سالگی اگر با دوستامم میخواستم برم بیرون مامانمم میومد.. در این حد
3)توی رابطه عاطفی وقتی که به طرف مقابل قدرت دادم احساسم خییلی بد بود تو رابطه، خیلی توقع داشتم، خیلی ازش انتظار داشتم، خیلی برای چیزای الکی ناراحت میشدم ازش، محتاج محبتش بودم و احساس بد= اتفاقات بد
4)یادمه یه زمانی گشت ارشاد خیلی زیاد شده بود و من خییلی میترسیدم بطوریکه بیرون میرفتم همش ترس داشتم، احساس بد داشتم. و باز هم احساس بد=اتفاقات بد
5)در زمان پریودی خدا رورفراموش میکردم و انتظار محبت زیاد داشتم از ادمای مهم زندگیم و این خیلی من خوار و ضعیف کرده بود.
مثال خییییلی زیاد دارم خیییلی… که تو مقاطع مختلف فهمیدم و توحید و جایگزینش کردم.
در شرایط سخت چطور باورهای شرک الود شما رو به این باور رسونده که قدرت تغییر شرایط و ندارید؟
خیلی وقتا میشد در مسیر تغییرم بترسم. مثلا بترسم که مانتویی بشم و چادر و کنار بذارم وقتی کنار بابامم.
میترسیدم تنهایی بیرون برم. وقتی رو ذهنم کار نمیکردم شرایط اینقدر برام خفقان اور میشد که از بابام بدم میومد که حس میکردم وجودش باعث شده من به خیلی از چیزایی که دلم میخواد نرسم.
گاهی هم شده که هنگام خرید با قیمت اجناس مواجه شدم و دولت و خییلی قدرتمند دیدم بطوریکه حس میکردم من هر چقدر تلاش کنم باز نمیتونم قدرت خرید داشته باشم و اصلا دنیا برام تیره و تاریک میشد.
نتایج من بعد از تغییر باورای شرک آلود:
من از شرایطی که میترسیدم جلو بابام چادر نپوشم الان رسیدم به جایی که رااحت با مانتوی کوتاه میرم دانشگاه و همه چیز اوکیه و هیچ اخطاری یا رفتار بدی ندیدم.
من حتی یادمه چندسال پیش داداشمم به پوششم خیلی گیر میداد، اما از وقتی من سعی کردم به این باور برشم که اون هیچ حقی نداره که به من بگه چی بپوشم چی نه دیگه اصلااااا. یعنی حتی شده زنش بش میگه تو چرا فقط به من گیر میدی به خواهرت هیچی نمیگی و اونم گفته که اون به من مربوط نیست.
از جایی که تا سر کپچه تنهایی نمیتونستم بیرون برم الان آزااادم از صبح تا شب با هر کی دلم میخواد بیرون باشم و الان تا شب ساعت 9 اینا اوکیم. حالا شما بیا و ببین تا چند وقت دیگه این ساعت میرسه به هروقت که دلم خواست. یه خواسته هم دارم که مجردی با دوستام برم مسافرت اما خوودم هنوز راجبش باگ دارم اما به زودی اینم اوکی میشه. مطمئنم چون نتایج زیادی رو بوجود بیارم.
وقتی قدرت مالی رو از بابام گرفتم و به خدا دادم پول بیشاری جذب میکنم، وابستگیم به خونواده کمتر شده، کم کم خودم رفتم سر کار و از لحاظ مالی وااقعا رشد کردم.
تو رابطه عاطفی وقتی وابستگی از بین بردم، رابطه شاد، پر ل
از ازادی، بدون توقع، بدون ناراحتی. و رابطه دو تا ادم توانمند و دارم.
چطور باورای توحیدی. رو جایگزین کردم؟
منبع اصلی صحبتا و فایلای «دانلودی» شما هست که با گوش کردن بهشون با نوشتن راجبش و البته با طی کردم به مسیر تکاملی تغییر یافته.
مورد دوم دیدن الگو های اطرافم و کامنتی سایت هست که بهم حس باور پذیری میده.
استاد استاد استاد عزیزم. اشکم دراومد. انگار این حرفارو برای من میزدید. مدتی بود صحبتهای شمارو گوش نداده بودم چقدر از فرکانس خوب درست دور شده بودم. خواهرم گفت برو فایل جدید استاد رو گوش بده. واقعا اشکم دراومد که انگار برای من گفتید. مدتی بود من روی آسترولوژی و زمان تولدم زوم کرده بودم و حتی چارت تولدم رو یک منجم واسم گرفت و البته در مورد گذشته و حالم هر چی بود دست بود اما به قول شما واقعا اگر بمن کمکی نمیکنه چرا باید بهش استناد کنم؟ خیلی راحته هر چی بشه بندازم گردنِ جبرِ ستاره شناسی که مثلا فلان سیاره روی من فلان تاثیر رو گذاشته یا نه. واقعا این یک کار عبث و بیهودهست. بجای این بهتره وقت و انرژیمو برای تصحیح باورهای درست بذارم. حالا فهمیدم دلیلِ اینکه مدتی دپرس بودم چون ورودیهای جبرآمیز و منفی وارد ذهنم کرده بودم و قدرت رو از خودم و خدا گرفته بودم. واقعا حرفاتون مثل دُر و گوهره استاد. واقعا خوشحالم شناختمتون. خداروشکر میکنم دوباره هدایتم کرد. گیرم حتی این آسترولوژی و ستاره شناسی درست باشه اما قدرت دادن بهش منو از موفقیت دور میکنه و دست و پامو میبنده. البته میشه از قسمتهای خوبش برای پیشرفت بیشتر استفاده کرد اما واقعا باور همه چیو میسازه. از اینهمه قدرت تحلیل شما لذت میبرم. چه انسان آگاه و تحلیلگری هستید که هر چیزی رو قبول نمیکنید حتی از دانشمندان. شما خودتون بزرگترین دانشمند قرن هستید. استاد اینو از صمیم قلبم میگم. شما یک انسان بزرگ و تاثیر گذار و آگاه هستید. هزار بار ممنونم که هستید
سلام بر استاد عزیزم و بانو مریم شایسته دوست داشتنی
من سعیدم یک مرد 45 ساله از شهر زیبا همدان شهری پر از موقعیت های فراوان
استاد من از زمانی که با شما و سایت زیبا و پر از انرژی شما آشنا شدم و تقریبا تمام فایلهای دانلودی شما رو ذخیره در هارد دارم و الان در حال گذراندن 12 قدم هستم و یکی از افتخارات من هم همینه اما…..
با این همه ادعایی که در ان مورد دارم بعد پسی از دستان خداوند خوردم در مورد توحیدی که خودم خیلی روی اون پافشاری میکردم که الان هم از سیلی که از خداوند خوردم گوشم زنگ میزنه که دوست داشتم با دوستان هم فرکانس خودم در میان بزارم و به شما هم بگم که چی شد.
من بعد از سه سال مطالعه و آموزش دیدن پام لیز خورد بد هم لیز خورد. من با یک نفر سال گذشته با فردی در زمینه شغلی که دارم آشنا شدم که به نظر خودم بسیار آدم موفقی در زمینه ساخت و ساز بود و هست و دوستی ما بسیار نزدیک شد و من هم که یکی از آرزوهام و دوست داشتنهام در زمینه ساخت و ساز و فعالیت در زمینه ساتمان سازی بوده و هست با اینکه رشته تحصیلی و دانشگاهی من گرافیک بوده و باخودم بعد از آشنایی به این آقا که در زمینه ساختمان سازی هست و کارشناس ارشد عمران دارند آشنا شدم و …
اینجا بود که من با اینکه هرشب از خداوند در خواست این شغل رو میکردم و به قانون تکامل هم ایمان داشتم با آشنایی با مهندس به خودم گفتم این همون فرده و چشم بسته دنبال ایشان میرفتم و همه کارهای ایشان رو انجام میدادم و خودم رو اینجوری مجاب میکردم که دارم از ایشان کار یاد میگیرم ولی .. ایشان هم از این فرست بدست آمده نهایت استفاده رو میکرد و تمام کارهایش رو به دوش من انداخته بود و من هم چون از این کار لذت میبردم بی چون و چرا انجام میدادم تا اینکه او فرست که منتظرش بودم و همیشه به خداوند میگفتم و در خواست میکردم که خدایا تو سرمایه این کار رو به من بده از جایی که من نمیدانم و خودت میدانی.
تا اینکه دختر خاله من از تهران به من زنگ زد و گفت من مقداری پول دارم و دوست دارم با تو در همدان ساخت و ساز کنم و از اونجا بود که من ترسیدم از این کار و به مهندس مطرح کردم و ایشان هم با آغوش باز قبول کرد و سه دانگ از زمینی که از قبل خریداری کرده بو رو به من پیشنهاد کرد و من هم قبول کردم و گفتم دوست دارم از شما و در کنار شما باشم و کار رو یاد بگیرم و من دختر خاله خودم رو با ایشان آشنا کردم و نگفتم که دختر خاله من قرار بود پسرش رو هم به همدان بفرسته و باهم کار کنیم ولی ولی….
با آشنایی این دو نفر باهم آنقدر قشنگ و شیک جناب مهندس بعد از آشنایی اینها باهم من رو دور زدن و کنار گزاشتن که الان هم من توی شکم.
من خودم رو مقصر میدانم که بعد از اینکه با مهندس آشنا شدم دست خودم رو از دامن خداوند برداشتم و مهندس رو خدای خئدم دونستم و ایمان داشتم که این آقا من رو به تمام آرزوهام میرسونه و توحید خودم رو فراموش کردم و دو سه ماه بود که حالم خراب بود حتی کار خودم رو هم انجام نمیدادم و کلاف کار از دستم درآمده بود و الان دوهفته است که خودم رو پیدا کردم از خدای خودم معذرت خواهی کردم واقعا طلب بخشش کردم خواستم بگم منی که این سه سال زندگیم از 10 نمره به 50 رسیده بود چنان با این اشتباه خداوند گوشم رو پیچوند که …
خواستم با این داستان بگم که توحید و خدا شناسی فقط به کلام نیست و جمله زیبای شما که
حرفی که ایمان نیاورد حرف مفته
استاد از شما سپاسگزارم از لطف شما
از اینگه آگاهی با عمل خوبه آگاهی که عمل داخلش نباشه اصلا بدرد نمیخوره
و و و.
عجب که خداوند زود گوشت رو میپیچه زود خیلی هم زود
به من گفت دادم ولی تو خودت نخواستی
دوستون دارم عشق شما استاد عزیز هستم و برای شما و خانم شایسه عزیز از الله مهربان برای همه عزیزان سلامتی، شادی، آرامش، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم
شما رو به خدای مهربان می سپارم.
دوستون دارم
سلام به جمع گرم و صمیمی استاد عباسمنشی عزیزم
که هر لحظه بودن در کنارتون یه دنیا آرامش و عشقه برام.
دوست داشتم از نحوه ی آشنایی با استاد که بی ربط هم نیست به موضوع این فایل براتون بگم
نوشتن و گفتن این خاطره ها خیلی چیزا رو برام یاداوری و روشن میکنه
یادمه یه تایمی درگیر یه رابطه عاطفی بودم که قهرو دعوا توش زیاد بود، وابستگی من و اینکه توقع داشتم کارایی که من میخوامو انجام بده تا من خوشحال بشم و انجام ندادن ایشون باعث این اختلاف ها و بحث ها میشد.تو همون حال داغون نمیدونم چجوری و از کجا رسیدم به یکی از فایل های رایگان استاد، تا اون زمان نه اسمی از استاد شنیده بودم و ن فایلی ازشون دیده بودم
انگار یهو خدا یه فرشته به اسم استاد عباسمنش برام فرستاد که تو اون لحظات آرومم کنه،اون فایل و شاید صدها بار گوش دادم .حتی موقع خوابم هندزفری تو گوشم بود.اون حرفا مثل مسکن قوی بود که بهم تزریق میشد و روحمو جلا میداد.
بعد یه مدت اون رابطه تموم شد و منم دیگه کم کم با دوری پارتنرم و تموم شدن این رابطه کنار اومده بودم.
دیگه پیگیرفایل های استاد هم نبودم اصلا خبر از وجود این سایت و محصولات استاد و این داستان ها نداشتم و البته زیادهم پیگیر نشدم.
فقط هرازگاهی که دلم میگرفت یا مشکلی داشتم برای اینکه آروم بشم دنبال اون فایل استاد میگشتم و گوش میدادمو تموم.
الان تازه میفهمم وقتی تو مدار اگاهی ها نباشی یعنی چی.
بعد گذشت یک سال و نیم سروکله همون دوستم پیدا شد،اصرار و خواهش که همدیگرو ببینیم، چند ماه طول کشید تا رضایت منو بگیره ک فقط یه ملاقات باهم داشته باشیم چون احساس میکردم حسی بهش ندارم.ولی با اصرارهای زیادش دیگه خودمو راضی کردم یه بار برم و پای حرفاش بشینم.
وقتی رفتم دیدم چقدررررررررر تغییر کرده، از وضعیت مالی بگیر تا شرایط شغلی و اخلاقی و موقعیت اجتماعی و خیلی چیزای دیگه.اصلا انگار شده بود دقیقا همون چیزی که من میخواستم، حتی مدل حرف زدن حتی نوع حرف هاش دقیقا همون چیزی که همیشه تو ذهنم بوده و از خدا میخواستم.
آنقدر متعجب و خوشحال بودم ک خدا میدونه.اون شب بعد قرار از خوشحالی خوابم نمیبرد تا خود صبح بیدار بودم از ذوقم.با اینکه زبونی از خدا تشکر میکردم ک انقدر اون آدم تغییر کرده و شده ایده آل من، ولی توی ذهنم کلی بهش قدرت دادم، با خودم میگفتم همین میشه سکوی پرتاب من برای رسیدن به هدف هایی ک دارم، چند تا هدف داشتم که با توجه به موقعیتی که داشت مثل آب خوردن میتونست کمکم کنه، حالا سوای اینکه چون اخلاقشم احساس میکردم عوض شده یه حس دوست داشتنی هم بوجود اومده بود برام.
همه اینا دست به دست هم داد تو زمان کوتاهی یهو بشدت عاشق و وابسته ش شدم.
دیگه ازش بت ساختم که این باشه همه چی حله.
به غیر خدا دل بستم و………
نتیجه شرک چی میشه؟؟؟؟؟؟یهو دقیقا تو همون لحظه ای که فکر میکنی همه چی دیگه درست شده داره عالی تر هم میشه یهوووووووو با طناب همون بتت با کله میفتی ته چاه.
یهو بی دلیل همه چی خراب شد تموم شد، ولی این دفعه خیلی داغون تر شدم.همش دنبال چرایی قضیه بودم که بفهمم چرا یهو اینجوری شد، مگه من چیکار کرده بودم.
تو همون حال داغون باز کشیده شدم سمت فایل فقط روی خدا حساب کنه استاد
گوش میدادم و گریه میکردم انگار تازه داشتم میفهمیدم چی داره میگه، به جان خودم اصلا حرف ها انگار عوض شده بود انگار اصلا نشنیده بودم اینارو همینطور کم کم کشیده شدم سمت سایت و کامنت های بچه ها،کم کم داشتم میفهمیدم داستان چیه
یه تلنگر از یه شخصی خوردم دو سال پیش و اسم استاد خورد به گوشم
شاگرد خوبی نبودم توجه نکردم شایدم وقتش نشده بود، بعد دوسال باز از طریق همون آدم این دفعه با ضربه سنگین تر باز رفتم سمت استاد و فهمیدم و درک کردم خدارو، فهمیدم اصلا توحیدی ک میگن یعنی چی…..
خدا میدونه چقدر من الان از این آدم تو دلم با اعماق وجودم سپاسگزارم که با تلنگر هایی که بهم زد نتیجه ش شد همین که الان اینجام، در کنار شما
رفت و خودشم نفهمید دست خدا بود برای من برای بهشتی شدن زندگیم.
الان تازه درک کردم چرا یهو همه چی خراب شد، هر کدوم از اون جریانات هزاران درس داشت برام که با فایل های استاد رسیدم بهش و هر روزم دارم بیشتر درکش میکنم.حالا اول کارم، خیلی خودمو دارم کنترل میکنم ک عجول نباشم عمیق درک کنم صحبت های استادو.چه غوغایی بکنم با خرید اولین محصولم……………..
بنام رب العالمین
ای پروردگار من
ای انرژی همیشه موجود
تورا سپاس سپاس سپاس
سلام به استاد جان و دوستای عزیزم
واقعااا مرز باریکی بین توحید و شرک هست
من تو این چند سالی که با استاد آشنا شدم و قوانین در ذهنم یادآوری شد خیلی هواسم رو جمع میکنم مشرک نباشم ولی خب چه کنم که گاهی زدم به جاده خاکی !
من با ایمان خیلی زیادی از شهرستان به تهران مهاجرت کردم اونجا فقط توحید بود که منو یاری میکرد.
تا اینکه من تو یه شرکت به عنوان کارشناس IT مشغول به کار شدم . اون شرکت تو حوزه املاک و مستغلات فعالیت میکرد و من هم کارهای سایتشون و سیستم هاشون رو انجام میدادم . افرادی که به جلسات اون شرکت میومدن انسان های با نفوذ و مشهور و پولدار بودن و همیشه تو صحبت های مدیرم این بود که ما ارتباط های قوی داریم شما میتونید از این ارتباطات برای فعالیت خودتون استفاده کنید و این حرفا ( من تو دلم میگفتم من به ارتباطات نیازی ندارم خدا برام میسازه نیازی ندارم یکی دستمو بگیره و پارتی بازی کنه )
یه مدت که گذشت دفتر نیروهای فروش رو تعدیل کرد و منم کار زیادی نداشتم و با پیشنهاد مدیرام قرار شد یه اتاق از دفتر رو من داشته باشم و مشتریامو بیارم و کار خودم که تو حوزه طراحی سایت بود رو ادامه بدم .
روزها گذشت و من میرفتم برای کارم و میدیدم خب مشتریم که ندارم و فقط خودمو یه جورایی سرگرم میکردم و روزهارو سپری میکردم . یکی از همکارامم یکی دوتا مشتری بهم معرفی کرده بود و مشغول انجام اونام بودم و ولی دلم راضی نبود . چون من دیگه از دفتر حقوقی نمیگرفتم و خودمم که زیاد مشتری نداشتمو حرص میخوردم .
یه روزی به خودم اومدم دیدم منتظرم ببینم همکارام برام مشتری میفرستن و چشام به دست همکارام بود و هر روز هم این دیالوگ تکرار میشد ” ما ارتباطات قوی و خوبی داریم و تو میتونی ازشون استفاده کنی ” من در اون لحظه یه ادمی بودم که فکر میکردم روزی من دسته این آدماس
دسته ارتباطات قوی و قدرتمنده
قشنگ حس میکردم این ضعیف شدن و مشرک شدن رو .
یه روز صبح تصمیم گرفتم کلیدارو بزارم تو دفتر و برم دنبال زندگی آزادانم
نه منتظر باشم کسی برام مشتری بیاره
نه منتظر بودم کسی برام کاری کنه
و…
و اون روز ، روز برگشت به توحید من بود
البته من شاید نتونستم کامل و مفصل اون شخصیت وابسته رو توصیف کنم
ولی خودم خوب حس میکردم ازخدای خودم دور شدم .
همه چی بد شده بود ! حس میکردم تو زندان تاریکم
ولی بعد از انصراف
خدامو شکر کردم و به درگاهش سجده شکر بجا اوردم که تونستم بفهمم مسیرم اشتباهه و برگردم به آغوش خودش
به ادم ها قدرت ندم
به ارتباطات ادم ها قدرت ندم
که خدای من قدرتمند ترررررین قدرتمند ترین هاست
خدایا شکرت بخاطر این سایت و استاد عزیزم و این حس پر از عشقم
شکررر