توحید عملی | قسمت 8 - صفحه 39

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Rouzbeh somayeh گفته:
    مدت عضویت: 1249 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد ارزشمندم و همراهان گرامی

    استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم از اینهمه تلاش و نفس های ارزشمندتون برای تهیه این فایل

    چقدر انرژی گذاشتین تا ما به عمق مطلب پی ببریم .

    همیشه و همیشه تو فایل ها این پیام رو میرسونن که بشدت از شرک دوری کنیم تا نتایج عالی و احساس خوب پایدار داشته باشیم.

    وقتی بحث ژنتیک و موارد وابسته به اون رو مطرح میکنین انگار ذربین دست گرفتین تا عمق فاجعه شرک رو یادآور بشین و

    من هم خیلی رها و هوشیارتر از گذشته ، این آگاهی ناب رو میپزیرم و قدرت رو به خدا و خودم میدم که خودم خالق زندگی ام هستم و پشتیبان همیشگی من خداست و با قدرت بیشتر پیش میرم تا هم در لحظه ناب ترین هارو تجربه کنیم و در مسیر زیبایی و نعمت، سلامتی و عزت بیشتری رو تجربه .

    خدایا مارا به راه راست ، راه کسانی که به آنها نعمت ، عزت و داده ایی هدایت بفرما

    در پناه خدا ، ناب ترین هارو تجربه کنید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    الهام وابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان گل

    من گاهی فکر می کنم اینقدر تلاش می کنم هی فایل گوش میدم وهی……

    بعد میگم ببین درسته داری تلاش می کنی ولی حقیقت اینه که تو خوب خداروباور نکردی

    حقیقت اینه که اگر بهم گفته بشه همین الان یا تا چندروز دیگه خدا برات فلان قدر واریز می کنه من میگم چطور؟ چه جوری؟

    چرا اینو میگم؟ چون خداروباور نکردم

    من گاهی فکر می کنم میگم زندگی خیلی راحت‌تر از این حرفهاست وخودم برای خودم پیچیده اش کردم

    هی دنبال این ترمز هی نمی دونم دنبال این بگرد اون بگرد

    به نطرم واقعا خیلی زندگی راحتتره اگز فقط بتونم خداروباور کنم

    باورش کنما

    به زبان نه

    تو قلبم

    اون باوری که مثل حصرت ابراهیم چاقو رو بذارم‌رو گردن بچه ام وبه خدا اعتماد داشته باشم بگم چشم خداجون هر چی تو بگی

    اون باوری که زن وبچه امو تو بیابون رها کنم و….

    اگه خدارو این جوری باور کنم دیگه نیازی به هیچی ندارم

    اگر با اون مانوس بشم

    اگر اونقدر باهاش دوست بشم که صبح تا شب به عشق اون همه ی کارهامو انجام بدم آیا به نطر شما فکر منفی می مونه تو سرم باشه؟

    اگر عاشق واقعی ش باشم جز توجه به زیبایی کار دیگه می کنم؟

    اصلا مگه عیر زیبایی تو جهان چیز دیگه است؟

    سالها این جمله حصرت زینب فکرمو مشغول کرده بود که خدایا چطور میشه حصرت زینب تو اون شرایط بگه ما رایت الاجمیلا؟

    همش برام جای سوال بود

    اما الان خوب می فهمم چطور؟

    اصلا مگه عاشق جز زیبایی چیزی می بینه؟

    کاش فقط خدارو یه کم باور کنم

    خدایا ما برای باور کردن تو به کمک خودت نیاز داریم

    کمکم کن به اندازه یک دره باورت کنم

    خدایا کمک می خوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    حسام فرهادی گفته:
    مدت عضویت: 2904 روز

    درود بر استاد عزیز و گرانقدرم و همه عزیزان

    من از دوران دبیرستان که یادمه علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم و مدام دنبال معلم‌های سخت گیر آن دوران(دهه 70)میگشتم و میگفتم بلکه آنها کمک کنن تا من قبول بشم و هیچ وقت هم نشد

    رسیدیم به خدمت سربازی، دوستان و اطرافیان میگفتن خبر کن من هم آشنا دارم محل آموزش جای راحت باشی و بعد آن ادامه خدمتت رو هم جای خوب و نزدیک شهر خودت، منم روی حرف آنها حساب میکردم

    جوری شد که من بدترین و سخت ترین مرکز آموزش بودم بعد آموزش که تقسیم شدیم سخت ترین و دورترین جایی نسبت به شهر محل سکونتم محل خدمتم شد…

    بعد اینکه خدمت سربازی تموم شد رفتم برای گواهی نامه یکی از دوستان گفت تو فقط آیین نامه قبول بشو بعد قبض شر راپر اخت کن بیا امتحان شهری گفتم بابا من فقط پارک دوبل بلدم گفت اقاتو کارت نباشه فقط اسمت باشه، آقا ما اینکار را کردیم رفتیمشهری امتحان بدیم گفتم جناب سرهنگ فلانی گفتن دیشب پدرش فوت شد رفتن، گفتم خوب من که فیش پرداخت کردم بزار بشینم پشت فرمون بعد هم رد شدم که اشکال نداره، نشستم گفت برو پارک دوبل(فقط همین پارک بلد بودم) رفتم پارک دوبل گفت قبولی برو، این هم بگم از بقیه چند حالت رانندگی باید تست می‌گرفت، و آن موقع یکم آگاه شدم که قدرت دادن به غیر یعنی چه…

    شروع کردم به کار هر جا کنار یک آشنا فامیل کار می‌کردم و روش حساب میکردم شاید در کوتاه مدت پیشرفت میکرم اما در طولانی مدت به دلایلی آن اشنا که روش حساب میکردم و مهارت خودم را بالا می‌بردم به دلایلی میرفت و بچه‌هایی که زیر دست من بودن و روی شخصی حساب نمیکردن جوری پیشرفت میکردن که مسائلی کاری که من نمیدونستم از آنها سوال میکردم

    و دنیایی از مثال‌های ریز و درشتی که برام پیش امد که روی عوامل بیرون حساب میکردم و آنقدر زمین خوردم بیشتر از لحاظ شغلی و مالی که تا چندین سال توان بلند شدن نداشتم و الان جوری شده هر وقت روی کسی حساب نمیکنم، خودشون تماس میگیرن و پیشنهاد کاری میدن و اصرار میکنن بعد من اقدام میکنم، باز هم بعضی مواقع انگار فراموش میکنم

    و وسوسه میشم و باز روی عوامل بیرون حساب میکنم (البته خیلی کم) و واقعا دوست دارم این هم ریشه کن و به محض اینکه اتفاق بیفت سریعا کاتش کنم

    و از لحاظ ژنتیک من چندین بار اتفاق افتاده گفتن چون والدین فلان نقاط ضعف دارن بچه‌هاشون هم همینجور مثل خودشون میشن، اما من گشتم تو فامیل و اطرافیان( که البته کم هم بوده به علت باورهای غلط) دیدم عکسش اتفاق افتاده و من باورم رو تغییر دادم اما همچنان این باور برای بقیه هست…

    متشکرم بابت تمام نظرات دوستان و استاد عزیزم بابت طرح این سوال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    حسام فرهادی گفته:
    مدت عضویت: 2904 روز

    درود بر استاد عزیز و گرانقدرم و همه عزیزان

    من از دوران دبیرستان که یادمه علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم و مدام دنبال معلم‌های سخت گیر آن دوران(دهه 70)میگشتم و میگفتم بلکه آنها کمک کنن تا من قبول بشم و هیچ وقت هم نشد

    رسیدیم به خدمت سربازی، دوستان و اطرافیان میگفتن خبر کن من هم آشنا دارم محل آموزش جای راحت باشی و بعد آن ادامه خدمتت رو هم جای خوب و نزدیک شهر خودت، منم روی حرف آنها حساب میکردم

    جوری شد که من بدترین و سخت ترین مرکز آموزش بودم بعد آموزش که تقسیم شدیم سخت ترین و دورترین جایی نسبت به شهر محل سکونتم محل خدمتم شد…

    بعد اینکه خدمت سربازی تموم شد رفتم برای گواهی نامه یکی از دوستان گفت تو فقط آیین نامه قبول بشو بعد قبض شر راپر اخت کن بیا امتحان شهری گفتم بابا من فقط پارک دوبل بلدم گفت اقاتو کارت نباشه فقط اسمت باشه، آقا ما اینکار را کردیم رفتیمشهری امتحان بدیم گفتم جناب سرهنگ فلانی گفتن دیشب پدرش فوت شد رفتن، گفتم خوب من که فیش پرداخت کردم بزار بشینم پشت فرمون بعد هم رد شدم که اشکال نداره، نشستم گفت برو پارک دوبل(فقط همین پارک بلد بودم) رفتم پارک دوبل گفت قبولی برو، این هم بگم از بقیه چند حالت رانندگی باید تست می‌گرفت، و آن موقع یکم آگاه شدم که قدرت دادن به غیر یعنی چه…

    شروع کردم به کار هر جا کنار یک آشنا فامیل کار می‌کردم و روش حساب میکردم شاید در کوتاه مدت پیشرفت میکرم اما در طولانی مدت به دلایلی آن اشنا که روش حساب میکردم و مهارت خودم را بالا می‌بردم به دلایلی میرفت و بچه‌هایی که زیر دست من بودن و روی شخصی حساب نمیکردن جوری پیشرفت میکردن که مسائلی کاری که من نمیدونستم از آنها سوال میکردم

    و دنیایی از مثال‌های ریز و درشتی که برام پیش امد که روی عوامل بیرون حساب میکردم و آنقدر زمین خوردم بیشتر از لحاظ شغلی و مالی که تا چندین سال توان بلند شدن نداشتم و الان جوری شده هر وقت روی کسی حساب نمیکنم، خودشون تماس میگیرن و پیشنهاد کاری میدن و اصرار میکنن بعد من اقدام میکنم، باز هم بعضی مواقع انگار فراموش میکنم

    و وسوسه میشم و باز روی عوامل بیرون حساب میکنم (البته خیلی کم) و واقعا دوست دارم این هم ریشه کن و به محض اینکه اتفاق بیفت سریعا کاتش کنم

    و از لحاظ ژنتیک من چندین بار اتفاق افتاده گفتن چون والدین فلان نقاط ضعف دارن بچه‌هاشون هم همینجور مثل خودشون میشن، اما من گشتم تو فامیل و اطرافیان( که البته کم هم بوده به علت باورهای غلط) دیدم عکسش اتفاق افتاده و من باورم رو تغییر دادم اما همچنان این باور برای بقیه هست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    رعنا ودیع زاده گفته:
    مدت عضویت: 651 روز

    سلام ب استاد عزیزم

    و دوستای مهربانی ک این کامنت رو میخونن

    در رابطه با باور ها خواستم بگم ک،من مامان و بابام هر دو بیماری قند دارن،هزاران بار شنیدم ک ارثیه و میگفتن ک همتون قند میگیرین ،چون مامان بابامون قند دارن

    دیگه باورم شدو من دقیقا همین الان قند دارم ،من سنم از بقیه خواهر برادرام کمتره،

    و اونهایی ک این باور رو ب من انتقال دادن،میگفتن ک قند ربطی ب سن نداره و حتی بچه های کوچیک هم میگیرن

    دوباره این هم باورم شد،ک من الان با سن 24 سالگی قند دارم خیلی هم زیاد نیست عددش ولی بالاخره الان دارم نون باورامو میخورم ،

    این از این

    بابابزرگم بر اثر سرطان معده فوت کرد،بعد از اون همه گفتن ک سرطان و معده درد ،ژنتیکیه

    و دقیقا الان بیش از نصف فک و فامیلای پدریم، همه معده درد داریم،ینی خودمم دارم

    میخوام بگم ک کلی باور مخرب دارم و داریم ،چون واقعا تا الان ‌نمیدونستم ک چ خبره

    و هی سال ب سال ب بهونه ی ژنتیکی بودنه، بیماری‌های مختلفی رو تجربه میکنم.

    حتی ی مدت پیش خودم میگفتم نکنه مث اونایی ک سرطان گرفتن و مردن،منم اونجوری بمیرم..

    استاد باورت میشه ی چیزی نزدیک ب سرطان رو هم تجربه کردم ،،

    یه پولیپ داشتم توی دماغم،بخاطر آگاهی ای ک نداشتیم و حتی دکتر های شهرم هم میگفتن ک سرطانه،سونو و ام آر آی هم انجام دادم وباز هم گفتن سرطانه و جالبش اینجا بود ک میگفتن بدخیمه و میمیری و اینا…

    تا چن وقت کل فک و فامیل گریه میکردن و منم تازه زایمان کرده بودم و کلا اوضاع خیلی بد بود

    تا رفتیم شهر های دیگه و فهمیدیم ک اصن سرطان و اینا نبود ،یه توده ی عفونی بود ک باید با عمل لیزری درش میاوردن،

    و اینجا هم جالب بود ک دکتر گفت همین امروز هم میشه عمل کنیم و کار خاصی نیس،

    من گفتم ن عمل نمیکنم ،بچم شیرخواره و باید برگردم شهر خودم و اینا..

    خلاصه یکی دوماه گذشت ،خودمم الان باورم نمیشه

    ی روز پیش خودم گفتم برم یکم عسل بخورم با آب جوشیده ک یکم سرد شده ،

    و من دقیقا بعد از یکبار عسل خوردن خوب شدم،دیدم راه تنفسم داره بهتر میشه،چون کلا یکی از سوراخ های دماغم کیپ شده بود و خوابیدن خیلی برام سخت بود

    میخوام بگم ک زندگی من تماما حاصل باورهای مزخرفم بوده و داشتم خودم رو ب تباهی ‌میکشوندم .

    خداروشکر با آگاهی گرفتن از شما الان دارم آگاهانه پیش میرم ،و همش میگم ک هیچ عامل بیرونی ای حتی نمیتونه من رو ناراحت یا خوشحال بکنه،نتیجه ی تمام اتفاقات زندگیم خودِ منم با باورهای مسموم.

    در رابطه با باورِ اینکه هیچ دختر خوبی برای ازدواج وجود نداره

    برادرِ دوست صمیمیم،همش میگف ک هیچ دختر خوبی وجود نداره و همشون(..)حرف های نامناسب ب کار می‌برد، چند سال فقط داشت خوب و بد میکرد و بالاخره با ی دختر آشنا میشه و دقیقا یک ماه تا دوماه بیشتر با هم زندگی نکردن و کلی اتفاق ناجور افتاد،و دختره بش خیانت کرده بود و حتی باردار شد و سقطش کردن و کلی دعوای خانوادگی و ….

    و الان طلاق گرفتن و پسره داره تنها زندگی میکنه،من الان دارم میفهمم ک بخاطر باور خودش بوده..

    چقد برام خیلی چیزا داره روشن میشه ،

    واقعا دمت گرم استاد ،لذت میبرم ک دارم توی این مسیر خدایی زندگی میکنم ،

    وقتی میبینم ک میگی با عشق کامنت هاتونو میخونم،همین جمله بیشتر منو وادار میکنه ک کامنت بذارم

    میخوام بگم ک تاثیر گذاریتون فوق العادس،

    آرزوی بهترین رو دارم برای شما و تمامی اعضای خانواده ی سایت عباسمنش .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    زهرا افضلی گروه گفته:
    مدت عضویت: 988 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم ومریم عزیز

    وهمه دوستان عزیز

    استاد ببخشید من یه سوالی داشتم من به تازگی وارد یک کسب وکار انلاین شدم که بهمون میگه به محض ورود از محصولاتشون خرید کنیم وبعد زیر مجموعه بیاریم واونها هم به همین شکل خرید بزنن وهمش یه شرطی میذارن مثلا میگن اگه میخوای به فلان جلسه فلان کس میخوای برسی باید حالا ازیک میلیون تاده میلیون محصول بخری بازاریابی شبکه ای هست وهمش حرفایی که شما میزنید ومیگن وهمش مثبت حرف میزنن

    میخواستم ببینم این کارازنظر شما وقانون جهان هستی درسته که من بهش ادامه بدم

    ممنون میشم اگه بهم جواب بدین ومن ازدودلی رها بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    وحید ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1149 روز

    سلام استاد روز بخیر

    در مورد یک موضوع که چند ساله ذهنم رو درگیر کرده سوال داشتم اول اینکه شغل من فروشنده قطعات یدکی خودرو هستم

    حالا سوال اینکه : آیا شما به جابجایی محل کسب یا خونه در راستای ورود خیر برکت به زندگی اعتقاد دارید یا خیر ؟ چون من یک تجربه در این زمینه دارم دوست داشتم با شما به اشتراک بذارم و نظر شما رو بدونم

    تجربه من اینکه من حدودا 5 سال در یک مغازه در تهران مشغول به کسب و کار بودم و تقریبا هر روز میرفتم مغازه و غروب دست خالی بر میگشتم خونه حتی بعضی روز ها دشت هم نمیکردم و هی این روند تا 5 سال ادامه داشت هر روز میگفتم امروز درست میشه فردا درست میشه و دیدم هیچ اتفاق مثبتی در روند فروشم نمی آفته این ماجرا 5 سال طول کشید به امید اینکه امروز فردا مشکل فروش حل بشه اما دیدم نه درست نمیشه یک روز به خودم گفتم اینجوری فایده نداره باید از این مغازه دربیام و جابجا بشم برم ی مغازه دیگه اجاره کنم و رفتم یک مغازه دیگه اجاره کردم و بعد از یک هفته فروش خوب شد و هر روز داشت عالی تر می‌شد همون مشتری هایی که قبلا من بهشون التماس میکردم از محصولات من استفاده کنید و قیمتم خیلی از بقیه رقیب ها مناسب تر و جنسم با کیفیت تر هست و از من خرید نمیکردن و وقتی جابجا شدم و وارد مغازه جدید شدم همون مشتری خودبخود یهویی سر و کله مشتری پیدا شد و اینبار اونا به من التماس میکردن ما دوست داریم از محصولات شما خرید کنیم و من هر قیمتی که میگفتم یعنی بالاتر از قیمت قبل میگفتم مشتری میخریدن و من همینجوری گیج و منگ مونده بودم چی شد یدفعه !!!! بعد متوجه شدم از وقتی که جابجا شدم و وارد مغازه جدید شدم این اتفاق خوب برام افتاد و اینو بگم من همون آدم قبلی با همون افکار و نگرش بودم و حتی من اون موقع اصلا نمیدونستم تاثیر افکار و فرکانس چی هست تو زندگی که مثلا بخوام بگم من افکارم رو عوض کردم که این اتفاق افتاد و فقط به خودم میگفتم اون مغازه قبلی چقدر نحس و بی خیر برکت بود که 5 سال از عمرم رو تلف کرد بعدا خیلی راجبش فکر کردم و بررسی کردم و به این موضوع پی بردم ملک هایی که رو به شرق و جنوب هست خیلی خیر و برکت دارن تا ملک هایی که در جهت غرب و شمال هستن به این نتیجه رسیدم اون مغازه قبلی غربی بوده که اصلا روزی نداشتم و حالا که اومدم تو این مغازه شرقی خیلی روزی زیادی خداوند برام فرستاده نمیخوام بگم من عامل رزق روزی رو غیر از خدا میدونم اما من فکر میکنم این هم یکی از قوانین جهان و خداوند هست و من بعد از اون جریان ملک ها و مغازه ها و خونه های زیادی رو برسی کردم که دیدم واقعا درسته و بهم ثابت شد که جهت ملک خیلی مهم هست در خیر و برکت و رزق در زندگی و همچین خیلی تاثیر داره در کل روابط خانواده و به این موضوع هم پی بردم که خداوند به پیامبر گفت از مکه به مدینه هجرت کن و متوجه شدم واقعا جابجایی و هجرت کردن خیلی موثر هست در حل خیلی از مسایل حالا استاد دوست دارم نظر شما هم رو بدونم و یک فایل راجب این موضوع و تجربه من ظبط کنید سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2501 روز

    توحید عملی 8

    به نام خداوند عمل

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم

    نکات این فایل :

    1.شرک یعنی قدرت دادن به هر عامل بیرونی غیر از خداوند

    2.اگر باور داشته باشیم که یک عامل بیرونی این توانایی رو داره که ی سری اتفاقات و شرایط رو رقم بزنه توی زندگیکوم توی روزهای سخت ذهنمون اون عامل رو دلیل شکست و بدبختیمون میدونه

    3. هر فکر و باوری که به ما کمک میکنه بهتر زندگی کنیم رو میتونیم بپذیریمش سوای از اینکه گویندش کیه

    4. ذهن ما همیشه در شرایط سخت دنبال مقصره

    5. وقتی داریم به ی عامل بیرونی قدرت میدیم یعنی داریم مشرکانه عمل میکنیم

    6. خیلی از ما ها برای اینکه حرکت نکنیم اقدام نکنیم به دنیال ی عامل بیرونی می گردیم که تقصیر رو بندازیم گردنش

    7. هر چیزی رو باور کنی همون رو تجربه میکنی

    8. دلیل که داشته باشی برای مسیر درست ذهن میپذیره اون رو

    9. آنچه رو که داریم تجربه می کنیم توی زندگیمون آیینه ی تمام نمای افکار و باورهای خودمونه پس باید مواظب باشیم چه افکاری رو داریم توی ذهنمون پرورش میدیم

    10. نتایج ما نشون میده که چه چیزی رو باور کردیم

    استاد عزیز با این توضیحات من تازه فهمیدم که توی ی جنبه هایی از زندگیم چقدر مشرک هستم مثلا در مورد شغل چون فکر میکنم اگر فلان شغل رو داشتم اون شغله میتونست ی زندگی متفاوتی رو برای رقم بزنه و الان وضعیتم بهتر بود و چون اون شغله رو ندارم پس معلومه که باید وضعیت مالیم خیلی در سطح بالایی نباشه و دقیقا در شرایط سخت ذهن من میگه ببین چون توی اون شغل رو نداری این وضعیت رو داری

    تازه دارم می فهمم که وقتی اون حدیث پیامبر رو میگفتین :

    که شرک در دل مومن از راه رفتن مورچه توی دل شب روی ی سنگ سیاه مخفی تره یعنی چی

    بعد از 5 سال کار کردن روی ذهن و باورهام در مورد توحید و شرک تازه دارم میفهمم مخفی بودن شرک رو که چقدر موزیانه در وجود آدم رخنه میکنه جوری که خودت هم متوجه نمیشی و تازه با ی همچین آگاهی هایی وقتی دقت میکنی توی رفتارهات متوجه میشی که از کجا داری میخوری

    خدا رو شکر که امروز تونستم با این آگاهی های یکی از جنبه های شرک آلود رو توی زندگیم پیدا کنم که تا حالا متوجهش نبودم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      ولی الله رحیمی پور گفته:
      مدت عضویت: 1110 روز

      سلام و درود خدمت دوست عزیز وهم فرکانس نسرین خانم

      آفرین به شما که خوب به حرفای استاد گوش کردی و باعث شدی که منم اون مثال استاد که همیشه میگه

      شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه سیاه برروی سنگ سیاه در دل تاریکی شب یعنی چی

      واقعا درسته که شرک یک همچین چیزی هست اما فهمیدنش کارکردن روی خودت میخواد

      درپناه الله شاد سلامت و ثروتمند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    محمد حسین پیران گفته:
    مدت عضویت: 2703 روز

    سلام به استاد عزیزم ، جناب اقای عباسمنش

    واقعا خدا رو صد هزاران مرتبه شکر که شما دستی از سمت خدا بودی توی زندگیم که من بیشتر خدا و قوانین سیستماتیک جهان هستی رو بشناسم و در حد توانم اجرا و عملی کنم در زندگیم و نتیجه بگیرم ، خدا رو شکر که تونستم شکر گذاری عملی رو انجام بدم ، رابطه رو با معبودم و فرمانروای هستی بهتر و بهتر کنم .

    منم مثل بیشتر افراد جامعه که در ایران هستم ، بخاطر خانواده و جامعه باور های مذهبی اشتباهی داشتم که به لطف خدا و شما که دستی از بی نهایت دست خدا بودی و هستی در زندگی من ، بتونم این افکار غالب رو شناسایی کنم و جایگزین بهتری که موثر تر هستش در زندگیم بسازم .

    ساده ترین مثالی که بزنم برای شما ، معنی کلمه تقوی بود که همیشه به ما گفته بودن معنیش میشه پرهیزگار و ادم پرهیزگار کسی هستش که خیلی خدا ترسه و بخاطر ترس از جهنم رفتن خیلی خیلی مراقب اعمال و رفتارش هستش که اشتباه و گناهی نکنه که اونوقت دیگه خدا باهاش قهر میکنه و در هما نعمتهاش رو به روش می بنده …..

    خدای من ، نمیدونی چقدر از شما استاد عزیز سپاس گذارم برای همین ساده ترین ترجمه متفاوت و افکار جدیدی که از ترجمه تحت الفظی که به من یاد دادی که بابا تقوی در قران یعنی کنترل ذهن ، یعنی با اتفاقاتی که در زندگیت میوفته چگونه واکنش نشون میدی و چطوری میتونی کنترل ذهن کنی و چه مقدار زمان میتونی در اون اتفاق بمونی به جای اینکه تمرکزت رو بزاری روی بهتر واکنش نشون دادن به اون اتفاق .

    خدا شاهده که از زمانی که معنی این کلمه در ذهنم برای همیشه جا افتاده ، خیلی راحتتر تصمیم میگیرم برای اتفاقات زندگیم و کمتر روی اون اتفاق میمونم و بیشتر تمرکزم رو میزارم روی بهتر تصمیم گرفتن و راه حلش رو پیدا کردن .

    چه اجر عظیم معنوی و دنیوی میبری شما از این همه راهنمایی های پیامبر گونه برای انسانهای در مدارش

    .

    مثالی که براتون بزنم تا مقصود کلامم رو برسونم ، شاید قبلا که یه ماشین میپیچید جلوم یا بد رانندگی میکرد ، تمام تلاشم رو میکردم که بهش برسم و بپیچم جلوش و به اصطلاح حالش رو بگیرم و درس اخلاق بهش بدم

    اما بعد از فهمیدن همیشگی معنی واقعی تقوی ، اگه همچین اتفاقی برام میوفتاد ، هزارتا دلیل میاوردم برای ذهن منطقیم که شاید عجله داره و خدای نکرده برای خانواده اش اتفاق بدی افتاده و یا کلاسش دیر شده یا جلسه مهمی داره که زود باید به اون برسه ، یا حواسش به هر دلیلی به رانندگی نبوده که این واکنش رو نشون داده ، و زود تلاشم رو میکنم که افسار افکارم رو بگیرم و تمرکزم رو بزارم روی خواسته های خودم و نه نا خواسته هام تا اونجایی که بتونم و تمرین میکنم . یا مثال خود استاد برای از دست دادن فرزند عزیزش ، که شاید خیلی ها جای ایشون بودن برای همیشه افسرده گی میگرفتن و زندگیشون برای همیشه نابود میشد ، اما به خاطر تقوا و کنترل ذهنشون ، رفتن شمال با همسرشون و سناریو بازی زندگی رو طبق خواسته خودشون عوض کردن و کنترل زندگی رو بدست گرفتن و دوباره به زندگی برگشت در کوتاه ترین زمان زندگی ، بدون شکوا و دعوا با خدا و زندگی و داد و بیداد و برای همیشه مشکی پوشیدن و انرژی منفی گرفتن از این قضیه ….

    واقعا خدا رو سپاسگذارم برای تاثیر گذاریهایی که در تک تک اتفاقات زندگیم داشتین و بزرگترین معلم زندگیم هستی و خواهی بود

    شاد و سالم و سربلند و مثل همیشه ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    حدیث گفته:
    مدت عضویت: 980 روز

    وای استاد زنده باشین و سلامت

    من از تجربه خودم بگم از زمانی که سنم 14 بود همه میگفتن رشته ریاضی برای دخترها نیست برای پسرهاست نباید به اون سمت بری و شکست میخوری و بی پول و بیچاره میشی و خدای من الان که شروع کردم به نوشتن یادم اومد که بهم میگفتن خل میشی چون من یک عمه دارم ایشون تنها فرد فامیل بود در اون سالها که دانشگاه رفته بودن برای علوم پایه و شیمی میخوندن ترم آخر دانشگاه به خاطر رماتیسم قلبی و آریتمی دریچه های قلب دچار سکته مغزی شدن اون هم سر جلسه یکی از امتحانات دانشگاه و چون از نظر رفتاری و چهره من شبیه ایشون بودم کل فامیل و خانواده به من این رو بارها استاد شاید هزاران بار هر بار میخواستم تکالیف مدرسه ام رو انجام بدم میگفتن نخون مثل عمه ات دیوانه میشی اون هم اینقدر درس خوند دیوانه شد و..‌. و خدا شاهد الان یادم اومد چه ترس و وحشتی داشتم موقع درس خوندن اما در اون سن واقعا خودم رو تحسین میکنم بهشون گفتم سخت وجود نداره اگه بقیه یک درس رو با یکبار خوندن متوجه بشن من ده بار میخونم متوجه میشم، و با توکل بر خدا فقط بر خدا(یادمه شبها فقط با خدا صحبت میکردم و تصویر سازی میکردم توی اون سن که معلم شدم و دارم ریاضی درس میدم) برای خودم دریم برد کشیده بودم که استاد دانشگاه شدم و فیزیک درس میدم (بماند که خانواده ام چه مشکلاتی پیش آوردن که درس نخونم و شبیه دخترهای اطرافم به فکر ازدواج و این چیزها باشم) من قوی رفتم رشته ریاضی و فیزیک و قوی وارد دانشگاه دولتی توی رشته فیزیک شدم و جزو دانش آموزهای تاپ توی دوران های تحصیلم بودم اینقدر که از طرف اساتیدم برای ادامه تحصیل و کار به چند کشور معرفی شدم و الان هم 2 سال هست کار خودم رو شروع کردم یک موسسه آموزش علوم مفهومی دارم و برای انتشارات به نام کشور کتاب کمک درسی تالیف میکنم و فیلم های آموزشی دارم و فقط با توکل بر خدا و ایمان چون دقیقا یادمه فقط یک نیرو رو در زندگیم میدیدم خدای بزرگ و توانمند، الان هم در هر لحظه ای از زندگیم به مشکل میرسم و میخوام مشرک بشم صدایی درونم میگه همونقدر نتیجه میبینی که خدات رو قدرتمند کرده باشی، سپاسگزار خداوندم در این روز چون امروز من صبح بیدار شدم و به خاطر شرایط زندگیم که تغییر کرده شروع به گریه کردن کردم و اومدم داخل سایت و هدایت کن رو زدم و این فایل زیبا جواب حال من بود…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: