ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 22 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 1755 روز

    سلام استاد عزیزم

    من واقعا این اتفاق رو هم برای خودم دیدم هم همکارم

    خودم یه بیماری خطرناک که تو خانواده پدریم همه داشتن من هم از بچگی میگفتم منم میگیرم

    بعداز چندسال وارد پروسه بیماری شدم اول راهش بودم که به خودم گفتم توخودت این بیماری رو به وجود اوردی خودتم از بین ببرتش

    به کسی نگفتم و خداروشکر از بین بردمش.

    همکارم هر روز میومد سرکار و همش براش اتفاق بد می افتاد همش تعریف میکرد و همش بدتر وبدتر میشد

    چند بار محل کارمون رو عوض کردیم و هرکسی ازش میپرسید چرا جابه جا شدی همش نکات منفی رو میگفت درصورتی که انقدر هم که این میگفت بد نبود والکی بزرگش میکرد

    وتمام اون نکات منفی که از بقیه وسالنشون میگفت خودش اجرا میکرد

    (سرخودش اومد)

    بعدش خداروشکر توی این مسیر قرار گرفت وهمش داره اتفاق های خوب می افته براش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    محمد شریف بلوچ گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    بنام خالق هستی ها …. سلام من بلوچ هستم یکی از روستاء چابهار زندگی میکنم استاد جان من سواد خوبی ندارم وتازه یک ماه نیم است که عضوه سایت شدم که خیلی دیدگاه ام عوض شده قبلا همیشه با خودم می گفته ام که من نمی توانم این کار را انجام بدم نمی توانم به مشکلاتم برسم نمی توانم به آرزوهایم برسم خلاصه این افکارم منا داشت عزاب میداد اما حالا نه هیچ وقت نمی خواهم بگم من نمی توانم من می توانم این همه آدم می تواند چرا من نتونم حالم خیلی خوب است ممنونم استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    صفورا عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان .

    سلام به استادان توحیدی آقای عباس منش و خانم شایسته عزیز دو تا مرغ عشق چه خوشگلتر شدی از دیدن چهره مهربان توحید ی شما خیلی حالم خوب شد خدارا شکرکردم برای وجودتان.

    در مورد تجربه احساس قربانی بودن مشکلات خیلی خیلی زیادی به زندگی خودم جذب کردم نمی دانید از تمام جهات بدبختی ها .بیماری های عجب وغریب حتی اتفاقات باور نکردنی در زندگی ایم جذب کردم و خودم را به خاک سیاه نشاندم وحالا هم در این شرایط نادلخواه بسر می برم وشما دوستان عزیز بگویم که شما را به خدا قسم میدم به از داشته های خوب تان حرف بزنید چه دردرونتان وچه با دیگران به خداظلم عظیم به خودمان است ومثل کسی که توسط مار گزیده شده تاکید می کنم به کوچک‌ترین مواهب ونعمتی که در زندگی دارید صحبت کنید وبا دست خودمان سیلابی از مشکلات وبدبختی ها را به سوی خودمان سرازیر نکنیم من صد درصد صدمه اینگونه فکر کردن را دیدم وتا نابودی کامل پیش رفتم .استاد عزیزم بر دستانت بوسه تشکروسپاس گزاری میزنم بچه ها از کنار این موضوعات فایل های رایگان نگذرید واقعاً مرگ وقیامت را دیدم وبا جان و دل آنرا لمس کردم و حالا فقط امیدم به خداست که کمکم کند از این وضعیت نجات پیدا کنم استاد وخانم شایسته عزیزم برام دعای خیر بفرمایید کاربران عزیز شما را بخدا قدر خودتان را بدانید تا مورد سو استفاده دیگران قرار می گیرید .

    خدا آدم های بد بخت وساده لوح را دوست ندارید .برای همه مان آرزوی سلامتی موفقیت وثروتمندی دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    به نام خالق یکتا

    درود استاد عزیزم

    خدا را سپاس برای این فایل و این آگاهی ارزشمند و قوانین تغییر ناپذیر جهان هستی که از زبان شما شنیدیم.

    و تبریک به انرژی بالاتون که از قانون سلامتی بدست آوردید که در این صبح زیبا دو تا فایل در دو موضوع تقریبا جداگانه برای ما ضبط کردید .

    بحث این فایل یعنی ما چه آگاهانه و چه ناآگاهانه (که در دوحالت برای جهان هستی فرق نداره)شرایط خوب و بد را برای خودمون جذب میکنیم.

    و خیلی کامل در مورد احساس قربانی شدن(احساس دلسوزی دیگران به ما.احساس ترحم دیگران به ما.یا دادن احساس گناه به دیگران)در دوره عزت نفس برای ما توضیح دادید .

    و من در اونجا بود که فهمیدم چقدر چقدر ناآگاهانه بدبختی و ترحم و فقر و مشکلات بیماری رو با دستای خودم وارد زندگی کردم و جالبه همیشه ام ی آدم شاکی بودم نسبت به همه چیز ونسبت به خدا که چرا انقدر در حق من ظلم میشه و چرامن آدم بدشانسی هستم و غیره ….بودم.

    اول از خالق خودم و بعد از شما استاد عزیزم صمیمانه و عاشقانه تشکر میکنم بابت دادن این همه آگاهی های ارزشنمدتون که در اختیار ما قرار میدید و ما با شنیدن و تکرار کردن و نوشتن و مهمتر از همه عمل کردن عمل کردن زندگی مون رو تغییر میدیم.

    منم توی زندگی ام از زمان کودکی تا الان که ۳۵ سال سن دارم خیلی خیلی با افکارم و با حرف زدن هایم و با توجه کردن هایم مشکلات و بیماری و فقر رو وارد زندگی ام کردم.

    چیزی که برام جالبه که توی جلب ترحم و دلسوزی دیگران نسبت به خودم چقدر چقدر ماهرانه مثل ی بازیگر حرفه ای عمل میکردم و شاید الانم در لایه های زیرین ذهنم هنوز هم ناآگاهانه این کار رو انجام میدم.

    و همین جا اول به خدای خودم و به شماو بعد خودم قول و تعهد میدم تا تمام سعی و تلاشم رو آگاهانه با توجه به مطالبی که در این فایل گفتید تا زمانی که زنده هستم عمل کنم.

    یعنی به هیچ عنوان در مورد چیز هایی که دوست ندارم فرکانس به جهان هستی نفرستم.(فرکانس =فکر کردن .توجه کردن.حرف زدن چه با خودم.چه با دیگران و چه با خدا.دیدن .شنیدن)من از این فایل یاد گرفتم که اگر میخواهم جلب توجه کنم زمانی باش که به یک موفقیت و نتایج عالی رسیده باشم.

    در تمام ابعاد

    سلامتی

    ثروت

    روابط

    اعتماد به نفس

    آرامش

    و …..

    که به همه بگم من اینا رو نداشتم ولی به بهترین شکل بدست اوردم و رسیدم به هر آنچه که دوست داشتم.

    من فهمیدم که تنها راه سعادت و رسیدن‌ به آرزوهام و خواسته هام توجه نکردن و اعراض کردن از تمام هرآنچه که دوست ندارم هست.(نکات منفی)

    فقط وفقط توجه و سپاس گذاری برای تمام نکات مثبت در زندگی هست.

    الان وقتی دارم به زندگی ام فکر میکنم.

    اینو میفهمم که انگار من همیشه به خاطر اعتماد به نفس پایین دوست داشتم که ترحم دلسوزی دیگران جلب کنم.

    ی چیزی در درونم دوست داشتم دیگران دلشون برام بسوزه و به من حق بدن

    دوست داشتم که کارام به مشکل بخوره

    دوست داشتم مریض بشم و یا ی بلایی سرم بیاد

    ولی قافل از این که برای قوانین جهان اصلا فرق نداره.

    اون فقط پاسخ میده به فرکانس های من

    چه خوب و چه بد

    و بی نهایت خدا رو شکر میکنم که در این مسیر یکتا پرستی قرار گرفتم و دارم هر روز بهتر از روز قبل میشم.

    چون باور های اشتباه خودم را دارم میفهمم

    و باور های خوب بجاش توی ذهنم درست میکنم که تمام اینها به لطف خدا و زحمات شبانه روزی شما و تمام کسایی که در این مسیر هست برام اتفاق میفته.

    چقدر خدا رو شکر میکنم با انجام دادن آگاهی های این سایت گره های زندگیم باز میشه و به سوال های بی جواب ذهنم که سالیان بامن بود پاسخ داده میشه

    و از من هر روز باعمل کردن به این آموزه ها انسان بهتری میسازه.

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم ازتون و همچنین خانم شایسته که همیشه در کنارتون هست و همیشه فایل ها رو فیلم میگیره و در سایت برای ما قرار میده

    دست تمام دوست هایم روهم میبوسم که با خواندن کامنت هاشون باور های جدیدی در من ساخته میشه.

    ممنون از همه

    دوستتون دارم بی نهایت🙏🙏🙏🙏🙏🙏❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    امیرحسین مظفری گفته:
    مدت عضویت: 1948 روز

    سلام استاد عزیزم..امیر هستم 23 ساله از یزد من 3 ساله عضو سایت هستم فکر کنم دفعه سوممه ک کامنت میزارم منو ببخشید کم لطفی بوده که تجربیاتمو نگفتم.. کلی نتیجه گرفتم.. اما نمیخام در مورد نتیجه هام بگم فقط میخاستم بگم من هم از افرادی هستم ک مشکل کلادفلر رو دارم و قسمتی از سایت برام باز نمیشد چند وقته. و الان که باز شد.. واقعا چقدر من ناراحت بودم از اینکه سایت باز نمیشه. و چقدر الان خوشحالم.. وقتی بعد از چند روز وارد سایت شدم واقعا قلبم به تپش افتاد…انگار که یه عزیزیو ک دیوانه وار عاشقشمو بعد از مدتها دیدمش و بغلش کردم.. برام جالب بود گفتم دیگ اینو باید بگم.. الان بیشتر قدر سایتو میدونم.. واقعا اومد تو لیست سپاسگزاری هام.. بی نظیری اقایه عباسمنش واقعا.. میدونم که شما نه تعریف ها واست مهمه و نه تمسخر ها.. اما استاد واقعا دمتون گرم خیلییییی کار بزرگی انجام دادی. میتونم احساستونو یجورایی حس کنم. شما الان واقعااا چه احساسی چه اعتماد به نفسی چه ثروتی داری واقعا چقدر خوب عمل کردی..تحسین کردن شما حتی تو جمله هم نمیگنجه فقط بهتون تبریک میگم که سعادت دنیا و اخرت رو دارین.. به زودی هم نتیجهام رو اعلام میکنم تا دوستان ببینند و بیشتر باور کنند که میشود و تمام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    ملیحه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1631 روز

    به نام خدای زیبا آفرینم

    درود بر شما بزرگوار و خدا منش استاد عزیزم آقای عباس منش و مریم جان همراه همیشگی و مهربون شما.

    خدا قوت

    استاد دقیقن درسته و این قانون خیلی خوب کار

    می‌کنه که قدیمی ترها به ما به اسم «تلقین کردن» یاد داده بودند.

    همیشه به یاد دارم که میگفتن به خودت تلقین نکن که حالت بده یا به خودت تلقین نکن که….

    استاد در مورد اینکه فرمودین اگه به بچه یاد داده بشه که حالش چون بده ما بهش توجه میکنیم می توانم بارز بگم دقیقن همینطوره .

    پسر من که معجزه ی بزرگ زندگی من و آرزوی چهارده ساله من است که الان با قوانینی که از شما یاد گرفتم،توانستم این آرزو رو آگاهانه به تجربه واقعی در زندگیم تبدیل کنم ،با اینکه فقط نوزده ماه داره اما چون در سه ماهگی از پدرش آنفولانزای خوکی را گرفت و به شدت چند وقتی گرفتارش بود و چون سنش کم بود دکتر اجازه ی دادن هیچ دارویی به جز تب بر نداده بود و هر بار که سرفه های شدید داشت من این جمله رو میگفتم (محکم تو سینه ی خودم میزدم و با صدای بلند میگفتم آخ قلبم ،مامان بمیرم برات) و الان با این که اون زمان از نظر یادگیری سن بسیار کمی بوده اما خوب یاد گرفته که از این راه توجه من رو جذب کنه .

    گاهی بی دلیل و گاهی وقتی آب می خوره و یه اتفاق ساده و معمولی می افته آب تو گلوش میپره باعث میشه که ناخوداگاه سرفه کنه اما بعد سرفه هاش رو شدیدتر و بلند تر می‌کنه با نگاهش منو دنبال می‌کنه که آیا من بهش توجه میکنم و هنوز اون جمله ها را میگم یا نه️که البته تا همین چند لحظه قبل که فایل شما را بخام گوش بدم این کار رو میکردم و الان به بعد با گرفتن این آگاهی این کار را تکرار نخواهم کرد که به او آسیب بزنم .

    و در مورد خودم هم باید بگم قطعن که همین طور بوده و قطعن که همه ی ما در بچگی از از هر راهی برای اینکه مورد توجه مادر ،پدر و خانواده و بزرگتر ها،معلمان و….. قرار بگیریم استفاده میکردیم که خود من هم یکی از آن بچه هام

    استاد من سال ها بود که درگیر این موضوع بودم چرا و واقعن چرا؟!

    با اینکه هفت فرزند یک خانواده بودیم و با اینکه من دلسوزتر ،ومهربانتر و حرف گوش کن تر بودم اما بیشتر از همه، من از طرف مادرم مورد کتک و دعوا شدن قرار می‌گرفتم و الان با شنیدن حرف های شما دلیلش رو پیدا کردم و اون چیزی نبود جز اینکه من وقتی کتک می‌خورم و اگه تو اون دعوا آسیب جسمی می‌دیدم مثل کنده شدن موهام و…. بیشتر مورد محبت و لطف مادربزرگم قرار می‌گرفتم و بدون اینکه آگاه باشم خود من باعث به وجود اومدن اون دعوا با مادرم می‌شده ام تا مادربزرگم مرا بیشتر دوست داشته باشد و قاطعانه میتونم بگم هیچ و هیچ دلیل دیگری نمی تواند باشد جز جذب انرژی که به من توجه بشه حتی اگه به من آسیب جسمی شدید زده بشه و بارها و بارها و بارها من شکستگی ،پارگی و بخیه داشتم در نقاط بدنم نه از طرف مادرم بلکه تو بازی یا بدون هیچ دلیلی برای من اتفاق هایی افتاده بوده است که من آسیب جدی خوردم و هر بار که دچار آسیب میشدم حتی، بیشتر مورد توجه همسایه های محله مان در می‌آمدم چه برسد به خانواده و خواهران و برادرانم و الان متوجه شدم که این اتفاق ها را جهان هستی با قانون (جذب و توجه) برای من رقم می‌زده است.

    و این را هم باید بگم که من آگاهانه با دوره های شما ،کلمات پر از عشق شما که هر بار گوش دادم جز عشق به بالاترین انرژی هستی( خداوند یکتا) چیزی نشنیدم ،توانستم با تلقین کردن با نقش بازی کردن و با توجه به چیزی که میخاستم تا آن را داشته باشم، آرزوی چندین ساله خودم را به واقعیت تبدیل کنم.

    قبل از بارداریم وقتی سفری به ایران و پیش خانواده و عزیزانم داشتم برای دیدن تک تک خانواده ام این نقش را بازی کردم و شکمم رو به عمد جلو می آوردم و مثل زنان باردار راه میرفتم و میگفتم که من باردارم ،آنقدر خوب این نقش را بازی می‌کردم که ساعتها هم می‌گذشت هیچ کس متوجه دروغم نمیشد و حتی خودم هم باورم میشد که من باردارم و از خوشحالی گریه میکردم.

    و بعد از فقط یک ماه از اون ماجرا با اینکه دکتر به من دوره ی سه ماه تجویز دارو داشت تا باردار شوم ، باردار شدم 🫠

    قانون تلقین هم مثل تمام قوانین دیگر جهان هستی ،هم می‌تونه مثبت باشه و در جهت جذب آرزوهایمان عمل کند و هم منفی و در جهت جذب ناخواسته ها…..

    و این خود ما هستیم که می تونیم انتخاب کنیم کجا و چطور ازش استفاده کنیم .

    و خدا رو شکر که من آکاهانه در مسیر مثبت ازش استفاده کردم

    مثل همیشه باید بگم عاشقتونم و آرزوم اینه که بتونم با پسرم از نزدیک ببینمتون و آرزوی قشنگی که الان دارمش رو و مدیون راهنمایی ها و دوره های پر از عشق شماس رو بهتون نشان بدم .

    روی ماه هر دو بزرگوار رو میبوسم و به خدای مهربان تان میسپارمتان.

    به امید دیدار آرامش من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 885 روز

      به نام الله یکتا

      چقدر میشه درس گرفت از اون مثالی که زدی در مورد رفتار مادر و مادربزرگت با خودت،میشه توی تک تک مسائلمون دید رد پاش رو…

      خودمون رو ضعیف نشون میدیم تا بقیه بهمون رحم کنند و یا کاری به کارمون نداشته باشند و جلب توجه میکنم با احساس قربانی شدن، که ریشه اش از شرک و عدم احساس لیاقت میاد

      و چقدر عالی گفتی زمانی رو که ادای باردار بودن رو درمیاوردی و طبق قانون که براش مهم نیست تو چی میخوای و فرکانست مهمه،با تکرار اون کار باور پذیر شد و زودتر از موعد باردار شدی و چقدر بیشتر آدم باور میکنه که این قوانین کار میکنن و نیازی نیست به کسی باج بدی و یا بترسی چون قدرت رو خدا به خودمون داده،فقط باید باور کنیم که شدنیه و طوری زندگی کنیم که انگار الان به اون خواسته رسیدیم…

      ممنونم ازت بابت تجربیات با ارزشت که بیانشون کردی

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سیاوش کشاورزی گفته:
      مدت عضویت: 1107 روز

      سلام و درود بر بانوی خوش قریحه و با اراده

      خیلی لذت بردم از نوشته زیبا و صادقانه تون

      بخصوص اونجا که از قدرت تلقین و نقش بازی کردن گفتین، خیلی الهام گرفتم از این ایده جالب

      به نظرم این روش واقعا میتونه بهترین نماد تجسم و تصور بودن در موقعیت هدف و در نتیجه احساس خوب رسیدن به خواسته باشه، و این حد از احساس به هراه باورهای خوب حتما و حتما خواسته رو محقق میکنه

      آفرین به شما واقعا از صمیم قلب تحسینتون میکنم

      سعی میکنم بتونم از این ایده خوب و الهی الگو برای خودم بسازم

      پیروز و پایدار و تندرست باشید با آرزوی زیبای کوچولوتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حسام گفته:
    مدت عضویت: 1987 روز

    سلام استاد عزیز

    ممنونم ک برای من فایل گذاشتین

    ممنونم ک از من صحبت کردین

    عاشقتونم ک اینقد وجود شما و استاد شایسته مایه خیر و برکت برای جهان هست

    چقد خوشحالم ک میتونم الان نظرمو بگم

    استاد جان

    خلاصه خلاصه بگم

    ک وارد فاز منفی نشم

    توجه افراطی مادرم ب من و اعراض از خواسته های 6 برادر و خواهرم تا اونجا پیش رفت ک من در سن 16 یا 17 سالگی دیگه توجه جلب کردن برام عادی شده بود

    حالا ب هر طریقی و از هر کسی

    یعنی تنها مادرم نبود

    من از دوستام هم جلب توجه گدایی میکردم

    من از مدرسه هم جلب توجه گدایی میکردم

    من از مسجد محل هم به نوعی توجه رو گدایی میکردم

    اصلا کاری نداشتم کیه

    یعنی هر کس ب هر طریقی باهام در ارتباط بود یا باید ی باج عاطفی بهم میداد یا تحسینم میکرد یا هر چی پول بهم میداد و …..

    ی میلیون بار صدای پدرم توی گوشمه ک ب مادرم میگفت این بچه رو اینقد لوسش نکن

    خلاصه تو سن 16 17 سالگی من ک دیگه توجه های اطافیان عادی شده بود گفتم خوب دیگه بزار بیشترش کنم و ب ی دلیل بیخودی رفتم دکتر و بهونه سرگیجه و چیزای الکی ب دکتر گفتم و برام آزمایش نوشت

    آزمایشو دادم و اونموقع هم نقشه کشیده بودم ک مستقل برم دکتر و بپرسم جواب آزمایش چیه

    و اینا در حالی بود ک ب مادرم و بقیه میگفتم دکتر گفته سر در نیووردم ک مشگکلت چیه ک بیشتر نگران باشن

    دکتر گفت مشکلی نداری

    من اینو با آب و تاب زیاد اومدم اینجوری گفتم ک دکتر گفته مشکوکم ب سرطان خون

    و ادامه ماجرا ک چ قدر گدای کردم و همه دیگه میدونستن قراره چند ماه دیگه بمیرم و ……باج گیری های بچه گانه حالا ب هر شکلی با هر کسی

    چ دوست

    چ فامیل

    چ هر کسی

    چ پولی

    چ عاطفی

    چ هرچی

    این گذشت تا اونجا رسید ک دیگ سرطانه بعد 6 ماه جواب نمیداد و اومدم نقشه کشیدم برا ی تصادف ساختگی ک فقط دستم بشکنه و من خودمو مظلوم نشون بدم و جهان خودمو ظالم

    و این اتفاق نیوفتاد

    یعنی ترسیدم بمیرم

    بعد ب دلایل دروغ خودمو ب افسردگی زدمو ادامه ماجرا توی بیمارستانیای روانیا و شوک عصبی و بقیه ماجرا

    و الان ک این فایل رو از شما دیدم گفتم بیام رد پا بزارم ک اون آدم اونقدر داغون الان از اون کارا نه تنها پشیمونه بلکه حاضر نیستم ی لحظه ب اون روزا فک کتن

    حاظر نیستم ی لحظه گدایی کنم

    شما درست گفتین آدما چیزای خوبشونو ب گدا نمیدن

    و جهان هم همینطوره چیزای خوبشو ب گدا نمیده

    ولی ائز وقتی وارد سایت شدم این شخصیت داغون حسام اینقدر رشد کرده ک دارم رو این کار میکنم ک از لحاظ عاطفی حتی از خانمم گدایی نکنم و مستقل بشم اونجوری ک تویدوره های 12 قدم و احساس لیاقت و عزت نفس گفتین

    و همینکه تونستم نتایجی رو بگیرم ک باورم نمیشه اون شخصیتی ک بدون اجازه خانمش نفس نمیکشید

    بدون اجازه خانمش اجازه خرج 1000 تومن از حقوقشو نداشت

    اون آدمی ک سر برج حقوقشو دو دستی تقدیم خانم میکرد و بعد برای خرید نون – بخدا قسم عین واقعیته برای خرید نون از پول خودش گدایی میکرد

    الان داره ب خانمش میگه برای هزینه هات چیکار بکن چیکار نکن

    یعنی الان نه تنها خانمم دیگه هیچ خبری از حقوق و مخارج و هزینه ها ی خونه نداره

    من تا اونجایی پیش رفتم ک حتی دارم از لحاظ عاطفی میام توی مسیر شما ک هیچ وابستگی نداشته باشم

    استاد بخدا این سه سال ک با شما کار کردم فقط گداییم محو نشد

    تویی بحث سلامتی

    توی بحث روابط

    توی درآمد و پول

    توی آرامش و حال خوب

    توی ارتباط دلی با خدا

    توی احساس لیاقت کسب و کار

    این حسام اون حسام 3 سال پیش نیس

    بقول ی دوستای سایت چ قشنگ گفتش

    استاد شما اون شخصیت گدای حسام رو کوبوندین و شخم زدین و ی شخصیت ی کم قابل قبول ساختین ک بشه لااقل باهاش حرف زد

    و تا زمانی ک بمیرم

    هرگز از این سایت و این دوستان و شما دست برنمیدارم

    از خدای سایت دست برنمیدارم

    خداجون با چ زیونی ازت تشکر کنم ک هر روز نعمتهات داره بیشتر وبیشتر میشه

    چون الان ک مقایسه میکنم میبینم اینقدری این 3 سال توی سایت ب آرامش رسیدم و احساس خوشبختی و راحتی میکنم هیچوقت اینو توی این 47 سال زندگیم نداشتم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    اعظم قلی زاده گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    به نام خدای آگاهی

    سلام به استاد عزیزم که همیشه در حال رشد و عالی شدن است

    سلام به بانوی پر انرژی و همیشه همراه

    سلام به همه دوستانم و ممنونم از این همه آگاهی که به اشتراک می گذارید

    من هم سالهای زیادی با توجه زیاد به مشکلات آنها را هر روز بیشتر می کردم و همیشه از خودم می پرسیدم چرا مشکلات من تکرار می شوند و چرا حل نمی شوند.

    من علاقه ی زیادی به خاطره نوشتن دارم اما معمولا وقتی به سراغ دفتر خاطراتم می رفتم که به مشکلی بر می خوردم و به خیال خودم برای اینکه آرام شوم هر اتفاق ناخوشایند رو می نوشتم و گاهی که از دوباره مرور می کردم حالم بد میشد

    ولی همیشه برام سوال بود که چرا این جوری میشه؟

    تا اینکه پارسال با استاد آشنا شدم و هر چی بیشتر به فایل های استاد گوش میدادم بیشتر به جواب خودم می رسیدم .

    و برام جالب بود وقتی از دوباره دفترم رو چک کردم تاریخ خاطراتم همه پشت سرهم بود و متوجه درستی قانون شدم

    و همون اوایل نوشته های قبل رو چسب زدم و در دفتر خاطراتم نوشتم

    در اینجا فقط اتفاقات زیبای زندگیم رو ثبت می کنم

    و آگاهانه از نوشتن و در دل با خودم هم دوری کردم و دارم ادامه میدم .و چقدر نتیجه میگیرم از موقعی که سعی میکنم به ناخواسته ها توجه نکنم.و هر جا هستم دنبال چیزهایی میگردم که احساسم رو بهتر کنه

    و چقدر حال خوبی دارم و خدارو هزاران بار شکر می کنم که من رو هدایت کرد و به من طعم آگاهانه زندگی کردن رو آموخت.

    استاد عزیزم سپاسگزارم و هرجا هستین سلامت و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سعید خلجی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    من نزدیک یک ساله که با سایت شما آشنا شدم و تصمیم گرفتم که از فایل های رایگانتون که بسیار بسیار ارزشمند هستند استفاده کنم و به قول خودتون بعد از نتیجه گرفتن بیام سراغ محصولاتتون خدارو صد هزار مرتبه شکر که این لطف و بهم داشته که میتونم حداقل روزی یه فایل رو ببینم .

    واقعا طلا هستند و هر کس اگه به گفته های شما عمل کنه مطمعنا نتایج شگفت انگیزی تو زندگیش ظاهر میشه.

    در مورد مضوع بحثتون من به طور آگاهانه یه مدت هست که دارم این طور عمل میکنم و به ناخواسته هام توجه نمیکنم و نتیجه ایی که گرفتم اینه که نسبت به اطرافیانم به آرامش خیلی زیادی رسیدم, خدارو صد هزار مرتبه شکر که تو مسیر قرار گرفتم و به این احساس رسیدم که هر آنچه که بخوام رو میتونم خلق کنم , منی که یه فرد ع ص ب ی و ن ا ا م ی د بودم ولی الان حتی نمیخوام که این کلمات رو تایپ کنم , تو محل کارم همیشه یه هندزفری تو گوشمه و فایل های شمارو دارو گوش میدم تا صحبت اطرافیانم رو نشنوم.

    خدارو صد هزار مرتبه شکر که من و با شما آشنا کرد و این فرصت رو بهم داد که با این اگاهی ها آشنا بشم.

    چون به نظرم هر کسی نمیتونه این فایل هارو بشنوه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    لی لی گفته:
    مدت عضویت: 2256 روز

    سلام به استاد جان

    اولین باری که در مورد احساس قربانی شدن از شما شنیدم توی دوره عزت نفس بود و همون جا بود که کلی زنگ توی گوشم به صدا در اومد که من چقدر همیشه این حس رو داشتم

    از دوران مدرسه که همیشه تو دلم میخواست دستم یا پام بشکنه تا مورد توجه معلم و همکلاسیم قرار بگیرم تا سالهای بعد که بزرگتر شدم و در مواجه با مشکلاتی که اصلا مشکل نبودن و از ضعیف بودن من نشات میگرفتن این حس رو داشتم

    و مساله جالبتر اینکه من چون آدم درونگرایی بودم در برابر این به ظاهر مشکلات به ظاهر زیپ دهنم بسته بود و به کسی چیزی نمی گفتم ولی توی دلم با دیالوگ فیلمهای سینمایی خطاب به خدا میگفتم، خدایا بسه دیگه و مدام توی ذهنم از خودم یه شخصیت به ظاهر قوی ساخته بودم که پشتش پر از زخمه ولی در برابر دیگران دم از مشکلاتش نمیزنه ولی توی ذهنم پر از نشخوارهای فکری در مورد مشکلات الکی زندگیم و غر زدنهای مداوم به خدا بود

    و بدترین حالی که داشتم این بود که زندگی من برگیه در دستان باد هزاران عامل مختلف

    آرامش بخش ترین جمله توی آموزشهای شما این بود که مسئولیت صددر صد زندگی من برعهده خودمه، چقدر پذیرش همین جمله هم سخت بود و هم آرام بخش، دیگه من یه قربانی در دستان تقدیر نبودم بلکه میدونستم هر جا هر مساله ای به وجود میاد مسئولش خودمم ، همچنین مسئولیت حل اون مسئله هم در دستان خودم بود نه هیچکس دیگه

    اون موقع ها این جمله رو جایی خونده بودم و مدام تکرار میکردم که

    آدمی چیست؟ عروسکی کوکی در دستان خدا و خدا انگار کمر بسته بود که با هر چیزی که من میخواستم مخالفت و دشمنی کنه، خدایا منو ببخش به خاطر همه اون حسهای بد قربانی بودن و ناسپاسی

    و خدایا شکرت برای این حس رهایی و آزادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: