ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    وحیده فرشباف گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    سلام استاد عزیز من این فایل رو شاید بیشتر از ده بار گوش دادم و امروز تصمیم گرفتم بیام در مورد تجربیات خودم بنویسم توجه به نا خواسته ها صحبت در مورد مشکلات و بیماری ها و جلب توجه و ترحم بقیه دقیقا از خصوصیات اخلاقی من بود من وقتی دوره عزت نفس رو خریدم برای اولین بار متوجه شدم من در تمام طول سالهای گذشته زندگیم طوری رفتار میکردم که یه قربانی باشم

    تا دیگران و مخصوصا همسرم و خانواده ام بهم توجه کنند و دلداری بدن منو

    مدام پیش خواهر ها و مادرم از مشکلات خونه همسایه ها از رفتار بد همسرم صحبت میکردم و غافل بودم که با هر بار صحبت در مورد اون مشکلات باعث گسترش اون مشکلات میشدم و اوضاع بدتر میشد .

    بیماری های عجیب و غریبی که میگرفتم

    و بعد هم مشکلات گوارشی که دکتر های زیادی رفتم و همه شون در آخر بهم میگفتن عصبی و من همیشه همسرم رو مقصر بیماریهای عصبیم می دونستم و بهش میگفتم اعصاب من ضعیف تو با رفتار هات باعث آزار من میشی و من بیماریم بدتر میشه !

    و جالب تر این که بعد یه مدت به شدت لاغر شدم و هرکس میپرسید چرا لاغر شدی با حالت تاسف از مشکلاتم براشون میگفتم و اونا مثلا دلشون به حالم میسوخت و بهم حق میدادن

    در مورد پسرم هم این مساله تکرار شد پسرم وقتی کم سن بود دچار سینوزیت شد و هر سال که فصل سرما میشد به طرز بسیار بدی مریضی ش عود میکرد

    و من به قول استاد قربون صدقه ش میرفتم وبا آب و تاب برا همه تعریف میکرد که بچه م همیشه بیمار و همه برام دل میسوزوندن و این اوضاع ادامه پیدا میکرد بعد هم همون مشکلات گوارشی که من داشتم رو پسرم دچارش شد .

    استاد من بارها دوره عزت نفس رو گوش دادم مخصوصا جلسه دوم که در مورد قربانی شدن صحبت کردین چون پاشنه آشیل من بود اما من قضیه رو کامل نگرفته بودم اما وقتی این فایل رو گوش دادم انگار یه مکمل بود برا اون فایل یه تلنگر حسابی بهم خورد تا بیشتر فکر کنم روی رفتار هام و به قول شما به خودم قول دادم زیپ دهنم رو ببندم و راجع به بیماری هام و مشکلاتم با هیچ کس صحبت نکنم و دنبال جلب توجه و ترحم نباشم و در مورد پسرم هم دارم سعی میکنم به مشکلات جسمی ش توجه نکنم و وقتی باهام صحبت میکنه برخلاف همیشه که نگران میشدم و دلداریش میدادم حالا آگاهانه صحبت رو تغییر میدم یا بهش میگم تو پسر قوی هستی و هیچ مشکل جسمی نداری بهش فکر نکن

    کنترل ذهن خیلی سخت استاد و یه قدرت خیلی بزرگ می خواد اما من تصمیم گرفتم تمام تلاشم رو بکنم چون می خوام از این چرخه معیوب بیام بیرون

    و این چند روزه انصافا اوضاع خیلی بهتر شده از خدا می خوام کمکم کنه تا بتونم از پسش بربیام

    استاد ازتون سپاسگزارم بابت این فایل های با ارزشی که برامون میذارین که واقعا یه گنج به تمام معناست ان شالله بتونم بهشون عمل کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    mohamad kord گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    سلام به استاد عزیزم

    خدارو شکر می‌کنم، هزاران بار ،که به شما وصل شدم

    یه نکته ی جالب بگم ،این فایل چندین بار به عنوان نشانه ی امروز من برای من اومده

    و این بار همزمان شده با جلسه دوم عزت نفس

    همون جلسه ای که استاد در مورد احساس قربانی شدن صحبت میکنن

    و امروز که برای چندمین بار گوش دادم به این فایل

    نکاتی رو از زندگیم بهم یادآوری شد که میخوام با شما استاد عزیزم و دوستان سایت عباسمنش در میون بذارم

    وقتی مثال دوستتون رو زدید که بهتون زنگ زده و گفته که من الان فهمیدم که این مریضی رو توی این سال ها خودم برای خودم خلق کردم

    من هم فهمیدم که خودم بودم که دانشگاه رو یازده ترم طول دادم

    انقدر که گفتم خیلی درس های ما سخته

    انقدر که گفتم خیلی استادامون یک دنده و سخت گیر اند

    انقدر که از بدیهای این رشته حرف زدم

    اصلا نتونستم از هزاران موقعیت و فرصت که تو دوره ی کارشناسی فراهم بود استفاده کنم

    چقدر برای بعضی از دوستانم متفاوت سپری شد این دوره

    و چقدر برای من سخت سپری شد

    من از سختی ها و بدی ها و ادم های نچسب حرف میزدم

    و بیشتر به سختی ها و بدی و ادم های نچسب برخورد کردم

    الان میدونم

    کانون توجه ما یه مقدار محدوده

    اگر داری به بدی های یک چیز ، یک نفر ، یک اتفاق یا هر چیز دیگه , توجه میکنی

    خوبی هاشو نمی‌بینی

    اگر یه اتفاقی افتاد و ما خیلی برداشت و تفسیر بدی

    از اون اتفاق داشته باشیم ،

    اصلا خوبی های اون اتفاق رو دیگه نمی‌بینیم

    مثالش همین دوره ی بیماری پندمیک

    وقتی که من همه ی توجهم روی جنبه ی منفی قضیه بود

    و یکسره شده بود نقل مجلس، که همه از بدی هاش حرف بزنن و منم شده بودم مثله بقیه

    یکسری ادم ها رفتن و کسب و کار و تولید محتوا تو اینستاگرام ره انداختن

    پیج زدن

    و میدونید که تو دوره ی بیماری مخصوصا قرنطینه ها که همه توی خونه بیکار بودن

    استفاده از اینستاگرام چندین برابر شد

    و کسانی که از این موقعیت استفاده کردند ثروت های هنگفتی هم ساختن

    .

    .

    .

    یک دوستی دارم که این ترم با هم هم اتاقی هستیم و اول ترم اومد در مورد استاد پروژه اش حرف زد که خیلی ادم سخت گیریه

    خیلی بداخلاق و یکدنده است و از اینجور حرفا

    و الان که اخر ترم هستیم برای پروژه اش به مشکل خورده

    .

    .

    .

    داداش کوچیکم که هر وقت مریض میشه کلی مادرم بهش توجه میکنه ، و داداشم انصافا زیاد مریض میشه

    و ..

    الان احساس میکنم کمی بیشتر موضوع کنترل ورودی های ذهن رو درک کردم

    قبلا فکر میکردم فقط نباید فیلم و اهنگ غمگین ببینم یا گوش بدم

    اما الان متوجه شدم که گفتگوی منفی کلا ممنوعه

    چه با خودت

    چه با بقیه

    قبلاً فکر میکردم گفتگو های ما، خروجی ذهن ما هستن نه ورودی

    اما الان فهمیدم که ورودی خروجی رو ولش

    باید پیگیر این باشیم که توجهمون کدوم طرفی میره

    و هیچ وقت نخواهیم که توجه بقیه رو به خودم جلب کنیم

    با قربانی کردن خودمون

    با قرار دادن خودمون توی موقعیت های سخت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2365 روز

    بنام خدای هدایتگرم به زیبایها و فراونی ها به ساده ترین و بدیهی ترین شکل ممکن

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    و همه دوستای قشنگم

    خدارو شکر میکنم برا حال خوبم بدون هیچ واسطه احساسی با شکرگزاری و ارزشمندی

    همین ک آفریده شدم

    همین ک بنده ی اونم

    همین ک خالق زندگیم

    برای جهانی آفریده با قوانین ثابت

    برا تمام زیبایهاش ک من لایق دریافتشونم

    برا تمام فراوانی ها ک منتظرن وارد زندگیم بشن

    برا کعبه یی ک هستم

    و لایق دریافت این آگاهی های ناب م

    با تمرکز به اولین قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب

    خودمو در مدار تجربه‌ های ک لایقشم هسم میرسونم

    راجب احساس قربانی شدن در یکی از جلسات دوره احساس لیاقت استاد خیلی خوب موضوع رو باز کردن ، من یاد گرفتم آگاهانه خودمو از این تله دور کنم

    همونجور ک یاد گرفتم تکاملی با احساس لیاقت حسمو خوب نگه دارم

    به این شکل روزهام می‌سازم

    و تکاملی به مدار خواسته های بزرگتر میرسونم

    مث همه فایلها به میزان ظرف آگاهی ،دریافت میکنیم و

    می‌شنویم، برا همین همیشه فایلها جدیدن برامون

    خداروشاکرم برا هر لحظه زندگیم

    و عاشقانه لذت میبرم

    از خالقم

    از خودم

    از همه فرشته‌ های زندگیم

    سپاسگزارم ازت برای هدایت همیشگیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1495 روز

    به نام خداوندی که هر لحظه منو هدایت می کنه به مسیر کانون توجه ام و به مسیر الگوهایی که در ذهنم هست و در شرایط مشابه خلق می کنه

    به نام خدایی که ولی و سرپرست منه و برام کافی ترینه

    خدایی که خالق، مالک و مدیر این کیهان و کهکشان هاست

    خدایی که خواسته های من براش در حد تیله بازی هم نیست(به قول سعیده جااااانم)

    خدایی که هر لحظه آگاهه و مسلطه به همه چیز

    سلام سلام به اساتید عشق و توحیدی

    سلام به رفقای اهل دل این سایت

    سلام به سارایی که تصمیم گرفته سهمش رو عالی انجام بده و حواسش به کانون توجه اش باشه و حواسش به الگوهایی که تو ذهنش هست و فرکانس ارسال می کنه باشه و با هدایت الله الگوهایی رو جایگزین کنه که آسون بشه برای آسانی ها

    یه دست مریزاد به خودم میگم که این چند روز واقعا لیزری دارم روی خودم کار می کنم

    همانطور که در کامنت قبل نوشتم اهداف خرداد ماه دلچسبم اینکه خودم رو لایق هم صحبتی با خدا بدونم و الهامات رو دریافت کنم و عمل کنم

    و دوم اینکه اصول زندگیم رو شناسایی کنم

    و سوم اینکه حواسم به گفت و گوهای ذهنم باشه که چی میگه و اجازه ندم چیزهای رو پلی کنه که حالمو بد کنه و دقیقتر بررسی کنم بیینم چه الگوهایی رو ضبط کرده و در شرایط مشابه داره پلی می کنه و جایگزین کنم

    و بگم اینو نمی خوام، پس چی می خوام ؟؟

    و از این طریق هم خودمو بهتر بشناسم هم فرکانس خواسته هام رو ارسال کنم

    بریم به امید الله برای دریافت آگاهی های این فایل که امروز هدایت شدم بهش

    خدایا قطره علمم رو به دریای علمت وصل کن و وارهانش از کج فهمی ها و هوا و هوس

    خدایا بر علم و حکمت و بصیرت و ایمانم بیفزای و منو همواره در زمان مناسب مکان مناسب قرار بده

    تا راضی ترین باشم

    این فرمول که الهامی از خدا بود واقعاً خیلی جاها کمک می کنه مطالب رو بیشتر و عمیقتر درک کنم

    من/نیارهایم/ افکارم/ احساسم/ رفتارم

    همه ی انسان ها نیازهایی رو دارن که به طرقی ارضا میشه

    مثل نیازهای اولیه مثل خوراک و پوشاک و ….

    نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن

    نیاز به توجه و …

    این نیازها خواسته هایی در ما شکل میده و با توجه به اون شرایط، افکاری در ما شکل می گیره و احساسی هماهنگ در ما ایجاد میشه که باعث ایجاد رفتار هماهنگی میشه

    با توجه به اینکه این نیاز ها چطور تامین میشه الگوهایی در ذهن ما ضبط میشه که در شرایط مشابه، رفتار مشابهی از ما سر میزنه

    مثلاً اگر در بچگی وقتی بیمار میشدیم یا آه و ناله می کردیم بیشتر توجه جلب می کردیم الان می خوایم همش با همین روش توجه جلب کنیم

    و جهان هم ماشین اثبات باورهای ماست و اتفاق هایی رو به زندگی ما هدایت می کنه که این الگو تکرار بشه

    پس شناسایی این الگو ها خیلی مهمه که جهان هوشمند با تضادهاش میاد به کمکمون

    مثلاً من از یکسری رفتارهای پسرم واقعاً حالم بد میشد و میشه. اون 5 سالشه

    مثل اینکه بدون اجازه میره مغازه و برای خودش خرید می کنه

    لباس هاش رو کثیف می کنه

    با خاک بازی می کنه

    بدون اجازه به وسایل های کسی دست میزنه

    گاهی حرف های زشت میزنه و …

    امروز از خدا خواستم بهم بگه چیکار کنم

    قبل از اینکه هدایت بشم به این فایل و هنوز هم گوش نکردم ولی دارم می نویسم

    خدا بهم گفت ببین تو خانوادت از پسرها چه الگویی هایی دیدی؟؟ تو فامیل چی؟؟

    دیدم خدا سر راست منو برد به پاسخ مسئله

    الگویی که در ذهنم ضبط شده اینکه پسرها خیره سر هستن

    حرف گوش نمی کنن

    بی نظم هستن

    اصلا اهل درس و … نیستن اشک مادرشون رو درمیارن تا درس بخونن

    بدون اجازه میرن این ور و اون ور

    بدون اجازه به وسایل اطرافیان دست میزنن

    اهل رفیق بازی و … هستن

    با صدای بلند و با بی احترامی با مادرشون حرف میزنن

    پرتوقع هستن

    همش نیاز دارن کسی مراقبشون باشه

    و …

    وااااای خدای من مررررسی که اینا رو بهم گفتی

    با این الگو من دارم این وجه پسرم رو برانگیخته می کنم

    خدای من

    خدای من

    خدای من

    حالا فهمیدم

    بهم بگو چطوری الگوی جایگزین داشته باشم

    الگوهاش رو خودت بهم معرفی کن

    مثلاً ابراهیم که در محیط شرک آلود بود ولی مسیر درست رو پیدا کرد و شد پیامبر و مرد یک قرآن

    مثلاً موسی که خودش مسیر رو پیدا کرد و شد پیامبر

    مثلاً استاد عباسمنش عزیز که شده الگوی میلیون ها انسان

    مثلاً برادر عزیزم سید علی خوشدل که از بچگی مودب و منظم بوده و مستقل کارهاشو انجام میداد و همش دنبال بهبود بود و هست

    خدایا بازم بگو

    بهم نشون بده این الگوها رو

    سارای عزیزم اون الگویی که تو ذهنت ضبط شده واقعی نیست

    وا بده

    رها کن اون الگوها رو

    الگوهای جدید رو ببین

    مثل بیل گیتس

    و …

    که خودشون دنبال بهبود هستن

    که مودب و مستقل هستن

    که در مسیر توحیدی و سالم قدم برمیدارن

    مثل خیلی از پسرهایی که تو این سایت الهی دنبال بهبود هستن

    باور کن سارا

    باور کن عزیز دلم

    خلق کن شرایطی که می خوای رو

    دوست دارم امیر علی مودب باشه

    دوست دارم مستقل کارهاشو خودش انجام بده

    دوست دارم تمیز و مرتب باشه

    دوست دارم همیشه دنبال بهبود و رشد باشه

    دوست دارم الگو خوب بشه برای فامیل و جهان

    دوست داری وقتی می بینمش ارامشم بیشتر بشه و خیالم راحت باشه

    دوست دارم توحیدی باشه

    دوست دارم با احترام رفتار کنه

    دوست دارم از همون اول تو مسیر مورد علاقه اش فعالیت کنه و راضی ترین باشه

    آمین

    حالا بریم ببینیم این فایل چی میگه

    ^^^

    نیاز به جلب توجه ریشه ی بسیاری از اتفاق های ناگوار زندگی هاست

    همانطور که برای من بود

    اتفاق های ناگواری که در دوران نامزدی خلقش کردم، در شب عروسی خلقش کردم/ موقع زایمان دخترم خلقش کردم/ و …

    ولی خداروشکر با آگاهی از این قضیه کمتر شده

    یعنی الان به یادم نمیاد که جدیداً اتفاقی رو جذب کرده باشم که منشأش جلب توجه و ترحم و احساس قربانی شدن باشه

    اهان یادم اومد

    چند هفته پیش که مدیر یه تذکری بهم داد که بچه ها چرا تو سالن هستن و دارن سرو صدا می کنن؟؟ چرا معلم بالا سرشون نیست از اینجا آب می خورد

    اره می خواستم به همکارام بگم ببین الکی به من گیر میده من خیلی خوبم این بد

    خدایا مرررسی که بهم گفتی هنوز حلش نکردم

    خدا واضح تو قرآن به پیامبرش میگه با من در مورد مشکلات حرف نزن چون مدیر می دونه که من در مسیر کانون توجه ام اضافه میشم و عوامل بیرونی در مسیر کانون توجه من چیده میشه

    خدایا یاری ام کن اینو درکش کنم

    سارای عزیزم

    یادت باشه در شرایط خوب به بچه هات و همسرت توجه کن تا این نیازشون درست تامین بشه و نیازی نباشه خودشون رو به مریضی بزنن یا آه و ناله کنن تا بهشون توجه کنی

    این تله واقعاً ویرانگر

    درکش کن

    مثلاً وقتی حالش بده، بگم اشکالی نداره حالا امروز نرو مدرسه

    اشکالی نداره نمی خواد این کار رو انجام بدی خودم انجام میدم

    استاد جانم اینجور مواقع رفتار درست چیه؟؟

    خدایا هدایتم کن به پاسخ درست

    در دقایق بعد استاد پاسخ داد: معمولی رفتار کن

    عه یکی از اصول زندگیم رو شناسایی کردم

    اینکه اصلا به هیچ عنوان از مشکلات حرف نزنم

    و دوست دارم افرادی دور و بر من باشن که از مشکلاتشون حرف نمیزنن

    خدایا شکرت

    اره بازم یادم اومد که اون روز که با حامد در مورد روابط عاطفیم صحبت کردم و تا حدی پیش رفت که گریه کردم، نیاز به جلب توجه داشتم که با دلداری و مهم بودنم براش حالم خوب شد

    خدایا شکرت که اینو دارم به یاد میارم

    اره خیلی بهتر شدم

    خیلی

    ولی بازم جای کار دارم

    من می تونم بهتر و بهتر بشم

    سارای عزیزم

    یادت باشه به قول استاد ممکنه با حرف زدن در مورد مشکلاتت یه لحظه حالت خوب بشه یه لحظه مهم بودن و توجه رو جلب کنی، ولی اون مشکل دائم با توعه

    ببین ارزشش رو داره؟؟؟؟!!!

    ««اگه می خوای جلب توجه کنی، از چیزی توجه جلب کن که بهت قدرت میده»»

    من سطل آشغال مشکلات و حرف های بقیه نیستم

    برای خودم ارزش قائل هستم

    باید با رفتارم به اطرافیانم بگم که من گوش شنوا برای شنیدن بدبختی ها ندارم

    و بگم که در مورد خوشبختی و حال خوب و موفقیت هاش بگه

    اینطوری هم به خودم کمک می کنم که بدبختی ها رو نشنوم و هم به اون شخص که از این طریق جلب توجه نگیره و بدبخت تر نشه

    من امروز مجدد متعهد میشم که در مورد مشکلاتم با خودم، با خدا و با هیچ کس صحبت نکنم

    این یکی از اصول زندگیم باشه و به هیچ وجه حاضر نباشم پا بزارم روش

    وقتی به یه ناخواسته میرسم ببینم چه الگویی داره برام تکرار میشه؟؟

    و به جای ارسال فرکانس ناخواسته، مشخص کنم من اینو نمی خوام پس چی می خوام؟؟؟

    اینطوری خواسته هام واضح میشه و فرکانس خواسته ارسال می کنم و بعد بیام بگم خوب سهم من تو این خواسته چیه؟؟

    سهم خدا تو این خواسته چیه؟؟

    یکبار دیگه اصل رو یادآوری کنم:

    من به مسیر کانون توجه ام و الگوهایی که در ذهنم ضبط شده هدایت میشم

    و عوامل بیرونی در این مسیر برام چیده میشه

    یعنی عوامل بیرونی قدرتی ندارن

    یعنی سهم من اینکه حواسم به کانون توجه ام و الگوهای ذهنم باشه

    و سهم خدا اینکه برام بچینه و هدایتم کنه

    استاد یه راننده تاکسی متفاوت بود و متفاوت نتیجه گرفت

    افرین به استاد که وقتی اصل رو مشخص کرده به هیچ وجه زیر پا نمیزاره

    وقتی دید اون استاد کامیپوتر این اصل رو نداره کات کرد با اینکه اطلاعات خوبی هم میداد

    آفرین استاد

    تحسینت می کنم

    سارای عزیزم دوست دارم تو هم اینطوری روی اصولت بمونی

    خدایا منو در این مسیر ثابت قدم نگه دار

    عااااشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    tarlan گفته:
    مدت عضویت: 1528 روز

    سلام به استااادم استاداستادها

    عباسمنش بی نظیر

    ابراهیم خدا

    که سخاوتمندانه ماروبه سمت نور واگاهی دعوت می کنه

    این حس اززمان بچگی می دیدم که ازمادرگ گرفته تا مادر واطرافیان همه وهمه دایما جمع میشدن که چندساعت برای هم نکوناله کنن وخالی بشن

    اصلا خیلی عادی بود

    پس بامن بوده

    منم خییلی ازش استفاده کردام

    برای جلب محبت پدرومادر

    یابرای اینکه اززیرکاری دربرم

    یابخوام به این وسیله خودموخوب نشون بدم

    یابخوام یجوری یکیً روتخریب کنم

    یاحتی ازناتوانی بشینی ساعتها گریه کنی

    واززمین وزمان ناله کنی

    توی هرمسعله ای من یه ردپاازش می بینم

    ولی من درتلاشم که خودمونجات بدم

    ولی انگارکارسختیه

    چون من بااینکه داشتم گوش می دادم این فایل فوق العاده ارو

    ولی بخاطریه سرماخوردگی

    دیدم دوس دارم کاری کنم که دلبسوزونن برام

    می دونستم ولی انجام دادم

    برای همین می خوام که حسابی کامنت بخونم بنویسم چندبار این فایلوگوش بدم ونکته برداری کنم

    ودوباره خودمومحک بزنم

    بایددرک کنم که ایاتابحال ازاین روش خیری به من رسیده؟!!!

    البته که نه

    خب

    اوکی

    وقتشه که

    روشتوعوض کنی

    بایداوایلش یکم جدی ترباخودت برخوردکنی تا ناخوداگاه

    منتظراحساس دلسوزی

    خودشوووجمع کنه

    بدونه که دیگه ازاین خبرانیست

    دیگه قرارنیست جایی صحبت کنی

    سوالی شد

    یجوری اززیرش درمیری

    باخودت هم حرف نمی زنی

    چون بعضی مواقعه یه حسی به خودت می گیری وغمگین میشی نامحسوس برای خودت دل می سوزونی

    اینم بایدحذف بشه

    به خودت یاداوری کن که چقدتلاشات خوب بوده

    وتونستی خودتوبسازی

    وحس قدرت بگیر نه حس قربانی

    اخه مگه توچته

    چی کم داری

    اصلا این حس به چه کاری میادجز ادامه ی همین انرژی ناخواسته

    قراره تعقیرکنم

    وبیام بگم

    اینجا بنویسم برای خودم

    به امیدالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    امیر اسکندری گفته:
    مدت عضویت: 2076 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان

    این بحث قربانی شدن یچیزیه که همین چند وقت زیاد الگوهاشو میبینم و هم راستا شدن این فایل و دیدن الگو ها باعث شد بیشتر به این قضیه فکر کنم توی زندگیم.

    ادم هایی رو دیدم که راست یا دروغ برای دریافت نهایت جلب توجه و ترحم افراد خودشون رو دچار یک بیماری لاعلاج که بعضا منجر به مرگ هم میشه نشون میدن و ازین شرایط لذت میبرند.

    ادم هایی رو دیدم که میشینن و باهم درمورد این حرف میزنن که من بیمار شدن رو دوست دارم مخصوصا اینکه توی بیمارستان بستری بشم قبلا برام جای سوال داشت که چرا افراد باید بیماری رو دوست داشته باشند و الآن میفهمم ریشه این رفتار کجاست جلب توجه و قربون صدقه رفتن و مهم واقع شدن به قیمت مشکلات و بیماری های بیشتر.

    نکته خیلی مهمی که توی این فایل اشاره شد اینه که درسته مهم واقع شدن و مورد توجه قرار گرفتن حس خوبیه ولی یادم باشه یه حس خوب موقتیه و قراره ازین طریق مشکلات بیشتری بیاد تو زندگیم و بجاش تلاش کنم با قدرت و باورهای درست و حرکت در مسیر درست بیام و از اتفاقات فوق العاده ای که برام افتاده جلب توجه کنم.

    موضوع مهم دیگه در مورد این قانون اینه که وقتی به ظاهرش نگاه میکنی خیلی سنگدلانه میاد ؛

    گوش شنوای مشکلات نباش نه خودت درد و دل کن و نه بشنو…

    ولی وقتی عمق قضیه رو با توجه به اصول جهان نگاه میکنم متوجه میشم اتفاقا خیرخواهانه هم هست هم برای خودم هم برای دیگران.

    من مشکلات رو نمیشنوم و توجهم کمتر میره سمتشون این زندگی بهتری برام میسازه

    تو هم پیش یه نفر کمتر درد و دل میکنی کمک میکنه تو هم زندگی بهتری داشته باشی…

    حتی یه سری ها رو دیدم که با این که شرایط بدی ندارند و واقعا نسبت به اطرافیان هم بهتر پول میسازن هم شرایط زندگی بهتری دارند ولی بازم انگار یچیزی باعث میشه باهم در مورد مشکلات حرف بزنن

    فروشنده هایی که یاد ندارم رفته باشم خرید و در مورد گرونی و مشکلات و بدترین اتفاق اون روز صحبت نکرده باشند و الآن طبیعی تر میشه برام که چرا یه عده توی بدبختی زندگی میکنند…

    و من باید ازین فایل یادبگیرم

    اگر بیماری و مشکلی هم هست جار نزنم تا حد ممکن نشونش ندم و در موردش حرف نزنم حتی با خودم و خدا و تلاش کنم این قدرت و عزت نفس رو داشته باشم که قربانی واقع نشم.

    ممنونم بخاطر این فایل ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    سلام به همگی

    واااااای استاد واااااای استاد

    تمام گذشتمو با این فایل آوردین جلو چشمم چقدر جالب بود آگاهی های این فایل

    من تو بچگی بسیار زیاد مریض میشدم یوقتایی حتی هر هفته مریض بودم و به خاطر توجهات بییییییییش از حد مامانم وقتی مثلا علائم سرماخوردگی رو احساس می‌کردم یه رختخواب پهن میکردم گوشه خونه و یه هفته 10روز توش بودم و همه هم باهام همکاری میکردن بیشتر از همه مامانم که به من القا کرده بود که تو چون تو نوزادی نتونستم خوب بهت شیر بدم ضعیفی و به خاطر این زود به زود مریض میشی… خلاصه که این روند ادامه داشت تا ازدواج کردم و کلا بسیار زیاد دنبال حس قربانی شدن بودم همه هم بسیار بهم توجه میکردن و یهو یه کیست سروکلش پیدا شد و من و تا مرز مردن پیش برد حالا چرا اینقدر وخیم شد و تمام زندگیم و مختل کرد و من و که تازه عروس بودم به جای تفریح و مهمونی وشادی تو بیمارستان های تهران میچرخوند وهروز با یه دکتر و پزشک و بیمارستان آشنا میکرد؟؟

    چون دقیقا یادمه که تو اون دوران شده بودم سلطان ناله کردن و آوازم تو کل فامیل و دوست آشنا پیچیده بود و واقعا الان که فکر میکنم تعجب میکنم چجوری بقیه تحملم میکردن تا یکی می‌شست کنارم یه میکروفن دستم میگرفتم و ناله میکردم و روضه میخوندم براش اونم سر تکون میداد و به شدت متاثر میشد تمام روزام همین طوری سپری میشد فقط تنها کسی که خیلی بهم کمک کرد همسرم بود که اصلا گوش شنیدن ناله نداشت و احساس میکنم تنها رمز موفقیتم هم ایشون بود که چون بسیار عاشقش بودم وهستم سعی می‌کردم اونطور که دوست داره رفتار کنم و خودمو خوبو سرحال نشون بدم و اصلا بهم اجازه نمی‌داد فاز منفی بگیرم و خدا کمک کرد و این مسئله رفع شد

    ولی کلا الان که دارم شخصیتم رو یه بررسی کلی میکنم میبینم که این حس قربانی و گرفتن جلب توجه در تمام ابعاد زندگی من حضور داشته و بخش اعظمی از شخصیت من بوده

    و اگه یه مشکل کوچیک برام پیش میومد تا اینو برا هزار نفر تعریف نمیکردم بیخیال نمیشدم وهمونطورم بود که آرامش تو زندگیم یجورایی صفر بود ومن در کل شبانه روز تنش واسترس ومشکلات رنگ و وارنگ داشتم

    و موضوع دورهمی های ما اختصاص داشت به اینکه نوبتی بدبختیای گذشتمونو از قبر بکشیم بیرون و با آب و تاب برا بقیه تعریف کنیم و هرکسی سعی داشت نشون بده که بدبختتره خخخخ واقعا هم تاسف میخورم و هم خندم میگیره چون مثلا دورهم جمع شده بودیم خوش بگذرونیم و تهش هممون با یه قلب آکنده از غم میرفت سراغ زندگیش…

    وتازه خبر نداشتیم که چه بدبختیای جدیدی تو راهه برامون با این فرکانس های منفی گنده گنده ای که به هستی دادیم…خدای من چقدررر ناآگاه بودم.

    آگاهی های این فایل و من با تمام پوست وگوشت واستخونم درک کردم و تجربه کردم

    هرجا اومدم از مشکلی گفتم و جار زدم و ابراز ناراحتی کردم چه تو همسرداری چه بچه داری چه خونه داری چه تو روابط با خانواده همسر وبقیه چه بی پولی و…اون مسئله حسابی گندش درومد و سیاه و سیاه تر شد برام….

    و البته از الانم بگم که به لطف خدا و هدایت های بی‌نظیرش و همسر خوب ومثبتی که به من بخشیده …

    وحشتتتتتتتت دارم از اینکه از مسائل و مشکلاتم حرف بزنم یهویی یه مواردی از دستم در میره میگم ولی بلافاصله متوجه میشم که نباید میگفتم

    یا وقتی بقیه شروع به درد ودل و آه وناله میکنن انگار به اذن خدا کر وکور ولال میشم و هیچ جوابی نمیدم هیچ عکس العملی نشون نمیدم سرمو میندازم پایین و سکوت میکنم و بلافاصله یه مطلب شاد میگم و حرف طرفو قطع میکنم و میدونم که با این روش کم کم همه خواهند فهمید که برای جلب توجه من و واکنش نشون دادن من باید راجبه موضوعات مثبت و خوب صحبت کنن …

    وخیلی جالبه که این تضاد تو بچگیام باعث شده که کاملا ناآگاهانه با بچهام موقع مشکلات و مریضیشون خیلی عادی منطقی و مثل همیشه برخورد میکنم و اصلا بهشون بها نمیدم که فاز منفی و مظلومیت بگیرن ولی درعوض وقتایی که شادن موفقن و کوچکترین پیشرفتی دارن به شدت واکنش نشون میدم و تشویقشون میکنم و خوشحالیمو ابراز میکنم و کاملا ناآگاهانه این برخوردارو داشتم تا الان که استاد تو فایل اشاره کرد متوجه شدم که این ویژگی من سنگدلی نیست بلکه لطف خداست از یه تضاد که بتونم درست با بچهام برخورد کنم.

    خدایا شکرت که یکی از بزرگترین پاشنه آشیل هامو که تمام عمرم به من ضربه های سنگینی زده یاد آوری کردی تا همیشه رو خودم کار کنم..‌‌.

    بسیار لذت بردم و بسیار متشکرم از استاد که انقد دقیق، انقد دقیق به جزئیات افکار و رفتارهای ما مسلطن و میدونن چی تو سرمون میگذره چیزی که حتی خودمونم خبر نداشتیم ونداریم …

    دوستتون دارم دوستان خوبم موفق باشیم همگی در کنار هم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    محسن بیرقدار گفته:
    مدت عضویت: 1118 روز

    سلام و ارادت خدمت استاد عزیزم و همه عزیزان هم فرکانسیم در این خانواده .

    استاد جان من حالا متوجه شدم که در تمام سالهایی که در بدبختیو بیماری به سر می‌بردم چگونه دچار این وضعیت شده بودم ، من در یک وهله از زمان که 13 14 سالم بود داشتیم پیاده به مدرسه میرفتم یک ماشین بهم زد و من در اون تصادف کلی آسیب دیدم و دستو پام شکست ، من نزدیک به دو سال درگیر این اوضاع بودم که تحت نظر دکترم بودم .

    در حالی که من روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم فامیلا همه میومدن به ملاقات من در موردم صحبت میکردن ، همه رفتارشان باهام خوب بود سرمو دست می‌کشیدن ، که اخ قربونت برم عزیز دلم و…….از این جور حرفا ، حتی نکته اینجاست هم سنو سالای خودم و یا شاید یکی دوسال بزرگتر از من که دختر بودن میومدم ملاقاتم با یک نگاه دلسوزانه که آخی تفلکی خوب میشی عزیزم قربونت و…..

    گذشت تا 7 یا 8 سال بعد که من یهو به خودم آمدم که دیدم خیلی تنهام و به شدت احساس تنهایی میکردم اصلا اعتماد به نفس نداشتم یک آدم کم حرفو آروم یه گوشه ای مینشسم عاقل خجالتی و سر به زیر ، البته دوست داشتم که پر جنب جوش باشم ولی خوب ی جای کار مینگید و من نمیتونستم ایراده کار بگیرم .

    همش دوست داشتم با اوناییکه چند سال قبل روی تخت بیمارستان بودم و اون نگاه دلسوزی که بهم داشتن ارتباط برقرار کنم و باهاشون باشم .

    واز اونجایی که میخواستم اون ارتباطه شکل بگیره من همیشه جوری در ذهنم اون نگاه معصومانه دختر هارو در بیمارستان می‌ساختم که انگار آرومم می‌کرد.

    گذشت و من همچنان تنهای تنها تا اینکه به جایی رسیدم که اصلا اعصاب نداشتم و همیشه با اطرافیانم درگیر بودم و بعد خودم متوجه موضوعی شدم که احتمالا به خاطر اینکه مادرم ناراحتی اعصاب داره منم دچار این مشکل شدم .

    شروع کردم به مراجعه مراکز پزشکی و در طی شیش ماه من خودم رو در انبوهی از قرصو دارو دیدم.

    و در نهایت باز اون نگاه معصومانه اطرافیانم رو جلب کردم ، همه نگاهم میکردن با خودشون صحبت می‌کردن ، ولی اینبار به خاطر اختلالی که در سیستم عصبیم پیشم آمده بود و داروهایی که مصرف میکردم کم کم در تنهایی خودم غرق شدم .

    اینجا به بعدش که یک داستان قشنگو طولانی برام پیشم آمد و من با استاد آشنا شدم و زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد که در کامنتای دیگم نوشتم .

    استاد جان ازتون ممنونم که این آگاهی‌های ناب رو در اختیارمان قرار می‌دید .

    حالا که دارم فکر میکنم فهمیدن که اون تصادف با ماشین هم رو خودم ساخته بودم .

    و امروز خدارو شکر میکنم بابت این قوانینی که در جهان گزاشته و من با توجه کردن به هر چیزی میتونم اون چیز رو وارد زندگیم کنم .

    واین یعنی یک شادی غیره منتظره .

    شادو پیروز در پناه الله مهربان

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 497 روز

    سلام به استاد بزرگوارم

    الحق و الانصاف که باید اقرار کنم هر بیماری و مشکلاتی که در زندگی ام دارم باهاش سر و کله میزنم خالقش کسی جز خودم نبوده و نیست

    سپاسگزارم از استاد و فایل های ارزشمندشون که چشم ما را به حقیقت و اصل و اساس جهان باز میکنند

    استاد عزیز اگر بخواهم از اتفاقات بدی که پشت سر گذاشته ام که خودم خلق کرده ام بگویم بسیار زیاد است پس از همین جا سکوت میکنم و هیچ نمی‌گویم

    و تمام تلاشم را برای تمرین این آموزش و درس شما میگزارم تا در روزهای پیشرو بتوانم کامنتی بگزارم که نتایج خوب از تمریناتم گرفته باشم

    خیلی خوشحالم که میتوانم صحبت های فوق‌العاده شما را گوش بدهم و هروز ساعت ها روی خودم کار کنم و چقدر حالم با این تمرین ها خوب است

    امیدوارم که با کمک و هدایت خداوندم در بهترین مسیر زندگی قرار بگیرم و بتوانم آموزه های شما رو در لحظه لحظه ی زندگیم عملی کنم

    با سپاس فراوان از خداوند هدایت گرم و شما استاد بزرگوارم

    همیشه و در همه حال در پناه خداوند متعال باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    محمد آسوده گفته:
    مدت عضویت: 2636 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته گرامی …

    بازم حق گفتید استاد مثل همیشه…قبلا با خودم می گفتم چطور ممکنه یه بچه کوچیک که تفکرات منفی نداره بیماری رو به سمت خودش جذب کنه ولی بعد متوجه شدم حتی یک نوزاد هم انرژی منفی مادرش رو دریافت می کنه چه برسه به یه بچه بزرگتر که به قول استاد به این باور رسیده که جلب توجه و محبت دیگران با بیماری امکان پذیره….

    خود من استاد و خونوادم دچار این پندمیک شدیم ولی به خاطر آگاهی های گذشتم در مورد قانون حتی به خانوادم چیزی نگفتم و فقط از لحاظ بهداشتی رعایت می کردم و نتیجش این شد که برخلاف بقیه نه تنها حتی یه روز توی جا نیفتادم بلکه با حداقل علایم و به مدت چند روز خدا رو شکر خوب خوب شدم و بعدش بقیه متوجه شدن…و وقتی میخواستم همین کار رو برای مادرم بکنم و توجهش رو از این مسئله دور کنم متاسفانه خونوادم با نگرانی زیادی و تماس مکرر و ترسوندن مادرم باعث شدن که کار مادرم به بیمارستان بکشه و توی بیمارستان هم کار خاصی برای بیماریش نکردن ولی چون بعد از بیمارستان نگرانی و حرفای دیگران تموم شد با همون شرایط قبلی حالش توی خونه بهتر و بهتر شد خداروشکر ….

    چند سال پیش هم خواهرم نصف شب دچار تنگی نفس شد و من هرچی بهش گفتم تو چیزیت نیس داری تلقین می کنی قبول نکرد و رفت بیمارستان و اونجا وقتی پزشک بهش همون حرفای من رو زد حالش خوب شد ودیگه مشکلی نداره و هنوزم میگه تو راس می گفتی ولی انگار باید از پزشک می شنیدم تا باور کنم.

    استاد از موقع آشنایی با قانون چندتا بیماری که حتما نیاز به دخالت پزشک و جراحی داشته رو به صورت معجزه آسا در مدت کوتاهی بدون حتی داروی خاص کنار زدم و الان خداروشکر که بیشتر قانون رو می فهمم دیگه مدت هاست منی که سالی چند بار بیمار می شدم بیماری خاصی ندارم و هروقت یکم ناخوش می شم سریع می فهمم که یه ذهنیت منفی که داشتم علتش بوده و وقتی دوباره به قانون عمل می کنم حالم عالی عالی میشه واقعا خدایا شکرت به خاطر این قوانین دقیق و بدن تغییر …

    سپاس فراوان از شما استاد عزیز….

    در پناه الله مهربان…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: