ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز
این موضوعی که درباره سلامتی و بیماری و جلب توجه کردن گفتید، من، هم تجربه منفیشو دارم، هم تجربه مثبتشو.
من همیشه از خیلی وقت پیش از خرابی دندونام و شکل و فرمش ناراحت بودم و یادمه همیشه با خیلی ها دربارش صحبت میکردم. میگفتم من خیلی بدشانسم که همچین دندونایی دارم، خدا به من دندونای سالم نداده، خوش به حال اونایی که دندونای سالم دارن … و اینجوری داشتم احساس ترحم دیگرانو جلب میکردم. اما نتیجش چی شد؟ هر چی گذشت، دندونای من خراب تر و خراب تر شد.
اما تجربه مثبتی هم دارم. پارسال احساس کردم که دل درد شدیدی گرفتم. سعی کردم بهش بی توجهی کنم اما چند روزی هم گذشت و خوب نمیشد. رفتم دکتر عکس گرفت و گفت باید عمل کنی. من یک سالی بود که به صورت جدی و مداوم داشتم ورزش میکردم و این باور رو در خودم ایجاد کرده بودم که بدن بسیار قوی و سالمی دارم. به خاطر همین مطمئن بودم که هیچ وقت مشکل جسمی خاصی نمیتونه برام به وجود بیاد. به همین خاطر اینبار با کسی درباره این بیماری صحبت نکردم و سعی نکردم احساس ترحم جلب کنم. به این فکر میکردم و با خودم میگفتم که: خدارو شکر! اگر من یه ورزشکار نبودم اوضاع الآن خیلی بدتر بود. همین باور که من بدن قوی دارم بهم کمک کرد. خدا هدایتم کرد رفتم پیش یه دکتر دیگه که گفت دو هفته قرص بخور، اگه خوب نشدی اونوقت بیا عمل کن. باورتون میشه به یه هفته نکشید که دل دردم کاملا خوب شد!
ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای آن
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
\با سلام خدمت استاد عزیزم \
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ بشم
نکات ارزشمند این قسمت:
ریشه ی جذب ناخواسته ها بر میگرده به موضوعی به اسم جلب توجه
یکی از مهمترین دلایلی که افراد فقر مشکلات و بیماری رو جذب می کنند برای خودشون به خاطر گرفتن جلب توجهه
خیلی از ماها بدمون نمیاد که مشکلی برامون پیش بیاد و بریم برای دیگران تعریف کنیم تا اونا برامون دلسوزی کنن و به آرامش برسیم
با صحبت کردن در مورد مشکلات داریم به خداوند میگیم از این مشکلات بیشتر به من بده
ما نباید در مورد مشکلاتمون با خودمون دیگران و حتی خداوند صحبت کنیم
با توجه کردن به مریضی بچه ها اونا بیشتر میخوان که مریض بشن چون بیشتر بهشون توجه میشه
اگر میخوایم جلب توجه کنیم از چیزی اینکار و بکنیم که بهمون قدرت میده
جهان داره به افکار ما به باورهای ما و کانون توجه ما واکنش میده
ی تجربه ای که من وقتی دقت کردم دوبار برم اتفاق افتاده این روزها ریشش بر می گرده به همین جلب توجه کردن
موضوع از این قرار بود که من چند وقت پیش از ی کتاب فروشی توی تهراه کتاب سفارش دادم اونا آدم های منظمی بودن و کتابها رو به موقع میفرستادن و پرسنل خوبی هم دارن اما یک روز که کتابهای من رو فرستاده بودن اداره پست منطقشون کارمند اونجا آدرس رو اشتباهی خونده بود و به ی شهر دیگه ای که اسمش مشابه شهر ماست فرستاده بود که باعث شد فرایند رسیدن کتاب ها خیلی به تعویق بیفته .من وقتی کد رهگیری رو زدم و این موضوع رو غهمیدم زنگ زدم به این کتاب فروشی و اونا گفتن که کار اداره پست بوده و عذر خواهی کردن و منم پذیرفتم که بالاخره ی انسان ممکنه ی همچین اشتباهی بکنه
اما بعد از چند هفته دوباره این قضیه تکرار شد و این دفعه من خیلی نارحت با کتابفروشی تماس گرفتم و گفتم این چه وضعیه و بخاطر این کار من مجبور شدم کلاس هام رو کنسل کنم و کارمند کتابفروشی هم کلی عذرخواهی کرد و گفتش که باز هم مقصر اداره پسته اونا شهر و اشتباه میخونن و اون هم کلی اظهار همدردی کرد
الان که این فایل رو گوش دادم متوجه شدم که من خودم این فرکانس رو فرستادم که دلسوزی اینا رو برانگیخته کنم
تازه به دانشن آموزام هم گفتم این موضوع رو که من مقصر نیستم و اداره پست اشتباه کرده
و الان دقیقا دارم میفهمم که من خودم این رو جذب کردم و تازه با شکایت کردن و زنگ زدن به کتافبروشی که این وسط مقصر نبود و صحبت کردن با دانش آموزام در مورد این موضوع من بیشتر به این موضوع توجه کردم و باید همین جا جلوی این وضوع رو بگیرم و گرنه باز هم تکرار میشه
سپاسگزارم استاد که ما رو بیناتر و هوشیارتر میکنین در مورد رفتارهامون
سلام به بی نظیرای خودم امیدوارم که حالتون عالیییییی باشه و سرشار از عشق و آرامش خداوند مهربون باشید
استاد جونم شما که داشتید صحبت می کردید من یادم اومد من از زمانی که به دنیا اومدم تا خود نزدیک ۱۳ سالگی شکم دردای عجیب داشتم یه بخشیش جذب مادرم بود یه بخشیش جذب خودم
من وقتی به دنیا اومدم خیلی سفید و بور و تپل بودم واسه همین مامانم و مامان بزرگم همیشه نگران من بودن که الان چشم میخوری هر جا منو بیرون میبردن به محض اینکه برمیگشتم چیزی که خودشون تعریف میکنن اینه که شکم درد میگرفتم و تخم مرغ می شکوندن و ازین حرفا…😂خلاصه این موضوع ادامه دار شد تا وقتی ک بیرون رفتن ما خیلی کم شد و تقریبا به صفر رسید و من اون موقع ۵،۶ سالم بود و من هر موقع مریض میشدم پدر و مادرم انقدرررررر توجه میکردن انقدر خرید میکردن که خوشم اومده بود و همیشه مریض میشدم ولی خواهرم ک دو سال ازم کوچیکتر بود و بهش اندازه ی من توجه نمیکردن نهایت سوپ درست میکردن براش ولی من برام انواع کباب جگر کمپوت لواشک الوچه😂😂😂😂 و خواهر من یاد گرفته بود ک مریض نشه ولی من خیلی مریض میشدم یعنی انقدر مریض میشدم که به صورت هفته ای میرفتم دکتر البته ادا درنمیوردم واقعا مریض میشدم
خلاصه بزرگتر شدم نزدیک ۱۰ سالم شد پدر و مادرم درگیر یه سری مسائل شدن و ایندفعه نه برای توجه بلکه انقدر خود خوری میکردم ک دیگ به مرحله ی بستری شدن میرسیدم جوری ک الان ک ۱۸ سالمه پدرم همیشه میگ ما تو رو از دکترا خریدیم انقدر ک منو بردن دکتر
بماند ک ۱۳سالگی با شما اشنا شدم و دکتر رفتن من شد سالی یه بار ولی بعدش انقدر به خودم فشار میوردم انقدر فکر و خیال بیهوده میکردم که دوباره شروع کردم به مریض شدن و ایندفعه مشکل قلبی پیدا کردم رفتم دکتر گفتن دریچه ی قلبت گشاد شده اون موقع ۱۵ سالم بود چیزی ک منو تکون داد این بود ک من تا ۱۵ سالگی فقط درد کشیدن و تجربه کرده بودم و تمام آزمایشاتم سالم بود اما وقتی اینبار بهم گفتن که دچار مشکل شدم انگار یه چیزی تو وجودم صدا داد البته اینو بگم ک پدرم توی این مرحله از زندگی دیگ توجه نمیکرد اما مامانم خیلی خیلی توجه میکرد
اون شب ک دکتر اینو گفت من هنوز تو اعماق افکار مونده بودم تا اینکه مجدد شروع کردم به گوش دادن به فایلای شما و وقتی گفتید شما چندساله مریض نشدید گفتم چرا من اینجوری نیستم چرا مریض شدن واسه من افتخار بود و خدای من شاهده ک از اون روز تا الان هیچ بیماری جدیی نداشتم قلبم بدون مصرف هیچ دارویی حالش خوبه سالمه درد نمیکشم درصورتی که من توی اون مدت انقدر قلبم وضعش وخیم شده بود ک حتی وقتی داشتم میخندیدم به قلبم فشار میومد وقتی میخواستم پاشم بهش فشار میومد واقعا اذیت شده بودم اما خداشاهده از لحظه ای ک اینو گفتین من اینو تو ذهنم ساختم ک باید افتخارت سلامتیت باشه نه بیماریت باید افتخارت قدرتت و قوی بودنت باشه نه ضعف و ناتوانیت
و خدارو هزار مرتبه شکر از اون روز بیماری جدی نداشتم فقط گاهی به خاطر ضعف توی کنترل ذهنم دوبار مریض شدم و توی بیماری من اصلا مبتلا نشدم نمیخوام بگم انقد عالی عمل کردم نه اتفاقا نجوا شیطان زیاد بود کنترلش سخت بود همه راجبش حرف میزدن همه ترسیده بودن منم بین همون ادما بودم دوبار کنترل نکردم و درجا نتیجشو دیدم و سعی کردم با سپاسگزاری و کنترل ذهن و ساختن باور روی سلولای بدنم و نوشیدنی های گیاهی حالمو خوب کنم
یه خاطره تعریف میکنم ازین دوران بخندیم😂
استاد جونم توی همون دوران اوج بیماری من یه بار خیلی نجوای ذهنم زیاد شد یعنی هم سپاسگزاری میکردم ولی توجه اصلیم روی نبود سلامتی بود و کار خودمو کردم و جذب کردم انقدر به بابام اصرار کردم تا منو برد دکتر وقتی رفتم اونجا تست گرفتن قبل ازینکه جواب تست بیاد من غش کردم😂😂😂😂😂بهوش اومدم گفتن بابا منفی بود هیچیت نیست ولی چون ناخن کاشته بودم گویی موقع غش کردن رو ناخن افتادم اقا باز عادت زشتم و شروع کرده بودم دستم ورم کرده بود هی میگفتم منو ببرین دکتر بابامم انقد منو تو بچگی برده بود ک دیگ توجه نمیکرد خلاصه من انقد گفتم تا خسته شدم تا زمانی ک میگفتم این دسته تا چندماه ورم داشت به محض اینکه دیدم بخاری ازینا گرم نمیشه و ساکت شدم الان هزارماشالله دارم با همون انگشت تایپ میکنم و هیچیش نیست😂😂😂😂😂
بعد ازین جریان من چیزی که متوجه شدم این بود چون من هم داشتم روی خودم کار میکردم و هم نجوا داشتم به مقدار نجوا بیمار شدم ولی چون داشتم روی خودمم کار میکردم جواب تست منفی شد یعنی به مقداری که ورودی دادم خروجی گرفتم و تا همین الان برای من این موضوع درس شده و عین تابع میگم ببین به ازای ورودی ما یه خروجی داریم دقیقا متناسبه و سعی کردم نمیگم همیشه نه سعی کردم و دارم هنوز سعی میکنم و خدا کمک کنه این مسیر و ادامه بدم که همیشه در رشد باشم و بتونم بگم من طی چندسال گذشته اصلا مریض نشدم نه اینکه بگم مریض نشدم به جز دوبار
البته ک جای شکر داره از مریضیای هفتگی به این مرحله رسیدم و اون درد شکم ک نمیدونم چرا اونقدر عجیب بود و حتی دکترا متوجهش نمیشدن رو خداروشکر از ۱۳ سالگی دیگ تجربش نکردم
استاد جونم مریم بانوی عزیزم از خدا سپاسگزارم بابت وجودتون و حضورتون توی زندگیم خدا کمکم کنه در مشیتش بمونم و به این مسیر زیبا ادامه بدم
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد و دوستان عزیزم
من یه مدتی هست ازدواج کردم و بعداز یکسال دورشدن از خانواده ی خودم وهمسرم دوباره برگشتیم شهرمون و به خانوادهامون نزدیکیم از وقتی برگشتیم من متوجه شدم که خودمو درگیر حرفهای خاله زنکی کردم یعنی منی ک اصلا درمورد دیگران حرف نمیزدم دارم همش پشت سر خانواده ی همسرم صحبت میکنم و جالبه اصلا متوجه نبودم که دارم غیبت میکنم و توجهم رو گذاشتم رو نا خواستهام و هرروزهم حرفهای بیشتری نکات منفی بیشتری از قبل پیدا میشد که راجبش صحبت کنم و الان یه هفته است که درمورد هیچکدومشون صحبت نکردم خیلی طبیعی یه جوری داره اوضاع پیش میره که کمتر میبینمشون یا دیگه فرصتی برای غیبت پیش نمیاد یا انقدر درگیر هدفها و مسائل مهمتری شدم که فراموش میکنم اگر چیزی هم شده باشه ، و خیلی این هفته انرژیم بیشتره حالم بهتره و احساس میکنم تواین مدتی ک درگیر غیبت بودم خیلی از هدفهام دورشده بودم و خودمو درگیر حاشیه کرده بودم و خداروشکر الان خوشحالم ک متوجه شدم و دارم برمیگردم تو مسیر درسته و دارم سعی میکنم اگرهم راجبشون صحبت میکنم درمورد نکات مثبتشون اخلاقهای خوبشون خوبیایی ک برام کردن رو به زبون بیارم و همین باعث شده دوباره چقدر رفتار خانواده ی همسرم باهام خوب و قشنگتربشه. خدایاشکرت که قانون اینقدر واضح و دقیق و درهرلحظه کارمیکنه و جواب میده دقیقا از لحظه ای ک شروع کردم کانون توجهم رو عوض کنم نتایج بیرونم عوض شدن. خدایاشکرت
سلام دوست خوبم
کامنت شما رو که خوندم، یاد یه جمله ای افتادم، گمونم از ویل دورانت…
چیزی توی این مایه که: ماها عاشق هم بودیم، تا وقتی که حرف مامانم و مامانت پیش اومد!
شاید اشتباه کنم از کی بود، ولی درستی این مطلب را در 18 سال زندگی مشترکم که با عشق شروع شد و ادامه داره، با گوشت و پوست حس کردم.
این لامصب، اصلا چالش عشقه! به همین ترسناکی.
خوشحالم که توانستید درمانش کنید.
تحسینتان میکنم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام به استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی و دوستان نازنینم
خیلی موضوع این فایل جالب و مهم بود اکثر ما هم تجربه اش کردیم
این که در مورد بعضی مسائل ناخواسته مون دوست داریم با دیگران صحبت کنیم و اونا با ما همدردی کنن و توجهشون رو جلب کنیم و برامون دلسوزی کنن
حالا خوبه که من خدا رو شکر از اوائل جوانی تمایلی به بازگو کردن مشکلاتم نداشتم…ولی باز هم بعضی جاها شاید هم خیلی جاها از دستم در رفته
با صحبت های استاد در مورد دوستش یاد سردرد خودم در سالهای گذشته افتادم، که بلطف آموزه های استاد و با کمک خدا حلش کردم
تا حالا از این جنبه بهش نگاه نکرده بودم
همه اش فکر می کردم که خودم زیاد به این موضوع توجه می کردم و هی بزرگتر و سختتر میشد برام
ولی حالا یادم اومد که بخصوص اون اواخر با نزدیکانم زیاد در مورد این مسئله صحبت می کردم
غافل بودم از این که اظهار همدردی و قربون صدقه رفتن و توجه اونها در حد چند لحظه است ولی من با صحبت کردن از مشکلم اون رو برای خودم ماندگار می کردم
یه کمی هم برام عجیبه، چون خدا رو شکر تقریباً از احترام و توجه همه اطرافیانم برخوردار بودم و بنظر خودم عزت نفس بالایی داشتم
اما مشخصه که عزت نفسم اونقدرها هم خوب نبوده که می خواستم احساس قربانی شدن بخودم بگیرم و توجه و دلسوزی بقیه رو جلب کنم و احساس مهم بودن بمن دست بده
خدا رو شکر که از وقتی با استاد و این مسیر آشنا شدم بشدت مراقبم که در مورد ناخواسته هام با کسی صحبت نکنم حتی با خودم حتی با خدا
یادم نیست تو کدوم فایل بود که استاد با لحن نهیب زدن خیلی محکم و جدی دو بار گفت
راجع به مسائل ناجالب صحبت نکن
راجع به مسائل ناجالب صحبت نکن
و من اگر مسئله ناجالبی برام پیش بیاد فوری استاد و این حرفش تو ذهنم مجسم میشه و مثل استاد برای خودم با صدا تکرار می کنم
راجع به مسائل ناجالب صحبت نکن
راحع به مسائل ناجالب صحبت نکن
چقدر خوشحال میشم و خدا رو شکر می کنم وقتی که می بینم عملکرد الان من هم به همون رَوِشی هست که استاد میگه
وقتی کسی حالمو می پرسه نمیگم بد نیستم میگم خیلی خوبم خدا رو شکر
سعی می کنم نه در مورد مسائل بظاهر ناجالب خودم صحبت کنم نه در مورد مشکلات دیگران حتی همسرم و بچه هام
به هر چیزی توجه کنی به سمت اون هدایت میشی از جنس همون وارد زندگیت میشه
الان همون جور که استاد میگه من راجع به موفقیتهام و کارهای خوبی که انجام دادم صحبت می کنم
با شوق میگم من سردردمو درمان کردم
از مسئله ای که چند ماه پیش در سفر خارجی برای همسرم پیش اومد صحبت نمی کنم اما از عملکرد خیلی خوبم که با این که تنها و در یک کشور غریب بودم از خودم در برخورد با اون مسئله بروز دادم تعریف می کنم
اگر میخوای توجه جلب کنی از چیزی توجه جلب کن که بهت قدرت میده بهت کمک می کنه
یه مثال دیگه هم در مورد موضوع پندمیک بود که خیلی سعی کردم بهش توجه نکنم و بخصوص راجع به اون با بقیه صحبت نکنم، و خدا رو شکر که تو این دو سه سال این بیماری اجازه ورود به خونه ما پیدا نکرد و نه خودم و نه همسرم اصلاً این بیماری رو نگرفتیم
همین پریروز بود که موقع آشپزی دستمو بریدم و نسبتاً عمیق بود یه چسب کوچیک و ساده روش گذاشتم، و عصر که با بچه ها بصورت تصویری صحبت می کردیم نه در موردش حرف زدم و نه گذاشتم که بچه ها اونو ببینن
جهان داره با افکار ما کار می کنه
جهان داره با باورهای ما کار می کنه
جهان داره با کانون توجه ما کار می کنه
چیزی وارد زندگیت میشه که داری بش توجه می کنی
به چی داری توجه می کنی
در مورد چی داری صحبت می کنی
باید متفاوت عمل کنیم تا متفاوت نتیجه بگیریم
وقتی که حالمون خوب نیست با بقیه در موردش صحبت نکنیم
با خدا هم در موردش صحبت نکنیم
و این قدرت ذهنی میخواد اعتماد بنفس میخواد عزت نفس میخواد
اگر میخوای مشکلاتت بیشتر نشه در موردش صحبت نکن توی هر حالتی هستی توی هر شرایط سختی که هستی از زاویه ای نگاه کن به زندگیت که بتونی بخاطرش سپاسگزار باشی
بتونی نعمتها و فرصتها رو ببینی، بتونی به چیزای خوب توجه کنی
خودمون داریم زندگی خودمونو رقم می زنیم
و خودمون می تونیم تغییرش بدیم
خدا رو شکر برای تغییر نگرشم
خدا رو شکر برای بهبود شخصیتم و پیشرفتم
خدا رو شکر که استاد رو در مسیر زندگی من قرار داد
خدا رو شکر برای همه ی نعمت هام
در آغوش خدا زندگیمون پر از نعمت و سلامتی و خیر و برکت و آرامش الهی باشه
بنام خدای مهربان و هدایتگرم
سلام استاد عزیز
سلام دوستان گلم
استاد اخ استاد چقدر این قوانین رو گفتید
چقدر این حرفارو شنیدم
اما چه کنم که مدام تمرکزم میره روی فرعیات
اخ اخ اخ فرشته زیبا و دوست داشتنیه من
اصلا نگران نباش چون امروز بعد از رسیدن به یکی از خاسته هام فهمیدم که اون خاسته مال من نیست و من واقعن نمیخامش
خیلی خوشحال و خرسندم که میتونم بعد از رسیدن به خاسته هام انتخاب کنم که میخامش یا ن
دقیقا دقیقا و دقیقا میخام برگردم به خودم
حالا فهمیدم که من برای کارکردن روی خودم به هیچ تیمی نیاز ندارم
به خودمو تنهایی با خودم نیاز دارم
چقدر وقتی تنها ترم الهامات بیشتری دریافت میکنم
چقدر بیشتر در مسیرم
حقیقتن من واقعن هنوز بشدت نیاز دارم تنها باشم
من هنوز هم نمیتونم مدت زیادی با افراد باشم
من هنوز خیلی جای کاردارم برای اینکه بتونم همزمان هم رو خودم کار کنم و هم تو جمع باشم
من دوست دارم تنها باشم هنوز خودم رو پیدا نکردم هنوز نتونستم اونقدری ک باید با خودم در صلح باشم
شایدم به گفته شما استاد عزیز این برمیگرده به عزت نفس
(کسی که عزت نفس بالایی داره عاسق تنهایی با خودشه)
همین پریروز رفتم نشستم تو کافه و یک بستنی خوشمزه خوردمبخدا قسم اینقد چسبید که نگم
نمیگم بودن با اطرافیانم نمیچسبه
اما من تنهایی هام خیلی قشنگتره
چرا تنهاییمو انتخاب نکنم
نمیدونم چه حسیه و بهش چیمیگن
اما بشدت انتخابم شده تنهایی
دوستان عالییییی دارم اما تنهاییم رو خیلی دوست دارم
برای وجود دوستان قشنگم چه مجازی ک بچه های سایت هستن چه همکارام که باهاشون کلیییی خوشمیگذرونم بینهایت سپاسگزار خداوند مهربان هستم
اما بابت تنهاییمم بینهایت سپاسگزارم
.
امشب ی متنی نظرمو جلب کرد و دیدم چه جالب که من قبلا خیلی زیاد اینجوری بودم .
*1. فکری را انتخاب کن.
وانمود کن که از قبل اتفاق افتاده.
دربارهاش هیجان زده باش.
بعد ببین چه اتفاقی میافتد.
2. چه عاملی چیزهایی که تصور کردهای را از بروز و تجلی باز میدارد؟
افکاری که متضاد با آن باشند.
همهاش همین.
همین.
.
این متن شگفت انگیزع
این نوع تجسم و دیدگاه منو به هرخاسته ای که اونموقع داشتم رسونده
ازین به بعد خیلییی بیشتر ازش استفاده میکنم
همین امشب شروعش کردم
خدای مهربانم شکرت که میتونم بنویسم
شکرت که تو این سایتم و
سپاسگزارم که جواب سوال هام رومیدی
سلام به آقای عباسمنش و خانم شایسته عزیز و همه دوستان
بخوام در مورد احساس قربانی شدن صحبت کنم موارد زیادی بوده تو زندگیم که این احساس رو داشتم.
من فکر میکردم اگه از مشکلاتم به بقیه بگم شاید منو بیشتر درک کنن، شاید بزارن تو حال خودم باشم و خیلی بهم گیر ندن و مراعات حالمو بکنن چون فلان مشکل رو دارم! من احساس قربانی شدن رو به صورت عجیبی با خودم میکشوندم تا ترحم بقیه رو داشته باشم و من از این احساس خوشحال میشدم و میگفتم ببین چقد دارن بهم توجه میکنن
گاهی دوست داشتم دستم بشکنه یا یه بلایی سرم بیاد ک بقیه ببینن و دلسوزی کنن و چقدذ لذت بخش بود این احساس
اما مشکلات زیادی رو برام بوجود آورد مثل کنسل شدن ازدواجم
الان که بهش فکر میکنم طبق آموزه های آقای عباسمنش خیلی هم عجیب نبود ک این اتفاق برام بیفته چون قانون میگه
احساس بد=اتفاقات بد
اما از وقتی من تمرکزم رو برداشتم از روی این مسئله، روی عزت نفسم کار کردم، احساس قربانی شدن رو از وجودم نسبت به گذشته کمرنگ تر کردم خیلی حالم خوبه
احساس ترحم بقیه رو نمیخوام داشته باشم، اگه برم دندانپزشکی خیلی سرحال برمیگردم ب خونه، اگه پام بخوره به میز و یکی بگه چیشد میگم چیزی نشد
اگه احساس کنم حالم جوری ک باید باشه نیست، میرم و استراحت میکنم تا سرحال تر بشم
و چقدر حالم خوبه
و چقدر آرامش بیشتری دارم
چقدر زندگی شیرین تر شده برام
چقدر به فکر پیشرفت و موفقیت های بعدیم هستم
چقدر خودمو بیشتر دوست دارم و به خودم احترام میزارم
خداروشکر میکنم ک خداوند منو به این مسیر هدایت کرد
و سپاسگزارم از آقای عباسمنش ک همیشه اطلاعاتشون او در اختیار ما میزارن
در پناه خدا باشید
سلام استاد و ممنون واقعا بابت این فایل که باعث شد من یکی از اشتباهات بزرگم رو متوجه بشم و به جواب یکی از سوالاتم برسم. در مورد تجربه ای که از این فایل داشتم حتما توی همین کامنت می نویسم ولی با خودم گفتم اول یک چیز دیگه رو خدمت شما و دوستان عزیز سایت بگم. حقیقتا من 17 سالم هست و این اولین بار هست که دارم کامنت میذارم توی سایت. من حداقل یک سال بود که با شما و همسر عزیزتون آشنا شده بودم و توی سایت هم عضویت داشتم ولی فعالیت خاصی نمی کردم یا خیلی تاثیر خاصی از فایل ها نمی گرفتم با اینکه هر دفعه حرف های شما رو تصادفا میشندیم با خودم می گفتم چقدررر درست اند ولی انگار هنوز آماده نبودم و امیدوارم که اتفاقی که به تازگی برای من افتاد و به سایت شما هدایت کرد نشونه آمادگیم برای تغییر باشه.
من چند روز پیش یه درگیری ذهنی خیلی شدیدی داشتم و با خودم گفتم یه امتحانی بکنم و نشونه روز سایت استاد عباس منش رو ببینم شاید یه کمکی بهم بشه. فایلی که برام باز شد کلید های مروبط به فایلش چیزی بود که واقعا چند وقت بود برام سوال بود و خیلی مشتاق شدم که فایل رو ببینم ولی حواسم پرت شد و بعد چند روز بالاخره دیروز فایل رو از کلیدش پیدا کردم و گوش کردم و بهم واقعا کمک کرد.
بعد از دیدن اون فایل به نشونه همون روز سر زدم و یکی از فایلای گفتوگوی استاد بود که از یک قسمت به بعد واقعا زدم زیر گریه از شوق که انگار جوابم رو گرفتم یا دقیقا همون سوالم مطرح شد.
این اتفاق برای خود من خیلی اتفاق عجیب و جالبی بود چون تا به حال پیش نیومده بود برای یه فایل گریه کنم مخصوصا اینجوری که انگار حس کنم خود خدا داره جوابمو بهم میده و واقعا حس عجیبی بود که برای اولین بار تجربه کردم. انگار روی زمین نبودم. انگار توی یک مدار و جهان دیگه بودم و واقعا حس قشنگی بود ممنون ازتون استاد.
در مورد این فایل من خیلی هدایتی توی اینستا این فایل رو امروز دیدم و اومدم که برای اولین بار توی سایت در موردش بنویسم. کاری که تا قبل اتفاقات این چند روز فکر نمی کردم هیچ وقت بکنم.
من بزرگ ترین و واضح ترین تجربه هایی که از این فایل داشتم مربوط به خودم و یکی از معلم های مدرسه م میشه.
من حدود سه سال پیش یک عمل کیست مویی پشتم انجام دادم و پیش یکی از بهترین دکتر های اون کار هم رفته بودم ولی بعد حدود دو ماه که زخم من باید کاملا بسته و ترمیم میشد بازم فهمیدم که زخمم بسته نشده و بازه و همش خونریزی میکنه. در حدی که من دوباره زیر تیغ رفتم و مجبور که بخیه زدن دوباره شدم ولی الان با اینکه حدود سه سال از اون عمل میگذره زخم من هر چند وقت یک بار باز هم باز میشه و خونریزی میکنه با اینکه خود دکتر ادعا میکد که تا قبل من فقط یک نفر اینجوری شده بوده که البته بعد چند ماه خوب شده. بعد از اینکه فایل امروز رو گوش دادم کااااملا متوجه شدم که چرا زخم من ترمیم نشد. اون اتفاق جزو تلخ ترین و و دردناک ترین اتفاقات زندگی من تا به الان بوده و من هرگز نمی خوام اون درد رو دوباره تجربه کنم ولی امروز متوجه شدم که دلیل ادامه پیدا کردن این مشکل من به خاطر توجه زیاد من بهش بود. من خیلی وقتا اون رو برای پیاده روی نرفتن با فامیل بهونه کردم. بهونه چاقیم کردم و… که دیگه دست از سرم بردارن و خیلی وقت ها کل اون درد ها رو با اینکه موقع تعریف کردن میاد جلوی چشمم برای خیلی از دوستام تعریف کردم که فقط حس کنم اونا با من همدردی میکنن یا توجه جلب کنم و امروز من این رو فهمیدم.
فهمیدم که حتی الان بعد گذشتن این همه مدت اگه زخم من خوب نمیشه به این دلیله که درسته که من دردش رو به نسبت می تونم حس کنم ولی خیلی وقت ها می تونم به عنوان بهونه ازش استفاده کنم و از زیرذ خیلی کار ها در برم.
بازم ممنون استاد بابت دادن این آگاهی بزرگ به من
تجربه دوم که من به وضوح در زندگیم دیدم مروبوط میشه به یکی از معلم های مدرسه م
یک روز معلم اومد داخل کلاس و بعد یکم درس دادن گفت که یک سری اتفاقات بدی برای بچه کوچیکم افتاده و خیلی از این بابت ناراحتم و از دست اون کسی که بچه م رو اذیت کرده خیلی عصبانیم. این صحبت ها اونقدر ادامه پیدا کرد که حداقل نصف یا بیشتر تایم کلاس ما موقع گوش دادن به صحبت های معلممون رفت. گذشت و این اتفاق دوباره به نحوی بدتر برای بچه ی ایشون اتفاق افتاد و حدود دو یا سه روز باز هم توی کلاس معلمم ما اون داستان رو با حالت ناراحتی و زجر تعریف کرد. حدود یکی دو هفته به همین حالت گذشت که یک روز دیدیم معلممون با صورت کبود شده و پای کچ گرفته اومد و باز شروعکرد به تعریفکردن که چی شده و چون حالش هم بد بود کل روز نتونست تدریسی به ما بکنه.
ایشون با زهم در مورد این اتفاقی که براشون افتاد صحبت میکردن و بچه های کلاس ابراز همدردی میکردیم و یک روز به جایی رسید که دیگه معلم ما ابراز کرد که دعا براشون نوشتن و چشم خوردن و این داستان ها. بعد حدود سه روز که این داستان ادامه پیدا کرد یک روز من به این معلممون گفتم که خانم درست این اتفاق براتون افتاده و متاسفم ولی انقدر در موردش صحبت نکنین که بدتر میشه و این در حالی بود که این مدت ایشون فقط سر کلاس با کمک ما می تونستن بیان و تدریس درستی نمی تونستن بکنن.
به من جواب دادن که نه من برای کسی تعریف نمی کنم که من تا این حرف رو شنیدم با خودم گفتم فقط تلاش کن که حواست رو پرت کنی چون انگار ایشون باورشون خیلی متفاوته که با اینکه هر روز بحث ما توی کلاس و بین خودشون در دفتر در مورد مشکلات ایشون بود باز هم اعتقاد داشتن که برای کسی تعریفنمی کنن.
آخر ماجرا به اینرسید که ایشون وضعیت پاهاشون بدتر شد و مجبور به عمل شدن و حدود 1 ماه نتونستن مدرسه هم بیان و ما با احتساب اون مدت قبل حدود یکی و نیم ماه تدریس معلم رو نداشتیم و توی اون درس افت کردیم.
توی این مثال دومی که زدم من به وضوح دلیل این اتفاقاتی که برای ایشون می افتاد رو می تونستم درک کنم ولی با این فایل به درک عمیق تری از این اتفاقات رسیدم و فهمیدم که ما فکر می کنیم با تعریف اتفاقات بدمون برای دیگران یا حتی درد و دل با خدا به قول معروف خالی میشیم و حس راحتی می کنیم ولی اون بیشتر توی ذهن ما حک میشه و توی همون مسیر قرار می گیریم.
استاد عزیز واقعا از شما و همسر عزیزتون و از خدا سپاس گذار و واقعا ممنونم که تونستم به حداقل کوچکترین درک بیشتری نسبت به قبل از این مساله برسم. ممنون ازتون واقعا و امیدوارم این اتفاقات این چند روز شروع تغییر من و هدایت از طرف خدا باشه و بتونم با آموزش های شما بیشتر به خواسته هام نزدیک بشم و تعهدم رو نسبت به خودم و زندگیم و اهدافم بالاتر ببرم. امیدوارم کامنت من بتونه هم به خودم و هم به دوستان و خانواده ی بزرگ عباس منش کمک بکنه و من هم بتونم از همه شما درس بگیرم.
خدایا شکرت استاد عزیزم
.
.
من خیلی هدایتی یه زمانی فایلی که گذاشتید داخل اینستاگرام و یکی از دنبال کننده های شما فرستاده به ایمیلتون رو دیدم از همون موقع سعی کردم که درمورد چیز هایی که از خدا میخوام صحبت کنم مثلا نگم من فلان تجربه بد رو نمیخوام بگم خدایا من فلان تجربه خوب رو میخوام و هر وقت با خدا صحبت میکنم اینجوری سعی میکنم درخواست هام رو بگم خدایا شکرت تو اتفاقات روز مره من معجزه شده با همین فایل های رایگان و ارتباطات با دیگران قبلا سعی میکردم که کسانی رو که مثلا ناراحت هستند بهشون راهکار بگم اما از زمانی که متوجه شدم که مهم نیست من میخوام اونها باید خودشون بخوان پیشرفت کنند و یا حالشون رو خوب کنند بعد جهان به اونها پاسخ میده من کی باشم که بخوام کار خدا رو انجام بدم و هروقت میخواستم این کار رو انجام بدم این توی ذهنم می اومد که فایده نداره هرچی تو حرف بزنی وقتی اون نمیخواد ، و یه جورایی شرک میدونستم این کار رو که میخوام تو کار خدا دخالت کنم و به ذهنم میگفتم تو کی باشی که بخوای تو کار خدا دخالت کنی دهنت رو ببند و چون خودم هم هدایت شدم به سایت شما یکم درک میکردم که خدا چجوری آدم ها رو هدایت میکنه وقتی خودشون بخوان ، و میدونستم وقتی اینجوری تلاش کنم خودم رو از مسیر دور میکنم و چون من قبلا یکم آدم خود خواهی بودم این باعث شد خوب تجربه کنم و بدونم که این اتفاقا یک ویژگی خوب هست به نظر من که آدم خودخواه باشه توی یه سری موقعیت ها و دلسوزی آدم رو بدبخت میکنه و هر بار با برخوردن و عمل کردن میبینم که چه خوب داره دستم میاد که بازیش چیه و هر بار بهتر و بهتر میشم.
.
دقیقا استاد از زمانی که من به خدا گفتم که خدایا من فقط میخوام راجب فراوانی بشونم هر جایی که رفتم آدم ها راجب فراوانی صحبت کردند و از حرف های اونها من برداشت هایی کردم نتیجش فراوانی بوده و خیلی کم در موقعیت هایی قرار گرفتم که آدم ها از مشکلات میگن و توی اون موقعیت ها بعدش که فکر کردم گفتم حتما خدا میخواسته یه درسی بهم بگه من چه درسی از صحبت های این فرد میتونم بگیرم ؟ و بعد چیز هایی به من گفته شده که واقعا متحیر شدم بزارید یه داستانی بگم ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکنیم و خوب با دوستم داشتیم با یه فردی حرف میزدیم که جوان هست و یکی از افرادی هست که بسیار ثروتمند هست توی شهر ما و یه من دیدم که دارند در مورد مشکلات و …. حرف میزنند میخواستم برم به خودم گفتم برم ولی یه حسی بهم گفت بمون همینجا داستان به اینجا رسید که اون فرد یکی از آدم های معمولی که داشت رد میشد که یک ماشین معمولی داره ولی چون عاشق ماشین هست خیلی بهش میرسه و دوست داره ماشینش رو دید گفت من هر وقت این بنده خدا رو میبینم حسرت میخورم ! با اینکه خودش هر سال ماشین جدید میگیره و نسبت به اون شهر ما ماشین خوبی سوار میشه و تو دلم اصلن خندم گرفت چون بعضی وقتا تحسینشون میکردم ذهنم میگفت نگا اینا چقدر خوب کار میکنند چه مغازه های بزرگی دارند و چقدر جنس دارند و.. بهم گفت نظرت چیه گفتم والا از اون بنده خدا بپرسی باز میگه شما خیلی از من بهتر زندگی میکنی آدم ها اینجوری هستند و موند اصلن چی بگه بعد به دوستم نشون داد گفت نگا این 600 میلیون چک این چند روز تعطیل هست اما بعد تعطیلی ها دیگه زنگ مینند هی پول میخوان !
.
(من دارم در مورد یکی از افراد بسیار ثروتمند شهر خودمون صحبت میکنم )و اها یه چیز دیگه هم گفت صب تا شب در مغازه هستم آخرش هم میرم خونه باید جواب این و اون رو بدم و حسرت یک مسافرت رو داشت با اینکه وضعش به لطف خدا خیلی خوبه ولی باورش این بود که دیگه ماخودمون رو درگیر کردیم و صبح تا شب باید کار کنیم و کلی درس دیگه از حرف هاش یادگرفتم خدایا شکرت چقدر هم انسان متواضع و فروتنی بود و چقدر آدم ساده و به قول خودمون خاکی هست . من یکبار از خدا خواستم و اینجور اتفاقات افتاد این یکی بود که به ظاهر بد بود ولی بعدش به خودم گفتم خدایا تو بهم الهام کردی توی این موقعیت وایستا حتما یه درسی میخواستی بگی وگر نه من از تو خواسته بودم که همش من رو در موقعیت مناسبی قرار بدی این رو تو راه برگشت به خونه گفتم و تا خونه بهم گفت که چرا من رو در این موقعیت قرار گرفت و واقعا اشک شوق من سرازیر شد چونمن قبلا این فرد رو تحسین میکردم ولی بعضی وقتا ته قلبم میگفت نگاه کن چقدر خوب زندگی میکنند همه چیزشون فراهم هست و… ولی تو چی هی ذهنم میخواست مقایسه کنه و بعد از این اتفاق همیشه به خودم میگه تو ثروتمند ترین آدم شهری تو خوشبخت ترین آدم این شهری ببین خدا داره برات چیکار میکنه و چقدر معجزاتی رو برات فراهم کرده همه چیز رو نقد خریدی ف کلی تخفیف گرفتی بدون اینکه براش تلاش کنی ، کلی اجناسی رو خریدی که با مناسب ترین قیمت باهات حساب شده بدون اینکه از کسی بپرسی که کدوم جای شهر مثلا بورس لوازم فلان هست و همش هدایتی بوده مثلا میخواستم یه لباسی رو بخرم یه مقداری پول داشتم یهو حسم گفت برو تو این مغازه از بیرونش نگاه کردم گفتم بابا من پولم نمیرسه از این مغازه خرید کنم این خیلی قیمت های بالاتری داره نسبت به بودجه من حسم گفت برو داخل مغازه هیچی نگو خیلی با اعتماد به نفس گفت مثلا برو فلان لباس رو بردار رسیدم دست زدم بهش همون کیفیتی بود که میخواستم و رفتم پوشیدم بعد در اوردم گفتم میخوام اینو قیمت مناسبی گفت که من اصلن باورم نمیشد که این مغازه این قیمت لباس داشته باشه اینجوری هم نبود که مثلا تک سایز باشه یا مشکلی داشته باشه که قیمتش رو پایین بزنه و یه اتفاقی افتاد که بدون اینکه من چیزی بگم یا من رو بشناسه بهم تخفیف داد و کلی از این دست اتفاقات برای من افتاده خدایا شکرت و هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه خوب من هم اگر مثل قبل مینشستم با این و اون حرف میزدم اتفاقات قبلی رو تجربه میکردم مثلاقبلا میرفتم یه جای نسبتا خوب شهر یه لباس میگرفتم بالاتر از اوریج قیمت های بازار چروک میشد یا آب میرفت و یا از اینجور اتفاقات برام می افتاد از هزار جا هم میپرسیدم یا با اینکه سعی میکردم تخفیف بگیرم بازهم قیمت بالا تر برام حساب میکردند
.
یه چیزی هم که حسم میگه استادبنویسم بارها گفتم اون تمرینی که در فایل آخر لایو دادید معجزه کرد روابط من یه اتفاق دیگه ای هم افتاد اینکه من هدیه های خیلی با ارزشی گرفتم من استاد اصلن یادم نمیاد از قبل از آشنا شدن با مباحث شما هدیه گرفته باشم ! و به محض اینکه اون تمرین رو چند ماهی هست مینویسم کلی هدیه با ارزش گرفتم خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام عرض میکنم خدمت استاد گرامی و خانوم شایسته عزیز -اگه بخوام از تجربه هام در این زمینه احساس قربانی شدن بگم یه کتاب تجربه دارم من وقتی بچه بودم برای جلب توجه پدرو مادرم گریه میکردم و بعدش خودم رو به بیحالی میزدم و به مروز زمان حملات پانیک رو جذب کردم و چندسال قرص خوردم و تقریبا 9 ماه پیش با خودم عهد کردم که درموردش حرف نزدم قرص رو قطع کردم دیگه بهش توجه نکردم و خودبخود خوب شد و الان دارم میفهمم خودم خوبش کردم همنطور که خودم جذب کرده بودم خدای مهربان کمکم کن بقیه تضادهام رو هم با اعراض از اون درست کنم خدایا بهم بگو چطور درمورد مسائل مالی هم به نبودش فکر نکنم و پول رو به سمتم جذب کنم من ناتوانم خدایا خودت کمکم کن *
از استاد عزیز برای منطق هایی که درک کردن و بیان کردن و مارو به این مسیر کمک کردن سپاس گزارم
موفق و پایدار باشید*