ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1376 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    دیدن زیبایی ها و توجه بر نکات مثبت☘️

    به به چه قدر قشنگ تنمپا ساختمان های بلند و شیک نماد فراوانی مردم امریکا که اینقدر شکر گزارن چه جایی زیبایی آسمان آبی ابرهای قشنگ خدایا شکرت استاد مشخصه چه قدر فرکانستون بالاست و هماهنگ هستید با جسم و روحتون من قشنگ حس میکنم شما از درون اون قدر احساس خوبی دارین اونقدر به قول خودتون تجربه کردین و پر شدین که غرق در ارامش هستید چه قدر پر انرژی شدین چه قدر بدنتون عالی شده یعنی از لحاظ سلامتی عالی شدین مشخصه از احساستون حال خوبتون اون فرکانس بالا و هماهنگیتون با جهان و خدا و دارین به خوبی قانون رو درک میکنید و با استفاده از قانون خداوند دارین زندگی میکنید

    و اینکه چه قدر تی شرتتون قشنگه یعنی تجسم میکنم که بخرم از همین جنس

    گفتگو استاد با دوستشون یا شاگرد :

    دوستشون گفتن قبلا یه بیماری داشتن جلب توجه میکردن تا بقیه احساس دلسوزی بکنن بگن اخی عزیزم بمیرم برات بعدش طرف حالش خوب باشه و بگه دیگران دارن حال منو خوب میکن با احساس دلسوزی (ارسال فرکانس بد و جذب مشکلات بیشتر به زندگی این فرد)✅

    با گفتن مشکلش ذهن خیلی از اون افراد که گفته درگیر کرده و اونا هم میرن سمت ناخواسته و اونا ها هم میرن تو فکر که نکنه منم اینجوری بشم یا نکنه من فلان بیماری رو بگیرم من دیدم قبلنا تو خانواده من یا حتی اطرافیان مدام راجب بیماری یا هرچی حرف میزدن دقیقا همون افراد مبتلا به بیماری شدن

    پس دقیقا یک نفر به دلیل نداشتن آگاهی میتونه هم آسیب به خودش و هزاران نفر دیگه بزنه (گفتن یک مشکل از زندگی و انتقال به افراد باعث جذب بیشتر مشکلات میشه)✅

    مثال از خودم✅در گذشته

    قبلا دنبال جلب توجه بودم مثلا گوش دادن آهنگ غمگین بقیه در فضای مجازی بگن اخی عزیزم یا مثلا تو مدرسه با حال بد رفتن بقیه بگن چی شده یا نرفتن مدرسه بقیه بگن چی شده چرا نبودی (عزت نفس پایین )

    جلب توجه (جذب مشکلات بیشتر

    در محل کار دیدم همکاران مدام راجب مشکلات و داشتن جذب میکردن اتفاقات بیشتر(جذب ناخواسته ها)

    یا حتی دیدم افرادی برای جلب توجه توی فضای مجازی اینستا گرام طرف عکس گذاشته بود که مثلا بیمارم حالم بده البته اینو به خودم میگم اخه چند سال پیش من الگو گرفتیم از بقیه که اره مثلا منم باید برم بیمارستان تا عکس بگیرم از دستم مثلا سرم هست که بقیه دایرکت بگن چییییی شده ؟تازه مثلا دایرکت هم تا ۳روز جواب ندی تازه پروفایلمون مشکی میکردیم نمیدونم ولی شاید بعضی از دوستان متوجه میشن که چی میگم چون قبلن اینستا گرام بودیم کارهای بیخودی اون موقع آگاه نبودیم منم دقیقا همون کارها رو میکردم پروفایل مشکی تازه بعضیا نوشته بودن روی پروفایل (من مردم)مثلا دستشون با تیغ میزدن توی پست یا استوری یا بقیه میگفتن چرا این کارو کردی ؟

    و اینکه من اینجوری نبودم من از بقیه یاد گرفتم خدارو صد هزار مرتبه شکر دیگه همچین کاری رو نکردم چندین ساله مسیرم رو تغییر دادم و اینکه من خودم از اینکارو ها ضربه خوردم بشدت

    و بقیه هم همین جور

    یادمه آهنگ غمگین میذاشتم برای جلب توجه تا بقیه پیام بدن چی شده وقتی هم پیام میدادن من خوشحال بودم(عزت نفس پایین و جذب ناخواسته ها بیشتر و بیشتر میشد)

    استاد ممنونم بابت این آگاهی های عالی

    بریم آگاهی ها رو یاد آوری کنیم

    ✅جلب توجه نکن به خاطر اینکه بقیه احساس دلسوزی کنن برات

    ✅دست به کارهای عجیب غریب نزن مثلا اگه کسی دستش شکسته نره یه جوری خودشو نشون بده که بقیه بگن ای وای کجا تصادف کردی احساس دلسوزی بکنن برات

    ✅مشکلاتمون رو به خدا هم نگیم میدونی چرا استاد میگه مشکلاتتون بع خدا نگین ؟چون خود من الان دوست ندارم از مشکلات حرف بزنم یادمه امروز از فامیل زنگ زدن گفتن چه کار میکنی من گفتم عالی خداروشکر بعدش هیچ وقت نگفتم بیکارم یا مثلا بگم اوضاع بده ولی قبلن میگفتم و بقیه فرکانس منو خوب میدونن من توی خانواده خودم اون وجه از شخصیتشون رو مجبور میکنم به من نشون بدم هر موقع حرف میزنن در گوشم میگیرم یا میرم بیرون اصلا مهم نیست بگن چرا اینجوری شده

    دقیقا خانواده من وقتی میان با من حرف میزنن همش از قشنگیه صحبت میکنن ولی با بقیه از بدبختی اونا اخلاق منو خوب میدونن راستی یه خواهر زاده دارم چند روز پیش گریه میکرد بعدش من اصلا بهش توجه نکردم مثلا عزیزم بیا غذا بخور شاید بعضی موقعها حواسم نبوده اما خیلی جدی دارم کار میکنم یعنی خواهر زادم اینقدر گریه میکرد گفتم اگه بهش توجه کنم فردا روز دوباره دنبال جلب توجه هست رهاش کردم خوب که گریه کرد خودش اومد نهارشو خورد

    پس یاد بگیرم جلب توجه نکنیم✅

    اینو اول به خودم میگم

    من این تجربیات رو گفتم بنویسم تا دیگران متوجه بشن

    خیلی ممنون استاد عزیز راجب این سوال باعث میشه رشد کنیم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سیده آمنه یاقوتی گفته:
    مدت عضویت: 1681 روز

    سلام به نازنین ترین استاد قشنگم سلام به عزیزدلم من عاشق تر شدم استاد جووونی

    سلام مریم قشنگم مریم نازنینم

    من عااااشق شمام دختر عاااااشقتم که🥰

    استاد احساس قربانی شدن احساسی که واااااقعا زده تمام زندگیمو از بیخ و ریشه داغونیده هاااا

    من میخواهم از تجربه هایی بگم که چند دارم روشون کار میکنم

    چون دارم چند روزه و بیشتره که روی احساس قربانی شدن کارمیکنم احساس شیرینی که حلاوت حل کردنش کل زندگیمو شیرین میکنه و کرده

    الهی شکر.

    استاد داشتم فکر میکردم چرا بیماری رحمی و توی زندگیم خلق کردم و بوجودش آوردم

    اوایل که اصلا نمیدونستم اما الان خدا رو هزاااارااان مرتبه شکر باکار کردن روی عزت نفسم انقدر شخصیتم رشد کرده که فقط خودم میدونم چی بودم و چی شدم استاد جونم

    یعنی میخوام بگم وااااقعا بخاطر این احساس چه بیماری های عجیب غریبی رو به زندگیم آوردم

    شاید تو ذهن خیلی خنده دار باشه

    شاید واااقعا به نظر بیاد آخه مگه کی دوست داره بلا سرخودش بیاره

    کی دوست داره بیماری های سخت و تجربه کنه مگه مغز خر خورده

    اما با اطمینان میگم بله وااااقعا هستیم کسانی مثل من که دوست داشتن فقط بخاطر جلب ترحم و احساس دلسوزی هربلایی سرشون بیاد فقط برای اینکه یکی توجه اش جلب بشه ((فقط احساس کنم من هم بلاخره دیده شدم بلاخره یکی منو دید مهم نیست خوب یابد مهم اینه که من دیده شدم))

    میدونی استاد جووون الان داره چیزهایی یادم میاد که وااااقعا فقط کار خداست که داره بهم یادآوری میکنه و بهم میگه حالا میفهمی دلیل اینکه یسری ها کارهای عجیب غریب میکنن چیه؟؟

    اینکه طرف بااینکه بازیگر مشهوریه اما میاد وقتی زیر سرم هست عکس میزاره چرا؟؟

    چون دوست داره بیشتر دیده شه چون این خلا پرنشده

    چرا خیلی ها دعواهاشون رو

    نمیدونم ادا بازی هاشون،تتوهای عجیب غریب حتی مریضی هاشون و داد میزنن و نشون میدن تا یذره توجه جلب کنن

    میدونی چرا استاد جونم میدونم شما میدونی اما الان خیلی بهتر سکه جا افتاد

    چون از بچگی فقط وقتی خراب کاری کردیم

    وقتی نمره کم آوردیم

    وقتی گریه کردیم وقتی به قول شما مریض شدیم و هزاران هزار وقتی دیگه خععععلی تو چشم بودیم

    خیلی توجه جلب کردیم

    چه با داد و فریاد

    چه با قربونت برم

    و این نهادینه شد

    حالا میرم سراغ موضوع خودم

    میدونی استاد جونیم وقتی هنوز ازدواج نکرده بودم و میشنیدم دوستام در مورد بیماری های زنان و کیست های رحمی و اینا حرف میزدن یا خون ریزی عای عجیب غریب یجوری تعریف میکردن انگار یه حس خارق العاده ایی داشت انگار یه جوری بود که همهههه همهههه توجه اشون جلبش میشد

    و من هم دلم خواست چون بااین کار خععلی عااالی میشد توجه جلب کنم

    ((وااااقعا همه ی قضیه همینه بحث فقط سر تجربه کردن یسری احساساته))اخئش دارم خنک میشم

    آخیش خداجووونم دارم آروم میشم واااقعا

    پس از همون۱۷_۱۸سالگی ارسال فرکانس بیماری شروع شد

    منی که ساااالم سااااالم بودم باید ادد وارد یه رابطه عشقی((البته بهتره بگم مشقی😂))شدم و دقیقا تو سن ۱۸سالگی اولین خراب کاری هارو توی سیکل عادت ماهانه ام ایجاد کنم فقط با یک عصبانیت شدید که از طرف مقابلم داشتم

    تا بهانه داشته باشم بگم ای خدا اینم که عاشقمه انقدر زجرم میده((آخه شنیده بودم عشق همیشه فقط درده😂😂😂😂))وااای دارم میترکم ازخنده به خودم

    دقیقا گذشت و به همین منوال رفت تا ازدواج کردم و بعدش هی میشنیدم خانم ها بایک آب و تابی از داشتن کسیت های رحمی صحبت میکنن و هرکی که داشت و میگفت چنان توجهی جلب میکرد که نگو

    منم خب دلم خواست😁😁و از قبل زیرساخت ها آماده بود دیگه تخمدان هام شروع کردن به اینکه کیست دار بشن و بلاخره من هم حرفی برای گفتن داشته باشم😂😂😂😂

    بعدش شنیدم که عاقا صحبت داغ روز اینه که ای وااای من چقدر وحشتناک خونریزی دارم و اینجوریه و اله و بله منم گفتم اعععع بابا خودشه و فکرشو بکنید کارو بجایی رسوندم که وقتی رفتم دکتر گفت باید رحمتون و دربیاریم بندازیم دور🥺😢😪

    واااقعا این فقط و فقط نتیجه ی یک احساس بنام احساس قربانی شدنه خدای من😁😂

    و من اون موقه سال۹۹تازه باقانون اشنا شدم

    هزار و یک ایراد و نقص شخصیتی و باورها و همه باهم هوارشدن روی سرم

    و من از آرامشم شروع کردم کمی آروم تر شدم

    رفتم سراغ پاشنه آشیلم که اعتیاد جنسی بود((پورنوگرافی خودارضایی و تخیلات جنسی که ۲۵سال درگیرش بودم و تازه بگم اینم خیلیش بخاطر حس قربانی شدن بود😁😁😁😁«گفتم در جریان باشید این احساس همه جا شعبه داره😂😂😂😂»و بااستفاده از قانون عرض۴ماه کاملا حلش کردم و فقط باورهای ریز خورده ها مونده بود که خدارو شکر امروز کامل حلشون کردم و آخرین باوری که مربوط بود باور کمبود بود که تسلیم شد و ما هم حلاجیش کردیم))و وقتی دیدم تونستم این و حل کنم اومدم صادقانه گفتم عشقم آمنه جان خداوکیل کاریت ندارم که من بیا ببینم چی شده این مریضی و آخه چطوری آوردی و این عزیزدلم نشست برام گفت یعنی من مردم از خنده استاد وقتی داشت میگفت برام و خععععلی خوحشال شدم

    چون من تاحدودی حلش کرده بودم و امروز تیر خلاص الحمدولله

    و واااقعا فهمیدم عزت نفس چقدرررر مهمه که بتونی انقدر روی خودت کار کنی که بشی رفیق فاب خودت و اینجوری دخل باورهاتو نقص های شخصیتیتو بیاری

    استاد میخوام بگم منی که از زیر منفی ۱۰۰هزار شروع کردم الان وااااقعا از لحاظ شخصیتی باایمان و اطمینان میگم هیچ ربطی هیچ ربطی به قبل و گذشته ام ندارم

    واین آمنه یک آمنه ی با ورژن جدید عباسمنشه افتخار میکنم که از همون اول راه خعععلی بیراهه نرفتم مستقیم اومدم سر اصل قضیه و اصل ماجرا و قانون

    استاد وااااقعا خوشحالم اینجا خوشحالم که هر لحظه دارم روی خودم کار میکنم و بااین قوانین زندگی میکنم

    استاد میدونی بخدااا بخداااقانون جواب میده استاااااااااد

    همون لحظه که من شروع کردم جواب داد

    اما من توقعم الکی از خودم زیاد بود استاد

    من خعععلی توهم زدم و باکله خوردم زمین اما تسلیم نشدم و ادامه دادم

    و الان دقیقا میدونم و فهمیدم چقدر خداوند سریع الجوابه صبری که شما گفتین نه اون صبری که آره کارمیکنم اما تغییری نیست

    نه به محض اینکه من اراده میکنم کانون توجه ام این خعععلی مهمه کانون توجه ام و برمیدارم کنترل میکنم ذهنم و موقعه تضاد و گله شکایت نمیکنم همون لحظه قانون جواب میده و الان داره برای من اینجوری عمل میکنه استاد جوووونم در لحظه استاد همین که کانون توجه امو عوض میکنم قانون جواااب میده

    استاد میدونی خعععلی خییییلی دوستت دارم

    استاد یه عالمه دوستت دارم

    استاد خععععلی مردی

    استاد خععععلی بزرگی

    که یه روز تصمیم گرفتی خودتو عوض کنی زندگیت و بسازی

    و دنیار و آباد کردی

    شما فقط برای دل خودت کار کردی و حالا این همه خیر رسوندی استاااادجووونم عاااشقتم

    استاد دوست دارم مثل شما باشم و میدونم که میتونم و میشم

    انقدر دقیق و عااالی به قانون عمل کنم استاد نه که فقط حرف بزنم و الان هزاااران هزاااران هزااار بار خدارو شکر به اندازه ی عملکردم تغییرات دارم و نتیجه دستمه

    استاد جونم برو جلوی آینه و از طرف من دوتا ماااچ آبدار ببوس خودت عشق جان من

    مریم قشنگم مریم نازنینم من ازشما خعععلی درس گرفتم نمیدونی چه غوغایی کردی تو وجودم

    عاااشقتم

    عااااشقتونم انقدر عالی هستین و سخاوتمند و پراز مهر و لطف و همیشه درعین سادگی و به همین سادگی کارهاتون و پیش میبرین عاااشقتونم

    سیده آمنه یاقوتی نجات

    ۱۴۰۱/۵/۵

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    پریسا ولی زاده گفته:
    مدت عضویت: 1224 روز

    درود بر استاد عالم و فرزانه ام 🙋‍♀️♥️

    استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم برای یه فایل جدید دیگه که چقدر درها دوباره برای من باز شد

    اول از همه بگم که واقعا به وجود خودم افتخار می‌کنم و تبریک میگم که وقتی با توجه به صحبت های با ارزش شما بر میگردم به پریسای قدیم و این پریسایی که الان شدم واقعا واسم غرور افرینه 😃 این هم بگم که استاد با توجه به دوره عزت نفس (۷ روز دیگه یعنی ۱۴ مرداد تولدم هست و ۳۰ سالم میشه که من عاشق سی سالگیم شدم و دارم یه لباسی برای خودم میدوزم و قراره هدیه تولدم رو به خودم یه عکس در آتلیه باشه و کل جشن تولدم همین باشه که لباسم رو بپوشم و یک عکس بگیرم چرا ؟ !!!! که میخوام این عکس و این جشن ساده هم جشن تولدم باشد هم جشن تولد پریسای جدید پریسایی که انگار دوباره متولد شده پریسایی که دیگه در سیاهی و تاریکی نیس و در نور حرکت میکنه 😍 و امسال خودم باشم و خودم ) من خیلی متحول شدم البته ادعایی ندارم که من عااالی شدم و دیگه این بهترین نسخه منه اما واقعا تغییر کردم استاد گرانبهای من

    با گوش دادن به این فایل استاد دوباره به یاد آوردم جاهایی که با بیماری میخواستم جلب توجه کنم مثلا یه بار خودم رو از پله های ساختمون پرت کردم پایین و به بیمارستان کشید کارم و چند روز خونه تو جا افتاده بودم و همه میومدن عیادتم و همسر سابقم یه سره کنارم بود من هر روز از استقبال فامیلم خوشحال تر میشدم و دوست داشتم که خیلی دیر خوب بشم چرا که تمام توجه ها به سمت من بود اصلا یه کسانی از فامیل همسرم میومدن به استقبالم که من نمی‌شناختم شون 😄

    چند بار توی خونه مادر شوهرم چون همسرم به من توجه نمی‌کرد خودم رو به غش زدم و لذت می‌بردم از اینکه میدیدم عه جواب داد ببین چطور باهام مهربون شدن و دارن بهم توجه میکنن 😶 و این الکی بازی کردن ها به جایی رسید که من واقعا بی دلیل تشنج میکردم و یو بیماری واقعی شد و کار به جایی رسید که من تا کمی ناراحت میشدم تشنج میکردم و بعد به دکتر متخصص مغز و اعصاب فرستاده شدم و تشکیل پرونده بیمار فکر میکنم روانی شد واسم 😅 خودم با دستای خودم روانی کردم خودمو البته که ناگفته نماند چند باری الکی خودم رو به تشنج زدم و بعد واقعا تشنج میکردم 🤷‍♀️

    حتی بعد از جداییم توی رابطه جدید که وارد میشدم با شیشه دستم و پام رو میبریدم که توجه کنه شخص مقابل و من لذت می‌بردم 🙈 یا با جسم تیز میکردم توی بینیم تا حالت خون دماغ بشه و بگم من سرطان دارم 😱 که این باعث شد من واقعا یه سری درد های عجیب و غریب داشته باشم که دکتر هم دلیلش رو متوجه نبود چرا من به این خود آزاری و بیماری ها گرفتار میشدم استاد چون مردم بهم توجه میکردن چون انگار مردم دوست دارن واست اتفاقی بیوفته که بهت توجه کنن یه مثال جالبی که توی آشنا و فامیل و خانوادمون از بچگی زیاد دیدم این بوده که شاید ما به عروسی که دعوت می‌شدیم نمیرفتیم امااا اما خدا نمی‌کرد اون شخص میمرد و همه میگفتن نه حالا زشته دیگه طرف فوت شده به عزای نریم باید بریم به خوانواده تسلیت بگیم و حتما همه میرفتن به خاک سپاری و یکم و دوم و سوم هفت و چهل و ساااال 😄 کسی که حتی سالیان سال بهش سر نمیزدن 😄 اصلا یادمه کسی که بیمارستان بود میرفتیم عیادتش که نسبت بهش حتی کینه داشتیم و می‌گفتیم بنده خدا الان اینطوری شده باید بریم کینه ها رو کنار بزاریم و نشون بدیم ما هم آدمیم 🤣 خب شاید من از کودکی دیدم که عه ببین تا بیمار میشی چقدر طرفدار پیدا میکنی و این یه بک گراند شده واسمون یا بزرگا همیشه گفتن حالا به شادیش نشد بریم باید خودمونو تو مواقع سخت نشون بدیم که به فکرشون هستیم کلا یاد گرفتیم به شخص بیمار علاقه نشون بدیم بهش اهمیت بدیم اما شخصی که شاده که خوبه که سالمه بگیم اینم که همیشه شاد میزنه این چی میفهمه از دنیا الکی خوشه یه هه هم آخرش بگیم رد بشیم و نا دیده بگیریمش اصلا استاد اینجا ما آدمی که به اشخاص بیمار توجه نمیکنن زنگ نمیزنن و احساس هم دردی نمیکنن رو آدم های سنگ دل و بسیاااار بد میدونیم و آدم هایی که فقط به دنبال احساس خوب و توجه به نکات مثبت زندگی رو دارن افراد ساده و بی مغز میدونیم

    و استاد عزیزم من یک ساله که حالم معجزه آسا خوبه و در مورد بیماری و ناراحتی و غم بسیاااار بسیار کم صحبت میکنم مگر فراموش کنم قانون رو و اصلا هیچ درد و بیماری ندارم کاملا سالم هستم و به جای اینکه بخوام کاری اشتباهی کنم که توجه دیگران رو جلب کنم کارهای درست انجام میدم و به خودم افتخار میکنم و توجه خودم رو میزارن روی زیبایی ها و این بهم انرژی میده که میتونم یه کوه رو جابه جا کنم و اصلا دیگه کسی نمیبینه که پریسا بیمار باشه یا حتی نمیفهمن که پریسا کی ناراحته و همه میگن پریسا تو چقدر سنگ دل شدی انگار کسی واست مهم نیس که نمیپرسی چرا حالت بده من فقط لبخند میزنم و بحث رو عوض‌میکنم و استاد جهانم بسیار زیباس و هنوووووز میخوام روز به روز زیبا تر ببینمش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    محبوبه مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    سلام استاد خوبم چقدر این حرفها اگاهی دهنده اس واقعا ازتون ممنونم چقدر مثال زیاد دارم از اطرافیانم که با حس قربانی شدن چقدر جلب ترحم کردن و بسیار مشکلات عدیده براشون پیش اومده

    بابای عزیزم همیشه اگر یک سردرد کوچیک داره اونو خیلی بزرگ میکنه و بیان میکنه و بخاطر همین همیشه در حس بیماری هست و و واقعا خیلی انگشت شمار دیدم که حالش خوب باشه و بخاطر همین همیشه مریض احواله پدر همسرم در زمینه مریضی ادمی هست که هیچوقت از مریضی و اینا صحبت نمیکنه و واقعا حتی زمانی که همه ما کرونا گرفته بودیم و آه و ناله میکردیم با وجود اینکه ایشون هم گرفته بود ولی زودتر از ما خوب شد و خیلی خیلی راحتتر بود براشون ولی از طرفی تا دلتون بخواد از کلاههایی که سرشون رفته صحبت میکنن و الان هم یک ویلا شمال خریدن چند سال پیش که اینم سندش متوجه شدن مشکل داره و طرف نمیاد بنام بزنه و از این دست مسایل که بسیار با اب و تا ب میشنین از این موضوعات صحبت میکنن

    چقدر وقتی قانون رو متوجه میشی درک همه چی برات راحتتر میشه و ریشه مشکلات برات هویدا میشه

    برای خودم هم همین موضوعات به نحو دیگه ای پیش اومد مثلا من گوش بسیار شنوایی داشتم و بسیارغصه دیگران رو میخوردم و ناراحت و نالان میشدم از مشکلات عزیزانم و اصلا انگار شنیدن غم و غصه دیگران و تجارب ناموفقشون برام بسیار قابل تحمل تر بود تا شنیدن موفقیت اونها.. الان فکرش رو میکنم میبینم خوب من مثلا دوستم میگفت اینجوری منم نتونستم اون کار رو انجام بدم توی ناخوداگهم میگفتم خوب ببین پس تو بیعرضه نیستی پس تو کم کاری نکردی پس ببین فلانی هم نتونست دیدی مشکل از تو نیست مشکل از دولت و ملت و فلان و بهمانه و چه بد شیوه و بدراهی رو من انتخاب کرده بودم

    واقعا الان فکر میکنم خوب من دقیقا با این شیوه و سبک معاشرت چطور میتونستم ادم موفقی بشم با وجود همه استعدادهام و توانایی هام از شاگرد ممتاز بودنم و رتبه خوب در کنکور تا هنرهای بسیاری که خدا به من ارزانی داشته وقتی زدم تو جاده بیراهه سنگلاخی چطور میتونستم موفق بشم!؟؟؟؟

    من و همسرم با عشق با هم ازدواج کردیم و یه مدت بعد به خودم اومدم دیدم که سر هیچی داشت زندگیم به میدان جنگ وتشنج تبدیل میشد و دقیقا زندگیم داشت همونجوری میشد که غصشو برای دیگران میخوردم از سرمایه گذاری های ناموفق و.. نمیخوام ماجرا رو باز کنم ولی خداروشکر زود بخودم اومدم و نوک پیکان به سمت خودم گرفتم رابطمون خداروشکر برگشت به روال سابق و همه چی گل و بلبل شد من محبوبه همینجا تعهد میدم که گوش شنوایی برای درد و دل دیگران نداشته باشم ولی سراپا گوش باشم برای شنیدن و بلعیدن ماجراهای عشق و محبت وثروت و موفقیت های بزرگ و لذت بردن از موفقیت و سلامتی و حال خوب دیگران و درباره مسایل ناجالب نه با خودم نه با دیگران و نا حتی با خدای خودم صحبت نکنم ان شاالله به امید خدای خوبم و از خدای خوبم هدایت بخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    متینا عباسی گفته:
    مدت عضویت: 808 روز

    سلام استاد عزیزم

    خیلی خیلی خوشحالم ک این فایل رو گوش کردم الحمدالله من خیلی وقته ک دارم جلو توجه نگرفتن از دیگران رو در خودم نهادینه میکنم.

    تقریبا 5 سالی میشه ک هرررکسی از من میپرسه حالت چطوره؟ میگم عالی

    دیگه طوری شده ک اگر حواسم نباشه و بگم خوبم،میگن عع چرا عالی نیستی؟!عادت کردن ک از من بشنون عالیم…

    حتی موقع هایی که شرایطم اصلا خوب نبوده هم گفتم عالیم،چون هم میخواستم شرایط عالی بشه و هم دیگران بهم ترحم نکنن.

    شکر خدا از وقتی ک دنبال ترحم خریدن نیستم،ادما بیشتر بهم توجه میکنن و نیازی نیست ک من با ناله کردن جلب توجه کنم…

    من حتی زمان فوت مامانمم سرمزار اصلا کاری نکردم ک دیگران به من توجه کنن و دلشون برام بسوزه و بخاطر این موضوع افتخار میکنم ب خودم…

    طوری این موضوع رو طبیعی گرفتیم و دیگران متوجه شدن که ما ارومیم که حتی بعدش یک زنگ نزدن که بخوان مثلا دلداری بدن… شاید خیلیا توی اون شرایط،رفتار اون ادم هارو بی معرفتی ببینن اما من نه،من میگم خدایاااشکرت ک انقدر قوی هستم که دیگران میدونن که متینا نیازی نداره که بریم زنگ بزنیم و دلداریش بدیم.

    برای موضوع بیماری هم بگم که قبلا خیلی برای جلب توجه و گاهی ناخوداگاه بروز میدادم دردمو تا بهم توجه بشه و قربون صدقم برن اما این موردم چندوقتی میشه که کنار گزاشتم بخاظر اینکه میدونم اگر بگم،بیشتر جذب میکنم.

    اگر بگم معده دردم،بیشتر معده درد سراغم میاد. برای همین دیگه نگفتم و شکر خدا خیلی وقته که معده درد نشدم،این درحالی بوده که من شاید در هفته شاااید یک روزشو سالم بودم.

    الان توی خانواده هست کسی که دائما مسکن میخوره بخاطر حتی دردای کوچیکش و همیشه میگه که فلان دردو دارم. پدرم هم خیلی به این موضوع توجه میکنه و میگه که فلانی رو اذیت نکنید حالش خوب نیست، فلانی الان حالت خوب نیست کاری که میخوای بکنی رو بزار برای بعدا و…

    اما به من تقریبا هیچوقت نیومده بگه که فلان دردو داره چون میدونه از سمت من ترحمی بهش نمیرسه.

    من خیلی احساس بدی پیدا میکنم اگر کسی دلش برام بسوزه چون این نشون میده من ادم ضعیفی هستم.پس هیچوقت از مشکلات و… به کسی نمیگم چون نشون میدم ناتوان در حلشون هستم.

    خداوند من رو ناتوان نیافریده

    چرا خدا گفته از مشکلاتت حتی به منم نگو؟…

    چون خدا میدونه که کیو آفریده و چطوری آفریده…

    میدونه که مخلوقش رو خالق شرایطش آفریده،فوی آفریدع نه ضعیف…

    اگر کسی بیاد جلوی من از مشکلاتش بگه من واقعا تاسف میخورم به حالش، نکه من خیلی خوب توی زندگیم عمل کرده باشم،نه، ولی حداقل اینو میدونم که دلیل اتفاقات از درون منه نه از بیرون. من قوی هستم،اگر بخوام میتونم درست کنم مسائلمو.

    تقریبا تمام کسایی ک من بهشون نزدیکم میدونن که هیچوقت نباید با من حرف منفی بزنن یا غر بزنن چون میدونن که ناخوداگاه ازشون دور میشم و میدونن که من کسی نیستم که بیام برعکس گذشته،دلداریشون بدم…

    بقول معروف میدونن که از من چیزی بهشون نمیرسه،اگر حرفی بزنن نهایتا میگم درست میشه،همین. تا بحث تموم بشه و ادامه ندن و بفهمن که من همراهیشون نمیکنم توی اینطور بحث ها…

    سپاسگزارم استاد برای فایل بی نظیرتون.

    برای من نشانه بود گوش کردن این فایل مچکرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مریم م گفته:
    مدت عضویت: 2757 روز

    سلام به استادِ جان و مریم جان خوش قلب

    و همه بچه های سایت🌺

    استاد در این خصوص در مورد خودم مورد دارم اما یه موردی که خیلی به نظرم قانون رو توش می بینم در مورد دوست و همکاری هست

    که ماجرایی چندین سال پیش شاید حدود ۳۰ سال پیش برای یکی از اعضای خانواده ش پیش آماده و او در تمام این سالها مثل یک سریال میلیونها بار در ذهن خودش اون ماجرا رو بررسی کرده و تکرار کرده و دنبال چرا بوده…

    و عجیب و جالب اینکه دوباره همون ماجرا به شکل و فرمی دیگه برای همون عضو خانوادش پیش آماده و فقط خودش از این ماجرا خبر داره

    بارها ناراحت و غصه و گریه که چرت دوباره برای ایشون باید پیش بیاد

    و من اشاره ی کوتاهی بهش کردم که خودت با تکرار این ماجرا سالها در ذهنت جذبش کردی دوباره

    و خوب وقتی در مدار درک نباشی فایده نداره کمک به چنین آدمی که این زنجبگیره معیوب رو پاره کنه

    و همچنان دوباره هر روز و لحظه با خودش تکرار میکنه ماجرارو و بهش توجه میکنه و میگه چقدر بدبخته که دوباره براش پیش اومده و همیشه دنبال یک به قول خودش سنگ صبوره که ماجرا رو باز تعریف کنه و پیامدهاش رو

    ماجرایی که بعد از چندین سال حالا دوباره به شکلی دیگه تازه شده

    و اوایل بهش گوش میکردم و باز حرف رو عوض میکردم و چند متبه هم گفتم من طاقت شنیدن جزییات این ماجرا رو ندارم ولی خوب گوشش بدهکار نبود

    و تصمیم گرفتم هر وقت برام پیامی میده در اینباره یا پشت تلفن بگم کاری دادم یا جواب پیامش رو ندم

    و میگفت تو چرا از مشکلاتت حرف نمیزنی میگفتم من احساس بدی بهم دست نیده از اینکار و اون نیگفت برعکس تو من سبک میشم

    اما غافل بود که ماجرای بسیار بغرنجی رو بعد از سالها با ذهنش دوباره به خودش جذب کرده و برای اون عضو خانواده ، که البته اون عضو هم خودش قطعا در مدار جذبش بوده

    و هر روز حال بد و خرابی داره

    خلاصه به چشم خودم دیدم که یک ماجرایی که اصلا شاید تکرار دوباره نمیشد براش متصور شد ؛چطور عینا با اون افکار مسموم بعد از سالها تکرار میشه

    استاد جان واقعا خدارو میلیاردها بار شکر میکنم که در این مسبر هستم و باز با خودم عهدم رو محکم تر میبندم که نه هم برای خودم لال باشم از مشکلاتم و هم کر برای شنیدن بدبختیهای دیگران

    حتی اگر به قیمت ناراحتی شدید طرف مقابلم و یا بهم خوردن اون دوستی و رابطه باشه،

    چون از آتش سوزاننده تر هست

    برای وجود پربرکتتون در مسیر زندگیم سپاسگزار خدای مهربان هستم❤❤🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    علی ترکمندی گفته:
    مدت عضویت: 2431 روز

    سلام خدا بر من و شما دوست عزیز

    من مستقیم می‌رم سر داستانم که درباره این مطالبی که استاد گفت

    این داستان برای حدود 3 سال پیشه

    من مشاور املاک هستم و در املاکی بودم که حدود 8 تا مشاور داشت (الان املاک خودمو دارم)

    یکی از افرادی که توی اون املاک بود خیلی به این بیماری همه‌گیری که اومده بود حساس بود و هر صحبتی که کسی انجام می داد عکس العملِ نمایانی از خودش نشون می داد.

    یه روز من آب خوردم و پرید گلوم و یه چند تا سرفه کردم، دیدم یه نگاه خاصی بهم کرد و منم که شوخ طبیعی فعال شد و شروع کردم تشدید کردن و ادا در آوردن، جوری که انگار مبتلا شدم، اونم سریع رفت بیرون و اون روز دیگه نیومد املاک، من و بچه های دیگه یکم خندیدیم و قضیه تموم شد، من شبِ همون روز بشدت نشونه های بیماری رو احساس کردم و تا فردا کاملاً مبتلا شده بودم و بشدت بدن در و اذیت از بیماری و من کاملا متوجه بودم که خودم این بیماری رو برای خودم خلق کردم، بعد از سه روز که تا سر حد مرگ رفتم، ناگهان به خودم اومدم و به خودم گفتم وقتی خودت، خودتو بیمار کردی، قطعا خودتم می تونی خودتو درمان کنی، ایده به ذهنم اومد که توی اینترنت ببینم طب سنتی پیشنهادش چیه، که حدود کمتر از پنج دقیقه بعد دستور العمل بخور جوش شیرین رو پیدا کردم و گفتم درمانم همینه و شروع کردم به طور خیلی جدی انجام دادن که از همون روز به لطف خدا درد بدنم خیلی کم شد و حالم برگشت رو به بهبود، بعد رفتم نوروبین تزریق کردم و یکم جون گرفتم و تا سه روز بعدش خیلی حالم بهتر شده بود و وقتی رفتم تست دادم گفتن درمان شدی و این هنوزم برای خودم بشدت تاثیر گزار بود که خودم هم بیماری خلق کردم و هم درمان کردم خودمو، البته حدود دو سالی بود که خودمو بسته بودم به قانون آفرینش استاد و با اون باورایی که استاد برام ایجاد کرده بود عمل کردم و بسیار درس بزرگی بود برای من

    خدایا شکرت بابت این همه لطف و محبتی که به من داری و آدمای خوبی رو در مسیر زندگیم قرار دادی

    خدایا بابت عباس منش ازت سپاس ویژه دارم

    خدایا بابت قوانین بدون تغییری که در عالم قرار دادی سپاسگزارتم

    خدایا برای آشناییم با این قوانین بسیار ممنونتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    ❤️🤍به نام الله هدایتگرم❤️🤍

    سلام استاد جان

    سلام دوستان خوبم

    دیشب قبل از خوابم،به خدا گفتم خودت یجوری بهم بگو کدوم دوره رو تمرکز بذارم و کار کنم

    و صبح به محض بیدار شدن به سایت سر زدم و این فایل رو دیدم

    بله خداوند جواب داد خدا اینجوری با آدم حرف میزنه

    جالبه که من عزت نفس رو یکی دو ماهه روی جلسه دو تمرکز کرده بودم و این فایل هم در همون مورده

    حالا مصمم تر شدم که عزت نفس رو ادامه بدم 💪

    ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

    ❤️با توجه کردن به مریضی، با تعریف کردنش برای خودمون و بقیه و خدا ، با جلب ترحم جلب کردن باعث بسط و گسترش بیماری میشیم:

    🔷یادمه چندسال پیش وقتی سال اول دانشگاهم بودم توی یک شهری که آب و هواش با منطقه زندگیم متفاوت بود خیلی گرم و کویری بود

    آب و‌هواش اذیتم میکرد باعث شده بود خیلی وزن کم کنم نحیف بشم اشتهام کم بشه بیحال و همیشه خسته بودم

    ترم اول دانشگاه که تموم شدوقتی اومدم خونه خانواده و فامیل منو میدیدن تعجب میکردن و میپرسیدن چرا اینجوری شدی؟

    با آب و تاب براشون از آب و‌هوای گرم و‌خشک و آفتاب سوزان و بدی غذاها و‌کیفیت پایین غذاهای خابگاه تعریف میکردم از سختی بیش از حد درسها تعریف میکردم و همین روند رو تا سال آخر دانشگاه حتی چند سال بعد از تموم شدنش هم ادامه میدادم و اینجوری ترحم و دلسوزی جلب میکردم و هم باعث میشد من روز به روز نحیفتر بشم با اینکه از محیط دانشگاه خارج شده بودم اما بازهم ضعیف شدن و بیحالی ها بیشتر و بیشتر بشه جوری شده بود وقتی فامیل منو میدیدن خودشون شروع میکردن به تعریف کردن که آره ببین این دختر از وقتی رفت توی اون شهر کویری از وقتی رفت تو خابگاه چه بلایی به روز بدنش اومد😑

    اونموقع نمیفهمیدم این بلاها رو خودم دارم ایجاد میکنم اما خداروشکر میکنم الان آگاه شدم به رفتارهام

    🔷من دلم میخاست مستقل بودن رو تجربه کنم برای همین خونه جدا داشتم از خانوادم ۱۸۰کیلومتر دور بودم کار میکردم خیلی خوش بودم_

    یکروزی برای موضوعی به مامانم زنگ زدم و اون برام دلسوزی کرد گفت آخی تنهایی و‌کارا همه به دوش خودته مریض که میشی خودت باید مواظب خودت باشی و کلی ازهمین حرفها زد که خیلی خوشایندم بود یکجورایی دلم میخاست ترحم کنه

    و بعد از اون ماجرا من هرماه مریض میشدم تا مامانم دلسوزی کنه ترحم کنه وقتی موقع مریضی زنگ میزد صدامو‌بیشتر از حد گرفته نشون میدادم😂

    واینجوری خودم باعث گسترش مریضی میشدم و هربار شدیدتر میشد

    اما از وقتی استاد تو دوره عزت نفس قضیه رو روشن کرد آگاهانه جلوی خودمو میگیرم توجه به مریضیا نمیکنم اثراتشم میبینم که کمتر و‌کمتر میشن

    🔷یکی از خانمهای فامیل همیشه وقتی مریضی کوچیکی سراغش میومد،بزرگنمایی میکرد با آب و تاب برای همه تعریف میکرد حتی اگر روزی ده تا مهمون داشتن برای همشون مریضیش رو تعریف میکرد _همون بزرگنمایی ها باعث شد بعد از چندسال مریضیهای بزرگتر سراغش بیاد تاجائیکه عمل جراحی شد و بعدازاون بلافاصله مریضی دیگه پیش بیاد و همه هم بیدلیل فقطبا توجه ذهنی

    خوشبختانه من از بچگی از شنیدن درد و رنج بدم میومد و سعی میکردم درددل کسی رو‌گوش نکنم البته بقیه هم پیش من درد دل نمیکردن چون میدونستن بلد نیستم دلسوزی کنم فقط نگاهشون میکردم هیچ حرفی به زبونم نمیومد که بگم انگار لال میشدم 😂و قبلا برای اینمورد ناراحت بودم میگفتم ببین اصلا بلد نیستم کسی رو درک کنم دوستی ندارم که حرفهاشو بهم بگه و ….

    اما الان خیلیم این ویژگیمو دوسش دارم ، خدا تو‌وجودم گذاشته و همین باعث شده از درد و رنج بقیه بی اطلاع باشم احساسم بد نشه و جذبش هم نکنم💪

    🔷چندوقتی توی فضای مجازی فعالیتم زیاد شده بود ،میدیدم خیلیا از غم و غصه زندگیشون تعریف میکنن و چقدرم بقیه براشون دل میسوزونن مثلا یک دوستی داشتم هر مریضیش رو گنده میکرد حتی اینکه شب یکساعت دیرترخوابش برده رو‌چنان بزرگ میکرد که من بگم وای وای بدخواب شدی!

    با اینکه این خصلت رو نداشتم اما متوجه شدم کم کم منم دارم برای خودم داستان درس میکنم یعنی مشکلمو بزرگ جلوه میدادم تا بقیه حساس بشن ترحم کنن و حرفی برای گفتن داشته باشم

    و این باعث شده بود توی بعضی کارهام گره بیفته و به راحتی نتونم انجامشون بدم،

    خوشبختانه متوجه این قضیه شدم و ادامه ندادم فعالیتمو توی فضای مجازی کمتر کردم

    کمتر به حرفای دوستم توجه کردم

    🔷به مدت چندسال شغلی داشتم پراز مسئولیت های قانونی و یادمه اونموقع یکم لاغر شده بودم

    هرکسی میپرسید چرا لاغر شدی ؟

    هزارتا مسئولیت دیگه به شغلم اضافه میکردم و تعریف میکردم یجوری شده بود که میدونستم همه ازم این سوالو میپرسن دیگه جواب آماده کرده بودم

    با اینکار بقیه حسابی دلسوزی و توجه میکردن

    لاغری منم بیشتر و بیشتر میشد

    ولی از دوره عزت نفس فهمیدم رفتارم غلط بوده

    ازهمون موقع نخاستم توی جمع باشم چون ممکن بود ناخودآگاه همون حرفهارو بزنم و‌ترحم جلب کنم

    تصمیم گرفتم آروم آروم روی خودم کارکنم

    🔷حتی این رفتارو در مادرم میبینم با اینکه ۷۰سالشه ولی خیلی سالمه و مریضی خاصی نداره

    خواهرا و‌برادرانم ازدواج کردن و کمی دیربه دیر به مادرم سرمیزنن ،مادرمم هریکی دوسال مریضیهای عجیب غریب میگیره چندماه ادامه داره و بعد خوب میشه،

    تو دوران مریضیش میبینم که خیلی از توجه کردن ها خوشش میاد و کلا با این مریضیها سعی داره توجه خواهرا و برادرا رو جلب کنه تا بیشتر بهش سربزنن زنگ بزنن اما خب هیچوقت موفق نمیشه بلکه باعث شده اونها رفت وآمدشون کمتر از قبل هم بشه

    اینها مواردی بود که به ذهنم اومد ولی هرجایی که نگاه میکنم تو رفتار هرکسی دقت میکنم این موضوع خیلی خودنمایی میکنه

    وقتی نتیجه رو میبینم خیلی خیلی ایمانم به قانون بیشتر میشه

    با توجه کردن به مریضی، با تعریف کردنش برای خودمون و بقیه و خدا ، با جلب ترحم جلب کردن باعث بسط و گسترش بیماری میشیم

    در پناه الله یکتا ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 1755 روز

    سلام و عرض ادب فراوان خدمت استاد گرامی و خانم شایسته ی عزیز.

    استاد کاملااادرسته و من تاحالا به این نکته توجه نمیکردم ولی همیشه این سوال گوشه ی ذهنم بود که چرا اینقدر من و خواهر و برادرم ضعیف هستیم و زیاد بیمار میشیم واین قدر حتی یه سرماخوردگی کوچیک رو به شکل یک فاجعه مطرح میکنیم ولی همسرم مریض نمیشه و اگر هم اتفاقی هرچند مهم براش میوفته هیچی نمیگه و همش میگه ولش کن خودش خوب میشه و تاحالا ندیدم حتی یک روز به خاطر مریضی تو خونه بخوابه.

    ریشه اش برمیگرده به بچگیمون. من و خواهر برادرم هروقت سرما می‌خوردیم برامون تشک گرم و نرم پهن میشد و ناهار وشاممون ویژه میشد و اینقدر مورد توجه خاااص پدر و مادربزرگم قرار می‌گرفتیم و اینقدر گوش شنوا برای شنیدن آه و ناله هامون داشتیم که سرتاسر سال مریض بودیم باور کنید اگر 200نوع ویروس سرماخوردگی وجود داشته باشه من به شخصه 500نوعش رو گرفتم بدون اینکه خودم بخوام و آگاه باشم. در حالی که همسرم در روستا بزرگ شده و میگه اگه از بلندی میوفتادیم و دماغمون میشکست میگفتن چیزی نیست پاشو به کارهات برس و بسیار فرد قوی هستند ایشون.

    چشم استاد چشم حالا که متوجه این مشکل شدم و پاسخ این سوال رو که سالها در گوشه ی ذهنم بود رو گرفتم با تمام وجود در جهت اصلاحش می‌کوشم و برای فرزندانم هم سعی میکنم که درست عمل کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به همه عزیزانم

    خدارو شکر میکنم که صبحی زیبا و دل انگیز رو تجربه میکنم و هوا بشدت خنک بود دم دمای صبح و این نسیم فوق العاده بعد گرفتن ی دوش بیشتر برام احساس میشد و پیاده روی اول صبح ی مقدار این احساس رو برام بیشتر از قبلا که سوار ماشین بودم متجلی میکرد

    خدارو شکر ی مسیری پر از درختان زیبا با عطری دل انگیز که هوای پیاده رو معطر کرده انتخاب کردم و لذت میبرم از این همه درخت و هر بار که از اون مسیر میرم میگم خدایا شکرت چقدر نعمت نزدیک من بوده و من نمیدیدمشون حالا خدا میدونه قراره چقدر هدایت بشم به مسیر ها و جا هایی که درخت و پیاده رو قشنگی داره

    اما در مورد این فایل ارزشمند یعنی خیلی این فایل اگاهی داره و چیزیه که داره این روز های من رو میسازه خوب با یادگیری این اموزه ها و بحث قانون و فرکانس خیلی فکر میکنم به مسایل و اتفاقات زندگی یعنی اینو هزار بار امتحان کردم وقتی در مورد ناخواسته ای فکر کردم یا صحبت کردم یا گوش دادم اولین اتفاقی که افتاده جسمم واکنش نشون داده و برعکسش هم هست

    وقتی درمورد خواسته هام در مورد فراوانی و خداوند و دیدگاه هایی که مربوط به توحید و یگانگی خداوند هست صحبت میکنم این ارامش عجیبی که سراغم میاد رو با جون و دلم میپذیرم و میفهمم که این احساس لذت بخش در مورد صحبت کردن و توجه کردن من در مورد فراوانی سلامتی و ثروت ارامش یا عشق بوده و هست

    چقدر لذت بردم وقتی برنامه صبح گاهی شما رو دیدم و چقدر استاد پوستتون براق و سفید شده چقدر انرزی رو میشه احساس کرد که مربوط به تقوا کنترل ذهن شماست چقدر به خاطر خودت زندگی کردن و به سبک خودت زندگی کردن معلومه و هر بار اینو ی جور ترند میکنید ی بار با استفاده از قانون سلامتی یبار با رسیدن و گذشتن از خواسته ها ی بار با مسافرت رفتن ی بار با نجاری کردن یبار سفر های لذت بخش و در اختیار خود بودن و هزاران بار دیگه

    اتفاقات خوبی قراره بیوفته مطمینم مطمینم دارین اونقدر بزرگتر میشید دارین اونقدر نتیجه میگیرین از این به بعد که با دیدن فایل های بعدیتون تنها چیزی که میتونم بگم وااااااااااااااااااااااااااووووووووووووووو خدای من هستش

    یعنی من بلافاصله بعد صحبت کردن در مورد ناخواسته بهم گفته میشه که اقا این کار رو نکن این رو نشنو اینجا نباش و هرچی بیشتر جلو میرم درکم از این شنیده ها بیشتر میشه

    خداشاهده من صبح میومدم سر کار به خاطر تمرکز بر روی سایت و فایل ها بوده اون اوایل که کار میکردم روی خودم بهم گفته شد از چیز های خوب بنویس با نگاه مثبت بنویس و میومودم فعالیت میکردم توی عقل کل و نکات مثبت رو مینوشتم و پشت سر هم اتفاقات خوب برام میوفتاد اتفاقات جذاب ارامش ملموش وارد زندگیم شده بود اصلا احساس نمیکردم شرایط جامعه برگرفته از بیماری و این جور چیزاست میگفتم من با افکارم و کنترل توجهم اتفاقاتم رو رقم میزنم و کلی اونجا من پیشرفت کردم

    بار ها شده با دوستان در مورد قوانین صحبت میکنم و بهشون میگم این حرفارو به خاطر شما نزدم به خاطر خودم میزنم که تکرار بشه برای خودم و نتیجش برام به احساس خوب رسیدنه ریلکس شدنه

    خدایا شکرت احساس ارامش عجیبی اومد سراغم استاد سپاسگذارم ازت بابت این اگاهی ها بابت این صحبت هایی هیچ جا نمیشه شنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: