ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مطهره گفته:
    مدت عضویت: 1825 روز

    سلام استاد جان

    استاد من ی تایمی باشگاه میرفتم و متاسفانه کمردرد گرفتم،دقیقا همون تایم یکی از اقوام فوت کردن ،توی تعذیه های اون فامیلمون مدام از کمردردم به اقوام میگفتم چون نمیتونستم یا اگرم میتونستم سختم بود ک توی پذیرایی کمکشون کنم ،استاد دردم ب حدی رسید ک اشکمو درمی اورد

    2دفعه دکتر رفتم کلی دارو دادن و دکتر دومی گف اگه این دارو خوبت کرد ک شکر

    اگر نکرد باید تو کمرت کورتون تزریق کنم

    استاد این زنگ خطری بود برام،ی مدت داروها رو خوردم نتیجه ی خاصی نگرفتم،ی روز ب خودم اومدم گفتم مگه من مریضم ک دارم دارو میخورم؟استاد داروهارو انداختم دور،رفتم سفر،دورمو باادمایی پرکردم ک از کمر دردم اطلاعی نداشتن ،و بعد از ده روز ک از سفر برگشتم من خوبه خوب شده بودم،کمردردی ک ماه ها بامن بود فقط با بی توجهی من خوب شد به لطف الله

    ممنون از صحبتا و نکات عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    ازاده گفته:
    مدت عضویت: 2051 روز

    سلام استاد عزیزم

    امروز من از طریق من را به سمت نشانه ام هدایت کن به این فایل هدایت شدم. چند روز قبل یک نفر در واتساپ استوری برای پدرش که چند سال پیش فوت شده بود گذاشته بود دیشب فهمیدم تصادف کرده و آسیب دیده است. داشتم به این فکر میکردم که این فرد با تصادف خودش میخواسته توجه بقیه جلب کنه. امروز تماس گرفتم که بهش بگم باشوخی که میخواستی ببینی ما دوستت داریم یانه آره دوستت داریم که خداروشکر جواب نداد. دیگه زنگ نمیزنم و به مسائل اینجوری توجه نمیکنم و برای کسی هم تعریف میکنم.

    البته اینم بگم من خودم چند وقت پیش مشکل و بیماری داشتم الان دید خودم اینه که این بیماری آمد که من سبک زندگی و تغذیه خودمو خوب کنم و از این بابت خوشحالم. دقیقا وقتی بهش توجه نکردم رفت .

    حتی در مورد مشکلات کاری نباید حرف زد وگرنه زیاد میشه

    دوستان همین توجه من به این تصادف دوستمون از دیروز تا الان کلی ماجرا مرگ و میر گه برام تعریف کردند برام پیش آمده است. فهمیدم نباید تحت هیچ عنوان به مسائل بقیه توجه کنم چون میخوام پیشرفت کنم

    الان فهمیدم تا میتونم باید در مورد خواسته هام حرف بزنم و صحبت کنم باخودم باخدا و الحمدالله میدونم خواسته من چیه

    خدایا من را به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی و نه راه گمراهان

    راهی که درش سلامتی بیشتر است مثل همین راهی که الان خودم داخلش هستم.

    راهی که درش ثروت است که الان فراوانی در زندگیم زیاد است.

    راهی که درش عشق و محبت زیاد است

    خدایا شکرت بابت این فایل فوق العاده بابت استاد عزیزم و بابت مریم جان و همه دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1803 روز

    سلام به استاد و دوستای خوبم

    توجه جلب کردن.

    امروز توی ستاره قطبیم نوشتم خدایا هدایتم کن بتونم کارهامو درست کدیریت کنم و در زمان کناسب به هرکدوم برسم. در اصل یاد بگیرم هر کاری رو چه زمانی و چجوری انجام بدم که به همه کارهام برسم.

    دیشب که با مامان بابام صحبت میکردم، داشتم یه جوری صحبت می‌کردم که نمی‌دونید من چقدر کار دارم و اینقدر سرم شلوغه که فقط باید بشینم دونه دونه اینارو حلاجی کنم… اون لحظه منطق ها جوری زنجیروار پشت سر هم قرار گرفتن که باعث شد من این جمله رو بگم.

    و اصلا به یاد این قانون نبودم. واقعا چقدر ساده انسان اصول رو فراموش می‌کنه…

    و همین باعث شده بود این کار خیلی در نظر من سخت بشه و من دیشب حتی برام سخت باشه روی کاغذ برنامه هام رو جا بدم! منی که همیشه توی برنامه‌ریزی عالیم. (توی عمل کردن هم سعی میکنم که عالی باشم)

    با اینکه بگم: کارام زیاده… وقت ندارم! اگه بدونی سرم چقدر شلوغه!

    و امروز که برگشتم هفته گذشته ام رو مرور کردم، گفتم من دقیقا این هفته چکار کردم؟؟

    و جواب برای من هیچ بود.

    تعجب کردم!

    گفتم خدایا من که صبح تا شب درگیر بودم پس چی شده که هیچ کاری جلو نرفته و توی هیچ زمینه ای پیشرفت راضی کننده ای نداشتم؟

    و جوابش در یک جمله‌ست busy being busy!

    این باور که من سرم خیلی شلوغه باعث شده بود واقعا هم سرم شلوغ باشه و فقط درگیر باشم. بدون اینکه در عمل هیچ کار مفیدی از پیش رفته باشه! تازه وسیله جلب توجهم هم شده بود!

    و یهذنکته جالب دیگه در مورد جلب توجه که دقیقا اونم دیشب پیش اومد.

    یکی از دوستام نمیدونم هم چرا بعد از کلی مدت دیشب اومد ازم پرسیده که دلتنگی نمیکنی برای خانواده؟ (تقریبا بیست روزه مهاجرت کردم)

    و منم به همون دلیلی که این منطق و اصل مهم یادم نبود، یکم مکث کردم و بهش گفتم نه خوشبختانه فقط همون روز اول برام سخت بود. و یکم راجبش صحبت کردم.

    همین باعث شد من به این موضوع دلتنگی فکر کنم و بهش توجه کنم و صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که احساس کردم، احساس دلتنگی برای مامان و بابام بود! و تعجب کردم گفتم چرا من باید چنین احساسی رو صبح تجربه کنم؟؟

    که این فایل رو شنیدم و حرفای دیشب من با این دوستم توی ذهنم مرور شد و دیدم بلهههه، فهمیدم از کجا آب می‌خوره…

    یعنی قانون داره همینقدر دقیق و بی‌ارفاق کار می‌کنه.

    یعنی من امروز دو تا مشکل و دغدغه ذهنی داشتم که هردوتاش رو هم خودم خلق کرده بودم خداروشکر که فهمیدمشون.

    توی هر حالت و شرایطی که توی زندگیت هستی، سعی کن از زاویه ای بهش نگاه کنی که بتونی به خاطرش سپاسگزار باشی، بتونی نعمت ها رو ببینی، فرصت ها رو ببینی، بتونی به چیزای خوب توجه کنی

    این قسمت کلید این فایل برای کنترل ذهنم بود.

    من الان درسته از خانواده دورم، ولی چرا دورم؟ لابد هدف محکمی داشتم که من رو تا اینجا کشونده. حالا بجای تمرکز گذاشتن روی وابستگی و دلتنگ خانواده بودن، باید فقط هر بار که صداشون رو می‌شنوم بابت بودنشون قدردان و سپاسگزار باشم و تمرکزم رو بذارم روی چیزی که به خاطرش اینجا اومدم و فرصت ها، نعمت ها و اتفاقات قشنگی که میتونه برام رخ بده و کمک کنه وقتی برمی‌گردم ایران زندگی خیلی قشنگتری داشته باشم و کیفیت زندگیم رو حتی اونجا هم افزایش بدم با ویژگی های شخصیتی ارزشمندی که در خودم به وجود آوردم به لطف هدایت الله.

    ازتون سپاسگزارم استاد

    خیلی فایل خوبی بود بهم خیلی کمک کرد

    خدایا شکرت که هدایتم کردی به شناخت ریشه ی مسئله ام.

    خدایا من رو به راه راست هدایت کن. به راه کسایی که بهشون نعمت دادی نه کسانی که بر اونها غضب کردی و نه گمراهان.

    خدایا شکرت، روز به روز به زیبایی های بیشتری هدایتم کن…

    آمین:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      فاطمه گندمکار گفته:
      مدت عضویت: 1880 روز

      سلام دوست عزیزم.

      سپاسگزارم از کامنت فوق العادتون که مشخص بود از دل اومده بود چون به دلم نشست.

      موضوعی که راجب کمبود وقت گفتید و من دقیقا الان درگیرش هستم و اصلا نمیدونستم مشکل از کجاست.

      مدام به هر کی میرسم میگم من هم دانشگاه میرم هم سر کار وقت ندارم اصلا، وقتایی که امتحان داریم خیلی برام شخت میگذره چون از سر کار خسته میام خونه و بعد باز باید بشینم درس بخونم…

      اینا رو برا چی میگم؟ که همون حس قربانی شدنمو ارضا کنم، که دوستم بگه آخییی بابا تو خیلی گناه داری یا مثلا بگه آفرین باباا هم سرکار میری هم درس میخونی:/

      و همونطور که شما گفتی به کارامم نمیتونم برسم و تازه وقتی هم میخوام کارام و انجام بدم رغبت ندارم و احساس بدی دارم انگار مجبورا دارم کار انجام میدم.

      میدونید این وسط جالب چیه؟

      زمانی کع میگم وقت ندارم متوجه میشم که حسم بد میشه و انگار یکی درونم میگه نگو نگو نگو :)

      واقعا خیلی زیباست که خداوند اینطوری باهامون صحبت میکنه ما فقط باید تلاش کنیم گوش شنوا باشیم.

      عاشقتم دوست عزیزم. در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    زهرا سبزوی گفته:
    مدت عضویت: 738 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته ی عزیزم

    سلام به همه دوستان و عزیزان سایت

    این فایلو قبلاشاید گفت من دو یا سه بار گوش کردم و امروز هم دوباره گوش دادم وهر بار که گوش میدم درکم بیشتر میشه ومطلب جدیدتر ی متوجه میشم که قبلاً انگار نشنیدم

    متاسفانه منم همین اخلاق رو داشتم مخصوصا بعد از ازدواجم وقتی ناراحتی با همسرم داشتم با خانوادش صحبت میکردم واز کاه کوه می‌ساختم ومیدیم از همون دست مشکلات هرروز بیشتر بیشتر میشه تا جایی که به جدایی فکر کردم

    تا اینکه به لطف خدا با شما وسایت آشنا شدم و پارسال بود که اتفاقی این فایلو گوش دادم وهمون لحظه به خودم اومدم انگار یک پارچ آب یخ رو سرم ریختن دیدم همه ی این اتفاقها تقصیر خودم بوده وخدارو هزاران بار شکر خیلی خیلی بهتر شدم

    دیگه در مورد مسایل زندگیم مخصوصا اون مشکلاتی که روش نقطه ضعف داشتم و حساس بودم با کسی حرف نمی‌زنم ومیبینم که چقدر مسایل راحتر حل میشن وبهتر از اونی که خودم فکرشو بکنم

    من نزدیک 13سال با مادر و پدر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنم و متاسفانه مادر شوهر م دقیقا همین اخلاق رو داره این یک نمونه ست که از یک پا درد ساده اونقدر نالید وپیش همه گفت ومیگه که الان به سختی از پله ها بالا و پایین میر ه وچون آدم های قدیم افکار و باورهای قدیمی دارند هرچه هم بگی درک نمی‌کنند

    من چند بار غیر مستقیم گفنم که از بیماری ومشکلات نباید حرف بزنی وحتی باخداهم درودل وناله نکنید ولی متاسفانه جبهه میگیرن

    وحتی گاهی وقتها من از درسهای که از شما یاد گرفتم در مورد قانون این جهان وخداشناسی بطور غیرمستقیم مطلب رو می‌رسونم ولی متاسفانه منو کافر می‌دونن ومیگن تو چقدر عوض شدی و از این حرفها…

    ولی به لطف خدا و شما استاد عزیزم وقتی بااین قانون آشنا شدم واقعا میفهم همه اتفاقهای زندگیم تقصیر خودم بوده و هست و خیلی دارم رو خودم کار میکنم که بهتر بشم

    در پناه خدا سلامت و شادباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    Kosar گفته:
    مدت عضویت: 1525 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    به نام اوکه تنها اورا می پرستم و تنها از او یاری می جویم

    به نام تنها خالق جهان

    به نام پروردگاری که هر لحظه و هر ثانیه در حال هدایت منه

    پروردگارا بر قلب و روح و ذهن و قلم من ببار تا بنویسم اونچه رو که باعث رشد من می شود

    الهی امین

    سلام دارم خدمت شما استاد عزیز و همچنین مریم جون، عزیز دلتون

    و سلام دارم خدمت دوستان همفرکانسی ام در این غار حرا به قول سعیده عزیز

    این فایل نکات خیلی خوبی رو در مورد من و اطرافیانم بهم یاداوری کرد

    از جاهایی که هممون به خاطر جلب توجه چقدر در مورد بدبختی ها و مشکلات و بیماری هامون حرف زدیم تا بقیه هم دلشون بسوزه برامون و بگن اره عزیزم درکت می کنم، می دونم فلان مشکل رو داری، چقدر تو بدبختی و بعد هم در مورد مشکلات خودشون حرف می زنن و باز هم فرکانس اتفاقات بعد زیاد و زیاد تر میشه

    من خودمم اینجوری بودم استاد، یکی از اتفاقاتی که برای من افتاد این بود که وقتی خون میدیم اونم خیلی زیاد حالم بد می شد و بیهوش می شدم و بعد من چی کار می کردم میومدم با اب و تاب تعریف می کردم که اره من اینجوریم، اینجوری این اتفاق برام افتاد و هی میدیم داره کم کم به یک لِوِل بالاتر هم ارتقا پیدا می کنه و من بعد از بیهوشیم وقتی بیدار میشدم تا چند ثانیه نمی دونستم کجام و انگار مغزم در حالت فراموشی قرار می گرفت در حالی که این قبلا نبود و من هم مثل این دوست عزیزمون فهمیدم که کسی که باعث به وجود اومدن و پیشرفتش شد خود من بودم هر چند الان خیلی کمتر شده این نوع نگاهم و جلب توجه برای دیگران

    یکی دیگه از مواردی که من با تعریف کردنش برای دیگران سعی در جلب توجه و دلسوزی اون ها برای خودم داشتم مساله پریود من بود

    من هر ماه قبل از شروع پریودیم درد داشتم و تا پایانش این درد ها ادامه داشت و به حدی می رسید که من تب و لرز می گرفتم و حتی مسکنم کار ساز نبود و من میومدم در این مورد با خواهرم و مامانم که بر عکس من بودن صحبت می کردم که اره شماها درک نمی کنین، من درد زیادی رو تحمل می کنم، نمی تونم فلان وسیله رو بردارم، به من کاری نداشته باشین و هزار تا چیز دیگه که فکر کنم دختر های امروزی خیلی خوب در موردش می دونن

    و بعد چی می شد هر ماه این درد بیشتر می شد به جایی رسیده بود که من پریودیم همش عقب میوفتاد و دوماه، دوماه پریود می شدم، اما خداروشکر به خاطر فضل پروردگارم توی این مورد خیلی بهتر شدم و این ماه شرایطم خیلی بهتر از قبل بود و سر تایمم پریود شدم و یاد گرفتم در این مورد هیچ وقت با جسمم شوخی نکنم که بخوام به خاطر دلسوزی بقیه به خودم اسیب بزنم

    یکی دیگه هم از مواردی که من برای جلب توجه دیگران انجام می دادم این بود که هر وقت جایی از بدنم زخمی می شد یا درد می کرد مثل دستام و پاهام و یا سرما می خوردم با اینا برای خودم توجه و دلسوزی جلب می کردم مخصوصا بیشتر از طرف پدر و مادرم و خب الان خیلی این مورد کمتر شده البته در خصوص پدرم چون ایشون مثل شما زیاد فرقی نمی زارن بین وقت هایی که من مریضم و وقتایی که نیستم اما مادرم چرا ایشون یه جورایی دلسوز تر از پدرمه و خب به قول پدرم با همین دلسوزی هاست که بچتو داخل چاه می ندازی

    یکی از خصوصیاتی که خواهرم داره استاد اینکه اصلا شبیه من نیست اون کلا متنفره از اینکه با بیماری بخواد جلب توجه کنه یا به قولی خودش رو لوس کنه برای بقیه و خب من در این مورد واقعا تحسینش می کنم و سعی می کنم ازش یاد بگیرم

    این فایلتون واقعا برای من جای هیچ حرفی رو نذاشت که اگه می خوای شرایط و اوضاع بدتر بشه خب حرف بزن، اگه دوست داری همین جوری ادامه بدی خب جلب توجه کن، دلسوزی برای خودت جمع کن

    اما… اما اگه دوست داری این شرایط بهتر بشه، اگه دوست داری به قول استاد با دستاورد هات جلب توجه کنی هرچند که برای توجه بقیه و رضایت اون ها نباید کاری کنی پس دست از اسیب زدن به خودت بردار، دست از جلب توجه دیگران بردار تا بتونی بهتر زندگی کنی

    ممنونم ازتون استاد برای این فایلتون و تمام فایل هاتون که به قول خودتون درسته رایگانن اما یه عالمه اگاهی درون هر کدوم نهفته است و برای منی که تازه دارم می فهمم اطرافم چه خبره و مثل کبک سرم رو کرده بودم توی برف ها یک نور و و روزنه هست برای بیرون اومدن از اون برف

    سپاسگزارم ازتون

    در پناه پروردگار جهانیان شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    زهرا جعفرزاد گفته:
    مدت عضویت: 1505 روز

    سلام استاد خیلی ممنونم بابت ضبط لین فایل عالی

    واقعا تک تک جملات این فایل رو به جای وان یکاد باید بزنیم به دیوار خونه

    من خودم همیشه راجب بیماری های جسمی ندونسته از این قانون استفاده میکردم و اصلا اهل گله و شکایت و ِآه و ناله کردن نبودم و برهم خیلی ازار دهنده بود ک چطور کسی بیمار میشخ اینقدر توانایی گله و شکایت داره

    مادر من هر وقت بیمار میشد کلی گله میکرد شکایت میکرد که اخ پام فلج شدم دیگ دارم میمیرم و…. و واقعا از وقتی ک یادمه همیشه مشکل جسمی داشت و اصلا از بیماری هایی ک گرفته کاتالوگ میتونم درست کنم🤣 ولی من چون اصلا اهلش نبودم خیلی کم مریض میشدم یه ۶_۷سالی هم هست ک فکر نمیکنم جز چند بار سرماخوردگی جزئئ دیگ مریض شده باشم حتی کرونا هم گرفتم و کاملا حالم خوب بود و فقط یکم سرگیجه داشتم ،بیماری ک جون خیلی هارو گرفت واسه من به اندازه سرماخوردگی هم نبود چون من اصلا گله نکردم توجه نکردم و کارامم لنجام میدادم .یعنی گاهی رگ پام میگرفت ولی من لجم میگرفت محکم تر قدم برمیداشتم 🤣🤣خداروشکر ک بدن سالم و سرزنده ای دارم که هر فعالیتی رو باهاش میتونم انجام بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1553 روز

    سلام استاد عزیزم، عجب فایلی بود!

    انگار نشسته بودین جلوی من، میگفتین پاشو خودتو جمع کن

    بسه هرچقدر ترحم خواستی

    متوجه شدم من از بچگی این مشکل رو داشتم چه خاطراتی که فراموش کرده بودم و یهو اومد توی ذهنم…

    که از بچگی به هررررکی میرسیدم راجب رفتار های بد پدرم، کتک زدن هاش و… میگفتم که با همون ترحم برای چند دقیقه حس کنم کسی تو دنیا هست منو دوس داره

    چند روزه درگیر یه تضاد شدیدم که به خاطرش زمین رو به آسمون دوختم، همش گریه و غصه خوردن چند روزه حتی لبخند نزدم

    انگار حرفاتون مثل سیلی خورد تو گوشم

    که بسه دیگه، مگه تو به خودت نمیگی شاگرد استاد عباسمنش، این بود راهی که استاد نشونت داده بود؟

    وقتی گفتین حتی با خودتون و خدا راجب مشکلاتتون حرف نزنین صدای توی ذهنم گفت یعنی انقدر تنها بشم که حتی خودم رو هم نداشته باشم؟

    اونجا فهمیدم منی که دوره عزت نفس رو دقیقا از جلسه احساس قربانی بودن به بعد گوش ندادم مشکلم کجاست

    فهمیدم چرا یهو اوج گرفتم ولی تو یک قدمی قله باز با سر خوردم زمین

    چقدر این فایل حس من رو عوض کرد، فهمیدم مثل اون مادری شدم که وقتی حال خودم بده هی قربون صدقه خودم میرم به خودم توجه میکنم

    برای همین عادت کردم که مدام سر مسائل کوچیک خودم و اطرافیانم رو آزار بدم

    میخوام از این به بعد مثل شما باشم استاد

    هرچند تمام صداهای ذهنم دارن داد میزنن انقدر بی رحم نباش، ولی اگر من متعهد نباشم به انجام این کار ، بچم ( خودم) میشه مثل اون بچه هایی که همش مریضه

    نه مثل فرزند شما که به خاطر کنترل احساسات عالی تون ، همیشه سالم و سلامت بوده

    میخوام گوش این بچه رو بکشم و یکم جدی تر بزرگش کنم استاد

    میخوام دست از ترحم بیجا برای خودم بردارم

    میخوام دوباره شاگرد خوبی برای آموزش های بی نظیرتون بشم استاد

    هروقت توی کامنت های سایت چیزی نوشتم و تعهد دادم به طرز عجیبی به واقعیت تبدیل شده، از درمان افسردگی تا خرید دوره روانشناسی ثروت فقط توی یک ماه و….

    این بار هم مینویسم که تبدیل به واقعیت بشه

    من از این تضاد میگذرم و انقدر ازش درس میگیرم و پول میسازم که هر وقت یادش بیافتم بگم خدایااااا شکرت بابت این تضاد ، این داستان یکی از بهترین اتفاق های زندگی‌ من بود

    خیلی خیلی دوستتون دارم و از تمام دوستانی که تجربیاتشون رو توی کامنت ها نوشتن هم سپاسگزارم چون دارم از روی تجربیات قشنگشون الگو برداری میکنم

    خداروشکر که تو جمع این خانواده دوست داشتنی هستم♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      طاهره آل یدلو گفته:
      مدت عضویت: 1411 روز

      سلام دوست هم فرکانسی من

      از شما سپاسگزارم که کامنت گذاشتید بخشی از صحبت هاتون مسئله منم هست .

      اونجایی که گفتیدمثل اون مادری شدید که وقتی حالتون بده هی قربون صدقه خودتون میرید به خودتون توجه می کنید

      صحبت شما منو به فکر برد

      یعنی منم توی مرحله ای از تکامل خودم هستم که به خودم واحساسات

      خیلی توجه می کنم مخصوصا به احساسات بدم .

      اینجا از شما یاد گرفتم که یه وقتایی باید نسبت به خودمون هم بی توجه باشیم وبی رحمانه دلسوزی نکنیم.به نظرم دلسوزی خودش هم یه جور بی رحمی هست.

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سارا صمدی پور گفته:
        مدت عضویت: 1553 روز

        سلام دوست عزیزم

        خوشحالم که تو این زمینه تونستم کمکی بکنم

        برای توضیحات تکمیلی، دقیقا از بعد نوشتن این کامنت دارم تمرین میکنم که برای خودم دلسوزی بیجا نداشته باشم

        البته اصلا به این معنی نیست که ما به خودمون حس بدی داشته باشیم یا گفت و گوهای درونی مون لحن بدی به خودش بگیره

        ولی به بهانه های ذهنمون نباید بهای الکی بدیم

        خودم این شکلی تمرین میکنم که هروقت حالم بده هرچقدر هم کار داشته باشم میشینم دقیقا حسی که دارم با جزئیات کامل مینویسم و میفهمم تا حدودی که ریشه این حس کدوم اتفاقه

        بعدش میبینم ایا واقعا این یه مشکل هست یا صرفا تو ذهنم دارم نق میزنم اصطلاحا

        اگر مشکل باشه به راه حلش فکر میکنم و هی به خودم میگم خب ناراحتی نداره که راه حلش پیدا میشه

        اگر نق نق باشن صبورانه گوش میدم به صداهای ذهنم، بعد خاطرات و تجربه های مثبت رو یاداوری میکنم و سعی میکنم به بقیه حس بدم اعراض کنم

        این چند وقت با این روش خیلی خوب تونستم احساساتم رو کنترل کنم امیدوارم برای شما هم مفید باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهدیه رودخانه گفته:
    مدت عضویت: 1432 روز

    سلام استاد عزیزم قبل از هر چیز ازتون هزاربار سپاسگزارم برای تهیه این فایلهای باارزش، تجربه ای که من به وضوح حسش کردم و از نردیک دیدم اینه که یکی از آشناهام همهیشه ایه یاس میخونه و همیشه تا میاد میشینه یا هر جا ادمو میبینه میگه یجام درد میکنه یا سرشو بسته یا میگه حالم خوب نیس خلاصه همش داره از ناراحتیا و درداش حرف میزنه و متاسفانه الان مشکلات مالی هم حتی به مشکلاتش اضافه شده ،عزیزشو از دست داده و نتونسته کنار بیاد والان یک ساله افسرده شده و همسر خودش هم افسرده شده و فقط از درد وناراحتی حرف میزنه همچنان و متوجه نمیشه ک خودش داره این بدبختیارو زیاد وزیادتر میکنه و بهشون پروبال میده،خواستم این تجربه رو بگم و ایمان دارم ک قوانین خدا تغییر نمیکنه و مهم نیس ک کی هستیم کجا هستیم اگه با جهان درست هماهنگ باشیم بهمون خوش میگذره و احساس خوشبختی میکنیم ۔۔۔از خدای خودم سپاسگزارم برای وجود جواهری مثل شما و خانوم شایسته عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    کیمیا فاریابی گفته:
    مدت عضویت: 1711 روز

    سلامممم استاد عزیزمممم بالخره بعد از چند جلسه نوشتن این کامنت امروز وقتش شد که توی سایت ارسالش کنم . نمیدونم چرا ولی حتما امروز باید ارسال میشده . امیدوارم مفید باشه .

    استاد انقدر تو فرکانس این فایلم که همه ی حرفاتونو نه با تکون دادن سرم بلکه با قلبم میگفتم بله بله دقیقا دقیقا همینطوره ، آره هاا راست میگینااااا . تو ذهنم یاد آوری میشد که یادته فلان اتفاق افتاد یادته فلانی چقدر سر یه مریضی ساده عذاب کشید با حرف زدن و تمارض کردن . و هی این مثال ها توی ذهنم مرور میشد .

    اولین خاطره و چیزی که به یاد آوردم این بود که وقتی بچه تر بودم ، مریض شدم و بشدت حالم بد بود . و یادمه همه هی میومدن دیدنم ، قربون صدقم میرفتن و یه جمله ای خیلی واسم بولد شد . این جمله که بابام گفت : چی میخوای بابایی هر چی میخوای بگو برات بخرم . مهم نیست چقدر بزرگ واست میخرم . و این جمله با من موند . تا چند سال پیش که به بابام گفتم کاش اونقدر مریض شم که بهم بگی هر چی میخوای بگو تا برات بخرم . بابام خیلی ناراحت شد که من آرزو میکنم مریض شم تا به خواسته هام برسم ، و گفت که هر چی میخوای برات میگیرم حتما که نباید مریض باشی .

    و حالا که این فایلو شنیدم یاد اون باور تو بچگیم افتادم که فکر میکردم حتما باید یه چیزیم باشه تا توجه ها بهم جلب شه .

    چندین مثال به یاد آوردم از اعضای خانوادم .

    حدود ۲ ماه پیش بود دست یکی از اعضای نزدیک خانوادم شکست و ایشون انقدرررررر غررر زد و هر جا نشست گفت که ببین از زندگی افتادم ببین چی شد دستم دیگه نمیتونم کار کنم و….. و هی همه بهش میگفتن راست میگی . همه میخواستن به یک نحوی بگن ما کنارتیم و اگه کمک خواستی ما هستیم . و انقدر ایشون خودشو زد به مریضی و دستشو تکون نداد و ثابت نگه داشت و انقدر حالت سخت بودن کارارو به خودش گرفت و هر دفعه برای کارای شخصیش بقیه باید کمکش میکردن که آلان ۲ ماه گذشته و هنوز دستش رو از گچ بیرون نیاوردن .

    یا خانواده ی عموم که انقدر وقتی بچشه هاشون چیزیشون میشه قربون صدقش میرن که ما هر دفعه رفتیم خونشون یکی از بچه هاش مریضه و تو رفت و آمد دکترن .

    من خودم قبلا هی به بابام و مامانم غر میزدم که من سرم گیج میره من چم شده من حالم خوب نیست و تو اون سالها هر روز این سرگیجه بیشتر میشد ولی یه مدت دیگه نگفتم و خیلی خیلی کم شد انقدر که میشه گفت تموم شد .

    البته یه مدتیه که من یکم تنها شدم و هی میخوام یکیو پیدا کنم که بشینم و بهش درباره ی خودم بگم درباره ی اینکه از یه سری مسائل ناراحتم و فقط طرف حرفامو گوش کنه و باورتون نمیشه از همون وقت که من هی دنبال یکی میگردم که درباره ی ناراحتیام یا به عبارتی بدبختیام بگم هر روز تو همون زمینه ها اوضاع داره بد تر میشه .

    استاد واقعااااا واقعاااا ما ها فراموش کاریم . و من آلان دارم دوباره به یاد میارم قانون رو که توجه به هر چیزی ، اتفاقات ، شرایط ، موقعیت ها و افرادی رو در جهت همون به سمت من میاره .

    البته یه جاهایی هم هنوز خوب عمل میکنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    محسن منجزی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام به استاد بزرگ

    سلام به خانم شایسته عزیز و مهربان و خوش قلب

    چند تا از کامنتا رو الان خوندم چند روز پیش هم فایل تصویری رو دیدم و الان هم صوتی ش رو دانلود کردم که همیشه تو گوشم باشه

    با خواندن کامنتای دوستان ناخودآگاه یاد بچگی های خودم افتادم.

    من تو بچگی ناخودآگاه تعدادی از باورام خیلی درست و اصولی بودن، یعنی واقعا تا حدود زیادی مطابق قوانین بودن، البته مالی جزشون نبود.

    همه رو انشاالله به تناسب فایل ها کم کم برا دوستان میگم امیدوارم که هم یه تلنگری باشه برا خودم و هم بقیه دوستان بتونن ازشون استفاده کنند.

    من الان خداروشکر ۲۹ سال دارم تقریبا توی سن و سال اوایل دوران دبیرستان یه عادتی که داشتم این بود که موقعی که بیمار می شدم اول اینکه تا جایی که میشد اون اوایل بیماری، مثلا سرماخوردگی، تا جایی که میشد حواس خودم رو پرت میکردم و به خودم تلقین میکردم که سالمم و هیچیم نیس.

    یه وقتایی که موفق نمی‌شدم و از دستم در می‌رفت و بیماریم عود میکرد بدون هیچ گونه آه و ناله و با حالت تقریبا طبیعی خودم تنها یا کوچیک تر که بودم یا پدر یا مادر می رفتم دکتر، اصلا خودم رو شل و ول و بی حال نمیگرفتم که بخوام جلب توجه کنم، چون اصولاً اهل جلب توجه نبودم و دوست داشتم خودم باشم و خودم( البته یه جاهایی این عدم نیاز به توجه به حدی می‌رسید که برای اینکه نخوام توجه کسی رو جلب کنم و خودم باشم و خودم، شرایط به شکلی پیش می‌رفت که انگار به بقیه بی احترامی کردم، این رو خودم بعد از رفتارهام و بعد از گذشتن از اون موقعیت خاص متوجه می‌شدم که باعث ناراحتی خودمم میشد، چون خودم رو که جای اون طرف مقابل میزاشتم تا حدود زیادی بهش حق رو میدادم و میگفتم اگر منم جای اون بودم، با اینکه این همه مثبت اندیشم و سعی میکنم حال خودم رو خوب نگه دارم و همیشه خوشحال باشم ولی تو اون موقعیت ناراحت میشدم _ این اشتیاق به حس و حال خوب و شاد بودن، و مثبت اندیشی هم از اون باورهای درستی بود که ناخودآگاه داشتم و خداروشکر الان دارم تقویتش میکنم).

    بعد از اینکه خیلی عادی و طبیعی کارم پیش پزشک تمام میشد و با این ذهنیت مثبت که من دیگه آمپول زدم و الان بدنم خیلی لحظه به لحظه داره قوی تر میشه و من هی سریع تر خوب میشم.

    این گفت و گوهای مثبت ادامه داشت تا زمانی که می‌رسیدم خونه و تنها میشدم، توی خلوت با خودم می‌نشستم و بلند بلند توی ذهنم با خود صحبت میکردم. میگفتم

    + ببین تو الان بیماری، خب؟

    -درست

    + ولی قرار نیست تا آخر عمرت بیمار باشی

    – بله درست

    + دو روز مهلت داری، تمرکز کن روی حال خوبت که حالت سریع تر خوب بشه، غذای درست و مقوی بخور، داروهات رو درست استفاده کن و حواست به حال خوبت باشه و خودت رو شل و ول نگیر.

    باور کنید بعد از این گفت و گوی محکم و قاطعی که با خودم داشتم انگار که کل بدن و همه انرژی ها و اتفاق ها بسیج میشدن که من سریع تر به سلامتی خودم برگردم.

    حتی ۹۹ درصد مواقع بعد از یک روز حالم کامل خوب میشد و هیچچچچچ اثری از اون بیماری نبود و منم انگار نه انگار که بیمار بودم دوباره به زندگی عادی خودم برمیگشتم.

    مثل همیشه بایستی حرف های شما رو وحی منزل بدونیم، چرا که این حرف ها عصاره قرآن هستن،😘❤️

    این حرف ها از مدارهای خیلی خیلی بالاتر هستن، مثل یه انسانی که با هلیکوپتر داره همه مسیر رو میبینه،

    داره یه جماعت رو از طریق ارتباط با بیسیم توی مسیرشون راهنمایی و هدایت می‌کنه. 😍😍

    خودم می‌خوام و از خداوند یکتا هم می‌خوام کمکم کنه تا این مسیر لذت بخش و سراسر از راحتی و آسایش رو به بهترین، آسون ترین شکل ممکن برم.

    و زندگیم هم از نظر پول و ثروت و فراوانی، هم از نظر سلامتیم و هم از نظر روابطم کامل تر و کامل تر بشه،

    چون به خودم قول دادم که زندگیم باااید عالی باشه و می‌خوام تو این دنیا اول خودم و اگه توی مدار بودند بعدش خونوادم بهشت رو تجربه کنند.

    💯💯💯🌹🌹🌹❤️❤️❤️

    میبینم روزی رو که زندگیم خیلی پیشرفت کرده و بهتر شده و میبینم روزی رو که دوره های شما رو همه رو خریدم و مثل ذکر هر لحظه م، دارم بهشون گوش میدم و با هر نفس با یاد و توکل به خدا به سمت زندگی خیلی خیلی عالی پیش میرم.

    خیلی خیلی زیاد دوستون دارم، و همیشه به خاطر این همه کنترل توجه و ذهن و این حجم پیشرفت و این کیفیت زندگی تحسین تون میکنم. 💯

    نمیدونم واقعا چه دعایی براتون کنم که شایسته تون باشه، انشاالله همیشه رو به جلو با قدرت و سرعت پیش برید🇮🇷

    به امید روزی که از نتایج خیلی بزرگ مالیم براتون بنویسم، انشاالله ❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: