ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Enzo Hekmat گفته:
    مدت عضویت: 3763 روز

    سلام به استاد و دوستان عزیز

    در رابطه با جلب توجه نکردن با بیماری دوست داشتم تجربه خودم رو بنویسم .

    وقتی که نوجوان بودم بنده خدا مادرم همون طور که استاد توی این فایل اشاره کردن مثل اکثر مادرای دیگه وقتی کوچکترین سرماخوردگی یا مشکلی پیش میومد سریع من و داداشم رو میبست به دکتر و دارو و توجه بیش از حد .

    واقعا دلیلش رو الان یادم نیست اما جالبه برام که از همون سن نوجوانی بدم میومد که با مریضی بخوام جلب توجه کنم اما برعکسش داداش من همیشه دوست داشت جلب توجه مادرم رو به هر بهانه به خودش بگیره .

    من از همون سن همیشه هر موقع حتی سرما میخوردم و مامانم بهم میگفت سرما خوردی ؟ خودم رو محکم میگرفتم با صدای محکم میگفتم نه من خودم . حتی اگه سرما خوردگی هم داشتم میرفتم باشگاه ورزش میکردم و نهایت بعد چند ساعت حالم خوب میشد اما برعکسش داداشم همیشه مریض بود . هر 3 ماه یه بار واقعا سرما خوردگی های شدید میگرفت .

    و بدون ذره ای اغراق تا همین الان که دارم این متن رو مینویسم در سن 37 سالگی به جرات میتونم بگم توی 20 سال گذشته هیچوقت حتی کوچکترین مشکل سلامتی نداشتم . نهایت گاهی حس سرما خوردگیم اگه داشه باشم ورزش رو بیشتر میکنم و ویتامین C یا D مصرف میکنم .

    و داداشمم هنوز مثل قبله .

    دوست داشتم فقط تجربه خودم رو تو این بخش باهاتون در میون بزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    امیر حسین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 351 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به شما استاد عزیز و خانم مریم شایسته

    خدا قوت میگویم به شما دو عزیز که آنقدر با تمرکز کردن روی پیشرفت کارتان هم زندگی خودتان و هم آگاهی های زیبا و ارزشمند رو به ما انتقال بدین تا قبل از این که بخواهم این فایل تاثیر گذار رو ببینم

    تا به حال دقیقا من نیاز به جلب توجه داشتم و کاملا احساس خودم رو بد میکردم و نااگاهانه زندگی رو برای خودم زهر میکردم و باعث میشد که مشکلات بدبختی پیچش در کار حتی تا الا که این کامنت رو می‌نویسم دو بار موقعیت شغلی رو که داشتم از دست بدم و همش به خاطر جلب توجه بوده که هر بار من در این حالت قرار می‌گرفتم روی من را به سوی نشانه ام هدایت کن کلیک میکردم من را به خرید دوره عزت نفس هدایت میکرد اما الا میدانم چون دقیقا تا الا صحبت های استاد که درون من کاملا با اون صحبت ها موافقت میکنه احساسم رو بعد از گوش دادن به فایل های رایگان بهتر و بهتر کرد و سپاس گذارم از خدای مهربان که همیشه وقتی می‌خواهیم مشکل رو از ریشه حل کنیم ما رو هدایت می‌کنه و دستان هدایت گر خودش رو به سمت ما می‌فرسته و به یاد هم دارم سال هایی رو که اصلا به دنبال جلب توجه نبودم چه موفقیت ها و چه دست آورد های عالی رو به سمت زندگی خودم جذب کردم ایده ها و الهامات قلبی درست تنی سالم زندگی درخشان و حتی بیشتر و بیشتر میدرخشیدم بین همکارانم چون خودم رو محتاج جلب توجه نمی‌دانستم و به همین دلیل هم جهان فقط روی خوش نشان میداد اما این رو کاملا یادم رفته بود و کلا نمی دانستم که چنین قانونی وجود دارد دوستان فقط به دنبال این باشد که مشکل زندگی خودتان رو از ریشه حل کنید و به فایل های رایگان مرا به سوی نشانه ام هدایت کن کاملا عمل کنید گوش کنید چون مثل وحی میمونه که از سمت پروردگار میاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2987 روز

    بنام خداوندی که خالق،مدبر ومالک هستی است ،اوست که برتمام امور آگاه وتواناست .وهدایت او کامل ترین وبی نقص ترین راه برای رسیدن به سعادت هست

    بنام اوکه هرچه دارم ازاوست ومن به هر خیری از جانب او محتاجم

    سلام خدای مهربونم

    ازت ممنونم بخاطر یه فرصت دیگه

    سلام به استادعزیزم به استاد شایسته مهربانم ودوستان بهشتی ام

    خدایا شکرت ..شکرت که امروز آگاهانه سعی کردم ذهنم را کنترل کنم ودر بحثهای بقیه شرکت نکنم

    خدایا شکرت که خودم را مخاطب کسی در آن بحث ها قرار ندادم به گونه ای رفتار کردم که متوجه شوند تمایلی به شنیدن حرفهاشون که در مورد مشکلات هست ندارم

    ریشه جذب ناخواسته ها وراهکاری برای تغییر آن

    یکی از مهمترین عواملی که افراد بدبختی فقر ،مشکلات، بیماری ،را جذب می کنند بخاطر این است که از دیگران جلب توجه بگیرند

    خیلی از افراد حواسشون نیست که وقتی در مورد مشکلاتشون با دیگران صحبت می کنند ،در مورد بدبختی‌ها صحبت می‌کنند ودرواقع، توجه جلب می کنند بخاطر بدبختی، بیماری ومشکلاتشون، به خداوند می گویند از این مشکلات به من بیشتر بده چون به من کمک می‌کند که بیشتر توجه جمع کنم

    چه تصمیماتی باید بگیرم وچه برنامه هایی داشته باشم که هرگز در مورد مشکلاتم نه تنها بادیگران ،با خودم صحبت نکنم بلکه با خدا هم صحبت نکنم

    1_خیلی از مشکلات ما به خاطر این است که ما با آن مشکلات جلب توجه می‌کنیم ،پس آگاهانه سعی کنم در مورد مشکلات خودم یا دیگران با کسی صحبت نکنم چون به هر چه توجه کنم ،همان را بیشتر در زندگی ام تجربه میکنم

    2_ در هر لحظه از زندگی ام ،از زاویه ای به زندگی ام نگاه کنم که به سپاسگزاری برسم ،نعمت‌ها وفرصت ها را ببینم وبه چیزهای خوب توجه کنم

    اگر میخوام توجه جلب کنم به چیزی توجه کنم که بهم قدرت می‌دهد، بهم کمک می‌کند

    جهان کار ندارد که من از مشکلات وبدبختی خوشم میاد یا نه اگر بهش توجه کنم آنرا وارد زندگی ام میکنم‌

    جهان با افکار من، با کانون توجه من کار میکند چیزی وارد زندگیم می‌شود که به آن توجه میکنم ،به چی توجه میکنم، در مورد چی صحبت میکنم، در مورد مشکلات صحبت میکنم ،اقتصاد ،بدبختی وسیاست…

    اگر میخواهم متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت از بقیه رفتار کنم

    خودم هستم که دارم اتفاقات زندگی خودم را رقم می‌زنم وخودم میتونم آن را تغییر بدهم

    تجربه های جذب مشکلات بیشتر با صحبت کردن در مورد آنها :

    یادمه وقتی یه بچه دبستانی بودم دوتا ازدوستانم عینک می‌زدند منم خیلی دوست داشتم وهر روز از خوراکی های خودم به آنها می دادم تا اجازه بدهند از عینک آنها به چشمام بزنم تا اینکه خودم در دوران راهنمایی دکتر برام عینک تجویز کرد

    2_ قبل از آشنایی با قانون همیشه از مشکلات زندگی ام با دیگران صحبت می‌کردم هم برای جلب توجه وهم برای برانگیختن حس ترحم دیگران که به قول شما استاد جان این حس،ترحمِ یا توجهِ فقط برای چند لحظه بود ولی مشکلات من ادامه دار تا اینکه به این مسیر هدایت شدم وقتی در دوره عزت نفس از شما شنیدم که حتی در مورد مشکلاتتون با خدا هم حرف نزنید سعی کردم آگاهانه دیگه اینکاررا نکنم والان که حدود 7 سال از آن روز میگذره خداروشکر به لطف آموزهای شما در این زمینه خیلی خوب عمل میکنم گرچه اوایل فراموش میکردم ولی با تمرین یاد گرفتم حالا حتی مادر همسرم ،در مورد همسرم میگه که همسرت فلان اخلاق را دارد میگم نه من همیشه برخلاف حرفی که شما می‌زنید ازش دیدم خیلی هم صبور ومهربان هست ..

    وقتی در محل کارم از رفتارهای همسرانشان به هم گلایه می‌کردند اولا که در بحثشون شرکت نمیکردم دوماًاگر همسر من هم آن خصوصیت اخلاقی را داشت من به آنها خلاف آن را میگفتم وهرروز هم رابطه مون زیبا تر وزیباتر می‌شد

    3_ قبل از آشنایی با قانون خیلی پای درد دل بقیه می‌نشستم وبه حرفاشون گوش می دادم دقیقا بعد می دیدم تمام آن اتفاقات را خودم دارم تجربه میکنم که رابطه ام را خیلی کم کردم والان که دیگه آگاهانه با پرسیدن سوال وتغییر دادن موضوع صحبت سعی کردم تا جاییکه امکان دارد به درد دلهای بقیه گوش ندهم ودر جمع هم طوری رفتار کردم که بقیه متوجه شدند تمایلی به شنیدن مشکلات آنها ندارم

    حتی الان که فیزیوتراپی میرم تا یه نفر میخواد از مشکلم سوال کنه جوابش را نمیدم وبه مربی گفتم لطف کن کسی با من هم کابین باشه که زیاد حرف نزند وتا جاییکه امکان دارد من تنها باشم خودم هم آگاهانه سعی کردم به حرفها ومشکلات بقیه توجه نکنم

    خدایا شکرت…شکرت…شکرت

    عاشقتونم …

    در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سعید رضا رادمنش گفته:
    مدت عضویت: 2429 روز

    سلام استاد که هر خوشبختی توی زندگیم هست بخاطر واقعی زندگی کردن

    شماست بخاطر تعهدی هست که بخودم دادم برای عمل به آگاهی های

    دریافتی شما از منبع انرژی .

    استاد قبول داری کار سختی هست بستن زیب دهنمون .

    استاد این کار جهاد اکبر می خواد این کار شخصیت دیگه ای

    می خواد جدای از اونی که قبل بودی باید افکارت تغییر کنه

    باید رفتارت تغییر کنه باید نگاهت به حرف زدن و قدرت

    بی انتهای زبان و قدرت کلام تغییر کنه و این اصلان کار

    ساده ای نیست .

    خودم تجربه شخصیم اینه که با اینکه هر بار قول میدم

    که خداوند کمکم کنه که زیب دهنم رو ببندم اما بازم

    یک در هزار ذهنم میاد و کار رو خراب می کنه و باز باید

    برگردم به مسیر لذت بخش قبلی خودم و بااینکه فقط و

    فقط با بهترین اساتید دنیا در حال حاضر کار می کنم اما

    استاد گوش کردن حرفهای شما اولین قدم هست اگر کسی

    می خواد تغییر شخصیتی در خودش ایجاد کنه باید و باید

    آهسته آهسته از یک جایی اول تعهد بده به خودش که

    چطور من باید رفتارهام بهتر بشن چطور من از این بلاها

    خلاص بشم چطور از بدنه جامعه خودم رو جدا کنم و

    در مسیر لذت بخش قدم بذارم و بهشت رو در همین دنیا

    برای خودم بسازم و استاد این یک جهاد اکبر می خواد که

    مثل بقیه فکر نکنی و باورهای جدید بسازی و عمل کنی

    در زندگیت و بخواهی از خدا که هدایتت کنه به زندگی

    پر از خوشبختی فراوانی نعمت سلامتی روابط عالی و

    هدایتهای بی نظیر . در پایان استاد دستت رو می بوسم

    امیدوارم روزی بشه که با تمام وجودم بغلت بگیرم و

    روی ماهت رو ببوسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    ناهید داوری گفته:
    مدت عضویت: 1538 روز

    سلام به دوتا استاد عزیز دلم وسلام به همه دوستان

    خیلی موضوع فایل عالی بود وپیامهای خیلی خوبی داشت بازم سپاس فراوان برای این آگاهیها

    من قبل از این که دقیق بفهمم و قبول کنم که تمام اتفاقات زندگیمو خودم آگاهانه دارم رقم میزنم همشه نیاز به ترحم داشتم نیاز به جلب توجه داشتم

    مخصوصا از خانواده خودم پدر و مادر و بقیه اعضای خانواده و برای کوچکترین مریضی ترحم خیلی شدید از شوهرم میخواستم که بهم توجه کنه ترحم کنه برام خرج کنه که من مثلا مریضم و دقیق متوجه مشدم اگه مریضیم زیاد نبود ولی کم کم بیشتر اذیت میشدم و مریضیم هادتر میشد

    و برای فرزندمم همینطور بود ناخودآگاه تو ذهنم میومد که بچه ام از دیر وقته تب نشده یا مریضی نگرفته دقیقا چند مرتبه به همین موضوع توجه میکردم میدیدم تا شب بچه ام ناخودآگاه تب میشد درجاه به خودم میگفتم این حس ششممه یا حس مادرانه اس منو آگاه کرده که قراره بچه ام مریض بشه

    یعنی واقعا این اتفاق میوفتاد مریضی میومد

    یا اینکه بچه ام برای هربار مریضی که میگرفت دیگه من بیش از حد لیلی به لالاش میزاشتم ترحمش میکردم توجه بیش از زیاد میکردم انگار پسرم دوست داشت مریضیش ادامه پیدا کنه و من بیشتر تو آغوشم بگیرمش و بیشتر بهش توجه کنم

    ولی از زمانی که آگاهانه فهمیدم که تمام این اتفاقاتو خودم رقم میزنم خودمو کنترل کردم ذهنمو کنترل کردم ومدتهاست که این اتفاقات برا نمیوفته

    خیلی سعی میکنم که جلب توجه نکنم یا کسی بهم ترحم نکنه خداروشکر فهمیدم جهان خودمه که اتفاقاتو برام رقم میزنه الان مدتهاست که این اتفات برام نمیوفته

    بازم استاد عزیزم بابت آگاهیها ازتون بینهایت سپاسگزاریم سربلند پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    امید امامی گفته:
    مدت عضویت: 1721 روز

    به نام الله یکتا

    سلام و خدا قوت به استاد عزیزم و گروه تحقیقاتی عباسمنش

    ما باید تشکر کنیم ما از شما یاد گرفتیم با تشکر کردن از خدا و از شما روز به روز مسیر زندگیمون روشن تر میشه خدایا شکرت

    جهان هر لحظه داره به فرکانس های ما پاسخ میده من هستم که تصمیم میگیرم چه فرکانسی بفرستم،

    میخواهی و میشود این قانون خداونده پس بر اساس این قانون من به هر چیزی توجه کنم میشود خواه ثروت و نعمت سلامتی خواه بدبختی و فقر و بیماری انتخاب با خودمه که کدوم رو انتخاب کنم دیگه چی باشه از این واضح تر ما در محیطی زندگی میکنیم که انگار همه دارن برعکس میرن و تنها جایی که میتونیم به راحتی حرف هامون رو بزنیم همین سایت هست خدایا شکرت که هدایتم کردی شکرت که قبل از اومدن به این سایت بی نظیر آماده بودم سپاسگزار بودم که هدایتم کردی به این خانواده ارزشمند و توحیدی استاد عزیزم من فایل های شما رو با جون و دل بلعیدم فایل (اصل بقای اصله) چقدرررر منو متحول کرد که همیشه قوی باشم منتظر نباشم کسی بهم رحم کنه یا کمکم کنه که من خوشبخت باشم همیشه خواستم قوی باشم به قول شما استاد که میگین هیچ کس بهت کمک نمیکنه اگه خودت به خودت کمک نکنی…الله اکبر چه قدرتی میگیرم با قوی بودنه با پیشرفت کردنه با موفق بودنه با نتیجه گرفتنه که میتونی به خودت کمک کنی خداوند به ضعیف ها رحم نمیکنه زیر چرخ های جهان له میکنه پس قووووی باش تحت هر شرایطی هستم قوی باشم خدا منبع قدرته منم قدرتمند باشم خدا قدرت میده بهم رشد میکنم پیشرفت میکنم اگه قوی باشم میتونم به رشد جهان کمک کنم اگه نباشم نمیتونم خدایا شکرت بابت این همه آگاهی که از این سایت دریافت کردم زندگی رو زندگی میکنم و در نهایت لذت میبرم،با دلسوزی کردن برای دیگران ما کمکی نمیکنیم داریم بدبخت بار میاریم مثله کمک کردن به گداها که نمیدونستیم نباید کمک کنیم چون هر سال بیشتر میشن اگه کمک نکنیم خودش یه فکری به حال خودش میکنه یا قوی میشه یا له میشه، من به عنوان یک پیمانکار در این جهان واسه خدا کار میکنم و به هدف اصلی خداوند که رشد و گسترش تا بی نهایت هست کمک میکنم پس بر این اساس هییییچ کارفرمایی به یک پیمانکار ضعیف کار نمیده و بر عکس اگه من یک پیمانکار اصولی و قوی باشم پروژه های بیشتری بهم میدن و پاداش های زیادی هم دریافت میکنم، خدایا هزاران مرتبه شکرت که جهانی بر پایه قوانین خلق کردی که تکلیف ما مشخصه یا طبق این قوانین عمل میکنیم نتیجه میگیریم یا عمل نمیکنیم نتیجه نمیگیریم به قول شما استاد عزیزم بحث زمان نیست که من چند سال طول میکشه یاد بگیرم باور هام عوض بشه مسیر درست رو برم بحث اینه که من چقدر آماده هستم ظرفم آماده باشه واسه دریافت آگاهی که نتیجه اش میشه خوشبختی،سلامتی،ثروتمندی، لذت بردن از این جهان پر از نعمت و فراوانی که خدا در اختیار ما گذاشته استفاده کنیم. بانهایت احترام و سپاسگزاری از استاد عزیزم و گروه محترم تحقیقاتی عباسمنش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    همای سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2324 روز

    سلام خدمت استاد عزیزومریم‌جون

    یه سلام ویژه هم به‌دوستای گلم که ارزومه حداقل چنتاشون رو پیدا کنم و باهم در ارتباط باشیم

    ازتجربه های خودم بگم که

    من پونزده سالم‌بود ازدواج کردم و تا پنج سال شدیدا با یکی از اعضای خانواده همسرم مساله داشتیم

    نمیخوام درمورد وخامتش بگم 😂

    فقط اینو بدونید که شب وروزمون یکی شده بود

    من ومادرم هرجا مینشستیم شروع میکردیم تعریف کردن سیر تا پیاز اتفاقات و همه هم دلسوزی و حق میدادن و دیگه خودتون بهتر میدونید

    یه جایی دیگه خسته شدم از تعریف کردن از زندگیم

    بدون اینکه اگاهی داشته باشم خدا هدایتم کرد وتصمیم گرفتم دیگه هیچی نگم

    و سعی کردم هی تو ذهنم ضربه هایی که خوردمو مرور نکنم

    وبه مامانم گفتم خواهش میکنم در این مورد نگو دیگه

    اون که گوشش بدهکار نبود و تا الانم خوشش میاد هی داستان سختیاشو تعریف کنه

    اما من واقعا دیگه هیچی نگفتم

    خداشاهده اوضاعی که تو خوابم نمیدیدم به مرور زمان اتفاق افتاد

    الان روابط ما طوری شده که هیچکس باورش نمیشه

    حالا اونوقت که اطلاع نداشتم وهیچی

    ولی از وقتی فهمیدم هرکسی منو میدید میگفت اوضاع با فلانی چطوره منم اگاهانه میگفتم انقد خوب شده که باورتون نمیشه

    اینا هم هی میگفتن وای خداروشکر دیدی صبوری کردی خدا جوابتو‌داد منم تو دلم میخندیدم میگفتم اره شما درست میگید😂

    یه موضوع دیگه اینکه یه مدت حالم خوب نبود و هی درمورد اون‌موضوع دردو دل میکردم نااگاهانه هرروزم بدتر شد تااینکه یه جا دیگه جلوشو گرفتم اونم خیلی بهترشد

    ی تجربه دیگه اینکه یه موضوعی بود درموردش حرف نمیزدم چون نمیتونستم به کسی بگم وفقط هی با خدا وخودم درموردش حرف میزدم

    هی منتظر بودم بهتر بشه چون هی باخدا درمیون میذاشتم و هرروز بدتر میشد واقعاتااینکه تو این فایل فهمیدم که حتی خدا هم خوشش نمیاد بری باهاش درد دل کنی

    اینهمه نعمت داده خب بریم ازش سپاسگذاری کنیم چه کاریه فقط میریم غر میزنیم

    اینم به لطف خدا کنارگذاشتم البته تو این فایل فهمیدم که باخدا هم نباید درد ودل کنی

    خدایا شکرت

    من از وقتی کامنت دوستامو میخونم و اینهمه اطلاعات خوب میگیرم گفتم خودمم بنویسم شاید کمکی به دوستام باشه

    همتونو خیلی دوست دارم

    کاش میشد چنتا از دوستای یزدیمو یه جوری پیدا میکردم و با دوستای هم فرکانسی خودم وقت میذاشتم

    چون من هیچ دوستی ندارم و با هیچکس در ارتباط نیستم و خیلی به خودم سخت گرفتم که هم فرکانس وبالاتر از خودمو پیدا کنم

    البته یه رفیق دارم همه جاهمرامه وهمش باهم عشق میکنیم خدای قشنگمو میگم ولی دوستای خوبم نعمتای خدا هستند

    ❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    بهار رضوی گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام ب استاد یکی یه دونه م استادم نفسم زبان قاصره از تشکر نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم بابت آموزشهای نابتون من زمانی که این ناخوشی اومد شاید باور نکنید اصلا هیچ حس ترسی نداشتم ن رعایتی ن چیزی در صورتی که اگر قبل اشنایی باشما بود قطعا الان سینه قبرستان بودم از بس ترس از بیماری داشتم و دایما تمام تنم پر بود از بیماری اما از زمانی که ب لطف خدا باشما آشنا شدم دمام تمرکزم رفت روی بهبود و الان شکرخدا در سلامت کاملم چون نیاز اصلی من سلامتی بود من اینقدر ترس از بیماری داشتم کسی یه بیماری مبتلا بود ی ذره از بیماریش می گفت من دچارش میشدم چ بیماریهای ناعلاجی ک دچارش نشدم فقط بخاطر جلب توجه و ترسهایی که داشتم این احساس قربانی رو من از طریق کامنت های دوره عزت نفس خوب درکش کردم که بزرگترین پاشنه اشیل من بود الان ک بعد دو سال و نیم این ناخوشی رو گرفتم با وجود اینکه حالم خوب نبود اما مدام به زور فایلهای شما خودمو سر پا نگه داشتم چون می دونستم باید در احساس بد نمونم مدام فایلهای تصویری شما رو نگاه می کردم تا ذهنم بره سمت اینا و جالبه اصلا در مورد حالم ناخوبم با احدو ناسی حرف نزدم و همش تو دلم می گفتم استاد خداوند خیر دنیا و اخرت رو بهت بده زنده بودنم حال الانم مدیون شمام قبلا بود ی سکته روش می کردم اما الان همش فایلهاتونو نگاه می کنم دانلودی ها چون کوتاهن قبلا من تام بیماریها رو برای جلب توجه جذب می کردم چون تو خونه هیچ کس بمن توجه نمی کرد مگر موقع بیماری و چون سرشار از ناخوشی شده بودم کلی محبت همه رو خریده بودم و از این امتیازی ک گرفته بودن خوشحال بودم اما الان حتی به جایی رسیدم دلم نمیخواد با کسی در ارتباط باشم تنهایی واقعا بهم لذت میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مصطفی خدابخشی گفته:
    مدت عضویت: 2056 روز

    بنام خداوند وهاب من.

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش.

    استاد عاشتم با جملات نااااب این فایل.

    اولیش اینکه من دارم بهت کمک میکنم بدبخت‌تر نشی وقتی میای پیش من غر میزنی…

    دومم اینکه وقتی خوب شدی بیا از خوب شدنت بگو….بگو چیزی که مردم میگفتن خوب شدنی نیست رو من خوبش کردم.

    چقددددر این فایل در زمان درست در مکان درست بهم رسید. خدایا صد هزار مرتبه شکر.

    من اون روزی که اوین بار این فایل رو گذاشتید گوش دادم ولی این بار این 2 نکته خیلی پر رنگ‌تر بود چرا که خودم یه مشکل جسمی دارم و وقتی خوب شد میام استاد با عشششق برات تعریفش میکنم.

    یه نکته‌ای که نمیدونم قبلا هم گفتم یا نه این بود که وقتی بچه بودم وقتی تب میکردیم…این مادرمون خیلی محبت داشت و پاشور کن و دستمال بزار و هیییی…تب مون رو کنترل کن….

    این جنس از محبت واقعا چه کرد با ما…ظاهرش خیلیییی خوبه ولی نمیدونیم این کار مادرای عزیز ما رو وابسطه میکنه….

    اونجایی که باید عششششق رو به بچه‌ها ندادیم و الان که بچه بنظر یه مادر داره هلاک میشه میخوایم همه‌کار کنیم براش….غافل از اینکه این حد مهربونی گره میخوره به دوران حال و احوال ناخوش و هرررر وقت بچه دلش مهربونی خواست….بای دیفالت برمیگرده به اون احوالات. خدایا چه آگاهی‌های نابی به ما دادی…چقددددر خوبه همه ما بچه‌ها که سیستم مون اینجوری بار اومده حالا تلاش کنیم تا اون خلاءهای درونی رو پر کنیم و کار کردن روی عزت نفس و دوست داشتن خودمون تنها راه نجات این داستانه.

    خدایا سپاسگذارم که عاشقانه و صمیمانه راهم را بسوی احساس بهتر گشودی و در تجربیات زیبای زندگی پر برکتم خوبی و برکت بیشتر را وارد زندگیم کردی.

    سپاس بخاطر روزشمار زندگی پر از برکت و خیر خودم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1218 روز

    سلام به خانواده عزیزم سلام به استاد جانم

    چقدرر زیبا گفتید استاد

    وقتی انسان داره باکسی،با خدا، یا باخودش، درباره بدبختیاش، درباره مشگلات،درباره اتفاقات بد،درباره مریضی صحبت میکنه داره به خدا میگه ازاین دست مشگلات بیشتر به من بده،

    (چون جهان داره به فرکانس های ما پاسخ میده،

    به چیزهای دیگه کار نداره. به دلیل اینکه تو بخاطر چی این حرف و زدی،یا تو چه موقعیتی بودی کاری نداره فقط به فرکانس تو پاسخ میدهد)

    تمرینی که طراحی کردید رو اینجا مینویسم تا ردپایی باشه تو سایت و هم به خودم هم به دوستان کمکی بشه

    ؟؟؟کجا باتوجه جلب کردن برای مشگلات خودتون یا

    یا مثالی از دیگران…؟؟؟

    بااین کار کمک کردید مشکلاتتون بیشتربیشتربشه‌؟

    “چندسال پیش دوران دبیرستان، خودزنی کردم دسم و شکمم رو دستم رو باند بستم و با زیر پیرن خونی رفتم بیرون، و طوری رفتار کردم که بپرسه چیشده و من بگم دعوا کردم و مدتی نگذشت که که با یکی از اعضا مدرسه دعوام شد و باچاقو زدمش و اتفاقات بدِ بعدش…

    پدرم همیشه در مورد مشگلات و اتفاق های بدی که افتاده برای دیگران صحبت میکنه، من به یاد ندارم یک بار از موفقیاتِ بقیه بگه، یا بچه بودیم درخواستی داشتیم همش میگفت فلانی نون نداره بخوره برو خداروشکرکن، یه بار نگفت افرادی ام هستن که چه زندگی خوبی دارن، و نتیجش هم این بوده زندگی سراسر مشگل داشته باشه، با40سال کارکردن و 60 سال سن هنوز مشگلات مالی داره، هنوز داره کارمیکنه تا پول دربیاره و همش منتظره سر برج بشه

    مادرم همیشه از بیماری‌هاش صحبت میکنه، با دیگران، مخصوصا خواهرام.‌.. یعنی یه رگ پاش بگیره تا یه کتاب تحویل نده از اون اتفاق ول کن نیست

    و من دیدم که دوباره همون اتفاق همون جای پاش همون گرفتی رگ اتفاق افتاده

    و کلی مریضی دیگه داره و کلی قرص مصرف میکنه،

    خودم قبلا خیلی زیاااد درمورد سیاست و این چه مملکتی و … صحبت می‌کردم، یه وقتایی که درحد دعوا میشد دیگه موقع حرف زدنش…

    و دقیقا با من باادم هایی برمی‌خوردم که قشنگ راجب این مسائل صحبت کنم اونم گوش شنوا داشته باشن و برعکس اونا صحبت کنن و من گوش شنوا…

    (الان خداروشکر بهتر دارم خودم رو کنترل میکنم وبه مراتب خیلی کمتر شده این موضوع، )

    قبلا واسه جلب توجه مادرم، که مریض میشدم خیلی دورم بود شاید بگم ماهی 2بار مریض بودم ازوقتی مهاجرت کردم و باخانواده نیستم و بهداین توجه فکرنمیکنم… الان اصلا یادم نمیاد آخرین مریضیم کی بوده

    با دوستام راجب اینکه چقدر باخانوادم مشگل دارم و اصلا همو نمی‌فهمیم، خیلی صحبت کردم و خیلی خیلی رابطم بدتر از قبل شد اصلا دراین حدم نبود قبلا که با صحبت درموردش اینقدر بیشترشد

    ————————————————————؟+وکجاها سکوت کردم و حرف نزدم راجب ناخواسته ها مشگلات کشور. مریضی… و کمک کردم اوضاع بهتربشه؟؟؟؟؟؟

    من خیلی زیاد راجب مسائل سیاسی و مملکت وآخوندها صحبت میکردم با دوستان با خانواده ینی امکان نداشت حرفی بزنم و توش این مسائل نباشه

    از وقتی بهترفهمیدم(بهترفهمیدم ینی من گوش میدادم فایل… بارها استاد از فرکانس میگفت ولی گوش های من انگار غریبه بود…) با تمرکز بیشتر ذهنم رو کنترل کردم ، گفتم دیگه نباید راجب این مسائل صحبت کنم به همون اندازه ای که(عمل) کردم شرایط تغییر کرد.

    اوایل باز صحبت می‌کردم ولی کمتر ازرقبل ادامه دامه دادم ادامه دادم به جایی رسید واقعا با خانوادم دیگه راجب چیزهای قشنگ حرف میزدیم چون فاصله سنی من با خانوادم زیاد میگفتم ما حرف مشترکی نداریم ولی اینطور نبود اون اوضاع بخاطر فرکانس های داغون من بود، جایی رسید با هیچ کدوم از اون دوستای قبلی دوستای سمی بهتره بگم… ارتباط ندارم ، بازم یه جاهایی از دستم درمیره و حرف میزنم و به چشم میبینم داره این موضوع ریشه میکنه سریع کنترل میکنم اوضاع رو و بازم باید ادامه بدم بدم بدم تا جزئی از رفتارم بشه،هنوز کاردارم

    مادرم حالا به هردلیلی… من بیشتر بخاطر عقاید فوق شدید مذهبی :مثلا پای صحبتای کسی میشینه تو تلویزون و گروه های اجتماعی که میگن امر به معروف نکنی و نماز به شکلی که عرف جامعه میخونن نخونی ونکنی جات ته جهنم و عذاب الهی و فلان. که فکرکنم بیشتر ما تو بچگی بهمون این چیزارو گفتن و مارو از خدای الله و مهربون قشنگ وهدایتگر دور کردن،

    این چیزارو میخواد به من یاد بده، تیکه میندازه هی چپ میره راست میره تو گمراه شدی نماز نمیخونی تو فلان… فهمیدید چی میگم که، اوکی؟؟

    خیلی بحث می‌کردم باهاش ، یه جاهایی باتندی، یه جاهایی اشتباه می‌کردم کنترل ذهنم رو ازدست میدادم و از قوانینی که یادگرفتم، از خداشناسی که از استاد یادگرفتم میگفتم و هروز شرایط فوق بدتر…

    تاجایی که تصمیم قاطعانه گرفتم به هیج وجه بحث نکنم ، اون تو مداری که من هرچی به صحبت هاش بها بدم توجه کنم ایمان من ضعیف تر میشه.

    واقعاااا واقعااا واقعااا به جایی رسید که نه تنها کوچیکترین بحثی دیگه پیش نمیومد بلکه بیشترین احترام رو بهم میزاشت

    البته که خیلی جا داره که رو خودم کارکنم

    چون باز گهگاهی این حرفاش و باز میزنه و من خیلی بهتر شدم از قبل و توجه نمیکنم ولی باز یه جایی از دستم در میره وباید بهتر وبهتر عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: