ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الیناز گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    سلام وقت بخیر

    من چند سال پیش مریض شده بودم و مریضیم هم بخاطر این بود که دوست داشتم بقیه و مخصوصا مادرم بهم توجه کنه.

    خلاصه خالم اینا اون روز اومده بودن خونمون و اتفاقا پسرخالم مریض بود

    و مامانم خیلی بهش توجه میکردم یعنی به پسرخالم

    میرفت براش میوه میاورد میرفت دارو میاورد و من خیلی حسودیم شده بود و همش میگفتم چرا مامانم به من توجه نمیکنه

    موقع خداحافظی مهمونا بود که من زدم زیر گریه و حتی مهمونا هم فهمیدن و با همون حالت گریه گفتم تو به پسرخاله ام توجه میکنی ولی منو اصلا نمی بینی و یک حالت عقده خیلی بدی شده بود برام و الان میفهمم این قربانی شدن در من هم هست.

    بعد اتفاقا چند روز پیش یک مریضی بدن درد جزئی گرفتم ولی به کسی چیزی نگفتم. یک روز دوشتم زنگ زده بود و با خودم فکر میکردم که ایا بهشون بگم که مریض شدم یا نه؟

    ولی گفتم نه نگو بهشون. اونا تو ذهنشون از تو یک ادم قوی ساختن که هیچ مریض نمیشه این تصور ذهنی شون رو خراب نمیکنم

    میخوام بگم اون موقع واسه غرور به کسی چیزی نگفتم ولی الان میفهمم که عه چقدر خوب کردم و من مریضیم حتی به 24 ساعت هم نکشید و خیلی سریع خوب شدم

    باید قدرت حرفا رو بیشتر ازینا دونست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    در حال تکامل گفته:
    مدت عضویت: 669 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته

    و سلام خانواده بهشتی

    استاد ازتون ممنون

    خدایا سپاسگزارم که توی این خانواده هستم و دارم روز به روز بیشتر قوانین رو میفهمم

    استاد من ی مثال خیلی واضح دارم در این مورد

    از پارسال، اول بهار آلرژی میگیرم، این چند روز شدید سرفه میکردم و آبریزش شدید داشتم

    طبق قولی که به خودم دادم هرچی خانواده گفتتن برو دکتر یا قرص بخور گوش ندادم

    پریروز شروع کردم به ماسک زدن که مثلا این گرده های درختا وارد سینم نشه و کمتر میومدم بیرون و رفتم داخل ی عطاری و جوشوندنی گرفتم و شروع کردم به استفاده کردن

    استاد دیگه خودتون میدونید چی شد..

    پریشب خیلی حالم بدتر شد و از بس سرفه کردم اصلا خوابم نبرد

    دیروز همش داشتم پیش خوردم یادآوری میکردم که من دارم از قانون جذب استفاده میکنم و چرا حالم خوب نمیشه و به هزارتا چیز شک کردم

    تا اینکه دیروز ی سرچی داخل سایت زدم و این فایل رو دیدم..واقعا از ته دل حس کردم خیلی جای کار دارم و من فقط زبونی دارم به گفته های شما عمل میکنم..بعدش با خودم فکر کردم و واقعا نمی‌دونستم باید چیکار کنم و یاد حرف شما افتادم که گفتید اول شروع کن، بقیه مسیر بهت نشون داده میشه.

    بعدش بدون ماسک زدم بیرون به بهونه پیاده روی و از مسیر هایی میرفتم که بیشتر درخت داشته باشه و نفس عمیق می‌کشیدم و البته کلی جمله مثبت در مورد به دست آوردن سلامتیم و شادی و سرحالیم با خودم تکرار میکردم

    ی کار دیگه هم که از خودتون یاد گرفتم انجام دادم

    اینکه پیش خودم تصور کردم که دلیل این مریضی ی سری پرز داخل گلو و سینمه.. و آب جوشیده و مخصوصا موز و عسل این پرزارو از بین می‌بره..

    هر موقع شدید سرفه میکردم ی تکه موز می‌خوردم..

    بعدشم که اومدم خونه پنجره هارو باز کردم و هرچی که توی این مدت مراعات میکردم و نمی‌خوردم رو شروع کردم به خوردن مثل بستنی

    استاد من دیشب ی دو سه بار بیدار شدم ولی حالم نسبت به پریشب هزار بار بهتر بود و البته هر موقع بیدار میشدم ی کم موز یا عسل می‌خوردم و بعدش تخت می‌خوابیدم

    حالا هم خداروشکر حالم خیلی بهتره و می‌دونم الان دیگه لحظات آخر این بیماری هست و داره کامل از بین می‌ره..

    استاد ما خیلی مخلصیم

    واقعا توی مسیر داریم ازتون یاد میگیریم

    این شاید مثال کوچکی باشه ولی تجربه بزرگی بهم دادم..

    یاد گرفتم اصلا در مورد مشکلات صحبت نکنم و بهشون قدرت ندم، یاد گرفتم مهم شروع کردنه و بقیه مسیر رو خدا نشون میده..یادگرفتم اگه برای پسرم مشکلی پیش اومد چطور باهاش رفتار کنم..یادگرفتم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است..

    هر کجا هستید در پناه الله یکتا شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 876 روز

      به نام الله یکتا

      چند روز پیش یه کامنتی رو از یکی از دوستان خوندم در مورد اینکه باور کرده بود که بدنش قدرت بهبود رو بدون هیچ دارویی داره و گفت چندین ساله که مریض نشده و اگرم سرماخورده هیچ آبلیمو عسلی هم نخورده و اجازه داده بدنش تکاملش رو طی کنه و خودش خودش رو بهبود بده و باور داشت که بدنش داروخانه است

      من دقیقا فردای اون روزی که این کامنت رو خوندم گلو درد شدید گرفتم و (اینو بگم من شاید توی این چهار پنج سال فقط چهار پنج بار مریض شدم و اونم سرماخوردگی بوده که البته کارم به دکتر کشیده شده) به خودم گفتم اگه بدن اون داروخونه است بدن منم داروخونه است و نه تنها به هیچکس هیچی نگفتم، به خودم گفتم ببین من تحت هیچ شرایطی دکتر نمیرم و اتفاقا همه چی میخورم و خودش خوب میشه و نیازی به هیچ پرهیز غذایی ندارم

      به طرز جادویی بعد از دو سه روز کاملا خوب شدم بدون هیچ پرهیز و دارویی و باور پذیرتر شد برام اینکه به ناخواسته ها توجه نکنم و به خواست هام توجه کنم و اصلا یادم رفته بود توی اون چند روز که گلوم درد میکرد و هر از گاهی یادم میومد که من یه گلو دردی هم داشتما کجا رفت!!!!…خداوند رو هزاران بار شکر بابت این قدرتی که به من داده است و ممنون از شما بابت این تجربه ای که نوشتی که باور من رو قوی‌تر کرد….

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      ریحان گفته:
      مدت عضویت: 2171 روز

      سلام دوست عزیز.برات. آرزوی سلامتی میکنم.چه. کسی فک میکرد ما غیراگاهانه بیماری رو به خودمون جذب میکنیم .به خاطر جلب توجه و کمبود اعتماد به نفس خودمون رو بیمار میکنیم .

      قانون چیه؟تمرکز ما روی هر چی باشه به سمت همون هدایت میشویم .پس باید مراقب باشیم در مورد چی فک میکنیم و صحبت میکنیم ‌‌

      بیاییم یک بار برای همیشه تصمیم بگیریم سلامت باشیم و توی حالت سلامتی ارزشمند هستیم و بیشتر به درد محیط اطرافمان میخوریم و دیگران را به درد سر نمیدازیم.و پولمون جای اینکه خرج بیماری بشه خرج خوشی و لذت بردن از نعمت های خداوند میشود .

      خدایا ما را هدایت کن به سلامتی و عشق و لذت و ثروت ممنونیم آزت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    سلام ب زیباترین و بهترین استاد جهان چقد زیبا و لذت بخش هفت صب چشماتو باز کنی و یک فایل فوق العاده و پر از محتوا از استاد عزیز بشنوی تشکر فراوان از شما خداروشکر برای بودن شما و خداروشمر که من توی این فرکانس فوق العاده قرار داده تا صدای زیبا شما رو بشنوم کلی انرژی گرفتم اول صبی و این فایل برای من بشدت تاثیر گزار بود چون من از وقتی با شما اشنا شدم همه باورهام عوض شدم عاطفی روحی شرایط کاری و حتی سلامتیم ک بی نهایت بهتر شده و سه سال قرص دکتر نرفتن و اگاهانه اگر هم سرما میخوردم یا چیزی کاری هر چیزی اصلن حرف نمیزدم چون میدونستم قدرت میگیره ولی متسفانه حواسم نبود در مورد مشکلات مالی همیشه صحبت میکرپم و الان فهمیدم چرا مالب پیشرفت نمیکنم دلیلش اینکه در مورد با بقیه صحبت میکنم متسفانه چن نفر پور برم هستن اونا هم خیلی دخیلن و سعی میکنم خوب جذب نکنم این ادمارو و دیگه در مچرد مشکلات مالی حرف نزنم خداروشکر ب خاطر بودن شما و این فایل فوق العاده ک بنظرم بزرگترین قفل زندگی منو باز کرد و از امروز تصمیم گرفتم دیگه در مورد مشکلات مالی صحبت نکنم عاشقانه دوستون دارم منتظر فایل های جذاب دیکه هستیم از استاد پر انرژی و دوست داشتی با تشکر فراوان از خانوم شایسته عزیز بابت رکورد فایل رویایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1191 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان

    خیلی خوشحالم بابت شنیدن حرفاتون به نکته بسیار مهمی اشاره کردین

    این فایل باعث شد که متوجه بشم در مسیر درستی هستم

    همیشه از اینکه به آدم ها در شرایط بیماری توجه کنم بیزار بودم و همیشه به خودم میگفتم مگه چه اتفاقی افتاده که من باید به اون فرد بیمار توجه کنم بهش محبت کنم و خیلی هواشو داشته باشم

    وقتی که اعضای خانواده بیمار میشدن و بقیه افراد

    و من این موضوع رو به خانواده میگفتم همشون میگفتن تو خیلی بدجنسی تو چجوری دلت میاد براشون کار نکنی باید خیلی‌ هواشو داشته باشی براش غذا درست کنی کمپوت بگیری براش هر لحظه چکش کنی ببینی چیزی میخواد یا نه

    و این موضوع تبدیل شده بود به یک باور برای من که نکنه واقعا مشکل از منه و من بدجنس بازی دارم در میارم

    حتی موقع هایی که بخاطر مشکلاتم سریع لاغر میشدم موقعی که ذهنم درگیر مسئله ای باشه اصلا نمیتونم تظاهر کنم و از چهره من کاملا پیداست و اصلا این جور مواقع دوست نداشتم با آدم ها روبرو بشم و ازم سوال بپرسن چرا لاغر شدی چیزی شده

    همیشه فراری بودم چون بیزار بودم از جواب دادن به سوالاتشون

    ولی یک مورد پاشنه آشیل من هس که امروز با شنیدن حرفاتون متوجه شدم معمولاً در بحث کردن با پدر و مادر و بقیه اعضای خانواده وقتی متوجه حرفم نمیشن و قانع نمیشن و حرفای اشتباه خودشون رو بیشتر قبول دارند

    از اینکه منو درک نمیکنن ناراحت میشم

    پایان بحث من همیشه قهر میکنم قهر کردنم به معنا هس که دوست ندارم ادامه بدم و میخوام تنها باشم تا حالم خوب بشه واقعا هدف من از قهر کردن جلب توجه نیست اما بعد از قهر کردنم همش نازمو میکشن مخصوصا پدرم در صورتی که در حالت عادی اصلا به این صورت به من توجه نمیکنه

    خودآگاه من به دنبال جلب توجه نیست اما فکر میکنم ناخودآگاهم به دنبال این قهر و منت کشی هس

    سپاسگزارم بابت این فایل بینظیرتون استاد شما بهترین هستین 🌸🌸🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    فرشته گفته:
    مدت عضویت: 2378 روز

    عرض سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم

    چگونه سپاسگزاری کنیم به خاطر این لطف

    شما و آگاهی‌های بی‌نظیری که سخاوتمندانه در

    اختیارمون میذارین🥰

    دقیقا من با این موضوع درگیر بودم و هنوز هم تا

    حدودی حس قربانی شدن رو برای خودم ایجاد میکنم

    که توجه خانواده و فرزندانم رو جلب کنم البته که

    خیلی خیلی بهتر شدم اما به قول شما این حس خوب

    آنی که مثل اعتیاد هست گاهی اذیتم میکنه😀

    بچه که بودم حس دیده نشدن داشتم من و برادرم با

    هم اختلاف سنی چهار سال داشتیم و مادرم همیشه

    توجه خاصی به برادرم داشت و من حس کمبود

    محبت میگرفتم. وقتی مریض می‌شدم مادرم به شدت

    هوامو داشت و ازم مراقبت می‌کرد و منم خیلی این

    توجه رو دوست داشتم و مریضی برام مثل موهبت

    بود که کمبودامو جبران می‌کرد. البته بقیه خانواده هم

    دائم به من میگفتن تو از وقتی به دنیا اومدی ضعیف

    بودی و بارها تا پای مرگ رفتی اما باز برگشتی و زنده

    موندی منم از این صحبتا حس خوب میگرفتم که ببین

    بیماری باعث شده دیگران چقدر حواسشون به من

    باشه و نگرانم باشن و …😄

    خلاصه من خیلی زود به زود مریض میشدم و هر

    زمستون بیش از پنج یا شش بار سرما میخوردم و

    طولانی هم می‌شد بهبودم و از اینکه بقیه هرکدوم

    برام کاری میکردن تا حالم خوب بشه لذت میبردم

    من متوجه نبودم که دارم برای خودم بیماری و درد و

    رنج همیشگی میخرم و با افکار و فرکانس‌های خودم

    کاری میکنم که هیچ وقت طعم شیرین سلامتی و

    انرژی بالا رو نچشم با وجودی که به شدت هم غبطه

    میخوردم به حال کسانی که همیشه سالم و سرحال

    بودن و میگفتم چرا خدا منو اینقدر ضعیف و بیمار

    آفریده من چه فرقی با بقیه دارم😮‍💨

    حس قربانی بودن بدجوری منو احاطه کرده بود حدود

    ۱۱ سال پیش یک بیماری خود ایمنی گرفتم و ۲ تا ۳

    سال منو درگیر خودش کرد هر کدوم از اعضای خانواده

    کاری انجام میدادن تا حال من خوب بشه هرچند

    حس جلب توجه و مرکز توجه خانواده و حتی فامیل

    بودن منو خوشحال می‌کرد اما درد و رنج بیماری

    بسیار بسیار شدیدتر از اونی بود که بتونه تسکینم بده

    شب‌ها از درد و رنج کابوس میدیم و خوابم نمی‌برد😕

    بیچاره شده بودم و فی الواقع فکر میکردم در جهنم

    دارم زندگی میکنم و هیچ‌کس هم کاری از دستش

    برنمیاد.😪

    به نظرم وقتی ما یک درسی رو نمیگیریم روزگار به

    سخت‌ترین شکلی اونو به ما یاد میده. اون بیماری

    نقطه عطف زندگیم شد انگار که منو بیدار کرد که باید

    کاری کنم فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم باید

    دست از قربانی بودن و تمام تقصیر و مسئولیت رو گردن

    دیگران انداختن بردارم🤗

    و خداروشکر با رویکرد جدید و قبول اینکه خودم در

    اصل باعث ایجاد این اوضاع شدم تونستم تا حد

    زیادی به بیماری خودم غلبه کنم و البته که در

    سال‌های بعدش با درس‌ها و مباحث استاد عزیزم

    آشنا شدم دوره عزت نفس و دوازده قدم رو تهیه کردم

    و الان هم دوره ثروت ۲ و دوره قانون سلامتی

    خداوند رو هزاران مرتبه سپاسگزارم که از آموزه ‌های

    ناب استاد عباسمنش استفاده میکنم و چقدر تغییر

    کردم نسبت به قبل اصلا فکر میکنم یک آدم دیگه

    شدم دیگه از مظلوم نمایی و حس قربانی شدن لذت

    نمی‌برم🙂

    ولی وقتی این روزا کسالتی برام پیش میاد یکدفعه

    مچ خودم رو میگیرم که دارم موضوع رو با فرزندم

    یا خواهر یا برادرم به شکلی (البته نه مثل گذشته‌ها)

    در میون میذارم و سریع جلوی خودم رو میگیرم🤫

    استاد نازنین سوالم اینه که چطوری میشه به شکل ریشه‌ای

    این حس قربانی بودن و مظلوم نمایی رو درمان کرد؟

    واقعا یک اعتیاد قوی با قدمت چندین ده ساله هست

    که هرچند وقتی میاد و گویا بدمون نمیاد که به این

    شکل جلب توجه اطرافیان رو داشته باشیم.

    استاد گرامی و خانم شایسته عزیز شما موهبت‌های

    بی‌نظیر الهی هستین که خداوند شما رو مثل نوری

    جلوی راه ما آدم‌ها میذاره تا از این طریق هدایتش

    رو به برسونه ازتون بینهایت سپاسگزارم ❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    سلام خدمت همه دوستانم و استاد عزیزم و مریم جون گل

    آره استادم من چند وقته به خاطر اگزمایی که داشتم سختم بود از خونه بیرون برم چون گرمه و باید آزاد باشم و تا جایی که میتونم لباس نپوشم واسه همین هر کسی پیشنهاد جایی میداد که بریم میگفتم اگزمام اوت کرده نمیتونم این دهن به دهن چرخیده و حالا که این فایل رو برای دومین بار گوش میدم متوجه شدم که این دفعه دلیل دیر کنترل شدن اگزمام همینه که در موردش با آدما حرف زدم 😑

    در مورد مسائل مالی هم که از قبل یه سری بدهی ها داشتیم ولی در موردش با کسی حرف نزدیم داریم همشونو میدیم

    اره استاد جونم دقیقا همینه که میگین

    نکته خیلی مهمیههه تا با توجه و عمل بهش بتونیم تمام تمرکزمونو روی خولسته هامون بزاریم و انرژیمونو صرف خواسته هامون کنیم اگرم میخوایم با کسی در مورد چیزی صحبت کنیم حس خوب و خواسته هامون و مسیر موفقیتمون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    الهه امینی گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    سلام به استادِ عزیزم استاد عباسمنش و خانم شایسته و تمام دوستان

    بله من تجربه اینکه با حرف زدن راجع به بیماری آنرا به خودم جذب کردم را کاملا تجربه کردم کلاس دوم راهنمایی بودم که من هر روز صبح میرفتم دنبال دوستم که با هم برای رفتن به مدرسه هم مسیر بودیم و نمیدونم چطور شد بحث باز شد که من به دوستم گفتم که من هیچ وقت مریض نمیشم اصلا من تا بحال مریض نشدم اصلا مهم نبود که من تا اون موقع اصلا مریض نشده بودم حتی یادم میاد از خودم می‌پرسیدم یعنی چی میگن که ‌جاییشون درد میکنه و دقیقا همون روز چنان سرمایی خوردم که سه روز مدرسه نرفتم و سال‌های سال هر بار من جایی محکم صحبت می‌کردم این دوستم حضور داشت سریع میگفت تو همون یه بار گفتی مریض نمیشی سه روز افتادی بسه تو هر چی بگی بالعکس میشه و اون موقع ما هیچ کدوم راجع به کانون توجه علمی نداشتیم که گفته های من بالعکس جواب نمیده این کانون توجه من ب روی بیماری باعث بیماریم شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    بنام خالق عشق و زیبایی.

    سلام استاد عزیزم .

    این فایلو هدایتی گوش دادم مثه همیشه همون چیزی رو که نیاز بود بشنونم.

    باید هدایت میشدم به اینجاااا ،باید میومدم و میشنیدم .

    و اما تجربه خودم از این قضیه:

    قبلش دلم میخواد اصلو قانونو دوباره به خودم یادآور بشم،

    کانون توجه همه چیزه،در طول روز به چی توجه میکنی ،؟در طول روز کانون توجهت روی چه مسائلی هست،؟

    قانون میگه به هرچی توجه کنی از همون جنس وارد زندگیت میشه،قانون میگه توجه (دیدن،شنیدن،صحبت کردن) کردن به هرچیزی ،مهم نیست چقدر دلیل قانع کننده هست برای توجه به اون مسئله ،تورو هدایت میکنه به همون اتفاق که ازش میترسی.

    چند وقت پیش بخاطره دلیلی توجه خودمو ناآگاهانه نه بلکه آگاهانه بردم روی یک یه جوش خیلی ساده و معمولی ،کاملا میدونستم چیزی نیست کاملا میدونستم ،هیچ مشکلی نداره،اما ذهن منطقی من میگفت نه برو دکتر ،در حالی که قانونو میدونستم ،بهش عمل نکردمو خودمو آگاهانه بردم تو محیط بیمارستان ،فضای اونجااا خب بالاخره بیمارستانه ،فضای دلخواه نبودم ،البته بگم استااد قبلش اصلا به هیچ کسی چیزی نگفتم ،تنهایی رفتم دکتر ،دکتر ازمایشاتو گرفت ،اما انگار این حس قربانی بودن ناخودآگاه خوشحال بود که اومدم تو این محیط انگار اصلا این حسه بود که اگه مریض بشی کلی توجه جلب میکنی،دکتر میگفت چیزی نیست ،اما انگار من از این قضیه که چیزی نبوده ناراحت بود:)واقعااا الان گه بهش فکر میکنم خندم میگیره،واقعاااا این فکر منشاش جز ضعف عزت نفس نبود،چیزی نبود اما انگار دلم میخواست توجه جلب کنمو به یکی بگم ،زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم ،با اینکه میدونستم این خلاف قانونه،با اینکه میدونستم بابااااا ،مهساااا،قانون با کسی شوخی ندارههههه،اما بازم دلم میخواست توجه جلب کنم ،وقتی به مامانم گفتم نگرانم شد و کلی قربون صدقم رفت ،استاد به محض گفتن این موضوع تازه حس اینو پیدا کردم که انگار خالی شدم :)

    تو این مدت البته کلا دنبال ایراد گرفتن از خودمو کارامم بودم ،مثه قبلم هدفم خیلی مشخص نبود و انگار به یه بی هدفی ام رسیده بودم و شروع کرده بودم به منفی بافی الکی به وسواس های بیخودی به جای اینکه روی خودم کار کنم،اما بالاخره به خودم حق اشتباه میدم ، گذشت و گذشت یک هفته بعدش تضادی بسیارررر قوی و حتی از قبل هم قوی تر اومد ،این تضاد برمی گشت به عزت نفسم و ایجاد یک اختلال در بدنم ،ترجیح میدم سر بسته بگمو خیلی بازش نکنم ،تمام وجودمو تحت تاثیر قرار داد بود و غافل از اینکه این تضادو اتفاق بخاطره توجه خودم به این مسائل بود الان که این فایلو گوش دادم متوجه شدم این مسئله نازیبارو خودم با قربانی نشون دادم خودم به جهان هستی ارسال کرده بودمو چون جهانم آیینه باور های ماست از جنس همون وارد زندگی ما میکنه ،این تضاد خیلی چیزا بهم یاد داد و کلی هدفام برام واضح شد ،

    -روی دوره عزت نفس لیزری و با تعهد کار کنم

    -ورودی هامو کنترل کنم ،البته نه اینکه کلا از اونور بومم بیوفتم و وسواس بشم (یه مدتی بود که به جای کار کردن روی باور های خودم میومدم از دل حرفای آدما نکان منفی رو بیرون میکشیدم و انگار میخواستم ایراد های بقیه رو بگم ،غافل از اینکه قانون میگه تو فقطططط باید روی خودم کار کنی به بقیه چکار داری،)همین موضوع باعث توجه به ناخواسته میشه.

    -یاد گرفتم ذهن باید هر روز خوراک داشته باشه وگرنه با چیزای جزئی و الکی برای خودش خوراک درست میکنه.

    -یادگرفتم تضادا دوست منم ،اومدن تا بعم یاد بدن باید حرکت کنی ،وگرنه جهان هستی مجبورت میکنه حرکت کنی:)

    خدایاشکرت که هر روز آگاه ترم میکنی شکر.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    عاطفه عباسی گفته:
    مدت عضویت: 720 روز

    به نام خدای روشنایی

    سلام استاد عزیزوخانم شایسته زیبا

    مثل همیشه فایل فوق العاده ای بود و واقعا به این فایل نیاز داشتم خیلی به موقع بود که یاد بگیرم درباره ی مشکلاتم حتی کوچیکترینشون با کسی حرف نزنم حتی خدا من معمولا با کسی درباره ی مشکلاتم حرف نمیزدم ولی با خداحرف میزدم و مشکلاتم رو بهش میگفتم فکر میکردم اینکار کمک میکنه که مشکلات از زندگی من برن قافل ازاینکه با حرف زدن دربارشون دارم روشون زوم میکنم و ناخوداگاه دارم به جهان میرسونم که از این مشکلات بیشتر میخوام درسته که نه من نه هیچکس دیگه همچین چیزی رو نمیخوایم ولی با حرف زدن دربارشون همچین اتفاقی برامون میوفته خداروشکر که به موقع هدایت شدم و این اگاهی هارو دریافت کردم که هیچ وقت درباره ی مشکلاتم با هیچکس حرف نزنم حتی کوچکترین مشکلات هم این تنها راهی که میتونم مشکلات رو از زندگیم بیرون کنم و اتفاقات فوق العاده ای رقم بزنم

    قدرت زیادی میخواد اینکه اتفاقی برات بیوفته به زیبایی های زندگیت توجه کنی و سپاسگذار نعمت های زندگیت باشی تا حدودی تونستم یاد بگیرم و که وقتی اتفاقی میوفته برام یا با کسی بحثم میشه زیاد درگیرش نباشم و بجاش به چیزای بهتر فکر کنم با اینکه فلن قدرت زیادی ندارم برای کنترل ذهنم ولی خداروشکر خیلی پیشرفت کردم نسبت به قبلا و خداروشکر که خدا مسیر اگاهی های جدید رو برام فراهم میکنه که بتونم قدرتمند تر بشم و بتونم کنترل بهتری روی ذهنم داشته باشم خدایاشکرت که درمسیر رسیدن به اهدافم هستم خداروشکر که تونستم توی این مسیر خلق کردن زندگیم قرار بگیرم خدایاشکرت بابت سلامتی که دارم خدایاعاشقتم که حواست بهم هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    محمد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 626 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام دوستان

    چون استاد عباس منش گفتند از تجارب خودتون راجع به توجه به ناخواسته ها بگید

    من خودم یادم میاد اونوقت که بچه بودم خیلی مریض می شدم و یادمه مادرم چقدر

    بهم توجه می کرد و قربون صدقه ام می رفت.

    و شاید همین توجه زیادی مادرم بود که این همه مریض می شدم .

    حتی الان که 45 سالم شده و تو یه شهر دیگه زندگی می کنم سعی می کنم که وقتهای که مریض می شدم

    پیش مادرم نروم یا بهش زنگ نزنم که مریض شدم

    چون اگه بفهمه دائم زنگ می زنه و به قول خودش شب خوابش نمی بره، (البته به مادرم حق می دم و تا موقعی که سایه اش بالا سرمون هست بهش خدمت می کنم و به قول داش مشتی ها نوکرشم )

    چقدر خوبه که :

    به قول استاد عباس منش تو زمانهای که حالمون خوبه ، حال خوبمون را بقیه ببینند نه فقط تو مواقع

    گرفتاری و مشکلات دست و دلباز بشیم و اونو با بقیه به اشتراک بگذاریم

    حال خوب و شادی هامو نو با بقیه به اشتراک بگذاریم.

    خدایا شکر بابت این آگاهی ها

    سپاس از شما استاد عباس منش عزیز که دست پر مهر خداوند شدی تا این آگاهی ها به ما برسه.

    شاد ، سالم ، ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: