ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 48 (به ترتیب امتیاز)

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ثریا آرامیان گفته:
    مدت عضویت: 1489 روز

    سلام خدمت استاد پر از آگاهی خودم من ۳سال پیش با قانون جذب آشنا شدم اون موقع خیلی در مورد همه چی کنترل زبان داشتم در مورد سلامتی،روابط،وپول خیلی هم نتیجه می‌گرفتم یک سالی هم خیلی خوب وعالی بود اما از یه جایی به بعد من در مورد پول و سلامتی تماما تمرکزم رو همین بود که نکنه کلام منفی بر زبانم جاری بشه ومن پول جذب نکنم وبه شدت هم پول جذب میکردم وسلامتی هم به لطف خدا خیلی خوب بودم .هستم چون بدم میاد از حس ترحم،اما در مورد روابط اصلا رعایت نمی‌کردم وفقط از رابطه ی بد خودم و پسرم وهمسرم به همه میگفتم اصلا کوتاه بیا هم نبودم با توجه به اینکه میدونستم جلب توجه هست ومظلوم نمایی اما اصلا ذهنم قبول نمی‌کرد تا اینکه خیلی اوضاع روابط ما بد شد طوری که گفتم فقط طلاق وقتی دیگه دیدم پسرم خیلی ناراحتی می‌کنه تصمیم گرفتم دیگه دست از مظلوم نمایی بردارم وتمرکزم بزارم رو نکات مثبت روابطمون همه چی عوض شد هنوز خیلی راه داره داشتم دنبال راهکار می‌گشتم چیکار کنم که ادامه داشته باشه استاد این فایل گذاشتن عالی بود برای کمک به من واقعا ممنون هستم از استاد و دیگه قفل میزنم بر زبانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1210 روز

    سلام استاد عزیز.واااای استاد باورم نمیشه این صحبت ها رو انگار شما فقط برای من گفتین.من حدود دوسالی میشه که درگیر یک بیماری نادر ژنتیکی در دید چشم شدم.الان وقتی این فایل شنیدم یاد بچگی هام افتادم وقتی 4ساله بودم پدرم از دست دادم واین یعنی توجه و ترحم پیش از اندازه اطرافیان به من.الان که به خاطرات انروزها فکر می کنم می بینم چقدر در عالم بچگی لذت می بردم از این همه توجه.با این ترحم بزرگ شدم و هروقت احساس می کردم توجه کمتر شذه کاری می کردم که باز نگاهها به سمت من باشه.یادمه مدرسه که می رفتم همش دوست داشتم سرما بخورم که همه حواسشون به من باشه.صبح ها پا میشدم مچ دست و پیشانیمو روی بخاری می گرفتم که داغ بشه و به مامانم بگم تب دارم.وای باورم نمیشه وقتی برادرم دیابت گرفت و مامانم براش غذا جدا درست می کرد و بهش توجه می کرد حسودیم می شد فکر کن به بیماری برادرم حسودیم می شد و دوست داشتم که منم مریض شم.حتی چند سال قبل همکاری داشتم که یک بیماری ناشناخته داشت و اتفاقا دید چشمش کم شد که دکتر بهش گفت احتمالا نابینا میشی و من چقدر بهش ترحم کردم و دلم براش سوخت.همش از مریضی اون حرف میزدم.خیلی وقتها در خیالم خودم جای اون میذاشتم و بگم وقتی توجه مدیرم میدیدم به اون باز حسودیم میشد.جالبه هم دلم براش می سوخت و هم حسودی می کردم.حجم کار من بعنوان حسابدار زیاد بود و همش شاکی بودم وغر میزدم که میشه یکروزی ساعت کارم کم شه کسی باشه که کنارم کار کنه.همش می گفتم صبح تا شب باید به سیستم نگاه کنم و چشمام اذیت می شه و…..خلاصه تا حدود 2سال قبل که یکباره دید چشم چپم کم شد و دکتر رفتن ها شروع شد وااااای که چه دکتری رفتم و هیچکس تشخیص نمیداد از عکس و آزمایش و ام ارآی و….بدنبال این موضوع توجه و ترحم همکار و مدیر و خانواده و فامیل شروع شد همه زنگ میزدن احوال بپرسن توخونه می گفتن کار نکن استراحت کن و جالب اینکه مدیر مهربون من ساعت کاری مو کم کرد با همون حقوق قبل حتی بیشتر و یک نیروی کمکی کنارم گذاشت و من لذت می بردم از این همه توجه که یکروز دکتر بهم گفت چشم راستت هم درگیر شده و خلاصه هر روز دکتر و توجه بیشتر اطرافیان و….از آذر امسال با استاد آشنا شدم با دوره قانون آفرینش که کانال تلگرام فیک دستم رسید و فک کنم چون از راه درستی دستم نرسیده بود نتیجه نگرفتم ولی جذب استاد شدم ودر مسیر ومدار درست قرار گرفتم از عید عضو سایت شدم و با فایل های رایگان دوره عزت نفس و دوره قانون سلامتی شروع کردم.نمی خوام بگم سلامتی مو بدست اوردم نه ولی شرایطم و احساسم خیلی عالی شده دیگه دید کم چشمم یک نقض نیست دیگه مهم نیست که دکتر میگه درمان نداره مهم احساس خوب منه که روز به روز بهترم میشه.خیلی دارم روی باورها و احساسم کار می کنم و این حس شادمانی درونیم رو مدیون این سایت و استاد و دوستانم هستم .و مطمین هستم یک روزی براتئن از برگشت کامل دید چشمم می نویسم مخصوصا با شندیدن این فایل که خیلی از چیزها برام روشن شد و خیلی بهتر از قبل می تونم روی ترمزها کار کنم.خدایا شکرت بابت همه چیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مریم عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانواده محترم سایت عباس منش،

    این هم یه فایل بی نظیر بوده که خدارو شکر میکنم که گوشش دادم،

    و کاملا هدایتی.

    امروز داشتم با خواهرم حرف میزدم که بهم گفت مریم جان، بگرد و ببین دلیل این بیماری‌های جسمی که این مدت درگیرشی چبه،

    اینا همه از درون تو میاد، نه بیرون تو

    و بهم گفت برو جلسه یازده قانون سلامتی، اون فایلهای صلح با خود رو گوش بده

    و من رسیدم به این فایل که چقدر زیبا باهام حرف زد،،

    من دوره قانون سلامتی رو از همون اول سرکت کردم و البته همزمان هم این بیماری رو هم گرفتم و من با اینکه حالم خوب نبود و تب و لرز داشتم، قانون سلامتی رو انجام دادم،

    همون روز اول شدم تک وعده ای در روز، بدون اینکه تکامل رو رعایت کنم و یهو کربوهیدرات و شکر رو کامل حذف کردم و همزمان عوارض ترک کربوهیدرات و شکر و البته بیماری اخیر

    همه اینها باعث شد که من خیلی ضعیف و بیمار بشوم و

    همین شد که رفتم توی مدار قربانی شدن مه توجه جلب کنم از اطرافیانم

    و من با رعایت قانون سلامتی که یه سری مواد غذایی رو کنار گذاشتم و به همه میگفتم که من به خاطر این بیماری معده ام مشکل پیدا کرده و نمیتونم همه چی بخورم که این هم از کمبود عزت نفسم می اومد که نمیتونستم به بقیه بگم،، زندگی خودمه، جسم خودمه و هر جور که راحتم زندگی میکنم،

    خلاصه من افتادم توی مدار بیماری و غم و مشکلات که تمومی هم نداشت

    و من از دیگران توجه جلب میکردم و خودم رو قربانی میکردم

    و از آن طرف هم یه غذای ناسازگار رو میخوردم و حالم بد میشد و ناراحتی و دل درد و سردرد و ولع فراوان و

    خیلی الان توی فکرم که خدارو شکر فهمیدم و خداوند من را حمایت و هدایت کرد که دیگه بیشتر پیش نروم و خودم رو نابود نکنم

    چقدر سخت گذشت این چهار ماه،

    همین چهار روز پیش به جایی رسیدم که کاری کردم که رفتم تا دم مرگ و دوباره برگشتم، اونقدر بیمار شدم

    وای خدای من، من داشتم چکار میکردم با خودم فقط برای جلب توجه دیگران.

    خداروشکر که هدایت شدم و فهمیدم و تعهد میدم تمومش کنم، این نکبت زندگی رو که خودم برای خودم ساخته بودم

    به خودم قول دادم که دیگه این کار رو نکنم،

    خداروشکر بابت وجودتون استاد عزیزم ،چقدر زیبا هدایت شدم به این فایل که خودم رو جمع کنم،

    خدای من شکر، شکر،

    من هنوز توی شوک هستم با این کاری که میکردم و

    خودم با افکار خودم زندگی رو جهنم کردم هم برای خودم و هم برای عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 2424 روز

    سلام استاد عزیزم

    با این فایلتون چه چیزی یادم اومد

    من دقیقا اینجوری بودم

    من تا یک سال پیش سردرد های شدید میگرفتم و حتی بیشتر مواقع خودم رو میزدم به سردرد برای اینکه جلب توجه کنم و حتی یادمه به همه میگفتم میگرن دارم

    جالب اینجا بود که اصلا نمیدونستم میگرن چیه و فقط چون پدرو مادرم بیشتر مواقع سردرد میگرفتن و حتی دستمال میبستن به سرشون و حتی میرفتن توی اتاق تاریک که مثلا صدایی نشنون و از این چیزا و منم یاد گرفته بودم این کارو بکنم تا بقیه بهم توجه کنن و از اونا الگو گرفته بودم.

    و این تبدیل شده بود به واقعیت که خیلی وقتا حتی یک هفته من سردرد شدید میگرفتم و دستمال میبستم و میرفتم تو اتاقم برای اینکه توجه خانواده رو جلب کنم به خودم.

    و الان دقیقا میفهمم این کارا فقط برای جلب توجه بوده و این بیماری بقولا میگرن که میگفتم فقط و فقط برای جلب توجه بوده و نه هیچ چیز دیگه.

    خدا رو شکر که بعد از مهاجرتم این کار جلب توجه کمتر شد و خداوند منو جایی قرار داد که کسی نباشه که دیگه براش جلب توجه کنم و الان یک ساله اصلا سر درد نمیگیرم چونکه کسی نیست براش جلب توجه کنم.

    و از الان به بعد میخوام تا اونجایی که میتونم این کار جلبنوجه رو انجام ندم و اگر هر اتفاقی برام افتاد برای کسی دربارش صحبت نکنم.

    واقعا چقدر خوشحال شدم که هدایت شدم به این فایل و این یادم اومد که من با جلب توجه الکی الکی چه بیماری برای خودم درست کرده بودم.

    استادم چقدر دوست دارم که همیشه تلنگری میزنی به آدم که یادم بیاد که بخاطر کارهای اشتباه خودم چه بلاهایی سر خودم میاوردم.

    البته که الانم بازم با فکرای اشتباهم این اتفاقات میفته

    ولی خیلی وقته یاد گرفتم به محض اینکه بیماری یا مشکلی برام پیش میاد اول به خودم بگم چه فکری یا به چی توجه کردم که اینجوری شدم و بعدش تمام سعیمو میکنم با پیدا کردنش توجهمو از روش بردارم و فکرمو تغییر بدم تا بتونم حالمو خوب کنم.

    حتی تو این یک ساله شاید یکی 2 بار سردرد گرفتم سریعا فهمیدم که به چیزی توجه کردم که این شده.اول سعی میکنم ریششو پیدا کنم و حتی اگه پیدا نکنم میخوابم که به چیزای بیشتر فکر نکنم که بدتر بشم.بعد که بیدار میشم میبینم کاملا عالی هستم و حالم خوبه.

    همین الانم دارم مینویسم یادم میاد که تو این مدت چقدر از اتفاقات زندگیم برای دیگران تعریف کردم برای اینکه توجهشون رو جلب کنم و از الان میخوام به خودم تعهد بدم که هیچ وقت از هیچ اتفاق بدی توی زندگین برای کسی تعریف نکنم.

    استادم بازم ازت ممنونم و بازم سپاسگزارم و هم از خدا مهربانم ممنونم که هدایت شدم به این فایل و به صحبتهای عبرت انگیز شما و نهایت به فکر فرو رفتن خودم و به اینکه چه کارایی و چه حرفایی ممکنه برای ضرر داشته باشه.

    استادم و خدای مهربانم دوستون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مریم مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2000 روز

    سلام استاد نازنین بینهایت سپاسگزارم به خاطر صحبت در مورد این موضوع،

    من دوتا مثال دارم ازش

    مامان من به دلیل کار کردن زیاد تو خونه از زیر انگشتش یه برآمدگی کوچولو در حد لپه به وجود اومده بود که از ظاهر دیده نمیشد اولش باید دستتو می‌مالید روش تا حس میکردی یه برآمدگی ای هست، اونقدررر این مامان من هر جا رسید به هر کی رسید حتی به غریبه ها به کل فامیل گفتتت اونم با حالت جلب دلسوزی که اون برآمدگیه بزرگتر شد، و دردش بیشتر، مجبور شد بره دکتر ببینه چشه اونام گفتن دوا درمون می‌دیم بعد دوماه خوب نشدی باید عمل بشه حالا شده اندازه نخود و از ظاهر هم مشخصه.

    یکی دیگه اینکه داداش کوچولو من قبلنا مثلاً ماهی یکبار خون دماغ میشد همینجوری، اونقدر مامانم ترسید و توجه کرد و به همه فامیل گفت و… الان داداشم چند روز یکبار خون دماغ میشه در حد تیم ملی چرا تا الان خون بدنش تموم نشده برام عجیبه!

    یکیم اینکه من دختر لاغر ولی خوش اندامی بودم قبلنا، اندامم راضی کننده بود برا خودم، بازم اونقدر مامانم همه جا گفت این دختر خیلی لاغره و بقیه گفتن چه وضعشه و حرف و حرف و حرف من توی یه سال اصلا نمی‌دونم چیشد استاد! ورزش خاصی نداشتم درکل روزی کم و بیش پیاده روی میکردم، درس هم نمیخوندم که فشار درس لاغرم کنه غذا هم خوب میخوردم من، یهو ۷ کیلو کم کردم لاغر بودم لاغر تر شدم😶‍🌫️

    نوجوان ۴۹ کیلویی بودم شدم ۴۲ تغذیه ام هم سالم نبود چندان من شیرینی زیاد می‌خوردم و غذای زیاد..

    بله، مرسی تا اینجا مطالعه کردین🫀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فاطمه رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان عزیز🤗

    خیلی خوشحال و سپاسگزارم که می‌توانم این کامنت رو بنویسم برای این فایل که مثل همه فایل ها عالی و پر از درس و تجارب ارزشمنده که مثل گنج میمونه

    استادجان تازه میفهمم چقدر آگاهانه به قانون عمل کردن مهم و ارزشمنده تا قبل از این بعضی موقعیت به زیبایی ها توجه میکردم و واقعا متعهدانه به قانون عمل نمی‌کردم اما با شنیدن این فایل واقعا دگرگون شدم احساس میکنم واژه‌ای برای سپاسگزاری از شما بابت تلاش‌های بی‌دریغتون برای سایت و صحبت‌های ارزشمندتون وجود نداره

    دقیقا موضوعی که مثال زدید برای من هم صدق میکنه که از بچگی دنبال توجه جلب کردن با مریض شدن بودم و خداروشکر میکنم که متوجه اشتباهم شدم و دوست دارم با تعهد بیشتر آگاهانه روی قانون بیشتر کار کنم

    یه ماجرای جالب مربوط به بحث کار پیدا کردنم بود که از یه صاحب کاری که بهم کار نداده بود دیو دو سر ساخته بودم و باعث شده بود همچنان توی هرکاری بازم به آدم‌های مشابه برخورد کنم اما زمانی که آگاهانه تصمیم گرفتم آگاهانه نسبت به تضادهای زندگیم جوردیگه نگاه کنم واقعا مثل معجزه میمونه برام

    یادمه وقتی از بحث‌های خانوادگی صحبت میکردم همیشه بیشتر میشدن و زمانی که بهشون توجه نکردم یا آدم‌های غرغرو زندگیم رو حذف کردم یا بهشون بی‌توجهی کردم واقعا احساس کردم حتی اعتماد بنفسم هم بیشتر شده

    فقط میتونم ازتون تشکر کنم البته که می‌دونم تشکر واقعی زمانی هست که انشالله به یاری خدا همه دوره‌هاتون رو بتونم تهیه کنم و بازهم از تغییرات معجزه آسایی که با آموزش‌های بی‌نظیر شما توی زندگیم اتفاق میفته صحبت کنم

    عاشقتونم استاد عزیز و مریم جان

    آرزو می‌کنم روزبه روز بیشتر بدرخشید استادجان و همیشه بهترینا براتون رقم بخوره بازم ممنون بابت تمام فایل‌های عالی که درست می‌کنید❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    خانواده ی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    دختر خانواده:

    سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز و دوستان

    ایجاد کردن مشکلات جسمی برای جلب توجه:

    من هم خیلی وقت ها پیش می‌اومد مدرسه نرم سر این موضوع و چون خیلی تمایل به مدرسه رفتن نداشتم. یا پیش می اومد زنگ بزنم مامانم بیاد دنبالم.

    اینجوری پیدا کرده بودم از این حربه برای پیچوندن زیاد استفاده می‌کردم!!!

    تا جایی که مقطع دبیرستان بیشترین مقدار غیبت رو میکردم و بیشترین مقدار حال بد رو داشتم اون سالها.

    و چون راه مدرسه نرفتن (رسیدن به خواسته ام) رو

    همیشه هم یه چیزی ام بود کلا!

    یادمه اون زمان مدرسه باید واقعا نشون میدادی حالت بده تا بذارن بری خونه دیگه!

    با مهارت های بازیگری باید از دوست گرفته تا معلم و ناظم و نگهبان مدرسه و مامانم رو راضی میکردم و حتما این موضوع روی سلامتی ام تاثیر منفی داشته.

    این نکته هم بود که دوستام میدیدن من حالم بد بوده  و رفتم خونه، بهم توجه می‌کردند و زنگ می‌زدند حالم رو می‌پرسیدند و درس های اون روز مدرسه رو بهم می‌گفتند! اینم حتما بد عادتم کرده بود‌.

    الان نمیگم حل شده ولی یه زمان هایی برای غلبه بر حال بد جسمی سعی میکنم علاوه بر اینکه توجه ام رو از روش بردارم، بازگو اش نکنم و زیپ دهنم رو بکشم، واردش هم بشم.

    مثلا اگر با دوستم قرار داشتم، و حالم مساعد نبود، و میدونستم که میتونم بهش بگم و کنسل کنم و جلب ترحم کنم، ولی چون روی خودم دارم کار میکنم، تصمیم گرفتم هیچی نگم و برم و خودم رو مشغول آماده شدن کنم و سر خودم رو گرم کنم و رفتم سر اون قرار و هیچی هم نشد و حالم خوب خوب شد و خیلی هم خوش گذشت بهم.

    یه مورد دیگه هم می‌خواستیم بریم یه سفر ۱ روزه با خانواده، می‌تونستم کنسل کنم و بگم مریضم که بودم واقعا، ولی رفتم و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و اتفاقا روز خوبی بود و حالم خوب بود و از همون روز بهبودی من شروع شد و چند روز بعدش کاملا خوب شدم.

    یاد گرفتم سر اینجور دو راهی ها، منی که دارم روی خودم کار میکنم، تصمیم بهتر رو بگیرم.

    تصمیم بگیرم که حداقل با خوب کردن حال خودم و غلبه بر حال بدم جلب توجه کنم!

    اینجوری خیلی سازنده تره.

    ولی اگر بگم مریضم و به قصد جلب توجه مشکل ام رو بازگو کنم صد در صد حالم بدتر میشه و اون حس بدی که به کس دیگری دارم انتقال میدم به خود خودم برمی‌گرده.

    مثال‌هایی توی زندگیم از کسانی که همیشه یه مشکل جسمی یا در روابط و مالی دارند برای بازگو کردن دارم از اقوام کسانی هستند که این عادت رو دارند و من هر بار میام غر بزنم ذهنم میره اون سمت و میگم میخوای مثل اون شی؟

    یاد این می افتم که اون شخص همه میدونن برای چی زنگ میزنه، یا میخواد غیبت کنه یا میخواد مشکلات خودش و دیگران رو تعریف کنه‌.

    هر روز خدا هم کارش همینه.

    و اصلا زندگی خوبی ندارند این الگوهایی که دارم.

    و هر بار یادشون میفتم اهرم رنج و لذت ام میره سرجای خودش!

    _

    تجربه ی شخصی خودم

    من قبلا از این دسته از آدم ها بودم که به دنبال جلب ترحم بودم و خیلی عادت داشتم به این جنس از توجهات و به دنبالش هم همیشه حرفی برای زدن داشتم، همیشه اتفاقاتی برای خودم خلق میکردم که بتونم باهاشون جلب ترحم کنم.

    اتفاقات نادلخواه و تضادهای تکراری از مشکلات جسمی تا مشکلات در روابط و …

    و طبیعتا دورم آدم‌ هایی بودند که شنونده های این جنس از حرفا ها بودند و خودشون هم قربانی بودند و با هم همدردی می‌کردیم و فکر میکردیم زندگی همینه.

    الان خیلی تغییر کردم و اصلا نمیگم حل شده ولی خیلی کمتر شده.

    و اونجور آدم ها خیلی کمتر توی زندگیم هستند و من از مدار شون خارج شدم و اون دوستان همونجا موندند و روز به روز اتفاقات تکراری جدیدی خلق می‌کنند برای تعریف کردن برای شنونده اش و نه برای من.

    ورودی های مربوط به قربانی بودن قبلا حس همدردی رو به راحتی در من فعال می‌کرد حتی اگر اون تجربه رو خودم نداشتم می‌تونستم راحت همزادپنداری کنم.

    ولی حالا اصلا حس خوبی ندارم به اینجور آدم هایی که بعد از سلام علیک شروع میکنن به بیان مشکلات جسمی شون و اتفاقات بدی که براشون افتاد.

    خیلی بدم میاد.

    قبلا عزت نفسم خیلی پایین تر بود چون فکر میکردم که وظیفه ام اینه که گوش بدم و همدردی کنم و توجه کنم و محبت کنم.

    و اگر این کارها رو نکنم زشته!

    در واقع اینجور آدم ها رو به خودم و حال خودم ترجیح می‌دادم.

    از طرفی میگفتم خب منم برای اون آدم همش به اصطلاح درد و دل میکنم و زشته وقتی نوبت من میشه گوش ندم!!!

    وای بر اون موقع های من!

    الان اصلا تعارف ندارم و خیلی جدی برخورد میکنم.

    نسبت به دیگران سخت گیر تر هستم تا نسبت به خودم!

    با اون اشخاصی که ذکر کردم خیلی داغونن کلا قطع رابطه کردیم.

    اگر هم مهمان باشه به شوخی میگیم خونه ی ما این بحث ها حرامه!

    مرجع تقلید مون سید عباسمنش حرام اعلام کرده! 😜

    و کسایی که توی زندگیم هستند هم به قول استاد یجوری بلاخره بیان میکنم که پیش من نیا از این حرف ها بزن، مثلا میگم ببین من دارم روی خودم کار میکنم روزه ی فکری هستم استادم گفته به حرفای منفی گوش نده.

    یا اگر فایده نداشت واکنش منفی ای نشون میدم و ابراز میکنم که پیش من نمیتونه واکنشی که میخواد رو بگیره که معمولا جواب میده!

    ولی واقعا کمتر برام پیش میاد به نسبت وقت هایی که خودم این عادت رو داشتم.

    و فکر میکنم فرکانس و مدار ام تغییر کرده.

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 1034 روز

    سلام دوستان

    راسش من این فایل رو اولین روزی ک استاد فایل رو گذاش دیدم و بهش فک کردم تا چندروز اولم عمل کردم

    ولی بعدها میدونستم ک نباید راجب ناخواسته ها صحبت کرد و فکر کرد ولی هیچ وق بهش عمل نمیکردم

    تا اینک دیشب ب خواهرم گفتم ک کاش فردا امتحان آیین نامه رو ندیم و ی هفته بیشتر میخوندم

    ک اونم گف بریم حالا ببینیم چی میشه

    صب از آموزشگا زنگ زدن ک‌ بیا وقتی رفتم کارتکس خواهرم آماده بود و من ن

    بعد بهش گفتم که من چیکار کنم گف برو عکس چاپ کن هرکار کردم ک ی ساعت عکسم آماده شه نشد

    سومین عکاسی ک رفتم بش گفتم هروق ک میتونی آمادش کن

    یاد حرف خودم افتادم من خودم از خدا زمان خواسته بودم خداهم دقیقا همون ی هفته زمانو ب من داد

    ی نکته ای ک باعث شد که کارم عقب بیفته من قبلا درباره بد بودن ای عکاسی حرف زده بودم و دقیقا همون تکرار شد

    امروز بعد اونهمه ماجرا اومدم باز این فایل دیدم

    تصمیم گرفتم حتی درباره بد بودن کسی و چیزی هم نباید حرف زد

    یا اینک تو بچگیم خیلی خودم مریض نشون میدادم ک مادرم بهم توجه کنه و خیلیم نسبت به بقیه حالم بد میشد

    بزرگ ک شدم حتی اگ ی چی میشد نمیگفتم چون نمیخواسم مادرم نگران شه و این ب نفع من شد

    خداروشکر که سلامت سلامت هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    زهرا لولیایی گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان .

    استاد من واقعا به نگاه ناظر دیگران اعتقاد دارم .

    میدونم که هیچ وقت نباید درمورد شرایط بدت با دیگران صحبت کنی .چون از طرفی هم تو در نگاه دیگران ضعیف جلوه میکنی ،و اینکه دیگران تو رو با دید یک آدم ضعیف می‌بینند و تو ضعیفتر میشی ،و هم اینکه با توجه کردن به صحبت‌های تو ،همون شنونده هم داره ضعف و مشکلات تو رو به زندگیش دعوت میکنه .

    استاد من از خودم تعریف نمیکنم .اما هیچ وقت به یاد ندارم که مادرم یا خانواده هر وقت از شرایط زندگیم سوال کردند جز خوبی چیزی بگم .درصورتی که شرایط زندگیم خیلی سخت بود .بت مادرشوهر خواهرشوهر مطلقه و همروس در یک خانه زندگی کردن ،….خودتون میدونید ….

    میدونستم کاری نمیتونند برای من انجام بدن .

    چرا هم اونا رو ناراحت کنم و هم خودم رو کوچیک کنم .

    به جاهایی هدایت شدم که باور کردنی نبود .

    استاد اون زمان خانه دار بودم و شوهرم کارگر ساده و در یک اتاق زندگی می‌کردیم.

    یک دستگاه ساده تاتو به طور اتفاقی دستم افتاد .من چون علاقه به نقاشی داشتم .به کار تاتو هم علاقه پیدا کردم و در موردش کلی فیلم و آموزش از اینترنت یاد گرفتم و خودم تونستم این کار رو از هیچ .واقعا هیچ .فقط از یک دستگاه کوچیک ،زندگیم رو عوض کنم . تو خونه مشتری میگرفتم .و کارم رو کم کم توسعه دادم و الان بیشتر خانمهای شهر ما منو میشناسند .

    همه خانواده منو زن قدرتمند و زرنگی میدونند. و الان شکر خدا زندگی خوب و مرفه ای داریم .

    هیچ وقت از مشکلاتم به دیگران نگفتم .و همین الان هم هر کسی درمورد کسب و کارم سوال میکنه همیشه میگم من عاشق کارم هستم .و درآمدم عالیه .و احساس میکنم نگاه ناظر دیگران که منو موفق میدونند همیشه ،منو هر روز قدرتمندتر میکنه .خدا رو صد هزار مرتبه شکرت که همیشه هوام رو داشته و یاریم کرده .استاد شما و مریم جون رو بینهایت دوست دارم و همیشه فایلهای شما رو با ذوق و تحسین نگاه میکنم .

    انشالله همیشه شاد وسلامت و پرروزی باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    علی امینی گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

             🤍 به خدای یکتای مهربان ♥️

    خدایا 1000 هزاران بار شکرت بابت قوانین ثابت جهان هستی و آگاهی ها 🙏🌹

    ما در زندگی خودما تجربه این را داشتیم ک یک مشکل یا بیماری داشته ایم و برای جلب توجه آن را به دوست و فامیل میگوییم ، شاید باگفتن این مسائل به خانواده و دوستان ان ها برای هم دردی با ما درد دل کرده باشند و به ما حس مهم بودن دست پیدا کند ولی با این کارمان باعث بزرگ شدن مشکل ها و بیماری ها میشویم و ب جهان هستی فرکانس میفرستیم ک ما برای جلب توجه به مشکل و بیماری های بیشتر نیاز داریم.

    ما اصلا باید یاد بگیریم ک در زندگی ن با آشنا ها درمورد بدبختی و مشکلات صحبت کنیم ، ن حتی با خود در خلوت در مورد ان ها صحبت کنیم و نحتی با خداوند، که خود خداوند در قرآن به حضرت محمد گفت که در مورد این مسائل با من صحبت نکن.

    ما این را هم باید یاد بگیریم که ب مشکلات دیگران هم نیز گوش ندهیم و برای ان هم دلسوزی نکنیم زیرا هم به ان انسان کمک کرده ایم و هم به مشکلات توجه نکرده ایم.

    چون ما زندگی خودمان را خلق میکنیم با افکار و باور هایمان پس بهتر برای جلب توجه بجای گفتن مشکلات از حل مشکلات بگوییم که به ما قدرت میدهد و عزت نفس مارا بیشتر میکند. ما در هر شرایطی باید از زاویه ای نگاه کنیم که مثبت باشد و به قولی نیمه پر لیوان را ببینیم و شاکر خداوند باشیم که بتوانیم زیبایی و نعمت هارو ببینیم .

    و یک تشکری هم میکنیم از استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته و دست در کاران که مانند دست خداوند هستند و مارا هوشیار و آگاه میکنند .

    خداونا بی نهایت سپاس گزارم بابت سلامتیم و زیبایم وآگاهی هایی ک دارم و هزاران نعمت دیگه سپاس گزارم🌿🦋✌🏿

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: