علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

487 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1799 روز

    به نام خدای رحمت گستر بر تمامی موجودات جهان هستی

    سلامودرود به استادارزشمندم و مریم جان وتمومی دوستان بامحبتم

    استادجان روزبه روز فرکانس ارزشمندی بیشتر رو توی فایلاتون ازچهرتون احساس میکنم،مخصوصا ازوقتی که دوره ی قانون سلامتی رو اجراکردید که دیگه بیشتر احساس میکنم لیاقت وخودارزشمندی و اون عزت نفستون اوج گرفته،تحسینت میکنم مرد مؤمن و موحد که انقدر عالی و باانگیزه به پیشرفت خودت و هزاران هزارنفره دیگه اهمیت میدی

    عاااشق این دست ازفایلهام که باپرسیدن سوال مناسب درونمون رو شخم بزنیم تابفهمیم ریشه ی علفهای هرز کجای خاک گیرکرده ووسفت شده ونیاز به شخم زدن داره

    استاد چیزی که ماشالله توایران هنوز که هنوزه مرسومه و میتونم به جد بگم که اکثره تمومه رفتوآمدها و دعوت کردنها فقط به این خاطره که طرف مقابل ازدستت راضی باشه و اون لیاقت دوست داشتن خودت رو گره میزنی به اینکه فلان مهمونی بزرگ رو برپاکنی تاموردتأیید و دوست داشته شدن ازنظر دیگران واقع بشی

    موضوعی که من خودم سالیانه سال باخانواده ی همسرم درگیرش بودم،یعنی هرسه ماه یکبار باید یک مهمانی دسته جمعی و بسیار مفصل و مجلل برپامیکردم برای اینکه اگه جایی بهم برخوردمیکردیم گله وو گلایهاشون توسرم بازنشه وبگن چرا خونه ی داداشم دعوت نمیشیم

    خوب منم آدمی بودم وهستم که برای مهمون دوست دارم هم ازلحاظ تمیزی خونه هم ازلحاظ کیفیت غذا سنگ‌تموم بذارم،یعنی هرموقه تصمیم به دعوت کردن داشتم،ازدوسه روز قبل وبعد من درگیر تمیزی خونه بودم،و یک عادت روتینی بودبرای من که حتما هرچندوقت یکبار اونهارو دعوت کنم

    هربارکه جلوترمیرفتیم بااین مورد بیشتر مشکل داشتم،چون وقتی یکسری رفتارهایی رو ازیکیشون میدیدم دلزده میشدم که چرامن انقدر عزتو احترام میذارم اونوقت این بی احترامیو میبینم

    وخوب کم کم هم داشت تبدیل به وظیفه میشد واگه یکم دیرتر دعوت میشدن باکلی طعنه کنایه میفهموندن که چرادعوت نکردید

    و به همین منوال من باکلی زحمتو بگیرببندو اینجورچیزا مجبورمیشدم که اونهارو ازخودم راضی نگه دارم،و همه ی کارهای پختنوشستن هم به عهده ی خودم بود،باتعداد پونزده نفر دیگه واقعا بیش از حد توانایی بدنم کارمیکشیدم

    تایکروزی که دیگه خداروشکر هدایت شدم به این مسیر و یک حرفی رو ازمریم جان شنیدم و گوشه ی ذهنم گذاشتم و هزاران بارازین حرفشون استفاده کردم و چقدر مفیدوکاربردی بود

    مریم جان یه جمله ای تواین مایه فرمودن که اگه میخوایی کاریو انجام بدی که میبینی قراره رضایت طرفت رو جلب کنی فوراً استپ کن و نخواه که اون کارو انجام بدی

    بعددیدم من تامیخوام حتی یه مانتوهم توخیابون بپوشم یه مانتوییو انتخاب میکنم برای پوشیدن،که رنگش تیره،گشادیش بزرگتر ازسایز تنم باشه،تا موردقضاوت غریبه ترین افراد هم قرارنگیرم

    یامیخوام خونه ی مادرهمسرم برم،تامیخواد یه چایی جلوم بذاره بعداز اون چای ده تا استکان اضافه تر میشورم که یموقع پیش خودش فکرنکنه اومدم خوردمو رفتم،عوضش چندتا استکان بیشتر شستم،وبااینکاراونو راضی نگه میداشتم،اگه یروزی خونه ی مادرهمسرم دعوت شدم و غذارو خودش پخته باشه که دیگه هیچی،باید بعدش همه ی ظرفای دیروزشون هم میشستم یه جارویی هم به خونشون میزدم تا ازخودم راضی باشم واوناهم ازمن راضی باشن

    خوب این دیگه برای من مهمونی نبود،یه زحرماری میشد که هربار به خورد جسمم میدادم،و خسته ووکوفته خونه میمدم

    همه ی اینکاراهم باعث شده که تو تمومه خونواده ها بزرگترامون،هم یه حالت وابستگی پیداکنن و هم یجورای وظیفه ی عروس یادختربدونن که هربار خونشون دعوت میشیم باید سیرتاپیازو براش انجام بدیمو برگردیم.

    دیگه انگار تواکثرخانواده ها عروس باید بشه خدمتکاره اون خونه وگرنه نمیتونه یه لقمه نون باخیال راحت ازگلوش پایین بده

    من هم ازین مورد مستثنی نبودم و هنوز هم بعضی وقتا کاری میکنم که قشنگ میفهمم میخوام رضایت طرف مقابلموجلب کنم،وپیش خودم فکرمیکنم زمانی اون چای یاغذا خونه ی میزبان ارزش داره که خودم بعدش کلی ظرف بشورم

    انگار بخودم نمیبینم برم یه جایی مهمونی و سره جام باخیال راحت بشینم،یاحداقل انقدر خودموبه ابوآتیش نزنم و اجازه بدم بقیه هم کمکم یکارو انجام بدن

    خیلی دارم تواین مورد روخودم کارمیکنم،بعضی اوقات بیشتره مهمونیارو نمیرم فقط به این خاطر که میدونم اگه برم،بقوله قدیمیا جاروی دستم ازخودم زودتر میره،ومیبینم اون مهمونی بیشترازینکه برام لذت ایجادکنه تازه باید باکلی خستگیو کوفتگی بیام خونه دوش بگیرم

    تواین مورد بیشتر باخانواده ی همسرم این مشکلودارم،خیلی وقتا عمدا نمیرم تا این ریشه ی رضایتمندی و تأیید اونها رو خشک کنم

    چون با نرفتنم باید به اونها عادت بدم که وظیفه ای ندارم من هروز با غموشادیتون شریک بشم و بخوام خودمو زیادی درگیر مسائل روزمرتون کنم

    چون قشنگ میفهمم وقتی زیادازحدهم خونشون میرم،دیگه باید همدرد دردهاشون باشم،و باکلامورفتارم بفهمونم که برام چقدر مهمه شماکلی کمردردوپادرد دارید،و دیگه تاحدی میخواد پیش میره که وظیفمم میشه تا دکتررفتنشون هم بامن باشه

    خوب اینجوری من فورا شاخکام تیزمیشه که دارم ازمسیرخارج میشم و یجورای دارم کاره خدمتکاره بی مزدوحقوق رو انجام میدم

    خیلی وقتها حتی ممکنه به من بگن نسبت به درددیگران بی احساسم،ولی دارم تمرین میکنم باخودم که بذاربگن ونخوام که ناراحت بشم یاواکنشی نشون بدم که بخوام ثابت کنم من خوبم..

    من که خودم دیگه علاقه ای به گفتن مسائل زندگیم به دیگران نیستم،پس علاقه ای هم به شنیدن حتی مسئله ی مادرم هم ندارم

    خیلی وقتاشده مادرم مشکلات پاوودستشو برای اون یکی خواهرم توضیح میده،چون اون به شنیدن این حرفا علاقه نشون میده،ولی من جوری رفتارمیکنم که هرموقه حالش خوبه برای من زنگ میزنه

    بامادرهمسرم هنوز یه حالت رودروایسی دارم و انگارنمیتونم بهش بفهمونم که برای من ازدردات نگو،فقط تنها کاری که بعضی وقتاانجام میدم،اینه که یا حرف میندازم توحرفش که یادش بره،یا گوشیمو دستم میگیرم به بهونه ی اینکه گوشیم زنگ میخوره،..

    این کار یکم بهم کمک کرده که کمتر بشنوم حرفای منفیشو

    اصلا انگار داره کم کم متوجه میشه من دیگه مال دلسوزیانیستم،وانگاردیگه جهان حوصله ی صحبت کردن بامنو تواین مورد رو ازش گرفته(خخخ)

    مثال واضحی زدم چون میدونم این مسئله ی خیلی ازما خانومهاست،که واقعا دلیل تمومه رفتوامدهای ما شده راضی نگه داشتنمون ازهمدیگه

    یعنی بخوایم بافرکانس همدیگه پیش بریم،هیچکس حوصله ی نزدیکترین افرادشو دیگه نداره،مخصوصا وقتی توبخوای روی خودت کارکنی و ببینی طرف مقابلت پراز رفتاروگفتاره منفیه

    یعنی اگه بخوایم خیلی دقیق ازین قانون توزندگیمون اجراکنیم،واقعاباید تامدتها توتنهایی خودمون زندگی کنیم و فقط ازتنهایی خودمون لذت ببریم

    وگرنه من یکی واقعا دیگه به جایی رسیدم که ازته قلبم احساس خستگی شدید میکنم که بخوام رضایت طرفم رو جلب کنم،چون حتی یک روز درسال هم ادم بخواد با این نیت روزشو شب کنه انگار که هزارروز ازعمرش رو تلف کرده،چون هیچوقت نشده طرف مقابل ازدستت راضی بشه

    آخرش یه نقطه ضعفی روی کارت میذاره که تامدتها پشیمونی ازینکه بخوای یباردیگه براش کاری انجام بدی

    پاشنه ی آشیلمه که خواسته باشم یه استکان چای رو باعشق ازمیزبانم دریافت کنم،ونخوام چندصدبرابر اون چای برای میزبان کاری انجام بدم

    البته نسبت با سالهای قبلم خیلی خیلی بهترشدم،واتفاقا احساس میکنم احترام ارزش من بیشترشده نسبت به اوایل ازدواجم

    چون دارم بیشتر روی خودم وقت میذارم،مخصوصا الان که دارم بیشتر به سبک قانون سلامتی برناممو پیش میبرم،که دیگه اصلا علاقه ای ندارم جایی برم و موردتوجه کسی قراربگیرم که چرانمیخوام فلان میوه یاشیرینیو بخورم،وتوضیح بدم،چون عملا بخوام برای کسی توضیح بدم فکرمیکنه من از اون‌ور کره ی زمین اومدم

    یه چیزه دیگه اینکه ازوقتی بااین سبک دارم پیش میرم پیش خودم احساس ارزشمندی بیشتری میکنم،مخصوصا وقتیکه گرسنگی بیشتری به بدنم میدم،انگار بیشتر ذوق میکنم که دارم چه خدمت بزرگی به سلولای بدنم میکنم

    برعکس باورای اطرافیان،که براین باورن که توزمانی به بدنت خدمت میکنی که فقط خوراکی به خورد معدت بدی،وگرنه اون دنیا باید جواب جسمتو بدی که چرا بهش گرسنگی بیش ازحددادی

    حرفیکه بارها مادرم بهم زده و میگه داری لاغرمیشی ضعف بدنتم داره بیشترمیشه،دیگه نمیدونه من ازچه انرژی هیولایی برخوردارم

    خداروصدهزارمرتبه شکر به خاطر وجود شمااستادعزیزم و خداروشکرمیکنم که تواین مسیرم و دارم درونمو تکاملی باابزار مناسب شخم میزنم

    اینم اخره حرفم بگم که من عااااشق خدمت کردن به دیگرانم بدون هیچ چشم داشت و انتظاری،اما وقتی خیلی جاها میبینم که دارم تحت تأثیر حرف یارفتارمقابلم،رفتاری میکنم که از باور رضایت وتأییدطرف مقابلم نشأت میگیره،حالم از رفتارخودم بهم میخوره،و نمیدونم چرادوباره ودوباره اونکارو انجام میدم

    الان مدتهاست دیگه اون دوره همی های دسته جمعی رو اززندگیم حذف کردم،و تا میخواد ذهنم نجواگری کنه که خیلی وقته اونهارو دعوت نکردی،یلحظه احساسم بدمیشه و باخودم میگم نه تاموقعیکه نیتم جلب رضایت اونهاست اینکارو نمیکنم

    عاسقتونم وسپاسگزارم بابت تموم حرفهای ارزشمندتون

    درپناه حق میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1268 روز

      سلام خانوم گنجی عزیز

      چه فامیلی با ابهتی دارین ،و البته که بزگی و ابهت شما زمانی بیشتر آشکار شد برام که کامنت زیباتونو خوندم

      چقدر رفتارهای ما ایرانیا مثل همه ،اخه من چند تا ابجی دارم دقیقا مثل شما رفتار میکردن و اینقدر توی مهمونی دادن و رفتن خودشونو اذیت میکنن که بعدش عین جنازه میشن و همیشه رو مخ من بود و هست و هر وقتم میام بهشون بگم که آقا نکن این کارو با اینکه خیلی توی فشارن ولی انگار اصلا حرفای من تو کتشون نمیره

      این جمله شما که گفتین اگه بخواین توضیح بدین دلیل نخوردن بعضی چیزا رو انگار از اونور دنیا اومدین خیلی برای من تاثیرگزار بود ،و فکر میکنم یکی از پاشنهای آشیل منه

      اخه من خیلی اشتیاق دارم چیزی که از قانون درک میکنم به دیگران بگم و خیلی وقتا که توضیح میدم براشون حس میکنم که بچشم یه احمق بهم نگا میکنن با اینکه میدونن حرفم کاملا درسته

      میخوام به خودم تعهد بدم سعی کنم با کسی راجب این مسائل صحبت نکنم تو یه کلام زیپ دهنمو ببندم کار خودمو کنم و نتیجه بگیرم با نتایجم صحبت کنم ..و تا وقتی کسی ازم سوال نکرد جوابشون ندم

      سپاسگزارم ازت دوست عزیزم بابت توضیحات کاملتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      خدیجه غلام زاده گفته:
      مدت عضویت: 1961 روز

      سلام عزیزم

      چه نکات قشنگی رو اشاره کردی در کامنتت که خیلی از خانوما درگیرش هستند. تحسینت میکنم واسه این تعهدت و کنترل ذهن و ارزشمند دونستن خودت این جمله ات خیلی عالی بود. (تا میخواد ذهنم نجواگری کنه که خیلی وقته اونهارو دعوت نکردی،یلحظه احساسم بدمیشه و باخودم میگم نه تاموقعیکه نیتم جلب رضایت اونهاست اینکارو نمیکنم)

      نیت خیلی مهمه و اگه برا دل خودمون باشه. خیلی راحته همه چیز.

      چه قدر عالی که به قانون بدن و سلامتی داری عمل میکنی این خودش پر حس ارزشمندیه.

      راستی مامان منم همیشه میگه خودتو تقویت کن و ضعیف نشی و….

      کامنتت برام نقش هدایت داشت ممنونم گلم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1359 روز

    بنام الله یکتا

    سلام بر استاد نازنینم و مریم جانم و دوستان گلم

    همچنان و مثل همیشه سخاوتمندانه آموزه ها و حرف های طلاییتون رو در اختیار ما گذاشتید

    سپاسگزارم بخاطر حضور شما و دوستان گلم

    تقریبا دوسالی هست که روی مقوله ی عزت نفس کار میکنم و تا جایی که بشه تمرینات بصورت کارهای روزانه ام شده

    باز هم این قانون درجه ی یک و راس تمام موفقیت ها

    «احساس خوب،اتفاقات خوب»

    من دو روزه که مداوم این فایل رو گوش کردم و فقط با این فایل من چنان عشقی دیروز از اطرافیانم دریافت کردم که دلم میخواست از خوشحالی پرواز کنم

    جالب اینه که هر لحظه بخودم یادآوری میکردم که من لایق این عشق و احترام هستم

    و تازه هنوز اول راهه و من لایق بیشتر از اینها هستم

    دائما همه از من تعریف و تمجید میکنند و من خودم رو شایسته میدونم و بابت حرفهاشون ازشون تشکر میکنم و تایید میکنم که …بله، من خیلی فوق العاده و درجه ی یک هستم

    استاد عزیزم تمام مثالهایی که زدید در گذشته ی من بوده،و من با تمام گوشت و خون خودم احساس کردم

    چقدر خالی از عزت نفس و احساس لیاقت بودم و انتظار دریافت عشق داشتم

    من خودم رو دوست نداشتم و از دیگران انتظار دریافت عشق داشتم

    من سر سوزنی برای خودم و احساسم ارزش قائل نبودم و انتظار داشتم که دیگری برام ارزش قائل بشه

    دلم برای فرشته ی قدیم میسوزه

    من از امروز جبران میکنم

    هرچقدر که واسه خودم کم گذاشتم

    هرچقدر که خودم و ندید گرفتم

    هرچقدر که اولویتم بقیه بودن

    رو واسه خودم جبران میکنم

    اولویت این فرشته احساسشه

    اولویت این فرشته اهدافش و رسیدن به رسالتشه

    من دنبال راضی نگه داشتن هیچکس نیستم

    نگران و مضطرب نیستم و همه چیز رو بدستان پرقدرت خداوند میسپارم

    من فقط برای لذت بردن خودم قدم برمیدارم

    اولویت اول و آخرم خودم هستم

    به اطرافیانم عشق میورزم تا خودم لذت ببرم

    به فرزندم عشق میورزم چون خودم عشق میکنم از بغل کردنش

    من تمام گذشته را جبران میکنم

    من لایق و ارزشمند هستم

    من روزی در آمریکا استادم را در آغوش خواهم گرفت

    من روزی مدرک پزشکی خودم رو دردست میگیرم

    من روزی تخصص میگیرم

    من روزی به تمام آرزوهایم میرسم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      الهه گفته:
      مدت عضویت: 1242 روز

      سلام به دوست عزیزم سپاسگزارم از کامنتی که گذاشتی حرف دلمو زدی چقد اینجا خوبه خدای من شکرت

      یه عمری عاشق اینم که محبت کنم عشق بورزم به همسرم به فرزندم به خانواده ام همش اون ترس و عدم احساس لیاقت که چون تو وابسته هستی این کارارو میکنی جلو منو گرفت و نزاشت من خودم باشم و همیشه نا امیدم کرد و همش به جای عشق دادن خشم رو برام اورد که من باید ادم خوبی باشم این کارو نکن تو وابسته ای از این حرفا فقط منو یه ادمی که باید سخت گیر باشم بود سپاسگزارم از شما دوست عزیز در پناه خدا شاد و ثروتمند باشید دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    نرگس و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 827 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام خدمت دوستان ارزشمندم

    خدایا شکرت بخاطر این فایل فوقالعاده

    استاد حرفای این فایل منو یاد گذشته ی خودم انداخت، اون زمانی که با قوانین آشنا نبودم یعنی قبل سال 98

    من یه آدمی بودم که بشدت خودم رو نالایق میدونستم

    سادگی خودم رو دوست داشتم در این مورد که هیچ وقت به آرایش کردن علاقه ای نداشتم با خودم اوکی بودم

    ولی در مورد رابطه گفتین من اون زمان با یه فردی توی رابطه ی دوستی بودم و قرار ازدواج هم با هم گذاشته بودیم

    در مورد رابطه من توی خانواده ای بزرگ شدم که پدر و مادرم بشدت بهم اعتماد داشتن و هیچ وقت این بی اعتمادی رو یاد نگرفتم

    یه رابطه ی آزاد داشتن مثلا پدرم اگر میرفت جایی و یک هفته هم نمیومد خونه مادرم تا کاری نداشت زنگ نمیزد بهش یا همون جور برعکس مادرم اگر جایی میرفت پدرم تا کاری نداشت بهش زنگ نمیزد اونم نه اینکه بگه کجایی یا چیکار میکنی فقط در مورد همون کاری که داشتن حرف میزدن

    اینقدر اعتماد و آزادی بین شون بود که مادرم ساعت 3 شب هم تنها میخواست بره پدرم نمیپرسید چرا

    خیلی هم همدیگه رو دوست دارن ولی وابسته هم نیست

    من چنین رابطه ای رو یاد گرفتم

    ولی خودم توی اون رابطه ی اصفباری که بودم طرف بدبین بود در مورد هر چیزی گیر میداد ولی ادعا داشت دوستم داره و من بخاطر باورهای مخربی که داشتم فکر میکردم که آره من اینو دوست دارم و باید باهاش کنار بیام راستش داشتم یه جوری تحملش میکردم من ولی وابسته بودم بهش حدود 4سال طول کشید این رابطه با همین شرایط و اون سال آخر یعنی سال 97 من تصمیم به تغییر جدی گرفته بودم و داشتم دنبال حقیقت دنیا و آخرت میگشتم اواخر سال بود به خودم گفتم چرا من باید این آدم رو تحمل کنم من لایق بهترینها هستم نه این آدم

    قبلا هم تصمیم گرفته بودم چند بار که کات کنم ولی میترسیدم ولی اینبار جدی تصمیم گرفتم و بهش گفتم هر چی بین منو تو بود تموم شد منو تو به هم نمیخوریم خیلی تلاش کرد که نظرم رو برگردونه ولی این بار من جدی شده بودم و چرت و پرت و حرفای تو خالی تو گوشم نمیرفت

    باور کنید که بعد قطع شدن اون رابطه درهای معجزات خداوند بروی من باز شدن و هر روز داشت بهتر و بهتر میشد زندگیم بلافاصله بعد اون جدایی من با استاد عباسمنش آشنا شدم که خودش کلی داستان داره

    میدونید جدا شدن از اون رابطه و لایق دیدن خودم باعث شد دروازه ی توحیدی بروی من باز بشه اون فرد هم بصورت کاملا معجزه وار از زندگیم حذف شد که دیگه ندیدمش

    راستش اولین چیزی که بعد آشنایی با استاد و قوانین خواستم در من تغییر کنه خودم بودم

    من خودم رو 360درجه تغییر دادم

    به لطف خدای مهربان تا امروز هر روز زندگیم داره زیباتر و شادتر و سلامت تر و ثروتمند تر میشه

    خدایا شکرت

    استاد یکی از بزرگترین افتخاراتم اینکه شاگرد مکتب توحیدی شما هستم

    بهترین بهترین ها رو براتون آرزو میکنم ان شاءالله که همیشه در پناه خدای مهربان شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

    عاشقتونم بینهایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  4. -
    مرضيه ابراهيمي گفته:
    مدت عضویت: 2228 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام به دوستان همفرکانسم در این سایت الهی

    استاد از دیشب که وارد این دوره طلایی احساس لیاقت شدم،به جز موقعی که خواب بودم،همش دارم گوش میدم و مینویسم،با این فایل دیگه بهم ثابت شد که چقدر من نیازمند شنیدن این آگاهی ها بودم،چون واقعا نمیدونستم دارم از کجا ضربه میخورم که با اینکه چندین سال هر روز دارم روی خودم کار میکنم اما اون نتایجی که دلم میخواسته،نگرفتم،اون احساس رضایت رو از خودم نداشتم،میدونستم یه گره ایی تووی زندگیم هست که اگه اونو باز کنم،دریایی از خوشبختی،برکت و نعمت وارد زندگیم میشه،اما نمیدونستم این گره عدم احساس لیاقت در منه که هر روزه دارم فرکانسشو به جهان ارسال میکنم،با اینکه هر روز داشتم روی خودم کار میکردم نتایج به صورت قطره ایی و دیر وارد زندگیم شدن،شرایطم نسبت به قبلم خیلی بهتره اما با اینهمه وقتی که من دارم روی خودم کار میکنم واقعا ناچیزه،واقعا با تمام وجودم باور دارم این فرکانس عدم احساس لیاقت بوده که من هر چه روی باورهام کار میکردم،سعی میکردم ورودی هامو کنترل کنم،سعی میکردم کانون توجه مو رو نکات مثبت آدم‌ها،روی زیبایی های این جهان بزارم،اعراض کنم از ناخواسته ها اما باز اون نتایج دلخواه مو نگرفتم همش بخاطره فرکانس عدم احساس لیاقت بوده

    استاد واقعا دوست دارم با سلول به سلول بدنم حرف‌هاتون رو مثه آبی گوارا بنوشم اما فعلا مقاومتهای ذهنی ام اجازه نمیدن اونجوری که دلم میخواد از این حرفهای ناب که خداوند داره از طریق شما بهم میگه رو بشنوم و درک کنم،از خداوند میخوام که کمکم کنه با تکرار و ادامه دادن این مقاومتهای ذهنیمو کمتر کنم تا بهتر بشنوم،درک کنم و عمل کنم تا اونجوری که واقعا لایقش هستم از نعمتهای این جهان زیبا بهره ببرم و خوشبختی رو هم در این دنیا ‌و هم در آخرت تجربه کنم

    خدایا شکرت که لیاقت زندگی در این جهانت زیباتو دارم

    خدایا شکرت که لیاقتشو داشتم پا به این جهان زیبات بزارم

    خدایا شکرت که حالم باهات عالیه

    خدایا شکرت که روزی رسان من تو هستی

    خدایا شکرت که خودت به تنهایی به شدت برام کافی هستی

    خدایا شکرت که یار و یاورم تو هستی

    خدایا شکرت که محافظ و نگهبان من تو هستی

    خدایا شکرت که دارمت چون دارمت،غمی ندارم،کمی ندارم

    خدایا شکرت که در قلبم جای داری

    خدایا شکرت که من بنده ی توام و تو خالق منی

    خدایا شکررررررررررررررررررررت

    *نشانهای کمبود احساس لیاقت:

    استاد نقطه عطف من از اونجایی شروع شد که تووی رابطه ی عاطفیم شش سال پیش ضربه خوردم،که هرموقع یادم میاد سجده میکنم در درگاه خداوند که خدایا شکرت اون اتفاق افتاد تا من در مسیر آگاهی های این جهان قرار بگیرم،همیشه میگم خدایا من اونموقع از تو یه به اندازه ی یه شبنم(پارتنرمو) میخواستم اما تو به من اقیانوس رو دادی،گفتی که این قانون جهان هر چیزی کخ بخوای میتونی بدست بیاری،خدایا از اون سالها که میگذره هیچ اتفاق به ظاهر بدی نتونسته حتی برای یک هفته حالمو بد کنه،شاید بگم بدترین اتفاق که مرگ عزیزانم بوده نهایت سه روز تونسته حالمو بد کنه این یعنی ته خوشبختی،به قول خانم شایسته اگه میمردمو این آگاهی ها رو نمیشنیدم….

    استاد همه ی نشانه هایی که گفتی رو قبلا تووی رابطه ام داشتم،همشون،حتی هنوز هم دارم اما به نوع دیگه،مقایسه کردنی که تمومی نداره،تووی تک تک اتفاقات روزمرمون،خدارو بی نهایت شکر میکنم که لایق شدم برای بودن در دوره ی طلایی احساس لیاقت

    استاد با تمام وجودم از خداوند تشکر میکنم برای داشتن استادی مثه شما تووی زندگیم

    -وقتی که ما از درون احساس بی ارزشی،احساس بی لیاقتی میکنیم همواره داریم فرکانسهای رو به جهان ارسال میکنیم که ما بی ارزش هستیم،الله اکبر از این جملات که احساس میکنم خداوند داره فریاد میزنه و بهم میگه دارم از کجا ضربه میخورم که هر پامو رو گاز میزارم اینکه جلو نمیرم ترمزم عدم احساس لیاقته،الله اکبر

    -احساس لیاقت خیلی خیلی این موضوع تاثیر داری تووی فرکانسهای ما،وقتی که ما از درون احساس بی ارزشی میکنیم،وقتی که ما احساس عدم لیاقت میکنیم ما همواره داریم این فرکانس رو به جهان هستی ارسال میکنیم که من لایق نیستم،من بی ارزشم و جهان هم به من ثابت میکنه که من بی ارزش هستم تا وقتی که ما داریم این سیگنال رو به جهان میفرستیم،اگه بتونیم از درون باورهامون رو تغییر بدیم در مورد احساس ارزشمندی،احساس لیاقت همه چیز تغییر میکنه‌

    خدایا هدایتم کن تا از درون تغییر بدم باورهامو،هدایتم کن درست بشنوم،درست درک کنم و درست عمل کنم

    خدایا کمکم کن

    خدایا به امید تو

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3484 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد زندگی سلام به مریم نازنین سلام به تمام دوستان خیلی عزیزم.

    یکی یکی مواردی که استاد گفتن رو در مورد خودم بررسی میکنم.

    از مورد مثبت شروع میکنم که من تا حد خوبی درست کردم در درون خودم و اون هم لباس و ظاهر: من الان اصلا مثل قبل درمورد خوب بودن لباس و ظاهرم از کسی نظر نمیخام.قبلا به شکل وسواس گونه میپرسیدم یه جوری که طرف دیگه خسته میشد میگفت اره بابا به خدا خوبه همه چیز خوبه.قبلا اگر جشن عروسی یا هر مراسمی پیش میومد دیگه قبلش تمام فکر و ذهنم این میشد که چطور اماده شم چی بپوشم و چطور خیلی شیک و خاص به نظر بیام و همه چیز رو فدای این موضوع میکردم هر پولی داشتم رو خرج ظاهر میکردم و دیگه مهمترین موضوع میشد برام.الان اینطور نیستم.مواقع جشن اگر نتونم تمام موارد رو تهیه کنم اصا برام مهم نیست.کلا پیش خودم میگم باس و ظاهر من مهم نیست مهمتر از این اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی من و لذت بردن من در اون جشن هست.درمورد اینکه این لباس با این خوبه یا نه میپرسم اما خیلی کم.مثلا بار اخر هیچ اهمیتی ندادم که حتما بهترین ظاهر رو داشته باشم و یا اینکه لباسم تکراریه. اتفاقا عمدا با یک لباس تکراری رفتم و حاظر نشدم هیچ پولی برای ارایشگاه بدم.اتفاقا در همون مجلس که خیلی اعتماد به نفسم هم خوب بود خوش درخشیدم.

    و اما مورد اولی که استاد گفتن .اعتراف میکنم به توجه تایید و تحسین احساس نیاز میکنم.خصوصا در قبال پارتنر و یا حتی کسی که فقط باهاش اشنا شدم. یعنی بهتره بگم وقتی هیچ پارتنری نیست میگم نه من به هیچ کس احتیاج ندارم.من میدونم که خوبم از هر لحاظ اما وقتی در موقعیت قرار بگیرم میدونم که دیگه اینطور نیست اگر پیام و تماسی نباشه سریع فکر میکنم که دیگه دوستم نداره حس کرده که من یجورایی مزخرفم و دیگه دوست نداره با من ادامه بده و این چیز منو اشفته میکنه به هم میریزم.بی توجهی شریک عاطفی منو نابود میکنه واقعا. حالا باز بقیه کمتر. اره ممکنه تقلا کنم یه کارایی کنم که تحت تاثیر قرار بدم تا به من توجه کنه.حالم با توجه خوب میشه . بله نیاز شدید به دوست داشته شدن دارم.

    موضوع مهم دیگه اینکه که بعضی احساس قدرت ها و ارزشمندی مثلا وابسته نبودن و توانایی شاد بودن بدون حضور کسی در من موقتیه. به این فکر میکنم که چطور اوقات بیشتری با هم باشیم که محبت بین ما از بین نره.احساس نیاز دارم به ابراز عشق. بله نگران میشم که نکنه یکی بهتر از من پیدا کرده و بعد شروع میکنم به بررسی خودم که ایا من خوبم.یا اینکه کارهایی بکنم که بی نقص باشم.گاهی وقتا فکر میکنم اگر عکس خودمو با یک دوست دیگه ببیننه ممکنه بگه دوستش ازش خوشکلتره و دلم نمیخاد ببینه.

    در مورد هدیه دادن اینو یاد گرفتم که اگر یک دختر خرج زیاد بکنه برای پسر ارزش خودشو از دست میده در نتیجه اصلا اینکارو نمیکنم اما فکر میکنم عوضش کارهای دیگه ای میکنم برای ثابت کردن خودم بهش. مثلا یه جوری نشون بدم بهش که خیلی دختر خوبی هستم خیلی وفادارم خیلی پاک و خوب هستم.

    بله کنجکاوم که بدونم پارتنرم اگر رابطه قبلی داشت اون دختر چه شکلی بود یعنی دوست دارم بهم بگه که تو خیلی بهتر از اونی یا تو خوشکلتری تو چشم من و از این جور چیزا.

    اگر حالش بده دوست دارم من ادمی باشم که با من حسش خوب میشه و بگه حالا که تو با من حرف زدی حالم خوب شد و از این جور چیزا

    در مورد اینکه رفتارهام نشئت گرفته از عشقه یا ترس: من فکر میکنم خیلی دچار ترس از رها شدگی دارم یا طرد شدگی.

    یک چیزی بگم راستش ترجیح میدم وقتی پارتنری داشته باشم، جداییمون بخاطر مرگ اون باشه اما بخاطر این نباشه که اون دیگه علاقشو نسبت به من از دست بده و دیگه نخاد با من باشه.

    یک چیز دیگه اینکه من شاید ادمهای زیادی رو به خودم جذب کنم اما فکر میکنم اصلا توانایی نگه داشتن اون ها رو ندارم و باعث میشم کم کم علاقه ای هم اگر باشه از بین بره

    در مورد توجه در جمع واقعا از اینکه ببینم یک خانم دیگه مورد توجه به شدت دلم میخاد من هم اون توجه رو داشته باشم.شاید بر اشفته بشم که کنار گذاشته میشم و اصلا مورد توجه نباشم . البته از وقتی قانون تحسین کردن دیگران رو یاد گرفتم واقعا کسی که اینطور میتونه روابط خوب داشته باشه و مورد توجه باشه رو تحسین میکنم و حس خوبی نسبت بهش دارم در حالی که قبلا همش میخاستم ثابت کنم که چه ادم بدیه و شیاده .اما خودمم واقعا میخام که خودم هم همچین توجهی رو جلب کنم.

    استاد واقعا دارم میبینم که وقتی در درون حس لیاقت نهادینه نشه توقع شرایط خوب پایدار رو اصلا نباید داشته باشم و فقط میبینم که جهان هیچی نشونم نمیده جز ثابت کردن بیشتر همیین باورم.شاید بگم نه من واقعا ویژگی های مثبت زیادی دارم و لایق خوشبختی هستم اما یا بخاطر اینکه این حس لیاقت عمیق نیست سطحی یا اینکه چون وابسته به داشتن یک سری ویژگی های ظاهری و عوامل بیرونی هستش من شرایط خوب زندگی رو ندیدم . خوشبختی اونجور که توقعشو دارم ندیدم.در واقع زندگی سینوسی دارم گاهی خوب گاهی بد و برایند این هم در واقع اصلا شرایط نرمال و به راهی نیست.

    خدایا خودت منو اسان کن برای اسانی ها که این دوره رو بخرم.داشتم به خاهرم میگفتم من این دوره رو نه مثل غذا بلکه مثل هوا بهش نیاز دارم.غذا اگر دیر بشه نمیمیری اما با بدون هوا …….وقتی امروز دیدم هر هفته قراره قیمت افزایش پیدا کنه یکم نگران شدم که میتونم خودمو برسونم یا نه اما میخام در حالی که این شوق زیاد رو که برای خرید و استفاده از این دوره دارم در خودم حفظ کنم اما رها باشم با ارامش هرکاری میتونم انجام بدم و بقیه اش رو بسپارم به خدا .واقعا بسپارم و امیدوار باشم که اون برام جورش میکنه.

    خدایا شکرت. چقدر ذوق دارم برای همراهی دوستان عزیزم .چقدر دوست دارم که از خودم یک زهرای بهتر بسازم. سربلند و با عزت باشم . یک بنده خوب خدا . خیلی دوست دارم بیام و بگم این دوره شرایط زندگی منو به کلی عوض کرد و من دیگه هیچ ربطی به گذشتم ندارم و ارزوهام بدیهیات زندگیم شده.

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  6. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1811 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به دو استاد و دوستان عزیز و ارزشمندم

    خدا رو بینهایت شکر می کنم که اینجا و در مدار دریافت آگاهیهای این فایلهای گرانبها هستم

    احساس لیاقت بسیار گسترده است و در تمام جنبه های زندگی ما ریشه داره

    همینی که ما به این دنیا اومدیم یعنی اینکه بدون هیچ پیش شرطی لایق خوشبختی و تجربه زیباییها و تمام نعمتهای این دنیا بودیم این تعریف هنوز یه مقدار برای من جدیده چون فکر می کردم احساس لیاقتم مربوط به صفتهای خوبیه که در وجودم ایجاد کردم

    مثلاً بیشتر وقتها تو دفتر سپاسگزاریم مینوشتم خدایا شکرت که من ارزشمندم (ویژگیهای خوب و مثبت فراوانی دارم) لیاقت دارم بیشترین و بالاترین نعمتها رو دریافت کنم

    این فایلو که گوش کردم بنظرم اومد که در زمینه روابط از نظر احساس لیاقت و خود ارزشمندی وضعیتم بد نیست و پاشنه آشیلم در جاهای دیگه است خدا رو شکر در کودکی در خانواده تحقیر نشدم یا خیلی سرکوفت نشنیدم

    و از بچگی و نوجوانی یه مقدار با اکثریت دخترهای همسن وسال خودم فرق داشتم یه کوچولو حالت استقلال فکری و اعتماد بنفس داشتم

    بعد از ازدواجم هم خیلی از این موارد رو توی رابطه با همسرم نداشتم این حالتو نداشتم که هی بخوام کنترلش کنم یعنی شکاک نبودم بهش اعتماد داشتم و دارم  نمیگم عالی هستم و حتماً هم عالی نیستم اما رفتارهای افراطی تو رابطه ندارم

    تو زمینه لباس پوشیدن تا حدودی این حالتو دارم که وقتی که میخوام یه مهمونی برم چندتا لباس مختلفو امتحان می کنم تا اونی که بهتر و مرتبتر باشه انتخاب کنم قبلاً که دوتا از دخترا پیشم بودن از اونا می پرسیدم فکر می کنم این چیزا در حد کمش ایرادی نداره ولی نباید بصورت افراطی و احساس نیاز باشه چون بالاخره ما و مخصوصاً خانمها دوست داریم زیبا و شیک و مرتب باشیم و دیده بشیم و مورد تحسین دیگران واقع بشیم فقط باید مواظب باشیم در حد معقول و بدور از وسواس و احساس حسادت نسبت به دیگران باشه

    نقطه عطف زندگی من وقتی بود که با استاد و آموزشهاش آشنا شدم وقلبم اونها رو پذیرفت

    از اون موقع تا حالا هم واقعاً سعی کردم دو مورد رو رعایت کنم یکی کنترل ذهن و ورودیهام و دیگری اینکه همیشه مواظب احساسم باشم که خوب باشه چون احساس خوب=اتفاقات خوب

    و همونطور که استاد گفت از وقتی که سعی کردم ورودیهامو کنترل کنم و دید مثبتی نسبت به خودم و جهان داشته باشم ناخواسته ها هم در زندگیم نسبت به قبل خیلی کمتر شدن

    خدا رو شکر که به این مسیر هدایتم کرد

    خدا رو شکر که لایق بودن در این مسیر هستم و میخوام خودمو بهبود بدم

    خدایا شکرت برای این آگاهیهایی که دریافت کردم

    از استاد عزیزم و مریم بانو جان بینهایت سپاسگزارم

    و همچنین از همه دوستان نازنینم بخاطر کامنتهای ارزشمندشون

    برای همگی موفقیت در این مسیر رو از خدای مهربان خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  7. -
    زینب شمس گفته:
    مدت عضویت: 1279 روز

    سلام خدمت تمام دوستان و استاد عزیزم امید که حال دلتون عالی باشه.

    موضوعی که امروز استاد در موردش صحبت کردن من رو یاد روزهای حقارت خودم انداخت و وقتی به اون روزا فکر میکنم انگار هزاران سال از من دورن من یک فرد وابسته به همسرم بودم که خیال میکردم بدون همسرم هیچی نیستم از خودم میکندم و بهش میدادم به امید اینکه رابطم بهتر بشه اما افسوس رابطه من خوب که نمیشد هیچ هر روز بدتر و بدتر میشد همسرم از من فراری بود و تا آخر شب خونه نمیومد منم همیشه کارم شده بود گریه که چرا سرنوشت من اینه چرا شوهرم با اینکه من اینقدر دوسش دارم تمایلی نداره به رابطمون و اسمشم گذاشته بودم تقدیر و سرنوشت اینقدر من تو رابطه ام تحقیر شدم تا به شب موعود رسیدم شبی کنیه دعوای سخت با همسرم داشتم سر اینکه چرا به حرفام گوش نمیده و چرا من رو نادیده میگیره و اون شب همسرم خیلی با صراحت به من گفت که از من متنفره.من بازم شروع کردم به گریه تا دوسه ساعت رو به خدا کردم گفتم کمکم کن کمکم کن کجایی .

    همون لحظه انگار صدای تو گوشم گفت آیا این چیزی بود که از زندگی میخواستی آیا ارزش تو اینه که گدایی محبت بکنی به اصل خودت برگرد به منبع ات.

    من قبلاً با آموزشات استاد خیلی سطحی آشنا بودم انگار یه چیزی منو میکشوند سمت سایت سراسیمه ثبت نام کردم توی سایت و انگار یه چیز گمشده ای تو این سایت داشتم زیاد به تنظیمات سایت آشنا نبودم دنبال یه فایل از استاد می‌گشتم که با حرفاش آرومم کنه به فایل انگیزشی گوش کردم انگار مرهمی بود بر زخمم از اون لحظه به بعد اصلا این سایت شد همدمم.

    شروع کردم کار کردن روی خودم صبح تا شب روی خودم کار میکردم و فایل های دانلودی رو گوش میکردم که به لطف الله با دوره زیبای 12قدم هدایت شدم و فقط توجه ام رو گذاشتم روی خودم و خداروشکر الان قدم هفتم و الان همسرم 180درجه رفتارش با من عوض شده و اون رابطه نا جالب تبدیل به یک رابطه قشنگ و رویایی شده سپاس گذارم از پروردگارم که منو به این سایت ودوره زیبای دوازده قدم هدایت کرد تا از اون جهنم بیرون بیام و این بهشت رو برای خودم بسازم دوستان به هدایت خداوند و به ندای درونتون گوش بدین بخدا شمارو به خوشبختی می‌رسونه در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  8. -
    Sorur Yaghubi گفته:
    مدت عضویت: 2073 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان

    چقدر این نکته مهمه که از روی «احساسات» میتونیم متوجه بشیم که چه مدل «باورهایی» داریم

    اگه احساس خوبه یعنی باورهای قدرتمندکننده داریم و برعکس

    مراقب افکار و احساساتمون باید باشیم چون طبق قانون جهان از همون «جنس» اتفاقات رو وارد زندگی ما میکنه

    برای همین اینقدر مهمه که از «درون» بتونیم احساسات خوبی ایجاد کنیم

    با تغییر نگاه، تغییر افکار و تغییر باورهامون میتونیم به احساس بهتر برسیم

    یعنی حتی در موقعیت به ظاهر ناخوشایند، بتونیم جوری به قضیه نگاه کنیم که به احساس بهتر برسیم .. اینجوری در مسیر دریافت نعمت های بیشتر قرار خواهیم گرفت

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  9. -
    ملیحه نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1838 روز

    سلام ب استاد توحیدی عزیزم

    و مریم بانوی دوسداشتنی

    بحث زیبا و پاشنه اشیل بزرگ من: لیاقت

    واقعا هرجای زندگبمو نگاه میکنم کمبود لیاقت رو میبینم

    نعمتی ک راحت بهم داده شد و بخاطر عدم لیاقت خودم در کمال ناباوری ازم گرفته شد و گلایه و شکایت بخدا ک چرا ازم گرفتی

    الان میدونم همه اش خودم بودم ک ستم کردم ب خودم

    من تو گدشته خودم ک نگاه میکنم بودن 1 سری چیزها رو خییییلی بدیهی و طبیعی میدونستم و ب طبعش خیلی راحت بساط شادیمم فراهم میشد.

    خیییلی باجامعه و افکارهاشون در ارتباط نبودم

    و چون کلاااااا ادم خوش گدرونی ام

    و فارق از شرایط هرجا میرفتم بساط رقص و شادی خودمو بپا میکردم

    خداروشککررررر روزهای زیبایی هم داشتم

    اما اونجا متاسفانه چندتا پاشنه بزرگ داشتم و دارم ک

    1: لیاقت و ارزشمندی

    2: احساس گناه

    3: بقیه میتونن و من نمیتونم

    4:اینکه خدا برا بقیه میخاد و چون من گناهکارم برا من نمیخاد…

    اما خداروشکررررر توی روابطم رابطه های زیبایی تجربه کردم

    گاهی برای جلب توجه پارتنرم 1 سری کارها کردم اما چون کلااااا توجه ام رو خوبی ادمها و نقاط مثبتشون بود خوب پیش میرفته همه چی و چون خییییلی تو اون حالت احتیاج و نیاز نمیموندم

    اما درمقایسه با روابط دیگران ک براشون هدیه های گرونقیمت و… بود برامن نبود

    و چون برامن نبود گاهی حالمو بد میکرد

    اما بازم ب لطف الله مهربانم چون کلا خوش گدرون بودم اون مساله خیییلی زود از ذهنم پاک میشد و فقط دنبال خوش بودن تو رابطه ام بودم.

    ((((( و البته ک الان میدونم ارزشمندی من ب این نیس ک کادو بخرم

    یا مهربونتر باشم

    یا باید فداکاری کنم و…

    باید خود خودم باشم و خودم خودمو دوست داشته باشم و فارق از نگاه و نطر دیگران بخودم احترام بزارم

    ارزشمند بدونم وجودمو

    عقاید و باورهامو و شخصیتمو و لایق احترام بدونم.

    و همه چی از درون خودمه ن دیگران )))

    اما جایی ک بحث ازدواج میشد…..

    من خررراااب مییکردم

    طوری ک طرفم 1شبه داماد میشد

    جوری ک خودشم نمیفهمید چی شد که 1شبه ازدواج کرد….

    چون حس لیاقت همسر خوب بودن نداشتم

    ارزشمندیمو ب عوامل بیرونی میدادم ک دست من نبود پس من ارزشمند نبودم برای همسر بودن.و گله و شکایت از خدا داشتم…

    اما الان خییییلی خوب فهمیدم از ماست ک برماست…

    وقتی مریم جون تو کشف قوانین ماجرای گواهینامه گرفتن رو تعریف کردن…

    من متعجب و شگفت زده شدم

    ک چقدررررر استاد رها هستن و چقدرررررررر بااین همه علاقه و عشق بینشون میزارن مریم جان نتایج باورهای خودشو بگیره و اگه نیاز دید تغییرشون بده

    منم گفتم ببین استاد چقدررررر رها هستن وچه لیاقت و ارزشمندی برای خودش داره ک هیچ کاری ب مریم جان نداره…

    و اگه من بودم میگفتم نههه باید بهش بگم

    اون همسرمه

    باید قبول بشه باراول و….

    و کلی زور و تلاش و اصراااررررر

    ک مطمنا بجای بهتر شدن رابطه خراب میکردم.و خودمم ناراحت اونم ناراحت از من

    یا مثلا چقدرررر استاد زیبا رفتن یوتا سفر و مریم جان تنها در پرادایس

    والبته بگم این موصوع رو خیییلی خوب تورابطه اخرم اجرا کردم

    و چقدر رها بودم

    بود لذت میبردم بیشتر

    نبود هم لذت میبردم

    و ازش درخواست میکردم

    نه میگفت منم اصرار نمیکردم اصلا

    حتی برای بیرون رفتن باهم…

    و حس گناه هم بهش نمیدادم ک نیومدی و ..

    و میگفتم بیای خوشحال میشم از بودنت

    و همیشه بعد هر تجربه تشکرکردم بابت بودنش

    و تلاش میکردم بیشتر سپاسگدار خداوندم باشم برااین تجرب قشنگ

    و اصلااااا ناراحت نمیشدم با دوستاش بره بیرون و بمن نگه یا منو نبره و….

    جالب اینکه همیشه تمام بیرون رفتنها شو باید من میبودم حتی اگه اخر شب بود

    حتی با 2تادوست صمیمی اش میخاستن شام برن بیرون باید من میبودم

    و حتی نطرمنو میپرسید برا چیدن برنامه

    بااینکه میدونست من پایه ام

    اما بازم میگفت بزار بپرسم…

    خودمو تحسین میکنم بابت انقدررررر رهاتر شدنم و لیاقتی ک براخودم یکم ساختمش.

    منم گاهی وقتها هدیه خریدم برا پارتنرم و برای اولین باار تولد گرفتم

    اما فقط بابت این بود خنده هاشو دوسداشتم

    و دائم تو ذهنم میگفتم ک چون خوشحالیشو دوسدارم انجام دادم

    وانتطار جبران و… ندارم

    و چقدررررر خوش گدشت و چقدرررر لذت بردم و الان چقدرررررر خودمو تحسین میکنم بابت انقدر رشد کردنم.

    نمیگم الان عالی شدم و محتاج نیستم

    اما حواسم ب رفتارهام و اینکه باچه نیتی1 کاری رو انجام میدم هست

    و همینکه حس کنم پشت رفتارم حس نیازه

    یاجلب توجه

    یا نگران حرف مردمم

    یاهمون لحطه قطع میکنم

    یادیگه انجامش نمیدم

    وبخودمم سخت دیگه نمیگیرم

    میگم تکامله

    دارم یادمیگیرم.

    چقدرررررر این درصلح بودن باخودت کارهارو بهتر میکنه.

    گاهی تو روابطم حواسم ب نتایج هس

    نه از بابت نیاز

    از نطر اینکه چقدر فرکانسهام قدرت گرفتن

    چون مطمنم وقتی باورشکل بگیره خودشو ب صورت نتایج بیرونی نشون میده

    هرچقدر خودم بیشتر عاشق خودم باشم

    خودمو تحسین کنم

    باخودم درصلح باشم

    لایق بهترین بدونم

    بازخودشو تو دنیای اطرافم میبینم.

    و من چقدررررر باید روی این لایق و ارزشمندی کارکنم.

    توی روابط با دوستان دختر

    چون خودمو خوب قبول دارم توی1سری چیزها و لایق احترام میدونم همینم دریافت میکنم

    درحدی ک بعصی از دوستام بهم میگن نمیدونیم چرا جلو تو نمیتونیم بی ادب باشیم و…ومن خوب میدونم چرا اینطوری هستند(البته اینم بگم ک کلاااا سعی میکنم خوبی ادنهارو ببینم و حرف بزنم ن بیشتر )

    و البته احترام هم میزارم ب ادمها

    و توحریم خصوصی ادمها سرک نمیکشم

    همینم دریافت میکنم.

    الانم دارم رو کنجکاوی کارمیکنم

    ک کنجکاو نباشم

    وقتی مساله ای بمن ربطی نداره و این عادت کنجکاوی و غیبت کردن رو (ک هرچندکم بوده ) رو در خودم حذف کنم.

    دراین حد ک حتی کسی کنارم داره با تلفن حرف میزنه از سر عادت و کنجکاوی نپرسم کی بود….

    کلاااا میخام همه حواسم ب درون خودم باشه.

    دوستی کنارمه ک خیلی اتفاقات جالب براش میافته چیزهایی ک منم دوسدارم تجربه کنم

    و وقتی دقت کردم دیدم لیاقت موج میزنه تو رفتارش

    و خوشحالم خداکسی رو کنارم گداشته ک بیشتر یادبگیرم

    و استاد عزیزم

    و این دوره جدید لیاقت

    مهمونی مختلط دعوت شدم ک تاحالا ازاین مدل مهمونی ها تو شهر خودم نرفتم

    دوسداشتم تجربه کنم و از قبلش بخدا سفارش مهمونها و شرایط چطور باشه رو دادم

    رفتم اونجا ادمهای خیییلی مودب و محترمی بودن

    سرشون تو کار خودشون

    حتی پسرها

    اما…

    دیدم لیاقت من بیشتر از اونه ک تواین مجالس باشم

    فرداش داداشم باکنجکاوی زنگ زد تا ببینه دیشب چطور گدشت بهم

    منم گفتم عالی بود اما….

    لیاقت من بیشتر ازاینه

    دلم ادمها با کیفیت تر

    هدفمندتر

    سالمتر

    شادتر

    میخاد ک یادبگیرم ازشون و رشد کنم.

    ن اینکه پس رفت کنم.

    (اهل مشروب و قلیون و… نیستم و تواین مهمونی همه بالا بودن و میدونند من اهل هیچی نیستم و اصراری هم درکار نبود)اما دیدم خودمم باید کاری بکنم و خودمو جدا کنم ن اینکه حتما جهان انجام بده برام…

    و جالبتر ک با گروهی اشنا شدم ک بیشتر سرشون تو کار خودشونه و خوشحالترن

    اما بازم درخواست گروهی بهتر رو کردم

    سالمتر

    رهاتر

    ثروتمندتر

    ادب و احترام خییییلی بیشتررررر

    ک البته اینارو قبلش در خودم ساختم

    و بیشتر دارم میسازم.

    محترم بودن.پایه بودن.احترام ب حریم خصوصی ادمها.شادبودن.پایه بودن.رها بودن رو

    اما بازم بیشتر میخام

    و جالبتر اینکه خیلی بصورت مسخره ک البته من میدونم درخواست من بود یکنفر از اکیپمون حذف شد

    و من یادم اومد ک من درخواست ادمهای با کیفیتر دادم….

    خدایاشکرررت بخاطر این قوانین ثابت جهانت

    و اینکه منو بااین قوانین اشنا کردی

    بینهاااایت سپاسگدارم ازتون استاد عزیزم

    بابت دوره جدید ک مطمنم کولااااک میکنه برامون

    و برای من

    تو1فایل سفر ب دور امریکا قسمت 184 ک کامتتهای قسمت 172 رو میخوندن استاد1جمله گفتند:

    اگه خودت همینی ک هستی رو دوست نداشته باشی موفقیتی در کار نیست!!!

    همون روز رفتم ب دوستهای جدیدم سن واقعیمو گفتم((( البته بگم ک من اصلا سنمو نگفته بودم

    خودشون حدس زده بودند و منم چیزی نگفتم

    ک این سن ماجرا داره اما رفتم گفتم ))) و چقدرررر شوکه شدند از سن ک اصلا بهت نمییاد و …

    یا مثلا دیگه سفیدی موهامو رنگ نکردم

    میخام همینجوری خودمو دوست داشته باشم

    و نگران سفیدی مو

    سن

    نگاه مردم و نطراتشون نباشم

    همینجوری هم بینهاااایت ارزشمندم و جداب و دوسداشتنی

    (((( البته این سن ماجرایی داره ک بهم نشون دادن سن فقط 1 عدده و اصلاااا هییییج ربطی نداره و چقدررررررررر هرجا میرفتم همه حداقل منو 10سال کوچیکتر از سن خودم میگفتن و دوستم ک کنارم بود میگفت ببین فقط خودت حساسی همه دارن بهت میگن ک بهت نمیاد و واقعا سن1 عددده و بی ارزش))))

    1پاشنه اشیل من در مورد ازدواج سن بود

    ک اینجور بازخورد میگرفتم ک مهم نباشه برات

    سن1 عدده

    مهم هم فرکانس بودنه ک ادمها کنار هم زندگی میکنند ب زیبایی

    مثل استاد جان و مریم جانم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 912 روز

      به نام الله یکتا

      آرامشی در کلامت بود که انگار خودم دارم مینویسم،آرامشی که قطعا در اون لحظه که مینوشتی وصل بودی به یک منبع عظیم الهی

      احساس رها بودن رو کاملا از طریق فرکانسم درک کردم و بر قلبم نشست

      چقدر عالیه این همه پیشرفت و چقدر عالی‌تر بخاطر این احساس تسلیم بودن….

      لذت بردم از مثال‌هایی که زدی و ممنونم ازت

      خدایا شکرت….

      قسم به قلم و آنچه می‌نویسد….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ملیحه نصیری گفته:
        مدت عضویت: 1838 روز

        سلام بر محمد جواد عزیز

        بینهایت سپاسگدارم بابت جوابی ک برام گذاشتید تا خودم بیام دوباره کامنتمو بخونم

        و چقدررر این جمله ک نوشته شده برام

        ((( اگر خودت همینی ک هستی رو دوست نداشته باشی موفقیتی در کار نیست)))

        رو لازم داشتم

        دوره لیاقت رو برای خودم امسال خریدم

        تابیشتررر رو لیاقت و ارزشمندی خودم کارکنم

        و هنوز6جلسه جلو رفتم

        و دیدم ارزشمندی و لیاقت من تو در و دیوار بوده و من انتطار نتایج بزرگ رو داشتم…

        خودم منتطر روزهای عالی تر و باشکوهترم

        و هرچی رو این لیاقت کارمیکنم میبینم واقعاااااا رفتار جهان بامن تغییر میکنه

        بینهاااااایت سپاسگدارم بابت پاسخ برام گداشتید تا بخودم یاداوری بشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام بر عزیزانم

    استاد جان خیلی ازتون ممنونم برای این دوره و برای این فایل ارزشمند

    استاد من خودم اون موردی که مثلا در یک مهمانی احساس کنم کسی بیشتر از من مورد توجه قرار میگیره رو تجربه کردم یادمه که اصلا به هیچ چیزی توجه نمیکردم جز اون فردی که انگار رقیب من شده بود و خیلی احساس بی ارزشی می‌کردم و همش به این فکر میکردم که چی کار کنم که بیشتر از اون مورد توجه قرار بگیرم و هر کاری هم می‌کردم انگار که در نظر بقیه گوشت تلخ تر میشدم و واقعا کسی بهم توجه نمی‌کرد و گاهی وقتا دوست داشتم اون رقیبمو بگیرم خفه ش کنم

    استاد من خیلی این الگو رو درمورد احساس عدم لیاقت دیدم که خانومایی که دست‌پخت عالی داشتن و صبح تا شب توو آشپزخونه بودن که طبق سلیقه فرزندان و همسرشون غذا بپزن نه تنها ازشون تشکر نشده بلکه کلی هم عیب و ایراد میذاشتن روی غذاهاشون یا برعکسش دیدم که خانومی دست‌پخت معمولی داشته و خیلی وقتا هم حتی برای همسرش غذا درست نمی‌کرده اما همسرش با عشق غذاشو می‌خورده و هی تعریف میکرده

    استاد جان مثال‌هایی که درمورد روابط زدین من اصلا نمیدونستم که به احساس عدم لیاقت مربوط میشه

    خیلی از شما و خانم شایسته عزیز ممنونم برای این فایل عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: