اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 11
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادجان ودوستان عزیزم
سپاسگذارم بابت این فایل بسیار عالی
تجربه من:
زمان وقوع اون پندمی من خیلی رشد کردم نمیگم اصلا نترسیدمو نگران نشدم چون اطرافیان گاها اخبار نامناسب رو بهم میرسوندن اما چون تو فضای کارکردن روی خودم واین سایت بودم خیلی توجهی نمیکردم،رشد من آگاهانه نبود راستش ولی وقتی پندمی شد وگروه های آموزشی که توش بودم آنلاین شد دیدم هیچی از فضای نت بلد نیستم وشروع کردم به یادگیری تا جایی که برای بقیه بچه های گروه یه سری کارهای اینترنتیشون رو میکردم
وخیلی خیلی مهارت پیدا کردم
من درحدی بودم که حتی برای جابه جایی پول کلی راه میرفتم تا با دستگاه های عمومی تو خیابون پول کرت بکارت کنم
اماوقتی این اتفاق افتاد نشستم کلی ازاین برنامه ها که زندگی رو راحت میکنن رو نصب کردم ودونه دونه یادشون گرفتم وچقد تو زمان وانرژیم صرفه جویی شد
وشروع کسب وکارم هم دقیقا تو همین زمان بود که محصولاتم رو بصورت اینترنتی میفروختم وباعث شدم خیلیا تو فامیل توانمندیهاشونو بشناسن وبیزینس آنلاین خودشونو شروع کنن تو همون زمانی که همه مینالیدن
اتفاق بعدی مربوطه به قبل آشنایی من با شما
کیفم تو خیابون قاپیده شد درحالی که تمام مدارک وموبایلم توش بود
خواهرمو دوستمم باهام بودن وجالبه بعد بیست دقیقه از حادثه این من بودم که داشتم اونارو آروم میکردم وانقدر آروم بودم میگفتم آقا حتما یه خیری داره برام
وخیرش تا حدی که من درک کردم این بود که موبایل قبلیم کفرمو درآورده بود وپول خریدشو نداشتم ولی دوروز بعد اون اتفاق همسرم یه گوشی ده برابر باکیفیت تر وآکبند وعالی برام خرید
مدارکمم که خیلی زود درست شد وسرهمین ماجرا یه هزینه هنگفتی که قرار بود خرج کنم برای یه کاری رفت تو جیبم
موضوع بعدی مربوط به زمانیه که همسرم ماشین خرید وخیلی بد رانندگی میکرد وقتی کنارش میشستم همه بدنم میلرزید و مدام با مردم دعواش میشد وبوق و…
تااینکه یه روز سرهمین عجول بودن واینا گیریه خلاف کارافتادو ودستشو پاره کرده بودن وکلی بیکاری کشید ودردو هزینه کردو…درسته بیکارشد وکلی هزینه کردیم اما باورتون میشه من حالم عااالی بود مدام خداروشکرمیکر م وته قلبم میگفتم خدایا شکرت میدونم این تضاد چقد بهش کمک میکنه ومن به وضوح دیدم چقد آرام ومتین شد همسرم چقد تغییر کرد والان کنارش میشینم آرومم وخیالم راحته ،باورتون میشه یه جاهایی که مقصر هم نیست وطرف مقابل خطا میکنه ایشون عذرخواهی میکنه ورد میشه وحتی یه ریال هم دیه واین چیزا نگرفت وشکایتشو پس گرفت میدونید چرا؟گفت:من مقصر اصلی اون داستان بودم واگر من گذشت میکردم اون ماجرا ادامه دارنمیشد
بگذریم که همین دولتی که همه مینالن ازش چقدرقشنگ حال طرف مقابل رو جا آورد درحالی که رضایت داده بودیم
استاد خداروشکر میکنم که تو مسیر درک قوانین هستم چون توی این دوسال زندگیم انقدر آروم شده رابطم با همسرم انقدر عالی شده ووضع مالیمونم هرروزبهتر داره میشه وانقد سفررفتم ولذت بردمو وشادی دیدم که انصافا تضاد آنچنانی نبوده واگرم بوده بخاطر این بوده که من متوقف شدم وبواسژه اون تضاد جهان منو حل داده وگرنه اگه همواره حرکت میکردم همونم نمیومد
دوستون دارم استاد خوبم وممنونم که انقدر فایلای خوب وتامل برانگیزی برامون آماده میکنید
به نام خالق مهربانم
سلام به مریم بانوی عزیز، استاد بزرگوار و تمام دوستان گلم
آقا من بازم اول کامنت تاکید کنم که سپاسگزار، فامیلی من هستش نه اسم مستعارم ( کلی استیکر رقص و خوشحالی )
بریم سراغ این فایل فوق العاده، استاد عزیزم سپاسگزارم که به این زیبایی و سادگی قوانین را بیان میکنید و چه مثالهای زیبا و کاربردی میزنید برای فهم بهتر ما.
و خدا رو شکر به خاطر این استاد، به خاطر این حرفهای فوق العاده، به خاطر مریم عزیز و مهربووون، به خاطر این فضا و هوای عالی، به خاطر این فراوانی و وفور نعمت که دارم به چشم میبینم، خدا را صد هزاران بار شکررررر.
و امااااا تجربه ای که میخوام براتون بگم، یه کم طولانیه و مجبورم یه کوچولو از قبلتر شروع کنم و شرایط را بگم؛
آقا ما از اول زندگی مشترک مون خدارو شکر یه زندگی فوق العاده و زیبا داشتیم هرچی میخواستیم بود، از اول خونه مستقل، شغل و درآمد خوب، روابط عالی و عاشقانه و بعد هم فرزندان سالم و زیبا و یه جورایی تو فامیل زبانزد بودیم، وقتی کسی خونه مستقل نداشت ما داشتیم وقتی کسی ماشین نداشت ما داشتیم و…..
تا اینکه به دلایلی یه ورشکستگی بزرگ رخ داد برامون، حدود 5 سال پیش، بزرگ برای این میگم که شما تصور کنید … ماشین رفت، دوتا خونه درجه یک از هر نظر داشتیم که اونم بالای طلب طلبکارها رفت، طلاها رفت …. آقا ما دیگه هییییچی نداشتیم ولی با وجود فروش خونه ها و ماشین و طلا و…. هنوز 40 ( چهل) تا طلبکار داشتیم که همشون از ما چک داشتن و همه شکایت کرده بودن و دنبال گرفتن جلب و انداختن زندان.
همه میگفتن زندگی تون تموم شد با این همه طلبکار شوهرت میره زندان تا آخر عمر و هر وقت بهش مرخصی بدن میاد و شما را میبینه. خیلی از دور و بریام و حتی نزدیک ترین افراد خانواده ام از سر دلسوزی گفتن دختر بیا و طلاق بگیر این شوهر و زندگی برای تو تمام شدس و….
ما رفتیم زیر زمین مادرم با یه حال و یه اتاق و آشپزخونه کوچیک و دوتا بچه…
باهم فکر کردیم تصمیم گرفتیم حرف بقیه را نشنویم ، تصمیم گرفتیم قبول کنیم اگه این اتفاق افتاده خودمون مقصر بودیم، تصمیم گرفتیم پیش هیییچ کس دردو دل نکنیم حتی جلو بچه ها هیچ حرفی نزنیم حتی وقتی دوتایی تنها هستیم از نا خواسته ها حرف نزنیم، تصمیم گرفتیم تا میتونیم شاد باشیم هر چند خیییلی سخت بود، تصمیم گرفتیم فقط روی خدا حساب کنیم.
ما به مرحله ای رسیده بودیم که هیییچ کس نه بابام نه داداشم نه پولدار فامیل و نه هیییچ کس دیگه ای نمی تونست مشکل ما را حل کنه
یادمه به خدا می گفتم خدایا من مشکلی دارم که همه بنده هات از حل کردنش عاجزن خدایا فقططططط تو میتونی.
آقا شروع کردن به نصیحت ما، همه شده بودن کارشناس، یکی میگفت برید توبه کنید، یکی میگفت حقتونه، یکی میگفت فقط باید متوسل بشید به ائمه تا نجاتتون بدن و… یادمه یه شب دایی ام میگفت دایی جان وا نده محکم باش و….
و من از یه جایی اصلا حرف هاش را نمیشنیدم و فقط این شعر مدام تو ذهن و قلبم تکرار میشد:
باید پارو نزد، وا داد
باید دل را به دریا داد
خودش میبردت هرررجا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همون جاست.
( در واقع این شعر که من کامل ننوشتم یه جورایی شرح کامل زندگی مون بود).
خیلی وقتها ناراحت میشدم ولی با خودم عهد بسته بودم که با احساس بد نمونم و همش این شعر تکرار میکردم:
● مرا عهدیست با شادی، که شادی آنِ من باشد
● مرا عهدیست با جانان، که جانان جااان من باشد
● به دست خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
●که تا تخت است و تا بخت است، او سلطان من باشد.
همسرم هم در این مدت واقعااا عااالی عمل میکرد و از اتفاقات بد و حرف و حدیث ها که کم هم نبود هیچی نمیگفت، میرفت مغازه و سعی میکرد عالی عمل کنه در صورتی که روزی نبود که چهار پنج نفر از طلبکارها نیان در مغازه و ….
خلاصه همه طلبکارها رفتن چک ها را گذاشتن اجرا و چون به دادگاه ثابت شد ما هیچ ملک و دارایی نداریم برامون قسط بندی کردن، یادتون هست گفتم چهل تا طلبکار داشتیم حالا همه قسطی شده بود و ما باید ماهانه به هر کدوم قسط می پرداختیم و هر بار می رفتیم دادگاه و رسید می گرفتیم وگرنه اونا میتونستن دوباره برن دادگاه و اعتراض کنن که قسطش را نداده و دادگاه همووون روز مامور می فرستاد برای جلب.
اماااا نتایج کم کم شروع شد:
9 ماه بعد از اون اتفاق من آزمون استخدامی آموزش وپرورش شرکت کردم، هیچ کس غیر از خودم و شوهرم نمی دونست. اون سال ظرفیت برای شهر ما خیلی کم بود و فقط یه خانم و سه آقا استخدام میشدن.
با این اوضاع من خیلی امیدوار بودم، رفتم از منابع اعلام شده، کلللی کتاب دست دوم تهیه کردم و نشستم به امید خدا به خوندن و نکته برداری و… و فقط حدود چهل روز برای خوندن فرصت داشتم، و در صورتی که 7 سال از درس و دانشگاه و زمان لیسانس من گذشته بود و تو این مدت مطالعه هدفمند و خاصی نداشتم ولی به امید خدا شروع کردم.
آقا من اون سال در آزمون کتبی قبول شدم،
وقتی نتایج اولیه اومد سه خانم انتخاب شده بودیم که بالاترین نمره کتبی آزمون را داشتیم و باید می رفتیم برای مصاحبه اصفهان و بعد از بین ما سه نفر هر کی جمعا از آزمون کتبی و مصاحبه ها نمره بیشتری کسب میکرد نهایتا قبول و استخدام میشد.
یادمه شب قبل از مصاحبه، چون فرداش باید می رفتیم اصفهان و بدون اطلاع خانوادم نمیشد، رفتم طبقه بالا، برای اولین بار به خانوادم گفتم که من این آزمون شرکت کردم و فعلا در مرحله کتبی نمره آوردم و فردا میرم اصفهان برای مصاحبه.
آقا حتی اون شب هم به ما رحم نکردن و گفتن حاااالا خیلی هم خوشحال نباش هنوز مشخص نیست، مصاحبه خیلی سخته و فقططط یه نفر میخوان و ... ( حتما متوجه شدید که چرا من و همسرم اولش تصمیم گرفته بودیم درباره شرکت در آزمون با هیچ کس حرف نزنیم)
نتایج بعد از یه مدت اومد و خدا رو شکر من قبول شدم. خانوادم و همسرم خیییلی خوشحال شدن . نمیدونستم چطور از خدا تشکر کنم. من که هیچ وقت حتی فکرش را نمی کردم بتونم معلم بشم، اما انگار اون شرایط به ظاهر بد ورشکستگی از من یه ورژن جدید ساخته بود خیلی قوی و با اعتماد به نفس اونم منی که تا قبل از این ماجرا یکی از مشکلات اساسی ام که منا به شدت رنج میداد کمبود اعتماد به نفس و عدم خود باوری و مشکل در ابراز وجود بود، ولی خدا برام شاهکار کرده بود.
استخدام شدم و بعد از دوره یکساله در دانشگاه فرهنگیان رفتم سر کار و شدم معلم کلاس اول، تصمیم گرفتم با کمک خدا تمام تلاشم را برای انجام بهتر کارم بکنم، تا حدی که همون سال اول شدم معلم نمونه.
سال دوم من تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم و کنکور ارشد دادم، دانشگاه تهران رشته روانشناسی تربیتی قبول شدم اما روزانه نبود و باید هزینه پرداخت میکردم برای هر ترم، اولش منصرف شدم چون اون همه قسط داشتیم و حالا شهریه دانشگاه هم اضافه میشد.
همسرم که از شور و شوق من برای درس خوندن مطلع بود، باهام صحبت کرد و دلگرمم کرد و نهایتا آخرین شب ثبت نام تصمیمم را گرفتم، پیاده داشتم میرفتم کافی نت برای ثبت نام و با خودم تکرار میکردم: من دختر پادشاه هستم و خدای مهربانم تمام نیازهای مرا به سادگی و زیبایی برآورده میکند.
آقا ما دانشگاه ثبت نام کردیم، مهر که شد به خاطر کرونا همه مدارس و دانشگاهها مجازی شدن و در واقع من در بهترین زمان در بهترین مکان قرار گرفته بودم چون میتونستم تو خونه باشم، برای دانش آموزان خودم تدریس میکردم و فیلم میگرفتم و کلاسم را مجازی برپا میکردم و از اون طرف خیلی راحت و بدون رفت و آمد به صورت مجازی داخل کلاسهای دانشگاه شرکت میکردم،
در واقع کرونا برای من یه فرصت شد، و کل دوره ارشدم را مجازی خوندم و مجازی امتحان دادم و با معدل عالی 18/47 قبول شدم ( ناگفته نماند که معدل لیسانس من 17/67 بود و من از اول از خدا خواسته بودم معدل ارشدم بین 18 تا 19 باشه).
و امااا با لطف و رحمت خاص خدای مهربانم سه روز پیش یعنی 29 فروردین 1402 آخرررررین پرونده طلبکارها بسته و تموم شد.
این تموم شدن برای هیچ کس حتی خودمون باور کردنی نیست چون خیلی اتفاق بزرگی بود، حتی داداشم که دوست نداشت از وضعیت ما باخبر بشه وقتی فهمید همه تموم شدن باااور نمی کرد، حتی اون پولدار فامیل که همه فکر میکردن اون باید برای ما کاری کنه تا ما نجات پیدا کنیم ولی خودش میگفت این حجم از طلبکاری اصلا جمع کردنی نیس (ولی خدا نگذاشت حتی یه هزار تومنی برامون بده)، اونم با تعجب می پرسه تموووم شد؟؟؟!!!
حتی بابام که کارمند شورای حل اختلاف هستن و تقریبا هر روز میرن دادگاه برای شغل شون و کاملا با این پرونده ها آشنا هستن براشون باور نکردنیه و از اول باورش این بود که شوهرت میره زندان و گاهی میاد مرخصی و تا آخر همین طوری خواهد بود چون شما که نمی تونید پول این همممه طلبکار را بدید و اون روز حساب کرده بودن که اگه خونه پدر و مادر هامون را هم بفروشیم بازم تموم نمیشن حالا بابام میگه اونایی که بعد از شما دچار این مشکل شدن میان پیش من و منو قسم میدن بگو شما چی کار کردید که مشکلتون حل شد، آخه چطوری؟؟!!
خدا همه را پرداخت کرد و همه دارن با عقل سلیم خودشون هر جوری حساب میکنن که آخه چطوری؟ ولی نمیتونن یه جواب منطقی پیدا کنن براش.
تو این 5 سال خدا رو شکر روز به روز زندگی مون بهتر شده، روابط مون عمیق تر و صمیمانه تر ، طلبکارها را دادیم حتی شهریه دانشگاه را پرداخت کردیم، من از نظر اجتماعی خیلی پیشرفت کردم، ارشد روانشناسی تربیتی گرفتم، درآمد دارم و در مورد کارم سال به سال مدارسی که رفتم بهتر از مدرسه قبلی ام بوده و با لذت و آرامش و راحتی بیشتر و بیشتر کار کردم، حتی مغازمون که دچار مشکل شده بود الان کلی جنس داخلش هست و به اصطلاح پا گرفته، خدا شاهده تو این مدت ما بهترین برنج و بهترین روغن و بهترین گوشت و مواد خوراکی را مصرف کردیم، مسافرت رفتیم، هرچی لازم داشتیم خریدیم و ظاهر و لباسمون خیلی خوب بوده، بهترین رستورانها رفتیم با سلامتی و شادی کنار هم بودیم و لذت بردیم و کللللی زیبایی دیدیم.
تا الان ما فقط از فایل های هدیه و دانلودی استاد استفاده کردیم و هدف بعدی امسالمون ان شاءالله خرید دوره روانشناسی ثروت هست و میخواهیم با تمرکز روش کار کنیم و کسب نتایج عالی و عالی تر، به امید الله یکتا.
در پناه خدای مهربانم سالم و پر روزی و شاد باشید.
سلام
و درود بر استاد عزیزم و مریم جان
و دوستان همفرکانسی ام
سال 98 من با سایت شما آشنا شدم
و شروع کردم گوش دادن به فایلها رایگان
من در یکی از شرکت های بیمه ای بزرگ
مدیران فروش آنجا بودم
قشنگ یادم خرداد ماه من را با دلایل خیلی ساده و داستان سازی های مسخره بیرونم کردم
آن مسول گفت از تو خوشمون نمیاد
من لبخند زدم باشه میرم
خداوند آن لحظه شجاعت به من داد
و از آنجا وسایل برداشتم و بیرون آمدم و دیگه تمام تایم محصولات سایت گوش دادم
و مدارم که تغییر کرد و آدم های اطرافم تغییر کرد و از آبان 1400 از آن شهر مهاجرت کردم
با تجربیات و درسهای از مدیر فروش بیمه گرفتم
کسب و کار جدید خودم را بصورت آنلاین راه اندازی کردم
اتفاقات جالبی بعد از سه سال افتاد
23اسفندماه سال 1401
ساعت هشت شب تلفن من زنگ خورد
یکی از همکار های سابق به من زنگ زد گفت اثر و انگشت و امضا من و یازده نفر جعل کردم بازرسی شرکت روی من که آنجا نبودم
شک می کنند و حالا همه افرادی که داخل دفتر هستند یک جوری پاشون گیره
یاد آن داستان که برای شما در بندرعباس اتفاق افتاد و تاخیر حقوق. تحمل نکردید و فردا آن روز شما آنجا نبودید و قضیه تانکرها اتفاق افتاد
برای من با الگو گرفتن از شما توانستم ذهنم را کنترل کنم
آن شجاعت در من بوجود آمد هدایت شدم به اتفاقات خوب و نتیجه متفاوت با دیگران
این لحظه دارم تایپ می کنم
مو به تنم سیخ شده
الخیر فی ما وقع
برگی بدون اذن خداوند
دسترسی فرکانسی مهمه نه فیزیک جغرافیا
و سیستمی بودن خداوند
را بهتر درک می کنم
اگر من آن روز تحمل می کردم و می ماندم
حالا یکی از مقصرین این حادثه بودم
داستان آقای عشق یار و همسرشان اتفاق مشابه افتاد ولی نتیجه متفاوت افتاد
احساس خوب آقای عشق یار اتفاقات خوب افتاد
احساس بد همسرشان اتفاقات بد براش افتاد
وقتی ما کنترل ذهن (تقوا ) پیشه می کنیم هدایت می شویم به اتفاقات و شرایط خوب
و از خداوند منان بابت وجود شما و آگاهی
بی نظیر شما سپاسگزارم
استاد عاشقتممم
سلام به استاد عباس منش
سلام به خانم شایسته
سلام به دوستان عزیزم
موضوع : کنترل ذهن، اتفاقات مشابه و نتایج متفاوت.
ابتدای فایل استاد بخوبی توضیح دادن که شرکت آقای ایلان ماسک که موشک موسوم به استار شیب را به فضا پرتاب کرد، در حالی که از اکثر شبکههای ماهوارهای بطور زنده پخش میشد، و شمارش معکوس شروع شد و بعد با موفقیت پرتاب اولیه انجام میشه و تا نزدیکی جو میرسه ولی ناگهان منفجر میشه و همه چی ازبین میره.
اما نکته مهم اینکه تیم ویژه ساخت و پرتاب موشک اینطوری تعبیر کرد: عملیات سریع غیر برنامه ریزی جدا سازی پوستر از موشک اتقاق افتاد.
واقعا انسانهای موفق حتی کلمات و واژه های مثبت و تاثیر گذار استفاده می کنند حتی در شرایطی که اتفاق ناجالب افتاده .
دیدگاه و اندیشه متفاوت انسان موفق ، نتایج متفاوت از بدنه جامعه ایجاد میکنه .
این مطالب درس ارزشمندی برای ما که قراره زندگی را خودمان خلق کنیم داره.
تاثیر کلمات در رفتار و اندیشه ما شگفت انگیزه در شرایطی که ظاهرا اتفاق ناجالب افتاده ، یک تضاد رخ داده و اوضاع در مسیر دلخواه ما نشده ، در این وضعیت با نگاهی مثبت و حل مسأله چیدن پازل بازی به قضیه داشته باشیم.
اعتقاد به اصل الخیر فی ما الوقع.
مثال از خودم:
من مغازه دار هستم و لامپ های مغازه را هر روز می بستم و آخر شی باز میکردم و ارتفاع بالا بود و افتادم ،ولی به حل مساله فکر کردم و فورا رفتم 5 تا نور افکن قوی گرفتم و خیالم راحت شد و لازم نبود هرروز باز کنم.
مثال دوم : چارپایه داشتم که دم در مغازه می گذاشتم و اگه لازم بود از قفسه های بالا استفاده کنم بر می داشتم .
اما سارق آن را دزدید و مشکل پیش آمد ولی من حل مساله کردم و کنترل ذهن کردم و انرژی خودم را گذاشتم در حل مساله، و رفتم یک نردبان آلومینیومی کوچک عالی گرفتم که داخل مغازه جا میشد و نیازی نبود بیرون از مغازه بذارم و این مساله هم برای همیشه حل شد که اصلا بهش فکر نمی کنم.
وکلی مثال دارم ازین موضوع که مجال نیست.
ود پناه الله یکتا شاد سلامت و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.
دوستتان دارم فراوان .
سلام استاد عزیزم
خداروشکر که هر روزم بهتر از روزه قبلمه و با تمام توان تلاش میکنم برای حرکت به سمت خواسته هام
استاد جان چقدر این فایل مناسب حال امروزه من بود . در حال گوش دادن به قسمت 13 دوره عشق و مودت بودم که حسابی بهم ریختم ، یعنی هر موقع میرسم به این جلسه اعصابم بهم میریزه .
انگار که مقاومت دارم و چیزی رو تو صحبت هاتون از درون نفی میکنم ، شما راجع به مشکلات جامعه در حوزه روابط و اصول نادرستی که این سیستم پیش گرفته صحبت کردین و من احساس قربانی شدن کردم و وقتی صحت صحبت های شما رو در زندگی اطرافیانم درک کردم و حتی زندگی خودم احساسم بشدت بد شد .
الان فهمیدم که دلیل احساس بدم اینکه من نتونستم در این تضاد ، نکات مثبت ببینم و از این تضاد استفاده کنم برای خلق روابط بهتر .
من به دنبال این هستم که خودم رو تبرئه کنم و مقصر رو آدم های اطراف و هر چیزی بیرون خودم ببینم و شروع کنم به انتقام گرفتن از آدم ها و دلیل عصبانیتم رو توجیح کنم .
هر چه کنی به خود کنی ، گر همه نیک بد کنی .
من امروز فهمیدم که ایراد از کجاست از ذهن بیمارم از اینکه به هر چالش و مشکلی میخورم به جای اینکه رو راه حل تمرکز کنم ، دنبال مقصر میگردم و روی اون تضاد تمرکز میکنم و مدام بابتش غصه میخورم .
خودم رو ناتوان میبینم در حل اون تضاد و به دنبال یه نفر میگردم که کمکم کنه و اون بگه من چیکار کنم که تضادم رو حل کنم .
از اینکه میترسم از اشتباه کردن که تصمیمی بگیرم و شکست بخورم .
تو این فایل پرواز راکت رو دیدم ، یه پرواز با شکوه که با سرعتی به اندازه 2200 کیلومتر بر ساعت به سمت آسمان در حرکت بود و تا ارتفاع زیادی بالا رفت اما به دلیل برنامه ریزی اشتباه در قطعاتش باعث منفجر شدن اون شد که البته در مصاحبه به منفجر شدن یا شکست پروژه اشاره نمیشه .
تفاوت در طرز تفکر ، دو احساس بد و خوب رو به وجود میاره و نبود آرامش و احساس خوب منجر به پیشرفت نمیشه ، منجر به خلق نمیشه . برای اینکه کارا درست پیش بره نیازه که آرامش داشته باشی .
در تضاد ها چه موهبت هایی هست و باعث میشه چه
نتایجی رقم بخوره …
تحقیر ها و توهین های اطرافیان باعث شد که روی عزت نفسم کار کنم و آدم قوی تری بشم .
زندگی با خانوادم باعث شد وقتی که از سره کار خونه میرم غذا حاضر باشه تا درست کردن غذا از من زمان زیادی نگیره .
وجود برادر کوچیکم باعث شد که من تربیت درست و ارتباط خوب رو باهاش تمرین کنم تا در آینده بتونم فرزندان خوبی تربیت کنم .
نداشتن رابطه عاطفی باعث شد خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و بتونم زیبایی های بیشتری در وجودم پیدا کنم .
نداشتن دوستان زیاد و رفیق بازی باعث شد رو خودم بیشتر کار کنم ، بیشتر برای پبشرفت و کارم وقت بزارم و درآمد داشته باشم و کتاب های بیشتری رو مطالعه کنم .
نداشتن یسری خواسته ها و امکانات در زندگیم باعث شد رو پای خودم وایسم و کارکنم و پول دربیارم .
تضاد شدید سلامتی باعث شد که سبک زندگی سالمی رو انتخاب کنم و بیشتر به خودم برسم ، بیشتر تلاش کنم که دیدگاه ذهنم رو به دیدگاه روحم برسونم .
ننوشتن قرارداد باعث شد که بیشتر راجع به کارم اطلاعات کسب کنم و پخته تر بشم .
تضااد بی احترامی و توهین هایی که بهم شد باعث شد من انسان مودب و محترمی باشم و برای خودم بیشتر ارزش قائل بشم .
ترس های زیادی که تو زندگی داشتم باعث شد انسان قوی تری بشم و بتونم احساساتم رو کنترل کنم .
تضاد زندگی یکنواخت و تکراری باعث شد که هر روز مسیر های جدید رو برای رفتن به محل کار و برگشتن به خونه انتخاب کنم .
تضاد تو مخی های خدمت و غذاهای نا سالمی که به ما میدن باعث شد قدر غذای سالمی که مادرم درست میکنه رو بدونم و سبک غذایی سالمی انتخاب کنم و بیشتر از حق خودم دفاع کنم .
رفتن به خدمت باعث شد قدر زمانم رو بدونم و برنامه ریزی مناسبی برای روزم داسته باشم همچنین مسئولیت پذیری رو تمرین کنم و سیاستمدار باشم.
طرد شدن از آدم های اطرافم و احساسات بدی که در وجودم تجربه کردم باعث شد که رفتارم رو درست کنم تا بتونم ارتباط بهتری با اونا برقرار کنم .
تضاد رفت و آمد با بی آرتی و شلوغی اون و طی کردن زمان زیاد برای بازدید فایل ها باعث شد که به خرید ماشین فکر کنم .
اگر بتونم دید درستی به اتفاقات و تضاد های زندگیم داشته باشم و توانایی هام رو در خلق خواسته هام باور کنم ، به هر آنچیزی که در تصورم میگنجه میتونم برسم و هیچچیزی نمیتونه منو متوقفم کنه ، ادامه میدم و رشد میکنم تا بینهایت .
خدایاشکرت
سلام استاد عزیز و گرانقدرم و مریم بانوی مهربان
عجب سخنان نافذ و کاربردی در این فایل موجود بود
آفرین به ایلان ماسک که همیشه سعی کرده مسائل بزرگ و مسائلی که از نظر دیگران غیر قابل حل هست و حل کنه و بقول استاد در شیوه حل مسائل زمانیکه شما یک مسئله بزرگی رو حل میکنید پاداش بزرگی دریافت میکنی و بی دلیل نیست این همه ثروت ایلان ماسک
من خیلی پیگیر این پروژه ایلان ماسک بودم و بعد از اینکه قطعات جدا نشد دوست داشتم ری اکشن ایشون رو ببینم که امروز شما به این زیبایی توضیح دادید و تفسیر کردید و من از داشتن استادی مثل شما سپاسگزار خدا هستم .
در ابتدای سال 99 که من تصمیم گرفتم کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم خیلی از افراد و شرکتها بعد کلی به به و چه چه کلی قول حمایت و پشتیبانی و دادن کالا را بمن دادند ((( البته در آن زمان بعلت نداشتن درک از توحید من اشتباها از افراد درخواست داشتم بجای خدای خودم ))))) و امــــــا اتفاقی که افتاد در تیرماه 99 زمانی که همه کارها انجام شد و برای خودم نیرو گرفتم و انبار گرفتم تمام آنهـــــــــــــــــــا زدن زیر قولشون و من موندم با یک چـــــــکنم بزرگ یکدفعه خالی شدم یکدفعه موندم حالا چی ؟؟؟؟
اما از اونجا که وقتی تصمیم میگیری کاری را انجام دهی جهان ترا حمایت میکند بقول استاد در روانشناسی ثروت وقتی میگن نمیشه یاید ی غدی خاصی داشته باشی و بگی من انجام میدم من میتونم و خوشبختانه این غدی در من وجود داشته و داره و گفتم حالا که اینجوری هست کار میکنم و ثابت میکنم که بدون اونها و کالاهای اونها که در بازار بسیار مهم هم بودند موفق میشوم .
و بعدها متوجه شدم که چقدر برکت در این اتفاق ی که بظاهر بسیار ناجالب بوده وجود داشته :
* توحیدی تر شدم و فهمیدم که در هرکاری فقط باید بخودش تکیه کنم و از خودش بخوام
* اعتماد بنفسم بالاتر رفت و بیشتر به توانایی هام اعتماد پیدا کردم
* و ثابت کردم که کار نشد ندارد
* فهمیدم که میشه جلو رفت میشه پیشرفت کرد
* اسیر و برده دیگران نیستم بله قربان گوی کسی نیستم
* میتونم واستم و بگم خودم دلیل موفقیتهام بودم نه افراد و این خیلی حس خوبی به آدم میده
* ظرفم آماده شد برای دریافت این آگاهی ها
مهم ترین جریان این بود که تقریبا یکسال و نیم بعد از شروع کارم با استاد آشنا شدم که خودش شد یک راهنما صحبتها و گفتگوهای استاد مثل یک چراغ راهنما تو تاریکی بود که ی کورسوی کوچیکی مینداخت و ادامه دادم و یاد گرفتم بیزینس رو ی جور دیگه و به ی شکل جدیدتر یاد گرفتم و نقصهای تجربه من رو نشونم داد و شروع کردم به اصلاح آنها
الان هر زمان که به آن روزها فکر میکنم میگم چقد خوب شد که اونها بمن پشت کردن خدا خیرشون بده چقد عوض شدم ، چقد بهتر شدم چقد قویتر و محکمترشدم ، مثل ی نهال تازه ای شدم که جوونه زده و داره رشد میکنه الان بخودم میبالم شرایطم نسبت به قبل خیلی بهتر شده آرامش ذهنی خیلی خیلی بهتری دارم و این آرامش و راحتی خواب رو برای همتون آرزومندم حس فوق العاده ای هست
این فایل باعث شد برگردم و نگاهی به پشت سر بندازم و با ایمان بیشتر جلو برم
خدایا سپاسگزارم که با این یادآوری بمن مسیرم رو تایید کردی
زندگیتون سرشار از اتفاقات زیبا و جذاب و جالب
اتفاقات مشابه امانتایج متفاوت .
سلام به استادعزیزم ومریم عزیز.
فایل بسیارخوب وآموزنده ای بود.استادجونمم مثل همیشه کامل وواضح توضیح دادن .
هروقت به صحبتهای استادگوش میدم حس میکنم همه چیزشدنیه،همه کاری میشه کرد،همه طوری میشه زندگی کرد.البته ی همه این مواردی که گفتم ازجنبه ی مثبتش منظورم بود.
کلن استادجونمون ،بم انرژیه.
اتفاقا الان سریه موضوعی حالم بدبود،تومسیری که میخاستم دخترموباشگاه ببرم ،سعی کردم تمام تمرکزموبه زیبایی هابزارم تافراموش کنم سرچی حالم بدبوده.
سعی کردم ذهنموکنترل کنم البته اولش نجواهاسراغم اومد.کلن هروقت سرموضوعی حالم بدمیشه ،چنددقیقه افکارم بدمیشه،به هم میریزم وکنترلموازدست میدم .حتی توخلوت وتنهایی خودم .بعدازچنددقیقه حرفهاوصحبتهای استادووجودقانون که توذهنم میاد،راحترذهنموکنترل میکنم.
استادعرض کردن:اتفاقات به تنهایی معنایی ندارن .اون واکنشی که مابعدازوقوع اتفاقات نشون میدیم وجزعه باورهامون میشه ونوع اتفاق وتعریفی ازاونوقایع رونشون میده.
مثالهای خوبی هم زدن.
اتفاقاتوروابط مثال قشنگی زدن که بعدازجدایی هرکس باچ نگاهی به زندگیش ادامه میده.
یکی خودشوقویترمیکنه ومیگه هرچی بودونبودتموم شده والان بایدبه فکرایجادیه رابطه ی بهتر باشه .
یکی دیگه که اکثرن اینطورهستن ،خودشونومیبازن .وتامدتهاتواحساس بدمیمونن.قدرت تصمیم گیری ندارن.تمام کمبودهاوترسهاوجودشون رومیگیره.هیچ انگیزه ای برای ادامه ی زندگی ندارن.
کاملن شکست راباتمام وجودمیپذیرن وفکرمیکنن که دیگه نمیتونن جبران کنن.چیزی که ازدست رفته ،دیگه برنمیگرده.حالاچ توروابط باشه چ ب لحاظ مالی .
مال باخته های زیادی هم تواین حالت دیدم.
واکثرن همه ی این احساسات روطبیعی میدونن وحق روبه اون طرف میدن ومیگن بنده خداخب از همسرش جداشده بایدم غمگین باشه.
یااینکه بنده، خدامالشوازدست داده ،چ جوری خوشحال باشه ؟!ب نظرنشدنیه.
اینکه مادرچنین مواقعی حق ناراحت وغمگین شدن وشادزندگی نکردن روبه خودمون میدیم وقضاوت عوام هم برامون خیلی مهم میشه ،اجازه ی حرکت به جلو نمیتونیم داشته باشیم .
منم درگذشته همین طوربودم .خداروشکرکه نگاهمون روبه این مسائل تغییردادیم .
البته توروابط برام پیش نیومده که بدونم چطورعمل میکنم .ولی توقهرهای جدیمون ،حالم به شدت بدشده وفقط تنها کاری که کردم این بوده که تمام سعیم روبکنم ازاین حالت بیرون بیام وزودتربه احساس خوب برگردم.
ولی ازلحاظ مالی واقعن خوب عمل کردم .بارها اتفاقات به ظاهر ناخوشایندی افتاده که خوب تونستم صبوری کنم وازفکرم دورش کنم وکلن توذهنم بهش بهاندم .
بطوریکه همسرم متعجب شده وازخونسردی من ،اونم آروم شده.
اینجوروقتابه خودم میگم الان این اتفاق افتاده ،آیادست وپا زدن من ،یاناراحت شدن من باعث رفع این مسئله میشه ؟
وباپاسخ دادن به این سوال ،بهترین کارممکن رومیکنم .
هرباری که ازاین تجربه هاکسب کردم و متوجه شدم که چ کارخوبی کردم که توحالت منفی وناراحتی نموندم بیشتریادگرفتم که اگه بازم بااین جورمسائل روبروشدم ،چطوربرخوردکنم.
همیشه به این دقت میکنم که این ناراحتی های ماوصحبت کردن درمورداونموضوعاتی که باهاش درگیرهستیم ،فقط آتیش اون موضوع روشعله ورترمیکنه و هیچ اتفاق مثبتی عایدمون نمیشه .
طبق باورهای گذشته بایداینجوروقتهابه خودمون حق بدیم اماسپاسگزارم ازخداوندوازاستادعزیزکه بقدری که روی خودمون کارکردیم که این حق رودیگه به خودمون نمیدیم واتفاقامیگیم که چی ؟!برای چی بایدناراحتی رویدک بکشیم؟!مگه باغصه خوردن من اون مشکل حل میشه ؟!پس چکاراحمقانه ای هستش که خودمونوبه احساس بدببریم وخودمونوغمگین نشون بدیم .اصلن این غمیگن نشون دادن خودش یه نقص بزرگه .انگارمیخایم به اطرافیان ثابت کنیم که انقدبی احساس نیستیم .انقدسرمونمیشه که الان خجالت زده یاناراحت باشیم .یه جورایی مثل اینکه به طرف میگن بی غیرت .
ارع این جوروقتامیخایم بی غیرت باشیم .
وهیچ تعصبی به این مشکلات نشون ندیم.
البته ناگفته نمونه ،باتوجه به شناختی که از خداپیداکردم وایمانی که بهش دارم ،آروممیشینم.
وجودخدابهم خیلی آرامش میده .
هرجا که فکرمیکنم عاجزودرمانده هستم ،تنهاتکیه گاهم خداست.
ازطرفی یه عبارت تاکیدی توقدم 10دوره ی 21قدم خیلی بهم نیروانرژی میده که استادگفتن:
«به خداوعدالت خداایمان دارم ومیدانم آنچه متعلق به من است ازمن گرفته نمیشودومن آسوده خاطر هستم ».
این عبارت تاکیدی توزمینه های مالی خیلی کمکم کرده .هرباری که بگم، قلبم آروم میگیره.
هرجاوهرمکان وتوهرشرایطی هم هراتفاق ناجالب یانامناسبی بیفته ویدفه به یه مشکلی برخوردکنیم یاکنم ،دیگه مثل گذشته بهم نمیریزم .اینجوربگم اصلن بهم نمیریزم .زوداون اتفاق رومیپذیرم هرچندوجوداون اتفاق برنامموبهم بزنه .
چون اینجا هم فهمیدم که حرص خوردن من یاعصبانی شدن من کاری بیهودس.
خداروشکراینجوروقتهاهم صبوری میکنم وحتی نیازباشه سکوت میکنم تامسئله حل بشه .
خیلی باوردارم که الان بایدماهمین جاباشیم ینی به قول استادمادرزمان مناسب و مکان مناسب هستیم هرچند اون مکان وزمان ب نظرخوشایندنباشه.
اینجوروقتهابااین باورحسم بدنمیشه وحس خودموخوب نگه میدارم.
حالا تصادف باشه ،خرابی ماشین باشه،چیزی جاگذاشتن تومسیرطولانی باشه که مجبور باشیم برگردیم،وهرچیزی که برنامم تواونلحظه بهم بخوره.
بابت بیماری هم دقیقن همین طور عمل میکنم .
سعی میکنم بپذیرم وکارای ممکن ولازم روانجام بدم.
پاندمیک که اومده بودماهم ازاون دسته آدمهایی بودیم که بدون استرس واضطراب روزا،روگذروندیم وهیچ وسواس فکری یاعملی نداشتیم .
کارای عقب افتاده هم نداشتیم ،طلبق همیشه پیش میرفتیم .فقط چون همسرم سرکارنمیرفت وباشگاه رفتن تک تکمون کنسل شده بود.توخونه برنامه ریزی میکردیم وبیشتردرکنارهم بودیم وسعی میکردیم ازوقتمون بخوبی استفاده کنیم .یاورزش میکردیم یامشغول پخت وپزمیشدیم یابازی وسرگرمی های مختلف باهم داشتیم تاشب بشه بخابیم .
البته فایل گوش کردن ونوشتن هم از برنامه های روزانه ی منووپسرم بود.
هیچ کدوم هم مریض نشدیم واین بیماری رونگرفتیم .
چون خودمونودرگیررسانه واخبارهانکردیم .
کلن فیلم سینماهای خانگی رونگاه میکردیم . تلویزیونی برامون وجودنداشت که برنامه های تلویزیون روببینم .چون میدونستیم تمام شبکه هافقط ازاین بیماری صحبت میکنن.
اگه کسی هم خبربدی ازمرگ ومیرنزدیکانش میداد،سعی میکردیم بی تفاوت بگذریم .بازاینجامتوجه شدیم حالاناراحت شدن مامگه اونوبرمیگردوند؟!خیر پس دلیلی برای ناراحتی وجودنداشت.
تنها کلام من (خدابیامرزتشون ،خدارحمتشون کنه،روحشون قرین رحمت الهی).
آشناشدن باتمام قوانین استادتوتمام مراحل زندگی کمک حالمونه .وخیلی راحت میتونه ماروازاحساس بده احساس خوب ببره به شرط اینکه افکاروباورهامون مثل قبل نباشه .
بپذیریم که بارفتارهاوواکنشهای جدید هم میشه مشکلات روحل کرد.
فقط کافیه یه لحظه به خودمون ایست بگیم وکمی تامل کنیم .بعدخواهیم فهمیدکه چ کاری انجام دادن یاانجام ندادن بهتره.
ازاستادممنون وسپاسگزارم که اگه نبودمن دیونه میشدم .واقعن منوازاین مخمصه هاوافکاروحصارهانجات دادن.
استادجونم دوستت دارم .
الله نگهدارت باشه.
سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم.
سلام به همه ی هم دوره ای های عزیزم.
امیدوارم همگی عالی باشید.
چقدر این ویدیو به موقع و جالب بود برای من. و چقدر نکته داشت برام.
من دیشب که ویدیو پرتاپ رو دیدم، خییییلی ذهنم مشغول شد. چون نت کار نکرد، vpn ضعیف بود، نتونستم تا اخرش ببینم. الان به هر چی فک کرده بودم تو این ویدیو هست. از کادر هماهنگی تا اتاق کنترل. تا مردم تماشاچی. تا حتی خودایلان ماسک. من دیشب به واکنش احتمالیه همه ی این افراد فکر کردم. فک می کردم الان همه گررریه، ناراااحتی … اما…
به همین سرعت از دیشب تا الان با جزییییات جوابمو گرفتم. حتی نکته هاش. چون استاد در مورد این اتفاق کلی صحبت کردن و نکته های طلاییش رو گفتن.
و اطمینان دارم چون این سوالای ذهنی دیشب برام پیش اومد، و فقط و فقط چون رها بودم، چون هی با سرعت داغون نت نرفتم همممه جا بگردم و ویدیو رو ببینم، خدا بهم پاداش داد، هم ویدیو رو بهم نشون داد. هم سوالای ذهنیم و تصویری جواب داد. هم کللللی نکته از زبون استاد بهم گفت. وااااقعا سیستم این دنیا بدون عیب و نقصه. فقط ما باید دخالت نکنیم.
چاره ی کار فقط خواستنه، فقط و فقط خواستن. و رها شدن از چگونگی. از زمانبدی. من آدمی هستم که به سختی رها می کنم. و خودم به طور مداوم دنبال چگونگی می رم. پس این اتفاق یه درس بزرگ و مهم برای من بود.
یه نکته ی دیگه اینکه همون اوایل این فایل به خودم گفتم ای داد بیداد، ببین زمین پرادایس باز پر از گیاهای هرز شد که!!!!!! فک کنم استاد و مریم جون خیلی شلوغن این روزا. اما یهو به خودم اومدم گفتم بابااا ببین استاد دارن چی میگن خب. چرا داری به چیزایی فک می کنی که مهم نیستن!! به جای دیدن اووووووون همه زیبایی!!! و خداروشکر سریع تونستم کنترل افکارمو بدست بگیرم و با دقت بیشتر فایل رو ادامه بدم. ( ینی ذهن همینقد می تونه چموش باشه!! )
استاد جان، تجربه ی من از مواجه شدن با اتفاق ناخواسته بر میگرده به حدود 11 یا 12 سال قبل. زمانی که من توی یک رابطه عاطفی شکست خوردم!!!!
سال 91 یه اتفاق احساسی خیلی بد برام افتاد. یه جدایی که خیییییلی جلو خونوادم منو داغون کرد. و هنوز هم اون ته مّه های ذهنم یه درگیری خفیف باهاش دارم. من تا حدود ده ماه الی یکسال بعد از اون جریان یکسسسسره قرآن میخوندم. دعا میکردم. نمازام طولانی شده بود، یکسره دامن خدا رو گرفته بودم ول نمیکردم. ماهی یه ختم قرآن داشتم. یه هایلایتر دستم بود، دونه دونه آیه های پر از وعده ی رحمت و استجابت خدا رو مارک میکردم. قشنگ به روی خدا میوردم. میگفتم ببییین، ببییییین، تو خودت گفتی بخواه تا بهت بدم. پس چرا نمیدی. اصلا چرا این اتفاق افتاد…
کم کم کشیدم کنار. سرد شدم. ایمانم به استجابت از بین رفت…
و چی شد، حدود دو سال بعد از اون جریان، وقتی بشدت آروم بودم و زندگیمو تو دستام گرفته بودم، شاد بودم و در مسیر موفقیت، چه از نظر شغلی، موقعیت اجتماعی، تحصیلات، روابط اجتماعی… قشنگ از همه نظر رشد کرده بودم. ( چون به خودم گفتم همه رو ول کن، خودت به تنهایی موفق شو ) خدا منو وارد این مسیر کرد. و الان دونه به دونه ی اون آیه هایی که مارک کردم رو درک میکنم. رحمتشو، استجابتشو… اصلا بخاطر اون همه درخواست از خدا من الان اینجام. بشدت به متن قرآن آشنام. یعنی خدا منو کاااامل آماده کرد، ( به واسطه ختم قرآن های ماهانم ) و وقتی خودم با آرامش اجازه ی حضور خدا رو دادم، منو وارد این مسیر کرد.
اصلا فکرشو که میکنم که خدا چجوری جوابمو داده، قشنگ شرمنده ی اون یکسال میشم… هر چند میدونم که همون یکسال کلی تضاد و سئوال برای من بوجود اورد و باعث شد به جواب برسم. بیام تو مسیر. و یاد بگیرم طبق قوانین جهان زندگی کنم. درخواست هام از خدا طبق قوانین باشه و بتونم قانونمند راه رو برای دریافتشون باز بزارم.
من ازین تضاد پیش آمده کلی درس گرفتم. کلی با خودم و حتی خواسته های خودم آشنا شدم. و الان هر بار که به پشت سرم نگاه می کنم فقط خداروشکر میکنم. چون دقیقا اون اتفاق برای من مصداق بارز الاخیر فی ما وقع شد.
خدارو شکر. امیدوارم که بتونم عاااالی تو این مسیر بمونم و بیشترین لذت و استفاده رو ببرم.
استاد شما، علاوه بر اینکه بهترین استاد هستید، برای من به شخصه بهترین الگو هم هستید. دقیقا امروز درست شبیه جمله ی مریم جان اومد به ذهنم، که گفتن این مرد، لایق ترین هست. و من میگم که این مرد، بهترین الگو توی تمااام زمینه ها برای من هستن.
خداحفظتون کنه.
سلام خدمت استاد عزیز و خانم مریم شایسته
سلام خدمت عوامل محترم سایت
و سلام به دوستای عزیزم در دوره ها و سایت
قبل از پاسخ به سوالات و پرداختن به موضوع چند چیز برام جالب بود که اینجا می نویسم
یک: جهان، علم، صنعت، ثروت و همه چی،همیشه ( تا زمانی که انسان ها ظلم نکنن و مشرک نباشن) در حال پیشرفته و بیست سال دیگه چقد می تونه جهان پیشرفت کنه.
دو: این دولت روسیه و آمریکا نیست که داره موشک و ماهواره و راکت طراحی و آزمایش می کنه، این آقای ایلان ماسکه، شخصی که می شه برای الگوی بدون داشتن سرمایه اولیه مثالش رو زد. و چقدر انسان می تونه پیشرفت کنه، چقدر انسان نا محدوده…
سه؛ زیبایی اندام استاد واقعا قابل تحسینه، خیلی خیلی خیلی زیاد، از کل پارادایس بیشتر خودنمایی می کرد.
موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
1. شرایط و مسائل زندگی و کلا عوامل بیرونی، هیچ تاثیری در زندگی و آینده افراد ندارد.
2. مهم ترین عامل برخورد ما با یک مساله است، که تعیین می کنه که اون مساله قراره چه تاثیری در زندگی ما بگذاره.
3. برخورد ما با مسائل و مشکلات ریشه در باورهایی داره که ما در خودمون ایجادش کردیم.
4. یک اتفاق مشترک می تونه برای هزاران نفر، هزاران نتیجه متفاوت با بار بیاره که البته در دو دسته بندی، نتیجه خوب و نتیجه بد قرار می گیره.
کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
اینکه عامل بیرونیه “مساله و مشکل” عامل مهمی در بدبخت یا خوشبخت شدن ما نداره.
عامل درونی و باورهای ما هستن که مشخص می کنن اون عامل و تضاد چه تاثیری در زندگی ما بگذاره.
چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
دوتا از بدترین اتفاقات زندگیم رو می نویسم
مرگ مادرم: 14 سال پیش مادرم از دنیا رفت. به خودم گفتم که خدا رو شکر که به سن پیری رسید و از دنیا رفت و خدا خودش کارش رو بلده، خدا رو شکر که ازم راضی بود و بارها اعلام کرد. بعد گفتم من چه کاری می تونم برای مادرم بکنم؟
من به مادرم قول دادم که هرگز سراغ مسیرهای بد و مواد مخدر نرم و به یک انسان موفق تبدیل بشم که بهم افتخار کنه، و حالا دارم در این مسیر حرکت می کنم.
شکست بعد از مهاجرت: یک سال و هفت ماه قبل من در حالی از تهران برگشتم که تمام زندگیم کف یه وانت جا می شد(که البته تا سه ماه کرایه نداشتم بیارمشونگذاشته بودمشون خونه یه نفر) و دختر سه و نیم سالم پاش توی گچ بود. یه نفر از قبل بهمون یه سوییت ویلایی داده بود که در کنارشم یک باغ بود، که وقتی میایم شهرستان سر می زنیم اون چند روز بریم اونجا. شرایط بسیار بدی بود و واقعا اذیت شدم اما من هی اینا رو به خودم می گفتم؛ ببین من توهم داشتم و باید این بلا سرم می اومد تا از خواب بیدار شم، من نسبت به گذشته خیلی زندگی بهتری دارم و به یاد تغییراتی که در تمام زندگیم (بخصوص شخصیتم) اتفاق افتاده بود می افتادم. و به یاد زمانهایی می افتادم که این مسیر رو پیدا نکرده بودم.
می گفتم خدارو شکر که همین جا هم بود و من الان دارم توی یه فضایی زندگی می کنم که قبلا بهش توجه کرده بودم، باغ و طبیعت و لحظه لحظه دیدن تغییرات طبیعت از زمستون به بهار و شکفتن درختان و… و این یک فرصته تا خستگی روح من در بره.
خدا رو شکر اتفاقات خوب زیادی هم در سال گذشته برام افتاد
1. به لطف خدا تمام وسایل زندگیم و بیشتر و بهتر از قبل رو خریدم.
2. توی یه سریال بازی کرده بودم که وقتی پخش شد با استقبال زیادی روبرو شدم و اون صحنه ای که من توش بودم جاهایی تا پنج میلیون هم بازدید داشت و یه رزومه عالی شد برام و پشت بندش من»
3. با یه دیپلم برا دانشگاه ملی شهرمون بازیگری تدریس کردم.
4. موتور خریدم.
5. از شراکت توی کار فیزیکی که سالهاست انجامش می دم جدا شدم و درآمدم با همون زمان سه چهار برابر شد و کار بسیار راحتتر شد برام.
و خیلی اتفاقات خوب دیگه که مهم ترینش تغییر در شخصیت و باورهام بود و جدی تر گرفتن آموزش ها.
نکته» خدا وکیل همیشه گفتم که؛ من ایراد دارم، من مشکل دارم که این اتفاقات برام افتاده.
برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
رو خودم کار کنم، رو باورهام کنم و همیشه به خودم یادآور بشم که عوامل بیرونی هیچ نقشی در زندگی من ندارن، نه ارث، نه سرمایه، نه اتفاق بد و نه هیچ کس و هیچ چیز دیگه…
گفت آســــان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جـــامی کز فـروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان میگفت نوش
با دلِ خونین لبِ خــندان بیاور همچو جــام
نی گَرَت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
درود بر شمــــا
سلام سید سجاد
خدا رو شکر که این همه نعمت داری و خدا رو شکر که از شکرگزارانی،خدا رو شکر که زیباییها رو دیدی و گوشزد کردی تا من هم فکر کنم و متوجه نعمتهای خدا باشم،چقدر عالی از عوامل سایت سپاسگزاری کردی که من اصلا یادم نبود و بدینسان من هم تشکر میکنم از ابراهیم عزیز و خانم فرهادی بزرگوار
سپاسگزارتم که توحیدی دیدی
تحسینت میکنم به نگاه قشنگی که به درون و بیرون داری و اینو در عمل به اثبات رسوندی
بله همه چیز یک چیزه،فقط باید اونو باور کنیم و عمل کنیم
خدا روح مادرت رو شاد کنه
برات آرزوی موفقیت زیاد لعلکم ترضی میکنم
سلام آقـا ابـراهیم عـزیز
خیلی محبت داری، خـــداوند روح رفتگان شما رو هم بیامرزه.
ممنونم از توجهتون
و ممنونم از این جمله قشنگت واقعا خــــــیلی امـــــید گرفتم
“برات آرزوی موفقیت زیاد لعلکم ترضی میکنم”
سپاس
منم برای شما بهترین ها رو می خوام
به نام خداوند روزی ده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان
تجربه من از برخورد با تضاد وکنترل ذهن ونتایج فوقالعاده آن
ما حدود کمتر از 3 سال پیش از شهرستان مهاجرت کردیم به مرکز استان تو بهترین منطقه استان یه خونه اجاره کردیم (بعد از 16 سال زندگی مشترک اولین بار بود مستأجر میشدیم…)
توشهرستان 3واحد خونه داشتیم
اما چون تو دوره 12 قدم استاد گفته بودند که چیزی رو نمیفروشند که چیزی بخرن من هم گفتم سعی مو میکنم ک پول بسازم وخونه بخرم واونها رو نفروشم ….
سر سال اجاره رسید….
صاحب خونه یه مبلغ زیادی رو به عنوان اجاره بها مطرح کرد اصلا برام قابل قبول نبود …
که خودم 3 واحد خونه داشته باشم تو شهرستان واینجا بخوام این همه اجاره بدم شوکه شدم اولش بهم ریختم …رفتم چند جای دیگه سر زدم برای خونه… یا خونه برای اجاره نبو یا اگه بود از این خونه هم گرون تر
اما…من شاگرد استاد هستم
ذهنم رو کنترل کردم شروع کردم به گشتن در مورد مواهب این اتفاق….
من باید صاحب خونه خودم بشم …قبل از این اتفاق فکرم این بود که از3تا خونه اجاره میگیرم نصفشو میدم اینجا ونصفشم میمونه برای خودم خیلی هم خوبه…اما این مبلغی که برای اجاره گفته شده بود 3برابر اجاره اون خونه هابود
واین اتفاق باعث شد مسلم بشم برای خرید خونه
من هنوز توی اون مرحله از ساخت ثروت نبودم که بخوام با یکی دوسال کار کردن چند میلیارد پول بسازم وخونه بخرم اون هم با وضعیت تورم ایران..
پس مسمم به فروش خونه ها وخرید خونه شدم (این که ما یه حرف رو از زبان استاد بشنویم واین که تکامل رو طی کنیم تا به باور عمیق در مورد اون باور برسیم خیلی فاصله داره)
شروع کردیم به گشتن برای خرید خونه هر خونه ای که میرفتم تمام نکات مثبتش رو مینوشتم باهمسرم واقعا از روند یک ماهه برای خرید خونه لذت بردیم کلی ثروث دیدیم کلی با ادم های خوب آشنا شدیم وواقعا لذت بردیم ودربهترین زمان یه خونه خیلی عالی با یه صاحب ملک خیلی عالی در بهتری منطقه شهر پیش خرید کردیم وهمه کارها عالی انجام شد …وبعد8ماه خونه رو تحویل گرفتیم خونه ای که شخصی ساخته شده بود با بهترین متریال وقتی خونه رو تحویل گرفتیم قیمتش دو برابر شده بود واین یعنی در بهترین زمان اقدام به خرید خونه کردیم والبته بهتره بگم با اون تضاد هدایت شدیم به خرید خونه
یه مسئله دیگه که من رو مسمم به فروش خونه هاتو شهرستان کرد این نجواها بود که شما اونجا توبهترین نقطه شهر یه واحد صفر داری حالا اینجا باید مستاجر باشی…برگرد ….
من باید پلهای پشت سرم رو خراب میکردم
من توشهرستان یه موقعیت کاری عالی داشتم
خانواده همسرم همه تو اون شهرستان بودند
وکلی وابستگی وجود داشت
اگه این کار رو نمیکردم واون پل خراب نمیشد واون سال تضادکرایه بالا نبود سال بعد باز هم کرایه 2برابر سال قبل شده بود واگه اون سال هم تحمل میکردم سال بعد دیگه واون مبالغ قابل تحمل نبود…وشاید اگه تو روند رشد وپیشرفت نبودم برمیگشتم شهرستان….
واقعا خدا رو سپاسگزارم به خاطر این مسیر فوقالعاده ای که در ا ن هستم به خاطر وجود استاد عزیزم
مثال زیاده توی زندگی مخصوصا از وقتی وارد این سایت فوقالعاده شدم ولی همه رو با آموزشهای بینظیر استاد عالی حل کروم ورشد کردم الان واقعا چرخ زندگیم روانه ویاد گرفتم هر مسئله ای پیش میاد میگم…خوب خداجونم میخواد یه پله رشدم بده پس با عشق میرم برای حل تضاد ها …
در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید