اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به روی ماه همگی دوستان
تجربه من
یادمه سال 98 بود من به عنوان درمانگر تخصصی کودک و نوجوان توی یک کلینیک معتبر مراجع داشتم و همزمان از طرف کلینیک صبح تا ظهر رو در یک مدرسه غیرانتفاعی مشاور بودم همه چی عالی بود همه چی اونقدر کادر مدرسه ازم راضی بودن که مدیر مدرسه و موسس اونجا ازم خواستن با یه حقوق بالا نیروی دائم اونجا باشم و دیگه کلینیک نرم،
خب منم سنجیدم و دیدم شرایط خیلی خوبه با خانم دکتر که مدیر کلینیک بود حرف زدم خیلی بهش برخورد و مخالفت کرد،میگفت تو نیروی خوب منی و نمیشه بری اگه بری دیگه حق نداری اینجا باشی
من تصمیممو گرفتم و از کلینیک اومدم بیرون و با مدرسه قرار شد قرارداد ببندم
اما اون خانم دکتر تمام تلاششو کرد که من به اون مدرسه نرم،سعی کرد با یه سری حرف های دروغ وجهه ی منو خراب کنه،درنهایت مدرسه با من قرارداد نبست،یادمه بعد 13 فروردین 99 بود که بهم گفتن پشیمون شدن اولش حالم خراب شد همه چی برام تموم شده بود ازهمه بدم میومد فقط شده بودم یه آدم منفی نگر تا اینکه صحبت های خونوادم به دادم رسید یادمه مامانم اومد دم در اتاقم و گفت تلاش کن برای یه کار دولتی تو لیاقتت خیلی بیشتر از اینکه برای کار التماس کنی خدای من انگاری اون حرفاااا شدن آب روی آتیش خدا شاهده 14 اردیبهشت استارت زدم برای آزمون استخدامی با توکل به خدا و یه حال عالی کلی هم فرصت داشتم سرکاری نمیرفتم و تایمم خالی شده بود خداروشکر
اونقدر جدی و هدفمند خوندم که بالاترین نمره کتبی اون منطقه تهران برای من شد مصاحبه و گزینش درخشیدم و مهر همون سال من استخدام بود با کلی مزایا و حقوق
باور میکند همیشه برای اون خانم دکتر و اون مدرسه طلب خیر دارم هرچند بعد از رفتن من همسر دکتر سرطان گرفت و کلی به مشکل خورد ولی با اون کارش مسیر زندگی منو عوض کرد
اون سال کنترل ذهنم حس خوبم و توکلم منو نجات داد و یکی از شکرگزاری های روزانه من همین شغل خوبی هست که الان دارم
خدایا شکرت
بنام خدای مهربان سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
من میخوام برم سر اصل مطلب و میخوام از نتیجه ای که با برخورد به یک اتفاق به ظاهر بد بدست آوردم بگم
وقتی پندمیک شد من تو بازار تو شرایطی قرار داشتم که از بازار یه مقدار پول طلب داشتم و به دلیل پندمیک همه جا بسته شده بود و حتی یک ریال پول تو خونه نبود که شکم خودمو سیر کنیم و همه چیز خیلی ترسناک بود و دوماه هم اگر اشتباه نکنم همه جاتعطیل بود جای ما
وقتی اتفاق افتاد طبق معمول خوب نجوا ها اومد سراغم و شروع کرد به ترسوندن من که الان میخوای چکار کنی هیچی پول تو خونه نداری همه جا هم تعطیله و خلاصه ازینجور حرفا من هم حقیقتا ترس اومد سراغم اولش یکم ولی بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم گفتم منی که تو حوضه موفقیت فعالیت دارم باید همین جاها ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی ایمانی که عمل بیاره دگه وگرنه تو حرف که خیلی راحته
و چون. قبل از این داستان پندمیک هم چند مورد داشتم که اتفاق به ظاهر بد افتاده بود و با کنترل ذهن و جهت دهی آگاهانه افکارم تونسته بودم حلشون کنم با به یاد آوردی اونا مسیر برام آسان تر بود و یادم اومد از فایل تاکسی دنده آرژانتینی که شما در مورد همین موضوع اتفاقات بظاهر بد و نتیجه متفاوت توضیح داده بودید و اون مثال زیبای کشته شدن بز گفته بودید من کوشش کردم اون حرفهارو در عمل توی اون شرایط خاص پیاده کنم
و اون یاد آوری ها و اون فایل تاکسی دنده آرژانتینی حس منو خوب کرد یعنی واضح تر بگم اون یاد آوری های اتفاقات بظاهر بد ولی نتایج خوب های که در گذشته برام اتفاق افتاد اون یاد آوری ها حس منو خوب کرد و اون حس خوب خداوند دوباره منو هدایت کرد سمت چیزای که بهم احساس بهتری بده و اون فایل بود و بعد از فایل احساس کردم قلبم باز شده و یک آرامش خاص رو تجربه کردم اینا در حالی بود که این پندمیک هم تازه شروع شده بود و ظاهر قضیه فاجعه بود ولی باید میتونستم ذهنمو کنترل کنم و وقتی حالم خوب شد میدونستم واقعا میدونستم اتفاقات خوب داره میاد سمت من و چون این رو تجسم میکردم الان حالم خوبه داره اتفاقات عالی با سرعت میاد سمت من و منم دارم به سرعت میرم سمت اتفاقات خوب دگه خود این تجسم دوباره حس منو عالی میکرد و خلاصه خیلی درونم عالی بود واقعا
و اتفاقی که افتاد همون شب یادم نیست دقیق همون شب یا شب بعدش بابام اومد بهم گفت که آقای تابش (آقای تابش دکتر هستند) گفت آقای تابش امروز اتفاقی منو دید با هم کلی صحبت کردیم گفت که ماسک داره چون دوره پندمیک بود کمبود ماسک شده بود و من همون لحظه گفتم این یک نشانه است
گفتم باشه کجاست چطوره: گفت بیا اینم شمارش باهاش صحبت کن فرداش زنگ زدم یه قرار ملاقات گذاشتیم خلاصه کار ماشد آقا اینقدر من ماسک تولید کردم توی پندمیک که حد حساب نداشت یعنی توی دور بری های ما همه مات مونده بودند که یعنی چی کل شهر بیکاره این آدم داره عالی پول میسازه من قبل از پندمیک شاید ماهیانه مثلاً ماهی صد ملیون در آمد داشتم توی دوره پندمیک ماهی 200ملیون شده بود درآمدم اصلا عالی
و اون نتیجه واضح برام نشون داد که اصلا و اصلا و اصلا ظاهر قضایا مهم نیست
اگر من بتونم تعریفم رو به اون اتفاق تعریف خیر ببینم و از همه مهم تر حالم رو خوب نگه دارم صد در صد نتیجه اون به خیر منه
و من دیدم اونجا قدرت حس خوب رو واقعا که چجوری اتفاقات مثبت رو رقم میزند من توی دوره ای که افغانستان افتاد دست طالبان هم همین مسئله رو تجربه کردم که ظاهر قضیه جنگ و خون ریزی بود من گفتم بابا بیا بریم کارامون رو تموم کنیم و دهنمو کنترل کردم و نگو وقتی جای ما جنگ بوده توی اطراف شهر جنگ متوقف شده بود و یه بازار وحشتناک زیاد شروع شده بود چون مردم یک ماه از خونه هاشون بیرون نشده بودند وقتی جنگ تموم شده بود مثل مورچه ریخته بودن و من هم که اون کار رو انجام داده بودم فروش فوقالعاده ای رو تجربه کردم همون مقطع
و اینا واقعا الان الگو های بسیار عالی هستند از خودم برای وقتی که اتفاقی به ظاهر بد میوفته و به این شکل میتونم واقعا ذهن مو دهنش رو ببندم
امیدوارم خوب توضیح داده باشم از شما استاد عزیز سپاسگزارم
بدرود
من سه تا گربه داشتم و زمانی رسید که احساس کردم سه تا گربه برای من زیاد هست و من توانایی رسیدگی به هر سه اونها رو ندارم و دوتا کافی هست تا اینکه تصمیم قطعی گرفتم که پوپو گربه بزرگم رو واگذار کنم و بابتش هزینه هزینه بگیرم. پس قیمتی که مد نظرم بود رو همراه با عکس و توضیحات آگهی کردم فردی پیدا شد دختر کم سن و سالی که عاشق حیوانات بود و از پوپو خوشش آمده بود ما با هم توافق کردیم که چند روزی اول عکس و فیلم بفرستم کمی از اخلاقهای پوپو براش بگم و بعد که کمی خاطر جمع شد گربه من رو خریداری بکنه.
بعد از چند روز بخشی از پول مورد نظر رو ریخت و از من درخواست کرد که کمی بهش مهلت بدم تا مابقی پول رو جور کنه و از طرفی هم مامانش که سختگیر بود و با گربه داشتن مخالفت میکرد آمادگی لازم رو پیدا بکنه حدود سه هفته با هم در ارتباط بودیم چون میگفت مامانم سختگیر هست و با گربه داشتن مخالف هست.
از طرفی من هم به علت باور کمبودی که داشتم و فکر میکردم این تنها کسی هست که اخلاقهای خیلی خوبی داره و میتونه گربه مرا دوست داشته باشه و بهش اعتماد پیدا کردم باهاش راه آمدم( اینها همه رو دلیلش رو به علت باور خودم میدونم که فکر میکردم شاید کسی پیدا نشه که گربه من رو از من بخره پوپو قبلاً مریض شده بود و من بابتش هزینه کرده بودم و دکتر گفته بود باید تغذیش رو رعایت کنه و گربه ی من انگار عیبی داشت که خودم از بابتش خاطر جمع نبودم و نمیتونستم روی فروشش مانور بدم و فکر میکردم ارزشش پایین هست ).
تا حدود سه هفته با هم در ارتباط بودیم تا هم نگرانیهاش بابت اخلاقهای گربه برطرف بشه و هم مادرش آمادگی پذیرش گربه رو پیدا بکنه.
پس از حدود بعد از سه هفته که پول رو برای من ریخت من پوپو رو پیشش بردم و قرار بود چند روزی و حتی دو هفته پیشش بمونه تا باز هم اگر احساس کرد شرایط لازم رو نداره و دید مامانش مخالفت میکنه من پوپو رو پیش خودم برگردونم و معامله به هم بخوره. ازطرفی میخواستم بهش خاطر جمعی بدم که از بابت اخلاقهای پوپو خیالش راحت باشه.
این رو هم بگم که ظرف همین دو سه هفتهای که پوپو پیش این دختر خانم بود میگفت اقواممون اومدن خونمون و از پوپو خیلی خوششون اومده و گفتن اگر این رو به ما بفروشی بابتش پول خوبی بهت میدیم و چنین صحبتهایی رو شنیدم که میگفت مثلاً قیمت پوپو از این حرفها بیشتره و اخلاقهای خیلی خوبی داره.
با این صحبتها من هم باورم بهتر شد چون دیدم مشکلی که قبلاً داشته دیگه برطرف شده و چیزی نیست که باعث نگرانی باشه فقط اگر تغذیهاش مراعات بشه هیچ مشکلی نخواهد داشت و این شد که کم کم خودم رو توجیه کردم که نباید به مفت گربهام را بفروشم.
تا این شد که قرار شد به مسافرت برن و جایی نبود گربه من رو بذاره و اینطوری تصمیم گرفتم پوپو رو پیش خودم برگردونم و ایشون میگفت مامان مامانم خیلی اذیت میکنه و یکسره گیر میده که گربه رو از خونه ببر. من هم طبق توافقی که کرده بودیم بهش گفتم مشکلی نداره و گربه رو پس بفرست.
چون این دختر در شهر دیگهای بود کمی کار برای من دشوار شده بود من دچار استرس خیلی بدی شدم، شبی که بهم یهویی خبر داد اعصابم کمی به هم ریخت و خلاصه کلام اینکه گربه هم دوباره پیش ما بازگردانده شد.
بلافاصله روز بعد دوباره فروش پوپو رو آگاهی کردم و با خودم گفتم حتماً خیریتی هست و قراره یک صاحب بهتری براش پیدا بشه و این رو از اعماق وجودم قبول کردم چون مطمئن بودم که اتفاق بهتری در راه است و این حس برام خیلی آشنا بود، حس موفقیت حس خیر بودن اتفاقات…
تا اینکه ظرف مدت سه روز فردی پیدا شد که با جدیت گربه رو میخواست و ما فقط با چت صحبت کرده بودیم قرار گذاشتیم و دوباره گربهام را بردیم و در محل کلینیک مورد نظر همدیگر را ملاقات کردیم اونجا فهمیدم که صاحب جدیدش یه خانم هست که دوست اون آقا بود و این آقا فقط یک واسطه بود که برای دوستش میخواست. ایشون محض اینکه گربه من رو دید بسیار احساساتی شد و اشک از چشماش ریخت و فکر میکردی که سالهاست پوپو رو میشناسه و من هم خیالم خیلی راحت شد که فردی پیدا شده که از همه نظر مناسب هست. هم از بابت سن و سالش که فردبالغی بود، هم از لحاظ اینکه از پس هزینههای مالی بر میآمد و اونجا بود که خدا را هزاران بار شکر کردم و به همسرم گفتم من مطمئن بودم یک صاحب عالی برای گربهام پیدا میشه.و این یک معجزه ی فوق العاده برام بودکه به خدا توکل کرده بودم و نتیجه اش رو دیدم، چون میگفتم الخیر فی ماوقع. هرچی پیش بیاد خیره.
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
شما عشق منی
اول از همه باید تحسین کنم زیبایی و سرسبزی بی نظیر پارادیسو ،چقدر زیباست که اردیبهشت بهشتی رو با این دیدن این مکان بهشتی شروع کنی، چقدر فوق العاده شده در این فصل و چقدر منتظر این بودم که دوباره پارادایسو ببینم؛ درطول ویدیو بارها و بارها تحسین کردم این همه زیبایی خداوندو، و نکته دوم سلامتی و تناسب اندام شما که با انجام دادن به قوانین سلامتی به این تناسب اندام رسیدید و حفظشکردید، دم شما گرم
استاد جان در مورد برخورد با تضاد ها و اتفاقات زندگی باید تحسینتون کنم کاملا درست اشاره کردید، این ما هستیم که به اتفاقات و شرایط زندگی که برخورد باهاشون حاصل تفکرات و باورهای ما هستند برچسب میزنیم و احساس خوب یا بد بهشون داریم
شما در مورد پندمی صحبت کردید و از خودتون مثال زدید گفتم منم مثال خودمو بگم
قبل از دوران پندمی زیاد روی این مباحث باورها و تفکر مثبت وارد نشده بودم یعنی قبلش با یه استاد دیگه ای تو همین موضوعات آشنا شدم و حتی دوره اش رو هم تهیه کردم اما خیلی ریز نشده بودم توش و به نظرم اونقدر مثل شما دقیق و واضح مسائل موشکافی و مطرح نشده بودن ؛ در همین دوران پندمی من به چند چالش برخوردم که خیلی منو تکون دادن، اولینش همین بیماری فراگیر بود که همه دچارش شدن و تبعاتش دامنگیر همه شد ولی نگاه آدم هاست که مسیر زندگی رو براشون تعیین میکنه ، من قبلا هم گفتم تو یک شرکت هواپیمایی هستم، پرواز هام کم شد، بیشتر خونه بودم و واقعا حوصله ام سر میرفت کار دیگه ای نداشتم مهارتی بلد نبودم که ازش استفاده کنم و در واقع برنامه ای هم نداشتم ، در همین بین رابطه ام با همسرم بهم خورد و ما به سمتی رفتیم که دیگه باهم نباشیم ، من خیلی تقلا کردم که شرایطو درست کنم از همسرم خواستماین کارو نکنیم ، ازش خواستم بهم فرصت بده خلاصه به اون مرحله که نباید رسید و بازم در این بین من یه مشکل سلامتی هم برام پیش اومد؛ از چند طرف داشت بهم فشار میومد، ولی اون فشار روحی در روابطم به شدت سنگین بود، تا جایی که من به خودکشی هم رسیدم؛ اما یه جرقه تو ذهنم یه لطف خداوند یه روزنه نور ، امیدو بهم برگردوند ، اولش دنیا واسم تموم شده بود و داشتم رو این اتفاق برچسب منفی میزدم، حتی روی بخث سلامتیم هم همینطور؛ به لطف خدا یکم که خودمو آروم کردم و بهم الهام شد که یوسف حرکت کن و اونجا نمون رفتیم برای جدایی اقدام کردیم و با اینکه علی رغم میل باطنیم بود این کارو کردم و توکل کردم به خداوند؛ وقتی روی آروم کردن خودم کارکردم و ادامه دادم صدای خداوندو هربار بهتر و بیشتر میشنیدم ، خیلی هدایتی رفتم سراغ اینکه مهارت کسب کنم، چندین مهارت کسب کردم، از گواهینمامه موتور گرفتن و موتور سواری یاد گرفتن گرفته تا تعمیرات پکیج و بهبود زبان انگلیسیم، تو روابط با دیگران سعی کردم بهتر بشم، و دنبال کار دوم رفتم و هدایت شدم به کار مورد علاقه ام و آموزش دیدم ازش پول ساختم، حتی هدایت شدم سلامتیمو بهبود ببخشم و مشکل جسمیم حل شد به لطف الله مهربان، همزمان به سمت شما و فایل شما هدایت شدم، اول فایل های رایگانو دیدم و شنیدم و بعد از دوره ها استفاده کردم و الان دوتا دوره خریدم، یعنی اون فایل های رایگان راهم هموار کرد و نتایج کوچیک گرفتم و از طریق فایل های دوره دارم نتیجه های بزرگتر میگیرم
میخوام بگم من از اتفاق تو رابطه ام اولش گفتم این اتفاق بدیه و بعدش که با خودم فکر کردم دیدم میشه به این به ظاهر بد ، جور دیگه ای نگاه کرد و نتایجو به نفع خودت رقم بزنی، تونستم تو تنهایی رو خودم کار کنم ، رو باورهام، رو ایمانم رو توکلم رث مهارتهام، رو روابطم با آدم ها، و ازش فرصت بسازم، منم اولش ترسیدم و افسرده شدم، اما از خدا خواستم که کمکم کنه و راه هدایتو بهمنشون داد ،کی؟ وقتی که من عوض شدم و تغییر کردم و نگاهم به اون اتفاق عوض شد
به خودم گفتم هر اتفاقی بیفته همون خیرست، از شما یاد گرفتم و به لطف الله به سمت شما هدایت شدم؛ حتی خونه ای که با هزار آرزو تو تهران خریده بودیم رو فروختم و بخش اعظم پولشو به همسرم دادم چون در خرید خونه هر دومون کارکردیم و پولشو جور کردیم و دیدم اون بنده خدا الان درآمدی نداره و مهریه اش رو هم بخشیده بازم اینکه دوست نداشتم این کارو کنم ، توکل کردم به خدا گفتم این اتفاق باید بیفته و حتما خیری توش هست و خدا هوامو داره؛ کاری که من کردم به 99 درصد از آدمها بگی میگن حماقت کردی
برام مهم نبود ، مهم این بود که داشتم به هدایت خداوند گوش میدادم
استاد جان الان خداروشکر خیلی بهترم به لطف خدا خیلی آگاهی ها از شما یادگرفتم و دارم ادامه میدم ، مثال ها زیاده در این مورد ولی این مثال بزگترین و بارزترین مثالی بود که میتونستم بزنم
انشالله در پناه هدایت الله مهربان میریم جلو و در مسیر درست سوت زنان حرکت میکنیم و از زندگی کوتاهی که در این جهان مادی خدا بهمون عطا کرده لذت میبریم
خیلی دوستوت دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون️
سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم.
سلام به همه ی هم دوره ای های عزیزم.
امیدوارم همگی عالی باشید.
چقدر این ویدیو به موقع و جالب بود برای من. و چقدر نکته داشت برام.
من دیشب که ویدیو پرتاپ رو دیدم، خییییلی ذهنم مشغول شد. چون نت کار نکرد، vpn ضعیف بود، نتونستم تا اخرش ببینم. الان به هر چی فک کرده بودم تو این ویدیو هست. از کادر هماهنگی تا اتاق کنترل. تا مردم تماشاچی. تا حتی خودایلان ماسک. من دیشب به واکنش احتمالیه همه ی این افراد فکر کردم. فک می کردم الان همه گررریه، ناراااحتی … اما…
به همین سرعت از دیشب تا الان با جزییییات جوابمو گرفتم. حتی نکته هاش. چون استاد در مورد این اتفاق کلی صحبت کردن و نکته های طلاییش رو گفتن.
و اطمینان دارم چون این سوالای ذهنی دیشب برام پیش اومد، و فقط و فقط چون رها بودم، چون هی با سرعت داغون نت نرفتم همممه جا بگردم و ویدیو رو ببینم، خدا بهم پاداش داد، هم ویدیو رو بهم نشون داد. هم سوالای ذهنیم و تصویری جواب داد. هم کللللی نکته از زبون استاد بهم گفت. وااااقعا سیستم این دنیا بدون عیب و نقصه. فقط ما باید دخالت نکنیم.
چاره ی کار فقط خواستنه، فقط و فقط خواستن. و رها شدن از چگونگی. از زمانبدی. من آدمی هستم که به سختی رها می کنم. و خودم به طور مداوم دنبال چگونگی می رم. پس این اتفاق یه درس بزرگ و مهم برای من بود.
یه نکته ی دیگه اینکه همون اوایل این فایل به خودم گفتم ای داد بیداد، ببین زمین پرادایس باز پر از گیاهای هرز شد که!!!!!! فک کنم استاد و مریم جون خیلی شلوغن این روزا. اما یهو به خودم اومدم گفتم بابااا ببین استاد دارن چی میگن خب. چرا داری به چیزایی فک می کنی که مهم نیستن!! به جای دیدن اووووووون همه زیبایی!!! و خداروشکر سریع تونستم کنترل افکارمو بدست بگیرم و با دقت بیشتر فایل رو ادامه بدم. ( ینی ذهن همینقد می تونه چموش باشه!! )
استاد جان، تجربه ی من از مواجه شدن با اتفاق ناخواسته بر میگرده به حدود 11 یا 12 سال قبل. زمانی که من توی یک رابطه عاطفی شکست خوردم!!!!
سال 91 یه اتفاق احساسی خیلی بد برام افتاد. یه جدایی که خیییییلی جلو خونوادم منو داغون کرد. و هنوز هم اون ته مّه های ذهنم یه درگیری خفیف باهاش دارم. من تا حدود ده ماه الی یکسال بعد از اون جریان یکسسسسره قرآن میخوندم. دعا میکردم. نمازام طولانی شده بود، یکسره دامن خدا رو گرفته بودم ول نمیکردم. ماهی یه ختم قرآن داشتم. یه هایلایتر دستم بود، دونه دونه آیه های پر از وعده ی رحمت و استجابت خدا رو مارک میکردم. قشنگ به روی خدا میوردم. میگفتم ببییین، ببییییین، تو خودت گفتی بخواه تا بهت بدم. پس چرا نمیدی. اصلا چرا این اتفاق افتاد…
کم کم کشیدم کنار. سرد شدم. ایمانم به استجابت از بین رفت…
و چی شد، حدود دو سال بعد از اون جریان، وقتی بشدت آروم بودم و زندگیمو تو دستام گرفته بودم، شاد بودم و در مسیر موفقیت، چه از نظر شغلی، موقعیت اجتماعی، تحصیلات، روابط اجتماعی… قشنگ از همه نظر رشد کرده بودم. ( چون به خودم گفتم همه رو ول کن، خودت به تنهایی موفق شو ) خدا منو وارد این مسیر کرد. و الان دونه به دونه ی اون آیه هایی که مارک کردم رو درک میکنم. رحمتشو، استجابتشو… اصلا بخاطر اون همه درخواست از خدا من الان اینجام. بشدت به متن قرآن آشنام. یعنی خدا منو کاااامل آماده کرد، ( به واسطه ختم قرآن های ماهانم ) و وقتی خودم با آرامش اجازه ی حضور خدا رو دادم، منو وارد این مسیر کرد.
اصلا فکرشو که میکنم که خدا چجوری جوابمو داده، قشنگ شرمنده ی اون یکسال میشم… هر چند میدونم که همون یکسال کلی تضاد و سئوال برای من بوجود اورد و باعث شد به جواب برسم. بیام تو مسیر. و یاد بگیرم طبق قوانین جهان زندگی کنم. درخواست هام از خدا طبق قوانین باشه و بتونم قانونمند راه رو برای دریافتشون باز بزارم.
من ازین تضاد پیش آمده کلی درس گرفتم. کلی با خودم و حتی خواسته های خودم آشنا شدم. و الان هر بار که به پشت سرم نگاه می کنم فقط خداروشکر میکنم. چون دقیقا اون اتفاق برای من مصداق بارز الاخیر فی ما وقع شد.
خدارو شکر. امیدوارم که بتونم عاااالی تو این مسیر بمونم و بیشترین لذت و استفاده رو ببرم.
استاد شما، علاوه بر اینکه بهترین استاد هستید، برای من به شخصه بهترین الگو هم هستید. دقیقا امروز درست شبیه جمله ی مریم جان اومد به ذهنم، که گفتن این مرد، لایق ترین هست. و من میگم که این مرد، بهترین الگو توی تمااام زمینه ها برای من هستن.
خداحفظتون کنه.
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته و دوستان گرامی .
استاد عزیزم عاشقتم که آنقدر عالی هستی.
من در مورد رابطه عاطفی که جدا شدم بگم در واقع یک نامزدی که داشتم
بشدت وابسته بودم وباورهای غلط بسیار زیادی داشتم واین روابط تا چند ماهی طول کشید که آخرش به جدای کشید ولی اونم چ جدای گریه های بسیار زیاد خودم حتی پیش خواهرام آنقدر گریه میکردم که بشدت قلبم گرفته بود ضربان قلبم رفته بود بالا بدن مغزم رفته بود به کما.. باوجود اینکه میدونستم که واقعا جدا خیلی خیلی خیلی خیلی به نفعمه واقعا
ولی بازم گریه ناراحتی و خیلی سخت تر
و دیگه بعداً فهمیدم و بصورت هدایتی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنم جدا شدیم
در این جدای ها واقعا خیلی راحتتر میشه جدا شد فقط روی خودمون کار کنیم اما ما خیلی سختش میکنیم
و اعتماد بنفس خیلی پاینی داشتم درسته داشتم روی خودم کار میکردم ولی اعتماد بنفسم پاین بود خیلی .
ودرمورد اینکه من اولین سال اشنایم بود با استاد سال 96تهران بود که با استاد عزیزم دستان پرقدرت خداوند
آشنا شدم .. آخ آخ آخ آخ آخ
الان ک یادمه در شرکت ایران مال بود کار سیم کشی. میکردم کارگری بود در واقع
وهر گوشه و کناری رو که گیر میاوردم با خودم کار میکردم روی خودم وبا خودم حرف میزدم صبحا قبل از بچه های دیگه بیدار میشدم فایل. های رایگان بود گوش میدادم
واقعا خیلی ذوق داشتم
ولی خیلی ضعیف بود م وبیماری های پی در وهر بار دورو بریامو مینداختم اذیت که منو ببرن بیمارستان
ولی آخرین بار که بیمار شدم
عمل کردم و دیگه رفتم شهر سنندج
و بضاهر این قضیه منو از کار بیکار کر ده بود اما غافل از اینکه هدایت شدم به شهر خودم و اینجا خیلی راحت تر
پیشرفت های داشتم
الان این قضیه یادم اومد
به نام خدایی که همواره هدایتمون میکنه
کُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا ﴿20﴾
هر یک از این دو گروه را از عطای پروردگارت بهره و کمک میدهیم، و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع (20)
لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا ﴿22﴾
و با «الله» معبود دیگری قرار مده که ضعیف و مذموم و بییار و یاور خواهی شد. (22)
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُورًا ﴿25﴾
پروردگار شما از درون دلهای شما آگاه است (اگر لغزشی در این زمینه داشتید و جبران کردید شما را عفو میکند چرا که) هر گاه صالح باشید او توبه کنندگان را میبخشد. (25)
واو – توضیحات استاد واقعا بی نظیر و پر از اگاهی هست – تز اونجا که استاد گفتن که اونها به جای استفاده از کلمه شکست و انفجار – گفتن که عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات
اینکه تمام افراد موفق از قانون استفاده میکنن بهم قوت قلب میده..
این که واکنش افراد در موقع عمل نکردن استارت شیپ ی نگاه شکست گونه ای نیست..
چقدر مهم هست طرز تفکر ما
چقدر میتونه کمک کننده باشه اگر جوری به اتفاقات نگاه کنیم که نفع مون باشه..
خدا را شکر در محصول چگونه فکر خدا را بخوانیم من الخیر فی ما وقع رو درک کردم و چقدر از استفاده بهش رشد کردم و زندگیم رو توام با آرامش کردم..
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿17﴾
و اگر خدا تو را آسیب و گزندی رساند، کسی جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر تو را خیری رساند [حفظ و دوامش فقط به دست اوست]؛ پس او بر هر کاری تواناست. (17)
یکی از افراد در تهران دقیقا بعد از امدن پندمیک رفت تو کار تولید و فروش ماسک – ضدعفونی الکل و هر چیزی مربوط می شد و واقعا خیلی موفق شده بود و بعد از پندمیک یک فروشگاه وسایل پزشکی زده و شور خدا درامدش عالی است…
خدا را شکر بابت این فایل بی نظطر – چقدر خوب و آگاهی بخش هست..
سلام بر محمد عزیز ، و دوست داشتنی آدم کامنت های شما رو مطالعه میکنه لذت میبره، خدایا شکرت به خاطر وجود شما، چقدر خوب نوشتی ، مخصوصا با آیه های قرآنی همراه شدن ، اشک ما رو در آوردی گل پسر ، هر جا هستی موفق باشی ودر پناه خداوندمتعال .منتظر کامنت های قشنگ و تاثیر گذار شما هستیم.
ممنون از سید عزیزم
بهت تبریک میگم که عضو این خانواده بی نظیر و توحیدی شدی – شکر خدا که هدایت شدی این مسیر و کلی کامنت نوشتی که لذت بخشه…
انشالله که این مسیر بی نظیر رو ادامه بدی و چک کردن سایت تبدیل بشه به یک روزانه…
ازت ممنونم که وقت گذاشتی و با عشق برام کامنت نوشتی
به امید خواندن کامنت نتایجت …
In God we trust
سلام خدمت استاد عزیزم سلام خدمت خانم شایسته من بابک هستم از شیراز شاید تا بحال موفق به ارسال نظر نشدم اما اینبار باور دارم که برای اولین بار به من گفته شد که نظر یا دیدگاهی بنویسم شاید تا بحال به نجواهای الهی گوش ندادم اما الان درونم صدایی زمزمه میکنه و میگه بنویس من این فایل رو که دیدم و اینکه شما خواستی که یکی از اتفاقهایی که واسم افتاده رو عنوان کنم و درسهای که از اون گرفتم رو بیان کنم حالا میگم که اول از همه چیز در ابتدا این رو بگم که واقعا تمام صحبتهای شما درس هست کلمه به کلمه حرف به حرف برای من درسهای زیادی بوده و هست و یکی از چیزهایی که واسه من اتقاق افتاد سفری به ترکیه بود که در اونجا ضربه ای خوردم و باعث شد مقداری از پولم از دست بره و با جیب خالی برگردم ایران و اون اتفاق اغاز راهی بود که الان خوشبختانه و با لطف خدا در این راه قدم گذاشتم و یکی از شغلهایی که خیلی نادر هست و همه جا وجود نداره رو مشغول به انجامش باشم و اون یک شاخه از شغل piping هست واینجا لازمه بگم من لوله کش پالایشگاه هستم و این شغل مربوط میشه به piping در اصل تعمیرات کنترل ولو هست یا همون شیرهای صنعتی استاد من کامنتهای زیادی گذاشتم و شرح حال زندگی خودم رو واستون فرستادم و اینکه من هم مثل شما چندین سال تاکسی داشتم و کاملا درکتون کردم و سپاسگزار خدا هستم که در فرکانس شما وارد شدم و درسی که از اون اتفاق گرفتم که باعث شد ذهنم رو بیشتر پرورش بدم اینه که توی شغل فعلی با افرادی از جنس فرکانسم اشنا شدم که میتونم درک این رو داشته باشم که خواستن توانستن است و انسان نباید نا امید باشه درسته واقعا بکار بردن الفاظ منفی هیچ فایده ای نداره و به جای اینکه بشینم گریه زاری کنم که پولم رو بردن یا کلاه سرم گذاشتن جنبه مثبت بعد از اون رو در نظر داشته باشم و اون جنبه مثبت همین شغل امروز هست که نشون میده وقت برای سفر و مهاجرت بسیاره من سفر ترکیه رو بخاطر رفتن به اتریش برای کار انجام دادم اما وقتش نبوده و حالا توی این شغل با قدرت بیشتری کار میکنم استاد من هم یک ازدواج مجدد داشتم در زندگی اول خیلی داغون بودم و امروز با فرشته ای زندگی میکنم که 22 سال از من بزرگتره ایشون هم یکی از دستان پروردگار هست واسم و ایشون نیز یکی از درسهای بزرگ خداونده استاد شما رو ایشون به من معرفی کرد و بی نهایت شکرگذارم که با شما اشنا شدم چندین ساله که شما رو الگوی خودم میبینم همون طور که در صحبتهای قبلی شما درک کردم که به انسان همواره الهام میشه شما رو یک پیامبر میدونم پیامبر یعنی پیام اور و این صرفا مختص پیامبران الهی نیست ان عزیزان برگزیده بودند و در این زمان بطور نا محسوس شما جناب عباسمنش پیام اور خدا و قران هستید و یک مسئله دیگر اینکه خداوند هیچوقت به ضرر ادم کاذی انجام نمیده اگر من اون پول رو از دست نداده بودم شاید واسه اتفاق بدتری خرج میشد من دوباره برای شما داستانهای زندگی خودم رو نسبت به فایلهای متعدد جنابعالی خواهم نوشت ممنون از این همه راهنمایی از این همه پیام الهی ممنون از شما منو همسرم همواره همسفر شما در امریکا و سریالهای دیگرتان هستیم خیلی دوستون دارم به امید دیدار
بنام خداوند بخشنده و توانا
سلام به استاد عزیزم
استاد بهتون تبریک میگم خیلی خیلی خوش اندام و خوشتیپ تر شدین و من واقعا لذت بردم
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
چقدر دوباره این روزا احساسم خوبه خداروشکر
و چقدر به لطف الله و به واسطه ی فرکانس های خوب خودم همزمانی های خوبی رو تجربه میکنم نمونه اش برخورد به این فایل زیبا که عالی بودش
چقدر پرادایس خوش رنگ و زیبا و مطبوع و تر و تمیزه الله اکبر
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی
واقعا در کل قدم زدن استاد من هوای اونجا رو حس کردم و از لحاظ فرکانسی بشدت اونجا بودم این خیلی برام مهمه بدون تلاش کردن و زور زدن که برم توی اون فضا، جدیدا من براحتی با زیبایی ها و گوش دادن به زیبایی ها و حرف زدن به زیبایی ها رو ناخودآگاه ترجیح میدم به خیلی از حاشیه هایی که بشدت بصورت تکاملی در زندگیم داره کم و کم و کم میشه
اینم خداروشکر داره دیگه
روی هم رفته این چنین فایل هایی که از استاد روی سایت قرار میگیره و من هم با هر حرف استاد در ذهنم یسری از کج فهمی ها به صدا در میاد و بصورت اصل بهبود گرایی میپذیرم که اصل چیه و فرع چیه بیشتر مجاب میشم که نه نه من باید بهتر و بهتر بشم
نتیجه میخوام؟
میخوام زندگی سراسر عشق رو تجربه کنم؟
میخوام از زندگیم لذت ببرم؟
خب پس باید با تک تک سلول های وجودم قبول کنم که خودمم که زندگیم رو با باورهای خودم رقم میزنم
من تمام آنچه که دارم در زندگیم تجربه میکنم بخاطر افکار خودمه
یجاهایی اوضاع خوبه و منم حالم خوبه و دارم فرکانس خوب ارسال میکنم که عالیه
اما یجاهایی هست که من باید خودم رو نشون بدم با چی نشون بدم، نه با تغییر قیافم و نه با تغییرات ظاهری من باید بصورت بنیادی و بصورت اساسی نگاهم رو به اون جاهایی عوض کنم که قطعا خیلی ها رو از پا در میاره
ممکن ورق رو برای خیلی ها تغییر بده
اما برای من و هرکسی که به قوانین الله یقین داشته باشه نمیاد توی شرایط بظاهر نازیبا به اون اتفاق واکنش نشون بده
کسی که بقول استاد قانون رو درک کرده باشه که واکنش نشون نمیده اون خلق میکنه با چی خلق میکنه با افکارش خلق میکنه
در هر لحظه جوری به شرایط نگاه میکنه که به احساس خوب برسه
جوری بار معنایی مثبت به اتفاق میده که ورق رو براش برمیگردونه
من خودم خیلی بهتر شدم در این زمینه واقعا بهتر شدم
و واقعا به همون نسبت زندگیم عالی شده
در تمام جنبه ها عالی شده و داره میشه
خب این اتفاقی نیست که، این داره روندی درست رو با درک بهتر از قوانین طی میشه چجوری طی میشه با همین تغییر زاویه نگاهم به هر اتفاقی
اینم بگم توی روند و تکامل فهمیدم
شاید شاید قبلا یجور گروکشی بود برام مثلا نگاهم رو عوض میکردم و حتی منتظر بودم که شرایط سریع عوض بشه و اون اتفاق خوبه رخ بده و سریع نتایج بیاد و من بگم دیددی این نگاه داره جواب میده
اما من تمرکزم روی ناخواسته بودش در اصل ولی ظاهرش این بود که دارم نگاهم رو عوض میکنم
تغییر نگاه باید حالم رو هم عوض کنه
تغییر نگاه باید رهایی رو برام هم بیاره
خب قابل احترامه چون اول راه بودم
خب بازم از واکنش نشون دادن به اون اتفاق بده بهتر بودش
اما فهمیدم که من هرچقدر تغییر کنم و رو به جلو برم این نگاه گروکشی نباید باشه
چون همون منتظره بودن برای تغییر شرایط واون اتفاق بیشتر داره بار معنایی منفی اصلا به درک جهان میده برام
من نگاهم رو مثلا به اون اتفاق عوض میکردم که حالم بهتر بشه این اتفاق میفتاد برام اما نمیدونستم که در ناخودآگاهم دنبال چگونگی بودم که بعدا با طی تکامل فهمیدم که چگونگی سمت من نیست
و قانون میگه تو احساست عوض بشه و نگاه متفاوتی داشته باش به اون اتفاق خود بخود معنای اون اتفاق در ذهنت تغییر میکنه و به الله که الان بعد چندین سال دارم بدون اینکه زور بزنم هر اتفاقی بیفته خیلی سریع و خیلی راحت و خیلی متفاوت دارم خلق میکنم
واکنش نشون نمیدم
من گروکشی نمیکنم
من مطمئنم حالا اگه متفاوت به هر اتفاقی فکر کنم شرایط تغییر میکنه
بیام اصلا مثالی بزنم از خودم که زندگی من رو متحول کرد
بقول استاد وقتی روی خودت کار میکنی اتفاق هایی این چنینی خیلی کم میشه، الان برای منم همینطور شده یجورایی، ولی باید برم ب قبل خودم و بتونم حداقل یه مثالی بزنم چون بگردم پیدا میشع
قطع همکاری با دوستم در یه کاری که یهویی اتفاق افتاد و برای من یه اتفاق بظاهر ناجالب بود که با تغییر نگاهم و تغییر باورهای خودم و عدم واکنش نشون دادن من به این اتفاق و با تقویت باورهای توحیدی خودم نه تنها اتفاق خیلی زود به نفع من و شاید هم به نفع ایشون تغییر کرد که فقط میتونم الان بگم خدایا شکرت
چون من میتونستم واکنش نشون بدم و بجای اینکه سعی کنم به احساس خوب برسم بیام باهاش بحث کنم و دنبال مقصر بگردم و توضیح الکی بدم و
با یک نگاه درست و با درک درست قوانین خداوند تونستم الخیر فی ما وقع رو بصورت عملی اجرا کنم طوری که این تغییر و جدایی منجر به تغییرات در روابط من و تغییرات در بهبود اوضاع مالی ام و حتی درست شدن خیلی از جنبه های زندگیم شد
منجر شد تا من تنهایی همون کار رو بکنم و چه موفقیت هایی رو بدست بیارم خود این موفقیت ها چندین صفحه میشه
خب اینا بخاطر اینه که من نگاهم رو به اون اتفاق براحتی عوض کردم
چجوری عوض کردم با تغییر باورهایی که داشت بمن احساس بدی میداد و با جایگزین کردن یسری از باورهایی که حداقل بتونه منو به احساس خوب بیشتر برسونه و اینجا برای هرکسی متفاوت هست و یاد گرفتم اون کلمه ای که میگم کارارو نمیکنه احساس من و باور من هنگام ادای اون کلمه هست که برنده بودن یا بازنده بودن رو برام مشخص میکنه
ذهن ما هنگام اتفاق ناجالب هجومش خیلی زیادتر میشه
نجواها بیشتر میشه
اما در مقابل یک ذهن قدرت مند و خلق کننده که افسار ذهن دستش هست هیچ قدرتی ندارد
میاد گاهی صداش و پچ پچ میکنه اما دیگه تحویل گرفته نمیشود
ولی ما کمال نداریم که بگیم تموم شد بسه دیگه
نه این طور نیست
هر لحظه باید سم پاشی بشه و کود مناسب بدیم و خروجی خوب بگیریم
همه ی اینا رو گفتم بخاطر اینکه من امروز در این تاریخ به حدی به این موضوع خالق بودن خودمون و ایجاد و خلق کردن شرایط خودمون ایمان دارم که جای هیچ شک و شبه ای نیست
در طول روز یسری اتفاق های ریز هم رخ میده که نیاز به تغییر نگاه داره نیاز داره تا جوری دیگه نگاه کنیم و جوری دیگه مقام خودمون رو بیاد بیارم
قشنگی زندگی به همینه دیگه
یسری از دوستان عالی هستن در این زمینه مثل استاد مثل خیلی از بچه های خوب سایت
یا مثل همین آقای ایلان ماسک و اون معنایی که به اون پرتاپ استارشیب دادن که قطعا این نگاه قشنگ بعدا منجر به خلق بهترین چیزها و خلق ثروت میشه
خدایا شکرت بابت همه چی
از استاد عزیز و خانم شایسته عزیز هم سپاسگزارم بخاطر این فایل عالی در این فضای رویایی که واقعا شگفت انگیزه از دوستانم تشکر میکنم که واقعا عالی هستن
نصر من الله و فتح قریب
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد خوش تیپ و خوشگلم و مریم بانوی عزیز
سلام به همه دوستان جان
خدایا شکرت که در این سایت الهی و مسیر الهی هستم برای خودسازی و پیشرفت
استاد عزیزم بابت همه چیز از خدا و شما و خودم تشکر میکنم که دارم در این مسیر قدم برمیدارم و خداوند هم همیشه هاید و هدایتگر همه ما هست
اول از این لباس خوشگل بگم که چقدر بهتون میاد و برای این بدن زیبا ساخته شده
دوم این منظره رویای و بی نظیر بگم که چقدر چشم نواز هست اصلا هر چقدر که نگاه میکنه آدم سیر نمیشه بخدا از دیدن این همه زیبایی
در مورد ایران ماسک اصلا این بشر بی نظیر و فوق العاده هست واقعا کارهایی که میکنه به عقل جن هم نمیرسه خخخخ اگر هم برسه جرأت انجام دادنشون رو نداره ولی این آدم چقدر خودش قانون و خدا رو باور داره که دست به چنین دست آورد هایی میزنه
چند وقتی هست که دارم زندگی نامه افراد موفق رو میخونم و میشنوم و خیلی جالبه برام که همشون در یک جمله مشترک هستن
همه به این فکر هستند که میگن کاری کنیم که جهان جایی بهتر بشه برای زندگی کردن همه انسانها
و این همون جمله و باور شماست که همیشه میگید و اصلا باهاش زندگی میکنید و عمل میکنید
وطبیعتا این جهان هم به این افراد که چنین طرز فکری دارند هم پاداش میده
در مورد موضوعی که در این جلسه گفتید رو میخوام هم یک اعترافی کنم و هم به خودم یادآوری کنم قانون رو تا باز هم بیام و این نوشته های خودم رو بخونم و ایمانم بیشتر بشه
شما استاد در مورد کنترل ذهن در هر شرایطی صحبت کردید و گفتید که هر اتفاقی که بیفته الخیر فی ما وقع هستش و باید دیدمون رو نسبت به مسائل عوض کنیم و از زاویه ای ببینیم که بهمون کمک کنه تا حال و احساس مون بهتر بشه
در مورد خودم یک اتفاقی افتاد که دوست دارم اینجا بگم هر چند شاید بعضی جاها گفته باشم تو کامنت هام اما فکر میکنم اینجا بگم بهتر باشه و به خودم بیشتر کمک کنه
من در بهمن 1400 به یک تضاد عاطفی خوردم و باعث شد زندگی ای که با کلی زحمت ساخته بودم و کلی هم زندگی و رابطه خوبی داشته باشیم رو از دست بدم
این که میگم رابطه ام خوب بود واقعا خوب بود درسته یک جاهایی مسئله مالی بود اما اونقدر شدید نبود که بخواد منجر به جدایی بشه
و این در حالی اتفاق افتاد که همه چی خوب بود و یهو همسرم گفت دیگه نمیخواد زندگی کنه با من و میخواد جدا بشه اولش سعی کردم جلوش رو بگیرم اما اون تصمیم خودش رو گرفته بود و دیدم که نمیتونم کاری بکنم
البته این رو هم بگم که بعد ها متوجه شدم که چه فرکانسهای فرستادم که نتیجش این تصمیم شده یعنی میخوام بگم الکی و بی دلیل نبوده که این اتفاق افتاد در ظاهر زندگی خوب بود اما فرکانس ها و افکار من نادرست بود و در جهت خواسته ام نبوده
که بعداً متوجه شدم
اون روز ها همش نمونه ها رو از زندگی افرادی رو مثال میزدم برای خودم که خیلی از افراد این اتفاق به ظاهر بد براشون افتاده اما جا نزدن و ادامه دادن و اتفاقا به موفقیت های بزرگی هم رسیدن و عزیز خدا شدند مثل خود شما استاد مثل ایلان ماسک مثل مادر موسی مثل ابراهیم برای همسر و فرزندش مثل بعضی از دوستان خودم که جدا شدند ولی دوباره یک زندگی خیلی بهتری رو ساختند برای خودشون و همش به خودم میگفتم قطعا این یک خیری داخلش هست که الان متوجه نمیشم اما بعداً در آینده بهم گفته میشه من این جمله ها رو بارها به خودم میگفتم خیلی وقتا حالم خوب میشد ولی خیلی وقت ها هم فراموش میکردم و حال و احساسم خیلی بد میشد و کلی توی افکار داغون و بد میفتادم چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ ذهنی خیلی درگیری ها داشتم
تا اینکه یکروز خود خدا دیگه بهم گفت که پسر خوب وقتی تو داری یکسره راجب این اتفاق فکر میکنی چه توقعی داری که پیشرفت کنی
واقعا واضح ترین صدایی بود که شنیدم اون هم ن در خواب بلکه در بیداری و داشتن هوش کامل
آره جواد آره خدا بهت گفت و باهات واضح صحبت کرد
درسته سخت بود کنترل ذهن اما من کم کم کار کردم روی خودم و دوره عزت نفس خیلی بهم کمک کرد تا بتونم بهتر بشم
حالا چه دست آورد هایی برام داشته این اتفاق ؟
اول اینکه خودم رو بهتر شناختم
خواسته هام واضح تر شدند
رابطه بهتری رو مثل رابطه استاد برای خودم طلب میکنم
اینکه چند تا مسافرت تنهایی رفتم توی دل طبیعت
اینکه توی دل خیلی از ترس هام رفتم
اینکه تونستم برای خودم پول بیشتری بسازم و چیزهایی رو بخرم که همیشه آرزوم بودند
اینکه به عزت نفسم بالاتر رفته
اینکه برای عزیزانم مثل مادر و خواهرام کلی چیز خریدم و خواسته هاشون رو برآورده کردم به لطف خدا
اینکه با تمرکز بیشتر آخر سال هدف گذاشتم و به همه اون هدف هام رسیدم
از همه مهمتر رابطه ی خیلی خوبی با خدای خودم ایجاد کردم و خدای خودم رو بهتر میپرستم و ازش یاری میخوام چه نعمتی از این بالاتر
اینکه هدف امسالم مهاجرت بود و الان توی دل اون هدفم هستم (انشاالله نتایج بیشتر رو بعداً میگم)
من تا همین الانشم از ی سال قبل خودم خیلی جلوتر هستم و و خیلی پیشرفت کردم و بزرگتر شدم
خیلی از ترمز ها و ایراد هام رو شناختم
همین الان از ی سال قبل خودم 6 بر هیچ جلو هستم و من الان خیلی موفق تر و شاد تر هستم از جواد ی سال قبل خودم و به خودم افتخار میکنم و تحسین میکنم خودم رو
چون استاد شما خیلی خوب میدونین و خیلی خوب هم آموزش میدید که ذهن همیشه آخرش میگه خوب که چی؟تو فلان چیز رو نداری فلان شخص توی زندگیت نیست فلان خونه و ماشین رو نداری و ………
ولی من به ذهن خودم میگم رفیق خوبم دوست عزیزم من ی سال پیش جرأت انجام همین کارهایی رو که تا الان انجام دادم رو هم نداشتم پس صبر کن و با من همکاری کن تا باهم بهشون برسیم و میدونم که میرسم 5 سال آینده من کلی رنگارنگ و پر از نعمت های خداونده
این نعمت ها همین الآنم در زندگیم هستند فقط اون موقع بزرگتر میشن ریشه ها محکمتر
آره جواد میدونم که فراموش میکنی اما باید هزاران بار این ها رو بگی و بنویسی تا بیاد خودت بیاری
استاد عزیزم ازت ممنونم مریم بانو از مسا هم ممنونم از ایلان عزیز هم ممنونم بابت این اتفاق های بزرگی که رقم میزنه
اگر من خودم این مصاحبه با این مورد رو میخواستم تحلیل کنم در مورد این موشک اصلا نمیتونستم به این خوبی که شما موارد رو تحلیل میکنید تحلیل کنم واقعا افتخار میکنم که چنین استاد آگاهی دارم که حقا استادی برازندتون هست
خدارو شکر میکنم که شما بعث شدید این حرف ها رو بزنم و به خودم یادآوری کنم
خداروشکر
موفق و پیروز باشید