اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2157 روز

    سلام استاد.

    خواستم‌یک زمانی رو بگم که اتفاقی به ظاهر خیلی بد افتاد اما از پسش به هزارتا اتفاق خبو رسیدم.

    خب باید اینو بگم که من یک معلمی داشتم‌که خیلی دوستش داشتم و روابط خیلی تبوی باهاش داشتم، اما چشمتون روز بد نمبینه که وابسته شدم و این وابستگی کاردستم‌ داد.

    ایشون یه چند وقتی شد که کلاس هارو مدام کنسلی میزد،من هم‌واقعا برای برقراری دوباره کلاس ها بعد از مهاجرتم‌خیلی بحث و مشاجره کردم‌با اطرافیانم که سازم رو بتونم تو کشور جدید فورا خرید کنم!یعنی برام‌بخرن!

    خلاصه که رسید به جایی که یکی از اعضا یخانوادم با این خانم‌صحبت کرد و درخواست کرد که کلاس هارو متعهدانه برگذار کنه، ایشون هم‌یکسری صحبتای ظاهرا عالی کرد تا این ه خیلی زود از آپ زشگاه تبرداون که یاوشن دیگهونمیتونه کلاس هارو ادامه بده و خلاصه که این خانم هم دیگه جواب منو نداد تا اینکه بعد یکسری انفاقات بنده بلاک شدم!

    خب الان خداروشکرمیکنم،چون من با آدم ایا سالمفقط میتونم‌راتباط داشته باشم!این مسئله باعث شد برم تو خودم، روی خودم کارکنم و بخصوص در روابط با خانم ها که باعث شد بتونگعزت نفسمو بیارم بتلا، توحید رو تقویت کنم، وارستگی رو تمرین کنم و هوای خودم رو داشته باشم، کم کم شرایط بهتر شد،البته تضادهایی داشتم‌بخاطر این مسئده پیش اومده کم کم‌برطرف شد و از قبل هم بهتر شدم.

    الان کسی هستم که از 2نفر دوست رسیدم به شتید حدود 20نفر، از آ م‌خجالتی کمرو تبدیل شدم به کسی که بیان میکنه صحبتشو ، باهمه راحت ارتباط میگیره و البته نگاه خوبی داره به افراد، حتی این دوست یابی خودش به لطف خداب عث شد که دوستان خانواگی بسیاری داشته باشک و پلی باهش برای شروع ارتباط دوخانواده .

    الان افراد سالم من رو محاصره کردن، الان افراد درست درمونب ا یکفتس هستن،من خیلی سرنایه های درونی خوب یدارم و خب فقط با افرادی که واقعا ممساب هستن، سالم هستن،مادیار هستن و متعهد سروکار دارم و الان‌که مهاجرت دوممو کردم انگار فقط یک خواب بد بوده و بس.

    هنوزم خیلی کارمیبینم یرای بهبود و میشه خیلی بهتر شد اما خوشحدلم‌کهب خش کوچی‌ی از نتیچه کنترل ذهن روب گم،هرچند که تو اون مسیر یترفتم‌که چقدر میتونم به خودم‌آسانتر بگیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 913 روز

    خدایا!

    راهی نمی بینم

    آینده پنهان است.

    اما مهم نیست،

    همین کافیست که تو همه چیزرامی بینی

    ومن تورا.

    عجب تیپی واندامی عجب استادخوش نامی

    بنازم قدرت خالق که من راکردشاگردش

    شعرگفتم درحدّ

    سلام به روی ماه استادعزیزم ومریم نازنینم وبوسه می زنم به دستانی که لبریزاست ازعشق واینطورفیلم می گیردتاچه بهره هاببریم ازکلام به کلامی که دُرّ وگوهرمی ریزد از آن ومی طلبدقلب رابستری کنیم برای برداشتن این طلاهای ناب تا بشودجایگاه ابدیِ امن خداوندمهربانم تا هرلحظه اورانفس کشیده وشکرگزارش باشیم برای اینجابودن مان دراین مسیرزیبا،جادویی ولبریزازمعجزه به شرط هرروزبودن ،گوش کردن وعمل کردن با قدرت ایمان وتوکل واقعی …..

    ای جانم، سلام پرادایس زیبایم ،بهشتی که استادومریم جونم رادرآغوش خودمی پرورانی چقدرزیبایی ودرمکان الهی ات چه درس هاآموخته ومی آموزیم وبا تمرکزبرزیبایی هایت به کجاهاهدایت شدیم خدایاشکرت…..

    بانگاه کردن واندیشیدن به این قدرت ذهن بشریتی که خداوندم خالقش است وامروزشاهدرشدو پیشرفت درتمام زمینه هاباشیم به خودمی بالم که بنده چنین خدای قدرتمندی هستم که باتغییرباورهاچه امکانات عظیمی رافراهم می کندومن هم به سهم خودوشرایط خودمی توانم امروزبااین آگاهی های ناب چه هاکه انجام دهم وروزبه روزعالی تروهدفمندتر ومی بینم هرروزرشدوپیشرفت هایی خارق العاده وانسان هایی که هنوزاندرخم کوچه های ناآگاهی مانده اندوراکد وکور وکر ولال…..

    خدایاچه اندازه شکرت رابایدبه جاآورم که حرفی برای گفتن وبهانه وتوجیح باقی نگذاشته ای وبرای این است که همیشه می گویم وعمل می کنم به اینکه هرنفس بایدتوراشکروسپاس گویم برای داشتن چنین استادی که حق مطلب رابرایمان تمام کرده ….آگاهی مسئولیت به همراه دارد، من کجای کارهستم،دنبال چه هستم،استادم باکلام به کلام وارائه عاشقانه تمام تجربیات زندگی اش باصداقت ،بهانه هاوتوجیه هارا ازذهن مادور کردندو خداوند،همه چیز را حاضروآماده به واسطه ایشان دراختیارمان قرارداد.

    امروزکه داشتم در قسمت خاص دردفترستاره قطبی ام می نوشتم که خدایاچه زیباخیروبرکت درروزی مان قرارداده ای یهواشکم جاری شدوگریه کردم احساسی لبریزازوجودش درتمام تاروپودم فقط گفتم خدایاشکرت وقدردانی کردم ،مثل کسی که می آیدباتو درددل می کند وایمان داری حق بااوست ولی درحقّش ،ناحقی شده وتوازدرونت ملتهب می شوی ویه جورایی دلت به دردمی آید،من چنین حسی داشتم ،یک عمرندیدن واقعی خداوند ولی برای امروزشکر که تورادارم آنطورکه لبریزاست وجودم ازوجودش به جای تمام نداشتن هایش…..

    چقدرخداوندبخشنده ومهربان است باید،بایداوراهرلحظه نفس کشید….

    جداییِ من ازهمسرسابقم امروزآگاهانه ،سکوی پرتابی شدبرایم…

    نبودن دخترقشنگم ،آزادی ورهایی رابرایم به ارمغان آوردتاهم اوخودکفایی راتجربه کندورشدکندوهم من ،آینده پنهان است اما خدایم باهردوی ماهست وهوای مان رادارد ودر9سال زندگی دخترم بامن همه چیزراکنارم باراستی ودرستی وکارکردن های من درخانه هابه خاطراعتیادپدرش تجربه کردوتابودم بهترین هارابرایش انجام دادم ودردرس هایش نابغه ای بودوطوری که به جای معلمش به دانش آموزان درس می داد.اما این طوررقم خوردو امروزدرک می کنم که چقدرخواست خداوند زیباست واعجاب انگیز،الان نزدپدرش وکاملا خودکفاشده است ،وظیفه من کارکردن روی خودم وسپردن همه چیزبه دستان پرقدرت خداوند….

    به تمام اتفاقات زیبای زندگیم فکرکردم وباآگاهیِ امروزم نشستم نوشتم وسهم خودراپیدا کردم و دستان خداوندبه یاریم آمدند، من برای هرتغییری آغوشم را بازکردم وتسلیم محض خواست واراده خداوندشدم .

    ازطریق استادعزیزم آرام آرام دریچه های ذهن وقلبم رابرای هردریافتی گشودم بدون هیچگونه اما،اگروچگونه ،فقط به قول ایشان درقدم هفتم ازفایل آخرگفتم(اگربشود،چه می شود)وشد،زیباوجادویی هم شد…..

    ازخداوندخواستم وشد،تغییراعاشقانه پذیرفتم مگرراهی دیگربود،تمام راههاطی شده بودندوخداوندممکن کردهمه چیزراباقدرت ایمان وتوکل صادقانه ام .

    همه چیزمی شوداگرباچشمانی به غیر ازاین چشمانم ببینم وآن چشم بصیرت وآگاهی بودکه دروجودم آرام ریشه زدوبه درخت تنومندی به نام ایمان خالصانه تبدیل شدوهرروززیرسایه آن لذت بردن وعمل به قوانینش.

    وسعت نگاه مان درک قدرت وعظمت خداوندشدوبعدزندگیمان رامی بینیم که چه ساده وراحت باهمان قدرت ایمان و توکل چه کارهای عظیمی می شودانجام دادوهدفمندانه به جلورفت وبه خواسته هایی که باخواست خودش گره می خور احترام گذاشت وفقط شکرگزارش بود.

    وقتی درون آرامش راهرلحظه درکنارهرمسئله ای تجربه می کندودیگراحساست نسبت به هراتفاقی عالیست زندگیت رالبریزمعجزه می کندومتنعم می شوی ازتمام امکانات عالی برای رشدوپیشرفت دنیاو توشه جمع می شودبرای آخرتت.

    تمام اتفاقات درزندگیم مراخودکفاتروقویترم کردچون کوه عظیمی به نام خداوندپشتم بودودیگرترس هاجایش رابه امیدوایمان داده بودندوامروزدراین وادی مقدّس قرارم دادتافقط بگویم خدایامن هرچه دارم ازتو وار آن توست وفقط بایدهرنفس شکرگزارت باشم وتوبرایم کافیه کافی هستی…..

    استادی که درهرشرایط بوده ولبریزازتجربه وآگاهی ومن بادیدن ایشان وتامل وتفکردرروندتکاملی زندگی شان ،ازخداوندمدد طلبیدم وباتسلیم محض به درگاهش ،خداوندهم برای رشدوپیشرفتم سنگ تمام گذاشت وچه زیباست هدایت هایش ونشانه های واضح دراین مسیرزیبا…..

    درمسیری توحیدی گام بر می داری که استادش همه جوره عیارداروثروتمنداست وثروتمندمانده اندوادامه دارد،ثروتمندشدن باثروتمندبودن تفاوت دارد،اینکه اصولی رزاق بودن ووهاب بودن خداوندرا درعمل به نمایش می گذارند چه نکات طلایی برای زندگی مارقم می خورد،وبعدمی بینیم ماهم درمحضرایشان شاگرداول می‌شویم وهمه چیزنقدویک شخصیت وزندگی عیارداروثروتمند،صاحب خانه خودمان،کسب وکارخودمان بدون هیچگونه وام ،بدهی قسط وشرک وغیره وذلک،یادم آمدکه مسکن مهردرهشتگردکرج داشتم وآن هم فروختم چون قسط داشت وپولش شدخودکفایی عالی ترخودم ….وخداوندی که روزبه روزبه همچین زندگی برکت می دهدوخیروخوشی وسعادت،سلامتی،عشق پاک ،معشوق ناب وهم فرکانس،استاددرست ودرمون ،ذهنی بازوپاک وقلبی لبریزازخداوند ،احساس عالی وهرچه خوبان همه دارندماکناراستادمان به لطف وکرمِ خدای مان داریم ،خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    وواقعا نکته طلایی دیگراستادقشنگم این هست(نگاه متفاوت مساوی نتایج متفاوت)

    مثال آقای عشق یار(روحشان شادهمگی)هم مراجای خودم میخکوب می کندوهرروقت می‌شنوم ویادم می آیدبه وسعت قلبشان ونگاه وعکس العمل شان ،می گویم ماواقعا چه الگوهایی داریم که فقط روزی هزاران باربایدبابت این زندگی آرام وهدایت مان دراین مسیررویایی شکرخداوندرابه جاآوریم وسجده شکربگذاریم وقدروارزش ناب این آگاهی هاوعمل به آنهارادروجودمان نهادینه کنیم ..

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم عزیزانِ دلم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    زینب قیاسی گفته:
    مدت عضویت: 833 روز

    واااااااااای از این فایل که هردفه گوش میکنم ذوقی ک پدیدار میشه در من

    یک مثال عینی ک برای این فایل توی زندگی خودم دیدم این بود ک من قبل عید یک هدفون گرون قیمت خریدم و خیلی راضی خشنود بودم ازش

    و حقیقتا هر دفه که میزاشتمش انگار دنیا مال من بود یروز توی باشگاه یکی از دوستام هدفون منو خواست و بعدش هدفونم شکست و اول خیلی ناراحت شدم

    بعد به خودم گفتم

    1.ببین زینب یک فقط دستش شکسته خداروشکر

    سیمش هنوز وصله

    2.حتما خیری بوده شاید قراره رانندگی کنی ک اصلا توی راه باشگاه نیاز به هدفون نداری این نشونه بوده

    و خلاصه تمام بار احساسی بدمو فراموش کردم

    و هدفونم گذاشتم تو کمدم

    بعد عید من دیدم واقعا نیاز به هدفون دارم چون مسیر طولانیه و خواستم یک هدفون بخرم دیگه کلی هم خدارشکر کردم ک پول و توانایی خرید یک هدفون دیگرو دارم

    تا هفته پیش دوباره چک کردم این هدفونه کار میده

    خلاصه برشداشتم گفتم هم میرم پیاده روی هم میدم که اینو تعمیر کنن ببییییین روز غیر تعطیلی بود اما تمام مغازه ها بسته بودن من نزدیک 6 هزار قدم زدم رسیدم به یک مغازه تعمیر تلویزیون رفتم گفتم اینو تعمیر میکنید نگاش کرد گفت نه مشکلش چیه گفتم همش سالمه فقط دستش شکسته و با چسبی ک قبلا خودم زدمم درست نشده …….

    ببینید براااام هدفون مو با یک چسب غول چسب زد

    حتی بخاطری که خوش رنگ بشه برام رنگ مشکی هم روش زد و حتی ازم 1 ریال هم هزینه نگرفتتتتتتتتت

    و من با ذوق توی خیابون داشتم به این فکر میکردم ک حتی اگر ظاهر اتفاقات بد باشه اما میشه نتیجه رو عوض کرد…..

    و امروز این فایل با همین هدفون قدرتمندم گوش دادم لذت بردم…..

    فی ما وقع خیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    به نام رب

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان شایسته

    وهمسفرانم.

    همین چند روز اخیر به یه چالش بزرگ خوردم. البته الگوی تکراری، نتایج تکراری برام داشت. این چندمین بار بود که در این حوزه از قانون درست استفاده نکردم وهر دفعه هم بشدت در سختی افتادم. بیشتر از لحاظ روحی، بشدت ضربه خوردم.

    اینبار بررسی کردم، باخودم حرف زدم، فکر کردم، با برادرزاده ام که از شاگردان استاد هست و در مسیر حرف زدم به این نتایج رسیدم که:

    قانون دور زدن یعنی عقب افتادن از رشد

    ته ذهنم ریشه هایی از شرک هست مبنی بر اینکه آدمها کاری برام انجام بدن

    الگوی تکراری نتیجه تکراری میده

    از دل هر ناخواسته ای میشه باگ ها رو شناخت، و باطلب هدایت از خدا رفع کرد.

    با عدم رعایت قانون جهان به دیگران هم آسیب روانی میزنیم.

    فقط و فقط به خدا اعتماد داشته باش. که خودش دستهاش رو بفرسته.

    با حرف نتیجه نمیاد با عمل جواب میگیری.

    وخلاصه کلی از قوانین برام مرور و یادآوری شد.

    سرشاخه های باورهای ضعیف کننده که استاد در 12قدم گفتن. باید شناسایی و قطع بشن.

    همواره باید رو خودمون کار کنیم. فاصله از فایل ها از مسیر دورت میکنه…..

    حالا یه سوال. اونم اینکه اگه این همه نتیجه گیری عالی از یک چالش بدست میاد، از دل یک ناخواسته استخراج میشه، لطف خدا نیست پس چیه.

    خدایا برای این تلنگر عالی و بموقع سپاس

    برای این فایل عالی سپاس

    برای وجود این سایت، استاد عزیزم

    وهمسفرانم سپاس

    برای دریافت آگاهی هایی در دل این ناخواسته سپاس.

    شاد، سلامت، سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    رزا طایی گفته:
    مدت عضویت: 616 روز

    سلاااام صبح زیباتون بخیر و شادی باشه البته شاید شما در یک زمان دیگه این کامنتو بخونید اما مهم نیست

    حتما صبح زیبایی داشتید !!!

    من خیلی خوشحالم امروز یه روز عالیییییه

    وقتی میگم عالی منظورم از همه لحاظه

    دیشب یه شب رویایی بود چون رئال مقابل سیتی یه کامبک رویایی زد خدایا شکرت که عوامل خوشحالیمو فراهم میکنی

    الان که دارم کامنت مینویسم داره برف میباره

    و من بعد از 17 سال زندگی توی این شهر کوهستانی که هر سال برف داره هیچچچچ وقت برام عادی نمیشه و همیشه سپاس گذارم و مثل یه ادمی که اولین بارشه برف میبینه ذوق میکنم

    و قراره امروز خواهر زادم که کلاس اولرو برا نمره هاش ببرم کافه و براش کتاب در مورده دایناسورا بخرم

    و فک کنم خودم بیشتر از اون هیجان زدم

    و خلاصه کلی دلیل دیگه برای خوشحالی

    و اما در مورد تجربه ی من از زمان هایی که شرایط به ظاهر بد بود ولی من اهمیت ندادم و به نفعم شده

    توی دوران کوید من تازه وارد راهنمایی شده بودم که مدارس تعطیل شد اولش همه خوشحال بودن اما یکم که گذشت غر زدنا شروع شد که ما درس یاد نمیگیریم و فایده نداره

    من اوون موقع ها با استاد اشنا نبودم اما کاریم به دوستام نداشتمم کلن تو حال خودم بودم

    بعد نشستم با اجیم طی کردم گفتم تو میری سر کلاسای من حاضری میزنی درس جواب میدی تا من بتونم با کارگرای بابا برم تو باغ کار کنم پول در بیارم بعد انقدر از پولشو میدم به تو

    اونم بنده خدا قبول کرد 10 سال ازم بزرگ تره دیگه دید من خیلی جدیم قبول کرد تازه تشویقمم کرد

    ولی خودم قبلش فک میکردم بم بخنده تازه بم گفت برو یه لقمه نون حلال در بیار

    دیگه خلاصه توی اون دوران من صب ساعت 5 صبح میرفتم دنبال یه لقمه نون حلال و اجیم درس جواب میداد جای من اجیم میگفت دوستات سریع ویس میگیرن من برا اینکه ضایع نشه باید یه ساعت جواب سوال معلمو تایپ کنم

    نمیدونی چه اعتماد بنفسی گرفته بودم که داشتم واقعی پول درمیوردم

    محصول باغمون اخر مهر تموم میشد و خلاصه یک ماه به همین منوار پیش رفت

    و من این کلکو زدم

    و اینکه الان ما میتونیم با بهترین دبیر ها کلاس برداریم انلاین یا جواب هر تمرین و فعالیت کتابو بلد نیستیم بزنیم گوگل یه دیقه ای برامون بیاد محصول اون دورانه

    هم اینکه گام به گام منسوخ شد خودش یه پیشرفته

    یه روزم من یه امتحان خیلی مهم داشتم بعد شبش بدنم خالی کرده بود قهوه روش کار نکرده بود خوابم برده بود

    صب که مامانم امد بیدارم کرد رو زمین افتاده بودم اصن یه وضعی

    گفتم دیگه پدرم درامده امروز

    هی ذهنم داشت میکشوندم به سمت احساس بد هی تو ذهنم به خودم فوش میدادم

    بعد رفتم دوش گرفتم همونجا تو حموم گفتم اشکال نداره الان باید بتونم احساسمو خوب نگه دارم دیگه اتفاقیه که افتاده

    اولش هی ذهنم تقلا میکرد ولی بهش گوش ندادم

    خدا شاهده همون روز درس خون ترین فرد کلاسم برا اون امتحان نخونده بود نمیدونم چجوری فقط میدونم این موضوع بیسابقه بود و یه جورایی معجزه

    بعدشم معلم امتحانو انداخت برا یه روز دیگه

    و همه چیز به نفع من شد

    همین

    ممنونم

    خدایاشکرت که روز زیبامو با هدایت به نوشتن کامنت زیبا تر کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    مریم عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1820 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز،

    تغییر نگاه به اتفاقات ، باعث میشه نتایج تغییر کنند،

    1: پیشرفت اصلی خود من از موقعی بود که از همسرم جدا شدم، وقتی شرک را گذاشتم کنار و

    قاطعانه بهش گفتم ، از زندگیم برو بیرون

    مسئولیت خوشبخت کردن خودم را پذیرفتم و ایمان داشتم و ، حاضر شدم خیلی چیزها را قربانی کنم،

    من هدفم قربانی کردن بود ، و دقیقا مثل ابراهیم چاقو را گذاشتم به گلوی اسماعیل ام، ولی چاقو نبرید ،

    و رشد کردم ، بزرگ شدم ، درآمدم چنان بالا رفت. در حوضه کاری ام چنان پیشرفت کردم،

    زندگی ، خنده ، شادی ، رابطه بسیار صمیمانه با فرزندانم پیدا کردم

    چقدر سفر رفتم و عشق و کیف و حال کردم

    یه نفر وارد رابطه عاطفی ام شد که تازه فهمیده بودم، دوست داشتن و عشق و محبت یعنی چی ،

    یعنی معجزه پشت معجزه

    2: یه مورد دیگه وقتی حاضر شدم ، همان عشقی که جانش را برایم میداد ، از زندگی ام ، خودم بیرونش کردم،

    من حتی یک ساعت هم خودم را در حال بد نگذاشتم ،چون کاملا هدایت شده بودم

    و اتفاقی که افتاد ،

    همسرم برگشت ، و چنان تغییری کرد که انگار اصلا نمیشناختمش

    چنان عاشق من شده بود، چنان احترامی به من میگذاره، چنان برام کادو میخره که بیا ‌ ببین ،

    3: یه اتفاقی ، یه مشکلی برای گرفتن گواهینامه ام پیدا شده بود که باعث شد من تصمیمی بگیرم که همان اتفاق شد ، قدم اول رشد و موفقیت من

    4: توی دانشگاه یه اتفاقاتی افتاده بود برام که همان اتفاقات باعث شد من مسیر رشد و زندگی ام کلا تغییر کرد،

    از مسیر سنگلاخ و درد و رنج تبدیل شد به پیدا کردن عشق و علاقه ام و افتادن در مسیر ساده و آسان و عشق و کیف و حال و کلی پیشرفت در زندگی ام

    5: یه سری آدم من را اذیت می‌کردند و من تصمیمی بعد از اون اذیت شدنها گرفتم که کلا مسیر زندگی ام عوض شد ، و من در شرایطی قرار گرفتم و چنان موفق شدم که همان آدم‌ها ، حسرت میخورند که لحظه ای من را در کنارشان حس کنند

    یه چیزی که باعث شد من بعد از همه ی این اتفاقات که به ظاهر بسیار دردناک و سخت باشن و من بسیار سربلند و موفق شدم بعد از اون اتفاق،

    نگاه من به اون اتفاق جور دیگه ای بود، من در صدد حل مشکل ام بودم و از خدا هدایت میخواستم و

    در تمام موارد خدا میگفت و من انجام میدادم، در لحظه میگفتم چشم و عمل

    که باعث نتایجی شدند که خود من هیچ وقت نمیتونستم اون نتایج را رقم بزنم.

    با کمال ادب و احترام

    مریم عباسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سید علی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2514 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم

    و مریم خانم مهربان.

    احسنت به اندام زیبای شما واقعا لذت میبرم از تماشای این استمرار و هر روز بهبود شما در تناسب اندام.

    استاد من هم با یک اتفاق ناخواسته به ظاهر بد مواجه شدم ،اونم از دست دادن مادر عزیزم در سن یازده سالگی حدود بیست و خورده‌ای سال پیش ،تا پنچ یا شش سال پیش کلا تو درو دیوار بودم این غم و احساس بد دیگه همه چیز همراهش برام آروده بود،مریضی های پشت سر هم ،چاقی،ورشکستگی،افسردگی و…

    از یک جایی به بعد که خداوند به من لطف کرد و شما را سر راه من قرار داد،دیدم کم کم آهسته آهسته نسبت به موضوع از دست دادن مادرم تغییر کرد، و تونستم کم کم ذهنمو کنترل کنم طور دیگه ای ببینم.

    دنیا رو به شکل یک سفر دیدم که هر لحظه ممکن هست به پایان برسه.

    به این دیدگاه رسیدم که اون عزیزانی که از این دنیا میرن،یک قدم از ما جلو تر هستن و ما باید به اونها برسیم.

    اینکه فرصت زندگی شاید خیلی اندک باشه ،پس لذت ببرم،در مسیر خواسته هام قدم بردارم.

    اینکه هنوز پدر عزیزم در این دنیا حضور داره،برادر نازنینم کنارم هست،خواهر عزیزم کنارم هست.

    با این نگاه، کم کم ورق زندگی برگشت کم کم دنیام رنگ و بوی قشنگی گرفت.

    خدارو هزاران بار شکر ازدواج کردم بایک فرشته نازنین خدارو شکر دو دختر زیبا و بانمک و نازنین خداوند به من هدیه داده .

    از لحاظ مالی کلی پیشرفت کردم.

    حدود سه چهار تا ملک خیلی عالی در شهرم خریدم.

    کلی از تک تک لحظات زندگیم لذت میبرم.

    کلی سلامت تر شدم ،خوش اندام شدم ،کلی وزن کم کردم و تا حدودی عضله ساختم.

    دارم یکسری کارها انجام میدم آماده بشوم برای مهاجرت به دبی به امید خدای مهربان.

    و تمام این دستاوردها را لطف الله یکتا و تلاش‌های خودم و صد هزاران البته راهنمایی های شما در فایلهای رایگان ،ثروت2،و قانون سلامتی میدانم و شما دست خداوند بودید برای من.

    ازخداوند مهربان بینهایت سپاسگزارم برای وجود شما استاد گرانقدر و دوست داشتنی و مریم خانم مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    مهری جزایری گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    به نام خداوند قانون مدار،سلام به استاد عزیزم ومریم جان،و همه دوستان گلم

    اول بگم سپاسگذار خداوندی هستم که از زبان بنده هاش با ما حرف میزنه،امروز وقتی فایله جدید رو باز کردم ناخداگاه ته دلم پر از شادی شد،چرا که به وضوح کامل جواب خداوند را در رابطه با آنچه که در ذهنم بود گرفتم،

    دیشب من به خاطر بیماری معده که دارم،ناگهان نصف شب بیماریم تشدید شد،و همسرم منو به اولین بیمارستان رسوند،در بین راه از درد به خودم میپیچیدم،ولی ته دلم یه چیزی میگفت در آخر همه چیز به نفع منه،و همون جمله استاد عزیز الخیر فی ما وقع،الان مصادفه با شروع سومین دوره عشق ومدت ،این دوره فووووووق العاده بی نظیر،خدایا شکرت

    بعد از 25 سال زندگی مشترک ،اولین بار بود که من در کنار همسرم با تمام وجود عشق،و محبت را دریافت کردم،این مردی که سرم رو شونه هاش بود تا الان کجا بود،چرا من نمیدیدمش،ودرد جسمم با اینکه خییلی زیاد بود،ولی با خودم میگفت خدای من میدونم این اتفاق برای هر دوی ما ،خوبه،در این اتفاق خیری نهفته،والان که دارم این مطالب را مینویسم ،انگار از نو متولد شدم الخیر فی ما وقع،هر چه از خداوند برسه خیره،البته این اتفاق ،به من گفت که باید خییییلی جدی بروی سلامتیم کار کنم،خییلی دوست دارم دوره قانون سلامتی را بخرم،انشالا بزودی میخرم،ولی قبل از اون ورزش را شروع میکنم،تغدیمو باید حتما رعایت کنم،میخام بهترین زندگی را بسازم،یه زندگی که از همه ابعاد عالی باشه خدایا شکرت

    ممنون استاد عزیزم،که ابزار خداوند بر زمین هستی،دیدن پرادایس ،با طیب چند رنگ از رنگهای سبز ،و آبی وزرد همون بهشته که نمیشه بگی چه رنگیه،براونی زیبا و واون بز بازیگوش،خدایا شکرت،دیدن استادی که خودشو را به بهترین اندام رسوند ،یعنی مدرک محکم برای اسباط اینکه هر انسان قطعه ای از خداوند ه،ومیتونه خلق کنه هر آنچه را که بخاد،

    همیشه در پناه خداوند شاد،سالم،ثروتمندوسعادتمند در دنیا و آخرت باشید،خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    محمد یاراحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    باسلام خدمت استادوهمه دوستان

    درچندسالی که کل دنیا درگیرکرونا بود من تجربیاتمو میخواستم باشما به اشتراک بزارم

    توی اون چندسال واقعا کل مردم زندگیشون شده بود حرف از کرونا .همه ماسک میزدن یا دستکش میپوشیدن خیلیا از این ماسکها هست مثل جوشکارا کل صورتشون رومیپوشیدن

    هرموقع میرفتیم خونه پدرمادرم خیلی تاکیدمیکردن که پسرم سرکارکه هستی حتما دوتاماسک بزن دستکش بپوش به کسی دست نده وازاینجور صحبتا(من پمپ بنزین کارمیکردم).

    من اون اوایل بهشون میگفتم پدرم مادرم اینا همش بازیه همش شوخیه ولی فایده نداشت تااینکه قانون بهتردرک کردم وطبق گفته استاد دیگه کسی رونخواستم که تغییربدم

    یاخونه پدرخانمم که میرفتیم میدیدم هرکی یه ماسک زده وبه فاصله دومتر ازهم توخونه نشستن.

    اینم بگم همه خانواده ام (پدرمادر خواهربرادرام وبچه هاشون همه چندبارازاین بیماری گرفتند و هربارم حدودیک ماه توخونه استراحت میکردن….حتی یکی از خاله هام ازاین بیماری گرفت و به رحمت خدارفت وچندتا از اقوام هم بهمین صورت.

    خلاصه به هر جمعی

    یاهرجای دیگه فرقی نمیکرد به هرجایی که میرفتم داستان به همین شکل بود

    ولی خداشاهده من اصلا حتی سرکارم که بودم بااینکه کارم شغلیست که با بیشترین ارباب رجوع سرکاردارم وفکرنکنم هیچ شغلی اندازه شغل ما ارباب رجوع داشته باشه، نه ماسک میزدم نه دستکش میپوشیدم. حتی توی اوج این بیماری هم اصلا من نه توجهی میکردم بهش نه کاری داشتم نه راجع بش صحبت میکردم

    یک روز سرکار، خودم علائم این بیماری رو داشتم وحالم خیلی بدشد و رئیس گفت که حتما باید بری دکترو تست بدی …خلاصه رفتم تست دادم ودکترگفت تستت خیلی مشکوکه وباید بری یه بیمارستان مجهزتر وتست بدی

    خلاصه رفتم جای دیگه تست دادم وگفتن جوابش شب بیابگیر…ولی باورکنید من اصلا توی اون مدت نه توجهی داشتم به بیماریم نه دلهره ای داشتم و پیش خودم میگفتم این یه سرماخوردگی ساده است وخوب میشم

    شب رفتم جواب تست گرفتم وجواب مثبت بود ولی باورکنیدمن زمانی که دکتربهم گفت جوابش مثبته اصلا حالم بدنشد ومیگفتم این یه سرماخوردگی ساده است

    بعد دو روز دوباره رفتم تست دادم و این بارمنفی شد

    اونم بخاطر این بود که من اصلا باور نداشتم این بیماری رو و اعتقادداشتم این سرماخوردگیه وبعداز دو روز واقعا خوب خوب شدم

    این تجربه من بود ازاین دوران

    ازنگاهتون ممنونم عزیزانم

    ممنونم استادجونم وخانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1086 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان

    من سپاس گزار خداوندم که منو هدایت کرد به دیدن این فایل پراز آگاهی و بعد هم سپاس گزار استاد عزیزم هستم

    امروز بعد از حدودا دوماه کامنت میزارم و این فیل چنان غوغایی در ذهن من ایجاد کرد که الان اینجام تا براتون بنویسم درمورد اتفاقی که باعث شد من الان اینجا باشم در این سایت بی نظیر و دوره 12 قدم.

    از اینجا شروع می کنم ک من مهاجرت کردم به تهران و یه سری دوره های آموزشی رو رو رفتم و بعد هم خیلی سریع مشغول به کار شدم.

    همه چیز خوب پیش میرفت و من عاشق زندگی در اونجا و تجربه های جدیدم بودم تا اینکه با یک اتفاق به ظاهر نازیبا مجبور شدم برگردم به شهر خودم با انبوهی از افکار منفی و ناامیدی

    البته اینم بگم ک اون اتفاق نازیبا رو خودم با افکارم خلق کردم.

    ماه ها توی خونه بودم و جایی نمیرفتم ، فقط میخوابیدم تا اینکه کتابی خوندم به نام گفت و گو با خدا و آرام و آرام تر شدم.

    این کتاب منو به روحم نزدیک تر کرد برای همین خیلی احساس آرامش داشتم.

    یادمه یکی از دوستام یه روز یه جمله قشنگی بهم گفت : سپیده فقط رها کن و لذت ببر.(دقیقا زمان و مکان شنیدن این جمله رو یادمه)

    من روزها به این جمله فک کردم و سعی کردم با همون آگاهی کمی ک داشتم درکش کنم و کم کم نگرانی ها و دغدغه هام رو رها کردم و بسیار آرام تر شدم.

    تا اینکه هدایت شدم به سایت استاد عباس منش، شاید باورتون نشه نفهمیدم چه طور شدم ک یوهو دیدم وسط دوره 12 قدم هستم.

    و ساعتها و روزها و ماه هاست که زندگی من هرروز زیبا تر میشه.

    هرروز یه ورژن جدیدی از خودم رو کشف میکنم.

    هرروز یه کار جدیدی میکنم.

    من هر روز شاد تر و خوشبخت تر میشم اینو از احساسم میفهمم.

    اون اتفاق به ظاهر نازیبا باعث شد که من الان اینجا باشم و اینجوری خوشبختی رو تجربه کنم.

    چه زمانی؟

    زمانی که من ذهنم رو کنترل کردم و نگاهم رو به زندگی تغییر دادم.

    الهی صدهزار مرتبه شکرت برای همین لحظه

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: