اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 39

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    -افراد موفق به جای استفاده از کلمات نامناسب هنگام رخ دادن اتفاقات ناجالب که احساس بدی به آنها می دهد از کلمات مناسب با بار احساسی مثبت استفاده می کنند

    -تعریفی که برای اتفاقات قائل می شویم نشانگر میزان تاثیر آنهاست

    -اتفاقات به خودی خود بی معنا هستند تعریفی که از آنها داریم نشانگر نتایجی است که از آنها کسب می کنیم

    -این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه معنایی به اتفاقات دهیم

    -این ما هستیم که تصمیم می گیریم نتایج اتفاقات در نهایت به ضرر یا به نفع ما تمام شود

    -قانون تکامل را رعایت کرده و بدانیم تا زمانی که درس و تجربه کسب نکنیم به موفقیت دست نمیابیم

    -از همان ابتدا نمی توانیم بهترین عملکرد خود را ارایه دهیم

    -اتفاقات یکسان برای افراد با باورها و افکار متفاوت نتایج متفاوت به همراه دارد

    -افرادی که در هر اتفاق فرصتی برای پیشرفت می بینند در نهایت به موفقیت دست میابند

    -افرادی که در هر اتفاق فرصتی برای پیشرفت و موفقیت بیشتر می بینند در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می گیرند

    -برای بسیاری از کسب و کارها چالش ها و تضادها فرصتی برای شکست و برای تعداد محدودی از آنها فرصتی برای ایجاد موفقیت بیشتر است

    -تعریف و تفسیر ما از اتفاقات نتایج نهایی را برایمان رقم می زند

    -با داشتن نگاه متفاوت به اتفاقات به ظاهر ناجالب می توانیم از آنها به نحو احسنت و به نفع خود استفاده کنیم

    -اتفاق بد و نامناسب برای برخی به پیشرفت بیشتر و برای برخی دیگر به شکست بیشتر می انجامد

    -اگر با تضادها و چالش هایی مواجه شدیم خیریت را در آن ببینیم: الخیر فی ما وقع

    -با توجه به خواسته ها به جای ناخواسته ها به تدریج به افراد شرایط موقعیت ها و ایده های بهتر هدایت می شویم

    -همین که عملکرد بهتری نسبت به گذشته داشته باشیم برایمان کافی است

    -اگر خیریت را در اتفاقات به ظاهر بد ببینیم و احساس خود را خوب نگه داریم آنها در نهایت به نفع ما پایان می پذیرند و نقطه عطفی برای پیشرفت بیشتر ما خواهند بود

    -اتفاقات تنها با باورها و افکار ما خلق می شوند اگر بتوانیم احساس خود را در هر شرایطی خوب نگه داریم به سمت اتفاقات خوب هدایت می شویم

    -برچسبی که به اتفاقات می زنیم نشانگر نتایجی است که از آنها کسب می کنیم

    -اتفاقات ثابت با باورها و افکار متفاوت باعث نتایج متفاوت می شود

    -همواره خداوند را هدایتگر و حامی خود بدانیم

    -دنیای مادی را بسیار زودگذر و موقتی بدانیم و اجازه ندهیم اتفاقات به ظاهر بد اتفاقات بد و نامناسب را برایمان رقم بزند

    -نگاه متفاوت به خداوند داشته و خیریت را در اتفاقات به ظاهر بد ببینیم

    -با تغییر باورها و افکارمان نتایج زندگی در تمام ابعاد به نفع ما تغییر می کند

    -تغییر نگاه ما به اتفاقات می تواند نتایج متفاوتی برای ما به همراه داشته باشد

    -به تدریج با تغییر باورها و افکارمان اتفاقات بد و نامناسب بسیار کمتری برای ما رخ می دهد

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 773 روز

    امروز666مین مداربهشت سایت روتجربه کردم.خدایاشکرت.

    155مین گام طلایی را ،رویِ مدارطلایی روزشمارزندگی قدمهای تکاملی طی کرده ام.الهی شکرت.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به استادومریم جون خوش تیپ و به دانشجویان، بهترهِ بگم نجات یافتگان الهی درصراط مستقیم.

    الهی سپاسگذارم بابت سلامتی واحساس عالی که باخانواده ام داریم که( اِ شانتیونش شده زندگی آرام بانی نیِ به حال. ایموجی چشمک ولبخندبه خدا)

    استاداین اتفاق به ظاهر بد!نعمت پندمیک رومن اسمشو میذارم نعمت الهی که این معجزه باعث شد.

    به اندازه ی خودم،باچشم خودم ببینم،وباگوشم بشنوم که من باپیغمبر برای خداهیچ فرقی ندارم !!!!!!!!

    مریضی پول هرچی که هست براهمه میتونه باشه انتخاب باماست.

    وتواین بگیروببندما خیلی خوب وخداروشکرسالم موندیم وبا قانون جذب ازسمت خدادعوت شدیم الهی شکرت که به بهشت ماروهدایت کردی متشکرم.تاابدها.همه درگیرمریضیهاوکشت وکشتاربودندماروخودمون توبهشت کارمیکردیم.اینم نتیجه ی اعمالمون عالی.

    چون ماکه زمان پیغمبرهانبودیم همش توی مدرسه وکتابهامیخوندیم درزمان پیغمبرکفاراین جوری کردندمشرکان اونجوری کردند!!!!!!!!

    عده ای ازمسلمانان ،یاسروعماروسمیه، را روی شنهای داغ والی آخرکه هممون خوندیم.

    حالاباز،نوبت به اولادپیغمبرشد.

    عمروعثمان وابوبکرویزیدوالی……..آخر

    به اولادپیغمبرظلم کردند.

    حضرت زهراوحضرت علی و 11 تا امام واطرافیانشان رابه خاک و خون کشیدند!!!!!!!!

    وای استادگریه هامیکردم !!!!

    گله هامیکردم!!!!!!!!شکایت‌ها میکردم !!!!!!!!!

    قضاوتهامیکردم!!!!!!!!!!!!!

    بپرس ازکی!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ چرا!!!!!!!؟؟؟وبرای چی!!!!!!؟؟؟

    ازخداکه ظالم بودوالان هست وتاآخرظالم هم هست!!!!!

    خوب خداجون چرامنوبه دنیاآوردی !!!!!!؟؟؟؟؟؟

    که آخرش من برم جهنم!!!!!!!!!!!

    چراظلم کنی به من!!!!؟؟؟؟چون خداآدمه وتوآسمونهانشسته حتمادیگه نوچه هاش دور،وبرشن!!!تازه دوتاشونم روسرشونه های ماگذاشته وماحملشون میکنم انگارتوپایانه ی باربری استخدام بودم!!!!!دوتاازفرشته هاش مسولیت جابجایی شون بامنه!!!!!

    خب حالاماگنهکاربودیم به دنیاآمدیم کارهای خوب بکنیم بریم بهشت!!!!!خدایابگم غلط کردم دست ازسرمابرمیداری!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

    این که حساب وکتاب مابودلحظه ی جان دادن با آقاازرائیل. ونکیرومنکرباگرزهای آهنین وآتشین روبه روشدیم وای برماکاشکی به دنیانمیومدیم واین همه بدبختی وعذاب روبه جان نمیخریدیم!!!!

    خب ماگنهکاریم لامسب چرابه پیغمبر بدبخت بی سروزبان وصبور واولادش اینکاروکردی!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ همش خدایاتقصیرتوبود

    که این کشت وکشتار ، رو راه انداختی دلت خنک شد!!!!!!

    خب اینکارهاروکردی اوناطاقت داشتندومزدشونم بهشته لذتشومیبرن!!!!!وای برماکه نه اولدپیغمبریم!!! نه امامیم!!! نه سیّدیم !؟ حالاچیکارکنیم!!!؟؟؟؟؟

    ازگفته های بزرگترها و تو روضه ها که شنیده بودم. بازمیگفتم: ازبس که پیغمبرمیگن مظلوم بودنتونست ازحق خودش دفاع کنه!!!!!!بچه ها شوبه کشتن دادمقصراصلی پیغمبرِ نتونست جواب خداروپس بده!!!!!

    نردبام همینجورپله به پله بالامیرفت ومقصرهاروشناسایی میکردم!!!!!!جیگرم میسوخت!!!!!

    حالاتوروضه هاهرچی بیشتردلت بسوزه وزجه بزنی به خواسته های دنیوی واخروی زودتردست پیدامیکنی!!!!

    وخوشابحال کسانی که توی راه و مسیر این بزرگان به شهادت نائل شدند!!!!!!!!

    خوب!!پس چی شد!!!؟؟؟؟؟کلاه بزرگی سرِ ماشدچون زمان پیغمبرهاوامامان نبودیم!!!!!

    حالابازمیگفتم: کاش منم پسربودم الان که جنگ ایران باعراق است میرفتم شهیدمیشدم جام توبهشت آماده بود.آره!!!!!اینم که نشد!!!

    ولشکن یکم توجهنم میسوزیم بعدم حتماًولمون می‌کنند!!!!چون همه چیزهای خوب زمان پیغمبربودتمام شد!!!!!!!

    علی مونده باحوضش لیلامونده بااین همه بارگناه!!!!!!!

    بازسوادقرآن خواندن پیداکردیم که تمام تلاش مادرخدابیامرزم این بود آرزوداشت بچه‌هاش سواد داربشن!!!!چرا؟؟؟؟چون خودش بیسوادبود!!!!!!!بلدنبوقرآن بخونه باخودش نیت کرده من بایدکارکنم بچه‌هام درس بخونن سوادقرآن خواندن ویک آدرس خوندن رو بلدباشن!!!!!!!!

    خب توی قرآن همش ازم

    همنشینی شیطان جهنم آبجوش واوووووووو……..

    خوب حالاهمه ی درهابه روی مابسته شده اینم از دیربه دنیاآمدن مابقیه چقدرخوش شانس بودن زمانهای قدیم به دنیاآمدن!!!!!!!!

    ولی خب خدالعنتشون کنه که خیلیهاشون بدآدمهایی بودن جای کافرهاومشرکهاجهنمه ایموجی زبون درازی براشون گذاشتم!!!!!

    خب حالانوبه حُبِ حضرت علی وزهراوالی آخرباشیم ازقتل وقارونی که زمان ظهورِ آقازمان بشه ماکه مثل علفهای هرزهستیم کناریم چون گریه کن امام حسینیم!!!!!!

    ولی اولادعمروعثمان ویزیدوبقیه روخوب قتل وقارون میکنه دلِ ماهم خنک میشه!!!!!!!!!

    وبعدباامام زمان زندگی خوبی داریم بعدکارهای خوب انجام میدیم خب مسلماًبه بهشت میریم!!!!!!!!

    چون ماتوی ایران وجمهوری اسلامی مسلمانه ماهم نه کافرنه مشرک آدمهای خوب وبهشتی هستیم!!.

    خدایا این آگاهی های ناب ازکجاتوکله ی من جاگرفت ازبی سوادی مادرم ازناآگاهی جامعه !!!!!؟؟?؟

    چرااون دانایی وآگاهی که ازبدو تولد همراهم کردی همه ازحافظه پاک شد؟آیا مقصرمن بودم!!!؟؟؟؟؟

    اومدم برای هدایت من اون کودکی هستم که تازه لب وزبان به سخن گشوده واین سن کودکی شیرین ترین لحظه ی زندگی برای والدینه!توهم خالق والبشری مهربانترازپدرومادری.

    ازاول هم میگم هیچ زرنگی نداشتم که ازت درخواست استادعالی کنم!!!

    راستش استادچی!!!!؟؟؟؟؟ کشک چی!!!!؟؟? ماست چی !!!!!!!؟؟؟؟؟مربی خداچی یعنی چی!!!؟؟؟

    یک خدایی بودماروخلق کردمنتظرگناه کردن مابودونشسته مچ ماروبگیره ومستقیم به جهنم بدوبرو!

    خب خدایاننه ت خوب بابات خوب چراشیطان روهمراه ماکردی این یعنی جنگ بین تو،وشیطان وماهم شدیم بازیچه ی دست هردوی شما، زورهرکدام بیشترباشه برنده اونه!!

    ماهم ابزاربردوباخت شما شدیم!!!!

    اینم ازحضورآقاشیطان.!!!

    واز زمانی که دهن خداوپدرومادرخداوکل فامیلای خداروبه همه چی گرفتم وازسرتاپای خداگرفتم شادویادکردن!!!!!

    بعدخدامنورودستاش گرفت انداخت توی اقیانوس استادعرشیانفربرای شستشو.

    وبعداز2سال گفتم من بایدپیشرفت کنم اگه فقط رومحصول کارکنم میگندم من بایدمثل آب رون جاری باشم وهروز ازروقبلم متفاوت ترباشه که دوباره خدابغلش کردوپرت کردتواقیانوس استادومریم جون.

    حالااستادبه بیشترفایلهانگاه میکنم میگم خدایاعقب ماندم حسابی!!!!!

    مثلا شماازراکت میگین باخودم گفتم حالایک راکت که برای توب بازیه چقدرکارداره که نتونه درستش کنه خخخخخخ!!!!

    بعدیک آن شنیدم صدای موشک میادخوابم بردصبح که نگاه کردم متوجه شدم ازچی صحبت میکنین باخودم گفتم لیلاببین آدماچکارکردن واقعابراچی به دنیااومدی!!!!!!؟؟؟؟

    بعدگفتم ببین استادمیگه همین که این راکت فقط روشن شدواز زمین حرکت کردیعنی تمام موفق شدن.

    ولیلاجون همینکه 2تااستادناب خدابرات رسونده وازسکوی زیرصفروناآگاهی به سمت خداپرتاب شدی فکرکن موشک هواکردی همین که درتوانت بوده انجام دادی بقیه شوخدابرات درست میکنه چون این وعده راهم توی قرآن گفته ازهربنده ای به توانش عمل می‌خواهیم مرسی خداجون ولی من بهترینهارومیخوام مادی ومعنوی وهیچ کاری هم بلدنیستم هیچ حرکتی،هیچ ایده ای،هیچ انگیزه ای ندارم هرآنچه نعمت دردستان توهست من وخانواده ام تسلیمیم ونیازمنددستان توهستیم به تواعتمادکردم.

    عاشقتونم استاد.

    واینجابودکه خدادرقرآن گفت دردوره ی هرپیامبری بلایی ازآسمان نازل کردیم همه گرفتاربلاشدند!!!!!!!!!

    به غیرازمومنان که ماقبل ازنزول بلاآنهارانجات دادیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سونیا نوری گفته:
    مدت عضویت: 475 روز

    بنام خدایی مهربان

    سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم

    روزشمار تحول زندگی من روز هفدهم

    وای که من چقدر لذت میبرم ازین همه آگاهی های که هر روز گوش می‌کنم و شکر میگم ، درست مثل اینکه به تشنه آب خنک بدهی .

    بریم سراغ نکات مهم و اساسی این فایل زیبا

    اول اینکه باید ذهن مارا کنترول کنیم تا قویتر شویم .

    اتفاقاتی مشابه اما نتایج متفاوت ، زمانی بوجود می‌آیید که نگاه ما به مسائل متفاوت باشد . شاید ظاهر مساله نادرست بوده اما بعدا باعث شده که یک عالمه چیز یاد بگیریم . و بیشتر خودمان را بشناسیم

    دقیقا یادم است که چند وقت پیش یکی از دوستان نزدیک من به من بعضی چیزهارا گفت که من ناراحت شدم ، ظاهر مساله اینست که رابطه ما ازبین رفت ، و هر دوطرف از همدیگر شان قهر شدند و جدایی ایجاد شد اما بعد از چند ساعتی به خودم گفتم ببین این مساله باعث شد که من یک نکته خیلی ریز را ر مورد خودم فهمیدم و دگه بعد ازین جز از اصول خودم قرار میدهم اش و خداره شکر گفتم بخاطر ش .

    باید این مساله را متوجه باشیم که نگاه ما اتفاقات را برچسپ می‌زند.

    و چون این الگو در زنده گی من خیلی تکرار شده ، حالا اگر هر اتفاقی به ظاهر ناجور میفتد من میگم قرار است چیز یاد بگیرم و کوشش میکنم که خودم را آرام کنم و بعدا حتما برم گفته می‌شود که فلان عادت را در خودت ایجاد کن ، فلان اصل ره هم در زندهگیت اضافه کن تا بزرگتر شوی .

    خداره صد هزار مرتبه شکر برای این همه آگاهی که استاد عزیزم با عشق نثار مان می‌کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سمیرا گفته:
    مدت عضویت: 812 روز

    به نام خداوند نور

    سلام استاد جان، سلام مریم جان

    این فایل نشانه امروزم بود. قرار شد که در تمرین فایل اتفاقات به ظاهر بدی که نتیجه خوبی داشته برامون رو بنویسیم و من این دو هفته اخیر شرایطی رو تجربه کردم که به خدا می گفتم خدایا جوری تموم بشه این ماجرا و ختم به خیر که من تو سایت از تجربه ام بنویسم.

    ماجرا برای جابجایی من از منزلی که 3/5 سال توش زندگی می کردم بود زمانی که فهمیدم چه صاحبخونه بی انصافی دارم و وقتی تصمیم گرفتم دنبال یک منزل جدید بگردم در اوایل اسفند ابتدا دلهره داشتم. ترس از اینکه نتونم یک خونه با این شرایطی که الان توش هستم پیدا کنم، در یک محله ساکت و مشجر و خانه پر نور، پر از آرامش و صدای پرندگان. و اینکه پایان قرارداد من شهریور ماه بود و این کار رو مشکل تر میکرد چون مجبور بودم تا 6 ماه دیگه صبر کنم.

    به خدا گفتم من می ترسم ولی به قول استاد باید حمله کنی به ترسها و بهشون غلبه کنی. پس شروع کردم دنبال خونه گشتن، دو روز خونه های مختلف رو در محله های نزدیک به دانشگاهم بازدید کردم ولی هیچکدوم باب دلم نبود و ویژگی هایی که میخواستم رو نداشت. صبح ها که از خواب بیدار میشدم با اطمینان قلبی میگفتم ذهن عزیزم خفه شو و خدایا من در کل روز کلاسهام رو میرم و همه کارام رو میسپارم دست خودت و لذت می برم. و مطمئنم که در بهترین زمان من رو در بهترین مکان قرار میدی. آرامش داشتم چون اعتماد داشتم انگار یک چیزی از درون میگفت قدم اول رو بردار درست میشه همه چی خیالت تخت. بعد خونه ای برام پیدا شد که تو همون محله زیبا چند تا کوچه پایین تر، زیباتر، پرنورتر، امکانات بهتر نصیبم شد، خدا دستهاش رو فرستاد برام برای نقل مکان، برای تمام کارهای ریز و درشتی که بود. ولی من مطمئن بودم یک خیری تو این ماجرا بود چون در طول روز کلی نشانه قشنگ دریافت می کردم که در مسیر درست هستم و وقتی در مسیر درستی هر اتفاق به ظاهر بدی هم خیری توش هست و این آرامشم رو بیشتر می کرد. الخیر فی ما وقع

    دیشب به تقویم نگاه میکردم از زمانی که تصمیم گرفتم منزلم رو عوض کنم تا زمانی که تمام کارها انجام شده بود دوهفته طول کشید که باور نکردنی بود.

    ولی من این دو هفته تا میخواست احساسم بدتر بشه به ذهنم میگفتم خفه شو لطفا و به خدا میگفتم من به تو می سپارم و شب که درخواستهام رو چک میکردم همگی یا 80-90 درصد تیک خورده بودند. چیزهایی مثل معجزه زیاد اتفاق افتاد که بخوام بگم یک طومار هست ولی با یاد آوریشون قلبم ‌پر از نور میشه.

    این فایل به من یاد آوری کرد وقتی تو مسیر درست باشی هر اتفاق به ظاهر بدی خیری توش هست. و اگر من همین روش رو پیش بگیرم چه نتایج بزرگی که نخواهم ساخت.

    استاد نمی دونید که چقدر دوستتون دارم شما و مریم جان رو و چقدر خدا رو شاکرم که با شما آشنا شدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مریم عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1808 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز،

    تغییر نگاه به اتفاقات ، باعث میشه نتایج تغییر کنند،

    1: پیشرفت اصلی خود من از موقعی بود که از همسرم جدا شدم، وقتی شرک را گذاشتم کنار و

    قاطعانه بهش گفتم ، از زندگیم برو بیرون

    مسئولیت خوشبخت کردن خودم را پذیرفتم و ایمان داشتم و ، حاضر شدم خیلی چیزها را قربانی کنم،

    من هدفم قربانی کردن بود ، و دقیقا مثل ابراهیم چاقو را گذاشتم به گلوی اسماعیل ام، ولی چاقو نبرید ،

    و رشد کردم ، بزرگ شدم ، درآمدم چنان بالا رفت. در حوضه کاری ام چنان پیشرفت کردم،

    زندگی ، خنده ، شادی ، رابطه بسیار صمیمانه با فرزندانم پیدا کردم

    چقدر سفر رفتم و عشق و کیف و حال کردم

    یه نفر وارد رابطه عاطفی ام شد که تازه فهمیده بودم، دوست داشتن و عشق و محبت یعنی چی ،

    یعنی معجزه پشت معجزه

    2: یه مورد دیگه وقتی حاضر شدم ، همان عشقی که جانش را برایم میداد ، از زندگی ام ، خودم بیرونش کردم،

    من حتی یک ساعت هم خودم را در حال بد نگذاشتم ،چون کاملا هدایت شده بودم

    و اتفاقی که افتاد ،

    همسرم برگشت ، و چنان تغییری کرد که انگار اصلا نمیشناختمش

    چنان عاشق من شده بود، چنان احترامی به من میگذاره، چنان برام کادو میخره که بیا ‌ ببین ،

    3: یه اتفاقی ، یه مشکلی برای گرفتن گواهینامه ام پیدا شده بود که باعث شد من تصمیمی بگیرم که همان اتفاق شد ، قدم اول رشد و موفقیت من

    4: توی دانشگاه یه اتفاقاتی افتاده بود برام که همان اتفاقات باعث شد من مسیر رشد و زندگی ام کلا تغییر کرد،

    از مسیر سنگلاخ و درد و رنج تبدیل شد به پیدا کردن عشق و علاقه ام و افتادن در مسیر ساده و آسان و عشق و کیف و حال و کلی پیشرفت در زندگی ام

    5: یه سری آدم من را اذیت می‌کردند و من تصمیمی بعد از اون اذیت شدنها گرفتم که کلا مسیر زندگی ام عوض شد ، و من در شرایطی قرار گرفتم و چنان موفق شدم که همان آدم‌ها ، حسرت میخورند که لحظه ای من را در کنارشان حس کنند

    یه چیزی که باعث شد من بعد از همه ی این اتفاقات که به ظاهر بسیار دردناک و سخت باشن و من بسیار سربلند و موفق شدم بعد از اون اتفاق،

    نگاه من به اون اتفاق جور دیگه ای بود، من در صدد حل مشکل ام بودم و از خدا هدایت میخواستم و

    در تمام موارد خدا میگفت و من انجام میدادم، در لحظه میگفتم چشم و عمل

    که باعث نتایجی شدند که خود من هیچ وقت نمیتونستم اون نتایج را رقم بزنم.

    با کمال ادب و احترام

    مریم عباسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    هانیه سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 172 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیز و عزیزدلشون

    و همه دوستانی که اینجا هستند و‌متن بنده رو میخونن

    اول از همه تبریک میگم به خودم و همه دوستانم که اینجا دارن روی خودشون کار میکنن

    واقعیتش من خیلی خوشحالم و خیلی خداروشکر میکنم این فرصت نصیبم شده که تقریبا چهل روز با این سایت و استاد عزیزم آشنا شدم

    من همیشه تو همه زندگی بارها باخودم تکرار کردم که خداوند خیلی بنده هاشو دوست داره و منو خیلی بیشتر و هربار دلایل منطقی آوردم و محبتهایی که خیلی از آدما تو زندگیشون نمیبینن رو دیدم و برای خودم بارها مرور کردم و معجزه شکرگزاری رو دیدم

    اما دراین فایل بحث این شد که یاد یه تجربه بیوفتین که شما جور دیگه ای بهش نگاه کردید

    امروز همکلاسیم داشت از استاد صحبت میکرد که ایشون از سمینار من یه ایرادی گرفتن و هربار برای بقیه دانشجوها بدون ذکر اسم میگن و میخواست بگه مشکلی که توی پاورپوینت سمینارم بود باعث شده اینجوری بگه

    و من خندیدم و گفتم چه جالب، فک کن چقد آدم معروفی شدم استاد همه جا داره ذکر خیرمو میگه و از من صحبت میکنه ببین چیکار کردم که یادشه و دوست داره همش بگه

    و همونطور که شما فرمودید این نوع تفکر نوعی تمرین بود و واقعا حالم بهتر شد خیلی خیلی شاد شدم و از قضا حتی فکرمم درمورد استادم بد نشد بلکه تماما خیر دیدم

    و برخلاف همیشه که خیلی حساس و زود رنج بودم دراین موارد ، اینبار برخلاف همیشه حسم عالی موند و سطح انرژیم بالای بالا موند

    نوع نگاه و کنترل ذهنی که شما اینجا بهمون یاد میدید و آشنامون میکنید شگفت انگیزه

    من توی همه عمرم داشتم میگشتم به دوستام میگفتم باید یکی باشه منو راهنمایی کنه

    که بتونم تو یکسری شرایط انسان بودن رو بلد بشم، که چجوری تصمیم بگیرم، کجا چه عکس العملی نشون بدم و و و همه و همه هم برای بهتر شدن خودم میخواستم

    یعنی میدونستم باید افکار رو کنترل کرد ولی فکر میکردم اینجوری دارم به خودم سخت میگیرم

    اما اینجارو پیدا کردم و وقتی همون آدمی رو خدا فرستاد که لازم بود من شاکر تر از پیش شدم

    استاد وجود شما خواست قلبی من بود که اگه روزی فایلای شمارو‌ گوش ندم حس میکنم چیزی کمه

    البته نه که بخوام شمارو بت بسازم ولی من واقعا ازتون ممنونم که وجود دارید که من تونستم بعد چهل روز دست به کامنت بشم و هرچی تو دلمه رو به نوشته تبدیل کنم

    میخوام بگم

    حتی نحوه پیدا کردن این سایت هم خواست قلبی من بوده که الان دارمش

    حرفاتون تک به تک با منطق من میخوره و تاثیرگذار ترین حرفارو میزنین و در نهایت سادگی و صمیمیت به قلبها دسترسی پیدا می‌کنین

    مچکرم و دوست دارم تاابد سپاسگزار شما و خالق شما باشم

    حرفهای زیادی دارم که قطعا در ادامه در فایلهای مرتبط کامنت خواهم کرد

    در نهایت می‌خوام بگم

    مرسی که منو به آرامش دعوت کردید و در مسیر بهتر شدن و رشد من بسیار کمک کردید :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهدیه جهانی گفته:
      مدت عضویت: 126 روز

      سلام ودرود به هانیه جان عزیزم

      من هم ورود شما را به سایت استاد عباسمنش تبریک میگم وامیدوارم که هربار که کامنت مینویسی من درفرکانس دریافت باشم وآگاهی های شما رابخوانم ولذت ببرم.

      الان که این کامنت شما را خواندم ودیدم چقدر زیبا جواب دوستتان رادادیدکه

      چقدرآدم معروفی شدم که استاد همه جا ذکروخیر من ومیگه

      ببین چقدرشما توی فرکانسی شکرگذاری هستید که به همه چیز به چشم مثبت ،تشکر وقدردانی نگاه میکنید

      واقعا جای تحسین دارید

      امیدوارم بازم بتونم کامنت های قشنگ شما را بخونم.

      درپناه الله مهربان،شادوخوشبخت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    رزا طایی گفته:
    مدت عضویت: 603 روز

    سلاااام صبح زیباتون بخیر و شادی باشه البته شاید شما در یک زمان دیگه این کامنتو بخونید اما مهم نیست

    حتما صبح زیبایی داشتید !!!

    من خیلی خوشحالم امروز یه روز عالیییییه

    وقتی میگم عالی منظورم از همه لحاظه

    دیشب یه شب رویایی بود چون رئال مقابل سیتی یه کامبک رویایی زد خدایا شکرت که عوامل خوشحالیمو فراهم میکنی

    الان که دارم کامنت مینویسم داره برف میباره

    و من بعد از 17 سال زندگی توی این شهر کوهستانی که هر سال برف داره هیچچچچ وقت برام عادی نمیشه و همیشه سپاس گذارم و مثل یه ادمی که اولین بارشه برف میبینه ذوق میکنم

    و قراره امروز خواهر زادم که کلاس اولرو برا نمره هاش ببرم کافه و براش کتاب در مورده دایناسورا بخرم

    و فک کنم خودم بیشتر از اون هیجان زدم

    و خلاصه کلی دلیل دیگه برای خوشحالی

    و اما در مورد تجربه ی من از زمان هایی که شرایط به ظاهر بد بود ولی من اهمیت ندادم و به نفعم شده

    توی دوران کوید من تازه وارد راهنمایی شده بودم که مدارس تعطیل شد اولش همه خوشحال بودن اما یکم که گذشت غر زدنا شروع شد که ما درس یاد نمیگیریم و فایده نداره

    من اوون موقع ها با استاد اشنا نبودم اما کاریم به دوستام نداشتمم کلن تو حال خودم بودم

    بعد نشستم با اجیم طی کردم گفتم تو میری سر کلاسای من حاضری میزنی درس جواب میدی تا من بتونم با کارگرای بابا برم تو باغ کار کنم پول در بیارم بعد انقدر از پولشو میدم به تو

    اونم بنده خدا قبول کرد 10 سال ازم بزرگ تره دیگه دید من خیلی جدیم قبول کرد تازه تشویقمم کرد

    ولی خودم قبلش فک میکردم بم بخنده تازه بم گفت برو یه لقمه نون حلال در بیار

    دیگه خلاصه توی اون دوران من صب ساعت 5 صبح میرفتم دنبال یه لقمه نون حلال و اجیم درس جواب میداد جای من اجیم میگفت دوستات سریع ویس میگیرن من برا اینکه ضایع نشه باید یه ساعت جواب سوال معلمو تایپ کنم

    نمیدونی چه اعتماد بنفسی گرفته بودم که داشتم واقعی پول درمیوردم

    محصول باغمون اخر مهر تموم میشد و خلاصه یک ماه به همین منوار پیش رفت

    و من این کلکو زدم

    و اینکه الان ما میتونیم با بهترین دبیر ها کلاس برداریم انلاین یا جواب هر تمرین و فعالیت کتابو بلد نیستیم بزنیم گوگل یه دیقه ای برامون بیاد محصول اون دورانه

    هم اینکه گام به گام منسوخ شد خودش یه پیشرفته

    یه روزم من یه امتحان خیلی مهم داشتم بعد شبش بدنم خالی کرده بود قهوه روش کار نکرده بود خوابم برده بود

    صب که مامانم امد بیدارم کرد رو زمین افتاده بودم اصن یه وضعی

    گفتم دیگه پدرم درامده امروز

    هی ذهنم داشت میکشوندم به سمت احساس بد هی تو ذهنم به خودم فوش میدادم

    بعد رفتم دوش گرفتم همونجا تو حموم گفتم اشکال نداره الان باید بتونم احساسمو خوب نگه دارم دیگه اتفاقیه که افتاده

    اولش هی ذهنم تقلا میکرد ولی بهش گوش ندادم

    خدا شاهده همون روز درس خون ترین فرد کلاسم برا اون امتحان نخونده بود نمیدونم چجوری فقط میدونم این موضوع بیسابقه بود و یه جورایی معجزه

    بعدشم معلم امتحانو انداخت برا یه روز دیگه

    و همه چیز به نفع من شد

    همین

    ممنونم

    خدایاشکرت که روز زیبامو با هدایت به نوشتن کامنت زیبا تر کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان حکیم

    سلام و درود به یاران بهشتیم…

    سلام و درود به بندگان صالح خداوند…

    سلام و درود به استاد همیشه پایدارم..

    سلام و سلامتی به همه…

    استاد عزیزم..

    میخام اعتراف کنم.به خوشبختیم…اعترافی که قلبم همیشه بسوی خداوند باز بود..

    چه اگاهانه در طی اون34 سال زندگیم. و چه این سه سالی که در محضر شما هستم…

    من همیشه نسبت به زندگیم و اتفاقات زندگیم..به رویکرد بالاتری نگاه میکردم..

    همیشه سوالات مختلفی از خودم میپرسیدم..

    اگه هم تضادی بوجود میومد..

    همیشه سوالاتم راجع بخودم و شخصیتم راجع به اون مسایل….گسترش پیدا میکرد…

    من دقیقا سال 97…. به یه مشکل روابطی خوردم..با یفردی خیلی جالب و واقعا خداوند برام مهیا کرده بود…

    و جریان جوری پیش رفت بخاطر عزت نفس پایین من توانایی مقابله با همچنین فردی رو نداشتم.

    دوستداشتم رابطه ایی خوب طبق اون چیزهایی که میخاستم برام انجام بشه..ولی وقتی توی موقعیتش قرار گرفتم پاهاییم سست شد و خودمو “ازش دور کردم..

    و این باور به اینکه تو لیاقت همچنین فردی نیستی..جایگاه اون کجا..و تو کجا..بخاطر یسری وضعیت زندگیم.مم بود…

    و خیلی باورها..

    با وجود اینکه اون افراد مشتاق من بودن و خیلی منو دوستداشتن که این رابطه سر بگیره..ولی من از درون ..اماده همچنین رابطه ایی نبودم..ولی ظاهری دوستداشتم ..شکل بگیره..

    واقعا تضاد بزرگی بود..

    چقدر مورد هجوم افراد نزدیکم قرار گرفتم که تو مشکل داری چرا نمیتونی تصمیم بگیری.و ماه ها هنوزم یوقتایی بهم میگن..

    و خیلی جالب…بدون اینکه اون شخص اون افراد ناراحت بشن.گفتن موقعیتش هنوز درست نبوده.ولی من مورد تایید اونفرد بودم..و این رابطه قلبی هنوزم ادامه داره…

    و این موضوع یه تضاد بزرگی تو زندگیم بود.که چرا من خودمو محروم میکنم از بعضی شرایط..

    با وجود اینکه من همجوره لایق این شخص بودم.

    اینفرد همجوره کیس خیلی خوبی بودن..

    و باعث شد بعداش رابطه هایی که برام پیش میاد منافات با وجود من داشته باشه..

    حالا این وسط یچیزی منو هل میداد بسمت رابطه قبلی که تو باید با اینفرد داشته باشی

    و از طرفی یسری موقعیتها که من نمیخاستم ناخاسته وارد زندگیم می شدند..

    و این گذشت…دیدم هر روز جهان بیشتر روی سرم تضادها رو میباره..

    خداوند از چند جهت..رابطه ایی که میخاستمو بهم الهام میکرد..و انگار قلبم نسبت به این خاسته روشن بود…

    و از طرفی تضاد میومد که باعث شده بود که من ازش فراری باشم..

    و چند ماه گذشت.بازم جهان میگفت تو باید با این شخص رابطتت شکل بگیره..

    تا اینکه از لطف و کَرم و رحمتش من هدایت شدم به سایت شما…

    و از همون روز فهمیدم و درک کردم دلیل تضادهای ویرانگری که از طرف اطرافیانم بر سرم میباره.و هر دفعه به یه شکل ناخاسته وحشتناک..

    برای این بوده که من با همون شخصی که خداوند بهم الهام کرده بود..وارد زندگیم بشه…

    و من تمام اون تضادها رو بخاطر شخصیت ویرانگرم میدیدم…

    و بازم به لطف خداوند من شروع کردم کار کردن روی دوره های دانلودی و الان نزدیک به سه ساله در محضر شما هستم..

    یادمه همون روز اولی که وارد سایت شما شدم.و اتفاقات خوب پشت سر هم برام میفتاد.و این خاسته و این رابطه رو داشت بیشتر برام.توی قلبم میخکوب میکرد..

    یه شب بهم الهام رسید…

    دو فرشته و شما استادم که اندازه یه بچه 5 سال تقریبا بودیید..

    منو اون شخص توی یه مدار قرار گرفتیم..و باهام راجع به این مسیله صحبت کرد..و بهم تبریک گفت…

    و خداوند بهم الهام کرد تو زمان درستش اون شخصی که اونروز برات فرستادم. با همدیگه وارد رابطه هم میشید..

    و هنوزم خداوند مدام نشانهاشو واسم میاره…

    و همون اتفاق به ظاهر ناجالب در اونروز و تحت تاثیر اون شخصی که این رابطه برقرار شد…

    یسری اتفاقات افتاد..تا من بخودم بیام و شخصیتمو تعقییر بدم…تا ما دو نفر ببینم وعده خداوند چه روزی چه ماهی باشه.. این اتفاق بصورت فیزیکی وارد زندگی هم بشیم…

    میخام پونت.صحبتم و این فایل رو بگم…

    اون اتفاق..باعث شد..تا من هدایت بشم به بزرگترین سایت.تا روی شخصیتم و ایمانم و خداوند و حتی رشد بیزنسیم کار کنم

    و از طرفی خداوند این شخص رو برام از طرف خودش ،” اماده کرده بود تا به ازدواج ختم بشه..

    و ناگفته نمونه من از بچگی این شخص بهم الهام شده بود..و دقیقا همون اتفاق برام افتاد..

    این بزرگترین ترنین پونت زندگی ام بود…

    که از قبل خداوند این ازدواج رو برای من اماده کرده بود..

    هنوزم هدایتهاش ادامه داره ولی هنوز بصورت فیزیکی وارد زندگیم نشده..

    بهم گفته زمانی که امادگیشو داشته باشی وارد زندگیت میشه…

    و همین تضاد در ابانماه 97…شد…بزرگترین نقطعه عطف من در تمامی جنبه ها…

    درسته اون اتفاق تو اون زمان نیفتاد…ولی من به اولین خاسته ام که بزرگترین خوشبختی منه..

    سعادتمتدی در دنیا و اخرت….

    شاید اگه من اون موقع بصورت فیزیکی این شخص وارد زندگیم میشد خیلی میتونست توی زندگیم تاثیر بزاره…این شخص همجوره فردی عالی هست…

    و بسیار فردی موفقه….ولی چون من از نظر شخصیتی کامل نبودم..خداوند زمانشو برام طولانی کرد تا من بجایگاه به مراتب عالی تری برسم..

    که امروز جزو زندگیم هست.اونم این مکان بهشتیه!…..

    و نکته بعد…از این درس….من حتی توی بیزنسمم موفق شدم..بازم بخاطر همون جریان رابطه های ناجور حتی با بیزنسمم هماهنگ شده بود..

    همون تضاد..یعنی جوری بود.که هم مشکل روابط بود،”و هم مشکل بیزنس !…با همدیگه تداخل پیدا کرده بود…

    بهمدیگه ربط داشت..و همین باعث شد من وارد کسبکاری بشم که بتونم به موفقعیت عالیتری برسم و روی خودم و مهارتم کار کنم..

    استاد عزیزم .سپاسگزار این خداوندم که بزرگترین خدمت رو در حقم کرد.اون تضاد اون روز من گفتم..برای رشد من اومده من باید تعقییر کنم.

    یبار دیگه انجامش میدم..

    این رابطه موند…و منجر شد تا من در روزهای اینده با همدیگه هم فرکانس بشیم..

    ولی این وسط همجوره من سود کردم..

    همجوره در همه جوانب…

    درسته هنوز فیزیکش مشخص نیست…ولی ایمان به غیب انجام شده و خداوند بهم بصورت واضح نشون داده..

    ولی خیلی خوشحالم .اون شخص 97 کجا…و این شخص 403 کجا زمین تا اسمون متفاوت شده .

    دیگه اون ضعف شخصیتی در تمام جنبه ها از بیین رفت..و من یه انسان قوی شدم و خدا رو در درونم گسترش دادم..

    و حتی بیزنسم این مدت..تضاد براش بوجود میومد..ولی من همجوره رشد کردم..

    اون تضاد…همجوره من قوی شدم..

    چه چیزهایی یاد گرفتم.

    چیزی که تولید کردم اصلا توی ایران به این صورت به این شکل نیست طبق تحقیق گسترده ایی که انجام دادم..

    واقعا همجوره رشد بود..شاید یوقتایی ظاهرش ناجالب بود…

    ولی جوری شد وقتی بصورت پروازی به روندم نگاه میکنم ..میبینم همه رشد بوده..

    یوقتایی کارم به بن بست میخورد…فقط میخندم میگمم خدایا چی داری بهم نشون میدی..

    و هدایت بعدی میومد…

    همه رشد همه رشد…

    من دقیقا سال گذشته با یه شخصی نزدیکم بدجور زدیم بهم..و این شخص بهم توهین کرد….

    و من خیر دونستمش..باعث شد خداوند بهم نشون بده..روی این حساب باز نکن..

    معامله ایی که طی 5 سال روش حساب باز میکردم رو با هدابت الله بخشوندمش…

    و دقیقا به محض اینکه بخشیدمش…

    هدایت الله اومد رفتم برای قدمهای بعدی برای بیزنسم و دروازه ایی از هدایتها رو پیش رفتم..

    و یاد گرفتم که هیچ وقت روی سود و یا وام یا هر چیز دیگه ایی حساب باز نکنم..فقط روی خدای خودم حساب باز کنم…

    میخام بگم…من همیشه نسبت به اتفاقات.ادمیه دیگه!….یوقتایی میریزم بهم…..ولی اینروزا چون در مدار درستیم..خیلی بهتر تونستم با دید الهی بهش نگاه کنم.و همین باعث شده….بهتر بتونم پیش برم.اینروزا فقط به اتفاقات خندم میگیره.

    میگم خدا چی تو آستینت برام داری..که هر بار این اتفاق میفته…

    و لطف خدا باعث شد تا نقطعه ضعف عجول بودنمو بیشتر شناسایی کنم و با ارامش این مسیر رو پیش ببررم..

    این داستان زندگیم در این مدت چند ساله….

    دارم بخودم یاداوری میکنم اگه اون تضادها نبودن.من الان توی این شرایطو توی این فاز بالای شخصیتی قرار نمیگرفتم…

    و خیلی افراد رو دیدم خیلی شرایط ظاهری خوب و عالی دارند.ولی ناسپاسن…

    چرا!؟چون معنای زندگی کردن خوب و عالی رو درک نکردن..

    شاید اون اتفاق توی فیزیک زندگیم میتونست تاثیر گزار باشه..ولی خداوند لطفش نسبت به من خیلی زیاد بود..گذاشت این مدت بگذره تا من با ورژن بهتری این رابطه الهی رو درک کنم.

    و یوقتایی خیلی دوستدارم زودتر انجام بشه..

    ولی داره بهم میگه..باید بزاری زمانی که من میگم انجام بشه..

    من فقط باید بهش ایمان داشته باشم.که با عملگرایی و با هدایتش پیش برم..که این ایمان منو نشون بده…

    .

    اینم داستان زندگیم…خیلی اتفاقات توی همین حین برام بوجود اومده ولی خلاصه وار گفتم..که تضاد ها بزرگترین رقم زندگی خوب برای یه انسانه..

    خداوند رو سپاسگزارم که مرا هدایت کرد که من در مسیر خداوند باشم…

    مهم رسیدن بخداوند بود بقیه خاسته های مادی هم خاسته خداونده و منو هدایت میکنه….

    و من نباید نگرانش نباشم…چون هر نگرانی احساس بد میاره و میتونه موهبت الهی رو از دست بدم..

    همون زمان و اون رابطه از نظر ظاهری از بیین رفته .میتونست به من خیلی ضربه ها بزنه…و میتونستم واارد رابطه های نامربوط بشم.‌‌

    و الان اینجای کار نباشم…

    ولی من به لطف خداوند و مرحمت خداوند …باعث شد بنفع من تموم بشه..چون ایمان بصورت نااگاهانه به قانون داشتم…

    و ادامه دادم…انشالله به وقتش توی سایت مینویسم.و بقیه داستان این هدایت الهی رو بیان میکنم..

    به امید روزهای اینده الهی دیگر…

    خدایا چنانکن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار

    خدایا سپاسگزارم که تضادها باعث رشد شخصیتیم و رشد فردیم .و رشد در تمامی جنبه های زندگیم شدند…

    خدایا سپاسگزارم بابت درکی که بهم دادی که من بنده تو باشم و از نعمتهایت به درستی و خوبی و پاکی یاد کنم!……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    به نام خدای بزرگ‌و هدایت گرم

    سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خدا قوت

    خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ارامش و حال خوب در این مکان زیبا

    من چند روزی ذهنم درگیر یه مساله ای بود که تو کامنت های قبل گفتم و به هم ریخته بودم

    ولی کم کم با خودم گفتم وحید شاید یه نشونه باشه که تو ببینی وابستگی داری به شهرتون یا رابطه عاطفی که داری

    ایا همین الان اگه همه چی عوض بشه واکنش تو چیه ؟میتونی ذهنتو کنترل کنی میتونی خدارو اونجا پیدا کنی و اروم باشی؟

    به خودم اومدم و گفتم من باید روی عزت نفس خودم کار کنم و احساس لیاقت خودمو درست کنم

    من توسط خدا به جایگاهیی که هستم هدایت شدم پس از این به بعدم جایی که میخوام هدایت میشم

    فهمیدم که باید حساسیت رو روی رفتن و نرفتن به شهرستان که مساله پیش پا افتادس کم کنم

    با خودم گفتم تمرکز بذار روی کارت و پیشرفتت

    شاید یه ترمزی که مانع ورود ثروت میشه اینه که فکر میکنم اگه فلان قدر فروشم بره بالا

    اگه مشتریا بیشتر بشه و …من وقت نکنم برم شهرستان این نشونه باعث شد تا من ترمز مخفی پیدا کنم که مانع میشه ثروت بیاد

    اومدم کم کم با ذهنم اروم حرف زدم که کسی به رفتن تو کاری نداری هرموقع میخوای میتونی بری چون تو کارت برای خودته اختیار داری

    ولی تمرکز بذار روی کارت حالا اخر هفته میتونی بری اشتراحت اگه کار نداشتی

    به جاش اومدم ذوق ورود پول بیشتر مشتری و مشغول کار بودن رو تو ذهنم بزرگ کرددم ک یکم کنترلش کردم

    بعد امروز که باز یکم ذهنم بازی دراورده بود با منطق و مثال تونستم یکم ارومش کنم و به محض خوب شدن حالم مشتری بهم پیام داد برای کار

    همه چیز بستگی داره که ما به معنی واقعی بگیم الخیر فی ما وقع یا نه

    از زاویه مناسب نگاه کنیم یا نه

    فقط ما هستیم که میتونیم نتیجه اتفاقات رو به نفع خودمون کنیم با دیدگاهی که داریم

    ممنون استاد بابت این فایل زیبا و پر مفهوم خدارو شکر میکنم که هرلحظه کنارمه و هدایتم میکنه

    و میدونم که بهتر از من میدونه چی به نفع منه و همیشع بهتر از چیزی که من میخوام رو برام کنار میذاره من نباید بچسبم‌و بگم‌فقط فلان مکان فلان شهر و فلان راه 🫡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    به نام خدای بزرگ‌و هدایت گرم

    سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خدا قوت

    خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ارامش و حال خوب در این مکان زیبا

    من چند روزی ذهنم درگیر یه مساله ای بود که تو کامنت های قبل گفتم و به هم ریخته بودم

    ولی کم کم با خودم گفتم وحید شاید یه نشونه باشه که تو ببینی وابستگی داری به شهرتون یا رابطه عاطفی که داری

    ایا همین الان اگه همه چی عوض بشه واکنش تو چیه ؟میتونی ذهنتو کنترل کنی میتونی خدارو اونجا پیدا کنی و اروم باشی؟

    به خودم اومدم و گفتم من باید روی عزت نفس خودم کار کنم و احساس لیاقت خودمو درست کنم

    من توسط خدا به جایگاهیی که هستم هدایت شدم پس از این به بعدم جایی که میخوام هدایت میشم

    فهمیدم که باید حساسیت رو روی رفتن و نرفتن به شهرستان که مساله پیش پا افتادس کم کنم

    با خودم گفتم تمرکز بذار روی کارت و پیشرفتت

    شاید یه ترمزی که مانع ورود ثروت میشه اینه که فکر میکنم اگه فلان قدر فروشم بره بالا

    اگه مشتریا بیشتر بشه و …من وقت نکنم برم شهرستان این نشونه باعث شد تا من ترمز مخفی پیدا کنم که مانع میشه ثروت بیاد

    اومدم کم کم با ذهنم اروم حرف زدم که کسی به رفتن تو کاری نداری هرموقع میخوای میتونی بری چون تو کارت برای خودته اختیار داری

    ولی تمرکز بذار روی کارت حالا اخر هفته میتونی بری اشتراحت اگه کار نداشتی

    به جاش اومدم ذوق ورود پول بیشتر مشتری و مشغول کار بودن رو تو ذهنم بزرگ کرددم ک یکم کنترلش کردم

    بعد امروز که باز یکم ذهنم بازی دراورده بود با منطق و مثال تونستم یکم ارومش کنم و به محض خوب شدن حالم مشتری بهم پیام داد برای کار

    همه چیز بستگی داره که ما به معنی واقعی بگیم الخیر فی ما وقع یا نه

    از زاویه مناسب نگاه کنیم یا نه

    فقط ما هستیم که میتونیم نتیجه اتفاقات رو به نفع خودمون کنیم با دیدگاهی که داریم

    ممنون استاد بابت این فایل زیبا و پر مفهوم خدارو شکر میکنم که هرلحظه کنارمه و هدایتم میکنه

    و میدونم که بهتر از من میدونه چی به نفع منه و همیشع بهتر از چیزی که من میخوام رو برام کنار میذاره من نباید بچسبم‌و بگم‌فقط فلان مکان فلان شهر و فلان راه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: