غذای روح چگونه تأمین می‌شود؟ - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)

1378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    تیامو گفته:
    مدت عضویت: 833 روز

    به نام خدای زیبایی ها

    دیدن این فایل باعث شد که به کارهایی که انجام دادم ودارم انجام میدم فکر کنم من خیلی وقته که دیگه تلویزیون نمی بینم اصلا تلویزیون دیگه توی خونه ی ما روشن نمی شه بعضی مواقع که مادرم بعضی خبرها رو می خواد برام بگه میگم مامان جان من اگه می خواستم از این خبرها اطلاع داشته باشم که خودم پیگیر تلویزیون میشدم بدون اینکه بدونم خیلی از روابط با فامیل وآشنایان کم شده ولی من چرا اصلا اذیت نمیشم که تنها هستم منی که در یک فامیل پر رفت وآمد واهل معاشرت بزرگ شدم حالا که بهش فکر میکنم واقعامن دارم روزگارم چطوری سپری میکنم چرا از این وضعیت جدید خسته نمی شم کلی ام دارم حال میکنم چطوری شد اینقدر آرامش دارم سرم تو لاک خودمه مشغول کار وزندگی خودم هستم چقدر آرامش‌ وارد زندگیم شده وقتی شنیدن خبرهای ید رو از زندگیم حذف کردم وقتی فیلم وسریال از زندگیم حذف شد وقتی وقتم با یادگیری زبان جدید وکارهای هنری سپری میشه خدایا شکرت اصلا انگار روزگارم با خداوند سپری میشه خدای خوبم متشکرم که کنارم هستی من هر لحظه حضورت رو در کنارم حس میکنم لذت میبرم جدیدا تصمیم گرفتم که با یاری خدا فضای مجازی رو کم کم حذف کنم چند روزی میشه که اینستا نرفتم این فضا حس خوبی بهم نمیده ولی نمی دونم چرا واردش میشم ولی تمام تلاشم رو بصورت آگاهانه‌ میکنم که تایم رفتن به اینستا رو با برنامه های دیگه پر کنم من بیشتر اوقات هندزفری توی گوشم هست وفایل های استاد رو گوش میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2710 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خداوند آسمان و زمین و هر آنچه که بین اوست

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان عباسمنشی عزیزم

    صدای من رو میشنوید از شهر آمل بعد از یک ورزش پا أساسی در منزل ساعت 9/04 دقیقه صبح

    فست 15 ساعته در حال حاضر.

    خداوند رو ب خاطر تک‌تک لحظات سپاسگذارم

    اما بخام راجب این‌فایل بگم

    میبینم که در جامعه 99٪مردم‌حتی ب فکر سلامتی جسم خودشون هم نیستن و طبق هر قشری ی خورده کیفیت غذاهای انتخابیشون رو بهتر میکنن

    مثلا ب جای عرق سگی ک فقط الکل داره

    مشروبهای خارجی رو‌انتخاب میکنن

    یا‌مثلا ب جای فلافل و‌کالباس خوردن کبابی رو انتخاب میکنن

    ب جای یخ در بهشت موهیتو رو

    بهرحال در حال حاضر ما شاهده رعایت نکردن مردم در سبک‌غذایی رو‌هم هستیم

    امانته خداوند رو‌ضایع داریم‌ میکنیم‌

    اما تاثیر خوردن‌ غذاهای ناسازگار با بدن در همان لحظه خودش و‌نشون‌ ‌‌میده با سردرد ،شکم درد،حالت تهوع ،و کلا عضوهای داخلی رو بهم ‌میزنه

    (ورودی افکار)

    من توجه کردم‌ مثلا ‌تو‌ تاکسی یا اقوام اخبار و دیدن‌ هر فیلمی ترکیه ای و ماهواره ای و شبکه ایرانی خوراک ‌هر دقیقه ی خونهاشون ‌هست

    اما تو مصاحبه های انسانهای موفق دیدم که میگن ما اخبار و حاشیه ها رو‌توجه‌ ‌نمیکنیم

    یعنی‌ هرکسی که نکرد‌ موفق شده

    کنترل ذهن همه چیز هست

    چون‌ما‌چندسال قبل دیدیم بازیگرانی که در تمام جنبه های مادی عالی بودن و دست ب‌خودکشی زدن (کنترل کردن ذهن و پذیرفتن خود و ارزشمند بودن خودمون بدون هیچ‌فاکتوری جزو الزامات هست)

    انسانهایی که از قوانین رعایت میکنن

    استاد عزیزم ،رونالدو(میگه من‌اخبار و‌گوش‌نمیدم‌چون‌ راجب من‌شاید‌صحبت‌کنن و‌ خانواده ام و ناراحت میکنه)

    مسی‌ دوست‌داشتنی‌ و‌ در صلح

    مانی خوشبین‌رو‌هم‌ دوست دارم

    یعنی انسانهایی که‌موفق شدن فقط یک کار و بلدن اون هم

    تمرکز‌ روی خود،روی توانایی خود،چجوری بالا‌کشیدن‌ خود بصورت مستمر،روحیه قدردان بودن،ووووو)

    واقعا ادم با‌ درک ‌همین قوانین و هر روز مثال زدن برای خودش و فکر کردن راجب این تفاوتها میتونه موفقیت و ب سمت خودش بکشه

    من ک‌تلاش خودم رو‌میکنم‌ استاد

    ی ارزوی دلی امیدوارم‌ یه ملاقات خصوصی باهم داشته باشیم در ‌پردایس یا در منزل شخصی بنده در آمریکا

    نزدیک است ……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مستانه اقبالهء گفته:
    مدت عضویت: 2143 روز

    به نام خدا باسلام به استاد عزیزم که همیشه آگاهی‌های نابی رو به ما انتقال میدن

    بیش از 90 درصد مردم همیشه در حال دادن ورودهای نا مناسب به ذهنشون هستن اصلا هم فکر نمی کنن که این ورودی ها هست که زندگیشون رو میسازه وقتی به هم می‌رسن بعد از سلام واحوال پرسی شروع می کنن به گله وشکایت از زمین وزمان وحکومت

    انگار حرفی دیگه برای گفتن ندارن واین کار خودشون رو یه هنر می دونن فکر می کنن اگه غر نزنن یعنی من حالیم نیست باید یه چیزی برای گفتن داشته باشم

    ما یه آشنا دا ریم وقتی میره خرید ساعتها وقت میزاره تا بهترین جنس رو تهیه کنه برای سلامتی جسمش ولی تا میتونه غر می زنه از گرانی از وضع آب وهوا از همه چیز نمیدونه که همین کانون توجه اش زندگیشو میسازه

    واقعا تغییر نگاه به زندگی یه جهاد اکبر می خواد که ما همیشه آگاهانه مواظب باشیم که به چه چیز هایی توجه می کنیم وچه خوراکی رو به روحمون میدیم که اتفاقات زندگی ما رو میسازه

    من وقتی حالم خوب نیست خودم رو مبندم به فایل استاد واگاهانه سعی می کنم توجه ام رو از منفی بردارم وروی زیبایها بزارم

    ممنون استاد از این فایل های که میزارید که میلیونها

    تومان قیمتش

    سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محمود ناصری گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    بنام خدا

    فصل اول روز هفتم

    خداوند به بندگانش ظلم نمی‌کند…

    تمام اتفاقات رو ما داریم به وجود میاریم ..

    و همونقدر که به غزای جسممون اهمیت میدیم

    به غزای روحمون هم اهمیت بدیم

    و تعهد داشته باشیم که هر ورودی نامناسب و آشغال

    به ذهنمون ندیم . . .

    چون اگه آشغال بدیم آشغال هم تحویل میگیریم

    و خداوند به بندگانش ظلم نمیکند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2015 روز

    به نام الله مهربان.

    سلام به استاد عزیزم و همه دانشجویان اهل

    رشد و پیشرفت.

    استاد جمله قشنگی و طلائی گفتند:

    ما در مورد غذای جسممون خیلی حواسمون هست

    دقت‌ می‌کنیم، بو می‌کنیم، از دوستمون در مورد

    دست‌پخت آشپز سؤال می‌کنیم و……….

    اما در مورد غذای روح و ذهنمون اصلا حواسمون

    نیست.

    من موقعی که برا اولین بار سال‌ ها قبل

    این فایل را از شما دیدم و این جمله طلایی را از شما شنیدم دیگه به تلویزیون و اخبار نگاه نکردم

    و این خودش قابل تحسین هستش.

    خدایا شکرت حداقل دارم‌ در مورد هدف هام با خودم و دوستام حرف میزنم من بیشتر اوقات میرم

    تو طبیعت آهنگ های شاد و انگیزشی و فایل های

    محصولات را گوش می‌دم در مورد قوانین با خودم

    صحبت می‌کنم و به همین اندازه هم نتیجه

    گرفتم و راضی هستم اما هر موقع نتونستم ذهنم را کنترلش بکنم شرایط نادلخواهی را تجربه کردم اما

    بعد از یک یا دو ساعت وقتی قوانین را به یاد اوردم و به نکات مثبتم توجه کردم و سپاسگذاری کردم جهان روی خوشش را بهم نشون داد.

    استاد جان ممنونتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مستانه گفته:
    مدت عضویت: 1109 روز

    سلام استاد جان. مریم جان و دوستانِ جان

    کنترل ورودی ها بی اندازه کیفیت زندگی منو تغییر داده

    به وضوح دارم میبینم که آرومترم و همیشه شرایط ایده آل رو تجربه میکنم

    چون فرکانس ارسالیم مثبته دریافتی هام هم فوق العاده اس

    علاوه بر اون کنترل ورودی ها تو لحظه بودن رو میطلبه

    هر لحظه حواسم جمع باشه به خودم به افکارم به اینکه چشام کجا رو میبینه گوشام چی رو میشنوه

    این آگاه بودن تو لحظه رو دوست دارم باعث میشه از دیدن و قضاوت دیگران جا بمونم و این عالیه

    خدا جونم شکرت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    زهرا محیطزاده گفته:
    مدت عضویت: 629 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    بابت این فایل آگاهی بخش سپاس گزارم

    آگاهی های این مرحله :

    1. به هرچی توجه کنم از جنس همان وارد زندگیم میشود پس به منفی ها توجه نکنم وفقط به مثبت ها تو جه کنم

    2 بایدفقط به خواسته هام توجه کنم نه ناخواسته ها

    3.به تغزیه روحم توجه کنم ، پس نه فقط جسم مهمه بلکه روح مهمترهم هست

    خداروشکر تا الان آدمی بودم که همیشه به دنبال قشنگیهاست ولی به فیلم ها یی که میدیدم و همنشینی با افراد نامناسب و حرف های نامناسب توجه میکردم واینونمیدونستم

    پس چه کارهایی میتونم انجام بدم که ورودی هام سمی نباشه ؟

    1.بجای این که با خوانوادم با بحث کردن وقت بگزرونم باهم بازی کنیم وهروز بغلشون کنم

    2.هروز صبح و ظهرو شب ذهنم از افکار خالی کنم ومراقبه کنم

    3.فایل ها وآهنگ هایی گوش بدم وببینم که بهم حس خوب میده من خودم عاشق اهنگ بیکلامم وخیلی حس آرامش میده

    4.هروز سه تا چیز قشنگی که دیدم یادداشت کنم وخدارو شکر کنم

    5. ازدیدن تصاویر نا دلخواه پرهیز کنم واتاقمو پر کنم از تصاویر قشنگ و تصاویری از خواسته هام جلوی دیدم بگزارم وهر روز نگاهشون کنم تو بک گراند(پس زمینه ) گوشیم جملاتی که باور های درست تو ذهنم میکاره بزارم

    6.نه باخودم بد حرف بزنم نه با دیگران

    7. سعی کنم در روز برقصم یا ورزش کنم

    8.تو آینه که خودم رو میبینم به زیبایی های بدنم توجه کنم و به خودم لبخند بزنم

    9. کارهای مثبت ومفیدی که باید انجام بدم در روز لیست میکنم و هرکدوم که انجام دادم جلوشون تیک میزنم

    دوستان اگه شماهم پیشنهادی دارید برای توجه به مثبت ها خوشحال میشم باما درمیون بزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 792 روز

    به نام خدای قشنگم

    سلام پدر فافا

    سلام خانواده ی عزیز و دوست داشتتی و بزرگ من

    دوست دارم در این باره یه داستانی بگم

    داستانی که از گذشته ی خودم میاد

    من از بچگی نمیدونم چطور سا چجوری ولی همیشه این درونم جریان داشت که هر اتفاقی که بیوفته برای من عالیه و اون بهترین اتفاقه … توی چیزای حتی کوچیک .. توی مثلا 8یا7 سالگی وقتی که سر صف ها می ایستادیم تا مشخص بشه که چه افرادی در کلاس کدوم معلمی باید بروند …اون لحظه رو هیچ وقت یادم نمیره که حتی اسم اون خانم مهربونی که توی تابستون باهاش بودم 0ی بود سر صف همون لحظه توی دلم گفتم خدایا هرجا خوبه برم هرجا حس خوبی دارم ولی اگه خوبه با اون خانم مهربون تپله بیوفتم ولی اگر غیر از اونم بود اشکالی تداره حتما من اونجا شاد ترم …

    اسم منو صدا زدن توی صف دوم ایستادم و یوهو گفتم این صف بره کلاس خانم گرجیان …رو به دیگران کردم گفتم منم هستم ؟میریم کلاس خانم گرجیان …

    گفتن اره دیگه برو

    هنوز نمیدونستم کجا باید برم ولی دعای قبلم انچنان حس خوبی بهم داده بود که انگار داره خدا بهم میگه یه جایی میری که خوشحال باشی نگران نباش با خوشحالی از پله ها اومدم پایین و رفنیم توی کلاس اولی سمت راست … دیگه مطمئن شدم که همون خانومیه که دوسش دارم ولی این وسط یاومه یوهو انگار شیطان گفت نه بابا کلاسش همونه شاید خانومش عوض شده باشه ولی بازم خندیمو گفتم این بهترین اتفاقه ….بعد ورود معلم دیدم خود خودشه …

    بهترین و خوشحال ترین دوران من وقتی بود که هیچ چیز رو نمیدیدم غیر خودم …منظورم این نیست که مغرور بودم …نه …منظورم اینکه روی خودم تمرکز میکردم ..می خواستم ..لذت میبردم … و به لذت های بیشتر هدایت میشدم ..ولی از 10یا 11 سالگی به بعد اصلا اینطور نبود ….

    که بعد ها مامانم میگفت چون هقلت میرسید ..تاره داشنی میفهمیدی …

    راست میکفت مشکلات خانوادگی بود ولی من تا قبل 10سالگی جرعه ای توجه نمیکردم نمرات ناجالب بود وای اهمیت نداشت …

    ولی از بعد اون انگار من خودمو یادم رفت درگیر مشکلات خانوادگی و افکار ثوچ و بیهوده و حرف های ناجالب والدین و مشکلات اقتصادی شدم … یعنی خودم رو درگیر کردم …فکر میکردم این کاریه که درسته …فکر میکردم دیگه به سن تکلیف رسیدم دیگه بزرگ شدم فارق از اینکه دارم چقدر جهانمو تغییر میدم ….

    کلاس سوم بهترین شاگر شدم و حتی به یکی از بچه هایی درسش خیلی بد بود کمک کردم اونم اوردم توی رده ی خوبا …

    روزی که بهم جایزه دادن رو هیچ وقت فرتموش نمیکنم …

    اینقدر خوشحال بودم که نگو …

    مدیر مدرسه اومد دم در کلاس و گفت ما دوست داریم از این ملیکا ها تو مدرسمون زیاد باشه ….

    بی نظیر بود تشویق ها تحسین ها …

    وقتی اومدم خونه همه چیز رو با خوشحالی تعریف کردمو جایزم رو نشون دادم …

    و بعد مامانم بعد افرین ها و تحسین ها گفت خب تو هم این جایزه رو میدادی به اون که درسش خوب شده …

    همون لحظه بهم برخورد به خودم گفتم چرا …من این کارو کردم …من باعث شدم درسش خوب بشه…من بهش کمک کردم …

    (چیزی که کلاس چهارم د پنجم که درسم افت کرده بود بهش گفتم غرور ….)

    ولی بعد از کلاس چهارم که درسم کمی افت داشت خودم نمیخوندم و خودمو درگیر عوامل و مشکلات بیرونی کرده بودم …

    و من اون روز فهمیدم که غرور دقیقا چه حسی بود و اون موقع به خدا میگفتم من فقط 10 سالمه اشتباه کردم نباید اینقدر به خاطرش مثلا عذاب بدی که …میتونسنی چشم پوشی کنی مثلا یا به روم نیاری …فارق از اینکه الان متوجه شدم قوتنین سن نمیشناسه ….

    در همون دوره که توجهم روی ناخواسته و چیز های ناجالب اطرافیانم مخصوصا روابطشون بود اتفاقات ناجالب می افتاد …با اینکه هر بار دعایم همون بود و سعی میکردم اعتمادم به خدا و اتفاقاتی که پیش میاد همون باشه ولی اون چیز ها اتفاق نمیوفتاد …مثلا با معلمی که می خواستم نمیوفتادم و ختی برعکس با معلمی میوفتادم که کلاس دوم از قیافش اصلا خوشم نمیومد …

    بازم سعی میکردم که حس خوبی نشون بدم ولی باز تمرکزم میرفت روی چیز های منفی ….

    سعی میکردم ارتباط خوبی برقرار کنم … و حتی یک همکلاسی خیلی خوبی هم دلشتم ولی اصلا به اون اتفاق خوب توجه نکردم …به اندازه که کلاس پنجم فهمیدم اون اولین هم نیمکتی و دوست من بود …

    کلاس چهارم بد نبود تا یک روزی که همه از کلاس رفتن بیرون و معلم با من کار داشت …

    بهم میگفت ملیکا چرا از من خوشت نمیاد …

    من تعجب کردم

    انکار میکردم و اون هی مثال میزد هی میگفت از روش تدریسم از چی …

    من هی میخندیدم و مردد بودم که بگم یا نه …

    ناراحت میشه نگو …بگو دیگه خیلی داره اصرار میکنه …

    وای خدایا کمکم کن خلاص بشم …

    بعد از کلی اصرار ملیکای ساده

    بهش گفت که کلاس دوم وقتی حامله بوده از قیافش خوشش نمیومده …

    اون جا خورد و لبنخدی زدو گفت اون سر پسرمه …)اسمشو گفت ( و گفت الان یکی دوسالشه …

    گفتم اره میدونم اون مال اون روزا بود …

    بعد با بغلو اینا تموم شد …

    نمیدونم چی شد چی نشد ولی حس خوبی از اینکه اون حرفو بهش زدم نداشتم …

    ولی دیگه دوست نداشتم کلاس پنجم هم با اون باشم …

    ولی باز با اون بودم و با معلمی که دوست داشتم نبودم …

    یکی دیگه از چیزایی که می خواستم این بود که در کنار همون دوست ضعیفی باشم کمکش کردم و به خاطرش جایزه گرفتم …ولی از اون سال به بعد کاملا کلاسامون جدا شد

    حتی یه روز بچه های اون کلاس ازش شکایت داشتن پیش مدیر و من به مدیرمون گفتم چرا منو نزاشتین با اون باشم که این مشکلات پیش نیاد و اون گفت اون باید روی پای خودش وایسه نمیتونه که همش به تو تکیه کنه …

    من بعد از اون متوجه شدم که در کنار اون بودن رو برای خودم می خواستم که خودم ازش بالاتر ببینم و خوشحال باشم که پایین تر نیستم …

    با اینکه من باید یادمیگفتم بالا تر از حد انتظار دیگران از خودم انتظار داشته باشم نه کمتر …

    خلاصه کلاس پنجم بدترین سال بود …

    اونجا ترس و گریه و ناامیدی رو فهمیدم …تمرکزم کامل روی بقیه و اطرافیان و مشکلات بود …

    ولی حتی اون موقع هم میگفتم اینا اتفاقی نیست …

    شانسی نیست …

    و به اون دوستم نگاه میمردم که همه چیز براش بی نظیر بود و برای من سخت بود با اینکه هر دو مون توی یک کلاس بودیم ….

    اون معلم کلاس پنجم که معلم کلاس چهارمم هم بود معلم هردو ما بود ….

    من یعی میگردم عوامل بیرونی رو به شاگرد اول کلاس بدم ولی هی با خودم میگفتم نه اتفاقی نیست …

    اون سال درس نمیخوندم یادمه اولین روز مدرسه ی کلاس پنجمم ضرب کردن رو هم یادم رفته بود …پای تابلو وقتی بچه ها حل میکردن میگفتم وای خدای من سه تا چهار ماه گذشته و من الان اینا فقط برام اشناس …

    اون موقع درس نمیخوندم و اینو تقصیر بقیه مینداختم ولی فقط تا چند روز حالت افسرده و اینا داشتم …

    چون اعتقاد دلشتم این اتفاقات شانسی نیست میدیدم که با ناراحتی و اینا انگار دارم خودم رو توی باطلاق فرو میبرم و اوضاع داره بدترو بدتر میشه .‌.

    از اونجا گفتم خب بزار تغییر بدم من این باطلاق رو نمیخوام …من شور و هیجان و شادی رو می خوام …

    پس شروع به فعالیت کردم

    همچنان از درس و معلم فرار میکردم

    ولی توی کارای دیگه عالی بودم جوری که من اون سال بدون تبلیغ نفر اول شورا شدم …..

    بدون حتی چسبوندن یک برگه …

    خیلی خوشحالم که این پاداش رو گرفتم چون الان با ایمان بیشتری برای تبلیغ خرج نمیکنم …

    اون سال ایده میدادم حتی یادم مامانم برام میکروسکوپ خریدع بود برای تولدم که اونم خودم جذب کرده بودم …

    اونو میبردم مدرسه و زنگای 15 دقیقه ای تفریح با یک میز میبردم توی حیات و راهش مینداختم و همه باید میومدن توی صف می ایستادن تا بتونن مصلا بال پروانه رو میدیدند ….اینقدر صف طولانی بود که همیشه وقتی زنگ میخورد به تعداد زیادی نمیرسید و همیشه از دم کلاسم تا دم حیات پشت من و دور من شلوغ بود تا زود تر نوبتشون بشه

    توی سرود توی نقاشی توی نهج البلاغه همه جا شرکت میکردم …

    بعد از اون روز هم در سال های بعد حتی همین الان هم زیاد درس نمیخونم …ولی توی فعالیت های عملی عالیم…

    اهان فهمیدم …چون درس خوندن برام ناخشاینده …اهرم رنج و لذت …وای خدایا شکرت …

    برای این اگاهی …

    توی دوره ی کلاس پنجم یکی از اتفاقاتی که خیلی جالب بود برام این بود که من توی ذهنم خودم رو لایق این مدرسه نمیدونستم …مدرسه ی غیر دولتی …و میگفتم من اگه مدرسه دولتی بودم شاگرد اولشون بودم …

    و دقیقا اون معلم هم همینو به من بازتاب میداد …و من هر لحظه در حال تایید این نالایقی بودم …

    کلاس ششم دوباره با همون بچه ها توی یک کلاس بودم با این تفاوت که معلم هامون یکی بودن و برای تقریبا هر دو درس یک معلم داشتیم …

    وقتی دیدم همونجام به خودم گفتم من باید تغییر کنم …با اینکه شاید اگر در همون کلاس میموندم درس بهتر بود ولی نمیخواستم دوباره با همون افرادی باشم که این مالایقی و سطح پایین توی اون کلاس بودن رو تایید میکنه …

    با یکی از دوستام

    به یه بهونه ی کوچیک به یکی از معاون هامون گفتم نمشدر امسال ما دو تا رو پیش هم بزارین …؟

    فکر نمیکردم جواب بده …

    اون دوستم زیاد درس خون نبود ولی بچه ی معلم کلاس سومم بود و معلممون خیلی ازش میگفت …

    بعد یوهو سر یک کلاسا گفتن که برم توی کلاس دیگه …

    خیلی خوشحال بودم …

    من با اغوش باز برای خودم تغییر ایجاد کردم …

    خیلی سال خوبی بود …

    بهتر از پارسال بود خوشحال تر بودم …

    با افراد جدیدی بودم …دوستای جدید …

    ولی همچنان درسم زیاد خوب نبود با اینکه نسبت به همکلاسی ها بد تبود و حتی یک بار شاگرد اول بودم ولی کلا سطح کلاس سطح بالایی نبود …

    همچمان در امور دیگر فعالیت کردن و ایناااا

    بعد از اونم کلی چیز دیگه داره …که یه روز که باید حتما میگم …

    با مرپر بدون قضاوت اینقدر چیز یادگرفتم که نگو …

    ولی در کل من اون روز و و در واقع اون سال فهیدم که چقدر کانون توجهم مهمه …

    تون موقع که به این صورت نمیدونستم که ….

    یا کسی بهم نگفته بود که تو به هرچیزی توحه کنی همون رو به زندگیت دعوت میکنی

    من تجربی یاد گرفته بودم …

    اگه شاد باشم فکر مثبت بکنم خوش بین باشم اتفاقات اینطوری بازم میوفته و اگه برعکس باشم هم اتفاقات همونطوری بازم میوفته …

    من اینو یاد گرفتم و از همون سال به بعد سعی میکردم اجرا کنم جوری که به وضوح هر کس منو میدید بهم میگفت که چقدر تو خوش شانسی یا چقدر خوش بینی …

    من از بعدش تبدیل شدم به شاگرد مثبت کلاس …

    و با اینکه خیلی ها بدشون میومد از این اسم ولی من خوشم میومد و میگفتم چون همین مثبت بودن من داره اتفاقات باحال تر رو رقم میزنه …

    اهان

    یه چیز دیگه …

    یه اتفاق دیگه هم که باعث شد من کمتر روی ناخواسته هام توجه کنم یک فیلم انگیزشی بود

    توی اون فیلم( که بعد ها انگار به صورت صوت شنیدم به نحوی دیگه) میپرسید خب شما چه مثلا خونه ای می خوای ؟ شاید بگی خونه ای که کثیف نباشه کوچیک نباشه دور نباشه و…. ولی من ازت پرسیدم تو چی می خوای

    ….ولی تو داری چیزایی که نمیخوای رو میگی …..

    این بازیه همیشه ی ماست …

    ممنون که تا اخرش خوندین

    یکی از جملات فوق العاده پدر فافا رو هم از نظرات خانواده ی دوست دلشتنیم کپی کردم که خیلی به نظرم مهمه

    اونم اینه

    وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه

    عاشقوتنم مرسی از همتون ….

    کلی عشق و سلامتی و خوشبختی رو برای تک تکتون می خوام …

    فعلا خدانگهدار ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    روز شمار تحول زندگی من

    این فایل عجیب منو ب فکر فرو برد

    اونجایی که گفته شد اصن تمام تمرکزت رو بزار روی نکات مثبت

    بزار روی ورودی هایی که داری دریافت میکنی

    فرقش اینه که غذای بد بخوری زود مسمومیت خودشو نشون میده و خب خیلی از غذا ها هم نه ب مرور نشون میدن ولی خب تا حدودی بیشتر حواسمون هست

    اما در خصوص ورودی های ذهنت ک دارن دنیا و اخرتتو میسازن چی ؟ چقد حواست هست

    چقد دوری میکنی

    من ادمی ام که سعی میکنم تو روابط اجتماعی و عاطفیم به ادما گوش بدم ینی سعیم بر اینه

    ولی خب خیلی جاها ادما دوست دارن از هرچیزی حرف بزنن من یه مدت از تکنیکی که استاد فرمودند که سوالی بپرسید و طرف رو وارد موضوع دیگه ای کنید استفاده میکردم و واقعا هم خوب جواب گرفتم واقعا میگم عالی بود ولی خیلی این اواخر روابطم کلا خیلی محدود شده و ب لطف خداوند محل کارمم طوری شد که اتاقم جدا شد کلا و من فرصت بیشتری دارم که روی خودم و ورودی هام تمرکز کنم

    ولی خب در مورد رابطه عاطفیم هم دارم تلاش میکنم ک ب نکات مثبت تمرکز کنم و بیشتر بشناسم علاقه مندی ها و نکات مثبتشو و یاداوری کنم بهش ولی تا اون موقع یاد گرفتم که همه نکات مثبت و منفی دارن و اگر من بخوام با تمرکزم ب نکات منفی فرد هرروزم رو تلخ تر کنم اون نکته ن تنها از بین نمیره که قدرت بهش میدم

    پس من به نکات مثبت توجه میکنم تا قدرت بگیرن و بیشتر وارد زندگیم بشن

    من خودمم خوشم نمیاد کسی رو ضعفم تمرکز کنه و هرروز بهم بگه پس خودمو بزارم جای ادما و روابطم رو بهشت کنم. خدایاشکرت

    و من این روزا خیلی دارم توجه میکنم که چه ورودی میدم

    چقد خودم دوری میکنم از غر زدن و دردل کردن

    چقدر خودم دورم از حاشیه اخبار .

    در حدی که افرادی که همیشه زنگ میزدن و اخبار فامیل رو میدادن بهم اصن جدیدا خیلی دیر به دیر زنگ میزنن و اگرم زنگ میزنن فقط صحبتای خوب و کوتاه هست و تمام. خیلی برام جالبه

    چون من ارزشمنده و ورودی های ذهنم ارزشمندن چون اینده من رو دارن میسازن پس من بیشتر باید حواسم باشه و ساده نگذرم ازین نکته به ظاهر ساده

    که تمام قانون همین هست و بس

    خدایاشکرت

    من این روزها بیشتر دارم عمل میکنم به دانسته هام و بیشتر دارم خوراک ذهنم رو الک میکنم

    خدایاشکرت ممنونم از قانونمندی جهان زیبات

    در جهان من همه چیز نیکوست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    عاطفه گفته:
    مدت عضویت: 924 روز

    سلام استاد جانم، مریم عزیزم و هم فرکانسی های گلم

    سپاسگزارم بابت سلسله فایل های روز شمار تحول زندگی ام که هروز با یک عشق خاصی دنبال شون میکنم.

    اصلا باورم نمیشه این منم که دارم این فایل ها رو با عشق میبینم.

    منی که با خودم میگفتم :

    ” این همه فایل تو سایت استاد رو کی میتونه تماشا بکنه آخه ”

    و حالا علاوه بر تماشا دارم هم مینویسم و هم نکات اش عملی میکنم. البته اعتبار این دستاورد میرسه به رب ام که منو علاقمند این مسیر کرده.

    قصد دارم در مورد خودم مثال هایی رو بزنم.

    من در گذشته بسیار در شبکه های اجتماعی، اخبار ها و… پرسه میزدم و علاوه بر توجهم به موارد نامناسب حتی برای بقیه گریه و زاری میکردم.

    مدام از شرایط غر میزدم، همیشه شاکی بودم و…

    جالبه که همیشه هم بیمار بودم. من هر شب تا صبح پلک نمیزدم، هیچ آرامشی تو زندگیم وجود نداشت، همش از این مطب دکتر به اون مطب میرفتم و آگاهی نداشتم که همه بلایا بخاطر توجه به نکات منفی بوده.

    از زمانی که با قانون آشنا شدم بازم نمیخوام ادعا کنم و بگم الان صد در صد توجهم روی نکات مثبته. اما زمانی که اخبار و شبکه های اجتماعی رو حذف کردم و دیگه آگاهانه اعراض کردم از اشخاصی که صحبت های منفی میکردند به طرز قابل توجهی بیماری هام شفا پیدا کردند و طوری محو شدند که انگار هرگز وجود نداشتند

    و الانم هر گاه بیماری به سراغم میاد سریع میفهمم یه اتفاقی تو ذهنم افتاده و فورا ذهنم رو رصد میکنم ببینم به چه چیزی اخیرا فکر کردم و خدا رو شاهد میگیرم به محض اینکه افکارم مرتب میکنم اون درد و اون بیماری محو میشه.

    بنظر من زودترین جایی که افکار منفی اثرش رو میزاره روی جسم هست. هر گاه مساله ای برای جسم پیش میاد اون درد اون بیماری داره به ما آلارم میده و پیامی رو برامون داره. درس اش رو که گرفتیم ناپدید میشه.

    دوست داشتم در مورد تجربه ام چند خطی بنویسم که به وضوح اثبات قانون رو تو زندگی ام مشاهده کردم.

    یک نکته ای که در این فایل خیلی توجهم به خودش جلب کرد این بود که ما در هر لحظه یا داریم به خواسته هامون نزدیک میشیم یا داریم ازشون دور میشیم.

    چون هر فکری که از ذهن ما میگذره یا داره باور قدرتمند کننده ای رو تقویت میکنه یا داره باور محدود کننده ای رو محدود تر میکنه.

    خداروصدهزار مرتبه شکر بابت آگاهی های امروزم . انشالله همه ما بتونیم این آگاهی های ارزشمند رو تو زندگی مون اجرا کنیم و از نتایج اش شگفت زده بشیم.

    آگاهانه و عاشقانه دوستتون دارم.

    از خداوند سپاسگزارم که خودش بر وجودم جاری شد و این کامنت زیبا نوشته شد.

    همگی در پناه الله یکتا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: