داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 2 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

702 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه علی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2347 روز

    سلام استاد جان

    نمیدونم چه اتفاقاتی داره میفته احتمالا ما بچه های سایت خیلی خوب داریم رو خودمون کار میکنیم که شما این چند وقت اینقدر فایلهایی با صحبتهای کمیاب اماده کردید

    چه قدر دوست دارم داستانهای هدایت و الهام گرفتن و از زبون شما بشنوم چه قدر این روزها دنیای ما رو عوض کردی چه قدر داری ما رو به منبع هستی نزدیک میکنی چه قدر عاشق خانم شایسته شدیم و چه قدر نگاه خانم شایسته ی عزیز رو تو برخورد با تضادها دوست دارم

    امیدوارم از داستان هدایت شما و مریم عزیز به سمت هم رو برام بگید

    به گفته شما

    مثال زدن یکی از راههای اموزش دادن نیست

    مثال زدن تنها راه اموزش دادن است

    باورتون میشه این مثالهایی که شما میزنید هزاران درس برای ما داره فقط باید به خودمون فرصت بدیم تا درکش کنیم

    من خودم خیلی با حرفاتون ارتباط برقرار میکنم قسمت نشانه سایت رو خیلی دوست دارم همیشه مثل برنامه های مسیر یاب کوتاهترین مسیر و سر راسترین مسیر رو بهم نشون داده

    تشکر میکنم از خانم شایسته عزیز و ابراهیم جان که انقدر سایت رو ارتقا میدند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    مریم جاویدیان گفته:
    مدت عضویت: 1894 روز

    سلام استاد مهربانم و واقعا برگزیده شده از سمت الله

    هر چقدر که تشکر کنم

    هر چقدر بگم که چقدر شما و خانواده محترمتان خوب و تاثیر گزار هستید

    نه زبانم قادر به بیان اش هست

    نه قلم ام قادر به نوشتن اش

    حقیقتا‌ً مو بر تنم راست شد

    از این معجزات که گویی از معجزات انبیاء هم عظیم تر است

    یاد داستان موسی روی رود نیل افتادم

    و گفتم استاد هم به همان میزان هدایت شد

    و معجزه شد

    چقدر خوبید که ما را بهرمند میکنید

    از لطف الله در این وانفسای نداهای شیطان از هر سو

    وقتی فایل های شما

    به خصوص این جنس فایل هایی که از معجزات الله سخن می گویید

    را گوش میکنم

    از شدت ذوق و هیجان نمی توانم بنشینم

    و دور خانه راه می روم

    میخندم و ذوق میکنم از الله و مهربانی اش

    آن قسمت اول فایل که به زمانی رسید

    که نه کارت داشتید نه سایت نه ماشین

    آن هم در کشوری بیگانه و تنها

    بدنم یخ کرده بود

    چقدر فرشته است این خانم شایسته در کنار شما

    چه حرف و برداشت خدایی در همچین لحظاتی

    آن زمان که تصویر خانه را دیدن

    تصویر تابلوی آمریکا در خیابان

    و رساندن حرف خدا به شما

    گویی که فرشته ی وحی است

    این شایسته ی عزیز

    که شایسته ی بهترین ها است

    خواهش دارم در صورت رضایت خودشان ، ما را بیشتر با ایشان آشنا کنید

    داستانِ همراه شدنتان با خانم شایسته

    هم قطعاً شنیدنی و آن هم مثل همین روایت پر از معجزاتِ الله است

    اگر که محبت اش فرمایید بر ما

    عاشقانه دوست میدارم هر دوی شما دست های الهی بر زمین را

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مصطفی باقری گفته:
    مدت عضویت: 2371 روز

    سلام خدمت استاد عزیز, دوستان گرامی و خانم شایسته بی نظیر

    هدایت الهی و ارتباطش با باور های ما:

    بعد از دیدن آموزه های استاد در این فایل بنده هم هدایت شدم به نوشتن این متن.

    قبل از هر چیز این رو بگم که من ۲۰ سال درگیر نارسایی کلیه و هفته ای ۳ جلسه دیالیز هستم و این نوشته رو از کسی میخونید که این حرفها لاجرم از دلش برآمده است:

    به نام خدای مقتدر و توانا

    هدایت الهی و ارتباطش با باورهای ما:

    ما در لحظه و ثانیه در حال هدایت شدن از طرف خدای مهربان هستیم .یعنی ما می توانیم این باور رو در خودمون ایجاد کنیم که حتی در خوردن و خوابیدن ,در سیگار کشیدن یا نکشیدن ,در ورزش کردن یا نکردن, در عاشق شدن یا نشدن, در موفق شدن یا نشدن در نهایت, حتی در زنده بودن یا نبودن ,ما در حال هدایت الهی هستیم.یعنی باورهای ماست که نوع هدایت و جنس هدایت های ما رو مشخص میکنه.

    به طور مثال اگر من تصمیم میگیرم برای سلامتی ,رژیم خامگیاهخواری بگیرم(تجربه یک دوره ۲ ماهه رو دارم ,واقعا بی نظیره دوستان,ولی وسوسه های شیطان قوی تر بود)ولی اگر بعد از مدت کوتاهی لغزش می کنم,این لغزش هم نوعی هدایت محسوب میشه ولی متناسب با باورهای محدود کننده ما,که این باورهای محدود کننده می تونه اینها باشه:

    من لیاقت سلامتی ندارم

    من انسان ضعیف و سست عنصری هستم

    من اراده ضعیفی دارم

    من همیشه باید ضعف جسمانی داشته باشم و از انرژی فوق العاده پایینی برخوردار باشم

    من تا لحظه مرگ با این بیماری درگیرم پس بیهوده تقلا نکن

    من نمی تونم به لحاظ زمانی و مکانی آزاد باشم چون باید هفته ای سه جلسه ی ۴ ساعته زیر دستگاه باشم

    و……….

    و من متناسب با باورهای محدود کننده بالا, به سمت فرکانس همون باورها هدایت میشیم,چون خداوند یک سیستمه و هر آنچه که ما طلب می کنیم از همان فرکانس و جنس همان باورها به ما میدهد و بر اساس فرکانس های ارسالی ما ,ما رو هدایت میکنه.

    حال اگر باورهای مثبت و قدرتمند کننده می داشتیم,چگونه هدایت میشدیم:

    سلامتی حق طبیعه منه

    من انسانی سالم و قدرتمند هستم

    خداوند بیشتر از من می خواهد که من سالم باشم

    سلامتی معنوی ترین کار دنیاست

    من انسان ارزشمندی هستم

    من اراده بی نظیری دارم

    خداوند هر لحظه من رو به سمت سلامتیه بیشتر هدایت میکنه

    من هر چیزی که می خورم تبدیل به سلامتیه بیشتر میشه و قس علی هذا…

    حال فرض کنیم که با این باورهای فوق العاده , چه اتفاقات بی نظیری در انتظار من هست , به سمت چه شرایط فوق العاده ای هدایت میشوم,به سمت مواد غذایی مفید,افراد حاذق و افرادی که به هر نحوی می تونند به من کمکی ,هر چند کوچک کنند(که این بزرگی و کوچکی هم کاملا به جنس باورهای ما ربط داره) هر روز سالم تر ,شاداب تر و پر انرژی تر می شوم, حتی فکر کردن به همین ها هم حال آدم رو بهتر میکنه.

    امیدوارم این جملات منشا اثری برای شما بوده باشد.

    خانم شایسته بابت تغییرات جدید در سایت هم بی نهایت سپاسگزارم که باری از روی دوش یک کمال گرای حاد برداشتین, چون الان به محض ورود به سایت دقیقا میدونم باید دنبال چی بگردم ,به واسطه کلید های الهی.

    سید عزیز حدود ۳ سالی هست که دارم با خودم کلنجار می رم که بتونم حرفای شما و خود شما رو به عنوان وحی منزل بپذیرم.

    یه دونه ای جیگر

    دوستان عزیزم, روزی چند ده هزار بار برای سلامتیتون شکرگزاری کنید,من می دونم شماها چه نعمت بی نظیری دارید که احتمالا ازش غافل هستید.

    این اولین کامنت من در سایت هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    ئاوات مصطفی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2768 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    استاد ،خانم شایسته و دوستان گرامی سلام و درود

    برای منی که حس گناه داشتم و همین جوریشم همیشه خودم رو گناهکار و مقصر بابت خیلی از مشکلات می دونستم، اتفاق جالبی دو شب پیش افتاد. همین جور که سرگرم نوشتن بودم به این مسئله مهم رسیدم که باید حقیقتاً خودم رو ببخشم بعد به این فکر کردم گفتن صرف اینکه من خودم رو می بخشم دردی دوا نم یکنه و من چندان باهاش ارتباط برقرار نمی کنم. بعد شروع کردم به نوشتن از کودک درون و احترام و توجهی که باید با اون برقرار کرد. نوشتم که دردرون همه ما یک کودک 3 ساله وجود داره که خیلی وقته باهاش خوب برخورد نمیکینم و ازون دلگیره. جرقه ای در ذهنم زده شد. کودک درونم!!

    من دارم ازش می نویسم و توصیه می کنم باهاش خوب برخورد کنید.چشمام پر از اشک شد. دیدم حقیقتا اینقده خودم رو بابت کارهاو افکارم سرزنش و تحقیر کردم و اینقده حس گناه به خودم دادم که عملاً هیچ رابطه ای با کودک درونم نمیتونم برقرار کنم.

    به فکرم رسید که اون رو همینجوری با زبان مورد خطاب قراربدهم. و گفتم و گفتم و گفتم….

    اولین حرفم این بود :به خاطر مشکلاتی که برات پیش اومده ببخشید!! تو مقصر نبودی! تو بیگناهی! آگاهی نابی رو کشف کرده بودم! هدایت عظیمی بود. نزدیک به نیم ساعت باهاش حرف زدم و دلداریش دادم که به خاطر فلان مشکل فلان کار فلان مسئله تو بی گناه بودی تو معصوم بودی ببخشید و من میدونستم تموم این افکار و اعمال گناه آلود و اشتباه ناشی از باورهایی بوده که اطرافیان داشتند و من نیز باور کرده و در عمل انجام داده بودم. اینکه می گم گناه منظور اعمال پلید نیست! همین که شما بابت یک مسئله خودت رو نمی بخشی (یا همون به خودت گرفتن) باعث میشه کودک درون افسرده بشه! دعوا های پدر و مادرم حس می کردم به خاطره منه! بی پولی هایی که داشتم و بابت آن خودم رو گناهکار می دونستم و هزاران فحش به خودم میدادم! بابت همین خونه اجاره ای در سن 36 سالگی بارها خودم رو گناهکار دونستم! بابت ضرر مالی که 3 سال قبل کردم بارها حتی در خواب خودم رو گناهکار می دونستم و با الفاظی ناراحت کننده خودم رو خطاب قرار میدادم!و این رشته سر دراز دارد. دیدم در تمام طول عمرم من مدام خودم رو سرزنش کرده ام و خودم رو مقصر و گناهکار دونستم!اینقده این حس گناه و باور بی لیاقتی در درونم ریشه دوونده بود که با گفته های استاد حتی ارتباط هم برقرار نمی کردم. ولی اون روز که داشتم می نوشتم به این شهود عالی رسیدم! تموم آنچه به یادم می اومد از افکار و اعمال و احساس گناه هایی که کرده بودم رو از زیر خروارها خاطرات بیرون کشیدم و بابت همه اونا به کودک درونم که کم کم داشت بغضش می ترکید،ببخشید گفتم و خطاب بهش گفتم تو مقصر نبودی! توی بیگناه بودی!

    خدای من خدای بزرگوارم چقدر بابت این کارم شکرگزار هستم! یعنی این پاکسازی واقعیه! این خانه تکانیه این احساس باعث شدبه شدت سبک شوم! باعث شد شجاعت انجام یه سری کارهای عقب افتاده و اساسی رو پیدا کنم!حس گناه بدترین حسیه که به خودم داده بودم و ازش بی خبر بودم. غافل بودم که چقدر این حس من رو از نعمات بی پایان خداوند دور می کند.خلاصه اون روز کلا با کودک درونم حرف زدم و ازش دلجویی کردم. دیدم داره از خشم نهفته ای که دارم کم میشه! دوستان تمام آنچه هست در درون خود ما پیدا میشود. اگر خشمگینید اگر افسرده اید اگر از وضعیت پیش آمده رضایت ندارید! خودتون رو با ذکر کلمه ببخشید معاف کنید. خلاصه اون روز و شبش خیلی خوش خوش گذشت بهم. شبش کلا! با یادآوری اینکه فلان جا هم فلان وقت قلان حس هم باعث شده تو (کودک درونم) ناراحت بشه ازش دلجویی کردم و خطاب بهش گفتم ببخشید! من گذشته رو نمی تونم تغییر بدهم ولی اکنون باید خودم را ببخشم و حس گناه رو از خودم دور کنم. همینکه حس گناه دور شود حس زیبای داشتن لیاقت جایگزینش میشود.من با حس گناه جلوی خیلی از اتفاقات خوب رو برای خودم گرفته بودم و بعد فکر میکردم چرا قانون جواب نمی دهد! جواب دادن قوانین الهی بستر میخواد و اون بستر خلوص درونه!

    خلاصه من دو روز داشتم با کودک درون زیبا حرف می زدم! الفاظ ناراحت کننده به کار نمی بردم! حقیقتا دوستش داشتم و اون موجود نازنین و مقدس درونم داشت کم کم بیدار میشد. من اکنون او را به شدت دوست دارم و این عشق تازه داره جریان پیدا می کنه!

    شب که شد شروعکردم به پیاده روی ارام و مدام خداوند مهربان ر بابت آنچه هست شکر گزاری می کردم! در یکی از کتابهای تاثیر گذار که خونده بودم میگفت باید به همه چیز از دیدگاه عشق و دوستداشتن نگاه کنی و خطاب به انها ذکر ((متاسفم ببخشید دوستت دارم و متشکرم)) را بگویی اینگوه پاک میشوی! ولی از آنجایی “”””که بیرون ز تو نیست انچه در عالم هست “”””” من این اذکار را به خودم می گفتم البته با حذف کلمه متاسفم چون قرار نیست دیگه متاسف باشم و خودم را مقصر نشان دهم. و مدام این حرفها تکرار میشد. و صد البته خدایا شکرت رو هم قاطیش می گفتم بعد یه شهود دیگه اومد. همینجوری که داشتم با خودم عشق و حال می کردم و قدم می زدم (جالبه حتی خیابونها به شدت خلوت شده بودند) یه حسی گفت با خدا حرف بزن!

    گفتم سلام خدایا!

    درونم بهم گفت: علیک السلام!

    گفتم خدایا من می خوام پیشرفت کنم! می خوام به سمت کاری که براش ساخته شدم هدایتم کنی! می خوام به خود حقیقیم برسم! اون حس درونم

    گفت:وارد ترسهایت بشو!! گفتم چه ترسی! گفت همین که می ترسی نشود! می ترسی کارهایت راه نیفتد! برو واردشون شو!

    گفتم یه کم واضحتر بگو!

    گفت عزیز دلم وقتی مدت درگیر سیگار و … بودی مدام بهت می گفتم این تو نیستی و این کارها اصلا بهت نمیاد! و خودت بعدها فهمیدی آره درسته اینکاره نیستم!من اونوقتها بهت می گفتم اینکاره نیستی و تو نباید خودت رو اذیت کنی و بعد تو عمل کردی و دیدی واقعا تو آدم بیماری بودی که خودش رو فریبداده بود!اون موقع بهت می گفتم تو اینکاره نیستی و مدت 15 سال این حرف و گوش نکردی! بعد به حقیقت شیرین رسیدی و فهمیدی من درست میگم!

    گفتم اره واقعا این حرفت رو قبول دارم عینه حقیقته!

    ادامه داد حالا از وقتی تونستی از اون حالات بیرون بیای مدام دارم بهت می گم تو می تونی یک الگو از خودت به دیگران نشان دهی! تو یک رسالت داری! تو باید به دیگران این آگاهی های ناب و که باعث نجاتت شد برسونی! و این بار هم تو مقاومت کردی! در ظاهر می گویی آره اینکار رو می کنم ولی در باطن می ترسی! تو شجاعی ولی نمی خواهی وارد ترسهایت شوی! ترس از روبرو شدن با مردم! آره گفتم درسته من از این می ترسم که نشود از این راه پول در آورد! می ترسم حرفهام خریدار نداشته باشه! می ترسم بهم گیر بدهند! میترسم افرادی مسخره ام کنند! می ترسم امکانات فراهم نشود! میترسم!

    اون حس زیبا گفت: پس نترس چون من همیشه اینجام! خودت رو دوست داشته باش و همانطوری که خودت را بخشیدی و پاکسازی کردی، اینبار شجاع باش و وارد کارزار شو.

    گفت یادته وقتی میخواستی از دام سیگار رها بشی چیکار کردی؟

    گفتم اره یک کتاب بود گفتم می خونمش فوقش سیگار رو ترک می کنم و اگر هم نشد یک کتاب خوندم ضرر که نکردم!!

    گفت خوب این هم مثه همونه تو فردا برو با این چند نفر حرف بزن! با فلانی جلسه بزار! کتابت رو بنویس! گزارشاتت رو تهیه کن! مصاحبه کن! سمینار حضوری برگزار کن! اگه شد که چه بهتر و اگرم نشد تو تلاشت رو کردی!

    گفتم احسنت!! افرین واقعاً همینه! من میرم دنبال کارهام! فلان دفتر خوبه برم اونجا آخه فلانی اونجا کار می کنه!!

    گفت: صبر کن قرار نیست قضاوت کنی! کارهات رو بسپار به من ! از تو حرکت از من برکت!

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    و هر گاه [ای پیامبر!] بندگانم از تو درباره ی من پرسش کنند، از جانب من [به آنها] بگو: «من [خداوند متعال] نزدیک [آنها] هستم، دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا می خواند، پاسخ می گویم، پس آنها باید دعوت مرا گردن نهند و به من ایمان بیاورند تا ارشاد و هدایت شوند.»سوره بقره آیه 186

    گفتم راستی اگه من شجاع باشم و وارد ترسهایم شوم و تو کارهایم را به عهده بگیری و من فقط عمل کنم و تو هدایتم کنی، وضعیت موجود رو میبینی که ! خونه اجاره ای! بی پولی! کمبود! و….

    گفت: تو شروع کن و به من اعتماد کن! ثروت بخش کوچکی از نعمتهایی است که قراره نصیبت شود! سلامتی،رابطه خوب،عزت نفس و اعتماد به نفس،فراوانی نعمات، آدمهای خوب، و ایمان بخشی از نعمتهایی است که نصیبت خواهند شد. تو شجاع باش!

    بعد به یه شیر آب رسیدم و کمی اب خوردم! ساعت1:30 نصفه شب بود! گفتم خدایا شکرت عجب آبی بود! همون صدای درونی بهم گفت نوش جانت!

    واقعا خدا داشت باهام حرف میزد! و از اون شب مدام دارم به این فکر می کنم که خداوند چقدر به من نزدیک بوده ولی من مدام داشتم نادیده اش می گرفتم.

    دوستان رابطه ی مستقیمی با کودک درون با خداوند وجود داره! یعنی هر چقدر ما خود را بیشتر ببخشیم و دوست داشته باشیم، بیشتر با خدا در ارتباط خواهیم بود. ما همه مثال شیشه ای پاک هستیم که مقداری گردو خاک (باورهای غلط) روی آن را پوشانده اند و تا با خود مهربانانه تر و عاشقانه تر زندگی کنیم و خود را بیشتر و بهتر ببخشیم این شیشه خالصتر خواهد شد!

    ونتیجه تمام این احساسات و افکار و اعمال به توحید میرسد . به این فکر خواهم رسید که هیچکسی بزرگتر از خداوند درونم نیست. همان خدایی که بهترین ها را برای من م یخواهد . همان خدایی کهه میشه با من بوده و خواهد بود. همان بودن زیبا که به من می گوید :

    هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی‏ مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُور ملک، ۱۵٫

    او کسى است که زمین را براى شما رام کرد، بر شانه‌‏هاى آن راه بروید و از روزی‌هاى خداوند بخورید و بازگشت و اجتماع همه به سوى او است

    فردای اون شب به چندین جا مراجعه کردم برای انجام یک سری کارها و شجاعتی که شب قبلش بهم الهام شده بود و اینکه وارد ترسهایم شوم و حقیقتاً دیدم که از دور ترسناک هستند وقتی واردشان میشوی جز خوبی ضفافیت صداقت زیبایی چیزی وجود ندارد! همه باهام خوب بودند. همه ازم استقابل کردند و گفتند کار خوبی رو شروع کردم و صعی می کنند با تمام توان بهم کمک کنند و من خداوند را شکر م یگفتم برای خاطر اینکه اینقد رارحت کارهایم را درست می کند. شکرگزار وجودی بودم که بهم گفته بود چی کار کنم. و این شهود ادامه خواهد داشت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 938 روز

    بنام خدای محقق کننده خواسته هایم به عزت و زیبای و آسانی

    خداااایا ستایش میکنم تورا که چنین قوانین بینظیری داری

    خدایا مگه میشه تو خدا باشیووووو ما روبراه نباشیم

    خداایا چی بگم که امروز تمام مدت زبانم بند امده بود ازشکرت و قلبم سراسر عشق و نور وشکر بود

    نشانه امروزم شدی و چه نشانه ای

    خدایا

    هر جمله فایل برای من اشک بود

    اشک شوق

    اشک شکر

    چه هدایتی شدم

    سوالم را پرسیدم و چه گفتی بامن

    خدایا منقلب شدم از این همه حضورت

    ازاین همه هماهنگی و همزمانی هایت

    از این همه دستان الهی در مسیر زندگی

    و منقلب شدم از اعتماد

    از ایمان

    از اطمینان

    خدااایا شکرت

    کرررررووووورررر کرررررووورررر شکرت

    اشک میریزم و مینویسم

    قدردان تو هستم

    خدایاشکرت که الگویی چون استاد سرراهمان هست که تو را با وضوح بهتری ببنیم

    با ایمان بیشتری باور کنیم

    خدایااااا شکرت

    این کلمات همه برای من نور شدن

    روشنی راه شدن

    ـــــــــــ

    امروز رحمت و برکتت مثل هرروز بی شمار بود

    هزاران نفس که فرو رفت و برامد

    هزاران عاشقانه

    هزاران اسانی

    باز شدن راهاااا

    انجام شدن کارهااا

    دستاااااان الهی

    برداشتن هزینه هااااا

    خدایا امروز نه تنها چنین هدایتی روشن سرراهم قرار دادی که

    پروژه ای قدیمی رو انقدر زیبااا به سامان رساندی که فقط زمزمه شکر داشتم

    راهی برای همسرم باز کردی که من از خوشحالی برای او فقط شکر میکردم

    خدایاشکرت

    او لایق بهترینهاست و سپاسگزارم که راه ها رابرایش باز و هموار کردی

    هزاران شکر

    ــــــــــ

    خدایاشکرت

    هر روز به من فرصت خدمت به بندگانت را میدهی

    و خیرو برکت الهی ات را وارد زندگیم میکنی

    خدایا شکرت که قوانینت را شناختم و با بکارگیری آنها حضورت درزندگیم را قوت بخشیدی

    ــــــــــ

    سپاسگزارم از شما استاد نازنین

    که اینچنین راهنمای ما شدید

    رحمت و برکت فراوان خداوند برشما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    فاطمه بهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 767 روز

    به نام خدایی که به تنهایی کافیست.

    کلید:شجاعت در اخذتصمیمات اساسی.

    فایل:داستانی درباره هدایت الهی2.

    به نام خدایی که هدایتگر بندگانش هست خدایی که ما رو برای سختی وگرفتاری خلق نکرده خدایی که این همه فراوانی رو برای ما آفریده خدایی که ما را اسان کرده برای آسانی هاخدایی که کافیه ایمان بیاری کافیه حرکت کنی گوش بدی وعمل کنی بقیش با خودشه اون به بهترین شکل رقم می زنه.

    انچنان که برای استاد رقم زد استاد هدایت خدا رو دریافت کرد به الهاماتش گوش داد وقدم برداشت وخدا چه خوب براش ساخت چون استاد ایمان داره خدارو شناخته قدرتش رو درک کرده وقتی تضادی به وجود می اید به هم نمی ریزه بلکه کنترل ذهن می کنه می گه بریم خوش باشیم زیبایی ها رو ببینیم وخداهم برای چنین بنده ای پاداش می زاره .

    استاد اینا که می گید کمتر از معجزه نیست کمتر از عصای موسی شکافته شدن دریا زنده شدن مرده ها وشکافتن ماه ان معجزات برای آن زمان شگفت اور بوده ونشانه قدرت خدا.

    ودر این زمان جور شدن گذرنامه به این راحتی مسدود شدن کارت پس دادن ماشین کنترل ذهن به وسیله شما اینا نمی تونه برای هر انسانی یه نشونه خوب باشه هر کی باشه به هم می ریزه اما مریم جان نشانه رو دریافت کرد وفهمید باید بریم وخدا وقتی کنترل ذهن شما وشکرگزاری وایمان رو می بینه معجزاتش رو بزرگتر می کنه خانمی تو سفارت بتونه فارسی حرف بزنه گذرنامه که گاهی یک سال طول می کشه توی 2 دقیقه صادر بشه خوب اینا برای زمان ما معجزه هست بهترین هواپیما با قیمت مناسب افسر آمریکایی از شما خوشش بیاد چرا چون شما آینه خدانمایی چون داره ایمان می بینه چون فرکانس عالی می بینه پس جذب شما می شه معجزه رخ می ده خودش دنبال برگه می ره خودش آدرس می زنه خودش 6ماه اقامت می ده خدای من رفتن از یک شهر به شهر دیگه هم اینقدر راحت نیست که شما به آمریکا رفتید کشوری که ما باهاش رابطه هم نداریم این خود خود معجزه هست استاد ایمان دارم به حرفهاتون ایمان دارم به خدایی که ازش می گید خدایی که آسان میکنه خدایی که مورد رحمت قرار می ده چه کسی رو؟اونی که بخواد اونی که دنبال رحمتش بره اونی که گوش بده به خدا.

    اما مگه تموم می شه این معجزات سکونت در این شهر رفتن برای مسابقه کشتی رسیدن سر ساعت دیدن ساختمان درخواستی مریم جان رفتن پیش وکیل مهاجرتی گرفتن اقامت امریکا خدای من انگار استاد نشسته تو رستوران وسفارش می ده و به راحتی براش می یارن .

    چه ایمانی چه خداشناسی وچه زندگی راحت وزیبایی می شه با خدا .چقدر دلم این نوع زندگی رو می خواد آرامش می خواد خدا می خواد دیگه فهمیدم که اگه خدارو داری همه چیز داری اگه خدا نداری هیچی نداری.

    خدایا ازت یه ایمان محکم می خوام یه شناخت می خوام یه درک بالا می خوام کمکم کن خدایا می خوام دستام تو دستات باشه ودیگه نترسم .

    خدایا شکرت که من رو به سایت واستاد هدایت کردی تا این معجزاتت رو ببینم وایمان بیارم این عصای موسی رو ببینم وایمان بیارم خدایا شکرت.

    خدایا هدایتم کن به صراط مستقیم راه کسانی که به آنها نعمت دادی .

    شکر شکر شکر.

    استاد سپاسگزارم.

    در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    Blue moon گفته:
    مدت عضویت: 2001 روز

    به نام خداوند بخشند مهربان

    سلام استاد عزیزم 🙋🏻‍♀️

    سلام خانم شایسته ی عزیز🤗

    سلام دوستان همراه با سایت😃

    اول از همه سپاسگزار پروردگارم هستم که در مسیر تماشای این فایل قرار دارم

    و در ادامه سپاسگزار دستی از دست های قدرتمند پروردگارم “استاد توانمندم” هستم برای قرار دادن این فایل بینهایت هدایتگر، حداقل برای من!

    ساعت 6 عصر وقتی از خواب بیدار شدم اولین کاری که کردم چک کردن سایت بود و وقتی متوجه شدم فایل جدید روی سایت قرار گرفته همون لحظه دانلودش کردم

    وقتی متن فایل رو خوندم دوست داشتم این بار زود کامنت بزارم که کامنت من بره زیر فایل و وقتی تعداد کامنت هارو دیدم خیلی به عجله کردن افتادم

    اما یه چیزی از درون بهم میگفت “چه خبرته؟ چرا انقد هول شدی؟ مگه برای اینکه کامنتت به عنوان متن فایل انتخاب شه میخوای کامنت بزاری؟ که چی بشه؟ ”

    بهم میگفت”ملیکا هر چقدر هم که لایک و امتیاز بگیری و اگه کامنتت به عنوان متن همه فایل ها انتخاب بشه اما تو رو خودت کار نکنی و این نوشته هات فقط تظاهر باشن تو هیچوقت، هیچوققققت ، هیچوقققت موفق نمیشی! ”

    صدارو شنیدم اما هنوز نجواهای ذهنم قدرتمند بودن فایل رو پلی کردم و نشستم پای صحبت های استاد و برنامم همین بود، نوشتن یه کامنت خفن!

    اما یه جاش یه تلنگری بهم وارد کرد

    “یکی از بچهای سایت بهم زنگ زد و گفت استاد من با اگاهی های سایت به این نتایج رسیدم و الان توی فلوریدای امریکا هستم”

    وقتی این متن رو شنیدم دوباره یه چیزی از درون بهم گفت “دوست داری چند سال دیگه توهم به این نتایج رسیده باشی یا اینکه هنوز

    تو همین وضعیت در حال گذاشتن کامنت های خفن فقط برای جلب توجه و گرفتن لایک سبز باشی؟ ”

    و اونجا بود که تموم شد

    البته تموم که نشد نجواها همین الانم هستن اما عین یه قطره رنگ سیاه تو یه سطل رنگ سفید

    دیگه نمیخوام کامنتی که میزارم حتما لایک سبز بگیره یا اینکه به عنوان متن فایل انتخاب بشه

    فقط میخوام منو آگاه کنه

    میخوام منو بالا ببره ، برای خودم

    این شرکه که من محتاج باشم به لایک یک انسان

    این شرکه بت کنم استادم رو و بپرستمش و محتاج باشم به تایید اون

    این شرکه که کامنتی بنویسم فقط برای اینکه بقیه دوسش داشته باشن

    و من نمیخوام شرک کنم!

    و الان که میخوام این کامنت رو بنویسم من کنار میکشم و اجازه میدم خداوند براتون کامنت بزاره

    اجازه میدم اون هدایت کنه و من اطاعت!

    اجازه میدم اون بگه و من تایپ کنم 🙃

    فایل رو گوش کردم تا وسطاش رسیده بودم اما حسم در هر لحظه بدتر میشد

    یه حسی که بهم میگفت

    تو عقب موندی!

    تو نمیتونی!

    تو کجا استاد کجا!

    بهم میگفت :

    خاک تو سرت کنم 3 ماهه تو سایت فعالیت نداشتی!

    دیگ بدبخت شدی اصن نمیتونی بیای بالا!

    این هدایتا که واس تو اتفاق نمیوفته عباس منش یه انسان خاصیه!

    فایلو قطع کردم، اینجور نمیشد نمیدونم اسم این حس رو چی باید میزاشتم

    حسادت؟

    یا کم بود عزت نفس؟

    شایدم هردو!

    ناتوانی تو تمام سلول هام فریاد میزد و این منو دیوانه میکرد

    بلند شدم رفتم جلوی آیینه نشستم و با صدای بلند با خودم صحبت کردم :

    “ملیکا جونم چته؟ چی شده؟ چرا ارامش نداری؟ چرا حس ناتوانی میکنی؟

    چرا این فایل به جای اینکه خوشحالت کنه داره

    ناامیدت میکنه؟ ”

    و جوابش یه کلمه بود ‌‌”من باور نداشتم” من خدارو با اون همه قدرت باور نداشتم

    و چون باور نداشتم این حرفا برام تلخ بودن

    دلیلش رو فهمیده بودم، حالا باید ذهنم رو قانع میکردم

    ” ملیکا تو میدونی همه ی انسان ها به یک اندازه به خدا نزدیکن و میدونی که تو ام دقیقا به اندازه ی استاد پیش خدا عزیزی

    خدایی که برای استاد خدایی کرده برای توام میتونه بکنه

    اما این تویی که سد راهش شدی”

    اشکهام دونه دونه از چشمام میریخت و کم کم اوج گرفت

    با گریه ادامه میدادم با خودم حرف میزدم با خدای خودم حرف میزدم گریه میکردم اما از روی عشق دوست داشتم بلند شم و خدایی رو که تو این چند ثانیه حس حضورش کنارم 100 برابر شده بود رو در آغوش بگیرم و بعد سرم رو روی پاهاش بزارم و اون منو نوازش کنه

    اما اون خدا یک انسان نبود!

    بلکه میلیاردها انسان بود و این جهان و من و همه چیز!

    حس حسادت کم کم از دلم بیرون رفت و تماما عشق شدم، تماما باور شدم ، تماماگوش شدم برای شندین اتفاقات خوبی که برای یک انسان افتاده!

    یک انسان از جنس من

    یک انسان با تمام ویژگی هایی که من دارم

    عقل

    قلب

    حس

    خدای درون

    همرووووو دارم همشو!

    و بعد دوباره برگشتم تا اجازه بدم این بار با حس خوب نکات رو یاد بگیرم…

    _

    میبینن خدا چقدر قشنگ میچینه‌؟

    به قل نوید محمد زاده” به چینش خدا ایمان داشته باش”

    اول که یه دشمنی انگیزه ی مهاجرت کردن رو شروع میکنه

    و وقتی استاد وقت سفارت میگیره دیگه کارتش قطع میشه که مبادا استاد خرج اضافه ای بکنه چون دیگ قراره بره ،

    موندگار نیست!

    فکرشو بکنید روابط ایران و تاجیکسان تا لحظه ای که استاد میخواست ماشین بگیره خوب بود😶 بعد وقتی استاد میخواد ماشین بگیره تقققق کارتا قطع میشن

    میشه شانسی باشه؟!

    چه خوشگل همزمانش کرده؟

    انگار میخواد به استاد بگه” بابا تو دیگه رفتنی ای من بهت قولشو دادم، ماشین میخوای چیکار؟”

    کارتارو قطع میکنه که مبادا پول استاد هدر بره برای اجاره ی ماشینی که قرار نیست استفاده بشه

    و وقتی استاد عزیزمون یکم ناامید برمیگرده خونه و به مریم جونمون میگه “نه پول داربم نه ماشین” مریم جون قصمون به جای اینکه از زمین زمان گله کنه و به استاد غر بزنه که هیچی حالیت نیست و چرا دفترو جمع کردی و هزار تا حرف دیگه که هم خودش و هم استاد و ناراحت تر کنه ، میاد با قلبی اکنده از الهامات الهی به استاد میگه” ماشینو میخوایم چیکار؟ خدا داره بهمون میگه بزن بریم امریکا”

    مگه میشه عزیز دل استاد نشه؟

    چقدر خوبه ادما تو اینجور موقعیتا به جای اینکه بگن دیگه ته خطیم و ناامید شن بگن

    نه این اتفاق به ظاهر بد اومده تا یجوری که نمیدونم چجوری و فقط خدا میدونه بهمون کمک کنه

    و بعدش هم که با ایمانی که از قلب این خانواده فوران میکنه منطق رو فراموش میکنن و میرن پاریس فقط بخاطر یه وقت سفارت و بدون اینکه انگلیسی بلد باشن با اینکه میدوننن اگ نتونن ارتبات برقرار کنن نمیشه کاری کرد

    اما خدا ایمان رو بی جواب نمیزاره!

    اتفاقا اونجا زنی حضور داشت که فارسی بلده و اتفاقا کارهای استاد رو انقدر زود و بدون درخواست مدرک انجام میده!

    استاد من حس میکنم اون جمله ی خانم که گفتن “من دوست دارم شمارو بفرسم به امریکا” دقییقا پیام خدا بود به شما

    و بعدش هم ویزایی که انقدر در باره ی سخت بودنش حرف میزنن تو دو دقیقه رسید دستتون 😍

    پرواز آسون و با هزینه ی کم باور نکردنی

    خوشبرخوردیه مامور تو خاک امریکا، با اینکه تا دو دقیقه ی پیش با یه اروپایی بد برخورد کرد و از قضا شما ایرانیم هستین اما برخلاف باور های ما، با یه ایرانی اینهمههههه خوش برخوردی کرد و حتی فرمم پر کردو و حتی براتون الکی اسم یه هتلم میزنه چرا؟🧐

    چون خدا حرفشو از زبان اون خانم بهتون رسوند “من دوست دارم شمارو بفرسم امریکا”🙃

    از قضا مدته 6 ماهه براتون زد تا بتونید به راحتی کارهای اقامتو انجام بدین چرا؟چون خدا بهتون گفته “من دوست دارم شمارو بفرسم امریکا” ❤️

    اتفاقا میاد میگه چمدوناشون و بازرسی نکن چراا این اعتمادو میکنه؟ چوننن خدا میخوااااد دلش نرم شه براتوننن چون اصن خودش خداس 😭

    و بعد دوست عزیزمون زنگ میزنه و میگه بیاید فلو ریدا “چون خدا دوست داره شما رو بفرسته به بهترین جای امریکا “❤️

    و بعد عین پادشاها وارد امریکا میشید

    یه شب تو پیتزا فروشی با صدای اخبار بهتون میفهمونه که تو لس انجلس کشتیه برید ببینید و از قضا دقیقا سر موقع بهتون میگه و شمام که پذیرای هدایت، با جان و دل قبول میکنید همون موقع راه میوفتید و وقتی میرسید بازم اون حسه بهتون میگه اول بپرس ساعت چند برگزار میشه بعد برو هتل

    و تا میرید تو سالن میبیند همون موقع شروع شده! اینا اتفاقی نیستاااا!!!!!!!! 😭

    وبعدش میفهمیم کشتی بهونه بوده!

    خدا میخوسته استا بفهمه که این اقامت همیشگی نیست و اونارو دقیقا سر موقع میفرسته لس انجلس

    استاد اتفاقی عکسرو میبینه و زنگ میزنه

    و اتفاقی اون خانم وقت داشت

    وهمه ی کارهارو جور میکنن و تموم! 😲😭😭

    استاد دیگه اقامت دائم امریکارو گرفتن به راحتی ❤️

    چرا ما نگران میشیم؟

    چرا قصه میخوریم؟

    چرا زندگیرو نمیسپریم به خودش؟

    وضیفه ی ما اینه که فقططط بدونیم چی میخوایم و ایمان داشته باشیم و در مقابل خدا تسلیم باشیم

    چرا مقاومت میکنیم؟

    چرا حسش نمیکنیم؟

    چرا میترسیم؟

    ببینننننن ببین چقدر ریز بینانه چیده هنه چیزو از چی میترسیم وقتی همچین نیرویی هوامونو داره؟

    انقدر از بعد ظهر هی اشک از عشق خدا ریختم 😭 اصن یه حالی دارم ❤️

    این حسو دوس دارم

    این فایل باعث شد حس نزدیک یودنم به خدا 100 برابر بشه

    دست توانمند خدا مممنووووونم ازتت❤️

    خدا جون مرسییییییی😍

    به خدا میسپارمتون 🙋🏻‍♀️

    حس خوبی دارم

    رو براهم امروز

    با تو میسازم من

    زندگیمو هرروز

    در کنار تو خدایا غیر ممکن سادست

    واسه پر زدن برای تو دلم آمادست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 709 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    124. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    چقدر قشنگه سوال کردن

    جدیدا عاشق سوال کردن از خدا شدم

    چون وقتی سوال میپرسم خیلی سریع راه نشونم میده و درمورد هر موضوعی که دارم به جواب میرسونتم

    الان میخواستم رد پامو بذارم برای امروزم

    پرسیدم خدا اول از کدوم عشقت به من بگم، کدوم حس خوبی که از صبح تا شب داشتی باهام حرف میزدی و منم تا جایی که تونستم چشم گفتم

    یهویی یاد تیکه فیلمی که از اینستاگرام دیدم افتادم ، البته خدا بهم یادآوری کرد تا من برم و حرفای بازیگر امین حیایی رو بنویسم

    داشتم تمرین رنگ روغنم رو انجام میدادم

    رفتم تا باز از اینستاگرام فایلای تیکه ای از استاد عباس منش رو ببینم دو تا فایل توجهمو جلب کرد و سومی هم در مورد رونالدو بود

    اولی الهه قمشه ای در مورد ما هیچ مرگی نداریم میگفت

    بعد یهویی دیدم احسان علیخوانی مجری برنامه استعداد یابی که من اون قسمتشو دیده بودم

    ولی وقتی باز کردم گوش بدم اشک ریختم ،گفتم من این حرف امین حیایی رو شنیدم ، ولی درکش نمیکردم اونموقع الان درکش میکنم

    و دقیقا جواب سوال من از خدا بود که امروز و دیروز ازش پرسیده بودم

    و وقتی به حرفای امین حیایی گوش دادم تو دلم گفتم کمکم کن خدا خودت میدونی چی میگم ، و این دعا رو برای خودم کردم که من فقط تو رو میخوام

    کمکم کن که فقط تو رو بخوام

    علیخانی ازش پرسید که

    عشق جاودانه که میگی کیه؟؟؟؟

    حرفای امین حیایی این بود :

    عشق جاودانه ،خدا مو پیدا کردم و واقعیتش ،یعنی به یک نیرویی ایمان آوردم که ،دیدم پشتیبانم بوده

    همیشه بوده، زمانی که فهمیدم و اون دوربین و حس کردم که ، همیشه دنبال من بوده

    دیگه احساس کردم که خب

    پس جلو دوربین خدا دیگه نمیتونم فیلم بازی کنم

    بی منت بهت عشق میده

    بی منت بهت هرچی بخوای میده

    تو زندگیت ،،،هرچی که بخوای

    فقط کافیه ازش بخوای و باورش داشته باشی و بهش ایمان داشته باشی

    و اینم 100 درصد باید باشه

    وقلبی باشه

    ایمان داشته باشی انقدر که ،تو خیلی چالش هایی که میتونه مثلا خب شاید خیلیا پولو میچسبن ، خیلیا مقامو خیلیا شهرتو ،خیلیا دنبال اینن که تو این دنیا یه اتفاق خاصی براشون بیفته

    من شاید اون هارو گذاشتم کنار و خودش رو انتخاب کردم

    اون لحظه فقط به خودش فکر کردم و اون بود که باعث شد جواب بگیرم ، گفتم که فرمونو میدم دست خودش

    یعنی دیگه هرچی که تو

    تو مسیر من میذاری دیگه مطمئنم خوبه

    چه بد باشه چه خوب باشه

    میدونم که حکم توعه و این باید اتفاق بیفته تو زندگیمون ، و ما باید بپذیریمش

    پذیرش نسبت به اتفاقاتمون داشته باشیم

    برای همین میگم خدارو هیچ وقت فراموش نکنید

    بدونین که خدا همیشه باهاتون هست

    این چالش ها باید باشه که،که شما قوی تر بشین ،حتی این شکست

    ادامه بدین شک نکنین که بالاخره جواب این زحمات و تلاشتونو خواهید گرفت

    بدونین که هرکدومتون نردبون خودتونو دارین

    من حسادت نکردم

    نردبون خودمو میدیدم که مسیر خودمو من دارم میرم بالا

    قرار نیست که من از نردبون شما برم بالا

    یا از نردبون کس دیگه یا همکارم برم بالا

    که بخواد اون برام حسادت آور باشه ،که بگن او چقدر رفت بالا و من هنوز پایینم

    هرکی نردبون خودشو داره

    این حرفاشو که گفت :

    چند تا چیز در لحظه اومد به یادم

    یک اینکه :

    طیبه از این به بعد بیشتر سوال بپرس تا میتونی همه چیو هی از خدا بپرس

    ببین چقدر سریع جوابتو داد

    من یه سوالی از خدا داشتم و کمک خواسته بودم که جوابمو تو این حرفای امین حیایی گرفتم

    اونجا که گفت

    خیلیا دنبال اینن که تو این دنیا اتفاق خاصی براشون بیفته

    اینو که شنیدم یاد حرفم با خدا و سوالم افتادم و یک لحظه گفتم خدایا من دیگه هیچی نمیخوام ازت

    خودتو میخوام ،کمکم کن منم مثل خیلیا که تو رو خواستن ، منم تو رو بخوام و از تو میخوام تو برای من باشی

    و از همه چی این دنیا رها باشم

    اینو گفتم و داشتم تمرین رنگ روغنم رو کار میکردم یکم باز گوش دادم و الان که اومدم رد پامو بنویسم

    بهم گفت با دست راستت ننویس خسته هست

    زیاد کار کردی امروز یکم استراحت بده و با دست چپ بنویس تا نصفه های دیدگاهم با دست چپ نوشتم بعد دیدم دستم خوب شد

    خیلی حس خوبیه وقتی میبینم خدا هر لحظه باهام با این حس و درکی که میده ، میفهمونه بهم که چیکار باید بکنم

    دوم اینکه : وقتی گفت هر کس نردبون خودشو داره یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت مسیر هر کس یونیک هست منحصر به فرده و هر کس مسیر خودشو میره

    که تو فایل 102 بود فکر کنم که داشتم امروز و دیروز گوش میدادم

    و از خدا خواستم کمکم کنه از این به بعد سعی کنم یادم بیارم که مسیرم منحصر به فرده برای خودم و اینجوری با این یادآوری به کسی حسادت نکنم

    سوم اینکه

    من این قسمت از صحبت های امین حیایی رو چند سال پیش تو برنامه استعداد یابی شنیده بودم

    ولی فقط شنیده بودم

    الان میفهمم که خودم اونموقع در مدار دریافت این صحبتا نبودم و فقط گوش داده بودم و به دریافت آگاهی هاش نرسیده بودم

    و چند وقته که خداروشکر میکنم که کمتر شده حرف زدنم برای خواهر یا مادر یا کسی دیگه که بخوام کمکشون کنم تغییر کنن

    چند وقتیه که بیشتر وقتا ،تا میخوام به کسی حرفی بزنم سعی میکنم زود بگم تو کاری نمیتونی براش بکنی چون اون اگر در مدار دریافتش بود بار اول که گفتی بهش میرفت دنبالش

    چند روز پیش داشتن رفتارامو تحلیل میکردم

    به مادرم گفتم وای مامان ببین تو از پارسال فکر کنم دی ماه بهم میگفتی که طیبه برو جلو مدارس نقاشیاتو بفروش و من میگفتم باشه و نمیرفتم

    ولی الان یه هفته رفتم و یه هفته هم رفتم، دو میلیون تو کل 8 ساعتی که وایسادم جلو مدرسه فروش رفت کارام

    و رفتم رنگ گرفتم و پول رنگای روغنم که استادم گفته بود بگیرین جور شد

    و حس خیلی فوق العاده ای داشتم

    خدا با این فایلی که هدایتم کرد تا ببینم بهم گفت که طیبه یه ذره مونده ، یکم هنوز کامل نیست باید رهاتر بشی الان وقتشه

    من هر لحظه بهت کمک میکنم تو قدم هات رو با ایمان تر بردار

    خدایا سپاسگزارم ازت بی نهایت

    چون اگر باقی حس های خوبمو بنویسم طولانی میشه

    باقی حسای قشنگ بین من و خدا رو تو یه دیدگاه دیگه ادامه امروزو مینویسم و چقدر هدایتش خاصه برای من

    و این فایلی که استاد هدایت رو در موردش میگن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرا اسحاقی گفته:
      مدت عضویت: 900 روز

      بنام خدای هدایتگر و حامی در هر لحظه

      سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و بقیه ی دوستان بخصوص طیبه جان

      طیبه جان حال کردم با کامنتت،یعنی دیگه شما شدی تیر آخر،خخخ

      حرفهای امین حیایی و ……

      یکی از صحبتهاتون منو برد به حدود 12 سال پیش،وقتی توی یه اتاق تاریک با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکردم با یه دختر 2 ماهه.

      یادمه توی دوران مجردیم پسرخاله ام رو دوست داشتم و وقتی ازدواج کردم و بچه دار شدم،بعد از اینکه بچه ام 2 ماهه بود،پسر خاله ام اومد و بهم گفت که اونم تو مجردیش دوستم داشته،وقتی این حرفو زد من دیگه نمیدونستم چیکار کنم،مدام پیام بهش میدادم،زنگ میزدم،چکش میکردم و ……

      چند وقت گذشت و بعد از اون، همون پسر خاله به من گفت تو زن درستی نیستی،دنیا رو سرم خراب شد اونموقع.نمیدونم درک این موضوع برای چه کسی هست،ولی به حدی از افسردگی رسیدم که هر روز غروب گریه میکردم.گریه

      گریه

      گریه.

      یه شب با یکی از آهنگهای نانسی (آهنگ عربی)تا خود صبح گریه کردم،و تو وجودم جیغ میزدم و میگفتم خداااااااااااااااااااااااااااااا

      خدااااااااااااااااااااااااااااا

      نجاتم بده.

      خدایا من دیگه هیچکسو تو این دنیا نمیخوام،من فقط خودتو میخوام.

      خودت باش.تو بشو عشقم

      تو بشو عزیزم و…..

      خلاصه با حرفتون یاد این خاطره از خودم افتادم. و دقیقا خدا خودشو بعد از چند سال بهم داد و هر روز این بودنِ خدا بیشتر تو زندگیم جریان داره.خدایا شکرت که هستی،شکرت که دارمت.

      ممنون از دوستانی که کامنتموتا اینجا خوندن.

      در پناه رب باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1397 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون

    روز 124

    ذهنم خیلی میخواد برام منطقی کنه که بابا استاد و هرکسه دیگه اگه مهاجرت کرده ،شرایطشو داشتن

    تو نه،برای تو نه،تو نمیتونی

    و این نجواها همه از باورای توحیدیه ضعیفه که درسته دارم کار میکنم اما هراز گاهی میان بالا و یه نمایشی میدن

    گفتم ذهنه عزیزم،میدونم نگرانه منی داری تلاش میکنی من از دردو رنجی ک فکر میکنی از ناشناخته ممکنه بهم برسه ،محافظت میکنی

    داری زورتو میزنی که همین منطقه ی امنی که داریم زندگی میکنیم بمونم

    همین محیط

    همین شغل

    همین مسیر خونه تا باشگاه

    همین شاگردا

    ….

    من ممنونتم

    ولی همون منبعو قدرتی که تورو ساخته تا انقدر خوب عمل کنی،مراقبه منه

    همون منبعی که انقدر یه مغزو خوبو دقیق ساخته،پس راهو نشون میده

    نمیدونم چرا ولی بدونه لحظه ای مکث،امروز به دو نفر از شاگردا و دوستام گفتم،امسال باشگاهو جم میکنم

    گفتن جمه جم؟یا میری جای دیگه؟

    گفتم از ایران جمه جم!

    اینو اعلام کردم در حالی که هنوز هیچی نمیدونم

    هیچیه

    نه روندشو

    نه کجاشو

    نه چجوریشو

    وقتی به شروع فصل 5 فکر میکنم،به اینکه سه روز پیش نشونه خواستم واسه مهاجرت،شروع فصل 5اومد و از همون ابتدا تا امروز،همش موضوعها به مهاجرت مربوطه،شک ندارم که هدایتها از زبون و تجارب استاده

    این بی اطلاعی و نداشتن اطلاعات،به نظرم یکی از اساسی ترین محرک برای حرکتو ساخت نتایج بوده

    شما اطلاعاتی نداشتی،پس باوری هم نداشتی و بدونه هیچ پیش داوری یا فکرو حساب کناب رفتین به دلش

    اونقدر بی اطلاع که گفتین تموم دیگ

    من امریکام

    و همین باور بوده که کارارو ساخته

    این نشدنها،همش از جایی شروع میشه که ما با تحربه ها و اطلاعات قبلی،میریم برای انجام

    و من همین تجربه رو پروسه ی طلاق تجربه کردم

    هربار وکیلا میرفتن،با اون همه پولو هزینه،همیشه از نشدنا میگفتنو کار انجام نمیشد

    به محض اینکه خودم رفتم و جایی که وکیل باید میرفت،اگاهانه تصمیم گرفتم خودم برم بدونه هیچ تحربه از هیچ جا،کارم حل شد و همون هم نتیجه ساخت

    در رابطه با مهاجرت هم،حتی نمیخوام توی گوگل چیزی سرچ کنم

    یا از اطلاعاتی که از یک پیچیدگی یا ناتوانی یا داشتن شرایطه ویژست،اعراض میکنم

    خدایا ازت ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      کیارش گفته:
      مدت عضویت: 1413 روز

      سلام درود بر شما ندا خانوم با اراده ک میخواهی ایمانت رو وسیله ای برای خواسته هات کنی.ماشالله.اگه دوست داری از این پیشنهاد من استفاده کن شاید هدایتی از سمت الله بی همتا باشه.نظرات دوستان و کامنتها رو ک دوستان درباره مهاجرتهای اسان نوشتن رو بخونید تا چراغهای بیشتری براتون روشن بشه ب لطف الله مهربان.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد قشنگ و خوش تیپم،خیلی دوست دارم

    رد پای الله مهربانم رو تو تمام مسیرت تماشا کردم و دیدم.همون خدایی که برای همه داره خدایی میکنه و همونی که جواب درخواست همه رو میده.

    به میزانی که ایمان ما به یقین تبدیل بشه،دل ها هم آروم میشه

    به میزانی که اعتماد کنیم به خدا به همون اندازه همه چیز به تسخیر ما درمیاد

    خدای من خدای عالم مطلق قادر مطلق حی القیوم سمیع بصیر اجابت کننده برای استاد من خدای حل کننده آسان کارها شدی،دوست شدی،افسر شدی،دلها رو نرم کردی و همه چی بهش دادی

    برای من هم مثل استادم همه چی میشی،اگه به گذشته خودم برگردم میبینم که برام همه چی شدی و خیلی جاها تو رو داشتم و دیدم و شکرگزاری بودم

    اما بیشتر جاها ندیدمت و نشناختمش و شکر نکردم

    خدای بزرگ من ،این استاد من منو متوجه تو کرد و هر روز که میگذره منو بیشتر باهات آشنا میکنه،او پیامبر من بوده و هست،خدایا خیر کثیر بهش بده.

    خدای بزرگ من شکرگزار همه نعمتهات هستم،قول میدم از امروز تمام ذهنم رو کنترل کنم و خودم رو نزدیک کنم به یقین.

    خدای من قول میدم از امشب زیاد ازت بخام،اطمینان داشته باشم میدی و شکرگزارت باشم.

    خدای بزرگ من چگونه می‌توانم ذره ای از نعمتهایت را شکرکن حال آنکه همان شکر هم جزوی از نعمت توست.

    خدای بزرگ من استغفار میکنم به درگاهت و برمیگردم به سوی تو ،تو خود پذیرای منی،تو خود ستار العیوب و غفار الذنوبی،تمام گناهان را یکجا میبخشی.

    خدای من تو میشنوی،تو میدونی،تو میبینی،تو بر هر کاری قادر هستی

    خدای من هرگز نمیتوانم نعمتهایت را بشمارم،هرگز نمیتوانم وصفت گویم اما تو را ستایش میکنم و تسبیح می‌گویم.

    خدای من ایمان مرا افزون کن،خدای یقینم بده،خدایا ترسهایم را مبدل به آرامش کن،غمهایم را بزدا و خدایا پناه میبرم به تو از شر شیطان رانده شده

    خدایا پناهم بده،خدایا نجاتم بده،خدایا حلقه تقوا را چنان در من قوی کن که هیچ وسوسه ای نتواند واردش شود و حصار قوی داشته باشم.

    پروردگارا به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته عزیز و پدر و مادر و فرزندانشان خیر و سعادت دنیوی و اخروی بده.

    سپاسگزارم

    خدایا شکررررررررت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: