قانون تغییر ناخواسته ها - صفحه 41

701 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1026 روز

    تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم

    زمانی که کوچیک بودم تو یه سن خردسالی و کودکی تا اواخر نوجوانی قبل سن هجده سالگی بلاخره کسی که سنش کمه البته که شاید باور اشتباهی باشه اما خب چیزی که برای من رخ داده بود این بود که همیشه حرفم کم خریدار داشته بود چه بین دوستان و چه بین خانواده خلاصه که همیشه برای من بی عدالتی رخ میداد و همیشه حق من خورده میشد و به من همیشه

    گیر داده میشد و وقتی که یک اتفاقی می افتاد مثلا برای کار های منزل من بایستی تمام کار هارو میکردم ولی دریغ از یک خورده محبت و یا اینکه به من بیشتر محبت بشه و همیشه در حق من ظلم میشد و با من بد رفتاری میشد و انگار که با یه برده دارند صحبت میکنند خلاصه این جنس اتفاقات همیشه برای من رخ میداد و این جنس اتفاقات وقتی که رخ میداد من همیشه پیش خدای خودم ازش گله و شکایت میکردم که چرا من همیشه کم شمرده میشم و همیشه باید با من بد رفتاری بشه و تویه موقعیت هایی قرار بگیرم که من رو کم بشمارند و به من بی مهری بشه و در حقم این همه ظلم بشه خلاصه این اتفاقات تا چندین سال افتاد و همیشه برای این اتفاقات گریه میکردم و احساس قربانی شدن داشم تا اینکه رسیدم به سن هیجده سالگی و از اونجا به بعد دیگه به کسی اجازه ندادم که حقم خورده بشه و شروع کردم که با اون بجنگم وقتی که شروع کردم که با این قضیه بجنگم هرچی بیشتر میجنگیدم بیشتر تویه گودال این ناخواسته فرو میرفتم و همیشه تویه ناراحتی بودم و وقتی که تویه یه جمعی احترام من رو داشتن همیشه یک نفرمیومد که از روی حسادت و بخل کاری میکرد که من رو نادیده بگیرن و یا من ناراحت باشم و از اون حس احترام برخوردار نباشم خلاصه گذشت و گذشت تا به دوران خدمت رسیدم (من همیشه تویه کامنت هام از این دوران میگم چون واقعا شیرین ترین دوران زندگیم بوده تا به امروز ) و تویه نظام نمیشه پارتی بازی کنی و وقتی که بخوای پارتی بازی کنی به خاطر جو حاکم کسی جرئت نداره که خیلی واضح پارتی بازی کنه و اگه کسی که پارتی میشه رو بتونه یک فردی ثابت کنه براش توبیخی میزنه و از اونجایی که نظامی گری باید زرنگ باشه و کسی نتونه بهش گیر بدن کسی تا حد توان پارتی بازی نمیکرد خلاصه که تویه دوران خدمت تا اواسط خدمتم با این که این شرایط حکم فرما بود اما باز هم حق من خورده میشدو در حق من کم لطفی میشد تا اینکه یک روز اینقدر ناراحت بودم با فرمانده گردانم که انسانی بسیار خوش اخلاق و محترمه جر وبحثم شد و با گله و شکایت باهاش صحبت کردم و تهدیدش کردم چناچه ارشد رو عوض نکنی میرم حفاظت و شکایتت رو میکنم که چرا در حق عرب ها و دزفولی ها این قدر ظلم میشه که باید دو برابر فامیل های شما پست بدن و الباقی افراد باید کار کنند خلاصه با من با غصه و ناراحتی از دفتر ایشون رفتم بیرون و اعصابم خیلی خورد بود ولی به صورت ناخود آگاه تمرکزم رو از روی این تضاد برداشتم و شاد و شنگول شدم و با بچه ها بگو بخند کردیم بعد از گذشت یک هفته سر پرست و فرمانده سرباز ها اومد بالای سرمون و گفت که میخوام ارشد رو عوض کنیم و من که کل مسئله رو به کلی فراموش کرده بودم و تمرکزم رو روی مسائل زیبا گذاشته بودم اصلا تویه این باغ ها نبودم و از اونجایی که اگه اشتباه نکنم که رای گیری کرده بودن و من هم به خاطر تضاد های بچگی خیلی دوست داشتم که مدیریت افراد رو در دست داشته باشم و این خواسته ارشد بودن درون من بود من رو به عنوان ارشد انتخاب کردن و از اونجایی که ارشد همه کاره میشه و کسی نمیتونه روی حرف اون حرف بزنه و همه احترام من رو داشتن به اولین یا بهتر بگم یکی از اولین موقعیت هایی که دیگه کسی حق من رو بخوره رسیدم و از اونجایی که خودم هم انسانی زخم خورده بودم تا جایی که میتونستم حق الباقی افراد رو رعایت میکردم و همه عاشق من بودند و چندین سرباز بهم گفته بودن ای کاش مصطفی خدمت ما قبل تو تموم بشه و یا اینقدر اضاف بخوری که بعد ما خدمتت تموم بشن در این حد که از حق داری و رفتار من خوششون اومده بود

    عاشقتونم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1025 روز

    سلام استاد عزیزم ،این صدا داره از بهشت پخش میشه وفرکانس این صدا باهیچ مگا هرتزی قابل پخش نیست جز ارتعاش وفرکانس ماوراء زمینی،این حس درونی من بود وقتی این فایل برام بازشد،وهدایت شدم سمتش،راجب مطالب مهمی که استاد داره راجبش میگه باید بگم وقتی روی خودت داری کار میکنی خیلی مسائل پیش میاد که توهم به راهی که میری شک کنی یابخای تغییر جهت بدی ولی این اتفاق نمیفته چون به مسیرت ایمان داری استاد به مسیرش به راهی که رفته ایمان قلبی داره ،وبا هیچ اتفاقی تغییر مسیر نمیده ایمان قوی پشت حرفهای استاد به این دلیله که تعهد داره به حرفاش چون طبق قوانین مهم حرف میزنه چون قبلاً هم گفته که قوانین بی تغییر خداوند کاملا استواره وقتی بر پایه همون قوانین حرف میزنند پس مسیرشون هم هدفمنده وبا هیچ باد مخالفی تغییر جهت نمیده ومن خوشحالم چون خیلی راهها رو رفتم که با تغییر شرایط قوانین کاملآ عوض شده ولی امروز ایمان دارم که مسیرم چقدر درسته وحرف اول استاد بعد گذشت این همه سال همونه استوار وحالا دلایل محکم میاره برای درست بودن مسیر ،این حرفهاحقانیت این برنامه رو تایید می‌کنه ومن هم حقانیت حرفهای استاد رو که با شهامت زیاد داره برخلاف جریان های مخالف بدون متقاعد کردن کسی حرف اصلی خودش رو میزنه طبق قوانین ومنطق ،چقدر خوشحالم که اگر ذره ای شک تودلم بود که اونم کار ذهنم بود حالا راسخ تر ازقبل به راهم ادامه میدم ،تجربه استاد راجب افرادی که به شدت برخورد میکنند با کسانی که موضع مخالف دارندرو من هم داشتم چرا باید مثل شما فکر کنم وقتی این حرف زده میشه که یک نفر به راهش ایمان داره،تذکر استاد راجب کسانی که اگر مبارزه وجنگ کنید نتیجه بیشتر بیشتر ازهمون موضوع درزندگی شما اتفاق میفته خب وقتی میدونم وقتی فرکانسمو تغییر ندم توی مسیری قدم بزارم که دیگران تاکید میکنندکه درسته ازهمون جنس اتفاقات برام تکرار میشه من به این موضوع قسم میخورم که برام بارها بارها تکرار شده من اگر در بیرون ازخودم دنبال مساله ای بگردم دچار سردرگمی بیشتر میشوم این قانون مهم انقدر ساده ست که باورش سخته این مهمترین موضوع تمام مسائل زندگیه این شاه کلیده ،من قاطعانه تاکید میکنم که اگر ازموضوعی ناراحتم باید باید اعراض کنم وجلوی ذهنمو بگیرم نزارم منو بکشه به ورطه سقوط هیچ کس هیچ وقت نتونسته با جنگیدن به صلح برسه ،رهاکن تااززندگیت خارج بشه به عبارت ساده اقا هییییچ کاری نکردن گاهی بهترین کاره،فقط اگرررر میخای کاری برای کسی انجام بدی احساستو خوب نگه دار ودرگیر نشو،بااین بینش من فهمیدم باید هنگام طوفان ها وچالشها مسیر درست خودمو برم اگر توی بزرگراهی تصادفی میبینم با حرکت اهسته وایستادن وصبر میتونم خودمو ازچرخه این جریان جدا کنم من دوست ندارم باهیچ موضوع خارجی درگیر بشم چون هدفم تمرکز وتوجه روی خودمه شما نمیتونی موقع رانندگی حواست به رانندگی دیگری باشه تا به اونا بفهمونی اشتباه میرن یاباید بهتر رانندگی کنند چون اگر این کارو بکنی خودت ازمسیر خارج میشی پس بااحتیاط وارام باید با خیال راحت ایستاد تا همه چیز به بهترین شکل رفع بشه،وااای خدای من چقدر این موضوع مهم ساده ست ،خدایا شکرت برای این همه آگاهی ناب ،استاد عاشقتم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3170 روز

    به نام خدا

    با سلام و احترام

    سپاسگزار خداوندم که این فایل ارزشمند رو از زبان استاد عباس منش عزیز جاری کرده و سرکار خانم شایسته مهربان هم مجددا این فایل رو روی سایت بالا آوردن

    چه خوب متوجه شدم هر کدوم از ما خانواده عباس به نحوی میتونیم به همدیگه کمک کنیم که قوانین ثابت الهی رو بهتر برامون جا بیفته

    و اما سوال اول :

    1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.

    من چند سال پیش شرکتی که کار می کردم مدیرم که فرد محترم و فرهیخته ای بود تغییر کرد و فرد دیگری مدیرم شد که از زمین تا آسمون با مدیر قبلیم فرق می کرد و من بجای تمرکز بر نکات مثبت شرایط کاریم ، شروع کردم به اعتراض البته همکارامم بی تقصیر نبودن و خود مدیر جدیدمون هم ثبات شخصیتی نداشت و به زیردست هاش استرس میداد و بی احترامی می کرد سواد نداشت و با نامردی مدیریت می کرد حتی بیشتر شرکتمون هم بش لقب عقده ای میدادن چون واقعا هم عقده ای بود و از اونجایی که بقول استاد اکثریت جامعه تاثیرگذار هستن و ما بصورت مفرد باید رفتار کنیم تا نتایج باور های خودمون رو بگیریم من نتونستم مفرد فکر کنم توجه به زیبایی ها کنم

    و من دقیقا همرنگ جماعت شدم و بقول مثل غلط ” خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ”

    منم همرنگ جماعت شدم

    نتیجه اش چی شد ؟

    اکثر ما به طرُق مختلف در زمان کوتاهی از اون شرکت خارج شدیم یعنی الان که خودم و همکارام رو میشمارم 15 نفر رفتیم و 15 نفر جدید جایگذین ما شد

    و یکی از مدیران رده بالای شرکت قبلیم بعدا که من از شرکتمون دراومدم بم گفت اگه یکماه دیگه میموندی یک درجه پُست سازمانیت تغییر می کرد و کلا” از قسمت این مدیر خارج میشدی ولی من نتونستم ذهن ام رو کنترل کنم اون موقعه که زیرنظر ایشون بودم و مدام اعتراض می کردم هر کسی که رو که میدیم در مورد بدی های این فرد می گفتم و نتیجه اش چه شد ؟

    مدتی بیکاری و بعدا رفتم شرکت دیگه ای البته با 2 درجه تنزل در رتبه و حقوقم نصف شرکت قبلیم شد اعتبار شرکت قبلی رو هم نداشتم در کل خیلی ضرر کردم و از همه مهمتر احساس خودارزشی و عزت نفس مم داغون شد

    سوال دوم:

    آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد

    در شغل جدیدم به اشتباهاتم پی بردم البته با هدایت خدا به فایل ها و محصولات استاد و خدا رو شکر تونستم دوباره جایگاهم رو پیدا کنم این در حالی بود که همکارای این شرکت هم اویل استخدامم ، مدام غر میزدن و اعتراض داشتن ولی این بار اشتباه قبلیم رو تکرار نکردم و جالب اینجاست محیط کاریم هم با این افراد غر زن تغییر کرد و الان به افراد مناسب تری کار می کنم

    البته الان با آگاهی هایی که از دروه احساس لیاقت کسب کردم به فکر راه اندازی کسب و کار شخصی خودم هستم

    استاد و خانم شایسته سپاسگزارم بخاطر این فایل عالی و ارزشمند

    موفق و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    مرضیه اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 987 روز

    سلام استاد

    این فایل و فایل “تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم” یک باور اصلی یک قانون یک اصل را داره میگه

    که ما قدرت تغییر عوامل بیرونی – هرچی یا هرکی – را نداریم – این تلاش تغییر بیرونی یک تلاش بیهوده یک خطای ادراکی یک توهم بزرگه یک اتلاف انرژی بزرگ یک عامل اضطراب و نگرانی است که یادمون میره خدا کیه من کی ام – یادمون میره جهان توسط یک نیروی برتری که فوق همه اراده هاست داره اداره میشه و نظمی داره و هرکی به هرکی نیست – یادمون میره که قدرت درون ماست – یادمون میره که ما جهان اطرافمون را با کانون توجه مون میسازیم – یادمون میره ما با خدا کافی هستیم – یادمون میره که ما با قوانین جهان می توانیم به انچه می خواهیم برسیم

    این باور اینقدر مهمه که خود من بارها و بارها چه آن زمان که ناآگاه بودم چه الان که آگاهم به ناگهان خودم را یافتم که تمرکزم روی عوامل بیرونی است

    با اینکه می دونم با اینکه مطمئنم که همه چی را من خلق می کنم با اینکه می دونم امکان نداره من بتونم بیرون از خودم را تغییر بدهم باز تکرار می کنم

    چرا؟

    چون همیشه همین الگو را در اطرافمون دیدیم همیشه صحبت از فلانی و فلان اتفاق بوده

    هر جا به چیزی نرسیدیم سریع دنبال مقصر در عوامل بیرونی بودیم

    هر جا به چیزی هم رسیدیم اون را شانسی یا دیگه خدا خواست برامون حالا دری به تخته خورده و اینا دونستیم

    الان خیلی سعی می کنم که حداقل اگر در ذهنم میاد ولی به زبان نیارم

    یا اگر دیگری داره میگه من همراهی نکنم

    حداقل آروم بمونم

    همین هم خوبه

    تا تکاملم طی بشه که دیگه ذهنم دنبال عوامل بیرونی نره و سریع به نیروی برتری که جهان را داره اداره میکنه فکر کنم

    به توانمندی های خودم فکر کنم

    به درون برم و ترمز را در درونم بیابم

    قدرت را درون باور کنم نه عوامل بیرونی که شرکه

    ولی چه آسودگی و آسانی و راحتی به ارمغان میاره این باور که عوامل بیرونی نقشی ندارند

    از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی

    کاش میشد نادیدنی ها را دید

    کاش میشد این ارتباطات غیرمنطقی که در ذهن ماست را با چشم دید که غلطه

    همینه ایمان به غیب

    همینه فرق موحد و مشرک

    همینه فرق متوکل و غیرمتوکل

    همینه فرق کسی که باور داره خدا کافی است با کسی که می ترسه و نگرانه

    استاد من بارها به در بسته خوردم وقتی چسبیدم به کسی یا شاکی شدم از اتفاقی

    فقط اتلاف انرژی بوده

    فقط اتلاف وقت و تمرکز بوده

    دیگه بیهوده تر از این در جهان نداریم

    دیدم وقتی من از درون خواستم چگونه دنیا کرنش کرده دنیا مسخر شده

    و دستان خدا را دیدم اون لحظه

    ولی امان از انسان که فراموش کاره که میترسه

    سپاسگزارم که این فایل را امروز هایلایت کردید در تحول زندگی من

    من همین الان در حال حل چندین مسئله هستم خیلی سعی می کنم آرام باشم و تمرکزم روی خودم و خواسته ام باشه

    خیلی خیلی از قبل بهتر شدم

    خیلی خیلی کمتر دیگران را مقصر خطاب می کنم

    خیلی خیلی سعی می کنم به دنبال اصلاح و تغییر و کنترل دیگری نروم

    و به همون نسبت آرام تر هستم

    کنترل روی خودم دارم

    کنترل روی زندگی ام دارم

    دیگه کمتر به هم میریزم و ناامید میشم

    امیدوارم بازهم با یقین بیشتر عمل کنم

    که رمز پیروزی و موفقیت و خوشبختی پایدار همینه

    باقی قصه است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 2093 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم

    لحظه به لحظه زندگیتون پر از شادی و عشق و سلامتی و ثروت بی پایان باشه

    استاد عزیزم چه قدر این دیدگاهها و طرز فکری شما رو دوست دارم و در تک تک اتفاقات زندگی رد پای این قوانینی که بیان می کنید رو می بینم.

    با هرچه بجنگی از جنس همان چیز بیشتر و بیشتر وارد زندگی ات می شود. چرا که توجه ما روی ناخواسته هست و طبق قانون توجه و تمرکز، به سمت همون ناخواسته ها و نازیبایی های بیشتر هدایت میشویم.

    شاید تنها قطب نمای درونمون که نشون میده به چه چیزی توجه میکنیم همون احساسمون باشه.

    اونجاهایی که تونستیم احساسمون رو خوب نگه داریم و به نعمت هایی که خداوند بهمون داده، به سلامتی به زیبایی های اطرافمون و هر چیز کوچکی که در زندگیمون هست توجه کنیم و سپاسگزارشون باشیم به همون شکل اتفاقات خوب هم برامون رخ داده.

    خیلی وقت ها شده که در شرایط سخت قرار گرفتیم و اتفاقاتی به ظاهر نامطلوب برامون رخ داده ولی با کنترل ذهنمون و با سپاسگزاری و با توجه به زیباییها، تونستیم نتیجه رو در اخر سر به نفع خودمون رقم بزنیم.

    این قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب همین امروز خیلی واضح برای من پیش اومد…

    چند ساعت پیش بود که با مادرم برای خرید فرش به نمایشگاه رفته بودیم.

    نمایشگاه نسبتا بزرگی بود و با تنوع بالا در محصولات ولوازم خانگی.

    متاسفانه کمی بی حوصله بودم و این بی حوصلگی من باعث شد شرایط کمی سخت جلو بره و زمان زیادی رو برای انتخاب بذاریم و بعد از انتخابمون از نظر جنس و کیفیت هم خیلی مورد پسند ما نبود.

    موقع پرداخت فاکتور بود که تصمیم گرفتم از این احساس بی حالی خارج بشم و حس و حالم رو خوب کنم.

    با کمی سپاسگزاری در ذهنم و با تغییر حالت فیزیکیم در زمان کوتاهی تونستم به احساس نشاط و شادابی بیشتری برسم.

    چند دقیقه نگذشته بود ناگهان غرفه ای رو دیدیم که همون فرشی که مورد نظر ما بود رو داشت. با همون کیفیت و جنس، و با همون طرح و نقشی که ما میخواستیم.

    همون احساس خوبی که در خودم ساخته بودم، باعث شد خیلی راحت از مسئول اونجا درخواست کنم لطفا فاکتور ما رو باطل کنه و فرش ما رو دوباره به انبار برگردونه، تا ما فرش مورد نظرمون رو مجددا در این غرفه انتخاب کنیم و مسئول اونجا بسیار راحت درخواست ما رو قبول کرد.

    با خودم گفتم کنترل ذهن و داشتن احساس خوب روی تصمیمات ما بسیار تاثیر گذار هست

    این غرفه از قبل هم وجود داشت ولی ما نمی دیدیم و این احساس خوبی که درونم ساختم باعث شد به این قسمت از نمایشگاه توجه کنم و این احساس نشاط من بود که باعث شد درخواست کنم فاکتور ما رو مجددا صادر کنند.

    از این جور اتفاقات بسیار زیاد برای تک تک ما رخ داده ولی ما همیشه فراموش میکنیم و سعی میکنیم اتفاقات ناجالب زندگیمون رو به دیگران و عوامل بیرون ارتباط دهیم و این باعث میشه از خودمون و دنیای درونمون غافل شویم.

    انشاالله همیشه بتوانیم از ناخواسته ها و موارد ناجالب اعراض کنیم و ساعات زیادی رو در روز در احساس خوب و ارامش و لذت سپری کنیم.

    خدایا شکرت که همراه استادم در این مسیر زیبا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    زهرا محمودآبادی گفته:
    مدت عضویت: 979 روز

    سلام میخوام داستان یک تغییر کانون توجه رو بگم بهتون

    اینکه من توی محل کار به یه تضادی برخورد کرده بودم و رفتاری رو می‌دیدم که قبلا بارها از دوستم دیده بودم

    و چون تایم زیادی رو توی محل کارم میگذروندم خیلی اذیت میشدم و حتی میومدم خونه بهش فکر میکردم

    اومدم بعد چند روز تصمیم گرفتم شروع کردم به ندیدن و نشنیدن

    انگار من توی یه دنیای دیگه ایی از بقیه همکارامم و فقط تمرکزم رو روی کارم و بهتر شدنش و حرفهایی که کارفرما میزد و باید انجام میشد و وظایفم گذاشتم

    و کلا اون موضوع رو توی ذهنم کمرنگ کردم و بیشتر به سمت رهایی و بی توجهی پیش میرفتم

    یه روز صبح که اومدم سرکار دیدم اون شخص خودش از اونجا رفته

    بدون اینکه به من موضوع برگرده یا هرچی

    و خدا اینکارو کرد واین پاداش آدمیه که کانون توجهش رو کنترل میکنه و توجهش رو از ناخواسته برمیداره وروی خواسته میذاره این یعنی بهترینش بهترین چیزی که میشد و میشه انجام داد

    خیلی لذت بردم و با این نوشتن خواستم یادآوری کنم زمانی بوده که من تونستم توجهم رو کنترل کنم و با این کنترل به پاداشی فراتراز حد معمول خودم رسیدم خیلی خوشحالم از این بابت و خداروشکر میکنم که در مسیرخوبی هستم و هر روز شرایطم از هر نظر بهتر و بهتر میشه

    خدایا شکرت دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
    • -
      بهار رضوی گفته:
      مدت عضویت: 2429 روز

      سلام زهرا جون واقعا مرسی که راهکار خودتو گفتی چون منم همچین مسأله ای داشتم هر چقدر بی توجهی می کردم فایده نداشت الان می فهمم من فکر می کردم بی توجهم درونا دوست داشتم سر. ب تنش نباشه از بس کارهاشو می انداخت گردن من و من ن می تونستم شکایتش و کنم چون تو ترک توجه منفی بودم ن می تونستم برم آرامش داشته باشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2248 روز

      به نام خداوند مهربانی ها

      سلام خدمت شما دوست ارزشمند و گرامی هزار خانم عزیز

      خیلی ممنونم بابت کامنت زیبا و عبرت برانگیزی که نوشتید

      دقیقاً برای من هم چندین بار در محل کارم تضادی مشابه به همین تضاد شما پیش اومده و وقتی من توانستم کانون توجهم رو به خوبی متمرکز کنم روی خواسته ها نه ناخواسته ها ، من هدایت شدم به جایی دیگه یا اون فرد از مدار من خارج شده

      این دل نوشته ‌ی شما هم درس بود برایم هم یه جورایی پاسخ به یک سوالی که از خداوند داشتم ، یعنی خداوند هدایتم کرد بیام اینجا و با قلم زیبای شما یه هدایتی رو به قلب من الهام کنه و در واقع قلبم رو آروم کنه

      سپاسگزارِ الله مهربانی هستم که هادیِ

      یاد صحبت های استاد در جلسات قرآنی قدم اول و دوم می افتم…

      یادتونه؟؟

      استاد می گفت خدا این همه آیه آورده که بگه شما رها شده نیستید ، شما یه برگ در مسیر آب نیسیتید که آب هر سمتی رفت شما رو هم با خودش ببره … نه …

      إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ

      بی گمان راهنمایی کردن (و نشان دادن راه حق) با ماست

      الیل(آیه: 12)

      ما با یه همچین خدایی در طرف هستیم

      و چقدر یادآوری این موضوع قلبم رو آروم می کنه و بهم قوت قلب میده

      خدایا شکرت

      از شما هم سپاسگزارم بابت این دیدگاه زیبا

      کلاً شما دیدگاه های خوبی می نویسید چون همیشه در دیدگاه هاتون مثال هایی واضح از اجرای قانون در زندگی شخصی خودتون می نویسید

      خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون باشه به سمت زیبایی های بیشتر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        زهرا محمودآبادی گفته:
        مدت عضویت: 979 روز

        سلام به شما دوست عزیز

        ممنون از حسن توجه و حس خوبی که با نوشتتون بهم دادید خداروشاکرم و قدردان آدمهای خوب زندگیم هستم خدایا شکرت

        ازوقتی که وارد این سایت شذم کلی تجربیات کوچیک و بزرگ داشتم که ثابت میکرد این قانون مثل آب خوردن ،مثل اینکه روز روشنه و شب تاریک به همین واضحیت داره عمل میکنه و هر بار آدم یادش می‌ره و فراموشش میشه و دقیقا این مثال منه

        یکبار دوستم بهم گفت زهرا دستتو بذار روی قفسه سینت ببین خدا چجوری قلبتو هدایت میکنه که بتپه ، پس واسه این موضوع ازش هدایت بخواه حتما کمکت میکنه و حتماً هدایتت می‌کنه

        (من مدتیه به یه چالشی خورده بودم که فکر میکنم الان خودم ،جواب خودم رو دادم و حس میکنم ما آدمها نیاز به مشاور نداریم توی زندگیمون وقتی که قلبی داریم که هر لحظه بهش گفته میشه چیکار کنه

        وقتی الهام رو داریم

        و الان بهم گفته شد زهرا این موضوع هم همینه فقط کافیه دستتو بذاری روی قلبت و ازش هدایت بطلبی

        و همینجا از خدا هدایت میخوام..)

        خب بریم ادامه صحبتم

        من اون شب با اون جمله دوستم خوابیدم و صبح باید میرفتم جایی که مربوط به اون چالش بود

        باورتون میشه شاید در عرض 10 دقیقه حتی کمتر ورق برگشت و به راحتی به راحتی به راحتی حل شد

        واقعاً نمیدونم چی بگم چرا از اون موقع تاحالا یادم نبود که برای این چالش جدید و مسئله جدیدم ازش استفاده کنم :)

        واقعاً ممنونم دیدگاه شما باعث شد براتون بنویسم و اینجوری به جوابی برای خودم هدایت شدم

        انگار که از همون اول داشتم برای خودم مینوشتم

        خدارو سپاس برای این الهام و هدایت قشنگش دوستون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          محمد حسین تجلی گفته:
          مدت عضویت: 2248 روز

          به نام خداوند مهربانی ها

          به رسم تشکر و عذرخواهی وظیفه خودم می دونستم براتون دوباره بنویسم

          اسم شما رو در دیدگاه قبلی با اشتباه تایپی نوشته بودم

          عذر خواهی من رو بپذیرید

          موضوع بعدی که دوست داشتم در موردش ازتون تشکر کنم مثالی هست که در مورد قلب ما آدم ها زدید

          سعی می کنم اونقدر این موضوع رو تکرار تا بشه یک عادت

          واقعاً راست میگین ها، خدایی که 28 ساله داره به صورت منظم در قلب من می تپه و خون رو به میزان کافی پمپاژ می کنه به کل بدنِ من :)))

          این همون خدایی که کل این کیهان هم خلق کرده و داره مدیریتش می کنه دیگه:)))

          چه مثالی از این واضح تر که این نیرو داره درون من کل سیستم خون رسانی ، سیستم گوارش ، سیستم عصبی من رو مدیریت می کنه

          و بارها شده که دیدم وقتی یه روزی خیلی حال خوبی دارم اگه خیلی هم روز پر کاری باشه و بیست کیلومتر هم پیاده روی داشته بوده باشم اصلاً احساس خستگی نمی کنم!! چرا چون با انرژی روح یعنی خداوند یکی شدم

          و بارها هم دیدم زمان هایی که مدتی کنترل ذهنم رو در موضوعی از دست دادم بیمار شدم

          این ها همش فکت هستش ، حقیقتی غیر قابل کتمان هستش ، من باور دارم و قبول دارم که این نیرو هست که داره تمام بدن من رو مدیریت می کنه ، این نیرو هست که مغذ من رو با این همهههه هوشمندی و ظرافت و پیچیدگی طراحی کرده و به من هدیه داده

          اولاً باور دارم که خدا هست که این کارهارو انجام میده

          دوماً باور دارم که همون خدایی که عاشقانه و بدون دریافت هیچ هزینه ای رایگان این همه موهبت رو به من داده

          اگه وصل بشم به همین خدا و برای هررررر چیزی ازش طلب هدایت کنم و رزاق بودن و وهاب بودنش رو باور کنم حتماً بهم میده

          الهی صد هزار مرتبه شکر ، چقدر حالم الان بهتره، عاشقتونم ، مرسی که برایم نوشتید و امیدوارم این دیدگاهی که تماماً الهامات قلبی ام بود به قلب شما هم بنشینه

          فعلاً خدا نگهدار

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    Roya گفته:
    مدت عضویت: 801 روز

    استاد عزیزم سلام

    سپاسگزارم از شما بابت ضبط این ویدئو فوق العاده که ارزش تک تک کلمات و جملاتتون بی نهایته و خداروشکر میکنم که به سمت این فایل ارزشمند هدایت شدم و چقدر لازم داشتم که درباره این موضوع از زبان شما بشنوم و بهم یادآوری بشه بی نهایت از شما بابت آگاهی بخشی های بی نظیرتون سپاسگزارم…

    من همین دیروز چنین تجربه ای داشتم و برام خیلی خیلی جالب بود

    کار بیمه ای داشتم که نیاز به پیگیری های اداری داشت و گفتن فقط لازمه بری آزمایشگاه و طب کار این برگرو اگر برات تغییر بده مشکلی نداره و کارت انجام میشه , رفتم طب کار از قسمت پذیرشش تا خوده مسئول مربوطه با من مخالفت کردن و گفتن باید روند قبلی که روند بسیار طولانی بود و من شرایط انجامش رو تا ماه بعد نداشتم طی بشه و عملا این مدت به ضرر من میشد و بیمه من عقب می افتاد و مسائل دیگه… خلاصه که من کلافه شدم و شروع کردم به گلایه کردن و انتقاد کردن با وجود اینکه حقم داشتم و حتی یه خانمی ام که مراجعه کننده بود اومد و گفت ایشون حق دارن و درست میگن و…. خود مسولش هم میگفت شما درست میگی ولی کاری از دست من بر نمیاد و خلاصه من نزدیک به یک ساعت, یک ساعت خرده ای سرپا و کلافه منتظر بودم…..

    شاید باورتون نشه همونطور که داشتم از پنجره آزمایشگاه خیابون رو نگاه می کردم چندتا گنجشک خیلی ناز و زیبا رو دیدم که روی سیم برق زیر پنجره نشستن و خودشون رو باد کردن و …. دلم ضعف رفت براشون و عین مریم جون یه ای خدااااا ای گفتم و ناخودآگاه انگار تلنگری بهم بخوره و به خودم بیام …. , گفتم رویا راستی مگه قرارمون نبود که به خودت و فرکانست مسلط باشی توجه ت رو بذار رو زیبایی ها حرص بیخود نخور و بعد گفتم خدایا من نمیدونم چطوری ولی میدونم که خودت هدایتی حلش میکنی …. شاید باورتون نشه … الان که دارم اینو براتون مینویسم خودم حس شعف و وجد خاصی دارم , بلافاصله یه جمله ای که اصلا اولش باید میگفتم یادم افتاد و از مسولش پرسیدم که راستی شما الان دارید با کجا تماس میگیرید؟( اولش گفت این کار نشدنیه ولی باز تماس میگیرم ببینم چی میشه که اون تایم طولانی هرچی که تماس گرفت جواب نمیدادن….) و من گفتم خب من دیروز اونجا بودم و خلاصه حرف هایی که زدن رو من به ایشون انتقال دادم و ایشون تعجب کردن گفتن ما در جریان چنین موضوعی نبودیم و …. , و به شکل معجزه آسایی ( ایشون گفتن ما باید خودمون به طور مستقیم پیگیری کنیم و باید دستور و یا ابلاغ مستقیم بگیریم ولی من صحبت های شمارو میپذیرم و……) خود این خانم پیگیر کار بنده شدن و تماس گرفتن و پیام دادن به مدیرشون در حدی که خود پزشک اصلی آزمایشگاه اومدن اتاق ایشون و شرایط رو جویا شدن و پرونده من رو چک کردن و در عرض یک دقیقه انگار که اصلا مخالفتی به اون همه شدت نبوده گفتن کارشون رو انجام بدین و اونجا بود که گفتم خدایا عاشقتم که انقدر خوبی و انقدر قشنگ مسیرارو برام باز میکنی و توسط خودت هدایت میشم…

    و کاری که اگر انجام نمیشد من رو کلی تو زحمت و هزینه و دردسر مینداخت با یک تغییر توجه هوشمندانه و آگاهانه انجام و تایید شد.

    و خدارو بارها و بارها شکر میکنم که استاد عباس منش عزیزم و مریم جانم رو دو دست از دستان نورانی هدایت خودش برای من قرار داده و ازتون ممنونم که این آگاهی هارو بهمون هدیه میدین…

    انشالله هرجا که هستین سلامت , شاد , پیروز و مانا باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  8. -
    ضیا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1682 روز

    سلام درود به همه عزیزان

    خصوصا استاد عزیزم

    استاد واقعا عشقی امروز ظهر از خواب بیدار شدم یهویی به یاد تان افتادم آمدم روی سایت گفتم خدایا شکرت عباسمنش عزیز سپاس گذارم بابت ایجاد این فضا و آموزشات

    دقیقا همین تنش افتاق های ناجالب برای من تو محل کار پیش آمد البته دو سال است که چنین محیط را تجربه میکنم

    گاهی اوقات همیشه به خودم میگم ضیا چه ظلم را در حق خود انجام دادی چه فرکانس از انرژی را از خود پخش میکنی که جواب این فرکانس چنین محیط و شرایط در مسیر تان قرار می گیرد.

    چقدر باور های غالب ‌و فکر غالب تان مست زهری و منفی است که مدام تو این محیط قرار می گیری

    بعضی شکل گیری این فرکانس های منفی که متوجه شدم لیست میکنم

    1. دورن نبودن از فضای مجازی بزرگ ترین مشکلم من برای چندین بار اکونت های فیس انستام را حرف میکنم باز دو باره میرم سمت شان

    2- نداشتن تسلط بر گفتگتو های درونم یکی عمل ناپسند انجام میدهد من دیگه مدام تو ذهنم در جنگ هستم و تجزیه، تحلیل و نقشه رختند

    3- حرف زدن در جنبه های منفی چه وضعیت سیاسی، اقتصادی، اعتراض

    این را هم دارم

    ———————

    مثال از زندگی خودم. پارسال یک جای کارمند بودم مدام از رفتار های ناجالب شان صحبت می کردم مدام گیله و اعتراض می کردم

    من از این افراد جدا شدم

    حالا طبق قانون بدتر از آن سر راهم آمد اونجا کارمند بودم اینجا شریک دار هستم

    حالا این تجربه ام طبق گفتار استاد عزیزم

    بجای بدل کردن شغلم و کارم روی این فکر کنم و کار کنم 99 درصد رفتار اطرافیانم بستگی به طرز فکر و همان درون خودم است

    چرا چون همان افراد با بعضی افراد دیگر خیلی معدبانه و احترامانه رفتار می کنند از اینکه به دنیای دو قطبی زندگی میکنیم هر شخصی ما دو حالت داریم این طبعیت ماست

    بس رفتار عزیزان و جهان همان قطب ما را نشان میدهد که به کدام سمت در حرکت هستیم

    ——————

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 856 روز

    به نام خدای مهربان و بزرگ

    به نام خدای که همیشه من را به سمت بهترین ها هدایت میکند

    خدایااااا کرورررر کرورررر شکرت برای این آگاهی

    ده بار این فایل را گوش داده بودم

    امروز چون در روز شمار تحول قرار گرفته بازم گوش دادم واقعا هر قدر به این فایل ها گوش بدهیم کم هست

    خدایااا شکرت شکرت

    استاد انقدرر هر روز ایمانم به شما به آموزش های تان بیشتر بیشتر میشود که اندازه ندارد

    اول سپاسگذار خدا هستم بعدا سپاسگذار شما استاد عزیزم خیلییی دوستت تان دارم سپاسگذارت هستم که اینگونه با عشق ما را آگاه میسازی

    اول میخواهم از تجربه خودم بگویم

    استاد هر زمان که فایل های شما را سفر به دور امریکا را میبینم یعنی از خوشی پرواز میکنم من عاشق کشور امریکا هستم

    و بیشتر عاشق امریکا شدم با سفرنامه

    میدانن چرا ؟؟

    چون وقتی فایل های سفر به دور امریکا را میبینم از دید شما میبینم و چقدرر کمک میکند که دیدگاهی من هم تغییر کند

    همین امروز مادر عزیزم خانه یکی از اقوام ما رفته بود دخترش مدتی کمی میشود به امریکا مهاجرت کرده

    استاد زمانی که این دختر در افغانستان بود هرکس را می دید میگفت دعا کن من بروم امریکا یعنی آنقدر تلاش کرد و آرزو داشت رویایش بود که مهاجرت کند ارزویش هم برآورده شد و مهاجرت کرد

    باز چی شد ؟؟

    امروز به مادرم گفته بودن اگر میخواهی کسی را نفرین کنید برایش بخواهید که مهاجرت کند

    و به امریکا بیاید خودتان بدانید دیگر تا این حد

    واااااااااای نمیداننن شاک شدم گفتم کسی که ارزویش بود مهاجرت کند حالا که مهاجرت کرده بازم شاکی هست بازم گله میکند ناله میکند

    بخدااا با تک تک سلول هایم به اگاهی های شما رسیدم چقدررررر خدا را شکر میکنم که به سمت شما هدایتم کرد

    تا نگاهی ات را تغییر ندهی هیچ وقت هیچ کجا احساس خوشخبتی نمیکنی

    تا روی زیبایی ها تمرکز نکنی و روی نازیبایی ها تمرکز کنی حالت خوب نمیشود

    باید ما نوع نگاهی ما را به جهان تغییر بدهیم تا همه جا احساس خوشبختی کنیم

    با تغییر افکارت با تغییر دیدگاهت هست که هم زنده گی ات تغییر میکند هم احساس خوشبختی میکنی

    استاد عزیزم تک تک حرف های تان حق هست حق

    زمانی که مادرم این حرف را برایم گفت زهنم نجوا را شروع کرد که تو هم همین طور میشوی چرا آرزو مهاجرت را داری

    من میخواستم حرف های منفی زهنم را به مثبت تبدیل کنم در همین زمان آمدم فایل شما را گوش دادم واااااای آب روی آتش بود چی زیبا منطق برایم دادین

    عاشقتان هستم

    خدا شاهد هست چنان احساسم عالی هست چنان در همین افغانستان احساس خوشبختی بی قیط و شرط را تجربه دارم چنان از شدت حال خوب اشک میریزم و زیبا زهنم را کنترول میکنم مطمین هستم اقوام ما در امریکا همین احساس من را ندارند

    چرااا

    چون من زهنم را کنترول میکنم

    چون من ایمان دارم که با تغییر دیدگاهم با دیدن زیبایی ها من می‌توانم احساس خوشبختی کنم می‌توانم احساسم را خوب بسازم من می‌توانم با داشتن احساس خوب بهشت را در همین مکانی که هستم تجربه کنم

    من می‌توانم زنده گیم را خلق کنم

    من هستم که انتخاب میکنم

    من می‌توانم هر چی را که بخواهم با افکارم با کانون توجه ام خلق کنم

    خدایااا شکرت

    این اگاهی ها خیلییییییی ارزشمند هست کاش بیشتررررر درک کنیم و کوششش میکنم در عمل انجام بدهم و تا جای که شده عمل کردیم

    هر کدام از ما به صورت مفرد اتفاقاتی متفاوتی را در زنده گی ما تجربه میکنیم به واسطه افکار و باور هایمان

    تمام اتفاقات زنده گی مان نتیجه افکار و باور های خودمان نتیجه کانون توجه خودمان هست

    اگر میخواهیم زنده گی ما عالی شود رمز اش این هست که به نکات مثبت توجه کنیم

    هر کس هر کس هر کس نتیجه افکار و باور های خودش میبیند بدون استثنا

    ما خالق شرایط خودمان هستم ما انتخاب میکنیم چگونه زنده گی را تجربه کنیم

    ما که روی خودمان کار میکنیم نباید مثل بقیه فکر کنیم نباید واکنش نشان بدهیم نباید مثل آیینه باشیم اگر اتفاق بد افتاد حال مان بد شود اگر اتفاق خوب افتاد حال مان خوب شود نی باید ما اتفاقات زنده گی مان را خلق کنیم چون ما خالق زنده گی مان هستیم

    با هر چی بجنگی آن را ماندگار تر میسازی

    به هر چی توجه کنی از همان جنس در زنده گی ات بیشتر بیشتر میشود

    هرکس می‌تواند با افکار خودش زنده گی اش را بهشت بسازد یا جهنم بسازد

    خدا ما را خالق زنده گی مان هست کرده

    چقدرررر عاشق این خدا هستم چقدرررر عاشق این رب بی نظیرم هستم من ایمان دارم که خدا من را بی نهایت دوست دارد من ایمان دارم که خدا روی من حساب کرده و من را به این جهان زیبا فرستاده تا جهان زیبایش را گسترش بدهم و خدا من را چقدرررر دوست داشت که با قوانین اش آشنا کرد

    هر روز کوشششم این هست که کنترول زهن داشته باشم

    هر روز تلاشم این هست که به زیبایی ها توجه کنم

    هر روز تلاشم این هست که احساس خوب داشته باشم

    هر روز تلاشم این هست که به اتفاقات قسمی نگاه کنم که حالم خوب شود

    استاد عزیزم چقدررر زیبا در اخیر فایل گفتی می‌توانند دیگران با افکار بیماریزا خودشان زنده گی شان را جهنم کنند فرق نمیکنند کجای دنیا باشند ما قرار نیست مثل اونا نتیجه بیگرم چون ما متفاوت فکر میکنیم ما هم میتوانیم زنده گی مان را بهشت بسازیم

    خدایااا شکرت

    خدایاا شکرت این فایل عالی است

    استاد تشکرر واقعا دوستتتتاان دارم

    در پناه الله یکتا شاد سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
    • -
      زهرا محمودآبادی گفته:
      مدت عضویت: 979 روز

      سلام پاکیزه عزیز

      چقدر لذت میبرم از دیدگاه هایی که مینویسی و چقدر احساس و انرژی و فرکانس خوبی که میفرستی رودریافت میکنم

      تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم

      و چه جمله ی قشنگی نوشتی که ؛

      تلاش میکنم با کنترل ذهنم بهشت رو همینجایی که هستم بسازم

      این خیلی قشنگ بود برای من

      برای منی که عاشق مهاجرتم هدفمه و خیلی دوسش دارم

      چند وقت پیش یه نفر در مورد مهاجرت باهام صحبت میکرد

      اما انقدر از مسیر سخت و سنگینو عجولانه ایی حرف میزد که قلبم بهت میگفت نه این مسیر تو نیست..‌

      ویاد حرفهای استاد می افتادم که میگفت هر مسیری که توش عجله باشه مسیر اشتباهیه

      مسیری که توش داشته باشی زور بزنی و تقلا کنی مسیر اشتباهیه

      و همین باعث شد به ذهنم تسلط پیدا کنم و اون راه ها‌رو رها کنم و به خودم بگم من به وقتش به بهترین شکل مهاجرت میکنم

      به سادگی به آسونی و لذت بخش

      ممنون از دیدگاه زیبایی که نوشتی دوستت دارم ف

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      زهرا محمودآبادی گفته:
      مدت عضویت: 979 روز

      سلام پاکیزه عزیز

      چقدر لذت میبرم از دیدگاه هایی که مینویسی و چقدر احساس و انرژی و فرکانس خوبی که میفرستی رودریافت میکنم

      تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم

      و چه جمله ی قشنگی نوشتی که ؛

      تلاش میکنم با کنترل ذهنم بهشت رو همینجایی که هستم بسازم

      این خیلی قشنگ بود برای من

      برای منی که عاشق مهاجرتم هدفمه و خیلی دوسش دارم

      چند وقت پیش یه نفر در مورد مهاجرت باهام صحبت میکرد

      اما انقدر از مسیر سخت و سنگینو عجولانه ایی حرف میزد که قلبم بهت میگفت نه این مسیر تو نیست..‌

      ویاد حرفهای استاد می افتادم که میگفت هر مسیری که توش عجله باشه مسیر اشتباهیه

      مسیری که توش داشته باشی زور بزنی و تقلا کنی مسیر اشتباهیه

      و همین باعث شد به ذهنم تسلط پیدا کنم و اون راه ها‌رو رها کنم و به خودم بگم من به وقتش به بهترین شکل مهاجرت میکنم

      به سادگی به آسونی و لذت بخش

      ممنون از دیدگاه زیبایی که نوشتی دوستت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیز خاله مریم عزیزم

    من نمی‌دونم چرا دوباره این فایل گذاشتید و چه اتفاقی افتاد خبر ندارم من ایران هستم تهران هم هستم اما چه اتفاقی افتاد دوباره نمی‌دونم

    اما همین فایل اشتباه نکنم مشابه این قبلا تو سایت گذاشت بودید در زمانی که درگیری ها تو ایران شدت گرفته بود

    می‌خوام بگم چه اتفاقی افتاد من تغییر کردم شاید برای دیگر دوستان هم جالب باشه یا ازش درس بگیرند

    من هم مثل تمام افراد 95 درصدی ایران همین افکار هارو داشتم با اینکه من سال 68 به دنیا اومدم اما همیشه از همه آدمها از شرایط مملکت از خانواده خودم از همه همه چیز رهبر رژیم از خدا از هر چیزی فکر کنید شکایت داشتم میگفتم حق مارو خوردن اگر من در آمریکا به دنیا می آمدم الان شرایط دیگه داشته اگر در یک خانواده ثروتمند اشرافی به دنیا اومده بودم شرایط دیگه داشتم. هر روز اخبار تمام زندگی من اخبار اخبار اخبار اخبار حتی من شبکه های خبری آفریقا آنگولا هم داشتم که بدونم الان مردم آفریقا با استعمار جهانی چیکار می‌کند و دنیا گرفتار سیستم های فاسدی است اصلا یک توهماتی داشتم خودم موسولینی که فاشیست ساخته اندازه من تو ذهنش توهمات توطئه نداشت خلاصه نه شزایط مالی خوبی نه دستاوردی برای زندگی خودم دیگه طبق قانون هم خودتون میدونید چی بود دیگه منتها زمانی که با استاد آشنا شدم سالها گذشت بود من روی باورهای خودم کار میکردم اما این باور هارو داشتم اتفاقا یک موقعی هم بود آنقدر احساس من شرایط من حال من عالی عالی بود آنقدر احساس خوب عالی داشتم هم چیز عالی بود اما از زمانی که درگیری ها تو ایران شروع شد من دوباره رفتم سراغ اخبار اخبار از صبح تا شب از صبح تا شب نه این که یک دقیقه گوش کنم بعد بعد 7یت 8 ساعت بعد نه از صبح که بیدار میشدم اما توجه من رفته بود روی این شرایط بعد شب هم که می‌آمدم خونه تا دیروقت بحث های سنگین در حد یقه جر دادن در حدی که کسی مخالف نظر من داشت می‌گفت نه جمهوری اسلامی خوب میخواستم از وسط دو نصفش کنم رگهای گردنم میزد بیرون شما غیرت ندارید شما شرف ندارید خلاصه احساس من حال من چنان خراب شده بود که نگو نپرس از حال خوب چنان به حال داغونی رسیده بودم

    اتفاقا اون موقع من خودم جز کسانی بودم که تو ذهنم دائما داشتم به استاد ایراد می‌گرفتم میگفتم استاد حتما داره از نظر مالی داره تامین میشه مگر میشه آدم بی تفاوت باشه مگر میشه آدم آنقدر بی احساس البته خیلی ها رو دارم سانسور میکنم بی احترامی نباشه به استاد اما خودتون میدونید منظور من چیه اما هیچ وقت کامنت ننوشتم هیچ وقت تو هیچ شبکه اجتماعی اینکار نکردم البته استاد عزیزم ببخشید که ابن هارو دارم میگم قصد بی احترامی ندارم خلاصه این هی ادامه داشت البته یک نکته دیگه ای هم بگم

    اینکه استاد میگه تا زمانی که باورها باورها تغییر ایجاد نکن شخصیت عوض نمیشه رفتار عوض نمیشه اتفاقات شرایط آدمها و غیر تغییر نمیکنه من اون موقع پیش خودم فکر میکردم که دارم روی خودم کار میکردم فکر میکردم با گوش دادن فایلها دارم تمرینات انجام میدم ((((((((اما تو این لحظات تو تضادها تو شرایط به ظاهر بد است که نشان میدهد که چقدر تغییر کردیم )))))) خلاصه اشتباه نکنم یک ماه از اون جریانات می‌گذشت همین فایل که الان استاد زحمت کشیده گذاشتن بعد شروع کردم به گوش دادن این فایل گوش دادم گوش دادم دوباره دوباره دوباره فکر کنم چند بار ابن کار انجام دادم انگاری یکی من با سیلی محکم از خواب بیدار کرد انگاری خواب بودم تو خواب من با یک سیلی خیلی محکم از خواب بیدار کرد تا چندین روز فقط داشتم فکر میکردم شوکه شوکه شده بودم من هیچ وقت از این زاویه از این دید بهش نگاه نکرده بودم

    من یک آدمی بودم صبح از خواب بلند میشدم دعوا داشتم عصبی بودم حالم خوب نبود همیشه وقتی این اخبارها گوش میدادم بحث میکردم قشنگ متوجه می‌شدم حال به نقطه رسید که احساس خیلی بدی دارم دنیا رو به شکل یک جهنم میدیم یک چهره خشمگین عصبی. خلاصه

    چند روز هی ادامه داشت بعد هی فکر میکردم میگفتم به قول استاد اگر من تو آفریقا هم به دنیا می‌آمدم بازم میگفتم من عاشق این کشور هستم من عاشق فعلان هستم بهمان بعد من آنقدر دارم از زمین زمان دارم ایراد میگرم حسن خدا وکیلی چه کار مثبتی برای مردم برای این کشور اصلا برای خودت انجام دادی چه غلطی کردی اگر خودت شخصا به جای اینا تو مسند قدرت بودی بازم بدتر از اون ها عمل نمی‌کردی خدا وکیلی رواست به خودم گفتم چرا شاید من یکی بدتر هم میشدم شاید من از چنگیزخان مغول هم بدتر میشدم خلاصه به هر نقطه به حرف به هر چیزی که که فکر میکردم در مورد استاد که تو فایل می‌گفت من میدیم چون من مخالف جریان گفت های استاد تو زندگی عمل کردم تا به الان به هیچ نتیجه مطلوبی نرسیدم از همان موقع بود هر رسانه هر اخبار هر شبکه در مورد سیاست از این جور چیزها بود ممنوع همه گذاشتم کنار

    اولیش خیلی برام سخت بود که زمانی که شرایط بود که بحث بود من دهن خودم بسته نگه دارم خیلی خیلی برام سخت بود اما آرام آرام اتفاق افتاد اصلا شرایط به شکلی شد دیگه جوری نیست اگر من می‌رسیدم همه رفته بودن یا بحث چیز دیگه میشد خلاصه به یک شکلی که هدایت میشدم این نکته برای خودم خیلی جالب بود وقتی که شروع کردم به تغییر خودم در این موضوع اصلا شرایط خودش رخ میداد خلاصه ماه گذشت یکسال گذشت کلا تو این اتفاق اتفاقات بهتر دیگه ای هم رقم خورد من خودم خیلی از دوستانم حذف کردم اصلا تصمیم گرفتم خیلی هارو حذف کنم خیای هاشون هم خودش دیگه حذف میشدن دیگه مهمانی های الکی رفتن خیای اصلا یک دگرگونی در من اتفاق افتاد حالم انرژی احساس کلی تغییر کردم یادم یک مهمانی بود من داشتم نمی‌دونم به چه موضوعی فکر میکردم در مورد چی بود بعد یک از اقوام زد رو شانه من گفت کجای این هی دارم صدات میکنم من اصلا جای دیگه بود فکر گفتم چی شد بعد گفتن نظرت چیه گفتم در مورد چی بعد نگو داشتن درباره تغییر رژیم صحبت میکردن که اگر اینا برن اونها بیان چی میشه

    یاد این حرف زدم به طور ناخودآگاه خودم الان میگم خندم میگیره گفتم هیچی هیچی شما های که بدبخت هستید همان میمانید اون های که خوشبخت هستن اون موقع هم خوشبخت هستن بعد برای چندین دقیقه سکوت شد فکر کنم یک 8 یا 9 نفری همین جوری داشتن به من نگاه میکردن خودم نفهمیده بودم چی گفتم بعد داداشم گفت کلا تو دیگه از دست رفتی چی میگی من گفت شما نظر خواستید من دادم این نظر من بود خلاصه از جمع خودشون من پرت کردن بیرون من هم با خوشحالی پذیرفتم رفتم نشستم تو جمع زن ها جالب اون جا هم داشتن درباره فعلان فامیل پشت سرش حرف میزدن

    خلاصه من از اون موقع دیگه نه اخبار نه هیچ صحبت بحثی با هیچ کس نکردم یادم مثل اینکه یکبار هم زلزله اومده بود من سرکار بودم دیدم شریک من داره هی حرف زلزله این حرف هارو میزنه اگر زلزله بیاد تهران نمی‌دونم زیر ساخت نداره تهران امنیت نداره از ابن حرف ها به من می‌گفت دیدی گفت نه چی رو گفت مگه اخبار نگاه نمیکنید گفتم نه مگه بیکارم این همه چیز خوب است

    بعد برگشت گفت بابا تو دیگه خودت از زندگی انداختی تو دیگه خودت با این چیزهای که گوش میدی نابود کردی همین که داشت می‌گفت از دفتر اومدم بیرون رفتم تو سالن خودم مشغول کاری کردم فقط گفتم بزار برم مشغول یک کاری باشم نشونم این حرف هارو امروز مثل همیشه گفتم بزار ببینم استاد فایل سفر به دور آمریکا گذاشت دیدم ابن فایل اولش فکر کردم گفتم شاید رندوم همین جوری گذاشت بعد که گوش دادم استاد گفت یک شخصی فوت کرده متوجه شدم دوباره یک داستانی هست یک عده دوباره واکنشی خواستم این بگم من هم قبلا جز همان افرادی بودم که به خیلی از اتفاقات زندگی خودم واکنشی عمل میکردم من هم همیشه مسولیت زندگی خودم گردن اما عالم بشریت مینداختم اما خودم حتی یک درصدش هم قبول نمی‌کردم خوب شرایط زندگی اونجوری بود و الان اصلا قابل مقایسه نیست اصلا قابل مقایسه نیست الان خیلی به من میگن تو خیلی به احساس شدی تو خیلی سنگ دل شدی و خیلی چیزهای دیگه اما من میدونم چه تغییرلتی درون من داره میوفته و افتاد احساس آرامش احساس خوبی که دارم یک مورد دیگه بگم قبلا آدمی بودم اصلا تنهایی نمیتونستم 10دقیقه با خودم تنها باشم و تا تنها میشدم میخواستم با کسی حرف بزنم زنگ بزنم به رفیق به فعلان فامیل الان آنقدر از آنها بودن با خودم لذت میبرم و احساس عالی دارم احساس آرامش دارم این هم یکی دیگه از چیزهای بود که برام اتفاق افتاد البته آنقدر تغییرات زیاد که اتفاق افتاد یک چیز جالب دیگه هم بگم کلام به اتمام برسانم الان میفهمم که چطور ریز آرام آرام باورها و تو خورد افرادی مثل من میدادن دنیا در حال نابودی است مردم دنیا خوب نیستن ما نژاد برتر هستیم نمی‌دونم کانادا آدم های نژاد پرستی هستن در آمریکا با ایرانی ها چنان چنین بعد از این که سفر به دور آمریکا استاد نگاه کردم اون رفتار اون شیوه زندگی اون نوع برخوردشان دیدم تازه فهمیدم رسانه چه قدر باورهای غلطی به خورد افرادی مثل من میدادن خدارو شکر خدارو شکر که هدایت شدم خداوند سپاگزارم که هدایت کرد من به استاد عزیزی که یاد داد آموخت چگونه زندگی کنم چگونه دنیا را جای بهتری برای خودم برای خودم و دیگران کنم بینهایت از ممنونم استاد عزیز و خاله مریم عزیز منتظر سفرهای خوب شما به دور آمریکا هستم به خدا میسپارم شمارو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: