چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1310 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد خوشتیپم واو چه بازوهایی چه اندامی چقدر تحسین برانگیز

    سلام به خانوم شایسته و همه دوستان عزیزم

    استاد چقدر خوشم میاد رنگهای جیق میپوشید

    منم عاشق رنگ‌های جیق هستم

    و تقریبا در6ماه اخیر هرچیزی خریدم رنگهای جیق بوده اعم از لاک و مانتو و…

    استاد سوالی که تو ذهنم بود و از خدا پرسیده بودم رو یکجورایی متوجه شدم

    من دیشب قبل خاب تو دفترم نوشتم

    “خدایا من متوجه شدم که یکسری محدودیت ها هست تو زندگیم لطفا کمکم کن که این محدودیت ها از کجان؟ ریششون کجاست؟ چجوری تغییرشون بدم؟ آیا میتونم به اون آزادیی که میخام برسم؟”

    و بعدش نوشتم خدای مهربان و توانا پاسخ سوالم رو فقط از خودت میخام پاسخم رو بده .

    باورها

    اون محدودیتی ک من داشتم و میدیدم که واقعا در واقعیت زندگیم هست این بود که من باور کرده بودم که فلان کار رو نمیتونم انجام بدم

    چون پدرم فلانه چون شهرمون فلانه چون خانوادم فلانه

    چرا میتونم تو خونه لباس راحتی بپوشم اما نمیتونم به شهر برم برای خرید یا تفریح

    چرا میتونم گشی و اینترنت داشته باشم اما نمیتونم فلان کاری ک دوست دارم رو بکنم؟

    آیا تنها به این دلیل نیست ک من این موضوعات رو باور کردم ؟

    من یکسری موضوعات رو باورکردم که عادیه و میتونم و واقعا هم میتوناما یکسری چیزهارو باور نکردم و نمیتونم واقعا انجامشون بدم؟

    همه این مسعله ها تو ذهن منه

    همین چندروز یک مسعله ای پیش اومد

    من از سالنمون دراومدم چون باور داشتم که میتونم برم و تو سالنها به عنوان شینیون کار کار کنم ولی یکسری ادما مقاومت داشتن و سعی دراین داشتن که به من احساس بدی بدن

    اما من واقعن از ته قلبم باور داشتم و دارم ک میتونم

    و نتیجه اینه ک من رفتم و ی سالن خوب قبول کرد و بسیار دختر عالیی بود

    وقتی دیشب جلسه 8 احساس لیاقت رو گوش میدادم مخم سوت کشید

    که واقعا من تو یکسری برنامه های فشن شو میدیدم که طرف ی لباسی پوشیده ک واقعن مسخره و از نظر من اصلا جالب نبود اما اون لباسا قیمتشون به میلیون دلاری بود و من همیشه میگفتم این؟!!!!!!!

    بعد فهمیدم ک من همین الانشم که الانه کارم رو ارزشمند و توانایی هام رو محم نمیدونم برای همینه ک تابه الان جسارتشو نداشتم که بلند شم و تغییر بدم تو زندگیم ولی خداروشکر ک الان اینکارو کردم

    .

    خداروشکر میکنم که درمسیر زیبای زندگی هستم

    صبح که چشامو باز میکنم اولین چیزی ک تو ذهنم میاد اینه “خدایا شکرت برای زندگی قشنگم”

    خداجونم واقعا شکرت

    عاشقتونم

    منتظر خوندن کامنتهای زیبای دوستان هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    احسان گفته:
    مدت عضویت: 897 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته مهربان و همه دوستان گرامی.

    چه چیزهایی رو پذیرفتی (باور کردی) که داره بهت ضربه میزنه؟

    در زمینه مالی من پذیرفته بودم که فقط و فقط از طریق تخصص و مهارتی که دارم میتونم و (باید) پول بسازم و یا خرج زندگیمو در بیارم!

    این باوره بشدت محدود کننده و نابود کننده ای بود که چندین ساله بصورت ناخود آگاه من داشتم،ولی به لطف و هدایت خدای مهربانم بعداز حدودا سه تا شیش ماه استفاده از فایل های رایگان استاد عباسمنش عزیز بصورت تکرار وار مخصوصا بخش باورهای توحیدی به لطف خدا من هدایت شدم به کسب درامد از کاری که اصلا به تخصص و مهارت های من ربطی نداشت! بچه ها بخدا فقط روی باور های توحیدی وقت گذاشتم و خداوندم بصورت کاملا هدایتی روزی من رو چندین برار قبل بهم داد از راحترین و اسان ترین شیوه ممکن! من فقط روی باور های توحیدی ام کار کردم…. (وقت گذاشتم)که همین کار کردن روی باور های توحیدی هم بازم بصورت هدایتی بود!

    من که قبل از کار کردن روی خودم و باور های توحیدیم در امد ماهیانه ام شاید حدود 3 تا 5 میلیون بود!

    تازه با کلی زور زدن و سختی کشیدن. ولی خداشاهده توی این 3 ماه و نیم به لطف خدا من از اسان ترین راه ها هدایت شدم و درامدی بیش از 80 میلیون تومان به لطف الله مهربان به دست آوردم.

    دوستان من باور کرده بودم که حتما باید از طریق تخصص و مهارتی که دارم پول بسازم،یعنی در اصل پذیرفته بودم که همینه و هیچ راهی بجز این نیست! ولی وقتی روی باورها کار کردم و دستان خداوند رو باز گذاشتم(تسلییییم شدم) خداوند هدایتم کرد که به آسانی و لذت فراوان درامدی بسازم که چندین برابر درامد یکی دوسال گذشته ام بود.

    بنظره من باید وقت بذاریم برای خداوند! روزی چقدر برای خداوند در زندگیت وقت میذاری؟؟؟

    اگه داری به سختی کار میکنی و پول به سختی وارد زندگیت میشه مطمعنا وقتی برای خدا در زندگیت اختصاص ندادی….

    چون محاله ما برای خدا وقت بذاریم(با شکر گذاری کردن برای داشته ها،با احساس خوب داشتن،با توجه به نعمت های کوچیک و بزرگی که داریم و….) خداوند معجزاتشو در زندگی ما جاری نکنه….

    خدایا سپاس گذارم برای این فایل پر از آگاهی

    خدایا سپاس گذارم برای این بهشت روی زمین

    خدایا سپاس گذارم برای این بنده های صالح و برکت داده شده

    خدایا سپاس گذارم که در مدار دیدن و شنیدن این فایل و این همه زیبایی قرار گرفتم

    خدایا سپاس گذارم برای این اسمان ابی و ابر های پنبه ای

    خدایا سپاس گذارم برای هدایت هات

    خدایا سپاس گذارم برای این استاد با تقوا و آگاه

    خدایا سپاس گذارم برای حضورم در این سایت الهی

    خدایا سپاس گذارم برای اینکه بهم اجازه شکر گذاری دادی

    خدایا سپاس گذارم بهم اجازه خواندن قران رو دادی

    خدایا سپاس گذارم که بهم فرصت دیدن زیبایی هاتو دادی

    خدایا سپاس گذارم بهم زندگی پر برکت و پر رزق و روزی دادی

    خدایا سپاس گذارم برای حال خوب و احساس خوبی که دارم

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سالم و ثروتمند و با عزت و سربلند در همه جا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مونا روشنا گفته:
      مدت عضویت: 1454 روز

      دگرگونم کرد احسان عزیز، بنده ی توحیدی

      کامنتت دگرگونم کرد

      باریکلا

      دقیقا این جمله که گفتی :

      ” باید وقت بذاریم برای خداوند! روزی چقدر برای خداوند در زندگیت وقت میذاری؟؟؟

      اگه داری به سختی کار میکنی و پول به سختی وارد زندگیت میشه مطمعنا وقتی برای خدا در زندگیت اختصاص ندادی….

      چون محاله ما برای خدا وقت بذاریم(با شکر گذاری کردن برای داشته ها،با احساس خوب داشتن،با توجه به نعمت های کوچیک و بزرگی که داریم و….) خداوند معجزاتشو در زندگی ما جاری نکنه…. ”

      قلبم تندتر زد.

      دست گذاشتی روی نقطه ی اصلی.

      گوشم زنگ خورد

      از ته قلب برات روزهای توحیدی تر رو در مدار ثروت و سلامتی و خوشبختی از خداوند خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 1018 روز

      سلام برادر توحیدی

      چقدر خوشحال شدم از پیشرفتت

      از شجاعتت از توحیدی بودنت خدا رو شکر که باور کردم توحید اصل هست باید روی اصل کار کرد باید روی خداوند حساب کرد چقدر لذت بردم باید برای خداوند وقت بگذاریم

      با شکر گذاری با دیدن نعمت ها با دیدن زیبایی ها و تحسین زیبایی ها

      خداوند هزار برابر به زندگیت برکت بده خدا رو شکر به آسانی به درآمد عالی رسیدی همه ما می توانیم چون همه یک جور به خداوند دسترسی داریم آفرین تحسینت کردم ایمانت قوی شده درآمدت عالی شده امیدوارم شاهد پبشرفتت باشیم وهمیشه بدرخشی

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمیرا سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1534 روز

    بنام خداوند یکتا و دانا و توانا

    خداوند وهاب و رزاق و غنی و هدایتگر و اجابتگر خواسته هامون به سادگی و آسونی

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده ، شکرت همیشه به خاطر تک تک داشته هایم …

    بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم مرا به راه راست و‌مستقیم هدایت ام کن …

    سلام به استاد عباس منش بزرگوار و همراه‌همیشگی شون مریم بانوی شایسته ، دو زوج الگو و دوست داشتنی ما

    چشم مون روشن ، استاد دلمون برای شما دو عزیز ، برای پارادایس سرسبز رویایی زیبا تنگ شده بود

    چقدر تحسین کردم ابتدای این فایل اندام رویایی و‌شونه های ورزشی شما رو ، چقدر خوش اندام شدید مبارکتون باشه ، عاشق سر سبزی پارادایس دوست داشتنی ام چقدر خوبه راحت با یک گوشی به دست عزیزدلتون ساده و آسون ، در آزادی کامل با اون پوشش راحت تون ، این لباسهای رنگ شاد و اون کتونی سفید که من عاشق اش ام ، در زیباترین لوکیشن ، برامون فایل میزارید .

    هر فایل شما برای ما کلی درس و آگاهی های ناب ارزشمند داره .

    هر باوری حتی اگر اشتباه اگر باوری قوی و قدرتمند برای رسیدن به اهداف و خواسته هایم هست با جان‌و دل بپذیرم ، هر باور محدود کننده و ترمزی که بوی ترس و‌کمبود و نگرانی …داره رو هرگز نپذیرفته و به دنبال خلاف آن باشم .

    این جملات و اولین باره میشنوم ، باید خیلی روی خودمون کار کنیم ، میدونم من بارها شده یه جاهایی فراموش کردم و پذیرفتم آنچه نباید میپذیرفتم از این همه باورهای محدود کننده جامعه و اطرافیان و خانواده ام ….

    الان که دارم این کامنت و مینویسم ، این فایل و چند بار دیدم و نکته برداری کردم و نصف کامنتهای دوستای هم مدار خوبم و خوندم . در ساعات پایانی 22 خرداد ماه ، روی تختم دراز کشیدم ، از پنجره اتاقم نسیم خنکی میاد ، خدایا شکرت برای سقف اتاق ام ، آرامش شب ، نسیم دل انگیز اکنون ، شکرت برای تخت و بالشت نرمی که دارم ، برای بودنم در سایت توحیدی عباس منش …

    فکر که میکنم تو این سه سال عضویتم تو سایت چقدر باورهای کهنه و قدیمی ام زیر و رو شده ،

    افکار و اعمال و رفتارم تغییر کرده .

    در مسیر تکاملی رشد و بهبود فردی ام چقدر بزرگ‌تر و بزرگ‌تر دارم میشم خدایا شکرت

    این روزها رهاتر از همیشه ام و در آغوش پروردگارم

    بیشتر از قبل باهاش مراقبه و هم صحبتی و هم نشینی دارم ، حتی برای رسیدن به خواسته هام دیگه تقلا و تلاش ‌و عجله ندارم . میدونم لذت در لحظه اکنون مهم تر از رسیدن به اهدافم هست . ساده تر و آسون زندگی کردن شده اولویت این روزهام . هر جایی که بهم الهام بشه برای عمل کردن میگم‌ چشم و اجراش میکنم و نتیجه نهایی همه کارهام و سعی میکنم ، به خداوند مهربان و بزرگ که آفریننده جهان هستی و کهکشانهاست بسپارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  4. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1032 روز

    بنام خداوند هدایت گر،سلام استاد عزیزم خیلی خوشحالم برای این فایل ،کلا عاشق فایل های جدیدم ،موضوعی که عنوان کردین دقدغه این روزهای منه ؟اینکه دارم روی باورام به شدت کار میکنم میبینم خیلی ازاونا باورهای من نیست باورهایی که نسل ب نسل وناآگاهانه به ما منتقل شده،اینکه یه طرز فکرو عده ای تکرار میکنند واون باهمه بی منطق بودن میشه باور ،ولی ازاونجا که ما به قول استاد از بدنه جامعه جدا شدیم وداریم روی باورهایی که برای همه ملاک ومعیاره ومارو از هدف دور میکنه بیشتر باید کار کنیم که اگر بیایم ضد باورهمه حرف بزنیم کسی قبول نمیکنه استاد همیشه میاد ودقیقا ضد اون چیزی که بی منطقه بااینکه مقاله معروفیه با جسارت واعتماد به نفس حرف میزنه ورد میکنه عاشق این رفتار استادم ،ومن هم همیشه هیچ چیزی رو بی دلیل قبول نمیکردم امروز ازاستاد یاد گرفتم فقط باورهایی رو قبول کنم که منو متوقف نکنه ،باور قدرتمند کننده ایمان ،من دارم خودمو باورامو آپدیت میکنم واونو هرروز باباورهای جدید وقوی استاد عوض میکنم ،من فهمیدم اگر توی زندگیم امروز اینجام فقط به خاطر باورهای خانواده واطرافیانمه ،ولی من مجبور نیستم اونارو قبول کنم ازاولم خیلی مقاومت میکردم ولی راه دیگه ای رو نمیشناختم تا جایگزین کنم ،من این اشتباه رو وقتی فهمیدم که من هرچی باور راجب بزرگ شدن وسبک زندگیم داشتم هیچ ربطی به دخترم وشیوه بزرگ شدنش نداشت ازهمون جا فهمیدم که باید تغییر کنم ،خیلیارو میشناسم که خودشونو زندگیشونو جای زندگی شونو کاملا عوض کردن ولی بازهم دارن مثل صدسال پیش فکر ورفتار میکنند،من ازوقتی بااین سایت آشناشدم ودیدم چقدر باورهای من محدود ومخربه کم کم سعی کردم فاصله بگیرم ازیه سری ادمها وبعد هدایت شدم جایی که طرز فکراشون خیلی باز بود ،باورهای اشتباهی که منو عقب نگه میداشت باورهای غلط مذهبی بود راجب خانومها،هنوزم همه خانوادم دارن اونجوری فکر میکنند،باورهای محکم وقدرتمند استاد توذهنم حک شده وباهیچ چیزی عوض نمیکنم ،من داشتم سلسله فایلهای تفاوت ذهنیت محدود کننده وقدرتمند کننده رو گوش میدادم اونجام کلی باورهای مخرب نوشتم از خودم که اصلأ فکر نمیکردم نشتی زندگی منه ،چالش اینکه دیگران هر چی میگن تو برو دقیقا ضد همونو پیدا کن وباورش کن ،تنها کسی که این طرز فکرو داشته وداره فقط استاد ،من همه اینها رو تمرین کردم وجواب گرفتم ،آگاهانه ورودی های ذهنمو کنترل میکنم وباورهای قدرتمند کننده رو میسازم باهمین تمرین کلی جلو رفتم ،من میخام روان شناسی ثروت یک رو تهیه کنم ،چون کلی باورهای محدود کننده دارم ،یه مدت همه چیز داره تغییر میکنه فقط چون سعی کردم باورهای منفی رو بشناسم ،استاد عاشقتم برای همه دوستای گلم بهترینها را آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  5. -
    مجید مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3477 روز

    آیه 88 سوره بقره

    سلام به همه امیدوارم عالی باشید امروز هم میخام یه آیه دیگه از قرآنو اون چیزی که ازش میفهممو اینجا بنویسم

    مثل همیشه میگم اینا الزاما قرار نیست درست باشه فقط برداشت های الانه من از قرآنه

    وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا مَّا یُؤْمِنُونَ ‎﴿٨٨﴾‏

    و گفتند: «دلهای ما در غلاف است.» [نه، چنین نیست‌] بلکه خدا به سزای کفرشان، لعنتشان کرده است. پس آنان که ایمان می‌آورند چه اندک‌شماره‌اند. (88)

    باز هم از ریشه قلب

    یادم این ریشه یکی از ریشه هایی بود که استاد گفته بود یکی ار ریشه های مهمه

    باز توی این آیه یکی از آیه هایی که مردم دعوت به ایمان شدن

    و خدا خیلی خوشگل میاد میگه

    اونا جواب میدن قلبهای ما در غلاف است

    یعنی اونا اصن نمیتونن قلبا بپذیر ایمان رو

    حالا دلیلش چیه؟

    کفر نعمت

    اون چیزیو که میفهممو اینجا میگم

    یکی از چیزهایی که قلب رو میبنده همین شکر گذاریه

    خدا اینجا میگه که من نمیذارم اونا روی باورهاشون کار کنند

    چون هرکسی شایسته کار کردن روی باورها

    روی ذهنیتش نیست

    باید اول شایسته بشی

    چرا همه توی این سایت نتیجه نمیگیرن؟

    چرا همه نمیتونن روی باورهاشون کار کنند

    چون قبل از کار کردن روی باورها باید قلب باز بشه

    باید آماده پذیرش حق باشه

    و این باز شدن قلبه فقط دست خداست

    اونه که تو رو شایسته میکنه که روی باورهات متمرکز کار کنی

    قبلش یه شایستگی نیازه

    قبلش یه سری آداب

    یکی از چیزهایی که خدا خیلی روش حساسه

    و باعث میشه قلب باز بشه شکر گذاریه

    یعنی باید شکر گذار داشته هات بشی

    باید اول توی حال زندگی کنی

    باید حال دلت خوب باشه

    توجه به نعمتهای کوچیک و بزرگت کنی

    بعدش محرم میشی که روی باورهات کار کنی

    بعدش خدا بهت اجازه میده که روی باورهات کار کنی

    تا نگردی آشنا زین پرده راضی نشوی

    گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش

    توی یکی از آیه های داریم که خداوند ایمان به خودش رو با شکر گذاری برابر کرده

    گفته اگه به من ایمان دارید باید شکر گذاری کنید

    اینقدر این شکر گذاری مهمه

    اینجا هم که خیلی واضح و خوشگل آورده که

    اونا ایمان نمیارن

    چون بهشون یه سری نعمت دادیم که براش شکر گذار نیستند

    و این اصل داستانه

    خدایا ما رو به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی

    خدایا منو از اون متقینی قرار بده که فاصله ای بین حرف و عملشون نیست

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      سینا احسنی گفته:
      مدت عضویت: 854 روز

      سلام خدمت آقای مرادی عزیز

      واقعا چه کامنت دقیق و زیبایی رو نوشتید

      حقیقتا که شکرگزاری و شاکر بودن همه چیز است

      خاطرم هست چند ماه پیش که در زندگیم شکرگزاری رو تمرین میکردم و سعی داشتم بایت کوچکترین چیز ها شکرگزار باشم و آن ها را در کانال شخصی خودم در تلگرام و دفتر شکرگزاری ام یادداشت میکردم نعمت ها از در و دیوار وارد زندگی ام میشدند و حالم در اکثر مواقع خیلی خوب بود و هر روز درک بهتر و عمیق تری از قوانین پیدا میکردم

      ولی متاسفانه بعد از مدتی نعمت ها برایم عادی شدند و دست از شکرگزاری برداشتم و فکر کردم این روند طبیعی زندگی من هست که حالم خوب باشه و نعمت وارد زندگیم بشه و کار هام راحت انجام بشه

      به جایی رسیدم که کم کم نعمت ها کمرنگ شدند و حال خوبم از بین رفت به حدی که هر چقدر سعی میکردم حال خودم را خوب کنم نمیتوانستم انگار توی یه باطلاقی گیر کردم که هر چقدر دست و پا میزدم نمیتونستم از توش در بیام

      چند وقت پیش یادم اومد اون زمانی که همه چی بر وفق مرادم بود و حالم عالی بود شکرگزاری یکی از ویژگی های اصلیم شده بود و این موضوع باعث باز شدن در نعمت ها به روم بود

      و باز دوباره شروع کردم و سعی کردم بابت کوچکترین مسائل زندگیم سپاسگزاری کنم و الان بعد از چند روز دوباره برگشتم تو مسیر و حالم خوب شده

      همیشه تو دفترم مینویسم که خدایا کمکم کن بتونم بابت کوچک ترین چیزهای زندگیم سپاسگزار باشم و همواره تسلیم تو باشم تا هیچ موقع تو زندگیم گیر نکنم و چرخ زندگیم روون بشه

      انشالله خداوند به همه ما قدرت سپاسگزاری بیشتر و توفیق تسلیم بودن در برابر خودش بخصوص در شرایط حساس زندگی رو بده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      بهاره صرام گفته:
      مدت عضویت: 1262 روز

      قربون خوپ خدا برم که منو توی این مسیر قرار داده ، که با شما فرشته های زمینی که توی این سایت هستین آشنا بشم ،

      لذت بردم از کامنت قشنگتون

      مخصوصا اونجایی که نوشتین قلب باید باز باشه ، یهو یادم اومد من از وقتی یادمه با خدا حرف میزدم از بچگی قربونش برم الهی که منو با این صفت به وجود آورد چجوری این نور توی دل من نقش بسته که جدیدا دارم محکم و محکم ترش میکنم و هر ادم و هر موجودی سر راهم قرار میگیره داره از خدا میگه داره از این نور میگه ، میرم توی تاکسی از خدا میگه ، اینستاگرام باز میکنم از خدا میگه ، خواستگار پیدا میشه از خدا میگه

      خدایا اینا کارای کیه اگه نور وجود تو نیست پس چیه ؟

      اونی که منو ساعت 3 نصفه شب صدا میکنه میگه بیدار شو لذت ببر از صدای اذان من اومدم دعوتت کنم کیه؟

      خدای من دارم عشق میکنم از حرف هایی که بهم میزنن و میگن تو چقدر از ما جلوتری کی به اینا رسیدی مگه چند سالته و من با عشق و لذتی که توی وجودمه میگم خداجانم صد هرار مرتبه شکرت برای تک تک این احساس .

      آقای مرادی ممنونم که امروز شما شدی یکی از هزاران دست خدا که با کلام شما دوباره یاد خداجونم توی دلم زنده تر بشه ،

      در پناه خودش باشید .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    به نام الله روزی دهنده ی هدایتگر

    خداوندا سپاسگزار لطف بی کرانت هستم که فرصتی دوباره به من عطاکردی تابتوانم از آگاهی های ناب این قسمت از سایت مقدس بهره ببرم

    سلامو درود به استاد خوشتیپمون و مریم جان عزیزمون،امیدوارم حال دلتون سرشار از نوروامید پروردگار باشه

    سپاسگزارم از شما دویارعزیز که این فرصت رو برای ما فراهم کردید تا ذهنمون رو ازهرگونه علف های هرزبیهوده شخم بزنیم و بجای اون علفهای بیهوده بذر امید بذر ایمان بذر توحید بذر فراوانی ودریک کلام بذر باورهای قدرتمندکننده رو تو وجودمون بکاریم و رشد بدیم

    خدایاخودت بهم کمک کن تا بتونم باورهای محدودکننده ی ذهنم رو بشناسم و بتونم باورهای قدرتمند کننده رو جایگزین اونها کنم

    اگه بخوام درمورد باورهای قدرتمندکننده ی ذهنم توضیح بدم،باید بگم این نبوده که ازدوران کودکیم اون باورقدرتمند کننده رو به خورد من دادن، ماشالله همه ی ما چنان با باورهای محدودکننده توسط اطرافیانموم احاطه شدیم که میتونم به جرأت بگم ازکودکی من یک باور قدرتمندکننده ازکسی حتی نزدیکترین آدم توزندگیم نشنیده بودم.

    هراندازه که توزندگیم پیشرفت کردم بخاطر برخوردکردن یکسری تضادها توزندگیم بوده،که باتوجه به اون تضادها یک انگیزه ای گرفتم ویک تجربه ای کسب کردم که منو به سمت پیشرفت هل داده و اون تضادها یجورای آتش انگیزه ی من رو شعله ور میکرد تااون استعدادی که ازدرون دارم رو شکوفا کنم

    من درمورد باور توحیدی یادمه اونقدر غرق در حواشی بودیم وبه ما جوری ازخدا توذهنون ساختن که وقتی مهر نماز ازدستمون میوفتاد و میشکست فوری بهمون میگفتن خداسنگت میکنه،اگه غیرعمد توی خیابون پامون رو روی نون میذاشتیم یه پس گردنی میخوردیم و بهمون میگفتن برش دار بذارش یه گوشه کنار وگرنه خدا غضبت میکنه،همیشه ازخدا یک هیولایی تو ذهنمون میساختن که اگه دستمونم بدون وضو روی کلمه های قران میرفت میگفتیم خوب الان خدا یه فرشته ی عذاب میفرسته تا مارو تنبیه کنه

    خلاصه بزرگ شدیم و دیگه این چیزا تو مغزمون قابل هضم نبود و یجورایی باخدا قهرمیکردیم که چرااینقدرباید سخت بگیری که جرأت یک کلام حرف صمیمانه باهات رو نداشته باشیم،همیشه هم هروقت میخواستیم دعاکنیم میگفتن تامیتونی گریه کن چون خدا ازصدای گریه ی بندش عشق میکنه بعدن بهت اون چیزیو که میخوای میده!

    انصافا خیلی روی این موضوعات کارکردم تا بلاخره از حواشی تقریبا بیرون اومدم،تقریبا که میگم چون هنوز یکسری اعمالی رو موقع نمازخوندنم انجام میدم که برگرفته از باورهای گذشتمه و ناخوداگاه فکرمیکنم اگه انجامش ندم نمازم قبول نیست!

    امادیگه این رو باتمام قلبوجان پذیرفتم که خداوند به کسی ظلم نمیکنه و آینه ی تمام نمای اعمالو رفتارم رو بهم نشون میده بدون اینکه به اندازه ی نازکیِ پوسته روی هسته ی خرما به من ستمی وارد کنه،خوب همین یک باوری که باتکرارکردن اگاهی های ناب استاد عزیزم در وجودم ساختم باعث شد که دست از مقصر دونستن زمینو زمان بردارم و بیشتر ازدرون خودم رو درست کنم

    وقتی درمورد خواسته هام ازخداوند شرک میورزیدم و فلان امام رو واسطه ی خودم وخدا قرارمیدادم و درآخرجواب هم نمیگرفتم،از خدا و زمانش گله مند میشدم که چرا خواستمو اجابت نکردی،من که فلان بنده ی پاکت رو واسطه ی بینمون قرارمیدادم پس چطوره که باز اجابت نکردی،همیشه اینجور حرفا بین منوخدا ردوبدل میشد

    وقتی فهمیدم که این یک شرک بزرگه و خدا قسم خورده که شرک به خودم رو نمیبخشم،خیلی تواین قضیه خوب عمل کردم ودیگه هرچیزی رو باخدای خودم درمیون میذاشتم،خیلی جاها نتیجه نگرفتم ولی این جا دیگه خدا رو مقصر نمیدونم چون میفهمم خودم یکسری باورهای محدودکننده دارم و اجازه نمیدم خدا دستانش رو برام بفرسته

    حالا این بماند که خیلی افراد مارو به اسم وهابی خطاب میکنند،امادیگه اونقدر تواین قضیه منطق درستی تو ذهنم ایجادکردم که برام این جور حرفها مهم نیست

    باورمحدودکننده ی دیگه ای که دارم،درمورد اینه که گاهی وقتا وقتی یک فردی رو میبینم که ازلحاظ جسمی بیمارهست وظیفه ی الهی انسانی خودم میدونم که به کمک ایشون برم و تا پای جان براش ازلحاظ جسمی مایه میگذارم،و همین باعث شده خیلی وقتا که نیاز شدید میدونم روی خودم کارکنم،از وقتم میگذرم برای اینکه به طرف مقابلم کمک کنم تا مثلا خونه ووزندگیش رو شسته رفته کنم،و هیچوقت هم تو این مورد کسی اونجور که باید ازمن تشکر کنه نکرده،چون خودم میفهمم اونقدر برای جسمم ارزش قائل نمیشم که فقط میخوام اون نفر چون بیماره بهش فشار وارد نشه،و جالب اینجاست که خودم بعدش چندروز بیمارمیشم و اجازه نمیدم کسی بفهمه،واقعا همین مورد باعث شده که خیلی وقتا احساس درماندگی کنم و ازخودم عصبانی بشم که چرااینقدر برای دیگران وقت میذارم و برای کارکردن روی خودم کمتر ارزش قائل میشم و همین موضوع باعث شده که پیشرفت خوبی تو ارتباطم با آدمای سالمتر هم ازلحاظ جسمی و هم ازلحاط روحی نداشته باشم

    یه باور محدودکننده ی دیگه ای داشتم و الان خیلی بهتر شدم،این بود که همیشه وقتی ازکوره درمیرفتم میگفتم خوب دیگه تو ژنتیک ما اینجوریه که زود عصبانی میشیم و قبلا مادربزرگ و مادرمادربزرگم رو مقصرمیدونستم که چرا این ویژگیشون باید به ما ارث برسه

    بعدن که روی خودم کارکردم و باکارکردن روی جلسات قدم سوم فهمیدم که من سرموضوعات پوچ وبیهوده گیر الکی میدم و اونهارو بزرگ جلوه میدم،و بجای اینکه سریک موضوعی منطقی فکرکنم،بیخودوبی جهت هرکسی رو غیرازخودم مقصر میدونستم

    وقتی سعی کردم خودم رو رهاکنم ازهرگونه وابستگی ،ازهرگونه گیرای الکی ،ازهرگونه انتظارات بیجا از فرزند همسر و دوستوآشنا،دیدم که چقدر هروزم داره ازدیروزم بهترمیشه

    شبها که میخوابم یادم به کل روزم میوفته میبینم که اصلا گیری به همسروفرزندم ندادم،اصلا باکلامم احساسمو بدنکردم،اون وقت میفهمم که واقعا ژنتیک و ارث اخلاق بد یک باورنادرستی بود که یالها مثل یک گاری زهوار دررفته روی دوشم میکشیدم و تسلیم بودم که خوب همینه که هست

    یک باورمحدودکننده ی دیگه ای که داشتم و الان دارم روش کارمیکنم اینه که همه ی ما ژنتیکی دختر زا هستیم و خیلی کم پیش میاد که یک نفر تو فامیل ما پسر به دنیا بیاره،بعد که یکم بیشتر رو این موضوع فکر کردم دیدم که ماهایی که تو فامیل صاحب فرزند دخترشدیم بیشتر رواین موضوع متمرکز شدیم به خاطرهمین تو شرایط و موقعیتی قرارمیگیریم که واقعا صاحب فرزند دختر میشیم

    ولی اونایی که خیلی هم کم هستند تو فامیل بیشتر تمرکزشون به اینه که میتونن فرزند پسرهم به دنیا بیارن،به همین خاطر بدون اینکه برنامه ی خاصی رو رعایت کنند خیلی راحت صاحب فرزند پسر میشن

    بعدمیفهمم که واقعا این افراد خیلی بیخیالتر بودن و خیلی بیشتر ازینجور موضوعات رها بودن و به همین خاطر اون جنسیتی که ازفرزند دوست دارن صاحبش بشوند خیلی راحت در موقعیت و شرایطش قرارمیگیرن که صاحب اون فرزند بااون جنسیت میشوند

    یک باور قدرتمند کننده ای که خیلی به رشد من توی کارهای خونه کمک کرده،اینه که من آدم توانمند و ریسک پذیری هستم که دست به هرکاری میزنم اون کار به بهترین شکل ممکن پیش میره

    مثلا انواع غذاها،کیک ها،دسرها،ترشیجات،نان خونگی،همه ی اینهارو بایکی دوبار تجربه کسب کردن به بهترین شکل ممکن آماده میکنم،و اونقدر تواین موارد خودمو باور کردم که حتی خانم های فامیل با سن پنجاه شصت سال از تجربه های من استفاده میکنند

    توحوزه ی سلامتی تازگیا به این باوری که استاد بارها تو دوره ی قانون سلامتی گفتند رسیدم که هرچی خوراک کمتر به جسمم برسونم و آب بیشتری بخورم کارهای سنگین بیشتری رو باانرژی بیشتر میتونم انجام بدم،و واقعا از انرژی فوق العاده ای برخوردارهستم،وقتی که درطول شبانه روز فقط آب میخورم و کارهای خونه رو انجام میدم.

    یامثلا وقتی ازهمون کودکی کباب گوشت ومرغ میخوردم احساس میکردم کلی سربازای قوی به خونم رسوندم و همین باعث میشد بعدازخوردن کباب کلی انرژی بگیرم و بعدن که باقانون سلامتی آشناشدم دیدم که واقعا این باوری که نسبت به خوراک گوشت ومرغ داشتم درست بوده

    یک باورقدرتمندکننده ی دیگه ای که دارم اینه که آدم شجاعی هستم،ازهمون نوجوانیم دوست داشتم ماشین سواری وموتورسواری رو یادبگیرم،بخاطرهمین از سن دوازده سالگیم هم موتورسواری بلدبودم هم ماشین رانندگی میکردم،بعد همین باعث شد که کم کم به دل ترسای بیشتری برم،و حالا به جایی رسیدم که بدون هیچ ترسی میتونم تو دل تاریکی شب تو طبیعت بمونم بدون اینکه کسی بامن باشه

    باورهای قدرتمندکننده ومحدودکننده ی دیگه ای هم دارم که انشالله سعی میکنم تو کامنتای بعدیم بهشون اشاره کنم

    اینم بگم استادجان ازوقتی که شروع کردم به دنبال کردن سریال زندگی دربهشت،اصلا احساس دوری ازشما نمیکنم و فکرمیکنم همین دیروز بود که خانواده ی آقای ریک مهمون شمابودن،و همین که داشتید دور تادور دریاچه قدم میزدید،یه نگاهی به درختچه های دور دریاچه انداختم وگفتم عهه اینارو که چندروز پیش استاد بامریم جان قطع کردن!

    بعدیدفه یادم افتاد که راستی من چندروزپیش این قسمت هارو دیدم،این قطع درختچه سال99بوده،و الان بعداز چهارسال دوباره رشد کردن،و همین موضوع برام یه نکته رو یاداوری کرد که ببین هرباوری رو که خیلی هم عالی روش کارکنم بعدازیه مدتی دوباره نیازه که باور درست رو از هرگونه علفهای هرز پاکسازی کنم،وگرنه دوباره مثل همین کنار دریاچه این درختچه ها جلوی زیباییِ ویوی کلبه رو میگیره و اجازه نمیدن از راه دور کلبه ی رؤیایی رو تماشاکنیم

    انگارهمین چندروزپیش بود آقای راین با گل پسراش این درختچه های هرز کنار دریاچه رو تو چهاردقیقه به اسکلت تبدیل کردید

    چقدر زوود همه چیز میگذره، وقتی این سریال رو دنبال کردم و میبینم که این سریال سال98استارت خورده،باخودم میگم چرا من از عمرم به خوب استفاده نکنم،چرا نیام هروز باپرسیدن سوالات مفید هروزم رو بهترازدیروزم کنم،چرا نیام هروز یه باور محدودکننده رو پیداکنم و بجاش یه باورقدرتمندکننده بذارم،واقعا چرا خیلی وقتا نظردیگران انقدر توزندگیمون پررنگ میشه،انقدر عقاید گذشتگان رو‌توزندگیمون پررنگ میکنیم،انقدر کورکورانه میخوایم به یکسری موضوعات عمل کنیم بدون اینکه منطق درستوحسابی پشت اون موضوع باشه؟

    این باید به من هشدار جدیی بده که همیشه خودم رو از دیروزم بهتر کنم با ایجاد باورهای درست،باپرسیدن سوالات مفید ازخودم و بهبود دائمی خودم در تمامی زمینه ها،چون خودم هستم که باعث پیشرفتم یا مانع پیشرفت خودم میشم،نه هیچ عامل بیرونی و نه حتی ژنتیکم….

    دوست دارم ساعتها دراین مورد صحبت کنم و به بهبود شخصیتم و بهبود ارزشمندی خودم کمک کنم

    داستان بهبود شخصیتم در راستای الگو گرفتن از دوستان عزیزم،و درراستای شناسایی باورهای قدرتمندکننده و محدودکننده ام ادامه دارد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  7. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 863 روز

    به نام خدای مهربان و بزرگ

    به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را

    خدای که عشق و نور هست

    خدای که راه گشا هست

    خدای که درون من زنده گی میکند برای من هست همراه من هست در خدمت من هست

    خدای که رفیق من هست

    خدای که نفس من را میکشد

    خدای که قلب من را میتپد

    خدای که همیشه به طور ویژه هدایتم میکند

    خدای که حمایتم میکند و سپاس خدای که را انتخابم کرده برای بهترین ها

    انتخابم کرده برای تجربه این زنده گی عالی

    سپاس خدای که را عشق و رحمت اش را روانه زنده گی قشنگم کرده

    سپاس خدای که همیشه حواسش به همه هست

    سپاس خدای که خوابش نمیگیرد خسته نمیشود کلافه نمیشود وفقط عشق میکند کارش بخشیدن هست

    سپاس خدای را که جهانش پر پایه خیر هست بر پایه فراوانی هست بر پایه عشق هست بر پایه دوستی و محبت هست بر پایه عدل هست

    الهی شکرت شکرت شکرت

    سلامم استاد عزیزم سلامم مریم عزیزم سلام به تمام رفقای عزیزم

    امروز خیلیییییی خوشحال هستم دوست دارم احساس هایم را اینجا بنویسم

    امروز زهنم میامد ناامیدم کند چرا هیچی درست نمیشود چرا خواسته هایت نمیاید چرا باید آنگونه که دوست داری زنده گی ات نیست

    یک لحظه داشتم منم به زبان میاوردم چراا خدا من ؟

    چراااااا ؟ با چرایی دومی

    خدا شاهد هست اون پاکیزه که تغییر کرده هست ظاهر شد و گفت پاکیزه نگو چراااا من ؟

    بگو خدایااا چگونه سپاسگذاری کنم تا داشته هایم را بیبیبنم ؟

    خدایا چگونه از زنده گیم بیشتر لذت ببرم ؟

    خدایاا چگونه تغییر کنم ؟

    خدایاا چگونه روی خودم کار کنم ؟

    خدایاا چی کار کنم الان که احساسم عالی شود ؟

    داشتم میپرسیدم خدا شاهد هست چنان آرام شدم که اصلا اشک هایم همان لحظه در چشم هایم خشک شد و اون احساس قربانی شدن محو شد ازبین رفت حس کردم قدرتم را

    چقدررر من قدرت دارم چقدرررر من تغییر کردیم

    دو راه داشتم یا بروم زیر پتو بخوابم و گریه کنم یا بروم آب به سر صورتم بزنم و پیش آیینه باور های عالی را تکرار کنم

    با پرسیدن اون سوال ها به صورت ناخودآگاه بلند شدم رفتم آب به سر صورتم زدم آمدم مقابل آیینه قدرتمند با عظمت انقدرررر قشنگ و مقتدر با خودم حرف زدم و باور های دوره احساس لیاقت در زهنم تزریق کردم که خدا شاهد هست ماندم که من همان آدم هستم و خیلیییی احساسم عالی شد خیلییییی عالی شد به خودم کف زدم به خودم باریکلا گفتم

    دو انتخاب داشتم ولی من بهتر اش را انتخاب کردم و چقدررر به خودم افتخار میکنم حالا هم قشنگ مدیتشین کردم حالم عالی تر شد و دلم گفت کمنت بنویسم و مینویسم

    واقعا با تمام وجودم به خودم افتخار میکنم افتخار میکنم که هستم و اینگونه زیبا روی خودم کار کنم

    یکجای شنیدم که میگفت هدف رسیدن به مقصدی نیست رسیدن به خواسته یی نیست تبدیل شدن به اون آدمی هست که می‌تواند به اون هدفه برسد به اون خواسته برسد در واقع همان لذت بردن از مسیر هست یادگرفتن از مسیر هست تمرین کردن هست و این خیلییی زیبا هست که هر لحظه ما آگاه باشیم که چی را تمرین داریم امید را یا ناامیدی را خشم را یا ارامش را

    ما در حال تمرین کردن چی چیزی هستیم ؟

    داریم تمرین میکنیم که به زیبایی ها توجه کنیم یا به نازیبایی ها چون همش تمرین هست

    داریم شکرگذاری را تمرین دارم یا گله و ناسپاسی را پاکیزه اینا خیلییی مهم هست برای تو میگویم رفیق اینا خیلیی مهم هست حواست باشد

    استاد عزیزم نوش جانت این زنده گی بهشتی دمت گرم خوشبحالت همه چیزای که در زنده گی ات داری

    استاد عزیزم دمت گرم برای باور های قشنگی که ساختی

    دمت گرم با جان و دلم تحسینت میکنم و از دیدن موفقیت هایت خیلییی خوشحال میشوم

    استاد استاد نوش جانت بودن با آدم های همفرکانس بودن با مریم عزیزم

    استاد عزیزم دیشب من تجربه خیلیی عالی داشتم خانم مامایم خانه ما آمده بودن بعد بنابر کاری منم همرای شان دوباره خانه شان رفتم برای چند دقیقه دنبال چیزی رفتم ولی اصرار کرد که یک گیلاس چای نوش جان کنم منم قبول کردم بعد یک ساعت شد دوساعت شد و ما هی قصه کردیم حرف زدیم تمام حرف های ما در باره روح بود قدرت خدا شناخت خدا

    استاددددددد من حس کردم که من نیستم صحبت میکنم خداست درون من هست و از درون تغذیه میشدم چقدرررر این صحبت ها شرین و دلنشین بود استاد چیزی که شما همیشه میگویید من با اون حس با اون درونم حرف میزنم من درکش نمیکردم چقدرررر این تجربه برایم عالی بود حالا قصه اش بماند که خیلیییییییییی هدایتی من رفتم دنبال چیزی و اونجا ماندم تا ساعت چهار صبح ما فقط از خدا گفتیم از عشق خدا از قدرتش از عظمت روح خودمان و غرق احساس خوب از درون شدیم و داشتیم حس میکردیم که از درون قلب مان باز میشود تغذیه میشویم خیلیییی حسی خوبی بود

    الهی صد هزار مرتبه شکرت شکرت شکرت

    الهی کروررررر کروررررر شکرت

    یکی از باور های قشنگی که در حال ساختن و باور کردنش هستم و خیلییی باور خوبی هست این هست

    که من حمایت شده توسط خدا هستم

    من حمایت شدیم توسط خدا

    همانطور که خدا یک درخت را حمایت میکند برایش باران میفرستد برایش نور آفتاب را مهیا کرده باد ها را میفرستد تا از ریشه زنده اش کند خدای که یک درخت را چنین حمایت میکند من را حمایت نمیکند ؟

    منی که اصلا خلیفه خدا هستم

    منی که خود خود خودش هستم من را حمایت نمیکند ؟

    خدای که تمام حیوانات را حمایت میکند سر وقت غذا میخورند آب شان فراهم میشود لانه شان فراهم هست تمام اینا را خدا برای شان فراهم میکند حمایت شان میکند آیا من را نمیکند ؟

    مگر من جز از این طبعیت خدا نیستم ؟

    مگر من قسمتی از خدا نیستم ؟

    مگر من روح خدا نیستم ؟

    چرا من توسط خدا حمایت نشوم ؟

    کی گفته که من حمایت شده نیستم ؟

    باور دارم یقین دارم که من توسط خالق تمام کهیان و کهکشان ها هدایت میشوم حمایت میشوم

    من حمایت شده خدا هستم جای ترس و نگرانی نیست

    مگر میشود چنین حمایتگری باشد و ترس داشته باشی

    میشود چنین حمایت گری داشته باشی و پشتت خالی باشد ؟

    میشود چنین حمایتگری داشته باشی و به چیزی که میخواهی نرسی اصلا خنده دار نیست ؟

    خدای من کرورررر کرورررر شکرت

    اصلا دلم میشود برقصم خیلییی حالم عالی هست

    بعد از این کمنت با جان و دلم میرقصم فارغ از هر چیزی لذت میبرم

    الهی کروررر کرورررر شکرت

    بوس بوس

    همه تان بی نهایت دوستتتتتتتتتت دارم مواظب قلب های مهربان تان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  8. -
    محمد و آتنا گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    به نام تنها فرمانروای یکتا

    سلام استاد جان عاشقتم خیلی دلم برات تنگ شده بود خدایی عجب فایلیو گذاشتین

    چی بگم که همه چیزو خودتون گفتین

    من محمد نوروزی توی یک خانواده تقریبا از لحاظ مالی ضعیف به دنیا اومدم پدرم از سن 2 سالگی من تقریبا مریض داعم بود همش خونه نشین بود

    تقربیا از بچگی هر چی باورهای محدود کننده بود که به من خورانده بودن

    مثلا تمام خانواده پدری من با فشار خون مرده بودن اون هم زیر 70 سال پدر خودمم همین طور توی سن 63 سالگی بعد از 18 سال فشار خون فوت کرد و من هم اینو پذیرفته بودم که منم با فشارخون میمیرم توی سن 25 سالگی تازه ازدواج کرده بودم که فهمیدم فشارم بالا میره خیلی حالم بد میشد که چرا من باید فشار خون بگیرم بعد از چند سال که با دورهای شما آشنا شدم و اصلا بحث فرکانس و باور رو فهمیدم الان به لطف خدای مهربان سالم سرحال هستم و اثری از فشار خون نیست

    دومین باور محدود کننده ای که داشتم بحث ثروت بود که خب من اصلا چون پدرم از بچگی من مریض بود و النن پولی نمیساخت منم الگویی نداشتم البته مادرم بنده خدا کارای خونگی زیاد انجام می‌داد بسته بندی اینا ولی خب خیلی هم سخت پول میساختن من تا همین 2 سال پیش بود که با رنج پول می‌ساختم الان بعد 2 سال کار کردن منی شاید 2 سال پیش ماهی 3 تومن درآمد داشتم اونم با بدبختی و رنج الان ماهی الان تقریبا درآمدم 10 برابر شده اونم با خیال راحت پول می‌سازم الله اکبر خدایا

    الان به لطف خدا همسرم هم جایی مشغوله کسی که از بچگی کار نکرده بوده و کار کردن رو بد میدونستن برای زن داره کسب درآمد میکنه

    همه چیز توی خونه من عوض شده از این که حالم خوبه و احساس خوشبختی میکنم

    دوم اینکه منی که آرزو داشتم پول در بیارم الان مثل آب خوردن پول می‌سازم

    جسمم به شدت سالم شده و سرحال

    تازه هنوز روانشاسی ثروتو نخریدم این ماه میخرم اون دیگه ببین چیکار میکنه تو زندگیم استاد تمام این نتایجی تا الان خوندین با سه تا باور برام رخ داد من وقتی اومدم بعد 1 سال و نیم ترمزهای زهنیمو پیداکردم

    این که هر چقدر ثروتمند شوم نزد خدا محبوب میشوم

    این باور از سریال‌های مزخرف صدا سیما گرفته بودم سریال‌های طنز دهه 80 یک برحه ای زیاد ظبط شودشو نگاه میکردیم که ثروتمندان انسانهای پستی بودند فقیران انسان پاک دامنی بودند.

    دوم اینکه باورهای توحیدی دارم برای خودم می‌سازم

    من اصلا اخرایی که با شما آشنا بشم به خدا کافر شده بودم چون اثری از خدا در زندگیم نبود خیلی دارم باور مخالفشو کار میکنم

    و من خالق زندگی خودم هستم

    این سه باور در عرض 2 ماه چنان زندگیمو عوض کرده که حد نداره

    ممنون از این که کامنت منو خوندین ایشالله در آینده خیلی خیلی زود موفقیت‌های جدیدمو کامنت میکنم استاد جان روی ماه شمارو میبوسم خیلی دلم تنگ شده بود واستون یک صحبتی هم دارم با بچهای سایت اینکه بچها سفت و سخت روی خودتون کار کنین تا جایی که میتونین باورهای قوی برای خودتون بسازین میدونم که خیلی خیلی زود موفق میشین

    فعلا در پناه یکتا میسپارمتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  9. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2253 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم العلیم الحکیم الرزاق الوهاب الغفور التواب الغنی القریب المجیب الحی القیوم

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان توحیدی ام در این سایت الهی و مقدس

    اول از همه از مریم جان، استاد عشق و توحیدم تشکر کنم که با این دستان اش دوربین رو حتی بهتر از فیلمبردار حرفه‌ای نگه داشته و دیدن چهره استاد و این طبیعت زیبا رو در بهترین قاب دوربین برایمان مهیا کرده است.

    هر وقت مناظر بی‌نظیر پردایس و این آسمان آبی و ابرهای سفید و این چشمه زلال و این درختان بلند قامت رو می‌بینم، مفهوم این آیه قرآن برایم روشن و روشن تر می شود.

    وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا ۖ وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ ۖ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(25)

    به آنان که ایمان آورده‌اند، و کارهاى شایسته کرده‌اند، بشارت ده که برایشان بهشتهایى است که در آن نهرها جارى است. و هرگاه که از میوه‌هاى آن برخوردار شوند گویند: پیش از این، در دنیا، از چنین میوه‌هایى برخوردار شده بودیم، که این میوه‌ها شبیه به یکدیگرند. و نیز در آنجا همسرانى پاکیزه دارند و در آنجا جاودانه باشند.(بقره)

    باور ( ایمان قلبی)عامل اصلی رسیدن یا نرسیدن به خواسته هاست. حتی اگر این باور از نظر بقیه اشتباه باشد.

    مثل باور به توانایی یا عدم توانایی ژنتیکی، فیزیکی، محیطی، اجتماعی و…

    مثل خرافه هایی که اغلب هم درست از آب درمی آمد، نه بخاطر اینکه این ها درست است، فقط بخاطر اینکه باور شده اند، مثل چشم زخم، مثل نحسی یا خوش یمنی روزهای خاص، مثل بد یمینی انجام یه سری کار مثل شمردن تعداد افراد جمعی که حاضر هستند، کوتاه کردن ناخن در شب و هزاران باور و خرافه دیگر که میشه از اونها کتاب ها نوشت.

    خود من یه باور مخربی که از بچگی داشتم،(حالا چطور این باور به من رسیده رو نمیدونم ) این است که بدن من ضعیف است و توان کافی برای انجام کارها ندارم و زود مریض میشم و این باور متاسفانه به قوت خودش باقی است. ولی دارم روش کار می کنم و این باعث شده که تا یادم میاد مریض میشدم، یا تب می کردم یا سردرد داشتم.

    و یک باور قدرتمند کننده دیگه ای که داشتم این بود که هر چیز جدیدی که باشه و دوست داشته بام یاد بگیریم به راحتی یاد می گیریم و میتونم در اون حرفه ای بشم و آدم بسیار هنرمند و خلاقی هستم.

    ولی اشکال‌ کار اینجاست که وقتی درست قوانین رو بلد نباشی حتی باور قدرتمند کننده هم به کارت نمیاد و آخر سر میبینی که هیچ استفاده مفیدی از این هنر و مهارتت کسب نکرده ای.

    ولی خدا را شکر به لطف الله و آموزه‌های استاد الان یه باوری دارم که برای همه جنبه های زندگی پاسخگو است و آن این است که:

    بر طبق قوانین بدون تغییر خداوند من خالق زندگی خودم هستم با افکار و فرکانس های خودم و هیچ کسی تسلطی بر زندگی من نداره مگر اینکه این اجازه رو بهش بدم

    (در مورد این باور ذهن نجواگر میگفت:مثلا اگر تو یه جنگلی باشی و با شیر ،ببر، سگ وحشی یا گرگ روبرو بشی اونوقت کی میخواد به دادت برسه؟ این حیوانات که ذاتشون این است که گوشت بخورند و این حرف ها حالیشون نیست. و باید فاتحه خودت رو بخونی.

    و این نجوا باعث شده بود که حتی از سگ ولگردهای محله یا بیرون شهر بترسم. که امدادهای غیبی از راه رسید و امروز قبل از نوشتن این کامنت هدایت شدم به دیدن کلیپی که در اون نشون میداد چطور یه شیر با مهربونی یک سگ رو نوازش می کرد یا یه گربه جوجه های مرغ رو درآغوش گرفته وخوابیده یا خرس و ببر و… و این به ذهن نجواگر ثابت کرد میشه حتی اگر با حیوان درنده روبرو شی موقعه ای باشه که روی خوش اون حیوان رو بهت نشون بدن.)

    این باور رو خیلی دوست دارم وآرامش و طیب خاطر رو برایم به ارمغان آورده.

    باور به اینکه خدا لحظه به لحظه ما را هدایت می کنه و ما رو رها نمی کنه.

    عاشقتونم استاد که باورهای اصولی و اساسی رو به ما آموزش دادید که هم دنیا رو با اون داریم هم عقبی.

    در پناه حق روز به روز همه ی ما توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1420 روز

      سلام به رضوان خانم یوسفی،خواهر خوبم و هم دوره‌ای گرانقدر در این سرزمین الهی.وقت شما بخیر و نیکی.امیدوارم حال دلتون عالی عالی باشه.ضمن تشکر و تبریک بابت دیدگاه ارزشمندتون،وهمچنین ابراز ارادت صمیمانه و قلبی‌ام،پیرامون نجوایی که اشاره فرمودید،خواستم نظرتون رو به فایلی از استاد جلب نمایم که در آن ایشان توضیح دادند که قانون در همه وقت انجام می گردد و هیچ استثنایی ندارد کما اینکه خودشان در سفری که به شهریار داشته اند برای اثبات ادعایشان به سمت و سوی گله‌ی سگ‌های وحشی می‌دویدند،در حالیکه آن حیوانات وحشی نیز پارس کنان به سمت استاد حمله ور بودند،

      اما درست در یک قدمی استاد عقب نشینی کرده و زوزه کنان برگشته‌اند.این موضوع را استاد در فایل درس‌هایی از گربه‌ی چکمه پوش اشاره و توضیح دادند!!!

      به نجواهای ذهنتان یادآوری کنید تا دست از نجوا بردارد.

      در پایان برایتان از ایزد منان شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان قدر قدرتش می‌سپارمتان.خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2253 روز

        به نام اجابت کننده درخواست،درخواست کنندگان

        با سلام به برادر عزیزم آقا مجید مهربان و خوش اخلاق و خانواده دوستم

        آقا مجید عزیز بسیار سپاسگزارم که نقطه آبی از شما مثل چراغی در تاریکی چشم و دلم رو روشن کرد، و نکته هایی که گفتید: آگاهی مرا بیشتر و بیشتر.

        این موضوعی که عنوان کردید رو من هم از استاد شنیده ام ولی یادم نبود، و یادآوری آن در این موقع بسیار بجا و کاربردی تر است. چون مسئله ام رو شناختم و بعنوان راه حل، این رو بهتر درک میکنم و دیگه فراموشم نمیشه.

        راستی خواستم در جواب کامنتی که بر روی فایل حجاب در قرآن 6 گذاشتید، پاسخ بنویسم که فرصت نشد. الان اینجا میگم.

        شما گفتید: که زهره جان از اینکه در مراسم عروسی چادر سر کرده، شاکی است. از طرف من بهش بگو رضوان تو عروسی نه تنها چادر سرش کرد بلکه مقنعه هم پوشید و یک تار موش پیدا نبود.(استیکر خنده و گریه)

        دیگه شرایط زمان ما این رو ایجاب می کرد که اینگونه باشیم و حالا بخواهیم بگیم چرا اینجوری بودیم و اونجوری نبودیم که دردی رو دوا نمی کنه. خدا را شکر قبل از اینکه از این دنیا بریم یه سری چیزا رو داریم متوجه میشم. برادر عزیزم سلام زهره جان رو برسونید و از طرف من ببوسید و بگید خیلی دوستش دارم.

        در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشید الهی آمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1369 روز

      سلام به رضوان خانم نازنین

      اول از همه تصویر بسیار زیبایی که با نام الله یکتا بالای سرتون گذاشتین رو تحسین می کنم که در پروفایلتون قرار دادین

      از کامنت هایی که تا الان از شما خوندم این رو به خوبی متوجه شدم که چقدر یک انسان مهربانی هستین و خیلی هم دنبال این هستین که یک خانم مستقلی باشین چیزی که توی کامنت های قبلیتون خوندم مثل اینکه برای خودتون کار میکنید و این قابل تحسینه

      در رابطه با نجواهایی که در مورد حیوانات دارین دوست داشتم این رو بهتون بگم که استاد عباسمنش در جلسه 5 قدم سوم از یک مستندی که دیده بودند تعریف کردند

      به نظرم اون جلسه رو دوباره ببینید اگر که خیلی وقته ندیدین

      خیلی تاثیرگذاره

      انشالله که همیشه در پناه الله یکتا سلامت و تندرست باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2253 روز

        به نام خدای بخشنده ی مهربان و رزاق و وهابم

        سلام به حسن گرامی عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم

        حسن عزیز از اینکه وقت گذاشتید و برایم نوشتید و دلم رو شاد کردید، سپاسگزارم. کامنت شما دقیقا صبح روزی که آزمون عملی کوتاهی داشتم به دستم رسید و این نقطه آبی مهر تایید یک روز بسیار عالی و شگفت انگیز رو برایم دارد و البته همانطور هم شد که در جلسه اول قدم سه آن رو نوشتم،فرصت کردی اون رو بخوان خالی از لطف نیست.

        من هنوز به جلسه 5 قدم سوم نرسیدم، بسیار سپاسگزارم که این نکته رو بهم یادآور شدید.

        ان شاءالله روز به روز بهتر از روز قبل از هر نظر پیشرفت داشته باشی.

        در پناه حق پاینده و پایدار باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ترنم گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم

    به جرئت این فایل فایلی بود ک انگار خداوند داشت از زبان شما با من سخن می‌گفت حالا داستانشو با عشق میگم براتون

    من یه دختر با اعتماد به نفس فوق العاده زیادی بودم که دوران راهنمایی به طرز جادویی عاشق ریاضیات شدم و خداوند منو به این سمت سوق داد از همون روزا بود که من عاشق ریاضی شدم شبا نمی خوابیدم از ذوق به همه اعلام میکردم که من میخوام ریاضیدان بشم توی دورانی که همه میخواستن دکتر بشن من میگفتم من میخوام ریاضیدان بشم اولا خیلی تعجب میکردن دوما میگفتن تو دختری ریاضیدان همه مردن اون موقع من با این مباحث آشنا نبودم ولی انقدر سرچ کردم که یک خانم ریاضیدان ایرانی به نام خانم مریم میرزاخانی و پیدا کردم از اون روز من با این اسم میخوابیدم و با این اسم بیدار میشدم که اگر خانم میرزاخانی تونسته منم میتونم هرکیم میگفت نمیتونی میگفتم خب مریم تونسته منم میتونم اون خانم شده بود تمام رویای من اونقدر ک معلمام بهم میگفتن مریم میرزاخانی آینده… تمام مصاحبه ها و زندگینامه ایشون و خوندم متوجه شدم ایشون توی سن دبیرستان المپیاد شرکت کردن و اول شدن فکر میکردم خب پس این مسیر شه تمام فکر و ذکرم شد المپیاد خانوادم به تمام شیوه ها تلاش میکردن بهم ثابت کنن تو نمیتونی ولی به هیچ وجه نمیشنیدم کتاباش توی شهر که هیچی توی استان ما نبود از تهران گیرشون اوردم دبیر ریاضیم که میدونست من چقدر عاشق المپیاد و ابتدای مسیرم شماره ی پرفسور ریاضی ایران که مدرس المپیاد ریاضی خانم میرزاخانی در اون زمان بوده رو برام گیر آوردن با هزار آرزو و شوق تماس گرفتم از عشقم به ریاضی گفتم، گفتن خب دبیر هم داری گفتم نه استان ما اصلا کلاس المپیاد نداره همه فقط کنکور و می‌شناسن هی میگن باید برم تهران منم شرایطشو ندارم 15 سالمه بابام نمیزاره و کلا با ریاضی مخالفه من خودم میخوام بخونم یهو شروع کردن گفتن که دختر خوب من میدونم تو ذوق داری ولی برو سمت کنکور برای المپیاد تو باید حتما تهران باشی یا دسترسی داشته باشی خود خانم میرزاخانی تهران بودن شما میدونی ما چه آموزش هایی گذروندیم ایشون تیزهوشان تهران بودن با بهترین اساتید شما یه استان محرومی که حتی یک کتاب هنوز نداره برو همون سمت کنکور بهتره… استاد نمیدونم چطور این صحنه رو وصف کنم ولی منی که نه خانواده نه هیچ کس نتونست منو برگردونه با حرف پروفسور شکستم و پذیرفتم که نمیشه وقتی ایشون گفت نمیشه گفتم خب نمیشه ایشون همون کسیه که مریم میرزاخانی و پرورش داد وقتی ایشون بگه نمیشه، قطعا نمیشه بدون اینکه اون کتابا رو بخونم رها کردم و ازون روز دیگ ریاضی و دوست نداشتم، دوست داشتم ولی عین سابق نبود دیگ مطالعه نمیکردم کتابای مدرسه رو نمیخوندم منی که دانشگاه و کتابای مختلف و میبلعیدم بدون هیچ معلمی اما ازون لحظه رها کردم شک کردم گفتم نکنه من آدمش نیستم 5 سال ازین لحظه میگذره من یک ماه پیش دوره عزت نفس و خریدم جلسه اول که تمرین دادین کارهای عقب مونده رو انجام بدید من یاد کتابای ریاضیم افتادم یک هفته طول کشید تا ازین شک دربیام که نکنه باید برم سمت یه حرفه ی دیگه، آخه استاد میگ باید عاشق باشید خب من که عاشق ریاضی نیستم… نمیدونم ولی قلبم گفت شروع کن شروع کردم و کتابایی که این همه امروز فردا کردم و توی دو هفته ریاضی راهنمایی و دبیرستان و جمع کردم و حالا رفتم سمت بخش المپیاد ک زیر یک هفته تمومش میکنم… نگم ک عشق توی قلبم دوباره زنده شده انگار تازه فهمیدم چون دور شده بودم ازش انگار فراموشش کرده بودم انگار یادم رفته بود من همونیم ک کتابشو بغل می‌کرد می‌خوابید…

    الانم که تا از خواب بیدار شدم انگار قلبم گفت سایت و چک کن تا چک کردم سر همون جام فایل و دانلود کردم و گوش دادم شما همش میگفتید ریاضی و موضوع حرفتون با خودم بود استاد من به خاطر اینکه اون حرف و پذیرفتم از المپیاد دست کشیدم ولی الان باز میخوام شروع کنم و دیگه حرف کسیو قبول نکنم با اینک ایشون پرفسور بسیار بزرگ و معروفین و جز پروفسورهای ایران آمریکا هستن ولی دیگ قدرت نمیدم براشون احترام قائلم ولی قدرت نه… اینجوری نیست که هرچی بگن درست باشه…

    بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیزم بزودی با خبرای خوب و نتایج خوب برمیگردم استاد بی نظیر الهیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: