چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 671 روز

    سلام به استاد عزیز وخوشتیپم

    سلام به مریم جان مقاوم وتوانمند

    سلام به همه دوستان که با خوندن دیدگاهشون هرروز تکاملم رو بهتر طی میکنم

    استاد امروز هم اومدم از نتایجم بگم استاد توقدم اول دوره دوازده قدم گفتید یه مسیری هست که میتونیم قدم بزنین لذت ببریم وسوت زنان اون مسیر رو طی کنین اون لحظه باورش برام سخت بود ولی حالا این اتفاق برام افتاده دارم قدم زنان مسیر زندگیمو طی میکنم منی که همیشه غصه میخوردم از رفتار وحرفهای همسرم حالا بهترین روابط رو باهمسرم دارم

    منی که خیلی مریض میشدم حالا در سلامت ترین شرایط ممکن هستم

    منی که همیشه مشکل مالی داشتم حالا به راحتی خواسته هامو فراهم میکنم

    این دستاوردها بعضی وقتها یادم میره چون خیلی یواش یواش برام اتفاقهای خوب افتاده ولی میدونی کی برام یادآوری میشه زمانی که میریم پیش خانواده هامون واونا از مشکلاتشون میگن وبرام یادآوری میشه بله ماهم یه روز شبیه اینا بودیم

    استاد یکی از باورهایی که دیگران همش بهم گوشزد میکردن این بود که من هفته ای دوبار میرم مغازه واونا میگفتن این مدلی مشتری برات نمیاد مردم میرن جای دیگه وخودم هم باور کرده بودم هفته دوبار باعث میشه مشتری نیاد برام ولی کم کم با باور اینکه هنر من بینظیره ومشتریها به من نیاز دارن الان به چشمم میبینم که خیلی‌ها منتظرن دوشنبه وپنجشنبه بشه تا بیان من کارشونو انجام بدم بماند که درحال حاظر سه تا کارآموز دارم به واسطه اعتماد به نفسی که برای خودم ساختم

    قیمتامو بردم بالا وباور کردم ارزش کارم زیاده ومشتریهام بیشتر شدن ولی قبلا میترسیدم قیمت بالا ببرم ومشتریم دیگه نیاد

    الان باهمون هفته ای دوبار خرج خودمو میدم به خونه هم کمک میکنم بعضی وقتها پول هم قرض میدم ولی به خدا قبلا اینطور نبود پس انداز هم میکنم

    باور بعدی اینکه زن وشوهر بعد چندین سال که باهم زندگی میکنن دعواکردنشون طبیعیه ولی از وقتی فقط به نکات مثبت همسرم توجه میکنم از وقتی توجهم روی خودم وافکارم هست یادم نمیاد آخرین جرو بحثمون کی بوده

    توی این دوره وزمونه که همه می‌نالند با اینکه صاحبخونه هستن من مستاجر یا میرم مسافرت یا میرم بیرون شهر یامیرم سینما یامیرم دور دور

    من به این مسیر اعتماد صددر صد دارم وتاعمر دارم به کمک وهدایت خداوند از این مسیر خارج نمیشم خیلی اتفاقات دیگه هم افتاده که اگه بگم خیلی طولانی میشه

    اینو نوشتم هم یادآوری بشه برای خودم وهم تجربه ای بشه برای دوستان تازه واردم دوستتون دارم شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    ثریا گفته:
    مدت عضویت: 1528 روز

    به نام خدا

    سلام و احترام امیدوارم خوب و سلامت باشید.

    استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین اول تشکر و قدردانی می کنم بابت این موضوع ناب و عالی که بیس تمام دوره ها هم هست، چقدر فضا و زمان عالی فیلم گرفتین انگار همه چی مکمل هم دیگه هستن مطالب ناب فضای رویایی استاد خودتون هم که دیگه گل سرسبد همه چی….. .. چقدر دلتون بزرگه که چکیده مطالبی که تو دوره ها عنوان می کنید رو تو یک فایل کامل و اصل مطب عنوان کردین و چقدر به شنیدن این حرفا نیاز داشتم و دارم، با تک تک وجودم گوش دادم امیدوارم بتونم همونجوری که میشنوم هم تو زندگیم پیاده کنم با تمام وجودم تحسینتون می کنم و چقدر خدا رو شکر می کنم که من رو با شما و مطالبی که عنوان می کنید آشنا کرد . استاد بازم فایل بزارید دلمون براتون تنگ میشه خدا رو شکر که تونستم دوباره ببینمتون و در مورد باورها و خودسازی ازتون یاد بگیرم تشکر استاد عزیز و خانم شایسته نازنین. هرجا کم میارم میگم اگه استاد تونسته منم می تونم این باور رو دارم تو خودم میسازم که اگه با تمام وجودم رو ذهنم کار کنم منم زندگیم رو میسازم، هرجا دیدم داره نجواها شروع میشه میگم اگه الان جلوش رو بگیرم من قوی‌تر میشم اگه همینجوری برم 5 سال دیگه میشم مثل استاد منم میتونم خودمو و زندگیم رو بسازم پس نباید جا بزنم همیشه دلیل برای گریه زاری هست اگه خیلی هنر دارم باید یه خورده بهترش کنم همین یه خورده یه خورده ها حالمو بهتر میکنم و شخصیتم رو قوی تر می کنم . من ساخته شدم واسه خودسازی اول ذهنمو می سازم بعد با اون زندگیم رو میسازم این چیزی که همیشه تو چالش هام به خودم میگم باهم به سمت بهتر شدن میریم استاد چقدر خوبه که هستین و واسه من هم الگوی همه چی تمومین، اون نامه به خودی که تو دوره احساس لیاقت گفتین چقدر خوبه. هیچوقت منتظر نیستم کسی حالمو خوب کنه خودم دلیل حال خوش خودمم

    از شما یاد گرفتم اگه یه هدفی دارم اگه با تمام توانم با تمرکز به سمتش برم قطعا بهش میرسم دیر و رود داره تا تکاملم طی شه ولی رسیدنش حتمی هست امیدوارم تلاش‌هام میوه هاش به بار بشینه و با خبرای بزرگ کامنت بزارم دلم واسه کلاسها تنگ شده همین که میتونم تو سایت هم بیام عالیه . دوستتون دارم و به خدا می سپارمتون🫶

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2195 روز

    بنام الله یکتا و بی همتا اوست که همه چیز میشود، همه کس را به شرط پاکی دل،به شرط طهارت روح و به شرط معامله نکردن با ابلیس…

    بنام تو رب وهابم بنام تویی که من دارم سعی میکنم درک کنم که تو رب عالمیان و جهانیان هستی یعنی چی! تو ای فرمانروای آسمان ها و زمین و مالک هر چیزی که در اون ها و بین اونها وجود داره و من از خودم چیزی ندارم و هرچه دارم از فضل تو به من رسیده.پس از تو عاجزانه درخواست میکنم خودت بگی تا بنویسم. چون میدونم هر کاری که تو میگی و من انجام میدم اون درست ترین هست برای من…

    همین ابتدا سپاسگزارم که فرصت نوشتن و توفیق نوشتن رو پیدا کردم.

    همین ابتدا سپاسگزارم که فرصت شاگردی کردن در محضر چنین استاد ارزشمندی رو دارم.

    همین ابتدا سپاسگزارم که از استاد عزیزم که به من درست اندیشیدن رو یاد داده تا بتونم بفهمم که من خالق زندگی خودم هستم یعنی چی و اونو در این چند ماه اخیر زندگی کنم و بیشتر این موضوع رو باور کنم.

    اسم این فایل اینه: “چه موضوعی را باور کرده ای؟”

    و جوابی که در جا ذهن من داد این بود: باور اینکه من خالق زندگی خودم و شرایط زندگی خودم هستم.

    میخوام یک داستانی رو بگم که برمیگرده به حدود 7 ماه پیش.(وقتی که ایده ی شرکت در کنکور ارشد به ذهنم زد و در کنکور ثبت نام کردم،شروع کردم بعد بیشتر از 12 سال دوباره درس خوندن و همین چند رو پیش نتایج اولیه اومد و من در مرحله اول کنکور مجاز شدم.)

    ولی دلم میخواد از آخر برم اول.

    اینکه من یک ایده ایی رو انجام دادم و در یک مسیری که میخواستم و علاقه ی من بود حرکت کردم. ایده ایی که دلم میخواست اینقدر قوی و متخصص بشم، اینقدر رشد کنم تا یک روزی ازش پول هم بسازم به راحتی…واقعا نمیدونم چطوری اما باید بگم با اینکه تازه چند روزه لیست انتخاب رشته ام رو فرستادم و اصلا نمیدونم چی میشه و هنوز هم در این موضوع حرف تخصصی خاصی برای گفتن ندارم. اما تونستم پول بسازم. آره استاد جان من به تنهایی از مسیر علاقه ام پول ساختم.

    من عاشق تحقیق و پژوهش کردنم. فهمیدم باید مقاله های زیادی بخونم تا بتونم یک روزی مقاله نویس حرفه ایی بشم و صاحب نظر در کار خودم. اما الان دقیق نمیدونم کدومم باورم یا باورهام کمکم کرد تا پول بسازم. مینویسم شاید تونستم بهتر چیزی که توی ذهنم هست رو درک کنم.

    من برای اینکه بعد از سال ها میخواستم برگردم تو فضای آکادمیک و رشته تخصصی که تا لیسانس سال ها پیش ازش فارغ التحصیل شدم. سعی میکردم نشونه ها رو دنبال کنم، سعی میکردم قدم بردارم. سعی میکردم در این حوزه بیشتر ذهنم رو درگیر کنم. جاهایی ثبت نام کردم و رفتم که اصلا 7 ماه پیش فکرش هم نمیکردم که اینجوری هم میشه اینقدر این فضا رو بیشتر به یاد بیارم و دیدم که چقدر علاقه دارم و بیشتر مصمم میشدم. یکی از اتفاق های اخیر که واقعا منجر به پول ساختن برام شد. ایده شرکت در یک فستیوال زمین شناسان بود. و بعد ایده ارسال ویدئو مرتبط با یک پدیده زمین شناسی و بعد با امکانات موجودم(آخه من که فیلمی از زمان دانشجویی ام از پدیده زمین شناسی نداشتم، اصلا اون موقع گوشی نداشتیم که بخوایم فیلم بگیریم)

    بله من خوشحالم به ایده ایی که به ذهنم زد عمل کردم. اون چی بود استفاده از ویدئوهای موجود در هارد و لپ تاپم که از اونا میتونستم یک پدیده زمین شناسی در بیارم. و باید ویدئو ارسالی حداکثر 15 تا 20 ثانیه می بود. خب من از مهارت تدوین و برش ویدئو و صداگذاری ام استفاده کردم و یک برش چندثانیه ایی از سریال سفر به دور آمریکا رو برداشتم و تدوین کوچولو کردم وفقط لذت بردم.(چون من بیشتر میخواستم خودمو محک بزنم و بیشتر در فضای جدید قرار بگیرم و لذت ببرم و از هر فرصتی استفاده میکردم تا خودمو محک بزنم.) واووو بین حدود 50 ویدئو ارسالی به من خبر میدن که ویدئو شما منتخب شده. حالا باید برای دفاع و توضیح این پدیده زمین شناسی جلوی داوران و اساتید حاضر میشدم و یک ارائه 15 دقیقه ایی و پاورپوینت آماده میکردم.

    استاد جان من این صحه رو زمانی که خسته میشدم یک کوچولو تونسته بودم تصویر سازی کنم. زمانی رو پایان نامه ارشد رو دارم در سالن جلوی اساتید ارائه میدم این نقطه پایانی هدف من بود. و حالا داشت به یک شکل دیگه رقم میخورد و خورد. میخوام بگم من خلقش کردم و اینو نشونه ایی میبینم که به نقطه پایانی هدف اصلی ام خودمو نزدیک تر میبینم. خلاصه روز موعد رسید و بین 8 نفر منتخب و 8 ارائه. در انتهای اون روز که اختتامیه فستیوال بود برنده ها مشخص شدند و من نفر اول شدم. آره من فهیمه پژوهنده مقام اول رو بدست آوردم و یک گواهی و تندیس زیبای سنگی و یک کارت هدیه دریافت کردم.بله من ایجوری شد که پول ساختم.

    چند هفته قبلش ههدایت شده بودم تا ببینم وو بیشتر باور بسازم که میشود پژوهشگر بود و پول ساخت و از یک استادی شنیدم پژوهشگری که از پژوهشش پول نسازه اصلا پژوهشگر نیست و اون آدم اون استاد شریف خودش یک الگوی مناسب بود چون از همین طریق داشت پول میساخت و توی دوره آنلاینی که با ایشون داشتم داشت باورهای منو میساخت. داشتم بیشتر باور میکردم که این منم که خالق این دوره شدم، خالق این الگویی شدم که ببینم و باورهامو بسازم یواش یواش و حالا ببین فهیمه خدا هدایتت کرد اونم با ویدئویی کاملا هدایتی (که انشالله بشه حتما برای ایمیل سایت ارسال میکنم.)

    استاد من با این باور شروع کردم “من خالق زندگی خودم هستم نه هیچ کس و هیچ چیز و هیچ عامل بیرونی دیگه ایی…” من شروع کردم و قدم ها داره یکی یکی گفته میشه و سعی میکنم بفهمم و انجامش بدم. هنوز این تازه اول راهه. تازه من در مرحله اول کنمور ارشد هم قبول شدم و خدا میدانه در ماه های آینده قراره چطور هدایت بشم ولی میدونم اینا رو دارم سعی میکنم خودم آگاهانه بسازم. فارغ از اینکه من در فلان دانشگاه در فلان سال درس خوندم. فارغ از اینکه من الان متاهل هستم، فارغ از حرف و نگاه مردم، فارغ از اینکه قوانین دانشگاه ها و فستیوال ها و اردوهای علمی دانشجویی چی میگه من دارم خلق میکنم جایی که باید باشم و مقام اول شدن در این فستیوال کشوری بیشتر به خودم بگم من لایق این هستم که حرفی برای صحبت های تخصصی و حرفه ایی داشته باشم.استاد من با همین باور شروع کردم و البته در طول مسیر کلی باورهای محدود کننده و ترس هامو دیدم. کلی تضاد اتفاق می افتاد که نزاره من در مسیر درست خودم ادامه بدم. اما من سعی کردم بچسبم به اصل. سعی کردم در شرایط به ظاهر ناخوشایند(که خیلی باورامو توی اونا دیدم و درسش رو گرفتم) ذهنم رو کنترل کنم.

    استاد راست میگین همه چی عزت نفسِ

    اینکه احساس لیاقت و خود ارزشمندی ات رو بازسازی میکنی درها برات به آسانی باز میشه.

    استاد واقعا میتونم از این نتیجه ام بارها بنویسم و قصد داشتم چند روز پیش توی فایل های “تحول زندگی من” یا “نشانه ی من” بنویسم اما با عنوان این فایل انگار اینجا و امروز باید نوشته میشد.

    استاد من این موضوع رو بیشتر باور کردم که من خالق زندگی خودم هستم و باور دارم که بازم این منم که مانع هستم تا به بعضی از خواسته هام نرسم یا با زجر و بدبختی برسم چون میدونم کلی ترمز بهم آویزونه…

    استاد واقعا واقعا سپاسگزارم که به شکل های مختلف به من آموختین که ما خودمون خالق زندگی خودمون هستیم با باورهامون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  4. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 840 روز

    سلااامممم استاد عزیزم و مریم شایسته ی عزیزم

    استاد چقدررررررر اندامتون زیبا شده خیلی خیلی زیبا شدید دلمون براتون تنگ شده بود استاد خوش حالم دوباره میبینمتون

    و این فضای آرامش بخش پردایس چقدر اون ابشار جلوی خونه زیبا بود چقدر اون آسمون آبی و ابرای پراکنده اش قشنگ بود انگار یه نقاشی فوق اعلاده جذاب از خدا بود خدایا شکرت خدایا شکرت به خاطر دیدن این همه زیبایی نوری که درختا و دریاچه میخورد چقدر فضارو شگفت انگیز کرده بود واقعا مرسی استاد به خاطر اینکه فیلم رو در فضای باز برامون گرفتین تا ما هم این همه زیبایی رو ببینیم ازتون سپاسگزارم

    بریم سراغ باور های محدود کننده من قبلا باور داشتم که اگر بخواهی تو یه کاری حرفه ای بشی و یادش بگیری حتما باید چند سال تجربه کسب کنی چند سال اون کار و انجام بدی تا بتونی یادش بگیری و حرفه ای بشی

    اما با گوش دادن به قسمت 66 گفتگو با دوستان مصاحبه استاد عزیز با ارشیا این باور بهم داد که میشه تو یه مدت کوتاه به قول استاد اگه تمرکزی بزاری رو یه کاری میتونی دو ماهه مستر اون کار بشی و من هنوز و همیشه اون فایل رو گوش میدم چون بهم کمک میکنه که حرکت کنم که سریع تر به هدفام برسم

    خداروشکر میکنم الانم هم تا همینجا موفقیت هایی داشتم من یه سال پیش وارد سایت شدم روزی که وارد سایت شدم از همه جا رونده شده بودم و فکر میکردم که هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و از پس هیچ کاری بر نمیام استاد تو دوره دوازده قدم قدم اول گفتن برید یکاری بکنید بالاخره حرکت کنید بیکار نمونید من 6 ماه رفتم کار کردم تو یه کلینیک منشی بودم تو اون مدت همه در آمدمو دادم برای آموزش دیدن طراحی لوگو

    الان میتونم بگم تو این یه سالی که رو خودم کار کردم به صورت حرفه ای طراحی لوگو رو یاد گرفتم دو تا نرم افزار فتوشاپ و ایلستریتور که قبلا برام حتی باز کردن فتوشاپ سخت بود حتی هیچی ازش نمیفهمیدم فقط با ساختن اون باوری که آقا ارشیا گفتن که اگه بری هر چیزی که تو اینترنت هست رو به خودت جذب کنی انقدر فیلم ببینی آموزش ببینی تو مستر اون کار میشی من فقط با این باور دو تا نرم افزاری که برای خودم غول بود واقعا یاد گرفتنش انگار سخت ترین کار دنیا بود چند ساااال من میخواستم اینارو یاد بگیرم و نمیشد و شاید باورتون نشه که بگم من در عرض یک هفته شاید باورتون نشه واقعا ولی من در عرض یک هفته فقط یک هفته فتوشاپ از صفر به صورت عالی یاد گرفتم خداروشکر میکنم که اینجام که دارم رو خودم کار میکنم و امیدوارم که بتونم تو این مسیر بمونم و موفقیت های عالی بدست بیارم تمام آرزوم اینکه یه روز بیام آمریکا و شمارو ببینم و مطمعن که به خواسته هام هدایت میشم ممنونم استاد برای همه چیز ممنونمممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  5. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2752 روز

    به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اووست

    آاااخ استاااد جانم سلاااام

    گفتین منتظر خبرای خوووبتوونم انگاااری من فقط منتظر همییین بووودم

    استاااد خبرااای خووب خبرااای قشنگ خبرااای عااالی دارم براتون

    استاااد خوشگل خوشتیپ من چقدر این ترکیب رنگ رکابی و شلوارکتووون بهتوون میاااد

    من حالا از ذوقم نمیدونم از کجا بگم

    استاااد خاطرتوونه گفتم چطووور بعد ازون روز که رفتیم انتقال بانکی رو بدیم نشد و بعد از ماااه هااا تلااش و شب و روز رو بهم دوختن و تحقیق و تلاش و گوووش جان سپردن به ندای پروردگاار بااا نشدنش مواجه شدیم و چطوور کنترل ذهن کردیم و چطووور قد علم کردیم چطوور باور کردیم بهترییین ها برای ماااست و پروردگاااار عااالم انقدر زیبااااا انقدر راااحت مارو هدایت کرد و ما جا نزدیم ادامه دادیم ادامه دادیم با عشق با ایمان با باور اینکه میشود تا اییینکه شدددددد.

    استااااد بعد از ماه هاااا تلااااش و مداومت و خودباوری که فقط خدا میدووونه چه دستاوردای بزرگی از رشد شخصیتمون از توانایی هامون از خودشناسی و خداشناسی مون از درک قدرت باااورامون از درک اینکه هیییچ تلاشی در مسیر درست بی پاسخ نمیمونه ما رسیدیییییم ما رسیدییییم شد شد شدددددد

    استاد وقتی تماااام دونه های زنجیر بیزینسی رو که خواستیمش و خودمونو لایقش دونستیم و براش ذره ذره با باور به اینکه بلههههه ماا میتوونیم ما باااهوشیم خداوند هداااایت میکنه همه چیییز راااحته خداوند عالم همه چیز رو خلق کرده خداوند عالم حتی توسط مردمانی که خلق کرده قوانین کشورها و دولت هارو گذاشته امااا اگه ما باور کنیم برامون به آسانی حتی تغییرشون میده و ما جا نزدیم و ادامه دادیم حالمونو خوب نگه داشتیم و قدم به قدم پیش رفتیم.

    خداااای من گواهه هییییچ کس اصن نمیدونست ما چی تو قلبمون از خدا خواستیم که حتی بخواد درک کنه حجم اتفاقات و معجزات پروردگار رو

    من دیییدم ایمانمونو من دیددم رشدمونو من حض کردم از تسلیم شدنمون در مقابل هدایت های پروردگارمون من حض کردم از هدایت های لحظه به لحظه ی خداااا من عششششق کردم از عشق بی قید و شرط پروردگارم

    ما وقتی هر قدمییییی که ساعت ها و روزها براش تلاش کردیم و یه دونه از زنجیرای کارمون با ایمان و توکل و باور به توانایی و شدنش به نتیجه میرسید دیوااانه وار هم در حینش هم در لحظه ی وقوعش با پروردگارمون عشق بااازیا کردیم

    همون زنجیرایی که من حیراااانم که چطوووور خدا مارو بهشون هدایت میکرد و بعد ما میدیدیم این ها ناااب ترین و پرفکت ترین راه حل هاااان اینا پرفکت ترین دونه ی اون زنجیرن

    استااااد ما توونستیممم ادامه بدیم ما جهاد کردیم ما پیروز شدیم

    استاد وقتی آخرین ایمیل که نشون از تایید آخرین زنجیر این بیزینس الهیمون به دستمون رسید که دیگه میشه استارتش رو زدددد خدای من گواهه من و همسرم دیوانه شده بوودیم

    زل زده بودیم بهم اشکامون میووومد

    استاااد میدونید من به خودم و پوریااا بااالیدم برای اینکه ادامه داااادیم

    استاد من میلیون ها معجزه و دستاورد تو زندگیم بدست آوردم اما اییین فرق داشت چووون من با تمااام وجودم جهاد کردم

    استاد من این بار کمتر غر زدم و بیشتر عمل کردم

    من جلوی ذهن نجواگرمو گرفتم این باااار

    تا اومد روده درازی کنه من جوریییی نشوندمش سر جاااش که وقتی اون ایمیل اومد من از اون توکل و ایمان و جسارتی که به خرج داده بودیم ازینکه سرمون جلو خدا بلند بووود اشک میریختم.ازینکه بهتر جریان هدایت رو درک کردیم بیشتر خوشحال بودیم.

    استاد من و پوریا خیلیییی کارا باهم کردیم اما هیچ باار اینجوری بعد از ازدواجمون باهم اشک نریخته بودیم و به خودمون نبالیده بودیم

    استااد هزااارن دلیل تو راه پیش اومد که بابا بیخیاااال یا کلا به بن بست میخوردیم اما همیشه به یه روز نمیکشید چوون ادامه میدادیم یه دلگرمیه دیگه خدا سر راهمون میذاشت یه نشونه دیگه یه دلیل دیگه برای ادامه و انقدر این اتفاقات تکرار شد که دیگه ما بیشتر باااور‌ کردیم که بابااااا مییییشه ازین واضح تر نمیشه دیگه هدایت رو دریافت کرد

    ما الان دسترسی هایی رو داریم که کمتر کسایی تو دنیا دارن اما عییین معجزه است

    خدااای من حیرانم از قدرتت.جوری زمین و زمان رو برامون چید که انگار باید میشد و شرطش باور ما و ادامه دادن ما بود.شرطش باور به پیمودن مسیر بود به درجا نزدن بوود به حفظ امید بود به تکرار و تکرار اینکه هدف لذت از مسیره هدف رشده هدف تجربه ی خودمونه بدون چسبیدن به نتیجه چووون ما باور کردیم وقتی یه چیوو بخوای خدا زمین و زمان رو مسخرت میکنه اینکه چطور و چگونش رو نمیفهمییم فقط باید باورش کرد و خدا عششق میکنه ازین باور کردنش و براااحتیییی بهت ثابت میکنه که بنده ی من اینم مزد باورت اینم مزد ادامه دادنت اینم مزد حرکت کردنت اینم مزد گوش کردن به ندای قلبت اینم مزد دیگه ای که لایقشی چون تو ماااال منی و جز این برای تو کافی نیییست.

    من بیییشتر فهمیییدم که فقط باید خدارو باور کنی برای اووون هیچ چی نشد نداره وقتی خواسته ای داری اون بر خودش واجب کرده پاسخت رو بده پس نترس از خواستنت و بذااا بهت بگههه مسیر رو

    یعنیییی هر بااار‌ که به در بسته خوردیم و به جرات میتونم بگم شاید درین 7 ماه میانگین بعد از هفته های اول که به مطالعه و تحقیق و آموزش گذشت بعدش دو روزی یک بار بود اما جا نزدیم و دیگه فهمیدیم باباااا این مساایل فقط برای نشون دادن و وضوح دادن بیشتر به اینه که خواسته ی ما چه شکلی باشه بهتره و بعد میگفتیییم اِاِاِاِاِاِ آره هااااا اینجوریم میشه هاااا و بعد خدا انگاری یه ذوقی میکرد که انقد خفن و تیز و بز خلقمون کرده میگفت بلههه همیییینو میگفتم ببینییییید اینم جوااابش واصن دیگه هییییچ نشدنی دلمونو نلرزووند هیچ در به ظاهر بسته ای دلمونو نلرزوند

    وااای امااا اون انتقاله مثه یه سونامی بود برااامون اما پوریا سر یه روز قد علم کرد و من بعد دو روووز و باز بوم بوم بوووم راه های جدید

    خاطرمه به حدی برام سنگین بود که از دانشگاه تنهایی برمیگشتم و زمانی که از متروبوس پیاده شدم و روی پل عابر پیاده میخواستم برم اون سمت بزرگراه که بیام خونه یهو دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام میریییختن و نمیشد حتی جلوشونو بگیرم که رهگذرا نبینن.خوشحال بودم که کنار پوریا نیستم که دل اون بلرزه.حس میکردم رها شدم و خدا میخواد درس بزرگی بهم بده و بهش گفتم پروردگارم من الان کشش همچین درس و مشق بزرگیو ندااارم من خستم من فقط امید میخوام من نشونه میخوام که بفهمم بغلم کردی من به عشق حمایت و خدایی کردن تو از زندگی پر از رفاهم تو مملکتم گذشتم چون تو بهم گفتی همه جا برام خدایی میکنی من باورش کردم من نترسیدم من اوومدم من باورش کردم من جهادها کردم نه یک بار نه دو بار که بارها و الان حس میکنم فقط تایید میخوام نشونه میخوام امید میخوام و اگه بهم ندی من جز تو مگه کیووو دارم و اشک ریختم و باورم نمیشد که نمیتونم کنترل کنم خودمو.

    خداروشکر که کسیم متوجه نشد یا اگه شد خدا اذن اومدنشون تو خلوت خودمو خودشو به کسی نداد و من سبک شدم آرام شدم.انگاری تو آغوشش بودم که ببارونم ترسا و نگرانی هامو و کمیم خودمو لوس کنم تا خیالم جمع شه که این خاصیت درونیمو هم به مرحله ی اجرا گذاشتم براش :)))

    اشکایی که نمیدونستم از کجا میان بااریدن و من سبک شدمو اومدم سمت خونه و کلاامی درین مورد با همسرم صحبت نکردم که یه بار دلش نلرزه که البتههه به حدی این شخص رشد کرده که حتی اگه جلوشم زار میزدم بعید میدونم ذره ای به این مسیر و هدایت الهیه پروردگارمون شک میکرد.

    از رووز بعدش باز برگشتم به مسیر و گفتم به خودم نگین برای تو جا زدن زشته برای تویی که انقدر توانمندی انقدر جسوری انقدر خودت و خداتو باور داری در جا زدن حکم مرگه.پا به پای همسرم ادامه دادم با اون عزمی که باز جزم کردم نجواهای ذهنی جرات نکردن ثانیه ای خودشونو نشششون بدن چووون خشم اژدها رو دیده بودن :))))

    ادامه دادیم ادامه دادیم و به طرق مختلف خدا بهمون نشون داد ببینید اینا رشدایی هست که تو این مدت کردید چون میدیدیم مثلا یه شرکتی هست که با مبلغ درخوری یورو می‌تونه برامون شرکت ثبت کنه تو یه کشور اروپایی بعد دیدیم این کار برای خود ما شده گلابی ترین کار ممکن فقط با 120 یورو و خدا میومد نشونمون میداد که ببینین این بنده هام همین کارو کردن اما نشده که به این بانکه دسترسی داشته باشن و بازم چطور هدایتمون کرد براااحتی به دیدن اونها باز خودش یه معجزست و بعد میدیدیم بابا خدا جون این دوره فشرده آموزشیه کلااا جوری مارو رشد داده که جلوی هزاران دلار و یورو خسارت رو از ما گرفته و بعد تازه من متوجه بعد دیگه ای از رزق شدم.اینکه تو برای هر تجربه ای بهای مالی نپردازی خودش رزقه.مثله تمااام آموزش های استاد که برای من رزقن چون جلوی میلیون ها و میلیاردها ضرر چه روحی و چه مالی رو گرفتن وچه بساااا من رو به سمتی هدایت کردن که من نعمتهایی رو دارم تجربه میکنم که بهایی که براشون پرداخت کردیم کجاااا و چیزی که تجربه میکنیم کجاااا.مثال عینیش خونمونه که به چشم داریم میبینیم ما به چه خونه و محله و ویویی هدایت شدیمو داریم ازش لذت میبریم با نصف قیمت واقعیییش و دوستانمون بیشتر از ما میپردازن و چه خونه هایی دارن.

    تو مسیر به وضوح دیدیم چطور این مدت رشد کردیم و انگار تمام اون پیچ و خم ها برای این بود مهارت های ما از جوانب مختلف رشد پیدا کنه.خدایاااا شکرت. و بلههه نهایتا ایمیل نهایی که نشان از تایید درستی روند و شروع بیزینسمون داره اووومد.اییین تبریک وریفای و اییین خوش آمدگووییییه اییین برای مااا خیلیییی ارزش داشت.شاید یه تیک سبز باشه اما پشتش یه عاااالمههه عشقه و رشد.

    استاد ما تعطیلات شنبه یکشنبه رو جشششن گرفتیم و اوونم چه جشنی و پروردگااار چه انسان های نازنینی رو به سمتمون میاره این روزا و من به وضوووح این رشد فرکانسیمو میفهمم از حالم میفهممش از آدمای اطرافم از امیدم از شوقم به زندگی از باور بیشتر خودم ازینکه چه راه حل های خوبی داره برام بولد میشه.من دارم بهتر میفهمم حرفاتونو که حرف نیییست دُر و گوهره.

    میدونمممم شاید بازم تو مسیر مسایلی پیش بیاد که قرار باشه حلشون کنیم ولی خدای من گواهه که من آرااامترینم چون باااور‌ کردم چه خدایی دارم خودمو باور کردم و یاد گرفتم زندگییی یه مسیره و هر برحه ایش در این زندگیه من حکم اون نقطه ای رو داره که از کنار هم نشستنشون خط زندگیم رو شکل میده.

    استاد قبلی که اون ایمیل رویایی رو ببینیم به فایل الگو برداری از افراد موفق 3 شما به عنوان فایل نشانه ی اون روزم هدایت شدم و اتفاقا اونجا هم از آقای حسن یزدانی و قدرت تحسین صحبت کرده بودید و جالبه که هم من و هم همسرم که تو پیاده رویش این فایل رو گوش کرده بود فکر کردیم که خدا میخواد آمادمون کنه که جوابه ایمیله منفی باشه.

    چقدددر ما در موورد این فایل باهم صحبت کردیم و من لذت میبرم ازین هم صحبتی های روزانه و ساعتهام در مورد قوانین با همسرم.در مورد این نجوای ذهنی که به فکر جفتمون خطور کرده بود درون چند ساعت بحثمون در مورد فایل کلمه ای نگفتیم و وقتی ایمیل رو دیدیم یکی از دلایلی که بخاطرش اشک میریختیم و تند تند باهم در مورد این مسیر چند ماهمون و حتی چطور جسارتمون و توکلمون برای ازدواجمون برای مثل بقیه ازدواج‌ نکردنمون برای مهاجرتمون و حتی برای بعضی روزای سخت انسان سازش باهم حرف میزدیم و جفتمون میگفتیم ببیییین من براااام مهم نبووود جواب چی میشهههه ….

    ببینین استاااد من که اصن از هفته پیش رفتم تو دل یه کار جدید بااا عششششق و اشتیاااق و پوریا جان هم میگفت همونجا بخدا گفتم جواب هر چی بااشه مهم نییییس من میدونم هرچی باشه به نفعههه منهههه و میگفت آماده بودم با عشق از فردا بازم شرووع کنم.

    وااای استااااد نمیدووونم اصن چی گفتم چطور براتون تعریف کردم و امیدوارم قدردانیمووو بپذیرید.

    اگه بخوام به دوستای الهیم چیزی بگم فقط مییییگم باااور‌ کنید قدرت پروردگار رو باور کنید هر ثااانیههههه حواااسش بهتونه باور کنید با عشق ذره ذره وجودتونو خلق کرده ذره ذره استعدادهای نابی رو گلچین کرده درونتون نهاده بذارید پر و بال بگیرن بذارین خودشونو نشون بدن باورشون کنید و فقط تحسین کنید هر موفقیتیو از هر کسی که میبینید و موفقیت های خودتونو ترسیم کنید و بخواهیدشون و ادامه بدید ادامه بدید و فقط ادامه بدید و باور کنید هر قدمش لذته هر قدم تجربه ی خودتون صلاته باور کنید هر ثانیش عشق بازی با خداااست

    استااااد جانم عاشقتووونم

    سپاااسگزارتوونم سپاسگزاارتوونم سپااسگزارتوونم

    پروردگارم یگانه قدرت کیهان و هستی عاااشقاانه میپرستمت و سپااااسگزارتم برای هر ثانیه فرصت زندگی که بهم بخشیدیییی سپاااسگزااارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مهشید گفته:
      مدت عضویت: 1671 روز

      نگین جان سلام

      امیدوارم در کنار همسرت خوب و خوش باشی

      عزیزم بهت خیلی تبریک میگم برای موفقیتی که کسب کردین

      من همیشه از خوندن کامنتهات لذت میبرم. یه جوری ماجراها رو مینویسی که احساس میکنم جلوی چشمم داره اتفاق میوفته.

      اونجا که نوشتی توی راه برگشت از دانشگاه گریه کردی ولی وقتی که رفتی خونه به همسرت چیزی نگفتی که نکنه دلش بلرزه، خیلی تحسینت کردم.

      هر دوتون رو تحسین میکنم برای اینکه اینقدر خوب دارید به قانون عمل میکنید. خدا میدونه چه اتفاقات و شرایط فوق العاده ای رو دارید وارد زندگیتون میکنید.

      راستش منم مدتیه که منتظر یکی از این ایمیلهام. یعنی برای موضوعی اقدام کردم و منتظر نتیجه اش هستم. اما روندش یکم طولانی تر از اون چیزی شده که من فکر میکردم. و یکی دو روز بود که داشتم با خودم فکر میکردم آیا این طبیعیه؟ نکنه فلان؟ نکنه بهمان؟…. و دیگه خودت میدونی که نجواها اینجور موقع ها چجورین و چی میگن.

      گاهی اوقات که نجوا میومد، باعث میشد که مسیری که تا اینجا اومدم رو دوباره با خودم مرور کنم و یادم به تمام آسانیهای این مسیر و حتی سریع بودن انجام مراحل قبلی میوفتاد.

      آسان بودن در حدی که هم خودم و هم اطرافیانم غافلگیر میشدن. بعد با خودم میگفتم خب اگر این مسیر، مسیر من نبود که کارهاش اینقدر راحت و سریع انجام نمیشد. حالا هم حتما یه حکمتی داره که این مرحله اش طول کشیده. شاید بعدا یه روزی متوجه دلیلش بشم.

      با این حال امروز حس کردم انرژیم افتاده و رفتم پیاده روی. تو راه برگشت، از خدا یه نشونه خواستم که بهم بگه من مسیر رو درست اومدم… بهم بگه نشانه هایی که منجر شدن به انجام این کار رو، درست متوجه شدم…. بهم بگه کار درستی کردم که اقدام کردم…. همین فقط همینکه اینو بدونم دیگه با لذت از شرایط فعلیم استفاده میکنم تا هر وقت که آماده دریافتش باشم…

      حالا، الان که به کامنت شما هدایت شدم، و اینکه شما هم منتظر ایمیل تایید کارتون بودین و اینقدر همه چیز قشنگ و عالی انجام شد براتون رو، یه نشانه و همزمانی قشنگ با شرایط خودم میدونم و به فال نیک میگرمش.

      و این جملات:

      همونجا بخدا گفتم جواب هر چی بااشه مهم نییییس من میدونم هرچی باشه به نفعههه منهههه

      اگه بخوام به دوستای الهیم چیزی بگم فقط مییییگم باااور‌ کنید قدرت پروردگار رو باور کنید هر ثااانیههههه حواااسش بهتونه باور کنید با عشق ذره ذره وجودتونو خلق کرده ذره ذره استعدادهای نابی رو گلچین کرده درونتون نهاده بذارید پر و بال بگیرن بذارین خودشونو نشون بدن باورشون کنید و فقط تحسین کنید هر موفقیتیو از هر کسی که میبینید و موفقیت های خودتونو ترسیم کنید و بخواهیدشون و ادامه بدید ادامه بدید و فقط ادامه بدید و باور کنید هر قدمش لذته هر قدم تجربه ی خودتون صلاته باور کنید هر ثانیش عشق بازی با خداااست

      اشکم رو جاری کردن…

      به هردوتون تبریک میگم

      هم برای موفقیت کاریتون، هم برای اینکه اینقدر خوب دارید روی خودتون کار میکنید و هم برای داشتن همسری همراه و فوق العاده

      ازت ممنونم که این تجربه های فوق العاده رو با ما هم به اشتراک گذاشتی تا ایمان ما هم زیادتر بشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        نگین گفته:
        مدت عضویت: 2752 روز

        سلام و درود مهشید نازنینم

        سپاس از حس پاکت از تحسین هات از تبریکاتت

        سپاس وجود نازنینت.

        خدارو شاکرم که پیامم برای قلب پاکت امید رو روانه کرده و نشونه شده که آرام تر بشی.

        میدونی من به حدی تو این پیچ و خم های مسیر که در واقع پیچ و خم نیست ساز و کار جهانه رشد کردم که فقط خداوند عالم میدونه.

        گاهی این تاخیرها داره اون گوهر وجودمون رو بیشتر جلا میده و رشد میده و یهو میبینی تو یه پاسخ از خدا میخواستی اون خروار خروار رشدت داده و ظرف وجودتو بزرگتر کرده.

        برای من به شخصه این صبورتر شدنم و درک روند تکاملی و اینکه باید ورای نتیجه ادامه بدم خیلیییی دستاورد بزرگی بود.الان تو کار جدیدی که استارتش رو میخوام بزنم داره به وضووووح خودش رو نشون میده.

        اگه من با همون عجله و شتاب که نشون از باورای کمبودم داره وارد این کار بشم رسماااا نابود میشم.

        یکی دیگه از چیزایی که فهمیدم این بود که باید ادامه بدم و همیشه اشتیاقم رو حفظ کنم.نباشه که یه قدم بردارم بشینم و بگم خوووب نتیجه کووو خدا جون؟

        اصلا این خود به خود به من نگرانی رو تزریق میکنه.

        بهتر فهمیدم زندگی گذر کردن و لذت از مسیره.

        انقد باور کردم که بهتره بگم یااادم اومد که من به شدت باهوشم و توانایی یادگیری داارم که به طرز عجیبی اعتماد به نفسم و شور زندگی رو در من بیشتر و زنده تر کرده.

        در واقع من احساس میکنم آدمی که این باور توانایی یادگیری رو داشته باشه و همچنین حس اشتیاق برای زندگی خوشبخت ترینه.به خودش اجازه تجربه میده.

        مثلا استاد سن خاصی ندارههه اما من میگم انگاری با این همه دستاورد و تجربه ایشون بالای 200 سال میبایسته تو این دنیا زندگی کرده باشه تا به اینها برسه.یا اصلا همین ایلان ماسک یا جف بزوس یا ترامپ یا …

        دقیقا این باورا میلیون دلاری ارزش دارن چون دستاوردش زندگی با شور و اشتیاق و لذت بیشتره.

        خیلیام هستن زندگیشون مثل خروس استاد عباسمنش منظورم همون ابوموسی هست زندگی میکنن.

        اگه اشتباه نکنم کامنت منتخب همین فایل الگوبرداری از افراد موفق 3 در مورد قصه مهاجرت یکی از دوستانمونه که کارشون به تعویق افتاد و پیشنهاد میکنم هم فایل رو گوش بدید هم کامنت رو بخونید.من که گذاشتمش تو برنامه هفته ای یک بار اون فایل رو بشنوم.بی نظییییره.

        من مطمینم بهترین ها براتون رقم میخوره ورای پاسخ این ایمیل الهی چون مهم این بوده که شما زندگی رو با عشق و لذت و باور به خودتون و پروردگار به زیبایی ادامه دادید و در واقع قبل از جواب شما برنده اید.

        سپاااس از مهرتون که برام کامنت گذاشتید و به پروردگار عالم میسپرمتون.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          مهشید گفته:
          مدت عضویت: 1671 روز

          نگین جان سلام

          ممنونم که برام پاسخ نوشتی

          نگین جان نکاتی که برام نوشتی واقعا درستن.

          مثلا این جمله ای که نوشتی:

          اگه من با همون عجله و شتاب که نشون از باورای کمبودم داره وارد این کار بشم رسماااا نابود میشم.

          واقعا این باور کمبود در شکلهای مختلف در وجود ما رخنه کرده. خودم رو میگم…

          مثلا اوایل که با این آگاهی ها و صحبتهای استاد آشنا شده بودم، فکر میکردم وقتی درمورد باور کمبود صحبت میشه، منظور در زمینه ثروت و دارایی و حتی منابع طبیعی و در کل انواع نعمتهای مادی هست.

          ولی الان متوجه شدم که مثلا در مورد خودم به شدت باور کمبود وقت دارم. (که یه چیز مادی نیست) و همین هم باعث عجله و اضطرار میشه.

          نکته بعدی که دوست داشتم این بود:

          یکی دیگه از چیزایی که فهمیدم این بود که باید ادامه بدم و همیشه اشتیاقم رو حفظ کنم. نباشه که یه قدم بردارم بشینم و بگم خوووب نتیجه کووو خدا جون؟

          اصلا این خود به خود به من نگرانی رو تزریق میکنه.

          بهتر فهمیدم زندگی گذر کردن و لذت از مسیره.

          دقیقا خیلی وقتها ما این کار رو میکنیم. حتی حالا که قوانین رو میدونیم. تا یه قدم برمیداریم، میگیم خوب پس کو نتیجه؟؟

          دوست دارم هنوز بیشتر و بیشتر این لذت بردن از مسیر زندگی رو لمس کنم و برام واقعی تر بشه. الان خیلی از گذشته بهترم. خدا رو شکر میکنم…..بهتر که چی بگم…. اصلا قابل مقایسه نیستم با گذشته. خیلی خدا رو شکر میکنم. ولی دوست دارم هنوز هم بهتر بشم از این نظر.

          یکی از کارهایی که برای خودم اختراع کردم اینه که وقتی موضوعی پیش میاد، به یاد استاد که توی یکی از فایلها از اصطلاح علی بیغم استفاده کرد، به خودم میگم:

          الان من باید مثل یه علی بیغم رفتار کنم. بعد با خودم میگم خوب همچین آدمی اینجور مواقع چیکار میکنه؟

          اونوقت هرکاری به ذهنم اومد رو انجام میدم.

          نگین جان ما خیلی خوشبختیم که به همچین جایی هدایت شدیم.

          خیلی خوشبختیم که میتونیم درمورد این موارد با هم صحبت کنیم و از تجربه های همدیگه استفاده کنیم.

          اینجوری مدت بیشتری توی مسیر درست میمونیم و با خوندن و فهمیدن موفقیتهای دوستامون، انگیزه و امید ما هم بالا میره.

          راستی خیلی ممنون از فایلی که پیشنهاد کردی ببینم. همون روز که کامنتت به دستم رسید گوشش دادم. قبلا این فایل رو گوش داده بودم ولی اینقدر فایل فوق العاده ایه که هر بار لذت میبرم ازش. هم صحبتهای جاشوا و هم صحبتهای استاد…

          متن فایل رو هم خوندم.

          درست میگفتی. چقدر اون تعویقی که برای اون دوستمون پیش اومده بود در نهایت به نفعش شده بود. که حتما نتیجه کنترل ذهنش و لذت بردنش در اون مدت بوده.

          بازم ازت ممنونم که وقت گذاشتی و برام نوشتی دوست من

          امیدوارم خودت و همسر خوبت در بیزنس جدیدتون بدرخشید و در کنار هم شاد و تندرست و ثروتمند باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            نگین گفته:
            مدت عضویت: 2752 روز

            درود مجدد مهشید عزیزم

            امیدوارم که حالت عالیه عالی باشه

            سپاسگزارم از لطف بی قید و شرط و پاکت برای پاسخ ارزشمندت

            مهشید جان میخواستم یه چیز جالب از کشفیات درونیه خودم بهتون بگم که چرا این باور عجله در من هست.هرچند که استاد در دوره ی عزت نفس میگن دنبال علت و چرایی شکستاتون یعنی منظورشون ضعف های شخصیتی نباشید بیایین با باورهای قوی مثل یه دیوار سیمانی که سیاهه با تکرار انقدر بهش رنگ سفید بپاشید که اون سیاهیه محو بشه.

            چون پاشنه های آشیل ما همیشه هستن و اگه روشون کار نکنیم باز خودشونو نشون میدن.

            مثلا من اخیرا متوجه شدم چون مادر نازنینم معلم بودن خوب به طبع باید مدیریت زمانی بهتری میداشتن برای کاراشون.اتفاقا همیشه زندگیه ما نظم و روبراهیه بیشتری نسبت به بقیه ی اعضای خانواده و فامیل داشت.

            خوب مثلا ایشون وقتی به من کاری میسپرد که انجام بدم میگفت نگین جان همینطور که داری ظرف میشوری لباسارم بنداز تو ماشین رختشویی که تا ظرف شستنت تموم میشه کار اونم تموم شه.

            یا میگفت تا جارو برقی میکشی گوشت رو از فریزر بذار بیرون تا یخش باز شه

            یه همچین مثالایی دارم

            که البته از هوشمندیه مامانم بود که به طرز عالی مدیریت زمانش رو انجام میداد

            همیشه بهم میگفت مهمه تو یه تایم مشخص تو کاراتو درست مدیریت کنی که کارای بیشتری رو انجام بدی

            حالا اون بنده خدا با تکامل به اووون نقطه ی بهینه رسیده بود و منو میدید شااد و سرخوووش در نهایت اتلاف وقت یه کاری میکنم میخواست وظایف مادریشو انجام بده بهم یاد بده چیکار کنم

            البته که میدیییدم یه جاهاییم به راحتی صبووری میکرد و به نتیجه دل نمیبست و این تیکه کلام مامانم برام پر رنگه که میگفت حالا تا فردا کی مردست کی زنده هر چی خدا بخواد

            به هر صورت این تجربه هایی که داشتم خیلی این عجله رو در من به وجود آورده بود.

            من کلنی در هول و ولااا بودم.من این قابلیت رو دارم که در یک تایم مشخص که بقیه یه کاریو انجام میدن من چندین کار رو در حد با کیفیت و عالی انجام بدم.اما لذت بردن در حین انجامشون رو نداشتم.برای نتیجه کار میکردم.

            حتی به خودم میام میبینم دارم فکر میکنم اول بهتره برم تو اون یکی اطاق مسیرم کمتر میشه بعد برم تو اون یکی اطاق :))))))))))))

            یا تا فلان فایله دانلود میشه من اون لینکه رو کپی کنممم :)))))))))

            یعنی خودم خندم میگیره هاااا :))))))))

            موضوع اینه من اکثر اوقات اون لذت در حین انجام کار رو نداشتم

            بعد فهمیدم که چقدر من عجوولم و عجله دارم.خدارووو با تمام وجووودم شاااکرم این مدت که روی بیزینسمون کار میکردیم اصلا من بخاطر پیچ و خم های متعدد از نو کوبیده شدمو ساخته شدم و البته که هنووزم جای کار و بهبود دارم.

            در این مسیر کشف و خودشناسی :))) دسته گلم به آب دادم.

            حقیقتش فکر نمیکردم این قابلیت مدیریتیم تو انجام کارها میتونه بهترم بشه با حذف عجله.وقتی اینو فهمیدم اولین اقدام عملیم این بود لباسارو بجای برنامه 15 دقیقه با 1 ساعته بشورم که دماش 60 درجست.

            چیکاار داااارین که چقدر خرسند بودم که قدم عملی برداشتم تا اینکه یه بار تو اون دمای بالا رنگ لباسا قاطی شد و کلا شگفتییی خلق شد.بافتنی زرد خوشگلم یه زردی پیدا کرده نگین و نپرسین و چند تا از تی شرتای پوریا جان رو به فنا دادم که باید وارد چرخه ی گردگیری شن تا بعد به دم کنی و نخ دندون برسن :)))))))

            خلاصه با این قضیه متوجه شدم هر چیزییییی یه نقطه ی بهینه داره.

            و من همونجا سعی کردم درسش رو بگیرم که مسایل رو باهم قاطی نکنم.بهتریییین چیز اینه که نقطه ی بهینه هر چیزی رو آدم پیدا کنه.

            خلاصه اینکه بازم با همون 15 دقیقه که دماش 30 هست لباسارو میشورم اما درسش رو گرفتم :)))

            دارم سعی میکنم تو چیزای دیگه هم پیادش کنم و انصافا لذت بردنم از لحظات زندگیم باازم بهتر شده خداروشکر

            یه کار دیگم که میکنم تا این احساس عجله برای رسیدن به نتیجه تحت کنترلم باشه و حالمو بد نکنه و بهم نگرانی رو نده اینه که وقتی یه کاری داره تموم میشه سریع کار بعدی هدف بعدی رو در نظر میگیرم و تایم انتظار برای نتیجه رو در واقع به قول استاد به مهم دیگه ای میپردازم.اینجوری خیلییی لذت بخش تر شده برام.

            اصلا مورد عینیش همین بودش که تا نتیجه آخرین ایمیل برای شروع بیزینسمون قرار بود برسه من از رووز بعدش رفتم سراغ یه شاخه ی دیگه ای از بیزینسمون که من برام دلچسبتره و تا ایمیله اومد من انققدر درین زمینه تجربه و پیشرفت کردم که اصلا چقدر عزت نفسم رفت بالاتر و به شدت احساس خفنی بهم دست داد.

            نموود اون صبور بودنم به شدددت خودش رو اینجا نشون داد و من چقددر آرااامم و چقددررر بیشتر ازین کار الاان لذت میبرم.

            اصلا وقتی پوریا جان اومدن و من براش توضیح دادم یه قسمتی رو که روش کار کرده بودمو نت برداری کرده بودم خیلیییی تعجب کرد و تحسینم کرد که چقدر مااهرتر و متخصص تر شدییی.

            نمیدوونم.انگاری یه زمانایی یه فاصله هایی باعث پختگی بیشتر میشه.

            سپااسگزارتم بخاطر پیام الهیتون که منو مشتاق کرد تا براتون پاسخ بنویسم و این ها رو درین دریای وسیع نعمت ثبت کنم.

            به پروردگار عالم میسپرمتوون.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
            • -
              مهشید گفته:
              مدت عضویت: 1671 روز

              نگین عزیزم سلام

              امیدوارم حال خودت و آقا پوریا خوب باشه.

              نگین جان خیلی لطف کردی که آگاهی های درونی خودت رو با من به اشتراک گذاشتی.

              وقتی داشتم میخوندمشون خیلی جاها میگفتم منم دقیقا همینطورم.

              البته من در مورد خودم متوجه شدم که خیلی باید روی باور کمبود وقت کار کنم.

              یعنی به خاطر این موضوع، من هم همیشه میخوام علاوه بر اینکه دارم یه کاری رو انجام میدم، یه کار دیگه رو هم توی پس زمینه داشته باشم…

              حتی کارهای روتین روزمره… مثلا اگر دارم به صورتم کرم میزنم یا آرایش میکنم، حتما باید همزمان باهاش یه فایلی چیزی گوش بدم وگرنه احساس میکنم که دارم زمانم رو از دست میدم.

              یا حتی وقتی دارم غذا میخورم باید مثلا یه فیلمی که میخواستم ببینم رو توی اون زمان ببینم.

              ولی چیزی که اخیرا در مورد خودم احساس کردم اینه که

              دوست دارم این همزمان انجام دادنها رو، با آرامش انجام بدم. یعنی از هول اینکه زمان کمه و زمانم رو از دست میدم نباشه…

              یعنی دوست دارم باوری که پشت این کار هست رو درست کنم که آرامش بیشتری هم داشته باشم.

              خیلی برام جالب بود که این مثالها از زندگی خودت زدی…

              راستی یه شباهت دیگه هم توی کامنتت پیدا کردم

              مامان منم معلم بوده. البته الان بازنشسته شده

              بازم ازت ممنونم که برام نوشتی و این آگاهی رو با من هم به اشتراک گذاشتی…

              برات شادی و آسانی و ثروت آرزو میکنم دوست من

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    احسان شهرکی گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان

    استاد عزیزم اینو اول کامنتم بگم ک بی نهایت این مدت دلتنگتون بودم

    استاد عزیز هزار ماشالله چ اندامی ب هم زدین چ سرشونه هایی چ بازوهایی تحسین میکنم شما بابت این اندام فوق العاده استاد شبیه این بسکتبالیستهای آمریکایی شدین

    چ منظره فوق العاده ایی محوه زیبایی پشت سرتون شدم و استپ کردم همون لحظه یاد آیه قرآن افتادم ک میگه

    :

    جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار

    و دیدن سایه ی خانم شایسته گرامی ک چ ساده و فقط با ی گوشی ب دست دارن فیلم برداری میکنن بدون حتی پایه دستی برای نگه داشتن موبایل

    و ب ساده ترین شکل ممکن داره فایل آماده میشه

    یاد جمله ی کلیدی بخشی از آموزه های شما در دوره بینظیر 12 قدم افتادم ک هم اکنون شاگرد شما هستم در قدم 11 این دوره فوق العاده و شما گفتید :

    اگه کاری داره سخت پیش میره ی جای کار اشتباهه

    سپاسگزار شما هستم خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی ک دستی هستید از دستان خداوند مهربان برای ب تصویر کشیدن زیبایی ها

    در مورد بحث باور و این فایل الهی

    اگه باور داشته باشیم ک ژن خاص داره ی کار خاص انجام میده دقیقا میشه ترمز برای رسیدن ب خواسته

    مهم ساختن باور هم جهت با خواسته است

    ی مثالی بزنم تو خونه خودمون : اگه ی شیئ تو خونمون گم میشه خانومم ی شال گره میزنه و باور داره ک اون شیئ پیدا میشه و واقعا هم همینطوره شده ساعتها دنبال اون شیئ گشتیم و پیدانشده بود

    مهم نیست ک این باور ایجاد شده درون ذهن خانومم اشتباه باشه یا درست

    مهم این ک باور کرده خانومم سر این موضوع ک با انجام این کار ی همچین نتیجه ایی میاد

    چرا ؟ چون چندین و چند بار تکرار شده و شده باور درون ذهنش

    مثالی از خودم میزنم . یکی از باورهایی ک دارم در مورد ثروت اینه ک هر وقت پامو از در خونه بزار بیرون برام از زمین و زمان ثروت میاد

    از کجا ؟

    بخداوندی خدا اگه بدونم ‌ . ولی میاد

    و چون چندین و چند بار انجام شده ن یکی دو بار این باور درونم ایجاد شده

    یا این ک با استفاده از اموزه های شما استاد گرانقدر و فقط گوش دادن فایل ها ی دانلودی این باور درونم نسبت ب قبل شکل گرفته ک : با احساس خوب هر چی ک خرج کنم 10 برابرش وارد حسابم میشه

    و این باور داره کم کم ایجاد میشه

    مثلا : در کشورهایی آسیای شرقی مثل چین و ژاپن و . . . ک در زمینه بازی پینگ پنگ پیشرفت چشمگیری دارن و همیشه جزو نفرات اول المپیک هستن

    این باور برای مردم اینجا شده ک وقتی بقیه تونستن اونها هم میتونن با دیدن الگوها

    یا در مثلا در کشور خودمون بارها دیدیم ک بیشتر کشتی گیران اهل شهرهای شمالی کشور هستند و این الگو تبدیل ب باور شده برای مردم شهرهای شمال کشور

    و . ‌ . . مثالهایی از این دست

    چقدر باورهای اشتباهی هم از گذشته درون ذهنمون تبدیل ب سیمان شده و مثلا میگیم ما ژنتیکی چاقیم

    ما آب بخوریم چاق میشیم

    یا این ک ما ژنتیکی بیماری تیروئید داریم مثلا داییم عمم یا فلانی تو فامیلمون این بیماری رو داره و بصورت ژنتیکی ب ما ب ارث رسیده

    و این باورهای اشتباه باعث بوجود آمدن نتایج زندگی ما شده

    . وقتی میخوایم بفهمیم ک کجای کاریم و چ باورهایی داریم ب نتایجمون نگاه کنیم

    چون

    نتایج زندگی ما چیزی نیست جز باورهای ما

    مثالی دیگه بزنم درمورد خودم :

    من حدود سه سال پیش زمانی ک ثبت نام کردم برای خونه باور داشتم ب راحتی صاحب خونه میشم

    و این اتفاق افتاد ب لطف الله

    و این باور درونم شکل گرفته ک ب راحتی صاحب ویلای در شمال کشور میشم اونم در شهر زیبای رامسر اونم ب راحتی

    چطور ؟

    اینو دیگه من نمیدونم . اون میدونه

    کسی ک هدایتم میکنه هر لحظه و من باور کردم ب این آیه ک خدا

    در سوره لیل آیه 11 میگه :

    إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ

    هدایت میشم هر لحظه

    و باور این ک این روزها فرمون دست یکی دیگست و من اجازه میدم برای هدایت شدنم

    مهم ایجاد باور های توحیدی هست در این زمینه

    ما باید باورهای مناسب چ در زمینه احساس لیاقت و ارزشمندی ، ثروت ، سلامتی ، روابط و.‌‌ . . ایجاد کنیم

    ک البته احتیاج ب یک روند تکاملی داره و قرار نیست باوری یک شبه اتفاق بیوفته

    با تمرین و تکرار و عمل و استمرار میتونیم باورهای مناسب ایجاد کنیم

    چون وقتی نتیجه میاد ما ایمانمون و باورهامون تقویت میشه و حرکت میکنیم و دوباره باورها تقویت میشه و حرکت میکنیم و این روند تکاملی هست و همینطور رو ب جلو برای پیشرفت قدم بر میداریم

    و در اخر سپاسگزار خدای خودم هستم ک چسبید ب دلم بابت کامنتی ک گزاشتم چقدر حالم خوب شد و اتفاقات خوب در راهند . ولی اعتبار این کامنت از آن کس دیگریست

    استاد عباس منش عزیز سپاسگزارم از شما بابت تمام اتفاقاتی ک با عمل کردن ب آموزه های شما در دوره دوازه قدم برای من ایجاد شده

    در کلمات نمیگنجه تشکر و تقدیر از شما

    در پناه الله باشید مهربانترین استاد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  7. -
    جواد بایرامی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    به نام خدای بزرگ و منزه و مهربان

    سلام و درود بی پایان خدمت استاد عباسمنش عزیز

    خانم شایسته مهربان و تک تک دوستان ارزشمندم

    خدای مهربان رو برای زنده بودن و نفس کشیدن و حرکت کردن در مسیر تقویت ایمان و باورهام شکرگزارم

    الله توانا و حکیم رو برای حضور در محضر توحیدی ترین استاد شکرگزارم

    خدای بزرگ رو برای حضور در جمع انسان های با ایمان و موفق و ارزشمند شکرگزارم

    الهی و ربی ، ایمان و تعهد ما رو نسبت به باور داشتن به خالق بود خودمان را بیشتر و بیشتر کن

    .

    .

    چطور می تونم باور رو ، باور کنم؟

    اعتراف می کنم که تا قبل از حضور در محضر استاد عباسمنش عزیز ، هیچ درک درستی از کلمه باور نداشتم.

    یه چیزهایی در مورد زندگی ما توسط افکار تغییر می کند یا ، افکار شما تبدیل به آینده می شود رو شنیده بودم. اما این موضوع که بتونم درک درستی از این قبیل صحبت ها داشته باشم و مهم تر از اون ، بتونم 1 درصد از این صحبت ها رو به صورت practical در زندگیم استفاده کنم ، اصلا و ابدا.

    من جزو اون دسته از افرادی بودم که به چک و لگد های جهان اهمیت نمی دادم و اتفاقات و شرایط ناخواسته ، در حال تبدیل شدن به بلوک های سیمانی بود!

    تا اینکه لطف و رحمت و فضل و هدایت خداوند شامل حالم شد و به یاری خداوند به مدار استاد عباسمنش عزیز وارد شدم.

    در ابتدای مسیر هیچ ایده و هیچ تصویری از آینده بهتر ، و تغییر شرایط وخیم زندگیم رو نداشتم.

    اما یک نور و ندایی در وجودم من رو به ادامه مسیر ترغیب و نسبت به تغییر شرایط دلگرم و امیدوار می کرد.

    مثل خیلی از دوستان ، من هم با شنیدن جملات استاد ، به یک حس آرامش می رسیدم.

    در زمان هایی که فایل های استاد رو می دیدم ، همه چیز ساکت می شد . انگار زمان برای من متوقف می شد . آشوبی در وجودم شروع شده بوده که هر روز در حال قوی تر شدن بود . و اون ندا می گفت که باور نکن تنهایی ات را …

    این جملات من رو میخکوب می کرد :

    تو خالق هستی

    تو خدایی هستی در این کیهان

    تو با ابراهیم و محمد و یوسف و نوح و مسیح و سلیمان تفاوتی نداری

    تو ارزشمندی

    تو هستی که به انرژی های اطرافت نظم می دی

    تو مقدسی

    آسمان ها و زمین مسخر توست

    تو بی نهایتی

    تو با افکار و باورهات شرایط و اتفاقات رو خلق می کنی

    و شنیدن هر باره کلمه باور ، شروع علامت سوال های بزرگ در ذهنم بود.

    باور

    باور

    باور چیه ؟

    چه جوری درست میشه ؟

    برای شکل گرفتن باور چیکار باید بکنم ؟

    منظور استاد از اینکه روی باورهام کار کنم ، چیه ؟

    حالا من روی باورهام کار کردم ، باور در زندگی من چطور میخواد نقش بازی کنه ؟

    رابطه باور با خدا چیه ؟

    اگر من با باورهام شرایط رو رقم می زنم ، نقش خدا این وسط چیه ؟

    و دهها سوال دیگه

    مثل یک انسانی که در یک بیابان خشک و بی آب و علف ، در دل تاریکی شب ، نگاهش به یک سوسوی بسیار ضعیف از یک منبع نور می افته و با تمام وجود به سمتش حرکت می کنه ، من هم به همین شکل فقط داشتم ادامه می دادم.

    اوضاع و احوال وخیم و بسیار نامطلوب من در روابط با همسرم ، جزو معدود مثال هایی هست که من در این 4 سال در این مجموعه دیدم.

    من با اوضاع روحی بد و بی ایمانی و شرک و بی انگیزگی و ناامیدی و بی هدف بودن و مشکلات مالی و درجا زدن در محیط کار و کلی مشکلات دیگه در کنار هم ، یک معجون بسیار نازیبا و کریح رو رقم زده بودم. و این شرایط رو به دلیل نوع نگاهم به زندگی ، باور کرده بودم.

    وقتی به حرکت در این مسیر ادامه دادم ، کم کم تونستم صدای نجواهای شیطان رو مقداری کم کنم و همزمان مقداری آرامش و سکوت رو در وجودم رقم بزنم تا بهتر بتونم کلام استاد رو درک کنم.

    و رفته رفته با ادامه مسیر با شروع مجدد 12 قدم و شروع دوره عزت نفس و دوره بسیار بی نظیر کشف قوانین زندگی ، آرام آرام فهمیدم داستان باورها چیه.

    و چطور باید باور را باور کنم.

    فهمیدم که باور حاصل تکرار بسیار زیاد یک فکر در یک زمینه است.

    فهمیدم که نوع نگاه عمیق من به یک چیز ، میشه باور من در اون مورد.

    چیزی که دایی ها و عموها و پدر و مادر و اطرافیان در گوش من خواندن ، تبدیل با باورهای من شده.

    هر موضوعی که یک شخص مهم در زندگیم گفته و من با تمام وجود پذیرفتم ، شده باورهای من .

    وقتی من در مجالس مذهبی در حال گریه و ناله و عزاداری هستم ، و با تمام وجودم پذیرفتم که تنها راه خوشبختی و اجابت دعاها ، احساس بی ارزشی و احساس گناه داشتن درباره موضوعات و اتفاقات گذشته امامان هست و دست به دامان ایشان شدن است!! ، یعنی باورهای من هستند که من رو رهبری می کنند و سکان زندگیم در دست باورهام هست.

    وقتی من با دیدن موی یک زن به احساس گناه میرسم و منتظر فرارسیدن شب قدر برای عربده زدن و قرآن به سر گرفتم هستم ، باورهای من هستند که مرا به این امر وادار می کنند!!!

    وقتی من خوشبختی و لذت و موفقیت خودم رو در گرو سر کار اومدن فلان جناح و فلان شخص می دونم ، یعنی باورهای دارم از جنس شرک و بی ایمانی.

    وقتی من برای شادی کردن به هر دلیلی احساس گناه می کنم سریع استغفار می کنم ، یعنی باورهای من هستند که مرا وادار به این امر می کنند.

    وقتی من برای 60 روز محرم و صفر هیچ موزیکی رو گوش نمی کردم و خنده رو از روی لبم حذف می کردم ، یعنی در حال عمل کردن به باورهام در این زمینه بودم.

    وقتی من دعواها و بحث و بی حرمتی ها با همسرم رو نمک زندگی تلقی می کردم و در حال زندگی کردن به روش گذشتگان بودم ، یعنی داشتم نوع باورهای خودم در این موضوع رو تجربه می کردم.

    وقتی همیشه به حقوق سر ماه اداره چشم می دوختم ، در حال رقم زدن شرایط مالی خودم بر اساس باورهام در این زمینه بودم.

    وقتی همیشه درگیر وام و ضامن و پرداخت اقساط معوق و بسته شدن حساب ضامن ها بودم ، من در حال تجربه کردن شرایط و اتفاقاتی بودم که بر اساس نوع باورهای من در مورد مسائل مالی در حال رفم خوردن بود.

    وقتی من چشم و عقل و گوش و قلب و وجودم رو به سخنان واعظ مذهبی و مطالب مکتوب شده در رساله آقای …… می دادم ، یعنی در حال تجربه باورهای خودم در این زمینه بودم.

    و صدها باور غلط دیگه ، که عملا مسیر زندگی من رو کاملا هم جهت کرده بود با تک تک باورهای مختلف من .

    با دیدن واقعیت زندگی خودم ، پدر و مادر و اطرافیانم ، بهتر درک کردم که همه چیز باورِ ، و جهان و خداوند هیچ تغییری در نتایج و شرایط زندگی ما ایجاد نمی کنه و همه چیز رو باورهای ما می سازند.

    یک نفر با باورهای غلط می تونه تا نابودی پیش بره و برعکس یک نفر با تغییر باورهاش می تونه زندگی زیبا در تمام جنبه ها رو تجربه کنه.

    اما وقتی فهمیدم که من حق انتخاب دارم که ورودی هام رو انتخاب کنم ، به مسیر ادامه دادم

    شب و روز در مسیر ، در حین رانندگی ، در موقع خواب با هدفون داخل گوش گذاشتن ، با شخصی سازی کردن فایل های استاد خودم رو بمباران کردم .

    کم کم به این درک رسیدم که اولین و اساسی ترین قدم ، تغییر ورودی هاست . باید همزمان ورودی هایی رو که تا اون موقع به ذهنم داده بودم رو قطع می کردم و در کنار اون ورودی های متفاوت رو به ذهنم می دادم.این تغییر و این اقدام بسیار بسیار سخت بود و ذهنم مقاومت تمام عیاری با این کار داشت . اما به اندازه ای که وقت می گذاشتم و این کار رو بیشتر تکرار می کردم ، از احساس بدی که در اکثر اوقات داشتم کمتر می شد ، و به احساس خوبم که در کمتر اوقات روزانه داشتم اضافه می شد.

    یکی از عواملی که باعث شد من در مسیر بمونم و ادامه بدم ، پذیرفتن قلبی این موضوع بود که حرفهای شما درسته. بعدا فهمیدم که این همون باور من به سخنان شما بوده.

    و آرام آرام دریافت و درک من از صحبت های شما خالص تر و عمیق تر شد. اتمام صحبت های شما همون چیزی بوده که من در ابتدای مسیر شنیده بودم ، ولی الان از صبحت های شما درک متفاوت و صحیح تری داشتم ، و این به این دلیل بود که باورهای من در حال تغییر بود و گرنه فایل های شما همون چیزی بود که من قبل دانلود کرده بودم.

    با ادامه دادن مسیر و تقویت باورهای جدید و ضعیف شدن باورهای قبلی ، به اهمیت کنترل ورودی ها و تمرکز نکردن به اخبار و حواشی جامعه بیشتر پی بردم . هر چقدر که جلوتر رفتم ، به وضوح فهمیدم که نباید مثل بقیه فکر کنم مثل بقیه عمل کنم و مثل بقیه باور کنم.

    اولین چیزی که با باور کردن یک چیز زیبا والهی اتفاق می افته ، پذیرفتن قلبی اون موضوع هست.

    مثلا وقتی شروع می کنیم به فکر کردن در مورد اینکه خداوند در این مسیر حامی و هدایت گر من هست و برگی بدون اذت خدا بر زمین نمی افته و هر اتفاقی که بیوفته خدا از من محافظت می کنه و من باید اعتماد کنم به جریان هدایت ، قلب من به این آگاهی گواهی میده . هر چقدر که این فکر رو تکرار می کنم و هر چقدر به این ندا آگاهانه توجه می کنم ، به خوبی میشه گواهی دادن قلب رو در زمان شکل گرفتن این باور ، درک کرد . هر وقت چنین چیز هایی رو با تمام وجود می پذیریم و تکرار می کنیم ، قلب هم گواهی می ده و این آگاهی در قلب ما جا میگیره .

    بعد از تکرار این آگاهی یک احساس آرامش ، یک نوع سکوت ، یک احساس ناب و خالص ، یک امید و اطمینان رو می تونیم تجربه کنیم. در این مرحله هست که می تونیم بگیم قدم اول باور کردن رخ داده . قشنگ احساس می کنی که یک نوری در قلبت روشن شده ، و یک ندا شروع می کنه به حرف زدن با تو .

    هر چقدر آگاهانه به این احساس و این صدا توجه می کنیم ، صداش بلند تر میشه ، از اون طرف هم ورودی های منفی و نجواهای ناامید کننده رو کم کردیم و هر چقدر ادامه می دیم ، احساسمون بهتر و بهتر میشه.

    این جایی بود که من خود فکر می کردم کار تموم شده و فقط باید این احساس رو حفظ کنم و بتونم تقویتش کنم . در حالیکه اشتباه می کردم!!!!

    این مرحله از باور سازی ، باید به مرحله عمل کردن می رسیدم .باور که به عمل ختم نشه ، هیچ نتیجه ای در بر نداره .

    برای من زمان برد تا این موضوع رو درک کنم ، که همه این آموزه ها ، فایل ها ، دوره ها و صحبت های استاد در زمینه های مختلف باید تبدیل بشه به یک باور قلبی و عمیق در وجودم .

    و در فاز بعدی که به نظر مهم ترین و اصلی ترین فاز محسوب میشه ، تبدیل شدن این باورها در رفتارو عملکرد ها و اعمال من هست.

    مثلا اگر من قبول دارم که من هستم که نوع رابطه همسرم با خودم رو شکل می دم ، باید بیام روی نکات مثبت ایشان تمرکز کنم ، و درکنارش رفتار خودم رو تغییر بدم ، با خودم مهربان باشم ، با همسرم مهربان باشم و از کلماتی که بار مثبت و احترام و محبت دارند استفاده کنم.

    این دقیقا پاشنه آشیل من بود ، فکر می کردم به تغییر باور ، رفتار بقیه با من تغییر می کنه ، البته که مقداری تغییر می کنه ولی اصل نتایج زمانی رخ میده که باورها به تغییر رفتارها منجر میشه .

    بعد من شروع کردم به عمل کردن . نکات مثبت همسرم رو نوشتم ، سعی کردم به حرف هاش توجه کنم ، موقع حرف زدن ایشان با موبایل کار نکنم ، بابت تمام کارهاش ازش تشکر کنم ، در مقابل اطرافیان به ایشان احترام قائل باشم ، نقاط ضعف ایشان رو با خودم و با بقیه تکرار نکنم و…

    با عمل کردن به این رفتارها بود که نتایج من در روابط به شکل معجزه واری تغییر کرد.

    همیشه وقتی استاد تاکید می کرد که باور و ایمانی که به عمل ختم نشه حرف مفته ، بهم بر میخورد. چون از درون خودم رو مخاطب این حرف استاد می دونستم.

    به لطف الله مهربان با خلق نتایج بسیار ارزشمندم در حال حاضر ، به خوبی درک کردم که به اندازه ای که باورهام تغییر کنند ، نتایج تغییر می کنند. این زیبایی جهانه.

    وقتی به اهمیت بهبود شخصیت خودم باور کردم ، روابط بسیار بد من با همسرم به شکلی معجزه گونه به شرایط بسیار عالی تغییر کرد.

    وقتی من بیشتر روی باورهای خودم در مورد پول و وام نگرفتن و قرض نگرفتن کار کردم و سعی کردم به این باورها عمل کنم ، بدهی های سنگین من صفر شد و کلی نعمت و برکت از طرق مختلف وارد زندگیم شد.

    وقتی من در زمینه احساس لیاقت و ارزشمندی مقداری روی خودم و باورهام در این زمینه کار کردم ، بعد از 18 سال حضور در صنعت هوانوردی و در جا زدن ، تونستم مدیر فنی یک آژانس حمل بار خارجی بشم.

    وقتی به تقویت عزت نفس و خودباوری و احیای بهتر و خالص تر احساس لیاقت و ارزشمندی ادامه دادم ،به سمت مدیریت بار داخلی هواپیمایی ماهان منصوب شدم و احترام و محبت و مهربانی بسیار عالی رو از اطرافیان دریافت کردم.

    وقتی باورهای غلط خودم رو شناسایی کردم و با عمل کردن به باورهای جدیدم از مسیر ارز دیجیتال بیرون اومدم ، خداوند من رو وارد یک مسیر رویایی و بی نظیر کرد و با مطالعه یکساله بسیار سنگین با تلاش خودم (و بدون دوره قانون سلامتی استادم) به اصول تندرستی بدن و درمان بیماری ها رایج و سلامتی در سطح سلولی دست پیدا کردم و این ارزش رو در خودم به بهترین شکل خلق کردم و با ادامه دادن باورهام در زمینه احساس ارزشمندی و تمرکز بر دایره توانایی هام ، به مسیر خلق ارزش و خلق دوره اصول تندرستی به سبک خودم هدایت شدم.

    با ادامه دادن بهبود شخصیتم و تقویت باورهای کمک کننده ، برای اولین بار تحسین و تعریف و تمجید همسرم رو تجربه کردم .

    با تغییر باورهام برای اولین بار در عمرم ، افزایش 120 درصدی حقوقم رو امسال تجربه کردم.

    با تغییر باورهام در زمینه سلامتی و تندرستی به لطف خدا وارد سومین سالی شدم که حتی یک بار هم کوچکترین مریضی رو تجربه نکردم و در کنار این موضوع دهها نتیجه بی نظیر در مورد جسم و تناسب اندام و از بین رفتن تمام عفونت ها رو تجربه کردم.

    با تغییر باورهام در زمینه توحید و یکتاپرستی ، تونستم تجربه شکرگزاری واقعی و رابطه بسیار خوب با خدای خودم رو تجربه کنم.

    با تغییر باورهام تونستم به احساس امید و اطمینان و آرامش بیشتری دست پیدا کنم و تحقق تمام خواسته هام رو امکان پذیر بدونم و خلق همه اونها رو در گرو ادامه دادن این مسیر بدونم.

    .

    و هر چقدر بیشتر جلو می رم ، به بی نهایت بودن این مسیر بیشتر واقف میشم.

    هر چقدر بهتر درک کنم که این خداوند ، این جهان و نظام دقیق هستی فقط و فقط فرکانس و احساس رو میشناسه و واکنش های دریافتی ما از این سیستم فقط و فقط بر اساس باورها و احساسات ما هستند .

    هر چقدر خواسته های بیشتری رو خلق می کنم ، به لایتناهی بودن خودم بیشتر پی می برم.

    با ادامه دادن تقویت باورهام به قدرت و آزادی که خداوند به من عطا کرده بیشتر پی می برم.

    با درک بهتر قدرت باور ها ، به عدالت و دقیق بودن سیستم جهان بیشتر پی می برم.

    با حرکت کردن و متوقف نشدن در این مسیر و تعهد بهتر نسبت به قبل ، اهمیت و قدرت تقویت باورها برام واضح تر و پررنگ تر میشه.

    از خدای مهربان برای درک بهتر و خالص تر قوانین زندگی و عمل کردن شجاعانه تر به ایده ها و الهامات ، کمک و یاری می طلبم.

    انشاالله در این مسیر شاهد خلق نتایج بزرگ توسط خودم و همه دوستان نازنینم باشم و همگی با این نتایج باورهامون رو تقویت کنیم

    خدای مهربان رو برای نفس کشیدن و زندگی کردن در مسیر موفقیت و خوشبختی و سعادت شکرگزارم.

    برای شما استاد عزیزم و همه دوستان نازنینم آرزوی سلامتی و تندرستی و ثروت و موفقیت روزافزون رو دارم.

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مهشید گفته:
      مدت عضویت: 1272 روز

      به نام خدای رزاقم

      سلام به شما دوست هم فرکانسی

      اقای بایرامی من تشکر ویژه دارم خدمتتون و تحسینتون میکنم از ته قلبم

      توی این فایل این دومین کامنتیه از شما میخونم که خیلی روی من تاثیر میذاره و دقیقا پاشنه آشیل من هم هستن و چقد عالی و زیبا و اصولی بهشون پی بردین تبریک میگم اقا با این همه اگاهی که دریافت کردین و خدا رو شکررر ک من هدایت شدم به کامنت های شما دوست عزیز

      با اجازتون من از کامنتهاتون نکته برداری کردم

      چقد عالی عمل کردن به باورها رو گفتین و من درکش کردم

      باز هم ازتون سپاسگزارم انشالله هر چی از خدا بخواین بهترشو بهتون بده

      سلامت ثروتمند و خوشبت باشی همیشه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مهرداد غنچه-اسما ابوتراب گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    اسما ابوتراب:

    سلااام استاد عزیزم و استاد شایسته جان

    خیلییی خوشحالم از دیدن دوبارتون هر روز سایتو چک میکنم به امید دیدن روی شما

    دلم برای مریم جان هم خیلی تنگ شده ایشالا که ایشون رو هم ببینیم توی فایل ها

    دیشب جلسه دوم کشف قوانین زندگی رو تموم کردم و از باورهای محدود کننده و سوالاتی که استاد شایسته گفتن یک فایل 1 ساعت و پنج دقیقه ای با صدای خودم از اون تمرین ضبط کردم

    استاد من دوره روانشناسی ثروت رو ندارم ولی الان تمرکزی روی دوره کشف قوانین هستم و اینقدررر این دوره عالیه و باورهای منو زیر سوال برد که دیشب میخواستم اونجا کامنت بذارم و سپردم ب زمان دیگ ای ک الان شما این فایل رو گذاشتید و چقدددر مرتبت بود با جلسه دوم

    انگار جلسه تکمیلی بود برای من همه ی حرفاتون تکمیل کننده جلسه دوم هست حتی همین ک من میخوام موفق بشم ولی یا من به فلان چیز نمیرسم چون و…

    من مهندسی معماری خوندم ولی بخاطر باورهای اشتباهم 4 سال معلق مونده بودم با اینکه تو این حوضه کارمندی کردم ولی به خودم و تواناییام شک داشتم و دیشب با جواب دادن به سوالات کشف قوانین متوجه شدم که چقدر احساس لیاقت خودم رو خفه کردم پشت یک سری باور اشتباه که ادم های موفق تو حوضه معماری حتما یه استعدادی دارن از جمله نقاشی ولی من که نقاشیم خوب نیست اخه نقاشی چه ربطی ب معماری داره اصلا اسکیس دستی ربطی به نقاشی نداشت ولی این باور اینقدر قوی بود ک به من میگفت تو نمیتونی

    یا اینکه ادم هایی که تو رشته معماری کار میکنند یه استعداد ذاتی دارن

    یا رشته معماری خیلییی سخته تو چندین سال باید براش کار کنی تا به نتیجه برسی

    من ذهنم برا معماری خوب عمل نمیکنه من نمیتونم خوب باشم چون حرفای گنده گنده ای ک بقیه میزنن رو بلد نیستم

    من ذهنم خلاق نیست

    من نمیتونم مثل اون معمارایی باشم ک جایزه معمار میگیرن

    من باید چندین سال زحمت بکشم تا بتونم شاید یه معمار معمولی باشم

    کسی زیر بار نمیره که خونشو به سبکی ک من میگم طراحی کنه

    اصلا کارم ارزش نداره

    استاد این باورا باعث شد من چهار سال سردرگم بمونم

    البته که هنوز هست و از بین نرفته ولی همین شک کردن به این باورا یکم آتیشم زد یکم به قول مریم جان بهم برخورد که چرا من نباید اون ادمی باشم که از طریق راه هموار بتونم به معماری برسم چرا هادی تهرانی تونسته من نتونم(دوستانی که معمار هستن مصاحبه با هادی تهرانی رو داخل یوتیوب ببینند سرشار از باور های درسته و عین حرفای استاد رو میگ )

    همین حرفا و باورها باعث شد من حرکت نکنم

    استاد یه دوستی دارم که خیلی تو قسمت تئوری معماری فعاله همه ی معمارارو میشناسه کلییی کلاس رفته و خیلی خوب حرف میزنه

    و حرفای این ادم رو من باور کردم دو سال پیش و همین باعث شد خودم رو کوچیک ببینم برا معمار شدن

    اون میگفت اره رفتم پیش معمار فلانی کار کردم طرف سه شب میخوابه صب زود پا میشه دوباره کار میکنه من تو ذهنم میگفتم نه من دوست دارم مسافرت برم من دوست دارم از بقیه جنبه های زندگیم لذت ببرم و چقدر سخته من نمیتونم من ادمی نیستم ک شب سه ساعت بخوابم نمستونم و همینا باعث شد حرکت نکنم همینا باعث شد به سمت شرکتی کشیده بشم که مجبورمون میکردن جمعه ها هم کار کنیم یا گاها 12 ساعت شرکت بمونیم کار تحویل بدیم همین دیدگاه عدم احساس لیاقت باعث شد اونجا مدام منو خورد کنند مدام بهم برگردن و من بقیه رو هر روز بزرگ و بزرگ تر میدیدم توی کامنتا خیلی از اون شرایط نوشتم ولی بعد از گوش کردن به دوره احساس لیاقت یکم تونستم خودمو جمع و جور کنم و به لطف تغییر باورهام الان دفتر کوچیکس با همسرم مهرداد جان داریم که به لطف خدا کم کم داره جون میگیره و برامون از طریق این دفتر کار میاد..

    من به عنوان دانشجوی کشف قوانین زندگی این گفته ها و شنیده ها رو نمیپذیرم و خدارو شکر با درست کار کردن روی این دوره و انجام تمرین کد نویسی یادداشت برداری و استمرار الان 4 هفتس مداوم به ما پیشنهاد کاری میشه که خب بیشترش خدارو شکر به نتیجه رسیده و ما ایمانمون خیلی بیشتر شد به این دوره

    الان میفهمم بچه ها چجوری چندین تا سررسید و خودکار تموم میکردن برای این دوره ها خدا رو شکر که همین دو جلسه رو اینقدر خوب کار کردیم که این نتایج و نشونه ها پدیدار شد و تازه فقط تونستم باورهای محدود کنندمو بکشم بیرون ایشالا با مداومت به ثروت بینظیری دست پیدا میکنم و از نتایجم براتون میگم

    صحبت رو کوتاه میکنم دیگ

    عاشقتونم استاد مرسی که کامنتامون رو میخونید خیلی احساس خوبی میده که حتی همین نتایج کوچیک رو براتون مینویسم و میگم استاد بالاخره دارم میتونم

    ممنونم از استاد شایسته عزیزم به امید دیدارتون در هر کجا این دنیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    مهدی حوازاده گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز

    چقدر لذت بردم از این فایل و از این مقاله و از اون دانشمندی که بر خلاف هزاران و میلیون ها دانشمند دیگه فکر کرد

    من رشتم بیوتکنولوژی هست و نسبت به مباحث ژنتیکی آشنایی دارم ولی اون منظق هایی که سیاه پوست ها طی نسل به نسل قوی تر شدن داشت کم کم باور من هم میشد چون به ما هم گفتن ژنتیک وراثتی هست ولی این موضوع رو فراموش کردم که در یک گونه از موجودات حالا چه انسان چه حیوان و چه هرچیزی ، محتوای ژنتیکی شباهت خیلی خیلی زیادی داره و در بین گونه انسان 99 درصد شباهت ژنتیکی هست یعنی تفاوت یه سیاه پوست و سفید پوست و زرد پوست تنها میتونه 1 درصد باشه که اون یک درصد هم مربوط به نواحی غیر کد کننده هست اغلب یعنی تاثیری نداره عملا حتی شاید جالب باشه بدونید که ژنوم ما با موش حدود 75 تا 90 درصد شباهت داره و اصلن بحث بحثه ژن نیست

    ژن ها ثابت هستند اما اینکه ایا عملکردشون هم بین انسان ها ثابت هست یا نه باید بگم نه چون فرضن یک انسانی که در شرایط تنش و اضطراب خیلی بالا قرار میگیره به اصطلاح میگن بیان ژن هاش تغییر میکنه و یه سری هورمون و پروتیین خاص تولید میکنه

    یعنی این ما هستیم که تعیین میکنیم کدوم ژن کار کنه و کدوم نه

    انسانی که آرامش داره انسانی که ایمان داره و انسانی که سپاسگزاره خیلی عملکرد ژن هاش فرق میکنه با کسی که همش ناراحت و غمگین و افسردس

    آدمی که ایمان داره قهرمان مسابقه دو میشه این پیام رو به بدنش میرسونه که باید عملکرد ژن هاش طوری تغییر کنه که اون با نهایت سرعت حرکت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  10. -
    مهرداد مرادی نظیف گفته:
    مدت عضویت: 3840 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم

    نزدیک به 2 سال که به همراه خانواده به تهران مهاجرت کردم و یک سال و نیم پیش موقعی که در حال یادگیری فریمورک جدید از برنامه نویسی بودم، همه دوستانم به من میگفتن که اگه بخوای جایی استخدام بشی اول باید توی یه شرکتی خاک خوری کنی و بعدش که تجربه و رزومه جمع کردی، بتونی توی شرکت حرفه ایی تر با درآمد بیشتر کار کنی.

    هدف منم برای استخدام شدن این بود که باید تکامل مسیر کاری برای کسب و کار خودم رو یادبگیرم، با کارهای اداری ش آشنا بشم، با سلسله مراتب ش، با تکنولوژی که به کار میره، با مدیریت کردن و رفتار با همکاران و کلیییییییییییییی موارد دیگه که واقعا تجربه ش برام خیلی خیلی ضروری بود چون من هیچ تجربه ایی نداشتم. اول میخواستم بدون تجربه کسب و کار خودم رو شروع کنم ولی بارها به خودم موضوع تکامل رو یاداوری کردم و غرورم رو کنار گذاشتم و وارد این مسیر هیجان انگیز شدم.

    ماه ها تلاش میکردم و رزومه میفرستادم ولی نتیجه ایی حاصل نمیشد، بعد فهمیدم که باید رزومه حرفه ایی داشته باشم، یکی یکی مواردی که لازم بود رو انجام دادم و به لحاظ ظاهری همه چی دیگه اکی بود که یه جا بالاخره استخدام بشم، البته یک جا استخدام شدم ولی 2 هفته بیشتر نبودم که امدم بیرون، چون یه سری تضادها برام بوجود امد که خواسته م اونا بود، مثلا من در این شرکتی که 2 هفته بودم، به این نتیجه رسیدم که باید حتما یک لیدر داشته باشم تا منی که تجربه کمی دارم رو بهم مسیر رو اموزش بده در کنار کار، یعنی کارمحور آموزش ببینم و از اونجا امدم بیرون و البته که حقوق ش هم کم بود و خب اینم میخواستم که حقوق خوبی داشته باشم.

    در این چندماهی هم که سپری میشد دوستانم دائم به من میگفتن مهرداد حیف شد اون شرکت نرفتی و باید خاک خوری کنی، اون زمان من داشتم همزمان هم دوره ثروت 1 گوش میدادم و هم دوره جهان بینی توحیدی(که فکر میکنم استاد چند وقتی که دارن این دوره آپدیت میکنن و تمرکزشون روی این دوره ست).

    منظور دوستانم هم این بود که خاک خوری به معنی اینه که کار کنی و پول نگیری یا پول خیلی کمی بگیری.

    تا اینکه زمان طولانی شد و من هم مصاحبه های زیادی انجام دادم و کلی هم تجربه کسب کردم از همین مصاحبه ها ولی جایی استخدام نشدم تا اینکه یه شرکتی اعلام کرده بود که کارآموز میگیره، 3 ماه هم اول حقوق نمیده، بعد 3 ماه اگر مناسب اون شرکت بودم که باهام قرار داد میبندن از حقوق 8 تا 12 طبق تشخیص خودشون در غیر اینصورت که قراردادی نخواهد بود و تمام.

    بچه ها هم زیاد اصرار میکردن باید بری و من هم گفتم باید به خودم و خدا ثابت کنم که مرد عمل هستم و حرکت کردم و رفتم.

    در این بین خب داشتم اون 2 تا دوره رو گوش میدادم و حسابی ذهنم درگیر بود سر این قضیه که نباید خاک خوری کنم و اتفاقا میتونم بدون خاک خوری به شرکت بهتری هم برم.

    در این شرکت هم 2 هفته آزمایشی رفتم، تضاد هایی از ادمهای این شرکت و مسیر رفت و امد(یک ساعت و نیم طول میکشید برسم خونه و 2 ساعت طول میکشید برگردم و در زمستان هوای سرد و در تابستان هوای گرم به شدت اذیت کننده بود توی ذهنم و رنج زیادی از این موضوع داشتم) و حرفه ایی بودن کارها و اون شرکت برام بوجود امد. نشستم یکی یکی همه تضادها و خواسته هام رو نوشتم.

    خواسته هام از شرکتی که میخواستم اینا بود که:

    1- لیدر داشته باشه.

    2- نزدیک نزدیک به خونه مون باشه، میگفتن کل تهران همه برای کار میان میدون ونک چجوریه که من برای کار باید برم جاهای دور؟؟؟ منم میخوام شرکتی که میخوام کار کنم همین نزدیک خونمون باشه که پیاده بتونم رفت و امد کنم.

    3- لیدر با اخلاق و حرفه ایی داشته باشه.

    4- چندین تا سنیور داشته باشه توی حوزه خودم تا بتونم از افراد حرفه ایی تر از خودم کلی چیزی یادبگیرم

    5- حقوقی که میخوام باشه.

    6- شرکتی باشه که پرستیژ داشته باشه و کارهاش حرفه ایی باشه.

    7- کسب و کار بزرگی باشه تا افزاد زیادی توی اون شرکت باشن که بتونم ارتباطاتم رو بیشتر کنم و برای کسب و کار خودم تجربه کسب و کنم از کارهای با scale بزرگتر.

    8- همکارام افراد حرفه ایی و با اخلاق و شاد و شوخی و با شخصیتی باشن.

    تضاد هایی که اون چند وقت بهشون برخورده بودم، شده بود این خواسته ها و من گفتم، حرفهای دوستانم رو باور نمیکنم که باید خاک خوری کنم من اتفاقا هم سطح م خوبه و هم تیم ورک م خوبه و هم علاقه دارم و هم دارم در عمل نشون میدم و روی خودم کار میکنم پس باید اتفاقات برای من جوری دیگه رقم بخوره.

    و یادتون همزمان داشتم دوره ثروت 1 و جهان بینی توحیدی رو کار میکردم.

    جلسه 5 دوره جهان بینی توحیدی که من عاشق این جلسه هستم، استاد در مورد احساس خوب و رها بودن در مورد خواسته ها صحبت میکنن.

    هدف از کسب و کار و نتیجه گرفتن و درامد داشتن چیه؟؟؟؟ احساس خوب… پس همین الان حتی اگه اونا رو نداری احساس خوب داشته باش چون شرط رسیدن به نتایج و درامد احساس خوب، این کلیدِ شِ….

    و من عاشق این تیکه کلام استاد هستم که توی اون جلسه با خنده میگفتن که بخدا خودش خود به خود اتفاق میفته و درست میشه اگر تو وظیفه خودت رو درست انجام بدی.

    و مثال خیلی قانع کننده ایی هم زدن، این مثال که وقتی بدنمون یه جاییش زخم میشه ما دائم پیگیرش هستیم که کِی خوب میشه یا اصلا ازش فارغ میشیم و وقتی که یادمون میاد میبینیم که خودش خوب شده؟؟؟؟؟؟؟

    دقیقا همینه چون باور داریم خودش خوب میشه اصلا یادمون میره که بدنمون زخم شده.

    دقیقا پول و نتیجه هم همینه خودش درست میشه و ما باید فقط روی حال خودمون کار کنیم.

    من این قدر این جلسه رو شنیدم و شنیدم و شنیدم که دیگه وقتی داشتم روی اون زبان برنامه نویسی کار میکردم فارغ شدم از اینکه جایی استخدام بشم یا نشم، فارغ شدم از اینکه کجا باشم. واقععععععععااااا واقعاااااااا داشتم فقط از برنامه نویسی لذت میبردم فارغ از نتیجه که چی میخواد بشه یا چجوری میخواد درست بشه…

    توی آخرین شرکت که 2 هفته ازمایشی بودم و بعدش قرار میبستن، من داشتم اون 2هفته بازم دنبال شرکت میگشتم و اصلا نا امید نشده بودم همش توی دلم یه حرفی بود که میگفت تو بگرد … تو بگرد…..

    همون زمان یه شرکت به شدت سطح بالا و حرفه ایی توی حوزه کاری ما بود که دائم درخواست نیرو توی حوزه کاری که من بودم، میکرد.

    من ولی برای این شرکت رزومه نمیفرستادم چون یه بار فرستادم و اصلا به مرحله مصاحبه نرسید که رد میشدم.

    حالا این شرکت کجا بود؟؟؟ دقیقا با خونمون پیاده 20 دقیقه راه بود و با ماشین یا موتور 4 دقیقه.

    و البته شرکت حرفه ایی، با پرستیژ، کسب و کار بزرگ و حرفه ایی و بالای 200 تا کارمند برنامه نویس توی اون ساختمون نه ساختمون های دیگه ش.

    ولی من براشون رزومه نمیفرستادم چونکه با خودم میگفتم نمیشه، اما توی دلم این بود که تو بفرست میشه و من میگفتم یه بار فرستادم نشد پس نمیشه و توی دلم میگفت میشه تا اینکه گفتم باشه میفرستم ولی خب از اون راه ارتباطی که میتونستم رزومه بفرستم قبلا فرستاده بودم و دیگه نمیشد.

    اون ندای قلبم هدایتم کرد به راه حل جدید.

    گفت برو توی اکانت لینکدین اون سازمان و اعضای فیلد کاری خودت رو توی افراد اون شرکت پیدا کن و از طریق لینکدین با شخص سنیور اون شرکت صحبت کن.

    من همینکار رو کردم و روزمه ام رو برای یکی از اون افراد فرستادم که خودش لیدر اون شرکت بود.

    ایشون به من گفتن 2 روز دیگه بیا برای مصاحبه.

    من اون لحظه به خدا گفتم شد، در همین حد که گفت بیا مصاحبه برای من کاملا روشن تر شد که میشود، میشود، اگر من جوری دیگه باور کنم و بپذیرم…

    و از استاد هم اون لحظه تشکر کردم توی دلم که استاد دقیقا اینکه گفتی تو باید نشون بدی به جهان و جهان برات درست میکنه و خودش درست میشه دقیقا برای من شد….

    و رفتم مصاحبه….

    خب خیلی از فضا و جو شرکت خوشم امد چون واقعا تجربه همچین جایی رو نداشتم.(این شرکت، یک شرکت بانکی بود که قرار بود من جزئی از تیم متخصص برنامه نویس موبایل این شرکت بانکی بشم.)

    با لیدر مصاحبه کردم، لیدر اون حوزه یک فردی بود که 10 سال سابقه کار داشت و انسان به شدت با اخلاق و توی کار حرفه ایی بود. سوالات خیلی زیبایی توی مصاحبه برعکس تمام مصاحبه های دیگه از من پرسید.

    و در آخر گفت که شما تجربه کار نداری ولی میتونی تجربه کسب کنی اما تجربه تون برای اینجا کمِ.

    من بهش گفتم که من حاضرم براتون رایگان 3 ماه کار کنم، بدون حقوق، بعد 3 ماه اگر سطح م به جایی رسید که مورد تایید تون بود که با هر رقمی که میخواستین با من قرار داد ببندین با هر تایمی، اگر هم که به اون سطح نرسیدم که من میرم.

    چندین بار از من پرسید واقعا با این شرایطی که گفتی موافق هستین؟؟؟؟؟؟؟؟ و من در جواب شون هر سری گفتم قاطعانه قبول دارم.

    گفت باشه پس تو با این شرایط استخدام میشی.

    من اون لحظه که از اون شرکت امدم بیرون، خیلی خوشحال بودم ولی ذوق مرگ نبودم، این لحظه رو دقیقا یادمه، ذوق مرگ نبودم که یه اتفاقی شانسی افتاده اتفاقا از این خیلیییییییییییی خوشحال بودم که قوانین داره جواب میده.

    زمان قرار داد بعد یک هفته رسید و رفتم واحد منابع انسانی، سوالات و مصاحبه منابع انسانی برای من مثل آب خوردن بود چون توی مصاحبه هیچ شرکتی من از این موضوع منابع انسانی رد نمیشدم.

    اینجا هم همینطوری بود و این قسمت تایید شد و رفتیم برای قرار داد.

    موقع قرار داد رئیس منابع انسانی در مورد حقوق و مزایا صحبت کرد. و چون این شرکت، شرکت مخصوص بانک بود، یه سری قواعد و مزایای خودش رو داشت و یکی یکی شروع کردن برای من تشریح کردن:

    از حقوق پایه و واریزی ها بخاطر مناسبت های در کشور از سالگرد بانک و روز بانکداری و تولد امامان و خیلی چیزای دیگه

    که حقوق م که حساب شد، رسید به نزدیک 30 میلیون.

    من مونده بودم که این حقوق برای کِی هست چون بهشون گفته بودم من تا 3 ماه رایگان کار میکنم.

    تا اینکه قرار داد بسته شد و بعد یک از یک ماه کار کردن، من دریافت حقوق داشتم دقیقا با همون چیزی که بهم گفته بودن…. و من اون لحظه برام کاملا یقین شد که میشود….. میشود هرجور که تو بخوای تا وقتی که داری روی خودت کار میکنی…

    و من نه به همه اون خواسته هام بخاطر تضاد ها رسیدم، که به فراتر از چیزی که فکر میکردم رسیدم، از دوستان بسیار خوب و از لیدر بسیار عالی و حقوق خوب و افراد حرفه ایی، شرکت حرفه ایی و………….

    جوری شده بود که یه سری از اون دوستانی که بهم میگفتن باید خاک خوری کنی اصلا باور نمیکردن که من استخدام شدم و چندین بار متوجه شدم که آمار من رو گرفتن که ببینن واقعا من استخدام شدم یا نه….

    و یه سری هاشون اصلا دیگه با من تماس نگرفتن و دیگه خبری ازشون نشد و یکی دوتاشون بهم تبریک گفتن فقط.

    ————————————————————————————————————————————————————————

    حالا میخوام در مورد اینکه وقتی روی خودت کار نمیکنی یا ول میکنی و چیزی که باید باور کنی رو نمیکنی چه میشود براتون بگم.

    خب من توی این شرکت که بودم همه از من حرفه ای تر، کار برای سطح من خیلییییییییییی سنگین تر و من هم اصلا از روند نسخه دادن شرکت های بانکی اطلاع نداشتم.

    در این شرکت، روند کار اینطوری بود که کارفرما میشد خودِ بانک و تیم برنامه نویسی بانک میشد تیم عملیان فنی و یک سازمان هم داشتیم که واسط ما و کارفرما بود.

    اون زمان که من وارد این سازمان شدم، اینا باید نسخه میدادن و اوج کاری بود و به شدت همه چی حساس، من هم که سطح م نسب به اونا پایین و توی کار برنامه نویسی مخصوصا از لحاظ فنی با اینکه خیلی داشتم کار و تمرین میکردم همیشه خودم رو از بقیه پایین تر میدونستم، خب اونجا هم 3 تا سنیور داشتیم و 2 تا میدلول رو به سنیور و میشه گفت جونیور من بودم.

    بخاطر شدت سنگینی پروژه برای من، من شبها که میومدم خونه یا از خستگی میخوابیدم تا فردا یا میشستم روی دانش تخصصی م کار میکردم و از فضای کار کردن روی باورها و احساس خوبم دور میشدم.

    (اهاااا راستی اینم بگم چون میخوام بعدا به این قضیه رجوع کنم: من توی شرکت نماد بمب انرژی بودم و همه به حال من غبطه میخوردن).

    من از فضای کار کردن دور شدم و ماه ها میگذشت و من هی دور تر میشدم و چون پاشنه آشیل من احساس لیاقت و ارزشمندی و دقیقا توی کار این احساس برای من ضعیف شده بود و بخاطر فشار سنگین کار من خودم رو با بهتر از خودم مقایسه میکردم به یک جایی رسیده بودم که داشتم دیگه دیوونه میشدم از خودم و دلم میخواست که نمونم ولی لیدر م که تا حدودی پی برده بود از وضعیت روحیم بهم گفت نگران نباش و سعی کن خودت رو برسونی و درست میشه….

    این درست میشه خب من رو یاد استاد انداخت و یه چند روزی دوباره با فایلها شروع کردم و حالم خیلی بهتر شد ولی باز کار کردن روی خودم قطع شد.

    گذشت و گذشت تا اینکه واقعا من خیلی خوب شدم و همه چی دستم امد، دیگه نگرانی از اقیانوسی از کدهای پیچیده نداشتم، یه عاااااااااااااااااااااااااااالمه تجربه کسب کردم و خیلیییییییییییی همه چی خوب بود برام ولی احساس لیاقتم پایین بود و من خودخوری با خودم داشتم.

    بعد از مدتی هم یه مسئله ایی بوجود امد، اونم مدیر مون بود که به اصطلاح بچه ها میگفتن مدیر سمی.

    خیلی اتفاقات افتاد و جوو شرکت خیلی بهم ریخته بود ولی من میگفتم اگر بر خوبی تمرکز کنم اتفاقات خوب برام میفته، و من خیلی سعی میکردم روی این قضیه تمرکز کنم و تا 2 ماه آخر از سمت این مدیر برای من مسئله ایی وجود نداشت تا اینکه دیگه نتونستم کنترل کنم و منم رفتم روی تمرکز روی فقط و فقط ویژگی های منفی این فرد و مسئله ها یکی بعد از دیگری بوجود امد.

    و البته مسائل مدیر برای همه بچه ها بود ولی من خودم برای خودم دامن زدم.

    تا اینکه دوباره سعی کردم به احساس خوب و تمرکز به نکات خوب برگردم و تا حدودی تونستم ولی دیدم جوو شرکت نه فقط بخاطر مدیر که بچه ها هم خلق و خوی مدیر رو گرفتن.

    یعنی دیگه یه کرم خراب نبود، بلکه یه سبد فاسد بود که کم کم همه سیب های سالم رو خراب میکرد.

    و اونجا بود که دیگه تصمیم گرفتم بیام بیرون و لیدر هم با چندین نفر دیگه که از این وضعیت خسته شده بودن امدن بیرون و هرکسی وارد شرکت دیگه ایی شدن.

    من اون زمان با خودم گفتم خب من تجربه کسب کردم، حالا نوبت کسب و کار خودمه و خسته شدم از اینکه همش بخاطر حقوق تا اخر ماه منتظر بمونم؛ یا برای یه تفریح بخوام مرخصی بگیرم که آیا بهم بدن یا ندن.

    و البته این مدت هم یه عالمه خواسته برام مشخص و واضح شد.

    که هم اکنون در مسیر کسب و کار خودم هستم.

    اما این نکته رو میخواستم بگم که اگر همیشه روی خودمون کار نکنیم و مراقبت از باغچه ذهنمون نکنیم به راحتی نجواها وارد میشن و از هر طرف حمله میکنن جوری که اصلا یادت میره همچین قوانینی وجود داشته.

    اما خدا به من خیلیییییییییییی خیلیییییییییییییییی لطف داشته و داره که دوباره من رو به مسیر اصلی برگردوند و دوباره روی خودم کار کردم و میکنم تا از این تجربه ها استفاده کنم و با این یقین که میشود هر چی رو باور کنی توی زندگیت تجربه کنی، همون چیز رو و حتی فراترش رو تجربه میکنی.

    همه تون دوست دارم و همیشه شاد و سعادتمند و ثروتمند در آرامش و احساس خوب الهی باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      آذر نادران گفته:
      مدت عضویت: 1412 روز

      سلام به آقا مهرداد عزیزودیگردوستان واستاد عزیزم

      بی نهایت لذت بردم از خوندن کامنت شما

      چقدرقشنگ تکاملتون روطی کردین

      وتجربتون درزمینه کاریتون ارتقادادین

      چقدر قشنگ قوانین رو اجراکردین

      وزمانی که از شرکت بیرون اومدی

      اونقدرتجربه کسب کردین که میتونی برای خودت کسب و کار راه بندازی

      خوشحالم توسن کم ،متوجه شدی مسیردرست کدوم

      وخلقشون کردی و میکنی

      وچه دعای زیبایی کردین متقابلا همین دعا روبرای شما و دوستان هم فرکانسی دراین سایت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: