میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 11
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
واااای عجب منظره ی سر سبز رویایی و بینظیری پارادایزمون داره خدارو میلیاردها بارشکرت چقد پیاده روی کردن تو این بهشت لذت بخش ترین کار دنیاست آرامش سکوت امنیتی که این بهشت داره خدارو میلیاردها بار شکرت و
در رابطه با مسائلی که استاد مطرح کردن
راستش استاد من اینقدر باورام رو مثبت و درست کردم واقعا باورای نامناسبم که بخوام چیزی رو تحمل کنم نیست واقعا نیست بعد دوره های شما
و تو دوره کشف قوانین فک کنم جلسه سوم بود گفتین بهمون همینی که هست رو هیچ وقت نپذیرید و منم هیچ وقت هیچ وقت قبول نکردم تضادهایی که بهش برمیخوردم همینی که هست هیچ وقت همیشه از خدا میپرسم چه جوری در رابطه با این تضاد راحت تر میشه حل کرد چه جوری ساده تر از این راه میشه حل کرد این موضوع رو و واقعا خیلی خیلی ساده اگر تو مدار مناسب باشیم بهمون میگه خدا الهام میده هدایت میشیم به مسیرهای ساده تر و راحت تر خدارو بی نهایت بار شکر
و من تحمل نکردم واقعا هیچ موضوعی رو بعد دوره های شما بخصوص دوره ی بینظیر کشف قوانین زندگی صبر کردم بله تکاملم رو با لذت طی کردم با احساس خوب طی کردم و میکنم ولی تحمل و زجر نبوده واقعا هر موقع احساس ناراحتی بیاد برای رسیدن به خواسته م میگم ارمغان قانون شیرین تکامل احساس خوب رسیدن به خواسته همراه با لذت همراهه حواستو جمع کن این مدلی خودم رو آروم میکنم و صبر میکنم و میزارم تکاملم رو طی کنم ولی تحمل هرگز هرگز بعد دوره های شما نبوده اگر هم 1٪این حس منفی میومد اینجوری که گفتم خودمو ذهن نجواگر رو ساکت میکنم
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشید
سلام به استاد بزرگوار و خانومه شایسته عزیز
خیلی جالبه این تعریفی که کردند استاد
این اتفاق برای من هم افتاده دختر من هم 6ماه
شب روز گریه کرد ما هرروز دختر مو بریدیم دکتر هروقت بردیم دکتر گفت این عادیه درست میشه
ما شیش ماه تحمل کردیم این وضع زندگی رو
این دختر من شب و روز گریه کرد
ماهم حرف دکتر قبول میکردیم و میآمدیم خونه و
تحمل میکردیم
این هم در مورد باقی باورها اینگونه است که هرکس
گفته قبول کردیم شده جزه باور ما
و قبول کردیم این زندگی که داریم همینه
جور دیگه نمیشه زندگی کرد
همینی که هست را قبول کردیم
من هم از سال 1399 خواستم جور دیگه ای زندگی کنم خسته شدم و دارم روی خودم کار میکنم
با چنتا استاد کار کردم و رسیدم به اینجا در این
سایت هستم به لطف خدا سپاسگزارم که اینجا هستم
خیلی حالم خوبه دارم پیشرفت میکنم
یا حق
جسلام سلام
من عاشق بارونم خدایا یه روزی منو هدایت کن تو شهری زندگی کنم که جنگل و دریا و بارون داشته باش
خدایاشکرت،درمورد فایل تحمل کردن،من همیشه میگفتم دیگه چاق هستم دیگه همینو باید تحملش کنم،تا وقتی که دوره سلامتی خریدم و راحت لاغر شدم
یا درمورد درامد و بدهکاری،،،همیشه میگفتم من باورم مشکل داره دیگه همیشه قرض و وام و بدهکاری زو دارم،که بعد فهمیدم بابا اگر قسط هام صاف کنم و دیگه قرض نگیرم برای همیشه بدهیم تموم میشه
درمورد رابطه همیشه فکر میکردم دختر ها خیلی نامردن،و تحمل میکردم رفتار هاشون رو
اما بعد که فهمیدم من محبت کردن و نکته های مثبت دیدن طرف مقابل رو نمیدیدم
درمورد تحمل کردن شرایط کاری یه کار خوب کردم
وقتی دیدم شرایط شرکت به گونه ای داره میره که حرف زور میزنن و شرایط داره سخت میشه برام گفتم دیگه نمیام و من دیگه نمیتونم تحمل کنم،خداوند هدایتم کرد تو همون شغل به موقعیت دیگه ای که راحت و آزادانه برم و بیام و کلا خودم قانونش رو بیچینم،
دوباره وقتی دیدم یکی از افراد داره کم کاری میکنه و من هی صحبت میکردم که حل بشه و حل نمیشد ،بخاطرش خودم کارهاشو انجام میدادم، داره سخت پیش میره برام کارم سخت هست گفتم من دیگه این نیرو رو نمیخوام من یه نیروی میخوام باری از دوشم برداره،و گذاشتمش کنار تا راحت تر پیش بره،
و از خدای عادل ممنونم که هم زمانی خیلی برام انجام میده،مثلا من چندین بار شده خواستم راحت باشم تو سفر،یه شرایطی پیش میاد که طبق مراد من پیش میره و همه چی راحت پیش بره،و از اینجور موقع ها عاشق خدا میشم
سلام به استاد عزیزم ومریم گلم
واقعا از خداوند سپاسگذارم که این همه زیبایی وسرسبزی وآب بینهایت واین کلبه چوبی که زیبایی فوق العاده ای به پارادایس داده و آسمان پاک وتمیز با ابرهای کَلَمی اش که هر کدام به طرز عجیبی شکل فوق العاده ای به خود گرفته است
ودرختان بی نهایت سبز رنگ که مثل یه نقاشی کشیده شده است و منعکس شدن ابرها بروی آب دریاچه چه زیبایی خاصی بوجود آورده واقعا استاد عزیزم من از بچگی همیشه یه همچین جایی رو تصور میکردم واسه زندگیم .وقتی پارادایس رو با این همه زیبایی مینگرم فقط لبخند بروی لبانم شکل میگیرد فکر میکنم خودم اونجا هستم واقعا سپاس فراوان که هروز این زیبایی ها رو برای ما به اشتراک میگذارید.استاد عزیزم من میخواستم یه تجربه از زندگیه تحمل بارم که مربوط میشه به 22 سال پیش رو واستون باز گو کنم.
من خانمی هستم که در حال حاضر 40 سال دارم
و در سن 5 سالگی پدر ومادرم از هم به خاطر یه سری مساعل جدا شدند.
تا 9 سالگی با مادر پدری ام زندگی میکردم و عجیب ایشون رو دوست داشتم.
پدرم ازدواج مجدد کردند و بعد ازواج پدرم ما یه زندگی جدیدی رو با پدرم وخواهرم وزن پدرم شروع کردیم
سال ها گذشت ومن زیاد با زن پدرم رابطه خوبی نداشتم دقیقا زندگیم مثل سیندرلا شده بود.
در سن 15 سالگی برای من خواستگار اومد خواستگارم نوه برادر پدر ، پدری ام بود.
من هم سر در گم بودم باید چیکار کنم فقط احساس میکردم باید به این ازدواج وخواستگار بله بگویم که همچین اتفاقی هم افتاد.
3 ماه از ازدواج من گذشت احساس کردم که هیچ علاقه ای به همسرم ندارم یعنی انگار بعد ازدواج ذهن من باز شده بود که این مرد ایده آل من نیست.
از همون موقع به همه اعلام کردم که همسرم رو نمیخواهم ودوستش ندارم وهمه میگفتند بری خونه خودت خونه دار بشی یه بچه بیاری خوب میشی
حتی به خاطر این که گفته بودم همسرمو نمیخوام و دوستش ندارم از دست پدرم یه تو گوشی خوردم چون پدر ،پدری ام ناراحت شده بود که من این حرفو زده بودم چون همسرم نوه برادرش بود میگفتند اگه جدا بشی آبروی ما میره فقط همه به فکر آبرو بودند به فکر خواسته من نبودند.
خلاصه استاد عزیزم ومریم گلم
دوسال با هر بدبختی که بود گذشت وشب عروسی ورفتن به خونه خودم فرا رسید خیلی سخت بود چون قبلش از خدا میخواستم به هر طریقی شده باید جدا بشم ولی نشد.
شب عروسی هم گذشت همه به این فکر میکردند که من یه بچه بیارم به همسرم علاقه مند میشم
من به فکر این بودم چیکار کنم که از این زندگی خلاص بشم
کلا استاد عزیزم یه ادمی هستم وقتی چیزی رو نخوام نمیتونم تحمل کنم وباید تموم یا درستش کنم
فکری اومد تو سرم
من در مشهد زندگی میکردم
ومامانم بعد جدایی از پدرم به تهران رفت برای زندگی
وهیچ خبری هم در این چندین سال ازش نداشتم فقط از دورو بر شنیده بودم در کهریزک تهران که اون موقع(فکر میکردم تبریزک)هستش زندگی میکند.
تو ذهنم اومد برم مامانمو پیدا کنم و از طریق مامانم به این زندگی که واقعا تحملش به خاطر علاقه ای که به همسرم نداشتم رو پایان بدم.
19 ماه رمضان روز جمعه سال 1380 بود روز قبلش حلقه ازدواجمو فروختم ورفتم یه بلیط قطار خریدم و حرکت کردم به جایی که نمیدونستم کجا هست وکسی منتظرم نیست
خیلی سخت بود یه دختر 17 ساله تنها با یه دنیا سنگینی بروی شونه هایش به خاطر نخواستن همسرش ونفهیدن خانواده ودرک نکردن احساس درونی اش خودش رو آواره کرد
خیلی تنها بودم ولی همیشه یکی باهام بود الان که فکر میکنم جای پای خداوند قدم به قدم با من بود
با هر سختی گه بود آدرس مامانمو پیدا کردم
مادری که بعد 12 سال دخترشو دید وبه آغوش گرفت وتا جایی تونست گریه کرد
شروع زندگی جدید با مادری که 12 سال فرزند خودش رو ندیده بود
چون روحیه خوبی نداشتم به سر کار رفتم که یکم حال و هوام عوض بشه
خوب باید شناسنامه میبردم من هم نداشتم یعنی با خودم نیاورده بودم
مامانم به عمه بزرگم زنگ زد که شناسناممو واسم بفرستند عمه جان هم گفتند پدرم شناسناممو نمیده
با هر سختی بود از تهران تونستم واسه شناسنامه اقدام کنم و دریافت کردم
خلاصش کنم که من دوسال تهران پیش مامانم زندگی کردم بعد برگشتم مشهد وهمه راضی شدن به طلاق من وهمه دوباره با من مثل روز اول حتی از قبل هم بهتر شدن ولی خیلی حرف ها پشتم بود اصلا واسم اهمیت نداشت
چون من فقط به این که جدا شده بودم فکر میکردم
و بالاخره اون کوه سنگینی که 4 سال بروی شونه هام بود رو شکستم ورها شدم
استاد عزیزم الان که این اتفاق رو بعد چندین سال مرور کردم همه جا هدایت های خدارو میبینم که به هر سختی بود من هدایت شدم و به خواسته عمیق درونی ام رسیدم چون واقعا اون زندگی واون مرد رو نمیخواستم
الان فهمیدم که برای رسیدن ها فقط باید کانون توجهم به خواسته ام وخلق اون باشه پس من خالق زندگی ام هستم
چون من واقعا برای رسیدن به اون چیزی که خواستم جنگیدم وفقط کانون توجهم به اون بود البته اون موقع که نمیدونستم کانون توجه یعنی چه فقط بهش فکر میکرم که باید جدا بشم
بعد اون جریان ازدواج کردم ودر حال حاضر دو فرزند دختر دارم با همسری مهربان و بی نهایت نعمت های خداوند
فقط در آخر بگم استاد عزیزم واقعا قانون دنیا مثل آیینه است
چون اون زمانی که من در تهران بودم خیلی حرف ها پشت سرم زدن که بعدها فهمیدم تمام اون آدم هایی که برای من حرف زدند بدتر سرشون اومد
شکر گزار خداوند هستم که من رو هدایت کرد تا با شما آشنا شدم تا قانون جهان هستی را فرا بگیرم.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه عزیزانم
استاد یک هفته اس بیکار شدم درست همون لحظه که میخواستم تصمیم بگیرم برای کارم از خودم این سوال رو پرسیدم که من دارم تحمل میکنم یا صبر میکنم؟و پاسخ من تحمل کردن بود در این چند سال که مشغول به کار بودم همه میگفتن که این کار رو ول کن داری زحمت میکشی و سودش مال کس دیگه ای هست اما همیشه میگفتم نه من باید ادامه بدم باید تکاملم رو طی کنم باید پیش برم تا پیشرفت کنم و واقعا این جوابی بود که به دیگران و همسرم میدادم. با لذت و عشق ادامه میدادم و نتیجه شد، من که با زحمت هفته ای دویست تا کار میزدم رسیده بودم به هفته ای پونصد تا باعشق و لذت و خیلی خوشحال بودم از روند پیشرفت و تکامل خودم و به قدری کارم تمیز و عالی بود که هر بار سفارش کارهای من بیشتر و بیشتر میشد و من سر موعد مقرر کارها رو تحویل میدادم همش به لطف خدای مهربانم
هر بار که درخواست میکردم تا پول بیشتری بابت کارهام به من بدن میگفتن نمیشه هزینه ها زیاد ه ، برامون صرف نداره و…..
اما حالا کار به جایی رسید که به من گفتن که سفارش گرفتیم و دستمون بازه و از این به بعد بیشتر بهت میدیم من هم کلی خوشحال بودم که بالاخره این اتفاق افتاد و من به درآمد بیشتر میرسم
اما موقع تسویه حساب هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد بعد از اینکه گفتم پس دستمزد بیشتر چی شد ؟یه مقدار اندک به حسابم زد. من خیلی از اینکار ناراحت شدم و دیگه اون میل و اشتیاق ادامه دادن رو نداشتم .و گفتم من دیگه کار نمیزنم و ادامه نمیدم به من گفت دوباره شروع کن جبران میکنم قول میدم
اما من هر بار خواستم ادامه بدم برام سخت بود با خودم فکر کردم من الان دارم تحمل میکنم و این تحمل کردن درست نیست و کامل کارمو قطع کردم با توکل به خدای مهربان که راه دیگه ای برای درامد داشتن به من نشان میده
این چند روز خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من خیلی دوست داشتم وقت بیشتری برای خودم داشته باشم و بتونم بیشتر روی خودم کار کنم اما سفارشهای پی در پی وقتم رو پر میکرد هر چند سعی میکردم صبح زودتر بیدارشم و چند ساعت روی خودم کار کنم اما ذهنم پر بود از اینکه بدو دیر نشه و کارتو تموم کن.
این یکی از خواسته های منه که در کنار داشتن درآمد ازادی زمانی داشته باشم تا برای خودم وقت داشته باشم
یکی از نکات دیگه که بهش رسیدم من الان کارهای جدید و ایده های جدید به ذهنم میرسه و انجام میدم به امید رسوندن مشتری از جانب خدای مهربانم و البته یک کارهایی هم انجام دادم اما فعلا نتیجه ای نداشته و اگر من توی کار قبل بودم فقط سفارشهای تکراری بود و کار جدیدی نبود و این باعث پیشرفت من میشه
این بیکاری من رو ناراحت میکنه اما با دیدن سریالهای سایت حالم رو عوض میکنم و کلی تصاویر زیبا و با صفا از دیدن این سریالها توی گوشیم دارم و خوندن کتابهایی که دارم و کتاب چگونه فکر خدا رو بخونم خیلی کمک کننده است برای من
دیروز فایل گفتگو با دوستان قسمت 60 رو میدیدم که استاد گفتن خودتون رو بیکار نکنید از دیروز احساس ناخوب در من ایجاد شد دلم گرفت رفتم پارک با بچه هام تا حالم رو بهتر کنم چه هوای عالی بود باغبان در حال اب دادن به چمنها بودن و یک هوای خنک و دلپذیری بود به لطف خدای مهربانم حسابی لذت بردیم
امروز صبح که بیدار شدن تصمیم گرفتم حالم رو خوب نگه دارم تا هدایت خداوند رو ببینم و الهامات رو درک کنم
استاد تاکید شما بر عملگرا بودن باعث شده مدام دنبال این باشم که چکاری باید انجام بدم؟عملگرایی یعنی چی؟من فکر میکنم همین که من الان سعی بر کنترل ذهنم دارم و سعی میکنم روی باورهام کار کنم به خصوص باور فراوانی و دیدن فایلهای فراوانی رو باور کن برای ساختن باور فراوانی یعنی عملگرایی. اینکه من تمرکزم رو گذاشتم برای بهبود حالم و به احساس بهتر و بهتر برسم تا الهامات رو درک کنم و انجام الهامات یعنی مسیرم رو درست میرم.
استاد شما خودتون هم بارها تاکید کردین بر اینکه ما مشکل در عملگرایی داریم استاد اگر میشه فایلی در مورد عملگرایی و بیشتر باز کردن این موضوع بگذارید.
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید.
بنام خداوند زیبایی ها ،خالق جهان هستی
سلام به استاد استادها ،عزیزم ،صدای خدا ،دستان خدا
سلام به مریم جون خوشگل و دوستان عالیم
با شنیدن داستان شما استاد عزیزم من یاد داستان دخترم افتادم که از وقتی به دنیا اومد تا چهار سالگی هی مریض میشد و شبها به شدت تب داشت و ما راهی دکتر و بیمارستان میشدیم ماهی یک یا دوبار داستان ما بود رفتن به دکتر
قرص و شربتهای انتی بیوتیک و ضد حساسیت همیشه تو یخچال داشتیم .
دکتر عوض میکردم بهترین متخصص های کودک شهر میبردم و چقدر زمان من در مطب های دکترها در انتظار میگذشت ، تا اینکه بلاخره به خودم گفتم آخه تا کی باید وقتت تو مطبها بگذره ؟ تا کی ساعت به ساعت شربت و داروهای شیمیایی تو حلق دخترت میخوای بریزی و اونم هی گریه کنه ؟ تا کی این شب نخوابیدن ها و استرس تب های وحشتناک؟
آقا دخترم یه بار باز تب کرد برای هزارمین بار دکترش رو عوض کرده بودم .این دفعه بردمش دکتر و به آقای دکتر گفتم که این بچه باد بهش میخوره تب میکنه و هی باید دارو مصرف کنه گفتم ریشه یی مسئله رو بررسی کنه اگر آزمایشی لازمه یا هرچی من انجام میدم اما میخام که تمام بشه و دکتر گفتن که شاید لوزه ی دخترت بزرگه و باعث چرکی شدن گلوش میشه . دستور عکس برداری دادن و من همون موقع دخترمو بردم رادیولوژی و عکس حاکی از این بود که لوزه ی دخترم بزرگه و باید با یه عمل سرپایی لوزه ش کوچیک بشه .سریع دکتر جراح سرچ کردم و وقت عمل تو همون هفته گرفتیم و عمل انجام شد.
و اما نتیجه: دخترم حتی سالی یک بار هم از اون موقع مریض نشد و بصورت طبیعی همیشه سالم بود حتی تو دوران کرونا هم مریض نشد به لطف خدا.
با شنیدن صحبتهای استاد عزیییییزم امروز باز یک مسئله ی دیگه تو زندگیم را پیدا کردم که من مدام دارم تحملش میکنم و کد مخربش رو هم پیدا کردم که مربوط میشه به خانه و محل زندگیم!
من خیلی خونه عوض کردم و همیشه هم در خونه هایی زندگی میکنم که بنابر درآمد و شغل همسرم پایینتره به اینصورت که ما الان در یک خانه ی آپارتمانی 95متری زندگی میکنیم . دو تا بچه دارم . دخترم چون 15 سالشه دوست داره واسه خودش اتاق داشته باشه و یکی از اتاقهارو با سلیقه ی خودش رنگ زده و چیدمانش کرده و اجازه نمیده پسرم وارد اتاق بشه . میمونه یک اتاق دیگه که متعلق به من و شوهرم و پسرم میشه یک کمد داریم توی اتاق که هر سه تا لباس و وسایلمون توشه و من دارم تحمل میکنم چرا ؟ چون وسایل خیییییلی بیشتر از ظرفیت کمدمون هست و در نظم دادن به اون مشکل دارم
تحمل میکنم چرا؟ چون میخوایم بریم بیرون سه نفری باید تو اتاق آماده بشیم برای لباس پوشیدن هی معطل همدیگه بمونیم
تحمل میکنم چرا ؟ چون پسرم جای مناسب برای خواب شبانه نداره
تحمل و تحمل و تحمل چرا؟
البته من همیشه شکرگذار هستم و حالم در این خونه بسیار عالی هست و خیلی خوشحالم اما تحمل این خونه در شرایطی هست که همسرم پیمانکار هستند و متوسط ماهیانه ی درآمدشون صد میلیون تومن ، دوتا خونه ی ویلایی یکی در مرکز شهر که به علت اینکه همسرم میخان خونه را روبه راه کنن بهد بزارن برای فروش دو ساله خالیه و حتی اجاره ندادن و هر شش ماه دوتا کارگر میاره دو روز کار میکنن باز کارهای بازسازیش میمونه تاااااااا…
یکی از خونه ها رو هم اجاره دادن و ماهی یه ذره پول اجاره میگیرن
و همسر عزیزم صبح زود خروس خوان میرن سرپروژه ها تااااااشب که له میان خونه .
باز داراییهای زیاد دیگه یی هم هی داره به زندگیمون اضافه میشه اما دریغ از خانه یی که در شان و لیاقتمان باشد.
زمین کشاورزی که فروشنده هنوز داره اذیت میکنه – مغازه یی که بعد از 7 سال هنوز سازنده تحویل نداده- باغی که نمیریم سر بزنیم چون همسرموقت ندارن
همه ی اینها مسائلی هست که مربوط به امورات شوهرم هستند و من خیلی وقته که فقط دارم روی خودم کار میکنم و حالم بسیار خوبه و در کمال خوشحالی به هر خواسته یی که در حد خودم باشه رسیدم از لحاظ روحی ، سلامتی ، شغل و درآمد ، اعتماد بنفس و عزت نفس
اما کد مخربی که امروز پیدا کردم این بود که (( پول و اموال زندگیمون مال شوهرمه و هرقدری که ایشون تعیین میکنه خونه در همون مقدار باید باشه))
الان من فهمیدم که اگر همسرم درآمد داره و بیرون داره با خیال راحت پول در میاره چون من مدیریت بچه ها و خونه رو به نحو عالی دارم انجام میدم و اگر در خانواده آرامش و صلح و دوستی برقراره بخاطر وجود منه پس من حق دارم بنابر درآمد ایشون درخواست خونه یی بزرگتر با امکانات بیشتر داشته باشم و این من هستم که همیشه به کم قانع بودم در صورتیکه با کمی درست کردن باورهام و کمی محکم بودن روی درخواستم بهش برسم.
من در حال حاضر دانشجوی دوره ی دوازده قدم هستم و تمرکزی روی دوره دارم کار میکنم برای همین هنوز نتونستم دوره ی شیوه ی حل مسائل را تهیه کنم .
امیدوارم که بتونم با جایگزینی باورهای درست به خواسته هام برسم و در حال حاضر بزرگترین آرزو و هدفم داشتن خانه ی ویلایی بزرگ و سه خواب در منطقه یی که لایقشم ، به لطف خداوند مهربان
سپاسگزارم از استاد عزیزم و دوستان گلم
خدایا هزاران مرتبه شکرت
استاد عزیزم مریم جانم سلام
خدای من چقدر این پارادایس زیباست ادم هر دفعه میبینه براش عادی نمیشه و هر دفعه از این همه زیبایی به وجد میاد
چقدر اون ابر های پفکی سفید زیباست چقدر این دریاچه زیباست چقدر همه جا سرسبز و زیباست
ای خدای من چقدر اخه این اسب و بز زیباتر کردن این طبیعت فوق العاده رو خدایا شکرت
داشتم به خودم میگفتم آیدا ببین پاداش موندن دراین مسیر توکل کردن ایمان به خدا سپردن کارها به خدا و عمل کردن به الهامات چقدر میتونه بزرگ و فوق العاده باشه که البته زندگی تو همچین بهشتی یکی از این پاداش هاست سلامتی ،داشتن رابطه رویایی ،ثروت بی اندازه ،آزادی زمانی و مکانی
واقعا پاداش توکل و ایمان به خدا بی نظیره
استاد عزیزم از تحمل گفتین بزارین چند تا مثال که این اواخر تو زندگی خودم بود بگم
اول در مورد سلامتی من حدود یکسال بود که کمردرد داشتم و داشتم تحمل میکردم چون همه دور و بریام بهم میگفتن طبیعیه دیگه
تو این دوره زمونه همه کمردرد دارن و منم با این باور که اره دیگه کاری نمیشه کرد که همه کمردرد دارن داشتم تحمل میکردم هر چند به فکر درمان و فیزیوتراپی های مختلف بودم ولی خب ته روان این بود که بلاخره همه الان دارن این دردو و طبیعیه
تا اینکه یک جایی به خودم اومدم دیدم بابا کجاش طبیعیه اونم دختری تو سن من اینقدر طولانی کمردرد داشته باشه دیگه طاقتم طاق شد دیگه خسته شدم
میخواستم سالمه سالم باشم شروع کردم گفتم کمردرد واقعی نیست فقط مسئله اینه که باید ورزش کنم و بدنمو قوی کنم عظلات بدنمو باید قوی کنم و بهم الهام شد که دوره فوق العاده قانون سلامتی شروع کنم و درکنارش ورزش هم بکنم
این همه مدت درد داشتم ولی همچین ایده ای بهم نیومده بود
همش میگفتم کدوم دکتر منو خوب میکنه و چند تا دکتر رفتم و هیچ نتیجه ای نداد
تا اینکه تحملم تموم شد و واقعا خواستم خوب باشم این ایده بهم گفته شده چند روزی هست که قانون سلامتی شروع کردم و در کنارش ورزش میکنم خداروشکر احساسم خیلی خوبه و با توکل به خدا بدنم و کمرم روز به روز بهتر خواهد شد در آینده میام و از نتایج فوق العاده عمل به این الهامم بهتون میگم
و مورد دیگه تو رابطه ای که اخیرا درگیرش بودم که چند ماهی بود که دیگه رابطه ام ناجالب شده بود
ما دو تا دیگه هم مدار هم نبودیم و مدارمون از هم جدا شده بود ولی من به خاطر ترس از تنهایی ترس از اینکه این بره چی میشه خیلی چیزارو تحمل میکردم
با خودم همیشه میگفتم بابا این ادم بره حتما فرد مناسب تری سر راه زندگیم قرار میگیره ولی خب کو عمل
فقط این حرفو میزدم ولی باز ترسه کار خودشو میکرد
باعث شده بود واقعا چند ماهی تو استرس و حال بد باشم
تا جایی که روزی دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم آیدا چیکار میکنی تو این همه قوانین میدونی چرا عمل نمیکنی فقط مثل کسی که قشنگ حرف میزنه یه سری قوانین برای خودت مرور میکنی و بعد دوباره میزاری ترس و احساس بد زندگیتو مدیریت کنه
گفتم دیگه نه دیگه تمومه و اون روز با تمام وجودم رو ترسم پا گذاشتم و تموم کردم برای همیشه
گفتم اینا فقط حرف نیست اینا قانون زندگیه مطمئنا ادم های خوب تو دنیا زیاده مطمئنا خداوند انسان های فوق العاده ای به مسیر زندگی من هدایت میکنه اگه و فقط اگه روی خودش حساب کنم فقط به خودش بسپارم و خدا میدونه از اون روز به بعد چه آرامشی دارم چقدر احساس های خوب وارد زندگیم شده
شده بعضی مواقع دلتنگ شدم نجواها اومدن سراغم ولی جمله ای از جلسه نهم کشف قوانین در تمام وجودم نشسته که استاد گفتن
مگه نمیخوای به خواسته هات برسی پس فقط و فقط و فقط احساستو خوب نگه دار به صورت پایدار
فاصله بین توه الان با خواسته هات فقط با احساس خوب پر میشه و احساس بد تو رو از خواسته هات دور میکنه
و این جمله معجزه کرده در وجودم که هر موقع نجواها میان سراغم که احساسمو بد کنن میگم آیدا نه
تو میخوای به خواسته هات برسی پس فقط احساس خوب
خدایا شکرت به خاطر این اگاهیا به خاطر اینکه میدونم و دارم عمل میکنم خدایا کنارم باش خدایا منو روی شونه هات بزار و کمکم کن بتونم از پاشنه اشیلم ترسام عبور کنم به سلامتی و راحتی
استاد عزیزم مریم جانم بی نظیرین و من واقعا عاشقتون هستم امیدوارم که با نتایج فوق العاده ام بیام و بگم استاد من شاگرد زرنگ شما هستم کسی که تونست روی ترساش پا بزاره و فقط روی خدا حساب کنه به الهاماتش عمل کنه و
الان به زندگی فوق العاده ای که در همه ی ابعادش بی نظیره هدایت شده به امید اون روز به زودی
در پناه خدای مهربان و هدایتگر
بنام یگانه خالق هستی
یادمه همیشه سر برگ همه نوشته هام مینوشتمش
خدارو با خالق بودنش یاد میکردیم و غافل از اینکه خدای بزرگ این قدرت رو در وجود تک تک ما قرارداده چون ما چیزی جز اون نیستیم.
چقدر خوشحال و شکرگزارم از وجود نعمت ب این بزرگی تو وجودم که قدرت خلق زندگیم بهم داده شده.
خدارو شاکرم که در کنار شما، تو این جمع گرم و صمیمی عباسمنشی قراره با یه فایل جدیدی از استاد آگاهی های جدیدی درک کنیم.
برای این موضوعی که استاد مطرح کردن یاد تجربه ای از زندگیم افتادم که اون موقع چیزی از قانون و باورها نمیدونستم.
یادمه درگیر رابطه ی عاطفی بودم که خیلی بهم سخت میگذشت.احساساتم درگیر شده بود، وابسته شده بودم.از طرفی چون یه سری از انتظاراتم برآورده نمیشد، یا یه رفتارهایی ک باب دلم نبود انجام میداد، یا توجهاتی ک توقع داشتم بهم داشته باشه رو نداشت.احساسم روز به روز منفی تر میشد.حال خوبمو وابسته کرده بودم به رفتارهای این شخص.برخوردهای خوب رفتارهای خوبش بهم حال خوب تزریق میکرد و رفتارهای آزرده ش کل انرژیمو ازم میگرفت.
چقدر داشتم تلاش میکردم که رفتارهاشو درست کنه.نمیدونم چرا همش فکر میکردم نمیدونه تو همچین موقعیتی چیکار کنه.چون بلد نیس من باید بهش بگم.حرفامو گوش میداد حتی میگفت آره حق با توعه.ولی باز همون آش و همون کاسه.
هر روز بیشتر از دیروز تمرکزم روی رفتارهای منفیش بود و طبق قانون هر روز رفتارهایی از اون دست و بیشتر ازش میدیدم.انقدری که تمرکزم رو نکات منفیش بود که اصلا خوبیاش و نکات مثبتش و نمیدیدم.
باورم این بود هیچ کس خوب کامل نیست.هر گلی یه خاری داره.و من نباید انتظار داشته باشم که با یه آدم پرفکت وارد رابطه بشم.خب با وجود این همه خوبی این نکات منفی هم داره و من چون دوسش دارم باید باید باید تحمل کنم.
نمیگفتم اعراض کنم.میگفتم باید تحمل کنم.
نمیدونستم باید تمرکزم و بذارم روی نکات مثبتش.روی نکات مثبت زندگیم.نمیدونستم باید حالمو خوب کنم .نمیدونستم با توجه به نکات منفیش دارم از این دست رفتارها و بیشتر جذب میکنم.نمیدونستم باورهای مخربم باعث جذب این رفتارها و این رابطه شده.نمیدونستم قانون برانگیختگی روابط.نمیدونستم این منم که باید تغییر کنم
اره من نمیدونستم
واقعا نمیدونستم
وقتی میگم نمیدونستم اشکم درمیاد نه از روی حسرت نه از روی اینکه با ندونستن قانون چه لحظاتی و روزایی و ازدست دادم.نه
اشکم از شوق دونستن آگاهی های الانمه.اینکه باید اون روزها طی میشد تا من به این گنج دست پیدا کنم.شاید اگه اون تجربه ها نبود من هیچ وقت پیگیر دونستن قانون نمیشدم.و اصلا درکش نمیکردم.
بعد چند ماه تحمل کردن این شرایط،دیگه بریدم.دیگه تاب تحمل نداشتم.به غیرتم برخورده بود چرا انقدر این آدم و تو زندگیم بزرگ کردم انقدر بهش قدرت دادم که حال خوبم وابسته به ایشونه.
یه شب از ته دلم سپردم خودمو رابطمو به خدا، گفتم خدا دیگه من کاری ندارم من تلاشمو کردم و نشد.هر چی صلاح بدونی من راضیم بهش.بعد این صحبت ها دیگه خنثی شده بودم.توجهمو از این رابطه برداشتم و خودمو درگیر کارای دیگه کردم.مثل کسی که دیگه سر شده و چیزی نه خوشحالش میکنه نه ناراحت.
بعدش نم نمک این رابطه تموم شد.بدون هیچ بحث و داستانی.مثل جریان آروم رودخونه.
درسته تموم شد، ولی من مسأله رو حل نکرده بودم با ناآگاهی صورت مسأله رو پاک کرده بودم.اینو با ورود به رابطه بعدی و تکرار شدن داستان هایی از اون دست متوجه شدم.
تازه دارم کشف میکنم باورهای مخربمو.باورهایی که چنان تو وجودم رخنه کرده که خیلی نامحسوس دارن روابط و شرایط زندگی منو رقم میزنن.تازه درک کردم قدرت کانون توجه و تازه فهمیدم احساس خوب و روش های رسیدن به این احساسو.
به امید آگاهی های بیشتر
به امید تجربه های بهتر……
به نام مهربان هستی
سلام بر استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربان و همه عزیزان گلم در این سایت توحیدی فوق العاده
استاد عزیزم یه مطلبی رو که به ذهن ام رسید و الان خدمتتتون میگم این هست که ما بچه های این سایت به خاطر درخواست های مکرری که به
خداوند داشیتم و درخوااست داشیم که خداوند راه درست را به ما نشان بدهدد همین تحمل نکردن شرایط بود و با هر تضادی به خدا میگفتیم که
خدایا راه درست چیه ؟ آیا راه درست این مسیر چیه و ما باید چگونه عمل کنیم ؟ و آیا چرا در زمان ما مثلا راهنما و یا فرستاده از طرف تو نیست
و ماباید فقط به کتاب ها و صحبت پیشوایان دینی اکتفا کنیم که خود آنها هم اکثرا با هم اختلاف نظر دارند و این در خواست ها از نپذیفتن اون
شرایط بود که باید اصلاح می شددو از همون با ور به غیب بود و سیستم جهان هم ما رو به زیبایی هدایت کرد به راه آسان و توحید و نعمت ها ی
فراوان و روز افزون .
استاد از همون روز اولی که با شما آشنا شدم بسیار بسیار تغییرات و بهبود هایی در زندگی ام اتفاق افتاد:
اولین موردش بهبود وضعیت سلامتی ام بود که از آن رو ز من دیگه به هیچ عنوان مریضی رو ندیدم و سالم سالم شدم و به لطف قانون سلامتی هم
که هر روز باز توی سلامتی دارم بهتر و بهتر میشوم.
استاد عزیزم سپاسگزار شما هستم از روز آشنایی با شما دیگه من افراد نامناسب ، حتی از نزدیکترین افراد رو دیگه توی زندگی ام ندیدم
مشتری ها ی درب و داغون جاشون رو به مشتری ها ی خوب داد و من این رو به صورت طبیعی پذیرفتم
کارها و پروژه ها ی کم ارزش رو دیگه نگرفتم و به جاش کارها بهتر و بهتر شد
الان به لطف خدای مهربان داره هر روز در آمد سازی من برام آسان تر و با زمان کمتر میشه
خدایا شکرت روابطم با همسر وفرزندم و اطرافیانم بسیار بسیار خوب هست که البته من اون رو به صورت طبیعی پذیرفتم
خدایا شکرت ترس ها و نگرانی هایم به شدت کم شده و هر روز که بیشتر روی خودم کار میکنم کم و کمتر میشه
استاد عزیزم اینقدر مسافرت های عالی و آزادی زمانی دارم که خیلی مسافرت رفتنم راحت و راحتر شده و فقط با یک اراده شروع میکنم به مسافرت رفتن از چند روز تا یک هفته .
خدایا شکرت از اینکه خیلی راحت به خواسته هایم میرسم البته خواسته های کوچک
خیلی کمتر به خاطر اتفاقات نادلخواهی که خودم خلق کردم ناراحت میشوم
خیلی کمتر از قبل تعصبات شدید مذهبی دارم و با جهان اطرافم به صلح رسیدم و سعی میکنم هر کسی و هر چیزی رو توی جایگاه خودشون بپذیزم
و ازش ایراد نگیرم .
این ها همه مسائلی بود که شکر خدا من با نپذیرفتم و هر روز بهتر و بهترش کردم و حلش کردم .
در مورد فرزندم که الان 3 سالشه و حدود یک سال پیش یک مسئله بیضه پیدا کرده بود و همسرم ناراحتش بود و خلاصه بعد از چند روز که دکتر رفته بود و یک دکتر خیلی خوب رو پیدا کرده بود و به سختی هم نوبت گرفته بود رفته بود پیشش و او گفته بود که بند بیضه هاش کوتاهه و به همین دلیل هم میره بالا و باعث مشکل شده و الان باید شما عملش کنی (به لطف برنامه های استاد سال 99 که خدا هدیه کرد به ما همه مراحل به دنیا اومدنش به صورت طبیعی و راحت بود ) و همسرم هم براش نوبت عمل زد و به من گزارش داد من توی اون لحظه پشت تلفن چیزی نگفتم
کمی صبر کردم خودم رو یکم به آرامش رسوندم و گفتم خدایا این هدیه خودت هست و خودت از اول تا الان محافظتش کردی از این به بعد هم با خودت هستش
خلاصه یکم فکر کردم گفتم آخه این که دکتر داره میگه حالا هر چقدر هم دکتر خوب این حرفش غیر منطقیه این بچه که از اول سالم بوده و توی این دو سال مسئله نداشته حالا یهو خود به خود که بند بیضه هاش کوتاه نمیشه و همون لحظه شک کردم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن
زنگ زدم به همسرم و گفتم فعلا صبر کن یک روز و یا دو روز به عملش مودنده بود و اگه کنسل میشد دوباره زمان میبرد تا نوبت بگیریم چون دکتره سرش شلوغ بود .
بعد از تماس با همسرم این فکر به ذهنم رسید که بابا ما از قدیم هم به دکتر های طب سنتی بیشتر باور داشتیم و همیشه هم نتایج خوبی از شون میگرفتیم و بعد هم که اصلا بچمون چندتا مسئله داشت برده بودیم پیشش خیلی راحت و آسان با کمترین هزینه درمانش کردیم اونم از لطف
خدا و آموزش های استاد بود که با یک طبیب بسیار بسیار ماهر در ارتباط بودیم که همیشه فقط با یک نگاه ساده به صورت و چشم های طرف مقابل تمام مسائل اون رو خودش میگفت بدون اینکه توضیح بدیم .
خلاصه به خانمم گفتم بابا یه زنگ به آقای فلانی بزن طبیب طب سنتی که همیشه میرفتیم پیشش حالا یه مشورت باهاش بکن (من تهران بودم و خانم شهرستان نزدیک همون طبیب) گفت که آره راست میگی بزار یه مشورتی باهاش بکنم ( اگه من به خدا روی نکرده بودم و از ش کمک نمیخواستم هر گز این فکر به ذهن نا آرومم و ذهن پریشان خانمم نمیرسید)
و خلا صه با یک تماس و یک نوبت حضوری که کلا 2 ساعت نشد و با یک هزینه یک صدم نسبت به عمل جراهی اون مسئله با یک شربت ساده حل شد و چقدر من از طبیب تشکر کردم و خدارو شکر کردم که حالا بحث هزینه ای به یکطرف بحث دردسرهای بیمارستان به یک طرف و این که این بچه توی این سن بره زیز تیغ دکتر از طرف دیگه خیلی غیر طبیعی و ناراحت کننده بود/
و این فقط یک مورد بود از هزاران موردی که خیلی از کارها سخت انجام میشد و با نپذیرفتنش با یک ایده ساده حلش کردیم
و هزاراان مورد دیگه بوده که البته بیشتر توی مسائل کاری بوده و فنی و غیر قابل باز گو ولی به عنوان نمونه یکیشو میگم /
توی یک پروژه ما قرار بود من و یک نفر دیگه توی یک سوله مسیر طولانی رو سینی کابل اجرا کنیم و هر یک متر یک ساپورت نصب بشه که هر ساپورت همه سه تا پیچ و رول پلاک بزرگ نصب میشد حدود 15 سال پیش بود و خلاصه طبق روال قبل شروع کردیم با یک نردبام بلند با کلی وسایل دریل و پیچ و دیگر تجهیزات به سختی اولین ساپورت رو نصب کردیم و اون سوله هم جوری بود که همه جاش پر وسایل بود و با هر بار نصب ساپورت ما باید کلی درد سر میکشیدم که جای نردبام رو درست کنیم که بتونیم توی ارتفاع سه متری یدونه ساپوت سینی کابل بزنیم
کاری بسیار دشوار و زمان بر و پر خطر که موقع دریل کاری روی ارتفاع هر لحضه ممکن بود نربان از زیر پا سر بخوره
خوب موقع نصب ساپورت اول اومدم پایین و هنگام چای خوردن داشتم فکر میکردم ما با این روش باید سه هفته زمان بزاریم توی بهترین شرایط و این کار خیلی سخته و شروع کردم به فکر کردن که آیا راه دیگه این هست .
راه دیگه ای که بود این بود که از نیسان های بالا بر دار کمک بگیریم که بریم توی سبدش و مارو توی ارتفاع نگه داره که ما کارو انجام بدیم که البته اون هم نشدنی بود چون توی سوله مشغول کار بودندو یک عالمه دستگاه و وسایل بود که نمیشد به این راحتی جابه جا کرد.
باز فکر کردم گفتم چی کار میشه کرد نپذیرفتن سختی کار
همون لحظه چشمم به صحنه ای افتاد و یک جرقه توی ذهنم زده شده دیدم که توی اون کارگاه از این جرثقل های سقفی دارند و یک سبد فلزی بزرگ دو متر در یک متر که اینها وسایل سنگین رو باهاش جابه جا میکنند که این سبد با چهار تا زنجیر به غلاب جرقثیل وصل شده و جابه جا میشه
به دوستم گفتم بیا من یک ایده دارم بیا تستش کنیم و اون کنترل جرثقل رو به دست گرفتم و اون سبد رو آوردم و نشستم توی سبد و کنترل بدست و از زمین بلند شدم و خودم رسوندم به جایی که ساپورت ها باید نصب میشد چون جرثقل توی سوله هم حرکت طولی داشت و هم عرضی و هم ارتفاعی عملا ما به راحتی هر کجا سوله میخواسیم به راحتی با چند تا دکمه توی سبد محکم و مطمعن میرفتم و اصلا اون موقع من رو
هوا بودم برگشتم پایین و کلی وسایل مورد نیاز رو که واسه هر کدوم باید از نردبام بالا میرفتیم رو گذاشتم توی سبد و رفتیم توی ارتفاع سه متری
و اصلا کار نبود که عشق و حال بود کل وسایل پیشمون حتی فلاکس چایی و آب هم پیشمون دم دست من و همکارم دونفری یکی سوراخ میکرد
با دریل یکیمون پیچ میبست و اصلا توی سه روز ما به راحتی چهار هزار پیچ و رول پلاک رو روی دیوار سخت کار کردیم و به خاطر راحتی کار دقتمون هم رفت بالا و این قدر این کار دقیق و مرتب و توی یک خط صاف انجام شد که همه بعد از اجرای کار انگشت به دهن مونده بودند و نفهمیدند ما اصلا چطوری این کار رو اجرا کردیم
و خلاصه از این ایده ها که هزاران بار بهم الهام شد و من اجراش کردم و لذتشو بردم /
و موردی هم استاد من هنوز حلش نکردم و یجورایی دارم تحملش میکنم که البته اون هم به لطف خدا به زودی حلش می کنم بحث مسائل مالی هستش که باز از هر طرف که میرم باهش برخورد میکنم و باید اون رو هم حلش کنم که البته بسیار بسیار بهتر شده و من در این لحضه در آمدم رو ده برابر کردم نسبت به قبل خیلی بهتر شده ولی هنوز بسیار بسیار مسئله دارم که حلش کنم و فکر میکنم دارم تحمل میکنم چون میدونم باید بابتش تمرکز بزارم و هنوز نگذاشتم /
استاد دوستون دارم عاشقتونم تحسینتون میکنم بابت اون هیکل ورزشکاری و حرفه ای تون
سلام به استاد خوش تیپ و خوش استایلم و دوستان عزیزم
من تو خانواده متعصب و مذهبی ای بزرگ شدم و این موضوع رو زندگی دخترهای خانواده رو بیشتر مختل میکنه من از بچگی عاشق ازادی بودم و هرجا هرچقدر ک میشد از پوشش گرفته تا بیرون رفتن و ورزشهای خاص کردن ولی بازهم ی ترسی وجود داشت تو دلم .من تا حدی این موضوع رو پذیرفته بودم ک خانواده من میتونن در سرنوشت من تاثیر داشته باشند کوچکتر ک بودن از اینکه منو دعوا کنن و سرزنش کنن میترسیدم یکم بزرگتر ک شدم ازینکه ناراحتشون کنم میترسیدم ولی همیشه از خودم میپرسیدم یعنی من تا ابد باید این محدودیتها رو ک تعصب خونواده من ایجاد کرده رو تحمل کنم .؟ایا من نمیتونم با خیال راحت چیزهای ک دوست دارمو داشته باشم و با ازادی کامل کارهایی ک دوست دارم رو انجام بدم ؟همیشه این سوالو داشتم.من بچه تر ک بودم خیلی سر این ک چ پوششی داشته باشم کتک میخوردم ولی چیزی ک خودم میخاستمو میپوشیدم انقدر پای این خواستم وایسادم ک هیچ کس باورش نمیشه ک تو این خانواده ی دختر با این پوشش بگرده ولی این موضوع خیلی برام بزرگ نبود و فک میکردم ک میشه انجامش داد چیزی من فک میکردم باید تا ابد تحملش کنم این بود من بتونم سفر برم تفریح کنم خودم ب تنهایی یا با دوستام .چون دوران مدرسه هم هیچوقت اجازه بهم ندادند ک هیچ اردویی از طرف مدرسه برم .و این باور تحمل کردن تا قبل ازینکه با سایت و برنامه های شما اشنا بشم ادامه داشت .تا اینکه دیگه خسته شدم ی عالمه اشتیاق و علاقه ب سفر داشتم و دیگه نمیتونستم ب تعویق بندازمش .من ی دوستی توی بیرجند دارم و تصمیم گرفتم اولین سفر تنهایی ام رو برم پیش اون دوستم.ولی هیجان و استرس دلشت منو میکشت رفتم ی بلیط بیرجند گرفتم و تا چندساعت قبل از ساعت بلیطم هم بهشون نگفتم .مثلا من ساعت 2 بلیط داشتم صبح ساعت دهونیم 11 ب بابام گفتم ک من بلیط گرفتم دارم میرم و اون هم گفت نه نمیزارم بری ولی همینکه تونسته بودم تا اینجا پیش برم از خودم مقداری راضی بودم .و هی اصرار ک من بلیط دارمو دیر میشه و ازین حرفا .بابام هم دید من دارم اصرار میکنم طبق عادت همیشگیش اومد تسبیح انداخت .دست بر قضا تسبیحم خوب اومد ولی باز گفت نه نمیزارم بری .اون روز من زنگ زدم ترمینال و بلیطمو کنسل کردم ولی انداختم برای دوروز دیگه چیزی ک شروعش کرده بودم باید تمومش میکردم .من باید اون سفرو میرفتم .دوروز بعد شد و من چمدونم رو بسته بودم .یک ساعت قبل از ساعت بلیطم من ب مامانم گفتم من چ شما بزارید چ نزارید میرم پس برای احترام ب خودتون ب نفعتونه ک بزارید برم .اونجا بود ک دیدن من دیگه تصمیمو گرفتم حتی بابام منو رسوند ترمینال کارت بانکیشم داد ک تو سفر کم نیارم .ازون ب بعد هرجا ک خواستم هرچندروز ک خواستم میرم بدون اینکه قبلش اعلام کنم فقط قبل راه افتادن ی اصلاع جزیی میدم ک دارم میرم .حالا ترسی ک من داشتم این بود ک میترسیدم ناراحتشون کنم میترسیدم دیگه منو نپذیرن یا نمیدونم ی ترسی داشتم ولی خداروشکر این موضوع رو حلش کردم هیچ اتفاقی هم نیفتاد اتفاقا فهمیدن ک من رو حرفم هستم قوی هستم میتونم کارامو خودم تنها انجام بدم و وقتشه ک مستقل بشم
الانم در حال حاضر دارم بی پولی رو تحمل میکنم ولی دیگه خسته شدم باید راهی پیدا کنم و بیشتر روی خودم کار کنم تابتونم همیشه پول داشته باشم.