میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 3134 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام بر استاد عباس منش عزیز

    سلام بر خانوم شایسته مهربان

    سلام بر همه دوستان صمیمی و فوق العادمون ، یه شاهکار دیگه از استاد عزیزمون واقعا لذت بردم از شنیدن تک تک جمله هاتون استاد و بارها و بارها باید این حرفهای ارزشمند رو شنید و راجع بهشون فکر کرد….. چقدر مثال از زندگیم اومد توی ذهنم که بدلیل باورهای اشتباه دارم شرایط رو تحمل میکنم استاد چقدر زیبا مفهوم صبر و تحمل رو برامون باز کردید …….. بیاد میارم وقتی کودک بودم مثل فرزند اول شما مادرم تعریف میکنه و میگه دچار بیماری اسهال و استفراغ شدید شده بودی چند ماه بیشتر نداشتی و هرچقدر شیر بهت میدادم بدنت پس میزد گریه و ناله میکردی مرتبا و … دقیقا مثل کودک استاد بوده وضع من مادرم میگفت پیش هر دکتر معروفی که میشناختیم بردیمت اما همشون اظهار تعجب میکردن و چیزی سر در نمیاوردن!! بزرگترای فامیل از جمله مادربزرگ مرحومم به مادرم میگه دیگه امیدی به این بچه نداشته باش با این وضعی که من دارم میبینم زیاد دووم نمیاره! اوضاع سختی بوده واسه مادرم ایشون اماباورهای دیگه ای داشته …. باور داشته این طبیعی نیست ، باور داشته حتما یه راهی برای درمان فرزندش وجود داره ، باور داشته نظام و قانون جهان بر اساس سلامتیه و بیماری روند طبیعی نیست و ….. خلاصه این باورها ایشونو هدایت میکنه به دکتر عمومی ساده!! اونم بچه رو معاینه میکنه و در همون جلسه اول عفونتی رو در روده های من تشخیص میده و داروی مناسب رو تجویز میکنه بعد از 1 هفته علائم بهبود در من دیده میشه و تمام! نمیدونم ایشون هنوز در قید حیات هستن یا نه اما تا 15 سالگی مادرم ما رو پیش همین دکتر میبرد.

    چقدر ما توی زندگیمون شرایط ناجالب رو پذیرفتیم و بقول استاد داریم تحمل میکنیم. چونکه فلان عالم گفته فلان دانشمند گفته فلان بزرگتر گفته فلان ریش سفید گفته و …بقول استاد چه نعمتهایی رو از خودمون دور کردیم فقط بخاطر اینکه بدلیل باورهای اشتباهمون باور نداشتیم میشه بهشون رسید و فکر میکردیم همینیه که هست باید سوخت و ساخت چقدر این کلمه سوختن و ساختن برامون آشناس؟! کافی بود مادر من از دست رفتن بچشو قبول میکرد عمرا اگر به مسیر شفا و درمان بیماری هدایت میشد. چرا از کار کارمندیمون با اینکه بهش هیچ علاقه ای نداریم بیرون نمیایم؟ با اینکه میدونیم تهش هیچ پیشرفت و احساس خوب و موفقیتی برامون نداره و سالهاست که داریم شرایط رو هر جوری شده با هر زجر و بدبختی تحمل میکنیم؟

    “””یاد اون عبارت قرآنی معروف میوفتم که فرشتگان قبض روح از مردم سوال میکنن در دنیا چگونه زیستید؟ پاسخ میدن ما در فقر و تنگدستی و بدبختی زندگی میکردیم بهشون پاسخ میدن مگر زمین خدا پهناور نبود؟! چرا در این شرایط موندید؟!! (چرا تحمل میکردید اوضاع ناجالب رو؟!!) جایگاهتون دوزخ و سرانجام سختی در انتظار شماس!!”””

    این آیه از قرآن حجت رو بر هممون تموم میکنه که داستان تحمل چیه و سرنوشت تحمل کنندگان چه سمت و سویی داره. مثال دیگری از خودم برای واضح شدن تفاوت بین تحمل و صبر میزنم به در آمد اندک کارمندی اکتفا کرده بودم در واقع زندگیمو بر مبنای همین درآمد برنامه ریزی میکردم چون باور کرده بودم که شرایط همینه درآمد من که نمیتونه افزایش پیدا کنه همینه که هست و من باید با این درآمد اندک کارمندی بسوزم و بسازم دیگه راهی هم نیست برای قبل از من همین بوده واسه بعد منم همینه شرایط کارمندیه دیگه باید دلتو بهمین چندرغاز حقوقی که میدن خوش کنی و با همین حقوق برای زندگیت برنامه ریزی کنی و فقط یه گوشه بشینی و حسرت زندگی خوب و لاکچری بقیه رو که از تو بیشتر دارن بخوری و …. نهایتا باید این وضع رو تحمل کنی ، باید این وضع رو تحمل کنی و بپذیری همینیه که هست!! این اوضاع و احوال من بوده تا همین چند وقت قبل اما بلطف خدا و استفاده از آگاهیهای استاد عزیزم دارم تغییر میدم شرایطمو ما چیزی به اسم تحمل نداریم! ما چیزی به اسم فقر و بیماری نداریم مگر اینکه از قبل پذیرفته باشیمش! اگر توی شرایط فقر آلود داری روزگار میگذرونی دوست من برو سراغ باورهات ببین کجاها رو باید تغییر بدی تا شرایطت عوض بشه اینو نپذیر و طبیعی ندون. درآوردن پول مثه آب خوردنه برای بعضیا بخدا اونایی که باوراشون ثروت آفرینه اوناییکه به کمبود اعتقادی ندارن اوناییکه خودشونولایق پول و نعمت میدونن اوناییکه نپذیرفتن برای کسب یه لقمه نون باید جون بکنن. استاد مهربانم اینقدر این فایل تاثیر گذاره و اینقدر نکات ارزشمند برام داره که زبانم از بیانش قاصره بهمینا اکتفا میکنم فعلا و امیدوارم بتونیم درس بگیریم از این کلام ارزشمن و هدایتگر شما و بینهایت از وقتی که میگذارید و این فایلهای طلائی رو برامون آماده میکنید سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1737 روز

    سلام ب الله یکتا تنها قدرت وتنها فرمانروای جهانیان

    سلام ب استاد عزیزم ک در حال گسترش جهانه و با اموزش های بینظیرش باعث رشد ما میشه

    سلام ب مریم نازنین خوش صدا وپراز آرامش

    وسلام ب تک تک دوستان عزیز هم مسیر و هم فرکانسم

    استاد جان عزیز پدر من سال95

    دچار تنگی نخاع شد

    و دکتر بهش گفت باید وزنتو کم کنی تا عملت کنم راهی دیگه نداری

    پدر قبول نکرد و برگشت خونه روستامون

    بعد 7سال خیلی بهتر شد میتونست کارهای خودشو انجام بده

    ولی پاهاش بی حس میشد نمیتونست زیاد سر پا وایسه ولی خودش میگفت من عملی نیستم

    تا اینکه یه هفته پیش تسلیم شد ک بره دکتر دوباره البته

    ی چیزایی درمورد اب درمانی شنیده بود

    گفت میرم اگه خوب نشدم میرم عمل میکنم دیگه خسته شدم نمیتونم تحمل کنم

    ی دکتر پیدا کرد مطبش اهواز بود

    نوبت زد پیشش ولی چند روز جلوتر رفت اندیمشک ک بره شنا ببینم چطوره

    خلاصه با داداشم جلسه اول ک رفته

    استخر شنا کنه

    ی اقایی اونجا بوده ب پدرم گفته من شرایطم از تو بدتر بوده

    نمیتونستم راه برم با چهار دست وپا راه میرفتم

    رفتم پیش فلان پزشک همدان بدون عمل الان اینم ک میبینی دارم شنا میکنم

    خلاصه پدر و داداشم فردا صبح زود میرن همدان و اون بنده خدا

    هم با کمترین ابزار ممکن چنتاا از مهره های کمر پدرم و جا مبندازه

    ک پدر گفت بلافاصله بی حسی ک تو ناحیه گردن هم داشتم گاهی از بین رفته

    و چنتا حرکت ورزشی داده بهشون وگفته مطلقا نباید سردی بخوری وکلی از مواد غذایی ودارو گرمی داده بهشون

    بقیه کامنت جدا مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      نیکا ... گفته:
      مدت عضویت: 2310 روز

      سلام زکیه جان دوست عزیز و خوش چهره

      از خدا و استاد عزیز بسیار متشکرم بابت این سایت عالی

      وهمچنین از شما به خاطر کامنتهای زیباتون .

      دوست عزیزم میشه لطفا درباره مشکل پدرتون و درمان و پزشکش بیشتر بهم اطلاعات بدی چون مادر من هم این مشکل بی حسی در پا رو داره .

      شاید با خواست خدا و اطلاعات شما

      ایشون هم درمان بشه.

      پیشاپیش ازتون بسیار ممنون و متشکرم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زکیه لرستانی گفته:
        مدت عضویت: 1737 روز

        سلام مجدد ب نیکای عزیز

        امروز صبح ساعت 5ونیم

        داشتم باقچه رو آب میدادم

        یاد کامنت افتادم دیروز از اقوام میومدن عیادت پدر

        فرصت نشد کاملتر جواب بدم

        ی حسی بهم گفت برو فیلمو ببین وجواب کاملتری بهش بده

        منم اومدم فیلمو نگاه کردم متوجه شدم اینقد حضور ذهن ندارم همه شو خودم بیام بنویسم

        ذهنم محدوده تو دلم گفتم الان چیکار کنم

        حسم گفت کامل توضبحات و بنویس روبرگه و براش تایپ کن

        خلاصه نوشتم الان مبخوام تایپ کنم

        عین کلمه ب کلمه ی حرفاش رو:

        بسم الله الرحمن الرحیم

        بنده یوسف مولایی میخوام درمورد دیسک صحبت کنم

        بعضی ها مقطعی تو کمر موقع ایستادن درد میکشن

        بعضی ها درقسمت باسن دارای درد هستند

        بعضی ها بین باسن وزانو یعنی قسمت ران درد دارن

        بعضی ها قسمت ماهیچه پشت پا درد دارن

        بعضی ها این درد پیشرفت کرده زیرپا احساس بی حسی دارن

        حتی انگشت بزرگ پا بی حس شده وقدرت دفاعی خودش و از دست داده

        وبعضی ها قسمت زیرین پا و روی پا بی حس شده ویکی از انگشتان کوچیک پا بی حس می باشد

        وبعضی ها در قسمت سطون فقرات قسمت بالایی گردن احساس درد میکنن بنام آرتروز اسمشو تو جامعه فعلا گذاشتن ارتروز

        من راهکاری ک خدمت شما میخوام ارائه بدم ان شاالله مورد فایده قرار بگیره

        وبنده تو جامعه روزانه استفاده کردم

        روزانه 6،7نفر مراجعه میکنن ومشکلشون برطرف شده

        خود بنده از اونهایی بودم ک شدیدترین دیسک رو داشتم کمرم خم شده بود

        خوابیده غذا میخوردم

        نمیتونستم راه برم

        14تا دکتر جواب منفی بهم داده بودن

        ناامیدم کرده بودن باااید عمل جراحی بسه

        جراحی نکنی فلج میشی

        بالاخره ناامید برگشتیم خونه روزی ب تلویزیون نگاه میکردبم

        اخبار عملی فرهنگی ب ابن شکل گفت :

        گفت کلیه دیسک ها با مقداری نرمش برطرف میشون اخیرا دانشمندان تشخیص دادن

        این جمله ب من امیدواری داد

        اون دانستنی های قبلی واطلاعات قبلی ک خودم داشتم +دکترها ی سری نرمش ها ب بنده ارائه داده بودن+تجربه افراد= اونها روجمع کردم ی جا مضرها روگذاشتم کنار

        روی مفید هاشون کارکردم

        یه مجموعه نرمشی درست کردم ک ب هرکس ارایه میدم موفق میسه

        یعنی درمورد درد دیسک اسوده میشن

        حالا علایم کسانی ک ب دیسک ضعیف وخفیف گرفتارن

        یا ب نوعی ب کمر درد دچار میشن اونها رو خدمتتون میخوام بگم جهت اطلاع:

        اونها ب دیسک کمر گرفتارن

        قدرت تمرکز فکری نمیتونن داشته باشن

        ب عنوان مثال نمیتونن برنامه ریزی دقیق داشته باشن

        نمیتونن ب خوبی حساب کتاب دقیق تنظیم کنن

        دچار فراموشی لحظه ای میشن خیلی از مواقع دچار سوویچ ک ب اصطلاح روی طاقچه گذاشتن میگردن

        دنبال موبایلشون میگردن

        دنبال جورابشون میگردن

        این ب ستون فقرات برمیگرده نگران این قضیه نباشید ب راحتی برطرف میشه

        از نظر رفع مزاج عذر میخوام

        دفع ادرار ومدفوع مشکل دارن وتعداد دفعات ادرار ب دلیل سردی بدن زیاده

        حالت یبوست سختی مدفوع پیدا میکنن

        ب راحتی نمیتونن بشینند

        و دفع ادرار و مدفوع وقاز یا قاس داشته باشن

        فرم نشستن شان نرمال نبوده واز اختیار آنان خارج است

        مورد بعدی در صورت بالا بودن دیسک شدید دارا هستند

        درقسمت کشاله ی ران وقسمت زیرشکم بعضی مواقع احساس درد دارن

        ادامه و مینویسم ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          نیکا ... گفته:
          مدت عضویت: 2310 روز

          سلام دوست زیبا و گلم

          من واقعا بابت اینکه اینهمه وقت گذاشتی و برام نوشتی ممنون و متشکرم از خداوند مهربان بهترین ها رو برات آرزو میکنم.

          امیدوارم همیشه سالم و شاد و موفق باشی .

          باز هم از خداوند بابت استاد عزیز و دوستان و این سایت الهی سپاسگزارم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زکیه لرستانی گفته:
        مدت عضویت: 1737 روز

        سلام نیکا جان دوست عزیزم

        مرسی از تعریفت دوست قشنگم من خداروشکر میکنم بابت حضورم درکنار شما وبقیه دوستان عزیزم

        پدر من یکی از مهره هاش ب گفته ی پزشک ک قبلا رفته بود زده بود بیرون و ب نخاش فشار میاورد

        پاهاش بی حس میشد

        جوری رو مبل نمیتونست زیاد بشینه سریع روزمین مینشست

        داداشم همراه پدر رفتن پیش این شخصی ک گفتم

        الان باهاش تماس گرفتم ک گفت این شخص پزشک نیست

        یعنی مدرک نداره:))

        ما لرها بهش میگیم دکتر محلی

        ولی پدرم ک تمرینارو انجام میده

        خیلی پاهاش نرم ترشده

        یکی از حرکاتش دوچرخه س

        ک اصن من باور نمیشد پدر بتونه انحام بده

        این نشون میده اگه تو باور کنی میشه

        واگه ایمان داشته باشی

        سریع ترم جواب میگیری

        ان شاالله ک بتونه براتون راه گشا باشه چیزایی ک گفتم:))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    زهره پیربداقی گفته:
    مدت عضویت: 1798 روز

    به نام خدای مهربانی ها

    خدایی که هر لحظه مرا هدایت میکند به راهی که بهترین راه است

    سلام خدمت استاد زیبا سخن وخدمت مریم بانوی کوشا و دوست داشتنی وخدمت خانواده صمیمی استادعباس منش

    خدارا هزاران بار شکر میگویم به خاطر قرار گرفتن من در این اقیانوسی که در هر لحظه نعمت و برکت وزیبایی وفراوانی هست

    وقتی به این فایل گوش میکردم داشتم همش فکر میکردم کجا ها من تحمل کردم خب در گذشته که من آگاهی نداشتم و قانون رو بلد نبودم خیلی خیلی اشتباهات زیادی کردم همش داشتم فکر میکردم که کدوم رو بگم تو همین فکر بودم که همسرم به خانه اومد وباخودش فیلم عروسیمون رو که دست مادر همسرم بود برایم آورد این فیلم ،فیلم مادر بود و فیلم تدوین شده دست خودم بود و اون هم در مدت 24سال خراب شده بود از همون سالی که ازدواج کردیم اون فیلم رو به ما نداد همیشه من ناراحت بودم و به همسرم غر میزدم که چرا این کارو با ما میکنه وهیچ کدوم هم جرات این رو نداشتیم که بهش بگیم که فیلم مون رو بده چون از عاقبتش می ترسیدم من همیشه اذیت میشدم می گفتم کاش جرات این رو داشتم می گفتم که بده شاید اگر همون زمان میگفتم شاید می داد و هیچ اتفاقی پیش نمی‌آمد ولی چون بخاطر یه سری اتفاقات ترس داشتیم که نکنه به ما نده شر به پا بشه صرف نظر کردیم ولی خیلی ناراحت بودم همیشه حسرت می‌خوردم که چرا نباید بتونم حرفم رو بزنم و خودم رو اذیت نکنم ولی چون ایمان نداشتن به خودم ویک سری افکار منفی در ذهنم بود اون افکار مانع میشد که من خیلی کارها و انجام ندهم

    ومن 24سال تحمل کردم وقتی فیلم رو همسرم داد خیلی خوشحال شدم گفتم خدا رو شکر بالاخره به دستم رسید اگر من این آگاهی رو سالهای پیش داشتم می‌تونستم خیلی راحت اون رو به دست بیارم چند ساعتی از این قضیه گذشت یک دفعه داشتم به حرفهای استاد فکر میکردم به خودم اومدم گفتم چرا تو 24سال این رو تحمل کردی و همیشه غصه میخوری که چرا حرف نمیزدی

    واقعا من وقتی فایل دوازده قدم رو اجرا میکنم خیلی تحولات در زندگی من پیش اومد من اصلا فکرش رو نمی‌کردم که به دستم برسه یه جورایی بیخیال شده بودم همش میگفتم شاید یه روزی خودش بهمون بده واقعا فایل های استاد مثل چراغ راه می مونه انگار مسیر را برامون روشن می‌کنه سپاسگزار خداوندم که مرا هدایت کرد واقعا خوشحالم که با استاد آشنا شدم و استاد یک موهبت الهی هست در زندگی من استاد عاشقانه دوستت دارم و از صمیم قلبم آرزو میکنم همیشه تندرست وسلامت باشی در کنار عزیزانت وخدا همیشه این خانواده صمیمی عباس منش را گسترده تر کند ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      علیرضا رستاخیز گفته:
      مدت عضویت: 1795 روز

      سلام زهره جانم

      خداروشکر که به خواسته دیرینت رسیدی و خوشحالم از اینکه این اتفاق برات افتاد و انگیزت رو بالا برد .

      روابط عاطفیتو تحسین میکنم و برات آرزوی شادی ، عشق و لذت بیشتر رو دارم .

      دوره 12 قدم یکی از بهترین دوره هایی بود که من فقط از قدم اولش کلی نتایج مالی گرفتم .

      دوست خوبم انقدر برای گذشتت حسرت نخور و برات مهم نباشه که چه کار هایی رو انجام دادی و چه کار هایی رو انجام ندادی ، گذشته دیگع گذشته .

      این گذشته میتونه چند سال ، چند ماه ، چند هفته ، چند روز ، چند ساعت ، چند دقیقه یا چند ثانیه پیش باشه .

      اینو بیشتر به خودم میگم که خودش رو اسیر گذشته کرده و خودش رو بابت کرده و نکردنش سرزنش میکنه .

      وقتی که امروز من به این درک رسیدم که خالق صد در صد زندگیمم دیگه باید بپذیرم که من نمیتونستم رفتاری بهتر این داشته باشم ، من نمیتونستم تلاشی بیشتر از این انجام بدم .

      همین الانش من میخوام یکسری اقدامات رو انجام بدم اما به هر دلیلی صرف نظر میکنم ، یا به دلیل ترس یا کمبود وقت ، یا خستگی یا کم حوصلگی یا چیزی رو بهونه میکنم یا هر چیزه دیگه ای .

      من الان در مرحله از دانش رسیدم ، مرحله ای از آگاهی که اینارو میفهمم ، میفهمم چه چیزی جلوی منو گرفته اما انقدر قدرتش زیاده که با وجود این همه کار کردن رو خودم هنوز شجاعت انجام دادنش رو ندارم .

      دوست دارم رابطه ری جدیدی رو آغاز کنم اما چیزی مانع میشه .

      دوست دارم تو حوزه ی کاریم خودمو به چالش بکشم و یه قدم پامو از محدودیت هام فراتر بزارم اما چیزی مانع میشه .

      میخوام تو حوزه ی سلامتی برای درمان جسمم اقدام کنم ذهنم نجواهای زیادی میاره ، وقت نداری ، پول نداری ، کارای مهم تری هم هست و ..

      من اول باید بتونم این نجواها رو ساکت کنم بعد اقدام خودش شکل میگیره .

      اینو همیشه به خودت یاد آور شو که من خالق صد در صد اتفاقات زندگیم هستم .

      منممممم خالق و تمااام

      هر چیزی از شخصیت و رفتار و عملکرد ، اتفاقات و آدم ها و برخوردها و .. همه و همه رو خودم خلق کردم .

      با چی ، با باور با فرکانس با افکار با توجه با دیده ها با شنیده ها با کلامم با تجربیاتم با برداشت هایی که از وقایع و اتفاقات داشتم .

      چقدر من نیاز داشتم که این چیز ها رو بنویسم ، من نیاز داشتم این حرف هارو بزنم و ممنونم از کامنت بینظیرت که امشب منو قلقلک داد تا برای خودم و شما بنویسم .

      و ادامه میدم .

      آقای عزیز ، خانم عزیز من و شما نمیتونیم فراتر از باور های ذهنیمون عمل کنیم تمام شد و رفت .

      برای چی حسرت کاره نکرده ای رو بخورم‌ که تو اون لحظه از توانایی من خارج بوده .

      دوست من هر رفتاری که ما میکنیم به خاطر باور های ماست هر شخصیت و عملکردی که امروز ما داریم از باور های ما نشئت گرفته ، اگر امروز به جایی رسیدی که میگی ای کاش زودتر انجامش داده بودم یا حداقل درخواست میدادم و نهایت نه میشنیدم و اتفاقی نمیوفتاد آخههه .

      تو هرگز این کار نمیتونستی انجام بدی حتی همین درخواست ساده چون باورهات به تو این اجازه رو نمیدادن .

      من سربازم و سره پست با فرماندم درگیر شدم و گوشی منو گرفت و من سه روز تمام بدون گوشی بودم و رنج کشیدم و هرگز نرفتم به فرمانده بگم گوشیمو بده به دلیل اینکه نکنه بگه نه ، نکنه تحقیرم کنه ، نکنه باعث بشه گوشیمو بده حفاظت و کلی داستانای بعدش ، بعد از سه روز رنج و عذاب و بی گوشی سر کردن گفتم ولش کنن بابا من زندگیم فلج شده نه به کارم میرسم نه میتونم رو دوره استاد کار کنم ، زدم به سیم آخر یا الله توکل به توو

      حدس بزن چه اتفاقی افتاد ، حس بزننن….

      این دیالوگ دقیقا دیالوگ فرمانده به من بود .

      زودترم میومدی گوشیتو بهت میدادم ، گوشیت به چه درده من میخوره بیا بگیرش .

      به خودم گفتم دیدی قضاوت کردی علیرضا ، چی فکر میکردی چی شد …

      حالا یا این میشه برای من درس که دفعه بعد واسه خودم سناریو نبافم و به جای اینکه بشم پیشگوی اعظم برم و انجامش بدم و بعد نتیجشو ببینم یا اینکه دوباره قضاوت ها باعث میشه خودم رو در مزیقه قرار یدم .

      حتی اگر باز هم این لشتباه رو تکرار کنم من هرگز خودم رو سرزنش نمیکنم چرا که من امروز میدونم اگر عملی رو انجام نمیدم یا حتی انجام میدم همش بر میگرده به فرکانس های ارسالیم ، من نمیتونم بهتر از فرکانس هایی که میفرستم عمل کنم چون جهان مثل آینه عمل میکنه ، دقیقا همون فرکانس هات رو وارده زندگیت میکنه .

      متوجه هستی چی میگم ، به جای اینکه به جسمت فشار بیاری به ذهنت فشار بیار فرکانشو بفرست و بدون اگر فرکانس مناسب بفرستی نتیجه بشکن زنان وارده زندگیت میشه .

      فرکانسشو ایجاد کن و تقویتش کن .

      سره پست خسته و بی حال نشسته بودم رو صندلی ، به زمین نگاه میکردم و نم نم چشمام تار شد ، آروم آروم داشت خوابم میبردم ، به خودم اومدم گفتم ببین علیرضا همین وضعیتم تو خودت خلقش کردی چرا

      چون خالق صد در صد زندگیتی

      یادت باشه که به خودت این تعهد رو دادی و امضا کردی که من هستم که با کانون‌ توجهم تمام اتفاقات زندگیمو خلق میکنم .

      این زمین ، این درخت ها ، ای وضعیت سلامتی جسمی ، این تن صدا ، این انرژی ، این انگیزه ، این حرکت ، این ارتباطات ، این لبخند ، این صندلی ، این فرمانده ، این قسمت ، این لباس سربازی ، این هوای گررم ، این آفتاب ، این ابر ، ای چن عرق هایی که رو پیشونیمه ، این ماشینی که از رو به روم رد شد ، همه و همه رو خودت خلق کردی .

      از زیره بار مسئولیت هات شونه خالی نکن ، باید اینو بپذیری ، این قدم اوله اگر نپذیری نمیتونی تغییرش بدی ، مهم نیست الان میتونی تغییرش بدی یا نه ولی مهم اینکه الان اینو بپذیری همین ، بعد راهشم پیدا کنی ، باورشم پیدا میکنی .

      مگه نمیگی من با فرکانس و باور هامه که دارم زندگیمو خلق میکنم ، پس برو این بطری که دستته رو بده به ایستگاه صلواتی و بگو برات شربت پر کنه ، استرس گرفتم ، اگه پر نکرد چی اگه ضایع شدم اگه گفت نه

      خب حالا منطقی کن مگه نمیگی همه چیز باوره پس انجامش بده دیگه خب من چه باوری میتونم بسازم تا باعث بشه من برم و این بطری که تو دستمه رو بدم به طرف و بگم برام شربت پر کنه با وجود اینکه الان ترس دارم .

      خب مشکل چیه ، ممکنه ضایع بشم ، خب بشی ضایع بشی مگه چه اتفاقی میوفته ، ممکنه توهین کنه بگه تو چه خبرته این همه میخوای بگیری ، خب بگه توهین کنه ، هرکسی به من توهین کنه در واقع به خودش توهین کرده چون من هم قسمتی از وجود اون هستم ، ممکنه این کارم وجهه ی خوبی نداشته باشه و خوب به نظر نرسم ، من خودم رو همینجوری که هستم دوست دارم کی تو جهان بهتر منه ؟ چرا انقدر ارزش دیگران رو تو ذهنت میبری بالا و ارزش خودت رو میاری پایین ، تو‌ حق اینو داری درخواست کنی و به شیوه خودت فکر کنی و رفتار کنی ، خودت رو همینجوری که هستی بپذیر ، اگر بهم نده چی ، فدای سرت مهم اون نتیجه نیست الان برام مهم اینکه بری و درخواست کنی اینکه برام لذت بخشه ، پا گذاشتن رو ترسته که برام لذتبخشه ، مسیره که خوشبختی میاره نه مقصد ، زندگی یعنی تجربه پس برو و انجامش بده .

      رفتم و انجامش دادم .

      تماااااام .

      مگه کار کردن رو باور ها چه شکلیه ، اینکه من بشینم ساعت ها به خودم بگم من میتونم و بعد خسته بشم و بگیرم بخوابم ، خب نتیجش چیشد ، فقط انرژی مصرف کردم ، من چیزی رو میخوام که بهم انگیزه حرکت بده ، باوری رو‌ میخوام که باعث بشه منو مثل الان که تا 2 نصف شب بیدار نگه داشته تا کامنت بنویسم با وجود اینکه صبح زود کله سحر باید پاشم برم پادگان ، باعث تصمیم و اقدام جدیدی بشه .

      کار کردن روی باور ها یعنی امشب که خواستم برم چوب دهل رو از دهل زن بگیرم و شروع کنم به زدن با اینکه سال ها دوست داشتم که تو دسته دهل بزنم .

      من این باور هارو میخوام ، صبح تا شب تکرار کردن یه جمله کار ساز نیست ، من باید از جملات استفاده کنم برای تغییر احساسم ، برای بالا بردن انگیزم ، این همون فرکانسه مناسبه ، این همون کدیه که باید نوشته بشه .

      شووووووووور و شوووووووووووق

      دوستت دارم استاد

      خدایا خودم رو به تو میسپرم منو از سریع ترین و لذتبخش ترین مسیر ها به خواستم برسون ، من بهت اعتماد دارم .

      خدایاشکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    روشا گفته:
    مدت عضویت: 2653 روز

    سلام

    میخوام از تحمل بگم

    من قبل از مهاجرت اولم از شهر خودمون به تهران، به معنای واقعی داشتم تحمل میکردم.

    من سن نزدیک سی داشتم که منتظر بودم تا یک شاهزاده بیاد با من ازدواج کنم و هر کسی رو نمیتونستم قبول کنم که با هر کسی ازدواج کنم یعنی معیارم برای ازدواج بالا بود و با اینکه تحصیلات بالا داشتم و ارشد مهندسی نرم افزار داشتم و به امید اینکه جایی استخدام بشم اما نه کار مناسبی داشتم و نه حتی تخصص خوب. چون تو رشته های فنی هیچ ربطی نداره چقدر تحصیلات داری باید تخصص داشته باشی.

    میشه تصور کرد دختر سی ساله مجرد که هر کسی بهش میرسه میگه چرا ازدواج نمیکنی و جدای از مجرد بودن نمیتونست پول بسازه و این برام خیلییی سختتر بود و بیشتر موقعا تو خونه بودمو بقیه به عنوان یه آدم اضافه بهش نگاه میکردن و هر کی کاری داشت به من میسپرد که تو که کاری نداری این کارو برای من انجام میدی. حتی خواهرم به امید اینکه من تو خونه هستم و کاری ندارم بچه آورده بود و من شده بودم یه پرستار رایگان برای بچش، خودش سرکار میرفت و من هر روز صبح قبل از اینکه حتی دست و صورتمو بشورم میرفتم خونش که از بچش پرستاری کنم. نمیدونم یکی کار اداری داشت من باید میرفتم یکی خونه تکونی داشت من باید میرفتم. از لحاظ روحی من رسیده به بودم به جایی که حتی میگفتم من لیاقت غذایی که تو خونه ی بابام میخورم رو هم ندارم و هر روز هر روز با مادر سر چیزهای مسخره دعوا داشتیم تقریبا هر روز گریه گریه که من داشتم.

    من اون موقعیت رو داشتم تحمل میکردم چون راهی نبود من چیکار میکردم دنبال کار گشته بودم کاری نبود خواستگار هم باید میومد که نمیومد پس من راهی نداشتم که. من فقط باید شرایط رو تحمل میکردم. جالبش این بود با اینکه اینقدر خدمات میدادم به همه، هیج احترامی رو دریافت نمیکردم چون مگه خدمات دادن یه آدم بیکار چه ارزشی داشت که.

    به قول استاد من منتظر بودم شرایط خود به خود بدون اینکه من کاری کنم درست بشه.

    اما تا کی؟؟!!! تا وقتی که فکر میکردم مجبور هستم به تحمل کردن

    دقیقا تو همون دوران بود که با استاد آشنا شدم ( و چقدر زمان خوبی به دادم رسیدی استادم) و اونقدرررر گریه کردم با فایل اول و منی که تمام تقصیرات رو با پای سرنوشت بود یا دیگران، و وقتی که استاد اونقدر رک برگشت گفت که همه تقصیرها گردن خودته خیلی شک شدم و نخواستم تا اون وضعیت رو دیگه تحمل کنم به ایده مهاجرت هدایت شدم و اووووونقدر این حرف و این ایده خدا برام واضح بود که عمل نمیکردم خدا میدونست الان تو چه وضعیتی بودم اما من عمل کردم و کلا داستان عوض شد.

    قبلا از هر چیزی من عزت و احترام رو گرفتم دیگه به من به چشم یه آدم بیکاره مجرد نگاه نمیشد دیگه دم دست نبودم. البته که همه ی اینا برمیگشت به اعتماد به نفسی که شروع کرده بودم رو خودم کار کنم و اینا میوه های اون کار کردنم بود. و اونقدر روحیه م عالی شده بود که حتی اون دوران رو که مهاجرت کرده بودم به تهران و خوابگاه میموندم یکی از هم اتاقیام که پیش روانشناس میرفت و قرص مصرف میکرد از حال و روحیه ی خوب من اونقدر اونم حالش خوب شده بود که میگفت حتی بودن تو توی اتاق حالم رو بهتر میکنه و قرصاشو کنار گذاشته بود.

    آخ یادم نمیره که اون روزا من رو ابرا بودم اونقدر لذت هر لحظه رو میچشیدم و حالم خوب بود.

    شغلی رو مربوط به تخصص خودم داشتم که ازش راضی بودم تو اون مداری که اون موقع بودم ( هر چند وقتی روی تکاملم کار میکردم اون شغل هم برام پایین بود) و در آمد من اون موقع 92 برابر شده بود.

    خیلی خیلی از لحاظ روحیه حالم بهتر شده بود و این مهاجرت پله اول بود برای موفقیت ها و مهاجرت به خارج از کشور و ازدواج با مردی که بیشترین تعامل فرکانسی رو باهاش دارم و اوووونقدر کنارش احساس خوشبختی دارم اونقدر خوب باهم میتونیم ساعتها صحبت کنیم و حرف برای گفتن داریم.

    اما همه این اتفاقها، کی اتفاق افتاد وقتی که نخواستم دیگه تحمل کنم و با خودم گفتم این طبیعی نیست و باید راهی باشه و راهش بهم گفته شد و من صدای خدا رو شنیدم و عمل کردم و مسلما بقیه اتفاقا برمیگشت به اینکه چقدر روی خودم کار میکردم. آره استاد روزی پا شدم و گفتم دیگه تحمل نمیکنم

    استادم ممنونم که با این حرفها بهم یادآوری کردی که تحمل کردن طبیعی نیست و خلاف قانون بدون تغییر خداوند هست.

    و ممنونم از مریم جانه جان برای ثبت این طبیعت بی نظیر که چشم از دیدنش سیر نمیشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    مينا ماجدي گفته:
    مدت عضویت: 1017 روز

    سلام استاد عزیزم ،چقدر دوس داشتم این فایل رو ،اولش محو زیبایی ابرها شدم به اطراف نگاه میکردم به سبزی چمن ها به درختان زیبا ،همین طور که دوربین حرکت می‌کرد من داشتم از زیبایی های پرادایس لذت میبردم و خودم رو تصور میکردم که دارم اونجا قدم میزنم و احساس میکردم اگر از نزدیک اون آسمون صاف و ابرهای شگفت انگیز رو‌ببینم از زیباییشون سرم گیج میره …الهی شکرت که میتونم این زیبایی ها رو‌ببینم در ارتباط با تجربه تحمل ،که با این فایل متوجه شدم اشتباهه ،البته چقدر عالی توضیح دادین تفاوت صبر و تحمل رو ….الان به خدا گفتم من زندگی در همچنین فضلی زیبایی رو میخوام ،دلم میخواد فرزندم در آزادی و امکانات عالی پیشرفت کنه ،آب و هوای شهرم کاشان رو اصلا دوس ندارم از گرما و خشکی زیاد فراریم اما آگاهانه تمرکز میکنم به سکوت این شهر و مسیر های ارتباطی راحتش با شهر های بزرگ که خدا هدایتم کنه به جای بهترنمیدونم چرا بروانی رو دیدم از اون لحظه که گفتید نصف تنش خیس شده گریه ام گرفت …احساس اینکه شما شکر گزاری کردید از زیبایی بروانی و تصویرش در آب،حس کردم من هم تعلق به همچنین زندگی دارم …به این همه آرامش ‌زیبایی که در این تصویر و مکان زیبای پرادایس هست …..الان حالم خیلی خوبه دوم مرداد هست و ماه تولدمه و همیشه تصمیم های زندگی سازی تو ماه تولدم میگیرم و الان با لین فایل زیبا شما ،متوجه شدم نباید هیچ چیز رو تحمل کنم و باید ایراد کار رو پیدا کنم ،امروز تصمیم گرفتم بیشتر بیام سایت عباسمنش که ناخوداگاه وقتی صدای شما رو میشنوم یا فایل های شما رو میبینم فرکانسم بالا میره چقدرررررر خوشحالم با سما نزدیک یک ساله آشنا شدم و دانشجوی دوازده قدم هست ولی خیلی نیاز به تمرین دارم برای کنترل ذهنم و بهترین روشش دیدن و گوش دادن به فایل های شماست ،خدارو‌سپاس میگم برای همزمانی زندگی من با شما که بتونم از آگاهی ها و تجربیاتتون استفاده کنم از خدا میخوام روزی از نزدیک ببینمتون ،اشک تو چشمان نشسته خیلی دوستون دارم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    الهام 🌳 گفته:
    مدت عضویت: 2348 روز

    سلام و شب همگی بخیر

    این دومین کامنتی هست که برای این فایل میذارم،

    امروز هدایتی فهمیدم که باید جلسه ی دو کشف قوانین رو بالاخره شروع کنم چون همونطور ک گفتم تا امروز مشغول گوش کردن و انجام تمرینات جلسه ١ بودم و چقدر عالیییی که این فایل انگار مقدمه ای شد برای ورود به جلسه دوم کشف قوانین.

    در واقع اول این فایل رو گوش دادم، کامنت هم گذاشتم بعد از خدا هدایت خواستم که حالا چیکار کنم ؟ چی گوش کنم؟ که با کامنت یکی از دوستان فهمیدم باید برم جلسه ی دوم و چقدر جالبتر که انگار خدا گفت اول اینو گوش کن، خب حالا که گوش کردی دیگه الان آماده شدی برای ورود به قسمت بعدی .

    اصلا نمیدونم چی بگم و چطوری احساسم رو بیان کنم.

    فقط اینکه سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 1991 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

    باز هم برای من همزمانی رخ داد و مثل همیشه هدایت شدم که این فایل جادویی رو ببینم درست در زمان مناسب و مکان مناسب

    چند هفته پیش من تو بیزنسم با یه مشتری جر و بحثم شد از اینکه تو مراحل انجام کار من بهش گفتم فلان بکن ولی اون میگه نه شما جور دیگه گفتید

    خلاصه کلی باید تایم میذاشتم و مرور خاطرات میکردم و کلی نشونه می‌اوردم که به این دلیل به این دلیل پس من بهت گفتم

    خلاصه هی من میگفتم اون بنده خدا هم قبول نمیکرد

    بعد که فکر کردم به این اتفاق به خودم گفتم بابا من که دارم روی خودم کار میکنم چرا این اتفاقات ناخواسته برام رخ میده ؟

    خلاصه الان دلیلشو نمیدونم ولی کاری ندارم این قانون رو از استاد خوب یاد گرفتم که هر اتفاقی تو زندگی من رخ بده به نفع منه و الخیر فی ما وقع

    و بیشتر فکر کردم گفتم خوب این تضاد اومده که قرار بمن درس بده حالا من چه کاری میتونم انجام بدم که سری بعد این الگو ناخواسته برام تکرار نشه

    بعد این ایده به ذهنم رسید که بیام از این به بعد تو بیزنسم وقتی که خواستم با هر کسی معامله کنم با قرار داد برم جلو و با هیچ کسی گفتاری و زبانی معامله نکنم

    خلاصه این اتفاق به ظاهر نازیبا باعث شد که از اون روز به بعد تو هر خریدم قبل از انجام معامله بصورت کتبی با کشاورز قرارداد می‌بستم و تمام جزئیات و برنامه انجام کار رو براش مشخص میکردم که فردا روز زیرش نزنه و نگو شما بمن نگفتید

    بعد که به این اتفاق فکر کردم اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم و سپاسگزار خدا شدم و حتی به اون بنده‌ خدایی که بانی و باعث شد و دستی از دستان خدا بود بهش گفتم جر و بحث کردن شما با من باعث شد بعد از اون من کلا با قرار داد کار رو پیش میبرم و اتفاقا خود انجام اینکار بیشتر اعتماد میاره و حتی کشاورز جدا از اینکه متعهد میشه کار رو دقیق‌تر انجام بده از اون طرف خیلی من و بیزنس منو بزرگ‌تر میبینه و خود این قرارداد نوشتن باعث شد اعتبار من تو بازار بالاتر بره

    که کشاورز پیش خودش میگه من با یه شرکت درست و حسابی و قوی دارم کار میکنم و با خیال راحتر با من معامله میکنه

    خوب حساب کن چقدر این اتفاق به ظاهر نازیبا برای من نعمت و برکت شد و باعث رشد و پیشرفت من شد که من نه تنها ضرر نکردم بلکه به نفع من شد

    فقط با تغییر نگاه به اون اتفاق من بعدش هدایت شدم به راه حل که با ثمرش کسب اعتبار بیشتر و راحتر انجام شدن کار بود

    یه مثال دیگه بزنم

    که این هم امروز به تضاد خوردم و یه ترس تو وجود من داره ایجاد میکنه و میخوام بهش غلبه کنم و وارد دل ترسهام بشم

    ترس اینکه من تو تجارت و معاملاتم یه واسطه هستم بین فروشنده و خریدار و دارم کمک میکنم که فروشنده خیلی راحت بدون دقدقه محصولش رو بفروشه و از اون طرف به کارخانه‌دار هم کمک میکنم خیلی راحت به محصول دلخواه با حجم و تناژ بالا با شرایط و کیفیت مناسب دست پیدا کنه بدون اینکه نگران تامین محصول باشه برای تولید کارخانه‌اش

    بنابراین من با اینکار با ارزشم دارم همواره کمک میکنم این چرخه همیشه در حال گردش باشه و همه این وسط سود کنند

    تو معاملاتم و ادمهایی که این بین قرار دارند که کار منو انجام میدن بعضی اوقات اطلاعات کامل فروشنده و خریدار من رو دارند ( مثل راننده ها ) و میتونند خیلی راحت اطلاعات رو انتقال بدند

    بنابراین من به راننده‌ها میسپرم که حواسشون باشه که اطلاعات مشتریهای من رو انتقال ندن

    و معمولا اونها هم میگن باشه اوکی

    امروز من به تضاد خوردم که یکی از راننده‌ها به شوخی بمن گفت به خریدار اطلاع و مشخصات فروشنده رو میدم

    درسته اینکار رو نکرد و داشت با من شوخی میکرد

    ولی این اتفاق یه تلنگر بود از طرف خدا برای من

    و همون لحظه همین یه جمله رو به راننده گفتم که

    روزی رسون خداست

    بعد که بیشتر فکر کردم دیدم احساسم بد شد

    و بیشتر تو خودم ریز شدم و دلیل احساسم رو بررسی کردم دیدم من دارم شرک می‌ورزم که نگاه من بجای اینکه به خدا باشه به بنده خداست

    بنابراین این قضیه خودش یه ترمز بود و این نشونه اومد که من الخیر فی ما وقع رو ببینم و بیام این ترمز رو بصورت ریشه‌ای حلش کنم

    بعد با خودم حرف زدم این نعمتها این مشتریها این موقعیت‌های که تو بیزنس من وجود داره کی برام ایجاد کرد ؟

    خدا

    پس چرا من نگران بنده خدا هستم

    روزی منو خدا میده و من هستم که تک تک اتفاقات رو از طریق همین قدرتی که خدا تو وجود من داده خلق میکنم هیچ کسی ، هیچ عاملی ، هیچ تاثیری تو زندگی من نداره

    بنابراین من خالق زندگی خودم هستم

    پس با این باور میام میرم تو دل ترسهام و خیلی راحت میرم به مشتریهام میگم من محصول رو از کی میخرم و به کی دارم میفروشم بذار بدونند اشکال نداره فوقش منو دور بزنند من باز میرم خلق میکنم من باز میرم دنبال مشتری بیشتر و باکیفیت‌تر

    همون طور که من تونستم این موقعیت و این محصول خوب و باکیفیت و کارخانه و خریدار خوب رو پیدا کنم و تو زندگیم خلقش کنم

    باز هم میام از همین قدرتی که خدا تو وجود من قرار داده استفاده میکنم برای خلق نعمت بیشتر

    بنابراین نگران این نیستم که نکنه فلانی مشخصات و اطلاعات مشتری منو رو به خریدار یا فروشنده انتقال بده

    بده اشکال نداره

    همین که من سبب خیر شدم و کمک کردم تا این چرخه بچرخه خودش و باعث گسترش جهان شدم برای من خودش کلی ارزش داره

    قبل از اینکه کامنتم تمام بشه تماس گرفتم با کشاورز که پیگیری کنم که کار تو چه مرحله‌ای از اجراست

    و بعد از صحبتمون خیلی راحت بهش گفتم من بار شما رو کجا دارم میفروشم و حتی ادرس کارخانه هم بهش دادم

    بنابراین همین الان این مسئله و این ترسی که تو دل من بود رو برطرفش کردم و رفتم تو دلش

    حالا مونده خود خریدار که به اون هم آمار کامل رو میدم

    که حداقل انجام اینکار باعث بشه من نگران و استرس کسی رو نداشته باشم که بخوان منو دور بزنند

    هیچ مهمی نیست دیگران هیچ تاثیری تو زندگی من ندارند و این من هستم که دارم اتفاقات رو خلق میکنم

    این نشد یه نعمت بهتر ، باکیفیت‌تر

    عاشق همه تون هستم دوست داشتم تو این تجربه‌ای که امروز داشتم برای شما عزیزان تعریف کنم

    انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    فعلا

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1737 روز

    سلام مجدد در ادامه کامنتم

    ب پدرم ی ویدئو هم داده بودن

    ک امروز ب دست من رسبد

    میخوام درمورد این فیلم چیزایی ک متوجه شدم و بنویسم

    توی این فیلم ی مردی با اسم خدا شروع کرد ب صحبت

    درمورد گذشته خودش

    ک قبلا از همین مسائل داشته درحدی ک چهار دست وپا میرفته

    وشبا نمیتونسته بخوابه

    ک ب 10تا دکتر مراجعه میکنه ک همه قطع امید میکنن ازش ومیگن تنها راهی ک مونده اینه ک عملت کنیم

    وایشون قبول نمیکنه تا یک روز ک

    داره اخبار علمی فرهنگی و میگیره

    ک ب تازگی پزشکا متوجه شدن

    دیسک کمر با ی سری حرکات ورزشی

    بهبود پیدا میکنه

    بعد میگه ک همین و ک شنیدم ی امیدی تو دلم زنده شد

    و پیگیر میشه

    والان علاوه بر این ک خودش خوب شده این تمرینات و ب هرکسی داده اونم خوب شده

    وحالا با اطمینان میگفت ک درمان دیسک و.. عمل نیست اصلا

    و میگفت نظر من ب عنوان کسی ک خوب شده اینه

    اول ب خدا امید داشته باشید

    و بهش توکل کنید

    و این تمریناتو انجام بدید

    استاد این شخصی ک داشت صحبت میکرد ی آرامش عمیقی تو صدا وچهره ش بود

    و فرکانس بالایی داشت

    وی نکته جالب ک متوجه شدم

    اینه ک

    زمان کافی برای انجام هر حرکت ک انجام میداد و با یک صلوات تعیین میکرد

    ونکته دیگه ک متوجه شدم

    اینه ک با مسئله ای ک برای خودش وبقیه حل کرده بود

    وارزشی ک خلق کرده از کل کشور میرن پیشش

    ویه نکته مهم چقد باور مهمه واقعا

    پدرم همیشه میگفت من عملی نیستم

    والان هدایت شده ب این پزشک

    وایشون از پدرم پولی نگرفتن

    بهش گفتن 20 بار

    تو 20 روز این حرکات وانجام بده بعد بیا پیشم دوباره

    واینکه با ایمان گفت اون دکترهای ک منو حواب کردن الان کجان

    تا منوببینن

    ک سالم وسرحال اینجا نشستم و درخدمت شمام

    وخودش کامل حرکات وانجام داد

    ومتوجه شدم چقد عاشق کارش هست وبرای پول کار نمیکنه

    مررسی استاد جانم ی دنیا سپاسگزارم بابت تغییراتی ک دارین درمن ایحاد میکنین

    ک هر حرفی و راحت قبول نکنم

    عاشقتونمممم

    ب الله یکتا میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 915 روز

    سلام به زیبایی پردایس سلام به استاد عزیز و مریم خوشگل و خوش استایل

    سلام به دوستان عزیزم دلم برای همتون تنگ شده بود

    برای نوشتن کامنت دلم تنگ شده بود

    ردپای 30

    وای چه تصویر زیبایی چه فیلم برداری شیکی

    مریم جان بی نظیری

    واقعا وقتی فایل رو شروع میکنی به دیدنش اول چشمت به زیباییها میافته

    درختان زیبا و سبز رودخانه خوشگل همونطور که داری زیباییها رو میبینی یهو چشمت به زیبایی دیگه میافته استاد عزیزم خوش قیافه و خوش قلب و خوش صدا واقعا ازتون ممنونم بابت به تصویر کشیدن این همه حس و حال خوب که به ما هدیه میدهین

    و اما سوال؟ استاد جان چی بگم از صبر و تحمل که من تا موقعی که با شما آشنا بشم فرقشو نمیدونستم چون مادرم خداوند رحمتش کنه همیشه بهمون میکنم باید سختی های زندگی رو تحمل کنین راهی دیگه نداری میگفت صبر یعنی همون تحمل باید صبر کنی تا خدا خودش هر موقع بخواد برات درست میکنه هر چی صبرت بیشتر باشه پیش خدا عزیزی

    ولی الان فهمیدم صبر کردن یعنی تو روخودت کار کن و بقیشو به خدا بسپار و صبر کن به موقع برات قشنگ ردیف میکنه

    ولی تحمل کردن یعنی چاره ای نداری

    یعنی ایمان به خدا نداری

    و بعد باعث میشه حرکتی نکنی و همش ناراحتی و گریه و حس و حال بد

    به قول استا جواب هر مسئله ای تو خودشه باید کندو کاو کنی و هی از خودت بپرسی چکار کنم از این بهتر بشه

    و وقتی از خودت سوال کنی خداوند هم هدایتت میکنی و وقتی آرام باشی الهامات میاد وای که چقدر قشنگه اون لحظه زیبا که میبینی جواب ایمان به خدا رو و از شوق اشک میریزی از جایی برات درست میکنه که فکرشو هم نکردی

    خدایا شکرت برای هدایت هر روزت

    خدایا شکرت برای آگاهی هر روزم

    خدایا شکرت برای استاد عزیزم

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    دوستان استاد تو قدم 9 جلسه دوم و سوم و چهارم جملات تاکیدی قشنگی گفتن

    هفته پیش برای من مسله ای پیش اومد همزمان بود با گوش دادن همین فایل من جملات تاکیدی رو تا شب خیلی با خودم تکرار کردم با ایمان قوی و روز بعد خداوند اینقدر قشنگ جوابمو داد همونجا که شنیدم سجده شکر بجا آوردم و گفتم خدایا چقدر تو خوبی که گفتی بنده من تو ایمانتو نشون بده تو به من بسپار من محشر میکنم برات

    خداوندا من حل تمام مسائل زندگیم را به تو میسپارم من تسلیمم

    خداوندا هر خیری که از تو به من برسد من فقیرم

    ان شالله روزی ایمانمون ابراهیمی بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 1740 روز

    سلام استاد سلام برشما که کلمات حق بر زبان شما جاری میشود سلام بر شما که بزرگترین لطف خداوند در حق من آشنایی من با شما و مسیر الهی شماست که حق شکر خداوند ادا کردنی نیست. استاد این هم زمانی ها این همه زیبایی در زندگی شما بازتاب نور الهیست که در زندگی میلیونها انسان در این کره ی خاکی بواسطه ی شما پراکنده میشود. من از کلام شما عدل خداوند را شناختم من تشنه ی کلام شما بودم و سالها به دنبالش بودم و خداوند من را اجابت کرد. با دیدن این فایل اشک ریختم و از شدت احساس در پوست خودم نمیگنجم.

    شما من رو به این باور رسوندید که برای خدای من هیچ کاری غیر ممکن نیست من از کلام شما تفسیر آیات پروردگارم را فهمیدم من به این باور رسیدم که خداوند برای ما آسانی ها را میخواهد و با این که خودم سالها عمرم رو وقف خوندن کتب فیزیولوژی و بیماری های مختلف و درمانشون کردم با شما به این باور رسیدم که اصلا نباید لاعلاج رو باور کرد نباید سختی ها رو پذیرفت و این باور چه معجزاتی که در زندگیم ایجاد کرد. من سالها به خاطر کم کاری تیروئید هاشیموتو قرص مصرف میکردم و پیش یکی از بهترین متخصصان غدد میرفتم و ایشون به من گفتند که شما تا آخر عمرت باید قرص بخوری ولی استاد من چون همیشه با قرآن مانوس بودم یک صدای لطیفی تو قلبم اجازه نمیداد این حرف رو بپذیرم و تو دفترم در آرزوهام مینوشتم خدایا من میخواهم روزی باشد که من نیازمند مصرف دارو نباشم و استاد من در دوره قانون سلامتی به این آرزوم رسیدم و فهمیدم که خدای من خدای غیرممکن هاست. یا وقتی دخترم حدودا 4ساله بود صبح ها به شدت سرفه میکرد و متخصص اطفال گفت که آسم داره و باید اسپری مصرف کنه ولی به لطف خداوند حدود یک ماه بعد به شدت سرماخورد و با مصرف آنتی بیوتیک دیگه کلا سرفه هاش قطع شد. یا مادر بزرگم که در سن 70 سالگی یکی از پاهاشون فلج شد و دکتر گفت نمیشه کاریش کرد و پدرم نپذیرفتند و با چند جلسه فیزیوتراپی کامل مشکل حل شد و مادر بزرگم مثل قبل راه میرفتند به قول پدرم هیچ وقت نباید از رحمت حق نا امید شد. البته که یکی از بزرگترین معجزاتم رو ان شاء الله به زودی به شما خواهم گفت من هر روز منتظر روزی هستم که در فایلی مفصلا براتون از معجزات خداوند در زندگیم و زیبایی هاش بگم.

    من در کلام شما تفاوت صبر مقدس رو از تحمل زجرآور فهمیدم امید که در دانشگاه شما هر لحظه بهتر از قبلم باشم و برای خودم و شما استاد و تمام دوستان دیداری شیرین و مسرت بخش رو با الله مهربان آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: