میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 13

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    سلام خدای مهربانم

    سلام خدای روزی رسانم

    سلام خدای هدایتگرمن به سمت و مسیر نعمت ها

    سلام خدای محافظ و پشتیبانم

    سلام نگهبان و نگهدارم

    سلام یارو یاور من

    سلام خدا جونم

    سلام عشق من

    .

    .

    .

    سلام استاد عباسمنش عزیزم

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام اعضای خانواده بزرگ سایت عباسمنش

    .

    .

    . استاد الان وقت کردم کامنت بنویسم

    حسم و احساسم عالیه

    من  دیشب ساعت 1:00 نمی دونستم چیکار کنم اومدم داخل سایت واز خدا هدایت خواستم و نشانه ام رو بهم بگه که به فایل گفت وگو استاد عباسمنش با دوستان قسمت 18 اومد برام و کامنت انتخابی ندا خانم و دیدم وقتی تنها چند جمله اول رو خوندم که نوشته بود درخواست کن خدا اجابتش می کنه استاد با خوندن اون بی نهایت احساس عالی داشتم و راه رو پیدا کردم و اونقدر حسی عالی داشتم گفتم کامنت بنویسم و از خودم رد پا بزارم و ساعت 4:15 صبح تونستم کامنت و بنویسم و بعدش رفتم و توی تلگرام درخواست مو مطرح کردم

    با این باور و اعتقاد که هر در خواست من از خداست و اجابتش هم از طرف خداست به شیوه ای عالی ساده و آسان  و شماره مو نوشتم برای شرکت

    و با ایمان و آرامش خاطر خوابیدم

    ===

    ====

    استاد به نظرت چی شد ؟؟؟

    ====

    آخه بگو رضا جان وقتی با ایمان از خدا درخواست کنی و اجابتش رو بهش بسپاری این مگه پرسیدن داره ؟؟؟

    استاد ساعت 9:08  صبح از شرکت باهام تماس گرفتن و اون چیزی که می خواستم رو بهم هدیه دادن

    راستش یه هوش مصنوعی هستش برای ترید کردن

    و الان من دارمش خدا به من هدیه دادش

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا من لیاقت و شایستگی درخواست  کردن رو دارم

    خدایا من لیاقت و شایستگی اجابت شدن رو دارم

    خدایا من لیاقت و شایستگی هدیه گرفتن رو دارم

    خدایا من لیاقت و شایستگی دریافت بی نهایت نعمت هارو دارم

    خدایا ظرف وجودم برای دریافت و بهرمندی از نعمت ها بی نهایت بزرگ و بزرگ تر گردان

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا این هدیه از جانب توست

    خدایا آسانم کن برای آسانی ها

    خدایا من لیاقت و شایستگی آسان شدن برای آسانی ها رو دارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    استاد رفتم زیر همان پست که گذاشتم برای گفتگو استاد عباسمنش با دوستان قسمت 18 نتیجه اش رو بنویسم که هنوز کامنتی که ساعت 4 صبح گذاشتم تایید نشده بود

    و دلم گفت بیا این حس زیبا رو توی آخرین پست بنویس که بقیه دوستان هم این حس زیبایی اجابت شدن توسط خدارو در یک لحظه دریافت کنند

    شاید همین که نتونستم اون طرف کامنت بزارم و اینجا می نویسم یه دلیلی داشته باشه و شاید خدا می خواد اینجا باشه و یه نفر اونو ببینه

    راستش نمی دونم

    اما به این ایمان رسیدم که هیچ کار خدا بی دلیل نیست

    و عجیب به هم زمانی و هم مکانی و در زمان مناسب و در مکان مناسب همه چیز رو برات می چینه اعتقاد دارم و این که خدا دیر نمی کنه

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      رضا رستمی گفته:
      مدت عضویت: 1915 روز

      سلام خداوند مهربانم

      سلام خداوند روزی رسانم

      سلام خداوند هدایتگرم

      سلام به استاد عباسمنش عزیزم

      سلام مریم بانو عزیزم

      سلام به اعضای خانواده بزرگ سایت عباسمنش

      استاد این کامنت بالا رو دوم مرداد نوشته بودم

      اما صفحه پیام رو هنوز نبسته بودم امروز یک هدیه دریافت کردم و خواستم بیام نشانه امروزم راببینم که از بین ده تا صفحه سایت عباسمنش که توی مرور گر گوشیم باز هستند خیلی وقت این صفحه باز هست توجه مو به خودش جلب کرد انگار مثل آهنربا منو کشید سمت خودش و گفت بیا منو باز کن نرو جای دیگه تو سایت و من با رغبت صفحه رو باز کردم وقتی خواستم فیلم رو ببینم دستم نزاشت فیلم روببینم و صفحه رو اسکرول کرد به سمت پایین در کمال تعجب آخرین نفری که کامنت نوشته بود اسم خودم بود رضا رستمی و با اشتیاق کامنت رو خوندم دیدم دقیقا از همون شرکتی که دوم مرداد هدیه دو ماه اشتراک رایگان دریافت کردم و اومدم کامنت نوشتم امروز هم از همون شرکت اشتراک 3 ماه رایگان دریافت کردم

      خداااااااایییی ممممممن

      خدای من

      خدای من

      خدای من چی بنویسم

      3ماه یه صفحه سایت رو نبندی و امروز بیای اونو نگاه کنی ببینی آخرین کامنت خودت هستی و سپاسگزاری تو نوشتی برای دریافت هدیه دو ماهه و الان بعد از گذشت سه ماه بیای شکر گذاری تو بنویسی بخاطر دریافت هدیه سه ماه اشتراک که امروز ساعت 11 دریافت کردی و الان بعد از سه ماه که اون صفحه باز بوده بیای دوباره ببینی از همون شرکت یه هدیه عالی تر با یک ماه بیشتر هدیه گرفتی

      خدایا این تکامل رو سپاسگزارم

      خدایا من ارزشمند هستم

      خدایا من لیاقت و شایستگی دریافت نعمت و ثروت و رحمت و فراوانی و هدایای تو رو دارم

      خدایا اشک تو چشام جمع شده دستام داره میلرزه من چی بنویسم

      فقط می تونم بنویسم ::

      خدایا سپاسگزارم

      خدای من سپاسگزاری

      خدای من شکر

      خدای من اگر تمام مخلوقات و موجودات جهان و کیهان جمع شوند نمی تونن این هم زمانی و هم مکانی

      دریافت هدیه واین دوتا کامنت رو بیارن کنار هم دیگه

      خدایا سپاسگزارم

      خدایا سپاسگزارم

      خدایا سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سیده فاطمه حسینی فر گفته:
    مدت عضویت: 1889 روز

    سلام استاد گرامی و دوستان صمیمی

    الهی فراوانی را سپاس، برکت باران را سپاس، آگاهی های ناب را سپاس

    چه بارون زیبایی و چه فایل بینظیری

    خدا رو شکر بابت تمام زیبایی ها

    در مورد میزان تحمل

    چند مورد شخصی رو خواستم مطرح کنم

    1_زمان دانشگاه خوابگاه نمیدادن، و میگفتن فاصله کیلومتری زیاد نیست، و شامل خوابگاه نمیشه، نمیدونین با چه سختی مسیر 65 کیلومتری خونه تا دانشگاه رو طی میکردم، و یه جا دیگه نتونستم تحمل کنم، و پیگیری های متعدد بالاخره تونستم خوابگاه بگیرم

    2_ محل کارم، بعضی رفتارها مخالف ارزش هام بود ، مثلا دروغ میگفتن برای یه مبلغ ناچیز ، یا دریافت فلان رتبه، و گفتم‌ دیگه تحمل نمیکنم و از کار انصراف دادم و واقعا راه های جدید برام باز شد

    3_ تو فامیل، یه خانواده که باهاشون رفت و آمد داشتیم، هر سری به عناوین مختلف اذیت میشدیم، هر سری می اومدن و میرفتن کلی اعصاب خرد کنی داشتم و این موضوع سالها ادامه داشت تا اینکه بالاخره عذرشون رو به شکل محترمانه و غیر مستقیم (دیگه رفت و آمد نکردم ) خواستم و راحت شدم، البته اصلا قانون رو نمیدونستم

    4_ در مورد دخترم مشاورای کنکور میگفتن با فلان رتبه نمیتونه تهران قبول شه، اتقاقا تهران همون رشته که دوست داشت قبول شد.

    ممنون استاد گرامی و خانم شایسته عزیز بابت این فایل های زندگی بخش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1575 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    آقاااااااااااا من دیوونه شدم ازین زیبایی ها ازین بهشت الهی خدایه من خدایه من مثه رویامیمونه این صحنه ها نوش جونتون باشه این بهشت الهی

    ازحجم اینهمه زیبایی بغض کردم ودقیقه 11و53 دیگ گریم گرفت وقتی اون گلهای زرد خوشگل وسط اون چمنای سبزو علفای خشک قهوه‌ای رنگ رودیدم ترکیب تمام این زیبایی هاباهم اشکمودرآورد

    خدااااایا چجور میتونم شکرگزاراین همه زیبایی باشم ک ازطریق این فایل بهشتی بهم نشون دادی

    اول فایل این ابرای خوشگل رودیدم گفتم چقد خوب میشه بارون بیادودیگ نورالی نور وجواب درخواستمو آخرفایل گرفتم

    چقدرمرمرک زیباو بازیگوشه کلی براگوشای قشنگوبامزش خندیدم برونی عزیزودوست داشتنیمون چقد تپلی شده خدایا مبارکتون باشه این بهشت

    خانم شایسته اون تیک اول فایل ک زوم کردین چقدرزیبابوددقیقابازومتون اون پرنده خوشگلم اومد توکادر برازیباترکردن تصویر وچ کیفیتی داره گوشیتون تحسین میکنم این برند عالی اپل رو

    استادگلم وخانم شایسته قشنگم خیلی حال خوبی داشت پیاده روی باشماتواین بهشت

    خدایاشکرت

    موضوع فایل بی نظیربود

    عاشقتونم

    برای سوالاتم ایشالا یه کامنت دیگ میذارم

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2365 روز

    بنام خدا

    سلام بر استاد عزیزم

    استادجان الهی قربونت برم چقدر به موقع این فایل ضبط شده

    همزمانی به معنای واقعی

    من صبح وارد سایت شدم دیدم فایلی جدیدی روی سایت نیومده بعدازظهر گفتم یه بار دیگه برم درمورد این سوالی که دارم به عقل کل سربزنم

    که دیدم الله اکبر استاد جان یه فایل درمورد موضوعی که میخواستم گذاشته

    استاد جان تقریبا 3سال پیش یه زمینی داشتم

    که به قیمت خوبی در زمان خودش فروختم

    یعنی زمینی که خریده بودم5میلیون رو بعدازچندسال فروختم125میلیون

    و بعد پسرخاله مادر خانومم که باهاش رابطه خوبی داشتم

    البته رابطه در ذهنم به این شکل بود که اون یه آدم کله کنده وبانفوذی هست وازطرفی یک انسان بسیار مهربون

    یه روز بهش گفتم من یک قطعه از زمین شما رو میخوام بخرم

    قبلش خیلی در مورد زمینشون صحبت میکرد که آقا این زمین خاصه لوکیشنش عالیه

    زمینش به ظاهر مسکونی وباغی بود

    یه روز قرار بود که من با هم بریم بنگاه ومعامله کنیم

    اینقدر که ذوق داشتم که نگین ونپرسین

    به من زنگ زد که آرمین جان من بنگاه هستم همه چیز رو نوشتیم آماده ست تو فقط بیا امضاء کن خلاصه

    منم رفتم اول امضاء کردم بعدش همون لحظه یه چک حامل دادم

    بعدا خوب فروشنامه رو خوندم که آقا قرار زمین رو2سال بعد تفکیک کنه به من بده

    گفتم این دیگه چیه آقا میلاد

    گفت شما به حالت سرمایه گذاری زمین رو خریدی

    من هروقت کل زمین رو فروختم به اندازه زمینی که داری سودمیکنی یعنی 650متر که خریده بودم سودش رو میداد

    خلاصه چون امضاء کرده بودم وبرای فسخ معامله بایدکل پول رو میدادم تحمل کردم

    بعداز چندماه بهش گفتم میخوام برم سر زمین نهال بکارم

    گفت زمین ما شرایط کاشت نهال رو نداره

    چون این بخشی که شما خریدی بیجاری هست

    (10سال گشت نکرده بودن وشبیه باغی بود)

    اون لحظه بهش گفتم باشه وگفتم ایراد نداره

    این دوسال رو تحمل میکنم بعداز دوسال زمین منو میده

    آقا دوسال شد وهی این روز اون روز کرد که خلاصه دیروز بهش گفتم

    بنده خدا من این همه حرمتتو نگه میدارم فکر میکنی چیزی حالیم نیست

    شما در فروشنامه نوشتی یک قطعه زمین بعدش داری به من زمین بیجاری بیرون طرح میدی

    شما باید یه زمین باغی داخل طرح بدی

    گفتم من چرا باید این سختی رو تحمل کنم با اینکه سرمایه دارم ومیتونم ازش استفاده کنم

    چرا باید بااینکه داشته ای دارم اما باوجود اون داشته

    هنوز باید به من سخت بگذره وانوقت شما واسه خودت خوشگذرونی کنی

    بنده خدا اگه سر زمینم درخت میکاشتم الان کلی پولش شده بودم

    اگه سرزمین کار میکردم خیار میگاشتم ماهی20میلیون تومن سودمیکردم

    حالا که این ضرر به من تحمیل شد

    باز هم داری این روز اون روز میکنی 3سال شده

    گفت که شما برو فروشنامه رو بخون نوشتم بعداز دوسال هربخش از زمین رو که دلم بخواد میدم

    گفتم این به معنای واقعی یعنی کلاهبرداری

    اینو بدون شاید سرمنو کلاه بزاری ولی سرجهان رو نمیتونی کلاه بزاری

    واین صحبت ها من باعث شد که امروز بره پیش نقشه بردار وتا پایان هفته زمین رو به من بده

    نمیدونم قراره کجا به من زمین بده

    اما طبق باورهام

    هر زمینی که درحال حاضر بی ارزشه بعداز به نام خوردنش به نام من اون زمین ارزشمند میشه من این باور رو ساختم ونتیجه شو دیدم

    استادجان خیلی لذت بردم از دیدن برانی زیباومرمر

    خیلی لذت بردم از تصاویر زیبا بهشتی که در اون دارید زندگی میکنید

    نتیجه کل فایل برای من این بود

    به هیچکس جز خدا قدرت نده

    وهر حرف ورفتاری داری پیش خودت فکر کن داری قدرت میدی یا نه؟

    شرک مساوی است با ضرر

    شرک مساوی است با قفر

    شرک مساوی است با سختی

    شرک مساوی است با هراتفاق بدی که میشه تصور کرد

    با کج فهمی وهیجان دنبال معامله نرو

    هیچوقت چیزی رو تحمل نکن هیچیزی رو

    تو خالق شرایط خودت هستی وسلام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1037 روز

    به نام یگانه خالق هستی خدایی که وجودم را سرشار از طبع زیبای آفرینش کرد ومن را منتخب موجوداتش خلق کرد وهمانگونه که هدایتم میکند حامی وروشن کننده ی راهم است…

    خدایی که به برکت لطف ورحمانیتش هرلحظه اززندگیم را غرق در عشق بی پایانش کرده .وسکوت تمام سالهایم را باهم نواشدن یامردی خدایی درهم شکست وراه گریز از وحشت وترس از شرک وبی ایمانی رانشانم داد،،،

    خدایا بارالها تنها تورا میپرستم وتنهاازتو یاری می‌جویم ای مهربانترین مهربانان ای زیباترین زیبایان ………

    سلام به محبوب‌ترین استاد زندگیم،به همسر نازنینش ودوستان خوب همسیردراین سایت پرازبرکت واگاهی……

    استاد جان چه زیبا امروز اینهمه هماهنگی برایم خدارقم زد،،

    خدایی که هرچه از رحمانیتش بگویم باز نتوانم گفت …

    چون بینهایت است……

    امروزصبح که بیدارشدم خواستم برم باشگاه ولی خوب نشد به دلایلی ..همون لحظه باخودم گفتم خدا حتما برنامه ی بهتری امروز برام داره ….

    آمدم شروع کنم به تمرین سپاسگذاری وتمرین ستاره قطبی ..

    که تازه داشتم می‌نوشتم که یه حسی بهم گفت بیاقران بخون.

    کتابوبازکردم شروع کردم از سوره بقره خوندن ..

    داشتم برای خودم معنیش رو میخوندم که رسیدم به کلمه صلاه ..وزدم‌تو گوگل تا ریشه ی صلاه رو‌پیداکنم..

    که دیدم اون قسمت عقل کل توگوگل آمد بالا ورفتم کامنتهای بچها رو خوندم …

    واقعا نمیتونم بگم که چقدر احساسم دریه لحظه چنان تغییر کرد که حد نداشت ،

    همینطور کامنتهای بچها رو درمورد ریشه ی صلاه میخوندم واشک می ریختم..وباخودم گفتم خدایا چطور شد یهو سرازاین موضوع درآوردم .که اینطور بهم بگی مریم جان هرکسی که به سعادت رسید من انتخابش نکردم این به دورازعدل خداست این خودشون بودن که من رو انتخاب کردن …محمد ،موسی،ابراهیم وعیسی وهرکسی……

    واین که عبادت واقعی دراحساسی هست که تواون لحظه به من داری .،میتونه اون عبادت اون نماز درهمون ورزشی باشه که انجام میدی ومن واقعا وقتی ورزش میکنم تمرینهارو انجام‌میدم .بارها شده اشک همینجورازچشمام سرازیر میشه چون واقعا احساس بسیار بسیار خوبی اون لحظه دارم وبیشتر به خداحس نزدیکی وسپاسگذاری دارم…..

    وهیچ کس جزخدا نمی‌دونست من چقدر به این ورزش توزندگی نیازداشتم .

    چون ورزش ذهن من رابازکرد .وباعث شد روحم آرام بشه جسمم سلامت بشه وحال وروزم هرروز بهتر و بهتر بشه ..

    چراکه برای ورود به این مسیر نیاز بود قبلش من اول به یه ثباتی درروحم وجسمم برسم وذهنم این آمادگی رو‌پیداکنه که خداوند بهترین گزینه را برای من سرراهم قرار داد…

    اینو گفتم که به اینجا برسم امروز روزیه برای من برای یک بازگشایی ازیک سری باورهای نامناسب که سالهاست درخفا وشرک گریبانم رو‌گرفته ..

    واین فایل که انگاراستاد مخاطبش من هستم رو نشانه قرارداده ومیگه آره باتوهستم گوش کن …..

    که اینم برمیگرده به چندروز پیش که گفتم خدایا

    واضح و روشن بهم بگو من چیکارکنم .چه مسیری چه کاری انجام بدم تاهمه چیز بهتر بشه…

    وازاین واضح تر ندیدم واقعا …..

    خداواضح وروشن بامن حرف میزنه ومن باید سپاسگذارخداباشم که اینطورواضح من رو هدایت می‌کنه …

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت…..

    وسوال بسیار عالی استاد عزیزم……

    چه جاهایی درزندگی خود،شرایط نادلخواه را پذیرفتیدوتحمل کردید؟

    واقعا این سوال وجوابش برای من یک عالمه حماقت رو یادم میاره که سالهاست دارم تحمل میکنم ….

    چه اون زمانی که درکنارپدرومادرم بودم ودرشرایط نامناسب داشتم زندگی میکردم ،

    ونمیدونم چرا از همون بچگی یادگرفته بودم شرایط سخت وبد رو تحمل کنم ..

    واقعا از همون سن کم توبچگی اینطوربودم چون خیلی خاطرات ناجالبی دارم….

    این درصورتیه که مادرم اینطور نبود .ووقتی دید خیلی داره براش همه چی سخت میشه ماررا رهاکرد ورفت،پدرمم مارو گذاشت و رفت البته خیلی بچه نبودیم ولی واقعا برامون سخت بود،

    توهمون روزها با شرایط نامناسب تن به ازدواج دادم شاید راهی برای دورشدن ازاون زندگی پیدا کنم ..

    وبه‌ خودم میگفتم من مثل پدرومادرم زندگی نمیکنم..

    من تغیرش میدم ..

    ولی سالها گذشت اززندگی مشترکمون ووقتی به خودم نگاه میکردم .میگفتم خدایا پس چرا زندگیم بدترازپدرومادرم شده چرا ؟

    والعان دقیقا بیست ساله ویه کم بیشترکه واقعا دارم تحمل میکنم ..

    خیلی چیزها رو……

    حالا چراتحمل میکنم؟

    واقعیتش اوایل به قول بزرگ‌ترهای فامیل همسرم به چهل برسه سنش خوب میشه ..

    این که نشد هیچی بدترم شد…

    بعدشم وجودبچهام هست …

    ودلیل بعدی نداشتن تمکن مالی هست…..

    ودلیل بعدی دیگش پسرم هست که می‌دونم دوست داره نه پیش من باشه نه پدرش چون کاملا مستقله بااین سن کمش…

    ونمیخوام که تنها باشه وحالا بااین شرایطی که تواجتماع هست ….

    ولی دخترم بامن همراهه….

    سالهاست دارم تحمل میکنم که درست میشه درست میشه …

    اما چی قراره برام درست بشه ..

    چقدر این سوال مناسبه منه چراتابحال ازخودم نپرسیدم ..

    که چیودارم توزندگی تحمل میکنم؟وچرادارم تحمل میکنم؟……

    استاد میگه تحمل باصبر یکی نیست…

    چون صبرتوش امید،تکامل،ایمانه…

    ولی تحمل یعنی تسلیم شدن در مقابل بدبختی..

    یعنی راه حل وجودنداره..

    تحمل یعنی اینکه من نمیتونم بهترازاین عمل کنم..

    تحمل یعنی همینی که هست،،،،

    چون من بخاطر باورهای اشتباه دارم تحمل میکنم…

    باید به خودم بگم….

    من هیچو تحمل نمیکنم..

    من هیچ بی‌احترامی رو تحمل نمیکنم…

    من هیچ کمبودی رو‌تحمل نمیکنم…

    من هیچ رفتارنامناسب رو تحمل نمیکنم…..

    ومن تغییرمیدم خودم رو تاشرایط اونجوری باشه که من می‌خوام..

    ومن هیچ چیزی رو تحمل نمیکنم که جالب نیست…..

    تحمل نمیکنم چون راه داره واگرراهشو بدونم،

    وهمینکه باورداشته باشم راهی هست …

    خداهدایتم می‌کنه…..

    سوال بعدی….

    چه باورهایی باعث شدتااون شرایط نادلخواه را تحمل کنی؟

    یکی از باورهای اشتباه من تواین زندگی واین روابط من و همسرم این بود..

    من مسولیت تغییر همسرم رادارم .چرا چون اطرافیانم بهم میگفتن یه زن خوب زنیه که همسرش راتغییربده درستش کنه .وخدامیدونه من چقدر سرهمین موضوع حرف شنیدم تحقیر شدم که عرضه ندارم همسرم رو تغییر بدم .مشکل ازمنه که این اینطوریه ..

    البته بدم‌نمیگفتن چون بعد که متوجه قوانین شدم متوجه شدم منم کلی باوراشتباه درمورد روابط مشترک ویادرمورد مردها دارم ..

    ولی چون بقیه هم که این قانون رو نمی‌دونستن فقط میدونستن که زن کلا ساخته شده این جهان رو به بهشت تبدیل کنه ..

    آخه یکی نبود بگه اون پیامبرهاشم نتونستن این کارو‌بکنن من چطور بتونم ..

    خداهم نمیتونه کسی رو که نمیخواد به راه راست هدایت بشه به زور هدایت کنه من چطور میتونم این کارو بکنم …

    ومورد بعدی این بود که خیلی ترس داشتم والبته هنوزم دارم ولی خیلی کمتر شده ..

    که حرف مردم هست …..

    واینکه بچهام نخوان منو ومنو به خاطر کاری که کردم دیگه به چشم مادر نخوان واقعا برام سخته ..

    ومورد بعدی اینه که ازرفتن به محیطی که قراره برم اصلا اقدام کنم بااون شرایط نامناسب واونهمه مشکلات که مردم دارن واقعا هم بدم‌میاد وهم میترسم …..

    ولی باید به خودم بگم …

    نه حتما یه راهی هست وحتما درها بازخواهد شد ومن به راهش هدایت میشم…

    چون وقتی توذهنم پذیرفتم که راهی نیست مجبورم این مسیرو ادامه بدم …

    استاد میگه همیشه ازخودت بپرس .

    چی رو دارم تحمل میکنم ؟چرادارم‌تحملش میکنم؟

    چه فکری رو عوض کنم ،که منو خداوندهدایت کنه به راه درست ؟

    چه چیزی رو باید تغییر بدم که خداوند منو هدایت کنه….

    چون وقتی دارم این روابط ناسالم این بی‌احترامی واین شرایط سمی رو تحمل میکنم .من هدایت نمیشم چراچون پذیرفتم راهی نیست همینی که هست وهدایتی نیست…..

    ولی وقتی نپذیرم وبگم …

    آقا این بیماری طبیعی نیست ..

    این فقر طبیعی نیست..

    این روابط ناسالم طبیعی نیست….

    واین مشکلات طبیعی نیست….

    من تحمل نمیکنم چیزی رو .من میگردم راهش رو پیدا میکنم.من مسأله راحلش میکنم .وخداوند من رو هدایت می‌کنه.

    وقدم اولش اینه بپذیرم که راه حل وجود داره .

    وقدم اولش اینه که تحمل نکنم……

    قدم اولش اینه که ناامید نشم ازدرگاه خداوند.

    قرار نیست ما چیزی رو تحمل کنیم،قرارنیست،که ماایمانمون رو به خداوند ازدست بدیم ،

    قرار نیست که بپذیریم یک سری شرایط رو …

    همه چیز راه داره ،به شرطی که ماباورکنیم راه داره ،به شرطی که تحمل نکنیم….

    به شرطی که بپذیری هیچ راهی نیست برات،واونوقت راهها پیدا میشه برات….

    واگر بتونیم ذهنیت خودمون رو تغییر بدیم همه چیز تغییر می‌کنه همه چیز……

    وسوال بعدی…..

    چه باورهایی رو‌اگرتغییر می‌دادید باعث میشد آن شرایط نادلخواه رانپذیرید،وتحمل نکتید؟

    واقعا اون روزها هیچ ایده ای نداشتم برای اینکه چطور میشه ازطریق ذهن وتغییر باورها زندگی خودم رو تغییر بدم….

    چون اگر گذرازاین همین اتفاقات نادلخواه نبود من اینقدر خودم رو مجبور نمی‌کردم یه تغییری به خودم بدم …

    نمی‌دونستم که واقعا تغییر باید ازخودم شروع بشه فقط یه حسی بوددرمن که باید این اخلاقم این رفتارم تغییر کنه تا بهتربشم..

    ویعدکه متوجه این کنترل ذهن شدم دیدم چقدر کمکم کرد تامن بهترازقبل ذهنم ازاون زمزمه هایی که سالها در ذهنم بود ومنو بیمارکرده بود نجات پیداکنم….

    ولی اگه میدونستم همون اوایل من این ذهنیت رو‌درخودم قوی کنم که آقا شرایط پدرومادرم هیچ ربطی به من نداره.

    وهیچ کس تاثیری توی روابط ما وخوبترشدن ویابدترشدن مابازنداره ..

    این منم که با باورهام زندگیم رو خلق میکنم..

    وقتی عزت نفسم بالا باشه خودم رالایق یک روابط خوب زندگی سالم وثروت ونعمت وسلامتی ببینم قطعا همه رو خواهم داشت وخداوند من رادرمسیر این خواسته هام قرار میده …

    واین که باورداشته باشم من نمیتونم همسرم را تغییر بدم .درسته باهم زندگی میکنیم ولی مادوروح مجزا هستیم با باورهای مجزا..

    اگر اون احساس لیاقت رو‌درخودم بیشتر میکردم .وخودم را متحمل هر شرایطی نمی‌کردم وحتی یک دونه ازاین سوالها رو‌ازخودم می‌پرسیدم ..

    قطعا شرایط برای من تغییر میکرد .

    افرادمناسبتر وشرایط بهتری داشتم ..

    ومیدونم هنوز هم دارم .وباید همین امروز بازهم این سوالات رو‌ازخودم بپرسم .ترسها رو بریزم دور ..

    وباورداشته باشم راهی هست وباورهم‌دارم ..

    ومیدونم خداهدایتم می‌کنه …

    وهمین فایل خودش یه هدایته ازاین واضح تر ..

    من اگر خودم برای خودم کاری نکنم وتوهمین دنیا نتونم خوب زندگی کنم قطعا بعد از مرگ واخرت هم چیزی بهتردرانتظارمن نیست.بلکه بهشت وجهنم قسمتیش درهمین جهانه ….

    سوال بعدی …

    وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و همین که هست را نپذیرفتند ،به چه راهکاریهایی هدایت شدید،وچه درهایی،برای شما بازشد؟

    البته که من هنوز در همان شرایط هستم .

    ولی همینکه متوجه شدم همه چیز با تغییر افکارم شروع میشه .

    واین که با کنترل ذهنم میتونم افکارمناسبی رو جای افکارنامناسب قرار بدم وحال خودم رو‌درهرلحظه با همین باورهای مناسب .و

    توجه به زیبایهای اطرافم وتوجه به نکات مثبت اطرافیانم بهتر کنم ..

    کلی حالم رو بهتر کرد .والعان یکساله حتی یک بحث کوچک با همسرم نکردیم .

    آرامش واحساسی سپاسگذاری درونی دارم.

    یک سری از باورهایی که ترمزکمتری درانها داشتم خیلی بهتر روند شخصیتی من رو بهبود داد وباعث بهتر شدن اوضاعم شد …

    ازوقتی متوجه شدم تاثیر من درزندگی بقیه وتاثیر بقیه درزندگی من صفر هست ..

    کلی اتفاقات خوب رو‌تجربه کردم ..

    ووقتی فهمیدم قوانین چیه وسعی کردم هرروز خودم رو بهبود بدم خیلی آرامش دارم .

    صبورتر شدم ،خوش خلق ترشدم ‌

    توکلم به خدابیشترشده ،ایمانم به غیب بیشترشده …

    اینکه یکی هست که همه کارهام رو برام انجام میده جای نگرانی نیست …

    وهمینکه ازش هدایت می‌خوام العان اینجا هستم این فایل وگوش کردم وقرار کلی تصمیمات خوب برای خودم بگیرم .متعهد تر باشم وشدم خداروشکر..

    واین که ترسهام خیلی کم شده ..

    وشجاع ترشدم ..

    وایمان دارم وباوردارم که بهترازاینم میشه ….

    اینا همش کلی موفقیت وهدیه ایست ازطرف خداوند به من به خاطر همین اندازه که تونستم ذهنم رو کنترل کنم..

    ولی من سقف آرزوهام رو بلندتر کردم ومیخوام توراه راست مسیر درست باهدایت الله پیش برم …

    وسوال آخر….

    ودرنهایت به چه شکل مسله ای که سالها انراتحمل میکردی حل شد؟.

    شاید مسأله من هنوز حل نشده …

    ولی راه حلش رو‌پیداکردم ..تماما دروجود خودم هست .

    ومن باتمام وجودم پذیرفتم عدالت خدا حق است ‌.

    وهرکسی که دراین دنیا وجود داره در شرایط درست خودش هست درجای درست خودش هست ..

    ومن هم همینطورم..

    چون شرایط العان من جواب همان فرکانسها واحساست خودم هست ..

    چون به قول استاد ..

    این جهان اینه ی وجودی خودمون هست..

    هرآنچه که به این جهان بفرستیم .انعکاس همان رو‌دریافت میکنیم…

    اما راه حل این مسأله هم مشخصه ..

    کنترل ورودیهای ذهنم .

    وتغییر باورهام …

    وایمان به غیب داشتن ….

    واین که خداوند تنها منبع تمام خوبیهاست ….

    ومن هرروز باید متعهدانه تاروزی که زنده هستم تواین مسیر باشم ..

    حتی اگر به هرآنچه هم که خواستم‌ورسیدم بازهم بخوام تابهترازاین باشم وبهترازاین بشه همه چی..

    خدایا ازت می‌خوام مارو به راه راست هدایت کنی راه کسانی که به آنها نعمت داده ی نه راه گمراهان وغضب شده گان …

    استاد عزیزم سپاسگذارم ازشما به خاطر این فایل بسیار ارزشمند وقابل تامل …

    وخداوند رو شاکرم که هر لحظه هادی وحامی من درمسیر درست هست …

    خدایا خیلی دوستت دارم وازت سپاسگذارم…..

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Ehsan Moqadam گفته:
      مدت عضویت: 1934 روز

      درود بر شما مریم جان

      انقدر زیبا نوشتی و دقیق خودت رو بررسی کردی که دوست داشتم این نکات رو به نوشته‌هات اضافه کنم

      امروز داشتم در مورد ریشه چندتا از خواسته‌هام فکر می‌کردم و به‌دنبال ترمزی بودم که اجازه نمیداد نتایج دلخواه وارد زندگیم بشه، به‌قول استاد تو آموزه‌ها هم دنبال این هستند که چطور گاز رو بیشتر کنند درصورتی که ما با برخورد به تضادها یا موارد دیگه گاز رو دادیم نوبتشه که پامون رو از ترمزها برداریم.

      با خودم می‌گفتم خدایا چیه این ترمز میدونستم همه چیز از عزت نفس ریشه میگیره اما نمی‌فهمیدم دقیقاً کدوم بخش این موضوع داره برای من اشتباه کار میکنه، ناخودآگاه یاد بچگی‌هام افتادم یعنی زمانی که مصادف شد با ورشکستگی پدرم با اینکه ما وضع خیلی بدی نداشتیم اما خوب اصلاً از بریز و بپاش هم خبری نبود، درست برعکس دوری و بری‌ها و هم‌بازی‌هام.

      میدیدم مثلاً فلانی اسباب‌بازی خریده ماشین کنترلی اورده از دبی از ماشین‌های اون زمان تو تهران گرونتر تا قبل از ده سالگی چندین تا سفر خارجی درجه یک اما من چون شرایط خونوادم رو میدیدم فقط این رو پذیرفته بودم که این سبک زندگی مال دیگرانه و دقیق فهمیدم که این باور تا همین الانش همراه من بوده و آدمایی رو با من هم‌مسیر کرده که این باور در وجودم نهادینه‌تر بشه که چیزهای خوب مال دیگرانه.

      این همه من تو این سال‌ها روی باورهام کار کردم روی احساس لیاقت اما متوجه نبودم که این ترمزه داره ریز کار میکنه چون منطقش تو ذهنم خیلی قوی‌تر از چیزی بود که فکرش رو میکردم و هر تلاشی تا قبل از این برای ایجاد احساس لیاقت تقریباً نتیجه خاصی به‌وجود نیاورده بود تا اینکه یه الگو پیدا کردم تو خانواده که شرایط مشابه من رو داشت و تونسته بود موفقیت‌هایی رو بدست بیاره و ن‌ذیرفته بود به قول خودمون شرایط سخت رو و من فهمیدم که تو تمام مواردی که من از ایشون الگو گرفتم موفق بودم یا زمان‌هایی رو در زندگیم به‌یاد آوردم که چیزهایی رو داشتم که بقیه آرزشون بود اما نتونستم حفظش کنم چون این ترمزه ریش‌دارتر از این حرفا بود و خیلی سریع دوباره همه چیز رو برگردوند به حالت قبلش تا به من ثابت کنه چیزهای خوب مال بقیست.

      یعنی وقتی این ترمز رو پیدا کردم حس کردم قلبم سبک شد چون دقیقاً مثل شما این حرفا رو میزدم که آقا تمام خوب و بد زندگیم برای خودمه خداوند عادله و همه به یک اندازه به نعمت‌ها دسترسی دارند یعنی اومدم روی این منطق شروع کردم به کار کردن.

      قدم اول پذیرشه، پذیرش اینکه من خالق تمام اتفاقات زندگیم هستم.

      وقتی به این رسیدم به جای اینکه از خداوند یا از پدر و مادرم شاکی باشم که چرا زندگی انچنان مرفهی نداشتم در کودکی سپاس‌گزار شدم و ازشون تشکر کردم در ذهن و قلبم.

      تمام این افراد دستی بودند از دستان خداوند تا من این مسیر رو پیدا کنم.

      اوایلی که در این مسیر قرار گرفتم فقط خوشحال بودم اما حالا احساس عمیق خوشبختی هم دارم.

      چون دارم خودم رو بیشتر کشف میکنم.

      اینکه من یک روح مجرد هستم. من مسئول زندگی و خوشبختی هیچ احدی غیر از خودم نیستم.

      تمام روابط ما فقط در همین دنیا معنا داره.

      به قول پروین:

      در تو، تنها عشق و مهر مادری است

      شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

      چند روز پیش یه بحثی در خانواده پیش اومد و من گفتم واقعاً از خدا سپاس‌گزارم برای اینکه خانواده‌ای مثل شما دارم و به پدرم گفتم که شما هیچ مسئولیتی درقبال ما نداری و تا اینجا برای من بهترین بودی.

      تک تک افراد زندگی ما روح خدا هستند، احساسات بدی که بین ما به‌وجود میاد فقط برای اینکه روح خدایی انسان‌ها رو ازشون جدا می‌کنیم.

      آخه کی میتونه از خدا بدش بیاد؟ سرش داد بزنه؟ یا احساس مسئولیت داشته باشه حتی؟

      همه ما به یک اندازه به خدا متصل هستیم.

      چند وقت پیش دوستی که به‌تازگی پدرش رو از دست داده بود دیدم خیلی بی‌تاب خواهر و مادرش بود و ازشون دور بود (در شهرهای مختلف بودن) و داشت به آب و آتیش میزد برگرده دوباره به شرایط قبلش. بهش گفتم عزیزم تو مگه خودت خدارو تو تنهاییات پیدا نکردی؟ مگر انقدر ربوبیت و عظمت الله رو تو تنهاییات درک نکردی؟ چرا اجازه نمیدی عزیزانت هم خداشون رو پیدا کنند؟ چرا می‌خوای براشون خدایی کنی؟

      ما خدا نیستیم. خدا هم نیازی نداره که ما به جاش خدایی کنیم. همان‌طور که به پیامبرش می‌گفت وظیفه تو چیزی جز ابلاغ نیست.

      وقتی خودمون به آرامش برسیم دیگران از حضور ما تو زندگیشون لذت میبرند نه صرفا از حضور فیزیکی ما، کمااینکه اگر غیر ازین باشه فردا روز تو سرمون میزنن و مارو عامل بدبختی‌هاشون هم میبینن.

      به فکر خود بودن و خودمون رو در الویت قرار دادن بهترین و توحیدی‌ترین راه ممکن برای زندگیه. خودمون رو بیشتر دوست داشته باشیم و لایق بهترین‌ها بدونیم و هدایت خدارو به یاد بیاریم. خدارو دائم مرور کنیم در وجود و زندگیمون.

      به قول شیوه حل مسائل باید بهبودگرایی رو در زندگی استخدام کرد و هر روز یک بهبود کوچک اما ادامه‌دار در زندگی ایجاد کرد

      از شما دوست عزیزم بسیار سپاس‌گزارم و برات زندگی سراسر لذت و آرامش آرزومندم مریم عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    اکرم رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1529 روز

    سلام به استاد بینظیرم ومریم جان

    خداروهزاران بار شکر که راهنمایی مثل شما خداوند در مسیرم قرارداده تا من بتوانم راحت‌تر تصمیم بگیرم وافکار وباورهایم را تغییر دهم ودر همه زمینه ای پیشرفت کنم

    خداروشکر بابت این همه زیبایی که خداوند خلق کرده وشما به ما نشان می‌دهید خداروشکر بابت این همه فراوانی واین همه آگاهی

    امروز که اتفاقی سایت رو باز کردم دیدم اسناد فایل جدید گذاشتن وبا شوق گوش کردم وتاییدی شد برروی مسیرم وفهمیدم که دارم درست عمل میکنم ومن نباید چیزی رو که دوست ندارم تحمل کنم وبرای همه چیز یک راه حل وجود دارد ووقتی من نمی پذیرم خداوند منو به راه حل هدایت می‌کند وبارها این اتفاق برایم تکرار شده که کاری رو دوست نداشتم انجام بدم تحمل کردم اما اون وسط خودم حالم بد بوده اما وقتی با قدرت ومحکم نه می‌گویم احساس شادی در وجودم موج می‌زند حتی خداوند شرایطی رو برای به وجود می‌آورده شادی ولحظه های زیبایم بیشتر می‌شود وهر لحظه خداروبیشتر شکر میکنم. وحتی خداوند به شرایط ومکانهای بهتر هدایتم می‌کند

    خداروشکر که خداوندی هدایتگر ودقیق دارم که همیشه هوایم رو داره ومن رو به بهترین ها هدایت میکنه واین من هستم با اعتماد به خودم وخدای خودم لحظه ها رو برای خودم خلق میکنم ممنونم از شما استاد عزیزم که با هر فایلی که میگذارین وبا هر دوره ای که می‌خریم به بهترین ورژن خودمون تبدیل میشیم

    خداوند هدایتگر تک تکمان ونور وعشق وثروت در لحظه لحظه زندگیمان جاری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    جواد صنمی گفته:
    مدت عضویت: 1950 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی محترم و همه دوستان عزیزم

    واااای الله اکبر

    الله اکبر

    به این همه زیبایی

    به این همه نعمت

    به این همه ثروت و فراوانی

    به این همه برکت

    استاد با تمام وجودم شما رو تحسین میکنم که یک نفر از اون شرایط به این مرحله و شرایط از زندگیش رسیده که توی یک خونه سیمانی با 4 خانواده مشترک زندگی کنه

    الان رسیده به این همه ملک

    آزادی امنیت و روابط و سلامتی و ثروت

    خدای من همین الان هم با این همه تکنولوژی و اینترنت و این همه فراوانی ثروت که در جهان هست من کمتر انسانی رو میبینم که این چنین راحت آزاد و زیبا و خوب زندگی کنه

    استاد شما در همه زمینه ها الگو هستید برای ما

    و اصلا کلمه تحسین برای شما کم هست

    خداروشکر میکنم از این که اینجا هستم و دارم آرام آرام روی خودم کار میکنم و میرم جلو

    البته که یک جاهایی خیلی حس میکنم سرعت رشد و پیشرفتم کمه اما این ها از ذهن و نجواهای شیطانی هست که میخواد حالم رو بد کنه

    و من همیشه به خودم یادآوری میکنم تکامل رو و و سعی میکنم که خودم رو سرزنش نکنم و خودم رو با کسی مقایسه هم نکنم و خیلی بهتر از قبل خودم شدم خداروشکر

    چقدر زیبا و قشنگ مفهوم معنی صبر و تحمل رو به ما یاد میدید

    صبر به معنای : ایمان امید توکل توحید حال خوب

    تحمل به معنای: نا امیدی زود رسیدن و طی نکردن تکامل حال بد عذاب و سختی کشیدن در ترس موندن و بی ایمانی

    چه زمان هایی خودم تحمل کردم به جای صبر :

    زمانی که در رابطه بودم و خیلی هم درگیر بودم و کلی چک و لگد از دنیا می‌خوردم و بی احترامی و فحش و تا سزا می‌شنیدم بی حرمتی می‌دیدم اما به قول خودم اون زمان تحمل میکردم (که این صبر نبود )

    میدونستم که این صبر نیست و تحمل هست

    چون میترسیدم از دادگاه

    از حرف مردم

    از مهریه

    از نفقه

    از تنهایی

    از طرد شدگی

    از غم و غصه بیشتر و

    از هزاران چیز دیگه

    در صورتی که جهان خیلی زیبا همه این ها رو از من دور کرد و یک جدایی راحت و آسان رو برام ایجاد کرد به لطف خدا

    توی شغل قبلیم بعضی آدم ها بودند که فقط تحمل میکردم و با اینکه میدونستم هیچ‌چیزی از این ها دیگه یاد نمی‌گیرم و نمیتونم پیشرفتی بکنم

    اما بوده جاهایی هم صبر کردم و با حال خوب مسیر رو طی کردم و کلی اتفاق های خوب برام افتاده

    مثل پیدا کردن کار

    مثل پیدا کردن خونه

    مثل رسیدن به حال خوب بیشتر (این فوق‌العاده است واقعا )

    مثل رسیدن به بعضی از خواسته هام که چقدر راحت و سریع و لذت‌بخش بهشون رسیدم

    فکر میکنم استاد توی یک فایل دیگه هم در مورد فرق بین صبر و تحمل توضیح داده بودند

    اما اینجا خیلی کاملتر و واضح تر بوده

    من خودم خیلی وقت ها عجله میکنم و صبر رو فراموش میکنم

    اما صبر با حال خوب یک چیز دیگه است بخدا

    مثلا چند وقت پیش یک خواسته ای داشتم از خدا که ازش نشونه میخواستم که بصورت واضح نشونم بده

    خیلی اتفاقی بعد از یکی دوروز یک برکه کنار تلویزیون دیدم که مال ابجیم بود و با یک خط خوش یک آیه از قرآن نوشته بود والصبرو والله و مع الصابرین

    نمیدونی استادچه حالی شدم

    اینقدر اشک ریختم که خدا بهم جواب داده و با نشونه ها باهام حرف زده و بهم گفته صبر کن

    الآنم که یادم میاد خیلی حالم خوب میشه

    آره صبر و تحمل خیلی باهم فرق دارند

    و این ما هستیم که در موقعیت های مختلف نشون می‌دیدم که داریم صبر میکنیم یا تحمل !!!!!

    استاد. عزیزم باز هم تحسینتون میکنم که واقعا باور کردید که خودتون خالق زندگی خودتون هستید و این بزرگترین دستاورد هست برای شما چون من خودم اپسیلونی فهمییدم این موضوع رو

    خیلی از دوستان عزیزم ممنونم بابت کامنت های پر و پیمونی که میذارند و‌چقد درس هستم توی این کامنت ها و تجربیاتی که دارند

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    الهه امینی گفته:
    مدت عضویت: 993 روز

    سلام سلام

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    _وقتی دیپلم گرفتم و دانشگاه قبول شدم خیلی توی فکر درآمد بودم هر چند قبلش هم جسته و گریخته توی منزل به کلاس پایینتریها درس میدادم و درآمد داشتم اما خیلی چشمگیر نبود رفتم یه شرکتی سر کار شیفت دو(15 الی 23) که صبحها بتونم به درس دانشگاه برسم اوایل خوب بود هر چند عین تراکتور از خودم کار می‌کشیدم اما چون درآمد داشتم و روی پای خودم واستاده بودم ادامه میدادم که عیب نداره فقط چهار ساله بعد که مدرک بگیرم اگه همینجا سر کار باشم ارتقا شغلی میگیرم حقوقم اضافه میشه هم اینکه اگه برم جای دیگه رشته من(IT) واسش کار زیاده،بعد از سه چهار ماه سفارشهای شرکت زیاد شد 24 ساعته باید خط تولید کار میکرد و من چون شیف دو بودم ساعت کاری شد 7شب تا 7 صبح خلاصه این شب کاریه چند هفته طول کشید و عید کار و زودتر از ایام تعطیلات باید شروع میکردیم تنها دلخوشیم جمعه ها بود که لااقل جمعه ها تعطیله اما بعد یه مدت جمعه هم کار اجباری شد و با اینکه استعلاجی داشتم مرخصی استفاده نکرده داشتم چقدر اذیت میکردن که باید محل کار حضور داشته باشید و بعد از جمعه کاری اجباری استعفا دادم

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    _احساس ارزشمندی خودم رو نادیده گرفتم دقیقا برده بودن رو به جان خریدم برای حقوق وزارت کاری که خودم توی فرم درخواست داده بودم چون یه قسمتی توی فرم استخدام نوشته شده بود حقوق پیشنهادی و من طبق شنیده هام نوشتم طبق وزارت کار که منو قبول کنن درصورتی که اون کار قیمت نداشت از بس که کار حساسی بود و واقعا باید با تمام جسم و جان کار میکردم

    _قدرت دادن به مدرک برای ارتقا شغل و افزایش درآمد

    _باور کمبود که کار کمه پول کمه شغل کمه

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    احساس ارزشمندیم و باور لیاقتم رو اگر تغییر میدادم هیچ وقت همچین شرایطی رو تحمل نمی‌کردم من به عنوان انسان اشرف مخلوقات خداوند شب رو مایه آرامش من آفرید چرا برای یه حقوق بخور نمیر خواب شبم رو ازش گذشتم اونایی که سابقه شب کاری دارن می‌دونن حقوقش دو تا پایه حقوق محاسبه میشه اما در طول روز هر چقدر بخوابی اصلا جبران نمیشه شاید دیگه خوابت نیاد اما میزون نیستی

    خدای من پول به چه قیمتی اونم این مبلغ؟!

    وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    وقتی استعفا دادم بلافاصله از روز بعدش توی روزنامه دنبال کار گشتم که شرایطش جورتر باشه انقدر اذیت نشم به درسم برسم و آزادتر باشم که به کار در منزل هدایت شدم و با وجود شکست خوردن و درآمد نداشتن من واقعا بزرگترین تجربه ها رو گرفتم و الان که حدود پانزده سال از اون تجربه ها میگذره کاملا متوجه هستم که باید این مسیر طی میشد تا خواسته من از دل تضادها برام واضح میشد

    در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    الان که راحت در منزل مشغول رسیدگی به فرزندانم هستم و میتوانم درآمد داشته باشم تمام گذشتم رو با عشق با عشق با عشق دوسش دارم چقدر من بزرگ شدم اگه اون گذشته و اون تجربیات کاری با من نبود من راحتی رو انتخاب نمی‌کردم بازم شاید درگیر سگ دو زدن بودم

    بازم مثال استاد که خدا از اون بالا با هلی کوپتر داره تمام راههای جنگل رو میبینه به درستی هدایتمون می‌کنه زبان جهان اینطوریه که میخواد از دل تضاد تو رو به خواستت برسونه قبلا توی آموزش قانون جذب خیلی میگفتن خواستن رو براش زمان مشخص کن بعدها استاد از زبان شما هم شنیدم که میگید در بهترین زمان خودش اتفاق می‌افته الان احساس میکنم جهان خودش خواسته هم برات واضح می‌کنه

    استاد خدا رو شکر که از اون وضعیت خسته شدم آستانه تحملم پر شد و هی رفتم دنبال یه کار دیگه یه جای دیگه یه روش دیگه تا تونستم به اینجا برسم و مثل خیلیا یه عمر درگیر اون زندگی مسخره حقوق بگیری و بردگی نشدم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به‌نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به اساتید عزیزم و همه دوستان خوبم در این جمع بزرگ الهی

    از زیبایی‌های مادی و معنوی این فایل هرچقدر بگی کافی نیست

    انقدر این روزها حالم عالیه که پرادایس رو هم زیباتر میبینم و کیفیت فایل‌ها داره ‌به‌نظرم هزاران برابر برام بیشتر میشه خدارا صدهزار مرتبه شکر

    عجب وقار و آرامشی داره این اسب

    همزمانی قسمت‌های 72-73-74 سفر به دور آمریکا و مشاهده براونی در این فایل هم تکامل را خیلی عالی بهم یادآور شد و هم صبوری را. اینکه اگر همه ما اصل تکامل را رعایت کنیم چنان زیبا رشد می‌کنیم که همه از راه رفتن ما هم لذت می‌برند همان‌گونه که ما از راه رفتن استاد در این بهشت و راه رفتن براونی در این طبیعت و آن نمایش زیبای اسب‌ها در آن سفرنامه؛ زیرا همه ما موجودات از یک اصل تبعیت می‌کنیم: اصل تکامل.

    اما این فایل برای من نقطه عطفی در زندگی شد. وقتی در دوره ثروت 2 از مفهوم صبر صحبت شد و وعده خداوند به صابرین به‌عنوان تنها کسانی که به آن‌ها وعده بغیرالحساب داده می‌شود، فاصله زیادی در درک این مفهوم با خود حس کردم تا به اینجا و دوره کشف قوانین، زمانی‌که استاد صحبت از نپذیرفتن کرد. جلسه دوم این دوره چنان انقلابی رو در مغز و زندگی‌ام ایجاد کرد که احساس کردم همه چیز را به اشتباه متوجه شدم، رشد به‌معنای سختی کشیدن و پوستت کنده شدن نیست، صبر به‌معنای تحمل ناملایمات و پذیرفتن شرایط نیست، برعکس همه چیز در آسانی و به آسانی رخ میدهد.

    بزرگترین آسمان‌خراش‌ها آجر به آجر ساخته می‌شوند و با یک اشاره فرو خواهند ریخت، جهان بدون هیچ زحمتی آب را تبدیل به باران و در چرخه اکوسیستم به گردش در می‌آورد و زنبورعسل با عشق شهد گل‌ها را باور کرده و عسل تولید می‌کند. این همه زیبایی، این همه شکوه بدون ذره‌ای زحمت. چطور ما به این رسیدیم که باید سختی کشید؟ یا شرایط سخت را تحمل کرد.

    خدایا تو داری چشم و گوشم را باز میکنی و من از تو سپاس‌گزارم.

    و اما مفهوم صبر که حدود 69 بار در قرآن تکرار شده. وقتی که این آیات رو می‌خوندم به این نتیجه رسیدم برخلاف اینکه ما تصور می‌کنیم، صبر کردن هرگز به‌معنای هیچ کاری انجام ندادن نیست. درواقع برداشتی که میشه از این آیات داشت صبر یک عمل حیاتی در فرایند تحقق خواسته‌هاست، به‌ویژه خواسته‌هایی که برای ذهن افراد بزرگ و نشدنی به‌نظر میرسد. به‌عبارت‌بهتر، صبر نوعی امیدواری و توسل به قدرت رب است یعنی کنترل کردن ذهن، هیجانات و احساسات در جهت ایصال به مقصود. شاید داستان خضر و موسی بهترین مثال و راهنمای درک حقیقت صبر است. در جایی خضر از موسی می‌پرسد تو چگونه بر چیزی که نمیدانی می‌توانی صبور باشی؟

    در واقع کم‌صبری از جهل میاد، از ایمان ضعیف.

    امروز داشتم آیات 110 تا 120 مائده رو می‌خوندم که با این آیه برخورد کردم خیلی جالبه:

    قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ ﴿115﴾ خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وى را عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را عذاب نکرده باشم (115)

    به این فکر کردم که دقیقاً ما همین کار رو داریم درباره خداوند و جهان هستی انجام میدیم و تهجب می‌کنیم ازینکه چرا همچنان روند زندگی به شکل دلخواهمون نیست، یعنی خداوند این همه نعمت داده این همه در جاهایی که فکرش رو نمی‌کردیم کمکمون کرده و درهایی را به رومون گشوده که فقط از پس خودش برمیومده اما همچنان ما داستان رو نگرفتیم و خیلی راحت قدرت رو میدیم به عوامل بیرونی.

    همین موضوع باعث شد که به مفهوم سپاس‌گزاری بیشتر فکر کنم. همیشه تو ذهن من سپاس‌گزاری یه کار فانتزی بوده که اگه انجامش بدی خب خوبه و اگه انجام نشه اتفاقی نمیفته، با اینکه استاد این همه در این مورد توضیح دادن انگار من شیرفهم نشده بودم یا این همه آیه در قرآن که تذکر میده به انسان در این‌خصوص‌ اما من ضرورتش رو درک نکرده بودم.

    سپاس‌گزاری یه کار شیک و فانتزی صرفاً الهی نیست. سپاس‌گزاری یعنی خودِ خودِ باورسازی. بهترین تمرین باورسازی سپاس‌گزاریه. وقتی ما داریم سپاس‌گزاری می‌کنیم در واقع داریم قانون جهان، جایگاه خداوند و ارتباط خودمون رو در این چرخه به یاد میاریم. وقتی سپاس‌گزاری می‌کنیم برای داشته‌هامون در واقع این باور رو ایجاد می‌کنیم در خودمون که هر چیزی که خوب بوده و ماندگار را جهان خیلی آسان به ما داده و انقدر این موضوع برای ما بدیهیه که متوجه عظمتش نیستیم. چند نفر انسان را می‌شناسی که حاضرند میلیاردها خرج کنند تا خودشون یا عزیزانشون فقط یه لحظه درد نکشند یا سلامتیشون رو بدست بیارند و هزاران شیوه و درمان عجیب و غریب رو انجام دادن؟ چقدر باید دوید یا خرج کرد تا یه لحظه محبت خانواده یا عزیزان رو خرید و از همه مهم‌تر چقدر کتاب و منبع باید خوند تا به همچین جریان آگاهی دست پیدا کرد؟! خداوند این‌ها را به رایگان در اختیار ما قرار داده، بدون هیچ سختی، بدون هیچ زحمت. با سپاس‌گزاری به‌یاد میاریم که قانون تحقق خواسته‌ها همین آسانیه، این بهترین روش باورسازیه و دقیقاً طبق قانون چون داری به خواسته‌ها توجه میکنی خواسته‌های بیشتری رو دریافت میکنی.

    یعنی وقتی این فایل رو شنیدم با خودم گفتم ای دل غافل چه چیزهایی که همیشه یه جور دیگش رو می‌خواستی اما داشتی تحمل میکردی و تازه فکر میکردی که چقدر آدم صبوری هستی و نتایج نه‌تنها خوب نمیشد بلکه هر روز ضعیف‌تر هم میشد. بله کسادی کسب‌وکار، نداشتن روابط دلخواه، تجربه نکردن خواسته‌ها اسمش صبوری نیست، عین شرکه.

    استاد وقتی این فایل رو گوش میدادم به این فکر افتادم که دقیقاً تمام این سختی‌ها و شرایط به این خاطر به وجود میاد که ما به بخشندگی و رحمت خدا اعتقاد نداریم، باور نداریم که راه آسان‌تری هم وجود داره، جرأت نداریم ازش درخو‌است کنیم چون فکر می‌کنیم خدا آدمه و سیستمش یکی بده یکی بستانه. چون به عواملی غیر از خودمون قدرت دادیم و تو مرداب محیط امن خودمون فرو رفتیم و فکر نمی‌کنیم راه نجاتی وجود داشته باشه، برای همین که فکر می‌کنیم تو مردابیم دست و پا میزنیم بعد میبینم نه تنها بهتر نشد بلکه داریم بیشتر فرو میریم و بعد دیگه کلاً متوقف میشیم.

    چقدر خود من وقتی یه چیزی رو داشتم تحمل میکردم به خدا گفتمش و بعد دیگه هیچی ازش نخو‌استم تا این خواسته برآورده میشه چون اگه بهش می‌گفتم خدایا هم اینو می‌خوام هم اینو میگه گمشو پرو نشو دیگه چون از بچگی فقط باید یه چیز رو انتخاب میکردی و هر وقت چیز بیشتری می‌خواستی باید حساب جیب خانواده رو هم میکردی، واسه همینه ما جیب خدا رو با جیب خانوادمون یکی میدونیم.

    واقعاً چند نفر از ماها نشستیم شرایطی که داشتیم تحمل می‌کردیم و لیست کردیم برای خدا و ازش کمک خواستیم؟! خود من اعتراف میکنم به مورد 5-6 رسیدم دیگه ادامه ندادم چون فکر کردم واسه امروز بسه دیگه خدا سرش شلوغ شد به اندازه کافی فعلاً اینارو حل کن بقیش پیش‌کش.

    در مورد خواسته اخیری که به لطف خدا محقق شد و واقعاً یه جریان تازه‌ای رو در زندگیم به‌وجود آورده دقیقاً من همین مثال رو دارم. من برای این خواسته اولش انقدر ترمز بود که به خودم اجازه نمیدادم حتی بهش فکر کنم یعنی باید اعتراف کنم مهم‌ترین دلیل من برای شرکت در این دوره رسیدن به این خواسته بود و میدونستم که اگر من فرمول رو یاد بگیرم دیگه تمومه برای هر خواسته دیگه‌ای میتونم ازش استفاده کنم و به لطف خدا هدایت شدم به این دوره و در جلسات و تمرینات فوق‌العاده خانم شایسته به‌خصوص در جلسه دو و سه من فهمیدم اصلی‌ترین ترمزم اینکه من داشتن این خواسته رو حق خودم نمیدونم و به‌محض اینکه با اولین بن‌بست برخورد می‌کردم می‌گفتم بیین راست میگه دیگه حتماً حقم نیست، اما وقتی که ترمزهای بیشتری پیدا کردم جسارتم برای قدم برداشتن هم بیشتر شد و به تک تک ایده‌ها عمل کردم ولی هربار به در بسته می‌خوردم، اما ایمان داشتم که خدا به شجاعان پاسخ میده و همون روز یه جمله‌ای رو شنیدم که اصلاً معجزه کرد که جایی که فکر نمیکنی راهی نیست خدا برات راه باز میکنه، این رو که شنیدم دوباره اومدم سراغ جلسه دو و وقتی استاد از آسانی صحبت کرد گفت خدایا نباید انقدر سخت پیش بره این طبیعی نیست من اشتباهم این بود که چشم امیدم به این بود که کسی کارم رو درست کنه خودت وارد کار شو تو همونی هستی که میگی از جایی میدم که فکرش رو نمیکنی و اینهارو گفتم و خوابیدم یه ساعت، دقیقاً یک ساعت بعد دوستم‌ پیام داد که مسئلم از جایی که حتی 1٪ هم فکرش رو نمی‌کردم حل شده بود جوری که هیچ‌کس هیچ حرفی نمی‌تونست بزنه و همه فقط میگفتن پسر تو چقدر خوش‌شانسی.

    به قول خانم شایسته به‌محض اینکه تو ارسال فرکانس مخالف خواسته رو متوقف میکنی جهان راه‌ها رو برات باز میکنه، برای من باز شد خیلی سریع هم باز شد چون من فهمیده بودم که علت اینکه پیش نمیره نه به این خاطره که اصولاً مسیر رسیدن به این خواسته سخته، نه. من از خدا نخواسته بودم از اول که آسون این کارم رو انجام بده چون این حالت از سر ناچاری و تسلیم بود که اگر یاد گرفته بودم که درنقطه شروع و اوج تسلیم میشدم خیلی زودتر ازین‌ها این مسئله حل شده بود اما باید میرفتم و به در بسته میخوردم تا یگانگی رب رو باور کنم تا باورهام قوی‌تر بشه. من تحمل نکردم که این وضعیت باید سخت پیش بره چون به غرور سازندم برخورده بود واقعاً. فهمیدم تک تک این ترمزها درواقع همون شرکه که من قدرت دادم به عواملی غیر از خودم غیر از خدا.

    تو این فایل به خودم گفتم پسر چقدر همین الان تو یه سری چیزهارو می‌خوای و داری تحمل میکنی، چرا؟ چون باور نداری که جور دیگه‌ای میتونه باشه و به همین دلیل هدایت نشدی. همینکه اینو می‌گفتم باز ذهنم داشت میرفت سمت انجام کار خاص درصورتی که کار خاص همین تغییر ذهنیت رو ایجاد کردنه. درسته من برای اون خواستم قدم زیاد برداشتم اما اون قدم‌ها من رو به خواستم نرسوند، اون قدم‌ها فقط می‌خواست بهم بگه داری اشتبه میزنی پسر. این تغییر ذهنیت و تسلیم شدنم من رو خیلی سریع به خواستم رسوند. اینو میگم که به خودم و همه بگم که هدایت شدن به معنی لزوماً کار فیزیکی خاص نیست، ما اگه تسلیم باشیم و فقط روی خدا حساب کنیم و نگرانی‌هامون رو کم کنیم خیلی وقت‌ها اصلاً نیازی نیست ما کاری انجام بدیم خودش اتفاق میفته.

    به خودم گفتم تو مگه دوست نداشتی جهان‌گردی کنی؟ مگه دوست نداشتی فلان شرایط رو تجربه کنی؟ چرا انقدر راحت داری تحمل میکنی این شرایط رو؟ غیر ازینکه ایمان نداری که راه دیگه‌ای باشه یا خدا میتونه جور دیگه‌ای برات هنرنمایی کنه؟ به یاد بیار همین خواسته اخیرت رو دیگه این هم ربطی به پول نداشت که بخوای براش دو دوتا چهارتا کنی.

    واقعاً خدارو سپاس‌گزارم برای اینکه به این مسیر هدایت شدم استاد عزیزم از صمیم قلب از خدای مهربان براتون بهترین‌ها رو می‌خوام شما یه هدیه بسیار ارزشمند از طرف خدا در زندگی من هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
    • -
      نسرين خالقي گفته:
      مدت عضویت: 1305 روز

      سلام احسان عزیز،

      تحسین و تشکر می کنم از این متن و بقیه متن های کامل و الهی شما ، همیشه کامنت های شما را ذخیره می کنم ، همه ما اکثرا از کامنت ها و فایل ها جواب سوال یا راه حل مسئله و خواسته خودمون را پیدا می کنیم . این کامنت امروز شما هم برای من خیلی نکته های ارزشمند داشت. امیدوارم روز به روز موفق تر، الهی تر ، شادتر و ثروتمند تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2339 روز

      به نام خدای هدایتگرم و سلام به شما دوست عزیز و ارزشمندم

      احسنت بر شما و این همه درک و آگاهی که از ساگردی ایتلدمون بدیت آوردید

      چه زیبا تحلیل میکنید و برای اون ذهن، دلیل و منطق میارید که اگر داره یخت انجام میشه، پس یعنی استباهه، یعنی من دیت خدا رو بستم، یعنی من اجازه نمیدم که همه چیز خیلی طبیعی رخ بده

      یعنی این منم که ترمز دارم و اجازه نمیدم که گاز، کار خودشو امجام بده

      چه زیبا نوشتید که: اونجا بود که من فهمیدم دارم جیب خدا رو مثل جیب خانوادم میدونم

      این بعنی دارم خدا رو ، انسان گونه میبینم ، دارم براش محدودیت میذارم، دارم براش برنامه میچینم و فکر میکنم اگر دو تا خوایتم بشه سه تا، دیگه من خیلی پررو هستم

      مثل اون بچه که تازه باباش براش عروسک خریده و حالا مثلا ماسین سارژی میخواد، و بابا میگه حالا بذار دو روز از اون خواستت بگذره، بابا دیگه اینقدر پررو و پر توقع نباش، قانع باش

      آقا چقدر ماها تحمل کردیم از دیت همینکه هی بهمون گفتن باید تحمل کنی، توی سختی هست که آدم بزرگ میشه، اصلا توی همین سختی هست که انسان زشد پیدا میکنه، اصلا توی این دنیا اگه سختی نکسی و تحمل نکنی که بعدا چیزی بدیت نمیاری

      یعنی اگه بخوام بنویسم که میشه یه دنیا باور استباه از زجر هایی که افتخار محسوب میشده، از تحمل هایی که خیلی باعث بزرگی بوده، مخصوصا برای ما خانما که دیگه هیچییییی

      ولی خدا رو شکر که الان آگاه تریم

      بعنی دیگه خودمون نمیخوایم اون طور باشیم، اون مدلی فکر کنیم و اون مدلی نتیجه بگیریم

      مثلا من قبلا اگه چند روز میرفتم خونه بابام، بعدش که برمیگستم پیش همسرم، دیگه تا چند وقت جایی نمیرفتم چون میگفتم خب من چند روز تنهاش گذاشتم، گناه داره، من زن بدی هستم و همسرم تنهاست و از این حرفا، ولی حالا چی؟؟؟؟

      با اجازتون 2 هفته رفتم شهرستان خونه بابام و خوش گذروندم و استراحت کردم و برگشتم پیش همسرم و حدود 1 هفته بعدش یه صحبتی کردم و با چند نفر دیگه شرایط یه سفر عالی پیش اومد، یعنی واقعا هدایت الله بود و الان 1 هفته هست توی سفرم و خدا میدونه چقدر خوش گذشته و تا دو روز دیگه هم برنمیگردم و بسبار هم حس عالی دارم الهی شکر

      یعنی میخوام اینو بگم که تا خودمون تغییر نکنیم و اون باورهای غالب رو تغییر ندیم که البته هم زمان میبره، لذت نمیبریم، زندگی نمیکنیم و همیشه در محدودیت و تحمل کردن هستیم و همیشه هم شاکی

      کامنت شما همه اینا رو آورد توی ذهنم و نوشتم و بسیار خس عالی دارم

      امیدوارم دوست خوبم همواره حال دلت عالی باشه

      همیشه بهترین روابط رو تجربه کنی

      همیشه سلامتی کامل جسمی و ذهنی داشته باشی

      و ان شاالله هممون در آغوش رب بی انتها، خوشبختی ناب رو تجربه کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Ehsan Moqadam گفته:
        مدت عضویت: 1934 روز

        درود بر شما زهرا جان

        سپاس‌گزارم که انقدر زیبا نوشتین و خوشحالم که دارین از زندگیتون لذت می‌برید

        کل فرایند زندگی همینه

        این روزها عمیق‌تر از همیشه دارم به مفهوم زندگی فکر می‌کنم. یاد جمله‌ای از استاد در قدم هفتم افتادم که درباره تمرکز بر احساس خوب می‌گفتن از یه جایی به بعد من دیگه درآمدم ماهانم هم رو تراز نمیبردم که ببینم چقدر پیشرفت داشته، ملاک من برای پیشرفتم میزان احساس خوبی بوده که نسبت به گذشته حس می‌کردم، میزان آرامشی که در زندگیم احساس می‌کنم.

        ایراد ما اینجاست که پیشرفت رو صرفاً رسیدن به یه آدم خاص، یه درآمد خاص و یه سری چیزهای خاص می‌بینیم و گره زدیم، درواقع ذهنمون شرطی شده که اگر چند تا اسباب‌بازی نداشته باشیم یعنی نباید خوشحال باشیم.

        امروز داشتم تو محله دلخواهم که قصد دارم خونه بگیرم قدم میزدم با خودم گفتم ببین همینکه تو اینجا هستی و داری از این کار لذت میبری خودش همه چیزه، تو خواستت رو می‌خوای که حال خوب بهت بده، پس همین الان اگه حالت خوب باشه یعنی به خواستت رسیدی.

        برای همینه خواسته‌هامون زیاد تغییر احساسی در ما ایجاد نمی‌کنند و خیلی زود برامون عادی میشن چون ماهیتشون همینه اصلاً.

        آدمی دائم تغییر میکنه امروز نداره و در عطشش به هر دری میزنه و فردا داره وقتی هم که به دست میاره کلاً فراموش میکنه که چقدر عطش داشت برای رسیدن بهش.

        خوشحالم که میشنوم داری عمیق زندگی میکنی زهرا جان، احسنت بر شما.

        ما برای عشق ورزیدن و محبت کردن به آدما نیاز نداریم که همیشه پیششون باشیم، وقتی حالمون خوب باشه این بزرگ‌ترین تاثیر مثبت رو روی عزیزان و اطرافیانمون میگذاره.

        سپاس‌گزار خدایی هستم که من رو به این مسیر هدایت کرد

        برای شما دوست عزیزم بهترین‌ها رو آرزو دارم و سپاس‌گزارم که نوشتی و باعث شدی این حرف‌های عالی رو بزنیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2231 روز

    با نامت شروع می کنم…امروز با کدامین نام تو را بخوانم؟

    رحمان، رحیم، غفور، ودود؟

    .

    عظیم، علیم ،حکیم، نعیم؟

    .

    قابض،باسط،خافض یا رافع؟

    .

    .

    .

    صبور

    آری صبور، صبور بر نامهربونی بندگان، بر روی گردانی عباد، صبوری بر گناه و لغزش و بی ایمانی آنها.

    امروز بنده خاص ات سید حسین با ایمانی راسخ، زبانی شاکر و قلبی مطمئن آمده است تا پیامت را به ما برساند.

    تحمل یا صبر

    ای بندگان من: خفت و خواری ، ذلت و پستی را نپذیرید.

    همانطور که حسین علیه السلام فریاد برآورد هیهات من الذله

    هر وقت پذیرفتی ذلت است، راهش پیدا می شود، گاه به لباس جنگ، گاه صلح گاه قبول خلافت و… در می آید.

    راهش را چگونه بیابم؟ قدم اول عدم پذیرش ذلت، قدم دوم هدایت.

    خدای مهربان منم ذلت رو قبول کرده بودم در یکسری روابط بخاطر باورهای غلط ولی الان به لطف ات هدایت ات از زبان بنده خاص ات هیهات من الذله ها را دارم سر می دهم و یزیدیان زمانه ام را سرنگون می کنم.

    الهی هزاران مرتبه شکر

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: