میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام یگانه خالق جهان هستی
سلام به همه دوستان عزیزم ، استاد قشنگم و خانم شایسته مهربان
استاد من هر بار شما رو می بینم کلی زیبایی چهره تون و خوش اندامی تون رو تحسین می کنم
هر بار این پرادایس زیبا رو می بینم ، این حیوانات نجیب رو می بینم تحسین می کنم و لذت می برم ، به نظرم اصلا درستش همینه هر زیبایی که می بینم رو هزاران و هزاران بار تحسین کنم
استاد چقدر شما تفاوت بین موضوعات ظاهرا شبیه به هم رو خوب تشخیص میدین و چقدر خوب بیانش می کنید ( توی این فایل هم تفاوت بین صبر و تحمل)
به قول خانم شایسته شما واقعا استاد تشخیص اصل از فرع هستین
این ویدئو هم مثل همه ویدئو ها و فایل های شما واسه من کلی درس مهم و کلی نکته کلیدی داشت
مهمترین درسی که گرفتم اینه که آقا جان نپذیر که رنج و سختی طبیعی هست حتی اگه مشهور ترین و معتبرترین انسان های جهان هم گفتن این مشکلی که داری طبیعیه ، تو نپذیر و قبول نکن
خداوند برای انسان فقط زیبایی و لذت و نعمت فراهم کرده ، پس چرا باید رنج و مشکل طبیعی باشه ؟ چون ما فکر می کنیم که رنج و سختی طبیعیه ، چون فکر می کنیم اینا روال طبیعی زندگی هست و باید باشه، چون ما خودمون رو می اندازیم توی یک زندان از باور های نادرست و میگیم خب طبیعیه که مشکل هست ، طبیعیه که بیماری هست ، طبیعیه که روابطمون درست نیست ، طبیعیه که آزادی مالی نداریم ،طبیعه که …
نه آقا جان ، هیچ کدوم از اینا طبیعی نیست به خدا که طبیعی نیست
و به میزان تحمل شما بستگی داره ، چقدر تحمل رنج و سختی داری ؟ هر چقدر تحملت بیشتر باشه بیشتر هم چک و لگد می خوری ، بیشتر اذیت میشی
وقتی آدم فکر می کنه به گذشته و می بینه توی چه موقعیت هایی واقعا چقدر الکلی سختی هارو تحمل کرده در صورتی که راه حل بیخ گوشش بوده
فقط کافی بوده تحمل نمی کرده اون وضیعت رو و بعد می دیده که چقدر راحت مشکل می شده
مثل همین مثالی که استاد زدن فرض کنیم استاد اون وضیعت رو تحمل نمی کرد و خیلی سریع به یک پزشک دیگه مراجعه می کرد ، اونوقت دیگه این همه اذیت نمی شد که 6 ماااااه همش گریه های شبانه روزی بچه اش رو تحمل کنه
ولی به نظرم اینم خودش یک نکته مثبته که ما میتونیم از اتفاقات تلخ گذشته درس بگیریم و برای بهبود آینده ازش استفاده کنیم
همون کاری بارها و بارها از استاد دیدم
از کوچیکی این باور نادرست رو داشتم و احتمالا شما هم مثل من فکر می کردین که اگه رنج و سختی رو تحمل کنی ، انسان صبور و بردباری هستی یا بعد از هر رنج و سختی ، آسانی هست
و چه جاهایی ما این رنج و سختی رو تحمل کردیم چون فکر می کردیم طبیعیه ، چون فکر می کردیم راهی نیست ، چون می ترسیدیم از چیز های الکی مثل حرف مردم ، چون فکر می کردیم اگه الان داریم رنج می کشیم بعدش آسودگی هست
نه خیر !
اگه تحمل نکنی رنج رو و دنبال راه حل باشی ، راه حلش پیدا میشه
اصلا از الان به بعد من می خوام آدم کم تحملی باشم
کم تحمل در برابر مشکلات و سختی ها
حتی یک ساعت هم رنج رو تحمل نمی کنم و چون تحمل نمی کنم ، نمی پذیرم که رنج طبیعیه و باور دارم که راه حلی وجود داره ، خداوند من رو به بهترین مسیر برای حل مشکل هدایت می کنه
ولی من از الان به بعد سعی می کنم انسان صبوری باشم
چون اگه انسان صبوری باشم یعنی ایمان دارم ، یعنی امید دارم، یعنی قانون تکامل رو درک کردم
یعنی می دونم که نباید برای خواسته هام دست و پا بزنم ، فقط صبر کنم و بدونم که همه چیزی با قانون تکامل جلو میره
از کاشت یک گیاه گرفته تا ایجاد یک کسب و کار موفق
من صبر دارم…
خداوند سپاسگزارم که من رو در بهترین زمان به این مسیر زیبا هدایت کرد تا زندگیم رو اون طور که میخوام خلق کنم
استاد خیلی ممنونم بابت آگاهی هایی که با ما به اشتراک می زارید
خیلی ممنونم بابت اینکه درس هایی که از زندگی گرفتید رو با مثال هایی از زندگی شخصی تون برای ما سخاوتمندانه بیان می کنید
امیدوارم در پناه خالق یکتا همیشه شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام
خدمت استاد عباس منش، مریم خانم عزیز و خانم فرهادی و آقا ابراهیم و همه ه ه ه ه ه ه ی اعضای خانواده عباسمنش.
چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
1_ کمبود پول یعنی نداشتن پول مازاد بر نیاز روزانه توو جیب یا کیف یا کارت بانکی ام.
یعنی همیشه یِر به یِر بودن یعنی همیشه صفر بودن
2_ نداشتن خودروی سواری شخصی
تا 8 سال بعد از خدمت سربازیم اصلا درخواست داشتن خودروی شخصی در من وجود نداشت.
اصلا نمیتونستم این خواسته رو داشته باشم، واقعیت اینه که حتی نمیتونستم تجسم کنم.
یعنی میتونم بگم که نمیخواستم.
3_ مستاجری
سالهای سال اصلا حتی درخواست داشتن خانه شخصی برام وجود نداشت. و 8 سال مستاجری و شرایط نادلخواه
4_لاغر اندام بودن.
5_کارگری با حداقل حقوق روز کاری :یک چهارم یه کارگر ساده
6_کمبود اعتماد به نفس
و این روزها
1_نداشتن خودروی مناسب کارم یعنی یک وانت کارا تک کابین.
2_ نداشتن استقلال مالی و آزادی مالی و زمانی و مکانی
3_ نداشتن یک کارگاه نجاری خوشگل
چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
1_ کمبود پول یعنی نداشتن پول مازاد بر نیاز روزانه توو جیب یا کیف یا کارت بانکی ام. همه اش برمیگرده به باورهای روانشناسی ثروت یک
الان که این فایل عالی رو دیدم متوجه شدم که تحملم خیلی زیاده متاسفانه ،هر چه کردم بر خودم کردم
اول اینکه رنج
باید همیشه رووش کار کنم. همیشه همیشه
بهتر شدم خیلی ولی باز جای زیادی داره
2_ نداشتن خودروی سواری شخصی
تا 8 سال بعد از خدمت سربازیم اصلا درخواست داشتن خودروی شخصی در من وجود نداشت.
در این مورد اصلا به خودم اجازه نمیدادم که خواسته ای داشته باشم.
باور عدم لیاقت و اینکه
چون با داداش و پدرم باهم کار میکردیم و مجرد بودم و در خانه پدری میموندم، و توو شهر جدید مستاجر بودیم و ماشین هم نداشتیم، پدرم رو بر خودم مقدمتر میدونستم و باز این اصل مهم که تضاد و ناخواسته مورد نظر در ذهن من و در وجود من زجر آور نبود.. پوستم کلفت بود متاسفانه
یه باوری توو وجودم هست که میگه آدم باید صبور باشه، کاسه صبرت باید بزرگ باشه. بارها و بارها شنیده و دیده بودیم که دیدی فلانی زود از کوره در رفت، فلان مصیبت بوجود اومد.
و این خودش یه دلیل واسه تحمل های زیادمون بوده و هست و خواهد بود.
ولی الان که افراد موفق و وضعیت گسترش جهان رو میبینم، قشنگ به این اصل میرسم که :
باید وقتی به ناخواستهای میرسم صبر نکنم
باید تحمل نکنم
خواسته ام رو مشخص کنم، بنویسم و باورهام رو بهتر کنم و به الهامات تکاملی عمل کنم و پیش برم.
و سه ساله که صاحب ماشین شخصی خوبی هستم.
که باز به خاطر تضادهایی بود که خواسته رو در من قویتر کرد. و صدالبته کار کردن روی باورهام
3_ مستاجری بعد از ازدواجم
سالهای سال اصلا حتی درخواست داشتن خانه شخصی برام وجود نداشت. و 8 سال مستاجری و شرایط نادلخواه
باورهایم این بود که همه ی فامیل زندگی مشترکشون رو از مستاجر و شرایط سخت شروع کردن و سالهای سال سختی کشیدن و حتی باورم این بود که خانمم باید سختی های مستاجر رو بِچِشه تا قدر صاحب خانه شدن رو بدونه.
ولی وقتی با استاد عباس منش آشنا شدم، آروم آروم سیمان باورهای محدود کنند شکست
میتونستم تجسم کنم که صاحب خونه شدم.
میتونستم تجسم کنم که توو حمام خونه خودم دارم دوش میگیرم.
و چند وقت بعد یه تضاد بزرگتر و ناخواسته بزرگ، (صاحب خانه گفت یک ماه برای تخلیه فرصت دارین) در من خواسته صاحب خانه شدن رو بوجود آورد.
یک ماه به دنبال خونه مستاجری بودم و قیمتها سر به فلک کشده بود و برام سخت میاومد که ماهی 6 میلیون تومن اجاره بدم.
از ته دل از خدا خواستم
، خواسته ای که توو ٨ سال به این قدرت و شدت نبود.
یعنی دیگه صبرم توو اون یک ماه به سر اومد.
یعنی تورم خوب چیزیه هااااااا
البته من باید سالها قبل به خودم رنج و لذت رو تعریف میکردم.
و الان برای ادامه زندگی میتونم بهتر تصمیم بگیرم.
و الان صاحبخونه شدم و چه لذتی و لذتهایی داره.
خدایا شکرت
4_لاغر اندام بودن.
رفتم دنبال دکتر تغذیه
دنبالش رو گرفتم
جواب نداد
رفتم باشگاه بدنسازی و جواب عالی بود
ولی چند وقته به خاطر کارم گذاشتمش کنار و بدنم برگشت.
ولی دوباره باید روی خودم کار کنم
5_کارگری با حداقل حقوق روز کاری :یک چهارم یه کارگر ساده
بعد از یادگیری کار دوماه طول نکشید که زدم بیرون و الان با 20 برابر اون مبلغ برای خودم کار میکنم.
و چقدر خوبه وقتی که زمان اقدام عملی تکاملی میرسه قدمهامون رو برداریم و تحمل نکنیم.
الان که مینویسم متوجه میشم.
6_کمبود اعتماد به نفس
با مراجعه به مشاور و روانپزشک شروع کردم و با دوره عزت نفس استاد عباس منش عالیتر شده و باز جاداره بهتر و بهتر بشه
و این روزها
1_نداشتن خودروی مناسب کارم یعنی یک وانت کارا تک کابین.
2_ نداشتن استقلال مالی و آزادی مالی و زمانی و مکانی
3_ نداشتن یک کارگاه نجاری خوشگل
و الان باید اهرم رنج و لذت ها رو قویتر بنویسم
قویتر
روی باورهایم کار کنم و به الهامات عمل کنم و رها باشم.
استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم.
خدایا شکر
سلام ب عزیزان، استاد و دوستانم
تحمل کردن
من حدود 3 و نیم سال کار اداری ام را اون فضارو داشتم تحمل میکردم، حرف ها و دورهمی های منفی همکاران ام رو، اینکه زمانت دست خودت نیست و مثل برده ساعاتی رو در بند هستی،اینکه ب خدا میگفتم من میخوام از پتانسیل هام برای خودم استفاده کنم منو ببر از اینجا، و روزی ک برای اولین بار بعداز 3 سال همکاری بطور غیرقابل باور بی احترامی از رئیسم دیدم، بعد از اون مکالمه یک ساعتی عجیب حالم بد بود و بعدش گفتم خدارو شکر خدایا مرسی ک بهم راهو نشون دادی و ده روز بعدش من استعفا دادم و الان ک دارم برای خودم کار میکنم، یادم اومد من آرزوم بود ک برای خودم کاری داشته باشم، پله پله شروع کنم و دست در دست پروردگارم برم جلو، و اون آزادی زمانی ک عاشقش بودم رو دارم. اون روزها یاد جملات استاد می افتادم تحمل کردن واژه خط قرمز منه، من نمیتونم چیزی رو تحمل کنم، مگر ما چقدر زنده ایم ک بخواییم کسی و یا شرایطی رو تحمل کنیم و گفتم بمیرد آن خدایی ک در ذهنت ساختی و نتونه رزق تو رو بده. تو باید آنجایی باشی ک دلت باشد کاری ک با ذوق از خواب بیدار شوی برای انجامش نه با فحش ک چرا باید بروم چرا من الان باید اینجا باشم.
مورد بعدی، همین امروز پیامی از سمت بهترین و تنها دوست صمیمی ام از دوران مدرسه دریافت کردم ک بعد از رد پیشنهاد بیرون رفتنش و عوض شدی و تحویل نمی گیری هایش. گفتم انشالله در آینده همو می بینیم ب من گفت دیگه این اتفاق نمی افته. ناراحت نشدم تشکری کردم و اسمش را از لیست مخاطبینم پاک کردم. بیاد میارم خاطرات خوش و دوستی هایمان را، با یادی خوش او را ب خاطره ها پیوند میزنم و به قول خانم شایسته اشکالی نداره من جا باز میکنم برای افراد هم فرکانس خودم. اخلاقیات خاصی داشت ک نمی پسندیدم و من تحملشان میکردم با این دید ک اون بهترین دوست صمیمی ات هست تو ک دیگه دوستی بجز اون نداری، او خودش رو از همه بالاتر میدونست و از هر شخصی ک از جلومون رد میشد ایرادی میگرفت از من نه ولی از هر فردی یک نکته منفی بیان میکرد و منی ک حالا از هر شی و هر شخصی نکات مثبت و زیبایی اش از فیلتر ذهنم رد میشد، دیگر نمیتوانستم آن شخصیت انتقادی و سرزنشگر را تحملش کنم.
در دوستی هایم همیشه احترام گذاشتن و طرز صحبت درست اولویت بوده و به همین خاطر با دوستی دیگر قطع رابطه کردم چند روز پیش، قبلا ک اعتماد بنفس کافی نداشتم نمیتونستم کات کنم باوجود اینکه گاهی مرا هم مسخره میکرد و من تحمل میکردم و گوشم را به نشنیدن میزدم ولی گفتم مگر تو چیزی ب من اضافه میکنی ک من بخواهم با تو وقت بگذرانم.
عاشق تنهایی خودم هستم ب خودم گفتم تنهایی ات رو دوست داری یا دوست داری با اونا وقت بگذرونی دیدم من واقعا نه دلم نه پام یاری میکنه دیگه باهاشون معاشرت کنم. و ب قول استاد دوستای خوبی بودن ولی هیچی ب من اضافه نمیکردن و من در جمع هایشان خودم رو اضافی میدونستم و اخرین بار احساس خفگی کردم و دوست داشتم سریعا تمام بشه.
باورهایی ک باعث میشد تحمل کنم، شرک هایم بود، ترس هایم بود. عاشق خودم و خدایم نبودم و ترس از تنهایی داشتم، باور نداشتم رزق مرا میرساند و نگران بودم، فکر میکردم فقط رئیس است ک ب من رزق میدهد نگو این رئیس بنده خود پروردگارم هست حتی اگر خدا هم نخواد اون رئیس نمیتونه ب من رزق بده. عزت نفس نداشتم و میخواستم از سمت بندگان خدا مورد تایید قرار بگیرم.
باید جایشان را ب شجاعت و ایمان و عزت نفس میدادم تا حرکت کنم و قطع کنم آن ریشه های عمیق مخرب رو.و بعد ببینم جایزه شجاعتم رو ک اولینس همون روز میشد آرامش محض داشتن، یک حس رهایی و پرواز. حسی ک میگه آخیشششش آزاد شدم آزاد ننه :)))) اون نفس عمیقی ک از ته دلم بعد از آخرین روز کاری ام رو کشیدم هرگز و هرگز فراموش نمیکنم و از خداوند عزیزم شاکرم ک خودش مرا هل داد، خودش قوت و نیرو شد در پاهایم، امید شد در قلبم.
سپاسگزارم استاد عزیز بابت تهیه این فایل هدیه
سلام ناعمه عزیزم
ازخوندن کامنتت لذت بردم و احساس صمیمیت قلبی باهات کردم ..
منم چندوقتیه وقتی میرم سرکار دقیقا باخودم میگم چراالان من باید اینجاباشم؟؟؟مگه غیر اینه که بخاطر پول سرماه موندم ؟ مگه غیراینه که شرک ورزیدم و قدرت رو دادم به رییسم ؟! مگه غیراینه که باورکمبود ادمای خوب و کارهای خوب دارم ؟!مگه غیراینه که به نقطه امنم چسبیدم و ایمان ندارم که حرکت کنم ؟! کسی که ایمان داره حرکت میکنه ایمانی که عمل نیاره که حرف مفته … ! قدم اول و برمیداری و قدم دو بهت گفته میشود
دوستدارم اون نفس عمیقی که گفتی رو بعد از اعلام استعفام بکشم ……..
من میخوام پیشرفت کنم اینجایی که الان هستم دیگه روتین شده و این حالمو بسیار بد کرده حتی مریض شدم !!نمیدونستم بایدچیکارکنم اماحالامیدونم ،، باایمان به این که خداوند هدایتم میکند ، حرکت میکنم ، همونطوری که تاالان به بهتروبهتر هدایتم کرده من بعدهم میکنه …. این هم نوعی مهاجرت محسوب میشه ؛ رفتن از جایی به جایی دیگه و قطع ارتباط بایکسری ادما و رفتن به محل دیگه ، شااااید درابتدا ذهن مقاومت میکنه ومیگه نرو همینجا خیلی خوبه کجامیخوای بری ؟! اینجا فلان مزیت و داره کجامیتونی این مزیتها رو پیدا کنی نیستش نگرد !!! اما من میگم همونطوری که خداتااینجاهدایتم کرده پس بازهم میکنه ! تنها خدا برای بنده اش کافیست ….. !!
سلام زهرا جانم
سپاسگزارم عزیزم ک محبت کردی و ب کامنتم پاسخ دادی
ب یاد آوردم اون روزهارو آه حس عجیبی داره، وقتی میبینی چه آرزوهایی داشتی و بهش رسیدی بیشتر سپاسگزار میشی و افسوس ک من فراموشکارم. یادم نمیاد چه زجری میکشیدم چقدر خودم رو غریب میدونستم در جمع همکارارم. باورت نمیشه اواخر روزهای کاری حدود 3 ماه آخر هر روز جلوی آینه دستشویی شرکت ب خودم میگفتم خدایا تو فقط ب من نشانه بده ک من بزنم بیرون از اینجا.
و بعد یاد گرفتم باید در صلح باشم با رئیسم و شرکت و همکاران، طوری ک من در جمع های همکاران در باره بدی های رئیسمون شرکت نمیکردم و توی ذهنم خوبی هاش رو میدیدم و ایشون من رو از همه کارمندان بیشتر دوست داشتن.
میخوام بگم باید با خاطره خوش و دیدن خوبی های محیط اطرفت و انسان هاش مکانی رو ترک کنی. ابتدا باید چشم ات رو نعمت بین کنی، از رفتارهای نامناسب اطرافیان اعراض کنی، باید این مکان بشه جایی ک من از امتحان تقوا، اعراض، دیدن نکات مثبت، در صلح بودن و… سربلند بیرون بیام با این دید نگاه کنید ک من میخوام اینجا بسازم خودم رو و اینجا درسهام رو یاد بگیرم و بعد نشانه ها میاد و شما به راحتی جدا میشوید چون فرکانس شما با اون محیط یکسان نیست.
نجنگید با چیزی، بلکه ب صلح برسم و آرامش داشته باشم
بله عزیزم این خودش مهاجرت عه، و خداوند گفته ب شجاعان پاسخ میده و همه دیدیم مهاجرت نبوغ و رشد بیشتر رو بهمراه داره، شاید ب ظاهر ترسناک باشه ولی بعدش درهایی از رزق و پیشرفت بروت باز میشه.
برای خود من با هر بار استفعا از شرکتی و توکل و ایمان نشان دادنم، هدایت ب شرکتی با شرایط بهتر با همکاران با فرکانس بالاتر ثروتمند تر با اخلاق تر شدم.
در پناه الله شاد و ثروتمند و موفق باشید دوست خوبم.
خدایا شکرت (◍•ᴗ•◍)
روز سوم
الان یه چند ساعته خودمو نگه داشتم واقعا گریه نکنم . حالم بد بود . نمی تونستم کارهامو پیش ببرم . تمرکز نداشتم. با خودم درگیر بودم. به خودم
_ میگفتم خدایا چرا هدایتم نمی کنی.
بعد مگیفتم
_ نه نباید این جوری بگی
_ خوب پس خدایا خودت بگو چکارکنم.
یادمه تو دفترم نوشتم . خدایا دوست دارم بیای پیشم. دستمو بگیری باهم جلو بریم. منم با خودت ببر. بزار وجودتو در زندگیم احساس کنم.
الان چون تازه فرصتی برای جلو بردن کسب و کار خودم پیش اومده تا مشکلی بوجود میاد ترس تمام وجودمو میگره.
الان بیشتر از هر زمانی نیاز به نتیجه دارم . نتیجه تنها چیزیه که شرایط برای ادامه کارم فراهم میکنه.
چون الان همش توهمات یه بچه دمدمی مزاجه که کسی جدیش نمیگیره. گه گزاری چیزی میگه دوباره اروم میشه و یادش میره .
این فایلو گوش دادم و همون اولش استاد از صبر میگفتن . اینکه کسب و کاری که راه انداختی نیاز به تکامل داره. واقعا خدایا شکرت . تو همیشه کنارم بودی. غر زدن هامو شنیدی و گذاشتی تا اروم بشم و بتونم صداتو بشنوم و باهام حرف زدی. تو همیشه کنارم بودی. همیشه دستمو گرفتی.
همیشه خواسته هامو محترم شمردی حتی اگه بقیه جدی نگیرنم.
تمام مشکل من اینه حالم خوب نبود . وقتی حالت خوب باشه خلاقیت میاد و به راه درست هدایت میشی.
باید ذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب کنم تا راه درست بهم نشون داده بشه. دیگه از این به بعد حتی بیشتر از قبل ، فقط یا به فایل های استاد گوش میدم یا بر کسب و کارم تمرکز میکنم. این ها تمام چیزیه که انجام میدم.
اگه بخوام از تحمل بگم سال ها برا قبولی دانشگاه می خوندم و حتی جرات ندادم به خودم که فکر کنم چی می خوام . ولی از یه جایی به بعد با اینکه خیلی میترسیدم و به قدری حالم بد بود که حتی جلوی خودمو بزور گرفتم بالا نیارم. بعد از اینکه چند بار کنکور رد شدم و این انتخاب رشته هم قبول نشدم. نشستم و گفتم من خواستم اینه ، خدا چکار کنم . نشانه هایی اومد که گفت برم دانشگاه . اون سالم خوندم. انصافا درس خوندن سال اخرم خیلی لذت بخش بود و به یکی از بهترین دوران های زندگیم تبدیل شد. تصمیم گرفتم دانشگاه برم . و همین که نخواستم اون بلا تکلیفی رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم و تکلیفمو مشخص کردم یه دنیا برام ارزش داشت و واقعا باعث ارامشم شد.
هنوزم از خودم میپرسم نکنه از روی ترس تصمیم گرفتم نکنه مسیرم اشتباهه ، خودمو گول میزنم. ولی یه بار اینو پرسیدم از خودم و فایلی گوش کردم که استاد میگفت بچه ای دقیقا شرایط منو داشت. همه چیزش دقیقا مثل من بود.
جنسیتش، رشته ای که رفته بود ، علایقی که داشت،. و تمام جزییاتش با زندگی من مو نمی زد.
استاد گفت این پسر رفت دانشگاه و از همون جا به ادامه مسیرش هدایت شد .
پدرش بعد که فهمید باهاش قهر کرد ولی نتایج پسره به قدری زیاد بود که پدر چاره ای جز پذیرفتن موضوع نداشت.
مثل خیلی پدر های دیگه . مثل پدر نایت موسس شرکت نایک.
این دقیقا چیزیه که مد نظرمه. نیاز نیس با کسی بحث کنم نتایجم به جام حرف میزنن.
من فقط کافیه حالمو خوب نگه دارم . دیگه فقط دوتا کار دارم که انجام بدم . یا تو سایت استادم. یا مشغول گسترش کارم.
خدایا شکرت که در هر لحظه هدایتم میکنی ازت ممنونم.
همتونو دوس دارم.
فعلا (◍•ᴗ•◍)
یارب العالمین
سلام به دوزوج خوشبخت بهشتی
سلام به تک تک دوستان عزیزم
موضوع میزان تحمل شما چقدراست؟
نکته بسیار مهم اینکه طرف هرچقدرم آگاه باشه، چشم وگوش بسته نپذیریم همینیکه هست، بقول استاد تو دوره حل مسائل میگن، مسایل نه تنها راه حل دارند،بلکه راه حل اونها بسیار راحت است
یا تودوره کشف قوانین میگن نپذیرید همینیکه هست، اون راه حلهای سخت واس کسانیکه پذیرفتن همینکه هست، بیس جهان هستی بر اساس سادگیه
صبر با تحمل یکی نیست،صبر توش امیدهست،صبرتوش تکامله،صبر توش ایمانه،صبر توش توکل. تحمل،تسلیم شدن دربرابر بدبختیهاست،تحمل یعنی اینکه راه حلی وجود نداره،تحمل یعنی اینکه من نمیتونم بهتر از این عمل کنم،تحمل یعنی همینیکه هست.
یادمه چندسال پیش پدرم رو برای ناراحتی قلب بیمارستان بردیم، بعد مرخص شدنش، سرفه های شدید داشت، پیش دکترش بردیم گفت طبیعیه، بعد عمل همینطوریه، چندروز گذشت دیدیم نه اینطور نمیشه، قبول نکردیم همینیکه هست،بردیم مطب یه دکتر گفت باز بیمارستانهای تخصصی ببریدولی بنظرم طبیعیه، گفتم مرکزش فلان بیمارستان، گفت حرفشم نزن، اونجا انقدر شلوغه از چندماه قبل باید وقت بگیری،بعدشم من میگم طبیعیه صبر کنید،یه روز جمعه ماشین رو روشن کردیم گفتیم میریم یا قبول میکنند یانه، خداشاهده، وقتی رفتیم، چنان خداوند درهارو باز کرد، وقتی معالجه کردن سریع تشخیص دادن و در طی2هفته بهبودیش حاصل شد، وقتی با دکترش صحبت کردم میگفتم دکترای دیگه گفتن طبیعیه، میگفت طبیعی اینکه تاهر وقت زنده هستی بدنت تو بهترین وضعیت باشه.
یه مثال دیگه اش اینکه من قبل از اینکه با استاد بطور جدی شروع کنم، همیشه عوامل بیرونی رو مقصر میدونستم، وهمیشه بخودم میگفتم وقتی اوضاع مملکت و شرایط اینه من چطور میتونم تغییر کنم، انقدر باورهای شرک آلود داشتم، وقتی با استاد عزیز شروع کردم، که وقتی توکل کنی و روی باورهات کار کنی همه چیز به نفع تو میشه و العانم نمیگم عالی شدم به اندازه توکلم و کار کردن رو خودم درها باز میشه.
العان با مسئله ای برمیخورم نجواها اذیتم میکنه ولی نمیپذیرم همینیکه هست، امیدم رو از دست نمیدم،میگم هر مسئله ای راه حل داره، خداوند هدایتم میکنه، چون درک کردم من دارم با افکار وباورهام زندگیم رو خلق میکنم.
عاشق همتونم باعشق
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز ومریم جان مهربان
خداروشکر میکنم بابت دیدن این فایل و هدایت شدنم به این موضوع صبر و تحمل
من چند سالی درگیر بیماری فیبروم بودم و با دکتر رفتن هرچند ماه و قرصها داشتم تحمل میکردم تا جایی که دیگه خسته شدم
یه روز گفتم من اینهمه تحمل میکنم و قرص میخورم یه جایی کار اشکال داره چون من دارم رو باورهام کار میکنم و احساس عالی دارم اما این اتفاق برام عجیبه و نباید تو زندگیم باشه
تا تصمیم گرفتم بعد 3سال دکترمو عوض کنم و مشکلمو با اون در میون بزارم و خداشاهده بعد معاینه و یه سری آزمایش دکتر گفت شما اصلا همچین مشکلی نداری و چرا داری این قرصهارو میخوری ومن اصلا هاج و واج که چرا 3سال تحمل کردم و بهترین دکتر از نظر همه منو 3سال تو حبس این بیماری که آخر چی میخاد بشه تحمل کردم
اونجا بود که به خودم قول دادم دیگه چیزیو هر چند ناچیز تحمل نمیکنم و دنبال تغییرش میرم و حالا نمیدونم من اون موقع این بیماری داشتم و با تغییر باورهام رفع شد یا اصلا تشخیص اشتباه بود
اما خدارو هزاران بار سپاسگزارم بابت آگاهیم و هدایت کردنم خداروشکر بابت سلامتی کاملم
از شما استاد عزیز هم سپاسگزارم که با آموزشهاتون آگاهی مارو بیشتر میکنین و مارو بیدار میکنین ️
سلام به استاد عزیز ودوست داشتنی و دوستان خوب سایت، من هم ی خاطره از تحمل رو در دوره نوجوانی زمانیکه سال چهارم دبیرستان بودم و برام خیلی زجر آور بود با شما به اشتراک بذارم من برای رفتن به دبیرستان چون مسافت زیادبود با دوچرخه میرفتم در فصل زمستان که هوا سرد هم بود من دچار ی سردرد شدیدی شدم وبه تمام دکترها شهر مراجعه کردم فقط چندتا داروی مسکن و آرامبخش میدادن میگفتن مشکلی نیست این داروها روبخور خوب میشی و من همچنان سردرد خفیف نیز با همان مصرف مسکن ها داشتم و فقط تحمل میکردم ولی معلوم بود ی جای کار اشکال داره همانطوری که استادنازنین گفتن نبایستی اینطوری باشه خلاصه نه عکسی نه آزمایشی فقط دارو میدادن و من یکسال تحمل کردم تا ی روز پیش یکی از دکترهای تهران رفتم و شرح حالم که چطور شد که این سردرد سراغ من اومد توضیح دادم وایشون به من گفت برو ی عکس از سینوس هات بگیر بعد بیا ، که من عکس سینوس گرفتم و ایشون دیدند و گفتند که سینوسهای پیشانی تان التهاب داره وبا دادن یک نوع قرص آنتی هیستامین مشکل من حل شد به همین سادگی وبا همان مصرف دو ، سه روزه خوب خوب شدم و سردرد تمام و داشتم بمدت یکسال زجر و سردردی که آسایش من را بهم زده بود و فقط تحمل میکردم را خاتمه داد.ممنون از دوستانی که وقت گذاشتن و کامنت من را خواندن امیدوارم همیشه سالم وتندرست در پناه حق باشید دوستتان دارم
به نام خداوند بخشنده
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته واقعا شایسته و دوستانم تو این سایت الهی
چه زمانهایی شرایط نادلخواه رو پذیرفتید و تحمل کردید؟
من ساعات طولانی و طاقت فرسای شغلم رو پذیرفتم و تحمل کردم
من نداشتن مشتری رو تحمل کردم
من درآمد کم رو با وجود تلاش زیاد پذیرفتم و تحمل کردم
من تحقیر شدن و بی ارزش شدن در رابطه عاطفی رو تحمل کردم
من نداشتن رابطه عاطفی عالی رو پذیرفتم و تحمل کردم
من احساس عدم لیاقت رو پذیرفتم و تحمل کردم
من خراب شدن ماشینم و همیشه سوار ماشین های کهنه و خراب رو پذیرفتم و تحمل کردم
چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه رو پذیرفتید؟ باور کمبود باور عدم لیاقت و ارزشمندی نبود عزت نفس باور همینی که هست
چه باورهایی رو اگر تغییر میدادید باعث میشد تا آن شرایط رو نپذیرید و تحمل نکنید ؟ اگر باور فراوانی رو تو خود میساختم
اگر باور لیاقت و ارزشمندی خودم رو تو خود میساختم
اگه عزت نفسمو هر روز بهبود میدادم
اگر باورم خالق بودن خودمو میساختم
اگر باور خداوند انرژی که به شکل باورهای من در میاد رو میساختم
اگر باورهای توحیدی رو تو خودم میساختم
وقتی دیگر اون شرایط رو نپذیرفتند و تحمل نکردید به چه راهکارهایی هدایت شدید؟یادمه یه مدت یه باورو پیدا کرده بودم که شغل الآنم مورد علاقم نیست و مثلاً دنبال علاقم بود طوری که به موقع مغازه نمیرفتم و جنس واسه مغازه نمیآوردم شرایط به حدی بد پیش رفت که حتی نتونستم غذاهای مورد نیازم تو دوره سلامتی رو تهیه کنم بدهکار شدم نمیتونستم اجاره مغازه رو بدم از خواهرم و مادرم قرض میکردم داشتم افسرده میشدم
ولی در اوج ناامیدی از خداوند هدایت خاستم و خداوند منو هدایت کرد و فهمیدم آقا همین شغلم کار مورد علاقه منه و دیگه اون شرایط نداشتن مشتری و کم شدن درآمد رو تحمل نکردم و نپذیرفتنم واین همزمان شد با این استاد که چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته ام نرسیدم من اون فایلو شاید بیست بار نگاه کردم و میکنم و به این نتیجه رسیدم من یه سری باور مخرب دارم و چندتا از اونا رو پیدا کردم وروشون یه مقدار کار کردم شرایط مالی من از اون روز خیلی فرق کردبا همون مقدار جنس درآمدم چهار پنج برابر شد طوری که تونستم بدهی هام رو بدم اجارمو بدم و یه مقدار برای مغازم جنس بیارم واز اون شرایط وحشتناک دربیام خداوندا ازت سپاسگزارم
بچه ها به خداوندی خدا منو اینو با تمام گوشت و پوست و استخوانام درک کردم که همه چیز باوره
انقد ساده است که نمیتونیم بپذیریم ودرک کنیم
این حرف استاد همیشه تو گوشم زنگ میزنه که آقا همه چیز باوره باور باور باور
این دو روز که استاد این فایلو گذاشتن دیدم من دارم خیلی چیزا رو تحمل میکنم یکیش ساعت زیاد کاری که باید از صبح تا شب مغازه باشم ولی دیگه تحمل نمیکنم ازش کمک میخام که هدایتم کنه مثل همیشه
یادمه یه زمانی وقتی دانشگاه رو تموم کردم و اومدم خونه شرایط خیلی سخت شد از یه طرف بیکاری از یه طرف گیر دادنای مامانم از یه طرف نبود درآمد کارد رو به استخونم رسوند طوری که داشتم
افسرده میشدم ولی تحمل نکردم ونپذیرفتم باید اینطور باشه یادمه یه شب گریه کردم و از خداوند کمک خواستم وبعد از چند روز به طرز باور نکردنی از طریق یکی از دوستامرفتم سر کار و شرایط طوری شدم که خودم تونستم کسب و کار خودم بزنم
استاد شما بی نظیرید به قول خانم شایسته شما استاد تشخیص اصل از فرعید تو این هیاهوی دنیا بیرون که بی نهایت گمراهی و فرعیات است شما هم رو خودتون دارید کار میکنید و هم روی شاگرداتون و جهان رو گسترش میدید سپاسگزارم ازتون بابت آگاهی های نابی که در اختیار ما میگذارید که هیچ جای دنیا نیست
سلام به همگی
مدت ها بود که این سوال تو ذهنم بود که تفاوت صبر و تحمل چی میتونه باشه ؟! و خداروشاکرم که امروز به جواب سوالم رسیدم .
چند ماه پیش در یک شرکتی مشغول به کار بودم که در ابتدا همه چیز عالی بود اما با گذشت زمان بی احترامی هایی رو از طرف کارفرما به خودم میدیدم و این موضوع منو ناراحت میکرد اما بخاطر ترس هایی که داشتم این موضوع رو تحمل میکردم و یک ماه برای من زمان برد که به ترس هام غلبه کنم و از اونجا بیام بیرون ، اما حالا که به اونروزا فکر میکنم به خودم میگم چرا همون روز اول که بهت بی احترامی شد نیومدی بیرون ؟!
و بعد از اون خیلی خوب یادمه که احساس رهایی رو تجربه کردم ، و به خودم قول دادم دیگه هرگز اجازه ندم کسی بهم بی احترامی کنه یا رفتار ناشایست باهام داشته باشه :)
ما به عنوان یک انسان در هر جایگاهی که باشیم وجودمون ارزشمند هست و لایق احترام هستیم :)
و حالا تصمیم گرفتم که دیگه برای کسی کار نکنم و قدم در راه علایقم بزارم و کار خودم رو شروع کنم به امید الله
در پناه حق باشید :)
پدر خانواده:
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
چه چیزهایی رو تحمل کردی؟
6 سال اول ازدواجم رو خانه پدرم زندگی کردم و محدودیت ها و کوچک بودن جا و فضاهای مشترک و بعضی تضاد ها را تحمل میکردیم و فرزند اولم هم آنجا به دنیا آمده بود.
دلیلم هم این بود که پدرم از ما اجاره نمیگرفت و من هم پول اجاره نداشتم.
آشنایان ام هم اول زندگی همین کار را میکردند و
فکر میکردیم این تنها راه پس انداز است، با اینکه همسرم آنجا احساس راحتی نمیکرد چون من صبح تا شب سر کار بودم و محل کارم با خانه کلی فاصله داشت.
یک روز تضادی به شکل بی احترامی برای همسرم پیش آمد و من با اینکه پولِ پیش نداشتم تصمیم گرفتم که یک خانه نزدیک محل کارم اجاره کنم و این کار چند روز بیشتر طول نکشید و این قضیه برای سال 80 است. 300 هزارتومان پول پیش و ماهانه 60 هزارتومان اجاره جور کردم و از شرق به غرب تهران مهاجرت کردم و تمام.
خدا رو شکر همیشه اجاره ها را به موقع پرداخت میکردم. من احساس رهایی داشتم و رشدم از آنجا شروع شد و کم کم تونستم کلی وسایل منزل، ماشین، موتور و آپارتمان برای خودم بخرم و کسب و کارم را گسترش بدم.