میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 2

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه عسگری گفته:
    مدت عضویت: 1793 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان

    استاد عزیزم مثل همیشه حرفاتون ما رو به فکر فرو برد تا در درون خودمون ورفتار وفکرمون کنکاش کنیم . این فایل واقعاً من رو به فکر فرو برد واشگم رو سرازیر کرد که خداوند چطور من رو به طرز فکری اشتباه که 30 سال اون رو تحمل کردم اهگاه کرد وهدایت کرد به این فایل زیبا

    من حدود 30 سال که یک مشکل توی بدنم هست که چون 10 سال پیش دکتر گفته که این مشکل طبیعی هست من این رو تحمل کردم وپذیرفتم ودیگه دنبال راه حلش نرفتم وفقط تحمل کردم وهمیشه باهاش مشکل داشتم اما امروز با این فایل وصحبت های بی نظیر شما با خودم فکر کردم چرا من توی این چند سال دنبال راه درمانش نبودم واین رو قبول کردم و زجر کشیدم والان که فکرش رو میکنم میبینم که واقعا این مشکل طبیعی نیست وراه حل داره و من چون قبول کردم که این مشکل طبیعی هست دنبال راه حلش نرفتم .واقعا ازتون از صمیم قلبم سپاسگزارم.و از خداوند همیشه مهربان وبخشنده صدها هزار بار سپاسگزاری که شما رو سر راه ما قرار داد تا ما رو هدایت کنه به بهترین مسیر خوشبختی و لذت وشادی

    در پناه خداوند شاد وسالم وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    فاطمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2620 روز

    با سلام استاد عزیز وخانم شایسته عزیز

    باز هم به موقع فایلی رو که من بهش نیاز داشتم زحمت کشیدین گذاشتین .استاد من با یه آقایی هفت سال صحبت می کردم وسه ماه هست که برای همیشه ازش جدا شدم وهمین دیروز بود که همون حس وابستگی باز داشت منو میکشوند به اینکه بهش زنگ بزنم یا پیام بدم ولی توی ذهنم گفتم من هرگز با کسی که بهم انرژی منفی بده ادامه نمیدم.استاد این آقا شیش سال خودشو به من نشون نداد الان که بهش فکر میکنم تمام موهای بدنم سیخ میشه که واقعا آیا من خودم بودم که اون شرایط رو تحمل می کردم؟مگه میشه آدم با کسی که شیش سال خودشو مخفی کنه صحبت کنه البته این شیش سال من همیشه با این آقا صحبت نمی کردم یعنی مثلا سه ماه صحبت می کردم وبعد شیش ماه یا یکسال سر اینکه خودش رو نشون نمیداد من جدا می شدم وبعد با اون راههایی که این آقا بلد بود ومن نمیدونستم وبعد فهمیدم منو میکشوند سمت خودش که بهش پیام بدم ودوباره صحبت کنم انگار اختیارم دست خودم نبود ووقتی با هزار کلک دوبار منو میکشوند سمت خودش وهزار تا دروغ ووعده ووعید که من میخوام بیام خواستگاری من دوبار ه ادامه میدادم حتی یکبار جدی شد مسیله وگفت میام وحتی من با مادرش هم صحبت کردم وخانوادم رو آماده کردمو نیومد وکلی جلوی خانوادم سرافکنده شدم که چرا به مردی که خودشونشون نمیده اعتماد میکنی استاد نمیدونین خدا چقدر بزرگ هست تو این راهی که چند بار گفتم خدا منو درمسیرش قرار داد وکلی کمکم کرد که بعضی حقایق رو بفهمم اینقدر قوی شدم که اگر این آقا همه مسیرهای بد رو هم بره دیگه روی من هیچ تسلطی نداره وخودش هم میدونه که من تحت حمایت نیروهایی هستم که دیگه به هیچ عنوان وهیچ طوری نمیتونه به من نزدیک بشه.استاد این آقا فکر میکرد مثل حضرت سلیمان شده وبا نیروهایی که داره هر کاری میتونه بکنه وطرفش باز هم هیچ اراده ای نداشته باشه اما خدا بهش نشون داد که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خودش نیست که یه دختری مثل من که هیچ چیزی بلد نبودم از این مسایل رو به مرحله ای برسونه که از اون بالاتر بشم.بعضی وقتها میگم خدایا توچقدر بزرگی ووقتی یکی بهت تکیه کنه وواقعا دوست داشته باشه بالاخره کمکش میکنی .واقعا خیلی خنده داره حرفهای من اما واقعیت رو نمیشه انکار کرد خدا منو توی مسیری قرارداد که حتی باعث شد که این آقا بهم کمک کنه وکاری کرد ناخود آگاه که تمام نیروهای خودش رو از بین ببره.میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد .استاد این آدم بعد هفت سال خودشو به من نشون داد ودیدم اصلا عکسی که برام فرستاده اون نیست وهمینطور خانوادش هم اون نبود استاد من احساس میکنم تنها علتی که من این چندسال این آقا را تحمل کردم این بود که خیلی پولدار بود ویکی از معیارهای مهم من برای ازدواج کردن همین بود وهمینطور اینکه با نیرویی که داشت میتونست رابطه رو طوری مدیریت کنه که توی رابطه آرامش باشه.اما انسان فوق العاده ضعیفی بود وبه خاطر قیافش واندامی که داشت میترسید خودش رو نشون بده.استاد من خیلی فکر کردم وگفتم از کجا معلوم کسی که پولداره تا ابد پولدار بمونه واز کجا معلوم که مثل پدر خودم ورشکست نشه.چرا من به جای ادمی که مجبورم تحمل کنم فقط به خاطر اینکه پولداره دنبال ادمی نباشم که ساده باشه ودنبال پیشرفت باشه.پیش خودم گفتم مگه استاد عباس منش راننده تاکسی نبوده والان به اینجا رسیده پس اونی که من بخوام باهاش ازدواج کنم ممکنه اینطوری بشه.من نمیتونم یه ادم دروغگو ودغلباز رو تحمل کنم فقط به خاطر اینکه پولدار هست.هیچ کاری برای خدا نشد نداره مگه من همون دختر ضعیفی نبودم که یکی هفت سال اینطورب باهام بازی کرد واخر خدا کمکم کرد که اینقدر قوی شدم وهمه چی رو بهم گفت تا دیگه سرم کلاه نره.استاد بعضی وقتها فکر میکنم شاید خدا این ادمو سر راهم قرار داد که بهم این چیزها رو که بعید میدونم کمتر ادمی روی زمین بدونه یاد بده.استاداصلا شما نمیدونید طریقه یاد گیری من چطوری بود.اصلا خدا منو هل میداد سمت دونستن کافی بود یه چیزی توی حرف یکی ذهنمو درگیر کنه وقتی می اومدم سر کار تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که برم راجبش تحقیق کنم وتازه میفهمیدم که دقیقا مربوط میشد به مسیری که رفتم ودیدم باز تر میشد.نمیدونید چقدر از خداسپاسگذارم که این چیزها رو بهم یاد دادومنو قوی کرد.استاد من اگر توی این رابطه نبودم هیچ وقت نمیرفتم سراغ اینکه چرا دارم این شرایط رو تحمل می کنم شرایطی که من مطمین بودم صد درصد اشتباه هست موندن توش اما نا خوداگاه ادامه میدادم.حالا بعد این رابطه خیلی بزرگتر شدم وبه خودم افتخار میکنم که شخصی با اونهمه ثروت که قابل شمارش نبود را به همین راحتی رها کردم که متوسل شده به التماس کردن ومن دیگه نمیخوام.الان ذهنم خیلی بازتر شده میشینم کامنتهای بچه ها رو میخونم وفایلهای شما رو با لذت میبینم واسیر یک رابطه اشتباه نیستم که همه چیمو ازم بگیره.شاید باورتون نشه این رابطه اینقدر منو ضعیف کرده بود که مثل گداها لباس میپوشیدم وهیچ انگیزه ای برای بهتر شدن روحیم نداشتم وهمش فکر میکردم من دوست داشتنی نیستم چون یه نفری باهام بود که با نیومدنش بهم ثابت می کرد که بی ارزش هستم حالا دیگه حتی نوشتن این مسایل ودردی که تحمل کردم عذابم میده واین معنای ان مع العسر یسری هست که توی فایل قبلی فرمودین تمام این سختی های این هفت سال داخلش این رهایی وآسانی هست که الان به دست آوردم ویادگرفتم بزرگترین ثروت یه آدم انسان بودنش هست وارزشی که برای من قایل هست وخدا بهم یاد داد که خوشحال بودن الانم چقدر باارزشه که حاضر نیستم با تمام ثروت این آقا عوض کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    تحمل رفتار نامناسب برخی افراد، توهین و تحقیر آن ها، حرف های نامناسب ، آمدن افراد همیشه به خانه ی ما، بدون اجازه وسایل ما را استفاده کردن، پول های البته جزعی از ما گرفتن و پس ندادن، خرید اجناسی بیهوده به عنوان هدیه برای آنان، انجام کارهایی به واسطه سو استفاده آنان.

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    دلسوزی کردن و کمک به دیگران تا جایی که باعث سوء استفاده آن ها می شد،کسی نباید از دست ما ناراحت شود و ما باید همه را خوشحال و راضی نگه داریم،نداشتن توانایی نه گفتن به دیگران،احساساتی بودن و غلبه احساس بر منطق، باید به همه افراد مخصوصا افراد مسن و کودکان سرویس بیشتری ارایه کنیم، مهمان حبیب خداست و باید تا جایی که می توانیم از او پذیرایی کنیم، بیشتر درآمد ما صرف پذیرایی و خریدن و پختن غذا برای آن ها می شد و هر روز ادامه داشت.

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    باور عزت نفس و احساس لیاقت و برای خودمان بیش از دیگران ارزش و احترام قائل شدن و نیازهای خود را مهم تر از دیگران دانستن عدم دلسوزی و این که هر کسی هر کجاست جای درستی قرار دارد.

    همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    تمام افراد نامناسب از زندگی ما حذف شدند و برای ما احترام بسیار بیشتری قائل شدند وقت ما صرف کار کردن بر روی خودمان و ساختن باورهای مناسب و لذت بردن از زندگی در کمال آرامش و راحتی شد.

    و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    با تغییر باورهای مان تمام افراد حذف شدند که ما بیش از 15 سال آن ها را تحمل کرده و هر روز مزاحمت آنها برای ما بیشتر می شد تا با گوش دادن به فایل های استاد مخصوصا عزت نفس و انجام تمرینات و داشتن برنامه ای صحیح یک سری از افراد خود به خود و برخی دیگر با نه گفتن ما به آن ها و آگاهی های روزافزون ما از قوانین و هدایت و معجزه های خداوند حذف شدند.

    نمی دانیم چه درخواستی کرده بودیم که خداوند استاد و خانم شایسته را وارد زندگی ما کرد آنها دستانی از سوی خداوند هستند که ما با آنان آشنا شدیم و تا آخر عمر سپاسگذار آنها خواهیم بود.

    ممنون از محبت بی کران استاد و خانم شایسته عزیز .

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  4. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    به نام خدای مهربون و هدایتگر

    سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیزم

    استاددد عاشقانه ازتون سپاسگزارم که این فایل ها رو میزارید

    یعنی تو درون من غوغایی این روزا

    چقدر برام لدت بخش کنکاش تو خودم

    وقتی با مثال برامون قوانین رو توضیح میدین نمیدونید من چقدر سپاسگزارتونم

    اصلا نمیدونم چطوری تشکر کنم ازتون

    فقط میگم عاشقتونمممم

    میزان تحمل شما چقدر است؟

    از وقتی یادم میاد همیشه بهم میگفتن خیلی صبوری

    باورم شده بود صبورم

    یه دوستی داشتم میگفت اسم خیلی روی شخصیت تاثیر میزاره و چون اسمت زینب کلا زینب ها زجر کش و مصیب دیده هستن

    این حرف باورم شد

    و سالها زجر و مصیبت رو تحمل میکردم

    که چون اسمم زینب و مثل حصرت زینب باید شاهد سختی و زجر باشم

    تمام شرایط بد رو تحمل میکردم که دیگه کاری نمیشه کرد اسمم این شد و سرنوشتم گره خورد به زجر و سختی

    یکی از سختی هایی که شاید مسخره باشه ولی برای من خیلی عذاب آور شد و نمیزاشت از روزای زندگیم لذت ببرم

    اعتماد به نفسم رو هرروز کم و کم تر کرد

    صلح با خودمو ازم گرفت

    ماجرای پوستم بود

    وقتی به سن نوجوانی رسیدم جوش های صورتم شروع شد

    خوب میگفتن تو سن بلوغ طبیعی

    مدام گریه میکردم و ناراحت بودم هر روز جوش ها بیشتر می‌شد

    از خودم بدم می‌اومد و خودمو مدام با دیگران مقایسه میکردم یادمه همیشه اون موقع ها میگفتم حتما خدا داره عذابم میده که اون دنیا برام جبران کنه

    چندین دکتر میرفتم و میگفتن بخاطر سنته چاره ای نیست چند تا دارو میدادن یه مدت خوب میش. ولی بازم برمیگشت

    سالها گذشت میگفتن زایمان کنی خوب میشه

    زایمانم کردم خوب نشد

    بارها از مادرم می‌شنیدم این مشکل ژنتیکی و تا آخر عمر همراه ماست

    اینم باور کردم

    هر دکتری میرفتم میگفت باید تعذیه ات رو

    رعایت کنی و دارو مصرف کنی این کار تا آخر عمرت باید انجام بدی تو پوستت حساس

    و از طرفی پوستم این مدت خیلی آسیب دید

    و دکترا هم‌نطرشون اینه که دیگه نمیشه به حالت اول برگرده

    هر بار خواستم تو اینه با خودم صحبت کنم

    توجه ام میرفت رو پوستم و بازم چرخه تکراری معیوب توجه به ناخواسته

    اصلا به خاطر پیش فرض های ذهنم حتی نمیتونستم فک‌کنم راه حلی هم داشته باشه

    حتی وقتی با قانون باورا آشنا شدم بازم فکر نمیکردم برای این مشکل راه حلی باشه

    تحمل میکردم

    آره من این شرایط سخت رو سالها تحمل کردم

    چه جاهاییکه دلم میخواست برم ولی از خجالت پوستم نرفتم

    چه لذت هائیکه خودمو محروم کردم بخاطر پوستم

    نمیتونستم به خودم عشق بدم

    خودمو دوست داشته باشم

    انجام تمرین اینه برام خیلی سخت بود

    دوست داشتم این تمرین رو ولی وقتی میرفتم جلو اینه حس بد وجودمو می‌گرفت

    پذیرفته بودم اینم پوست من

    و راهی نداره

    هزاران راه رو امتحان کردم ولی یه مدت جواب میداد و بعدش بازم همون روند قبلی

    تا اینکه چند مدت پیش ایده اومد که تو عقل کل در مورد این موضوع سرچ کنم

    و خدایا چه کامنت هایی دوستان نوشتن

    تک تکشون رو که میخوندم امید تو دلم زنده میشد

    باورم نمیشد یعنی میشه من با تغییرباورم درمان کنم این مشکل رو

    و این درمان داره

    چون من پذیرفته بودم دیگه راهی نیست راهی هم به من نشون داده نمیشد

    من پذیرفتم راه هست ساده هم هست

    وقتی تو دوره قانون سلامتی میگید پوستتان درمان میشه یکی از انگیزه هام برای شرکت دز این دوره اینه که پوستم خوب شه ولی چون فعلا در مدار شرکت تو این دوره نبودم کار رو به خدا سپردم و میدونم بهترین موقع هدایت میشم به این دوره

    تصمیم گرفتم باورایی که دوستان میگن برای خودم بسازم

    باور های مخرب رو شناسایی کردم و باورای قدرتمند کننده جایگزینش کردم

    دارم میبینم چطور هدایت میشم به خوردن محصولات بهتر

    دارم روند بهبود پوستم میبینم

    اینه رو کمی دورتر از خودم میزارم و مقابلش میشینم و با خودم صحبت میکنم

    خیلی ارتباطم با خودم بهتر شده

    الان هم شاید اون شرایط رو دارم ولی خیلی بهتر ولی دارم با امید ادامه میدم

    قدم برداشتم برای بهتر شدن شرایط

    قبلا وقتی پزشک ها میگفتن باید سرخ کردنی و شکر رو حدف کنی به اجبار این کار رو میکر م و بعد یه مدت باز رو می‌آوردم بهشون

    ولی یه مدت با عشق اینا رو کنار گداشتم و به بدن خودم ارزش قائلم

    هر وقت بخام برم سراغشون میگم اگه ذهن غذای مناسب میخاد که کارشو درست انجام بدم حتما جسم هم همینه ورودی خوب بدی خروجی خوب میگیری

    خدا رو شکر می‌کنم به مسیری هدایت شدم که فهمیدم با تغییرباورم دیگه این شرایط رو تحمل نمیکنم

    این روند طبیعی نیست

    طبیعی اینه که من پوست سالم و شاداب داشته باشم

    طبیعی اینه که برای این مشکل راه حل اسست و خدا متو هدایت میکنه

    یه شرایط دیگه ای که تحمل میکردم م و فکر میکردم جزیی از زندگیمه

    ارتباط عاطفی ام با همسرم بود

    مدام پر از دعوا و مشکل و ناراحتی

    فک‌میکردم دیگه این رفتار همسرم و تلاش من برای تغییرش فایده ای نداره

    دیگه باید تسلیم بشم ک بپذیرم که این سرنوشت من بود

    ولی وقتی رو تغییر خودم وقت گذاشتم و فهمیدم که من کسی به غیر خودمو نمیتونم تغییر بدم همه چی تغییر کرد

    انگار زندگیم 360 درجه تغییر کرد خودمن باور نمیشد

    همسرم آنقدر تغییر کرده

    کی ؟وقتی من دست از تلاش برای تغییر اون برداشتم

    وقتی من تصمیم گرفتم دیگه این شرایط رو تحمل نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1618 روز

    سلام خدای مهربانم سلام سایه قشنگم سلام استاد عزیزتر ازجانم سلام مریم قدرتمندم سلام دوستان همیشه فعال وجذابم……….خدایا شکرت بابت این باران زیبا که به امر تو بر سر بندگان شکرگذارت میبارد. خدایاشکرت بابت محیط زیبایی که استاد قشنگم با افتخار درش زندگی میکنه. خدایاشکرت بابت داشتن حیواناتی که هروز قدرت خلقت خداوند رو به ما گوشزد میکنن. استاد من بالاخره ازسفر برگشتم سفرم 16 روز طول کشید ومن 16سال بزرگتر شدم استاد تازه توی سفر بود که یکی یکی حرفهای شما برام تداعی میشد وبه قانون عمل میکردم استاد بعد مدتها من تمرین آگهی بازرگانی رو توی این سفر انجام دادم استاد روابطم با همسرم فوق العاده بهتر شد. حالا فهمیدم که قانون مشکلی نداشت واین من بودم که قوانین رو درست اجرا نمیکردم. توی این سفر به خیلی از اشتباهاتم پی بردم. روابطم با آدمها خیلی قویتر شد. درمورد تحمل کردن من خیلی وقته هیچ چیز رو تحمل نمیکنم یعنی نمی‌پذیرم چیزی به صورت مطلق وجود داره وهمه چیز تغییر پذیره وبه همه میگم کافیه اولین قدم رو بردارین تا دومی بهتون گفته بشه. استاد نمیدونید درمورد هرمساله یک یاچند ایده ناب به ذهنم میاد وخودم تعجب می‌کنم این ایده ها از کجا میان تاالان کجا بودن بله اونجایی که ما همه چیزو میپذیرفتیم ویه برچسب قسمت روش میزدیم. نه هیچ چیز قسمت نیست وخداوند بیشتر از اینها قدرت رو در اختیار انسان قرار داده باور کن اشرف مخلوقاتی باور کن هیچ سرنوشتی برات رقم نخورده باور کن میتونی کن فیکون کنی. تومیتونی ازهیچ همه چیز بسازی. تومیتونی باتغییر رفتار خودت رفتار همسرتو عوض کنی. تو میتونی با شکر گذاری وحال خوب روش زندگیتو تغییر بدی. همه چیز در درون خودت هست کافیه باور کنی. چقدر خوشحالم که 4سال دراین مسیر هستم وصبحی نشده که دراین سایت نباشم وخداوند بزرگ رو بابت بودن دراین جمع شکرگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    زهرا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود فراوان براستاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    مثالی که من دارم در رابطه با نپذیرفتن این حرف که

    میگن تنها راهش اینه و (همینیه که هست) شغل امه

    استاد من از زمانی ک وارد دبیرستان شدم و تو اون مقطع همه ی بچها درگیر تعیین رشته و شغل و مسائل مربوط به دانشگاه بودند همیشه ی تصویر از خودم دراینده داشتم اونم کارمندی بود بنا به دلایلی اون زمان خیلی علاقمند بودم کارمند بشم

    اما هیچ علاقه ای به دروس دانشگاهی نداشتم کلا سیستم اموزشی رو به اندازه ی سر سوزن قبول نداشتم و بنظرم وقت تلف کردن بود و بیهوده چون در نهایت میدیدم هیچ کمکی در انتخاب و موفقعیت درشغل افراد زیادی نمیکرد از نظر من ک هیچ فردی اما خب به احترام اون دست از افرادی ک میگن مدرک دانشگاهی مهمه جمع نمیبندم … من همچنان باورم اینه مهارت داشتن تو زمینه ای ک علاقه داریم و تمرکز داشتن روی یک موضوع مهمه .. برسیم ب موضوع علاقه ام و راه رسیدن به اون

    بلااستثنا همه میگفتن:

    -باید بری دانشگاه این تنها راهشه

    -باید مدرک دانشگاهی داشته باشی

    -مگ تو توی دهه فلان بدنیا اومدی ک نمیخوای بری دانشگاه

    -مردم چی میگن میخندن بهت خجالت بکش

    -یکی ازت پرسید مدرکت چیه چی میخوای بگی

    -بابا طرف نظافت چی میخواد میگ مدرکت چیه

    -هیچ ارگان دولتی ای نیست ک بدون مدرک دانشگاهی قبولت کنه تازه ی چیزی هم بهت میگن

    -وووو تا بینهایت حرف ک من شنیدم

    اما واکنش من به همه اینا این بود ک برام مهم نیست شما چی میگین و چی میشه شما راه خودتون رو برید منم راه خودمو

    این روند هیاهوی هم کلاسی هام همچنان ادامه داشت تا اینک دبیرستان به اتمام رسید و هرکدوم از بچها مسیر خودشون رو رفتن

    من تصمیم گرفتم برم دنبال شغل برخلاف فشارهایی ک روم بود اما خیلی جدی تصمیم گرفتم چون برام فقط داشتن شغل ملاک بود اینک من بااااااید پول دربیارم و دیگر هیچ …. بطور اتفاقی وارد محیط جدید شدم اولین شغلم بعد از اتمام دوران تحصیلی ام ورود به یک محیط ناشناخته در یک شهر جدید

    یکسالی که مشغول بکار بودم کلی رشد کردم و بزرگ شدم. بودن با ادم های جدید و با ویژگی های متفاوت و همکاری کردن بااونا خیلی برام درس داشت روزهای خیلی خوبی بود هرچند حقوق کمی میگرفتم اما ارزش داشت باعث شد خیلی قوی بشم و به ی سری از ترس هام غلبه کنم

    بعد از یکسال تصمیم گرفتم تغییر مسیر بدم و بطور اتفاقی از طریق اقوامم شنیدم ک یه ارگان دولتی داره جذب نیرو میکنه

    منم پیگیر شدم و استاد باورتون میشه من یه شغلی رو بدست اوردم که هزار برابر از حدتصورم بهتر بود

    من اون زمان فقط اسم و پرستیژ کارمندی رو دوست داشتم اما یه سری از شرایط کاری و محدودیت های شغلی شو اصلا نمیتونستم تحمل کنم

    ببینید خداوند چیکار کرد و به درخواستم چطور پاسخ داد شرایط کاری من طوری بود ک اصلا محدودیت خاصی نداشت من میتونستم هرساعتی ک میخوام کار کنم تویه محیط کاری ک اصلا نود درصد ساعت کاریم ازاد بودم و میتونستم به کارای دیگ ای برسم و کتاب بخونم ساعت کاریم حدودا فقط چهار ساعت بود

    بین ساعت کاری هرموقع میخواستم میتونستم برم

    درواقع من فقط داشتم پول حضورم رو دراون محیط میگرفتم و کاری هم اگر بود براحتی آب خوردن انجام میشد من بدون مدرک دانشگاهی اونم به قول دیگران ک میگن تو این دوره زمونه مگ میشه مگ داریم

    نپذیرفتم محدودیت ها رو غیرممکن هارو و….

    نکته جالبش این بود ک بعد از استخدام من قوانین عوض شد و فقط کسانی میتونستن توی آزمون استخدامی شرکت کنن که مدرک دانشگاهی مرتبط باید تحویل میدادن وبه کل قانون و شرایط پذیرش عوض شد به همین راحتی شما میگین قوانین جهان به نفع شما تغییر میکنه همینه واقعا ..قشنگ احساس کردم منتظر من بودند و دروازه ورود به قصر بعد من بسته شد

    ممنونم از شما استاد یادآوری این موضوع خیلی بهم انرژی میده برای ادامه مسیرم

    و باید همیشه یادم باشه برای من هیچ غیر ممکنی وجود نداره

    هیچ همینی ک هست و باااااااااید قبول کنی وجود نداره و به هیچ وجه نمیپذیرم این حرفو حالا همینی ک هست و راه دیگ ای وجود نداره بااااید تحمل کنی

    من چندین بار خلافش رو ثابت کردم باز هم میتونم

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  7. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1397 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    استاد عزیز تا دو سال پیش تقریبا همه چی رو پذیرفته بودم که همینی که هست،هست.یا یه کم بهتر در حال مبارزه بودم که حداقل از اثراتش کم کنم.

    اما از زمانی که با شما آشنا شدم و بصورت تکاملی با مباحث شما آشنا شدم متوجه یه باگی توی فهم ودرکم شدم و اونم این بود که صحبت‌هایی شما میگفتید با آموزه های من بعضی جاها در تضاد کامل بود مخصوصا بحث های مذهبی

    اصلا من فکر نمیکردم اینقدر خدا بهم نزدیک باشه و من راحت بتونم باهاش ارتباط بگیرم و احساس واقعی خوب بودن رو تجربه کنم.

    الان حال واحساسم عالیه و زمانی که کمی بد میشه میبینم شیطان رو که دوست داره چکار کنه وبعد تلاش می‌کنم برگردم به حالت احساس خوب

    قبلا موندن در حال بد رو تحمل میکردم چون مطمئن بودم هیچ راهی ندارم و الان فقط اوضاع مالیم رو دارم صبر میکنم چون باید تکامل طی بشه و نشانه اشم بهبود اوضاع و تصمیمهای درسته و البته یه خورده از شاخ و برگاش گیر کرده به عذت نفس که در حال بازیابی هستم

    تو دوره حل مسئله که داشتم فکر میکردم چه کارهایی بوده که قبلا حل کردم،خدا شاهده اصلا یادم نمیومد چه کارهایی کردم یعنی این شیطان ذهن این کارها رو با آدم میکنه در صورتی که من در طول عمرم کلی کارهایی انجام دادم و مسائلی رو حل کرده بودم که خیلی افراد از ترس دورو برش هم نمیرفتن،نه فقط از خودم بلکه از شرکت‌ها و شهر و انجمن و….

    دوستان عزیز فقط یه چیزی رو تحمل نکنید ،نزارید شیطان به هر دلیلی وارد بشه و راه خدا رو ببنده،ما خودمون نماینده خدا روی زمین هستیم،همه ابزارها رو هم داریم که استاد خیلی قشنگ برامون معرفی میکنه

    فقط وفقط فقط جهاد اکبر میخاد ،همه ما باید از زندگیمون لذت ببریم و احساس خوب داشته باشیم و شکرگزار باشیم،چرا نباشیم یه نگاهی به خودمون بندازیم ،چی رو ما خلق کردیم،پاها،دستها،انگشتان،سیستم ایمنی،سیستم گردش خون،سیستم تنفسی،سیستم گردش خون،سیستم عصبی و تمام اندامها داخلی خارجی و….

    مگه خدا اینا رو به ما نداده،مگه روحش رو در ما ندمیده، مگه عقل وشعور وفکر به ما نداده ،آسمون وزمین و همه برکاتش،آب شیرین وگیاهان و انواع میوه ها و…..همه رو داده……………حالا راه خلق زندگی عالی رو هم به ما گفته و استاد به بهترین نحو میگن پس فقط شکرگزاری میکنیم و فقط خلق خواسته میکنیم که خدا همه خواسته های ما رو استجابت میکنه…….

    حرف زیاده انشالله عمل کنیم به گفته هامون…

    استاد خوش تیپ و قشنگم سپاسگزارم،استاد شایسته خوش قلب سپاسگزارم از فیلمی که گرفتید ،چه فضایی،چه بارونی ،چف فواره ودریاچه ای،چه لک لک زیبایی پشت فواره،چه اسب و بزغاله قشنگی،چه عطر وبویی تو فضا پیچیده،بوی عطر خدا همه جا رو گرفته

    گوارایتان این زندگی زیبا ،این آزادی مالی،زمانی،مکانیتان

    خدایا شکرت که مرا با استاد آشنا کردی

    خدایا شکرت از داشتن نعمت به این بزرگی

    خدایا شکرت از نعمت راهنمایی…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1044 روز

    بنام خالق هستی بخش.

    سلام استاد عزیزمممممم،

    سلام مریم خانم شایسته.

    سلام به همهههه و همهههه .

    استاد عزیزم انقدر الهامات به قلبم قوی شده،به محض اینکه احساس میکنم فایل جدید گذاشتین،میام تو سایت میبینم بعلههه استاد یه فایل داغه داغ گذاشتن .

    دیدن شماااا و حرفای از جنس عشق و عملتون ،ایمان و باور به قانونو تو وجود من بیشتر میکنه .

    تفاوت صبر با تحمل ،

    به قبل برمیگردم روابط متشنجی که داشتم ،رابطه داغونی که خودمم نمیدونستم چرا باید تحملش کنم ،رابطه ای پر شده بود از جنجال و دعوا ،رابطه ای که بخاطره پدر و مادرم تحملش میکردم ،برای اینکه به اصطلاح اونا فکر کنن خوشبختم و ناراحت نشن ،چقدر کمبود احساس لیاقت داشتم ،اینکه اره همین که هست باید تحمل کنی ،تو زندگیم سال 93 وارد یه رابطه شدم که داغون بود،اونقدر داغون که من هیچ روز لذت بخشی ازش بیاد ندارم ،همون موقه هاا بخاطره وصلت فامیلی که بود،همه میگفتن باید تحمل کنی ،باید زندگی کنی،واقعااا الان دارم فکر میکنم ،میبینم اونایی که بهم راه نشون میدادن ،چقدر زندگی های خودشون دااغون بوده،اونا چیو میخواستن به من یاد بدن،بخاطره اینکه پدر و مادرم ناراحت نشن و این وصلت خانوادگی اختلاف نندازه ،نزدیک به یکی دو سال تحمل کردم اما صبر نبود،اون موقه ها هنوز از قانون چیزی نمیدونستم ،سن کمی داشتم ،اونقدر عزت نفس خاک مالی شده ای داشتم که انگار مهساااا مهم نبود،فقط و فقط بقیه مهم بودن ،نکته ناراحت بشن ،!!!!

    به امید درست شدن اوضاع و اینکه اره این دیگه سرنوشت منه تحمل کردم ،خیلی نمیخوام خاطرات گذشته رو که بار منفی دارن باز کنم ،من از شما یادگرفتم تو گذشتم دنبال چیزایی باشم که بهم قدرت میدن بهم حال خوب میدن ،اما الان میخوام تجربه گذشته رو بگم و برای آینده ازش درس بگیرم،تا اینکه یکی دو سال گذشت بخاطره ترس از حرف مردم و این جور چرندیات ،تصمیم گرفتم با خانوادم همه چیزو درمیون بزارم ،از یه جایی به بعد دیگه تحمل کردنم جواب نمیده،تصمیم خودمو گرفتم و جدا شدم ،توی این روند ،پدرم همیشه کنارم بود،همیشه ،،،،،یه جمله از پدرم همیشه گوشه ذهنم هست ،بهم گفت مهساااا اگه از زندگی با این روند لذت نمیبری ،به چه کارت میاد ،رهاش کن .منم بدون اینکه دیگه به مردم و حرفاشون توجه ای کنم،خودمو از بند اون زندگی رها کردم ،استاد من خیلییی شاکر خدام ،همیشه برای من به موقه رسیده،خیلی ها هستن بعد جدایی ،افسرده میشن ،داغون میشن ،امااا خدا خیلی بهم کمک کرد ،من حتی یه روزم این شکلی نبودم ،چون تو همون روند خدااا دستاشو برام فرستاد،شمارو تو مسیرم قرار داد ،که بفهمم من لایق بهترینام ،لایق عشق و خوشبختی هستم .

    شمااا زندگی منو ،نگاه منو به زندگی تغییر دادی،من زندگیمو به دو قسمت اگه بخوام تقسیم کنم ،یکیش قبل آشنایی با شما و یکیش بعد آشنایی با شما و آموزه های ارزشمند شماست ،قبل ورودم به این خانواده،من زندگی نمیکردم فقط زنده بودم،من الان یک سالی هست دارم با عشق و لذت زندگی میکنم،حرف مردم برام کوچیک ترین ارزشی نداره ،اگه قبلا بود پیش خودم میگفتم مهسا راجب تجربه زندگیت نگو،بقیه فکر خوبی راجبت نمیکنن،اما این روزا بی ترس ،بدون ترس از قضاوت شدن ،بدون اینکه بخوام احساس قربانی شدن بکنم ،از تجربه هام میگم و مهش اینکه میخوام اگه به قبل برمیگردم میخوام به ذهنم یادآور بشم که ببین اونجوری بودی،الان با تغییر نگاهت باعث شده زندگیت تغییر کنه،من دیگه هیج ترسی ندارم از نگاه آدمااا و قضاوت هاشون و این بخاطره کار کردنم روی دوره عزت نفس هست ،دوره ای که ارزش بارها کار کردن داره.

    استاد عزیزم به لطف الله و آموزه های شماااا،روز به روز زندگیم عااالی تر پیش میره،روابط فوق العاده ،آرامشم فوق العاده

    سلامتی ام فوق العاده،احساسم و امید به زندگی بی نهایت،

    چقدر زیباست که یاد بگیرم برای روندی صبر کنم که میدونم از تکامله ،و لازمه برای هدفم.

    و یاد بگیرم تحمل نکنم هیچیو ،در این جهان فقطططططط طبیعی اینکه خوشبخت باشم ،آروم باشم،روابط عالی داشته باشم ،ثروتمند باشم ،و هرچیزی غیر ایناست ،طبیعی نیست و تحمله.

    در عشق و نور باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    پریوش معبودی گفته:
    مدت عضویت: 973 روز

    با سلام به استاد بزرگوارم و مریم عزیزم ..تجربه من فقط تحمل نکردن نیس که انسان شدن است و من اگه روزی هزار بار برای این همزمانی با شما شاکر باشم کمه ازینکه درست در سختترین روزهای زندگیم زمانیکه جهان برام مثل جهنم بود خدا برام راهی زیبا باز کرد و این راه با وجود شما که پیام اور راستیها هستید باز شد و ازینکه دارم توی این جهان در این دوره همزمان با شما زندگی میکنم شاکرم چه همزمانی زیبایی که خودش بزرگترین لطف خداست تا بتونم راه و رسم انسان بودن رو یاد بگیرم و شما رو با تک تک سلولهای قلبم دوست میدارم و از شما درس زندگی میگیرم و میبینم در این دنیا انسانهایی هستند مثل شما که دارید علم و تجربیات خودتونو به ما یاد میدین با عشق و با تلاش و گزاشتن وقت با ارزشتون ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت و هزاران بار از شما و مریم عزیزم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    شکوفه شفائی گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد بی نهایت عزیز و مریم جان عزیز

    اول از همه تشکر فراوان بابت همه زحمتهایی که میکشید و فایل های عالی برای ماها ثبت میکنید، ازتون سپاسگذاریم.

    در مورد این فایل بگم که واقعا تحمل کردن خیلی خیلی کار اشتباهی هست که تقریبا همه تو زندگیهاشون تجربه کردن،

    خودم سالهای پیش بخاطر وضعیت بد زندگی که داشتم همیشه تحمل میکردم، تقریبا، 7.5 سال، بخاطر داشتن بچه همیشه با خودم میگفتم باید تحمل کنم چون بچه دارم، فامیل اگه خبر بشن ما جدا شدیم چی میگن، چون تو فامیل ما کسی جدا نشده بود برای ما خیلی حرف بزرگیه که جدا بشیم و این رفته بود تو مغز من که باید تحمل کرد، خلاصه همیشه تحمل میکردم اون وضعیت بد زندگی رو و روز به روز هم بدتر میشد و من همچنان بخاطر حرف مردم و اینکه بچه دارم و به تنهایی نمیتونم بزرگشون کنم هی تحمل میکردم، تحمل در حدی که همش داشتم حرص و جوش میخوردم، تا اینکه بعد از یک اتفاق بدتری که تو زندگیم رخ داد دیگه تحمل من تموم شد، دیگه نتونستم تحمل کنم و به پدر و مادرم گفتم که من دیگه نمیتونم این زندگی را تحمل کنم، میخوام جدا بشم، و اونا هم پذیرفتن و گفتن زندگی خودته و خودت میتونی تصمیم بگیری. وقتی دیدم از سمت خانواده من هیچ کس پافشاری نکرد که من برگردم و ادامه بدم، با خودم گفتم چرا اینقدر به خودم سخت گرفتم.

    خلاصه وقتی جدا هم شدم تا یک مدتی بازم بخاطر دید مردم که جدا شدم داشتم تحمل میکردم که مردم الان در مورد من چی فکر میکنن، نکنه فکر کنن من مقصر بودم، خلاصه خود درگیری داشتم تا یک مدت، تا اینکه گذشت، گذشت و با خودم گفتم اصلا هر فکری مردم در مورد من میکنن،بکنن مهم نیست، مگه مردم تو زندگی من بودن که ببینن من چه کشیدم. اصلا اگه بخوایم به فکر حرف مردم باشیم، اصلا نباید نفس بکشیم.

    خلاصه که همانطور که استاد گفتن تحمل کردن واقعا کار اشتباهی هست، و با آگاهیهای الانم با خودم میگم چرا الکی تحمل کردم اون همه سال و همش حرص خوردم،و هیچ لذتی از زندگیم نبردم.و میتونم بگم که مقصر خودم بودم که اون شرایط را تحمل کردم،میتونستم نکنم.

    وقتی آدم خودش را ارزشمند بداند و حرکت کند خدا کمکش میکند و خیلی درها به رویش باز میشود،

    آرامشی که الان تو زندگیم با دوتا بچه هام دارم تجربه میکنم با هیچ چیزی عوضش نمیکنم، و پیشرفتهایی که بعد از جدایی کردم خیلی خیلی قابل قدر هست و به خودم افتخار میکنم که تونستم به تنهایی یک زندگی عالی و زیبایی برای خودم و دوتا بچه هام فراهم کنم. و خدا را صد هزار مرتبه شکر که همیشه همراهم بود و تنهام نذاشت، خدایاااااااااا هزاران مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: