میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 35

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 2870 روز

    سلام استاد خوبم و دوستان عزیزم

    به خاطر این حرفای عالی از شما و از خدا ممنونم من از دیروز دنبال مفهوم صبر بودم و همش تکرار میکردم که صبرم تموم شده حتما باید راهی باشه .. نزدیکانم بیشتر میگن که باید بی خیال باشم و.. با گوش دادن به این فایل و این جمله قشنگتون که وقتی زجری هست و تحمل میشه این غیر عادی هست و حتما که راهکاری وجود داره و قشنگ مفهوم صبر رو هم متوجه شدم من فکر میکردم هر دو یکی هست از خدا ممنونم

    معمولا آدمای دوروبرم وقتی صحبت میکنم و میگم این مسائل هست و باید دیگه من نبینم اینجور چیزارو توی زندگیم میگن تو بی خیال باش و از فکرت دور کن و فکر نکن و… ولی رهایی فکری در ذهنم معمولا مواقعی اتفاق میفته که اون مسئله رو حل میکنم و یه کاری میکنم در مقابلش و قبول نمیکنم با منطق حلش میکنم . در این مورد آخر هم که انقدر زمان با ارزش و ثانیه های قشنگ و با ارزش فکر و ذهنم رو مشغول به خودش کرده اجازه نمیدم ادامه پیدا کنه و حلش میکنم به لطف خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    رامین شهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 1779 روز

    به نام خدا

    من زمان گذشته خودم دچار استرس در مورد کار خودم میشدم و هی از اینکه اعتماد به نفس انجام اون کارو ندارم اذیتم می‌کرد ولی هی تحمل میکردم

    تا اینکه تصمیم گرفتم وارد ترس هام شوم و میدونستم روبرو شدن با آن ها باعث رشد اعتماد به نفس و احساس خوب در من به وجود میاره و کم کم با صبر حوصله تونستم تو زمینه کسب کارم پیشرفت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    فائزه رحیمی انگار گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    چندین ماه پیش شماره خواهرم بدون اینکه ما کاریش بکنیم دایورت شده بود روی شماره من ،و هرکس که بهش زنگ میزد میومد برای من و همش بهش میگفتم که برو به دفتر ایرانسل بگو ببین چرا دایورت شده روی خط من شمارت و هیچ کاری نکردم و همش درحال جواب دادن به تماس های اون و یا رد کردن تماس های فوروارد شده بودم و فکر میکردم خب من که بلد نیستم چجوری باید لغوش بکنم و یا کار سختیه باید ببره اونجا تا درستش بکنن برامون و حتی یکبار هم توی اینترنت سرچ کردم اما چیزی پیدا نکردم که درستش کنم و گفتم عیب نداره حالا فعلا ک چیز مهمی نیست به خودش میگم می‌بره درستش میکنه ولی امروز از سمت مرکزی که خواهرم کار میکنه توش (اونجا جواب تماس ها رو میده) دایورت کرده بودن روی شماره خواهرم که کارش رو از توی خونه انجام بده و گوشی من 8 بار زنگ خورد و گفتم دیگه نمیشه هر طور که شده این باید همین الان درست بشه یعنی چی که تماس هاش همش فوروارد میشه برای گوشی من و دوباره رفتم سرچ کردم که چطور میشه لغوش کرد و وارد یک سایت شدم و راه حلش رو پیدا کردم ،به همین سادگی و رفتم درستش کردم ،قبلا این باورها باعث شده بود پیگیرش نشم که فکر میکردم چیز مهمی نیست ،نمیتونم خودم درستش کنم کار سختیه ،شماره خواهرمه که رو گوشیم دایورت شده پس اون باید ببره درستش کنه ربطی به من نداره و خب خیلی تجربه کوچیکی بود ولی اگر از همون روز اول تحمل نمیکردم و فکر نمیکردم که چیز مهمی نیست همون موقع انقدر ساده درست شده بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    به نام یاد خدا سلام.استاد راجبه سوالتون من سه سال پیش تویه زندگی بودم که که واقعا جهنم بود چاره ی جز تحمل نداشتم چون از حرف مردم می‌ترسیدم واز ناراحت شدن پدر و مادرم می‌ترسیدم وحاضر بودم اونا خوشحال باشن.حالا مهم نیس چه بلایی سرمن میاد وبینهایت چک ولگد خوردم از جهان.ومجبور به تحمل بودم در حالی که از فامیلامون میدیدم شرایط منو دارن ولی خیلی راحت اون زندگی رو رها میکنن وخیلی راحت یه ازدواج عالی دیگه ورو دارن تجربه می‌کنند حتی با اینکه بچه دارن.منم اگر حرف مردمو کنار میذاشتم خیلی اتفاقات بهتری رو تجربه میکردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    محمدرضا بهبودی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت کردن من هست ب سمت خواسته هام ب سمت راحتی ب سمت آرامش و ب سمت زیبایی ها اونم ب سادگی واقعا

    سلام خدمت بهترین ها

    بهترین استاد دنیا استاد عباس منش عزیزم ک واقعا حکم ی رهبر بی نظیر و فرزانه رو برای من داره و همچنین مریم جان شایسته عزیزم ک خیلی دلم برای صداتون تنگ شده

    و همچنین تک تک اعضای صمیمی و موفق عباس منشی ک اگه بخوام حقیقت رو بگم و انصاف رو رعایت کنم باید بگم ک همه شما ها بهترین هستید توی دنیا

    استاد عزیزم این همزمانی های فوق العاده و زیبایی ک در زندگی شما رخ میده ، در زندگی ما هم رخ میده البته ب نسبت باورمون

    یعنی برای خود من این همزمانی ها خیییلی بیشتر و بهتر داره رخ میده در طول روز و کارایی ک دارم بشکل طبیعی انجام میدم از وقتی ک روی این باور کارکردم ک : « من همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دارم من همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان قرار دارم » چون همون خدایی ک این ستاره ها این سیارات این کهکشان های عظیم و بی نهایت رو داره با این دقت بی نظیر هماهنگ می‌کنه همین خدا تمام بخش‌های زندگی من رو هم تنظیم می‌کنه ب بهترین شکل اون طوری ک من میخوام و حتی بهتر

    یعنی این موضوع و این باور برای من تثبیت شدست و برای من حکم مکتوب شدن توسط خداوند رو داره چون هر روز در زمانهای مختلف و کارهای مختلفی ک انجام میدم دارم برای خودم تایید و تکرارش میکنم با هر اتفاقی ک میوفته و من ب رای خودم تفسیرشون میکنم

    من الان دقیقا در شرایطی هستم ک نادلخواهه و ی جورایی دارم تحملش میکنم و فعلا هیچ ایده ای براش ندارم چون سردرگم شدم اما می‌دونم ک تغییر می‌کنه می‌دونم ک ثابت نیست چون جهان ثابت نیست و هر لحظه در حال تغییر ب سمت بهتر شدنه البته برای کسانی ک امیدوار ب بهبودی هستند و عامل اصلی رو خودشون می‌دونن

    همین خداوند منو هدایت کرد ب سمت این فایل بسیار زیبا و ارزشمند و پر از آگاهی و منطق های قوی ، یعنی من هر لحظه در حال هدایت شدن ب سمت خواسته هام هستم

    یعنی من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دارم

    و خدای مهربونم رو واقعا بی نهایت سپاسگزارم ک هر لحظه با منه و ب فکر کنه و ب من و خواسته هام آگاهه و عاشقانه منو هدایت می‌کنه ب سمت تجربه ی زندگی بهتر با آرامش بیشتر در تمام جنبه ها

    چقدر عالی میگید استاد ک : منتظر نباشیم ک مسئله ای خودبخود حل بشه

    این مائیم ک باید مسائلمون رو حل کنیم

    حالا چطور ؟

    با تغییر خودمون ، با نپذیرفتن همینی ک هست

    با تغییر باورهامون ، با پذیرفتن این موضوع ک : مسائل خودبخود حل نمیشن حتی اگه هزارسال ازش زمان بگذره

    مگر اینکه مسئولیت مسئله و حل اونو خودم با آگاهی کامل بپذیرم

    یعنی وقتی فکر میکنم ب این نتیجه میرسم ک واقعا راهی جز این وجود ندارد انصافا

    هیچ راهی جز این وجود نداره و این تنها دلیل خوشبختی یا بدبختی می‌تونه باشه

    اینکه بپذیریم ک همینی ک هست و راهی جز این وجود ندارد چون زندگی پدر و مادر و اطرافیان ما هم همینطور بوده و هست یا اینکه بگیم : من مجبور نیستم شرایط نادلخواه رو هر چیزی ک هست بپذیرم

    اگه قرار بر این بود ک « همینی ک هست » ، پس چرا خداوند ب ما قدرت اراده و اختیار داده ؟

    چرا دست مارو باز گذاشته ک خودمون با برخورد ب تضادهای زندگی مون بدونیم ک چی رو میخواییم و انتخابش کنیم ؟

    هممون مثال های کوچکی و بزرگ زیادی داریم در مورد این موضوع اساسی و مهم

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    برای من ی موضوع مهم مسئله کار و شغل بود ک خدارو صدهاهزاران مرتبه شکر با عمل ب آگاهی ها ی فقط جلسه اول دوره فوق العاده عزت نفس بصورت خیلی عالی و راضی کننده ای حل شد

    من سالهای سال داشتم کاری رو انجام میدادم ک اصلا دوست نداشتم

    ن کارم ن همکارم ن شرایط کاریم و ن هیچی از کارم رو دوست نداشتم چون احساس بدی نسبت ب تمام کارم داشتم اما سالهای سال با این احساس بد داشتم انجامش میدادم و با اینکه درآمد خوبی داشتم و کارم فنی بود اما هیچ برکتی واقعا از این کار وارد زندگیم نمیشد ، طوری ک الان ک فکرشو میکنم میبینم انگار من این چند ساله واقعا هیچ کاری نکردم چون هیچ نتیجه ای برام از هیچ لحاظی نداشت و این واقعا برام رنج آور شده بود

    حالا چرا و ب چ دلیل داشتم این شرایط رو ادامه میدادم ؟

    چون خودمو و توانایی هامو باور نداشتم

    چون خدای خودم رو باور نداشتم ک منو هدایت می‌کنه ک من تنها نیستم ک هوای منو داره و منو رها نمیکنه ک فقط کافیه من باورش کنم و بهش اعتماد کنم و بدونم چی میخوام و با توکل ب خودش حرکت کنم تا خداوند هم منو هدایت کنه ب سمت شرایط بهتر و بهتر

    و من با دوره فوق العاده عزت نفس ، اون شرک ها و ناتوانایی ها رو کم کم کنار زدم و خودمو و خدای خودم و قدرتی ک ب من داده و اون احساس توانایی و اون احساس ارزشمندی رو در درونم پیدا کردم و خداوند هم وقتی تعهد و شجاعت منو دید هدایتم کرد ب کاری و شغلی و محیطی ک دلم میخواست و الان هم واقعا راضی ام چون کاری ک انجام میدم یکی از مهم ترین ارزشمند ترین و تاثیرگزار ترین کارهای دنیاست واقعا چون با سلامتی انسان ها در ارتباط مستقیم هست

    یعنی اگه من ب خودم تعهد نمی‌دادم و فکر نمی‌کردم و روی عزت نفس و احساس ارزشمندیم کار نمی‌کردم و خدای واقعی رو باور نمی‌کردم ، مطمعنم ک هیچ تغییری نمی‌تونستم در خودم و زندگیم ایجاد کنم و این نتایج الان هیچکدوم وجود نداشت

    یعنی از وقتی ک من احساس ارزشمندی رو در درونم پیدا کردم و فهمیدم ک من واقعا ارزشمندم

    و درک کردم ک من ارزشمندم یعنی اینکه : خواسته های من ارزشمندن پس بهشون توجه کنم ، علایق من ارزشمندن پس بهشون توجه کنم ، عمر و زمان من ارزشمندن پس خوب سپری کنم و در کل احساس من ارزشمنده پس باید خوب نگهش دارم ، آرام آرام شرایط تغییر کرد و هر روز بهتر شد و هر روز این احساس لیاقت و ارزشمندی من با توجه کردن من بهتر و بیشتر شد

    و وقتی من اون شرایط قبلی رو نپذیرفتم و آگاهانه خواستم ک تغییرش بدم و نپذیرفتم ک « همینی ک هست » چون خودم و علاقه مندی هام رو ارزشمند دیدم ، فکر کردم ک من واقعا ب چ کاری علاقه دارم و دوست دارم انجامش بدم و چ شرایط کاری رو دوست دارم تجربه کنم ، تعهد دادم ک من دیگه کار قبلی رو انجام نمی‌دم و با این تعهد رفتم دنبال کاری ک بهش علاقه دارم و خدای مهربونم هم منو هدایت کرد ب یک شرایط خیلی خوب و دلخواهی ک البته در ابتدا ب این شکل نبود اما من ادامه دادم با صبر واقعا تا اینکه در مدت زمان کوتاهی حدودا 4 ماه ب قول شما استاد عزیزم من شدم مسئول اون بخشی ک واردش شدم

    و من الان در شرایطی کار میکنم ک واقعا دوسش دارم و خدا می‌دونه ک واقعا دوسش دارم و بسیار سپاسگزارم از خدای مهربونم ک من رو ب این مسیر زیبا هدایت کرد و البته ک این شرایط هم می‌تونه و حتما بهتر هم میشه و من میخوام ک بهتر بشه و راهش و مسیرش همینی هست ک اومدم و هر روز بهتر شدن هست

    و ب این شکل این مسئله ای ک سالهای سال ب شکل نادلخواه و معیوب داشتم ادامه میدادم با نپذیرفتن « همینی ک هست » و تعهد و ادامه و باور ب اینکه من ارزشمندم پس هرچیزی ک ب من مربوط میشه ارزشمند هست و باور کردن خودم و توانایی هام و خدای خودم ک خداوند میخواد ک من خوشبختی و آرامش و احساس خوب رو در تمام جنبه های زندگیم تجربه کنم ، براحتی و صبر حل شد ب شکلی ک من واقعا راضی ام و اصلا شرایطم با 1 سال قبلم ب هیچ وجه واقعا قابل مقایسه نیست ، واقعا ب هیچ وجه قابل مقایسه نیست انصافا و از این بابت بی نهایت سپاسگزارم از خدای مهربونم و توانای خودم و همچنین از شما استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم و دستان عزیز شما رو می‌بوسم و عاشقتونم ک خالق این همه خوبی رشد پیشرفت و ارزش هستید

    ی مثال دیگه ک چند روز پیش اتفاق افتاد میخوام بگم از نپذیرفتن « همینی ک هست »

    من پیرو تمرین جلسه اول دوره فوق العاده عزت نفس ، مدتی بود ک میخواستم گذرنامه ام رو تمدید کنم

    ایده ای داشتم این بود ک برم نزدیکترین پلیس +10 ک حدودا ی ربع با ما فاصله داشت

    صبح اول وقت رفتم اونجا و وقتی رسیدم دیدم ک ی آقای مسنی قبل من اونجاست اما هنوز اون مرکز باز نشده برخلاف ساعت کاری معمول

    این اولین موردی بود ک نادلخواهم بود چون من ب اساس ساعت کاری اعلام شده رفتم

    هرچی زمان می‌گذشت افراد بیشتری میومدن برای انجام کارهاشون

    ی فردی اومد و تماس گرفت و از بالا در رو باز کردن و بدون هیچ توجهی ب سئوال های ما رفت داخل و این موضوع بهم برخورد و من دیگه نپذیرفتم « همینی ک هست » و گفتم اشکال ندارد ک نیم ساعت هم اینجا منتظر موندم اما تصمیم گرفتم برم ی جای بهتر و میدونستم ک هدایت میشم ب جای بهتر و با کیفیت تر

    همون روز سرکار این فکر اومد ک ب همکارام بگم این موضوع رو و یکی از همکارایی ک تازه ب جمع ما اضافه شدن گفت ک : ی مرکز جدیدی حوالی محل کارمون با فاصله 10 دقیقه افتتاح شده میتونم برم اونجا

    و منم فردای اون روز رفتم و دیدم چقدر اونجا عالیه

    اولا سر ساعت مقرر شروع ب کار میکردن ک برام مهم بود تا ب کار خودم برسم و دوم اینکه خیلی خیلی خوش برخورد محترم و کار درست بودن و سوم اینکه انقدر خلوت بود ک نفر اول بودم و خیلی سریع و راحت با احترام کارم انجام شد و ب موقع هم رسیدم ب محل کارم

    دوست داشتم ک این مثال تازه رو از « نپذیرفتن همینی ک هست » با شما ب اشتراک بزارم چون قانون جهان اینه

    خدا عمرتون بده استاد عزیزم ، الهی ک از نزدیک ببینمتون و ب آرزوم میرسم می‌دونم

    برای همگی آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم واقعا

    خدانگهدار همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    مریم آقامیرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2548 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان

    استاد به خداوندی خدا داشتم فایل را کلمه به کلمه می‌نوشتم حسم گفت برو کامنت بنویس

    مدت هاست کامنت ننوشتم

    استاد منم هیچ چیز را نمیتوانم تحمل کنم ، بار سوم است این فایل را دارم گوش میکنم اما الان که داشتم فایل را می‌نوشتم این اتفاق یادم آمد و حسم گفت کامنت بنویس

    امسال من خانه ام را اجاره دادم و زیر زمین خانه دست خودم بود ودر آن درس میدادم

    لازم به ذکر است خانه ام دو در است درب حیاط ودرب ساخت

    لازم است بگویم اجاره دادن خانه هم ایده الهامی از جانب خدا بود

    چون من 10 سال است خانه خالی است واجاره نداده بودم .

    امسال زمینم را که در شهرک سیمرغ اصفهان بود شروع به ساخت کردم وخداروشکر 2 طبقه طاق زدم

    ادامه داستان

    من رفت و آمدم وشاگردانم از درب حیاط بود و مستاجر از درب ساخت

    یه جایی دیدم سر و صدای طبقه بالا مانع تمرکز من روی درس دادن است

    مستاجر مان واقعا خانم فوق العاده تمیزکار و روابط عالی با همسرش دارد

    همان جا گفتم من نمیتوانم این شرایط را تا یک سال تحمل کنم ،من میخواهم با لذت درس دهم

    وسریع در عقل کل کلمه صبر و تحمل را سرچ کردم

    وهمین توضیحات شما درهمین فایل بود اما شما امروز کامل تر بیان کردید استاد واقعا سپاسگزارم

    آن جایی که من گفتم تحمل نمیکنم ایده آمد که از وسط حیاط را جدا کن که کلا حیاط دست خودت باشد و مستاجر دیگر بچه هاش با بازی کردن مانع تمرکز درس دادن نشوند

    وقتی این ایده را به مستاجر مان گفتم قبول نکرد و به بنگاه زنگ زد و همان موقع آمدند

    من هم خیلی مصمم گفتم نمیتوانم شرایط را تحمل کنم یا با پرده جدا شود ( کرایه که ماهی 1 میلیون است را دریافت نمیکنم , فقط پول پیش باشد )

    وحیاط دست خودم و آموزشگاه باشد

    یا ضرر این معامله را میدهم و مستاجر برود

    خلاصه این اتفاق به بهترین نحو انجام شد و قبول کردند پرده زده شود ومن الان در آرامش کامل درس میدهم

    البته استاد من اصلا بنایی را با این دیدگاه شروع کردم که آگاهانه محیط زندگیم وکارم را جابه جا کنم و خواسته های مالی ام بیشتر شود

    میتونستم یک مکان ساخته شده بخرم اما ساخت وساز را دوست داشتم و هنوز هم دارم

    اما رسالت من آموزش است

    با آموزش من حالم خوبه ، تواین دنیای مادی نیستم

    من در این پروسه خودم را شناختم

    در این پروژه به تضادهایی برخوردم که همه موجب شد تا من رشد کنم

    میوه این تضاد این بود که باعث شده من کسب وکارم را به سمت آنلاین ببرم و تمام فکر و ذهن من اینه و باورهای ثروتم را بیشتر روش کارکنم

    میوه این تضاد این بود که من هیچ بی احترامی را تحمل نکنم

    استاد واقعا از شما سپاسگزارم

    من گاهی که به خودم فکر میکنم من هیچ شباهتی به مریم قبل ندارم وهمه از لطف آموزش های شماست

    از خانم شایسته که الگوی عالی برای من هستند سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    علیرضا فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 3129 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام بر استاد عباس منش عزیز

    سلام بر خانوم شایسته مهربان

    سلام بر همه دوستان صمیمی و فوق العادمون ، یه شاهکار دیگه از استاد عزیزمون واقعا لذت بردم از شنیدن تک تک جمله هاتون استاد و بارها و بارها باید این حرفهای ارزشمند رو شنید و راجع بهشون فکر کرد….. چقدر مثال از زندگیم اومد توی ذهنم که بدلیل باورهای اشتباه دارم شرایط رو تحمل میکنم استاد چقدر زیبا مفهوم صبر و تحمل رو برامون باز کردید …….. بیاد میارم وقتی کودک بودم مثل فرزند اول شما مادرم تعریف میکنه و میگه دچار بیماری اسهال و استفراغ شدید شده بودی چند ماه بیشتر نداشتی و هرچقدر شیر بهت میدادم بدنت پس میزد گریه و ناله میکردی مرتبا و … دقیقا مثل کودک استاد بوده وضع من مادرم میگفت پیش هر دکتر معروفی که میشناختیم بردیمت اما همشون اظهار تعجب میکردن و چیزی سر در نمیاوردن!! بزرگترای فامیل از جمله مادربزرگ مرحومم به مادرم میگه دیگه امیدی به این بچه نداشته باش با این وضعی که من دارم میبینم زیاد دووم نمیاره! اوضاع سختی بوده واسه مادرم ایشون اماباورهای دیگه ای داشته …. باور داشته این طبیعی نیست ، باور داشته حتما یه راهی برای درمان فرزندش وجود داره ، باور داشته نظام و قانون جهان بر اساس سلامتیه و بیماری روند طبیعی نیست و ….. خلاصه این باورها ایشونو هدایت میکنه به دکتر عمومی ساده!! اونم بچه رو معاینه میکنه و در همون جلسه اول عفونتی رو در روده های من تشخیص میده و داروی مناسب رو تجویز میکنه بعد از 1 هفته علائم بهبود در من دیده میشه و تمام! نمیدونم ایشون هنوز در قید حیات هستن یا نه اما تا 15 سالگی مادرم ما رو پیش همین دکتر میبرد.

    چقدر ما توی زندگیمون شرایط ناجالب رو پذیرفتیم و بقول استاد داریم تحمل میکنیم. چونکه فلان عالم گفته فلان دانشمند گفته فلان بزرگتر گفته فلان ریش سفید گفته و …بقول استاد چه نعمتهایی رو از خودمون دور کردیم فقط بخاطر اینکه بدلیل باورهای اشتباهمون باور نداشتیم میشه بهشون رسید و فکر میکردیم همینیه که هست باید سوخت و ساخت چقدر این کلمه سوختن و ساختن برامون آشناس؟! کافی بود مادر من از دست رفتن بچشو قبول میکرد عمرا اگر به مسیر شفا و درمان بیماری هدایت میشد. چرا از کار کارمندیمون با اینکه بهش هیچ علاقه ای نداریم بیرون نمیایم؟ با اینکه میدونیم تهش هیچ پیشرفت و احساس خوب و موفقیتی برامون نداره و سالهاست که داریم شرایط رو هر جوری شده با هر زجر و بدبختی تحمل میکنیم؟

    “””یاد اون عبارت قرآنی معروف میوفتم که فرشتگان قبض روح از مردم سوال میکنن در دنیا چگونه زیستید؟ پاسخ میدن ما در فقر و تنگدستی و بدبختی زندگی میکردیم بهشون پاسخ میدن مگر زمین خدا پهناور نبود؟! چرا در این شرایط موندید؟!! (چرا تحمل میکردید اوضاع ناجالب رو؟!!) جایگاهتون دوزخ و سرانجام سختی در انتظار شماس!!”””

    این آیه از قرآن حجت رو بر هممون تموم میکنه که داستان تحمل چیه و سرنوشت تحمل کنندگان چه سمت و سویی داره. مثال دیگری از خودم برای واضح شدن تفاوت بین تحمل و صبر میزنم به در آمد اندک کارمندی اکتفا کرده بودم در واقع زندگیمو بر مبنای همین درآمد برنامه ریزی میکردم چون باور کرده بودم که شرایط همینه درآمد من که نمیتونه افزایش پیدا کنه همینه که هست و من باید با این درآمد اندک کارمندی بسوزم و بسازم دیگه راهی هم نیست برای قبل از من همین بوده واسه بعد منم همینه شرایط کارمندیه دیگه باید دلتو بهمین چندرغاز حقوقی که میدن خوش کنی و با همین حقوق برای زندگیت برنامه ریزی کنی و فقط یه گوشه بشینی و حسرت زندگی خوب و لاکچری بقیه رو که از تو بیشتر دارن بخوری و …. نهایتا باید این وضع رو تحمل کنی ، باید این وضع رو تحمل کنی و بپذیری همینیه که هست!! این اوضاع و احوال من بوده تا همین چند وقت قبل اما بلطف خدا و استفاده از آگاهیهای استاد عزیزم دارم تغییر میدم شرایطمو ما چیزی به اسم تحمل نداریم! ما چیزی به اسم فقر و بیماری نداریم مگر اینکه از قبل پذیرفته باشیمش! اگر توی شرایط فقر آلود داری روزگار میگذرونی دوست من برو سراغ باورهات ببین کجاها رو باید تغییر بدی تا شرایطت عوض بشه اینو نپذیر و طبیعی ندون. درآوردن پول مثه آب خوردنه برای بعضیا بخدا اونایی که باوراشون ثروت آفرینه اوناییکه به کمبود اعتقادی ندارن اوناییکه خودشونولایق پول و نعمت میدونن اوناییکه نپذیرفتن برای کسب یه لقمه نون باید جون بکنن. استاد مهربانم اینقدر این فایل تاثیر گذاره و اینقدر نکات ارزشمند برام داره که زبانم از بیانش قاصره بهمینا اکتفا میکنم فعلا و امیدوارم بتونیم درس بگیریم از این کلام ارزشمن و هدایتگر شما و بینهایت از وقتی که میگذارید و این فایلهای طلائی رو برامون آماده میکنید سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    رویا شربت اوغلی گفته:
    مدت عضویت: 3072 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان

    من لیلا هستم که با خواهرم رویا فایلها رو خریداری میکنیم.

    در واقع من میخوام سوالی بپرسم اگر دوستان جوابشو بدن و کمک کنن ممنون میشم،

    من حدودا سه ساله مهاجرت کردم و یک سال قبل شروع به کار کردم بعد از اتمام تحصیلم.

    کارفرمای من اخلاق عجیبی داره، و خیلی اوقات رفتارش ازارم میداد.(من از نظر زبانی خیلی خوب نیستم ولی نالج مربوط به رشتم خیلی خوب هست،)

    بدلیل اینکه زبانم خیلی روان نیس، معمولا با کارفرمام نمیتونستم صحبت کنم جایی که لازم بود مثلا ممکن بود اشتباهی اتفاق بیفته و یه جورایی چون من نیروی جدید بودم تقصیر کار میشدم، و من نمیتونستم توضیح بدم و از خودم دفاع کنم.

    بهر حال زمان سپری سد و خیلی شرایط بالا و پایینی در محیط کارم ایجاد سد، دایما فکرم این بود نکنه نخوان من اادامه بدم اینجا.

    با مدیر مجموعه مون که بسیار انسان فهیمی هست صحبت کردم و میزان استرس و نگرانیم رو بهش ابراز کردم متوجه شدم تا حدودی من خودم حساس شدم، ولی در هر صورت کارفرمام بخاطر اخلاق خاصی که داره و معمولا وقتی از جیزی ناراحته تمام مجموعه رو درکیر میکنه حس میکردم من خیلی اسیب پذیرتر از بقیه هستم ، میدیدم بقیه میکفتن “به من چه که حالش بده” ولی رفتار ناراحتش منو خیلی تحت تاثیر قرار میداد چون در اون زمان که حالش خوب نبود به زمین و زمان گیر میداد.

    در طی این زمانی که من اینجا بودم دو نفر استعفا دادن و رفتن، و حس کردم انگار بقیه هم بخاطر جو سنگین در سختی هستن.

    من موندم و ادامه دادم و الان نزدیک به دو سال هست که اونجام، بهر حال رفتار کار فرمام از قبل خیلی بهتره، ولی هنوز هم بعضی وفتا اون رفتارای عجیب و استرس دهنده رو میبینم.

    سوالم اینه، من بعنوان یه فردی که تاره وارد کار شده در یک کشور دیکه با همه چیز جدید ، ایا این کار من صبر بوده که تا الان موندم اینجا علیرغم اینکه خیلی روزا فشار روحی بالایی رو تحمل میکردم،سعی کردم تجربه کاری کسب کنم که البته داشتن تجربه کار اینجا خیلی ارزشمنده، برای گرفتن موقعیتهای بهتر در اینده و البته که الان یه مقدار بهتر از قبل شده و من رو بهتر شناختن، یا اینکه من این محیط رو تحمل کردم ؟

    البته اینم بکم که توضیحاتمو تکمیل کنم، من خیلی اون وسطای کارم تصمیم میکرفتم که استعفا بدم ولی از اونجایی که زبان متوسطی داشتم و کار رو کمی با سختی گیر اورده بودم فکر میکردم نمیتونم دوباره کار بگیرم.

    از طرفی هم میکفتم همه چی اولش سخته ولی تجربه بدست میاری.

    از کمک دوستان عزیز و استاد گرانقدرم قبلا کمال تشکر رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      خدیجه شریعتی گفته:
      مدت عضویت: 1959 روز

      بنام الله مهربان و هدایتگر

      سلام به رویای عزیزم

      نمیدونم جواب من بهت کمکی می کنه یا نه ولی طبق هدایت خداوند که گفت اینجا بنویس مینویسم

      منم تقریبا شرایط شما رو داشتم و از وقتی پا روی ترسم گذاشتم و اومدم بیرون همینجور پشت سرهم معجزه داره میاد تو زندگیم. بزار جریانمو برات تعریف کنم..

      من 26 فروردین با هدایت خداوند رفتم مغازه داداشم برای کار تعمیرات خیاطی. و اینم بگم من خودم ده سال خیاطی زنانه دوزی کار کردم ولی طی یه داستانهایی مغازه مو جمع کرده بودم و بیکار بودم، خلاصه من رفتم اونجا شروع بکار کردم، اوایل همه چی عالی بود اما ازونجایی که ما بچه های سایت عباسمنش داریم میپذیریم که شرایط باید بهتر از اینی که هست بشه و ساعت کاری مغازه داداشم از ساعت 4 تا ساعت ده و نیم یازده شب بود و من وقتی میرسیدم خونه به شدت خسته بودم طوریکه همون کنار سفره دراز می کشیدم و خوابم میبرد، و این شرایط بشدت برام آزار دهنده بود، با اینکه تو مغازه داداشم من داشتم کاری رو انجام میدادم که عاشقش بودم و با تمام وجودم کار میکردم اما اینقدر حجم کار زیاد بود که من بعضی وقتا فرصت آبخوردن نداشتم، و اصلا هم روم نمیشد به داداشم بگم مثلا من دوست دارم شبا زودتر تعطیل کنم برم خونه، یا لااقل روزهای تعطیل نیام سرکار، و این بدلیل اعتماد به نفس پایینم بود.

      وقتی استاد این فایلو گذاشتن روی سایت تنها چیزی که تو مغزم سوت کشید در مورد تحمل کردن موندن تو مغازه داداشم بود ولی با خودم میگفتم شایدم باید تکاملتو طی کنی شاید باید صبر کنی، تا محرم شروع شد و بخاطر خلوتی بازار داداشم گفت لازم نیست فعلا بیاین سرکار و من یه جورایی بهم برخورد که تا وقتی مغازه شلوغ بود من با تمام وجودم کار کردم و حالا که یه کم کارش سبک شده بهم میگه نیا سرکار و واقعا دیگه نخواستم این شرایط رو تحمل کنم و از خدا خواستم هدایتم کنه،

      دقیقا روز عاشورا یکی دیگه از برادرهام که اونم مغازه خیاطی داره بهم زنگ زد و گفت آبجی اگه دوست داری بیای مغازه من کار کنی بیا برای خودت کار کن و مشتری بگیر، اینم بگم که اصلا دلیل اینکه رفتم مغازه اون داداشم این بود که بتونم درامد داشته باشم و برای خودم چرخ بخرم و مغازه بزنم انشاالله، و الان تقریبا پول خرید چرخ برام جور شده بود اما به شدت از اینکه به داداشم بگم من نمیام میترسیدم، من تماس داداشم رو هدایت خدا دونستم برای اینکه وقتشه پاروی ترست بزاری و دیگه اون شرایط سخت رو تحمل نکنی.

      و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم زنگ زدم به داداشم و بهش کفتم من دیگه نمیام مفازه تو و میخوام برم مغازه مهدی برای خودم کار کنم. حالا بماند که داداشم کلی بهم ریخت و عصبانی شد ولی مهم این بود که من قدم برداشتم و معجزه ها شروع شد، من دقیقا با همون پولی که داشتم یه چرخ عالی برای خودم خریدم و دیروز اولین روزی بود که من کسب و کار کوچولوی خودمو از گوشه مغازه داداشم شروع کردم، حالا زمانم دست خودمه و به شدت احساس رهایی می کنم، و نمیدونی چقدر حالم عالیه، و اما معجزه ها که همینجور میرسه و حال منو عالیتر می کنه و ایمانم رو بیشتر می کنه برای کنترل ذهنم و اعراض از پیامهای ناخوشایندی که داداشم بهم میده، و دلخوشیهایی که خدا میفرسته، پولیهایی که برام میفرسته از جاهایی که تصورشو نمیکردم. خیلی خوشحالم از اینکه اون ترس مذخرف رو شکستم و دیگه تحمل نکردم و هر بار بخودم احسنت میگم که این شرایط رو نپذیرفتم و مطمئنم خدا برام سورپرایزهای خفنی داره که یواش یواش بهشون میرسم.

      و همه اینا بخاطر درسهای بینظیر استادمونه که عاشقشم و بینهایت سپاسگزار وجود نازنینش هستم.

      خدارو شکر می کنم که بهم گفت بنویس و بهم قدرت نوشتن داد. امیدوارم تو هم راهتو پیدا کنی، باور کن فرصتها و موقعیتها بینهایته و بیرون از اونجا اتفاقای بهتری در انتظارته، اگه داری تحمل می کنی بدون که مسیرت اشتباهه.

      همون خدایی که تو مهاجرت هواتو داشت و تورو برد اونجا، ازاونجا بهترم میتونه ببرت. همینجوری که برای من درست کرده، خدایا شکرت

      برات بهترینها رو آرزو می کنم رویای نازنینم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        رویا شربت اوغلی گفته:
        مدت عضویت: 3072 روز

        سلام خدیجه جان

        خیلی ممنونم بابت پاسخت و بیان تجربه خوبت ، واقعا این ترسها که چه کار با ما نمیکنه، خیلی کمک هوبی بود امیدوارم منم بتونم شجاعتر عمل کنم تجربه شما هم واقعا جالب و تاثیر گذار بود،

        در حال حاضر یکی از همکارانم استعفا داده و ااان دارم میبینم رییسم خیلی ارزش بیشتری رو برام قایل میشه، این همکارم هفته بعد میره و یجورایی مدیر و رییسمون ازش دلگیرن بدلایلی که طاهرا کمی بد بیان کرده دلیل استعفاشو. ولی باز هم بنظر من دلیل نمیشه چون میخاد بره دیگه رفتار بقیه باهاش بد بشه، البته اینم بکم خود این همکارمم یکم یه جاهایی فکر میکنم ناسپاسی نشون میده در هر صورت شجاعتشو تخسین میکنم و خودش میکه اصلا برام مهم نیس.

        در مورد قضیه شما اون حرف برادرتون که کفتن به صورت موقت نیابن یه کمکی بوده تا شما شجاعانه تر پیش برین، تحسین میکنمتون ، بهر حال رابطه خواهر برادری هم خودش میتونه ادم رو تو رودربایستی بیشتری قرار بده ولی شما این مانع رو شکستین.

        امیدوارم من هم بتونم.

        باز ممنونم از پاسخ خوبتون.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    روح الله سپهری گفته:
    مدت عضویت: 2916 روز

    سلام

    چه شرایطی رو تحمل کردم و بخاطر چه باورهایی ؟

    من رابطه عاطفی بسیار سمی رو که 12ساله تحمل کردم

    در اوایل رابطه که با اینکه رابطه بسیار دردناک بود ولی بخاطر اینکه ایشون از اقوام بودن و من هم فک میکردم جدایی بده و درست نیست ادامه دادم

    اما از وقتی با این مباحث آشنا شدم فهمیدم میشه جدا بشم اما شما تو عشق و مودت گفتین روی باورهاتون کار کنید تا جهان جدایی را انجام دهد و من هم بعد از سالها طی تکامل تازه کم کم دارم میفهمم قانون رو میفهمم تغییر کردن رو

    سالها من فک میکردم اگه فقط گوش کنم کافیه و بقیه شو خدا انجام میده بخاطر همین چون من تغییر نکردم و طبق گفته های شما که جهان باید جدایی را انجام دهد مجبور به تحمل این رابطه بودم و با اینکه خداوند با نشانه بهم میگفت جدا شو ولی من باورام ی چیز دیگه بود

    نه جراتشو داشتم نه اصلا میخواستم بهش فکر کنم بخاطر ترس و مهریه و اینکه خدا باید جدا کند

    و تحمل و تحمل و تحمل بسیار رنج آور و دردناک بود

    و چقدر این نشانه ها دقیق داره کار می‌کنه و چه همزمانی جالبی اتفاق افتاد تو این چند روز

    آقا چند شب پیش خانمم ی رفتار ناپسندی انجام داد که بهم برخورد و رفتم تو فکر تودلم گفتم اینجوری نمیشه ادامه داد شاید باور نکنید برای اولین بار بود تو این مدت رابطه که من ناخودآگاه نخواستم تحمل کنم و انگار ی جورایی دنبال راه حل دیگه ای بودم

    ( البته اینم بگم من تقریبا فهمیدم چه باوری دارم که باعث شده این رابطه تموم نشه و اونم دلسوزی و نگران بودن برای خانمم هستم چون بهم وابسته است و آدم ضعیفیه و پدر بداخلاقی داره منم ناخودآگاه براش دلسوزی میکنم و این باور پاشنه آشیل اصلی منه )

    بعد از اینکه به فکر ی راه حل دیگه ای بودم همون لحظه اومدم سات زدم رو نشونه ها و هدایت شدم به فایل گفتگو با دوستان قسمت دوم و خداوند با زبان سپیده عزیز گفت هیچ چیز را تحمل نکن و خداوند به شجاعان پاسخ میدهد و گفتم خدایا ی نشونه واضح تر بهم بگو تا بهتر بفهمم تا اینکه صبح روز بعدش اومدم تو سایت دیدم فایل جدید اومده در مورد تحمل کردن خدا شاهده مو‌به تنم سیخ شد که چقدر خداوند داره هدایت می‌کنه وقتی تو اماده باشی

    من بخاطر کارم که تازه شروع کردم و در اول راهم هنوز ورودی مالی ندارم تمام تمرکزم روی کارمه تا به درآمد برسم و نگران پول نباشم و بعد با خیال راحت روی پاشنه اشیلم که گفتم دلسوزیه و خیلی هم ذهنم مقاومت داره و باید خیلی روی خودم کار کنم تا نگرشم عوض بشه بخاطر همین رابطه جز اولویتم قرار ندادم ولی داشتم تحمل میکردم

    و الان دارم روی باورهای توحیدی کار میکنم تا نگران مهریه و بچه و حرف بقیه نباشم و اتفاقا فایل توحید عملی 9هم خداوند به موقع بهم رسوند که کلی باورهامو بهتر کرد و نگرانی مو‌کمتر کرد و بازهم خداوند هدایتم کرد به این فایل تا کمکم کنه

    استاد لطفا محصل عشق و مودت را آپدیت کنید تا بیشتر بهره ببریم تشکر استاد گرامی و با سخاوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مریم آصفی گفته:
    مدت عضویت: 744 روز

    چقدر حس خوب و عالی داشت این فایل بینظیر بود و چقدر منظره زیبایی با تمام وجود لذت بردم و خداروشکر که تونستم این فایل پر از نکته رو ببینم

    خداروشکر برای این طبیعت زیبا

    خداروشمر برای سخاوتمندی شما

    و خداروشکر برای بارون زیبا و حس بینظیرش

    در پناه الله همیشه شاد و سلامت باشین

    استاد کاشکی کشف قوانین رو برای مدتی هم شده با قیمت مناسب تر ارائه میدادید تا بتونیم تهیه کنیم

    سپاس از وقتی که میزارید

    خدا قوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: