میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 7

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میثم معصومی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2180 روز

    به نام خدوند رحمان ورحیم

    سلام به استاد عباس منش عزیز وعوامل پشت صحنه خانم شایسته دوست داشتنی و دوستان هم فرکانسی

    استاد به نکته خیلی مهمی اشاره کردین واقعا خیلی جاها توی زندگی هست که شخصا خودم در حال تحمل کردن هستم یه مثالش در مورد یکی از جلسه های قبلی بود که در مورد ژنتیک صحبت کردین من تا قبل این فایل ژنیتیک تاثیر داره در زندگی افراد همیشه در مورد وزنم میگفتم ما خانوادگی ادمای لاغری هستیم و منم برا همینه که وزنم کم هست همیشه از 70 کیلو رد نمیکنم قبل از اینکه فایل ژنتیک تاثیر داره گوش بکنم خودم وزن کردم شده بودم 72 کیلو اصلا صبح تا شب میومد تو ذهنم ما ادمای لاغری هستیم دوباره کم میشم فایل ژنتیک تاثیر داره گوش دادم گفتم نه این دلیل نمیشه چون اونا لاغر بودن منم باید اینجور باشم و اتفاقی که افتاد وزنم کم که نشده هیچ داره بالام میره

    یه جایی که هنوز دارم تحملش میکنم مثل شما گفتین که دکتر گفته 6 ماه باید صبر کنین تا گریه بچه خوب بشه

    من یه خورده دستام لرزش داره و از بچگی باهام بوده و الانم هست بعضی وقتا میاد سراغم یادمه که رفته بودم دکتر گفت چته گفتم دستام اینجوره براش توضیح دادم به من گفت تو خانواده یا اقوام کسی دارین که دستش بلرزه منم گفتم دایی پدرم هست که اونم دستاش میلرزه ولی مال من یوقتا اینجور میشم ولی اون شدید هست وهمیشه

    دکترم هم گفت خب برا همون هست ارثیه برو این طبیعیه و درمانی نداره منم قبول کردم تا الان که شاید ده سال از اون حرف دکتر میگذره و تحمل کردم

    والان که شما گفتین استاد چیزی تحمل نکنین احتمالا برم دنبال راه حلش

    استاد خیلی ازتون سپاسگذارم که امدین و این فایل ضبط کردین از خانم شایسته هم تشکر میکنم که فیلم برداری کردن مثل همیشه

    خیلی بارونی زیبا و پر برکتی بود بازم تشکر میکنم که با ما به اشتراک گذاشتین کلی لذت بردم و خداروشکر کردم

    در پناه الله مهربان شادو موفق وپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2810 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان و استاد و خانم شایسته .من چند سال بود که مجانی تو حوضه کارآموزی معماری کار میکردم و درآمد نداشتم و درست هم چیزی یاد نمیگرفتم و 3 یا4 سال کمتر یا بیشتر تحمل کردم در شرکت های مختلف و گفتم دیگه تحمل نمیکنم چون باسختی کار میکردم و اوایل حقوق کم میگرفتم و بعد ها در شرکت های دیگه اصلا حقوق نمیگرفتم و تحمل میکردم تا این که گفتم این مسیر اشتباهه .حرف بابام اومد تو ذهنم که همیشه میگه زندگی سخته باید با بدبختی زندگی کنی و الان بعد از بازنشستگیش داره کشاورزی می‌کنه با سخت ترین شرایط و من با این حرف بابام همیشه مختلف میکردم اما جالبه مثل اون عمل میکردم .بریدم دیگه و به خدا گفتم خدایا هدایتم کن من دیگه نمیتونم تحمل کنم و از آخرین دفتر مهندسی که کار میکردم اومدم بیرون.تو دیوار دنبال کار می‌گشتم تو بخش فروشندگی که یک شرکت معماری برای کارآموزی آگهی گذاشته بود و من گفتم این ی نشونست یک ماه بعد با من تماس گرفتن چون من بهشون پیام دادم و قرار گذاشتم که برم دفترشون و نشونه ها اومد که مسیر درسته و چون با هدایت با اون دفتر آشنا شدم اعتماد صددرصد بهشون داشتم .الان تو اون دفتر من کلاس شرکت میکنم که دورش چند وقت دیگه تموم میشه چیز هایی یاد گرفتم که تو این 4 سال یاد نگرفتم سه شنبه ها تو همون دفتر جلساتی میزارن که معماران دور هم جمع میشن و در مورد معماری صحبت میکنیم و روز اول بهم گفتن که نمیشه هر جلسه تو این کلاس شرکت کنی چون جلسات 10 نفرست و متقاضی زیاد ولی از اون روز تا الان من هر جلسه شرکت کردم چون قانونا مهم نیست من میخام و میشود .کنار این دوره من شروع کردم به کار تو لبنیاتی که دوره هایی را که میخواهم بخرم .دیروز یک دوره مربوط به معماری خریدم و پنجشنبه هفته گذشته دوره روانشناسی ثروت1 رو خریدم و امروز تصمیم دارم که از کارم بیام بیرون و تمرکزی روی دوره های معماری کار کنم و اینبار هوشمندانه و با هدایت خدا برم سراق دفتر مهندسی.تو مغازه لبنیاتی خیلی درس گرفتم اولیش این که هیچ وقت آدم نباید خودشو از اجتماع دور کنه باید این قوانین رو تو اجتماع رعایت کنه نه گوشه خونه بشینه و با اعتماد به نفس باشه چون همه تو خونه اعتماد به نفس دارن .من وقتی با کسی میخواستم صحبت کنم استرس داشتم و واقعا نابود میشدم از درون مخصوصا وقتی مغازه شلوغ میشد الآنم نمیگم عالی عمل میکنم اما واقعا واقعا واقعا خدا منو ی آدم دیگه کرد .فهمید باید بیشتر ورودی هام رو کنترل کنم فهمیدم باید هر روز زمان بزارم و با خودم صحبت کنم این واقعا بهم کمک می‌کنه فهمیدم که غرور رو نباید سرکوب کرد باید کنترلش کرد و غرور دیگر برای من به این معنا نیست که بقیه رو آدم حساب نکنی و بی احترامی کنی شاید به این معنی هست که من غرور دارم و حساب میکنم رو خدایی که به صورت چهره زیبا در زندگیم هست حساب میکنم رو خدایی که به صورت قدرت بدنی در زندگی من هست حساب میکنم رو خدایی که به صورت احساس ارزشمندی و لیاقت تو زندگی من هست و…..پریروز که با خودم صحبت میکردم اینارو فهمیدم .میخام مهاجرت کنم و انصافا من فکر میکنم که تو حرکت کردن خوب باشم چون تو ذهنم اینه که من روی مهارتای معماریم و زبان انگلیسیم کار میکنم با این که مدرک دانشگاهیم معماری نیست و خدا هدایتم می‌کنه .من قراره برم ونکوور که هدایتی اینو فهمیدم و دانشگاهubc که اینم هدایتی هست و چون خدا هدایتم کرده پس قراره که من اونجا معماری بخونم و کاری به قانون کشور و سربازی و…. ندارم چون خدا قوانینی داره که قدرتشون از قوانین کشور ها بیشتره️این روز ها خیلی میبینم و میگن که هوش مصنوعی دیگه اومده و کار معماری کساد میشه اما من کاری به این حرفا ندارم حرکت میکنم قدرت خدایی که تو زندگیمه از هوش مصنوعی بیشتره تو کلاسمون وقتی استاد درمورد ایده پردازی میگه فهمیدم که ایده پردازی دقیقا عمل کردن به الهامی هست که خدا بهت می‌کنه اما اسمشو گذاشتن ایده پردازی .پس ایده ای که خدا بهت میده خیلی بهتر تا ایده ای که هوش مصنوعی میده چون هوش مصنوعی احساس شهود نداره البته باید رو خودم کار کنم تا اینو بپذیرم .عاشقتونم و خداجونم شکرت به خاطر نعمتهای این روزای زندگیم اسونترم کردی نسبت به قبل برای اسونی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا کیماسی ام عاشق خدایی که منو لایق زندگی کرد گفته:
      مدت عضویت: 1688 روز

      ممنونم دوست عزیز اونجایی که گفتی تو خونه همه اعتماد به نفس دارن و چقدر به این تلنگر احتیاج داشتم که فکر میکردم کار راحت حتما توی خونه ست و من نباید بیرون کار کنم

      و این نرمزی بود کهباعث میشد همه ی فرصت های شغلی رو پس بزنم

      اما اینبار میخوام تجربه کنم

      و مطمینم که چقدر این کار منو بزرگتر میکنه

      و چه تجربیات ارزشمندی رو بدست میارم

      و چقدر علت خیلی از رفتارهای دیگران با خودم رو میفهمم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    به نام خداوند مقتدر و دانا و هدایتگران

    سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی هم فرکانسی هام…

    چقدر این فایل امروز برام تلنگر خوبی شد..

    تلنگری برای اینکه روابط اشتباه و سمی که دارم رو نباید تحمل کنم و اول باورهامو تغییر بدم تا خدا منو به راه درست حل مسائلم هدایت کنه..

    تلنگری که قرار نیست این بی‌ثباتی مالی رو تحمل کنم و قبولش کنم..

    تلنگری که من باید تغییر کنم برای حل تضادها نه بقیه..

    بعد فایل شما چندین موضوع به یادم اومد که بخاطر باورهای اشتباهم داشتم تحملشون میکردم و دنبال راهی برای تغییرشون نبودم!!!!

    و بعد اینکه تصمیم جدی گرفتم، دیگه نمیتونم و نمی‌خوام این شرایط سخت رو تحمل کنم و زجر بکشم..

    بعد مدتی راه حلش برام نمایان شد..

    بعضی هاشون بعد چند ماه حل شدن،و بعضی هاشون بعد نهایتا 2 سال..

    ولی موضوعی که بشدت برام مهم و بزرگ بود و کل زندگیم رو تحت تاثیر قرار داد، نامرتب بودن دندان هام بود..

    از سن 13 سالگی تا 25 سالگی.‌.یعنی همین چند ماه پیش.. من داشتم دندان های نامرتبم که ظاهرم رو خیلی زشت جلوه میداد تحمل میکردم..

    پذیرفته بودم که خب چیکار کنم همینه که هست..خدا خواسته برام..پدرم هم که بهم پولی نامیده تا برم درستشون کنم..

    به خودمم اجازه نمیده برم کارکنم و پول در بیارم..پس تحملش کردم..

    بابتش یک عمر نتونستم توی جمع ها ،راحت و با حس خوب حرف بزنم یا بخندم..

    بخاطر ترس از تمسخر یا ترهم و تحقیر اطرافیان

    ،تبدیل به دختر گوشه گیری شدم که اصلا اهل شوخی و خنده نیست و همه منو به عنوان یه آدم خشک میشناختن که اصلا شوخ نیست و همیشه جدیه..

    همه دوستام بهم میگفتن تو اصلا مثل بقیه دخترا لوسبازی و دیوونه بازی درنمیاری و خیلی خانومانه همیشه رفتار می‌کنی و بزرگتر از سنت رفتار میکنی..

    برای همین به مرور دایره اطرافیانم بسیار کوچیکتر شد و تنهایی من بیشتر و جدی تر شد..

    تا جایی که الان حدود 3ساله که با هیچکس در ارتباط نیستم و دوستان دوران مدرسه ام هم دیگه ارتباط خاصی نداریم و چندماه یکبار به خبری از هم میگیرم..

    درسته که در ظاهر من بخاطر این قوانین،ارتباطم با اطرافیانم رو که مسیر متفاوتی از من دارن رو تقریبا صفر کردم..ولی در باطن موضوع مهمتر همون دندان هام بود که هر چی که میگذشت،چندتاشون شکست..اونایی که روی هم بود و به اصطلاح کوسه ای بودن، پوسیدن و رنگشون سیاه شد و خیلی وضعیت بد شد..

    تا جایی که من از این تنهایی و دوستی نداشتن، از این که نتونم راحت صحبت کنم و بخندم حتی، خسته شدم..

    با تمام وجود گفتم دیگه نمی‌خوام این وضعیت رو تحمل کنم.. بعد شروع کردم به اینکه چرا از بقیه مثل پدرم و همسرم درخواست جدی نکردم برای پرداخت هزینه؟

    چرا قبل باردارشدنم از همسرم نخواستم که هزینه های دندانی رو پرداخت کنه و بعد اقدام به بچه دار شدن کنم؟ درحالی که دکترا میگن خانما اجازه ندارن موقع بارداری حتی یه دندون خراب داشته باشند ولی من دندونام داغون بودن؟

    چون من دوست داشتم قربانی باشم.!!!!!

    .

    چون خودمو لایق داشتن دندون سالم نمی‌دونستم !!!..

    چون خودمو لایق این نمی‌دیدم که بقیه برام پول خرج کنن!!

    چرا خودم نرفتم پول در بیارم؟

    چون خودمو بی عرضه میدیدم!!

    چون فک میکردم بقیه قدرت دارن مانع کار کردن من باشن و بشدت شرک داشتم.‌!!

    چون خودمو لایق داشتن درآمد نمی‌دیدم !!

    چون با وجود همسرم و پسرم وقت داشتن شغل ندارم و اونا مانع من هستن(شرک)!!

    چون همیشه فکر میکردم که باید یه ایرادی داشته باشم تا تو جمع ها بتونم ترهم دریافت کنم و پذیرفته بشم!!!

    بعد گوش دادن مرتب فایلهای شما، و تغییراتم ..خداوند هدایتم کرد به کاری که خیلی راحت توی خونه ی خودم،به راحت ترین شکل ممکن تونستم چند ماه درآمد داشته باشم و حالا رهاش کردم و تمرکزی میخوام رو شغلی که عاشقشم کار کنم..

    و با اعتماد به نفسی که بدست آوردم اقدامات اولیه دندانپزشکی رو انجام دادم و بعد پدرم و همسرم، وقتی که واقعا مصمم شدم و تغییر کردم..دیگه قدرتی نداشتن و خداوند هر بار تا حالا از طریق این دستانش به من پولی که برای هر جلسه دندانپزشکی نیاز بود رو، بهم رسوند و هر هفته دارم به مطب دکتر میرم و مطمینم امسال تمام دندانهام بهتر و زیباتر از همیشه و کاملا سالم و مرتب می‌شوند..

    این یکی از اهداف مهم امسالم بود که نوشتم و به لطف خداوند در مسیرش در حال حرکتم..

    خدایا شکرت بابت این آگاهی ها و بابت دستانت و بابت این مسیر درخشان و عالی..

    استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل بینظیر و عالی..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    سلام به استاد عزیز، خانم شایته گرامی و دوستان عزیزم که کامنت هاشون هدایت از طرف خداست

    من بعد دیدن این فایل فکر کردم که خودم به کسب و کارم که ایا من دارم کمبود ثروت در زندگی ام و در کسب و کارم رو تحمل میکنم یا دارم صبر میکنم که کسب و کاری که 1 سال هست بناش کردم میوه بده و ازش استفاده کنم

    خب من 4 سال هست تو این کسب و کارم هستم ولی بصورت اینترنتی 1 سال هست که سایتم رو خودم طراحی و سئوش کردم

    حالا امروز از خودم پرسیدم که:

    امیر اقا شما داری کمبود ثروت رو تحمل میکنی یا داری صبر میکنی تا کسب و کارت رشد کنه و تو از میوه هاش استفاده کنی؟

    حقیقتا به جواب درستی نرسیدم

    یک جواب توی ذهنم داره میگرده که شما اگر ذهنت ثروت و فراوانی و احساس لیاقت رو در خودت ایجاد کنی از همین سایتی که داری که الان هفته ای 1 سفارش داری بصورت میانگین،

    میتونی به درامد خیلی بهتر برسی

    یعنی بعداز کار کردن روی ذهن،

    باور کردن فراوانی

    باور کردن اینکه من لایق درامد بالا، ثروت و نعمت ها خداوندم

    وقتی این دو باور احساس لیاقت ثروت و فراوانی رو باور کنم، اقداماتم تغییر میکنه جوری که در طی یک مدت زمانی کوتاه درامدم رشد میکنه

    البته الان بصورت حضوری هم یه جایی رو گرفتم اما جای حضوری جوابگوی اروزهای من نیست

    من از بچگی باور داشتم که هر مسیری که داره سخت میگذره واسم، اون اشتباهه و میشه از یک راهی دیگر، خیلی ساده تر، خیلی راحت تر، و خیلی لذتبخش تر انجامش داد.

    یه مثال بزنم

    من قبل از اینکه بیام تو کار پوشاک پیش داداش هام کار میکردم

    اونا اوسا کار بودن و منم وردست شون کار میکنم

    تو یه ساختمانی بودیم که کلی کارگر و اوستا کار بود

    این ساختمون نمیدونم به چه دلیلی بالابرش کار نمیکرد یه تایمی

    این کارگرها سیمان های 50 کیلیویی رو از همکف میبرند طبقه 5 و بنده خدا ها پدرشون درمیومد.

    یه مدت گذشت و بالابر ساختمون درست شد

    و کارگر ها دیگه سیمان رو پشتشون نمیزاشتن و بالابر 4 تا 5تا میبرد طبقه پنجم

    خب این چه درسی داره؟

    بالابر درست شد کار راحت تر شد

    کار ساده تر شد

    کار لذتبخش تر شد

    و مقدار زمانی که طول میکشید مثلا 100 تا سیمان بره طبقه 5 بجای یک هفته رسید به 1 روز با انرژی بسیار کمتر

    من این صحنه و صحنه های دیگه ای رو دیده بودم که اقا هرکاری که به سختی با زجر داره انجام میشه غلط است.

    حالا تو کسب و کار خودم تا زمانی که افکار همون افکار قبل باشه، نتایج هم همون نتایج قبله

    پس اول باید ذهن تغییر کنه تا ایده ها، راهکارها و نتایج جدید و متفاوت بیان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1716 روز

    بنام خداى فراوانى ها

    سلام به استاد عزیزم ، مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام

    امروز تو ستاره قطبی ام نوشته بودم که دوست دارم بارون بیاد و هوا خنک باشه ، بارون اینجا رو دیدم کاملا حس و مال هواى خنک بهم دست داد

    دیروز به کامنت یکی از دوستان هدایت شدم که دقیق نوشته بود منظورتون از اینکه بزاریم تکامل رعایت شه و تفاوتش با اینکه ما خالق شرایط هستیم و شرایط مادخلوها رو نپذیریم و تغییر بدیم چیه؟ خیلی فکر کردن دیدم به اسم تکامل قدرت خلق کنندگیمو ضعیف کردم در حالی که دقیقا قبلا برعکس بودم

    تا اینکه تو فایل جدید دقیقا این مبحث باز شد

    شرایط بد که حس بد به ادم میده رو تحمل کنیم بدتر میشه این با تکامل فرق داره تکامل به ادم حس بد نمیده فقط حس عجله رو کنترل میکنه

    چه جاهای شرایط نادلخواه رو پذیرفتم و تحمل کردم ؟

    مستقل نشدن و پیش خانواده بودن رو ، فشارهای که از طرف اون ها وارد میشد رو به اسم صبر تحمل کردن در حالی که باید دنبال راه حل میگشتم یه کدى بود تو درونم که جلوش رو میگرفت

    باورهایی که اون شرایط نادلخواه رو پذیرفتم

    مهمترینش عدم خود باوری ، دوری از رحمت و هدایت و کمک خدا ، عدم ایمان به قوانین جهان عدم تکیه و اعتماد به خدا عدم اتصال به خدا ، تجارب دردناک گذشته ام

    چه باورهایی رو تغییر میدادم می تونستم شرایط ووتغییر بدم ؟

    اینکه زندگیم دست خودمه من خالق زندگیم هستم می تونم از هر جایی که هستم اون شرایطی که می خوام رو واسه خودم بسازم

    وقتی نپذیزفتم به چه راهکارى هدایت شدم

    چطور تغییر دادم ؟

    به دوره کشف قوانین هدایت شدم خریدم و متوجه ترمز های وحشتناکم شدم که همه از عدم خودباوری و عدم ایمان به قوانین جهان و خداوند سرچشمه میگرفت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    داود نیکزاد گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    سلام استاد عزیزم

    چقدر لذت بردم از دیدن پرادایس چقدر خوش اندام و زیبایی

    چقدر افتخار میکنم که استادم الگوی زندگیم تو هستی که هر هدفی که برای خودش میذاره بهش میرسه

    و سلامتی و تناسب اندام یکی از ارزشمندترین‌ اهداف بود که بهش رسیدی و دلیل کاملا قانع کننده ای برای ذهن محدودم بود که این استاد همه چی تمامه

    به هرچی که میگه عمل میکنه ته ته راستی و صداقت عملگرایی و اعتماد بنفسه

    و اینکه تو این فایل هم به موضوع بسیار ارزشمندی اشاره داشتین

    و من چقدر هوش و زکاوتتون را تحسین میکنم که نتنها اجازه ندادید که هرچی سرتون بیاد را چشمو گوش بسته قبول کنید

    بلکه به ما هم آموزش میدید که گوسفنگونه نباشیم

    در باره تفاوت تحمل با صبر خیلی وقتها ذهنمو درگیر میکردم

    که اگه هدفی دارم چطور صبر داشته باشم که بهش برسم چون عجله کردن و دستوپا زدنم که معنی صبرو نمیده

    چطور هم صبور باشم هم حالم خوب باشه امیدوار باشم و تفاوتش با تحمل چیه

    اول باید باورش را درست کنیم

    من چندین سال تو روستا بودم و باور جمعی روستایان این بود که تو روستا که کاری نیست و پولی نیست و شرایط همینه باید با بی پولی و نداری سر کنی

    نیست دیگه

    و منم پذیرفتم و هفت هشت سال یک میوه خوری هم برای خونه نگرفتیم با اینکه خیلی ها داشتن پولهای خوبی هم میساختن ولی من پذیرفتم که بیکاریه بی پولیه و از وقتی با استاد آشنا شدم و باورهام درباره پول و فرصتهای پول سازی یکم تغییر کرد هدایت شدم شهر و بعدش یک کار کارمندی انجام دادم که حداقل پول تو جیبم ببینم و هر سال بگم این مقدار پیشرفت داشته ام

    و این خیلی مهمه که آقا تو نباید هر وضع و اوضاع نامناسبی را تحمل کنی بلکه هر وقت به این موقعیتها خوردی ذهنت باید سیگنال بده که یه جای کار ایراد داره

    و راه داره کی گفته عادیه و همینه که هست

    نه میشه که سختی و ناملایمتهاو زجر و عذاب را تحمل نکرد و به صورت طبیعی و با عشق و لذت این موضوع را حل کرد

    اون وقت ایمانت قوی میشه و بجای تحمل کردن بدنبال پیدا کردن راهحلی با امید و ایمان

    برای ذهن من کافی بود یه جرقه بزنه که میشه کار باشه ها میشه حقوق داشت میشه پول داشت و همون موقع رفتم تو برنامه دیوار دیدم هزاران آگهی استخدام هست اینها کجا بوده ما چرا ندیدم

    چون از مدارش دور بودی

    استاد خوبم شما بهترینید

    فوق العاده اید

    من گواهی میدهم هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهم که محمد و استاد عباسمنش پیامبران خداوندن

    و من این نشانه ها و آیات خداوند را نتنها تکذیب بلکه تایید میکنم

    و البته سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مهناز ذوالفقاری گفته:
    مدت عضویت: 1845 روز

    سلام به استاد عزیز و بانو مریم عزیز

    و سلام به دوستان هم مسیر

    استاد خیلی فایل بی نظیری بود،حس نابی داشت…حس اینکه تمام بارهایی که رو دوش انسان هست،بارهایی هست که نباید می بود…

    انسان در عشق و آسانی

    در هم زیستی با خلوص باد

    در سلوک با رستنگاه زیبایی های زندگی

    در پری جهان از جوهر رنگین عاشقی

    در سیرابی از لعل غزل گون ترنم پاکی ها

    در مدار سبز جاری از ازدحام فصل ها

    در سپیدار بلند ریشه یافته در گرمی قلب زمین

    در پیچش موها بر شانه باد گریزان

    به زندگی سنجاق می شود…

    یادم هست در دوران دانشجویی و سپری کردن ترم اول در اهواز روده هام دچار مشکل شد و دیگه اذیت میشدم از خوردن غذای خوابگاه…

    مجبور شدم خودم غذا درست کنم،با این حال مسأله من حل نشد…

    چندین سال من به پزشک مراجعه کردم و هر بار بهم دارو‌های متنوع داده شد ….هر بار آزمایش های مختلف ووووو

    و اینکه من با خوردن دارو هم مشکل داشتم و انگار جسم من قبول نداشت دارو رو،ساعت ها تو حیاط راه می رفتم تا قرص و داروها رو بتونم فرو ببرم و ماجراهای بعد از اون که بیشتر مواقع قبل از اینکه وارد معده بشه برمی گشت….

    خلاصه اینکه هفت روز هفته من درگیر بودم و هر پزشکی معرفی میشد که شخصی با مراجعه بهبود پیدا کرده بود ،من اونجا بودم…

    دیگه اینکه بیشتر مسیرها و مکان های تهران برام آشنا بود…از شهر خودم میرفتم اونجا و هر پزشکی کلی آزمایش برام داشت که هر کدوم من رو به یک نقطه شهر می کشید…

    آخرین پزشکی که مراجعه کردم بسیار حاذق بود و گویا پزشک مخصوص دربار بود….و بسیار مسن.

    دارویی تجویز شد و موقع استفاده وضعیتم بهبود پیدا می کرد و تا قطع می کردم با همون جریانات دست و پنجره نرم می کردم…

    به نقطه ای رسیدم که گفتم دیگه خسته شدم اصلا برام دیگه سلامتی مهم نیست و هر چه بادا باد…من که با هزار زور دارم دارو استفاده می کنم و اینم نتیجه‌اش که درمانی نداره و فقط تسکین هست برام به صورت مقطعی…

    بعد با تمام قلبم گفتم خدایا من تمام راه هایی که باید رو رفتم و دیگه هیچی بلد نیستم،یا خودت مسیر رو بهم بگو یا دیگه تمومش کن…

    واقعا نمی تونستم بپذیرم که دنیای پزشکی درمانی برای بیماری ها نداره و فقط آرامش مقطعی رو در هر موردی در بدن ایجاد می کنه…

    گفتم خدایا می دونم راهی هست…من بلد نیستم بگو بهم…

    صبح روز فردا از همکارا بدون مقدمه بهم گفت که مهناز یه سی دی تغذیه دارم دوس داری گوش بدی…گفتم بله حتما ،از شادی لبریز شدم چون می‌دونستم جریانش رو…چون با تمام وجود از خدا درخواست کرده بودم…

    گفت خب اجازه بده برات رایت کنم و فردا بدمش به شما،و من گفتم نه نه خودم رایت می کنم و فردا مییارم اصل سی دی رو…

    و بعد با گوش دادن به سی دی متوجه شدم که اغلب بیماری ها با خوردن غذاها و خوراکی ها در بدن ایجاد میشه و درمان هم با نخوردن همون غذاها ووووو

    و مسأله ای که از دیدگاه پزشکی درمانی درمان نشد،گر چه مساله خاصی هم نبود واقعا اما با یک سری حذف مواد غذایی بسته بندی شده و غیر ارگانیک و تنقلات کاملا بهبود پیدا کرد.

    و تا همین امروز من پایبند به این رژیم غذایی هستم.

    استاد عزیز سپاسگزارم ازتون بابت صحبت های درافشان و لعل گونه اتون که همیشه غل و زنجیر ها رو از وجودمون باز می کنه تا سبکبالانه در مسیر زیبایی ها ‌وشادی ها و نعمت ها حرکت کنیم و هر بار بیشتر و بیشتر لذت ببریم از تمام جنبه های زندگی.

    رو کلمه ویرایش زدم که بیام بگم :

    با دیدن این حجم زیبایی فقط می تونم بگم

    رقص عشقی می کنم

    پایکوبی میکنم

    از زمین تا آسمان….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    لیلا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2362 روز

    سلام استاد عزیز و گرانقدر

    سلام دوستان عزیز

    وای استاد به چه نکته مهم اشاره کردید .هر وقت حس کردید موضوع نادرست نپذیرد که همینه،واقعا همه اینا ازپیش فرضهای ما میاد چون دکتر ،مکانیک،متخصص هر حرفی میزنه وحی منزله، نه بابا اونها هم انسان هستن چون خودم همیشه مشکل داشتم همیشه یه درصد خطا رو بزاریم.ودیگری اینکه ما در تشخیص صبر و تحمل همیشه به خطا رفتیم جایی که باید صبر میکردم عجله داشتیم می‌گفتیم نباید تحمل کنیم وجایی که نباید تحمل می‌کردیم صبر پیشه میکردیم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد نازنینم

    سلام خانم شایسته بی نظیر

    سلام به همه دوستان عزیزم

    چقدر این فایل درس های زیبایی داشت

    یک ترمز زیبا را به ما گوشزد کرد با نام

    “همینه که هست”

    هر گاه در شرایط سخت زندگیمان این سه واژه بالا در ذهنمان تکرار شد باید به خود بیاییم که به قول حافظ

    هر چه هست از قامت ناسازِ بی اندامِ ماست

    ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کَس کوتاه نیست

    آقا یک چیزی در درون من هست که ایراد داره و گرنه خدایی که یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ است ؛ پاک و منزه هست از اینکه بخواد من را در زجر و سختی قرار بده

    آقا یک چیزی در درون من مشکل داره و گرنه خدایی که  لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ است ؛ پاک و منزه است از اینکه بخواد من در فقر مالی باشم

    و….

    خب یک داستان از خودم بگم تا هم یادآوری برای خودم باشه و هم درسی برای دوستانم

    من زمانی که در دانشگاه بودم یک واحد کلاس ازدواج داشتیم و من این واحد درسی را با یک استاد معروف که در تلویزیون هم حضور داشته و فقط کافیست اسمش را ببرم تا همه شما او را بشناسید ؛ برداشتم

    جلسه اول شروع شد و ایشان آمد

    گفت برای جلسه بعد مجردین کلاس درس را حذف کنند و فقط متاهلین کلاس بمانند

    (یقیتا میخواستند مطالبی بگویند که فقط بدرد متاهلین میخورد و ما که مجرد بودیم می بایست کلاس را برای جلسه بعد ترک کنیم)

    خلاصه بعد از این تذکرش مبنی بر حذف کلاس توسط مجردها ، شروع کرد به گفتن:

    خب دوستان امروز که همه جمعند بیایم از تایم استفاده کنیم و من کلیاتی در مورد ازدواج به شما میگویم

    ما هم گوش شنوا که این شخص به این مهمّمّمّمّی میخواد چی بگه که برای منی که مجرد بودم ، سودمند باشه

    یک جمله ای گفت که برایم بسیار سنگین بود و آن این بود که

    بچه ها ، ببینید که مادر خانم به دامادش به چشم دزدِ دخترش نگاه میکنه و مادرشوهر به عروسش به چشم دزد پسرش ؛ پس حواستون جمع باشه ها…

    آقا این جمله را که گفت من دیگه گفتم خدا رو شکر که از جلسه بعد تو رو نمیبینم ؛ منو باش که فکر میکردم با چه آدم مهمی کلاس گرفتم و قراره چقدر چیزای خوب ازش یاد بگیرم ، آخه این چه تفکر غلطیه که به ما داری میگی؟ چرا داری ذهن ما رو خراب میکنی؟

    خلاصه گذشت و در این بین یکی از دوستان دانشگاهی ام که متاهل بود جلوی منی که مجرد بودم همین تفکر را به من القا میکرد اما من در برابرش مقاومت داشتم و ختم کلامش به من این بود که

    ببین رضا ، تو فعلا مجردی ولی وقتی ازدواج کردی به حرف من میرسی که با مادرخانمت نمیتونی در صلح باشی

    منم بهش میگفتم درست فکر کن و خوش بین باش و این حرفا رو نزن

    (این نکته را در پرانتز بگم ، من در آن زمان استاد عباس منش را نمیشناختم و از قانون اطلاعات کمی داشتم ، فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام شنیده بودم که هر طور که به خدا گمان داشته باشی همونطور برایت اتفاق میفته و خدا رو شکر میکنم که تونستم در حد خودم بهش متعهد باشم)

    خلاصه گذشت و گذشت و من در یک برنامه ریزی خداوند ازدواج کردم که داستان ازدواج من خودش یک فایل 1 ساعته گفتگو باید باشه تا بتونم همه معجزات و هم زمانی های خداوند را بگم

    اما بحث من اینجا مادرخانمم هست

    خدا یک فرشته به تمام معنا روزیم کرد که اگر بخوام بنویسم طوماری از نکات مثبتش باید بنویسم

    فرشته ای که اسم من را در گوشی موبایلش “پسرم” ذخیره کرده

    فرشته ای که با عشق یکی از بهترین برندهای  یخچال بازار را به عنوان جهیزیه همراه دخترش کرد و حالا هر وقت من در این یخچال را باز میکنم کلکسیونی از هنر مادرخانم عزیزم را میبینم ، از ترشی های خوشمزه ای که خودشون درست کردند تا شیرینی ها و کیک های خانگی خوشمزه ای که برایمان میفرستند و…

    فرشته ای که دقیقا مثل خودم مثبت اندیش هست و تلاشش بر این است که اعتماد به خدا و توحید را در عمل نشان دهد

    فرشته ای که وقتی چیزی برای من و همسرم میخرند و من از ایشان درخواست شماره کارت میکنم تا هزینه را به ایشان بپردازم ؛ از این حرف من ناراحت میشوند

    فرشته ای که چنان دست پخت خوشمزه ای دارند که یکی از امتحانات سخت خداوند از من زمانی است که بخواهم در برابر غذاهای خوشمزه ایشان کنترل ذهن داشته باشم…

    فرشته ای که عاشق من است…

    واقعا الان با خودم فکر میکنم که اگر خودم میخواستم در این عالم بگردم و چنین شخصی را پیدا کنم نمیتوانستم اما من یک وکیلی دارم به اسم الله که وقتی به او سپردم ، برایم کار نکرد بلکه شاهکار کرد…

    خدا رو شکر میکنم که خدا هدایتم کرد تا حرف آن استاد به ظاهر مهمِ تلویزیونی را باور نکردم که اگر باور میکردم الان در منجلابی بودم که…

    و در آخر میخواهم از بهشت استاد که در انتهای ویدیو به چشمان ما هدیه کردند ، بنویسم

    استاد عباس منش ، ممنونم از شما که به من ثابت کردید که میتوانم در این دنیا بهشت را تجربه کنم همان وعده آتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَهࣰ وَفِی ٱلۡـَٔاخِرَهِ حَسَنَهࣰ

    از این کلبه زیبای شما بروی آب که نماد جَنَّـٰتࣲ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَـٰرُ است…

    از این آب و هوای بهشتی فلوریدا که نه سردِ سرده و نه گرمِ گرم  که نماد این جنبه بهشت است که

    (لَا یَرَوۡنَ فِیهَا شَمۡسࣰا وَلَا زَمۡهَرِیرࣰا)

    [سوره اﻹنسان 13]

    از این شغل زیبایی که دارین و در آن آزادی زمانی و مالی و مکانی دارین که نماد این جنبه بهشت است

    (إِنَّ أَصۡحَـٰبَ ٱلۡجَنَّهِ ٱلۡیَوۡمَ فِی شُغُلࣲ فَـٰکِهُونَ)

    [سوره یس 55]

    شما الگوی من هستید و زیبایی شما برای من این است که مثل من دست چپ و پا چپ هستید و وقتی که شما را میبینیم ، با خودم میگم

    ببین رضا ، آینده خودت را ببین

    در پناه پادشاه جهانیان باشید

    همان پادشاهی که از زبان مولانا در مورد فضیلت صبر به همه ما میگه

    صد هزاران کیمیا حق آفرید

    کیمیایی همچو صبر آدم ندید

    .

    .

    آری ؛ صبر کیمیا است که با آن همه چیز را ذوب میکنیم ولی تحمل جهنمی است که وجود ما را ذوب و نابود میکند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سلام آقا رضا، برادر خوبم، هم نامِ برادرِ خودم.

      اول میخوام تحسینتون کنم برای عکس زیبای پروفایلتون.

      از استاد عزیزم، استاد عباس منش عزیز، یاد گرفتم توجه کنم به زیبایی ها و تحسینشون کنم…

      تحسینِ انسان ها برای زیبایی هاشون فارغ از زن یا مرد بودنشون: زیباییِ چهره، اندام، اخلاق، رفتار، شخصیت و …

      تحسین طبیعت و زیبایی هاش، دلبری هاش: تحسین آسمان، درختان، گلها، هوا و …

      تحسین حیوانات و زیبایی شون، معصومیت توی چشم هاشون، رنگ پوست و بدنشون، فرم راه رفتنشون و …

      دقت کردین پرنده ها چه بامزه راه میرن؟

      یادمه یه قسمت تو سریال زندگی در بهشت عاشقِ مدل راه رفتن مرغ یا خروس یا گِنی های استاد شدم از بس بامزه حرکت می‌کرد.

      تو پرانتز یه چیزی بگم از باورهای مذهبیِ مخربِ گذشته ام:

      اینطوری آموزش دیدم که تو چشم نامحرم نباید نگاه کرد، نباید بگو بخند کرد، سَرِ آدم باید پایین باشه وقتی نامحرم میبینی، وقتی نامحرم هست پوششِ سفارش شده رعایت شه و …

      خب این سیستم حتما باعث محدودیت میشه، دیگه چه برسه بخوام تحسین کنم یه آقا رو…

      خب الان و طی این زمانی که دارم کار میکنم روی باورهام:

      اول از همه عذرخواهی میکنم از تمام آقایونی که تو زندگیم بهشون برچسبِ ناامنی، خطرناکی، آسیب زننده، بد نگاه و … زدم، ازشون ترسیدم و فاصله گرفتم…

      انقدر خودمم تو تعصبات مذهبیِ دروغین فرو رفته بودم که فکر میکردم درستن دیگه!

      تازه خودمم تو تیمِ اون تعصبات بودم…

      چقدر برچسب های ناروا و قضاوت نادرست که خود همین سمانه خانم نسبت به حجاب یا پوشش آدم‌ها داشته….

      توبه خدایا

      تو باورهای خودم اسیر بودم، تازه بقیه رو هم دعوت به این اسارت میکردم…

      یه چیزی رو در مورد خودم میدونم…

      اینکه هر چیزی یه چارچوب اخلاقی و انسانی داره که اصله

      یه چیزهایی هم به اسم چارچوب وضع شده که سلیقه ای هست و فرعه.

      اصل برای من احترام گذاشتن به خودم و دیگرانه، به سلیقه شون، انتخابشون …

      من انتخاب میکنم چطوری زندگی کنم و طبیعتا با هم مدارهای خودم راحتم.

      و طبیعتا دور میشم از افکار و سلایق نا هم فرکانس.

      در کمالِ صلح و دوستی.

      دعوا نداریم که…

      این سمانه ی جدیده.

      سمانه ی قبلی سلطه گر بود، دوست داشت کنترل کننده باشه، هنوزم گاهی هستم دروغه اگه بگم پاکِ پاکم…

      میدونی چیه آقا رضا؟

      من خودمم می‌فهمیدم که آدم های مذهبی لاجرم از یه قدرتی سواستفاده میکردن تو دیکته کردنِ عقایدشون به دیگران و اجبار به پذیرفتن اون عقاید از سمت دیگری…

      شرک هست ولی داشتمش، هنوز هم شاید داشته باشم:

      اینکه در گذشته غالبِ کشور و حاکمیتش، موافقِ مذهب و آدم‌های مذهبی بوده. (البته که برچسب مذهب، که سلیقه ای هم میشه قاطیش) پس خارج از این مدار بقیه تو اقلیت هستن و باید حرف گوش کن باشن و چشم بگن…

      وای وای از این لایه های تو در توی شرک درونم…

      چقدر آت و آشغال پنهان شده داخلم که باید بکشمشون بیرون، خونه تکونی کنم قلبمو…

      با هر خونه تکونی، بیشتر متوجه نور خدا خواهم شد.

      تحلیلِ من میگه خوب، خوبه دیگه

      نیاز به زور و اجبار نداره که…

      خدا خوبیِ مطلق، تهِ تهِ خوبی، یعنی انتهایی نداره خوبی اش، اما آیا خود خدا میگه به زور منو بپرستید یا هر چی من میگم بگید چشم؟

      خیر خدا با اون عظمتش برای انسان اختیار رو قرار داده تا خود ادم انتخاب کنه چی میخواد…

      و مسئولیت انتخاب هامون رو تو همین دنیا میبینیم، ادامه اش هم اون دنیا…

      خب اگه بیام به سمت خدا، با سند و مدرک و شواهد بهم اثبات میشه که اومدم سمت خیر مطلق…

      این عالیه، ولی فکر میکنم ما باید خودمون به این حس برسیم، نه به زور، نه با ترسوندن از گناه و عذاب و …

      اونطوری به درد نمیخوره، چون حقیقی نیست….

      ماندگاری هم نداره.

      خدایی که خود آدم کشفش میکنه، میره تو آغوشش، به هیچ عنوان هیچکس نمیتونه بگیرتش از آدم.

      اما خدای دروغین به سادگی کنار زده میشه، چون ناتوانه، محدوده…

      پس هر کسی خودش باید بازنگری کنه روی خدایی که میپرسته…

      روی اصل

      روی فرع

      حالا چی میشه که به اسم خدا (سو استفاده مذهب دروغین از نام خدا و اعتقاد حقیقی) من میومدم میگفتم اونی که نماز میخونه روزه میگیره خوبه، غیر این باشه ….

      مگه من کی هستم

      غیر از اینکه خودم یه بنده هستم پیش خالقم؟

      چی میشه که به خودم اجازه میدم قضاوت کنم…

      و اما دیدم کسانی رو که اعتقادشون حقیقی تره…

      اتفاقا ادعای مذهبی هم ندارن، چون خالصن، دستشون تو دست خداست.

      احترام میذارن به خودشون و بقیه

      دوری می کنن از دروغ و غیبت و قضاوت…

      در حقیقت تو مسیر اصل هستن

      خدایی که میپرستن رو واقعا باور دارن

      نشونه اش آرامش شون هست…

      میگن روزی رسون خداست، براشون از در و دیوار روزی پر برکت میاد.

      حالشون خوبه.

      زندگی شون برکت داره.

      خوش اخلاقن…

      پس مشکل از اسلام، دین، مذهب نیست.

      مشکل از مسلمانیِ منه.

      امان از برچسب زدن، برچسب زدن همون قضاوت کردنه…

      الان دیگه خیلی تمرین میکنم کنترل ذهن کنم در مورد دیگران، ظاهرشون، اعمالشون…

      مگه من چی میدونم از درون اون آدم که بیام قضاوتش کنم…

      اصلا مگه میشه فهمید؟

      خیلی هنرمند باشیم درون خودمون رو می‌شناسیم.

      این صحبت ها رو گفتم که بگم من بلد نبودم تحسین کردن رو، تحسین آقایون رو، چون فکر میکردم گناه داره، ایراد داره اگه بگم این آقا زیبا هست، خوش تیپه، خوش اندامه، خوشرو و خوش اخلاقه…

      اما مدتهاست دارم تمرین میکنم.

      تحسین، تحسینه.

      فرقی هم بین خانم و آقا نداره.

      وقتی نگاه و باور مسموم جنسیت، رو کنار بذارم تازه متوجه میشم همه مون بنده های خدا، پاره های خدا هستیم…

      اول کار هستم، اما خوشحالم تونستم بفهمم باورهام کجاها نشتی داشتن یا دارن…

      برادر خوبم، آقا رضای نازنین، شما، سایر دوستانم و خودمو تحسین میکنم برای اینکه داریم شاخ و برگ ها و پیچک های اشتباه مذهبی رو هرس میکنیم تا برسیم به ریشه، به اصل.

      قبل از خوندن این کامنت از شما، هدایت شدم یه کامنت دیگه ازتون خوندم، بعد رفتم نحوه آشنایی تون با سایت و استاد رو خوندم و الان هم هدایت شدم به این کامنت.

      تبریک میگم که در مسیر شناختن خدای حقیقی، خدای مهربان، خدای هدایتگر، خداوند قدرتمند در همه ی امور هستین.

      خودم و سایر دوستانم در این سایت و هر کسی در هر کجای جهان که تو مسیرِ شناختِ خود و خدا هست رو تحسین میکنم.

      تحسین میکنم که روی خودمون کار میکنیم تا بهبود بدیم خودمون رو، باورهامونو، افکار و اعمال مون رو، نتایجمون رو.‌‌‌..

      یه چیزی رو تازه دارم درک میکنم…

      اولین قدم، مهم ترین قدم، توحیده…

      حالا این توحید چی هست…

      یه دنیا معنا داره، من اندازه ی درک فعلیم مینویسم:

      *اینکه فقط خدا، قدرتِ برترِ کلِ هستی هست و بس…

      *فقط روی خدا حساب کن.

      *خداوند، نور آسمان ها و زمینه، و این جهان بدون او، تاریکیِ مطلقه…

      کسی که خدا نداره، چی داره؟

      * خدا با همه ی قدرت و عظمتش، از روح خودش درون انسان دمیده، انسان تکه ای از خداست، اشرف مخلوقاتِ خدا شده، چون خدا به انسان باور داره که میتونه اشرف مخلوقاتش باشه.

      توحید یعنی انسان خودشم باور کنه که اشرف مخلوقاته.

      چطوری؟

      با حرکت در مسیرِ اصل

      با داشتن حسِ خوب

      با لذت بردن حقیقی از نعمت های بیشماری که خدا به آدم داده.

      اینکه خدا خودش انسان رو خلق کرده و خودش به انسان اجازه داده که زندگیش رو همونطور که دوست داره خلق کنه.

      یعنی انتخاب داده به انسان، دوست داری چطوری زندگی کنی؟ همون رو بساز برای خودت با افکارت.

      این وسط چون منِ انسان عاری از خطا نیستم، باز میرم می چسبم به خدا که تو مسیری که دارم خلق میکنم هدایتم کنه، نشونه بفرسته برام که بهتر بفهمم چه کنم، کجای کارم، درست جلو میرم یا نه.

      توحید یعنی تسلیم خدا بودن

      از خدا هدایت گرفتن

      مشورت با خدا

      فقط روی خدا حساب کردن

      اینکه هیچ قدرتی به بیرون ندم، قدرتِ مطلق خداست و خدا هم بهم قدرتِ خلق داده واسه زندگیم.

      توحید یعنی قدرت رو به غیر از خدا و بیرون ندم.

      درک این چیزهایی که نوشتم برای خودمم تازه داره شروع میشه…

      اصلا نمیدونم چرا اینجا، تو این صفحه، دارم این کامنت رو مینویسم…

      کارِ من نیست…

      آقا رضا، آفرین که باور نکردین هر باور مسمومی رو درباره مادر خانم و ….

      کلا هر طور آدم خودش فکر کنه، همون میاد تو زندگیش…

      خود من قبل ازدواج هیچ اعتقادی نداشتم به باورهای ناخوشایند در مورد مادرشوهر، خواهر شوهر، جاری و …

      خدا رو شکر که با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم.

      خودِ همسرم و خانواده ی اش بسیار دوست داشتنی هستن.

      تو سپاس گزاری هام همیشه از خدا تشکر میکنم برای مادر شوهر، پدر شوهر، خواهر شوهر، برادر شوهر، جاری ام و دو تا فسقلی های شیرینشون.

      یه خانواده ی شوخ طبع، متفاوت از خانواده ی خودم و به همون میزان دوست داشتنی.

      حتما که ما آدم ها با همدیگه اختلاف نظر داریم که کاملا طبیعیه، اما احترام میذاریم به سلایق هم.

      وقتی قراره بریم منزل خانواده همسرم، عین وقتی میریم خونه خانواده خودم ذوق میکنم، چون خوش میگذره، مهربونن، باصفا هستن، شوخ طبعن…

      اینارو گفتم به خودم یادآوری کنم هر وقت مکدر میشم از چیزی، چه با همسرم، چه داخل خانواده خودم چه همسرم، مسئله از اونا نیست…

      از درون خودمه که تلاطم به وجود اومده…

      وگرنه اونا همونایی هستن که کلی باهاشون بهم خوش میگذره…

      گاهی رودربایستی یا ترس از قضاوت نمیذاره خودم باشم و لذت ببرم از خودِ حقیقی ام تو ارتباط هام.

      اما وقتی کنترل ذهن میکنم، همه چیز عالیه…

      خیلی آروم تر شدم نسبت به گذشته…

      صبورتر

      مهربان تر…

      انگار اون سمانه ی حقیقی، سمانه ای که خدا متولدش کرد در این دنیا رو دارم پیدا میکنم کم کم …

      گوش هام، چشم هام حساس شدن به توجه به زیبایی و دوری از نازیبایی…

      دیشب یه تغییر دیدم در خودم که کیف کردم:

      دو نفر داشتن غیبت میکردن، منم بودم توجه نکردم، یه بار هم گفتم بچه ها غیبت نکنین…

      انقدر غرقِ شیرینیِ لحظه ای غیبت بودن که خارج نشدن از اون سیستم، منم خیلی راحت خودم جدا شدم از اون سیستم و محیط…

      افتخار کردم به خودم و یه پله بهبودم در این زمینه.

      چرا؟

      چون فقط به صرفِ اینکه از بچگی گفتن غیبت گناهه یا مثل خوردن گوشت برادر مرده ات هست اکتفا نکردم…

      به این دلیل کنترل ذهن میکنم که دور شم از اون فضا، چون قشنگ حس میکنم تو فضای مسمومی قرار میگیرم که اولیش حس بد در خودمه و اگه جدا نشم از فضا اتفاقات بد میاد برام…

      جدیدا افتادم روی دورِ تحسین خودم در کنار تحسینِ دیگران…

      تاییدیه اش رو گرفتم دیشب، برادر و دوست نازنینم آقا اسدالله تو کامنتی که با مهر برام نوشته بود این تمرین رو تایید کرد برام و کاملا مصمم شدم و هستم هم دیگران رو تحسین کنم هم خودمو…

      وقتشه یادآوری کنم وجودِ نازنینِ سمانه رو به سمانه.

      جدیدا یه طوری شده میام پاسخِ تحسین بذارم برای کامنت بچه ها، تحلیلِ خودم و افکارم آغاز میشه…

      خدا رو شکر برای این روزی.

      به قول حمید آقای امیریِ نازنینِ سایت: اینجا دفتر مشق منه…

      با عشق کامنت میخونم

      مینویسم

      پاسخ مهرانگیز دوستانم رو دریافت میکنم…

      نشانه ی جذابی اومد:

      یه کبوتر زیبا نشست روی لبه ی پنجره مون…

      الهی الحمدالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        رضا احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1750 روز

        بسم الله الرحمن الرحیم

        سلام سمانه خانم

        واقعا پیشرفت و تعهد بی نظیر شما را ستایش میکنم

        این همه شور و اشتیاق شما را موقع نوشتن تحسین میکنم

        اینقدر زیبا و فراوان مینویسید که وظیفه خودم دونستم از شما تشکر کنم

        تحسین میکنم این جهاد اکبر شما را برای زدودن باورهای پوچ مذهبی…

        تحسین میکنم این تمرین تحسین کردن شما را…

        مسلما اینکه شما تصمیم گرفتید تا نگاهتان را به جنس مخالف عوض کنید و شروع به تحسین آنها کنید خیلی جای تحسین داره

        تحسینی از جنس اون هزارآفرینایی که توی مدرسه معلمانمون بهمون میدادن

        و خب هم من و هم شما که در مسیر تکاملی هجرت از باورهای مذهبی به سمت باورهای راستین الهی هستیم آینده ای به مراتب زیباتر را داریم

        استاد عباس منش یک الگوی زیبا برای من هستند

        وقتی که برای بار اول دیدم ایشان به یک خانم دست دادند و او را در آغوش گرفتند خییییلی تعجب کردم

        با پس زمینه باورهای مذهبی ام ؛گفتم بابا ایشون دیگه کیه؟؟

        رفته به خانم نامحرم دست داده ؛ حالا کاشکی فقط دست بود ، در آغوش هم گرفته

        او روزها میخواستم ایشان را رها کنم بخاطر این کارشان ، اما قلبم اجازه نمیداد

        میگفت همین جا بمون ، جواب سوالاتت را میگیری…

        تا اینکه خودم افتادم دنبال اصل روابط بین مرد و زن و این نتیجه را که حاصل تحقیقاتم بود برای خودم ثبت کردم

        که تمام مردان و زنان این سیاره زمین مجازند با یکدیگر روابطی مانند خواهر و برادری داشته باشند ، مثل دست دادن ، در آغوش گرفتن

        تاکید میکنم که خواهر و برادری ، نه روابط زن و شوهری

        و هر کدام از آنها که ازدواج بین آنها مجاز باشد یعنی مثلا مادر و پسر نباشند یا عمه و برادرزاده اش و… ؛ بخواهند وارد روابط ازدواج شوند که مسائل جنسی در آن در میان است باید به تعبیر قرآن با وجود یک میثاق غلیظ و عقده النکاح ، مرد مربوطه آن زن مربوطه را به سرپرستی خود بگیرد و بعد از این موارد مجاز میشوند برای روابط جنسی….

        و هر رابطه ای که در این چهارچوب نباشد از قبیل دوستی های پنهانی ِ حالا من راضی اونم راضی یا صیغه های موقت ؛ زنا حساب میشود و زنا هم که در قرآن دیگر …

        البته در این روابط بین زن و مرد باید تکامل را هم رعایت کرد و هر کسی از خودش آگاه است و برای منی که عمری در آن شرایط بزرگ شده ام اصلا درست نیست از فردا برم در خیابان و شروع به دست دادن بکنم…

        استاد عباس منش هم اگر اینکار را میکنند یک تکاملی را طی کرده اند و الان چنین کاری انجام میدهند و من از ایشان معذرت میخواهم بابت قضاوت نابجایم

        و الان من این متن را من در زمانی دارم مینویسم که در اینجا یعنی شهر کرمان صدای اذان مغرب داخل اتاقم می آید و با توجه به اینکه ایام محرم است ؛ قرار است بعد از نماز عزاداری کنند اما من فارغ شدم از آن امام حسینی که او را مظلوم میخوانند و بر سر و سینه میزنند و با امام حسینی جدید آشنا شدم که بیشتر عاشقش هستم

        همان امام حسینی که در دعای توحیدی عرفه اش میگوید:

        “خدایا آنکس که تو را گم کرد چه چیزی به دست آورد ؟و آنکس که تو را پیدا کرد چه چیزی گم کرد؟”

        و به خود افتخار میکنم که توانستم در این جبهه بر آن باورهای مذهبی پیروز شوم که حتی ذره ای به دلم احساس پشیمانی راه نمیدهم از این پیروزی

        خدا رو شکر میکنم برای داشتن دوستانی پاک و مخلص چون شما ، سمانه خانم

        در پناه رب العالمین باشید…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1907 روز

          به نام خداوند بخشنده و مهربان

          به نام خداوند هدایتگر

          به نام خداوند وهاب

          سلام به شما آقا رضا و همه ی دوستان عزیزم در این سایتِ شگفت انگیزِ توحیدی، که هر چی بیشتر جلو میرم و آگاهی ها میان بیشتر شیفته ی خدا میشم.

          ممنونم ازتون که وقت گذاشتین و برام کامنت نوشتین، بسیار خوشحال شدم که در ابتدای صبحم، نقطه آبی رو دیدم و پیام شما رو دریافت کردم.

          امروز به عادتِ این چند روز، با ستاره قطبی آغاز شد…

          سمانه جان، همه چیز تکاملی جلو میره.

          نمونه اش همین نوشتن ستاره قطبی.

          اوایل حس داخل خواسته هام کمتر بود، الان بهتر شده.

          باورم نسبت به خلق خواسته هام توسط خودم کمتر بود، الان بهتر شده.

          قبلا نمیدونستم چی بنویسم چون باور کمی داشتم به خلق…

          الان با عشق مینویسم، ذوق دارم بگردم تو خودم ببینم امروز چی میخوای سمانه، بنویس که خلق کنیم با هم، به پشتوانه ی الله مهربونم.

          با شور و شوق مینویسم، چون تیک هایی که هر روز و هر شب میخوره تو لیستم داره میره تو ناخودآگاهم نفوذ میکنه و میگه که میشه، پس راحت بنویس، با عشق بنویس.

          خداوند سرشار از حکمته.

          سرشار از زمان بندی های دقیق با جزئیات.

          سرشار از مهربونی و بخشش.

          سرشار از رسوندنِ روزی پاک و شیرین.

          هر چی از خدا بگم کمه، من اندازه ی درک فعلی ام مینویسم و کاملا امیدوارم که هر لحظه که جلو میرم ظرفِ درکم نسبت به خدا، خودم، جهان، قوانینِ جهان بهتر میشه.

          روند تکاملی کلید واژه ی امروز منه.

          توجهم رو نسبت بهش جلب کرد خدا جان…

          اینکه سمانه خانم گفته میشه بهت، مرحله به مرحله، صبور باش، جواب ها یهویی نمیان…

          موفقیت های گذشته گاهی باعث میشه گول بخورم، فکر کنم ساده و سریع بوده پس الانم باید ساده و سریع جلو بره دیگه…

          ساده و به سرعت، باورِ غلطی نیست، وقتی که من از لحاظِ باور آماده باشم، اتفاقا ساده، سریع، شیرین عین یه بشکن زدن اتفاق میوفته خواسته ام.

          اما من که الان میدونم دلیل ساده و سریع رسیدن به خواسته ام، از روی شتاب و طی نکردن روند تکاملی میاد، پس متوجه شدم هنوز باورهام باید آماده شن…

          روند تکاملی ربطی به زمان نداره.

          به تعداد و تکرار تمرین کردن مربوطه…

          اینکه 10 ماه طول میکشه یا 3 روز به سبک کار کردن من روی خودم و میزان تعهدم به تصمیمم داره…

          این زمان، زمانِ آماده سازیِ خودم از لحاظِ روحی روی باورهامه، نه زمانی که تصمیمم به نتیجه برسه…

          تو جاده که باشم، دیگه مبحثِ زمان، به خودیِ خود قطع میشه برام.

          میوفتم تو اصل و دیگه زمان مفهوم نداره، کی میرسم مفهوم نداره، من فقط تو جاده ام، خوشحالم، دارم جلو میرم، چشم هام درخت ها و گل های کنار جاده رو میبینه و لذت میبره، همینطور میرم جلو، چشم هام قشنگی آسمون و ابرها رو میبینه و لذت میبره، بعد بارون میاد تو جاده، بازم کیف میکنم و همچنان دارم میرم رو به جلو تو جاده، بعد جلوتر میبینم جاده تبدیل شده به دالان سر سبز (من عاشقِ دالان های سرسبز که دو طرفه اش درخت هستن خم شدن به سمت خیابون یا کوچه هستم.) که هم زیباتر کردن جاده رو و هم سایه تولید کردن و پکیج لذت بخشی رو فراهم کردن…

          اینا داره تصویرسازی میشه تو ذهنم که دارم مینویسمشون…

          قلم از دست من خارجه…

          یه کم میرم میبینم داره یه نسیم مطبوع و ملایم و روح نواز هم میاد تو اون دالان سرسبز، بازم لذت میبرم، دلم قنج میره و همچنان ادامه میدم…

          برای این جاده، دالان، مسیر انتهایی وجود نداره از لذت بردن…

          نمونه اش استاد عباس منش عزیزم، معلم عزیزم، و مریم جانم، معلم عزیزم…

          مگه برای لذت بردنشون از لحظه تو زندگیشون انتهایی وجود داره؟

          خیر

          به قول مریم جون هر لحظه هدایت میشن به زیبایی های بیشتر، جدیدتر، بکرتر و ‌‌…

          داشتم مینوشتم دقیقا یاد سریال سفر به دور امریکا افتادم…

          نه تنها خودتون لذت بردین، بلکه با این سری فایلهایِ تصویریِ باکیفیت و خوش آب و رنگ، ما رو هم شریک کردین در سفر، در دیدنِ زیبایی ها…

          یه مثال بارزش برای من همیشه دیدنِ شگفتیِ آبشار نیاگارا تو این سریاله…

          اینکه آبشار افتاده بین آمریکا و کانادا

          اینکه دو کشور دسترسی مستقیم دارن به آبشار

          و جذابیت های خود آبشار…

          من آبشار رو تو ویدئوهای شما طور دیگه ای حس و لمس کردم…

          انگار قبلش فقط شنیده بود، حتی اگه دیده بودن تصاویری رو هم برام انقدر مهم نبود…

          اما ویدیوهای شما انگار جهانِ دیگه ای رو برای من آشکار کردن…

          مریم جانم، مریم جانِ شایسته ی شایسته، مرسی که پشتکار داشتی و با عشق ویدئو ضبط کردین و روی سایت قرار دادین.

          من به واسطه پشتکار شما این تصاویر زیبا رو از سایت دریافت و مشاهده کردم.

          بی نهایت سپاس گزارتم عزیزِ دلم.

          و استاد جان، استاد عباس منش جان، ممنونم که علارقم میل باطنی تون برای عکاسی و فیلمبرداری در سفر، با مریم جان همکاری کردین و این مجموعه آماده شد و رفت روی سایت.

          بی شک این سریال و همچنین زندگی در بهشت و تمرکز بر نکات مثبت، سه تا از وزنه های سنگین و ارزشمند سایت هستن.

          چرا؟

          چون فازِ عملیِ آموزش های شما آشکار شده داخلشون.

          من فایل صوتی گوش میدم آموزش هارو، بعد تمرینش میشه فایلهای سریال ها…

          میشنوم اعتماد به نفس، شجاعت، بعد در عمل شما و مریم جون رو در سریال زندگی در بهشت میبینم که تو عمل دارین نشون میدین و زندگی میکنین اون باورهارو، و بعد باور خودم نرم نرم شکل میگیره…

          شما خودتون زیبا زندگی میکنین و جهان رو به جای زیبایی برای زندگی تبدیل میکنین.

          تحسینتون میکنم با تک تک سلول های بدنم، به تعداد تمام برگ های تمام درختانِ جهان…

          خدا رو بی نهایت شکر میکنم که آشنایی با شما، حرکت در مسیر رشد و بهبود زندگیم رو روزیِ من کرده …

          به قولِ آقا رضا به نقل قول از امام حسین (ع) که بی شک یکی از بهترین بنده های خداست به واسطه ی کنترل ذهن شدیدی که داشته (تقوا):

          “خدایا آنکس که تو را گم کرد چه چیزی به دست آورد ؟و آنکس که تو را پیدا کرد چه چیزی گم کرد؟”

          و اما داستانِ زیبای خوندن این کامنت و لحظه ای که دیدمش…

          بعد از نوشتن ستاره قطبی و سپاس گزاری، سایت رو باز کردم، ساعت 09:08 دقیقه بود، تا رفرش کنم سایت رو تو دلم رد شد میشه نشونه بیاد؟

          ساعت 09:09 دقیقه دقیقا نقطه آبی، حاویِ پیامِ شما مشاهده شد…

          نقطه ی آبی که برای من، پیام رسانی هست از جانبِ خدا…

          که به چی توجه کنم …

          اون لحظه باید به چی توجه کنم؟

          خدا بهم برنامه ی روزانه میده…

          چی از این باحال تر که تسلیم باشم و گوش به فرمان خدا، خودش بهم میگه امروز قراره روی چه پروژه هایی کار کنم.

          تو مسیر هم که خودش دائم هدایت میکنه، منم لذت میبرم از اینکه سکان هدایت تو زندگیم دست خداست، من با خیال راحت و قلبی آروم چشم میگم، خودم لذت میبرم، دچار حس های بد هم نمیشم.

          از خدا برای خودم و همه میخوام که هر چه بیشتر تو مدار تسلیمِ خدا بودن، صبر، سکوت قرارمون بده تا بتونیم ذهن رو آف کنیم، قلب رو روشن کنیم…

          اینکه هر لحظه بهتر شیم تو کنترلِ ذهنمون.

          دیروز یهو متوجه شدم، به دلیل ترس از ناراحت کردن یکی از عزیزانم نه گفتن سخت شده برام، امروز خودش هدایتم کرد، نه گفتن رو تمرین کنم با همون مثال…

          نه گفتم، در قالبی زیبا، ساده، شیرین، مودبانه با جسارت…

          و نترسیدم از ناراحت شدن فرد…

          (این ترس مساوی است با شرک)

          پاسخی از طرفش اومد کاملا زیبا بود و تشکر آمیز…

          اینه معجزه ی توحید…

          یه تحسین برای سمانه: یه دونه شرک رو دور کردم از خودم، وقتی بترسم از قضاوت یا ناراحت شدن دیگری از خودم یعنی بهش قدرت دادم و این مفهوم مستقیمِ شرکه…

          خدا رو شکر آگاهی روزی ام شد و اصلاحش کردم.

          آفرین سمانه جونم.

          یه مورد تحسین برانگیز دیگه هم داشتم صبح:

          در کابینت رو باز کرده بودم لیوان‌ها رو از تو ماشین بذارم داخلش…

          سرم خورد به لبه ی تیز در کابینت:

          نجواها: چرا خورد؟

          ای دَرِ بی تربیتِ کابینت، مگه چشم نداشتی سمانه رو ببینی :)

          (این شوخیِ همیشگیِ همسرم با منه)

          خدایا، چرا سرم خورد در کابینت نمیتونستی آگاهم کنی که آسیب نبینم؟

          برو عامو…

          واکنش سمانه:

          مسئولیتش رو بپذیر، از بی دقتیِ خودت بود، احتمالا کمی هم چاشنیِ شتاب ات باعث این اتفاق شد…

          بلافاصله سرمو نوازش کردم و تموم شد…

          سمانه آفرین برای واکنشی که خلق کردی

          برای پذیرفتن مسئولیت این اتفاق

          امروز خیلی یهویی و باز هم داخلِ پروژه ی جذابِ پیاده روی آگاه شدم به شرک دیگری در خودم:

          من قبلا تو بگو مگوهای خانوادگی سر موضوعی که با یکی از اعضای خانواده نظر متفاوت داشتیم، همش میترسیدم یعنی چی میشه؟

          یعنی چی میگه؟

          یعنی دعوا میشه؟

          یعنی بی احترامی میشه تو خانواده؟

          سر و صدا میشه؟

          منم گریزان از اختلاف نظرهای داخل خانواده.

          چون هر کی حرف خودشو میزنه و کسی کوتاه نمیاد این جور وقتا…

          همه میگن ما درستیم، دیگری خطا میکنه…

          انگار که بخوام همیشه صلح و صفا باشه، دعوا و درگیری نباشه…

          البته به درک الانم:

          نه صلح و صفایی که خلق میشه با افکار درست و روابط درست

          بلکه صلح و صفای باطلی که از سکوت بیاد، از ترسیدن بیاد…

          آخرین نوسان درون خانوادگی مربوطه به سال 99…

          اما طور جالبی جلو رفت…

          ترسهام ریخت، چون کامل به خدا سپرده بودم اون پروسه ی سنگین و در ظاهر سخت رو.

          اما خدا خودش شیرین جلو بردش…

          اینا به کنار ، امروز واسم یادآوری شد چقدر شرک داشتم و قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به یکی از اعضای خانواده ام.

          چقدر ترسیدم تمام اون دفعات…

          خدا رو شکر برای این آگاهی ها

          استاد جان مرسی، الان بهتر میفهمم و میتونم شجاعانه تمرین کنم تو هیچ موردی قدرت رو به غیر خدا ندم…

          دقیقا وقتی از چیزی میترسم یه نشونه است که دارم قدرت رو از خدا میگیرم میدم عوامل بیرونی…

          میخواد این عامل بیرونی یه آدم باشه، یه حیوان باشه، یه شرایط مالی باشه، یه شرایط آب و هوایی باشه، میخواد هر چی باشه…

          مهم اینه کم کم تمرین کنم، یاد بگیرم قدرت دادن به هر چیزی غیر از خدا میشه عامل بیرونی و شرک محسوب میشه.

          این کامنت صبح شروع شد، استندبای موند، تا الان ارسال بشه، حتما الان بهترین زمانِ ارسالشه.

          یه چیز جالب بگم، من صبح داشتم برای شما پاسخ مینوشتم، برادر خودم همون موقع زنگ زد، صحبت کردیم و بعد هم تونستم ببینمش…

          خیلی سورپرایزطور اومده بود به مامانم سر بزنه، سَرِ راه دنبال منم اومد با هم رفتیم خونه ی مامانم.

          من برای شما نوشتم تو هر دوتا کامنتم که شما هم اسم برادرم هستین و تو کامنت سوم برادر خودمو دیدم امروز.

          نشونه ی جذابی هست برام.

          منم خدارو شکر میکنم برای دوستانی توحیدی و مهربان مثل شما، در این سایت دوست داشتنی.

          ممنونم از پیامتون، تحسین هاتون نسبت به عملکردم، نوشته هام و …

          و اینکه باعث شدین بنویسم و ردپا بذارم از خودم …

          به قولِ حمید آقای حنیفِ عزیزِ سایت، در پناه جانِ جانان، رب العالمین سلامت، شاد، ثروتمند، سعادتمند باشین

          چقدر دوست دارم اعضای این سایت دقیقا شدن مثل اعضای خانواده ام، دوستشون دارم، احترام قائلم براشون و بهشون افتخار میکنم با قلبم.

          خدایا مرسی برای خلقِ غالبِ ستاره قطبی هام، هر روز بیشتر از قبل تیک میخورن. الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    زهرا کاسه ساز گفته:
    مدت عضویت: 1489 روز

    سلام سلام وای استاد عجب فایلی

    چه احساس نابی هنوزفکرمیکنم صورتم خیسه چون کل اون زمان باریدن باران من توی پرادایس بودم وهواشونفس میکشیدم

    خدایاشکرت خدایا شکرت خدایاصدهزارمرتبه شکرت

    میزان تحمل شماچقدر است؟

    واقعا هیچ قیمتی نمیشه روی فایلای،شما گذاشت این همه اگاهی ناب رایگان ؟؟؟؟

    مگه میشه؟؟؟

    کجای جهان روسراغ دارید که یه نکته بهتون یادبدن بدون هیچ هزینه ایی

    اونوقت ماتواین سایت هرروزوهرروز نکته های ناب الهی رویادمیگیریم اونم رایگان!!!!!

    استادمن زندگی کردن به روش قبلم روفکرمیکردم طبیعیه وهیچ راه حلی نداره

    چون زندگی مادروپدرم هم همین بوده زندگی پدرشوهرو مادرشوهرو وبیشتراطرافیان هم همینجوری بوده چه جوری؟؟؟؟

    اینکه ادم بایدتوزندگیش قناعت کنه پولاشوجمع کنه یه ماشین بخره یه خونه بخره بعدشم پولاشوبرای سروسامان دادن بچه هاش جمع کنه و…

    خوب توای مدل زندگی که منم بعدازازدواجم همین مدلی بود زندگیم مردا سرکارمیرن یه حقوقی میگیرن که باهاش خرجای زندگی رومیدن بعدشم وا موقرضو قسط وخرید خونه وماشین

    تواین مدل زندگیا خیلی خبری از تفریح های لاکچری وانچنانی

    سفرهای خارجی

    رستورانهای لوکس

    و خوردوخوراک شاهانه

    نیست

    باید ازاون اول همه چی حساب کتابی باشه تا اخربرج پولت کم نیاد من تا 5 6 سال بعدازازدواجم باهمین باور زندگی میکردم اما یه روز قشنگ یادمه باهمسرم صحبت کردم گفتم من دوست دارم جوردیگه ایی زندگیم باشه راحت بپوشم سفربرم بخورم وتفریح کنم که خوب حرفمون به اینجارسید که تواین مملکت و بااین وضع حقوق ها نمیشه اینجوری زندگی کرد ولی نمیدونم اون روز ذهنه من قبول نکرد چندین بارتااون موقع ازاین بحثاباهم کرده بودیم وبی نتیجه تموم شده بود ولی اون یه باروخوب یادمه که اخرش گفتم نه اینطوری نمیشه بالاخره یه راهی هست پس چرااین همه ادم تونستن(اون موقع هیچی ازقانون نمیدونستم)

    بعدهم گفتم اخه چراخدانبایدبراما بخوادخداکه خیلی مهربونه دوستمون داره به خداکه میشه بهتر زندگی کرد خدامیخوادبرامون و خوب یادمه که ازاون روزبه بعدهدایت شدم به یه سری فایلهای شماتواینستا و…..

    الان که این فایلوگذاشتیدقشنگ یاداون روزافتادم که من نخواستم تحمل کنم من نپذیرفتم که زندگی من هم باید مثل اطرافیانم باشه وهیچ راه دیگه ایی نیست من گفتم نه میشه خدا براماهم میخوادحتمایه راهی هست اگه مثل اون 7سال گذشته قبول میکردم ومی پذیرفتم که همین مدل میشه زندگی کرداینقدرتواین دوسال تغییرنمیکردم نمیگم که الان همه چیمون لاکچری،شده نه ولی همین که فهمیدم قضیه ازچه قراره وچرا زندگی من واطرافیانم اکثرا این مدلیه

    چرایه عده اینقدرراحت پول میسازنو لذت میبرندهمین که ایناروفهمیدم یه دنیا برام ارزش داره چون کلی زندگیم تغییر کرده براخودم یه کسبو کاری راه انداختم که همیشه پول داشتم و الانم با باورهای خوبم بااینکه کسبو کارم روتعطیل کردم تابرم دنبال کارموردعلاقم ولی همیشه پول دارم

    کلی سفرهای عالی رفتیم تواین دوسال

    کلی تفرح های خوبوتجربه کردم

    کلی رابطم باهمه مخصوصاهمسرم بهترشده

    کلی به خدانزدیکترشدم

    توتربیت بچه ها چقدراروم ترشدم

    و چقدرسلامتی رو تجربه کردم و….

    .استاداگه میخواستم اون وضعیتوتحمل کنم وقبول میکردم که چاره ایی نیست الان مثل همه اطرافیانم ومثل قبل داشتم به زندگیم ادامه میدادم وهیچ امیدی هم نداشتم که همه چی درست میشه میگفتم دیگه زندگی همینه دیگه

    خدایاشکرت خدایاشکرت که منوبه این مسیرهدایت کردی تابفهمم که ثروت سلامتی وارامش روندطبیعیه زندگی

    استادازشماخیلی سپاسگزارم واقعا به خاطر درک بالایی که ازاین قوانین دارید واینقدرخالصانه با مابه اشتراک میذارید

    دلتون به نگاهه خداگرمه گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: