میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 9

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احسان و حدیثه گفته:
    مدت عضویت: 3164 روز

    سلام به استاد و همه ی دوستان

    حدیث هستم

    من تو زندگیم موارد زیادی داشتم که تحمل کردم چون با صبر اشتباه گرفته بودم .و فکر میکردم هر چهقدر تحمل کنم طبق قران جزو صابرین میشم

    یه مثال بارز :

    تحمل همسر سابقم بود ایشون اعتیاد داشت و فوق العاده در تمام زمینه ها بر عکس من فکر میکرد .

    هیچ وقت همدیگه رو درک نمیکردیم و من از زمان خاستگاری که راضی به ازدواج با ایشون نمیشدم تا چهارده سال هر سالی یک بار خونه ی پدرم میرفتم و میخواستم ازش جدا بشم ولی مادرم به شدت مخالفت میکرد و برنامه ای پیاده میکرد تا دوباره با زور و گریه من بهش فرصت دوباره بدم ولی همون اش بود و همون کاسه و ما هیچ کدوم احساس رضایت نمیکردیم.

    واقعا تو اون 14 سال چه چک و لگدایی جهان بهم زد تا بیدار بشم و به خودم ارزش قائل بشم نه به اینکه حالا من دختر فلانیم و آبرو داریم و برای خانواده ی ما زشته وووو

    اما بعد 14 سال که برام واضحتر شد که این شرایط ادامه داره و منی که بارها و بارها میخواستم از شر این شرایط خلاص بشم ولی اصرار مادرم نمیذاشت این دفعه از شهرمون فرار کردم و دیگه حاضر به ادامه ی اون زندگی نشدم

    از طرفی پسرم که 13 ساله بود چند وقت باهام زندگی میکرد و دیدم رفتار پسرمم شبیه ازارهای پدرشه و اینجا دیگه تحمل نکردم و پامو روی احساسم گذاشتم و از اونم خودمو پنهان کردم تا مجبور بشه بره پیش پدرش .و همونم شد .

    چند سالی با ارامش برای خودم زندگی خوبی داشتم و متوجه شدم تو اون زندگی چقدر با تحمل کردن به خودم ظلم کردم .

    اگه وابستگی به مادرم نبود اول از همه ازدواج اجباری رو تحمل نمیکردم بعدشم 14سال از بهترین روزهای عمرم هدر نمیرفت

    از وقتی برای خودم ارزش قائل شدم و شروع گردم خودم رو دوست داشتم جهان کلی کمکم کرد یه همسر ایده ال بهم داد با یه زندگی روان و قشنگ تو یکی از شهرهای زیبای شمال .

    من از اون زندگی و شوهر و بچه گذشتم و الان یکی دو هفته دیگه بچمون پا به دنیا میگذاره و خدا میدونه چقدر قراره ما از وجودش لذت ببریم .

    هر روز خدا رو شکر میکنم بابت هر لحظه که از اون شرایط نادلخواه به این شرایط دلخواهم هدایت شدم

    تشکر از استاد و صحبتهای تاثیر گذارشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1342 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به همگی

    ‎وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (7)

    و (نیز به یادآور) هنگامى که پروردگارتان اعلام فرمود: همانا اگر شکر کنید، قطعاً شما را مى افزایم، و اگر کفران کنید البته عذاب من سخت است.

    ابتدا خدا را صد هراز مرتبه شکر بخاطر این آگاهی های توحیدی تشکر ویژه از زحمات استاد د خانم شایسته.

    موضوع، تحمل کردن

    ابتدا باید درک کنیم که تحمل‌ کردن با صبر کردن کلی فرق داره ؛

    صبر کردن ٪ یعتی درک قانون تکامل، قبول این مساله که باید روند و تکامل طی بشه تا کار، خوب از آب در بیاد

    مثال برای صبر، وقتی گیاهی را می کاریم باید صبر کنیم تا تکامل آن طی بشه و به رشد نهایی برسه ، نیاز نیست برای اینکه زودتر رشد کنه بهش آب و خاک ونور بیشتر بدهیم،

    تناسب اندام، برای ایکنه عالیه بشه باید تمرینات و برنامه غذایی مربی ورزشی را رعایت کنیم و آن روند باید طی بشه.

    اما تحمل کردن = یعنی زجر کشیدن، یعنی تسلیم شدن در برابر مشکلات، یعنی پذیرفتن شرایط سخت و دشوار ، یعنی قبول اینکه راه حلی نیست، که همه اینها بخاطر ضعف در ایمان هست، و بخاطر داشتن باورهای نادرست است.

    و راه حل ،

    قبول کنیم که هیچ چیز در این دنیا زجر آور نیست ، همه چیز باید در شرایط آسان و طبیعی باشد .

    و اولین راه هم اینکه من باید خودم را تغییر بدهم ، باید باورهای توحیدی را جایگزین باورهای نادرست کنم.

    باید قبول کنم که تحمل نکنم و از درگاه الهی نا امید نشوم.

    مطمئن باشیم که راه حل هست ، راه آسان و طبیعی برای حل مشکل است.

    پس باید ذهن خودم را تغییر بدهم و سپاسگذار الله باشم.

    سپاسگذار قوانین ثابت کیهانی، بخاطر بی نهایت عدل الله، سپاسگذار ی بخاطر اینکه من خودم با افکارم و فرنکاسم اتفاقات را رقم میزنم .

    برای تحمل نکردن باید خودم را تغییر بدم چون راه حل همیشه هست من باید باورهای خودم را تغییر بدهم .وقتی با یک قرص خوردن بچه نیاز نیست که 6 ماه گریه کنه پس باور کنیم که این شرایط سخت را باید تحمل نکنیم،

    دنبال‌ راه حل باشیم و بدانیم که مسائل از راه طبیعی و آسان حل میشن.

    در پایان ، صد هزار مرتبه شکر بخاطر همزمانی پایان ضبط فابل و آغاز شروع باران و رحمت الهی.

    خدایا صد هزار مرتبه شکر.

    خدایا صد هراز مرتبه شکر

    خدایت صد هزار مرتبه شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مینا ترابی گفته:
    مدت عضویت: 2010 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته دوست داشتنی و اعضای این خانواده صمیمی

    استاد جون کاملا میشه نیت خیر رو در حرفهای شما حس کرد. واقعا خدارو شکر میکنم که در مدار دریافت این آگاهی ها قرار گرفتم. چقدر نوع زندگیتون رو دوست دارم خودتون 2 تا تو پرادایس زیبا و زندگی تو اون طبیعت نتیجه اش میشه وصل شدن به خدا و دریافت الهامات که قبل از بارون بیاید این همه آگاهی خوب که به اندازه دوره هاتون ارزشمنده رو با ما به اشتراک بذارید و بعدش اون باروووون ..

    تحمل تو زندگی من برمیگرده به قبل از مهاجرتم، به درخواست فامیل شوهرم با اونها همکار شدم و بعد از چند ماه که کار رو غلطک افتاد دیدم که رفتارشون با ما تغییر کرد ولی شرک اجازه نداد زودتر ازشون جدا شم. حرف مردم نگرانم میکرد که خانواده شوهرم درموردم چی فکر میکنن، چون احترام زیادی برای خانواده شوهرم قائلم ، اشتباه گرفته بودم که احترام سرجاش ، من نباید تن به کاری بدم که اونجا بهم بی احترامی میشه. البته هیچ وقت رفتار بد آدمها رو تحمل نمیکردم ولی اون موقع گیر گرده بودم تو حرف مردم… بالاخره بعد از 9 ماه زدم بیرون و گفتم من دیگه نمیتونم با شما همکاری کنم.

    چی شد، یه کار بهتر با عزت بیشتر، مرتبط با رشته تحصیلیم و راحت تر برام پیدا شد. و بعد از سه ماه مهاجرت کردم …

    از زمانی که مهاجرت کردیم ، خدا دونه دونه جایزه هاش رو به ما داد. هر چی ما رها تر شدیم جایزه ها بزرگ تر شد.

    الان 2 سال ترکیه هستیم ، تو این مدت به اندازه کل زندگیمون خوش گذروندیم و از زندگی لذت بردیم. زمانی که دیگه تحمل نکردیم اتفاقات کاملا تغییر کرد تو زندگی ما.

    الانم تصمیم گرفتیم به آلمان مهاجرت کنیم و کارهاشو انجام دادیم انشااله به امید و توکل به خدا شروع سال 2024 ما تو آلمان هستیم. چند ماهه که باورهاشو داریم میسازیم و البته شجاع تر شدیم میریم به امید اینکه خدا دوباره سورپرایزمون کنه…

    دوستتون دارم با همه قلبم

    ممنون از آموزشهای خوبتون

    در پناه الله یکتا سالم و ثروتنمد و شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    به نام خداوند عاشق عاشقان سلام

    سلام بر استاد خوشتیپ و عزیزم

    سلام بر خانم شایسته بی نظیر و هنرمند که تصاویر زیبای پارادایس را فیلمبرداری می کند

    سلامی بر دوستان عزیزم در دانشگاه و سایت عباسمنش دات کام

    تحمل از کمبود ، ترس و عدم باور فراوانی میاد

    نتیجه تحمل کردن احساس بد و نتیجه اتفاقات بد و بدتر هدایت میشوی

    صبر از ایمان ، آرامش و فراوانی میاد نتیجه صبر احساس عالی و نتیجه آزادی ، روابط عالی

    و ثروت بی پایان است

    من داستان زندگی خودم بگم من سال 95 وارد صنعت بیمه شدم و خیلی سریع رشد کردم. و مدیر فروش شدم و به توانایی شخصی خودم

    ایمان دارم

    حاصل این کارکرد 600بیمه انفرادی و حدود3500 بیمه نامه تیمی بود

    در مدت دو سال ونیم و یک درآمد غیر فعال خوب و عالی

    بعد از یک مدتی دو مورد برای من پیش آمد

    همکارانی داشتیم خانم بود استاد حاشیه و داستان بود

    و حالا کسایی که کار بیمه کار کردن برای تیم سازی و شبکه سازی آگهی تبلیغاتی زیاد می زدند

    و ایشان نماینده ها را زیر کد خودش میزد

    بدون اطلاع بده بعد از یک مدتی متوجه شدم بهشون گفتم چرا

    اینکار می کنی و رفت به بود گزارش داده بود و با ساعت فیلمبرداری صدا و عکس می گرفت

    در کل حاشیه بود

    من تحمل نکردم و از آن دفتر جدا شدم

    کلا از بچگی زیر حرف زور نمی رفتم

    و چیزی الکی باور نمی کنم

    و تازه با استاد عباس منش آشنا شدم و با فایلهای رایگان و کتابها و بعد دوره عالی دوازده قدم شروع کردم

    همزمان شده با موضوع پندمیک و من هنوز بوشهر بودم

    من حدود نه ماه در زمان پندمیک تخصصی روی بزرگترین ایرادیکه داشتم کار کردم و ندیدن زیباییها بود فایل آگاهی در پرتوی آرامش

    و تمرکز بر نکات مثبت خیلی به من کمک کرد

    تا رسیدم قدم نهم همزمان بود با سریال زندگی در بهشت

    تا به عبارت توحیدی رسیدیم

    و روی این عبارت تاکیدی کار کردم

    و این باورهای توحیدی در وجودم ساختم

    جهان سرشار از مردمان نازنین و مهربانی هستند که از هر جهت به من کمک می کنند

    الگو من خود استاد بود و الگو مرد نازنین

    لری بود که در پارادایس به استاد کمک می کرد

    باوری دیگر خدایا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده

    باور بعدی خدایا من به تو عدالت تو ایمان دارم آنچه متعلق به من است هیچکس نمی تواند از من بگیرد

    این باور هنوز خیلی کار دارم و بهتر و بهترش کنم

    فرصتها هر روز داره بیشتر و بیشتر میشود

    واکنش نشان ندهم و من خالق زندگی خودم هستم

    بعد از چند ماه بعد بصورت معجزه آسایی مهاجرت کردم به مشهد پول بلیط پرواز م

    هدیه گرفتم

    دو روز بعد بچه های مشهد عضو سایت هستند

    را ملاقات کردم

    و سال گذشته به وسیله یکی از دوستان به صورت هدایتی مسافرت رفتم خیلی خوش گذشت و در آن سفر بصورت هدایتی خانم مرجانی که (قدم دوازده در چکاپ فرکانسی

    پگاه )

    را ملاقات کردم و یک روز ناهار مهمان خانم پگاه مرجانی بودم و کارگاه و دفتر شرکتش

    از نزدیک دیدم

    ایشان یک الگوی موفق هستند

    از دوستای خوب من است

    که سراسر عشق و محبت و نازنین و قابل احترام

    هستند

    و در آن سفر چند تا دوستان جدید پیدا کردم

    یک مدت بعد از کار بیمه بیرون آمدم و تحمل نکردم تمام بخشیدم و حالا کسب و کار شخصی خودم را دارم

    این

    مثال استاد به من کمک کرد در مورد ناپلون بناپارت کشتی ها را باید آتش زد و دیگه به گذشته بر نگردی و برگشت به عقب وجود نداره

    مثال پیکان دنده آرژانتینی خیلی کمک کرد

    استاد از پیکان گذشت من هم از بیمه گذشتم

    و ظرف وجودم بزرگتر شد

    چقدر این با خودم تکرار کردم تا در وجودم نهادینه بشود

    استاد عزیزم عاشقتتتم و سپاسگزارم به من یاد دادی دنیای را زیباتر ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    سهیلا مقدمی گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام بر استاد مکتب توحیدیم

    سلام بر پارادایس زیبا جذاب با اون آسمون پر از ابر جذاب که نوید بارون میده

    و اون دستان مهربانی که پشت صحنه ،دوربین بدست استادمون رو به شایستگی همراهی میکنه

    خیلی دوستت دارم مریم بانو جان

    آقا من می خوام امروز جزو شاگرد اولای کلاس باشم مثه سیدعلی خوشدل ،سعیده جان ،مقدم و خیلی‌های دیگه که نفر اولای کامنت گذار هستن خدارو چه دیدی شاید منتخب هم شدم….

    خداروشکر میکنم در این مکتب نشستم و حضور دارم در این مدار و فرکانس

    و خداروشکر گوشم محرم شده برای دریافت سخنان قلبم

    قلبم گشوده شده برای این آگاهی‌های ناب

    و این سلسله فایلهای الگوها چه کرده با من اخه!!!!!

    استاد جان بینظیری و البته ایده های ناب مریم بانو جانم…

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    من در این عمر 42ساله که خداوند فرصت زندگی داده در مقطع هایی از زندگیم به وفور این شرایط نادلخواه را تجربه کردم ولی امروز می خوام داستانم رو طبق هدایت الله و همزمانی اتفاق امروزم بیان کنم.

    امروز صبح وقتی رفتم بانک در صف انتظار نوبتم نگاهم به خانمی جذاب با سنی تقریبا 60سالهگره خورد که زود شناختم صاحب سالن زیبایی بود که چند سال پیش کار میکردم و آن مدیر انقدر زیبا ست و اقامت اروپا داره و بیشتر اوقات ایران نیستن ،،،

    نظرمو جلب کرد که سریع رفتم سمتش و عرض ادب کردم و اونم بسیار منو تحویل گرفت …

    ازم پرسید کجا مشغولی و راضی هستی !؟و از این حرف‌ها و بعد گفتن که نمی‌دونم چرا بچه ها مکانشونو بعد از مدتی ترک میکنن و عوض میکنن محل کارشونو ؟!خودتو چرا رفتی باید بمونید قدیمی بشین و چند نفر رو مثال زدن که سالیان سال هست که اونجاموندن و هنوزم کار میکنن (و من اتفاقی اون افراد رو هم چند بار جاهای مختلف دیده بودم و به من گفته بودن که افرین چقدر خوشحال شدیم که شنیدیم شما در اون سالن معروف تونستین وارد کار بشین و خودشون با تحسینشون به من اعلام کردند که ای کاش ما هم جرعت و جسارت اینو داشتیم که دنبال شرایط بهتر و کسب تجربه های عالیتر باشیم)

    من که دلایل خودمو داشتم برای ترک اون سالن با لبخندی بهشون گفتم مهوش خانوم جهان همینه ازذرات ریز اتم و مولکول گرفته تا اجزا کهکشان و بدن ما همگی در حال حرکت و جابجا شدن هستن برای وضعیت بهتر و برای کسب تجارب که برایشان خلق شده ایم و این کاملا منطقی هست که آدم‌ها برای تکاملشون دل به دریا بزنن و تغییر نترسن…

    ایشون هم نظرشونو گفتن و بعد از گپی کوتاه سخت همدیگرو بغل کردیم و از هم جدا شدیم

    من صب وقتی دیدم این فایل روی سایت قرار گرفته شده با همسرم سر میز صبحانه فایل را گوش دادم و گفتم میرم بانک میام کامنتی جانانه میزارم مثه شاگرد اولا و همسرم با نگاهی که باشه بابا کامنتتو بزار شاگرررد اول خداحافظی کرد و رفت

    وقتی برگشتم از بانک خونه گفتم خوب کدوم شرایط نادلخواهمو بنویسم که با تحمل نکردن و نپذیرفتنش درهایی برام باز شد گفتم اهان سهیلا خانوم (شاگررررد اول تو خوبی)

    بیا همین دیدار با مهوش خانوم و شرایط کار قبلیتو بنویس

    من از سال 95 تا99 در سالن این خانوم به عنوان عروس کار استایل مو کار میکردم ولی از شرایطم راضی نبودم چطوررررر ؟؟با این که سالن ما بسیار شیک و با قدمت کاری 30ساله بود ولی خیلی سالنهای برند و معروفی بهتر از ما در تهرانپارس بود که اولا دوست داشتم در سالنی با سطح کاری بالا کار کنم که مهارتم با رقابت سالم هر روز بهتر شود و نیز مدیران و کارکنانی داشته باشد که به روز و تمرکز در ایده ها و راههای جدید برای ارتقا کار داشته باشند که ما به علت اینکه مدیرمان بیشتر خارج از کشور بود و برایش این مساعل مهم نبود هیچوقت نه اقدامی می‌کرد ونه استقبال می‌کرد از ایده های بچه ها و من همیشه احساس میکردم در جا میزنم ،اینجا جای من نیست

    می تونم خیلی بهتر و ایده ال تر نتیجه بگیرم

    و من این شرایط را تقریبا 5سال تحمل کردم با اینکه نادلخواه بود ولی باوری که در من شکل گرفته بود که باید اول هر کاری خاک خوری کنی اگه جابه جا بشی ضرر میکنی راهت نمیدن و اذیت میشی پشیمون میشی جای دیگه هم خبری نیس و دیگه از این فرصتهایی پیش نمیادو …

    و

    من پذیرفته بودم که باید تحمل کنم دیگه شرایط کار همینه قسمت من این سالن بوده خداروشکر از خیلی جاها بهتره اصلا کار کجا بود مردم تو زیرزمین کار میکنن و……

    در حالی که باید این باور را جایگزین میکردم که بی نهایت راه جدید شرایط جدید ایده های جدید وجود داره و هر روز جهان رو به تکامل هست نیروهایی با باورهای جدید فکر های جدید بیزینس هایی متولد میشن باور فراوانی، باور لیاقت که من لایق بهترین مهارت و بهترین شرایط کاری هستم و اینکه من خودم خالق شرایط بهتر هستم و توحیدی عمل کنم و ایمانم را به جهان نشان بدم ..

    و راهکارهایی که من هدایت شدم برای کارم این بود که به قول استاد در فایل هدایت الهی در دبی این شهود را دریافت کرد که برای مهاجرت باید کارهای ایران را جمع کند تا راه برای هدایت باز شود منم با شیوع کوید از کارم بیرون آمدم و از خداوند هدایت خواستم تا در راه درست وارد کار جدید شوم و از همانجایی که بودم شروع کردم به کار کردن روی پیجم و کار گردشی در سالنهای دوستام و به طور معجزه واری خرداد سال1401 در یکی از سالنهای برند و مطرح شرق تهران مشغول به کار شدم

    و این کارم درهایی برای پیشرفت در زمینه مهارتی و کاری و ارتباطی برویم باز کرد و بالاترین درآمد را تجربه کردم

    و اما باریک اله گفتم به خودم که چقدر در این مکتب در این مدت کمتر از یکساله که آموختم

    اول اینکه اگر سهیلای سابق بودم شاید امروز در بانک اصلا خودم را به اون راه میزدم که من ایشون رو ندیدم ولی با اعتماد به نفس عرض ادب کردم و جلو رفتم

    دوم اینکه استدلالی که درباره گردش اجزا هستی برای تکامل و کسب تجربه به فکرم اومد

    سوم اینکه وقتی امروز ساعت 4صبح به قول سعیده در غار حرای خودم به صلات بر خاستم اعتبار هر آنچه خلق کردم را به خدای فرمانروای جانم دادم

    و در پایان خداوند را سپاسگزارم برای بودنم در این عصر و در این جمع و در این اگاهیها

    الهی !

    حجاب ها از راه بردار و ما را به ما وامگذار!

    به امید رحمتت یا عزیز یا غفار!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  6. -
    روشا گفته:
    مدت عضویت: 2655 روز

    سلام

    میخوام از تحمل بگم

    من قبل از مهاجرت اولم از شهر خودمون به تهران، به معنای واقعی داشتم تحمل میکردم.

    من سن نزدیک سی داشتم که منتظر بودم تا یک شاهزاده بیاد با من ازدواج کنم و هر کسی رو نمیتونستم قبول کنم که با هر کسی ازدواج کنم یعنی معیارم برای ازدواج بالا بود و با اینکه تحصیلات بالا داشتم و ارشد مهندسی نرم افزار داشتم و به امید اینکه جایی استخدام بشم اما نه کار مناسبی داشتم و نه حتی تخصص خوب. چون تو رشته های فنی هیچ ربطی نداره چقدر تحصیلات داری باید تخصص داشته باشی.

    میشه تصور کرد دختر سی ساله مجرد که هر کسی بهش میرسه میگه چرا ازدواج نمیکنی و جدای از مجرد بودن نمیتونست پول بسازه و این برام خیلییی سختتر بود و بیشتر موقعا تو خونه بودمو بقیه به عنوان یه آدم اضافه بهش نگاه میکردن و هر کی کاری داشت به من میسپرد که تو که کاری نداری این کارو برای من انجام میدی. حتی خواهرم به امید اینکه من تو خونه هستم و کاری ندارم بچه آورده بود و من شده بودم یه پرستار رایگان برای بچش، خودش سرکار میرفت و من هر روز صبح قبل از اینکه حتی دست و صورتمو بشورم میرفتم خونش که از بچش پرستاری کنم. نمیدونم یکی کار اداری داشت من باید میرفتم یکی خونه تکونی داشت من باید میرفتم. از لحاظ روحی من رسیده به بودم به جایی که حتی میگفتم من لیاقت غذایی که تو خونه ی بابام میخورم رو هم ندارم و هر روز هر روز با مادر سر چیزهای مسخره دعوا داشتیم تقریبا هر روز گریه گریه که من داشتم.

    من اون موقعیت رو داشتم تحمل میکردم چون راهی نبود من چیکار میکردم دنبال کار گشته بودم کاری نبود خواستگار هم باید میومد که نمیومد پس من راهی نداشتم که. من فقط باید شرایط رو تحمل میکردم. جالبش این بود با اینکه اینقدر خدمات میدادم به همه، هیج احترامی رو دریافت نمیکردم چون مگه خدمات دادن یه آدم بیکار چه ارزشی داشت که.

    به قول استاد من منتظر بودم شرایط خود به خود بدون اینکه من کاری کنم درست بشه.

    اما تا کی؟؟!!! تا وقتی که فکر میکردم مجبور هستم به تحمل کردن

    دقیقا تو همون دوران بود که با استاد آشنا شدم ( و چقدر زمان خوبی به دادم رسیدی استادم) و اونقدرررر گریه کردم با فایل اول و منی که تمام تقصیرات رو با پای سرنوشت بود یا دیگران، و وقتی که استاد اونقدر رک برگشت گفت که همه تقصیرها گردن خودته خیلی شک شدم و نخواستم تا اون وضعیت رو دیگه تحمل کنم به ایده مهاجرت هدایت شدم و اووووونقدر این حرف و این ایده خدا برام واضح بود که عمل نمیکردم خدا میدونست الان تو چه وضعیتی بودم اما من عمل کردم و کلا داستان عوض شد.

    قبلا از هر چیزی من عزت و احترام رو گرفتم دیگه به من به چشم یه آدم بیکاره مجرد نگاه نمیشد دیگه دم دست نبودم. البته که همه ی اینا برمیگشت به اعتماد به نفسی که شروع کرده بودم رو خودم کار کنم و اینا میوه های اون کار کردنم بود. و اونقدر روحیه م عالی شده بود که حتی اون دوران رو که مهاجرت کرده بودم به تهران و خوابگاه میموندم یکی از هم اتاقیام که پیش روانشناس میرفت و قرص مصرف میکرد از حال و روحیه ی خوب من اونقدر اونم حالش خوب شده بود که میگفت حتی بودن تو توی اتاق حالم رو بهتر میکنه و قرصاشو کنار گذاشته بود.

    آخ یادم نمیره که اون روزا من رو ابرا بودم اونقدر لذت هر لحظه رو میچشیدم و حالم خوب بود.

    شغلی رو مربوط به تخصص خودم داشتم که ازش راضی بودم تو اون مداری که اون موقع بودم ( هر چند وقتی روی تکاملم کار میکردم اون شغل هم برام پایین بود) و در آمد من اون موقع 92 برابر شده بود.

    خیلی خیلی از لحاظ روحیه حالم بهتر شده بود و این مهاجرت پله اول بود برای موفقیت ها و مهاجرت به خارج از کشور و ازدواج با مردی که بیشترین تعامل فرکانسی رو باهاش دارم و اوووونقدر کنارش احساس خوشبختی دارم اونقدر خوب باهم میتونیم ساعتها صحبت کنیم و حرف برای گفتن داریم.

    اما همه این اتفاقها، کی اتفاق افتاد وقتی که نخواستم دیگه تحمل کنم و با خودم گفتم این طبیعی نیست و باید راهی باشه و راهش بهم گفته شد و من صدای خدا رو شنیدم و عمل کردم و مسلما بقیه اتفاقا برمیگشت به اینکه چقدر روی خودم کار میکردم. آره استاد روزی پا شدم و گفتم دیگه تحمل نمیکنم

    استادم ممنونم که با این حرفها بهم یادآوری کردی که تحمل کردن طبیعی نیست و خلاف قانون بدون تغییر خداوند هست.

    و ممنونم از مریم جانه جان برای ثبت این طبیعت بی نظیر که چشم از دیدنش سیر نمیشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    سحر ساعى گفته:
    مدت عضویت: 1837 روز

    سلام و احترام خدمت استاد عشقم و مریم جان عزیزم

    استاد حرفت حقه،من سالها مفهوم صبر و تحمل رو متوجه نبودم و یه زندگی که بی احترامی بهم میکرد همسرم و در نهایت میگفت شوخی کردمو و حتی مشروب خوردنو تحمل میکردم تازه خودمم کمال همنشین در من اثر کرده بود که چیه چیه بامن بخوره نه با هیشکی و اتفاقا خدا بهم ثابت کرد که اون کار خودشو خواهد کرد چه تو بخوری چه نه

    تحمل میکردم و فکر میکردم به خاطر خدا دارم صبر میکنم و از صابرینم،با سایت شما اشنا شدم به لطف الله،فهمیدم جای صبر دارم تحمل میکنم و ایمانم،خط قرمزامو رد کردم

    تغییر ایجاد کردم برگشتم به ایمان قبل ازدواجم

    و فهمیدم 15 سال به خودم ظلم کردم

    دیگه تحمل نکردم،با کلی ثروتی که جمع شده بود برای حفاظت از خودمو ایمانم،ترکش کردمو رفتم،اگه میخواستم ادعاهای مالی میداشتم مجبور بودم سالها طلاقو طول بدم و اعصابم خورد شه و بمونم تو اون فرکانس مخرب

    استاد گفتم خدایا باید با توکل رها کنمو برم،از خودم مراقبت کنم،ایمانمو حفظ کنم،تو روزی رسان منی نه همسر که این همه سال داشتم میترسیدم و فکر میکردم از صابرینم

    فکر کردم اینم جهاد منه که منبع آلودگی رو جلوشو بگیرم جای اینکه هرروز بحث کنم که و هی الودگی جمع کنم،استاد رهاش کردم طلاق گرفتم و الان روز به روز حالم داره بهتر میشه،اعصابم راحتتره و معجزات خدا رو میبینم که خدا ولی و سرپرست مومنین،هوامو داره.استاد خدا بهتون خیر بده که عامل خیر زندگی من شدید که حداقل دوباره برگردم به سمت خدا و او کفایتم کنه،درسته الان اون رفاه مالی رو ندارم ولی خدا رو دارم و به یقین او برای من همه کار میکنه همین طور که تا حالا کرده و قطعا با امید و صبر بهتر از انچه گرفته شده عطایم میکند،استاد این شجاعت خودمو تحسین میکنم که مثه خیلیا به پول وابسته نبودم که به خاطر اون رفاه زندگیمو ادامه بدم،به پول وابسته نبودم که نزاشتم طلاقم طول بکشه،سعی کردم تو تمام اون لحاظات ایه های خدا رو تکرار کنم،و بر ترسهام غلبه کنم

    تکرار میکردم

    او سرپرست مومنین است

    هر کس بر خدا توکل کند خدا کفایتش میکند

    تو تحت مراقب مایی

    ما نگهبانانی برایت قرار دادیم

    من رهات نکردم

    و به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا میکند که راضی و خشنود شوی

    استاد همسرم کلی پیام داد که برگردم

    از اونجایی که به روند تکامل ایمان دارم خدا تلنگر زد یه شبه تغییر نمیکنه،دروغ میگه

    و اصن خطمم واگذار کردم که تا ابد از من دور صه

    و مدام این ایه رو میگفتم

    هنگامی که در کاری تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام بده و قاطع باش

    استاد به احدی جز مامانم چیزی نگفتم که نجوا نکنن طلاق نگیر

    طلاقمو تنهایی گرفتم،کارامو کردم بعد اعلام کردم

    استاد کمی سختی ها ظاهری اومد

    و تکرار میکردم

    قطعا همراه سختی اسانیست

    حالا ادمهای کمی ناباب دورم اومد کمی ترس

    و تکرار میکردم

    و ما به تو کرامت بخشیدیم

    استاد سپاسگزارتم که هستید و دستانی از دستان نور بخش خدایید برام

    سپاسگزازتونم که بهم گفتید قران اسانه و نیاز به تفسیر نداره که با قران دوست بشم و یاری گرم باشه و الگو ببینم توش

    منی که سالها هزاران حرف میزدن بهم که باید حتما وضو بگیری باید حتما تفسیر بخونی

    و اینقدر سخت شده بود برام که قران نخونم

    خدا نور ببخشه به وجودتون به وجود مریم جان

    به زندگیتون

    و کیست که از خدا هدایت بخواد و خدا هادیش نشه

    که به سمت سایت شما هدایتم کرد

    گاهی خدا از زبان غیر با بندگانش سخن میگوید

    سپاس خدای را که شادی و سلامتی و احترام وروابط عاشقانه و ثروت و راحتی و اسونی از اولم برای من میخواست و میخواهد و من از مسیر دور بودم

    الحمدلله تا اینجاشم خیلی از خدا راضیم حتی اون موقع هایی ک6 حواسم بهش نبود او حواسش بهم بود و انگار تو دنیا یکی یدونش بود و الان بیشتر بیشتر

    استاد خدا چقدر عاشق بنده هاشه و چقدر من غافل از این منبع بیکران عشق

    دوستتون دارم،جزء سعادتمندان عرصه قیامت باشید عشقهای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    نسترن فضیلت گفته:
    مدت عضویت: 2367 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به همه ی شما عزیزان

    سلام استاد جانم

    مرسی مریم جان عزیز که فیلم گرفتین

    استاد امروز در حال نوشتن پاسخ سوالات جلسه ی دوم کشف قوانین بودم. یعنی هر بار که میام برم جلسه ی 3، می گم نه. بذار دوباره بریزم بیرون باورارو. اونارو یکی دوبار گوش دادما ولی این جلسه ی دو و تمرکز روش خیلی خیلی مهمه و چون هر بار که باوری رو می کشیدم بیرون اونقدر احساس سبک بالی می کردم و اونقدر حس خاصی داشتم که کار کردن روی جلسه ی 2 فکر کنم برای من حدود یک ماه طول کشید تا بتونم دقیق تر انجامش بدم.

    خب قضیه بحث تحمل کردن و تحمل نکردن و تفاوت اون با صبر کردن بود

    مدتی بود که احساس می کردم باید مهاجرت کنم

    می گفتم هر طور شده باید برم

    من نمی تونم تحمل کنم این شرایطو.

    جایی که هستم

    چون به تضاد خورده بودم، تضاد خواسته های نامعقول دیگران و خواسته های خودم.

    طوری شده بود که خودمم نمی دونستم اصلا چی می خوام تا اینکه توی سوال دوم از جلسه دوم درباره ی بیان خواسته تازه فهمیدم خواسته هام رو به چه شکل و برای چی می خوام

    آروم اروم زمزمه ی رفتنو بیان کردم ولی جالبه وقتی می اومدم که حرکت کنم، با شرایط تکراری مواجه می شدم.

    مثلا یادمه می گفتم اول می رم یه خونه ی دیگه. بعد می تونم برم شهر یا کشور دیگه.

    و خیلی دنبال خونه می گشتم و سرچ می کردم (هنوزم نمی دونم کی قراره برم، باید به تسلیم برسم)، اما یه روز متوجه عمق فاجعه شدم که فهمیدم قراره همون شرایط برام تکرار بشه.

    همون جنس ویژگی های رفتاری رو ببینم

    دیگه از اون روز حرف رفتن نزدم. گفتم به وقتش که باشه جهان خودش جدا می کنه من باید درک کنم قضیه رو

    دو بار تکرار شد. اینکه اگه برم، اگه فلان حرکتو بزنم با آدم یا آدم هایی مواجه می شم دقیقا دقیقا مشابه آدم های قبلی

    پس ذهنیت و باورهای من ایراد داشت.

    بقیه هر طور بودن، بودن. مهم نبود. مهم این بود که من بخاطر حس کمالگرایی و غرور احساس می کردم برترم و چون دارم دوتا فایل کار می کنم، یعنی همه چیز دانم. من آدم خوبه ی داستانم و بقیه آدم بدا.

    می گفتم درآمدم به این دلیل جلو نمی ره که اینجام. با این آدما.

    می گفتم به این دلیل نمی تونم تمرکز کنم که اینجام و وو

    تا اینکه به تضادهای بالا خوردم و اون دوتا تضاد دقیقا انگار آیینه ای بودن که منو به خودم نشون داد. اگه بگم آینه واقعا دروغ نگفتم.

    جالبه من از حرف زدن درباره شون هم وحشت داشتم. می گفتم اینا تکرارن. تکرار… نسترن تکرار داری می شی.

    یعنی چنان درسی بهم داد که تکون خوردم واقعا

    بعد از اون با تمام کج فهمی هام، به خودم گفتم اصلا مهم نیست توی چه مداری هستم، و درکم از قوانین چطوریه. اشکال نداره

    من خودمو درست می کنم

    جهاد به پا کردم

    البته باز هم با توجه به مدارم

    روابطم خیلی خیلی خوب شد

    با آدم هایی اشنا شدم متفاوت از قبلی ها

    درآمدم هی بالا رفت و بالا رفت

    ولی اینجا فهمیدم قضیه مهاجرت از مکانی به مکانی نیست. فهمیدم مهاجرت از ذهنی به ذهنی هست که به آرامش و امنیت رسیده. به نقطه ی ایمانی. به نقطه ی عطف.

    خلاصه اینکه نمی گم خیلی خوب اما فهمیدم که من یه جاهایی دارم تحمل می کنم

    من اینطوری ام، وارد شرایط سخت می شم، اما بعد از مدتی نمی پذیرم و یه جورایی شرایطو تغییر می دم با تغییر خودم، فکرم یا عملکردم. اما اینو فهمیدم که متأسفانه تحمل شرایط سخت توی یه جنبه هایی برای من طولانیه.

    برای یه سری موارد نه اما برای یه جنبه هایی چرا. طولانیه و تازه دارم به این جمله ی نپذیر همینی که هست می رسم

    اینو از دیروز بیشتر دارم بهش فکر می کنم.

    جالبه من بخاطر همین یه جمله دیروز با تمام توان کار کردم و کارهامو جلو بردم، ورزش، کار خودم، فایل. تفریح و… اما شب که شد گفتم ببین یا می خوابی و فردا روز از نو روزی از نو

    یا نمی پذیری همینی که هست و می شینی بکوب باورای مخربتو می کشی بیرون و این جلسه ی 2 رو علی الحساب می بندی می ری جلسه ی 3.

    دیشب تا خود صبح بیدار بودم و روی باورام کار کردم. روی بحث ظلم به خود و در ادامه جلسه ی دو کشف که تا همین لحظه قبل از اومدن به سایت ادامه داشته.

    که ما حتی با دیدن نشانه ها و آیات خداوند و یقین بهشون، باز هم انکارشون می کنیم و به قول قرآن به خودمون ظلم می کنیم

    امروز قبل از اینکه بیام سایت و این فایلو ببینم، داشتم به این فکر می کردم که چرا رسیدن به یه سری از خواسته هام داره سخت جلو می ره و من دارم تحمل می کنم.

    چرا یه مسیر هایی رو می دونم سخته اما مدت هاست دارم تکرارشون می کنم و می گم درست می شه.

    سوال سوم جلسه ی دو درباره ی خواسته هایی بود که بهشون رسیدیم ولی با این باور رسیدیم که نتونستیم تحمل کنیم یا بپذیریم همینی که هست

    خیلی تجربه های خوب داشتم که توی وجودم پنهان بودن و انگار یادم رفته بود اون موفقیتارو که راحت انجامشون دادم یا راحت بهشون رسیدم

    مثل راحت زمین خریدنم

    مثل راحت ماشین اول خریدنم رو

    مثل پایان نامه ی کارشناسی و پایان نامه ی دوم ارشدم رو که هر دوی اینا به راحت ترین شکل ممکن انجام شد و نوآوری هم بود

    پایان نامه ی دوم ارشدم رو اینطوری گرفتم که چند ماه پیاپی توی دانشگاه روی یه موضوع کار می کردم و اون موضوع به دلیل اشتباه استاد راهنمام که توصیه ی اشتباه کرده بود و من انجام داده بودم، به مشکل برخورد و بعد از هشت ماه من دیگه تحمل نکردم دوباره شروع کنم با ایشون چون حس می کردم برای اون پایان نامه ی تقریبا سنگین، تجربه ی خوبی ندارن و نمی تونن راهنمای خوبی برام باشن. یه روز رفتم دفترشون و هر طور بود بهشون گفتم که می خوام برگردم به شهر خودم و اونجا با استاد کارشناسیم پایان نامه بگیرم حتی گریه م گرفته بود چون به شدت بهم سخت گذشته بود (البته که توی مدار درستی نبودم) و ایشون به سختی قبول کردن و من توی کمتر از سه ماه یه پایان نامه برداشتم و راحت واقعا راحت انجام شد طوری که خیلی وقتا من نمی رفتم دانشگاه و استادم به بچه هایی که توی دانشگاه بودن می گفتن یه سری اندازه گیری هارو انجام بدن. به همین راحتی.

    ولی قضیه ی خود گذروندن ارشد توی اون دانشگاه که یکی از معروف ترین دانشگاههای کشور و حتی جهان بود، به این دلیل برای من سخت جلو رفت بخصوص نیمه ی دوم یا سال دوم به بعدش که یکی از هم دوره ای های من به شدت موج منفی می داد یعنی آنچنان ترسی از استادها داشت که همیشه پشت در اتاق استاد آیه الکرسی می خوند و می رفت داخل و من پذیرفته بودم که چون این دانشگاه یه دانشگاه برتر هست پس عادیه که سخت گیر باشن. عادیه که سخت جلو بره وو. این در حالی بود که من به بهترین رتبه وارد شده بودم و استادمون هم که مشترک بود از نظر من تجربه ی خاصی نداشت و ما اولین دانشجوهای ارشدش بودیم. من بخاطر تلقین های اون دوست توی رفت و آمد با خط واحد به دانشگاه پذیرفته بودم که باید سخت باشه و واقعا پروسه ی پایان نامه برای من سخت شد نه به این دلیل که سخت بود نه.من تجربه های خوبی داشتم و حتی به عنوان استادیار یه دوره گذاشتیم ولی پذیرفته بودم بدون هیچ منطقی.

    اما وقتی نتونستم بعد از هشت ماه تحمل کنم دوباره همون شرایط رو، گفتم می رم هر طور شده ازشون اجازه می گیرم برای رفتن و همینم شد.

    یا

    مثل همزمان کار پیدا کردن و همزمان رانندگی کردن با ماشین خودم و راه افتادن چون من باور های خوبی داشتم توی این زمینه.

    مثل کسب و کار شخصی خودم که نپذیرفتم مثل بقیه همکاران رفتار کنم و سبک خودمو پیاده کردم و الآن همه متعجبن که چطوری؟ اونم از ساده ترین و راحت ترین شکل ممکن با دامنه ی وسیع برای تنوع در محصول

    و و و و. چون نپذیرفتم.

    چون من این پیش زمینه رو نداشتم که کارها باید سخت جلو بره و با صحبتای استاد مثلا توی یه فایل درباره ی یادگیری زبان انگلیسی من باور کرده بودم که باید آسون اتفاق بیفته کارها و خیلی کارها واقعا راحت جلو می رفت.

    اما کم کم با افرادی آشنا شدم که سخت کار می کردن و به ثروت رسیده بودن و این باور برام ایجاد شد که خب همینی که هست

    باور اینکه برای رابطه یا ازدواج باید پرفکت باشی و اگه حس کنی پرفکت نیستی (کمال گرایی) یعنی وقت ازدواج نیست باید عالی ترین حد ممکن از هر لحاظ باشی چه ظاهر، چه ثروت و و و و.

    و خلاصه یه عامله تحمل سختی و کار طاقت فرسا انجام دادن فقط به این دلیل که من الآن خوب نیستم، من باید اینو تحمل کنم بعدا که خوب شدم، بعدا که لایق شدم، بعدا که پیش خدا عزیز شدم، بعدا که ثروتمند شدم، بعدا که………. من به خواسته ی بر حقم می رسم.

    این باورارو تازه پیدا کردم

    و چه باورهای ضربه زننده ای وقتی می پذیری همینی که هست یا بعدا درست می شه.

    بعدا شاید بشه

    بعدا یه اتفاق خوب میفته

    بعدا فلانی رفتارش خوب می شه

    بعدا خدا بهت نگاه می کنه

    بعدا کارا آسون می شه

    بعدااا

    اما وقتی می گی خدایا من نمی دونم. من تسلیمم. من فقط می خوام این مسأله حل بشه چون باور دارم تو همه ی ایده ها و راهکارهارو داری، هدایتم می کنی

    و اجازه می دی که هدایت بشی، درها یکی یکی باز می شه

    چند وقت پیش بود که با جلسه ی سوم گفتگوی استاد با دوستان به حس تسلیم رسیدم. به حس آرامش. گفتم خدایا تسلیم

    من نمی دونم چه قدمی بردارم

    من کارهام داره سخت پیش می ره

    و ووو

    همون روز به من گفت فلان قدمو بردار

    اصلا حتی فکرشم نمی کردم و وقتی قدم اولو برداشتم انگار تمام دنیا با من هم جهت شد. شرایط بیرون حتی، تغییر کرده بود.

    من توی زمان درست درمکان درست بودم

    و از چیزی فاصله گرفتم که خیلی داشتم روش حساب باز می کردم توی ناخوداگاهم و باعث شد بیشتر توکل کنم و درآمدم هم به موازات اون قدم و قدم های بعدش تغییر کرد طوری که به تارگتی که برای امسال زده بودم برای درآمد، توی تیر ماه تیک خورد. در حالی که یک سال براش در نظر داشتم

    یکی از کج فهمی های من این بود که باید یه اقدام عملی انجام بدم و توی این عملکردها فهمیدم من اقدام های عملی خوب انجام میدم، مثلا برای روابط، تقریبا می شه گفت راحت تر از اونایی که احساس می کنم مناسب من نیستن فاصله می گیرم، یا مثلا برای کسب و کار از نظر کیفیت محصول، زیبایی محصول و…… ولی اونطور که باید جهت نمی دم به ذهنم. به باورهام. چون اونقدر این تحمل کردن توی یه جنبه هایی توی وجودم رفته که فکر نمی کنم راه حلش می تونه تغییر باور باشه

    می تونه درخواست از خداوند باشه

    می تونه رها کردن و در لحظه بودن و تقلا نکردن یا به قول شاعر پارو نزدن باشه

    من تحمل می کردم و برای فرار از اون سختی، سعی می کردم از بیرون یه تغییری ایجاد کنم

    شخصیت من تغییر نمی کرد

    اما الآن بیشتر می فهمم که اول و مهمتر از هر چیزی تغییر شخصیته.

    وقتی شخصیتم تغییر کنه، مهاجرت که هیچ، تمام جهان اطرافت بسیج می شه تا به تمام خواسته هام از بهترین شکل ممکن برسم اونم خواسته هایی که می خوامشون برای خودشون نه فرار کردن بخاطر پذیرفتن اینکه خب همینی که هست، می خوای بخواه، نمی خوای هم هیچ……..

    چون درکم بهتر می شه. چون مدارم بالاتر میره

    چون ایده هارو دریافت می کنم راهکارهارو دریافت می کنم. هدایت می شم

    اون جمله ی شما استاد جان، نمی دونم چند وقت پیش توی کدوم فایل شنیدم که احترام باید همیشه باشه. باید همیشگی باشه

    و از وقتی دارم روش کار می کنم، درجه ی تحملم توی روابط کمتر شده و بیشتر با خودمم و روی تغییر شخصیتم کار می کنم.

    آدم ها منو تبلیغ می کنن

    آدمایی میان توی روابط با من که روابط خیلی خوبی دارن

    با خودشون در صلح ترن

    مثبت اندیش ترن.

    اصلا واقعا می شه گفت خیلی خیلی بهتر شدن

    من مثل یه آدم تشنه ی کویر زده م استاد که داره قدم هاشو به سمت دریا و اقیانوس برمی داره و این فایلا، این صحبتااااا اصلا نمی شه درباره ی ارزششون حتی به کلام صحبت کرد به همون اندازه که می گین قرآن فرکانسیه، این فایلام همینطور

    مثلا من بارها و بارها فایل دانلودی ظلم به خود رو گوش داده بودم اما تا وقتی صحبتای شمارو توی قدم ششم گوش نداده بودم و درک نکرده بودم، من اون فایلو درک نکردم. تا نرفتم و مطالعه نکردم، نمی فهمیدم قضیه چیه با اینکه همون فایل قدم ششم هم دو سه بار کار کرده بودم.

    چون تا اون موقع پذیرفته بودم یه سری اتفاقات رو ولی وقتی نپذیرفتم و گفتم باید تغییر کنم، هدایت شدم به این فایل ارزشمند که هر چقدر بگم از ارزشمندیش کم گفتم. با درک اون فایل انگار آدم بیشتر به صلح می رسه. بیشتر می پذیره که اتقاقات خوب، روابط خوب، کسب و کار خوب، ثروت، رزق و احترام و…. باید طبیعی باشه و اگر طبیعی نیست، یه چیزی در من جاش درست نیست.

    و باز برسیم به این جمله ی قشنگ: برای مدارها انتهایی نیست. بی نهایت مدار هست

    این مسیر زیبا انتهایی نداره

    از صمیم قلب از خداوند و بعد از تک تک شما عزیزان بخاطر این جمع گرانبها سپاسگزارم.

    واقعا سپاسگزارمممم.

    این کامنتی که نوشتم فقط صرفا برای اینه که بیام روی آگاهی ها با نوشتن تمرکز بذارم و هر چند وقت یک بار بیام مرور کنم.

    چقدر باید روی خودم کار کنم و الآن فکر می کنم چقدر باید وقتمو ارزشمند تر بدونم. ذهنمو. فکرمو و..

    یا ربّ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    یداله رحمانی قورتانی گفته:
    مدت عضویت: 1050 روز

    بنام خدایی که من را آفرید تا خالق زندگی خود باشم

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته همیشه حاضر در صحنه و تک تک دوستان خانواده عباسمنش

    واقعا دمت گرم استاد یا این فایلتون من همیشه قبلاً جای صبر و تحملم برعکس بود جاهایی که باید صبر میکردم نمی‌کردم و در مواقع دیگه کتک خور ملسی داشتم جوری که روزی که من اومدم تو این سایت حسابی کتک هاما از این دنیا خورده بودم و دیگه جونی برام نمونده بود،اگه بخوام در مورد این فایل بگم که باید کل زندگیما بگم،ولی واقعا خوشحالم استاد چون من گذشته خودما پذیرفتم و دارم تلاش میکنم که تغییرش بدم اصلا همین که فهمیدم خودم تک تک اتفاقاتم را رقم میزنم بهم انرژی و انگیزه میده،خب حالا برم سراغ این فایل

    نمی‌دونید استاد که تا این داستانا گفتید دقیقا و دقیقا یاد 2سال و نیم پیش خودم و زندگیم افتادم از وقتی فرزندم به دنیا اومد هر شب تا صبح گریه میکرد و جالبیش اینه که ما دکتر زیاد رفتیم ولی اصلا به این فکر نبودیم که ما باید تغییر کنیم و این انعکاس خود ماست و این روند ادامه داشت تا وقتی که من و خانومم آروم آروم شروع کردیم روی خودمون کار کردن و فرزندم از این رو به او رو شد همه چیز تغییر کرد،تازه فهمیدم وقتی من تغییر کنم کلا همه چیز تغییر می‌کنه رفتار همه تغییر می‌کنه و من اینا توی رفتار فرزندم بشدت احساس میکنم انگاری می‌فهمه وقتی من حال و احساسم خوبه نه لج می‌کنه نه گیر میده اصلا عالیه عالی و من چقدر از این موضوع خوشحالم چون انرژی میگیرم که بیشتر تو احساس خوب بمونم

    یا جریان دیابتم که من 8سال پیش دیابت گرفتم یعنی اینکه دکترا گفتن که تو دیابت نوع یک داری و تا آخر عمرت باید انسولین بزنی و من پذیرفتم و چقدر با انسولین زدن زجر کشیدم واقعا آخراش برام رنج آور بود این قضیه ادامه پیدا کرد تا پارسال که من وارد این مباحث شدم و با وجود اینکه ذهنم می‌گفت که این دوره برا دیابت نوع یک نیست ولی من دیگه نپذیرفتم و گفتم من باید درمان بشم و تا الآنم پاس وایسادم جوری که میتونم بگم اکثرا روزی یک وعده غذا خوردم و ماهی یک فستینگ سه روزه رفتم چون دیگه نمی‌خوام به اون روزا برگردم جوری که یکبار به خانومم گفتم من اگه خود استادم بگه من دیگه ادامه نمیدهم من این سبکا ادامه میدم چون واقعا ازش نتیجه گرفتم و دیگه نمی‌خوام به روزای قبلم برگردم،واقعا ازتون ممنونم استاد عزیزم که خیلی از شرایطا نپذیرفتید و تغییرش دادید تا ما هم یاد بگیریم که نباید بپذیریم ،عااشقتونم استاد واقعا ازتون سپاسگزارم و خدا را شکر که هدایتم کرد توی این مسیر زیبا و دوست داشتنی

    و باز هم در آخر این دعای زیبا که

    ‌‌‌‌. خداوندا

    آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم و

    شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم

    و دانشی که تفاوت این دو را بدانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    امیدرضا گفته:
    مدت عضویت: 1337 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    و دوستای عزیزم امیدوارم که حاتون خوب باشه

    استاد یک دنیا ممنونم بابت این مطالب ارزشمند

    من خودم در مورد روابط همچین موردی رو داشتم و دارم و از الان به بعد میخوام روش خیلی بیشتر کار کنم

    من از سن 17 ،16 سالگی خیلی داخل ارتباطات مشکل پیدا کردم که خیلی داخل جمع ساکت بودم

    تو جمع دوستای دبیرستان ، جمع فامیل بعد یه روز داخل مدرسه خیلی این موضوع بهم فشار میورد رفتم از یه معلم که یه ذره باهاش راحت بود

    ازش درباره این مسئله سوال کردم که من اینطوریم داخل جمع خیلی ساکت و….

    اون به من گفت عادیه ادم تو یه رنج سنی اینطوری میشه.

    منم به خودم قبولوندم که اقا عادیه باید بگذره

    و به قول استاد من باید تحمل بکنم

    اقا گذشت گذشت ما این حس اذیت شدن این حسی که من نمیتونم ارتباط درست بگیرم تکرار میشد و اذیتم میکرد و قبولم داشتم این رنج سنی بگذره درست میشه ولی تا الانی که من 19 سالم هیچ چیز درست نشد و بدترم داره میشه چون وقتی من نتونم ارتباط بگیرم هم اعتماد به نفسم میاد پایین پایین تر و خودم نمیتونم تو اجتماع نشون بدم چون :

    قبول کرده بود این رنج سنی باید بگذره که بتونم اونجوری که میخوام ارتباط بگیرم یه سوال از خودم دارم امیدرضا به نظرت این رنج سنی کی تموم میشه ؟با گوش کردن به فایل استاد به نظرم موقعی که باورم رو عوض کنم

    چه باوری ؟همین باور که رنج سنی بوده

    چه باوری رو باید جایگیزینش کنی ؟این باور که رنج سنی نبوده چون خیلیا رو میدیدم که تو همون رنج سنی من خیلی میتونن ارتباط های خوبی بگیرن

    منم اگر اینو قبول نمیکردم خیلی میتونستم پیشرفت کنم تو روابط ولی 2 سال خودم با این جمله معلمم گول میزدم که یه رنج سنیه چه رنجی ؟

    غیر از اینه که من میترسیدم داخل جمع حرف بزنم غیر از اینکه من حرف مردم برام مهم بود که اگر مثلا من داخل جمع تپق بزنم چی. پس اقا بیخیال ساکت میمونم

    استاد جان سپاسگزارم ازتون بابت این اگاهی های ارزشمند

    در پناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: