چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

343 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نرگس جزایری گفته:
    مدت عضویت: 1526 روز

    سلام استاد عزیزم ،

    زمانی که 13سالم بود به مسافرت خارج از کشور رفتیم و من متوجه شدم دنیایی بیرون از شهر کوچیکی که زندگی میکنم وجود دارد ،همون سال به مامانم گفتم من میخوام برم تهران زندگی کنم و با موافقت خانواده تابستون رو رفتم تهران و خونه دختر عموم زندگی میکردم، و همون سال از طریق بسیج دانش آموزی سال تحویل و یک هفته جنوب رفتم و حس خیلی خوبی تجربه کردم .

    اینکه من میگفتم برای این شهر کوچیک نیستم باید برم یه شهر بزرگ ،باید ازادی رو تجربه کنم ،پیشرفت کنم تو ذهن من بود تا سن 17 سالگی که بازم بخاطر داشتن ازادی بود ازدواج کردم و به اصفهان مهاجرت کردم و هیچوقت دلتنگ خانواده نبودم ،و همیشه دلم میخواست تو سفر باشم به همین دلیل شغل مهماندار هواپیما رو انتخاب کردم ،،،اما با تغییر شغلم و اینکه همسرم مخالف مهاجرت کردنه حتی تو ایران ،،،و ایشون حتی مخالف کمپ زدن تو طبیعت هست ،، و دوبار هم اقدام به مهاجرت کردم اما….، ،،،،از مهاجرت ناامید شدم ، شما همیشه گفتین اگر تو بخوای کسانیکه تو مسیر تو نیستن یا تغییر میکنن یا به راحتی از زندگی تو می‌روند،و توی فایل قانون آفرینش از اپن دختری که میخواست بره فرانسه و پدرش مخالف بود …………. امید و انگیزه به من برگشت ،شروع کردم زبان خوندن ،،مدارک معتبر و قابل تجرمه گرفتن ،،کورس هایی شرکت کردم که توی ایران رایگان اما خارج از کشور باید پول پرداخت کنی و ارزشمند محسوب می‌شه مثل ایلاستریتور ،،، روی مهارت شغلی م به شدت دارم کار میکنم و هروز و هروز و هروز موسیقی میزارم و خودمو تو کشور مقصدم تصور میکنم ،،حتی به طور جدی ورزش میکنم که با اعتماد بنفس بیشتری اماده نشستن در کنار سواحل کشور مقصدم باشم ،،،، روی دریم بردم عکس پاسپورت و ویزا و شهر های مقصدمو زدم ، تمام کسایی که مهاجرت کردند رو از مدیا تحسین میکنم و پیگیر این هستم که الان چطوری باید ویزا بگیری یا کجا و کجا بری ،،،یه مدتی هم هست بزای تمرین بیشتر توی مهمانی های خانوادگی شرکت نمیکنم ،،و خلاصه اینکه در حد توانم زمینه های مهاجرت رو فراهم میکنم، اما نکته جالب اینکه من اکثر این کارها یا شرایطی که شما میگین رو نا خود آگاه دارم ،هدف من از مهاجرت ازادی و پیشرفت کاری و لذت بردن از تنهایی زندگی کردن ،،حتماااا به دستش میارم

    سپاس گذارم از شما و راهنمایی های خوبتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 92 رای:
    • -
      سمیرا نوری گفته:
      مدت عضویت: 2102 روز

      سلام عزیزم. چقدر قشنگ نوشتی که یکی از هدف هات لذت بردن از تنهایی زندگی کردنه منم یکی از دلایل اصلی مهاجرتم همینه‌.چقدر جمله خوبی برای عنوان کردن ای هدف انتخاب کردی. ممنونم. حالا فهمیدم افرادی مثل منم هستن که بخوان مهاجرت کنن تا تنهایی لذت ببرن. البته منظورم از تنهایی یعنی خودم محمود و نیکان و تمااام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      علی صفری گفته:
      مدت عضویت: 965 روز

      سلام خانوم جزایری خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        نرگس جزایری گفته:
        مدت عضویت: 1526 روز

        سلام آقای صفری از شما سپاسگذارم بابت تحسین تون.

        درمورد سوالتون باید تا اونجایی که من با قوانین آشنایی دارم و هیچ انتهایی در این زمینه وجود ندارد ،البته که دیگر دوستان از من آگاه تر هستند…..

        نظر شخصی من اینه که شما باید تو کار قبلی تون میموندین و با اون حقوق ثابت نیاز های اولیه تون رو برطرف میکردین و در کنار کارتون مشغول به کار ویزیتوری میشدین ،چون شما تجربه و مهارت کافی رو ندارین ، قطعا ساختن باور های درست در این زمینه نیاز به صبر و شکیبایی و توکل داره .

        اینکه استاد عزیزم بندرعباس رو رها کردند (مثل شغل شما)و با یه ساک قرمز رفتند تهران نیاز به اعتماد و توکلی عظیم داره ،آیا شما این توکل رو دارین ؟؟؟بارها استاد گفتند وقتی رفتم تهران همچی به سادگی نبود ، همایش گذاشتم و فقط یک نفر شرکت کرد و با ساختن باور های درست این یک نفر شد 5 نفر و …..

        پس شما باید هروز روی خودتون و باور هاتون کار کنید ،

        و ایمان داشته باشید .

        اینکه میگید نمیدونم چرا بعد از یکماه و قیمت خوب و …. عدم اعتماد بنفس و خود باوری و عدن طی نکردن تکامل رو میرسونه

        شما برین زندگی نامه افراد حرفه ای رو بخونید و با دقت به مسیری که طی کردند توجه کنید

        امیدوارم که در پناه حق و هدایت خداوند به مسیر راستی و درستی هدایت بشین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمد رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    بنام خدای خوب و مهربان

    خدایی که همه جا هست و هدایت مرا بعهده گرفته است

    سلام به استاد عباس‌منش عزیزم و یارمهربان و دوستان این مسیر عاشقی

    خدایاشکرت بابت تمام اتفاقات زندگی ام که‌ باعث رسیدن من به خواسته هایم می‌شود

    داستان مهاجرت داستان شجاعانی هست که به فرمان رب و برای رسیدن به خواسته‌ها شون پا در این مسیر پر از عشق و آگاهی می‌گذارند

    استاد وقتی از داستان زندگی سراسر مهاجرت تون صحبت می‌کنید من یاد داستان زندگی خودم میفتم

    تو 13سالگی از روستامون باتفاق خانواده شاید به جبر به شهر مهاجرت کردیم تو اوایل دهه شصت وسط جنگ، ولی من خوشحال بودم که به یه محیط جدید اومدیم

    مدرسه وبچه ها متفاوت بودن با روستا و کمی برام سخت بود ولی یکسال گذشت

    همه چی آشنا و خوبتر از قبل شد با فرهنگ شهر خو گرفتم و دوران دبیرستان به پایان رسید خیلی زود

    دانشگاه قبول نشدم وحین تحصیل در دبیرستان تابستونا برای کار ساختمانی به تهران مهاجرت میکردم و سه ماه تابستون رو کارمیکردم

    تهران رو هم دوست داشتم یه محیط بزرگتر و بسیار شلوغ خیلی زود خودم رو پیدا کردم و تنها تو سن 16یا 17 سالگی برا خودم کار پیدا میکردم و مستقل پول در می‌آوردم و بیشتر هزینه لوازم تحصیلم رو خودم پرداخت میکردم

    بعد پایان دیپلم دانشگاه قبول نشدم و رفتم خدمت سربازی

    حدود 2 سال در بهترین شهر رویایی ایران یعنی اصفهان زیبا خدمت کردم

    بلافاصله بعد اتمام سربازی برای کار از شهرمون به مشهد مهاجرت کردم و یه کار موقت تو یه شرکت تولیدی برام خدا جورکرد

    اون موقع فقط برادر بزرگترم ازدواج کرده بود و تو مشهد یه خونه 40 یا 50 متری داشت

    اصلا به محل اسکان فکر نکردم که چی میشه و من باید کجا بخوابم

    از اونجایی که خدا با شجاعان است

    بیشتر شبکار بودم و روزا هم دوره های فنی وحرفه ای رو شرکت میکردم و چند ساعتی که وقت داشتم به منزل برادرم برای استراحت میرفتم

    چون مسیر خونه تا فنی حرفه ای زیاد بود گاها تو پارک یا فضای سبز یه چرتی میزدم و سوار سرویس به شرکت که خارج از شهر بود میرفتم.

    بازهم خدا پاداش هاش رو بزرگتر کرد و به کمتر از دو ماه داستان ازدواجم اتفاق افتاد که همین الان که بهش فکر میکنم خودم وقتی میخام جریان اتفاقات مسیر ازدواجم رو کنار هم بچینم شاید یه جاهایی اشتباه کنم ولی خدا بسیار عالی و بی نقص همه رو مدیریت کرد البته اون موقع که این مسائل برام قابل درک نبود ولی الان که برمیگردم به اون موقع همش درخواست های خودم بوده و جهان هم به درخواستم پاسخ داده خدایاشکرت

    و از اون موقع به بعد من شدم داماد سرخونه و دیگه نگرانی جای خواب هم نداشتم

    بعد مراسم عروسی و زندگی در سوئیت منزل پدر همسرم به مدت 1 سال

    بازم پاداش بزرگتری از خدا رسید

    این دفعه من که اصلا اهل مطالعه و روزنامه خوندن نبودم یعنی اصلا فرصت اینکار رو نداشتم

    کاملا هدایتی و با افکار اون موقع ام اتفاقی از دکه سر خیابون روزنامه خریدم و آگهی استخدام یه بانک رو دیدم…

    ثبت نام ، شرکت در آزمون و قبول شدم با بهترین رتبه

    یه مهاجرت دیگه برام ردیف شد اما اینبار خیلی متفاوت وبا احساس بهتر و آینده روشن‌تر

    بعد از گذراندن دوران آموزش باید به یه شهرستان دیگه برای شروع به کار میرفتم

    بعد از 5 سال خدمت مجدد به مشهد برگشتم و ادامه خدمت

    بعد 20 سال یه مهاجرت دیگه از مشهد به یه شهرستان مرزی اما با موقعیت و شرایط بهتر شغلی که خودم انتخاب کردم خدایا شکرت

    همه ی این داستان رو گفتم که برای خودم یاد آوری بشه و برای ذهنم دلیل منطقی داشته باشم که اون موقع تونستم و خدا همه جوره یاری ام کرد پس چرا الان نه؟؟؟!!!…

    الانم مدتیه با همسرم به نقاط مختلف کشور سفر میکنیم و در قالب طبیعتگردی و کوهنوردی هم لذت می‌بریم وهم با فرهنگ و آداب و رسوم اقوام مختلف آشنا میشیم

    و بیییینهایت تجربه بدست آوردیم و در شرایط مختلف زندگی کردن رو تجربه میکنیم.

    خدایا سپاسگزارم بیییینهایت

    شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 99 رای:
    • -
      حسن کفاش دوست گفته:
      مدت عضویت: 2929 روز

      سلام محمد آقای رحمانی عزیز

      من بی نهایت تحسین تون میکنم به خاطر این همه شجاعت تون در مهاجرت کردند و زندگی تون.

      من که شما را سالهای سال به صورت هدایتی می شناسم خیلی از از این جزییات مهاجرت تون را برام نگفتید و صد البته بسیاری از شجاعت ها و ایمانی که در زندگی تون داشتید رو‌ هم اینجا نگفتید.

      من شما و همسر و پسر بی نهایت عالی تون( خدا رحمت شون کنه) و دختر خانم گل تون که یک خانواده الهی و عباسمنشی عملگرا هستید را بی نهایت تحسین می کنم و براتون از خدای بزرگ آرزوی بهترین ها رو دارم.

      در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        محمد رحمانی گفته:
        مدت عضویت: 1486 روز

        سلام حسن عزیز

        دوست بییینظیرم

        سپاسگزارم از ابراز محبت های شما

        خداروشکر بابت این توانایی‌هایی که دارم و بهم یاد آوری کردید

        ابن تحسین شما قطعا منشا حرکت‌های بیشتر من میشه و باورهام بیشتر تقویت میشن

        دلیل منطقی ذهنم اینه که چون حسن آقای عزیز رو یه فرد متفاوت با فرکانس مثبت و بالا میشناسم و موفقیت هاش رو هم دیدم

        قطعا باورپذیرتر میشه برام

        سپاسگزارم از شما بیییینهایت

        خدایا سپاسگزارم بابت تمام اتفاقات زندگی ام که‌ باعث رسیدن من به خواسته هایم می‌شود

        شاد و ثروتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سیدمحمدجواد روحانی گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

    سلام به استاد عباس منش عزیز و سلام به شایسته ترین و زیباترین مریم دنیا

    الهی صدهزار مرتبه شکرت که به این آگاهی ها هدایتم کردی

    این فایل را به مناسبت روز تولدم (18 تیر 64)از شما گرفتم…

    ازتون متشکرم بابت این کادو عالی که بهم دادید…

    یک جمله در این فایل گفتید که روحم را پرواز داد و الان نمی دونید که در چه شور و شعفی هستم

    اونجایی که گفتید :

    ((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))

    تمام اتفاقات زندگی ام و تمام اتفاقاتی که در مهاجرت برای من اتفاق افتاد دقیقا عین این جمله بود

    حدود سه سال هست که به اتفاق همسرم و دخترهام به دبی مهاجرت کردیم

    هرچقدر از رضایتم نسبت به این مهاجرت بگم بازم کم گفتم

    از امنیتی که باهاش مواجه شدم

    از عزت و احترامی که به افراد گذاشته میشه

    از نظم و انظباطی که داره

    از تمیزی و زیبایی که تجربه می کنم

    از صفا و صمیمیتی که افراد دارند

    از قوانین راحتی که داره

    از اینترنت عالی

    از مواد غذایی با کیفیت

    از فراوانی همه چیزهایی که برام مهم بود

    مثل: اینترنت ، آب ، برق، موادغذایی ، لباس ، لوازم خانگی ، انواع سیستم های حمل و نقل عمومی

    از ارتباط راحتی که با تمام دنیا داره

    از دسترسی دبی به تمام جهان با پرواز امارات

    از وجود این همه شرکت های چند ملیتی

    از آزادی که وجود داره در همه زمینه ها (مذهبی،قومی،پوشش)

    از این همه کیفیتی که در هر چیزی که فکرش را بکنی

    برخلاف دیدگاه اغلب افراد که می گن دبی یکی از گرون ترین شهرهای دنیاست ، من این باور را ندارم ، دخل و خرج با هم جور درمیاد

    کسب و کار خیلی راحت و آسان هست

    همه مواردی که به ذهنم رسید و گفتم ، در واقع انگیزه هایی بود که به خاطرش به دبی مهاجرت کردم و همه اینها الان در تجربه زندگی من وجود داره

    و مهمتر از همه اینها شخصیتی که از من رشد کرد به همه چیز این مهاجرت می ارزه

    الهی شکرت

    به نظر من انعطاف پزی در مهاجرت نکته بسیار مهمی هست چون در روند مهاجرت اتفاقات و مسائلی بوجود میاد که قبلا یا فکرش را نکرده بودم و یا اشتباه درک کرده بودم

    این روحیه انعطاف پذیری باعث میشه که وقتی در شرایط ناجالب قرار بگیرم

    خیلی زود شرایط را قبول کنم و به فکر راه حل باشم به جای اینکه در برابر شرایط مقاومت کنم

    و در این حالت هست که خدا نمی گذاره درمانده بشم

    وقتی که قبول می کنم مسئولیت این اتفاق یا این شرایط ناجالب را و از خداوند کمکم می خوام ازش هدایت می خوام

    سه تا کار را برام انجام می ده که از درموندگی دربیارم :

    اول : اینکه یه آرامش و شادی و قدرت عجیبی را وارد قلبم می کنه اینقدر خوشحال می شم که اصلا درد یادم میره

    هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّـهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّـهُ عَلِیماً حَکِیماً

    دوم : یه ایده همونجا بهم میده که دقیقا مناسب همون لحظه من هست و ناخودآگاه شروع می کنم به انجام دادن اون ایده در غالب گفتار و رفتار

    سوم: درها را برام باز می کنه قلب ها را برام نرم می کنه و اینقدر مسیر برام راحت میشه که مثل آب خوردن اون ایده با کیفیت بالا عملی میشه

    مثال از قبل از مهاجرت

    صبح روز هجدهم ماه رمضان سال 1386 با پدرم برای یک کار اداری رفتیم بیرون و تا ظهر طول کشید بعد اومدیم خونه و پدرم نمازش را خواند و بعد هم خوابید

    موقع افطار بیدار شد و به من گفت بابا من ظهر نهار نخوردم برو برام سوپ بگیر ،

    گفتم باشه الان میرم لباس بپوشم

    رفتم طبقه بالا مادرم و خواهرم سفره افطار را انداخته بودن و منتظر اذان بودند به من گفتند بیا بشین افطار کنیم ، جواب دادم : من برم برای بابا سوپ بگیرم الان میام

    اومدم پایین از پدرم پول بگیرم

    وقتی وارد اتاق شدم دیدم که پدرم فوت کرده

    من ، یک جوون 20 ساله

    کسی که از بچگی صدای این پدر توی گوشم بود

    تنها با جسد پدری که تا همین چند دقیقه پیش حالش خوب بود

    همون جا فقط یه جمله زیر لب گفتم

    خدایا کمکم کن ….

    نمی دونید همون لحظه چه آرامش و قدرتی وارد وجودم شد که اصلا

    نه ترسیدم

    نه حالم بد شد

    نه گریه کردم

    یه قدرتی قدم به قدم بهم می گفت که چکار کنم

    همه این کارها را ناخودآگاه انجام دادم

    زنگ زدم 115 با آرامش ، گفتم جریان را ، بعد از چند دقیقه آمبولانس اومد و پدرم را معاینه کردند

    گفتند خدا بیامرزدش ایست قلبی کرده

    ازشون پرسیدم که شماره آمبولانس بهشت رضا چنده و اونها هم گفتن و من هم تماس گرفتم

    در این فاصله که آمبولانس بهشت رضا بیاد

    دوتا پیرمرد که از مسافرامون بودن (خونه ای که زندگی می کردیم 15 تا اتاق داشت که می دادیم به مسافر)

    اومدن توی اتاق و با دیدن جسد پدرم جا خوردن و بهم تسلیت گفتن (اذان شد)

    یکی از اون پیرمردها گفت آقا جواد چشم های بابات را ببند و من بستم

    گفت : دست هاش را بچسبون به بدنش

    من هم انجام دادم

    گفت یه نخی ، پارچه ای ، بیار شست پای های پدرت را به هم ببند تا جنازه صاف باشه

    منم انجام دادم

    گفت یک پتو بکش روی بابات

    این کار را کردم و چراغ اتاق را خاموش کردم و اومدم بالا مادرم و خواهرم داشتن غذا می خوردن ، رفتم توی اتاقم و پیراهن مشکی ام را پوشیدم و اومدم بیرون

    مادرم گفت بیا افطار کن

    گفتم الان نمی خوام کار دارم

    و اومدم پایین رفتم سر کوچه وایسادم تا آمبولانس را هدایت کنم به خونه

    وقتی که آمبولانس رسید یکی از همسایه ها داشت مغازه اش را تعطیل می کرد تا آمبولانس را دید که اومد جلو کوچمون وایساد ، به سمت من دوید و گفت : بابات فوت کرد؟!!!

    گفتم آره فوت کرده

    همون لحظه چند تا از همسایه هامون داشتن رد می شدن ، بهشون گفت بیایید اقاسید فوت کرده کمک کنیم

    همه با هم اومدیم توی خونه و همه کمک کردن جنازه پدرم را گذاشتیم داخل تابوت که بیاریم توی ماشین

    وقتی اومدیم توی حیاط همسایه ها شروع کردن به گفتن لا اله الا الله و اون وقت بود که مادرم و خواهرم قضیه را متوجه شدن و اومدن پایین

    با همون آمبولانس رفتم بهشت رضا

    موقع تحویل جنازه پدرم به سردخونه ، متصدی اونجا بهم گفت: اگر پولی ساعتی چیز قیمتی باهاش هست بردار که ما مسئولیت قبول نمی کنیم

    دست کردم توی جیب پیراهن پدرم مقداری پول بود برداشتم و ساعتش را هم از دستش باز کردم

    و جنازه پدرم را بردن داخل سردخانه

    متصدی اونجا ازم پرسید: تو تنهایی ؟

    گفتم آره تنهام

    گفت حالت بد نشه یه موقع ؟

    گفتم نه خوبم

    گفت : این قبض را بگیر فردا بیا برای کارهای کفن و دفن

    و رفت

    من موندم با یه پدری که دیگه نیست

    تنها

    شب

    توی بهشت رضا

    شب احیا

    هیچکس اونجا نبود

    داشتم خفه می شدم ولی نمی دونستم چمه

    داشتم به این فکر می کردم که حالا چجوری برگردم این موقع شب هیچکس هم اینجا نیست

    یه دفعه یه ماشین جلو پام ترمز کرد

    راننده پرسید کجا می ری ؟

    گفتم حرم ، فلکه آب

    گفت بیا بالا

    من را رسوند فلکه آب

    وقتی داشتم میومدم به سمت خونه

    یه دفعه نگام به گنبد افتاد

    نمی دونم چی شد

    یه دفعه مثل اینکه بغزم ترکیده باشه

    بی اختیار زدم زیر گریه

    بلند بلند

    نمی دونم چقدر زمان برد وقتی گریه هام تموم شد اومدم برم ، دیدم کلی مردم پشت سرم وایسادم بودن و گریه می کردن

    هی بهم می گفتن التماس دعا

    اینقدر سبک شدم

    اینقدر راحت شدم

    دوباره یه شور و حال و انرژی عجیبی وارد قلبم شد خودم را شاد و خوشحال احساس کردم

    رسیدم به خونه که دیدم خونه شلوغه و همه اقوام و همسایه ها اومدن

    و من خیلی مسلط و با آرامش باهاشون روبه رو شدم

    مثال زمان مهاجرت

    اون اوایل که مهاجرت کرده بودم

    همون اول یه خونه اجاره کردیم به این امید که مغازه راه می افته و همه هزینه ها را پرداخت می کنیم

    مغازه خیلی دیرتر از اون زمانی که پیش بینی کرده بودم افتتاح شد یادمه حدود نه ماه زمان برد

    و ما نتونستیم اجاره خونه را بدیم

    صاحب خونه هم شکایت کرد و حکم تخلیه خونه را گرفت

    یه روز صبح ( شب اول ماه رمضان ، دقیقا یک روز بعد از سال تحویل)که همه ما خواب بودیم

    یه دفعه زنگ خونه به صدا در اومد

    خواب آلود در را باز کردم

    دیدم صاحب خونه با یه مامور اومده

    و مامور گفت خونه را خالی کنید

    بهشون گفتم به ما مهلت بدید تا خالی کنیم

    ولی مامور حکم را نشون داد و گفت هیچ راهی نداره همین الان کلید را باید تحویل بدید

    من اومدم همسرم را بیدار کردم و بهش گفتم بلند شید جمع کنید باید بریم

    خلاصه دردسرتون ندم

    همون لحضه به خدا گفتم خدایا کمکم کن

    باز هم همون نیروی عجیب را در خودم حس کردم

    چنان رفتار و گفتار هماهنگ را بهم داد که نه تنها نترسیدم نه تنها ناراحت و غمگین یا عصبانی نبودم

    بلکه با مامور هم همکاری می کردم

    و همسر و دخترم هم با من همکاری می کردن و اونها هم نترسیده بودن

    حتی یادمه دخترم داشت از ما و مامور فیلم می گرفت و به من می گفت درست میشه اشکالی نداره

    خلاصه شرایط به گونه ای پیش رفت که خود مامور اجرای احکام بهم گفت من میرم یک ساعت دیگه میام تا شما وسایلتون را جمع کنید

    با خودم می گفتم حالا کجا بریم ما که جایی را نداریم بریم

    یه دفعه هدایتی به قلبم اومد و گفت : برید مغازه

    اصلا یادم رفته بود از مغازه

    آره ما می تونیم بریم مغازه اونجا هم خنکه هم بزرگه هم داخل یک ساختمون مسکونی بود همه امکانات بهداشتی را داشت

    به همسرم گفتم می ریم مغازه

    لباس هایی که لازم داشتیم با پتو و متکا برداشتیم و جمع کردیم

    مامور اومد و من کلید را بهش تحویل دادم

    جالب نه تنها به ما احترام گذاشت بلکه چندین بار از من معزرت خواهی کرد

    و ما خیلی راحت اومدیم مغازه و فصل جدیدی از مهاجرت ما شروع شد

    بعد از 8 ما زندگی کردن در مغازه

    نگذاشتیم که هیچ کدام از اقوام بفهمد

    و تا الان هم هیچ کس نمی داند

    و این 8 ماه دانشگاه عظیمی بود برای ما کلی بزرگ شدیم و چیز یاد گرفتیم

    همینطور که با فایل های استاد عباس منش باورهام تغییر می کرد

    هدایت شدم به ایده ای که تونستم از مغازه بیایم بیرون و خونه داشته باشیم و وارد شاخه جدیدی از کسب و کارم بشم

    راه حلی که این 8 ماه جلو چشمم بود ولی به خاطر باورهای غلطم نمی دیدم

    این انعطاف باعث شد که با شرایط کنار بیام

    و ایمان و امیدم را حفظ کنم و به لطف الله بر شرایط پیروز شدم و به سلامت بیرون اومدیم

    یک دفعه از توی خونه بیای توی مغازه بخوابی

    تصور کنید که چه حد از انعطاف را می خواد

    این 8 ماه موهبتی بود که باعث رشد ما شد

    و به راه های راحت تر و مشتری های با پرداخت بالاتر هدایت شدم

    چون من قبول کردم که مسئول این شرایط هستم و خودم هم می تونم درستش کنم

    خدا هدایتم می کنه

    توی زندگی توی شرایطی قرار می گیری که اونجا به خودت ثابت می شی !

    ثابت میشی که بسیار قدرتمندی …

    توی اون لحظات چهارچوب های ذهنت را کنار می گذاری و به ندای درونیت گوش می دی !

    قدم به قدم بهت میگه چکار کن

    نتیجه کار خیلی جالبه ،

    نتیجه اینه که ، کاری کردی که در حالت عادی خارج از تواناییت بوده

    الان تو ، دیوارهای نشدن های ذهنیت را جا به جا کردی …

    تو تونستی تو دیگه فراتر از ذهنت عمل می کنی و محدودیت برات مفهومی نداره

    تو پذیرفتی که یک انسانی قوی هستی و توانایی تغییر شرایط را داری

    ندای خداوند اون لحظه حامی تو بود …

    ((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))

    عاشقتونم

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 121 رای:
    • -
      حامد احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1677 روز

      سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوست عزیزم خیلی خوشحال شدم از مهاجرتتون به شهر دبی زیبا و بینظیر امیدوارم که هر روز پیشرفت کنید.

      در رابطه با کنترل ذهنتون هم خیلی عالی عمل کردین هم در رابطه به فوت پدر عزیزتون که انشالله روحشون قرین رحمت باشه و هم در مورد تخلیه کردن خونه و زندگی کردن در مغازه به مدت هشت ماه واقعا کنترل ذهن تو این موارد خیلی سخته که به راحتی تونستید از پسش بربیاین معلومه که شخصیت قوی دارین . امیدوارم هر روز پیشرفت کنید و خبرهای خوبی تو تکامنتاتون برامون بنویسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عاطفه نوری گفته:
      مدت عضویت: 1956 روز

      طبق هدایت و تعهدی که به خودم دادم دوباره در حال مرور کردن کامتتها و به صورت کاملا هدایتی پیش رفتن بودم و مرور اتفاقات و جریان هدایت ها بودم ک این جمله خیلی بهم چشمک زد و قلبم رو بازتر کرد

      «خدا بنده هاش رو درمانده نمیگذاره»

      و جملات مرحومه مادر عزیزم توی ذهنم مرور شد ک هرزمان از قانون و توحید براشون تعریف میکردم و از خواسته هام، مدام میگفت بسپار به خدا تا حالا ببین چقدر همه چیز خوب و آسان پیش رفته از این به بعد هم بسپار به خدا

      یا زمان هایی ک ناراحت بودم میگفتن خدا بنده شو نمیگذاره پشت در بمونه،

      دقیقا همین جمله ی استاد و میگفتن بسپار به خدا قوی باش از خدا نیرو و انرژی بخواه تا حالا کی شده پشت در بمونی ببین خدا بزرگه نجاتت میده کمکت میکنه ببین همین نعمت قرآن چه لطف و کرمی داخلش هست و نگذاشته پشت در بمونی و آگاه شدی بزرگ شدی رشد کردی …

      الان ک فک میکنم میبینم چقدر به وسیله ی همین صحبت های مادرم دیدگاه‌های توحیدی و پر قدرتی در ذهن من نقش بسته و همین موضوع باعث شده من نان استاپ ادامه بدم و کمی نفس بگیرم و دوباره شروع کنم…

      و به حقیقت این جمله رسیدم ک «خدا بنده هاش رو درمانده نمیگذاره»

      توی ذهنم مرور میشه عاطفه اگر این آگاهی ها نبود و اگر تو الان اینجا نبودی و روی خودت کار نکرده بودی به این توحید و قدرت نرسیده بودی با این چالشها آدم‌های غیر هم مدار تضادها تو چیکار میکردی!!!

      و گفتم خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره تنها نمیگذاره حتی توی تاریکی مطلق و جهل مطلق هم باشی اوست که به دل‌های هدایت شده گان آگاهی کامل دارد و محیط کامل هست…

      (((یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿4﴾

      او آنچه را که در آسمانها و زمین است و آنچه را که شما پنهان و آشکار کنید همه را می‌داند و خدا به اسرار دلها هم داناست.)))

      اوست ک ارحم الراحمین هست

      (((وَ أَدْخِلْنا فى رَحْمَتِک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمین». (اعراف/151) «ما را در رحمت خود وارد کن، تو رحیم ترین رحم کنندگان هستى)))

      بهترین روزی دهنده هست خیر الرزاقین البته که روزی از هر نوع بینهایتی(سلامتی آگاهی علم درک دانش برکت لقمه نانی انرژی نیرو اتصال هدایت معرفت کمال نور پاکی صداقت درستی و بینهایت بینهایت هر نوع نعمتی که حتی در عقل ما هم نمیگنجد)

      پس این باور بینهایت اساسی و اصل و اساس زندگی ماست خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره…

      درسته در این جهان مادی تضادها هستند و قطعا که بالاتر از اون خداوند هم هست((ید الله فوق ایدیهم))

      پس خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      عاطفه نوری گفته:
      مدت عضویت: 1956 روز

      درود پروردگار الله یکتا مالک کل کیهان به شما دوست عزیزم برادر توحیدی گرانقدر ارزشمند و بنده ی توحیدی الله…

      چقدر لذت بردم از این کامنت توحیدی و قدرتمندتون در واقع چقدر نیاز داشتم به چنین داستانی و مرور کردن بحث توحید در تمام زوایاااا…

      که تنها خودت ندای درونی ات و خدای تو کافی ترین هست مخصوصا در لحظات نفس گیر زندگی و از دست دادن عزیز زندگی ات فقط و فقط تماما برای رشد و رسیدن به توحید بیشتر ما هست و لاغیر…

      ما اشرف مخلوقات هستیم ما بنده ی محبوب پروردگار هستیم ارزشمندیم و لایق و دارای کرامت انسانی هستیم پس قطعا و لاجرم تمام این هدایت ها تضادها از دست رفتن ها اتفاقات همه و همه در جهت رشد و به توحید رسیدن عمیق ما هست من این رو با تمام وجودم باور کردم و ایمان دارم البته که با آگاهی و اموزشهای استاد عزیزم به این نتیجه رسیدم و هدایت های هرلحظه پروردگار در صورتی که قبلا تماما این موضوعات رو مصیبت قهر خدا بدبختی بدشانسی و حس گناه میدیدم و مدام میگفتم مگر من چیکار کردم ک اینجوری شد مگر من آدم بدی هستم مگر من بد ذات هستم مگر من شانس ندارم مگر خدا برای من کار نمیکند و هزاران مگر بیمارگونه و سمی دیگه…

      چقدر داستان فوت پدر بزرگوارتون برای من الهام بخش بود و غم انگیز البته با حس خوب و توحیدی بود « روح پدر عزیزتون شاد باشه در آرامش در کنار صالحین و در بهشت فیهااا خالدون الهی امین یا رب العالمین»

      دقیقا اتفاقی که برای من هم افتاد ما در حال بردن مادرمون به بیمارستان بودیم چون اکسیژن خونشون به شدت پایین آمده بود و پر از نگرانی و استرس بودیم به اورژانس زنگ زدیم آمد و گفتن ببرید بیمارستان برای بستری شدن البته ک نشانه ها مشخص بود ک مادرم در حال تمام شدن و فوت شدن هستن ولی ما اقدامات آخر رو هم انجام دادیم و رفتیم به سمت بیمارستان و توی مسیر دیدیم ک مادرم نفس نمیکشه و توی ماشین و توی مسیر روحشون ازاد شده بود و به رحمت پروردگار رفتن بازگشت به سوی پررودگارشون خیلی غم انگیز بود خیلی دیدن اون لحظه غم انگیز بود ولی آنچنان نیرو و انرژی خداوند در وجودم گذاشت ک خیلی راحت توحیدی و ساده کنار امدم با این موضوع و همه چیز هدایتی پیش رفت و من همون لحظه پیاده شدم از ماشین کنار مادرم بوسیدمش دستاش رو گرفتم ذکر گفتم و گفتم صدای من رو میشنوی مادرم حس میکنی…

      حلالمون کن راضی باش و در آغوش پروردگار عاشقانه زندگی کن در کنار صالحان ‌بهشتی ک خداوند وعده داده است

      چون مادرم یکسال با بیماری سختی ادامه دادن در واقع ما همگی ادامه دادیم تسلیم بودیم توکل کردیم کم نیاوردیم ادامه دادیم ادامه دادیم و بالاخره به حکم پروردگار روح مادرم ازاد شد و رها و بازگشت به سوی پرودگارش ما هم تسلیم تر از هر زمان دیگه ای پذیرفتیم و ادامه دادیم و من پر قدرت تر مسیر توحیدی ام رو پیش گرفتم و همچنان ک هستم و لذت میبرم و تقوی میکنم و عشق بازی با پروردگارم البته با نجواهایی ک هست و دلتنگی مادری ک هست و سختی و آسانی مسیری که هست اما من پذیرفتم تسلیمم و ادامه میدهم در مسیر توحید قوانین پررودگارم و توکل بر خودش…

      خیلی کامنت پر قدرت و توحیدی و زیبایی بود خیلی لذت بردم و خیلی مسیر خودم برای خودم تداعی شد و تحسین کردم و سپاسگزاری پروردگار برای هدایت شدن به اینچنین کامنتهای توحیدی و حس فوق العاده…

      بینهایت تحسینتون میکنم

      بینهایت تبریک میگم بابت این شخصیت توحیدی قوی شما

      بینهایت سپاسگزارم بابت وجود توحیدی گرانقدر شما در این مکان مقدس و بینهایت قدر دان هستم بابت هر فعالیت و هر دیدگاه توحیدی مفید و مقدسی که میگذارید…

      و بینهایت تحسینتون میکنم بابت مهاجرت شما به دبی امارات متحده عربی بینهایت دعای خیر ‌برکت و پیشرفت روز افزون دارم براتون در کانون گرم مقدس خانواده عزیزتون در پناه الله یکتا

      بینهایت بینهایت سپاسگزارم…

      الهی امین یا رب….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سیدمحمدجواد روحانی گفته:
        مدت عضویت: 943 روز

        سلام به خواهر عزیزم عاطفه

        الان هدایت شدم که یک سری به کامنت هام بزنم و دیدم که شما لطف کردید و برام نوشته بودید

        بی نهایت از خداوند سپاسگذارم که به وسیله نوشته های شما ارواح پاک ، با من به این وضوح صحبت می کنه و تاییدم می کنه و ازم تشکر می کنه

        قطعا روح مادر عزیزتون در آرامش در ملکوت اعلا و همنشین با صالحین هست

        کامنت زیبای شما باعث شد یک بار دیگه کامنت خودم را بخونم و دری جدید از آگاهی به رویم باز شد که همین جا برای اولین بار با شما به اشتراک می گذارم

        خداوند گاهی اوقات با مرگ از بندگانش محافظ می کنه

        و عزت و آبروی آنها را حفظ می کنه و به بازماندگان با این مرگ رشد و شکوفایی می ده و باعث می شه که اون بازماندگان به وسیله اون مرگ ازش درخواست کنند و او هم اجابت کنه و در مسیر نعمت ها و ثروت ها قرار بده

        با مرگ آرامش را هم به متوفی می ده هم به بازماندگان

        و با اون مرگ به بازماندگانی که آماده باشند لیاقت دریافت نعمت ها را عطا می کنه و در مسیر انعمت علیهم قرار می گیرند

        خدا همه ما را در این مسیر زیبا راحت سر راست ثابت قدم نگه داره

        درپناه الله باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          عاطفه نوری گفته:
          مدت عضویت: 1956 روز

          درود پروردگار مهربان الله یکتا به شما بردار توحیدی گرانقدر

          به الله قسم نشانه ای از کلام خود خداوند بود و چقدر نیاز داشتم به این نشانه فرکانسهایم دچار مشکل شده بود و حالت بی قراری داشتم طوری ک با مادرم صحبت میکردم و میگفتم مادر دلم برایت خیلی تنگ شده دعامون کن مادر انشالله که جایت راحت باشد در آغوش پروردگارت خوش به سعادتت مادری توحیدی نازنینم و کمی به آرامش رسیدم و وارد سایت مقدس مکان امن الهی ام شدم و دیدم ک هدایت پروردگار از راه رسیده و از کلام مقدس شما با من صحبت کرد «الحمدلله رب العالمین»

          چقدر به من آرامش داد چقدر حالم خوب شد چقدر بی قراری ام به آرامش و برکت رسید…

          همیشه مادرم میگفت قبل از خواب دعا میکنم براتون ذکر میگویم و بعد میخوام در تمام لحظاتش در حال ذکر گفتن و دعا کردن بود و قطعا که اجابت میکند الله…

          الله از کریم بودن و فضل و رحمت بینهایتشش هدایت میکند و آسان میکند و اجابت میکند چون من اخیرا مدام درخواست میکنم سپاسگزاری میکنم وبا قدرت مینویسم…

          و اینها همه نشانه از سمت پروردگار عزیزمان هست…

          بینهایت سپاسگزارم از این کامنت نشانه و توحیدی و کلام خود خود خداوند

          بینهایت تحسینتون میکنم بابت این مسیری ک هستید و استقامت میورزید و قطعا که هرلحظه زندگی تان در کنار خانواده عزیزتان پر برکت شادی سعادت سلامتی عشق و خوشبختی بی نهایت هست و لاغیر…

          رزق من حیث لایحتسب پروردگار مهربان رو براتون آرزومندم….

          الهی امین.

          پروردگارا دلمان را تسلیم امر خودت بفرما و به هر خیری ما هرلحظه هرنفس هرقدم فقیرترین هستیم…

          پروردگار هدایتمان کن به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادید راه توحید راه نور علم برکت پاکی راستی درستی صداقت عشق بینهایت…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          عاطفه نوری گفته:
          مدت عضویت: 1956 روز

          این آیات صبری جمیل رو تقدیم به شما برادر توحیدی گرانقدرم میکنم هم یادآوری به خودم در این روزهای پر تضاد و پر برکت پروردگار هم هدایتی از جانب الله برای شما…

          آیات قرآن درباره صبر

          آیات قرآن درباره صبر

          سوره بقره آیه 45 : وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ

          (  و طلب یارى کنید از خدا به صبر کردن در مصائب و طلب یارى کنید و مساعدت خواهید در رستگارى دنیا و آخرت از خدا، به نمازگزاران البته نماز، سنگین و گران است مگر بر کسانى که حال خضوع و ذلت به درگاه خدا دارند، که ایشان از نماز، سنگینى نبینند و بلکه لذت برند )

          *

          سوره بقره آیه 153 : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ  ( اى کسانى که ایمان آورده‏ اید! مدد جویید به صبر کردن در مصائب و خواندن نماز در اوقات آن البته خدا با صبرکنندگان است )

          *

          سوره بلد آیه 17 : ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ (  این کارها کند تا که از آن کسانى باشد که ایمان آوردند و سفارش کردند دیگران را به صبر، و سفارش کردند به شفقت به مردم )

          *

          سوره شوری آیه 43 : وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ( و هر که شکیبایى ورزید و درگذشت، البته این در گذشتن از بدى بدکاران از کارهایى است که با اراده قوى در کارها واقع شود و اراده قوى از خصال پسندیده است )

           *

          سوره الأحقاف آیه 35 : فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَهً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ    ( پس صبر کن آن‏گونه که پیامبران «اُولو العزم» صبر کردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مکن! هنگامى که وعده ‏هایى را که به آنها داده میشود ببینند، احساس میکنند که گویى فقط ساعتى از یک روز (در دنیا) توقّف داشتند؛ این ابلاغى است براى همگان؛ آیا جز قوم فاسق هلاک می‏شوند؟! )

           *

          سوره یونس آیه 109 : وَ اتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَ اصْبرِْ حَتىَ‏ یحَْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیرُْ الحَْکِمِین‏ ( و متابعت کن اى پیغمبر! هر چه که وحى کرده می ‏شود به سوى تو. و صبر کن بر رنج و محنت از امت، تا حکم کند میان تو و دشمنان تو خدا و او بهترین حکم‏ کنندگان است )

           

          سوره هود آیه 115 : وَ اصْبرِْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین‏ (  صبر کن اى پیغمبر بر اذیت مردم که خدا ضایع نمی ‏کند اجر نیکوکاران را )

           *

          سوره النحل آیه 126 : وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَْتمُ‏ْ لَهُوَ خَیرٌْ لِّلصَّبرِِین‏ (  و اگر خواستید عقوبت کنید پس عقوبت کنید به مثل آنچه عقوبت کرده شدید به آن، نه زیاده بر آن

           

          سوره النحل آیه 127 : وَ اصْبرِْ وَ مَا صَبرُْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون‏ (  و صبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو می‏کنند )

          *

          سوره الطور آیه 48 :  وَ اصْبرِْ لِحُکمْ‏ِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَ سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُوم‏  (  صبر کن براى حکم پروردگار خود اى پیغمبر! که البته تو در حفظ و عنایت مایى )

           *

          سوره المزمل آیه 10 : وَ اصْبرِْ عَلىَ‏ مَا یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلا (  و صبر کن اى پیغمبر! بر آنچه می گویند. و کناره‏ گیرى کن از ایشان کناره ‏گیرى نیکو )

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سارا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1456 روز

      نتایج من از تضاد به ظاهر نازیبای این روزهایم به تاریخ 22 تیر 1403

      گاهی در زندگی توی شرایطی قرار می گیری که اونجا به خودت ثابت می شی !

      ثابت میشی که بسیار قدرتمندی …

      توی اون لحظات چهارچوب های ذهنت را کنار می گذاری و به ندای درونیت گوش می دی !

      قدم به قدم بهت میگه چکار کن

      نتیجه کار خیلی جالبه ،

      نتیجه اینه که ، کاری کردی که در حالت عادی خارج از تواناییت بوده

      تو پذیرفتی که یک انسانی قوی هستی و توانایی تغییر شرایط را داری

      ندای خداوند اون لحظه حامی تو بود …

      ((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))

      داداش سید محمد جواد عزیز، این قسمت از متنتون به قلبم نشست و چقدر با این روزهای من هماهنگ بود

      مرررسی ازت که نوشتی

      _

      رب سمیع و علیم من… ای که به نیارهام آگاهی… ای که ناخالصی هام رو می دونی… ای که همه کارهات روی علم و حکمته… ای که سر سوزن خطا نمی کنی… ای که به همه چی … به همه چی محیطی… این تضاد به ظاهر نازیبا تا الان چقدر برام خیر و برکت داشت… چقدر ایمانم رو افزونتر کرد… چقدر منو بزرگتر کرد… چقدر منو به خودم ثابت کرد… چقدر بت ها رو تو ذهنم شکوند… چقدر منو به تو نزدیکتر کرد… چقدر طعم شیرین الهامات و تسلیم الهامات شدن رو چشیدم… چقدر معنی اینکه وقتی تسلیم باشی و فقط به خدا تکیه کنی، خدا کارها رو برات انجام میده رو، خوب درک کردم…

      إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ(١٩)

      هنگامی را که ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم.

      چقدر معنی این آیه رو خوب درک کردم…

      خدایا کمکم کن تا قدر این تضاد رو بدونم… قدر زندگی هدایتی و بدونم… قدر توحید رو بدونم… با توحید، هر غیر ممکنی، ممکنه

      خدایا شکرت…

      خدایا شکرت…

      خدایا شکرت…

      خدایا می دونم هنوز پاداش هات تو راهه… می دونم تو خلف وعده نمی کنی…

      فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

      پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.

      إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ…

      البته هر کس تقوا و صبر پیشه کند خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1119 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    الجن

    وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَٰئِکَ تَحَرَّوْا رَشَدًا

    ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ [ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم ] ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺍﻧﺪ ، ﭘﺲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺍﻧﺪ ،(١4)

    سلام و درود فراوان به بندگان شایسته خداوند که در راه مستقیم استقامت می‌ورزند.

    چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسبند؟

    اولین آیتم برای مهاجرت

    ایا انگیزه قوی و هدف مشخص برای مهاجرت داری؟

    استاد جان هنوز دارم روی شخصیتم کار میکنم و به اون درجه که هدف و انگیزه ی مشخصی برای مهاجرت داشته باشم ندارم.

    ولی من و فاطمه جانم تصمیم گرفتیم به جای مهاجرت با انگیزه فیک قبل از پایدار شدن باورهامون

    بیایم روی ذهنیت و شخصیتمون کار کنیم و مهاجرت درونیمون را با طی تکامل انجام بدیم

    خدارا صدهزار مرتبه شکر الان عاشق خانوادم و برادرهام هستم ،عاشق مادرم هستم ولی مادرم را 20 روز یه بار اونَم کلا یه روز می‌بینم و کلا تو اون تایم اصلا نه از چیزی صحبت میکنه نه دلسوزی میکنه. نه باور قربانی به من میده

    چرا؟

    چون من درونم تغییر کرده و دیگه نمیتونه به من احساس قربانی شدن و احساسِ گناه بده و الان داره به خوشی و خرمی زندگی خودِش را میکنه .

    من الان برادرهام را شاید هر دو ،سه ماه یه بار می‌بینم

    به خدا قسم که الان حتی چهره این بندگان خدا را تصور می‌کنم غرق شور و شوق میشم و فقط اون خوبیها و دوران خوشی که با هم داشتیم یادم میاد و اینگونه هست که به ملاقات خدا میرَم.

    و عاشقانه همون طور که هستند پذیرفتمشون.

    و غرور نسبت بهشون ندارم .

    و اینکه یادمه اوایل ازواج مون خونه ی پدر خانمم هفته ای دوبار میرفتم و کلی باور محدود کننده تواین دید و بازدید به ذهنم هجوم‌میوورد و کارِ خودش را می‌کرد

    هرچند اون زمان اصلا نمیدونستیم که ورودی تاثیر داره

    تو این دوسال خیلی عمیقا از یه جایی به بعد اومدم روی خوبیها و شاخصه های مثبتشون زوم کردم و نتیجه باورنکردنی بود

    الان هر دوهفته یه بار برای یه دوساعت شام خوردن میرم خونَشون و هیچ ورودی نمیگیرم و در کمال احترام با من برخورد میشه.

    استاد جان الان من واقعا در شرایطی هستم که مدار فرکانسیم به ثبات رسیده و با خودم و اطرافیانم تا حدود زیادی به صلح رسیدم چون دسترسی فرکانسی به ما واقعا ندارند و اگر هم چند وقت یه بار میبینیمشون درکمال آرامش و احترام فقط باورهای خوب می‌شنویم ازشون.

    من واقعا خیلی از شغلها را تجربه کردم و هنوزم درحال تجربه کردن هستم ولی واقعا چیزی که منو عقب نگه داشت اون خود باوری بود که این قدم‌هایی که برداشتم خودم ندیدم و باور نکردم و الان دارم آگاهانه این کار را انجام میدم بعدِ دوره بینظیر لیاقت.

    من با همسری ازدواج کردم که هنوز توی کل فک و فامیل و اطرافم ندیدم کسی را اینقدر عزت نفس داشته باشه ،ولی من باگَم حرف نزدن بود که ایشون خوب حرفِش را می‌زد و من را با ایشون مواجه کرد من از ایشون حرف زدن را یاد گرفتم و ایشون از من آرامش و بیخیالی را یاد گرفت .

    دقیقا مکمل هم شدیم و واقعا نسبت به هم مقاومت نداشتیم،

    اگر ایشون نقطه مثبت داشت من سعی می‌کردم یاد بگیرم و برعکس ایشون از من

    و همینطور درکنار هم رشد کردیم.

    استاد جان الان من و فاطمه جانم از لحاظ ذهنی و شخصیتی از اون آدمهای چند سال پیش مهاجرت کردیم و اصلا ربطی به قبل نداریم و داریم الان آگاهانه روی باورهای مالی مون کار می‌کنیم تا پایدارتربشن با طی تکامل و کم کردن مقاومت‌های ذهن مون و یادگیری بیشتر .

    الان هم داریم این کارا میکنیم داریم آگاهانه به جاهای مختلف شهرمون میرین و تجربه کسب میکنیم و خدارا شکر بعد دوسال از خودمون راضی هستیم

    چون وقتی یه استوپ میکنیم و به عقب نگاه می‌کنیم خودمون را در نقطه خوبی می‌بینیم.

    استادجان من الان دارم آگاهانه این شخصیت کنجکاو بودن را رشد میدم ولی نمیتونم بگم تو مرحله خوبی هستم ولی دارم تلاشم را میکنم به مرحله خوبی برسونم و جاهای مختلف را کشف کنم با شرایطی که دارم.

    استاد جان با تطبیق دادن خودم با شرایط مختلف خیلی اوکی هستم و میتونم با امکاناتی که دارم با کنترل ذهنم

    از پس مسائلم بر بیام.

    یعنی شخصیت انعطاف پذیر در برابر شرایط مختلف از خودم نشون میدم و کلا بیخیال هستم و نسبت به تغییر در شرایط مختلف اوکی هستم.

    مخصوصا کمبود امکانات در مسافرت و شرایط شبیه به این.

    ما کلا عاشق سفرهای تنهایی یعنی من و همسرم و بچه هام هستیم

    ولی پارسال یه شرایطی پیش اومد که من با خانواده خودم رفتیم سفر و با اینکه خیلی ما تفاوت سلیقه ای داشتیم اما خیلی پذیرای جمع بودیم و در بعضی جاها کار خودمون را میکردیم.

    در کل استاد جون فکر کنم وقتی ما در جایی که زندگی می‌کنیم روی خودمون خوب کار کنیم خیلی بهتر میتونیم در

    شرایط مهاجرت هم شخصیت موفقی از خودمون نشون بدیم و همون کنترل ذهن ها و تعییر زاویه دید و تغییر نگرش‌ها در مهاجرتمون بهمون کمک میکنه که لذت بیشتری را از شرایط جدید و رویارویی با افراد مختلف و محیط جدید از خودمون نشون بدیم.و در کل همون لذتی که در شهر خودمون تجربه کردیم ،در شهر و کشور دیگه تجربه کنیم.

    استاد جان توی شرایط شغلی هم قبلا اگر منو به جای دیگه منتقل میکردن واقعا استرس میگرفتم و کلی برام سخت بود

    ولی الان اینقدر مکان شغلیم تعییر کرده بارها که راحت پذیرفتم و کلی هم برکات داشته برام و کلی مسئله حل کردم و واقعا برای جابجایی توی شغلم مقاومت ندارم.

    و برای عوض کردن شغلم هم دارم جستجوگری میکنم تا به اون چیزی که روح و جانم بهش تعلق و علاقه داره برسم.

    در مورد روابط عاطفی و وابسته بودن به خانواده که واقعا اصلا نداریم

    و حتی نسبت به همسر و بچه هام هم واقعا وابستگی که بخواد منو اذیت کنه ندارم و حتی فرزندانم هم همین طور تربیت شدند

    شاید چند روز را بدون ما راحت میتونن بگذرونن

    که تجربش را داشتیم و به ما واقعا وابسته نیستند.

    خلاصه استاد جان با تنهاییمون کلی الان داریم حال میکنیم که منشا اون توحیده و خدارا در در تک تک لحظه هامون داریم می‌بینیم و این زندگی را خیلی خیلی لذت بخش کرده.

    استاد عزیز کلید تمام فایلهاتون طی کردن تکامله و توی این فایل بی‌نظیر هم دوباره به طی کردن تکامل اشاره کردید که باید از جایی که هستیم قدم به قدم جلوتر بریم و تا به حدی برسیم که بتونیم اگر خواستیم بتونیم به یه کشور دیگه هم مهاجرت کنیم چون اون موقع ما کلی رشد کردیم و راحت تر میتونیم کنترل ذهن کنیم و با شرایط ،خودمون را تطبیق بدیم.

    استاد جون این جمله شما قلب آدمو به آرامش میرسونه

    بچه ها مهم احساسِ خوشبختیه

    و تغییر نگرشمون و هیچ جای دنیا پرفکت نیست

    پس خوشبختی برمیگرده به دورنمون و تغییر نگرشمون و تغییر زاویه دیدمون و عبور از تضادهامون

    و بعدِش میتونیم به مهاجرت و جابجایی فکر کنیم.

    استاد عزیز سپاس برای این فایل ارزشمند و مشارکت حداکثری دوستان برای خودشناسی بیشتر خودمون و استفاده از کامنتهای ارزشمندشون.

    حق نگهدارتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 131 رای:
  5. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    به نام فرمانروای کل هستی

    به نام او که هر چه دارم از اوست. تمام راه ها و راه حل ها نزد اوست و هر آن دست من در دستش و مرا هدایت میکند به راه راست، راه کسانی که به آنها نعمت داده است.

    استاد جانم سلام

    استاد جان من عاشق مهاجرت هستم. من عاشق چالش هستم. من عاشق حل کردن مسایل هستم. مسیله ی تنهایی ، مسیله بدون دوست و آشنا بودن، مسیله ی فرهنگ جدید، مسیله ساختن پول و مسیله ی درک بیشتر از دنیا و مردم.

    من عاشق اینم که مرا وسط یک جمعیت ول کنند و من بعد مدتی بشم رهبر آن جمعیت.

    من عاشق اینم که وارد جایی بشوم و به خودم ثابت کنم من پول ساز و ثروت ساز و خلاقم.

    من مثل آب میمانم که به راحتی میتوانید شکل ظرفم را بگیرم.

    ظرفم تهران باشد، چابهار باشد، هشتگرد باشد، کاله باشد و یا استانبول.

    نمی‌ترسم و خدای درونم مرا همیشه هل داده برای شناخت دنیای بزرگتر و هزاران بار به من گفته برو، من با توام.

    وای استاد من لذت میبرم وارد فروشگاه یک شهر جدید بشوم و از مواد غذایی و از نحوه ی چیدمان آن فروشگاه کلی چیزهای جدید از آدمها و فرهنگ آن شهر یاد بگیرم.

    در این شهر تا دلت بخواهد از بادمجان و سیر در غذا استفاده میکنند و در این یکی شهر ماهی قوت اصلی مردمان هست.

    وای کشف این نکات ساده مرا دیوانه میسازد.

    عاشق اینم که وارد خیابان ها بشوم و با مردم کوچه و بازار حرف بزنم. وارد ترسم شوم و خجالتم را قربانی کنم. از خانواده ها و کارشان بپرسم و گوش بدم به قصه هایشان.

    اگر فردی صاحب کسی و کاری باشد،سوالاتم هم این هاست:

    کارتان را دوست دارید؟

    چطور شروع کردید؟

    نگاه تان به کار کردن و پول ساختن چیست؟

    اگر بخواهید در یک جمله به من نصیحتی کنید، آن جمله چیست؟

    و

    و

    و

    وای وای وای

    استاد جانم بگذارید اعترافی بکنم، بعد از آشنایی با شما مهاجرت کردن، در دل ترس های واهی رفتن و توکل به خدا و قدم برداشتن برایم مفهموم تازه و توحیدی ای یافت.

    موفقیت هایش برایم معنا پیدا کرد و فهمیدم همین دوست داشتن ذاتی مهاجرت که مرا نترس میکرد از جا به جا شدن، بارها در درونم و ناخودآگاهم این زنگ را به صدا درآورده که «میشود, خدا با من است، رزق من با خداست ، دوست پیدا کردن آسان ترین کار دنیاست، خانواده ی تو آنهایی هستند که در دلت عشقشان زنده است و آنهایی هستند که به ظاهر هیچ ارتباط خونی با آنها نداری ولی از سفره‌ی غذایشان برای تو یک بشقاب غذای داغ می آورند.»

    استاد جانم،

    به خاطر دارم وقتی در ایران بودم بارها در دفترهایم نوشتم،

    سفر به

    آرژانتین هلند هند برزیل آمریکا چین تایلند اسپانیا فرانسه گرجستان آفریقای‌جنوبی تاجیکستان مغولستان و ….

    و میگفتم خدا در قرآن گفته:«سیرو فی الارض»

    پس می‌شده است که گفته.

    و خداوند مرا سیرو فی الارض کرد.

    مرا با قالیچه ی سلیمان به استانبول آورد و به من عزت و جاه و جلال و نعمت داد.

    وای وای وای

    خون در رگ هایش می‌جوشد وقتی به مهاجرت فکر میکنم.

    هزاران بار بزرگتر شدم وقتی از خود قبلی ام مهاجرت کردم.

    دیگر پوسته ی قبلی ام برایم بسیار آرزده بود، کوچک بود، خشک شده بود و من پیله ای دور خودم تنیدم و بزرگ شدم.

    من چه کاره‌ام؟

    خدا برای پاداش مرا از مکان قبلی، آدمهای قبلی و بهار قبلی به اینجایی که هستم فرستاد و گفت حالا لذت ببر. تو سالیان سال است تلویزیون نداری، سالیان سال است هر روزت را با شکرگزاری آغاز کرده ای و سالیان سال است که جهادی در خودت به راه انداختی که در راه راست، راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ایم، باشی.

    استاد جانم،

    بگویید، باز هم بگویید، مرا آماده کنید برای مهاجرت های بزرگتر و نزدیکی به بهشت برین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 139 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1119 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      النحل

      إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

      ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ، ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ [ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ] ﻳﻚ ﺍﻣﺖ ﺑﻮﺩ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭ ﻭ [ ﻳﻜﺘﺎﭘﺮﺳﺘﻲ ] ﺣﻖ ﮔﺮﺍ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺯ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ .(١٢٠)

      شَاکِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

      ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ، ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ ﻭﺑﻪ ﺭﺍﻫﻲ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﺍﺵ ﻛﺮﺩ .(١٢١)

      وَآتَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ

      ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ [ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﻴﻜﻮﻳﻲ ] ﺩﺍﺩﻳﻢ ، ﻭ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﺯ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(١٢٢)

      سلام و درود به بهار عزیز و بزرگوار

      و ارزشمندم

      بهار عزیز بسیار تحسین میکنم شما دوست گرامی را

      خیلی حس خوبی از کامنت شما گرفتم و هر لحظه حضورِ خداوند را در زندگی و مهاجرت درونی و برونی شما مشاهده کردم.

      موفقیت هایش برایم معنا پیدا کرد و فهمیدم همین دوست داشتن ذاتی مهاجرت که مرا نترس میکرد از جا به جا شدن، بارها در درونم و ناخودآگاهم این زنگ را به صدا درآورده که «میشود, خدا با من است، رزق من با خداست ، دوست پیدا کردن آسان ترین کار دنیاست، خانواده ی تو آنهایی هستند که در دلت عشقشان زنده است و آنهایی هستند که به ظاهر هیچ ارتباط خونی با آنها نداری ولی از سفره‌ی غذایشان برای تو یک بشقاب غذای داغ می آورند.

      سپاس از باورهای قدرتمندی که در کامنتت بهش اشاره کردی

      و بسیار استفاده کردم.

      خواهر عزیزم همیشه الگوهایی چون شما برام قابل تحسین بوده و هستید

      و همیشه از شما یاد میگیرم.

      سپاس برای لحظاتی که در این سایت و این زندگی بهشتی لحظه به

      لحظه در کنار این خانواده توحیدی

      عطر و بوی توحیدی بودن را برامون

      پررنگ تر کردی.

      با سپاس فراوان، برادرتان رسول ، بنده خوب خدا

      حق نگهدارت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
      • -
        بهار بختیاری گفته:
        مدت عضویت: 1672 روز

        سلام جناب خانکی عزیز و محترم

        سپاسگزارم از لطف شما

        سپاسگزارم برای خدایی که مرا قبل از بهشت در آخرت، روی زمین مفتخر به زندگی در بهشت کرد.

        همیشه شما را تحسین میکنم.

        کامنت های دلی و واقعی

        تعهد بی چون و چرا برای عمل به قانون

        استفاده از کلام خدا در هر لحظه

        ادب و متانت شما

        عکس پر از صلح شما با فاطمه ی عزیزم و هلیسا جانم و امیرحسین جانم

        جریان روان و زیبای ثروت در زندگی تان

        توحید بی نظیرتان

        عشق و مودت در رابطه تان

        قدم برداشتن در کنار همسرِ توحیدی و بهشتی تان

        تفریحات و لذت بردن های دم‌دستی اما بزرگ

        هدایت های بی نقص در زندگی تان

        و

        و

        و

        وجود مردانی همچون در این سایت خودش بهترین باورها را میسازد برای داشتن:

        همراهانی پایه

        هم فرکانس

        متعهد

        صادق

        مسیولیت پذیر

        درستکار

        خانواده دوست

        شجاع

        ثروتمند

        و…

        ممنونم که با صداقت می‌نویسید و اجازه میدهید بزرگتر فکر کنیم.

        زندگی تان پر از خوشی های وقت و بی وقت

        پر از معجزه های کوچک و بزرگ

        پر از خنده های فراوان و همیشگی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2161 روز

      سلام دوست مهاجر ارزشمندم، سلام بهار قشنگم

      چقدر خوشحال شدم به کامنت تو رسیدم و روی ماهت رو دیدم. چقدر لذت بردم و چقدر چقدر تحسین ات کردم عزیزم. تو فوق العاده ایی میدونستی چقدر عالی هستی چقدر لیاقت هاتو هر بار بالا و بالاتر بردی و قطعا جهان لاجرم تو رو به آسانی باز هم به جاهای بهتر و در زمان های عالی میبردت.

      سپاسگزارم از وجودت اینجا ردپا گذاشتی عزیزم

      خیلی خیلی با حرفت موافقم:

      بگویید، باز هم بگویید، مرا آماده کنید برای مهاجرت های بزرگتر و نزدیکی به بهشت برین.

      ارادتمندت فهیمه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        بهار بختیاری گفته:
        مدت عضویت: 1672 روز

        سلام فهیمه‌ی عزیز و دوست داشتنی من

        سپاسگزارم برای انگشتان ارزشمند و الهی ات.

        سپاسگزار قدرتی هستم که اینقدر زیبا و دقیق قلب های نزدیک را متصل میکند.

        با نوشتن در مورد من،فهمیدم که چقدر تحسین برانگیز هستی.

        چه گوهر درونی‌ای دارید و چقدر زیبا و مستمر در مسیر الهی قدم برمی‌دارد.

        امیدوارم بهترین حرکت ها، اتفاقات، نعمت ها و خوشبختی ها در زندگی تان به وقوع بپیوندد.

        فراتر از چیزی که الان در زندگی تان دارید.

        دوستدار قلبی‌ات

        بهار

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 653 روز

      باسلام خدمت شما بهار خانم

      عزیزم عالی بووووود کامنت شما پراز عزت نفس اعتماد بنفس وتوحید بود…

      لذت بردم ازاین جملت

      که دوست دارید وسط یک جمعیت رهایتان کنند ورهبرآن جمعیت شوید

      یا خانواده آنهایی هستند ک تو دلت عاشقشون باشی وبرات یک بشقاب غذای گرم بیارن

      واقعا توحید چقد رهایی میاره خدای من

      اگر این حد از ایمان باشه باید هم موفقیت این چنین بزرگ باشه

      ب شما افتخار میکنم عزیزم

      من هم چقد دوست دارم وبزرگترین لذت دنیا برای منه ب مکان‌های جدید سفرومهاجرت کنم وارد شرایط وجمعیت انسانهای جدید بشم

      مرسی عزیزم سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا ﴿٣٣﴾

    وهیچ وصف و سخن باطلی بر ضد تو نمی آورند، مگر آنکه ما حق را و نیکوترین تفسیر را برای تو می آوریم.

    ===================================

    سلاااام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلاااام به استاد شایسته جانم

    سلاااام به رفیق های نازنین غار حرای من

    سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان وقلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون

    ساعت به وقت تمرین ستاره قطبی شب

    اینجااا استان هرمزگان

    یکم جنوب تر:)

    جزیره زیبای توحیییدی کیش

    آی حالم خوبه ،آی قلبم روشنه ،اصلا روی ابرها سوارررم،دیگه گفتم حیف این حال خوب که با یک کامنت نوشتن صد برابرش نکنم…

    اصلا من متعلق به همینجام به خدا،پام رسید به کیش قلبم باز شد،توی همون پرواز من توی هواپیما نبودم،من روی دوش خداااا بودم،چه لذتی داشت پرواز روی ابرها ،دیدن آسمون بیکران و همزمان گوش کردن به آیه الکرسی :

    وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ

    تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته؛ و نگاهداری آن دو [= آسمان و زمین]، او را خسته نمیکند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست.

    ازبین 5 تا ترجمه سایت دانشنامه ی اسلامی،ترجمه ی آقای مکارم شیرازی بیشتر به دلم نشست،قدرتشو بیشتر حس کردم،یعنی بِبببییییییییین میگه نتنها این آسمون ها وزمین مال منه،که نگهداااااریشم اصلااااا سخت نیست :)))) قربون تو من برم الهههههههی،انقدر تو بزرگ نباشی،خودم جانت میشم.

    چقدر با توحید همه چیز لذت بخشه،شیرینه،با توحید هرجایی که هستی توی یک دنیای دیگه ای،به الله قسم اون کارتن و چمدون سنگینی که باید جابه جا میکردم با قدرت عشقی که توی قلبم بود اندازه ی پر کاه هم سنگین نبود!

    وقتی از در فرودگاه اومدم بیرون ،بخاطر گرمی و شرجی هوا ،دختری که کنارم بود گفت به جهنم خوش آمدید،منم رد شدم زیر لب با خنده گفتم : به بهشت خوووش اومدی سعیده !

    نتیجه چی شد؟آقا خیلی اتفاقی من سوار تاکسی لندن شدم:)))انقدر باحال بود خدااااوکیلی

    حس شاهزاده هارو داشتممم،تازه نزاشتن من چمدون رو جابه جا کنم…خودشون بردن داخل…

    من که خودم حالم خوب بود ،با نشستن توی این تاکسی عالی‌تر شدم،حالا وقت آهنگ گوش کردن و تجسمات لذت بخش بود!!!

    چیزی که امروز از کامنت خودم، در نشانه ی روزانه م بهش هدایت شدم…

    جلسه هفتِ جادویی دوره شیوه ی حل مسئله

    این رمز خوشبختیه، این رمز پیروزیه، این رمز پیدا کردن راه حل هاست، این رمز لذت بردن از زندگیه، این رمز خلق خواسته هاست که:

    اول در ذهنم خلقش کنم، بعد قدم هایم را بردارم.

    کاری که تموم این ٩٠٠ روز سعی کردم به نحو احسنت انجامش بدم،تمرکز روی دوره ها،کنترل ورودی،انجام تمرین ها،کامنت نوشتن و پاسخ دادن ،شکرگزاری،ستاره ی قطبی،تجسم خواسته ها …

    وبووومب،ایده ی الهامی اومد،چشم بسته انجامش دادم,نتیجه گرفتم!پس چرا مسیر درست رو ادامه ندم؟

    یک وقتایی میبینم بچه ها لطف دارند برای من کامنت مینویسند و بعد این جمله رو توش میبینم که حالا تو که جواب نمیدی ولی من باز نوشتم …

    بچه ها،رفیق های نازنین غارحرای،انسان های ارزشمند توحیدی،فارغ ازینکه پاسخی دریافت کنید هرجا قلبتون باز شد بنویسید،هرجا،چه کامنت برای خودتون،چه برای تحسین دیگران ،به الله قسم همین چیزا منو تا اینجا آورده ،الان برید جام دستاورد های منو ببینید زده،5٠٠تا پاسخ مفید!!!!

    معلوم نیست من چقدر کامنت در پاسخ بچه ها نوشتم که 5٠٠تا کوآلیفای شده از نظر سایت!!!!

    فارغ ازینکه کسی بخونه یا نخونه،جواب بده یا نده،من می‌نوشتم من تحسین میکردم من رد پا میزاشتم من تشکر میکردم و به خدا همین فعالیت ها الان شده برای من نوری که مسیر رو برام روشن و روشن تر کرده …

    شاید الان کمتر پاسخ بنویسم چون مشغول عمل به قانونم،اما هر نقطه‌ی آبی رو اول میزارم روی چشم هام،بعد باز میکنم انقدر برام ارزشمندند که واقعا توی ذهن من شبیه یک نوری از طرف خدان….من اینجوری پاسخ بچه هارو میخونم ،با دقت، کلمه به کلمه

    حتی پاسخ بقیه رو به کامنت های بقیه،همین دیروز پاسخ آقای ظاهری رو درجواب آقا افلاطون کپی کردم توی نت گوشیم که هرجا ذهنم بازی درآورد بخونمش!

    استمرار در مسیر قانون،انجام متوالیِ کار های درست میشه موفقیت پایدار …نه یک روز دو روز ،نه هروقت بیکار شدیم،نه هروقت حالمون بده بیایم توی سایت بچرخیم !نه!اینجوری جواب نمیده !شتر سواری دولا دولا نمیشه !

    تو کامنت یکی از دوستای عزیز خوندم که میخواد مهاجرت کنه،نوشته بود یک میلیارد پول هم داره،اما هنوز نجواهاش اذیتش میکنند… یک میلیارد پول ؟من چشام از تعجب گرد شده بود !نه بخاطر پول …نه بخاطر اینکه من خیلی آدم خوبیم نه به الله قسم …

    ولی وقتی خدا بهم گفت برو کیش،به خودش قسم ده تومنم ته حسابم نبود،ولی گفتم میگه برو باید برم،خودش درست می‌کنه ،خدا حواسش هست،کار من عمل به الهاماتمه،من ایمانمو نشون بدم خدا هم درها رو باز می‌کنه ،به عظمت خودش قسم همین الان هم همینه ها ،همین الان من با ایمان و توکل دارم پیش میرم و می‌دونم بالاخره این استمرار من در مسیر درست به وعده‌ی حق خداوند منتهی میشه ولی حرفم اینه اگر با این همه پول هنوز برای مهاجرت دودلی،باید خیلی بیشتر روی خودت کار کنی،روی دوره های استاد کار کنی،چون به محض اولین تضاد شما پا پس میکشی،شاید این حرف من صد در صد درست نباشه واینو باید کسایی بگن که به ثروت پایدار رسیدند ولی من میگم پول عامل موفقیت و ادامه دادن نیست،پول خیلی خوبه،پول معنویه،پول خدایی،اما اون چیزی که شمارو پیش می‌بره عزت نفس شماست،ایمان و توکل شماست،ایمان به غیبه،ایمان به خدایی که چهاردنگ حواسش بهت هست،اگر اینا محکم نباشه،با ده میلیارد پول هم مهاجرت کنی ممکنه کم بیاری.

    نمی‌دونم چرا اینارو نوشتم،ولی اومد و منم گفتم،بگذریم …

    خدایا ازت سپاسگزارم که هدایتم کردی برگردم شمال،خدا می‌دونه چقدر توی این سفر یک هفته ای برکت بود،چه درها باز شد،چه قلب ها نرم شد،چه حقیقت هایی روشن شد،چقدر پدرو مادرم آروم شدند،چقدر منو پذیرفتند،چقدر من تونستم با آرامش حرفام رو بزنم ،اصلا این یک هفته ،صدتا گاری زهوار در رفته از من جدا شد و من صد تا مدار اومدم بالا !

    حالا فکر کن من میومدم با ذهن منطقی دودوتا چهارتا میکردم ،انقدر پول بلیطه،انقدر پول تو حسابمه،نه پس من نباید برم،من اگر میخواستم روی منطق خودم حساب کنم که الان نهایتا توی بیمارستان کودکان بودم از اورژانس منتقل شده بودم به icu …

    ایده ی الهامی که اومد میبینی میتونی انجامش بدی،برو تو دلش !انقدر با ذهن منطقیش به قول ما شمالی ها نَچکولِش!برو تو دلش!

    با کدوم ذهن منطقی میشه حدس زد که چه جوری یک بچه روی رود نیل سالم برسه به قصر فرعون ؟نتنها زنده بمونه که توی ناز و نعمت هم بزرگ بشه …

    الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ

    الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ

    الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ

    چقدر به غیب ایمان داری؟همونقدر میتونی ایده دریافت کنی و عملیش کنی!

    امشب نیلانیکا زنگ زدن و یکم دلتنگی و بی‌قراری کردن …

    یک لحظه داشتم کنترل ذهنم رو از دست میدادم گفتم خدایا کمک !

    سریع گفت قرآن !

    قرآن باز کردم و این آیه رو بهم هدیه داد:

    لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ

    ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می‌کند بی‌آنکه او را ببینند؛ خداوند قوّی و شکست‌ناپذیر است!

    اصلا قلبم آروم شد

    تا خدا بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بی آنکه اورا ببینند!

    دور سرت بگردم آخه!

    اَرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد

    تو که با منی همیشه، چه تَرَی چه لن ترانی

    بچه ها ،من هیچی از قرآن نمیدونم،علم قرآنی من صفره،ولی یک چیزی رو خوب فهمیدم،خدا راحت می‌تونه از قرآن باهاتون حرف بزنه،راحت می‌تونه بهتون دلگرمی بده،راحت می‌تونه راه رو از چاه بهتون نشون بده،به خدا! من کلی این مسیر رو با هدایت های قرآنیم اومدم …

    تا میتونید قرآن بخونید ،تا میتونید باهاش رفیق بشید

    این اصلا یک کتاب عادی نیست،به شدت فرکانسیه و برای هر لحظه از هر موقعیتتون می‌تونه معجزه آسا کمک برسونه …

    یاد این آیه افتادم که خود خدا میگه زیاد قرآن بخونید :

    إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَهٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ ۚ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ۙ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

    پروردگارت می‌داند که تو و گروهی از آنها که با تو هستند نزدیک دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا می‌خیزند؛ خداوند شب و روز را اندازه‌گیری می‌کند؛ او می‌داند که شما نمی‌توانید مقدار آن را اندازه‌گیری کنید (برای عبادت کردن)، پس شما را بخشید؛ اکنون آنچه برای شما میسّر است قرآن بخوانید او می‌داند بزودی گروهی از شما بیمار می‌شوند، و گروهی دیگر برای به دست آوردن فضل الهی (و کسب روزی) به سفر می‌روند، و گروهی دیگر در راه خدا جهاد می‌کنند (و از تلاوت قرآن بازمی‌مانند)، پس به اندازه‌ای که برای شما ممکن است از آن تلاوت کنید و نماز را بر پا دارید و زکات بپردازید و به خدا «قرض الحسنه» دهید و (بدانید) آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش می‌فرستید نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت؛ و از خدا آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده و مهربان است!

    اومدم اتفاقات خوب این چند روز رو بنویسم ،ولی یک چیز دیگه شد کلا …اشکال نداره… صلات صلاته …نور نوره…

    هرچی باشه خیر و برکتش صدبرابر میرسه …اینو دیگه به تجربه بهش رسیدم …

    خدارو صدهزار مرتبه شکر برای همینجای زندگی

    خدایا ازت ممنونم،تو تموم زندگیم رو غرق نعمت کردی،هرچقدر شیطان نجوای کمبود و وعده ی فقر بده،قلب من به وعده ی فزونی تو روشنه …

    کم توی زندگیم معجزه نکردی…

    ازینجا به بعدشم فرمون دست خودت …

    دوستت دارم خدا!

    دار و ندارم تویی!

    من رو ببخش و از سر تقصیراتم بگذر و من رو به راه راست هدایت کن.

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

    پروردگارا! بی تردید ما [صدای] ندا دهنده ای را شنیدیم [که مردم را] به ایمان فرا می خواند که به پروردگارتان ایمان آورید. پس ما ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را بیامرز، و بدی هایمان را از ما محو کن، و ما را در زمره نیکوکاران بمیران.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 149 رای:
    • -
      علی برزگر گفته:
      مدت عضویت: 1027 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز

      و خانم شایسته مهربان

      صدای منو میشنوید از

      استان قزوین شهرستان بویین زهرا روستای آراسنج

      ساعت دقیقا 21:36 دقیقه است خواهر توحیدی و با ایمانم سلام

      امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه بهت قطعا هم کسی که با ایمان و توحید حرکت میکنه ب قول قران

      …………………………………………..

      إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

      کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است؛ و نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین می‌شوند.

      …………………………………………..

      نمیدونم چرا دارم واست کامنت مینویسم خواهر جان

      خدایا خودت هدایتم کن

      قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ﴿25﴾گفت پروردگارا سینه‏ ام را گشاده گردان

      (25) وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ﴿26﴾و کارم را براى من آسان ساز (26)

      وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی ﴿27﴾و از زبانم گره بگشاى

      (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی ﴿28﴾[تا] سخنم را بفهمند (28)

      خواهر عزیز

      روتین زندگی من اینطوریه

      1) شکرگزاری نعمت های خداوند

      و تفکر کردن در نعمت هاس اونم با اشک توحیدی

      2) نوشتن تمرین ستاره قطبی

      وای خدا انقد دقیق داره اتفاق میفته

      اگه یه روز ننویسم خودم ناراحت میشم

      3) خواندن قران جوری که با هر ایه

      میرم تو فکر انقد لذت میبرم ب خداوندی خدا قسم اشکم میریزه

      خواهر عزیزم خواندن قران هم تکاملی است

      یادمه پارسال کامنت های شما قرانی

      بود من متوجه نمیشم اما الان با پوست و گوشت و استخوانم درک میکنم

      4) گوش کردن ب دوره احساس لیاقت و دوره 12قدم استاد

      امروز صب سرکار بودم ب دلایلی نتونستم قران بخونم

      الان بی حال نشسته بودم خونه

      دیدم ایمیل اومد خانم شهریاری کامنت گذاشته با شور و حال اومدم کامنت و باز کردم

      دیدم اشاره کردی ب خواندن قران

      یهو جرقه خورد علی امروز قران نخوندی کسلی آ پاشو زود باش

      خواهر جان من امروز سوره انعام رسیدم به به عجب سوره توحیدی و فرکانس بالاییه این سوره انعام

      یاد حرف استاد الهی قمشه ای افتادم که میگفت خیلی ها مراسم ختم انعام میزارن بعدش با افتخار میگن ما 50 بار ختم انعام کردیم اما دریغ از فهمیدن یک ایه از این سوره توحیدی

      بگذریم خواهر عزیز رسیدم به این ایه

      قلبم گفت همین آیه رو بفرست ب سعیده جان منم گفتم چشم

      ……………………………………………

      ۞ وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ

      کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمی‌داند. او آنچه را در خشکی و دریاست می‌داند؛ هیچ برگی (از درختی) نمی‌افتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانه‌ای در تاریکیهای زمین، و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار [= در کتاب علم خدا] ثبت است.

      انعام 59

      چقد چسبید این ایه چقد قدرت داد بهم چقد ایمانم و قوی کرد

      اما نمیدونم حکمت چه بود که ب شما فرستادم

      ببخشید اگه پراکنده صحبت کردم

      من این کامنت و با حال خوب برات نوشتم امیدوارم نور هدایت باشه برات برای ادامه مسیر الهی و توحیدی

      کامنتم و تموم میکنم با کلام امام حسین تو دعای عرفه

      …………………………………………..

      خدایا چنانم کن که از تو بترسم گویا که تو را می بینم،

      و با پرهیزگاری مرا خوشبخت گردان،

      و به نافرمانی ات بدبختم مکن،

      و خیر در قضایت را برایم اختیار کن،

      و به من در تقدیرت برکت ده، تا تعجیل آنچه را تو به تأخیر انداختی نخواهم، و تأخیر آنچه را تو پیش انداختی میل نکنم.

      خدایا قرار ده، بی نیازی را در ذاتم، و یقین را در دلم، و اخلاص را در عملم، و نور را در دیده ام، و بصیرت را در دینم و مرا به اعضایم بهره مند کن،

      و گوش و چشمم را دو وارث من گردان،

      و مرا بر آن که به من ستم روا داشته پیروز فرما، و در رابطه با او انتقام و هدفم را نشانم ده،

      و چشمم را بدین سبب روشن گردان.خدایا گرفتاری ام را برطرف کن، و زشتی ام را بپوشان، و خطایم را بیامرز و شیطانم را بران و دینم را ادا کن.

      (همین دعای امام حسین و درک کنیم و عمل کنیم ب یقین جز انسان های با ایمان خواهیم شد )

      همتون و ب دستان قدرتمند خداوند میسپارم

      هرجا هستید شاد و سبز و ثروتمند باشید………

      علی برزگر 23تیر ماه 1403

      نیومده رفتیم

      یا حق ………..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        داداش علی عزیزم سلام

        سلام و سلامتی و‌نور و عشق و‌رحمت الله به جسم و‌جان ور‌وح توحیدی و قلب سلیمت

        صدای من رو میشنوی از وسط مرکز تجاری کیش،اروم و رها،با قلب روشن،،وسط آدم های ثروتمندی که اومدند برای لذت و تفریح و خوش گذرونی

        ازت بینهایت سپاسگزارم که هربار با یک نقطه ی آبی پربرکتت قلب منو روشن میکنی.

        یکی از درخواست های من توی ستاره ی قطبی اینکه،خدایا برام نقطه های آبی پربرکت بفرست،خدا میدونه من با چه عشقی کامنت بچه هارو میخونم و چقدر هدایت ازش دریافت میکنم.

        همین کامنت رو شما ننوشتی داداش علی،خدا نوشته،چقدر ایه هایی که برام نوشتی هدایت داشت،ازت بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی و برام نوشتی.

        امروز یاد یک گفت و گوی قرآنی بین خودم و دایی جانم که50ساله قاری و معلم قرآنه افتادم احساسم میگه برات بنویسم

        دایی جان میگفت تو ایه ی

        وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ

        خدا میگه اگر شکرگزاری کنید من شمارو می افزایم ولی نمیگه اگر کفر بگید من عذابتون میکنم،میگه اگر کفران کنید عذاب‌ِ من شدیده

        میگفت ببین چه عشقی داره به انسان که نمیگه من عذابتون میکنم،میگه نتیجه ی کفر عذابه…

        کدوم عذاب؟

        به خدا هیچ عذابی دور از نور خدا نیست،دوری از فرکانس منبع و‌گم کردن نورش نیست…

        مثل مهربونی مادر ها میگه:اگر کنار من باشی اگر به من وصل باشی همه چیز برات بهتر میشه،ولی اگر دور بشی خودت اذیت میشی،خودت میترسی،خودت آسیب میبینی…کنار خودم بمون…

        ازت ممنونم داداش علی که برام نوشتی و قلب من رو روشن تر کردی.

        به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

        قلب‌ِ فراوان از خواهر شمالی جنوبیت :)))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1204 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باش

      سعیده ی عزیز دوست همفرکانسی وتوحیدی عزیزم. بازهم با کامنت تو هدایت ها اومد. خدایی که مربی خصوصی من شده وهر بار با نشانه ای بامن صحبت میکنه بازم از زبان شما باهام صحبت کرد

      ممنون وسپاسگزارم که صلاه میکنی ومینویسی.

      دوست خوبم. دیروز هدایت شدم به کامنتت.

      درمورد پدرو مادر.

      وقتی نوشتی خدایا تو مادر من. پدر من هستی. اشکها سرازیر شدند

      اشک ها حق حق شد وفقط باخدا صحبت می‌کردم.

      خدایا تو برای من همه چیز هستی. با تو توکل برتو هرروز مسیر پیشرفتم بهتر وبهتر میشه

      سعیده جااان. چند روزی بود که کمتر مینوشتم وامروز باز هدایت خداوند از زبان شما ودوست عزیز دیگری بود که بنویس تحسین کن.

      تمرکز کن به زیبایی ها.

      سعیده جااان تحسینت میکنم بخاطر ایمان وتوکلت

      سعیده افرین برتو به خاطر استمرار وتعهدت

      سعیده جاان برات بی نهایت خوشبختی وثروت آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1486 روز

      سلام سعیده ی عزیزم

      شترسواری دولا دولا نمیشه

      این نشونه هارو که ازخدامیبینم ته دلم میترسه که من خوب عمل نکردم من لنگ لنگان به قانون عمل کردم البته که میدونم تاحدی درسته و خیلی بیشترباید کارکنم وکارمیکردم

      خیلی جاها کج فهمی داشتم نسبت به قانون ولی تلاش خودمو کردم سعی کردم درست عمل کنم

      خیلی جاها موفق نبودم ونجواها پیروز شدند میدونم ولی خدایا من تکاملم درحال طی شدنه توهم که بخشنده ومهربانی

      ببخش برمن هرکوتاهی که ازم سر زده

      خدایا ای رب قدرتمندم من به غفور ورحیم بودنت ایمان دارم

      خدایا کمکم کن تاباتعهد بیشتر عمل کنم

      کمکم کن تاهرلحظه بهت وصل باشم.تا هر لحظه حس عمیق شکرکزاری رو در درونم زنده نگه دارم

      خدایا کمکم کن تا کنترل ذهن رو عالی انجام بدم

      خدایا برای عمل به قانون واجرای همه این قوانین درعمل به صورت جدی وبا تمر کز بالا به کمکت محتاجم

      خدایا با اشک چشمام برات مینویسم که میخوام توحید سرلوحه زندگیم باشه .خدایا من تو روازخودت میخوام

      خدایالحظه ایی منو به خودم واگذارنکن

      خدایا محتاجوفقیرم به هر لحظه نگاهت

      خدایا ارومم کن تاهر لحظه صدای قشنگتو توقلبم بشنوم .خدایا خودت توقران گفتی از شر نجواهای شیطان به من پناه بیارید .خدایا به توپناه میارم که همه زندگیه منی.خدایا من بدون تو وهدایتهات هیچی نیستم

      خدایا کمکم کن تا تورو بیشتربفهمم

      نمیدونم که چی شد اینارو برای تونوشتم سعیده جان

      ازت ممنونم برای کامنتهای باارزشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محدثه ریسی گفته:
      مدت عضویت: 1469 روز

      بنام خدای مهربانم

      سلام به سعیده ی موحد و شاگرد ممتاز این غار حرا

      بارها و بارها بعد خوندن کامنتت قلبم باز شد این حد از استمرارت رو در عمل به آموزه های استاد تحسین کردم

      سعیده جان به قول خودت سلام من رو از بندرعباس زیبا تا کیش پذیرا باش

      هر بار بعد از خوندن کامنتت خواستم برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمیشد تا الان ک رسیدم به این قسمت از کامنتت و گفتم دگ باید بنویسم برات دختر واقعا فوق العاده ای دریافت هدایت هاا و الهامات اون نتایجی ک از عمل کردن گرفتی نوش جانت

      واقعا ب بهشت خوش اومدی

      خودم بندری ام و عاشق تابستون و بندرم ولی هنوز کیش رو ندیدم ک انشالله در زمان مناسب خداوند هدایت مکینه

      سعیده جان انشالله ک به زودی برامون بنویسی که دخترای قشنگت هم اومدن کیش و پیش خودت هستن راستش این ایمانت رو تحسین میکنم که می تونی بچه ها رو بزاری پیش مامانت و بتونی اون نجواها شیطان رو کمرنگ کنی و کلام الله رو در پر رنگ تر کنی

      در پناه خدای یکتا سلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      راضیه گفته:
      مدت عضویت: 657 روز

      ب نام الله هدایتگرم

      سلام دختر

      سلام میکنم بهت از حوالی مرکز ایران. از شهر قم… شهری ک استاد هم یه روزی مهاجرتش رو از اینجا شروع کرد…

      و جالبه اون سالهایی ک استاد قم بودن منم بودم و ایشون با کار کردن روی خودشون الان ماشااالله چقدر زندگی توحیدی و موفق و سلامتی دارن…

      دیوانه میکنی تو ادمو دختر

      چ میکنی با این ایمانت

      چشمام گرد مونده…

      امشب چندین کامنت ازت خوندم

      شوکه میشم از این همه ایمان

      و تحسین میکنم

      دستم رو روی مبل میکوبیدم و میگفتم اییییییینه. ایییییییین درستشه. ایییییینه نتیجه کار کردن روی خود.

      به قول شاعر…

      تو محشری… از همه سری…

      مراقب خودت و قشنگیای دلت باش نازنین بانو. خیلی دوست داشتنی و عزیز هستی برام.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1455 روز

      سلام سعیده خانوم حالتون خوبه

      از دیروز عصر که کامنتهاتون رو این فایل رو خوندم ، دوست داشتم براتون یه پاسخ بنویسم

      ولی میگفتم ولش کن شاید فلان شاید بهمان

      ولی الان که این کامنتتون رو دیدم که نوشتین من ممکنه جواب کامنت ها رو ندم ولی حتما میخونم و برام مهمه …حس کردم کارخدابود من این نوشتتون رو بخونم و براتون پاسخ بزارم .

      ببینید سعیده جان من هم چند سالی هست که اول توسط یک سری اساتید دیگه و بعد از سال 97 بااین سایت روخودم کارکردم . اکانت اولم هم که بااون دوره ای نخریدم ، مال سال 97هست عضویتش ، اینو گفتم که بدونین من پیگیر کارکردن روخودم بودم و هستم ، اونم سالهاست .

      یه سری چیزا تو کامنتتون دیدم ولی نرفتم کامنت های قبلیتون رو بخونم فقط متوجه شدم دوتاگل دخترتون شمال پیش پدرومادرتون هستند احتمالا و شماکیش مشغول کارهستید و روابط شخصیتون هم یه تحولاتی داره .

      من بعنوان کسی که تو رابطه ی شخصی م ، یک رابطه رو که از سال 91 شکل گرفت در سال 99 تموم شد و واقعا بالطف خدا هزاران باربگم لطف خدا بوده کم گفتم ، همون رابطه ای که تمام شدسال99 لطف خدااون رابطه رو سال 1400 ، مجددا برگردوند برام . الان سال 1403 چقدر راضیم ازرابطم اماحتی این یکماه قبل دراین حدراضی نبودم .‌نتیجه ای که میخوام بگیرم اینه رابطه شما یک مصداق بارز از گذشته شمادرونیات شما فرکانسهای بماقدمت ایدیهم شماست .

      عوض کردن فردی که دررابطه ایم مثل عوض کردن اون آینه است که داریم خودمون رو درش میبینیم

      اگر از تصویر خودمون در آینه رضایت نداریم راهش عوض کردن آینه نیست آینه ایراد نداره خودمون رو باید تغییر بدیم

      گاهی اوقات یه شرایطی پیش میاد ما خودمون که در موقعیتش قرارداریم مسائل رو ممکنه اونطور که هست نبینیم

      نمیخوام خدای نکرده فکر کنید که نیت من براتون چیزی مثل سرزنش یااینهاهست اما برای من که شاید چندتاپیرهن بیشتر ازشماپاره کردم تومسیر این قوانین ، عجیب میاد که شما دختراتون شمال هستن رابطه شخصیتون اونطور شده و کیش هستین مشغول به کار و این رو درسته که ازش تعبیر خوبی میکنید ولی در دوره بعدی زندگیتون شاید نگاه کلی تری که بهش بکنید این وضعیت ، حاکی از یک بهم ریختگی فرکانسی هست

      ببینید اینجا که هستید مثل وقتی میخواید غذا درست کنید اگر مثلا شکر رو با آرد قاطی کنید اما به جای روغن و پودر کاکائو ، شیره انگور و زردچوبه بریزید . ماحصل نمیشه یه کیک خوشمزه یه چیزی در میاد که عجیب و غریبه طعم خوبی نداره

      الان شما یه تغییراتی داشتین یعنی دارین یه فرکانس هایی رو میفرستین شما تغییر دادین اون روغن رو بجاش شیره انگور ریختین اون پودر کاکائو رو بجاش زردچوبه ریختین ماحصلش شده اینی که میبینید

      بهتون اینجا گفتن بجای روغن اگر شیره انگور بریزی خیلی بهتره ، اصلا درستش اینه براتون خیلی دلیل هم آوردن .

      ولی کو تا وقتی که واقعا متوجه بشین درستش همون روغن بود

      خیلی فاصله هست سعیده خانم خیلی راه هست تا متوجه یسری چیزا بشیم

      هرچی میبینید و میشنوید رو کامل نپذیرید مهم این هست شما خدا رو دارید ازش بخواید …که متوجه بشین جای کدوم روغن زندگیتون با شیره انگور جابه جا شده که آدرس اشتباهی بهتون داده شده و الان ماحصل این شده …

      برای پاک کردن فرکانس هامون انفاق خیلی راه خوبیه

      هرجاهستیم هرشرایطی تجربه میکنیم خودمون ساختیم ولی گاهی باید یه تغییراتی رو بدیم به خودمون و فرکانسهامون چون حس خطر رو باید کرد باید دید که این ترکیب برام کیک نمیسازه .

      نمیخام بگم چون مال من اینجور شده مال شماهم اینجور میشه ولی وقتی قانون کلی رو بدونی دیگه فرمول برات راحته .نتیجه رو میشناسی

      من افراد زیادی مانند شرایط شمادیدم طی سالای اخیر ، که به موقعیت شمارسیدن

      اما به جرات میگم این اون کیکی که شما از درون بخوایدش در نمیاد

      اشکال هم اینه که مواد اولیه رو بهتون درست نگفتن

      کارایی و درستی شیره انگور به جای روغن رو چنان باور کردین که الان با باوری که به شیره انگور دارین متوجه این نمیشین که کیک اصلا خوب از آب در نمیاد بااین ترکیب

      امیدوارم کامنتم یه نوری باشه از سمت خدا ….نوری که مانع تاریکی های بعدی باشه

      خدا همراهتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1081 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتی

    فایل جدید درباره مهاجرت

    و پرسیدن سوالات مناسب از خودمون

    تا رسیدن به شناخت بهتر خودمون .

    بریم سراغ ویژگی ها

    انگیزه ی درونی درست درباره مهاجرت ندارم

    باید روراست بگم هرچی به این سوال فکر کردم که برای چی میخوام مهاجرت کنم ؟

    پاسخ های ذهنم فیک بود …

    چون خیلی هم به مهاجرت فکر نکرده بودم

    یا حتی مهاجرت به شهرهای دیگه تو ذهنم نبود

    شاید واسه اینکه تو کرج وتهران نیازهام

    یا خواسته هام برآورده میشده

    درمورد مهاجرت به کشور دیگه

    مثلا تو ذهنم دوستام میان که دوتاشون رفتن استرالیا یا پسرعموم که رفته انگلیس

    خب زندگی اونهارو میبینم خوشم میاد

    دوست دارم یا سریال های شما رو میبینم لذت میبرم اما انگیزه درونی شدید و درست

    که بخواد منو به سمت مهاجرت سوق بده

    درونم ندارم و بارها این جمله میاد که باید

    تو همین ایران اول نتیجه بگیرم وپیشرفت کنم

    بعد به مهاجرت بتونم فکر کنم

    این باور خیلی قوی تو ذهنم پیداکردم

    درست یا غلط نمیدونم چون باید خیلی بیشتر ریشه ای رو این باور فکر کنم و

    این یه آلارم قشنگ داد به ذهنم که بیام و انگیزه ی درست وبهتری جایگزین کنم

    و باید دراین زمینه واقعا کارکنم ….

    اما تو سفر کردن خیلی انعطاف پذیر هستم

    بارها شده که تو زمان مجردی سفرهای خانوادگی رفتیم باهم واوکی بودم

    یا دانشگاه با دوستام سفر مشهد وکاشان رفتم عالی بود واردو رفتم و بارها شد که امکانات اون مکان خیلی پرفکت نبوده اما من و دوستام خیلی لذت بردیم و هنوز هم یادم میافته کیف میکنم وحس خوبی دارم

    روحیه کنجکاوی دارم مثلا تو زمان دانشگاه

    یادمه دوستام فقط دانشگاه می موندن اما من تایم خالی بین کلاسم اگه داشتم

    میرفتم بیرون از دانشگاه

    مرکز خریدها و رستورانها و سینما و کافه

    یا حتی اون زمان تونستم با خیلی از بچه های رشته های دیگه ارتباط برقرارکنم

    یه بار سر ظهر رفته بودم مرکز شهر و در راه برگشت سوار ماشین شدم

    راننده پرسید اهل این شهری ؟؟

    گفتم نه دانشجو هستم از کرج میام

    گفت از شرایط دانشگاه راضی هستی؟

    گفتم ما دانشگاهمون عالیه

    رییس دانشگاه ما با تموم وجودش داره تلاش میکنه و از ما کلی نظر میخواد

    اما بودجه ندادن که دانشگاه داخلش

    فضا سبز بسازن یا اطرافش آسفالت کنن

    جلو دانشگاه پیاده شدم که برم داخل

    گفت من رییس شورای شهرم …

    یه آقا هم کنارش بود که ایشون هم

    نماینده شهرداری بودن و گفت دیدم

    تو جاده تنها هستین وظیفه خودم دونستم که شمارو به مقصد برسونم و حکمتش الان فهمیدم ..

    ممنون از اینکه درخواست های دانشگاه بیان کردین و همراهم اومد پیش رییس دانشگاهمون اون زمان آقای جهانخواه نام داشت و رییس ایشون شناخت و داستان براش تعریف کردم و ما در عرض دوماه

    هم مسیر دانشگاهمون اسفالت شد

    هم فضای محیط مون سرسبز شد

    حالا این درصورتی بود که چقدر رییس دانشگاه ما رفته بود تا بهش نوبت بدن با رییس شورای شهر بتونه صحبت کنه …

    یا تو سفر عمره دانشجویی پونصدتا دانشجو بودیم از هر نقطه وشهر کشور دورهم

    جمع میشدیم و کلی لذت میبردیم

    باز تو این سفر هم من به اینکه حتما باید با مدیر کاروان این ور و اون ور برم راضی نشدم تایم هایی که استراحت گروه بود

    با چندتا از بچه ها میرفتیم گردش و تفریح

    فقط اون سفر برای من در قالب زیارت نبود

    تو اون سفر خیلی چیزهای جالب دیدیم

    یه بار گم شدیم و آدرس هتل به هر ادمی نشون دادیم هیچی نمیگفتن

    بعد یکی از ادمها اشاره کرد به یه پلیس

    رفتیم و اون آقا آدرس دید و راهنمایی کرد و با ما اومد و به راننده ماشین هم گفت مارو برسونه هتل و هزینه ی اون مسیر هم به راننده پرداخت کرد

    تازه فهمیدیم که تو شهر مکه مردم حق ندارن به زائران آدرس بدن و فقط پلیس و ماموری که تو خیابونها هستن وظیفه شون راهنمایی کردن زائران هست .

    همچنان به سفرهامون خداروشکر داریم ادامه میدیم اما هنوز سفربه شهرهای جنوبی رو تجربه نکردم ..

    آدم مستقلی هستم خداروشکر

    وابستگی عاطفی و خانوادگی ندارم

    دراین زمینه خیلی کامل و مطمئن پیش رفتم خداروشکر.

    تو سفر خیلی اهل گزارش دادن به

    خانواده م نیستم و خیلی راحت گوشیم از دسترس خارج میکنم

    دیگه مامانم یا بابام میدونن که به مقصد رسیدم یه زنگ میزنم در قالب اینکه رسیدیم نگران نباشن و بعداز سفرهم همین طور یه زنگ که به خونه برگشتیم.

    خیلی آدم احساسی نیستم که بخوام دلتنگ خونه وخانواده م باشم

    نمیدونم من از اول هم جوری رفتار کردم که مامان وبابام به امنیت خاطر ذهنی برسن که حالم خوبه و هرگز از مشکلاتم حرف نزدم بهشون و یه جورایی خیالشون از جانب من راحته که فاطمه خداروشکر میتونه از عهده کارهاش بربیاد

    یا از اول ازدواج چهارچوپ داشتیم که رفت و آمد هامون سنجیده تر باشه

    با اینکه نزدیک هم هستیم تو کامنتم نوشتم هرچی اومدیم رو خودمون کار کردیم ناخوداگاه بدون تلاش ما روابط محدود تر شده

    ما ظاهرا مهاجرت نکردیم به مکان دیگه اما واقعا خودمون میفهمیم و تغییرات زندگیمو میبینیم که مدارمون تغییرکرده

    مثلا مامانم چندتا شاگرد اومد براش تا بافتنی وگلیم بافی یادبده بهشون و حالا سرگرم کاری شده که دوست داره

    یا خواهرم با باشگاه رفتن پسرهاش دوستهای جدید وهم مدار پیدا کرده

    یا جاری من با دخترهاش سالن آرایشگاه زدن و عملا نمیبینم شون

    یا مادررسول جان تصمیم گرفت بره شهرستان تنها و مستقل زندگی کنه مادری که سه سال بچه هاش نوبتی میرفتن پیشش ، چی شد این تصمیم گرفت و حالا دوهفته یکبار اونم یه روز میریم بهش سرمیزنیم وبرمیگردیم

    چی میشه این اتفاقات رخ میده

    پس به اندازه تغییرات من ، جهان هم داره از لحاظ فرکانسی روابط مارو محدود میکنه بدون تلاش من.

    آدمهای هم مدارتری وارد زندگیم میشن

    خداروشکر هزاران بار شکر.

    من ایمان دارم به این مسیر و میدونم که باید تکاملم طی بشه ، مهاجرت درونیم درحال شکل گیریه و تو مرحله ی خوبی ام و اگه این تکامل با باورهای مالی پایدارتر

    شکل بگیره صد البته ذهنم به مهاجرت بیرون هم فکر میکنه

    و انگیزه های درونی محکم تر میسازم .

    پاسخ بقیه سوالها :

    با شرایط هماهنگ میشم وانعطاف پذیری خوبی دارم و این هم بعداز آگاهی های دوره مقدس 12قدم و دوره لیاقت هست

    که آدمها رو همین طور که هستن دارم آگاهانه میپذیرم بدون اینکه بخوام تغییرشون بدم کاری که قبلا ساعتها وساعتها زمان وانرژی میذاشتم تا دیگران رو تغییربدم و گاری به ذهنم میبستم

    اینکه تونستم تو سفر آسون بگیرم به خودم

    دنبال هماهنگی مکان نباشم

    کولرباشه یا نباشه

    دستشویی وحموم باشه یا نباشه

    با این ها هماهنگم

    بارها شده تو سفرهامون که آب آشامیدنی نبوده باید از بیرون میگرفتیم

    یا دستشویی دربین مسیر نبوده

    اما همچنان خلوت بودن مکان

    خیلی برام مهمه یعنی مکانی که میرم تو زمان تعطیلات رسمی نیست و نسبت به شلوغی و سر وصدا مقاومت دارم

    نسبت به گرمای هوا مقاومت دارم

    این موارد به ذهنم میرسید میدونم که هرچی فایل گوش کنم موارد بیشتری

    یادم میاد .

    آخر این فایل رسید به احساس خوب

    خوشبختی

    من این احساس رو الانم تو زندگیم دارم

    واقعا از داشته های زندگیم دارم تازه لذت میبرم ، یه عمر درمسیری بودم که نعمتهامو ندیدم و همش دنبال رسیدن به خواسته هام بودم و حالا این روزها دارم یاد میگیرم با آرامش بدون رقابت بیام توجه کنم به زیبایی های زندگی خودم

    بیام و دست بردارم از زندگی بقیه

    حتی نتایج دیگران هم با خودم مقایسه نکنم مگر برای انگیزه گرفتن .

    دیگران قضاوت نکنم وخودمو سرزنش نکنم

    با خودم دوست باشم و حال کنم از زندگی

    خوشبختی ادامه دادن همین مسیر توحیدی قشنگه .

    سپاسگزارم استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم بابت این فایل سرشار از آگاهی

    خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 154 رای:
    • -
      نجیب زاده گفته:
      مدت عضویت: 1124 روز

      سلام به فاطمه جان

      دختری که هروقت کامنتهاشو میخونم آرامش میگیرم.

      همیشه با خودم میگفتم کاش فاطمه یکم بیشتر در مورد زندگی شخصیش بگه.. اینکه دیدگاهاش راجع به تمرینات ، اینکه مثال های شخصی در مورد خودش یا در مورد رابطه با اطرافیانش از جمله همسر و فرزندان و دیگران…

      چون احساس کردم آدم عجولی نیستی.

      من خودم سه تا بچه دارم و خانه دار هستم.

      البته که با همسرم مهاجرت هم چندین بار داشتیم.

      استاد وقتی از تغییر میگن و اینکه ایمانی که عمل می آورد حرکت هم داره.

      همش توی ذهن من کارهای فیزیکی از جمله مهاجرت خیلی بولد میشه.

      دائم توی تکاپو هستم. اما احساس رضایت درونی که باید داشته باشم رو ندارم. این حس رضایت توی شما رو واقعا دارم میبینم. چون همیشه کامنتهاتو میخونم و پیگیر هستم.

      میگم این دختر چطور میتونه حال خودشو با همینی که هست، با بچه‌هاش با همسرش خوب کنه. بعد میگم شاید من اینطوری برداشت میکنم و شاید برنامه‌هایی علاوه بر کار کردن روی خودت داری…

      که دوست دارم بیشتر ازت بدونم.

      اینکه از تکامل میگی… اینکه اول همین جایی که هستی رو باید نتیجه بگیری و پیشرفت کنی.

      من وقتی این حرفا رو به خودم میگم یه صدایی بهم میگه نکنه کمالگرا هستی و میخوای شرایط خوب واسه حرکت بوجود بیاری.

      یا اینکه نکنه تنبل هستی و حرکت شاقّی نمی‌زنی.

      اگر که اینطوری باشی جهان با مشت و لگد وادارت می‌کنه که حرکته رو بزنی.

      از جایی که ترس مشت و لگدهای جهان رو دارم. هی مدام حرکت فیزیکی میکنم .

      یا میگم نکنه توحیدی نیستم و وابسته ام به بقیه که حرکتی نمیکنم.

      خلاصه اینکه خیلی به خودم سخت میگیرم. این آرامشی که تو داری برام قابل تحسینه.

      میگم کاش منم بتونم اینطوری به قضایا نگاه کنم. بتونم با درونم کنار بیام که لازم نیست اینهمه بدو بدو …

      لازمه یکم هم حواست به اینجایی که هستی باشه. لازمه الان رو هم تجربه کنی.

      فاطمه جان مرسی که از خودت میگی.

      بازم بنویس…. که ما هم یاد بگیریم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1081 روز

        سلام رفیق جاااااانم

        سپاسگزارم از مهر و لطفت عزیزم

        خداروشکر برای آرامش وحال خوب

        که از جانب خدا در قالب کامنتم گرفتی .

        استاد میگه هرچی رو‌خودتون و باورهاتون کار کنید فرکانس تون پایدارتر میشه

        خب منه فاطمه چیکارکنم ؟؟؟

        حرفی که استاد داره میگه بدون چون و چرا باید گوش کنم و باور کنم و انجام بدم .

        استاد میگه ورودی هاتونو کنترل کنید میام انجام میدم چه جوری ؟

        آگاهانه و کم کم .

        میگه به زیبایی ها توجه کنید انجام میدم بازم اگاهانه و آهسته .

        میگه از نازیبایی ها اعراض کنین

        انجام میدم آگاهانه و ذره ذره.

        طبیعیه ذهن چموش نجوا کنه

        خب که چی ؟ با این کارها نتیجه

        چی حاصل شده ؟؟

        ذهن منطق میخواد

        با منطق ساکت میشه

        چه منطقی بدیم بهش ؟

        منطق اینکه ببین زندگی استاد و نتایجش از دل همین کارها بوجود اومده .

        ببین مثلا من امروز با بچه م بهتر حرف زدم ،یا صبح با آرامش بیشتر به خودم و زندگیم لبخند زدم

        چای با دل خوش دم کردم

        اگه ده بار عصبی میشدم و واکنش نشون میدادم مثلا امروز دوبار کمتر شده همینو ببینم و ببینم وببینم

        همینو نتیجه بدونم وادامه بدم

        اگه سلامتی وشادی بچه هامو دیدم وبهتر تونستم نعمتهامو ببینم

        اینها رو همشو نتیجه بدونم

        و تو یه لیست بلند بالا تقدیم ذهنم بکنم .

        طبیعیه اوایل ذهن مقاومت داره

        اما کم کم تغییر میکنه همراه میشه

        یه وقتایی بارها وبارها نشستم

        ویژگی های خوب بچه هام و همسرم و خانواده م رو نوشتم

        تا ذهنم بپذیره باورش بشه .

        اگه این مدت دارم فرصت اشتباه کردن به خودم به بچه هام میدم

        وخودمو یا بچه هامو سرزنش نمیکنم خودش نتیجه است دیگه .

        اگه دارم حتی اگاهانه زندگی مو با دیگران مقایسه نمیکنم نتیجه است

        اگه دارم نعمتهامو بیشتر میبینم

        از داشته هام لذت میبرم نتیجه است .

        اگه دارم آگاهانه احساس مو خوب نگه میدارم و دنبال حال خوب خودم هستم نتیجه است

        احساس خوشبختی یه چیز ذهنی هست که خودت بهش شکل میدی

        با چی ؟با باورهات با ذهنت .

        همینکه داری برای سه تا فرزندت مادری میکنی یعنی توانمندی یعنی خوشبختی و فرصت داری که بارها وبارها در کنار بچه هات رشد کنی

        همزمان به سه تا بچه از دوست داشتنهات بگی

        بغلشون کنی و بوسه بارونشون کنی و

        بازی کنی و حال خوب بدست بیاری

        اینکه خونه داری میکنی یعنی توانمندی

        اینکه داری با همسرعزیزت زندگی میکنی یعنی توانمندی .

        کمالگرایی اکثرمون درونمون هست

        یه شبه هم از بین نمیره

        کم کم باید تغییر کنه

        منم پرفکت وعالی خودمو نمیدونم هرگز

        بوده که تمرکزم کم شده یا اشتباه کردم ، بالاخره

        همه دنبال یادگیری وتغییرهستیم دراین مسیر و داریم از همدیگه یادمیگیریم و آگاهی بدست میاریم

        طبیعتا شما هم تو یه چیزهایی از منم بهتری و

        تونستی بهتر عمل کنی .

        اما تو اون قسمت که کمالگرایی داری اهرم رنج ولذت درست کن

        که اگه قدم بردارم برای انجام چه لذتهایی نصیبم میشه و اگه قدم برندارم چه رنجهایی باید بکشم

        نوشتن اهرم رنج ولذت عالیه

        در هرزمینه ای .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ﴿١﴾

    طاء، سین. این آیاتِ [با عظمتِ] قرآن و کتابی روشنگر است

    هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿٢﴾

    [که سراسر] هدایت کننده [انسان ها] و برای مؤمنان مژده دهنده است.

    الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿٣﴾

    همانان که نماز برپا می دارند و زکات می پردازند، و قاطعانه به آخرت یقین دارند

    ===================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به یاران غار حرای من

    به وقت ستاره قطبی و صلاتِ سایت در میانه‌ی روز،وسط خونه بازی درکنار نیلانیکا با یک قلب روشن،یک روح آروم ،یک دنیا امید،پر از توحید،پر از عشق …

    خدایا عاشقتم که منو عاشق خودت کردی،من دیوونه ی تو ام،دیوونه ی عشق بازی با تو،دیوونه ی تسلیم تو بودن،دیوونه زدن به دل جاده آسفالت توحید و سوت زدن و لذت بردن از مسیر جاده جنگلی …

    خدایا تو بیرون از من نیستی،من توی قلبم احساست میکنم،همین الان دستور پایان ماموریت بدی من با عشق میپذیرم و برمی‌گردم به آغوشت

    هیچ لذتی،هیچ آرامشی،هیچ سرخوشی بالاتر از آرامشِ آغوش تو نیست،خدایاااااا راضیم ازت…راضی باش ازم.

    از نور خودت بر من بتاب

    منیت های من رو بگیر و من رو به بندگی خودت مشغول کن،دائم الصلات بودن،اون مستی ای که هیچ شرابی نمیتونه بیارتش…

    الَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ

    آنان که همواره بر نمازشان مداوم و پایدارند،

    خدایا بارها در محضر مقدست شهادت دادم برای تجربه ی آتیش جهنم هیچ نیازی به مرگ نیست،هرجا از صلات تو خارج شدم،هرجا نور تو رو گم کردم،همونجا از آتیش دوری تو سوختم .

    دوری از صلاتِ تو جهنمه،دوری از تو آتیشه،دوری از تو فقره،دوری ازتو بیماریه،دوری از تو تموم ناخوب های دنیاست …

    هرجا شما رو داشتم،هرجا اتصالم رو حفظ کردم بهترین ها نصیبم شد،هرجا روی دوش تو سوار شدم فقط از عطر بهشتی شما سرمست بودم و مشغول زندگی در لحظه …

    خدای عزیز و شیرین و دلبرم ،آنی و کمتر ازآنی مارو به حال خودمون وانگذار…

    خدایا مارو از شر همزات شیطان،نجوای ذهن و جن و انس درامان بدار…

    نور من،من به هر خیری که از جانب تو به من برسه،سخت فقیرم.

    ===================================

    خدایا کمکم کن تا با نوشتن اتفاقات خوب زندگیم افسار ذهنم رو به دستم بگیرم و خودم رو ریل اتفاقات بهتر و بهتر حفظ کنم.

    خدایا کمکم کن قدر نعمت های زندگیم رو بدونم و هر روز سپاسگزارتر و تسلیم تر از قبل باشم.

    ازت ممنونم که جان من شدی خدا.

    =====================================

    توحید عملی ١١ به من یاد داد که به خدا بگم هرجا احساس کردی دارم از مسیر توحید خارج میشم گوش مالی رو بده که تا ته دره نرم،همیشه بِپای من باش که هیچ جا روی خودم حساب نکنم،ازونجا که این مدت خودمو بسته بودم به کامنت نوشتن توی سایت و لطف و محبت بچه ها هربار کامنت رو می‌آورد بالا،خودم به صورت پیش فرض به خدا گفتم خدایا با اینکه روزی صدبار میگم این تویی که مینویسی و من نیستم ولی لطفا اگر ته ذهنم منیتی هست از من بگیر و بهم نشون بده من جز قدرت شما چیزی ندارم.

    با اینکه برای فایل جدید کلی حرف برای گفتن داشتم،اما اجازه ی کامنت نوشتن تا عصر داده نشد،و وقتی قلبم رو باز کرد برای نوشتن که دیگه ساعت از ٣بعداز ظهر گذشته بود.

    وقتی کامنتم رو نوشتم و ارسال کردم،یک اتفاق خیلی جالب افتاد،اخرین کامنتی که استاد تایید کرد 6دقیقه قبل از کامنت من ارسال شده بود و من اولین کامنتی بودم که پشت خط موند!یعنی کامنت من بعد کامنت سمیه جانم بود و این پشت خط موندن تا فردا ادامه داشت و خدا می‌دونه من چقدر از خداوند سپاسگزاری کردم هربار گفتم خدایا ازت ممنونم که منو پشت خط نگه داشتی ،ازت ممنونم که یکبار دیگه قدرتت رو به رخم کشیدی،ازت ممنونم که یک بار دیگه نشونم دادی مدیریت همه چیز با شماست.ازت ممنونم که با همین حرکت ساده بهم یاد آوری کردی هیچ قدرتی بالاتر از قدرت شما نیست و من هیچی از خودم ندارم.

    این درس بزرگی بود که با همین اتفاق ساده گرفتم،این موضوع رو هم از استاد یاد گرفتم که دنبال نشانه ی های قانون توی تموم اتفاقات زندگی باشم و ازش درس بگیرم.

    =====================================

    یک موضوع دیگه اینکه من اصلا قصد مرخصی و شمال اومدن نداشتم ولی نشانه ها خیلی واضح می‌گفت برو و من هم گفتم چشم،الان که اومدم فهمیدم چرا ازم میخواست برگردم پیش خانواده م.

    خدا می‌دونه این یک هفته چه معجزه های رخ داد،چه حرفایی که بین من و خانواده م رد و بدل شد،چه گاری زهوار در رفته ای از من جدا شد،چه ترس ها و نگرانی هایی کم شد،اصلا فکر نمیکردم موضوع اینقدر ساده و راحت پیش بره،مادر من با اون همه منطق سرسخت و مقاومت شدیدی که باهام داشت خدا جوری دلش رو نرم کرده بود که مثل موم توی دست من بود و به صحبت های من گوش میداد و تاییدم میکرد…چیزی که من در خوابمم نمیدیدم،اصلا فکرش رو نمی‌کردم مادرم خیلی راحت خواسته ی من در زمینه ی روابط شخصیم بپذیره.

    ازونجا که به خودم قول دادم دهنم رو گل بگیرم و به هیچ عنوان درمورد ناخواسته صحبت نکنم،پس منتظر میمونم تا نتیجه ای که می‌خوام حاصل بشه اما دارم به یک نتایج خیلی خیلی خوبی میرسم و به امید الله،و یکی از اهداف مهم که اول سال توی عقل کل نوشتم تیک میخوره ،البته با رعایت قانون تکامل . . .

    ولی الان دیگه خیلی آروم ترم،دیگه عجله ندارم،دیگه نمی‌خوام تقلا کنم،این نرم شدن دل مادر و پدرم با اون بکگراند مذهبی و گذشته ای که داشتند برای من از معجزه ی باز شدن دریا برای موسی هم بالاتر بود!!!

    اگر خدا این کار رو برام انجام داد،پس دیگه بقیه کارها براش تیله بازیه …

    چقدر خدا توی این مسیر کمکم کرد،چه الهاماتی بهم کرد،چه همزمانی هایی رو رقم زد تا من بدونم دقیقا چی بگم…چقدر دستان نازنین خداوند به کمکم اومدن و با توصیه های توحیدیشون مسیر من رو رگلاژ کردند.

    هرچقدر بیشتر میگذره من بیشتر برکت حضور دوست های الهیم رو می‌دونم،دوست های بهشتی که خدا مارو بهم وصل کرد.

    بچه ها دور برتون رو از آدم های بیخود خالی کنید،از تنها شدن نترسید،با خدای خودتون لذت ببرید و بعد ببینید چطور انسان های شایسته در بهترین زمان و مکان وارد زندگیتون میشند.

    فاطمه جان عاشششقتم،داداش رسولللل مررررسی که هستی

    بووووس به کله تون،بینهایت

    خدااایااااااششششششکرت

    عاشششششق تو ام هستماااا

    بووووس به کله ی شماهم زیادِ زیاد

    =====================================

    یک موضوعی رو در زمینه ی مالی میخواستم بنویسم اما ازونجا که به شدت روی این زمینه حساسم و عزت نفس سختی دارم که مثل شمشیر دولبه برام عمل می‌کنه هم بهم قدرت میده که حرکت کنم وبه جای منتظر کمک کسی موندن،خودم پول بسازم وهم اینجوری یکم دست خدارو می‌بندم که از مسیر های دیگه ای از جریان ثروت و نعمت رو برام برقرار کنه ،اما بهم واضح و روشن دستور میده که بنویس و من هم هیچ مقاومتی در مقابلش نخواهم داشت.حتما لازمه این رد پا گذاشته بشه …

    وقتی جریان هدایت بهم گفت بلیط شمال بگیر و برو و من گفتم چشم وبعد،بعد خرید بلیط ،توی کارتم 5٠ هزارتومن پول موند،تو اون یکی کارتمم اندازه ی پول بلیط برگشتم.

    یک نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا شکرت،راضی ام ازت،گفتی برو گفتم چشم،بقیه ش به من ربطی نداره،خودت درستش میکنی.

    وقتی وسایلم رو جمع کردم برم سمت فرودگاه،متوجه شدم توی کیف پولم ،٣٠٠/4٠٠تومن پول نقده،کلی ذوق کردم ،یک آهنگ گذاشتم و کلی با خدا شلنگ تخته انداختیم،من واقعا آروم بودم،واقعا نگران نبودم،هنوزم نیستم،من حالم همونطوری عالی بود ،میدونستم نتیجه ی کل زندگی،داشتن حال خوبه،بقیه ی موفقیت ها پاداش اکستراست که خود به خود اتفاق میفته.

    وقتی با همون قلب روشن سوار ماشین شدم و یک اسکناس صد تومنی و یک پنجاه تومنی رو از کیفم در آوردم و به دست راننده دادم.

    یک لحظه زمان ایستاد،به زعم من اون لحظه جهان ایستاد!

    من حرکتی رو از راننده دیدم که هیچ وقت انتظارش رو نداشتم و هیچ وقت از هیچ کس ندیده بودم.

    اون راننده ی تاکسی نبود !اون خودِ خدا بود!

    حتی الآنم که دارم مینویسم حالم دگرگون شده،توی همون چند ثانیه که پول از دست من به دست راننده رسید و ایشون تشکر کرد…

    پول رو بوسید…

    گذاشت رو چشمش…

    گذاشت روی پیشونیش…

    و بعد گذاشت توی کیفش …

    من مبهوت و متحیر …

    صدای خدارو میشنیدم که می‌گفت من به پولت برکت میدم سعیده،من به پولت کیفیت میدم سعیده،تو نگران نباش

    تو فقط مسیر درست رو ادامه بده

    بقیه ی چیزها با من …

    الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ

    کسانی که ایمان آوردند، و کارهای شایسته انجام دادند، برای آنان زندگی خوش و با سعادت و بازگشتی نیک است.

    =====================================

    به محض ورودم به شمال شدم شبیه دیالوگ (من فارسی کِیلی،بلد نیست:))) )اصلا احساس میکردم خارج از کشور بودم ،خودم خنده م گرفته بود ازین حجم از تغییرات!!!

    آقا بوق چرا میزنید الکی ؟چرا دور فلکه حق تقدم رو رعایت نمیکنید؟:))))

    این چه وضع رانندگیِ توهم توهمممممه :)))))

    یکم دووووست باشید بااااااهم دیگه

    چه خبرررتونه ،چه خبرتووووونههههه :)))))

    دیگه از تمرکز روی ناخواسته ها بگذریم،خداوکیلی هوای شمال رو عشقه،اینجا تابستون نیست اصلا،تابستون اینجا شوخیه:)

    ظهری میخواستم برم برای خودم دفترشکرگزاری بخرم،مامانم میگه الان نرو،گرما زده میشی :) منو داری :)))

    گفتم آقاااا من دیگه گنگستر جزیره ی کیش شدم،به این میگین گرما؟؟؟این قد وز وز پشه هم اذیت نمیکنه باباا

    خداوکیلی من از گرما به شدت متنفر و بیزار بودم،حاضر نبودم یک لحظه تحملش کنم،الان گرمای شمال اصلا به چشمم نمیاد،اینم از بنفیت های مهاجرت …

    ضمن اینکه درخواستم رو برای خداوند پیشرفته تر کردم به این مضمون که:

    خدایا من می‌خوام یک جایی زندگی کنیم با امکانات کیش…ولی باآب و هوای شمال.اصلنم نمیگم فلوریدا،الکی حرف تو دهنم نزار،مرسی اه:)))

    =====================================

    امروز صبح طبق معمول مادرم صدام کرد برای نماز صبح،توی همون حالت گیج خواب و بیداری سر جام نشستم یهو متوجه شدم یکی داره جفت لپ های منو می‌کشه :))))

    آقا مگه من با شما شوخی دستی دارم :)))

    مادری احترامت واجبه :) نصف شبی با لپ من چی کار داری :))))

    این همون مادره ها!!!!!

    همون که برام پیغام پسغام میفرستادن که مادرت انقدر ازت ناراحته که گفته من هیچ وقت کیش نمیام!!!!

    الان داره مثل پروانه دور سرم میگرده!

    هی داره وسیله جمع می‌کنه همراه خودم ببرم !

    داره بابا رو راضی میکنه که ماه بعد با ماشین بیان جزیره!

    بهم گفته مهرماه اگر حوزه واحد های درخواستیشو ارائه نداد میاد کمکم که وقت مدرسه بچه هارو سروسامون بده!!!

    همه ی اینا کی اتفاق افتاد؟

    وقتی من هر روز برای خدا می‌نوشتم مادر من تویی،پدر من تویی،همه ی دار و ندار من تویی،اشکال نداره حتی اگر منو طرد کنند،اگر تو ازم راضی باشی کافیه.

    وقتی ازشون گذشتم خدا اونا رو بهترین شکل برگردوند.

    همیشه همینه …

    خدا برای همه ی ما کافیه بچه ها،خدا بیش از کافیه.

    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟

    =====================================

    این چند روز یکم درگیر نجوای شیطان و کمبود میشدم که ببین داره مرخصیت تموم میشه،ببین باید بچه هارو بزاری بری و…

    سعی میکردم با تلاش برای زندگی در لحظه و فکر کردن به همون روز،به نجواهای شیطان توجه نکنم.

    دیشب دوباره متن sms فاطمه جان که الهام مادر بزرگ عزیز و مرحومش رو برام فرستاده بود،آوردم بخونم که قلبم آروم بگیره،که همه چیز به زودی درست میشه :

    گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن

    این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه

    یه قران سبز رنگ هم کنارشه

    وبچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن

    امروز وقت برگشت ازخونه بازی ،سوار اسنپ شدیم دیدم دقیقا زیر صندلی من،یک توپ زرده!!!!

    دیگه نشونه ازین واضح تر نمیشد!!!

    قرآن سبز رو دارم .توپ زرد هم میاد ،بچه ها هم میان،باغ هم میاد …من فقط باید به مسیر درست ادامه بدم.

    برای همین میگم استاد به حق میگه که مسیر ترسناک هست ولی سخت نیست!

    مگه میشه همچین الهامی به من برسه و من کم بیارم و ادامه ندم؟

    مگه میشه بیخیالِ لبخند خدا شد؟

    چی برای ما میمونه غیر از همون لبخند؟

    پس بازم ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم و همه ی تلاشم رو میکنم که توی مسیر درست،ثابت قدم بمونم.

    ==================================

    نوشتن تمرینی که از وسط خونه بازی شروع شد و تا اتاق خواب توحیدی من تو خونه ی مادربزرگم ادامه داشت رو تموم میکنم به امید الله ای که نور آسمون ها وزمینه،نور این تمرین مسیر رو برای من روشن و روشن تر کنه…

    این اتاق،همون اتاقی که من دفترم رو باز میکردم و مینوشتم خدایا من دارم میرم شیفت اورژانس،خدایا از دست من هیچی برنمیاد از دست تو همه کار،خودت شیفتمو مدیریت کن،خودت کمکم کن.خدایا با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمکم بیا …

    و هندزفری میزاشتم و کل مسیر خونه تا اورژانس کودکان رو آهنگ گوش میکردم و تجسم میکردم من از کارم انصراف دادم و وارد یک کار فوق العاده شدم و دارم ازش کامنت مینویسم …

    مگه چقدر گذشت؟

    من همه ش ٣ ماه توی اورژانس موندم…

    بعد پاداش ها رسید …از همه طرف …از همه طرف …

    وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ

    و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛

    دوستون دارم از روشنی قلبم!

    الهی که کامنت های بعدی نتایج بهتر و قوی تر از قانون باشه …

    قلبِ فرااااااوان از شمال ایران به هرجای‌دنیا که هستید

    در پناه نور‌باشید همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 281 رای:
    • -
      مینو برنی گفته:
      مدت عضویت: 1274 روز

      سلام برشما سعیده جان

      ممنونم که مینویسی ممنونم که با نتایجت نور امید را در دلم زنده میکنی.

      منم تا چند روز دیگه میخام برم تهران (انتقالیم که درست شد)

      همش نگران خونه و وسایل خونه هستم . کامنت قبلی شما را خوندم که نوشته بودید من پامو توی یک کفش کردم که اول خونه جور کنم و بعد برم کیش !!!

      بعد نوشتید که بزارم خدا برام پلن بچینه. وچقدر من ارامتر شدم . منم اصرار دارم که خونه و وسایل باید جور بشه توی تهران و بعد من برم . خیلی نجوا ی شیطان و ترساش من را اذیت میکنه.

      تنهایی توی تهران ؟ میخای چیکار کنی؟ محل کارت دور باشه؟ میخای چیکار کنی؟ یک دختر تنها توی شهر به اون بزرگی میخای چطور از خودت مواظبت کنی؟

      اما از دیروز همه چی را سپردم به خدا و میخام قدم به قدم باهاش جلو برم. مثل یک بچه نوپا که دستش توی دست پدرش و مادرش تاتی تاتی میکنه .

      ممنونم ازت که مرحله به مرحله رفتنت ازشمال به کیش را مینویسی و به من و امثال من انگیزه میدی .

      بسیار مشتاقم که منم بیام و مسیر راحت و لذت بخش رفتنم را توی این سایت بنویسم.

      که هم ایمان و توکل خودم را ثبت کنم و هم به بقیه دوستان یاداوری کنم دست تو دست خدا و پا به پای خدا رفتن چقدر اسونه چقدر شیرینه و چقدر راحته .

      چهارشنبه 20 تیرماه 1403

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      مریم حسینی مطلق گفته:
      مدت عضویت: 986 روز

      بنام خدایی که کافیست

      سلام بر سعیده جانم

      میخوام ننویسم ولی نمیشه

      اول از همه از خدا ممنونم

      چقدر کاربجاست

      میدونه من دلم خوندن کامنتهای توحیدی میخواد

      به دل شما الهام کرد که توحیدیش کن کامنتتو

      این چندروز همش دارم به خودم میگم

      مریم هممممه دستانی از خداوند هستن

      مردم رو گنده نکنیم

      اونی که عشق میده خداوند از بی نهااایت دستی که داره

      وابسته نباشیم

      اونی که رزق میده خداونده

      بابا مردم کی ان اصلااا؟!

      من میخوام برای خدا کار کنم

      کار چی بکنم حالا؟!

      اون چیزی که بهم الهام کرده رو میخوام عملی کنم هرچند الان به نظر شاید مسیر ترسناک باشه یا حتی شیطان زمزمه کنه که داری وقتتو تلف میکنی

      ولی بهتره بگم دیر داری میگی من با خدا گذشته هایی دارم که ؛دیذم که هستش.دیدم وقتی به ته خط رسیدم و فکر کردم راه دیگه ندارم نجاتم داد،دیدم منو در زمان مناسب در مکان مناسب بارررها قرار داد،دیدم دل آدمهارو برام نرم کرد،دیدم بهم عزت و احترام داده،کجای کاری شیطان رجیم

      من از تو به تنها رب جهانیان پناه میبرم.

      سعیده جان در مورد نشانع ها گفتی

      من نشانه ازین قوی ترم داشتم چندروز پیش

      ولی چقدر انسان فراموشکاره

      گفتم نه نمیشه

      بابااااا خدا میگه میشه.

      ی چیز جالب سعیده

      این روزا همش خدا بهم میگه راه درسته

      جاست دو ایت

      جاست دو ایت

      جاست دو ایت

      دارم روی باورهای توحیدیم کار میکنم

      و فکر میکنم بهترین فایل استاد دراین زمینه که رایگانم هست فایل توحید عملی،مردم دستان خداوندند هست

      چقد این فایل خوبه

      چقد خوووبه؛

      «مردم دستان خداوندند،دستشو بهش نگاه نکن،به خوده خدا نگاه کن،اگه فک کنی اون دست داره اون کارو انجام میده با مخ میخوری زمین»

      اخرش که استاد حالت وصف ناپذیری داره و با خنده میگه دوست دارم این حرفارو بزنم دوست دارم بگم

      وقتی میگم حالم خوبه

      استاد دلبر شیرینم من وقتی گوش میدم این فایلو همین حس شماذو تحربه میکنم

      ازتون ممنونم که اینقد قشنگ از توحید گفتین.

      اتفاقا سعیده جان جلسه 23ثروت هم هستم

      تیکه دوم فایل در مورد اینکه مردم دستان خداوند هستند و خداوند بی نهااایت دست داره برای کمک در هر مرحله از زندگیمون میگن

      مکه خدیجه نیومد برای کمک به محمد،مگه ابوذر نیومد،سلمان فارسی نیومد،علی نیومد؟؟؟

      خداوند میفرسته کمک هاشو،دستهاشو

      اگر به دست وابسته نشیم

      تشکر کنیم ولی اینکه فکر کنیم اون دست همه کارست

      به قول استاد من چقدررر باید ادم پستی باشم که همچین کاری کنم

      خدارو نادیده بگیریم و عوضش قدرت رو بدیم دست اون افراد.

      بارها دیدیم بقیه به ما عشق ورزیدن

      بابا اون خداونده که از طریق افراد بهمون عشق میورزه،خداوند دستان بی نهایتی داره که به ما عشق بورزه

      سپاسگزاری اصلی برای خداست.

      چرا در مورد رزق اینو نمیگم؟چون میخوام تو ذهنم این باشه که من میخوام ی کارفرما داشته باشم که بهم رزق و روزی رو خودش بده و اونم خداست

      نمیخوام ذره ای فک کنم که برای کسی کار میکنم

      هرجند دراینکه برای کسی کار کردن هیچ مشکلی نیست ولی به من ی ایده داده که کارفرما خودشه،قراره اون بگه چیکار کنم من بگم چشم و انجام بدم

      خودشم که کارفرماست به فروش برسونه و مشتریهارو خودش جور کنه

      چون سازنده اونه

      من کارگر خداوندم و کارهایی که میگه رو فقط میخوام انجام بدم و دستمزدمو از خدا میخوام

      اونم از چه کارفرمایی؟؟؟!!!

      خداوند،رب العالمین

      فرمانروای جهانیان،وهاب و بهترین روزی دهندگان.

      سعیده جان

      از خدا سپاسگزارم بخاطر تک تک اجابت درخواستهات

      کامنتهای تو تجلی اجابت درخواستهاست.

      خدایا سپاسگزارم

      ی چیز دیگه هم گفتی که اقا از تنهایی نترسید

      میخوام پامو ی قدم جلوتر بزارم بگم

      به قول استاد عزیزم

      اصلا جهان ی کاری میکنه که افراد از شما سراغی نگیرن

      انگار که بهشون گفته شده بابا این نفر کار داره مزاحمش نشو

      و دور و ورت کاملا خالی میشه از ادمها

      و تو هستی و خدای خودت

      و خداوند چه کافیه

      و تو رشد میکنی و بزرگ میشی و شخصیتت نورانی میشه

      من از بچگی ترس از تنهایی داشتم

      تنهایی که توی خونه بمونم و بیرون نرم و ترس اینکه تو خونه ازینکه بیرون نمیرم افسردگی حاد میگیرم و راهی تیمارستان میشم

      ترس از بدون رفیق بودن

      ترس از خودم تنها بودن

      الان حدود 1سال و خورده ای که تنها هستم

      تو خونه و فقط با خانوداه هستم و هیچ دوستی ندارم

      من افسردگی نگرفتم

      من تیمارستان نرفتم

      من تو سرخودم نمیزنم که تو مشکل داری که رفیق نداری

      عوضش من با خودم حال میکنم

      من با خودم به صلح رسیدم و خودمو بهترتر میشناسم

      ترسم رفته از تنها بودن

      چقدر این نترس بودن خوبه

      چقدر باخدا بودن خوبه

      چقدر خداوند خوبه

      و اینکه هیییچ کدوم از دوستامم خبری ازم نمیگیرن رو به فال نیک میگیرم

      جهان انگار بهشون میگه این خانم کار داره مزاحمش نشید

      اره کار من رشد شخصیت خودمه

      کار من بهبود باورهام در تمام زمینه هاست

      به موقعش ادمهای مناسب از درو دیوار میریزن تو زندگیم

      فعلا باید خودمو رشد بدم.

      خدایا کمکم کن که تو مهربانترین مهربانانی.

      و اینکه خدایا منیت رو از من دور کن

      بزار فقط تورو ببینم

      عقل؟عقل چیه

      من کی هستم

      همه تویی

      خیییلی روی خودم حساب وا کردم خدایا منو ببخش

      قدرتو از تو گرفتم دادم به خودم

      اینم شرکه

      فک میکنم تورو نادیده گرفتم

      گفتم عاقا این جهان قانون داره و من طبق قوانین پیش میرم ولی تورو فاکتور گرفتم

      گفتم من قوانینو رعایت کنم کافیه

      نگفتم عاقا بزار تکیه کنم به خدا

      بزار دستمو بدم دستش

      بزار سکان کشتی مارو خدا براند

      من تسلیم باشم

      من جلوی رب العالمین سرمو بیارم پایین و اینقد فک نکنم که دیگه خدا که هیچی،همه کاره منم

      ازون ور خر افتادم

      خدایا منو ببخش و بیامرز چرا که تو بخشنده ای

      کمک کن قبل از هرچیزی قدرت رو در دستان فقط تو ببینم

      تو بهم بگو چیکار کنم

      من همون کارو میکنم

      خدایا ازت سپاسگزارم بابت اینکه هستی و خدایی میکنی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      سلام به سعیده ی نورانی سایت، آخ که چقدر خوشحالم الان پیش نیلا نیکایی دختر، فکر کنم کل سایت الان از خوشحالی تو خوشحاله بخدا… بس که الگوی خوبی هستی و هر روزت توحیدی تر از روز قبلته. جالب بود برام که نوشته بودی کامنتت پشت خط موند و خدا رو شکر گفتی که قدرتش رو نشون داد. حالا اینور ماجرا هم این بود که من وقتی دیدم فایل جدید اومده شب ساعت 11 بود و دیدم موضوعش مهاجرت… گفتم ما خواهرا هرکدوم کلی تجربه ی متفاوت داریم تو این زمینه و یهو عین فیلم از جلو چشام رد شد… گفتم همینجور که شیرم رو پامپ می کنم فایل رو می بینم چه عالی. بعد که دیدم گفتم بذار بنویسم از تجربه م شاید بدرد دوستایی که قصد مهاجرت دارن بخوره. ولی انقدر حرف زیاد بود که نمی دونستم از کجا شروع کنم، یاد کامنت نوشتن تو و دوستای زرنگ دیگه افتادم که هربار می نویسین که از خدا طلب هدایت می کنین که کامنتتون رو بنویسین. تو این گیر و دار بودم که لیلین یکم ازین پهلو به اون پهلو شد و دیدم داره بیدار میشه خلاصه تا اونو دوباره کمکش کنم برگرده به عمق خواب شبش و مسواک و شکرگزاری و اینا ساعت 1 شده بود دیدم اگر بشینم سر کامنت قطعا صبح نمی تونم پاشم برم شرکت. با اینکه دوست داشتم کامنتم رو تو سری اول کامنتها بنویسم ولی گفتم خوابم مهمتره. خلاصه خوابیدم و صبح 6/5 بود که همسرم صدام کرد و من پاشدم تا اون که شب تو اتاق لیلین خوب نخوابیده بود بخوابه و من بعد از گفتگو با خدای مهربون مشغول پامپ صبح شدم و کامنتم رو شروع کردم. از خدا خواستم کمکم کنه و بهم گفت دیدی استاد همیشه میگه مهاجرت کار مقدسیه و پاداش داره؟ برو یه آیه در این زمینه پیدا کن اول کامنتت بذار منم گفتم چشم. بعدم شروع کردم نوشتن. کم کم لیلی بیدار شد و باید بهش شیر می دادم. باز بعدش یکم از کامنت رو نوشتم. ساعت از 8 صبح ما گذشت و گفتم دیگه اشکال نداره می ره برای سری دوم کامنتا. مامانم و خواهرم قرار بود با اسکایپ زنگ بزنن که تمرینات عضله سازی قانون سلامتی رو باهم انجام بدیم، من چند دقیقه ای دیر وصل شدم تا بتونم ادیت بکنم و بعد کامنتم رو بفرستم.فرستادم و بعدم مشغول ورزش شدیم. بعدش داشتم به مامان می گفتم من کامنت نوشتم ولی وقتی ارسال کردم دیگه کامنتای سری اول منتشر شده دیگه می مونه برای سری دوم. بعد همون موقع چک کردم و دیدم با اینکه هنوز یک ساعت ادیت کردنم تموم نشده ولی کامنتم منتشر شده! خیلی برام جالب بود. از طرفی هم همین چندروز پیش باز با مامان صحبت این بود که کامنت می نویسیم باید برای ردپای خودمون باشه و هی به این فکر نکنیم چقدر لایک می خوره و اینا بعد گفتم البته من دوست دارم اینو تجربه بکنم که کامنتم بالا باشه چون مامان و نسیم و یاسی هرسه این تجربه رو قبلا داشتن ولی من تابحال نداشتم ولی خب مهم اینه که چی دارم می نویسم و ردپایی برای بعدن خودم. خلاصه بعد دو سه روز این اتفاق افتاد :))

      سعیده جان تو انقدر خوب داری کار می کنی و جلو می ری که برای همه ی ما مثل روز روشنه که بزودی همه چی بشکل دلخواهت میشه و بچه ها میان پیشت و خواسته های دیگه ت هم محقق میشه. دیگه دوستان نازنین و عزیزی هم مثل فاطمه و آقا رسول هم هستن که اصلا صداشون آرامش داره چه برسه به حرفای قشنگی که می زنن و آرامش قلبت رو دوچندان می کنه… خدا این خونواده ی توحیدی رو حفظ کنه و دوستی های ما رو باهاشون محکم و متداول کنه :)

      خیلی خوبی تو دختر بقول بچه ها مرسی که هستی… امیدوارم بزودی زود ببینمت حتی شده مجازی (کلی چشمای قلبی). عاشقتم دختر توحیدی. نیلا و نیکا رو از قول ما ببوسشون :)

      ساعت 12:14 بامداد روز پنجشنبه :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1935 روز

      اللّهُ لا الهَ الّا هو

      سلام دختر تو دیگه کی هستی

      دمت گرم ،،خیلی سبک شدی عین پرکاه شده روحت ،،چه معنویتی ،،چه احساسی ،،چه کامنتی ،،چه بندگی

      سوال اول و آخر

      آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

      پاسخ هرچی باشه بجز خجالت کشیدن برای من نیست ،، چون من خدا را اونجور که هست نپذیرفتم البته تلاش میکنم اما کافی نیست ،،ولی مطمئنم خداوند این آسانی که الان تجربه میکنم را بواسطه لطف و رحمتش واینکه دارم تلاش میکنم بیشتر باورش کنم عطا کرده

      خدایا شکرگزارم که دوستان فوق العاده‌ای مثل سعیده هستند و چراغی برای ادامه راه میشن

      دختر مغزم رو ترکوندی و اشکم را درآوردی

      ممنونم ازت

      استاد عزیز تشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سمانه برزگری گفته:
      مدت عضویت: 1606 روز

      سعیده عزیزم دوست خوبم

      کامنتت فوق العاده بود

      بی نظیر بود

      بهت تبریک میگم

      چقدر خوب نوشتی

      خداروهزاران مرتبه شکر که تومداراین کامنت زیبا وفوق االعاده قرار گرفتم

      بالای10 بار کامنتت روخوندم واشک ریختم

      چقدر خوب داری مسیرزیبا رومیری چقدر باخدای خودت داری عشق بازی میکنی

      جای تحسین داره فوق العاده ای

      ازت بینهاییت سپاسگزا م

      وبهتریناروبرات میخام

      عاشقتم

      برات سلامتی سعادت خوشبختی آرزومندم

      بهترین کامنتی بود که دراین قسمت ازفایل خوندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      الهه سجاد گفته:
      مدت عضویت: 3546 روز

      سلام به سعیده ی عزیز

      شما الا بذکرلله تطمئن القلوب شدی نازنین دوست

      بهت تبریک میگم

      بخدا از این نشانه ها تو زندگی همه ی ما میاد اما اینکه مثل شما سفت بچسبیم بهش و ولش نکنیم و هی همه چیزها رو با اون تحلیل و بررسی کنیم و میزان و مقیاس مون بشه خلاصه اینکه مثه شما الا بذکرلله بشیم هنره

      این درحالیه که این نشونه هه خیلی چیز ساده و معمولیه ها … و اتفاقا بخاطر همین سادگیش از چشم اکثر افراد دور میمونه !!! و بخاطر همین معمولی بودنش کسی حواسش نیست ازش استفاده ی بهینه بکنه!!!

      و اینطوری میشه که آدما ذکرها و نشانه های خدا رو نمی بینن و اونوقت از اطمینان قلبی هم خبری نیست

      بعضیا هم یه خط در میون شدن

      واسه یه خواسته یا هدفی سفت میچسبن به نشانه ها و با اطمینان و یقین عمل میکننو عااالی پیش میرن

      برا بعضی دیگه یادشون میره دفعه قبل چیکار کردن و نشانه ها چی بودو چجوری استفاده کردنو … و کلا به همون روشهای ناخودآگاهی و عادتی عمل میکنن…

      اینارو اول از همه به خودم میگم که حواسم باشه اگه یه بار از این روش الهی استفاده کردمو جواب گرفتم بشه الگوی تمام زندگیم و با اون اطمینان لذت بخش مسیرو طی کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      آوا مختاری نیا گفته:
      مدت عضویت: 2701 روز

      سلام سعیده ی عزیزم،

      چقدر از دیدن کامنتت خوشحال شدم، سر فرصت نشستم بخونم و ببینم از مسیر الهیت چه خبر،

      خیلی لذت بردم ، از تک تک کلماتت آرامش می باره.

      چه خوب با هدایت خداوند شب و روزت رو سر می کنی،

      واقعا گاهی خداوند با دستان ما ، با قدم های خودمون معجزه می کنه، و ما فکر می کنیم که خودمون هستیم که کار رو انجام می دیم ولی در واقع اونه که ما رو سوق می ده ، و ما رو آسون می کنه برای آسونی ها،

      مدتیه که تو دفترم مکرراً می نویسم :

      من نازپرورده ی خداوند هستم و به آسانی در مدار نعمتها قرار می گیرم.

      این جمله بعد از یک مدیتیشن بهم الهام شد؛

      خدا شاهده که کارهام دونه دونه به نتیجه ی دلخواه می رسه.

      برات دل خوش و برکت روزافزون آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      منیژه حکیمیان گفته:
      مدت عضویت: 942 روز

      سلام سعیده عزیزم

      دختر توحیدی سایت

      چقدر دوستت دارم چقدر کامنت هایت بوی خدا می‌دهد نمیدانی حالم چقدر خوب می‌شود با خواندن کامنت هایت

      در حال خواندن کامنتت بودم که اشک از چشمانم سرازیر شد قسمتی که در مورد راننده تاکسی نوشتی

      صدای خدا رو می شنیدم که می‌گفت من به پولت برکت میدم سعیده

      من به پولت کیفیت میدم سعیده

      تو نگران نباش تو فقط مسیر درست را ادامه بده بقیه‌ی چیزها با من

      ومن اون لحظه چقدر قشنگ صدای خدا را شنیدم که به منم همین را گفت

      منیژه نگران نباش عزیزم من خدای تمام بندگانم وقتی بر من توکل کنی کارها را بهم بسپاری منم برات انجام می‌دهم

      یاد هفته پیش که مشهد رفته بودم افتادم با برادر وخواهرم مادر سالمندم را برده بودیم مشهد اون موقع من پولی نداشتم وچون همراه و کمک مادرم بودم خرج مشهد را مادرم میداد

      موقع خرید سوغاتی کارتم خالی بود ومنم دوست نداشتم به مادر یا داداشم رو بزنم

      به خدا گفتم خودت مشهد را قسمتم کردی که راحت وبدون هزینه بیام خودت هم پول سوغاتی را برام بفرست

      روز آخری که مشهد بودیم یهو دیدم یه پیام واریز به کارتم اومد باورت نمیشه چقدر خوشحال شدم وشکر خدا را جا آوردم وباهاش خرید کردم هنوزم نمیدونم واسه چی واریز شده از همکارهام هم چیزی نپرسیدم گفتم خدا واریز کرده واسه چی واز کجا مهم نیس

      سعیده عزیز منم درخواست تو را تو دفترم نوشتم که خدایا من میخوام یه جایی زندگی کنم با امکانات کیش ولی با آب وهوا وطبیعت شمال

      من یزد زندگی میکنم واین حد از گرما را نمیخوام خنکی هوا بارش باران طبیعت سبز وزش باد خنک را دوست دارم

      خلاصه گفتم شاید با هم همسایه بشیم ای‌شالا

      امیدوارم شمال در کنار مادر وپدر ونیلا ونیکا بهت خوش بگذره وبزودی در کیش در کنارهم شادوخوشبخت زندگی کنید

      بوس به کلت عزیزم

      راستی این اصطلاح بوس به کلت هم سر زبونم افتاده به دختر واطرافیانم میگم اینم یه آموزش عالی دیگه از سعیده گلم

      در پناه حق باشید ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1837 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم…..

      وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

      و این قرآن را آسان ادا کردیم تا از آن پند گیرند. آیا پندگیرنده‌اى هست؟

      سلام هم شهرررررررررررررررررررررررررررررررررری

      سلام به اجی سعیده قشنگ قلب و توحیدی…

      حالا دیگه مثل ما برونز میشی و دیگه باید قالب یخ بزاری رو سرت خخخخخخخخخخخ

      اقا نوش جونت این همه الهاممم نوشششش روحت الهی صد هزار بار شکرررر..

      سعیده چقدر روحت بزرگ شده هر روز داری تکامل رو تی میکنی به اسونی و رو دوش خدا نشستنت مبارک باشه الهی شکررر صد هزار بار…

      منتظر خیر های فوق العاده ازت هستم و هر روز کامنتارو چک میکنم و خبرات رو میخونم و برام چقدر لذت بخش این همه احساس خوب و زیبا الهی شکررررر

      چند وقت دیگه پازل خواب فاطمه خانوم کامل میشه و میمونه این قاب به یادگاری و پر از درس و راه های توحیدی و این قاب برای تک تک ما نشونه ای میشه از توحید و عشق رب به مااااا

      خدایاااااا خیلی دوستت دارم بینهایت دوستت دارم برای تک تک لحظات زندگیم الهی شکرررررررررررررررررررر

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خداااا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام سعیده جانم.

      آخیش، چقدر چسبید کامنتت.

      اونجا که نوشتی خدا پدرمه، مادرمه، خدا کافیه…

      یه چالش خوردیم این روزها که برام داره بولد میشه بوی تغییر میاد، بوی بهبود میاد.

      به همسرم گفتم، گفت منتظر میشه خدا بهش بگه.

      گفتم نشانه ها رو ردیابی کن.

      دیروز و امروز نشانه اومده که میگه تغییر…

      حس میگه شرایط فعلی تا آخر این ماه فقط هست و بعدش وارد تغییر میشیم.

      به خدا گفتم خودت مدیریتش کن.

      و جزییاتی میخوام واسه این تغییر که ذهنی گفتم کم و بیش اما میخوام بنویسم تا مثل بقیه خواسته هام که تیک خوردن، با عشق تیک اینا رو هم بزنم.

      زندگی خوبه با همه ی فراز و نشیب هاش.

      سپاس گزارم از خدا برای ارامشی که کم کم داره برمیگرده به روح و روانم.

      مسیر و ردپای نشانه هات الهام بخشه.

      الهی شکر که خدا میگه و تو چشم میگی و مینویسی سعیده جان.

      بوس به روی ماهِ نازنینت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی الحمدالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 2002 روز

      سعیده جانم سلام

      به ناخواسته ای برخوردم چند روز اخیر که نا آرومم کرده و نجواهای شیطان هربار منو پر میکنه از حس بد! نمیدونم به کدوم ور برم که خوب بشم! هرموقع یکم کم میارم همون نجوا رو میکوبه توی سرم! و من اتگار تهی میشم…انقدر نازک دل شدم که فکر میاد و من اشک میریزم…بیدار که شدم داشتم فکر میکردم درست میشه. خدا خودش درست میکنه.خدا حتی تو لحظه اخرم ک شده دل هارو برات نرم میکنه و جواب آره ات رو تقدیمت میکنه. خدا خودش عشقه، عشق رو میفهمه. پدر و مادرت و دایی و عمو کی ان وقتی خودش همه کارست؟و هدایت شدم ب بهز کردن جیمیلم و اطلاعیه کامنت تو، اومدم خوندمش و اونجا ک گفتی این همون مادرمه؟ این همون پدرمه؟ گفتم اینه…. ببین خدا خودش درستش میکنه. مرسی ازت سعیده جانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2224 روز

    وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار (و آنان که در دین ثابت ماندند) و آنان که به نیکی پیروی آنان کردند، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند، و خدا برای همه آنها بهشت‌هایی که از زیر درختان آنها نهرها جاری است مهیا ساخته که در آن بهشت تا ابد متنعّم باشند، این به حقیقت سعادت بزرگ است.

    ==========================

    سلام به استاد عزیزم، مریم بانوی شایسته و رفقای نازنین این بهشت. امیدوارم یکی از عالی ترین روزهاتون رو داشته باشین.

    استاد چقدر حرف دارم درمورد مهاجرت… نمی دونم از کجا شروع کنم… از خدایی که دستم رو گرفته و تو این سال‌های مهاجرت هدایتم کرده، بزرگم کرده، هدایت می خوام تا بتونم اونچه که تو ذهنم هست رو بیان کنم.

    استاد بچه هایی که دانشجوی شما هستن و مهاجرت می کنن خیییلی کارشون راحت تره. من سال 1391 بود که با همسرم از ایران خارج شدیم و خب ناآگاه بودیم و اشتباه کم نداشتیم. البته خیلی از مواردی که گفتین رو ما رعایت کرده بودیم. بذارین برگردم به قبل از مهاجرت… در مورد ویژگیهای شخصیتیم قبل مهاجرت، فکر می کنم تا حد زیادی فلکسیبل بودم و نسبت به تغییر مقاومت داشتم اما زیاد نبود. من قبل از ازدواجم سال 1388 اکثر مسافرتام با خونواده بود و خب از قبل همه چی مشخص. هرگز تو طبیعت نخوابیده بودم و شهرای محدودی از ایران رو دیده بودم، همون شیراز و اصفهان و مشهد و دو سه تا شهرم تو شمال. با همسرم سام که آشنا شدم خیلی اهل گشت و گذار بود… خیلی شبا تو جنگل و دشت و بیابون تو چادر خوابیده بود با دوستاش… خلاصه تو اون دو سه سالی که هنوز ایران بودیم کلی مسافرت رفتیم، پارک و کوهای تهران که هیچی، ولی اولین شب تو چادر رو با یه زوج از دوستاش رفتیم سد لتیان و شب چادر زدیم. من قبل از رفتن یکم نگران حشره و چه می دونم راحت نبودن دسشویی و اینا بودم ولی انقدر تجربه ی جدیدی بود و عاشق طبیعت بودم که تو اهرم رنج و لذت، لذته می چربید راحت… و خب تجربه ی فوق العاده ای بود. بعدا فهمیدم که باید نگران خرسو حیوانات وحشی می بودم تا حشره خخخخ. اون حس خوب صبح زود که پا می شی… هوای فوق العاده، منظره ی بی نظیر… هنوزم قشنگ تو ذهنم هست. بعد از اون یه شب هم تو جنگل ابر تو چادر خوابیدم. یادش بخیر، فکر کنم 7 نفر بودیم و شب انقدر سرد شد که همه خیارشوری تو یه چادر خوابیدیم. خدای من چقدددر رنگای زیبایی بود… چشم نواز بود. یه سفر رویایی هم به استان لرستان داشتیم و خلاصه لذت بردیم تو اون دو سه سال. البته که خییییلی جاها هست که هنوزم نرفتم تو ایران. پس تا حدی مورد فلکسیبل بودن و مورد لذت بردن از محل زندگی قبل از مهاجرت رو داشتم. اما لذت بردن از طبیعت بود، ولی غر زدن و ناراضی بودن از شرایط هم بود. درواقع یکی از انگیزه ای اصلی رفتن ما زندگی رفاهی بهتر، تحقیق و کار تو کشور مدرن تر، زندگی تو یه کشور آزادتر و بزرگ کردن بچه هایی که اون موقع هنوز نداشتیم تو یه کشور بهتر بود.

    راستش من زمانی که دانشجوی فوق لیسانس بودم برای کنفرانس یه سفر به سوییس داشتم و تصمیم داشتم برای دکترا اپلای کنم و برم اونجا. اپلای هم کردم و یه پذیرش اولیه گرفتم اما به همون دلایل وابستگی و بیشتر بخاطر پدر و مادرم که فکر می کردم با رفتنم اذیتشون می کنم، رفتنم رو منوط کردم به اینکه تو رشته ی جدیدی که می خوام دکترا بخونم قبول نشم تو ایران. چون رشته م رو عوض می کردم احتمالش زیاد بود قبول نشم ولی خب پشتکارم خوب بود و خلاصه قبول شدم و موندم.

    بعد از ازدواج همسرم خیلی عشق امریکا بود و درواقع بیشتر اون هلمون می داد برای مهاجرت. ولی خودم هم دوست داشتم که تو امریکا تو رشته م تحقیق کنم، بخصوص که تو دکترا خیلی از تحریم و اینا اذیت می شدیم چون رشته م شیمی بود و برای خریدن مواد و تجهیزات دردسر زیاد داشتیم آخرشم جنس چینی بود و کم کیفیت.

    ما اول برای دو سال تو کشور قطر زندگی کردیم. من بعد درسم خیلی اپلای کردم برای امریکا و کانادا و چندتایی هم استرالیا، اون موقع نمی دونستم ولی تو مدار اون کشورها نبودم. یادمه اعتماد به نفسم پایین بود و با خودم می گفتم من تو ایران درس خوندم خیلی سطحم پایینتر از اوناست و این حرفا. خلاصه اون وسطا برای یه کار تحقیقاتی تو دانشگاه قطر هم اپلای کردم و اون شد. همسرم که رشته ش حقوق بود و تو یکی از بانکای دولتی کار حقوقی می کرد و البته از کار کارمندی خوشش نمی یومد که ساعت بزنه و اینا، سریع استعفا داد و لازم بود وام مسکنی که داشت رو صاف کنه، خیلی راحت خونه ای که باش خریده بود رو فروخت و وام رو صاف کرد. همکارانش می گفتن دیوونه ای؟ وام رو چرا صاف می کنی تو که داری می ری… تو این مورد خوب عمل کرد و می گفت می خوام دره ای تعلق خاطر به بانک نداشته باشم. خلاصه تو اون مدت قطر هم که دید نمی تونه رشته ش رو ادامه بده نشست زبان خوند و اپلای کرد برای دانشگاه‌های امریکا. در نهایت هم امریکا اومدن ما از همین طریق شد. من که تینای سه ماهه رو داشتم و دنبال کار نبودم و سام هم درس می خوند و برای درسش باید پول می داد.

    حالا اینجا بگم که اگر ما با قوانین آشنا بودیم، اگر من اون زمان رو عزت نفسم کار کرده بودم خیلی خیلی راحتتر می تونستیم سالای اول مهاجرت رو بگذرونیم. راستی تو اون مدت قطر ما یه سفر هم برای کنفرانس اومدیم امریکا فکر کنم حدود یه هفته ده روز بودیم. من اون زمان یه خواهر کانادا داشتم و بقیه ایران بودن.

    ما هرچی پس انداز داشتیم تو اون یکسال اول که درس همسرم بود تموم شد و دیگه من دنبال کار بودم اما بازم با اعتماد به نفس پایین. و چون در مدار پایینی بودم رفتم به یه جای مدار پایین. قبلا تو کامنتای گفتم و چیز جالبی هم نیست که دوباره بخوام بگم فقط اینو بگم که ما خودمون فرکانس سختی فرستادیم و آسان شدیم برای سختی ها. از طرفی کمر درد همسرم و عمل دیسکش از طرفی رفتن من به گروه استادی که خیلی راحت فقط وعده وعید می داد برای رسیدن به جایی که حقوق بهم بده و خلاصه نگم براتون فرکانس داغون و چک و لگد فراوون… اما خدای مهربونم کمکم کرد و من کم کم از این باتلاق خودمو کشیدم بیرون. و جالب این بود که همین استاد ناجالب دو سه تا فایل برای همسرم فرستاده بود که فایلای قانون آفرینش استاد عباسمنش بود…

    اینجوری بود که ما و خواهرام و مامانم با استاد آشنا شدیم (البته بعدش خودمون این دوره رو خریدیم). من با همون چندتا فایل کم کم یه کوچولو اومدم بالاتر و تونستم تو همون دانشگاه کرنل با استاد دیگه ای موقت کار کنم و همینطور که وارد سایت شدیم و با آموزشهای استاد کار می کردیم کم کم رشد کردم با یه استاد فوق العاده شروع کردم کار کردن و بعد از سه سال تو یکی از شرکت‌های بزرگ خودروسازی مشغول به کار شدم.

    خیلی‌ها بودن که دست خدا شدن تو اون مدت و خیلی اتفاقات خوب افتاد اما اون دو سه سال اول بخاطر ندونستن قانون سخت گذشت. می تونست خیلی راحتتر باشه. من قبل از آشنایی با استاد همیشه این عذاب وجدان رو داشتم که مامان و بابا رو گذاشتیم و اومدیم. و انگار دارم بشون ظلم می کنم ولی بعدش دیگه حسم خیلی بهتر شد و فهمیدم من باید خودم رو مهم بدونم و برای خواسته هام تلاش کنم. همه چی هی بهتر و بهتر شد خدا رو شکر. هنوز خییییلی راه داریم که بریم ولی دیگه دارم از مسیر لذت می برم. الان تو خونه ی خودم نشستم با یه منظره ی زیبا از پنجره به حیاط و بیرون و صدای پرنده ها و دارم کامنت می نویسم.

    همونطور که گفتین استاد، اگر آماده ی مهاجرت نباشیم، میشه مهاجرت کرد فقط سختیش بیشتر می شه. واقعا خوشا به حال بچه هایی که شما رو دارم سفر به دور امریکا رو دیدن زندگی در بهشت رو دیدن و حالا مهاجرت می کنن، با چشمای باز، و از مسیر لذت می برن.

    من الان امریکا رو هم کشور خودم می دونم و خوشحالم که اینجا هستم. خوشحالم دوتا دخترام اینجا دارن بزرگ می شن.

    بازم همونطور که گفتین هیچ جا پرفکت نیست. اینجا هم ایرادای خودش رو داره ولی من انتخاب کردم و از انتخابم راضی ام، با تمام سختی هایی که بود اگر برگردم قطعا بازم اینکارو می کنم ولی مسلما خیلی راحتتر و هماهنگ تر با قانون.

    امیدوارم همه ی دوستانی که به فکر مهاجرت هستن این فایل و کامنتها مصمم ترشون کنه و این سفر و مهاجرت مقدس رو شروع کنن.

    حرف زیاده ولی باید دیگه برم شرکت. همتون رو به خدای ارحم اراحمین می سپارم. قلب فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 310 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      خب کامنتم رو که خوندم دیدم چندتا نکته جا مونده.

      یکی اینکه یه مهاجرت اولمون رو وقتی من دوران راهنمایی بودم داشتیم به همون کشور قطر بخاطر کار بابام و تا آخر دبیرستان رو من اونجا خوندم. خب همین خودش یه مرحله بود برای تکامل. دیدن و زندگی کردن تو به کشور دیگه، رفاه بیشتر و فرهنگ متفاوت ولی نه خیلی دور.

      نکته ی دومی که از قلم افتاده بود اینه که اون دو سال بعد از ازدواج در قطر هم باز یه مرحله بهتر از شرایط ایران بود ولی باز دیدم من شرایط کاری بهتری می خوام. فرهنگ مردم از جمله استادی که باش کار می کردم خیلی کند و زیادی ریلکس بود. تو کار ریسرچ تایم خیلی مهمه. یا جاهای دیدنی و تفریحی کم بود، در عوض بغل گوش ایران بودیم و رفت و آمد خیلی راحت. خلاصه محدودیتهایی که بود باعث شد ما بیشتر از قبل بخوایم به امریکا مهاجرت کنیم.

      نکته ی بعدی اینه که اون چند سال اول مهاجرت که خیلی سختی ها داشتیم و من مدام اون استاد رو مقصر می دونستم که در حقم داره چه ظلمهایی روا می داره!! اما در عین حال خیلی به تازه واردها کمک می کردیم. همسرم سام یه جورایی مرجع خیلی از بچه ها بود برای راهنمایی گرفتن. یادمه من با اینکه بدون حقوق دانشگاه می رفتم به امید اینکه بزودی حقوق بگیر بشم (شرک مطلق چون فکر می کردم این آدمه که می تونه شرایط منو عوض کنه) از طرفی داشتن ریسرچ برای شرایط اقامتی مون ضروری بود، تینا یکسال و خورده ایش بود و خونه پیش همسرم بود. ایشون با وجود بچه ی کوچیک مدتی حتی غذا درست می کرد با یه گاز کوچیک که تو خونه بود، و می فروخت (دسپختش هم الحق و الانصاف عالیه)… یه ماشین فورد قدیمی تونستیم با قرض و قوله بگیریم که با همون کلی از دوستای دانشجو که هنوز ماشین نداشتن خرید برده می شدن، همسرم می برد خیلیا رو تمرین و امتحان رانندگی، چند نفر رو بردیم تا شهر نزدیکمون برای مصاحبه ی گرین کارد و اینا. خلاصه خیرمون به خیلیا می رسید. و فکر می کنم همون انرژی خیلی بهمون برگشت و خدا کمکمون کرد تا از اون شرایط بیایم بیرون.

      یه نکته ی دیگه هم اینه که خب ما الان من و یاسی امریکا هستیم، نسیم و خواهر بزرگ‌ترم نسرین کانادا هستن و مامان و بابام ایران. اما به لطف تکنولوژی، تقریبا هرروز با اسکایپ داریم صحبت می کنیم و بخصوص از دیدن لیلین لذت می برن. خود این خیلی از دلتنگی آدم کم می کنه. فرکانس هم البته مهمه. یادمه پارسال که یکم شلوغ شده بود و اکثر افرادی که اینجا بودن از قطع ارتباط با افراد خونواده شون شاکی بودن ما همون روزا هم مرتب با اسکایپ تماس داشتیم و تعجب می کردیم چرا بقیه شاکی هستن. البته که ما همه مون اصلا به ناآرامی ها توجه نمی کردیم و سعی می کردیم رو کار خودمون متمرکز باشیم. اینم از چیزایی بود که دیدم تو کامنتم جا مونده.

      خداجونم شکرت که بهم این فرصت رو دادی تا خلاصه ای از تجربیات این 11-12 سال رو با رفیقای نازنینم به اشتراک بگذارم. امیدوارم کمک کوچیکی باشه به اونایی که قصد مهاجرت دارن :)

      استاد جان سپاس فراوان :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 2319 روز

      سلام دوست هم فرکانسیه عزیز سمیه جان

      از خواندن کامنتتون بسیییار لذت بردم ،شما دقیقا حرف دل منو زدید.من نمونه ی زنده از مهاجرت به آمریکا هستم بعد از دیدن فایلهای زندگی در بهشت وسفر به دور آمریکا وآشنایی با آموزه های استاد عزیز وچقدر سپاسگزار خداوند واستاد عزیزم هستم وبارها در کامنتها وشکلهای مختلف سپاسگزاریه خود را عنوان کرده ام هر چند که بازهم کمه.دقییییقا امروز 9 ماه از زندگیه من در آمریکا میگذره ومن …..نمیدونم چی بگم،واقعا لذت بردم چون تکاملم را طی کردم ،چون در زمان درست به این سرزمین آمدم،چون انگیزه ی کافی وخوب برای مهاجرتم داشتم،چون با تغییر در زندگیم سازگار بودم.

      می دونی سمیه جان من چه درسی گرفتم اگر حتی همه ی شرایط برای مهاجرت تو مهیا باشه همون وابستگیه عاطفی،همون ترس بیرون آمدن از نقطه ی امن ،همون انعطاف پذیر نبودن وهمه ی مواردی که استاد اشاره کردند ،میشه ترمز تو وشرایط ومسیر مهاجرت رو برات سخت میکنه.حالا این ترمزها میشه تو خود ایران رفع بشه یا میشه بعد از مهاجرت رفع بشه.که تجربه من اینه که اگر تو همون ایران رفع بشه مهاجرت را از همان روز اول لذت بخش میکنه وگرنه باعث میشه ماه های اول یا سالهای اول سختی بکشی.

      من وخانوادم با دید باز با انرژی مثبت با حال خوب با باورهای درست مهاجرت کردیم ودر همان ماه های اول بسیاری از کارهایمان به راحتی سروسامان گرفت طوری که همه به ما میگفتند سرعتتون خییییلی خوبه وهمه رو پای شانس می گذاشتند اما ما میدونستیم این نتایج از کجا میاد .اطرافیان به ما میگفتند ما بعد از مهاجرت تا یکی دوسال تو درودیوار بودیم وبعدش کم کم خودمونو پیداکردیم وشرایطی مثل شرایط کنونی شما پیدا کردیم .

      البته که شرایط عالی نیست ولی ما داریم به خوبی تکاملمون رو طی میکنیم ولذت میبریم

      خوشحالم که با آشنایی با استاد عزیزم توی همون ایران ترمزهام رو شناختم وروشون کار کردم ،شاید طول کشید،شاید اذیت شدم ولی جزیی از مراحل تکامل من بود ومنو آماده وقوی کرد وبه همین دلیله که الان حالم خوبه.

      و سریالهای استاد که نمیشه روش قیمت گذاشت واقعا گنج هستند وبه قول شما خوش به حال کسانی از این فایلها وسریالها استفاده میکنند وبعد مهاجرت میکنن که البته منم جزوشونم.

      ومثل همیشه حرف اول رو در زندگی ایمان،توکل،تسلیم،رها بودن ودر یک کلام توحید عملی میزنه که به لطف استاد عزیز وآموزه هاشون همه ما تلاش میکنیم در این مسیر قدم برداریم وثابت قدم بمونیم.آمین

      به امیددیدارتون ،سلامت وموفق وشاد باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        سلام لیلا جان امیدوارم حال دلت عالی باشه. ممنون از نقطه ی آبیی که هدیه دادی بهم و حالم رو خوش‌تر کردی :)

        آفرین آفرین به شما که آموزشهای استاد رو به گوش جان شنیدی و ایمانت باعث حرکت شد اون هم چه حرکت مقدسی… خیلی خوشحالم که گفتی به امریکا اومدی. خوش آمدی به سرزمین خدا، به سرزمین فرصتها… خیلی دلم می خواد حداقل دوستان سایت که تو امریکا هستن رو حضوری ببینم. مطمئنم در بهترین زمان و مکان این خواسته م محقق می شه. ما ایالت میشیگان زندگی می کنیم، اینورا اگر اومدی خوشحال می شم یه دوست هم فرکانسی رو ملاقات کنم :)

        قسمت آخر کامنتت رو دوست داشتم که حرف اول رو در زندگی ایمان، توکل، تسلیم و رها بودن می زنه، توحید عملی می زنه. از خدای مهربونم می خوام هممون رو در این مسیر زیبا ثابت قدم نگه داره :)

        به امید دیدارت دوست عزیزم :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          لیلا گفته:
          مدت عضویت: 2319 روز

          سلام مجدد

          ممنون سمیه جان از خوش آمد گوییتون ،منم مشتاق دیدار دوستان هم فرکانسیه عزیز هستم.ما فعلا در ایالت تگزاس ساکن شدیم در شهر ساحلیه زیبا وتوریستی کورپس کریستی .اما طبق قوانین جهان انسانهای هم فرکانس در مسیر هم قرار میگیرند وحتما در بهترین زمان ومکان این دیدار میسر میشه.

          در پناه خدا باشید:)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام سمیه جان

      اولین کامنتی که خوندم کامنت شما بود.

      حافظ جان تو بغلم لالا کرده و منم کامنت میخونم و مینویسم.

      هنوز فایل رو ندیدم ولی گفتم بیام کامنتها رو بخونم و لذت ببرم.

      نوشتی اگه طبق قانون میرفتی سالهای اولیه مهاجرت اسون میشد و …

      من همون لحظه یاد خودم افتادم.

      من مهاجرت نکردم ولی اینطور حس کردم که تو هر کاری اگه اوایلش سخته یعنی یه چیزی از چرخ دنده ی خودش خارج شده…

      اما واسم لازم بوده تا درس هاشو بگیرم.

      اگه بلد بودم که تو سختی نمیوفتادم.

      پس لازم بوده اون سختی رو تجربه کنم تا درک و ظرفیتم بزرگتر شه.

      پس اون سختی ها موهبت هستن و به چشم راهگشا بهشون نگاه میکنم.

      مرسی که انقدر قشنگ از تجربه مهاجرتت با جزییاتِ کاربردی نوشتی.

      خدا حافظِ خودت و همسرت و دو تا دختر گلت و خانواده و عزیزانت باشه.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      خدایا شکرت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        سلام به دوست خوبم سمانه جان صوفی.امیدوارم خودت و حافظ جان و همسرت خوب و خوش باشین، و دنیای مامان بودن بر وفق مرادت باشه. می دونم اولش یکم سختی داره برای همه، چون یه تجربه ی جدید و در عین حال پر از احساسات و بالا و پایین هست. اما اِنَّ رَبّی مَعیَ سَیَهدین. فقط باید یادمون نره خدای ما خدای اون نی نی نازنین هم هست. اینا رو به خودم می گم که چندین بار بیش از حد نگران شدم و بعد یکی دوتا پس گردنی به خودم برگشتم و دوباره اومدم تو مسیر.

        دقیقا باهات موافقم، این کمک کردن آگاهی به قوانین تو هر کاری صادق هست. از خدا می خوام کمکمون کنه همیشه شاخکامون تیز باشه و هدایت خدای مهربون رو دریافت کنیم. مواظب خود نازنینت و پسر کوچولوی نازنینت باش. به خدای بزرگ می سپارمت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          مهشید گفته:
          مدت عضویت: 1636 روز

          سمیه جان سلام

          امیدوارم که خوب و خوش و در بهترین اوضاع و شرایط باشی

          سمیه جان از طریق کامنتهای پر امتیاز پایین صفحه اول سایت، به داستان مهاجرتت هدایت شدم. بعد از خوندن کامنتت، ادامه دادم و پاسخهای بعدی که به دوستان داده بودی رو هم خوندم تا هدایت شدم به این پاسخ و به این جمله:

          اِنَّ رَبّی مَعیَ سَیَهدین و اشک رو از چشمانم سرازیر کرد.

          ماجرا اینه که من برای پیدا کردن راه حل یه ترمزی که در خودم پیدا کردم، چند روزی هست که دارم تلاش میکنم و یه سری کارها انجام دادم. اما دیروز، با اینکه خیلی سعی میکردم که حال خودم رو خوب نگه دارم، یکم انرژیم اومده پایین و احساس کردم زورم به خودم نمیرسه…

          شب که میخواستم ستاره قطبیم رو بنویسم، یاد این آیه افتادم ولی فقط یه کلمه اش یادم میوفتاد: سَیَهدین

          (دلیل اینکه یاد این آیه هم افتادم فکر میکنم به خاطر این بود که با اینکه انرژیم پایین بود، ولی هی به خودم میگفتم خدا میتونه هدایتم کنه که راهش رو پیدا کنم).

          خلاصه، چون خسته بودم و میخواستم بخوام، نرفتم دیگه سرچ کنم و کامل بنویسمش. همون یه کلمه رو اینجوری آخر جمله ام نوشتم، و گفتم فردا میرم سرچش میکنم:

          خدایا من برای برداشتن این ترمز و جایگزینی باورهای درست به هر خیری که از تو برسه محتاج و فقیرم خدایا من به تو در این کار بسیار محتاج و فقیرم کمکهات رو بفرست 1000 فرشته پیاپیت رو بفرست سیهدین

          حالا خدا خودش از طریق کامنت شما کاملش رو برام فرستاد و به دستم رسوند.

          من این نوشته شما رو یه پیغام از طرف خداوند برای خودم میدونم و ازت سپاسگزارم که این کلمات رو ثبت کردی.

          از خدا سپاسگزارم که هر لحظه داره هدایتمون میکنه و هیچ وقت ما رو به حال خودمون رها نمیکنه.

          از استاد سپاسگزارم برای فراهم کردن چنین بستری که هیچ وقت معجزات این سایت برای من تکراری نمیشه و همیشه شگفت زده ام میکنه.

          بازم ازت ممنونم و امیدوارم به زودی در آمریکا ببینمت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            سمیه زمانی گفته:
            مدت عضویت: 2224 روز

            سلام مهشید جونم مرسی دوست خوبم از پاسخت و نقطه ی آبی که بهم هدیه دادی :)

            چقدر خوشحالم کامنتم پیامی شده از خدا برات، واقعا همش همینه دیگه. خدای مهربونمون به هر طریقی می خواد ما رو هدایت کنه حالا از طریق کامنت یه دوست باشه یا از چیزی که به قلبمون الهام میشه یا با دیدن یه پرنده یا ابر یا بارون بهمون می رسونه. این چندوقت که احساسات مادرانه م دوباره در اوجشه و بیشتر وقتم رو با دختر پنج ماهه م می گذرونم همش به خودم دارم یاداوری می کنم که سمیه بسپر به خدا. کی باید شیر بدم؟ چقدر بدم؟ بازم می خواد یا نه؟ کی بخوابم کی کامنت بخونم کی بنویسم… حیف که هنوز ملکه ی ذهنم نشده ولی خب دارم تمرین می کنم. جالب اینجاست که هر وقت یادم میفته و می سپرم به خدا و ازش هدایت می خوام خیلی هم خوب پیش می ره اما وقتایی که خواستم از عقل خودم استفاده کنم و نتیجه گیری کنم اکثرا اشتباه ازآب درمیاد و فقط منو می بره به سمت حال بد، که سریع جلوش رو می گیرم و نمی ذارم پیش بره.

            اصل توحیده و توحید. باید کنترل ذهنم و تمرکزم بیشتر باشه تا همیشه اینو در ذهن داشته باشم. تحسینت می کنم که تمرین ستاره قطبی رو حتی روزایی که نیاز به کنترل ذهن بیشتری داری مرتب انجام میدی. و تحسینت می کنم که ترمزت رو پیدا کردی و دنبال راه حلش هستی. امیدوارم اگر تا الان حل نشده بزودی زود حل بشه و بزرگتر از مشکل بشی.

            به خدای مهربون می سپارمت :)

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلام به سمیه جان عزیزم

      بوس به روی ماهت

      عااااااااشقتم خیلیییییی زیاد

      سپاسگزارم بابت کامنتی که نوشتی

      از داستان مهاجرت تا هدایت های خداوند و پیشرفتهاتون و

      کنترل ذهن تون

      لذت بردم و

      خیلی زیاد تحسین تون کردم

      هم خودت هم همسرت آقا سام عزیز

      سپاس از اینکه تجربه مهاجرتت به اشتراک گذاشتی و یادمون باشه که

      حرف اول رو در زندگی ایمان، توکل، تسلیم و رها بودن می زنه .

      خداروشکر برای شرایط بهتر وپایدارتر

      الان تون

      خداروشکر برای پیشرفت هاتون

      هم در بهبود شخصیت هم در عملگرایی و مدارمالی .

      در پایان کامنت

      بوس های خاله طوری من رو

      به لیلین و تینا به صورت عملی

      تقدیم کن خواهشااااا

      از نوع چلوندن باشه ..

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        سلام فاطمه جانم عزیزم… عاشقتم دختر… تو منبع انرژی مثبت و آرامشی… خدا رو شکر می کنم که صدات رو چندباری شنیدم و دیگه کامنتات رو با اون صدای آرامش بخشت می خونم :)) مرسی رفیق نازنین از تحسینت و پیامت. خیلی چیزا ازت یادگرفتم و می گیرم… همیشه تو ذهنم تحسینت می کنم. و خیلی وقتا بخصوص تو برخورد با تینا یا اتفاقایی که پیش میاد یادت می آفتم. بخصوص اون مورد آب انبه که گفته بودی و کنترل ذهنت. خیلی دوست دارم و بوسهای شما حتما تحویل داده میشه! :))))

        تو هم دختر و پسر گلت رو ببوس و به آقا رسول سلام برسون. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی. قلب فراوان.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      javad aghaahmadi گفته:
      مدت عضویت: 3498 روز

      به نام خداوند جان

      الهی به امید تو

      سلام به سمیه عزیز که انقدر کمنتت زیبا بود که حالم رو عالی تر کرد

      تو کامنتت خیلی این نکته بود که باید استمرار داشت

      وقتی تو یه مسیر ادامه بدی ناخوداگاه خداوند هدایتت میکنه

      ناخود اگاه هدایت های خدا رو دریافت میکنی و اون وقت خیلی زودتر به هر چیزی که میخوای میرسی

      میخوام بهت بگم شکرگزاری رو دست کم نگیر دوست عزیزم

      این شکرگزاری محشره. یعنی معجزه میکنه برات

      وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکُمۡ لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡۖ وَلَئِن کَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدࣱ ( ابراهیم-7 )

      و آن‌گاه که پروردگارتان اعلام داشت که اگر سپاس گزارید. بى‌شک بر شما مى‌افزایم، و اگر ناسپاسى کنید همانا عذاب من بسى سخت است

      باور کن از روزی که شروع کردم به سپاسگزاری با احساس خوب خداوند داره در هایی رو برام باز میکنه که اگه تمام قدرت های جهان هم جمع میشدن نمیتونستن اون کارو کنن

      روابطی دارم که اصلا باورم نمیشد بتونم ایجاد کنم

      و همه این ها تنها و تنها کار خداوندیه که افتخار میکنم به بندگیشو کردن

      مَّا یَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِکُمۡ إِن شَکَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ شَاکِرًا عَلِیمࣰا ( نساء- 147)

      اگر شکر کنید و مؤمن باشید، خدا را با عذاب نمودن شما چه‌کار؟! خداوند شکر شما را مى‌پذیرد و آگاه است

      چقدر همه چیز میتونه راحت باشه وقتی با خدا هستیم و ما سالها راه رو اشتباه رفتیم و نفهمیدیم.

      برات بهترین ها رو ارزو میکنم

      منتظر خودندن نتیجه های محشرت هستم

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        سمیه زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        سلام به دوست عزیز آقا جواد گل. بسیار ممنونم از پاسخی که نوشتی و خوشحالم که کامنتم باعث شد حال دلتون عالی تر بشه.

        کاملا باهات موافقم. شکرگزاری معجزه می کنه… واقعا قدرت خاصی داره. خداوند مارا می افزاید، ظرفمون رو بزرگتر می کنه و لاجرم نعمت و ثروت بیشتر به زندگیمون میاد. چقدر خوشحالم که به خواسته هات داری می رسی و روابط عالی داری. امیدوارم هر روز مدارت بالاتر و بالاتر بره و خواسته های بیشتری رو خلق کنی. امیدوارم همگی در این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        مهشید گفته:
        مدت عضویت: 1636 روز

        آقا جواد سلام

        امیدوارم که حالتون خوب باشه

        من دارم برای برداشتن یه ترمزی در خودم تلاش میکنم که باورهای مناسب ایجاد کنم و به کامنت شما هدایت شدم.

        آیه 7 سوره ابراهیم رو بارها شنیده بودم اما آیه ای که از سوره نساء نوشته بودین رو، با اینکه ترجمه این سوره رو قبلا خونده بودم، ولی توی ذهنم نبود و چقدر برای این باوری که من میخوام بسازم بهم کمک کرد. کپیش کردم توی فایلی که برای این کار دارم آماده میکنم.

        اگر شکر کنید و مؤمن باشید، خدا را با عذاب نمودن شما چه‌کار؟! خداوند شکر شما را مى‌پذیرد و آگاه است

        خدا رو سپاسگزارم که هر وقت ما تصمیم بگیریم که در راه درست و در جهت رشد و توسعه خودمون قدم برداریم، کمکهاش و دستهاش رو از همه طرف به سمتمون سرازیر میکنه که ما رو آسان کنه برای آسانی ها.

        ازتون سپاسگزارم برای ثبت این کامنت

        در پناه خدا باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ ﴿١٩﴾

    نابینا و بینا یکسان نیستند،

    وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ ﴿٢٠﴾

    و نه تاریکی ها و نه روشنایی،

    وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ ﴿٢١﴾

    و نه سایه و نه باد گرم سوزان

    وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ ﴿٢٢﴾

    و زندگان و مردگان هم یکسان نیستند. بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند؛ و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.

    إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ﴿٢٣﴾

    تو فقط بیم دهنده ای،

    إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ ﴿٢۴﴾

    یقیناً ما تو را در حالی که مژده دهنده و هشدار دهنده ای، به حق و راستی فرستادیم، و هیچ امتی نبوده مگر آنکه در میان آنان بیم دهنده ای گذاشته است.

    ===================================

    سلااااام به استاااااااد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به رفیق های نازنین غاااار حرااااای من

    اینجاست که شاعر میگه:

    دلُم بنده، دلُم بنده

    به اسمت که گلو بنده

    به او صورت خوش خنده

    الهی که همیشه این سایت در پناه خدا حفظ باشه،همه ش روی بنر سایت عکس لبخند استادم باشه و یک پروژه ی جدید،استاد از نور قلب سلیمت به ما بتاب که شما دست و زبان و گلوی خداوندی،شما تموم زندگی من رو به صورت بنیادین عوض کردی،شما من رو از قعر جهنم بیرون کشیدی و روی دوش خدا سوار کردی …

    اینکه من دیشب قصد کردم فردا از تجربه های این چند روزه ،حتما کامنت بنویسم و بعد صبح چشم هام رو با لبخند استاد و دیدن فایل جدید درمورد مهاجرت باز میکنم،اتفاقیه؟!

    نه به خدا که نه.

    اون خدایی که میگه :اول و آخر و ظاهر و باطن منم،دیگه کافیه فقط بهش وصل بشی،یک دوش داره به عظمت جهان،نشستی روی دوشش دیگه تمومه،فرمون دست اون باشه تمومه،بقیه ی هماهنگی ها با اونه.

    استاد جان،من ٢٩ سال به خدا پشت کرده بودم،شما منو با خدا آشتی دادی،شما بهم آدرس دوش خدارو دادی،شما گفتی اگر اینجا بشینی به همه چیز میرسی،استاد سرعت اتفاقات خوب زندگی من داره همینجوری بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و من فقط میتونم سپاسگزاری کنم از الله که داره اینجوری زندگی منو مدیریت میکنه،یک وقتایی بهم میگن تو حواست به خودت نیست،تو خیلی کارهای بزرگی کردی،بعد من هرچی به زندگیم نگاه میکنم جز کارهایی که خدا برام انجام داد هیچ چیز دیگه نمیبینم،من تنها کاری که کردم هربار گوش کردن به الهاماتم بود.

    استاد امروز توی راه بودم دیدم مدیرعاملم بهم زنگ زده،اولش گفتم خدایا چیکار داره ؟اونکه می‌دونه من مرخصی ام.با این بک گراند که قبلاً هربار میرفتم مرخصی و هدنرسم زنگ میزد میخواست بگه میتونی زودتر برگردی فلان کشیک رو پوشش بدی؟

    استاد مدیرعاملم بهم زنگ زده میگه خوبی؟مشخصه رفتی پیش دخترات صدات چقدر سرحال تر شده،زنگ زدم بگم پول احتیاج نداری؟الان که پیش دختراتی،هرچی لازم داری بگو زنگ بزنم حسابداری برات بریزن …

    استادهمین الان دارم مینویسم براتون،دوباره زدم زیر گریه،اصلا دیوونه شدم بودم از عشق خدا،ایشون حرف میزد و من با گریه به آسمون نگاه میکردم میگفتم خدایا تو داری با من چیکار میکنی؟تو چقدر زندگی منو عوض کردی؟

    بهشون میگم همینکه بهم گفتید یک دنیا ازتون ممنونم،سپاسگزارم،ایشون میگن زنگ نزدم تعارف کنم،هرچی لازم داری بگو بگم به حسابت بریزن…

    فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم

    استاد من کجا و زندگی توی کیش کجا؟

    من کجا و این شرکت بزرگ و این مدیر عامل شریف و توحیدی کجا؟

    من کجا و این مدار آسونی ها کجا؟

    شما همیشه میگید من برای رسیدن به خواسته هام زجر نکشیدم،من الان میفهمم چی میگید استاد

    مامانم امروز میگه تو که رفتی اولش ما خیلی ناراحت بودیم ولی بعد بابا گفت کاری که این دختر انجام داد و یک مرد از پسش برنمیومد،این دختر حتما پیشرفت می‌کنه !!!

    بابای من؟بابای من که هیچ وقت حتی اجازه نمی‌داد شب خونه ی دوستم بمونم،اجازه نمی‌داد برم توی کوچه با بچه ها بازی کنم،کی میتونست اینجوری دلش رو نرم کنه؟کی میتونست غیر از خدا ؟

    من وقتی مرخصی گرفتم،به خانواده م نگفتم دارم میام،وقتی زنگ خونه رو زدم همه شون شوکه شده بودند،فقط بغلم میکردن و گریه میکردن،بابام استاد ،بابام چشماش خیس شده بود ،منم برای اولین جسارت به خرج دادم محکم بغلش کردم گفتم دلم خیلی برات تنگ شده بود بابا

    استاد می‌دونم که باور میکنید حرفمو،میدونید که دارم صادقانه مینویسم.همون موقع که مادر بزرگم منو محکم بغل کرده بود وبا گریه گلایه میکرد چرا رفتی و…

    همون موقع از تلویزیون یک میان برنامه‌ پخش شد.

    فقط یک قاری اومد یک آیه رو خوند ورفت و من رو حیرون تر و سرگشته تر و مجنون تر از جریان هدایت …

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

    از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند و برخی از آنان انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [در پیمانشان] نداده اند،

    خدایا راضیم ازت،راضی باش ازم

    تو که توی زندگی هستی من هیچ کمبودی ندارم.

    به خدا تموم اون سوغاتی هایی که شیطان مسخره میکرد شده نور چشم خانواده م،سعیده اون تیشرت خارجی که برای بابا گرفتی چقدر نرمه ،سعیده این کرم صورت که برام خریدی چقدر خوب بود،سعیده از وقتی اون شامپو رو میزنم ریزش موم قطع شده،خدا خیرت بده

    آره شیطان،وعده ی فقر میده،وعده ی کمبود میده،خداست که وعده ی مغفرت و فزونی میده

    وعده ی خداست که حقه

    وعده ی خداست که حقه

    وعده ی خداست که حقه

    وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا

    استاد من ازت معذرت می‌خوام هیچ وقت نمیتونم توی چارچوب بنویسم،همین الانشم نمیتونم صفحه ی گوشی رو درست ببینم با این اشک ها …

    امروز که فایل رو دیدم به خودم گفتم آیا من برای از مهاجرت نوشتن کوآلیفای هستم؟آیا چیزی برای نوشتن دارم؟خیلی به حرفای شما و تجربه های خودم فکر کردم،هرچقدر بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی ازین ویژگی هایی شما میگید رو من به صورت پیش فرض نداشتم اما با آموزش های شما ساختمش و بعد به راحتی مهاجرت کردم.

    دوسه روز ،پیش عکس اولین باری که به قلبم الهام شد برم کیش رو در کنار عکسی که جمعه توی فرودگاه کیش گرفتم گذاشتم کنار هم،دیدم من اصلا هیچ ربطی به سعیده ی آخر فرودین ماه ندارم ،احساس میکردم حتی چهره م هم عوض شده،نگاهم عوض شده،استاد من حتی صدا و لحن حرف زدنم عوض شده…

    من خیلی بی توشه و بی حمایت وتنها مهاجرت کردم اما یک چیزی روی تو قلبم داشتم و اونم توحید بود!

    یک چیزی رو توی دستم داشتم و اونم قرآن بود!

    یک بکگراند محکمی داشتم اونم آموزش های شما بود!

    برای همین وقتی خدا بهم گفت برو من تعلل نکردم،نگفتم چرا؟گفتم چشم.

    این چشم گفتن چِشم بسته یک کنترل ذهن قوی میخواست،ایمان میخواست ،توکل میخواست،به خدا قسم همونا در هارو برای من باز کرد.

    وگرنه من با کدوم توانایی و قدرت جسمی و تقلا میتونستم از شمال برم کیش و توی همچین موقعیتی قرار بگیرم؟

    چه جوری میتونستم آدم هارو مجاب کنم برای من کار پیدا کنن؟که برام خونه پیدا کنند؟که کارهای خونه رو برام انجام بدن؟

    استاد می‌دونم که میدونید چی می‌خوام بگم

    می‌خوام از حرف طلایی شما استفاده کنم:

    مهاجرت با قدرت توحید و بدون قدرت توحید

    مثل فرق باز کردن یک پیچ با ابزار یا با دندونه…

    اگر کسی پیشرفت و موفقیت رو میخواد اما از مهاجرت میترسه،خودش رو ببنده به آموزش های استاد،تا می‌تونه روی توحید عملیش کار کنه بعد میبینه چقدر کارها آسون پیش می‌ره،چقدر روونتر میشه،چقدر روی ریل قرار میگیره.

    آره توی این 45 روز منم یک روزهایی درگیر نجوا شدم،گریه کردم،خداروصدا زدم،غصه خوردم و یک جایی فکر میکردم دیگه بیشتر ازین نمیتونم ادامه بدم اما به الله قسم خدا همیشه کمکش رو آن تایم و آن لاین رسوند و من رو در آغوش خودش حفظ کرد.

    خدای من هیچ وقت دیر نکرد

    خدای من هیچ وقت تنهام نزاشت

    خدای من هیچ وقت فراموشم نکرد

    خدای من هیچ وقت بیخیالم نشد

    چند روز دیگه باید برگردم و یک وقتایی شیطان نجوا می‌کنه باز میخوای دخترات رو بزاری بری و میخواد کاری کنه از حضور الانشون لذت نبرم ولی من لبخند خدارو میبینم که میگه:

    من همه چیز رو درست می‌کنم تو فقط ادامه بده.

    من تموم زندگیت رو هماهنگ میکنم تو فقط اتصالت رو حفظ کن.

    من همه کار برات میکنم تو فقط به من توکل کن.

    وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

    چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راه‌هایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکل‌کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند.

    من فقط یک چیزی می‌خوام بگم:

    با خدا باش و پادشاهی کن،بی خدا باش و هرچه خواهی کن

    با توحید،هر غیرممکنی،ممکنه

    اینو دیگه با گوشت و پوست و استخونم لمس کردم.

    وبه امید الله این مسیر رو ادامه میدم و از خدا می‌خوام به قدم‌های من استقامت بباره و کمکم کنه هرچی بیشتر بند های شرک رو رها کنم و به سمت توحید بیشتر و بیشتر پرواز کنم.

    وَکَذَٰلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَٰکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚ وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۵٢﴾

    و همان گونه روحی را از امر خود به تو وحی کردیم. تو [پیش از این] نمی دانستی کتاب و ایمان چیست؟ ولی آن را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیله آن هدایت می کنیم؛ بی تردید تو به راهی راست هدایت می نمایی.

    صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ ﴿۵٣﴾

    راه آن خدایی که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست. آگاه باشید! که همه امور به سوی خدا بازمی گردد.

    در پناه نور باشید همیشه

    قلب فراوان ِ فراوان ِ فراوان از شمال ایران

    دوستون دارم از روشنی قلبم

    به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 330 رای:
    • -
      آسیه رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 2294 روز

      سلام سعیده عزیزم

      وای تو فوق العاده ای دختر

      یادمه تک تک کامنت هایی که سر شیفت بودی و مینوشتی و چقدر خوب بود و الان که کیش هستی و باز هم پر قدرت تر و با باور های بهتر مینوسی

      ایستاده و به احترامت تشویقت میکنم و از صمیم قلبم تحسینت میکنم .

      الهی که در پناه پروردگار همیشه مهربان در شادی و ارامش و عشق باشی️️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

      أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (آیه 55 یونس)

      آگاه باشید! مسلماً آنچه در آسمان ها وزمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست. بدانید که بی تردید وعده خدا حق است، ولی بیشترشان [این حقایق را] نمی دانند

      سلام و درود فراوان به سعیده ارزشمند و عزیزم

      امیدوارم که غرقِ در نور الله همیشه شاد و سرحال و تندرست باشی

      کامنت شما رو من دیروز خوندم و اصلاً هم هیچ چیزی نیومد که برات بنویسم بنابراین بیخیالِ نوشتن برات شدم ، امروز که داشتم جلسه هفتم از قدم چهارم رو گوش میدادم همون لحظه یکسری افکار توی ذهنم شروع به حرکت کرد

      در اصل یه تیکه از کامنت شما با یکسری از آیات قرآن بود که باور کن اصن همزمان که داشتم به حرف های استاد گوش میداد همزمان هم این افکار داشت همینجوری توی ذهنم میچرخید

      یه احساسی به من گفت که بیام برات بنویسم تا شاید در مسیر زندگی توحیدیت با منطق بهتر بتونی ذهنت رو کنترل کنی که البته در وهله ی اول این برای خودِ من با توجه به شرایطی که توش هستم خیلی خوبه 

      فکر میکنم برای شما هم خوب باشه

      اون یه تیکه کامنت شما که باعث شد این الهامات رو دریافت کنم این بود که ، چند روز دیگه باید برگردم و یک وقتایی شیطان نجوا می‌کنه باز میخوای دخترات رو بزاری بری و میخواد کاری کنه از حضور الانشون لذت نبرم

      اولاً اینکه چقدر من سعیده جان تحسینت میکنم بابت این کنترل ذهنی که به خرج میدی

      حالا بذار با آیاتی که توی ذهنم چرخید شروع کنم

      اولین آیه از قرآن این آیه بود که خدا میگه:

      وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (آیه 7 قصص)

      و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده، پس هنگامی که [از سوی فرعونیان] بر او بترسی به دریایش انداز، و مترس و غمگین مباش که ما حتماً او را به تو باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم

      در ادامه چی میگه؟

      فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (آیه 13 قصص)

      پس او را به مادرش برگردانیم تا خوشحال و شادمان شود و اندوه نخورد و بداند که حتماً وعده خدا حق است، ولی بیشتر مردم نمی دانند

      توی این آیات دو اتفاق میتونست بیوفته

      1- مادر موسی به اون چیزی که خدا بهش گفت رو عمل نمی کرد و از بچه اش نمی گذشت

      2- مادر موسی به اون چیزی که خدا بهش گفت عمل کرد و از بچه اش با تماااااام مهر و عشق مادریش گذشت

      از اونجایی که مادر موسی به همون مورد دومی یعنی گذشتن از فرزندش عمل میکنه

      چه اتفاقی افتاد؟؟

      توی آیه 13 خدا میگه پس او را به مادرش برگردانیم

      این یعنی چی؟!!!

      یعنی که اگر در مقابل این عمل ، مادر موسی از فرزندش نمیگذشت ، قطعاً فرزندش رو از دست میداد

      یعنی کاملاً برخلاف نگاه انسانی هستش

      در مورد ابراهیم خلیل الله هم به همین شکل بود

      فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (آیه 102 صافات)

      هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرم همانا من در خواب می‌بینم که تو را ذبح می‌کنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شده‌‌‌ای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت

      توی این آیه ابراهیم تصمیم میگیره به اون چیزی که خدا بهش میگه عمل کنه فارغ از اینکه بعدش میخواد چی بشه

      این یعنی چی؟

      یعنی ابراهیم از فرزندش می گذرد

      وقتی که از فرزندش میگذره چه اتفاقی میوفته؟

      وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ (آیه 104 صافات)

      و او را ندا دادیم که‌‌‌ ای ابراهیم

      قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا ۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (آیه 105 صافات)

      خوابت را تحقق دادی [و فرمان پروردگارت را اجرا کردی]، به راستی ما نیکوکاران را این گونه پاداش می‌دهیم

      که در نهایت دوتا آیه جلوتر هم خدا میگه:

      وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (آیه 107 صافات)

      و ما اسماعیل را در برابر قربانی بزرگی رهانیدیم

      این وسط دوتا تصمیم یکسان گرفته میشه و در نهایت تقربیاً دوتا اتفاق یکسان میوفته!!

      ابراهیم از فرزندش میگذره

      اسماعیل هم از پدر و دنیای مادی میگذره

      اتفاقی که میوفته چیه؟

      خدا فرزندش رو برای ابراهیم حفظ میکنه و بعد همون فرزند یعنی اسماعیل به زندگیش ادامه میده

      چه زمانی؟

      زمانی که گذشتند ، که کاملاً بر خلاف تمام منطق های ذهنی ما آدم هاست

      در مقابل این داستان چه کسانی هستند؟

      یعقوب و نوح

      توی این آیه یعقوب بر میگرده به بچه هاش چی میگه؟

      قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (آیه 13 یوسف)

      گفت: بردن او مرا سخت اندوهگین می کند، و می ترسم شما از او غفلت کنید و گرگ، او را بخورد

      توی این آیه کاملاً مشخصه که یعقوب اصلاً نمیتونست بدون بچه اش یعنی یوسف زندگی کنه

      بعدش چه اتفاقی میوفته؟

      قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (آیه 17 یوسف)

      گفتند: ای پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهی کرد اگرچه راست بگوییم

      حالا درسته که اونا دروغ گفتند و در اصل بچه رو انداختن توی چاه ولی اینجا دقیقاً اثرات گذر نکردن یعقوب رو میشه حس کرد

      در مورد نوح هم به همین شکل بود

      وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ (آیه 45 هود)

      و نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا! به راستی که پسرم از خاندان من است و یقیناً وعده ات حق است و تو بهترین داورانی

      توی این آیه نوح بر میگرده از خدا درخواست نجات فرزندش رو میکنه

      چرا این درخواست رو میکنه؟

      بخاطره اینکه نمیتونه از فرزندش بگذره ، در نهایت هم که بچه اش رو از دست میده 

      توی داستان یعقوب و نوح دیدیم که در اثر گذر نکردن منجر به از دست دادن شدند

      درسته شاید یک کسی مثل یعقوب در نهایت پسرش رو دید ولی چه زمانی؟!!

      زمانی که دیگه عمری براش نمونده بود و هیچ لذتی هم از وجود اون فرزندش نبرد

      در حالیکه یک کسانی مثل ابراهیم و مادر موسی خیلی زود زندگی با فرزندانشون رو ادامه دادند تا زمانیکه بزرگ شدند که دیگه اونا هم مستقل شدند رفتن دنبال زندگی خودشون

      منظور از گذر کردن همون نچسبیدن هستش ، دقیقاً چیزی که شما خیلی خوب انجامش دادی سعیده جان

      اینکه بدون بچه هات مهاجرت کنی به جزیره کیش و به اون چیزی که خدا بهت گفته عمل کنی

      دقیقاً همون کاری که ابراهیم با زن و بچه اش کرد 

      وقتی که خدا بهش گفت باید زن و بچه ات رو اینجا بذاری و بری نگفت نه و نمیتونم ، فقط یک کلام گفت

      خدایا آدم هارو دور زن و بچه ام جمع کن

      در دنیای امروز میشه مثال شما

      اینکه بچه های نازنیت رو در خونه پدری بذاری و بری دنبال الهاماتت

      این یعنی توحید عملی

      چیزی که این روزا خیلی سعی دارم روش کار کنم

      چهارتا آیه نوشتم از چهار نفر شامل مادر موسی ، ابراهیم ، یعقوب و نوح ، با دو تا رویکرد و اتفاق متفاوت

      در کل قصدم از نوشتن این کامنت برای شما این نبود که بگم بگذر ، چون شما خیلی خوب گذشتی ، از همه کس و همه چیز

      قصدم این بودش که بگم هماهنطور که خودت خوب میدونی این گذشتن به معنی از دست دادن نیست ، اتفاقاً برعکس به معنی بدست آوردن است اونم در بهترین زمان و مکان

      میخواستم راجع به یک موضوع دیگه که مربوط به همین چند روز پیش خودم هستش که عمل کردم بهت بگم ، ولی احساس میکنم کامنتم خیلی طولانی شد ، ایشالله اگر خدا هدایت کرد یه موقع دیگه برات مینویسم ، اونم یکسری درس ها برای من داشت

      به قول خودت ، به امید یک نقطه آبی پر برکت ازت:)

      از خدا میخوام که همیشه حال دلت عالیِ عالی باشه و همیشه بیایی و از اتفاقات خوب زندگیت که هر روز به صورت رگباری وارد زندگیت میشه برامون بنویسی و کلی ذوق کنم

      در پناه نور خدا باشی آبجی گلم همون خدایی که نور آسمان ها و زمین است

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      الهام رمضانپور گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      سلااام سعیده نورانی

      سعیده میخوام اختصاصا درباره خوده خودت بنویسم.

      میخوام اختصاصا ازت تشکر کنم.

      میدونی چرا؟

      یادته گفتی دلت میخواد و جز خواسته هاته که به گسترش جهان توحیدی کمک کنی. یادته

      سعیده خدا به این درخواست تو پاسخ داده.

      حداقل در مورد شخص من.

      من ازت درسها گرفتم

      ازت ممنونم که منو با قرآن دوست و رفیق کردی

      ازت سپاسگزارم که بهم یاد دادی از قرآن هدایت بگیرم.

      وای سعیده هربار ازش هدایت میخوام یا حالم بده یا حالم خوبه، اصلا به هر دلیلی منو صاف میبره به همون آیه که جواب بگیرم.

      نمونه اش دیروز بود که متوجه شدم یکی از دوستانم برای خراب کردن وجه من یه کارایی کرده و چون دوست نزدیکمه خیلی توی شوک بودم..به حدی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم و با اینکه هزار بار از استاد عزیزم شنیدم که حال بد مثل دست کردن توی آتیشه بازم نتونستم جلو گریه هامو بگیرم و کلی گریه کردم ولی باز خودمو جمع کردم و صبح موقع نماز از قرآن هدایت خواستم که آرومم کنه ..وای سعیده میدونی جه سوره و چه آیه ایی اومد؟

      انفال همون دوصفحه اولش، حس میکردم خدا اومده پایین و سرم روی پاهاشه و داره باهام حرف میزنه ، میگه الهام جان نگران نباش…تدبیرکننده منم، اگر اونا نیرنگ میکنن، من مکارترینم.

      إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ ﴿انفال/ آیه٩﴾

      [یاد کنید] هنگامی را که [در حال مشاهده دشمنِ تا دندان مسلح با دعا و زاری] ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم. (9)

      وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ ۚ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ ﴿٣٠﴾

      و [یاد کن] هنگامی را که کفرپیشگان درباره تو نیرنگ می زدند تا تو را به زندان دراندازند، یا به قتل برسانند یا [از وطن] بیرونت کنند، و [در آینده هم، همواره بر ضد تو] نیرنگ می زنند و خدا هم جزای نیرنگشان را می دهد و خدا بهترین جزا دهنده نیرنگ زنندگان است. (30)

      خدای من اشکهام تمام صفحات قرآن رو خیس کرده بود.

      سعیده من اینا رو از تو یاد رفتم ….یاد گرفتم جریان هدایت رو اینطور دریافت کنم.

      ازت ممنونم سعیده جانم که منوبا خدا دوست تر کردی.

      هربار هربار کامنتتت یه درس داره، یه نکته توحیدی داره.

      از استاد عزیزمم ممنونم که این فضا رو برامون مهیا کرد. اصول رو یادمون داد و به قول خودت خدا از گلوی استاد باهامون صحبت میکنه.

      ولی

      ولی

      سعیده تو شدی کارگاه عملی صحبتهای استاد، تو شدی الگوی توحیدی

      نوش جونت مدیرعامل توحیدی

      نوش جونت این انزوای توحیدی

      ازت ممنونم سعیده.

      همیشه بر شانه های خداوند باشی

      برامون بنویسی و قلب ما رو جلا بدی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1859 روز

      سلام به سعیده، کاکوی گلی

      این روزا شیراز هم همچی رطوبت هس که نگو… وسط گرما، مثه اینکه خدا دم کش گذاشته رو شهر، یه چیزی رو بپزه.

      خب، این دورنمای آب و هوایی که همیشه توی کیش به راهه، کافیه تا خیلی ها از جمله من و خانواده م، حتی فکر مهاجرت به کیش رو توی سر نیاریم…اونم جایی که اونقدر دوستش داریم.

      چقدر خوبه که رو کول خدا به ترسهات حمله کردی! به هوای گرم و دم کرده! به بزرگترین ترس ازلی یک شمالی! آفرین!

      چقدر قشنگه تجارب یونیک تو از دست اول…از بودن با خدا در لحظه به لحظه زندگی. من خرس گنده رو هم با این تصویر سازی ها، به گریه میندازی دختر!

      چقدر بودن با خدا، خوبه! اینا رو از نوشته های تو، صد بار و هزار بار مرور کرده م!

      ممنونم که هستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      خدیجه غلام زاده گفته:
      مدت عضویت: 1912 روز

      سلام به سعیده عزیزم

      این کامنتت هم مثل خیلی از کامنت هات چه نشانه و هدایت واضحی برام داشت.

      منم مثل خودت 2تا دختر دسته گل دارم با اموزش های استاد به خصوص دو ره احساس لیاقت حدودا 5ماهه کسب و کار خودمون راه انداختیم. گاهی نجواها میاد که

      میری مغازه و پیش دخترا نیستی

      اونا کوچیکن

      ظربه روحی نخورن

      رسیدگی میخان و….

      الان که کامنتت رو خوندم از خودم خجالت کشیدم. دختر دمت گرم واسه این کنترل ذهن. من بچه ها روپیش همسرم میزارم اونم نصف روز. ولی شما ماه ها دور هستید از دخترا فقط یک مادر میفهمه.

      احسنت بهت که شاگرد نمونه ی استادی

      چه قدر خوب و عالی اموزش های استاد رو درونی کردی توی وجودت، میدونم که همش از برکت قرانی هست که باهاش انس گرفتی.

      میدونم بازم شاید کامنتم رو جواب ندی ولی میدونم که میخونی پس دوست داشتم بنویسم و تحسینتون کنم. یک سال و چن روز پیش 13تیر 1402 با همه وجودم متعهد شدم درست و حسابی روی قانون کار کنم و دیگه اسم شاگرد استاد عباس منش رو الکی یدک نکشم همون روزا که ساعت ها کامنت میخوندم یک نیمه شبی هدایت شدم به خوندن داستان هدایتت به سایت و ساعت ها از کامنت هات خوندم خوندم خوندم از همون موقع همیشه بهت فک میکنم. قدر خودتو بدون واسه منو خیلی ها الگو هستی. اعتراف میکنم من حتی به مسیر هایی که رفتی و اقداماتی که انجام دادی جرات فک کردن ندارم.

      سعیده عزیز کاش یه روز از نزدیک ببینمت

      قبل رفتنت به کیش یه مدت اومدی مشهد شهر ما ولی نمیدونستم کدوم هتلی.

      نوش جونت همه موفقیتت ها.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سعيد قهرمانی گفته:
      مدت عضویت: 1186 روز

      سلام خانم شهریاری

      الهی شکر

      امیدوارم حالتون عالی باشه

      چقد احساس خوب تو کامنت شماست

      خدایا چقدر نشونه هات زیاده

      خانم شهریاری ، حدود 6 ساعت پیش با یه فرد خیلی موفق ثروتمند قرار ملاقات گذاشته بودم

      بسیار انسان اگاه و دنیا دیده بود خیلی راهناییم کرد ، اخرین جمله ای که بهم گفت: (با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن)

      این نشونه نیست معجزست !

      چند ماه میشه این جمله رو از جایی نشنیدم “امروز دو بار خدا بهم گفت”

      وقتی این جمله رو تو کامنت شما خوندم گفتم چطور میشه اینقدر واضح داره بهم همه چی رو میگه اخه چه نیروییه چه عظمتیه چه قدرتی میتونه این کارو انجام بده؟

      الهی به هر خیرت فقیرم

      بی صبرانه منتظر موفقیت های تصاعدی شما هستیم

      زیر سایه خدا شاد و موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      حامد احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1677 روز

      سلام سعیده جون

      مثل همیشه گل کاشتی کلی به اون شعر اول کامنتت خندیدم و احساسم عالی شد. خیلی کامنت پرمفهوم و پر از آگاهی نوشتی خیلی ارتباط خوبی میگیرم با کامنت هات مخصوصا که در مورد خدا و توحید مینویسی کلی منغلب میشم و احساساتی میشم و یادم میاد که خدا چه جاهایی دستم رو گرفت و ول نکرد اونجاهایی که دیگه ناامید شده بودم و فکر میکردم که کار تمومِ ولی از اونجایی که فکرش رو نمیکردم خدای توانا کارش رو انجام داده اصلا فکر کنم سیستم خدا اینجوریِ دوست داره بنده شو غافل گیر کنه و یه جورایی بهش بفهمونه که اصل خودش و بقیه همه واهی و پوچن و یه وقت آدم به خودش غُره نشه و فکر کنه چه خبره. مرسی که مثل همه کامنت های قبلی این هم کلی لذت داد بهم و باعث شد خدا و کارکرد قانون و جهان دوباره بهم یادآوری بشه منتظر خبرهای خوب در رابطه با پیشرفت در کار جدیدتون هستم .

      مرسی از شما و تمامی عزیزان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1486 روز

      سلام سعیده قشنگم

      افرین بهت دختر

      تحسینت میکنم

      ابن رابطت با الله رو

      چقدر قشنگ مینویسی

      چقدرقوی عمل میکنی

      شاکرد زرنگ کلاس استادشدیااااحواست هست

      یادمه تومدرسه اگه رتبمون توکلاس اول میشد منتظر جایزه بودیم همش

      توهم منتظر جایزه بزرگی باش منتها نه ازدستان معلم بلکه ازدستان پروردگار عالمیان که البته وقتی با خداباشی لحظه لحظه زندگی ادم مثل معجزه وجایزه است

      خداروشکربرای حضورت تواین سایت

      خیلی شیرین مینویسی

      الهی که همگی بتونبم به طناب توحید چنگ بزنیم ولحظه ایی رهانشیم

      درپناه خداباشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مجتبی انجیله گفته:
      مدت عضویت: 806 روز

      سلام بر فرمانروای کل کیهان و سیارات و عالمیان سلام به هم فرکانسی و هم مدارم خدا قوت پر انرژی باشی بابت کامنتهای توحیدی نوشتنت و این نوشته نوشتی که از یک منبع از یک اگاهی برتر نوشتی که از درون و قلبت گفته میشه و مینویسی و من ومن مجتبی که با خوندن کامنت قلبم باز میشه و اشک بی اختیار از چشمانم مثل باران میریزه و این اتصال با منبع الهی بر قرار میشه با کامنتهایی که از قلبت مثل استاد عزیزمان گفته میشه خیلی‌ها که این قانون رو نمیدونستم به همه گفتم راجب قانون و منو مسخره کردن ولی بعدها که به لطف خدای قدرتمندم با آموزشهای استاد که گفتن راجب این قوانین حرفی نزنید به طور تکامل دیگه سکوت کردم ولی اینو میدونم که همه چیز توحیده توحیدی که در عمل باشد و من با توکل به خدا به تمام خواستهایم میرسم و ایمان دارم در هر لحظه و ثانیه این نیرو با من حرف میزنه و بهم میگه حتی کامنتهای شما رو که میخونم من هدایت میشم و بهترینها رو از فرمانروای کل کیهان براتون خواستارم و انرژی پاکم رو به تمامی دانش جویای سایت و استاد توحیدی و خانم مریم شایسته هدیه میکنم پر انرژی باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مرضیه لری پور گفته:
      مدت عضویت: 1794 روز

      سعیده جان سلام فقط اشک بود و عشق و شور و خدا وقت خوندن کامنتت

      نمی تونم بگم لذت بردم که فراتر بود یک حس ناب بود یک حس … نمی دونم شاید اسم بذارم روش اون احساس موقع خوندن کامنتت رو نرسونه نارسا باشه و ظلم بشه در حق اون احساس…

      خدارو شاکرم برای این دوستان عالی دوستانی که جهادی اکبر راه انداخته اند برای ساختن خودشان تا دنیا و آخرت شان آباد شود

      دوستانی که به جای سرگرم شدن به هزاران کار بیهوده و دون، سرگرم رشد خودشون هستن.. و کامنت هاشون چه نیرویی میده به من برای ادامه این مسیر توحیدی خدایا شکرت برای این سایت… این اساتید… و این دوستان ناب الهی صدهزار مرتبه شکرت….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      صابر صبوری گفته:
      مدت عضویت: 1300 روز

      سلام به شاگرد اول مکتب توحید .

      این عمل کردن وجسارت تان واقعا که راه گشای ما میشه چقدر لذت می برم از خواندن کامنت تان چقدر باور ها مان را زیر سوال می برد که چطور باید نتیجه گرفت خدا چطور در ها را باز می کند .

      خیلی لذت بردم از کامنت عالی تان الگوی خوبی هستید برای عمل کردن وجسارت داشتن.در پناه حق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      رسول میرزایی گفته:
      مدت عضویت: 2576 روز

      به نام خدای مهربان

      سپاسگذار خداوندم برای مسیر آگاهی و رشد

      سلام و نور و رحمت و برکت و نعمت خداوند به سعیده خانم

      سعیده خانم شما فقط بنویس و بنویس

      این مسیر شما خیلی خیلی برای من سرمشق بوده

      خدا خیرتون بدهد

      در پناه خدا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حبیب الله ایزدی گفته:
      مدت عضویت: 1126 روز

      سلام به سعیده عزیز امیدوارم حالتِ خوب باشه و برقرار باشی و من نمیخواستم چیزی برات بنویسم دیگه خودت میدونی میگه بنویس ومن هم باید بگم چشم

      من دیروز کشیک بودم و اومده بودم خونه بابام و بین خونه بابام و محل زندگیم یک ساعت و نیم فاصله است و من دیروز ساعت هفت عصر باید میرفتم به محل کارم ولی من تا ساعت شش و نیم هیچ کاری برای تعویض کشیک و جابجایی انجام ندادم و قصد رفتن به کشیک نداشتم و فقط از عصر هماهنگیاشو با خدای خودم انجام دادم و گفتم تو کارها رو انجام بده تو کارها رو آسون میکنی برام من اگه بخوام اقدامی بکنم حتما خراب میکنم پس عملا تا ساعت شش و نیم هیچ گونه حرکتی نزدم وبعد زنگم همکارم زدم و گفتم چه خبر وضعیت کار چطوره هیچی وضعیت رو بهم گفت آخر حرفشم گفت نمی خواهی این کشیک رو بجات وایسم من و میگی هاج وواج گفت خودمم هم زنگ میزنم با مسئولمون هماهنگ میکنه دیگه کار به راحتی برام انجام داد البته اینم بگم چون من کارهای دیگه ام را به خدا سپرده بودم و انجام شده بود یه ایمانی تو وجودم بود که نگران نبودم و یه جوری مطمئن بودم که درست میشه از این جور اتفاقات زیاد توی زندگی برام اتفاق افتاده من باید خودم رو مجاب به نوشتن کنم تا برام تمرینی بشه که این کارها به نظر کوچک همیشه یادم بمونه و ایمان و توکلم بیشتر بشه دیگه کارها رو خودم انجام ندم و بسپارم به اون خدای که میگه من برایت کافی هستم

      من از جایی که فکرشو نمیکنی برایت رزق وسیع میفرستم

      خدای شکرت من همیشه شما رو تحسین میکنم برای عمل گرایی و عمل کردن به الهامات واقعا انصراف دادن از کار آماده رفتن برای کاری که نمیدونی چیه نه خبری ازش داری ایمانی میخواد که تو واقعا نشون دادی اون ایمان و توکل رو داری

      بهت تبریک میگم

      وعده خداوند حق است شما حتما و حتما از باغ سر سبز در حالی که در صندلی راحتی نشستی و قرآن سبز در دست داری ودر حال نظاره دخترانت در حال بازی با توپ زرد رنگ هستی برامون از وضعیت و شکر گذاریت برامون کامنت می گذاری

      در پناه الله یکتا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زهرا اسگندری گفته:
      مدت عضویت: 690 روز

      سلام به سعیده عزیزچقدر کامنتهات زیباست واقعاً ازصمیم قلبم تحسینت میکنم به خاطره شجاعتت به ایمانی که به الله یکتا داری وتورا به اینجارسونده چقدر با خوندنه این کامنت گریه کردم کارهای که خدا برای آدم میکنه یه لذت خواستی داره انشالله کنار خانواده ی گلت خوش و خرم باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مجید فقیه گفته:
      مدت عضویت: 1450 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‎﴿۵۵﴾‏

      خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند، و هر کس پس از آن به کفر گراید؛ آنانند که نافرمانند. (55) (سوره نور آیه 55)

      سلام به خواهر توحیدی ام

      سعیده خانم

      مشعل دار توحید

      امیدوارم که حال دلت عالی و منور به نور خدا باشه

      خیلی از کامنتت لذت بردم

      مثل همیشه پر نور، پر برکت و دلچسب و شیرین بود

      مشعل دار مکتب توحید شدی سعیده جان

      دیشب خانمم یه کامنتتی ازت خوند که گفته بودی یکی از علاقه هات نویسندگیه

      بلافاصله گفتم خدا وکیلی اگه این سعیده کتابی چیزی بنویسه من یکی میرم میخرم و میخونم از بس خوش قلم و خوش فکری

      راستش این روزا درگیرِ یه تصمیم گیری شغلی هستم و از خدا هدایت خواستم…

      در مورد شغل معلمیه که خب خیلی با روحیاتم سازگار نیست و به عبارتی علاقه ای ندارم و شاید مجبور به انصراف یا مرخصی یه ساله بشم و بیام بیرون و البته بعدش نمیدونم چیکار میخام بکنم فعلا ازخدا هدایت خواستم..

      ایشالا بتونم در فرکانس دریافتش باشم

      میدونم خدا به شجاعان پاسخ میده

      میدونم شیطان وعده فقر میده و خدا وعده مغفرت و رحمت و فضل میده ( الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)

      (شیطان شما را از بینوایى مى‌ترساند و به کارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى که خدا شما را به آمرزش خویش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشایش‌دهنده و داناست.)

      از استاد یاد گرفتم که اگه فکر میکنی مسیرت غلطه ادامه نده

      اما چرا تردید دارم؟

      چون این نجواهای کشنده شیطان ترمز شده

      (إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

      (هر آینه نجواکردن کار شیطان است که مى‌خواهد مؤمنان را محزون کند و حال آنکه هیچ زیانى، جز به فرمان خداوند، به آنها نمى‌رساند. و مؤمنان باید که بر خدا توکل کنند)

      یا بخاطر تزریق باورهای غلطیه که سالها خاطرشون ما رو تو قفس ترس کردن و نمی‌ذارن ازشون بیرون بیایم

      اما دیگه فکر کنم وقتشه که تکون بدیم خودمونا و ایمانمون را نشون بدیم

      وقتی سعیده با اون شرایط سخت از اونجا انصراف داده و روی دوش خدا نشسته این یعنی یه چراغ شجاعت و ایمان را روشن کرده

      اینکه سعیده روی دوش خدا نشسته و خدا از سعیده پذیرایی میکنه یعنی چراغ اعتماد به خدا را روشن کرده

      دیروز بعد از پنجمین روز تعهدم، توی دفترم نشسته بودم که تلفنم زنگ خورد و دوستم گفت کجایی گفتم توی دفترمم، و بهم گفت بیا بیرون

      تا رفتم 2 تا دونه کیک بهم داد گفت میخاستم برای خونه کیک بخرم اینارو آوردم مخصوص تو، که بهت بدم… راستش اولش یه ذره جا خوردم ولی بعد فکر کردم چرا باید این رفیق من که هر دوسالی یه بار میاد سراغ من الان بیاد کیک بده بهم و گفتم لابد نشونه اینه که مسیرم درسته و کلی ذوق کردم و خوشحال شدم…

      درسته که شاید این خیلی در برابر هدیه ها و دستاوردهای دوستان بزرگ نباشه اما برای من درس و نشونه داشت

      امروزم رفتم جاتون خالی، خونه یکی از اقوام، تا رسیدم دم خونه یکی از همسایه های اقواممون اومد جلو و یه نذری بهم داد گفت آقا اینو بگیر قسمت شماست و بعد دو تا دیگه م بهم داد و من هاج و ام از این همزمانی خداوند، کلی ذوق کردم

      خب اینا نشونه ست دیگه که دارم در مسیر درست قدم برمیدارم

      و از همه مهمتر نشونه های روزانه دیروز و امروزمه که فایل چه کسانی برای مهاجرت کردن مناسب‌ترند؟؟ اومده

      راستش این فایل یه کم ذهنمو درگیر کرده

      که خدایا آیا من باید از این شغل هجرت کنم؟ آیا باید از این شهر هجرت کنم؟ یا چیز دیگه ایه؟

      به هر حال نشونه های این چند روز جنسش با قبل از تعهدم فرق داره

      اما سعیده جان

      به نظرم هیچ لذتی بالاتر از این نیست که خدا تصمیم گیرنده زندگی باشه و بهت بگه چیکار بکن چیکار نکن

      اینکه قدرت مطلق آسمانها و زمین بهت بگه الان وقت این کاره یا نه…

      وقتی خزائن آسمانها و زمین برای اونه، فقط کار ما اینه که اعتماد کنیم بهش، ایمان داشته باشیم، خالصانه بخونیمش، اون وقته که شیطان اجازه نفوذ نداره

      اگه فلان رهبر یا مسئول به یکی بگه برو نگران نباش، چه آرامشی به اون فرد دست میده؟؟ خدایی ما خدا رو به اندازه اون مسئوله قبول داریم و بهش اعتماد داریم؟؟؟؟؟

      ما اگه قبول داشتیم و نگران نبودیم الان جایگاهمون تو عرش بود

      خدایا ما تو را آنگونه که حق عبادتت بود، عبادت نکردیم و آنگونه که حق معرفتت بود نشناختیم

      خدایا ما رو به بزرگی خودت ببخش

      خدایا تویی که هر بزرگی در برابر تو کوچیکه

      خدایا تویی که مخلوقاتت را بدون کمک کسی آفریدی، پس تو قدرت برتری

      خدایا نور توحید را در ما روشن و روشن‌تر کن

      الهی آمین

      ببخشید که طولانی شد

      از خداوند بابت حضور و بروز امثال استاد عباس منش و همه دوستان توحیدی ام مثل شما سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: