چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

343 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سجاد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 881 روز

    بسم الله الغفورالرحیم

    سلام..

    من سجاد هستم و خوشحالم و خرسند از اینکه جرات نوشتن دیدگاهم رو دارم..و میتونم بگم تپش قلب من بالاتر رفت از دیدن و شنیدن سخنان استادجانم که خیلی دوسش دارم،همچنین مریم جان..شاید الآن جاش نباشه اما من در یک درگیری ذهنی مسیری قرار گرفتم، تغییر شغل ینی تغییر زندگیم،یعنی پیداکردن عشقی که باید از انجام کارم با لذت و باشور و اشتیاق انجام بدم ،ینی دارم خودم رو به اینور اونور میکشم،خودم رو واکاوی میکنم و توی خودم میگردم که من چیزی درونم دارم که از انجامش لذت میبرم (مثل میگیم نوک زبونمه،ولی از دهنم بیرون نمیاد)، جریان اینه احساس میکنم دارم نزدیک میشم ولی نیست،نمیادش،..!!!

    به لطف الله مهربان تو این چند روز اخیر خودم رو بستم به دوره روانشناسی ثروت1 و احساس لیاقت و همچنان میخوام ادامه بدم و ذهنم رو بمباران کنم از فایل های هدیه و دوره دوازده قدم و عزت نفس ،،چون من تولدی دوباره واسه خودم گرفتم، اما اینبار من خودم رو پرورش و رشد میدم ،ورودی هام رو کنترل میکنم،پای سخنان توحیدی و گهربار استادم می شینم،مهمترین اصل قضیه اینه:دارم خودم رو عملگرا میکنم،دارم سعی میکنم انجام بدم تا اینکه بخوام فک بزنم و بگم و بگم و بگم(از نصیحت بدم میاد مخصوصا اگه عمل نکرده باشم)،،،دارم با لذت انجام میدم..به خودم یادآور میشم کجا بودم و الآن کجام، مصمم در بهبود هرباره شخصیتم هستم..سعی در شناخت خودم دارم،سعی در شناخت خداوند دارم،سعی در موحد بودن دارم..سعی در لذت بردن از لحظات زندگیم دارم،سعیم بر اینه با دیدگاه مناسب به چالش های زندگیم نگاه کنم و بازخورد مثبت از اشتباهات بگیرم..

    استادجانم،من آرایشگرم و راست و واقعیتش واسه هیچکس راضی نیستم مجانی کار کنم،حال دلم خوبه و سعی می‌کنم به خودم یادآور بشم که با لذت کارم رو انجام بدم،از اینکه بخوام به مدت زیاد کارم رو انجام بدم و متوجه گذر زمان نباشم،اینجور نیست و زمان در شغلم خیلی مهمه و دوست ندارم بیشتر از ساعتی که واقعا دیگه خسته‌م میکنه بخوام دست به سیاه و سفید بزنم..

    کسب و کار شخصی خودم رو دارم،چون دوست نداشتم حقوق بگیر باشم،چون نمیخواستم واسه کسی کارکنم،چون اومدم سراغ این کار آرایشگری که خواستم بگم میتونم این کار رو انجام بدم،چون آدمی نیستم که کم بیارم،چون اگه توی شغل دیگه‌ای هم بودم موفق میشدم،چون تمرین تمرین و تمرین،،،هرکسی تو این‌ 4 الی5 سالی که مشغول به کارم اگه پشتکار از خودش نشون میداد،به این مرحله که من رسیدم،می‌رسید…

    یادمه اون زمان که رفتم آموزشگاه آرایشگری تو منطقه خودمون،مربی آموزش تمام سعیش بر گرفتن پول از کارآموزان بود تا آموزش..ینی میتونم بگم تو اون 3ماه دوره حضوری،هیچچچچی از آرایشگری یاد نگرفتم،فقط ترسم از ماشین دست گرفتن و کوتاه کردن موی مشتری ریخت،اونم مشتری رایگان..اونم با عرق ریزان،،با لرزش دست و بدن…(مثل شما در کلاس درس اساتید دانشگاه بندرعباس)

    استاد جان،اون مربی هیچ نکته آموزشی یاد نمی‌داد و فقط تاکید می‌کرد نگاه کن و یاد بگیر..

    من تو اون مدت زمان 3ماهه هیچ یاد نگرفتم ،اون مربی وعده وعید زیاد بهم داد که همه چیزو بهمون یاد میده اما فقط درغقغ محض بود و بس

    ..بهم گفت تو این مدت زمان آموزش چیزی یاد نگرفتی ،نکنه بری آرایشگاه بزنی و بگی پیش چه کسی آموزش دیدی..!

    اینجور موقع ها ،خون تو رگم به جوش میاد و دنبال اثبات خودم میشم..من؟! از اینکه بخوام بازم زیردست کسی باشم متنفرم،آرایشگری رو یاد میگیرم و بهش ثابت میکنم که یاد دادن و یادگرفتن ینی چی!!

    کلاس آنلاین خریداری کردم و مدام نشستم تک تک خواهرزاده و برادرزاده هام رو با مدل هایی که آموزش می دیدم ،تست میکردم..استاد من طاقتم سراومد:

    مستقیم رفتم مغازه ای اجاره کردم و شروع کردم واسعه خودم کار کردن..روزی12ساعت تو آرایشگاه بودم،از نبود مشتری،چشام خواب میرفت و هی بیدار میشدم..فقط میخواستم به جایی برسم که وقتی سروکله اصلاح میکنم،مشتری هام بگن:ایول ..خیلی خوشم اومد،هیچکی مث خودت بلد نیستfadeبزنه..از کجا یادگرفتی؟!

    گفتن این حرف و تعریف از مشتری بهم احساس خوبی میداد،چون اگه میگفتن احساس ارزشمندی میکردم و با خودم میگفتم سجاد تو مناسب این کاری..!اما نیت من از انجام این کار ؛اثبات کردن و زیردست کسی نبودن بود…چون تا قبل از این کار خیلی کارها انجام دادم،،،حتی واسه برادرم کار کردم،بیرون از شهر کار کردم،بیرون از استان کار کردم،شغل های متفاوتی رو امتحان کردم ..شرکت تولیدی مشغول شدم ، اما این شغل یکی از مواردی بود که بعنوان حرفه به حساب اومد که لااقل واسه خودم میتونم کار کنم…

    .

    .

    .

    استادجان و بچه های عزیز خانواده ..

    شاید این کامنت خسته‌تون کرده باشه،اما من تمام خصوصیاتی که یک شخصیت مهاجر باید داشته باشه رو در خودم دارم،من وابسته به هیچکس نیستم،نه فرزندم،نه همسرم،نه 6خواهر و 5برادرم..

    من آدم متغیری هستم و خیلی زود انس میگیرم، من با هر آب و هوایی سازگارم و همیشه شکرگزار خداوند بودم،من در لارستان زندگی میکنم در شهر لطیفی،جایی که از مسیر بندرعباس رد میشه و آخرین نقطه فارس هست..گرما بشدت بالاست..

    هوا خشک خشک..آفتاب سوزان،آتش باد،شرجی داغ…در فصل سرما که نگم براتون،نهایت سرمای اینجا 1 الی 2 ماه هست..اونم سرمای سرد و خشک..استخوان سوز،..در هر صورت خشک خشکه..

    من این آب و هوا رو هم دوست دارم،وقتی پیاده میرم و میام شاید باورتون نشه،دوست دارم ادامه بدم و هرکی میخواد وایسه و سوار بر موتور یا ماشین بشم،میگم دارم حال میکنم با این هوا..(بهم میگن دیوانه ای تو بخدا تو این هوا پیاده روی میکنی)..

    سازگاری من با محیط و اینکه بخوام از محیط امنم خارج بشم بشدت برام لذت بخشه..

    من آدم مهاجرت هستم اما هنوز باورهام قدرتمند نشده،هنوز قدرت فرکانس و مدار من در حدی نیست که بخواد حرکت کنه..من باید شخصیتم رو بهبود بدم،من باید روی ارزشمندی و لیاقتم کار کنم..من باید خودم رو بشناسم،من باید خداوند تنها قدرت رو بشناسم..من باید عمل کنم به آنچه برای پرورش و تولد دوباره ذهنم و روحم برنامه ریزی میکنم..

    .

    .

    .

    تا چند وقت پیش احساس میکردم ایتالیا کشوری هست که بهش علاقه مندم و تا حدودی نشستم زبان ایتالیایی خوندن..هرچی رفتم جلوتر ،به خودم گفتم چرا من به ایتالیا علاقمندم؟مگه من دوست ندارم جهان رو؟ این علاقه از کجا اومده؟! رد پای این احساس رو گرفتم و رسیدم به دوران کودکی ..که به یک بازیکن فوتبال ایتالیایی با استایل و سبک بازیش علاقه من شده بودم..! این علاقه چجوری ادامه پیدا کرد؟!وقتی من پیرهن شماره10 این بازیکن رو می پوشیدم،وقتی من استایلم رو به شکل اون درمی‌آوردم ،وقتی موهام رو مثل اون می بستم،همه میگفتن بهم سجاد توتی.. که دیگه اسم خودمو نمی‌گفتند و فقط توتی صدام میزدن،،حتی تو خونه..بالاخره وقتی اینجوری میشی و اتاقت پر از عکسای اونه،میشی مث اون هم رفتار میکنی و دیگه خودت نیستی..!

    .

    .

    .

    ولی من از وقتی زندگی در بهشت و قسمت خیلی کم از سفر به آمریکا رو دیدم و زندگی در بهشت رو هنوز میبینم،دلم پر میکشه واسه آمریکا.. دلم پر میکشه وقتی شما فایل میزاری از زندگی در بهشت..دلم پر میکشه از آزادی که احساس میکنم..

    من با تپش قلب و با ذوق میام به سراغ زندگی در بهشت..

    درسته که تعداد کامنت هایی که میزارم خیلی کمه یا شایدم کامنتی نمیزارم..چون وقتی کامنت های انتخابی عزیزای دل رو میخونم،انگاری دلم قانع میشه..چون کامنت های انتخابی،خوش فرکانس و خوش مدار هستن..

    چون دیدگاه بازتر و زیباتر و بهتری دارن..چون من با خوندن کامنتاشون ،اسکرن شات میگیرم و هرازگاهی واسه اینکه حال دلم بهتر بشه میرم سراغشون..

    .

    .

    استاد من خیلی رفتن و برگشتنم زیاد شده به مرور و دوره ها،اما عمل کردنم نیم بوده از100..

    تو دوره روانشناسی یه جمله گفتین که هرکسی تو دوره های من ،عملگرا نیست و حرف میزنه،بره بیرون،گفتین من میخوام کسیکه دوره هام رو میخره ،ارزشش رو درک کنه و عمل کنه…

    من یهویی به خودم اومدم و گفتم:تو چیکار داری میکنی؟!نه کامنت دوره هارو میخونی،نه نکته برداری میکنی ،عمل هم نمیکنی..!؟اصلا واسه چی اومدی تو سایت؟!اگه هستی ؛عمل کن،خودتو مسخره خودت کردی نه کسی دیگه..زمانت برات ارزشمند نیست؟ اسم آمریکا رفتن میاری،بک اسکین گوشیت پرچم امریکاست،..اصلا تو واسه چی هزینه خرید دوره کردی؟دلت نمیخواد این هزینه رو بهبود شخصیتت،روی بهبود وضعیت مالی و روابطتت موثر باشه؟!..

    خیلی سوال دارم که چرا من عمل نکردم تا الآن.. چرا آخه؟!

    به لطف الله و هدایت به سمت این فایل پر برکت، اولین قدم هام رو دارم برمیدارم..خدایا شکرت بابت حضورم در سایت..و خدایا شکرت که تونستم بنویسم و بگم چمه و در چه حالیم..

    به امید هدایت همیشگی الله مهربان ..

    شاد و پیروز و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم…

    استاد ممنونم از شما و مریم بانوی عزیز..

    من هدایت شدم به خرید روانشناسی ثروت2 به امید روزهای زیبای پر از خیرو برکت و شادمانی روزافزون..

    سجاد هستم و خداروشکر که اینجام..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    پارسا گفته:
    مدت عضویت: 780 روز

    به نام آفریننده یکتا

    استاد واقعاً من با شما موافقم افرادی هستن که اساسا گمان می‌کنن که با مهاجرت کردم زندگی تبدیل به بهشت می‌شه من با این موضوع شدیداً مخالفم اکثر افرادی که در کشور زیبای خودمون سگ دو می‌زنن و شب و روز در حال گریه و ناله کردن از شرایط هستند اگر مهاجرت کنند -من خودم با چشمای خودم دیدم-وضعیتشون بدتر میشه اما افرادی که تنوع طلب هستند و در کشور خودمون احساس خوشبختی می‌کنن و مهمتر از این به موفقیت بسیار عالی علمی یا مالی رسیدن خداوند به سمت زیبا تری هدایتشان می‌کند مهم نیست شهر دیگری یا کشور دیگری یا اروپا آمریکا هرکجا ..

    ملاک مهاجرت خیلی مهمه من عاشق تنوع هستم وقتی به تهران مهاجرت کردم عاشق زیبایی های تهران شدم و هر روز دوست دارم با مردم و استاد هام صحبت کنم عاشق مناظر زیبای تهران شدم اما مادرم وقتی اومد گفت من شهر خودمون رو دوست دارم خرابه شهر خودمون عالی تر از بهشت تهرانه و..

    که دیدگاه اشتباهی هست ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    بهنام جعفری گفته:
    مدت عضویت: 766 روز

    سلام به استاد خوبم و خانوم شایسته …

    چقدر این موضوع انتخابی شما عالی بود و دغدغه خیلی از ماها که فکر میکنیم بهشت در جای دیگریست …

    اکثر اطرافیان من صبح تا شب به فکر مهاجرت هستن بدون اینکه قبلش خودشونو بشناسن و ببینن آیا قراره لذت ببرن یا فقط دارن از شرایط فرار میکنن .. من خودم عاشق تغییر هستم و همیشه از خداوند خواستم که زیبایی های دنیاشو به من نشون بده تا بتونم نعمتهاشو تجربه کنم و لذت ببرم … گوشه ذهنم همیشه این موضوع هست که اگر من آماده باشم شرایط تغییر بیشتر برای من اتفاق میوفته و این فایل یک نشونه عالی بود برای من … سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2908 روز

    سلام خدمت استاد دستان توانمند خداوند خانم شایسته ودوستان همفرکانسی

    استاد واقعا قوانین خداوند بدونه کوچک ترین اشکالی کار می کنند

    من قبل از این فایل در حالی که داشتم روی ورودی هام کار میکردم ودر فضای فرکانسی خوب بودم

    یکی از دوستانم بعد از چندین وقت باهام تماس گرفت واین دوستم که پسر عمم هست چند سالی تو کشور عراق کار میکرد و امسال برگشت ورفت تهران غرفه زده حالا اون روز بهم زنگ زد و گفت میخوام برگردم عراق وخلاصه حرف از اینا بود چون شغلمون هم یکی هست کار برقکاری منم یه هوی گفتم منم میام حالا تو که اونجا رفتی و میگی اشنا هست و کار هست منم میام

    اصلا اون زنگ نزده بود که به من بگه بیا چون من متاهلم اون مجرده اصلا شاید به فکرش هم نمیرسید که من بهش بگم میام

    خلاصه قط کردیم .به خودم اومدم و انگار صدای از درون می اومد که این نشانه ی از طرف خداونده

    چون بعد از مدتها این دوستمون زنگ زده و منم در فرکانس خوب بودم و صدا هی می اومد که این نشانه از طرف خداونده برای پیشرفت

    و ازخداوند هدایت خواستم و یه نشونه گذاشتم که اگر پاسپورتم براحتی جور بشه پس این از طرف خداونده و دقیقا خیلی هم راحت جور شد و من مطما تر شدم خلاصه پاسپورت رو گرفتم هنوز نیومده ولی

    ان‌شاالله همون جوری که این نشونه ها اومده خداوند بازم خودش همه چیرو ردیف میکنه و دستان خودش رو مثل پسر عمم میفرسته که هدایتم کنه .

    وبعد از چند روزی که این فایل اومد رو سایت

    یعنی دقیقا زمانی که من دنبال جور کردن مهاجرت بودم

    چقدر این همزمانی رو دوست دارم و قوانین برام اثبات تر میشه

    واما در مورد صحبت های شما استاد عزیزم که فرمودین در مورد مهاجرت

    واقعیتش که بگم اگر نمره به خودم بدم به مهاجرت 50 .50 میدم

    چون درواقع من وابستگی های رو دارم و از همون اوایل بچگیم که یادمه ادم وابسته ی بودم ولی با شما استاد عزیزم الان خیلی خیلی بهتر هستم خیلی زیاد

    ولی بازهم این وابستگی هارو دارم اما اون 50 درصدی که به خودم نمره دادم بخاطر اینکه خیلی از مواقع تونستم که وابستگیم رو کنترل کنم و با ایمان به خدا و انگیزه های که برای پیشرفت دارم میتونم ذهنم رو کنترل کنم .

    درمورد ارتباط برقرار کردن هم واقعا من بسختی میتونم با افراد جدید روابط داشته باشم

    و با شرایط جدید سخت تر میتونم کنار بیام .

    اما در کل این امید و ایمان برام هست که این حرکت کردنه این جسارت وارد دل ترسها شدنه این مهاجرت کردنه

    قطعا باعث میشود

    که مستقل تر باشم

    باعث میشود که ایمانم قوی تر باشد

    توحیدی تر باشم

    شخصیتم بهبود پیدا کنه

    وارد دنیای جدید بشوم

    و در نهایت هم از لحاظ مالی پیشرف میکنم

    یعنی دیدگاه من در مورد این مهاجرت که نشونه هاش خیلی واضح بودن این هست که من میتونم با حرکت کردن با این جسارت داشتن ووارد دل ترسها شدن

    باعث پیشرفتم در تمام جنبه ها بشود و باورهام تغیر کنند ایمانم قوی تر بشود شخصیتم بهبود یابد

    واقعا این دیدگاهی که دارم

    و اینو میدونم که من هر کجا که باشم با باورها و مداری که توش قرار دارم ادمها شرایط و موقعیت ها وارد زندگیم میشود

    از خداوند میخواهم هدایتم کنه به راه راست .راه کسانی که به انها نعمت داده است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    به نام خداوند بخشاینده و مهربانم

    سلام ب استاد عزیز، خانم شایسته جان و دوستانم

    این فایل برام مبحث تغییر رو یادآوری کرد، مطمئنم خیلی از ماها الان تو مدار هجرت و تغییر هستیم و همزمانی این فایل استاد مثل معجزه ای بود برامون.

    بله من هم باید تغییر کنم، بعد از گوش دادن جلسه آخر قدم 7، مصمم ب تغییر شدم، انگار خدا جلوم نشسته بود و باحرفای شما سرم داد میزد، تغییر کن، شرایط بده؟ دوسش نداری؟ خب تغییر کن. اگر تغییر نکنی اوضاعت بدتر میشه.

    ب یاد میارم تغییرات گذشته ام رو، ترس داشت خیلی هم ترس داشت ولی یک اطمینان قلبی بهم آرامش میداد، اون خدا بود ک قلبم رو مطمئن میکرد، خودش بهم ایمان میداد.

    اولینش انصراف از دانشگاه بعد از یک ترم، من تصمیمم رو گرفته بودم و انتخاب رشته ام رو انجام ندادم و بعدش ک آب از سر گذشته بود ب خانواده ام اعلام کردم هههه. یادمه اصلا درس ها رو دوست نداشتم، برای امتحان کلی با زجر خوندم با اینکه برای کنکور خیلی درس خوندم و رتبه خوبی گرفتم، و فهمیدم جایگاه من اینجا نیست و خیلی زود جلوی ضرر رو گرفتم. چون خیلی زود ب الهامم چشم گفتم، درصورتی ک دوستانم میگفتن چقدر خوب کردی ک همون اول انصراف دادی ما هرچه بیشتر میگذره بیشتر ب اشتباه مون پی میبریم ک چرا داریم ادامه میدیم، و جالبه همچنان ادامه میدن، بخاطر حرف مردم، در کل بخاطر ترس. ب قول شما ترس ترس میاره و تو رو میبره پایین، ضعیف ترت میکنه

    مورد بعدی وارد حیطه کار شدن، باز ترس ها رو داشت،من هجرت کردم و تغییر کردم و الگو شدم، اولین کاری ک میرفتم خیلی سخت گیر بودن من 3 ماهی اونجا بودم و بعد ک دیگه چک و لگد جهان رو خوب چشیدم گفتم من دیگه نمیام، حالا من تجربه اول کاری ایم بود، مدرک شناسایی ام گرو اونجا بود و میگفتن تا مدت قراردادت ک حداقل یک سال بود باید بمونی وگرنه بهت نمی دیم مدرکت رو، و یک الگویی داشتم از همکاران ک 10 ماه مونده بود و میگفت آخ جون دو ماه دیگه مونده ک رها بشم، و من فکر میکردم حتما تنها راهش همینه، و یک رئیس بسیار سختگیری داشت ک همه ازش می ترسیدن و من هم الگوهای ترسو دیده بودم و من هم مشرک میشدم و میترسیدم، ولی باز اون قدرت درونی منو وادار ب تغییر کرد و با وجود ترس فراوان استعفا دادم و همون رئیس ب خدمت من در اومد و ب راحتی ب منشی شون گفتن مدرک ایشون رو بهشون بدین. جایزه رفتن در دل ترسم رو خدا بهم داد، جایزه شریک قائل نشدن. جایزه اصلی ورود ب شرکتی بسیار بهتر بود.

    مورد بعدی استعفا از شرکت بعدی ک منطقه امن شده بود، باز ترس هایی ک همکارم بهم میداد منو 2 سال اونجا نگه داشت، ولی این بار فرق میکرد من با سایت شما آشنا شدم و کمی ایمان داشتم و دوره عزت نفس شما بسیار ب من کمک کرد، جالبه اون همکارم از همه بیشتر غر میزد و حس منفی و ناسپاسی ب ما و خودش میداد، و از همه ترسوتر بود، چون 5 ساله اون شرایط رو داره تحمل میکنه و هم چنان ناراضی هم هست. ولی من استعفا دادم از اون شرایط خوب و موقعیت عالی، ک مثل هتل بود، کمترین کار رو میکردم، و بیشترین حقوق بین همکاران، مهره اصلی شرکت بودم ولی یک تضاد منو ب خودش آورد، یک اشتباه از سمت رئیسم ک در مورد من قضاوت کردن، اون روز رو یادم نمیره 1 ساعت گریه کردم و بعدش خداروشکر کردم ک این مسئله پیش اومد و فرداش گفتم من تا آخر این ماه میام.

    وارد شرکت جدید شدم بعد از 2 روز، همون نجواهایی ک میگفتن بدبخت شدی رفت، کار کجا بود؟ شرکت بعدی منو باعشق و احترام فراوان سریعا استخدام کردن، شرایط بهتر، حقوق بهتر، همکاران سطح بالا، رئیسان محترم و جوان، شرایط بهتر و بهتر. باز بعد از 1 ماه کار کردن متوجه شدم من متعلق ب اونجا نیستم و خیلی راحت انصراف دادم و اتفاقا خیلی راحت رئیس مون قبول کرد و گفت باشه موردی نداره، اونجا متوجه شدم من برای کار اداری نیستم، میز و صندلی ام عوض شد، رئیسم عوض شد ولی من آدم پشت میز نشین نیستم.

    تغییر بعدی کاری متفاوت انجام بدم، کار در کافه، این هم ترس هایی بسیار داشت، ترس از اعلام کردنش ب پدرم، ب خانواده ام و اطرافیان، تو ک تجربه نداری کی قبولت میکنه، خیلی از کافه ها باید شیفت شب وایستی، وووو. ولی من یک کافه موندم از ساعت 8 تا 3، شرایط خوب، تجارب عالی کسب کردم، مسئولیت ک اصلا بلدش نبودم رو قبول کردم ب لطف خدا عالی از پسش براومدم، قهوه زدن، ویتر بودن، باریستا بودن، آشپزی کردن، ارتباطات جدید ساختن  چقدرررر من رشد کردم و باز بعد از 20 روز انصراف فهمیدم نه اینم نیست اون کاری ک میخوام. من میخوام برا خودم کار کنم، آدمی نیستم ک برای کسی کار کنم این منو آزار میداد.و البته اینم بگم باز ب مدیر بهتری هدایت شدم در کافه، ک ایشون کلی با من حرف زدن و من کلی ازشون درس یاد گرفتم، ب من گفتن چرا استفعا دادی از کار خوبت، برو بگرد دنبال علایقت، من گریه میکردم از سردرگمی خودم، اون روز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. احساس قدرت میکنم با یادآوری اش

    و اینکه بعد از 1 ماه کار در کافه دستان خداوند یاری گر من شدن از طریق پدر و بقیه افراد، ک من مغازه بزنم، من اصلا فکرشم نمیکردم چطور میخوام مغازه بزنم، من ک سرمایه ندارم، تو این اوضاع گرونی ملک اونم مغازه؟؟؟ با دو ردیف از قفسه شروع کردم و برای خودم کار کردم، خدا رئیسم شد، از مترو و اتوبوس رها شدم، محل کارم فاصله 5 دقیقه ای با خانه مان دارد، غذای گرم خونه رو میخوردم، استراحت عالی میکردم، از سرما و گرمای رفت و آمد رها شده بودم، آزاد تر بودم، جوابگوی رئیس نبودم، تلفن و سیستمی درکار نبود، آسانی بیشتر، آسان شده بودم برای آسانی.کلی روی باورهای ثروت سازم کار کردم، کلی بهبود شخصیت، کلی تایم داشتم ک روی خودم و دوره ها کار کنم، مثل کتابخانه شده بود ک پول هم میساختم در کنارش.ولی باز از این بهتر رو میخوام، ب یک تضادهایی خوردم ک خواسته هام رو نوشتم و گفتم آره من از این هم بهترشو میخوام.میشه از این هم لذت بخش تر زندگی کرد، میشه از این هم آزادتر بود، میشه از این هم بیشتر و لذت بخش تر خلق ثروت کرد.

    امسال قصد دارم تمدید نکنم، نمیدونم قراره چه کاری کنم، ولی میدونم سمت خودم چیه، ب همه اعلام کردم فعالیتم کمتر از 2 ماه آینده است، در جواب چرا های دیگران هیچ جوابی ندارم، میگم فقط میدونم جای من اینجا نیست، و این کار رو تجربه کردم میخوام برم سراغ کار جدید، می پرسن چییییی؟؟ میگم نمیدونم حالا پیش میرم. تمسخرهاشون برام اهمیتی نداره، چون نتایج شون رو دارم می بینم، و هم نتایج خودم رو بعد از هربار تغییر دیدم. و این کافیه. و خداوند کافیه. می نویسم از آینده روشنم، دلم خیلی روشنه، یه موقع هایی ب خدا میگم خدایا ینی چه جایزه ای برام داری، ینی قراره چیکار کنیم برای این جهانت؟ خیلی مشتاقم، و از خدا میخوام عجله رو ازم دور کنه و سعی کنم فقط برای امروزم زندگی کنم و از لحظه حال غافل نشم، و احساس خوبم رو ب آینده موکول نکنم.

    استادجان سپاسگزارم، یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2613 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان توحیدی ام چیییییییی بگم استاد که امروز به محض وارد شدنم به سایت و دیدن اسم ِفایل جدید برق از سرم پرید .هزاااااااااااار مرتبه شکر خدا برای این همه همزمانی و دریافت هدایت ها و این همه خوشبختی.

    استاد جان چند شب پیش یه موضوع خیلی کوچولو پیش اومد که همسرم خیلی بد داد و بی داد کرد دلم به درد اومد به لطف خدا و آموزه های شما من نسبت به قبل بسیار قوی تر شده ام و به ندرررت پیش میاد گریه کنم و هرگز مثل قبل نیستم .اکثرا اشک هام فقط از خوشحالی میریزه ولی اون شب واقعا دلم به درد اومد و گریه م گرفت (دور از چشم همسرم و بچه هام)

    گفتم خدایا من که همه جوره دارم سعی میکنم خودمو بهتر کنم خوبی های همسرمو ببینم و احساسمو خوب نگه دارم و سپاسگذار باشم و ….چرا این شرایط رو دارم تجربه میکنم و چیزی که در مورد رابطه م منتظرش هستم رخ نمیده؟

    و خواب رفتم صبح چند ثانیه قبل از اینکه چشممو باز کنم یه صدایی رو شنیدم که بهم گفت: خیلی خوب روی زبانت کار کن که قراره از ایران بری.

    استاد ایمان دارم که هدایت خداوند بود برای سوال دیشبم

    توی دوره احساس لیاقت طبق صحبت‌های شما و هدایتی که برام اومد که شما گفتید باید خودمو در زمینه ای که مربوط به شغلم هست و چیزهای دیگه ارتقا بدم و من شروع به اینکار کردم و الان 3 ماه هست که دارم آموزش زبان انگلیسی می بینم.

    البته که خیلی جای کار دارم .

    من تا قبل از آشنایی با شما وابستگی بی نهایت زیادی به یکی از دوستان و مادرم و فرزندان و خانواده داشتم ولی الان به لطف خدا و آموزشهای بی نهایت ارزشمندتون بسیار تغییر کرده ام و الان خیلی خیلی کم وابسته هستم .

    در مورد مهاجرت بعد از ازدواجم با وجود وابستگی بسیار شدیدم به مادرم ‌،از شهرستان اومدم شیراز زندگی کردم و الان چند ماه یک بار میرم می بینمشون .فقط هنوز

    یه مقدار وابستگی به فرزندانم دارم و به لطف خاص خداوند اونها تا حد بسیار خوبی وابسته به من نیستند و خودشون اقرار می‌کنند که اگر همین الان هم شرایط فراهم بشه مهاجرت می کنیم و واقعا اینو دوست دارند .

    نمیدونم ،خودم فکر میکنم که من تنهایی مهاجرت میکنم نمیدونم پلن خداوند چیه ولی باید تسلیم باشم و راضی .

    من چندین مرتبه از شرایطی به شرایط دیگه تغییر جهت دادم هر چند که یکی شون برام بسیار سخت بود اما الان بی نهایت راضیم که اون تغییر رو انجام دادم

    البته چندین مرتبه هم شغلم رو عوض کردم تا به شغل مورد علاقه و لذت بخشم رسیدم و خیلی انعطاف پذیر عمل کردم در کل اوکیم با تغییر و عاشق رشد و پیشرفتم و استقبال میکنم ازش.

    هر چند ممکنه ذهنم اولش زیاد راضی نباشه ولی ازتون یاد گرفتم که بیام علت اون تغییرات رو برای خودم بنویسم و اهرم رنج و لذت هم خیلی کمکم کرده .

    دوره عشق مودت فایل های مربوط به وابستگی

    و اینکه خودمو روح مجردی ببینم و مهم ترین رابطه مو رابطه خودم با خدا بدونم و اینکه واقعا خدا برای بنده اش کافیه هم بسیار کمکم کرده

    استاد دوره عزت نفس هم بسیار منو توی این زمینه رشد داد که عادت کنم به تنهایی لذت بردن و بسیار عالی این تمرین رو بارها و بارها انجام دادم طوری که واقعا هیچ نیازی به هیچ پایه ای برای انجام کارهام ندارن و هر کار بخوام بکنم هر جا بخوام برم خودمم و خدای خودم و بسیار هم لذت میبرم از این تنها بودن و زیاد نمیتونم با بقیه باشم اصلا به خاطر همون شخصیت درون گراییم که توی دوره احساس لیاقت در موردش صحبت کردید و متوجه ش شدم خیلی با خودم اوکیم و اصلا اهل اینکه زیاد با بقیه باشم نیستم .

    من خودم عاشق حرکت های رو به جلو عاشق رفتن به جاهای جدیدم، عاشق مسافرت و طبیعت و ….ولی متاسفانه چون همسرم اخلاقش توی این مورد کاملا با من متفاوته بی نهایت کم تونستم توی این 24 سال زندگیم با همسرم سفر برم و شاید در حد تعداد انگشت‌های دستم هم نباشن البته که همونم فقط 2-3بارش با همسرم بوده و بقیه ش با خانواده …

    ولی هر چند ماه یک بار رو چون خانواده ی هر دومون شهرستان هستند یه دو سه روز میریم شهرستان و برمی‌گردیم اغلب مسافرت ما انگار همین بوده .

    اما باید باز بنشینم و علت مهاجرت رو برای خودم بنویسم با اینکه فعلا از لحاظ مالی خودم در حدی نیستم که بتونم مهاجرت کنم ولی به خودم میگم خداوند این کار رو انجام میده همون طوری که اول شروع دوره ی قانون سلامتی ترس از رزق داشتم و هرگز باورم نمیشد بتونم همچین غذاهایی رو هر روز بخورم و خدا چه معجزه آسا برام جور کرد از جایی که فکرشو نمیکردم ،ان شاءالله که خودش همه چیز رو جور میکنه یه مقدار ترس دارم شبیه بچه ای که میخواد از بالای یه درخت خودشو رها کنه توی بغل باباش

    اما ایمان دارم هدایتی که خداوند برای من فرستاد در مورد مهاجرت میتونه منو بسیار راضی تر و خوشحال تر و توحیدی تر و سپاسگذار تر کنه .

    از اون روز که این هدایت در مورد مهاجرت رو دریافت کردم بارها به خودم گفتم اعظم کشتی تو خوب بساز (تقویت زبان انگلیسی)تا هر لحظه که به فرمان خدا آب از تنور جوشید آماده ی حرکت باشی .ان شاءالله که خدا قدم هامو استوار کنه و بتونم در لحظه ای که زمانش رسید این تغییر رو به راحتی ایجاد کنم و خدا کارها رو برام آسون کنه .بسیاااااار سپاسگذارم استاد عزیزم .در پناه خدا باشید برای همتون آرزوی آسون انجام گرفتن کارهاتون و شد و پیشرفت دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    سلام به استاد عزیز و نازنینم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.

    ممنون و سپاس از استاد عزیزمون که بازم مثل همیشه برامون وقت گذاشتن و راجع به موضوع جدیدی صحبت کردن.

    من هیچ تجربه‌ای در مورد مهاجرت ندارم و از اون دسته افرادی هم نیستم که برای مهاجرت کردن دست و پا بزنم. البته نه از این زاویه که وابستگی به شهر یا مکانی که توش زندگی می‌کنم داشته باشم چون بارها پیش اومده که محل زندگیمو، تو شهرم تغییر دادم و هر بار هرجایی که بودم حس کردم اونجا بهترین جاست.

    پس به نظرم بتونم اگر شرایطی پیش اومد که نیاز به مهاجرت داشتم، بپذیرمش. البته ناگفته نمونه الان می‌تونم بپذیرم .اگه در گذشته بود به هیچ وجه پذیرش تغییر مکان و شرایطم رو شاید نداشتم چون به شدت به نظم و برنامه‌ریزی اهمیت می‌دادم یعنی از قبل تو ذهنم همه چیزو می‌چیدم و توقع داشتم همه چیز طبق همون چیزی که تو ذهن منه اتفاق بیفته که تجربه نشون داده هیچ وقت این اتفاق نمی‌افته و انسان‌ها باید یاد بگیرن در هر شرایطی و با مواجه شدن هر موقعیتی سعی کنن اونو بپذیرن و بهترین عملکرد را در مقابلش داشته باشن. چون جنگیدن و حال خرابی، اتفاق بهتری رو رقم نمی‌زنه و اتفاقاً اوضاع رو بدتر می‌کنه. پس بهتره با هر اتفاقی که پیش اومد کنار بیاییم و بپذیریمش.

    اینکه میگیم بپذیریمش، یعنی تو اون لحظه به اینکه چه اتفاقی افتاده فکر نکنیم !

    به اینکه کاشکی این اتفاق نیفتاده بود هم فکر نکنیم !اگه چه کار می‌کردیم که این اتفاق نمیفتاد ،هم فکر نکنیم!

    بیایم به این فکر کنیم که الان در حال حاضر چه کاری انجام بدیم بهتره ؟! در واقع انجام دادن چه کاری تو اون وضعیت ،ما رو به احساس بهتر میبره ؟ سعی کنیم همونو انجام بدیم.

    تمام صحبت‌های استاد عزیز ،بابت مهاجرت به همین موضوع برمی‌گرده .به اینکه اولاً تصمیم درستی بگیریم بدونیم تصمیمی که می‌خوایم بگیریم به چه منظور و چه هدفیه ؟

    آیا واقعاً خواسته ی قلبی خودمونه یا نه به خاطر وابستگیهامون نسبت به فرزند و یا خانواده ست؟ و یا اینکه از روی بیماریهایی مثل حسادت ،تاییدو قضاوت دیگران هستش؟که ریشه تو خیلی از موضوعات و مسائل داره.

    واقعا باید آگاهی کامل نسبت به تصمیمی که میخایم بگیریم داشته باشیم. اینکه گفتم وابستگی نسبت به فرزند و یا خانواده، از این جهت که خودم تمایلی ندارم مهاجرت کنم منتهی به خاطر وابستگی به خانوادم یا فرزندم که تو شهر یا کشور دیگه‌ای هستن منم میخام کنارشون باشم بنابراین برخلاف میلم مهاجرت می‌کنم.

    من خودم به شخصه به مهاجرت علاقه‌ای ندارم و کنجکاوی خاصی به شهرها وکشور‌های دیگه ندارم. از اون آدمایی نیستم که دنبال فرهنگ خاصی باشم یا از بناهای تاریخی جاهای دیگه لذت یا به وجد بیام . در مورد موضوعاتی مثل آزادی،آزادی رو دوست دارم ولی دوست داشتم تو همین شهر خودمون آزادی بوجود میومد. همیشه آرزو داشتم باشگاه ما خانم‌ها و آقایون یکی بود یا خیلی جاها و خیلی مکان‌ها حالا چه عمومی چه خصوصی خانم‌ها و آقایون کنار هم بودن .منظورم از کنار هم بودن تبعیض نشدن محرم و نامحرم هستش .

    این یه موردو همیشه دوست داشتم تو شهرمون بود نه اینکه به خاطر یه رقص و گوش کردن موزیک مکانهای جدایی داشته باشن.

    و اینکه از لحاظ فرهنگی یه خورده روشنفکر بودن.

    وابستگی به شهرم ندارم .خواسته‌هایی دارم که می‌دونم اگر جاهای دیگه برم از این امکان برخوردار ‌میشم منتهی کسی نیستم که بیام خودم برنامه بچینم که حتماً مهاجرت کنم، ولی یه وقتایی تو ذهنم تجسم می‌کنم که اگر روزی به هر دلیلی مهاجرت کردم سر چیزی اذیت نشم.

    خدا رو شکر با وجود علاقه‌ای که به خانواده ی خودم دارم ولی هیچ وابستگی به هیچ کدوم ندارم. از این نظر به خودم اطمینان دارم که بخاطرشون اذیت نمیشم. کسی هم نیستم که بخوام به خاطر پوز دادن یا کلاس گذاشتن دلم بخواد جایی مهاجرت کنم.

    من کسی بودم که تا چند سال پیش حتی از مسافرت رفتن هم بیزار بودم. ولی کارکرد دوره‌های استاد و دیدن سریال‌های زندگی در بهشت و سریال‌های سفر به دور امریکا ،تغییر و تحولات زیادی در من ایجاد کرد من کسی بودم که حتی تو مسافرت پذیرش هیچ اتفاق وهیچ آدمی رو نداشتم. اگر شرایط به هر دلیلی تغییر می‌کرد ،منم خیلی به هم می‌ریختم .همیشه خاطرات خیلی بدی از مسافرت‌هام برام به جا می‌موند و کسی مقصر نبود جز خودم !

    ولی خدا را شکر تو این چند سال اخیر تغییرات مثبت خودم رو خیلی می‌بینم .نمیگم دست و پا می‌زنم برای مسافرت رفتن ! اما هر وقت که پیش بیاد که بریم، واقعاً پذیرشم نسبت به همه مسائل و آنچه که تو مسافرت اتفاق می‌افته بالا رفته و از این بابت خودمو تحسین می‌کنم .چون تغییرات زیادی در خودم می‌بینم. هیچ موضوعی مثل ترافیک ،خرابی ماشین ،بودن با خانواده‌های مختلف بابت غذا ،مکان ، تغییر آب و هوا وتفریحات و هیچ چیز دیگه‌ای واقعاً منو به هم نمی‌ریزه البته ترمزهایی که نسبت به هر کدوم، داشتم رو پیدا کردم وسعی کردم حلشون کنم.

    به قول استاد لزومی نداره خودمونو جایی سرزنش کنیم که فکر کنیم چرا مثلاً من علاقه به مهاجرت ندارم. خب هر کسی یه سلیقه و به یه چیزایی علاقه داره . قرار نیست همه به همدیگه چیزی رو تحمیل کنیم یا بخواهیم ادای کسیو در بیاریم.

    من خودمم.

    با این ویژگی‌ها ، با این خصوصیتهای اخلاقی، که به یه چیزهایی علاقه دارم و با بودن در یه شرایطی احساس خوشبختی و آرامش دارم. حالا ممکنه خیلیا نظرات دیگه‌ای داشته باشن.

    قرار نیست خودمو اذیت کنم به خاطر اینکه شبیه کسی بشم .ما قرار نیست چیزی را به کسی ثابت کنیم ما قراره طوری زندگی کنیم که آرامش درون داشته باشیم. هیچ ربطی نداره که عوامل بیرونی چی نشون میده مهم اون آرامشیه که من دوست دارم از درون و بخاطر خودم داشته باشم.

    من در گذشته بابت یه موضوعاتی مقاومت داشتم اما خدا را شکر الان اینطور نیستم. جایی که الان زندگی می‌کنم یکم خارج از شهرمونه ولی جای ساکت و دنج با آب و هوای بهتر و امکانات عالی، منظره‌های زیبا و خیلی حسن‌های دیگه داره ولی شنیدم که خیلیا ،جایی که ما هستیم رو مسخره می‌کنن . به ما میگن چطور اونجا زندگی می‌کنید ؟در حالی که ما توی خونه ی ویلایی ساکت و آروم، همونطور که گفتم کاملاً در رفاه و آرامش داریم زندگی می‌کنیم .میخوام بگم هر کسی یه نظر و یه ایده‌ای برای مکان زندگی خودش داره .پس بهتره به علاقه و حس‌های درونی خودمون احترام بذاریم و هر جایی که خودمون احساس آرامش داریم همون جا ساکن باشیم.

    قضاوت هیچکس هیچ اهمیتی برامون نداشته باشه قرار نیست تا ابد تو این دنیا باشیم همه رفتنی هستیم خدا کنه طوری باشیم که جایی که قراره بریم بهترین جا باشه.

    به قول استاد هیچ جا رو نمی‌تونید پیدا کنید که پرفکت پرفکت باشه واز همه نظر عالی باشه جز بهشت ابدی !

    تو گذشته خیلی جاها خودمو به خاطر اینکه شبیه خیلیا نیستم سرزنش می‌کردم مثلاً از طرف مدرسه می‌رفتیم اردو ،شهرهایی که بناهای تاریخی دارن. همه ی بچه‌ها به وجد میومدن ولی من هیچ احساس خاصی به هیچ چیزی نداشتم .همیشه فکر می‌کردم من یه طوری‌ام! چرا من مثل همه، از این بناها لذت نمی‌برم؟ نمی‌دونم حتی در درون خودم نمی‌دونستم به چه چیزایی علاقه دارم ؟ همونطور که گفتم، بودن در این سایت خیلی بهم کمک کرد تا علاقه‌های خودمو پیدا کنم الان کسی هستم که هر جایی که باشم حتی یه گل ریزی که از لای سنگی در اومده باشه لذت می‌برم از دیدن مناظری مثل کوهها ابرها آسمون خورشید ماه ستاره درختها و جنگل‌ها و ساختمونا ماشین‌ها و هر چیز زیبای دیگه واقعاً لذت می‌برم.

    اما هنوزم هیچ علاقه ی خاصی به بناهای قدیمی ندارم .خب لزومی نداره خودمو سرزنش کنم ،سلیقم اینه!

    به سلیقه ی خودم احترام میزارم، هرجا و هر مکانی که برام لذت بخشه میرم .

    همیشه اصل رو باید خودمون بذاریم .باید به اونچه که در درون خودمون هست، احترام بزاریم فارغ از اینکه دیگران نسبت به اون چیزها چه احساسات و چه نظرهایی دارن.

    تو دوره احساس لیاقت استاد عزیز گفتن که به میزانی که خودم برای خودم ارزش قائل هستم به همون میزان از جهان پاسخ دریافت می‌کنم پس بهتره جایی سر همو شیره نمالیم.

    نمیخاد برای کلاس گذاشتن و مانور دادن به بقیه ، خودمونو از درون اذیت کنیم.

    بهتره به هر آنچه که از درون خودمون بش علاقه داریم احترام بذاریم و طبق همون پیش بریم.

    نشون دادن ظاهر مهم نیست مهم اون آرامشه درونه که همگی به خاطرش اینجا هستیم .

    همگی ما تغییری که می‌خواهیم در خودمون بوجود بیاریم برای رسیدن به آرامش درونمونه! پس بهتره به این موضوع خیلی توجه داشته باشیم.

    استاد جونم مرسی ممنون و سپاس از این فایل قشنگت .

    عاشقتم دوستت دارم.

    الهی باشی همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    مینا غفوری گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    درود برشما استاد عباسمنش عزیزم

    وقتی این فایل رو دیدم چند ساعت پیش ودانلودش کردم انقدر از شما سپاسگزاری کردم بابت تهیه این فایل هنوز ندیده بودم .

    ولی شما این فایل رو برای من انگار تهیه کردید.

    بی نهایت سپاسگزارم ازشما .

    من ازدو سال پیش تصمیم به مهاجرت از ایران روگرفتم ،وبه خاطر رعایت قانون تکامل که از شما الگو گرفتم ،با همسرم تصمیم به مهاجرت به انزلی رو گرفتیم و بعد سفر به کشورهای اطراف و بعد اروپا انشالله وبعد به امریکا در زمان مناسب که خداوند هرموقع خودش صلاح میدونه به آسانی و با لذت و عذت برای من وهمسرم و پسرم مقدر گرداند .

    استاد مهاجرت یک جهاد اکبر است در هر اشلی که باشه ،شما باید مسائل هایلی رو حل کنی که شمارو خیلی بزرگ میکنه اون ظرف وجودی انسان بزرگتر میشه .

    من چند ماه هست به انزلی مهاجرت کردم باشرایط خوب ولی من وبهتر بگم ما ،با همسرم انقدر تواین چند ماه مسائل حل کردیم وهنوز داریم حل میکنیم .ولی خیلی بزرگتر شدیم .

    انقدر تجربه کسب کردم تو این چند ماه میتونم، ساعت ها درموردش بنویسم .

    نمیدونم از کجا شروع کنم ،ولی ازاینجا میگم که از شهر یا روستا رفتن به شهر بزرگ یه چالش هایی داره واز شهر بزرگ مثل تهران امدن به یک شهرستان مثل انزلی که خیلی کوچک هست یه چالش های دیگه داره که یه سری هارو استاد توصیح دادن .

    از شهر بزرگ مهاجرت کردن یه فرهنگ های این جا هست که برای من که تو تهران به دنیا امدم و بزرگ شدم خیلی متفاوت هست ،بعضی اوقات حتی پشیمون میشم ولی میگم تو باید حلش کنی تا بزرگ بشی و به جاهای بهتر وبزرگتر بری .

    من تواین چند سال که با شما بودم و روی خودم کار کردم تونستم این کارو انجام بدم و الان این مسائل رو به راحتی حل کنیم.

    من یک پسر 16 ساله دارم اونم مثل من و پدرش مهاجرت دوست داره خودش رو با شرایط وفق میده الان اصلا ناراضی نیست چرا ما از دوست وفامیل دور شدیم هیچ کدوم ما سه تا ناراضی نیستیم از زیباییهای اینجا لذت میبریم میگیم خدا مارو به جاهای از زیباتر وبهتر هدایت میکنه.

    نجواهایی که میتونه منو اذیت کنه ومن برگردم به تهران .من هنوز خونه تهرانم با وسایل هام دست نخورده هست ولی 2 ماه بیشترهست که نرفتم

    اینجا یه خونه ویلایی روبروی منطقه آزاد انزلی بهترین جا هست برای خرید وتفریح که از کل ایران اینجا میان دارم ،ویه اپارتمان توبهترین لوکیشن شهر که عاشقشم داریم ویه مغازه 80 متری که کافه هست مال خودمون هست که بیشتر اینها رو از وقتی با شما آشنا شدم به دست اوردیم و خیلی چیزهای دیگه اینارو گفتم من راحت میتونم برگردم ولی برنمیگردم حلش میکنم ولذت میبرم از بزرگ شدنم .

    ولی این رو میخوام بگم با این چیزها ولی باز نجواها میتونه بیاد،

    همه میگن تهران بهتر ،اینجا شهرستان هست (حرف مردم )و…. ،

    و تحصیل پسرم تهران بهتره ولی در صورتی که پسرم دیروز هدایت شد که کارهایش رو بریم انجام بدیم رشته دریایی بره رشته ای مورد علاقه اش هست و این شهر پتانسیل شو داره ،

    و اینکه خانواده همسرم خیلی پر جمعیت هستن الان چهارشنبه همه دورهم هستن به ما میگن شما هم بیاد،ما تمایل به رفتن نداریم ، ما اصلا نمیگیم خوش به حالشون مثلا غربت مارو اذیت کنه وحتی پسرم اصلا بهونه نمیگیره من حتی از ش سوال میپرسم دوست نداری انجا باشی ؟میگه نه ،حتی رابطه خوبی داریم باهاشون ولی ما هدفمون رو مشخص کردیم .

    واینجا ما فامیل یا دوست نزدیک اصلا نداریم ،ولی با همه بیرون ارتباط میگیریم و روابط خوبی داریم .

    وخیلی تجربه های دیگه که ساعت ها میتونم در موردش صحبت کنم .

    دقیقا استاد مباحث که توضیح می‌دهید رو ما تو این چند ماه به خدمون گفتیم .

    یه کشور دیگه خیلی متفاوت تر و سخت تر هست

    اولین چالش مهم زبان هست .

    که خداروشکر اینجا من تمرکز زیادی دارم برای مباحث شما و اینکه یاد گیری زبان در اولویت هست که خداوند دستانش رو میفرستد برای یاری ما وقتی شما از تمام وجود بخواهید ،خدواند هدایت میکنه خیلی زیبا .

    هدف از مهاجرت :

    اول برای آزادی تو هر زمینه ای از اینترنت آزاد ،زندگی بدون فیلترینگ ،آزادی در پوشش و…،تحصیل پسرم و اینده پسرم ،واینکه با فرهنگ های مختلف آشنا بشم ، جاهای زیبا دنیا و امریکا رو ببینم ، تجربه های بیشتر ،کنجکاوی بیشتر ،کشف جاهای زیبا ولذت بخش .

    من پدرم کامیون داشت و من از وقتی چشم باز کردم با ایشون سفر میرفتیم و خیلی زیاد من خیلی تجربه دارم از کودکی که تو سفر بودم گاها سفرهای 20 روزه از تهران شروع میشد تا شیراز ،بندر عباس ،بوشهر گناوه بندر امام خمینی و دزفول، اندیمشک ،پل دختروخیلی شهرها …. ،تا تهران دور قمری ، خیلی شهرهای دیگه ایران همه شهرهایی که نام بریدید از سرخص مشهد یه جا لب مرز بودتاشهرهای بزرگ کوچک و… من فقط زاهدان و چابهار واون سمت رونرفتم ،

    پدرمن قرارداد با شرکت نفت داشت یه برهه‌ای ،و ما وقتی میرفیم ،خانواده ایشون بودیم اون موقع اینطور بود خانواده راننده روتو بندرگاه اجازه ورود میدادن تو بندر عباس و بندر بوشهر و… ولی عموم نمیتونستن وارد بشن ،یه تجربه که دارم حدود 9 سالم بود اون موقع رفتیم بندر امام خمینی ،کشتی های بزرگ باری خیلی جذاب بودن و اینکه یه سیاه پوست تو کشتی بود من انقدر هیجان زده شده بودم چون همیشه تو کارتون دیده بودم با برادرم براش دست تکون میدادیم .خیلی تجربه ای شیرینی بود .

    تو بندر بوشهر کامیون کنار بندر گاه بود کشتی ها بار خالی میکردن خیلی جذاب بود .

    و تمام کودکی و نوجوانی من با سفر گذشت تا اینکه ازدواج کردم .

    خداروشکر همسرم مثل خودم پایه مسافرت، هر ماه تو سفر بودیم . تا الان

    من عاشق ماشین ،رانندگی، سفر واینکه در حرکت بودن هستم . و رانندگی فوق العاده دارم که همه مردهای فامیل از من تعریف میکنن و میگن تو رانندگی توخونت هست ،تو ژن هست ،ما از یه خانواده 5نفری فقط مادرم بلد نبود،و دو برادم الان کامیون دارن وعشق سفر هستن .

    حتی ما یه سفر به ترکیه رو مثل شما با ماشین رفتیم و چه تجربه لذت بخشی بود چقدر من تو اون سفر بزرگ شدم، تجربه رانندگی تو یه کشور دیگه ،رفتن تو دل ترس ها ،ماشین رو از تو گمرگ خودم بردم تو کشور ترکیه چون ماشین به نام من بود وباید توگمرک صاحب خودرو باماشین مرز رو رد میکنه یا وکالت به کسی دیگه میدی . چقدرترس های من ریخت ومن جسور تر شدم .

    وچقدر لذت بخش بود.

    وروستاهارو گشتیم و…،

    استاد همسر منم مثل شما میگه با ماشین شخصی رفتن تجربه های بهتر و لذت بخشی رو داره و قطعا همینه ما تجربش کردیم، من که از کودکی .

    من حرفای شما رو با پوست و استخوان درک میکنم .

    وکنجکاو بودن که نگو، من همسرم از انزلی تا گردنه حیران که مخواهیم بریم یه دفعه از یه روستاهابکری سردر می‌آوریم و کشف میکنیم .

    اصلا کار ما اینه جاهای بکر رو پیدا کنیم و چقدر این کار به ما انرژی میده .

    من با شرایط کنار میام، بیشتر چیزهایی که گفتید،من یکساعته امده سفرمیشم ، وباشرایط چادر خوابیدن هم رفتم خیلی لذت بخشه .

    ولی بازم باید رو خودم کار کنم .

    روابط و وابستگی: اصلا وابسته نیستم قبلا به شدت وابسته بودم ولی با تضاد و اینکه روی خودم کار کردم تو این قضیه عالی شدم .

    وتوقع از هیچ کس نداریم که کسی برای ما کاری انجام بده .

    واینکه استاد من تواین چند ماه که مهاجرت کردم فهمیدم .من آدم یه جا موندن نیستم من اگر یه جا بمونم ،مثل آب ساکن فاسد خواهم شد .

    من روحم در حرکت بودن رو دوست داره تجربه کنه .

    من وقتی سفرنامه شما رو دیدم و زندگی در بهشت

    گفتم من اینو میخوام ،سفر با اتوبوس مسافرتی که مثل خونت باشه و هرجا بتونی بری وهرجا خواستی بمونی من عاشق این سبک زندگی هستم .من فقط از شمافقط الگو میگیرم چون شما همه پک کامل رو که من میخوام یکجا داری .

    تو فارم زندگی کردن خیلی لذت بخشه ،چون مادر همه ما طبیعت است وقتی تو طبیعت هستیم به دامن مادرمون برمیگردیم به خاطر همین آرامش میگیریم .

    من عاشق شما و زندگی کردن شما هستم .

    واینکه فهمیدم وقتی مهاجرت میکنی به خودشناسی میرسی یه خواسته های دیگه درونت شکل میگیره ،وانگار خودت رو بهتر میشناسی باگ هاتو میفهمی ،علایق رو پیدا میکنی و از همه مهم تر توحید رو درک میکنی .

    توحید توحید توحید همه چیز رو از خودش میخوام ،خدا برات میشه پدر ،مادر ،برادر ،خواهر ،دوست ،من ساعت ها کنار ساحل پیاده روی میکنم و از خودش همه چیز رو میخوام به بهترین شکل رقم بزنه وخداوند همه کارهارو خودش انجام میده.

    استاد من اینجا خودم با محصولات شما بمباران کردم فقط فایلهای شما تو خونه، کنار ساحل توگوشم هست و رو خودم فقط کار میکنم و استاد به خودشناسی های رسیدم، تو این چند سال که با شما بودم یه طرف الان یه طرف ،اصلا حرفای شما رو تازه دارم متوجه میشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    امین اطمینان گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام

    استاد تو این فایل راجع به مهاجرت و شرایط اون صحبت می کنند اینکه چه کسانی برای مهاجرت مستعدند و به انها اسونتر می گذره مهاجرت کردن

    بعضی از شرایط را من دارم اما بعضی دیگه را نه

    خب من از 19 سالگی برای درس و دانشگاه به مدت 4 سال شهر دیگه و دور از خانواده زندگی کردم و تو خوابگاه بودم

    بعد از اون مدتی با خانواده بودم و دوباره برای استخدام از سال 81 تا 99 تو شهر دیگه ای زندگی کردم تو اون شهر خونه خریدم ازدواج کردم و در نهایت هم اون شهر را به مقصد شهر دیگه ای ترک کردم

    پس با مهاجرت چندان بیگانه نیستم بیشتر عمرم را خارج از شهر زادگاهم گذروندم و اصراری هم به زندگی در شهر خودم و نزدیک به خانواده ندارم چون با پیشرفت تکنولوزی امروزه خبر گرفتن از خانواده کار سختی نیست که انسان بخواد به خاطر نداشتن اطلاع از وضعیت خانواده به مهاجرت فکر نکنه با نت و موبایل و تماس تصویری هر روز میشه خبر داشت از خانواده و با وجود اتوبوس و ماشین شخصی و هواپیما و این همه وسایل نقلیه سر زدن هم کار سختی نیست پس دلتنگی بهانه خوبی برای مهاجرت نکردن نیست

    اما بعضی از خصوصیات هم هست که ندارم مثل همین انعطاف پذیری که استاد گفتند

    البته من شب در طبیعت در چادر خوابیدم و یه جورایی هم مشکل دستشویی را حل کردم ولی کلا با این مساله خیلی راحت نیستم

    یادمه قبلا که با اتوبوس مسافرت می کردیم و بهداشت دستشویی های بین راهی چندان مناسب نبود من بسیار با این مساله مشکل داشتم اما الان این بهداشت نسبت به قبل خیلی بهتر شده که نشان دهنده پیشرفت سطح رفاه جامعه و همین طور بهداشت و اگاهی کلی مردم هست و من هم راحت تر میتونم مسافرت کنم

    اما کلا چون من ادم درون گرایی هستم خارج شدن از دایره امنم را زیاد دوست ندارم برای همین شاید برای مهاجرت به خارج چندان مناسب نباشم و تا حالا هم برای اینکار اقدام نکردم شاید در اینده اینکار را کردم چون حس می کنم در خارج از کشور شرایط برای امثال من برای پیشرفت بیشتر مهیاست. شاید باور اشتباهی باشه نمی دونم

    به هر حال منتظر ویدیو دوم استاد می مونم تا خودازمایی را شرکت کنم ببینم ایا برای مهاجرت مناسب هستم یا نه

    و کماکمان منتظر هدایت خداوندم چون هدایت بهترین راه برای گرفتن تصمیم مخصوصا تصمیم های بزرگ هست

    با تشکر از استاد و خانم شایسته

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3775 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام استاد عباس منش عزیزم، سلام بانو شایسته گرانقدر و سلام به همه دوستان هم مدار خودم در این سایت الهی…

    خداروهزاران بار سپاس که بازهم افتخار این رو دارم که کلام فوق العاده استادم رو بشنوم. در فایلی که هزاران آگاهی رو با خودش داره…

    «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً»

    (کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند ، [ وقتی ] فرشتگان جانشان را می گیرند ، می گویند: «در چه [ حال ] بودید؟» پاسخ می دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» می گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است ، و [ دوزخ ] بد سرانجامی است.)

    تا پیش از آشنایی با شما، تعریف دقیقی از واژه «مهاجرت» نداشتم. اصلا فکر نمی کردم کار پسندیده و جالبی باشه.

    از رادیو و تلویزیون شنیده بودم که «همه جای ایران، سرای من است.» به این معنی که فقط ایرانه که خونه منه و رسانه‌های اطرافم، مرزبندی های سیاسی رو با اسامی زیبایی مثل وطن دوستی و عِرق به وطن توی مغزم کرده بودن.

    تجربه هایی هم که از مهاجرت داشتم این بود که شنیده بودم فلانی دختر بهمانی و بهمانی پسر فلانی رفتن کشورای اروپایی و دارن اونجا گارسونی می کنن و به نون شب محتاجن و آرزو می کنن که کاش برگردن و شرایطی که توی ایران داشتن رو مجددا داشته باشن…

    بعدها که شبکه های اجتماعی رشد کرد، میدیدم توی فیسبوک صحبت ها در مورد مهاجرت دو دسته است. دسته اول افرادی بودن که میخواستن برن! غالبا درگیر مسائل سیاسی بودن و ایران رو جهنمی میدیدن که نمیشه حتی یه دقیقه توش نفس کشید. حتی در اطرافیان نزدیک خودمم این آدم هارو داشتم و دارم. کسانی که ایران رو گورستان استعداد ها میدیدن.

    دسته دومم اونایی بودن که با هزار و یک ترفند و ده هزار سختی تونسته بودن با سوار شدن بر الاغ! و جور کردن کیس پناهندگی و … خودشونو به اون ور مرزها برسونن. غالبا دلتنگ وطن بودن و هدر پیج فیسبوکشون این شعر شیخ اجل بود:

    ما را همه شب نمی‌برد خواب

    ای خفتهٔ روزگار دریاب

    در بادیه تشنگان بمردند

    وز حله به کوفه می‌رود آب

    بهرحال، کل تجربه من از مهاجرت این ورودی های اشتباه و بی حاصل بود تا وقتی که با استاد عباس منش آشنا شدم. صحبت های متفاوتی رو از استاد در مورد مهاجرت شنیدم. آیه ای که در ابتدای کامنتم گذاشته شده بود رو به زیبایی تفسیرشو از استاد شنیدم. علت اهمیت مهاجرت پیامبر که باعث شده آغاز تقویم ایرانیان و اعراب باشه رو متوجه شدم. و برام اثبات شد که مهاجرت یعنی ایمان! یعنی توکل! یعنی توحید!

    بعد هم که سریال سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت پخش شد و دیدم که ای دل غافل! امریکا اینه؟! پس «امریکا امریکا، ننگ به نیرنگ تو، خون جوانان ما، می چکد از چنگ تو» چی بود؟ «دشمن خونخواره‌ای» و «عقرب جراره‌ای» چی بود؟

    دیدم که ای بابا عجب کلاه گشادی سرمون رفته…. این امریکایی هایی که دیدم به مراتب قرآنی تر از مردم مقدس مآب کشور و شهر مذهبی من مشهد بودن.

    و بعد از اون بود که «مهاجرت» برای من یه واژه مقدس شد. چیزی در حد تقدس واژه «توحید»

    اما در ذهن من مهاجرت فقط رفتن از یک مکان به مکان دیگه نبود. من مهاجرت رو در تمام بخش های زندگی مهم میدونم.

    مهاجرت از یک فرد عصبانی به یک فرد آروم

    مهاجرت از رفتارهای احساسی به رفتارهای منطقی و عقلانی

    مهاجرت از اعتیاد و وابستگی به چیزهای ضربه زننده به پاکی و دوری از اعتیاد

    مهاجرت از انسان های بی هدف و ناباب به انسان های هم مدار و مثبت

    مهاجرت از بی قیدی و بی بند و باری به تعهد و تقید

    برای من تمام این مهاجرت ها مقدسن…

    اما در مورد مهاجرت از یک مکان جغرافیایی به مکان دیگه، بعد از شرکت در ازمون مجددا شخصیت و روحیاتم رو می نویسم.

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید.

    خدانگهدار

    1403/4/19

    19:48

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: