چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 6

246 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    به نام خالق هدایتگر

    رب من تو صاحب همه چیز هستی و هرچه که دارم از آن توست سپاس که هدایتم میکنی

    می‌خوام داستان هدایت مهاجرتم کامنت کنم و خداوند هدایتم می‌کنه تا به خوبی به یاد بیارم و رد پا کنم

    خیلی جالبه تمام نکاتی که استاد گفتن در مهاجرت من دیده میشه و من امروز وقتی قسمت دوم دیدم خیلی هیجان داشتم که مهاجرتمو کامنت کنم .

    عکس پروفایلم مغازه ای که توش کار میکردم در واقع به طب سنتی علاقه داشتم و در یک عطاری شیک کار میکردم حدود 4 سالی در این عطاری بودم و کم کم که با مباحث استاد آشنا میشدم دوست داشتم از این محیط دور باشم چون همه جور افرادی میومدن و من هم می‌خواستم بهتر رو خودم کار کنم و یه شرایطی فراهم شد که مدتی بتونم بدون هیچ کاری ، در سوئیت 12 متری که اجاره کرده بودم بمونم و رو خودم کار کنم و خواسته هام می‌نوشتم و خیلی به سفر علاقه دارم و دوست داشتم که شهرهای ایران بگردم و تکاملم طی کنم و کشورها را هم سفر کنم و در فصل گرم در شهر خنک باشم و در سرما تو شهر گرم باشم .

    پولی که واسم جور شده بود تا بتونم رو خودم کار کنم به انتها رسید و من بیکار بودم ولی همش احساسم می‌گفت اوضاع خوبی در انتظارم هست و امیدم خیلی زیاد بود و به شدت ((مثبت اندیشی میکردم )) شرایط طوری پیش رفت که پول نان بربری نداشتم و میرفتم تو خیابون می‌گشتم تا یه غذایی پیدا کنم و بخورم و چون به شیرینی خیلی علاقه داشتم 2 بار شیرینی فروشی رفتم و گفتم حوس کردم یه خرده شیرینی بخورم و پولی ندارم لطفاً مقداری شیرینی بهم بدین و با برخورد خوبی اون شخص محترم بهم شیرینی میداد و نوش جانم میکردم یه روز تا مدت 48 ساعت هیچ چیزی نداشتم که بخورم و اومدم از خودم فیلم گرفتم که واسم رد پا بشه و بعدا یادم بیارم که از کجا به کجا رسیدم چون میدونستم اوضاعم خوب میشه .

    با ابجیم و یکی از دوستام که شاگردان استاد هستن راجع به اینکه مهاجرت میکنم و شرایطم خوب میشه صحبت میکردم و حالم همیشه خوب بود .

    اوضاع طوری پیش رفت که کرایه خونه هم عقب افتاده بودو بدهکار شده بودم و یه روز خیلی بهم فشار اومد و نمیدونستم چیکار کنم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن و گرفتم خوابیدم تا احساسم بد نشه و خواب دیدم به یه شهری مهاجرت کردم از خواب بیدار شدم بلافاصله به پسر خالم که قبلاً تو اون شهر بود زنگ زدم و تا اوضاع اونجا را بپرسم که بعدش گفت چند وقتیه اومدم شیراز و دوتا از دوستان قدیمیم هم اونجا بودن خلاصه اینکه با دنبال کردن نشانه ها و هدایت های خداوند متوجه شدم که باید به شیراز مهاجرت کنم اما با کدوم پول و چطوری ؟؟؟؟

    ((انگیزه)) بسیار زیادی داشتم و باور قوی داشتم که مهاجرت کنم خدا هدایتم می‌کنه همه چیز تغییر می‌کنه و خیلی با این باور احساسم خوب میشد الهامی که واسم اومد این بود که اگر میخوای مهاجرت کنی مثل استاد پل های پشت سرت خراب کن و منم سوئیت پس دادم چندتا وسیله ای که داشتم و فروختم و منتظر موندم تا بازهم نشونه ای بیاد که بخوام حرکت کنم و با صاحب خونه ام که یک خانم فوق‌العاده بود همه چیز گفته بودم و اونم گفت تا زمانی که مستجر میاد میتونی اینجا باشی منم به خدا گفتم هر زمانی که مشتری بیاد یعنی بهترین زمانی که من بخوام برم و خودت هدایتم کن .

    در زمان مناسب مستحر پیدا شد و من با دوتا ساک (دقیقا مثل استاد )رفتم ترمینال جنوب تا برم شیراز و اصلا هم به پسر خالم خبر ندادم که می‌خوام بیام و فقط رو خدا حساب میکردم .

    تو چکاپ فرکانسی در قدم یک استاد از تمرین پیام بازرگانی صحبت کردن و منم گفتم قبل از مهاجرت باید اینکار بکنم تا اعتماد به نفسم بیشتر بشه و برنامه ریزی کرده بودم که تو مترو قبل رسیدن به ترمینال این کار بکنم و چندتا از ویژگی های خودم نوشتم و با گوشیم از خودم فیلمبرداری کردم و تو قطار این عمل شجاع را انجام دادم حتی یک بار هم فکر نکردم که چطور باید این کار بکنم چون انگیره و توکل در وجودم موج میزد با اولین اقدام انجام دادم و مثل بمب اعتماد به نفسم منفجر شد و چقدر خوشحال و قوی به سمت شیراز حرکت کردم

    کل پولی که واسه من مونده بود کمتر از 700 هزار تومان بود و یه میلیون هم قرار بود دو روز بعد به حسابم بیاد بدون هیچ مکان و هیچ کاری من فقط حرکت کردم و ساعت 4 صبح به ترمینال شیراز رسیدم دقیقا نوزدهم بهمن ماه سال 1402 وارد شیراز شدم و خیلی احساسم خوب بود چون میدونستم که اتفاقات خوبی میفته و خداوند هوامو داره کل وجودم پر شده بود از توکل خداوند و فقط دنبال نشانه بودم .

    ساعت 6 صبح به یه مسافرخانه هدایت شدم و خوابیدم و روز بعد تازه به پسرخالم زنگ زدم و رفتم دیدمش و اونم پرسید که کجایی و چیکار می‌کنی بیا با من کار کن ولی من اصلا محیط کار دوست نداشتم و گفتم سر یه کار خوبی هستم و جای خوبی دارم واین در حالی بود که من در مسافرخانه بودم و حالا پولم کمتر از 300 هزار تومان شده اما توکلم هر روز بیشتر میشد و احساس خوبی داشتم چون با خودم میگفتم خدا هوامو داره واینو مدام تکرار میکردم مدام احساسم خوب بود و خوش بین بودم .

    شب در مسافرخانه خوابیدم و صبح رفتم تا یه شب دیگه را تمدید کنم که صاحبش گفت کرایه ها امروز گرون شده و اتاق شما که 250 هزار بود الان شده 340 هزار یه مقدار نجواها شروع کردن ولی درجا گفتم حتما یه خیریتی هست که خدا میخواد از اینجا بزنم بیرون تا این احساس به خودم دادم بعد از چند دقیقه اون یک میلیونی که قراربود واریز بشه واسم اومد و تاییدی بود بر فکری که داشتم ،وسایلم جمع کردم از پنجره ی مسافرخانه به بیرون نگاه میکردم و به خدا گفتم از طریق این افراد تو خیابون بهم بگو که به کدام سمت برم بعدش یه آقا به سمت چپ اشاره میکرد و مجددا گفتم خداجون لطفاً با سه تا نشانه واضح بهم بگو و بازهم دونفر به همون سمت اشاره کردن و من رفتم پایین و به اون سمت حرکت کردم و با رفیقم تماس گرفتم و باهاش صحبت میکردم و راه میرفتم و احساس خوبی داشتم که دارم هدایت میشم مدام با خانوادم و دوستانی که تو این مسیر هستند در مود اینکه خدا هدایتم می‌کنه و اتفاقات خوبی واسم میفته صحبت میکردم و احساس خوبی داشتم و شاد بودم

    با دنبال کردن نشانه ها به یک امامزاده رفتم و با یه آقایی آشنا شدم که مرا برد خونش و متوجه شدم یک فرد عرفانی که شاگردان زیادی هم داره و چه درس های خوبی هم یاد گرفتم و اینطوری شد که شب دوم در خانه ی ایشون خوابیدم روز بعد به دنبال نشانه رفتم بیرون و دوتا ساکم گذاشتم خونه ی این آقای مهربان .

    بازهم به دنبال نشانه ها به شاهچراغ هدایت شدم و متوجه شدم که شب میشه در شاهچراغ بخوابم خیلی حالم خوب بود و مدام مثبت اندیشی میکردم و خوشحال بودم

    ساعت 5 صبح همه را بیدار کردن که وقت نماز شده و خیلیها با اخم و ناراحتی بیدار میشدن که چرا الان بیدارشون کردن اما من خوشحال میشدم و میگفتم که خداجون ممنونم که واسم برنامه ریزی کردی که ساعت 5 منو بیدار کنی تا بتونم رو خودم کار کنم و میرفتم نماز می‌خوندم و مدام تکرار میکردم که :

    _در هر لحظه توسط خداوند هدایت میشم به مسیر باورهایم

    _در هرکاری خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی که واسم پیش میاد خیر

    _هر درخواستی میکنم خداوند بهترش در زمان مناسب واسم اجابت می‌کنه

    هر کدام از این سه باور بیش از 500 بار در روز تکرار میکردم و نشانه های این باور ها را تایید میکردم بیش از سه هفته در شاهچراغ بودم و تنها هرزگاهی واسه حمام میرفتم خونه ی پسر خالم و تغذیه ی من از داخل حرم جور میشد و خدا واسم میرسوند

    خیلی رو باورهام کار میکردم و مدام تو سایت استاد بودم تا احساسم خوب باشه چند هفته به عید مونده بود که الهامی واسم اومد که عروسک فروشی کنم و عروسک سال بفروشم ((اژدها)) و با هدایت خداوند به یکی از فامیلهامون در شهرستان که عروسک بافی میکرد سفارش عروسک دادم و ایشون هم اصلا نگفت اول پول بده و واسم کلی عروسک که از قبل درست کرده بود فرستاد تا عروسکهای اژدها آماده بشه و منم چون تقلید صداهای بسیار زیادی بلد هستم با صداهای مختلف برای مردم نمایش میدادم و می‌فروختم اما فروش زیادی نداشتم و خیلی ها با صداهایی که درمیاوردم مسخره میکردن و میگفتن خجالت بکش اما من بیشتر اعتماد به نفسم می‌رفت بالا و انگیزم بیشتر میشد چون میدونستم که هدایت خداوند و احساسم خوب بود .

    کار به جایی رسید که با فروش عروسکها یک خانه ی شراکتی با چند نفر گرفتم و کم کم پول عروسکها را هم پس میدادم

    توانایی من بسیار بالاست و هرچیزی را که بخوام یاد میگیرم و به خوبی با عروسکها یاد گرفته بودم که نمایش بدم و خیلی کنجکاو بودم که برای تمام افراد با هر سنی با عروسکها نمایش بدم و صحبت کنم که ببینم واکنششون چیه که خیلی ها می‌خندیدن و در بازار وکیل و ارک کریم خان معروف شده بودم (در کمتر از دو هفته )

    چهار روز به سال جدید مانده بود و رفتم بازار و تا 5 عصر هیچی نفروختم خیلی تعجب کردم و حتی شهرداری دنبالم کرد که عروسکهامو بگیره که رفتم سمت مترو واسه اینکه برم یه قسمت دیگه ای از شهر رفتم داخل مترو رو صندلی نشسته بودم که یه آقایی اومد و کلی تحسینم کرد و گفت دمت گرم که با صداهات دیگران میخندونی و من مغازه دارم و دیدم که چقدر کارت خوبه می‌خوام یه عروسک ازت بخرم و نشست بغلم باهم صحبت میکردیم که یه خانمی نظرمو جلب کرد و داشت با تلفن صحبت میکرد و میگفت : آره کیش الان خیلی خوبه و …

    به قلبم الهام شد که برم کیش و این خرید داخل مترو و بعدش همزمانی با صحبت های این خانم قطعا هدایت خداوند و حتما فروش خوبی خواهم داشت و با صدام هم میتونم کلی نمایش اجرا کنم.

    سه روز به عید مونده بود اومدم بازار و تا شروع کردم عروسکهامو از کیفم بیرون بیارم یه آقای اومد و 15 تا عروسک یه جا ازم خرید و چند قدم جلوتر چندتا دیگه یه جا فروختم و فروش بسیار فوق‌العاده ای داشتم که تاییدی بود بر نشانه ی رفتنم به کیش و شب که اومدم خونه واسه فردا شب بلیط به سمت بندر عباس گرفتم و در اتوبوس از طریق دستان خداوند متوجه شدم که چطور اسان و بهتر میتونم به کیش برسم .

    تو کیش دیگه خبری از پسرخاله و شاهچراغی نبود که شب بخوام بخوابم اما چون تکاملم مقداری طی شده بود و از توانایی هام به خوبی استفاده کرده بودم و میدونستم که خدا هدایتم می‌کنه و این باور دیده بودم و احساسم خوب بود با شجاعت حرکت کردم

    مدام تجربه های جدیدی را کسب میکردم و در نشانه های خداوند غرق شده بودم و خیالم راحت بود که خدا هوامو داره و در هرکجا دستانش به یاریم میشتابانه تازه داستان از این جا شروع میشه .

    چون پول عروسکها را تسویه کرده بودم زمانی که به جزیره ثروتمند و زیبای کیش رسیدم کمتر از 500 هزار پول داشتم با باور اینکه خداوند از طریق افراد بهم میگه چیکار کنم یه ماشین گرفتم و به راننده گفتم من مقداری عروسک دارم نمیدونم کجا باید بفروشم لطفاً راهنماییم کن و منو برد به اسکله تفریحی دقیقا ظهر بود و تا رسیدم به اسکله عروسکهامو از ساک بیرون آوردم و شروع کردم به چیدن اونا روی یکی از صندلی های اسکله و هرکسی میومد باصداهام نمایش میدادم و کلی هم می‌خندیدن اما خبری از فروش نبود و اونطوری که فکر میکردم پیش نرفت و ماموران انتظامی و شهرداری که در اسکله خیلی زیاد بودن و چرخ میزدن اومدن به من گفتن هیچکسی تو جزیره دست فروشی نمیکنه و اگر این کار بکنی از جزیره میندازنت بیرون (راست میگفت واقعا جزیره ی فوق العاده ای هست )نجواها میخواستن شروع کنن ولی بهشون امان ندادم و گفتم خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی واسم پیش میاد خیر .

    تو همون اسکله یه قسمتی غرفه زده بودن و افراد کالاهای مختلفی میفروختن و چون نزدیک اذان مغرب میشد قسمتی را واسه نماز آماده کردن و بعدش افطاری میدادن و بازهم تغذیه من آماده بود و افطاری میگرفتم .

    تو یکی از غرفه ها یک آخوندی صحبت میکرد و ساعت 11 شب خالی میشد و منم کل وسایلم اونجا گذاشتم تا بتونم به راحتی برم یه جایی و بخوابم در ساحل روی یک نیمکتی خوابیدم اما بعد از نیم ساعت با وزش باد بیدار شدم واقعا احساسم خوب بود و یه مقداری راه میرفتم و یه جای دیگه را پیدا میکردم و می‌خوابیدم تا صبح چند بار بیدار میشدم اما حالم خوب بود و همش احساس خوبی داشتم و با هرکسی صحبت میکردم میدونستم که قرار اتفاقات خوبی بیفته .

    تمام وسایلم تو اون غرفه گذاشته بودم و با یکی از ساکهام که توش پر عروسک بود تو جزیره می‌چرخیدم و عروسک می‌فروختم خلاصه که با مسئول غرفه ها دوست شدم که فرد خوبی بود و خداوند دستانش به یاریم میشتابانه و بهم گفت که می‌خوام دم در یه غرفه بهت بدم که عروسکاتو بفروشی و آخوندی که اونجا صحبت میکرد یک تیمی داشت که واسه ماه رمضان در اون قسمت جزیره برنامه اجرا میکرد و وقتی مهارت صدای منو می‌دیدن بهم پیشنهاد دادن که برم داخل یک عروسک بزرگ و نمایش بدم و این هم یک تجربه ی دیگه ای بود و توانایی های من فوق‌العاده است و انجامش میدادم .

    روز سوم یه پتو و زیر انداز خریدم که راحت بخوابم و چقدر خواب در ساحل واسم لذت بخش شد

    تقریبا روز چهارم بود که مسئول غرفه ها بهم گفت یه کاری هست که اگر واست جور بشه زندگیت عوض میشه باور کنید اصلا بهش نچسبیدم که حتما اون کار جور بشه واسم و گفتم اگر خیر باشه خداوند واسم ردیفش می‌کنه .

    7 روز از اومدنم به جزیره می‌گذشت و صاحب غرفه هم شده بودم و شب تو یکی از غرفه ها می‌خوابیدم و این روند تکاملی و پیشرفت با خودم مرور میکردم و همچنان با قدرت زیادی رو باورهام کار میکردم .

    یه خانم و آقا اومدن به غرفه من و کلی باهام صحبت کردن و از روند اومدن من به جزیره پرسیدن و شماره ی منو گرفتن و دوتا عروسک هم ازم خریدن و شماره ی خودشو به من داد تا اگر کاری بود بهشون بگم .

    دو روز بعد میخواستم برم حمام و هدایت شدم که به اون آقایی که شمارشو داد زنگ بزنم و این کار کردم و بهشون گفتم جایی واسه حمام کردن سراغ دارید؟؟؟ و یا اینجا حمام عمومی داره؟؟؟ وایشون گفتن اتفاقا می‌خواستم بهتون زنگ بزنم و بیام دنبالت و یه ساعت دیگه میام دنبالت ،درجا متوجه شدم که قرار اتفاقات خوبی بیفته و باهم رفتیم آرایشگاه و قشنگ واسم اصلاح کرد و بعدش یه دوچرخه تاشو واسم تهیه کرد و به یک خانه با تمام وسایل منو بود و گفت فعلا اینجا استراحت کنید و با دوچرخه به محل غرفه ها برو و عروسکاتو بفروش و این همون کاری بود که مسئول غرفه ها بهم گفته بود که من بعدا متوجه شدم

    دوستان واقعا تعجب نکردم از اینکه اینطوری این اتفاق واسم افتاد چون هم تجسم کرده بودم و هم میدونستم خدا هدایتم می‌کنه و این تازه اول داستان اوج گرفتن و ورود نعمتها بود

    دوشب در اون خانه ی با تمام امکانات خوابیدم و کلید دو واحد خالی دست من بود که از هرکدام میخواستم استفاده کنم

    12 فروردین اون آقا با خانوادش اومدن پیش من و گفتن اگر قبول کنی شما مربی پسر من بشید که 21 سال داره و دارای اوتیسم هست و منم قبول کردم و بعدش به بهترین خونه تو بهترین منطقه ی کیش رفتیم و بهم موتور و دوچرخه و ماشین هم دادند ولی چون گواهینامه نداشتم ماشین کنسل شد

    این تجربه دیگه خیلی جدید بود و اصلا آشنا نبودم که چطور میتونیم از یک پسر اوتیسم مراقبت کنم پسری که نباید از فعل امر استفاده کنی اما توکل بر خداوند و هدایتش بهم شجاعت میداد و انجامش دادم و در کیش حدود 40 روز تک و تنها باهاش زندگی کردم و خداوند هدایتم کرد و هدایتم می‌کنه

    این پسر اوتیسم اسمش امیر حسین و هرکسی این پسر میبینه هرگز باور نمیکنه که دارای اوتیسم باشه چون به شدت زیبا و جذاب و بانمک و کل کار من با این فرشته ی بامزه اینه که برم استخر و شنا کردن ،قران بخونم ،نماز بخونم،غذاهای خوشمزه درست کنم ،دوچرخه سواری کنم و برم باشگاه و لذت ببرم و هر فصل در یک شهر باشیم مثلا فصل سرد در کیش هستیم و فصل گرم در پردیس و شمال و لواسان که در تمام این مناطق و مناطق دیگر خانه و امکانت فوق العاده دارن و یه کارتی دست من که هرچقدر بخوام ازش خرج میکنم و وقتی بخواد تموم بشه بهشون میگم کارت شارژ بفرمایید و درجا این کار میکنم

    هنوز داستان تموم نشده …

    دقیقا همون خواسته ای که داشتم که مسافرت کنم به خوبی و بهتر اجابت شده و تونستم کلی از دوره‌های استاد بخرم درواقع میتونم تمام دور های استاد بخرم اما می‌خوام خدا هدایتم کنه و بهم بگه و تکاملم طی کنم ،حقوق بسیار خوب و شرایط عالی که هرگز در رویام هم نبود خدا بهم داده.

    منی که عاشق شیرینی بودم و تا خرخره دوست داشتم شیرینی بخورم و الان در شرایطی هستم که میتونم بینهایت داشته باشم اما دارم به شیوه ی قانون سلامتی پیش میرم و با حالی که خودم مهارت آشپزی دارم و غذاهای درجه یکی درست میکنم اما حوس نمیکنم و خداوند خیلی محکمم کرده .

    هر روز داره اوضاع واسم بهتر میشه و الان کارم طوری شده که نصف هفته را استراحت میکنم یه مربی دیگه ای هم هست که نصف هفته ایشون هستند و از ابتدا هم بودن ولی چون کار از لحاظ ذهنی کنترل میخواد دو نفر هستیم و اینجا جایی که خدا منو فرستاده تا رشد بیشتری کنم و هرچی پیش میاد خیر و برکت و به نفع من.

    یه نکته ی جالب بگم که هدایت خداوند پررنگتر می‌کنه و اینه که من با این مربی متولد یک روز و یک ماه هستیم و همه میگن اومدن مجید یک معجزست .

    دستاوردها و موفقیتها بعد از مهاجرت :شنا را بعد از 32 سال و ترسی که از غرق شدن داشتم یاد گرفتم ،خیلی کنترل ذهن برام راحتتر شده ،تمیز تر و منظم تر شدم ،پینگ پنگ یاد گرفتم ،دارم گواهینامه ماشین و موتور میگیرم ،گوشی مدل بالا خریدم ،مسافرت بیشتری میکنم ،یه اتاق مجزا و فول امکانات دارم که در زمان استراحت اونجا هستم اما هدایت خداوند اینه که مدتی در جنگل کمپ کنم تا بر ترس از کمپ جنگلی هم غلبه کنم و جسور تر بشم و هرگز دوست ندارم منطقه ی امنی داشته باشم و مدام قدم بر میدارم و به فکر مهاجرت به دبی یا ترکیه هستم و بعدش آمریکا انشالله چون هدف های بزرگی دارم و خداوند هدایتم می‌کنه و مسیر بهم میگه مثل این مهاجرت .

    تمام مسیر مهاجرتم پر از توکل و امید و شادی بود و به مهارتهایم باور داشتم و هرگز به کسی و یا مکانی وابسته نشدم و هرچی که واسم پیش میومد ازش استقبال میکردم و اگر مسئله ای بود خوشحال میشدم چون میدونستم واسه رشد من و خداوند هدایتم می‌کنه .

    استاد عزیزم در زمان و مکان مناسب می‌بینمتون انشالله

    عاشق همتونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      سلام به آقا مجید توحیدی و بزرگوار

      قبلاً هم در مورد داستان مسیر توحیدیتون خونده بودم

      سرگذشت عجیبی داشتین ، شاید از این منظر که الهامات خدا تا زمانیکه انجام نشه برای ذهن منطقی نیست ولی وقتی انجامش میدی منطقی میشه

      مثل اینکه شما چندان پولی نداشتین در حالیکه خدا بهتون میگه باید مهاجرت کنید!

      اینجاست که ایمان به خدا خودش رو در عمل نشون میده

      نمیدونم اگر من جای شما بودم میتونستم از پس این مسیری که رفتین بر میومدم یا نه

      ولی یه چیزی رو خیلی خوب درک کردم واقعاً

      اینکه خداوند هر کسی رو به اندازه ظرفیتش و توانایی هاش هدایت میکنه

      بابت همین هر کسی از دوستان که داستان هدایت های خودشون رو می‌نویسند کاملاً متفاوت از دیگری هستند

      ولی یک چیزی این وسط مشترکه

      میدونی چی؟

      اینکه نتیجه اجرای توحید در عمل همیشه خوب در میاد

      مثل شما که این نتیجه خوب رو از عمل به الهاماتتون گرفتین

      براتون آرزوی بهترین ها رو میکنم مجید آقای نازنین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2197 روز

      درود و وقت بخیر به شما آقا مجید عزیزی پیردوستی

      من همیشه کامنت های شما رو می خونم و لذت می‌برم و از این حجم از باورهای توحیدی و ایمان و یقین داشتن شما به مسیر الهی تون چقدر خوشحال شدم .. بخدا فقط و فقط تحسین تون کردم .. فقط سر تایید تکون میدادم و میگفتم چقدر این پسر خوبه . چقدر این پسر کار درسته .. چقدر قلب پاکی داره .. چقدر در تمام مراحل زندگیش از خداوند دست نکشید و یقه ی و گریبان خداوند رو خوب و قشنگ با ایمان چسبید و ولش نکرد بخدا هر چی فکر می کنم میبینم تنها چیزی که باعث شد شما در مسیر درست و مناسب هدایت بشید فقط و فقط اون نور ایمانی بود که توسط این سایت بیشتر از همیشه در قلب تون ایجاد کرده بود و کار کردن روی افکارتون بود اینکه شخصیت تون رو واقعا تغییر دادید و واقعا عملگرا بود و واقعا آموزه ها ی استاد عزیزمون رو آویزه ی گوش تون کردید و روی خودتون بدرستی کار کردید … آفرین آقا مجید عزیز .. آفرین گُل پسر . بخدا بهتون افتخار می کنم که عقب نکشید و جا نزدید و ادامه دادید و از مسیرتون خارج نشدید …

      وقتی از جاهای خوش آب و هوا نوشته بودید اینکه در فصل گرما آمدید در لواسان و پردیس. یهویی کلی خوشحال شدم .. چون من الان شهر پردیس زندگی می کنم قبلنا هم چهار سال در آن میدان گلندوک لواسان زندگی می کردم .. چقدر این قسمت از کامنت شما برام نشونه ها و خاطرات قشنگ لواسان دلپذیر رو تداعی کرد و الان یک لبخند قشنگی روی چهره ام نشسته که با یادآوری خاطرات زیبای گذشته آن انگیزه ای شد که ذهنمو بیشتر از همیشه کنترل کنم برای به یاد آوری خاطرات خوب گذشته ام که من چطوری آن همه نعمت ها و شادی ها رو جذب کرده بودم .. اتفاقا سال پیش بخاطر یک سری از کارهای بانکی که داشتم برای بانک شهر اومدم لواسان خیلی خیلی تغییر کرده خیلی زیباتر شده . خیلی خیلی شهری با انرژی مثبت هستش . درست مثل جزیره ی کیش مردمان مثبت اندیش و فوق ثروتمند رو داره . شهری با آرامش و با آب و هوای مطبوع خنک کوهستانی ..

      بعدش رفتم سمت دریاچه کمی پیاده روی کردم .. چقدر منطقه ی ثروتمند نشینی تری شده .. چقدر خاطرات خوب و قشنگی از آنجا برام زنده شد .. پیشنهاد می کنم تمام مناطق آنجاها رو دیدن کنید افجه و لواسان بزرگ تا فشم و غیره مناطق فوق العاده زیبایی داره که هر وجبش بینظیره

      با خواندن کامنت شما اشک شوق و ذوق ریختم و براتون خیلی خوشحال شدم ..

      آقا مجید عزیز بازم برامون بنویسید .. خیلی خیلی براتون آرزوی خوشبختی و موفقیت پایدار میکنم .. از اینکه پینک پنگ یاد گرفتید و گواهی نامه موتور و ماشین رو گرفتید و موبایل جدیدتون مبارک باشه . از اینکه در شرایط خوبی بسر میبرید و دغه داغه های اولیه رو ندارید تحسین تون می کنم از اینکه مدام شرایط مسافرت رو دارید و لذت میبرید تحسین تون می کنم . و از اینکه هدف والاتری دارید تا از کشور خارج شوید و به موفقیت های بالاتری برسید تحسین تون میکنم و مطمعن هستم با همین فرمان شما مناسب ترین فرد برای مهاجرت به بهترین جاهای این کره ی خاکی عزیزمون هستید و شما لایق بهترین ها هستید . و از اینکه در مدار. دریافت تمام محصولات استاد بودید و تمام آنها رو تهیه کردید چقدر ذوق کردم و احساسم چقدر عالی تر شد خدا رو شکر که به قلبتون الهام شد که بیاید و برامون بنویسید تا شاید نشونه هایی برای من و دیگران عزیزان این سایت باشد و انگیزه ی بیشتری در هر یک از ما شاگردان نوپا ایجاد بشه

      آقا مجید عزیزی پیردوستی عزیز

      برای شما و برای همه مون بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی رو آرزومندم الهی آمین

      ممنون و سپاسگذارم و بقول دعای خیر استاد عزیزمون هرکجا که هستید شاد باشید و موفق و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت رو براتون آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سعید گنجی گفته:
      مدت عضویت: 1805 روز

      به نام خدا

      سلام مجید عزیز

      وقتی کامنت های این فایل رو خواستم ببینم اتفاقی فقط فایل شما اومد روی صفحم و خوندم . بسیار جذاب بود بسیار توحیدی بود . همینطور که میخوندم خودم رو توی داستان این تجربه تو تجسم میکردم .

      منم شرایطی پیش اومده که برنامه مهاجرتیم آماده شده و این کامنت قشنگ شما انرژی زیادی بهم داد برای اینکه راه منم درسته چون خداوند هدایتم میکنه . چقدر باورهایی که گفتی رو دوست داشتم و یادداشت کردم

      _در هر لحظه توسط خداوند هدایت میشم به مسیر باورهایم

      _در هرکاری خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی که واسم پیش میاد خیر

      _هر درخواستی میکنم خداوند بهترش در زمان مناسب واسم اجابت می‌کنه

      وقتی که انسان امیدش به خداوند باشه هیچوقت ناامید نمیشه .

      ممنون از خداوند که منو هدایت کرد این کامنت قشنگ رو بخونم و ممنون از کامنت زیبای تو که انرژی عجیبی بهم داد که خداوند با این کامنت بهم بگه وقتی توکل میکنی و ایمان داری نه غمی داری و نه ترسی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    هدا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 779 روز

    سلام به خدای که هدایتگر ما به زیبایی هاست

    سلام و درود به پیامبر خوش خنده و دوست داشتنی من و خانم شایسته نازنینم و تمام هم فرکانسی های خوش ذوقم

    امروز با یک حس حال خوب مینویسم از یک روز قشنگ و کلی انفاقات قشنگ و یه عالمه عشق

    مکالمه رو از افکار دیروز جریانتش شروع میکنم دیروز جلسه اول قدم دوم رو شنیدم مغزم بعد هر بار شنیدن این دوره و جلسه قشنگ همه معادلاتش زیر رو میشه قشنگ علاوه بر کار کرد روی خواسته ها ثروت سلامتی و خیلی موارد دیگه روی شخصیتمون کار میشه و بعد های جدیدی که من بشخصه ازشون خبر ندارم برام نمایان میشه، تو این جلسه از ستاره قطبی صحبت میشه و نحو عملکرد بهتر این تمرین و استاد میگفت که روی خودمون کار میکنیم خواسته ها یواش یواش به حقیقت میرسند خواسته های جدید شکل میگیره و تکاملی پیش میرم جلو و هرچقدر بیشتر کار کنی به خواسته میرسی و… خلاصه من تو مسیر بودم که این جلسه رو شنیدم دیروز بدنم خسته بود قشنگ انرژیم تحلیل رفته بود و افکارم بهم ریخته و نجواها راحت جولان میکردن گفتم خب برفرض هر خواسته ای داشتم شد بعدش چی چه حسی داره مث هر خواسته دیگه که داشتم رسیدم بهش و بعدش چی یه مدت خوش میگذره بااون خواسته بعد خواسته جدیدو…. این نجوا رو همونجا گذاشتم کنار موند ، چندوقت پیش فاطی دوستم اومد پیشم و گفت هدا چه دورانی داشتیم ها چقدر رفتیم بیرون همه جایی شهر زیرو رو کردیم و حال کردیم چه کارهای باحالی کردیم و…. فاطی داشت صحبت میکرد نجوا اومد به اینا میگی عشق حال من مهاجرت کردن میخوام آب های جدید مسافرت رفتن و…. این نجوا همون جا موند دیگه بهش فکر نکردم و بعدشم فایل جلسه اول که تا نصفه دیروز شنیدم و اما من قربون استاد قشنگم برم که تا فکری بیاد تو ذهنم زرتی میگیره و زود جواب رسوند ادامه فایل میگفتن من بعنوان فردی که به همه خواسته هاش رسیده و از لحاظ ثروت هرچی به خیالم بگنجه به اون رسیده ولی میگن به جرأت میتونه بگه دلیل خوشبختی من اینا نیست بلکه اون حس و حالی که بعداز هر بارکنترل ذهن کردن و به نتیجه رسیدن اون کنترله هست اون مسیری که طی میکنی که به اون خواسته برسی اون کنترل کردنه، اون حس خوب نگه داشتنه ،اون توجه به زیبایی ،اون ذوق های کوچکمون برای هرچیز کوچک و بزرگه و این جواب من بود آره من اون لذت مسبرو باید دریابم خواسته که بهش میرسی هرچقدر کار کنی ایمانت به خدا بیشتر بشه خودت خواسته هاتو باور کنی میرسی ولی یادت نره که بحث اصلی اون حس حال خوب حالته اون توجه به زیباهاست مقصد رو دیر یا زود میرسی.

    بعد از این آگاهی های که واقعا قلبم اروم کرد امروز صبح که بیدار شدم رفتم سرتمرین اولش بدنم هنوز درد داشت نیم ساعت تمرین کردم بعدش نیم ساعت ریکاوری کردم درواقعا مدیتیشن بود معجزه بود نمیدونید چقدر بدنم حالش خوب شد چقدر صحبت کردن با بدنم تشکر کردن از اینکه بهم سرویس میده برای مکالمه و انرژی خوبی که باهاش داشتم یعنی معجزه بود واقعا معجزه کرد این مدیتیش و شارژی که مملو از عشق و حس خوبی که بهش دادم واقعا عمل کرد منی که سه روزه نمیتونم دست پام تکون بدم و هرجای بدنم دست بزنم درد داشت معجزه بود برام.

    امروز فاطمه اومد پیشم رفتیم خونه و نشستیم صحبت کردیم اون نشست صحبت کرد از این خدا هدایتش کرد که به زیبایی ها توجه کنه بنویسه درموردشون و بعداز اینکه نصف یک روز نشست و نوشت و توجه کرد به زیبایی ها کلیییی قشنگی دید کلی پاداش گرفت از اینکه تقوا پیشه کرد و داشت با ذوق و عشق تعریف میکرد و منم میشنیدم از ذوق هاش و به باور خیلی قشنگی که دوست دارم درخودم بوجودش بیارم این بود که میگفت هروقت حال من خوبه حسم خوبه خدا همه ی قلب ها رو برام نرم میکنه که مسیرمو هموار تر کنه و این لذت بخش ترین قسمت صحبتهاش بود و برام تازه حرفهای استاد که کنترل کنی به زیبایی توجه کنی خدا برات نشانه ها ، پاداش ها به اندازه اون قدمی که برداشتی بهت داده میشه و زندگی همین ذوق هامون برای این قشنگی ها که هرچند برای خیلیا قابل درک نیست ولی برای ما ها خود زندگیه ، بعد از حسم بهش گفتم از اینکه این دختر مهربون خوش ذوق رفیق قشنگم هروقت بیاد پیشم حالم خود له خود خوب میشه انرژی خوبش قشنگ کل فضا رو در برمیگیره و از وجودش تشکر کردم و درمورد افکارم و اون نجواها و جواب استاد و… گفتم اما جواب و مثالی که بهم زد این بود که وقتی یه خواسته ای میخوایم ما همه چیییی رو میبیندیم به اون خواسته و همه لذت ها رو میخوایم اون خواسته برامون محقق کنه و انقدر درگیر میشیم کی اون خواسته میرسه قراره اون کار کنم وقتی رسیدم بهش قرار اونجوری تجربش کنم قرار خیلی ذوق کنم و… اما بحث مسیری که داری به اون خواسته میرسی لذت بردن از اون لحظه لحظه زندگی از پیشرفتت، از اینکه امروز یک روز جدید تجربه کردی کنترل کنی کمی بهتر از دیروز زندگی کنی بیشتر لذت ببری اون لذته وقتی روی خودمون کار کنیم خدا خواسته ها رو جوری بهمون میده که انگار از قبل بوده و بقدری که وجود اون خواسته بدیهی بنظر میاد خیلی باید آگاه باشم که هر خواسته که رسیدم بهش بدیهی بنظر نرسه نجواهه کار نکنه «خب که چی نشه» و از خود مسیر لذت ببرم بی شک اصل همونه ، خلاصه این مکالمه قشنگ بدجور حالمو خوب کرد بدلم نشست و اما بعدش رفتم باشگاه بهترین روز تمرینی که با شاگردهام داشتم بود و چقدر عشق خدا دیدم تو حرفاشون توی نحو تمرین کردنشون عشق دیدم بعد هم کلی قشنگی دیدم یه عالمه آدم بهم ابراز عشق کردن ، «عشق تو رابطه عاطفی خلاصه نمیشه» منی که میگفتم یه رابطه عاطفی میخوام و عشق تو اون خلاصه میکردم دریغ از اینکه دختر اون عشقی که تو رابطه عاطفی هست عشق خداست از طریق یک جنس مخالف که امروز خدا از هر طرفی که حتی به ذهنم نمیگنجید برام یه عالمه عشق فرستاد اشک از چشام اومد چون میفهمیدم این خداس که داره بغلم میکنه داره میگه ایول داری امروز کنترل کردی اینم پاداش ، این همون زندگیه.

    این مکالمه این کامنت رو برای خودم مینویسم یک رد پا برای بخاطر سپردن و تثبیت باور احساس خوب، توجه به زیبایی ها =اتفاقات خوب ، پاداش شادی ذوق های پر از شوق = همون خوشبختی.

    با یه عالمه حس حال خوب از اعماق وجودم سپاس گذار الله هستم که هدایتم کرد بنویسم و رد پا رو بذارم و از پیامبر خوش خنده و خوش ذوق سپاس گذارم برای وجودش برای اینکه نفس میکشند و سلامت هستند .

    در پناه الله پر از حال خوب و سلامتی تندرستی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    حامد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1677 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استادان عزیز و دوستان گلم. استاد سپاسگزارم ازتون که با عشق این فایل ها رو آماده میکنید تا ما بتونیم با استفاده از اونها تصمیمات بهتری برای زندگی و آینده خودمون بگیریم. من تو یک شهر کوچیک تو یک محله تقریبا کوچیک و خلوت به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی به خاطر اینکه فامیلهای مادرم تو تهران بودن (مادر و خواهر و برادر و یسری از فک و فامیل های دیگه) ما تابستون ها هر سال به مدت حداقل یک ماه و بعضی وقتها بیشتر میرفتیم (یعنی مامانم و منو و داداشم،ولی بابام به خاطر شرایطی کاریش نمیتونست با ما بیاد) تهران و کلی لذت می‌بردیم و عشق و صفا میکردیم کلی امکانات جدید که تو شهر و محله ما نبود و واسه اولین بار تو تهران می‌دیدیم و تجربه اش میکردیم دیدن شهر و محله های بزرگ امکانات بیشتر ساختمون های چند طبقه که هر سال بیشتر و بیشتر می‌شد پاساژهای بزرگ و مغازه های زیاد با مشتری های زیاد و یه چیز دیگه استاد واسه اولین بار تو تهران بود که با کلوپ بازی های کامپیوتری و پلی استیشن و سونی و این جور چیزا آشنا شدیم منو داداشم یادش بخیر عجی دورانی بود و واقعا تو اون یک ماه حال ما خیلی عجیب خوب بود و همیشه موقع رفتن خیلی ذوق و شوق داشتیم و خوشحال بودیم ولی موقع برگشتن کار به گریه کردن می‌کشید مخصوصا من که آدم احساسی هستم اصلا دوست نداشتم برگردم خونه ولی چاره ای نبود خلاصه چندین و چند سال به همین منوال طی شد تا من رفتم سربازی و تو اخرای خدمت تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم تهران اونجا زندگی کنم وقتی واسه اولین بار رفتم با کلی از باورهای دربو داغونی که داشتم بعد از دو سه ماه دنبال کار گشتن و کار پیدا نکردن دست از پا درازتر برگشتم اومدم و یه چن وقت دقیقا یادم نیست چند مدت دوباره رفتم تهران البته این دفعه با زنگ یه همکلاسی دوران دبیرستان که اگه میخوای کار کنی من چند وقته تهرانم و تو شرکتم و کارش خوب اگه میتونی بیا منم که از خدا خواسته دوباره بار و بندیل کردم و عصری با اتوبوس عازم تهران شدم و صبح رفتم پیش داییم و عصر دوستم تماس گرفت که بیا ترمینال آزادی که بیام دنبالت و بریم خوابگاه و فردا پیگیر کارت بشیم منم‌ پسر خاله ام رسوند ترمینال و برگشت خلاصه ما این دوستمون رو پیدا کردیم که اونم با یکی اومده بود که میگفت مسئول خوابگاه بعد یه دوری تو محوطه ترمینال زدیم و یه شامی خوردیم یسری حرکات عجیب و غریب میدیم از اونا ولی هیچی نمی‌فهمیدم خلاصه بعد یکی دو ساعت چرخیدن تو ترمینال با بی آر تی رفتیم سمت خوابگاه رسیدیم به ایستگاه مورد نظر و دوباره حرکات عجیب و غریب می میزدن این دوستان و از یک کوچه تاریک گذشتیم (که من دیگه یواش یواش داشتم میترسیدم که بابا چرا اینا اینجوری میکنن) بعد رفتیم به بازار اون محله کوچه خیابونای شلوغ و پاساژهای بزرگ و چند طبقه دوباره فکر کنم یک ساعتی هم اونجا بودیم سه راه آذری و یافت آباد که دیگه گفتن بیاین بریم خوابگاه رفتیم دیگه سرتون رو درد نیارم نگو اونجا دارن به صورت مخفیانه بازاریابی اینترنتی یا همون گلد کوئست کار میکنن که همین الانم تو تهران هستن و کار میکنن منم از همه جا بی‌خبر یه سری حرف ها رو گفتن و انگیزه های واهی دادن بهمون گرفتار ترفند پونزی شدیم و ما هم شدیم یکی از اعضای اون گروه تو سال 97 در عرض دو سه ماه حدود 25 میلیون پول رو دادیم به باد و با هدایت خدا دیگه زندان مندان نیافتادیم دوباره برگشتیم اومدیم خونه و ودوباره روز از نوع روزی از نوع ولی تو اون دو سه ماه کلی تغیرات در وجود من رخ داد دیگه به خدا و زمین زمان فحش نمی‌دادم و کلی تغیرات دیگه و مهم ترین دستاوردش برای من آشنایی با این مباحث و پیگری این مطالب و بالا رفتم مدارم و هدایتم به این سایت الهی بود بعد از اون من فقط دنبال مباحث موفقیت بودم و کارم فقط گوش دادن به فایل ها نه فقط فایل های استاد هر کسی که تو این حوضه فعالیت می‌کرد من پیگیرش بودم ولی دیگه از یه جایی به بعد با استاد ادامه دادم و رفته رفته دیگران رو حذف کردم با برنامه های استاد پیش رفتم تا اینکه موفق به خرید دوره بینظیر 12 قدم شدم و شروع کردم به گوش دادن فایل های دوره و خیلی کم و جسته و گریخته عمل کردم به تمرینات دوره ولی خدا وکیلی نتایج خیلی بیشتر از اونچیزی بود که من عمل میکردم اون زمان هم شغل پدرم که با عموم شریک بودن ( نونوایی ) رسید به ما و من یه یکسالی اونجا رو چرخوندم البته چون سهمیه آرد به اسم عموم بود و یکم میونمون شکر آب بود اجاره کرده بودم از عموم بهش اجاره میدادم ، و رو دوازده قدم کار می‌کردم خلاصه بعد از یکسال با استفاده از آموزه های دوازده قدم و دیگر فایل های رایگان استاد من دوباره تصمیم به مهاجرت گرفتم به تهران ولی اینبار با باورهای تقریبا خوبی که ساخته بودم دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم قدم شش یا هفت بودم که همه چیز رو ول کردم و دوباره اومدم تهران و یه چند جا رفتم واسه کار که یا کارش سنگین بود یا جور نشد خلاصه بعد یک هفته یا نهایتا دو هفته خدا به وسیله یکی از دستانش یه کاری واسم ردیف کرد که خیلی پرفکت نبود ولی با روحیات و باورهای من تقریبا سازگار بود خلاصه رفتیم و کارهای قرداد و بیمه و چیزهای دیگه رو انجام دادیم بعد چند روز مشغول کار شدیم که اونم هدایت محض خدا بود چون بعدا فهمیدم که واسه کار کردن تو اونجا یه پارتی باید داشته باشی و یکی باید سفارشت رو بکنه و همه تعجب میکردن که من بدون پارتی هنین جوری اومدم گفتم کار میخوام گفتن بفرما اینم کار یه دو سه ماهی همه چیز تقریبا خوب پیشرفت درست ساعت کاری شرکت زیاد بود و خسته میشدم و تعطیلی نداشت ولی به هر حال از شرایطش بد نبود و یه حقوقی می‌گرفتیم و یکی از دلیل هاشم کار کردن رو دوازده قدم بود که نمیزاشت من زیاد درگیر نجوای ذهنم بشم و افکار منفی بیاد تو ذهنم ، بعد عید 1401 بود که گفتن باید شب کاری بیای اولش هم بهم گفته بودن که ما شیفت شبکاری هم داریم 15 روز تو ماه من که تا حالا تجربه شبکاری رو نداشتم میگفتم بابا اوکی چیزی نیست که شبکاری بهتر از روزم هست و کسی نیست که من تو قسمت انبار بودم فقط خودم‌ و یه کاریش میکنیم حالا ولی بعد که رفتم دیدم نه بابا اصلا بی‌خوابی آدم رو دیوونه میکنه اونجا بود که یواش یواش نجوا ها و افکار منفی و احساس بد شروع شد و این شیفت 15 روزه ما شد 30 روز و همزمان شد با اتمام دوره دوازده قدم و دیگه افسار این ذهن چموش رها شد و من دیگه وقتی هم نداشتم که بزارم رو دوره چون شبا که شیفت بودم و روزا هم تا میومدم خونه ( پیش دایی و مامان بزرگم می موندم) تا ساعت 7 عصر خواب بودم و بعد خوابم احساس بد و نجوا نمیزاشت اصلا سمت سایت بیام و همه این عوامل باعث شد که استعفا بدم و دوباره برگردم بیام شهر خودمون و نتایجی که گرفته بودیم هم همشون به باد رفتن حالا خیلی هم نتایج بزرگی نبود ولی واسه من تو اون برهه بد نبود ولی با یه تضاد کوچلو دوباره همه چیز برگشت به روز اول.

    تو این مدت چند بار رفتم تهران واسه مسافرت و عروسی و … هر بار که رفتم واقعا احساسم شده و همش حسرت خوردم که چرا برگشتم چون واقعا من تهران رو دوست دارم و یه جوری این شهر منو میکشه و هر وقت میرم تهران اصلا پای اومدنم نمیاد ولی میترسم دوباره برم و باز هم دوباره همین قصه تکراری برام اتفاق بیافته . ولی خیلی باید رو خودم کار کنم و این فایلها رو هزاران بار ببینم تا یک تصمیم درست بگیرم . چون وقتی که شهرستانم میگم کاش الان تهران بودم و وقتی هم که میرم تهران با یه تضاد کوچیک بهم میخورم و میخوام برگردم یا دلتنگ خونه و خونواده میشم واقعا تصمیم گرفتن برام خیلی سخت میشه و بلاتکلیف موندم تنها راه واسم بستن خودم به سایت و استفاده از محتویاتش هست.

    مرسی از استاد عزیز و دوستان همفرکانسی گلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1622 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    خداوندگارم تو را سپاس بابت هرلحظه ام که کنارم هستی

    خداوندگارم توراسپاس بابت مکان وشهر جدید

    خداوندگارم تو را سپاس بابت بودنت و هدایت هایت

    خداوندگارم توراسپاس بابت استاد عباسمتش که دستان تو شد برای این بنده که از ظلمت به نور هدایتم کردی .

    سلام و درود به استاد جان ومریم جانم

    استاد من این دوتا قسمت چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند را شنیدم ودیدم دوست داشتم بعد از شنیدن هردوتا فایل کامنت بذارم

    یعنی استاد شما بینظیرید ،اینقدر که قشنگ وکامل همه چیز را واضح توضیح دادید که قابل درک میشه برامون که واقعا انگیزه اصلی ما از مهاجرت چیه

    بهدخاطر به بقیه نشون دادنه یا واقعا میخوای دنیا را ببینی وبزرگ بشی و شد کنی وتوکلت را به خدا بسنجی.

    یه مدت پیش که هرروز یه سوره از قرآن را می‌خواندم به آیه های در مورد هجرت رسیدم که قلبم را محکم تر کرد که

    کیانی که هجرت میکنند روزی های بهشتی دریافت میکنند.

    از اون جایی که خداوند وعده هایش حق است ایمان آوردم که خداوند بهترین هدایتگرم است هرجا که باشم .

    راستش از سال 2020من با پندمیک خیلی تغییر کردم واحساس کردم نیاز دارم به تنهایی وسکوت دور بودن از اقوام .

    و همزمان هم دوره عالی قانون آفرینش راهم که خدا چقدر راحت در اختیارم گذاشت، کار میکردم .

    استاد چقدر همه چیز برام تغییر کرد وچقدر تجربه ها ونتایج عالی در همه چیز داشتم .

    منزلم عوض شدکه 15سال دوست داشت نقل مکان کنم وترس ها وبی ایمانی اجازه نمی‌داد وچقدر خوب شد برام

    میخوام بگم حتی تغغیر در محل زندگیت هم چقدر نتایج عالی داره چه برسه که آماده باشی و مهاجرت کنی به شهر و کشور دیگه.

    خلاصه از منزلم رفتم یه منزل بهتر با امکانات بهتر

    ولی بعدش گفتم سمیه تو باید شهر بهترزندکی کنی

    می‌دونی استاد,دوره عالی احساس خود ارزشمندی واقعا کوانتومی تغییرم داد .

    چقدر به این دوره نیاز داشتم وباور کردم لیاقتم را که من لایق شهر بهتر هستم .

    الان 15روز میشه از شهرم که شیراز میشه ،امدم تهران .

    چقدر عالیه ،احساس میکنم متعلق به این شهر هستم وچقدر راحتم .

    چقدر امکاناتش بهتره

    به به چالش های هم برخوردم که می‌دونم حل میشه وخدا حواسش به من هست .

    استاد،برای من که اینقدر ترس داشتم از اینکه تنها برم بیرون از خانه ،الان که در تهران هستم چقدر رشد وتغییر برای منه،

    با اینکه همسرم هنوز موفق نشده بیاد ومتوحه شدم که من باید در روابطم بهتر کارکنم وابسته نباشم وبه موقع همه چی درست میشه واگر هم فرکانسم باشه میبینمش .

    می‌خوام تو این فرصتی که دارم بیشتر روی خودم ودوره ها کارکنم واین مهاجرت را فرصتی ببینم برای رشد وامادگی بهتر.

    خدایی که من را از یه شهر آورد به شهر بزرگتر وبهتر ،حتما من را سوق میده به کشور بهتر

    وقتی که تمام بهتر بشه ودرامدم وایمان وتوکلم بهتر.

    استاد بسیار سپاسگزارم که این دوتا فایل را گذاشتید که توهم اینکه برم از اینجا به کشور دیگه در صورتی که باورمون همونه وفرار کنیم از خودمون را برامون جا بندازید .

    آزمون مهاجرت را هم انجام دادم وجوابش این بود که برای مهاجرت مناسبم .

    خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2906 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گلم

    استاد مثل همیشه تحسینتون میکنم که چقدر عالی توضیح میدین و چقدرخوب ودقیق اون باورهای رو که نیاز به خودشناسی اشاره میکنی بهش .

    استاد تو فایل قبلی هم کامنت نوشتم و اینجا هم در تکمیلش مینویسم تا به خود شناسی بیشتر برسم

    من فکر میکردم خیلی تغیر کردم اما چند تا تضاد پیش اومد و واقعا فهمیدم که درجا میزنم یعنی روی خودم کار میکنم فایل هارو گوش میدم نوشته ونکاتی رو که یادداشت کردم رو میخونم و حالمو به ذور نوشتن و خوندن و گوش دادن وکنترل ورودی ها خوب میکنم

    میگم به ذور منظورم اینه که چون واقعیت خیلی وقتا احساس بد رو دارم و همیشه در تلاشم که کاری کنم احساس خوب رو ایجاد کنم

    بخصوص فشار مالی بیشتر این احساس رو ایجاد میکنه

    اینارو نوشتم تا بگم

    خیلی از ویژگی های رو که برا ی مهاجرت نکردن هست رو دارم

    از موقعیت جدید و کار کردن با افراد جدید خیلی زود افسرده میشم و سخته برام

    همین چند وقت پیش بود وارد یه شرایطی شدم که با افراد جدید اشنا شدم چند روزی هم کار کردم از تجربیاتشون خوب هم استفاده کردم اما از درون سختم بود داشتم زجر میکشیدم .

    خودمو باشون مقایسه میکردم احساس ناتوانی داشتم در مقابلشون چون من ادمهای رو که یه ذره هم موفق باشن خیلی بلد میکنم تو ذهنم وناخوداگاه بت میسازم ازشون .

    مورد بعدی بحث وابستگی هست که فکر میکردم خیلی بهتر شدم اما یه اتفاقی افتاد فهمیدم که چقدر حالم بد شد و دلتنگ میشدم مثل قبلا هام که احساس خفگی میکردم

    یا اینکه در همین چند روز که رفته بودم تو فضای مهاجرت خود به خود هنوز که نرفتم احساس دلتنگی میکردم

    مورد بعدی بحث ارتباط بر قرار کردن با افراد جدیده که خیلی سختمه واقعا

    چون میترسم .میترسم سرم کلاه بذارن میترسم از ادمهای جدید

    وتو ذهنم اینه که ادم چرا الکی باید محبت کنه به کسی دیگه ای حتما طمعی کاری داره با هاش

    اینا همش ناخود اگاه همش برمیگرده به باورهای قبلیم

    ولی من اگاهانه دارم روی دوره ها و فایل های شما کار میکنم و خیلی هم تغیراتم خوب بوده ولی راضی کننده نبوده

    خلاصه استاد از هر لحاظی که شما فرمودین واقعیت اینه که من ویژگی های برای مهاجرت کردن ندارم

    اما بصورت هدایتی شرایطی پیش اومد که تو کامنت فایل قبلی نوشتم رفتم گذرنامه گرفتم

    و از خداوند خواستم که اگر این پیشنهادی که بهم شد کاملا هدایتی هم بود برای مهاجرت به کشور عراق برای کار باعث پیشرفت من میشود نشونه هاو کارهای بعدی رو هم بسادگی انجام دهد برام .

    استاد درسته ویژگی های مهاجرت رو خیلی کم دارم

    اما یه چیزی تودرونم میگه برو من کمکت میکنم تو برو حرکت کن

    و اینم بدون که قطعا چالش ها هستن مشکلات هستن ادم های جدید ترسهای جدید شرایط جدید باید خودتو مهک بزنی با کار کردن روی باورهات با ایمان داشتن و توکل کردن میتونی خودت رو بهبود بدی.

    و هدف های که از این تصمیمی که گرفتم برای مهاجرت (البته که خودمو سپاردم به خداوند که اگر قراره برم کارهارو به اسانی انجام بده برام )

    هدفهام واقعا به دیگران ربطی نداره

    برای چشم و هم چشمی شعاف دادن نیست

    و در واقع اصلا من کلا فکر نمیکردم به مهاجرت اما این پیشنهاد که از طرف دوستم شد برای کار

    این ایده اومد که از طرف خداونده و دقیقا ام بعد چند روز این فایل شما هم اومد یعنی همه چی با هماهنگی بوجود اومد

    و هی می اومد که برو حرکت کن تو دل ناشناخته ها برو تو دل ترسهات برو که ظرف وجود ت بزرگ تر بشه برو .

    و چون در مورد مهارت کارمم هم هست و ربط داره به شغلم قطعا درامد خیلی خوبی رو هم کسب میکنم احساس میکنم اماده ام برای یک جهش مالی و اینکه اینو همیشه به خودم میگم که این باورهای منه که زندگی رو بوجود میاره با ایمان داشتن به خدا قطعا پیشرفت میکنی و تازه من هیجی رو نمیفروشم برای رفتنم

    میرم برای کار یک سفری میرم یک ماهه که هم خودمو مهک بزنم و هم خودشناسی بهتری داشته باشم و اگر هم فهمیدم که میتونم ادامه بدهم بازم هر ماه یه بار که میام کشور خودم بخاطر تمدید گذرنامه

    خلاصه میفهمم چند مرده هلاجم و اینکه اینا از طرف خداوند اومده شک نکنم چون واقعا همش هدایتی شد

    قطعا از تمام جنبه ها

    اعتماد بنفس

    عزت نفس

    ظرف وجود

    شرایط مالی

    در تمام جنبه ها براحتی میتونم پیشرفت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    زهرا کاسه ساز گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    سلام به استادعزیزم ومریم جون مهربون وهمه بنده های خوب خدا تواین سایت

    چقدر طبق قوانین جهان هستی عمل کردن ونتیجه گرفتن لذت بخشه

    درسته که تومسیر به تضاد وچالش برمیخوریم ولی اگه حواسمون باشه وتودام نجواهای شیطان نیوفتیم پاداش ها از راه میرسه وچقدرهم دلچسبه

    استادعزیزم من میدونم که الان شخصیتم برای مهاجرت اصلا اماده نیست ومیدونم که هنوزخیلی جای کار دارم وفعلا هم برنامه ایی برای مهاجرت ندارم چون میخوام تو کارم همین جایی که هستم نتیجه بگیرم

    چون میخوام به حس خوشبختی پایداربرسم

    من الانم خیلی مواقع این حس رو دارم ولی احساس میکنم همیشگی نیست تو وجودم

    چون با برخورد با تضاد اون حسم از بین میره

    اگه به ثبات رسیده باشه که با یه تضاد نباید همه چی یادم بره

    پس من باید شخصیتم رو حسابی زیرو رو کنم

    امشب ازخداخواستم تا کمکم کنه بتونم هرلحظه این حس شکرگزازی عمیق و احساس خوشبختی رو داشته باشم که میدونم به تمرین نیاز داره

    به کنترل ذهن نیاز داره

    به تشویق وتحسین خوم تومسیر نیاز داره

    من خوشبختم چون خداهدایتم کرده وراه درست رو نشونم داده

    خوشبختم چون خداوندحامی وپشتیبانه منه

    سپاسگزارتونم استادعزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    مسعود تربتی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1689 روز

    سلام استاد عزیزم دورود

    وااای واای استاد وقعا سپاسگزارم ازت این فایل واقعا میلیاردمیلیارد ارزش داره و چقدر شما راحت دراختیارمون قراردادی و واقعا ازتون ممنون و سپاسگزارم استاد من اصلا همیشه فکر میکردم چون دارم به فایلهای عباسمنش گوش میدم و اون مهاجرت کرده پس منم قطعا باید مهاجرت کنم تا طعم خوشبختی رو بیشتر بچشم .ولی استاد چقدر قشنگ توضیح دادین این سیمانهای ذهنم تازه یکم ترک خورده از گوهرهایی که از دهان شما خارج شده .من الان تازه متوجه شدم که من همین الان همینجایی که هستم خیییلی خوشبختم من دوست دارم تعغیر کنم به خاسته هام برسم ولی از همینجایی که هستم باید لذت ببرم و خوشبخت زندگی کنم و لزوما نیاز به مهاجرت ندارم .من حرکت کردن و دوست دارم ولی لزوما نه حتما با مهاجرت من ثروتمند شدن و دوست دارم ولی نه لزوما با مهاجرت کردن .واای استاد یک دنیا ازتون ممنونم بخاطر این گوهرهای زیبایتان که همیشه مسیر زندگی رو برامون لذت و لذتبخش تر میکنین .انشالا همیشه سالم و سلامت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    افسانه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 2247 روز

    سلام استاد عزیز ومریم جون امیدوارم حالتون خوب باشه

    همزمانی الهام شدن ایده مهاجرت کردن و آپدیت جلسه اول این فایل عالی بود برام ایمانم رو قوی تر کرد که من لایق دریافت الهامات خداوند هستم

    استاد عزیز من اززمان دانشجو شدنم شهر دیگه ای بعدش شروع طرحم شهر دیگه کارکردن رو شخصیتم باعث شد قدم بزرگتری برای مهاجرت کردن به تهران بردارم وجز خدارو کمک کسی حساب نکنم من تونستم بابا ورهای توحیدی و حساب کردن رو هدایت وکمک خدا قدم بردارم مهاجرت به تهران برای من خیلی قدم بزرگی بود خداروشکر تونستم از پسش بربیام استاد عزیز من ویژگی هایی که یک شخص برای مهاجرت کردن دروجود خودش داره رو تاحد یادی باتوجه به آزمونی که دادم دارم و یه کوچولو ترمز های ذهنی رو باید برطرفش کنم که بتونم قدم بردارم اما حرف مهمی که میخوام بگم این هست که من باید هدف داشته باشم تا بخوام قدم بردارم برای مهاجرت کردن به خارج از کشور حتی وقتی تهران اومدم هدفم این بود که بتونم هدفهای جدید برایخودم تعیین کنم و قدم بردارم وواقعا با تضاد هائیکه برخوردم خیلی عالی باباورهای توحیدی تونستم از پسش بربیام وواقعا من رشد کردم از لحاظ شخصیتی. استاد عزیز میخوام بگم هدف اصلیم همونطور که خودتون گفتین برای مهاجرت این بود که بتونم رو خداحساب کنم ایمانم قوی‌تر بشه وخداهم کمکم کرد وباعث شد برای انجام هرکاری بدون مقاومت وبا قدم های محکم برم تو دل ناشناخته ها. استاد میخوام بگم من خوشبختم همین جایی که هستم. من میتونم پیشرفت رو همینجا هم داشته باشم با پشتکاری که قرار هست کشور دیگه ای داشته باشم من برای به دست آوردن پول ورسیدن به خواسته هام همین جایی که هستم میتونم باساختن باورهای درست وتوکل بر خداوباورهای توحیدی قدم بردارم من همین کشور هم میتونم یه زبان دیگه ای یاد بگیرم اگر علاقه ای به یادگیری زبان دیگه ای دارم. استاد عزیز مهاجرت باعث رشد شخصیتی من شده وقوی ترشدن ایمانم به خدا.

    بی نهایت سپاسگزارم از شما بابت آپدیت این فایل زحمتی که میکشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 982 روز

    سلام استاد

    خیلی خیلی ازتون تشکر میکنم که این فایلهارو به صورت رایگان برامون روی سایت قرار میدید تا ما به فکر کردن و شناخت خودمون بیشتر بفهمیم که چه هدفی داریم و چی از جهان هستی میخایم

    خیلی واضح توی این فایلها فهمیدم‌ که هدف من از حالا مهاجرت یا مسافرت به کشورهای خاجی اینه که میخام زیبایی ها طبیعت مکانهای کمتر دیده شده دنیارو از نردیک ببینم .

    من عاشق طبیعت درخت چمن رودخونه ابشار و دریا و ساحل هستم و دوست دارم به ازادی مالی برسم و برم یه جای زیبا و یا هر چندوقت یکبار مکانم رو تغییر بدم و توی طبیعت کنار دریا ابشار و جنگل زندگی کنم و و به دور از هر شلوغی و هیاهوی شهری برا خودم ازادانه زندگی کنم

    بیشتر مواردی که گفتید برای مهاجرت لازمه رو من میتونم بپذیرم و تغییر بدم و خودم رو تطبیق بدم اما از نظر زبان و یادگیری خیله سختمه و تو دوران مدرسه هم خیلی ضعیف بودم و در حد چند کلمه ساده یادم مونده اما به شدت دوست دارم تمام زیبایی ها رو که شما از سریال سفر به دور امریکا نشون میدید رو خودم از نزدیک ببینم.

    تا حالا چند بار شده که سفر به دور امریکا رو از اول هر روز صبح با خوردن صبحونه میبینم و دوباره برمیگردم به اول چون عاشق طبیعت و دیدن درخت و دریا و رودخونه هستم .

    یکی از موارد مهمی که توی مهاجرت هست بحث باورهای توحیدیه و این باور با تکامل به وجود میاد .

    چند وقتی بود که از لحاظ کاری و ورودی حساب تقریبا صفر شده بودم و خیلی توی سایت دنبال اشتباه و باور غلطی که باعث میشه ورودی کم بشه بودم تا اینکه دیروز خداوند هدایتم کرد و دوباره بهم یادراوری کرد که روی توحید مشکل دارم همونجا میخکوب شدم که ای وای من این چند روز همش به دنبال طلبم از افراد بودم و همیشه تو ذهنم مرور میکردم و مشرک شده بودم و نتونستم از خدا بخام و خدا هم منو به حال خودم گذاشته بود .

    خداراشکر میکنم که بازم هوامو داشت منو دید و هدایتم کرد به مسیر درست و از دیردز تا حالا که همه قدرت رو خدا دونستم و خدا رو تنها فرمانروای دنیا دونستم از جایی که فکرش رو نکردم برام مشتری اومد رزق و روزی طعام برام اومد .

    چقدر مهمه این توحیدی بودن و روی خدا حساب کردن.

    در پناه رب شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    به نام هدایت الله

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم

    خداروشکر میکنم دوست داشتم برم یک محیط ناشناخته ای که مجبور باشم به خداوند بیشتر توکل کنم یعنی میزان راحتی با مهاجرت توی ذهن من تبدیل شده بود به میزان توانایی در توکل به خداونداز خدا میخوام شجاعت عمل کردن به اون چیزهایی که به من میگه رو هم بده چون من عاشق طبیعت زیبا و مکانهای جدید و فرهنگ جدید هستم

    اما اگر باهمین ترسها و نشناختن بخام برم بازم همینم.

    پس باید بیشتر بشناسمش از همینجا بخام درکش کنم تو مسیر قدم ب قدم میشناسم و بزرگ میشم و هدایت میشم ب بهترینها

    بینهااایت سپاسگذار استاد هستم ک منو با خدای درونم اشنا کردمهاجرت همونطور که استاد فرمودن میتونه عامل پیشرفت بشه و برای بعضی هم میتونه عامل پسرفت بشه، این به روحیات افراد نگاه میکنه، یکی میتونه در شرایط سخت ذهنش رو کنترل کنه و پاداش‌ها رو دریافت کنه و یکی نمیتونه و سقوط میکنه

    در استیتی که الان هستم واقعا آرامش و امنیت و تا حدودی آزادی بیشتر نسبت به قبل و زندگی رونتر رو دارم تجربه میکنم شخصیتم خیلی بهتر و رشد یافته تر شده البته که کمال گرایی گاهی باعث میشه از صلح درونی با خودم فاصله بگیرم اما ادامه میدم با تعهد و استمرار بیشتر تا این روند منو لاجرم به آزادی و آرامش و امنیت و رضایت درونی و خوشبختی بیشتر برسونه و میدونم نقطه کمالی نیست میشه و به بینهایت آزادی در همه جنبه هامیشه رسید

    دومین ویژگی که خیلی دوست دارم تو وجودم نهادینه بشه داشتن شخصیت توحیدی و فقط و فقط متوکل بودن به تنها قدرت مطلق خدا هست که ابن مورد در حال حاضر با یه سری مسائلی که دارم سعی میکنم با هدایت خداوند با باورهای درست تو خودم بسازم خیلی خوب شدم ولی میدونم نیاره که خیلی بهتر و نهادینه تر بشه تو وجودم بشه جزئی از شخصیتم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: