https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-17 05:54:082023-07-07 09:15:54چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
939نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی دوستان هم فرکانسی عزیزم
خداوند رو سپاسگزارم برای هدایت شما برای ضبط این فایل
در مواقع من دوره ی کشف قوانین رو خریدم که به همین هدف یعنی داشتن ی رابطه ی عاشقانه سالم و درست هدایت بشم و خداوند با هدایت شما برای گذاشتن این فایل انگار بهم گفت: بیا زهرای من، این فایل هم خلاصه ی تمام چیزهایی که لازم داشتی حالا ببینم با این فایل و دوره عزت نفس و دوره ی رابطه و هدایتهای کشف قوانین چیکار میکنی ، این گوی و این میدان
برو که دیگه این دفعه حتما میرسی
واقعا ازتون سپاسگزارم برای این فایل که هر چقدر از کامل و عالی و مفید بودنش بگم کم گفتم و چقدر شما سخاوتمند هستید برای گذاشتن رایگان این فایل که مطمئنا خودتون میدونید چقدر باارزشه
سلام به استاد عزیزم مریم جان همه اعضای خانواده صمیمی ام
وقتی به فایل گوش میدادم کل گذشته ام مرور شد اینکه من چقد تو رابطه عاطفی باج میدادم باج یعنی خودمو همینطوری که بودم نمی پذیرفتم و دوست نداشتم و ارزش خودم رو به مدرک تحصیلی ، خانواده ، پول و زیبایی ظاهری و … ربط میدادم وجقد تو فشار شدید بودم و همش میپرسیدم چرا باید طرف از من خوشش بیاد و با همین باور یه رابطه عاطفی خوب رو از دست دادم کم کم دقیقا با دست خودم کاری کردم خراب شه …. چون انقد احساس لیاقتم پایین بود ترس از دست دادن بهم چیره شد
وقتی آدم خودشو ارزشمند ندونه ناخودآگاه تو ذهنش تصاویری میاد که بهش ثابت کنه تو ارزشمند نیستی
اون موقع راهشو بلد نبودم ولی بعدا که دوره عزت نفس رو خریدم متوجه شدم کمالگرایی و عدم دیدن نکات مثبتم این اتفاق رو رقم زد واسم
الان خدا رو شکر این ها رو درست کردم و کم کم احساس لیاقتم رو تو رابطه عاطفی بردم بالا ، خیلی بالا یعنی همین که استانداردام رو بردم بالا همینکه توجه کردم به نکات مثبت خودم همینکه واسه رشد خودم وقت گذاشتم کم کم تونستم بهتر شم یه اصلی رو هم همیشه دارم که قدرت زندگیم دست خودمه قدرت همیشه دست منه و من هستم که باید برام مهم باشه منم که تعیین میکنم چطور باشه ، دیگه به فراوانی اعتقاد دارم پس اجازه رفتار نامناسب و اجازه ورود فرد نامناسب رو به زندگیم نمیدم
الان دیگه میگم چرا که با ارزش نباشم حتما باید یک فرد عالی کنارم باشه ، چرا که نه ؟ و واسه لایق بودن خودم دلیل میارم با منطق دلایلی که به ویژگی هام ربط داده بشه نه به چیزهایی که تحت کنترلم نیست مثل ظاهر ، خانواده و …
ولی ازین مواردی که گفتین چندتاش هنوز هست باهام
مخصوصا زمانی که احساسم یکم بد میشه یا زمان هایی که واسه کمالگرایی خودمو سرزنش میکنم بیشتر اون باورهای محدود کننده خودشونو تو عمل نشون میدن یعنی همون موقع من آدم نامناسب رو جذب میکنم طبق الگو و طرح واره قبلیم
باور اینکه رابطه عاطفی باعث میشه تو کارم نتونم تمرکز بزارم وقتمو بگیره
باور اینکه اگه وارد رابطه شم خیلی انرژی نزارم رابطه از دست بره و طرف بره
باور اینکه آزادی منو رابطه از من میگیره و من باید محدود شم
باور اینکه وابسته بشم و نتونم از رابطه بیام بیرون اگه متوجه شم بعد یه مدت که طرف مناسب نیست
باور اینکه پسر ها خیلی شل و ول هستن و همشون کم توقع هستن که اهل پیشرفت نیستن و من باید بهشون فشار بیارم و اون کنار من رشد کنه
باور اینکه من نمی تونم ازدواج کنم چون پسره بدجوری چسبیده به خانواده اش
باور اینکه اگه الان انتخاب کنم انتخاب های بهترم رو در آینده از دست میدم پس فعلا دست نگه دارم
الان که دارم اینا رو می نویسم یه جنس از عدم لیاقت و ارزشمندی رو تو خودم دارم احساس میکنم که این باورها روی اون بنا شده
ولی خدا روشکر تو ذهنم ایجاد کردم با این باورها که چون خالق زندگیم هستم می تونم اون فردی که می خوام و اون رابطه ای که می خوام رو خلق کنم اونطوری که من دلم می خواد نه اونطوری که اطرافیانم دوست دارن یا تو جامعه الگوهاش زیاده
همه این تغییرات واسه آگاهی های بود که از آموزه ها بدست آوردم آگاهی هایی که رو منطق بنا شده بود و منو قانع می کرد به خودی خود ارزشمندم
از خدا می خوام کمکم کنه خودمو لایق فرد مناسب خودم بدونم و هر فرد نامناسب تو رابطه عاطفی اجتماعی دوستی رو با قدرت بزارم کنار
اون نقاط تاریک وجودم رو تواین موضوع بهم نشون بده و راهکارشم بهم بگه
یسری ازتجربیات خودم که بادیدن این فایل برام بازشد این که من ازبچگی به تمام اون خصوصیاتی که درخودم داشتم رودارم تجربه میکنم،که البته که اینهاروخودم بدون اگاهی خواسته بودم که الان درزندگیم تجلی پیدا کرده
که مثلا چندتا بچه داشته باشم،اسمشون چی باشع
چه شکلی باشن وهزارتا مثال این چنینی
ولی هیچوقت درموردمسایل مالی حتی باخودمم حرف نزده بودم وهمش بخاطر باورهای غلطی بود که ازگذشتگان ،مدرسه بوجود اومده که مثلا ثروتمندان وپولدارا سرشون شلوغه ارامش ندارن،همش دنبال پول هستن،ادمهای سفت وذمختی هستی خسیسن
همش به این فکر میکردم که ثروتمندا اگه برای مردم خرج نمیکنن اصلا ادم مفیدی نیستن،مغرورن،همش به این فکر میکردم که پولشون و بایدبایدبرای مردم خرج کنن اگه نکنن خیلی ………..
همین باور زنگزده باعث شده بود که بااین حالی که متوجه شدم امروز اصلاجهان تحت تاثیر افرادثروتمندقرارگرفته
وچقد افرادخلاق،ثروت ساز وچقدر مفید وخییر وبخاطرازادی مالی که دارن وتوانایی وخلق هرشغل هرکاری رو دارن
وچقدر ثروتمندان دوست داشتنی وجذاب هستن
اکثرا خوشپوش،خوشتیپ،خوش بو،به هرمکانی که وارد میش اثرمثبت میزارن
در هرشهر یا هرمحلی که سرمایه گذاری میکنن باعث رشد وزیباشدن شهر میشن
به صدها نفرمستقیم وغیرمستقیم نون میرسونه،باعث انگیزه حرکت اطرافیان میشع
الگوی مثبت میشه درجامعه
وجهان باثروتمندا زیباست خیلی زیباست
افرادی هستند باایمان وشجاع که باعث حرکت دیگران هم میشوند
خلاصه که کل زندگی در ازادی مالی خلاصه میشود
باپول ادم خوشگل میشه
باپول ادم سالم وسلامت میشه
پول داری وثروت انسان را نترس،راستگو،باجسارت،پرقدرت میکنه.
ومن باشناخت این باور فهمیدم که باقرارگرفتن درمدارثروتمندان من هم جزیی ازانها میشم مثل اونا فرد مفید وموثردرجهان میشم که اول به خودم بعد به خانوادم وبه جهان پیرامونم زیبایی وثروت ببخشم
استاد این از اون فایل ها بود که اگاهی های اون مو به تن آدم سیخ میکرد و شخصا باید هزار بار گوش بدم و عمل کنم.
استاد بخدا فکر میکنم اگه ایم فایل رو گوش نمیدادم مجرد باکره از دنیا میرفتم خدارو شکر که منم عضو ایم خانواده هستم. اخه من جوری پام رو ترمز بوده که داشته پام خورد میشده.
درس اولی که خداوند مهربانم شخص نیست بلکه سیستمی هستش که تنها خواستش اینه که منو به خواسته هام برسونه. همین یک باور تمام باور های مربوط به تقدیر میشکونه.
دومین درسی که گرفتم مربوط به این بود که بهترین راه برای شکستن باور ها و کد های مخرب دیدن ومثال زدن الگوهای موفق در اون هدف مدنظر من هستش.
شخصا همیشه در جمع دوستانم به خوشپوشی و خوشتیپی معروف هستم ولی من هیج وقت از خودم راضی نبودم اینقدر که اخیرا داشتم به این فکر میکردم که برم دستمو تا شانه تاتو بزنم که بیشتر مردم اطرافمو تحت تاثیر بذارم واقعا چه مسخره. خدای من ، چقدر خودمو خار میدیدم که باوجود این همه زیبایی، مهارت و ارزش درونی مثل یک کور در تاریکی بودم.
من25 سالمه و یک رابطه زیبا رو از خودم منع کردم و همیشه یه باور سمی رو در مغز خودم کرده بودم که در سن 28سالگی که به کمال رسیدم وارد رابطه میشم قافل از اینکه با این باور نه تنها خودم رو از سعادت تا اون سن دور کرده بودم بلکه هزاران موقعیت برای یک رابطه پاک رو هم از دست داده بودم بعلاوه که نادان بودم که هیچ کمالی وجود نداره و حتما کمالگرای رو امشب به لیست پاشنه های اشیلم اضافه میکنم.
استاد نازنین مرسی از آگهی های مه بهمون دادی بخدا من 6 ساله یک عضو غیرفعال بودم در این سایت روحانی و هیج کیفیتی هم نتونسته بودم برای خودم بسازم ولی با 1هفته فعالیت و عمل کردن دارم نور رو بخ معنا واقعی میبینم.
چقدر خوشحالم از اینکه روز به روز خوشتیپ تر و زیبا تر و خوش استایل تر میبینمت
واقعا ازت تشکر می کنم بابت انرژی که میزاری تا بهتر زندگی کنیم
هر روز که روی باورهام کار میکنم و سعی میکنم باورهای مناسب در زمینه احساس لیاقت عزت نفس و فراوانی در خودم ایجاد کنم واقعا احساس خوبی دارم و انگاری بزرگتر و وسیعتر میشم البته که باید بیشتر و بیشتر کار کنم
خیلی اعتماد به نفسم بالا میبره وقتی برخوررررررد میکنم و توی برخورررررردهای زندگیم میفهمم داره جواب میده و ایمانم قوی تر میشه اره درسته جواب داده بهتر و بیشتر کار میکنم و چقدر لذت بخشه
امیدوارم به زودی از نزدیک سعادت دیدارتو داشته باشم و عاشقانه در آغوش بگیرمت و بگم چقدر دوست دارم
یه وقتای انگار اینجا صدات میزنه بیا بیا تا جواب سوالاتو بهت بدم.باز این صدا رو نادید میگیری ولی باز میبینی کلی هماهنگی اتفاق افتاد که بیای دیگه این دفعه جدیش میگیری.
الان این اتفاق برام افتاد امروز خیلی ذهنم در گیر بود همش برام سوال بود چرا وقتی کسی بهم میگه تو چرا اینقدر نسبت به بعضی ادما بی تفاوتی بعد میگم خوب خدا خودش هست دیگه بعد خیلی جالب برمیگرده میگه خوب خدا هست ولی چه جوری؟درسته خدا هست ولی…..(هزااار تا دلی میاره که باید اینکارو کنی اونکارو کنی که فلانی ادم بشه.تو باید یکم به خودت بیای.)
تو دلم میگم ینی چی که چه جوری اگه میگی خوب خدا هست خوب هست دیگه چه جوری نداره دیگه.ینی واقعا قبلنا منم اینجوری بودم؟ینی میگفتم خوب خدا هست ولی چه جوری.
مگه میشه خدا باشه بعد تو دنبال چه جوریش باشی.
مگه میشه خدا باشه بعد کسی به زعم خودش بخاد برات مشکل درست کنه و تو که به خدا ایمان داری اون موفق بشه.
وقتی میگی خدا یعنی خدا.نمیدونم چرا بعضیا نمیفهمن چی رو دارن صدا میزنن.
وقتی میگی خدا یعنی جز اون کسی رو نداری یعنی دلت نمیخاد داشته باشی یعنی برات مهم نیس کسی رو داشته باشی دلت میخاد خودت باشی و اون.حالا هر کس هر کاری دلش میخاد بکنه.اصلا به من چه.من احتیاجی ندارم به این چیزا فک کنم چون یه بادیگارد بزرگ دارم.
173 ال عمران
الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ»؛ مؤمنان کسانی هستند که (چون) مردم به ایشان گفتند: بیشک مردم بر ضد شما گرد آمده (و بسیج شده) اند، پس از آنان بترسید، (آنها به جای ترس) بر ایمانشان بیافزود و گفتند: خداوند ما را کفایت میکند و او چه خوب نگهبان و یاوری است.
و او چه خوب نگهبان و یاوری است.
تازه تازه دارم یاد میگیرم مواظب کسی نباشم.دارم یاد میگیرم دلسوزیهای بیجا نکنم.تازه دارم یاد میگیرم ادمها همه خدا دارن من نمیتونم با دلسوزی های بیجا براشون خدایی کنم.خودم 15 سال تو در و دیوار بودم تا یاد گرفتم قانون زندگی رو.تا یاد گرفتم چه جوری از زمین خوردنام عصا درست کنم.تازه دارم یاد میگیرم هیچ وقته هیچ وقت خودمو با هیچکس مقایسه نکنم.
یاد میگیرم کوچکترین زیبایی ها رو بزرگ کنم و بزرگترین مشکلات رو کوچیک.به زیبایی ها توجه کنم تصدیق کنم تا بزرگ بشن و از نا زیباییها اعراض کنم تا کوچیک و کوچیک تر بشن.
خدایا چقدر خوبه که هستی چقدر خوبه که قانونت عوض نمیشه.هر موقع ادمای دور و برمو میبینم که تو در و دیوارن بعد تازه میفهمم من چقدر خوشبختم.شاید میلیاردر نباشم ولی خوشبختیمو با میلیاردر تو در و دیوار عوض نمیکنم.
هر روزم داره بهتر میشه.امروزم دخترم باز یه قدم دیگه برداشت الهی صدهزااار مرتبه شکرت.این قدمها خیلی کوچیکن ولی برا خودش بزرگن.
امروز پشت ماشین جدیدم بودم خدایا چه لذتی داره که به یه چیزی فک میکنی تجسم میکنی تازه همشم حال خوب داری البته با حال خوب تلاشم میکنی و بهش میرسی.
خدایا شکرت پسرم 10 سالشه 1 ماهه با باباش میره سرکار و خیلی هم علاقه داره.صبحا بدون اذیت کردن خودش پا میشه.
همیشه از خداوند یک ازدواج عالی میخواستم وبه لطف پروردگار به سمت کسانی که روابط عاطفی عالی داشتند هدایتم میشدم موقعی که این افراط را میدیدم کلی ذوق میکردم و باور میکردم که میشه روابط عالی داشت از بس که شنیده بودم رولبط الان درب و داغونه یا اصلا نمیشه رابطه خوب داشت چون جامعه بده، زمانه بده، این چیزا مال افسانه هاست ولی من هر بار که زوج های خوشبخت را می دیدم باورام قوی تر میشد که میشود میشود
یادمه یک مدتی از خداوندمی خواستم به سمت عالی ترین رایطه عاطفی هدایت شوم که به فاصله کوتاهی با استاد و خانم شایسته اشنا شدم و ایمانم صدرصدی شد
این فایل هم جواب درخواستهای من بود
انگار توی تمامی مواردی که استاد تو فایل گفتن من یکجورایی دارم لنگ میزنم و باورای اشتباهی دارم هر مورد که استاد میگفت کمی با خودم فکر میکردم میگفتم اره من این ایراد را دارم بعضی ها بادرصد بالا بعضی ها با درصد پایین تر و خوشحالم که خیلی از ایرادهامو پیدا کردم
زیبایی
خیلی مشکل با این مسئله ندارم شاید یک زمانهای کوتاهی حساس شده باشم اما دیدن یک سری اتفاقات باعث شد که ذرک کنم زیبایی خیلی نقشی در خوشبختی نخواهد داشت همکارم دختر بسیار تا بسیار زیبا،خوش تیب و قیافه ای بود خیلی هم به خودش میرسید و واقعا هم زیبا میشد همه و خودش این باورو داشتند که با این قیافه ازدواج عالی خواهد داشت، همه میگفتتند تیپ و قیافه ات از ان مدلهایی است که مردها میپسندند ولی این فرد در سن بالا با فردی که از نظر تیپ و قیافه نقطه مقابل خودش بودازدواج کرد ،طرف مقابلش فردی عصبی وایراد گیر،و…اصلا ذره ای توجه به زیبایی هاش خانمش نداشت و گویا با این خانم فقط به این دلیل زدواج کرده بوذ که به رخ یک عده ای بکشد ، بر اساس انچه همکارم تعریف میکرد همسرش رفتار بسیار سرد سردی باهاش داشت که ایشون همان اوایل چندین بار تصمیم به طلااق گرفت
اما شخص دیگری قیافه کوتاه و چاق با یک شکم بزرگ که انگار 4قلو حامله است از این قیافه هایی که به اصطلاح اقایون نمیپسندند با مردی که نقطه مقابل خودش از نظر تیپ و قیافه بود ازدواج کرد و بسیار هم همدیگرو دوست دارند با دیدن اتفاقاتی شبیه این بارها و بارها بهم ثابت شده که زیبایی نمیتواند نقش مهمی در ازدواج عالی داشته باشه
احساس لیاقت
استاد اینجا صحبت جالبی در مورد احساس لیاقت داشتند که گویا با صحبتهایی که شنیده و خونده بودم متفاوت بود
مدتی تو زمینه ازدواج مطالعه میکردم و وفایلهای اساتیید این حوزه را گوش میدادم اکثرا این بحث را مطرح میکردند بافردی که دقیقا هم سطخ و مثل شما ست نه بالااتر از خودتون ازدواج کننیدچرا که غیر از رفتار به جدایی ختم میشود و اگر موردی غیر هم سطح داشنیید نپذیرید و یا خواستگاری نروید حتی از نظر سنی، دینی مذهبی منطقه جغرافیایی و تحصیلات و……مثل هم باشید و داستانها و داستانها تعریف میکردند ذر مورد افرادی که غیراز این عمل کردندو چه زندگی های تلخی داشتند
ولی کامنت دوستان را که میخوندم مواردی نوشته بودند که فقط به خاطر احساس بی لیاقتی طرف مقابلشون رهاشون کرده بود نه چیز دیگه ای
باور کمبود
این باور یکی از خانمان براندازترین باورهایی است که میتواند در ازدواج وجود داشته باشد این اواخر شاهد ازدواج های بسیار درب و داغونی بودم که از همین باور نشات میگرفت خصوصا بین خانمها این باور قوی تر است در نتیجه فرد با یکی پر از مشکلات روحی و اخلاقی ازدواج میکرد چونکه اعتقاد داشت مرد خوب نیست یا تو جنگ کشته شدند این بده بهتر از هیچی است اعتقاد داشتند این افراد را میریم ان جور که خواستیم میسازیم و چقدر این افراد تشویق میشدند که بروید این افراد راکمک کنید در مسیر درستی قرار گیرند و ثواب ببرید
که اغلب اوقات این اتفاق نمی افتاد و ان خانم شرایط بسیار بسیار سختی رو تحمل میکرد و میگفت شرایط جامعه این جوریه دیگه باید تحمل کرد سرنوشت ما این بوده
یابا این باور کمبود چندین نفر چه اقا چه خانم با هم سر به دست اوردن یک ادم به اصطلاح خوب دعوا میکردنند چون دیگه نیست
از خدواند هدایت میخواهم برای ساختن باورهای عالی خصوصا احسااس لیاقت یاری ام کند
با سلام خدمت استاد عزیزز از خدا می خوام دریافت های شما را روز به روز بیشتر کند والبته تشکر ویژه از اینکه از تمام زندگی شخصی خودتون مایه میگذارید و این خیلی ارزشمند و قابل تقدیره
من چند روزی بود که دقیقا علی رقم مسیرشغلی بسیار جدید و جذاب و نو که اتفاقا در خصوص کشف استعداد از مسیر علم اعصاب هست قرار گرفتم وچون به خوشحالی و خوشبختی آدم ها کمک میکنه مطمن بودم کسب وکار عالیه اما عجیب بود که هیچ پروژه یا کار پولسازی نصیبم نمیشد امشب چند باور اشتباه رو شناسایی کردم که بر خودم واجب دیدم به اشتراک بگذارم فقط از خدا میخوام کمکم کنه که بتونم با برطرف کردنش گزارش پیشرفت کارمو برای دوستان همینجا به اشتراک بگذارم
1- باور اشتباه که آدمها برای کشف استعدادشون پول خرج نمیکنن
2- آدم ها نسبت به این موضوع بیتفاوت هستند
3- هنوز تیم خوبی ندارم
4- در ایران خیلی شرکت ها و آدم ها به کار علمی اهمیت نمیدهند
استاد عزیز قبل از هرچیز خواستم ی خواهشی محضر عزیز وبزرگوارتان داشته باشم واونم اینه که اگه میشه درمورد روابط عالی داشتن بیشتر فایل محبت بفرمایید
چون شما وخانم شایسته عزیز الگوهای بسییییار موفقی هستید درداشتن یک رابطه عالی عاشقانه وبطبع حرفهای گرانبهای شما خیللللی تاثیرگذارهست چون واقعی وعملی هست وصرفا حرف قشنگ زدن نیست
واقفا که ارزش این فایل قابل بیان نیست بسکه حرفهای ازجنس واقعیتی ناب ناب درآن بیان شده
من خودم با گوشت پوست واستخوان درکش میکنم
من دریک خانواده خیلی اصیل وبافرهنگ بزرگ شدم
پدرم فرهنگی زمان شاه بود که اون موقع برای خودشون بروبیایی داشتند ومادرم هم خیلی خورشون یک خانم بافرهنگ میدونستند
من الان نزدیک به چهل وچهارپنج سال سن دارم یادم اون موقع که خیلی کوچک بودم یه آقا وخانمی توخونه ما کارهای خونمونو انجام میدادن وپدرومادر من بروبیایی برای خودشون داشتند.
اما توهمین خونواده من خیلی باورهای اشتباه یادگرفته بودم
پدرومادرمن درعین این حداز اصالت وفرهنگ ولی دوتاشون آدمهای خیلی مغروررری بودند منظورم توبیان احساسات کلامی هست
یعتی بااینکه عملللللا خیلللللی احترام هموداشتند ومن درعمل به عینه میدیدم ولی دربیان خیلی مغرور بودند. واین دقیقا درمن هم شکل گرفته بود البته من این مدتی که افتادم درمسیر آگاهی وبیداری به اینچیزا رسیدم ولی قبلا علت همه مشکلاتمو عوامل بیرونی میدونستم وهمیشه حس قربانی بودنو داشتم
یه مورد دیگه اینکه الان که بچگی خودمو شخم زدم بهش رسیدم من آدم بی اعتماد شکاک مچ گیر وکنترل گری بودم ووقتی رفتم توبچگیم که علتش چی بوده یاد اومد که من گاهن تودوران بچکی که گاهی اشتباهی ازم سرمیزد که اکثرا هم سهوی بودند وبیشتر از اون تشخیص نمیدادم وقتی مامان متوجه میشد میگفتم آره مامان جان من این اشتباهو کردم ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما شما بهم قول بدید به بابا نگید
ومادر عزیزتراز جانم به خیال خودش که میخواسته کار از محکم کاری عیب نکنه قشنگ اونو میزاشت کف دست بابام وردز بعد من توسط بابام مواخده میشدم که چرا فلان رفتار اشتباهو انجام دادم وگاهی تواتاق حبس میشدم که تنبیه بشم برای دفعه های بعدی
اونوقت نتیجش چی شد صربه شدید به اعتماد من
چون من مادرمو محرم خودم میدونستم ولی اونجوری صربه میخوردم بمرور که بزرگتر شدم دیگه اعتمادمو از دست داده بودم به همه شک داشتم وترجیج میدادم با کسی زیاد صمیمی نشم
یا گاهی که مثلا بادوستی چیزی تودوران بچکیم دعوا داشتم مامانم عوض اینکه درکم کنه ویه ذره هم بمن حق بده همیشه قضاوتم میکرد که نه رفتار تو اشتباه بوده ونباید فلان کارو میکردی حالا این رفتار مامانم باعث شده بود که چون درعالم بجگی این برداشتو داشتم که من گوش شنوایی برای حرفهام ندارم وشنیده نمیشم
دیگه حرف نمیزدم وهمیشه حتی وقتی حق بامن بود سکوت میکردم وفقط دچار خشم فرخورده میشدم ولی از اونطرف خیلی زود رنح وقهر قهرو شده بودم اینهارا گفتم که متوجه باشید که من دربچگی با چه باورهایی بزرگ شدم البته که پدرومادر عزیزمو ازصمیم قلب میبخشم،وعاشقانه دوستشون دارم چون میدونم اونها درسطح آگاهی اونزمان خودشون با من رفتار میکردند وفکر میکردن این بهترین روش تربیت بچه هست وخیر وصلاح من را میخواستند ولی اینها چه باورهایی درمن ساخت استاد عزیزم
گذشت وگدشت من داشنگاه رشته پرستاری قبول شدم یکی از پسرهای فامیلهای نزدیکمون خواستگار من شدند وچون خونواده بسیاررررربافرهنگی بودند ودرسطح خونوواده خودمون بودند ما نامزد هم شدیم
استاد نگم براتون که این پسر قدددددر انسان شریفی بودند
وواقعا این حرف استادو باید باطلا نوشت که اگه خواستید ازدواج کنیید خانواده را خیللللی مهم بدونید چون شخصیت هرفرد در خانواده اش وسطح فرهنگی اون خانواده مشخص میشه واینهاهم واقعا فرهنگ بالایی داشتندوبرخلاف خانواده ما اونها خیللللی راحت ابراز احساسات میکردند وواقعا بعدا دقت کردم دیدم مخصوصا پدر بزدگوارشون واقعا انسان شریفی بودند وخیلی به اعصای خانواده ابراز احساسات میکر د وبچه ها هم همه یاد گرفته بودند
اینقدر ایشون دردوران نامزادی بمن ابراز علاقه میکردند که قابل توصیف نیست واقعا.
خیلی هم تم هنری عالی داشتند هم درخطاطی نقاشی های عالی هم متن های ادبی بینطیری که روح رابه پرواز درمیاورد
اونموقع که موبایل نبود تلفن بود ونامه ونامه هایی که مینوشتند هرچقدر میخوندم سیر نمیشدم بسکه دلی بود وزیبا
درعوض اونههههههههمه محبت اوشون من یک غرور وحشتناک داشتم درابراز احساسات خودم
با وجودی که خیللللللی ازدرون دوستشون داشتم ولی انگاه گنگ شده بودم وحتی یک بار احساس واقعی خودموم بهش نشون ندادم
یادمه گاهی که تلفن میزدند از من میرسیدند که نظرت راجع به من چیه وچه احساسی داری اصلا منو دوست داری
من همیشه میکفتم نه
بعد علتشو میپرسید دقیقا حرفهای بابا ومامانمو تحویلش میدادم
مثلا ایشون با وجودی که انسان بسیییییارشریفی بودند ولی خوب خیلی توسخنوری درمجالس انچنان سخنوری نمیکردن
مامانم همیشه میگفت مرد اونه که بتونه سخنور قهار وقابلی باشه وراحت یه مجلسو به دست بگیره
ومن اینو مرتب به ایشون میگفتم
یا بارها شنیده بودم که فقط دکتر مهندس ووکیل اگه باشی دیگه نونت توروغنه بقیه دیگه هیچ هیچ وایشون که فوق لیساتس زیست شناسی داشتند بهشون میگفتم رشته شما خیلی بی ارزش هست وآینده ای نداره
خلاصه این انسان شریف که واقعا از صمیم قلب متو دوست داشتند وچقددددددددر در عوض اونهمه بی احساسی من احساسات نشون میدادند به این نایجه رسیدن که من هیچ علاقه ای بهشون ندارم ورابطه ما دربدترین شکل بهم خورد ومن بعداز رفتن ایشون بیشتر متوجه شدم که چقدددددر دوستشون داشتم ولی غرورم اجازه ابراز احساساتو بمن نمیداد
مدتی دراین بحران بودم وگذشت وگذشت تا یکی دیگه ار پسرای فامیلمون که اتفاقا مهندس نفت هم بودتد خواستگار من شدند چفدر خوتواده ماهم خوشحال بودند ولی استاد برخلاف اون قبلی من از همون اول اول احساس خوبی نداشتم
اون اولی را احساسم خیلی خوب بود ولی ابراز نمیکردم ولی ابشونو اصلا احساسم خوب نبود وواقعا که احساس جی پی اس مسیر درست یا اشتباه هست
ولی خوب بسیییییار سخنور قابلی بودتد قدرت رهبری عالی ومهندس تفت هم بودند
دیگه بهرصورت ما ازدواج کردیم وتازه بعداز ازدواج فهمیدم که دقیقا اون رفتارهای اشتباهی که من یادگرفته بودم ایشون خیلللللی شدیدتر از من یادگرفته بود
مثلا پدر ایشون اعتقاد دارن که احساساتو نباید به زن نشون داد وفقط درعمل تشون بدی همین و6پسرش دقیقا همینطور هستتد مثلا همسر من با وجوددددی که خیللللی درعمل نشون میده که چقدر ماهارا دوست داره ولی غروری داره درگفتن که نگو ونپرس ومن الان متوجه شدم که خدای بزرگ منو باسایه هام روبه رو کرد یا همون بی اعتمادی منو ایشون هم درخانوادش یادگرفته اون زودرنجی من ایشون تازه خیللللی بدتر از منه ودروااقع منو اوس کریم با باورها ورفتارهای اشتباهم روبه رو کرد وچون الان3تا بچه هم دارم دلم خیلی میخواد که بتونم اونقدری تغیییر کنم که دوتامون درکنار هم به آرامش وحال خوب پایدار برسیم البته تا اندازه ای هم موفق بودم ولی خوب تا اون آرامش واقعی خیلی باید کار کنم وریشه ای اینها راحل کنم
یه چیزو هم که خیللللی از صمیم قلب آرزودارم اینه که برسه به اونجایی که آقایون در ایران اینهممممممممممه سنگ بلدم بلدمو به سینه نزنن وبیان تو مسیر آگاهی که واقعا آگاهی وبیداری آدموبه آرامش وحال خوب پایدار میرسونه ولی استاد نگم از غرور بیجایی که آقایون بزرگوار در ایران عزیز دارن که بنظرم درسطح جهانی رکورد میاریم
به امید روزی که خودشناسی بشه جز ضرورررریات واقعی واقعی واقعی یک زندگی هم برای خانمها وهم آقایان
خداروشکر میکنم که میتونم هر شب کامنت بذارم و به یاد بیارم امروز چطور بود؟چه درس هایی یادگرفتم؟ چه زیبایی هایی توجهم جلب کرد؟چطور با چالش ها روبرو شدم؟
این نعمتی که باید براش هزاران بار خداروشکر کنم و این تنها بخشی از خوبی هاش بماند که چه دوستای خوب و همفرکانس پیدا کردم
چه آدم هایی دیدم که برخلاف عموم جامعه نگاه میکنن و لذت میبرن و خواسته هاشون محقق میکنن
خداروشکر برای این فرصت طلایی که به قول خانم شایسته، سود سود سود …
هر روز اتفاقی میفته که بهم ثابت کنه مسیر درسته!دیشب قبل از خواب یادم آمد یه کاری پیگیری نکردم و خب ممکن که تو کارم چالش ایجاد کنه
اگه منه قبل بود آنقدر به این موضوع فکر میکرد و تصویرسازی منفی میکرد که محروم میشد از خواب شب!
اما من تو همون موقع به خودم گفتم عیبی نداره هر چی میخواد بشه من تمرکز میزارم رو باقی کار ،جوری که اگه اون خوب پیش نرفت نگران چیزی نباشم
امروز ظهر خودشون باهام تماس گرفتن و گفتن پیگیر کارامن!
برای شما ها طبیعی ولی برای من خیلی جدید بود که به موضوعی فکر کنم و خودشون فردا همون روز تماس بگیرن بدون اینکه قرار باشه اینکار بکنن
و این حتما پاسخ جهان به کنترول من نسبت به احساس و فرکانسم بود
تو کامنت ها خونده بودم که بچه ها آیه ای مینویسن، برخلاف گذشته ،گفتم برم سراغ قرآن(همون موقع که منتظر بودم دوباره زنگ بزنن تا کد بهشون بگم و مطمئن بودم الخیر فی ما وقع)
و ببینین چه آیه ای…
[یقینا سرپرست و یار من خدایی است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستی و یاری میکند ]
صفحه با این آیه شروع شده بود !اولین بار بود که ،کتابی که گذشته یه کتابی مثل بقیه کتاب ها بود برای من حرفی داشت
و بماند که باقی سوره چقدر حرفای که میخواستم بهم میگفت
من اون لحظه واقعا حس کردم که خدا از من پذیرفته که یار و یاورم این روزا خدا میدونم
اون شرک ها و قدرت هارو دیده که دارم از بین میبرم
واقعا لحظه قشنگی بود در جدیدی به روم باز شد و بازهم حس میکنم رفتم مرحله بعد
خداروشکر که فرصت بهتر زندگی کردن دارم واقعا دارم از زندگی لذت میبرم
به نام رب العالمینم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی دوستان هم فرکانسی عزیزم
خداوند رو سپاسگزارم برای هدایت شما برای ضبط این فایل
در مواقع من دوره ی کشف قوانین رو خریدم که به همین هدف یعنی داشتن ی رابطه ی عاشقانه سالم و درست هدایت بشم و خداوند با هدایت شما برای گذاشتن این فایل انگار بهم گفت: بیا زهرای من، این فایل هم خلاصه ی تمام چیزهایی که لازم داشتی حالا ببینم با این فایل و دوره عزت نفس و دوره ی رابطه و هدایتهای کشف قوانین چیکار میکنی ، این گوی و این میدان
برو که دیگه این دفعه حتما میرسی
واقعا ازتون سپاسگزارم برای این فایل که هر چقدر از کامل و عالی و مفید بودنش بگم کم گفتم و چقدر شما سخاوتمند هستید برای گذاشتن رایگان این فایل که مطمئنا خودتون میدونید چقدر باارزشه
عاشقانه دوستتون دارم ️️
بنام خدای زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم مریم جان همه اعضای خانواده صمیمی ام
وقتی به فایل گوش میدادم کل گذشته ام مرور شد اینکه من چقد تو رابطه عاطفی باج میدادم باج یعنی خودمو همینطوری که بودم نمی پذیرفتم و دوست نداشتم و ارزش خودم رو به مدرک تحصیلی ، خانواده ، پول و زیبایی ظاهری و … ربط میدادم وجقد تو فشار شدید بودم و همش میپرسیدم چرا باید طرف از من خوشش بیاد و با همین باور یه رابطه عاطفی خوب رو از دست دادم کم کم دقیقا با دست خودم کاری کردم خراب شه …. چون انقد احساس لیاقتم پایین بود ترس از دست دادن بهم چیره شد
وقتی آدم خودشو ارزشمند ندونه ناخودآگاه تو ذهنش تصاویری میاد که بهش ثابت کنه تو ارزشمند نیستی
اون موقع راهشو بلد نبودم ولی بعدا که دوره عزت نفس رو خریدم متوجه شدم کمالگرایی و عدم دیدن نکات مثبتم این اتفاق رو رقم زد واسم
الان خدا رو شکر این ها رو درست کردم و کم کم احساس لیاقتم رو تو رابطه عاطفی بردم بالا ، خیلی بالا یعنی همین که استانداردام رو بردم بالا همینکه توجه کردم به نکات مثبت خودم همینکه واسه رشد خودم وقت گذاشتم کم کم تونستم بهتر شم یه اصلی رو هم همیشه دارم که قدرت زندگیم دست خودمه قدرت همیشه دست منه و من هستم که باید برام مهم باشه منم که تعیین میکنم چطور باشه ، دیگه به فراوانی اعتقاد دارم پس اجازه رفتار نامناسب و اجازه ورود فرد نامناسب رو به زندگیم نمیدم
الان دیگه میگم چرا که با ارزش نباشم حتما باید یک فرد عالی کنارم باشه ، چرا که نه ؟ و واسه لایق بودن خودم دلیل میارم با منطق دلایلی که به ویژگی هام ربط داده بشه نه به چیزهایی که تحت کنترلم نیست مثل ظاهر ، خانواده و …
ولی ازین مواردی که گفتین چندتاش هنوز هست باهام
مخصوصا زمانی که احساسم یکم بد میشه یا زمان هایی که واسه کمالگرایی خودمو سرزنش میکنم بیشتر اون باورهای محدود کننده خودشونو تو عمل نشون میدن یعنی همون موقع من آدم نامناسب رو جذب میکنم طبق الگو و طرح واره قبلیم
باور اینکه رابطه عاطفی باعث میشه تو کارم نتونم تمرکز بزارم وقتمو بگیره
باور اینکه اگه وارد رابطه شم خیلی انرژی نزارم رابطه از دست بره و طرف بره
باور اینکه آزادی منو رابطه از من میگیره و من باید محدود شم
باور اینکه وابسته بشم و نتونم از رابطه بیام بیرون اگه متوجه شم بعد یه مدت که طرف مناسب نیست
باور اینکه پسر ها خیلی شل و ول هستن و همشون کم توقع هستن که اهل پیشرفت نیستن و من باید بهشون فشار بیارم و اون کنار من رشد کنه
باور اینکه من نمی تونم ازدواج کنم چون پسره بدجوری چسبیده به خانواده اش
باور اینکه اگه الان انتخاب کنم انتخاب های بهترم رو در آینده از دست میدم پس فعلا دست نگه دارم
الان که دارم اینا رو می نویسم یه جنس از عدم لیاقت و ارزشمندی رو تو خودم دارم احساس میکنم که این باورها روی اون بنا شده
ولی خدا روشکر تو ذهنم ایجاد کردم با این باورها که چون خالق زندگیم هستم می تونم اون فردی که می خوام و اون رابطه ای که می خوام رو خلق کنم اونطوری که من دلم می خواد نه اونطوری که اطرافیانم دوست دارن یا تو جامعه الگوهاش زیاده
همه این تغییرات واسه آگاهی های بود که از آموزه ها بدست آوردم آگاهی هایی که رو منطق بنا شده بود و منو قانع می کرد به خودی خود ارزشمندم
از خدا می خوام کمکم کنه خودمو لایق فرد مناسب خودم بدونم و هر فرد نامناسب تو رابطه عاطفی اجتماعی دوستی رو با قدرت بزارم کنار
اون نقاط تاریک وجودم رو تواین موضوع بهم نشون بده و راهکارشم بهم بگه
سلام معصومه عزیز
شما هم از جمله کسانی هستی که با کامنتات منو بوجد میاری.
خواسته خلق اون چیزی که دلت میخواد و میخای فوق العاده ست.
ترمزهایی ( ترسها)که داری و مانع هست رو میتونی با باورهای منطقی و صحیح کم رنگ کنی..
باور به اینکه من لایق همسری مستقل و آزاد هستم که وابسته من نیست و منو محدود نمیکنه.
باور به اینکه انتخابم میتونه بهترین انتخاب برای الانم من باش
باور به اینکه انتخاب من موجب رشدم و تکمیل تر شدن شخصیتم میش
باور اینکه رابطه میتونه انرژی منو بیشتر کنه تا بتونم تمرکز بیشتری بزارم روی معاملاتم
باور اینکه من بخودی خود ارزشمندم و لایق همسری مهربان و صادق و ارزشمندم.
باور اینکه “من همیشه نمی تونم آنچه را که بیرون می گذرد کنترل کنم. اما همیشه می تونم آنچه را که در درونم میگذره کنترل کنم.”
کمال گرایی مانع حرکت میشه و اینکه شما لایق بهترین ها یید
سلام به شما دوست عزیز من
ممنونم که جواب مسئلمو انقد واضح گفتین
با خوندن برعکس اون باورهای اشتباهم همون لحظه یه حس خوبی بهم دست داد … احساس کردم انرژی افکارم تو اون مورد تغییر کرد و تو فکر رفتم …… چه خوب
باور اینکه رابطه میتونه انرژی منو بیشتر کنه تا بتونم تمرکز بیشتری بزارم روی معاملاتم
شما جواب هاتون برای من خیلی مفید بوده خدا رو شکر
بنام خداوندوهاب بخشنده
وباتشکرازاستادعالیقدر
یسری ازتجربیات خودم که بادیدن این فایل برام بازشد این که من ازبچگی به تمام اون خصوصیاتی که درخودم داشتم رودارم تجربه میکنم،که البته که اینهاروخودم بدون اگاهی خواسته بودم که الان درزندگیم تجلی پیدا کرده
که مثلا چندتا بچه داشته باشم،اسمشون چی باشع
چه شکلی باشن وهزارتا مثال این چنینی
ولی هیچوقت درموردمسایل مالی حتی باخودمم حرف نزده بودم وهمش بخاطر باورهای غلطی بود که ازگذشتگان ،مدرسه بوجود اومده که مثلا ثروتمندان وپولدارا سرشون شلوغه ارامش ندارن،همش دنبال پول هستن،ادمهای سفت وذمختی هستی خسیسن
همش به این فکر میکردم که ثروتمندا اگه برای مردم خرج نمیکنن اصلا ادم مفیدی نیستن،مغرورن،همش به این فکر میکردم که پولشون و بایدبایدبرای مردم خرج کنن اگه نکنن خیلی ………..
همین باور زنگزده باعث شده بود که بااین حالی که متوجه شدم امروز اصلاجهان تحت تاثیر افرادثروتمندقرارگرفته
وچقد افرادخلاق،ثروت ساز وچقدر مفید وخییر وبخاطرازادی مالی که دارن وتوانایی وخلق هرشغل هرکاری رو دارن
وچقدر ثروتمندان دوست داشتنی وجذاب هستن
اکثرا خوشپوش،خوشتیپ،خوش بو،به هرمکانی که وارد میش اثرمثبت میزارن
در هرشهر یا هرمحلی که سرمایه گذاری میکنن باعث رشد وزیباشدن شهر میشن
به صدها نفرمستقیم وغیرمستقیم نون میرسونه،باعث انگیزه حرکت اطرافیان میشع
الگوی مثبت میشه درجامعه
وجهان باثروتمندا زیباست خیلی زیباست
افرادی هستند باایمان وشجاع که باعث حرکت دیگران هم میشوند
خلاصه که کل زندگی در ازادی مالی خلاصه میشود
باپول ادم خوشگل میشه
باپول ادم سالم وسلامت میشه
پول داری وثروت انسان را نترس،راستگو،باجسارت،پرقدرت میکنه.
ثروتمندی وپولداری اعتمادبنفس ادم وبه طرزعجیبی بالامیبره وادمو توانمند میکنه
واین بالاترین وزیباترین حس دنیاست
ومن باشناخت این باور فهمیدم که باقرارگرفتن درمدارثروتمندان من هم جزیی ازانها میشم مثل اونا فرد مفید وموثردرجهان میشم که اول به خودم بعد به خانوادم وبه جهان پیرامونم زیبایی وثروت ببخشم
اگه سازنده ی موفق ساختمان بشم به چندصدنفر میتونم نون برسونم،
من جزءثروتمندان میشم،مثل اونا بشم
خالق زندگی خودم بشم
بهترین خونه ها،بهترین ویلابااستخروامکانات عالی
بهترین ماشینها
وای خدا بهترین موتورموجود دردنیا
بهترین نژاد اسب (ولذت داشتنننن)
ولذت خریدهرچی که بخام باخیال اسوده بالاترین لذتهاس
توانمندی وپولداری چیزی است که خدابیشترازما میخادکه ماپولداروثروتمند بشیم
بعداین فایل متوجه شدم خدابیشترازما دوست داره ما
ازادی مالی داشته باشم
ازادی مکانی داشته باشم
ازادی زمانی داشته باشم
که همه این اگاهیها بعدازاین فایل برام روشن شد
وخداروهزاران بارشاکر وسپاسگذارم بابت اینهمه نعمت
ثروتمند وسعادتمندباشید
سلام به هم خانواده های عزیزم و استاد گلم
استاد این از اون فایل ها بود که اگاهی های اون مو به تن آدم سیخ میکرد و شخصا باید هزار بار گوش بدم و عمل کنم.
استاد بخدا فکر میکنم اگه ایم فایل رو گوش نمیدادم مجرد باکره از دنیا میرفتم خدارو شکر که منم عضو ایم خانواده هستم. اخه من جوری پام رو ترمز بوده که داشته پام خورد میشده.
درس اولی که خداوند مهربانم شخص نیست بلکه سیستمی هستش که تنها خواستش اینه که منو به خواسته هام برسونه. همین یک باور تمام باور های مربوط به تقدیر میشکونه.
دومین درسی که گرفتم مربوط به این بود که بهترین راه برای شکستن باور ها و کد های مخرب دیدن ومثال زدن الگوهای موفق در اون هدف مدنظر من هستش.
شخصا همیشه در جمع دوستانم به خوشپوشی و خوشتیپی معروف هستم ولی من هیج وقت از خودم راضی نبودم اینقدر که اخیرا داشتم به این فکر میکردم که برم دستمو تا شانه تاتو بزنم که بیشتر مردم اطرافمو تحت تاثیر بذارم واقعا چه مسخره. خدای من ، چقدر خودمو خار میدیدم که باوجود این همه زیبایی، مهارت و ارزش درونی مثل یک کور در تاریکی بودم.
من25 سالمه و یک رابطه زیبا رو از خودم منع کردم و همیشه یه باور سمی رو در مغز خودم کرده بودم که در سن 28سالگی که به کمال رسیدم وارد رابطه میشم قافل از اینکه با این باور نه تنها خودم رو از سعادت تا اون سن دور کرده بودم بلکه هزاران موقعیت برای یک رابطه پاک رو هم از دست داده بودم بعلاوه که نادان بودم که هیچ کمالی وجود نداره و حتما کمالگرای رو امشب به لیست پاشنه های اشیلم اضافه میکنم.
استاد نازنین مرسی از آگهی های مه بهمون دادی بخدا من 6 ساله یک عضو غیرفعال بودم در این سایت روحانی و هیج کیفیتی هم نتونسته بودم برای خودم بسازم ولی با 1هفته فعالیت و عمل کردن دارم نور رو بخ معنا واقعی میبینم.
پرپرتم.
سلام استاد عزیزم
چقدر خوشحالم از اینکه روز به روز خوشتیپ تر و زیبا تر و خوش استایل تر میبینمت
واقعا ازت تشکر می کنم بابت انرژی که میزاری تا بهتر زندگی کنیم
هر روز که روی باورهام کار میکنم و سعی میکنم باورهای مناسب در زمینه احساس لیاقت عزت نفس و فراوانی در خودم ایجاد کنم واقعا احساس خوبی دارم و انگاری بزرگتر و وسیعتر میشم البته که باید بیشتر و بیشتر کار کنم
خیلی اعتماد به نفسم بالا میبره وقتی برخوررررررد میکنم و توی برخورررررردهای زندگیم میفهمم داره جواب میده و ایمانم قوی تر میشه اره درسته جواب داده بهتر و بیشتر کار میکنم و چقدر لذت بخشه
امیدوارم به زودی از نزدیک سعادت دیدارتو داشته باشم و عاشقانه در آغوش بگیرمت و بگم چقدر دوست دارم
ارادتمند شما
حسام
سلام سلام
رد پای 9 از تعهد 40 روزه.
یه وقتای انگار اینجا صدات میزنه بیا بیا تا جواب سوالاتو بهت بدم.باز این صدا رو نادید میگیری ولی باز میبینی کلی هماهنگی اتفاق افتاد که بیای دیگه این دفعه جدیش میگیری.
الان این اتفاق برام افتاد امروز خیلی ذهنم در گیر بود همش برام سوال بود چرا وقتی کسی بهم میگه تو چرا اینقدر نسبت به بعضی ادما بی تفاوتی بعد میگم خوب خدا خودش هست دیگه بعد خیلی جالب برمیگرده میگه خوب خدا هست ولی چه جوری؟درسته خدا هست ولی…..(هزااار تا دلی میاره که باید اینکارو کنی اونکارو کنی که فلانی ادم بشه.تو باید یکم به خودت بیای.)
تو دلم میگم ینی چی که چه جوری اگه میگی خوب خدا هست خوب هست دیگه چه جوری نداره دیگه.ینی واقعا قبلنا منم اینجوری بودم؟ینی میگفتم خوب خدا هست ولی چه جوری.
مگه میشه خدا باشه بعد تو دنبال چه جوریش باشی.
مگه میشه خدا باشه بعد کسی به زعم خودش بخاد برات مشکل درست کنه و تو که به خدا ایمان داری اون موفق بشه.
وقتی میگی خدا یعنی خدا.نمیدونم چرا بعضیا نمیفهمن چی رو دارن صدا میزنن.
وقتی میگی خدا یعنی جز اون کسی رو نداری یعنی دلت نمیخاد داشته باشی یعنی برات مهم نیس کسی رو داشته باشی دلت میخاد خودت باشی و اون.حالا هر کس هر کاری دلش میخاد بکنه.اصلا به من چه.من احتیاجی ندارم به این چیزا فک کنم چون یه بادیگارد بزرگ دارم.
173 ال عمران
الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ»؛ مؤمنان کسانی هستند که (چون) مردم به ایشان گفتند: بیشک مردم بر ضد شما گرد آمده (و بسیج شده) اند، پس از آنان بترسید، (آنها به جای ترس) بر ایمانشان بیافزود و گفتند: خداوند ما را کفایت میکند و او چه خوب نگهبان و یاوری است.
و او چه خوب نگهبان و یاوری است.
تازه تازه دارم یاد میگیرم مواظب کسی نباشم.دارم یاد میگیرم دلسوزیهای بیجا نکنم.تازه دارم یاد میگیرم ادمها همه خدا دارن من نمیتونم با دلسوزی های بیجا براشون خدایی کنم.خودم 15 سال تو در و دیوار بودم تا یاد گرفتم قانون زندگی رو.تا یاد گرفتم چه جوری از زمین خوردنام عصا درست کنم.تازه دارم یاد میگیرم هیچ وقته هیچ وقت خودمو با هیچکس مقایسه نکنم.
یاد میگیرم کوچکترین زیبایی ها رو بزرگ کنم و بزرگترین مشکلات رو کوچیک.به زیبایی ها توجه کنم تصدیق کنم تا بزرگ بشن و از نا زیباییها اعراض کنم تا کوچیک و کوچیک تر بشن.
خدایا چقدر خوبه که هستی چقدر خوبه که قانونت عوض نمیشه.هر موقع ادمای دور و برمو میبینم که تو در و دیوارن بعد تازه میفهمم من چقدر خوشبختم.شاید میلیاردر نباشم ولی خوشبختیمو با میلیاردر تو در و دیوار عوض نمیکنم.
هر روزم داره بهتر میشه.امروزم دخترم باز یه قدم دیگه برداشت الهی صدهزااار مرتبه شکرت.این قدمها خیلی کوچیکن ولی برا خودش بزرگن.
امروز پشت ماشین جدیدم بودم خدایا چه لذتی داره که به یه چیزی فک میکنی تجسم میکنی تازه همشم حال خوب داری البته با حال خوب تلاشم میکنی و بهش میرسی.
خدایا شکرت پسرم 10 سالشه 1 ماهه با باباش میره سرکار و خیلی هم علاقه داره.صبحا بدون اذیت کردن خودش پا میشه.
خدایا شکرت شوهرم خیلی با بچه هامون دوسته خیلی بچه دوسته.
خدایا شکرت به خاطر اگاهیا یی که هر روز بهم میدی.
خدایا شکرت به خاطر هدایت هات که در ان واحد هر جا که لازم باشه اونیکه باید زنگ بزنه زنگ میزنه.اونیکه نباید تلفنشو جواب بده جواب نمیده.
الهی شکرت که قراره ببریم یک سفر رویایی میدونم که میخای ببریم یک جاییکه سجاده عشقمو پهن کنم و عشق بازی کنیم.
…
سلام استاد عزیز
سلام خانم شایسته عزیز
همیشه از خداوند یک ازدواج عالی میخواستم وبه لطف پروردگار به سمت کسانی که روابط عاطفی عالی داشتند هدایتم میشدم موقعی که این افراط را میدیدم کلی ذوق میکردم و باور میکردم که میشه روابط عالی داشت از بس که شنیده بودم رولبط الان درب و داغونه یا اصلا نمیشه رابطه خوب داشت چون جامعه بده، زمانه بده، این چیزا مال افسانه هاست ولی من هر بار که زوج های خوشبخت را می دیدم باورام قوی تر میشد که میشود میشود
یادمه یک مدتی از خداوندمی خواستم به سمت عالی ترین رایطه عاطفی هدایت شوم که به فاصله کوتاهی با استاد و خانم شایسته اشنا شدم و ایمانم صدرصدی شد
این فایل هم جواب درخواستهای من بود
انگار توی تمامی مواردی که استاد تو فایل گفتن من یکجورایی دارم لنگ میزنم و باورای اشتباهی دارم هر مورد که استاد میگفت کمی با خودم فکر میکردم میگفتم اره من این ایراد را دارم بعضی ها بادرصد بالا بعضی ها با درصد پایین تر و خوشحالم که خیلی از ایرادهامو پیدا کردم
زیبایی
خیلی مشکل با این مسئله ندارم شاید یک زمانهای کوتاهی حساس شده باشم اما دیدن یک سری اتفاقات باعث شد که ذرک کنم زیبایی خیلی نقشی در خوشبختی نخواهد داشت همکارم دختر بسیار تا بسیار زیبا،خوش تیب و قیافه ای بود خیلی هم به خودش میرسید و واقعا هم زیبا میشد همه و خودش این باورو داشتند که با این قیافه ازدواج عالی خواهد داشت، همه میگفتتند تیپ و قیافه ات از ان مدلهایی است که مردها میپسندند ولی این فرد در سن بالا با فردی که از نظر تیپ و قیافه نقطه مقابل خودش بودازدواج کرد ،طرف مقابلش فردی عصبی وایراد گیر،و…اصلا ذره ای توجه به زیبایی هاش خانمش نداشت و گویا با این خانم فقط به این دلیل زدواج کرده بوذ که به رخ یک عده ای بکشد ، بر اساس انچه همکارم تعریف میکرد همسرش رفتار بسیار سرد سردی باهاش داشت که ایشون همان اوایل چندین بار تصمیم به طلااق گرفت
اما شخص دیگری قیافه کوتاه و چاق با یک شکم بزرگ که انگار 4قلو حامله است از این قیافه هایی که به اصطلاح اقایون نمیپسندند با مردی که نقطه مقابل خودش از نظر تیپ و قیافه بود ازدواج کرد و بسیار هم همدیگرو دوست دارند با دیدن اتفاقاتی شبیه این بارها و بارها بهم ثابت شده که زیبایی نمیتواند نقش مهمی در ازدواج عالی داشته باشه
احساس لیاقت
استاد اینجا صحبت جالبی در مورد احساس لیاقت داشتند که گویا با صحبتهایی که شنیده و خونده بودم متفاوت بود
مدتی تو زمینه ازدواج مطالعه میکردم و وفایلهای اساتیید این حوزه را گوش میدادم اکثرا این بحث را مطرح میکردند بافردی که دقیقا هم سطخ و مثل شما ست نه بالااتر از خودتون ازدواج کننیدچرا که غیر از رفتار به جدایی ختم میشود و اگر موردی غیر هم سطح داشنیید نپذیرید و یا خواستگاری نروید حتی از نظر سنی، دینی مذهبی منطقه جغرافیایی و تحصیلات و……مثل هم باشید و داستانها و داستانها تعریف میکردند ذر مورد افرادی که غیراز این عمل کردندو چه زندگی های تلخی داشتند
ولی کامنت دوستان را که میخوندم مواردی نوشته بودند که فقط به خاطر احساس بی لیاقتی طرف مقابلشون رهاشون کرده بود نه چیز دیگه ای
باور کمبود
این باور یکی از خانمان براندازترین باورهایی است که میتواند در ازدواج وجود داشته باشد این اواخر شاهد ازدواج های بسیار درب و داغونی بودم که از همین باور نشات میگرفت خصوصا بین خانمها این باور قوی تر است در نتیجه فرد با یکی پر از مشکلات روحی و اخلاقی ازدواج میکرد چونکه اعتقاد داشت مرد خوب نیست یا تو جنگ کشته شدند این بده بهتر از هیچی است اعتقاد داشتند این افراد را میریم ان جور که خواستیم میسازیم و چقدر این افراد تشویق میشدند که بروید این افراد راکمک کنید در مسیر درستی قرار گیرند و ثواب ببرید
که اغلب اوقات این اتفاق نمی افتاد و ان خانم شرایط بسیار بسیار سختی رو تحمل میکرد و میگفت شرایط جامعه این جوریه دیگه باید تحمل کرد سرنوشت ما این بوده
یابا این باور کمبود چندین نفر چه اقا چه خانم با هم سر به دست اوردن یک ادم به اصطلاح خوب دعوا میکردنند چون دیگه نیست
از خدواند هدایت میخواهم برای ساختن باورهای عالی خصوصا احسااس لیاقت یاری ام کند
متشکرم استاد
مشتاق دیدار
با سلام خدمت استاد عزیزز از خدا می خوام دریافت های شما را روز به روز بیشتر کند والبته تشکر ویژه از اینکه از تمام زندگی شخصی خودتون مایه میگذارید و این خیلی ارزشمند و قابل تقدیره
من چند روزی بود که دقیقا علی رقم مسیرشغلی بسیار جدید و جذاب و نو که اتفاقا در خصوص کشف استعداد از مسیر علم اعصاب هست قرار گرفتم وچون به خوشحالی و خوشبختی آدم ها کمک میکنه مطمن بودم کسب وکار عالیه اما عجیب بود که هیچ پروژه یا کار پولسازی نصیبم نمیشد امشب چند باور اشتباه رو شناسایی کردم که بر خودم واجب دیدم به اشتراک بگذارم فقط از خدا میخوام کمکم کنه که بتونم با برطرف کردنش گزارش پیشرفت کارمو برای دوستان همینجا به اشتراک بگذارم
1- باور اشتباه که آدمها برای کشف استعدادشون پول خرج نمیکنن
2- آدم ها نسبت به این موضوع بیتفاوت هستند
3- هنوز تیم خوبی ندارم
4- در ایران خیلی شرکت ها و آدم ها به کار علمی اهمیت نمیدهند
انشالله بیاری خدا باورهامو تغییر میدم
به نام الله یکتا
اصلا همین که تو فکر کنی هدایت شده ای،تو هدایت شده هستی…
توکل کن و ادامه بده و ببین که چطور الله یکتا درهایی از رحمت رو به روت باز میکنه اگر باورش کنی و ادامه بدی….اگر ترمزها رو برداری و استقامت کنی….
همه ی ما محتاج هدایت و حمایت الله هستیم و هر آنچه از موفقیت و رحمت و نعمت در زندگیمون هست از خداونده و نگرانش نباش…
خدایا شکرت
سلام خدمت تمامی اعضای بزرگوار این خانواده بهشتی
استاد عزیز قبل از هرچیز خواستم ی خواهشی محضر عزیز وبزرگوارتان داشته باشم واونم اینه که اگه میشه درمورد روابط عالی داشتن بیشتر فایل محبت بفرمایید
چون شما وخانم شایسته عزیز الگوهای بسییییار موفقی هستید درداشتن یک رابطه عالی عاشقانه وبطبع حرفهای گرانبهای شما خیللللی تاثیرگذارهست چون واقعی وعملی هست وصرفا حرف قشنگ زدن نیست
واقفا که ارزش این فایل قابل بیان نیست بسکه حرفهای ازجنس واقعیتی ناب ناب درآن بیان شده
من خودم با گوشت پوست واستخوان درکش میکنم
من دریک خانواده خیلی اصیل وبافرهنگ بزرگ شدم
پدرم فرهنگی زمان شاه بود که اون موقع برای خودشون بروبیایی داشتند ومادرم هم خیلی خورشون یک خانم بافرهنگ میدونستند
من الان نزدیک به چهل وچهارپنج سال سن دارم یادم اون موقع که خیلی کوچک بودم یه آقا وخانمی توخونه ما کارهای خونمونو انجام میدادن وپدرومادر من بروبیایی برای خودشون داشتند.
اما توهمین خونواده من خیلی باورهای اشتباه یادگرفته بودم
پدرومادرمن درعین این حداز اصالت وفرهنگ ولی دوتاشون آدمهای خیلی مغروررری بودند منظورم توبیان احساسات کلامی هست
یعتی بااینکه عملللللا خیلللللی احترام هموداشتند ومن درعمل به عینه میدیدم ولی دربیان خیلی مغرور بودند. واین دقیقا درمن هم شکل گرفته بود البته من این مدتی که افتادم درمسیر آگاهی وبیداری به اینچیزا رسیدم ولی قبلا علت همه مشکلاتمو عوامل بیرونی میدونستم وهمیشه حس قربانی بودنو داشتم
یه مورد دیگه اینکه الان که بچگی خودمو شخم زدم بهش رسیدم من آدم بی اعتماد شکاک مچ گیر وکنترل گری بودم ووقتی رفتم توبچگیم که علتش چی بوده یاد اومد که من گاهن تودوران بچکی که گاهی اشتباهی ازم سرمیزد که اکثرا هم سهوی بودند وبیشتر از اون تشخیص نمیدادم وقتی مامان متوجه میشد میگفتم آره مامان جان من این اشتباهو کردم ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما شما بهم قول بدید به بابا نگید
ومادر عزیزتراز جانم به خیال خودش که میخواسته کار از محکم کاری عیب نکنه قشنگ اونو میزاشت کف دست بابام وردز بعد من توسط بابام مواخده میشدم که چرا فلان رفتار اشتباهو انجام دادم وگاهی تواتاق حبس میشدم که تنبیه بشم برای دفعه های بعدی
اونوقت نتیجش چی شد صربه شدید به اعتماد من
چون من مادرمو محرم خودم میدونستم ولی اونجوری صربه میخوردم بمرور که بزرگتر شدم دیگه اعتمادمو از دست داده بودم به همه شک داشتم وترجیج میدادم با کسی زیاد صمیمی نشم
یا گاهی که مثلا بادوستی چیزی تودوران بچکیم دعوا داشتم مامانم عوض اینکه درکم کنه ویه ذره هم بمن حق بده همیشه قضاوتم میکرد که نه رفتار تو اشتباه بوده ونباید فلان کارو میکردی حالا این رفتار مامانم باعث شده بود که چون درعالم بجگی این برداشتو داشتم که من گوش شنوایی برای حرفهام ندارم وشنیده نمیشم
دیگه حرف نمیزدم وهمیشه حتی وقتی حق بامن بود سکوت میکردم وفقط دچار خشم فرخورده میشدم ولی از اونطرف خیلی زود رنح وقهر قهرو شده بودم اینهارا گفتم که متوجه باشید که من دربچگی با چه باورهایی بزرگ شدم البته که پدرومادر عزیزمو ازصمیم قلب میبخشم،وعاشقانه دوستشون دارم چون میدونم اونها درسطح آگاهی اونزمان خودشون با من رفتار میکردند وفکر میکردن این بهترین روش تربیت بچه هست وخیر وصلاح من را میخواستند ولی اینها چه باورهایی درمن ساخت استاد عزیزم
گذشت وگدشت من داشنگاه رشته پرستاری قبول شدم یکی از پسرهای فامیلهای نزدیکمون خواستگار من شدند وچون خونواده بسیاررررربافرهنگی بودند ودرسطح خونوواده خودمون بودند ما نامزد هم شدیم
استاد نگم براتون که این پسر قدددددر انسان شریفی بودند
وواقعا این حرف استادو باید باطلا نوشت که اگه خواستید ازدواج کنیید خانواده را خیللللی مهم بدونید چون شخصیت هرفرد در خانواده اش وسطح فرهنگی اون خانواده مشخص میشه واینهاهم واقعا فرهنگ بالایی داشتندوبرخلاف خانواده ما اونها خیللللی راحت ابراز احساسات میکردند وواقعا بعدا دقت کردم دیدم مخصوصا پدر بزدگوارشون واقعا انسان شریفی بودند وخیلی به اعصای خانواده ابراز احساسات میکر د وبچه ها هم همه یاد گرفته بودند
اینقدر ایشون دردوران نامزادی بمن ابراز علاقه میکردند که قابل توصیف نیست واقعا.
خیلی هم تم هنری عالی داشتند هم درخطاطی نقاشی های عالی هم متن های ادبی بینطیری که روح رابه پرواز درمیاورد
اونموقع که موبایل نبود تلفن بود ونامه ونامه هایی که مینوشتند هرچقدر میخوندم سیر نمیشدم بسکه دلی بود وزیبا
درعوض اونههههههههمه محبت اوشون من یک غرور وحشتناک داشتم درابراز احساسات خودم
با وجودی که خیللللللی ازدرون دوستشون داشتم ولی انگاه گنگ شده بودم وحتی یک بار احساس واقعی خودموم بهش نشون ندادم
یادمه گاهی که تلفن میزدند از من میرسیدند که نظرت راجع به من چیه وچه احساسی داری اصلا منو دوست داری
من همیشه میکفتم نه
بعد علتشو میپرسید دقیقا حرفهای بابا ومامانمو تحویلش میدادم
مثلا ایشون با وجودی که انسان بسیییییارشریفی بودند ولی خوب خیلی توسخنوری درمجالس انچنان سخنوری نمیکردن
مامانم همیشه میگفت مرد اونه که بتونه سخنور قهار وقابلی باشه وراحت یه مجلسو به دست بگیره
ومن اینو مرتب به ایشون میگفتم
یا بارها شنیده بودم که فقط دکتر مهندس ووکیل اگه باشی دیگه نونت توروغنه بقیه دیگه هیچ هیچ وایشون که فوق لیساتس زیست شناسی داشتند بهشون میگفتم رشته شما خیلی بی ارزش هست وآینده ای نداره
خلاصه این انسان شریف که واقعا از صمیم قلب متو دوست داشتند وچقددددددددر در عوض اونهمه بی احساسی من احساسات نشون میدادند به این نایجه رسیدن که من هیچ علاقه ای بهشون ندارم ورابطه ما دربدترین شکل بهم خورد ومن بعداز رفتن ایشون بیشتر متوجه شدم که چقدددددر دوستشون داشتم ولی غرورم اجازه ابراز احساساتو بمن نمیداد
مدتی دراین بحران بودم وگذشت وگذشت تا یکی دیگه ار پسرای فامیلمون که اتفاقا مهندس نفت هم بودتد خواستگار من شدند چفدر خوتواده ماهم خوشحال بودند ولی استاد برخلاف اون قبلی من از همون اول اول احساس خوبی نداشتم
اون اولی را احساسم خیلی خوب بود ولی ابراز نمیکردم ولی ابشونو اصلا احساسم خوب نبود وواقعا که احساس جی پی اس مسیر درست یا اشتباه هست
ولی خوب بسیییییار سخنور قابلی بودتد قدرت رهبری عالی ومهندس تفت هم بودند
دیگه بهرصورت ما ازدواج کردیم وتازه بعداز ازدواج فهمیدم که دقیقا اون رفتارهای اشتباهی که من یادگرفته بودم ایشون خیلللللی شدیدتر از من یادگرفته بود
مثلا پدر ایشون اعتقاد دارن که احساساتو نباید به زن نشون داد وفقط درعمل تشون بدی همین و6پسرش دقیقا همینطور هستتد مثلا همسر من با وجوددددی که خیللللی درعمل نشون میده که چقدر ماهارا دوست داره ولی غروری داره درگفتن که نگو ونپرس ومن الان متوجه شدم که خدای بزرگ منو باسایه هام روبه رو کرد یا همون بی اعتمادی منو ایشون هم درخانوادش یادگرفته اون زودرنجی من ایشون تازه خیللللی بدتر از منه ودروااقع منو اوس کریم با باورها ورفتارهای اشتباهم روبه رو کرد وچون الان3تا بچه هم دارم دلم خیلی میخواد که بتونم اونقدری تغیییر کنم که دوتامون درکنار هم به آرامش وحال خوب پایدار برسیم البته تا اندازه ای هم موفق بودم ولی خوب تا اون آرامش واقعی خیلی باید کار کنم وریشه ای اینها راحل کنم
یه چیزو هم که خیللللی از صمیم قلب آرزودارم اینه که برسه به اونجایی که آقایون در ایران اینهممممممممممه سنگ بلدم بلدمو به سینه نزنن وبیان تو مسیر آگاهی که واقعا آگاهی وبیداری آدموبه آرامش وحال خوب پایدار میرسونه ولی استاد نگم از غرور بیجایی که آقایون بزرگوار در ایران عزیز دارن که بنظرم درسطح جهانی رکورد میاریم
به امید روزی که خودشناسی بشه جز ضرورررریات واقعی واقعی واقعی یک زندگی هم برای خانمها وهم آقایان
به امید اون رور
به نام خدا
ردپا 52
سلام استاد جان و دوستای خوبم
خداروشکر میکنم که میتونم هر شب کامنت بذارم و به یاد بیارم امروز چطور بود؟چه درس هایی یادگرفتم؟ چه زیبایی هایی توجهم جلب کرد؟چطور با چالش ها روبرو شدم؟
این نعمتی که باید براش هزاران بار خداروشکر کنم و این تنها بخشی از خوبی هاش بماند که چه دوستای خوب و همفرکانس پیدا کردم
چه آدم هایی دیدم که برخلاف عموم جامعه نگاه میکنن و لذت میبرن و خواسته هاشون محقق میکنن
خداروشکر برای این فرصت طلایی که به قول خانم شایسته، سود سود سود …
هر روز اتفاقی میفته که بهم ثابت کنه مسیر درسته!دیشب قبل از خواب یادم آمد یه کاری پیگیری نکردم و خب ممکن که تو کارم چالش ایجاد کنه
اگه منه قبل بود آنقدر به این موضوع فکر میکرد و تصویرسازی منفی میکرد که محروم میشد از خواب شب!
اما من تو همون موقع به خودم گفتم عیبی نداره هر چی میخواد بشه من تمرکز میزارم رو باقی کار ،جوری که اگه اون خوب پیش نرفت نگران چیزی نباشم
امروز ظهر خودشون باهام تماس گرفتن و گفتن پیگیر کارامن!
برای شما ها طبیعی ولی برای من خیلی جدید بود که به موضوعی فکر کنم و خودشون فردا همون روز تماس بگیرن بدون اینکه قرار باشه اینکار بکنن
و این حتما پاسخ جهان به کنترول من نسبت به احساس و فرکانسم بود
تو کامنت ها خونده بودم که بچه ها آیه ای مینویسن، برخلاف گذشته ،گفتم برم سراغ قرآن(همون موقع که منتظر بودم دوباره زنگ بزنن تا کد بهشون بگم و مطمئن بودم الخیر فی ما وقع)
و ببینین چه آیه ای…
[یقینا سرپرست و یار من خدایی است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستی و یاری میکند ]
صفحه با این آیه شروع شده بود !اولین بار بود که ،کتابی که گذشته یه کتابی مثل بقیه کتاب ها بود برای من حرفی داشت
و بماند که باقی سوره چقدر حرفای که میخواستم بهم میگفت
من اون لحظه واقعا حس کردم که خدا از من پذیرفته که یار و یاورم این روزا خدا میدونم
اون شرک ها و قدرت هارو دیده که دارم از بین میبرم
واقعا لحظه قشنگی بود در جدیدی به روم باز شد و بازهم حس میکنم رفتم مرحله بعد
خداروشکر که فرصت بهتر زندگی کردن دارم واقعا دارم از زندگی لذت میبرم
ازتون ممنونم استاد عزیزم
اجرتون با خدا