چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1021 روز

    به نام خدا

    چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته  هام نرسیدم

    وقتی  موضوع فایل رو دیدم خیلی ذوق زده شدم و سریع فایل رو گوش کردم

    چون شاید بگم روزی نیست که این سوال رو از خودم نمیپرسم

    چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من قبل از آشنایی با قوانین اصلا حتی به فکر داشتن درآمد نبودم و کار کردن زن رو خیلی بد میدونستم و همیشه فکر میکردم اکر من درآمد داشته باشم حتما رفتارم عوض میشه و زندگیم از هم میپاشه

    ولی وقتی با قوانین آشنا شدم یه حس خوبی داشتم از اینکه من میتونم به هر خواسته ای برسم.

    تقریبا یک سال و 5 ماهه که با این مسیر آشنا شدم

    وقتی فهمیدم آدم بدون هدف با مرده فرقی نداره

    یه دفتر برای خودم برداشتم و هدف هامو نوشتم

    هدف اول داشتن درآمد

    رسیدن به اندام دلخواهم

    داشتن یه پوست خوب

    خرید ماشین و خونه و….

    هی که تو مسیر پیش رفتم دیدم یه سری هدف ها اصلا برام مهم نیست و کنار گذاشتمشون ولی این چند تا هدف مخصوصا داشتن درآمد خیلی برام مهم بود

    فهمیده بودم که باید روی ذهنم کار کمم برای همین طلایی که داشتم رو فروختم و یه دوره خریدم به خیال خودم رو باورام کار میکردم و یه سری ایده ها به ذهنم می‌اومد خیلی ترس داشتم بیشتر از حرف مردم خیلی از ایده ها رو انجام نمی‌دادم و اونایی هم که انحام دادم به نتیجه نرسید

    اصلا درک نکرده بودم کار کردن رو باورها یعنی چی

    خیلی ذوق زده بودم و به همسرم فقط از روزای خوب آینده میگفتم

    از رسیدن به تک تک خواسته هام

    ولی خب خبری نبود

    هرچند مدت یکبار میرفتم یه حرفه ای رو یاد میگرفتم و بازم خبری از نتیجه نبود

    مدام هم این نجوا که تو اصلا برای هدفت تلاش نمیکنی باید شبو روزت رو ببندی به هدف تا نتیجه بگیری تو ذهنم میچرخید و حسم رو بد می‌کردچون اصلا نمیتونستم اینجوری پیش برم

    شروع میکردم به مقایسه خودم با هم حوزه هام و اتفاقی که در آخر می‌افتاد این بود که اون کاررو کنار میزاشتم و چند مدت بعد میدیدم اونی که مثلا با من شروع کرده چقدر پیشرفت کرده

    و خیلی وقتا به این نتیجه می‌رسیدم که من حتی نمیتونم تلاش ذهنی رو هم خوب انجام بدم و من به موفقیت نمیتونم برسم

    ولی ادامه دادم و فایل ها رو گوش میکردم چون یه صدایی ته دلم میگفت تو ادامه بده بهت گفته میشه

    هر روز به سایت سر میزدم ولی کار کردن رو باور ها رو درک نکرده بودم وقتی استاد میگفت کار کردن رو باورها یه دکمه نیست که بزنی و تموم شه یه روند درک نمیکردم یعنی چی

    میگفتم من چند تا باور مینویسم و هزار بار در روز به خودم میگم و تموم حله باورم عوض میشه

    بعد میرفتم زن های خونه داری رو میدیم که از همین مسیر رفتن و الان درآمد دارن

    حسم‌بد میشد که چرا پس برای من حتی یه پول کم هم نمیاد

    من انسان فراموش کار نتایج کوچیک رو نمیدیدم و تایید نمیکردم

    تکامل رو درک نمیکردم و فقط چسبیده بودم به هدف

    فکر میکردم فقط از راه مهارتی که کسب کردم  ثروت باید بیاد

    و همین باعث می‌شد پول های دیکه ای که وارد زندگیم میشه رو نبینم

    لحظه ی حال رو نبینم

    هر ماه هدفم رو میزاشتم کم کردن وزنم

    با اینکه قانون باور ها رو به ظاهر فهمیده بودم ولی بازم به هدف نمیرسیدم

    برای داشتن پوست خوب هر دکتر .هر روش رو امتحان کرده بودم ولی نتیجه نمی‌داد و در آخر به این نتیجه رسیده بودم که خدا منو دوست نداره آنقدر گناه کارم هر کسی رو یه جوری عذاب میده منم با این پوست عذاب میده

    از هر مسیری میخواستم برای موفقیت برم پوستم میشد مانعم

    تمرکزم رو می‌گرفت و حسم رو بد می‌کرد

    نمیتونستم با خودم ارتباط بگیرم و خودمو دوست داشته باشم

    تا اینکه چند روز پیش یه صدایی درونم گفت کتاب رویاها رو شروع کنم و گوش کردم به این صدا و حالا میفهمم چقدر کار درستی کردم چون باعث شد این فایل ها رو بهتر درک کنم

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    تقریبا میتونم بگم خیلی از الگو هایی که پیدا کردم خیلیی راحت به اون هدفی که من داشتم رسیدن و خیلی زودتر

    من همیشه با خودم میگفتم چون من آدم شجاع و ریسک پذیری نیستم

    اونا خیلی شجاعن

    ولی وقتی باهاشون ارتباط میگرفتم میدیدم اونا هم تو شروع خیلی کارها ترس دارن سر در گم میشن ولی در نهایت یه جمله میگن میریم تو دلش تا ببینیم خدادچی میخاد

    اونا انجام میدادن با ترس هاشون

    کسایی رو دیدم که حتی بعد من شروع کردن برای تناسب اندام و به نتیجه رسیدن اما من هنوز در تلاش کم کردن وزن هستم

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    بعد از اینکه ادامه دادم وفایل هارو گوش میکردم یه پول خیلی راحت به دستم رسید و من بدون تامل دوره عزت نفس رو خریدم متوجه شدم چقدر باورای من در مورد توانایی هام و احساس لیاقت ایراد داره

    دونه دونه باگ هامو شناسایی کردم و به نظرم مهمترین ایراد من عدم احساس لیاقت

    من اصلا خودمو لایق نمیدونستم خیلی تلاش میکردم ولی در نهایت این ترمز منو از حرکت نگه می‌داشت

    و نتیجه اش میشد این احساس بد که چرا پس من به نتیجه نمیرسم

    چرا همش دارم هدفامو مینویسم و یکدومش ن تیک نمییخوره

    با دوره عزت نفس خیلی حالم بهتر شد با خودم

    فهمیدم خیلی از هدف هامو بخاطر تایید گرفتن از دیگران میخام

    و همین موضوع باعث شده از لحطه حال مهمترین لحظات زندگیم غافل بشم و لذت نبرم

    هر روز می‌نشستم یه برنامه سنگین برای افزایش مهارت می‌نوشتم که باید این تمرین هارو انجام بدم و کالی اتفاق سر راهم قرار می‌گرفت که نمیتونستم انجامش بدم

    و در نهایت میگفتم ولش کن خدا هم نمیخاد من رو خودم کار کنم

    همه ی اینا بخاطر درک اشتباه من از قانون بود

    من برای ساختن باور جدید باید آنقدر این باورا و تکرار کمم و مهمتر نشونه های تاییدش رو ببینم و موفقیت های کوچیکم رو تایید و تحسین کمم تازه میتونم بگم‌من برای تغییر باور تلاش کردم .

    فکر کردن به استعاره ترمز و گاز خیلی حالمو خب میکنه

    چون میدونم اگه ترمز ها رو شناسایی کنم دیگهداین ماشین حرکت میکنه و کار من فقط لدت بردن از مناظری هست  که میبینم

    این ماشین مثل ماشین تسلا هوشمند و مسیر بهش گفته شده خودش منو میببره کافیه من پامو نزارم رو ترمز

    که البته برداشت این ترمز ها یه شبه نیست

    و درک همیت موضوع بهم کمک‌میکنه که احساسم رو خوب نگه دارم و نتیجه های کوچیکم ببینم

    من اون خواسته ها رو میخام که لذت بیشتر از زندگی ببرم

    و اینو فراموش میکنم که باید الان از همین لحطه لدت ببرم  تا جهان منو هدایت کنه به لذت های بیشتر

    وقتی میبینم استاد بعد اینهمه سال هنوزم به فکر بهبود و کار کردن رو باوراشونه و تو این چند سال اخیر به تناسب اندام رسیدن از خودم توقع بی جا ندارم

    من باید از راه خیلی ساده به خواسته ام برسم اگه میبینم رسیدن به خواسته سخته پس یعنی مسیری که دارم میرم اشتباهه

    من یه هدف برآب خودم تعیین می‌کرد کل روز بهش فک میکردم و تو این فکر بودم که چیکار کنم بهتر بشم تواین مسیر به خودم می‌اومدم میدیدم با بچه هام بازی نکردم

    کارای خونم مونده و میگفتم من اصلا درآمد رو نمیخام بیخیالش و فردا هیچ کاری نکردم چون روز قبلش به حدی خسته میشدم که حد نداشت و بعد تازه یه کوچولو درک کردم

    همه چیزباوره

    من وقتی رو باورم کار کنم تعهد میاد چون باور دارم نتیجه میده

    برای خودم یه هدف کوچیک تعیین میکنم و به همین شیوه پیش میرم و میام از نتایجم اینجا مینویسم  به امید خدا

    استادعزیزم از شما و خانم شایسته ی نازنین تشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 2937 روز

    سلام و درود به استاد و همه ی دوستان

    من یه دختر 27 ساله ام و حدود 4 ساله که هدف بزرگی نداشتم. یک سری هدف های کوچیک مثل مستقل شدن و عوض کردن شغل و سلامتی و انرژی بیشتر داشتم ( الان که دارم مینویسم متوجه شدم که این 4 سال خیلی هم هدفمند بودم و خیلی از اهدافم رو تیک زدم و خوشحالم از این بابت) ولی هدف بزرگی که مشخص کنم و براش یک زمانی رو تلاش کنم و سخت کار کنم نداشتم. همه ی این ها هم همون زمانی که تصمیم گرفتم انجام بدم یا بهتره بگم همون زمانی که متوجه شدم میخوام رقم خوردند.

    آخرین هدفی که تلاش زیاد میطلبید کسب رتبه خوب کنکور ارشد بود که بهتر از چیزی که هدف گزاری کرده بودم رقم خورد.

    در کل من دختری ام که باید چالش های بزرگ داشته باشم و منو برای بهتر شدن ترغیب کنه که اونوقت بتونم بگم تیکش زدم.

    به هر حال…

    اما الان توی مرحله ای هستم که تصمیم بزرگ گرفتم و جالبه بدونید این تصمیم حدود دوماه طول کشید. شاید دلیلش این بود که بازوی تصمیم گیری ضعیف شده و نیاز به زمان داشت برای حرکت بعدی.

    خداروشکر تا الان خواسته ای نبوده که بهش نرسیده باشم جز یک چیز…

    اون هم آشنایی با فرد مناسب من برای ازدواجه.

    خب مشخصا هستند افرادی که به این خواسته رسیده باشند یا در مسیرش باشند مثلا خواهرم..

    ولی اینکه چه باوری مانع رسیدن من به این خواسته شده… میتونه مثلا این باشه که فکر میکنم فقط یک نفر توی دنیا هست که باید از راه خیلی دور بیاد و منو پیدا کنه..! ( اینم باز الان که دارم مینویسم مشخص شد که برا خودمم جالب بود)

    راستش من پیشنهادای کمی هم ندارم و شاید دلیل رد همشون همین باشه که جزو دوری بری هام هستن و از راه دور نمیاد!!

    یا یه ترمز دیگه میتونه این باشه که من بعد از ازدواج با چنین شخصی کلا زندگیم عوض میشه و خیلی متفاوت تر از الان خواهد بود.

    چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه ولی همین دوتا روش کار میکنم حتما

    ممنونم که باعث شدید به تک تک این جمله هایی که نوشتم برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    جابر عثمانی حسن آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1159 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام میکنم به همه

    امیدارم که همه چی مطلوب باشه براتون

    خداوندا مارو در راستای پیدا کردن ترمزهای ذهنمون یاری کن و کمکمون کن تا بتونیم براحت ترین و سرراست ترین مسیرها هدایت بشیم و از نعمت ها و فرصت های بی نهایتی که هر روز بیشتر و بیشتر میشه استفاده کنیم

    میخوام فقط نکته های استاد رو در قلب جملات کلیدی اینجا بگم

    نکته شماره ی 1:

    من با این دیدگاه مخالف هستم که تو یک هدفی رو انتخاب کن تمام تلاشتو براش بزار کلی وقت بزار صب تا شب براش جون بده، ایده های مختلفی رو تست کن بعد موفق میشی

    نکته ی شماره 2:

    اگه من دارم به سختی به خواسته هام میرسم دلیلش اینه که من یسری چیز و چیزها توی ذهنم بر عکس تنظیم شده و اگه این چیزها پیدا بشه و جاشون عوض بشه من براحتی به خواسته هام میرسم

    نکته ی شماره 3:

    اگه ترمز داشته باشم توی ذهنم در مورد یک هدف و خواسته، حتی اگه شور و شوق و انگیزه هم داشته باشم من نمیتونم به خواسته ام برسم تا وقتی این ترمزه هست و مقاومت ایجاد کرده

    نکته ی شماره 4:

    ممکن هست توی ذهنتون در مورد یک خواسته چندین باور مخرب و ترمز وجود داشته باشه بگردین و ببینید اون ترمز ها چیه

    نکته شماره 5:

    وقتی که ترمز پیدا شود و تغییر داده شود اون موقع دری از دروازه ی نعمت و خوشبختی توی زندگیمون جاری میشه و به طرز جادویی ما آسان و راحت و با زمان منطقی به خواسته مون میرسیم

    نکته ی شماره 6 :

    وقتی هدفی داریم باید اصولا به سرانجام برسد، خداوند خیلی خیلی بیشتر دوست داره که ما به هدفمون برسیم

    نکته ی شماره 7:

    مسائل باعث شکل گرفتن خواسته می‌شود و جهان جوری تعبیه شده که خواسته ها بما داده شود و اون خواسته باید محقق شود اونم براحتی، سوت زنان در یک جاده ی جنگلی و ساحلی و زیبا

    نکته ی شماره 8:

    نعمت ها و ثروت ها وارد زندگیمون میشه وقتی که ترمز ها پیدا شود و تغییر داده شود

    نکته ی شماره 9:

    کدهایی رو بنویسیم که مارو به هدفمون میرسونه

    نکته ی شماره 10:

    ببینیم کدهای مخربی که توی ذهنمون در مورد اون خواسته هست چیا هستن و براش اقدام کنیم سریع و همین حالا

    نکته ی شماره ی 11:

    اگه هدفی خداوند در دل من گذاشته به واسطه ی برخورد با تضادها قاعده ی جهان اینه که من به هدفم برسم خیلی خیلی ساده و خیلی خیلی لذت بخش و راحت و در یک زمان منطقی

    نکته ی شماره 12:

    اگه خیلی ساده هدفمام رخ نمیده صدرصد ترمز هایی توی ذهنم هست که باید تعمیر بشع رفع بشه

    نکته ی شماره 13:

    وقتی که ترمز ها برداشته شود نه تنها ایده های بهتر میاد بلکه باعث میشه تلاشمون تلاش هوشمندانه تری باشه و در نتیجه مسیرهایی بما گفته می‌شود که از راه های خیلی ساده و راحت به خواسته هامون می‌رسیم حتی خواسته های بزرگ تر از خواسته ی الانمون

    نکته شماره 14:

    وقتی ترمز برداشته شود ما هدایت میشویمبه مسیرهایی که تلاشمون هزاران برابر بیشتر جواب میدهد

    نکته ی شماره 15:

    اصل جنس

    تمام اتفاق های زندگیمون بخاطر باورها و افکارمون هست

    نکته ی شماره 16:

    من یسری خواسته هام رو خیلی ساده بهشون رسیدم وقتی بهشون نگاه کردم دیدم من اصلا مقاومتی نداشتم درمورشون

    نکته ی شماره 17:

    وقتی من ترمز ها رو کشف کنم و بجاش باورهای قدرتمند تری بزارم و بصورت اساسی تغیرشون بدم من هدایت میشوم به سیستمی که براحتی و آسون به خواسته هام میرسم چون خواسته ها باید به راحت ترین حالت ممکن به وقوع بپیوندد، تمام

    نکته ی شماره ی 18:

    چطور میتوانم شرایط رو برای خودم بهتر کنم؟

    نکته ی شماره 19:

    میخوام مهاجرت کنم؟ من میخوام ثروتمند بشم؟ میخوام رشد کنم؟ من میخوام روابط خوبی داشته باشم؟ ببین چه مقاومت ها و ترمز هایی توی اون خواسته ای که داری هست و وقتی پیدا کردی خودت میفهمی که این ترمز بوده، از احساس خوب خودت در کشف ترمز متوجه می‌شی

    که جلوی ورود اون خواسته رو گرفته

    نکته شماره 20:

    من از وقتی این فرمول رو از استاد گرفتم و جدی روش کار کردم به الله به گنج رسیدم و همینجوری داره اتفاق های خوب و نعمت های قابل لمس بسادگی توی زندگیم میاد اصلا من سوپرایز نشدم چون به استاد یقین داشتم و وقتی رخ داد گفتم همینه این طبیعی است

    اگه استاد میگه ثروت بصورت طبیعی باید بیاد و طبیعیش اینه که ما خوشبخت زندگی کنیم و وقتی اتفاق خوبی بیفته سوپرایز نمیشیم من دارم بهش میرسم

    ممم مثال بزنم من از یکی 20تومن میخواستم

    یه هفته دو هفته از زمان اصلیش رد شده بود

    خلاصه کنم

    توی این چند روز که این فایل اومد و خداوند استاد رو رسوند برای من و من تونستم جراحی کنم ذهن بیمار و شرک آلودم رو

    توی سه روز روزی 5تومن از این بابت اول صبح به حسابم واریز میشه، چجوری داره میزنه بمن ربطی نداره

    جهان داره انجام میده

    صورتتو میبوسم استاد

    عشق منی

    ترمز ترمز ترمز ها بر داریم

    بقول استاد حالا هر ماشینی با هر سبکی که بخوام میتونم داشته باشم

    راستی این روند پیدا کردن ترمز ها رو سخت نکنیم برای خودمون، خیلی آسان صورت میگیره

    خود درک این موضوع هم باوری میخواد که اونم اینه که خیلی آسانه بابا اینم از استاد یادگرفتم

    مچکرم از همه

    مچکرم از خداوند بزرگ که جهانی به این زیبایی و قشنگی و قانونمندی رو خلق کرده بابا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2328 روز

    سلام

    آقا من یقین دارم که دقیقا همینطوره، من هر جا ترمز داشتم چه فلاکت هایی کشیدم، هرموقع هم که ترمز نداشتم نتایجی خلق کردم که مایه تعجب بوده.

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    در مورد بازیگری و کارگردانی و تکواندو، بوکس و موفقیت و ثروت، خدایی تلاشم بد نبود، کمربند قرمز گرفتم در حد مشکی آماده شدم و… خیلی بوکس کار کردم، شغلای زیادی عوض کردم، کلاس کارگردانی و… فیلم کوتاه داستانی و مستند ساختم، بازی کردم و…

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده

    محمد کارت کارگردان سریال یاغی، احتمالا بعد من شروع کرده و اولین فیلم کوتاهش و سال 97 ساخت، الان بسیار موفقه

    پژمان جمشیدی حدود 91 وارد این عرصه شد، حدودا با من

    مصطفی زمانی گفت دوس داشتم بازیگر بشم، فیسش و داشت در حدی که بقیه ترمزا رو براش برداشت، یعنی همین باور محدود کننده ای که برای بازیگر شدن باید خیلی خوشگل باشی به ایشون کمک کرد، که در اولین تستش بهش نقش اصلی فیلم یوزارسیف و بدن

    توی کسب و کار و موفقیت و ورزش هم خیلیا بعد سال 80 که من شروع کردم شروع کردن و حالا خییییلی موفقن

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    برای مسائل زیادی ترمزم خیلی کمه ولی مثلا برای ورزش می گفتن تو لرستان نمیشه موفق بشی، پارتی بازن، واقعا هم برام اتفاق افتاد، من نمیتونم هزینه کنم و…

    برای سینما، نکنه خانوادم رو از دست بدم، دور بشم، برم توی رابطه ای دیگه،سینما جای کثیفیه، که باعث بشه زندگیم نابود بشه، من وزنم زیاده، فیلم ساختن سرمایه می خواد و…

    یه چیز خوب هم بگم

    ما بچه دار نمی شدیم، من هیچ حرف و حدیثی گوش ندادم، اگرم یکی چیزی می گفت پیش خودم می گفتم، خدا بچه می ده، و واقعا خیالم راحت بود، حتی نمیزاشتم زنم حرف بزنه، برای نوزاد لباس خریدم و می گفتم خدا پر زمان مناسب یه بچه خوب به ما می ده، ترمز نداشتم، یه ترمز داشتم که وضع مالیمون خیلی بده، اونم می گفتم خدا این و می دونه و زمانی می ده که شرایط بهتر باشه.

    کوتاهش کنم، الهی شکر پونه پنج سال و مسیح سه سالشه.

    سپاس از استاد

    درود بر دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      مهدی کاتبی گفته:
      مدت عضویت: 1266 روز

      سلام سید سجاد دمتگرم که کامنت نوشتی و واقعا بعضی وقتا یک جمله و شاید یک کلمه کافیه برای درسی که دنبالشیم، من یک ربع پیش تو سایت بودمو همونجوری صفحه گوشی رو قفل کردم بعد که صفحه رو باز کردم کامنت شما جلوی چشمم بود و شهودم گفت بخون،،، بخش آخر که مثال توکل و لیاقت رو برای بچه دار شدن زدید منو دیوانه کرد، وقتی احساس کنی لیاقتشو داری باید کر و کور باشی در دیدن و شنیدنه الگو های مخالف این باور، خدا همونجوری که پونه و مسیح رو به شما داده به هممون میتونه هر چیزی که میخوایم رو بده ما با شجاعت و لیاقت جلو نمیریم، مثال لباس نوزاد گرفتنت قبل از بچه دار شدن خیلی الگوی خوبیه برای بقیه قدم هامون خداروشکر کامنتتونو خوندم انشالله موفق و سربلند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سید سجاد رجبی گفته:
        مدت عضویت: 2328 روز

        سلام خدمت آقا مهدی گل

        خیلی زیبا نوشتی ممنون بابت توجه و آگاهیتون.

        در جهانی که از انرژی تشکیل شده و قانونش قانون فرکانس و داد و ستدهای فرکانسیه، اگر ما رو خودمون کار بکنیم اما از اون ور ورودی های منفی(فیلم هایی که به هر طریق ذهن و درگیر می کنن،افراد منفی،شنیده ها و دیده هایی که از بدبختی و کمبود و نارضایتی حرف می زنن) و کنترل نکنیم، شبیه به کسی می شیم که رسیده به لب آب اما نمیتونه ازش استفاده کنه و همیشه تشنس، کارکرد قانون رو میبینه، خوشبختی ها رو می بینه اما نمی تونه استفاده کنه، و همیشه تو برزخه

        موفق باشی مهدی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    فاطمه رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    به نام خدایی که مارا به آسان ترین شکل ممکن به مسیر خواسته هایمان هدایت میکند

    سپاسگزار خداوندی هستم که با هدایت خداوند دوست عزیزی این فایل رو به من معرفی کردن

    اولش که فایل رو گوش کردم ذهنم خیلی مقاومت داشت ولی بعد از فکر کردن تازه دوزاریم افتاد که چرا من هرچی تلاش میکنم انگار تلاش بیشتر و نتیجه کمتره وخداروشکر میکنم که در این مسیر زیبا هستم

    بعد از خوندن کامنت دوستان کلی تجربه بهم اضافه شد و دوست دارم دیدگاه خودمو بعد از خوندن کامنت بچه ها مقایسه کنم و درمورد باورام بنویسم

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    درمورد این سوال یادمه همیشه علاقه ام نقاشی بود وکلیم براش تلاش میکردم اما انگار هرچی بیشتر تلاش کردم تا درآمد داشته باشم کمتر به این خواسته ام رسیدم و خیلی سخت شد برام و کم کم دچار زدگی شدم ودوست داشتم فقط به عنوان تفریح بهش نگاه کنم

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    یادمه برای کارآموزی رایگان به یک آموزشگاه هدایت شدم و سفارش گرفتن نقاشی رو سخت میدونستم اما بچه هایی رو میدیدم در کلاس که تجربه اشون کمتر بود، کیفیت کارشون پایین تر بود ولی به شدت سفارش هایی با قیمت بالا میگرفتن

    حتی به یک سایتی هدایت شدم که اثر هنری توش قرار میگرفت ومن پیش خودم فکر میکردم چجوری برای یک کار با قیمت متوسط انقدر قیمت رو بالا گزاشتن درصورتی که کار من باکیفیت تر بود حتی

    اساتیدی رو میدیدم که واقعا کارشون کیفیت بالایی نداشت اما درآمد بسیار بالایی داشتند و جالبه انقدر هنرجو داشتن که نمیدونستن تایمشون رو چطور مدیریت کنند

    الگوهایی رو که در اینترنت سرچ میکردم و میدیدم کارشون رو با قیمت بسیار بالا فروختن همش توذهنم سوال بود اون فرد چجوری تونسته هنرش رو انقدر با این قیمت بفروشه در صورتی که از نظر من اصلا هیچ چیز خاصی نداشت و حتی من میتونستم بهتر اون کار رو انجام بدم

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    وقتی با توضیحات استاد وکامنت های دوستان دقیق تر و جزئی تر اومدم باورامو بررسی کردم دیدم بله

    ریشه همه اش به احساس عدم لیاقت برمیگرده من خودم رو لایق ثروت ساختن از علاقه ام نمیدونم

    باورام مدام این افکار هستن که از بچگی یسریاشون رو یادم میاد و یکسری از باورها بخاطر حرف های دیگران، خانواده، باورهای جامعه و ورودی های منفی بوده که داشتم خیلی سعی میکنم جلوی نجواهارو بگیرم اما کنترل ذهنی کمی داشتم

    من نمیتونم از علاقه ام ثروت بسازم

    کار من ارزشمند نیست

    من لایق نعمت و ثروت فراوان نیستم

    افراد برای هنر من ارزش قائل نیستند و هزینه نمیکنند

    هنر برای مردم ارزشی ندارد

    باید واسطه وجود داشته باشه تا من آثارم رو به قیمت بالا بفروشم

    حراج کریستی(یک حراجی بزرگ برای فروش آثار هنری به قیمت بالا)فقط با پارتی آثار رو به فروش میرسونه

    هنر من لایق فروش با قیمت بالا نیست

    خیلی از باورا جالبه توسط اساتید هنری بهم منتقل شده که حتی یک زمان کوتاه باهاشون کلاس داشتم یا فقط بخاطر یک جمله کوتاه که فردی به من گفته که خیلی روم تاثیر داشته باعث شده بود من اصلا متوجه این قضیه نباشم و این باورا رو مدام با خودم در ضمیر ناخودآگاهم تکرار کنم بعد جالبیش اینجا بود شکرگزاری میکردم، هدف گزاری میکردم، الگوها رو تحسین میکردم بعد میدیدم نتیجه ای نداره و مدام به این فکر میکردم خدایا چطور ممکنه بعد از اینهمه تلاش من هنوز نتیجه ای نگرفته باشم؟

    خداروشکر میکنم که دوست عزیزم دست خداوند شد و ازش تشکر میکنم که من رو به این فایل هدایت کرد

    عاشقتونم

    درپناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2042 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم

    واقعا مریم جان من هر روز و همیشه تحسینتون می کنم که از شاگران ممتاز و نمونه استاد هستید که اینقدر زیبا کار کردید و می کنید روی خودتون و این قدر ظرف وجودتون بزگ شده و هر لحظه بزرگتر هم می شه.

    و به استاد تبریک می گم به خاطر چنین شاگردی که خود به مرتبه استادی رسیده

    الان که می خواستم کامنت بچه ها رو بخونم دیدم هنوز کسی کامنت نذاشته و من هم وقتی می خواستم قبل اینکه کامنت قبلی رو بنویسم می خواشتم جوابها رو توی دفترم بنویسم (چون تایپ کردن یکم برام سخته) که حسی گفت توی کامنت بنویسم.

    و الان هم می خواستم معجزه ها و هدایتها و نشانه های ربم رو توی این 24 ساعت برای هدایتم بنویسم.

    دیشب همون اقوام که توی کامنت قبل در موردش نوشتم اتفاقی به خانه ما آمد و با هم باز اتفاقی برای پیاده روی رفتیم . من بعضی اوقات اون احساس حسادت یا رقابت با ایشون میومد سراغم که سعی می کردم روی خودم کار کنم و به جای حسادت باید بتونم تحسینش کنم و از راهها و هدایتهای مختلف خداوند برای این کار استفاده کرده و می کنم.

    مثلا به خودم می گم از اونجا که همه ما بخشی از خداوند هستیم ، پس همه یک موجودیم و من با تحسین اون در واقع خودم رو تحسین می کنم . و اینکه خداوند اون شخص رو در مدار من قرار داده تا به من بگه این نشانه ست که تو هم داری به خواسته ات می رسی. و این تحسین کردن بهای رسیدن من به خواسته ام هست و باید به احساس خوب در اون برسم.

    و دیشب موقع پیاده روی یه فرصتی شد که به خدای خودم گفتم خدایا من هم می خواهم در مسیر علایقم همینطور پیشرفت و پیشرفت داشته باشم و توی مسیر خودم بیفتم. جایی که بهترین خودم رو به جهان عرضه کنم.

    وبعد موقع پیاده روی حرف می زدیم و در مورد خاطرات تابستانهای بچگی اش که چقدر آزاد و رها از هر دغدغه ای به کلاسهای مختلف و تفریحات مختلف می پرداخته و من توی ذهنم گفتم من تابستانهای بچه گی ام همیشه دوست داشتم کلاس زبان بروم و اون هم برای رشد و پیشرفتم برای همون هم پول نبود چه برسه اصلا بخوام دنبال کلاسهای تفریحی و مورد علاقه ام بروم . اصلا وقتی از بچگی یادم میاد همیشه روی خواسته هامون باید پا میگذاشتیم و آنها رو ندید می گرفتیم. و از آونجا که من یه آدمی بودم که درون خودم سعی می کردم دیدم رو جوری تغییردبدم که احساسم بد نشه ، یادم هست که همیشه پیش خودم فکر می کردم هر چه بیشتر خواسته ها و لذتها م رو ندید بگیرم در واقع آدم خودساخته و محکمتری هستم و به طبع اون آدم موفق تر توی زندگی هستم. کسی که هیچ چیزی نمی تونه اون رو بشکنه و از بین ببره.

    و الان می بینم همین نگاه به ظاهر درستم پاشنه آشیل من هست و اجازه نمی ده که من بفهمم واقعا از چی لذت می برم و دوست دارم چه چیزی رو توی این فرصتی که خداوند بهم داده تجربه کنم و لذت ببرم.

    ایده ای که آمد به مدت 40 روز ، هر روز یک کاری که به من لذت می ده رو انجام بدم و طی این 40 روز روی فایلهای عزت نفس و خودارزشی ام کار کنم.

    امیدوارم خداوند کمکم کنه که همیشه نشانه ها رو به وضوح ببینم و بفهمم و با ایمان قوی عمل کنم و نتایج رو ببینم و همینطور تا زنده ام این مسیر روی طی کنم.

    و این آرزو رو برای همه دوستان هم دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      یاسمن اسدنژاد گفته:
      مدت عضویت: 1911 روز

      سلام به شما فاطمه عزیز

      اینکه گفتین فکر میکردین اگر خواسته هاتونو ندیده بگیرید آدم محکم تر و خود ساخته ای میشید نکته خیلی مهمی بود که فکر میکنم در وجود من هم هست و هیچ وقت تا حالا بهش توجه نکرده بودم

      ممنون از کامنتتون که باعث خودشناسی بیشتر من شد چون واقعا مانعی رو در وجود من شناسایی کرد که تا حالا بهش توجه نکرده بودم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2416 روز

    به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم بانوی نازنین و هم خانواده ای های دوست داشتنی!

    با چه منظره و چه صدای دلنشینی شروع شد این فایل، به به!

    1. چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من وقتی جولای 2020 دکترامو دفاع کردم مشترکاً از دانشگاه تهران و دانشگاه آمستردام، یک ماه بعدش اومدم کانادا (از یک سال قبلش اقامت کانادا رو داشتم) و با شور و اشتیاق شروع کردم به گشتن دنبال کار به عنوان Research Scientist توی شرکت های مرتبط. اول دنبال پوزیشن postdoc نبودم چون دوست داشتم از محیط آکادمیک بیام بیرون و وارد industry بشم. فکر کنم اولین مصاحبه م رو یک یا دو ماه بعد گرفتم که به نتیجه نرسید. بعد از اون چند جای دیگه هم دعوت به مصاحبه شدم ولی از هیچ کدوم پیشنهاد کار نگرفتم. یه موقعیت بعدش برام پیش اومد که فکر کنم حدود 6-7 جلسه باهام مصاحبه کرد و همه چیز خوب بود به ظاهر و حتی پیش نویس offer letter هم برام فرستاد اما آخر سر گفت اون یکی کاندید رو گرفتیم. بعد از این یکی من واقعاً یکه خوردم و یه کم طول کشید تا خودمو دوباره پیدا کنم، اما باز ادامه دادم و اپلای کردم و مصاحبه کردم…اما رفته رفته به خاطر ریجکتی های زیادی که گرفتم دیدم دیگه زیاد با احساسِ خوب اپلای نمیکنم، اعتماد به نفسم اومده پایین و دیگه اون شور و شوقِ اولیه رو ندارم…یه کاری که کردم این بود که یک پیج در اینستاگرام زدم برای آموزش مقاله نویسی، چون طی دوره ی دکتری 5 تا مقاله چاپ کردم و دیگه شده بودم خدای مقاله نویسی :))) یه مقداری درآمد از اون کسب کردم اما چون مخاطب ها همه در ایران بودن و هزینه ها رو به ریال پرداخت میکردن، برای من که اینجا خرجم به دلار بود زیاد جذاب نبود (البته میدونم این طرز تفکر اشتباهه). بعد از حدود یک سال که به این روند گذشت، تصمیم گرفتم به هر حال سر یه کار غیر مرتبط برم (اینجا بهش میگن کار جنرال). من شرایطی داشتم که لازم نبود اجاره خونه بدم و به خاطر همین اون یک سال از نظر مالی زیاد تحت فشار نبودم اما نهایتاً تصمیم گرفتم هر طور شده یک درآمدی داشته باشم. برای همین اپلای کردم برای یک کار جنرال و سریع پذیرفته شدم. بعد از اون وقتِ من برای اپلای کردن برای کار تخصصی طبیعتاً کمتر شده بود اما از اون طرف همین که یک ورودی مالی داشتم هم بهم احساسِ خوبی میداد. خلاصه ادامه دادم به اپلای کردن اما فاصله ی بین اپلای هام خیلی بیشتر شده بود و باز هم هر از چند تایی دعوت به مصاحبه میشدم ولی نتیجه ی نهایی نمی گرفتم. یک روز با خودم نشستم فکر کردم که چرا این قضیه انقدر داره سخت برای من پیش میره و به قول استاد ترمز من کجاست. یک چیزی که حدس زدم این بود که من در دوره ی دکتری مخصوصاً چند سال آخر (دکترای من 7 سال طول کشید چون مشترک بین تهران و آمستردام بود) خیلی چالش و مسئله داشتم و دیگه خسته شده بودم و یادمه حتی این جمله هایی که به دوستام میگفتم:

    “فقط این دکتری تموم بشه، من دیگه علم و مقاله و آکادمی و اینا رو میذارم کنار و میرم سراغ یه کار دیگه …میگفتم چقدر خوشبختن اونایی که میرن سر یه کاری که نیاز به فکر کردن نداره، یه کار فیزیکی میکنن، بعدش هم میان خونه و دیگه به اون کار فکر نمیکنن و خیالشون راحته، استراحت و تفریحشون رو میکنن تا فردا که دوباره برن سر کار…” و از این جور حرف ها.

    الان من دقیقاً دارم همون کار جنرالی رو میکنم که اون روزا به زبان آرزوشو کرده بودم، ولی مشخصه که ازش راضی نیستم، البته محیط کارم و آدما واقعاً خیلی خوبن اما این کار منو راضی نمیکنه و البته که درآمدش هم خیلی پایینه. خلاصه از روی اینکه اینهمه اپلای کردم و نتیجه نگرفتم این حدس رو زدم که ناخودآگاهِ من فراری بوده از این کار تخصصیِ علمی در حوزه ی رشته م. هنوز مطمئن نیستم که آیا من واقعاً به کار در این حوزه علاقه دارم یا نه…برای پیدا کردن جواب این سوال از خودم میپرسم اگر همین الان از یکی از همین شرکت ها یا مراکز علمی بهت جاب آفر بدن بگن از فردا بیا سر کار و روی همون زمینه ی تخصصی ت کار کن و فلان قدر حقوق بگیر(معمولاً برای این جور پوزیشن ها حقوق خوبی بودن)، بدت میاد؟ بازم دوست نداری بری؟ و جوابم اینه که نه بدم نمیاد و خیلی هم خوشحال میشم، اما نمیتونم بگم اگر هیچ حقوقی برای این کار بهم ندن باز هم میرم و این کارو میکنم. نهایتاً حدس میزنم که الان دیگه اون دافعه رو نسبت به این کار ندارم، فقط از پروسه ی اپلای کردن و نتیجه نگرفتن خسته شدم.

    یه نجوای دیگه ای هم که ذهنم همش بهم میگه اینه که بابا این جور کارا باز هم تو داری برای یه شرکت یا یه آدم دیگه کار میکنی، بازم آزادی زمانی و مکانی به تو نمیده و از این حرفا…یا اینکه اگر بخوای آزادی مالی و زمانی و مکانی داشته باشی حتماً باید یه کسب و کار شخصی داشته باشی و بهتره من هم برم روی پیج یا سایتم فعالیت کنم و چیزهایی که بلدم رو آموزش بدم یا مشاوره بدم در زمینه هایی که اطلاعات دارم و … و من فکر میکنم به هر دوی این کار ها یعنیResearch Scientist توی یه شرکت یا مرکز علمی و داشتن یه سایت یا پیج شخصی برای آموزش و مشاوره و coaching علاقه دارم اما نمیدونم به کدوم مسیر بیشتر علاقه دارم! بعد ذهنم بهم میگه تو اگه خودت نمیدونی به چی علاقه داری چه جوری میخوای خدا کمکت کنه؟

    اما قسمت خوب قضیه اینجاس که من یه کمی خدا رو پیدا کردم و بهتر دارم میشناسمش و این روزا خیلی ازش هدایت میخوام و سوال میپرسم و بعضی وقت ها که حواسم هست چنان جواب های واضحی ازش میگیرم که دلم گرم میشه…و به لطف حضور دوستان نازنینم در این سایت و خوندن کامنت هاشون و دیدن فایل هاشون میگم حتی خدا میتونه منو هدایت کنه به اینکه من به چی علاقه دارم… همونطور که خدا رضا عطارروشن عزیز رو هدایت کرد و انداخت توی شغلی که حتی خودش خبر نداشت میتونه شغل باشه، من رو هم میتونه هدایت کنه به مسیر و شغلی که بهش علاقه داشته باشم و با لذت انجامش بدم و در نتیجه به بی نهایت ثروت و نعمت هم برسم.

    یه نمونه از هدایت های واضحی که گرفتم این بود که خوب من چون الان دنبال کار هستم، باید سرچ کنم، کاور لتر بنویسم، رزومه بنویسم مخصوص هر کاری و خلاصه کلی کار. اما اکثر روزا به جای اینکه اول این کارا رو بکنم میام سراغ سایت و انقدر اونجا وقت میذارم، فایل میبینم و کامنت میخونم و کامنت می نویسم و اینا که دیگه به اون کارای خودم نمیرسم. البته واقعاً عشق میکنم وقتی تو سایت هستم اما میدونم که این آگاهی ها باید منجر به عمل بشه، نه اینکه فقط تو سایت باشی و دلت خوش باشه به اینکه حالت خوبه ولی هیچ اقدام عملی هم در راستای خواسته هات نکنی.

    خلاصه امروز صبح اومدم کتابخونه و قصدم این بود که این فایل رو ببینم و براش کامنت بنویسم بعد برم سراغ کارای خودم، اما اینترنت لپ تاپم پرید و جوری پرید که حتی اون آیکون وای فای گوشه ی پایین سمت راست صفحه که باید روش بزنی تا انتخاب کنی که به چه network ی وصل بشی اونم دیگه نبود که تلاش کنم دوباره وصل بشم!! این برام واضح شد که باید لپ تاپ رو ریستارت کنم و اول برم سراغ کارای خودم و بعد بیام سراغ سایت. منم گفتم چشم و کارای مربوط به یکی از پوزیشن ها رو انجام دادم و اپلیکیشن رو سابمیت کردم، بعدش دیگه گرسنه م شده بود رفتم خونه یک غذای بدون کارب خوردم :))) و بعد صندلی برداشتم رفتم پارک رو به روی خونه، در یک هوای لذتبخش همراه با آواز پرنده ها این فایل رو دیدم. استاد باورتون نمیشه، همون موقع آخر فایل که شما نشون دادین بارون گرفت، همون لحظه اینجا هم شروع شد به بارون، درست بعد از اینکه من تمام فایل رو در هوای آزاد دیدم و فایل تمام شد! و اینا چیزایی هست که آدم رو دلگرم میکنه به اینکه خدا هست و خدا هست و خدا هست

    2. چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    یه آقایی رو میشناسم که دقیقاً شرایط مشابه من داره، دکتراشو از بلژیک گرفته (یعنی از کانادا نبوده مثل من) و بعد اومده کانادا و چند ماه (نمیدونم دقیقاً چند ماه ولی زیر یک سال) بعدش یه پوزیشن Scientist گرفته تو یه شرکت خوب. این خیلی به من کمک کرد که هیچ عذر و بهانه ای نیارم که آقا شاید چون من از کانادا مدرک ندارم نمیشه یا هر چیزی شبیه این!

    3. چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    جواب این قسمت سوال رو هم در جواب سوال 1 دادم

    استاد جان عاشقتونم، خدا حفظتون کنه شما و مریم جانم رو و همه ی دوستان نازنینم در این خانواده ی صمیمی!

    خدایا ما رو به راه راست، به راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای، نه کسانی که بر آن ها غضب کرده ای، و نه گمراهان، هدایت کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد قشنگم و مریم نازم

    استاد اول از هر چیزی بی نهایت سپاس گذارم که فایل فوق العاده ای رو اوکی کردین

    اوووه خدای من واقعا از این همه زیبایی هنگم

    ی رنگ سبز روشن چمن ها

    با اون رنگ زرد گندمی علف های قد بلند

    از اونور درختان سبز یشمی تیره

    آسمان آبی لایت با ابر سفید تیکه های درشت

    و آب آرام و راحت

    خدایا هزاران بار شکرت

    گاها میگم خدای من مگه استاد در چه مداری هستش که خونه ای

    که باغی

    که بهشتی

    به این زیبایی داره و چقدر سپاس گذارانه داره ازش استفاده میکنه و لذت میبره

    و استاد این ایده خیلی قشنگی هست که برای فایل هاتون دارین قدم میزنین و فیلم میگیرین

    نمیدونم داستان چیه همش میگم آخی خانم شایسته گناه داره خسته میشه این همه راه میره ولی انصافا در مورد شما چنین فکری به ذهنم نمیاد.

    واقعا نمیدونم چرا

    استاد اون وسیله چی بود روی آب که اینقدر قشنگ و آروم آب پخش میکرد.؟

    استاد شما لحظه اول که شروع میکنین به فیلم گرفتن آسمون آبی صاف با ی تیکه ابر درشت هستش

    دقیقا از دقیقه 22 به بعد ابرها حمله میکنن

    تو دقیقه 24 چشمم افتاد به آسمون یهو گفتم چرا ابرها افتادن به جون هم؟آسمون که صاف بودش

    انصافا به ذهنم نرسید که بارون میگیره که آخر فایل بارون گرفت کلی خوشحال شدم که خداوند چقدر قشنگ داره به من هینت میده

    و اما اصل مطلب

    سوال اول

    چه هدفی داشتم با اینکه این همه تلاش کردم نتیجه ای نگرفتم؟

    اصلا اومدم خودافشایی کنم در حد لالیگاااااا

    بعععععععله

    مگه میشه نداشته باشم

    قطعا مسائل مربوط به روابط

    من ی رابطه ای داشتم که به صورت کژدار و مریض 2 الی 3 سالی طول کشید و واقعا یک رابطه فوق العاده عالی از هر شرایطی

    و هر تلاشی که هر شخصی به ذهنش برسه من برای این رابطه انجام دادم

    و اینم بگم ی رابطه برای ازدواج بود و با اینکه اختلاف های زیادی داشتیم اما این شخص آنقدر عاشق پیشه و پسر فوق العاده ای بود که گفتم وقتی این اختلاف سن و مابقی واسه اون پسر و خانوادش مهم نیس من چرا دارم اینقدر حساسیت به خرج میدم .

    چون این شخص سراسر آپشن های مثبت فوق العاده ای بود که اصلا اندازه سر سوزنی جا واسه ایراد گرفتن نداشت

    از همه مهمتر خیلی خیلی عاشق من بود و منو دوست داشت که این برای من خیلی خیلی مهم بود

    به هر میزان این شخص انسان فوق العاده عالی و کامل بود

    دقیقا به همون میزان من سراسر انرژی منفی و گیر بازار و ایرادهای بنی اسرائیل .

    صرفا به این خاطر چون دوستم داره با هر ساز منم میرقصه

    و این شخص برای اولین بار در اوج رابطه ی روز یهو گفت من نمیتونم ادامه بدم و رفت

    به مدت 6 ماه زندگی برای من شد زهر مار

    ده کیلو وزن فقط تو ی ماه کم کردم

    تمام سلول های بدن منو غم گرفته بود و من واقعا اصلا معنی شب و روز رو نمیفهمیدم

    روزها یکی پس از دیگری مرگ بارتر میگذشت تا اینکه

    من تو این 6 ماه عضو سایت شده بودم کلی فایل گوش داده بودم کلی افکار و انرژی منفی از خودم دور کرده بودم دوره عزت نفس خریدم و انداره سر سوزن خودمو پیدا کرده بودم

    که طرف بعد از 6 ماه برگشت و ما دوباره وارد رابطه شدیم

    همه از این همه تغییرو تحول من شکه شده بودن

    دیگه آروم شده بودم گیر نمیدادم اغلب باهاش راه می اومدم ناز نمیکردم و طرف خیلی خیلی عاشقانه تر از قبل با من رفتار میکرد و 4 ماه رابطه سراسر عشق و خوشی رو ما داشتیم

    دوباره من غرق خوشی شدم و مجدد اخلاق گند من رشد کرد با این تفاسیر که چون این ادمو داشتم از سایت فاصله گرفتم

    مجدد این شخص در اوج روزهای خوب گفت نمیتونم ادامه بدم و دوباره رفت

    بازم همون تراژدی تکراری با این تفاسیر که من ی کم کمتر اذیت شدم ولی واقعا وجودم خشکیده شده بود و هیچ معنی زندگی نمیفهمیدم

    دوباره برگشتم به سایت این بار دوره عشق و مودت گرفتم و رگباری روی خودم کار کردم و گفتم اینجوری نمیشه من داغون شدم دیگه چیزی ازم نمونده

    مدام روی خودم کار میکردم و فایل های سایت هم گوش میدادم و کامنت میخوندم

    تا اینکه بعد از تقریبا 2 ماه برگشت و گفت دارم دیوونه میشم نمیتونم بدون تو

    و بازم ما برگشتیم به رابطه

    دیگه من حسابی تغییر کرده بودم حسابی آروم شده بودم و کلی هم تو سایت فایل گوش میدادم

    دفتر داشتم دائم شکرگزاری میکردم و دائم تمرینات فایل هارو انجام میدادم

    این شخص هزاران برابر سری های قبلی عاشق تر شده بود هر روز باهم بودیم تمام کارهای منو انجام میداد و ی ساعت هم از من غافل نمیشد

    همه جا از قشنگی رابطه ما حرف میزدن

    این شخص شده بود آیینه رفتار های من

    حتی دقیقا حرفایی که من بهش میزدم رو به خودم میزد و همه چیز عالی پیش میرفت و بحث به خانواده کشیده شده بود و برنامه بر این شد که با خانواده اقدام کنن

    مجدد فاصله من از سایت شروع شد و راه گم کردم و مجدد گیر بازار من

    و هزاران بالاهای بد که من سر این آدم آوردم

    و این شخص اینقدر انسان شریفی بود که هیچوقت رفتارهای زشت منو به روم نمی آورد و همه چی رو تحمل میکرد و جایی که واقعا صبرش لبریز میشد کم می آورد و میرفت و چون علاقه شدیدی به من داشت باز برمیشگت

    البته ناگفته نماند که این علاقه دو طرفه بود و ی عشق پاکی بود با اینکه اون شخص از قانون اطلاعی نداشت خیلی قشنگ رعایت میکرد اما منی که میدونستم و عضو سایت بودم کلا پرت بودم خدایی

    تقریبا بعد از 8 ماه مجدد گفت نمیتونم ادامه بدم و رفتش

    چند روز اول خیلی سخت گذشت اما من دیگه حسابی آب دیده شده بودم

    گفتم ولم کن هر جور راحته

    له شدم از بس تن من داغ و یخ شد

    دیگه تعهدی نشستم پای سایت هم دوره روابط کار میکنم هم دوره ثروت ساز

    به خیال خودم مثلا منم فراموشش کردم اما واقعا نه

    بعد از گذشت 4 من متوجه شدم این شخص فقط به خاطر رفتار های من رفته در صورتی که میگفتم این آدم فازکیه

    و متوجه شدم چقدر رفتارهای بد من بهش آسیب زده و چقدر این شخص فراریه از دست من

    خیلی خیلی برام سخت بود واقعا این غرور لعنتی چه بالاهایی که سر من نیورد.

    بالاخره دل به دریا زدم باهاش تماس گرفتم قرار گذاشتم رفتم دیدنش بابت تک تک رفتارهام ازش عذر خواهی کردم و ازش خواستم بهم فرصت جبران بده که قبول نکرد هرچی اصرار کردم گریه کردم اما از ماشین پیاده شد رفت و حتی چند روزی منو هم بلاک کرده بود

    وقتی متوجه شدم منو بلاک کرده دنیا به اخر رسید

    رفتم در خونشون که به زور مجبورش کردم منو از بلاکی دربیاره گفت فقط به ی شرطی که حتی اگه ی پیام یا زنگ بزنی مجدد بلاک میکنم .

    من با قلبی که داشت از دهنم می اومد بیرون اومدم خونه و تا صبح از بس گریه کردم تمام وجودمو غم بست و خشک شدم

    وسط شب بود نمیدونم چه ساعتی بودخدایی من خواب خواب بودم و هیچ هوشیاری نداشتم نمیدونم خواب میدیم یا الهام یا وحی

    فقط یادمه ی جمله ای تو ذهن من مدام تکرار میشد .

    ی جمله ی خانم تو یکی از مصاحبه استاد با دوستان و اگه اشتباه نکنم قسمت 37

    اون خانم میگفت صاحب شرکت کیه صاحب شرکت خداست من از خدا میخوام و اونم انجام میده

    انصافا این جمله بیش از ده بار تو ذهن من تکرار شد

    و همش میگفتم بیدار شدم باید برای خدا بنویسم دیگه قدرت دست خودت

    هر کاری کردی دیگه خودت

    صبح از خواب بیدار شدم گفتم خدایا اینجوری نمیشه

    دیگه بسه.چقدر این الگو تکراری

    اومدم ی صفحه کامل تعهد نوشتم و گفتم من به هر قیمتی شده این آدمو رها میکنم و فندک میگیرم زیر این وابستگی

    گفتم به قول استاد الان اسلحه گرفتن رو سرم اگه فراموشش کنی میکشیمت اما من میگم باشه شما جان منو بگیر ولی من رها میکنم و فراموش میکنم.

    کلی نوشتم امضا هم کردم با اینکه حالم بد بود کم کم خودمو آبدیت کردم و فایل گوش دادم و انرژی من ی کم بالا رفت.

    دقیقا فردای اون روز ی معامله چکی انجام داده بودیم و اون شخص به جای من چک داده بود تاریخش رسیده بود ی کم کارهای بانکی داشت و من اصلا نمیدونستم چیکار کنم

    تماس گرفتم که دوستش راهنمایی کنه که جواب ندادن

    مجبورا با خودش تماس گرفتم و همش بدنم میلرزید الان منو بلاک میکنه و من مجدد له میشم که یهو جواب داد

    وای خدای من چقدر اون لحظه حس ارزش پیدا کردم

    و کامل بهم توضیح داد حتی منو فرستاد بانکی که پسر عمش کارمند اونجا بود و مدام تماس میگرفت و کار منو پیگیری میکرد و همش تو مکالمه از کلمه جان استفاده میکرد

    چقدر پسر عمش با احترام با من برخورد کرد با اینکه کارمند بانک بود برای من میوه آورد.

    کجای دنیا دیدین کارمند بانک برای مشتری میوه بیاره اخه .

    کلی از دست خط من تعریف کرد و همش میگفت دختر با استعدادی هستی برای فرم پر کردن هر چی رو ی بار میگم متوجه میشی و چقدر مابقی کارمندا با من صحبت کردن و چقدر خندیدیم وحتی

    و موقع خداحافظی ایستاد و از من تشکر کرد که خیلی مشتری با اخلاقی بودی و خستگی امروز مارو از تنمون بیرون کردی.

    گفتم خدایا من سپردم به تو ایمان دارم اتفاق های فوق العاده ای می افته گفتم فقط به من قدرت رها کردن بده منو از این شرک از این وابستگی نجات بده گفتم اصلا بیا رابطه منو خودت درست کن مابقیش مث چشم به هم زدن درست میشه

    و الان 3 روزهست چقدر آرامش دارم

    چقدر حس سبکی دارم

    چقدر قلبم آرومه و هیچ حس انتقامی ندارم

    اوه خدای من

    بی نهایت سپاس گذارم که دقیقا سر بزنگاه رسیدی و دست منو گرفتی و نجاتم دادی

    و اما

    سوال دوم

    چه افرادی میشناسی با وجود تلاش کمتر به خواستشون رسیدن.؟

    دقیقا توی اکیپ دوستانه ما ی رابطه ای بود که در مدت خیلی خیلی کوتاه شکل گرفت

    ی دختر خیلی خیلی معمولی و اما ی پسر کارخونه دار

    به هر میزان ظاهر دختر معمولی هزار برابرظاهر پسر فوق العاده

    و اما متاسفانه دختر اهل دود و ….

    ی پسر فوق العاده ساکت آروم و اهل هیچ چیزی نبود

    خداروشکر کمتر از 4 ماه عقد کردن و الان درگیر مراسم ازدواجشون هستن.

    دختره هر وقت می اومد قبل از ساعت 11شب میرفت چون میگفت باشگاه بودم خستم شده نمیتونم بیدار بمونم.

    تازه با این تفاسیر که اغلب نمی اومد و میگفت خودم کار دارم

    اما من اصلا انگاری لیدر بودم اول از همه حضوری میزدم اونجا حداقل برای 10 الی 15 نفر کوزت وار کار میکردم و خدمات میدادم

    ازکار و زندگی و خونه میزدم که با اونا باشم چون طرف منم بود نمیخواستم تنها باشه

    اون خانم همون سری اول دقیقا به پسره گفته بود که دنبال رابطه بی نتیجه نیست چون وقت نداره

    ولی من میگفتم اگه اصرار کنم ولم میکنه میره یا بهم نه میگه و من خورد میشم

    اون دختره خیلی خودش بود خود واقعیش و اصلا نقش بازی نمیکرد پوشش خیلی راحتی داشت و با همه خوش و بش داشت

    اما من مدام نقش بازی میکرد پوششم خیلی رعایت میکردم

    همش میگفتم این کارو نکنم این حرکت نزنم این حرف نزنم که عشقم ازم ناراحت شه

    و چقدر نقش های مزخرفی که خودمم خسته شده بودم

    و هزاران دلایل دیگه که همه خیلی قشنگ میدونن

    و اما

    سوال سوم

    چه باور محدود کننده که با وجود این همه تلاش به خواستم نرسیدم؟

    اصلا نیاز نیس من توضیح بدم اینقدر تو این متنی که نوشتم ترمز هست که هر کسی حتی یک درصد از این قانون بدونه متوجه میشه

    اول از هر چیزی من وحشتناک وابسته بودم و تمام حال و روز خوبمو به بودن با این شخص گره زده بودم با این تفاسیر که من ماشین داشتم خونه داشتم درآمد بالایی داشتم وبه تنهایی هر تفریحی یا مسافرتی میتونستم انجام بدم که میگفتم بدون اون همه چی برای من زهر ماره

    که نشانه شرک خیلی خیلی خیلی شدید من نسبت به خدا هستش که از وقتی فهمیدم چقدر پیش خدا شرمنده شدم که خدایی که کرور کرور به من نعمت داده این چه ناشکریه آخه

    اینکه به قول استاد دقیقا همون عدم لیاقت و ارزشمندی

    که همش فکر میکردم اون سطحش از من بالاتره اون خانوادش کم جمعیته خانواده من پر جمعیته

    پدر مادر اون تحصیلات داره پدر مادر من بی سواده

    خانواده اونا از اول تو شهر بودن ما تو روستا زندگی میکنیم

    الان خونه اونا تو شهر حداقل 5 میلیارد می ارزه ولی من تو شهر مستاجرم

    اون ی عمه داره که تو هر شرایطی براش حامیه ولی من تنهام و خودم باید گلیم خودمو از آب بکشم .

    پدر مادر اون جوونه و امروزیه اما پدر مادر من مسن و قدیمی هستن

    حتی میگفتم اون ظهرها از سر کار بیاد خونه ناهارش آمادست اما من باید خودم صبحونه و ناهار و شام درست کنم

    اون با اینکه سنش از من کمتره اما روابط اجتماعی بالایی داره راحت همه کاراش انجام میده از همه چی سر درمیاره اما من همش باید از اون کمک بگیرم

    اینقدر خودمو بی لیاقت بی ارزش کرده بودم که گاها میگفتم کاش هیچوقت نبودم کاش به دنیا نیومده بودم همش میگفتم بزرگترین شانس من آشنایی با این آدمه

    اونم در صورتی که

    همیشه هرجا قرار میگرفتم همه از ظاهر من از مستقل بودنم ازموفقیتم از اینکه تو این جامعه دختر پاکی هستم تعریف میکردن

    همه دوستاش میگفتن تو هزار برابر از این آدم سرتری

    ما هیچوقت دختری به پاکی تو به زرنگی تو به با مرام و با معرفتی تو ندیدیم

    و اینکه همش فکر میکردم فقط با این شخص خوشبختم و جز این با هیچکسی نمیتونم ی لحظه هم سر کنم

    دقیقا همون باور عدم فراوانی

    که من اصلا نتونستم تا الان وارد هیچ رابطه دیگه بشم همش فکرمیکردم فقط به این شخص تعلق دارم با اینکه رابطه تموم شده بود هر جا میرفتم حلقه میپوشیدم که بگم من متاهلم و کسی نخواد بهم پیشنهاد بده

    اوه خدای من

    یک ساعته دارم کامنت مینویسم

    و استاد نمیدونین چقدر دعای جونتون میکنم که این سایت امکان کامنت نوشتن داره و چقدر داره آدمو سبک میکنه

    اما قولی که دادم و تعهدی که دادم

    اگه اسلحه بگیرن روسرم من میگم جان منو ازم بگیرین اما من این آدمو رها کردم ودیگه بهش فکر نمیکنم

    من دختر فوق العاده ای هستم فوق العاده باارزش فوق العاده با لیاقت

    من خانواده فوق العاده ای دارم که خداروشکر همگی انسان های سالم و شریف هستن و همگی زندگی پاکی دارن

    من کلا میخوام آزاد زندگی کنم و رها باشم اصلا وابستگی خدارو از من دور میکنه و من برای رسیدن به خواسته هام باید خدارو داشته باشم باید

    و هر چیزی که منو از خدا دور کنه در چارچوب زندگی من نیس

    و چقدر فراوانن پسرهای فوق العاده ای که میخوان با دختر پاکی مث من باشن با دختر زرنگی که ماهانه چندتای ی مرد درآمد داره با دختری که ماشین مدل بالایی داره با دختری که مستقل هست و حتی خرج خانوادش هم میده

    با دختری که تا الان اهل هیچ چیز خلافی نبوده حتی نوشیدنی انرژی را

    حتی چایی رو هم بدون قند میخورم

    ازهمه مهمتر

    دختری که زیبایی فوق العاده ای داره که اصلا نیاز به ی ذره آرایش نداره هر جا میرم همه میگن چقدر دماغت خوشکله چقدر پوستت عالیه چقدر اندامت فوق العادست و جالب اینکع دوبار رفتم آرایشگاه موهام رنگ کنم دوبارش هم انجام ندادن گفتن از بس رنگ موهات خوشکله دلمون نمیاد رنگ کنیم

    و اما من با این همه نعمت فوق العاده ای که خدابهم داده بنده ناشکری بودم و قدرت رو به جای خدا به یکی دیگه گره زده بودم

    اما خدای مهربانم

    خودت از قلب من آگاهی

    خودت میدانی وقتی تعهد بدم وقتی اراده کنم حتی کوه رو هم جابجا میکنم

    بهت قول میدم دوران ناشکری گذشت

    وخدای قشنگم اینقدر عاشقانه دوستت دارم که قول میدم مو لای درز این عشق نرود.

    استاد خوبم مریم مهربونم ی دنیا تشکر که چراغ راه من شدین

    بی نهایت ازتون سپاس گذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2168 روز

    بنام خداوند بخشنده ى مهربان

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    تعدادشون زیاده،

    ی موردش : پیج اینستاگرامم بود، من همینجوری نقاشی های دفتری ک برای پسرم میکشیدم گذاشتم توی پیج اینستا که تو دوره ی کرونا برای بچه ها انگیزه بسه و مادرا برای بچه هاشون بکشن، و در عرض کمتر از دوماه پیجم رشد کرد و ب درامد رسیدم، از دی ماه ب بعد هی روند رشد و لایک ها کم شد، و یادم تابستون سال بعدش ب در و دیوار میزدم

    هر روز محتوا اماده میکردم، واقعااا تلاش میکردم ولی نتیجه مایوس کننده بود و در اون زمان جندتا از پیج های مشابه من هیچ فعالیتی نداشتن، عملا هیچی

    و از اواسط شهریور میومدن و پست میذاشتن، یهو پستشون وایرال میشد یا پیجهای فالور بالا پستشون تگ میکردن و میدیدم ک یهووو رشد انفجاری داشتن

    و واقعا اون روزا تو دلم احساس حسادت و عصبانیت و بی انصافی داشتم

    و فکر میکردم ک ب اندازه کافی خلاق نیستم و طرح های اونا بهتر از منه و …

    یکی از اون پیجها که دیگه فعالیت خیلییی کمتری داشت، چنان رشد میکرد و لایک میگرفت ک نگو

    الان دو سال

    از اواسط مهر میاد و دقیقا تا ٢5 بهمن

    پست میذاره و میره تا سال بعد

    امسال وقتی اومد پیجش 6٢ کا بود و در عرض 4 ماه با وجود فیلترینگ شد حدود ١5٠ کا

    ی زمانهایی خیلی دل زده میشدم

    و اصلا نمیفهمیدم مشکل کار کجاست

    یکی دو هفته بیشتر که توی شکرگزاری صبحم مینویسم و در طول روزم تکرار میکنم ک من خلاقم

    من هنرمندم

    و خدا خودش مشتری ها رو ب سمت من هدایت میکنه

    سه 4 روز پیش ی پست گذاشتم

    و تا الان که دارم کامنت مینویسم

    بازدید پستم ب 65٧ کا

    و تعداد فالورهام از ١٠٢ ب ١٠6 کا رسیده

    خدایاااا

    من هیچ کار خاصی نکردم

    و خدا خودش این همه ادم ب سمت من هدایت کرد

    ی مدت زوور میزدم برای مشتری ک تبلیغ بذارم

    ولی امروز با خوندن کامنت یکی از دوستان فهمیدم ک من فقط باید لذت ببرم

    و خدا خودش برای من مشتری میشه

    ی مورد دیگه

    داشتن رابطه عاشقانه و زیبا با همسرم؛ ما 6 سال با هم دوست بودیم و ب هم علاقه زیادی داشتیم ولی بخاطر الگو ها و باورهای اشتباهم، ک البته هنوزم دارم و بااید روش کار کنم، رابطه الانم اصلا اون چیزی ک میخوام نیست

    اکثر اوقات هیچ حرفی برای گفتن با هم نداریم

    اون احساس نزدیکی رو باهاش ندارم ک راحت بتونم ی سری حرفا رو بهش بگم چون میدونم قضاوت میکنه یا کلا دهنیتش بد میشه

    در مورد تربیت بچه ها مون هماهنگ نیستیم

    ( یکی از باگ هام ک پیدا کردم اینه؛ مردا تا وقتی ب دختر دلخواهشون نرسیدن ، بال بال میزنن و زمین و زمان و بهم میدوزن، مصداق همسرم، ولی بعد از ازدواج و رسیدن ب مرادشون تازه یادشون میوفته که مادر دارن، یا ابراز علاقه ب همسر جلوی دیگران زشته و فقط تو خونه و تو خلوت بهش بگی عزیزم و بهش توجه کنی)

    یا قبلا ها فکر میکردم که همسرم لیاقت من نداره، اصلا من نمیبینه، با اینکه آشپزی و شیرینی پزیم عالی، هنرمندم، شاغلم ، زیبا و خوش اندامم، خیلی هوای همسرم دارم و پابپاش توی روزای سخت مالی کار کردم کمکش کردم، ولی انگار کوره، ب خودم میگفتم زن داییش( زن دایی همسرم) چی داره، ن قیافه، نه هیکل، نه شاغل، ن هنرمند ، هیییچ کدوم اینا رو نداره جز اینکه از صب گوشی دستشه و داره اخبار رد و بدل میکنه، ولی شوهرش رو چشمش میذارش

    خودم مرتب مقایسه میکردم و حرص میخوردم، که جوونیم داره تو این زندگی با این مرد نفهم حروم میشه

    ای کاش باهاش ازدواج نمیکردم،

    و ازدواجی ک قبلش دوستی باشه همین میشه( الگوهای خراب: خاله ی کوچیک و خواهرم بودن که از همسرشون جدا شدن و انگار ی چیزی درونم منتظر اینه که رابطه منم تمام بشه ( این باگ هم پیدا کردم)

    احساس قربانی بودن داشتم و میگفتم باید بسوزم و بسازم

    خیلی وقتا تلاش کردم ولی الان با اگاهی های سایت فهمیدم که تلاشم از سر عدم لیاقت، کمبود عزت نفس و خودباوری بوده

    اومدم الگوهایی رو ب خودم یاد اوری کردم که باهم دوست بودن، ازدواج کردن و الان سالهاست عاشقانه با همن

    حسم ب زندگی و همسرم بینهایت بهتر شده، همسرم خیلی داره تلاش میکنه تا خونه دلخواهم برام بسازه،

    ی هفته اس ک پولمون ته کشیده و هنسرم برا اینکه کار نحوابه داره ب در و دیوار میزنه

    دیروز عصر بهش گفتم بریم طلا بفروشیم

    با اینکه ناراضی بود ولی رفتیم و خرده طلا هام دادم

    شد ۶٠ میلیون فیکس

    اولین بار بود ک من طلا میفروختم و خوشحال بودم از ته دل

    که اینم نتیجه کار کردن روی فایلهاست

    قبلا برا ١٠٠٠ تومن پول بهم میریختم دیگه طلا ک حای خود داشت

    ( تغییرات) : دیشب همسرم ازم تشکر کرد، گفت دستم بیاد دوباره بهترش برات میخرم ( کارم ب چشمش اومد)

    دوباره امروز ظهر گلت ناراحت نیستی طلاهات فروختی؟

    گفتم نه

    تازه از ته دل خوشحالم، که دستمزد اوسا کار دادی، اونم زن و بچه دار، زحمت کشیده کار مارو انجام داده تر و تمیز،

    حالا اون بنده خدا تا کی منتظر باشه تا ما پول جور کنیم چون دلمون نمیاد طلا بفروشیم

    تازه من از اینا استفاده کردم و لذتشون بردم

    برام عادی شدن

    و از این جیب ب اون جیب

    پولش شد خونه ای دلخواهم که ب زودی میریم توش

    ( تو این موردا تغییر کردم خداروشکر )

    یا در مورد فرزندم: از رابطه م اصلا راضی نیستم، ١٠ سال تلاش کردم ، البته خیلی اشتباهات هم داشتم ولی از سال پیش که مدرسه حضوری شد و پسرم رفت سر کلاس، رفتارش بشدت تغییر کرد

    حرفا و حرکات نامناسب، گاهی فیلمهای دو س سال قبلش میبینم که چقدر مودبانه از من درخواست میکرد، دلم میگیره

    در طول سال تحصیلی گذشته بارها باهم درگیر شدیم چون انتظارات من براورده نمیکرد( اولین مشکل)

    برای درسها وقت نمیذاشت و فقط تو فکر بازی و پارک رفتن و تماشای تلویزیون بود و اخساس میکردم ک از من خساب نمیبره و این از درون من آتیش میزد

    چقدر هزینه مشاوره دادم

    هیییچ

    خلاصه ب این نتیجه رسیدم ک درسش رو رها کنم و بذارم ب عهده خودش

    خوند که عالیه اگه نخوند هم خودش با اون شرایط روبرو میشه و نتیجه رو میبینه

    ولی هنوز در مورد رفتار مشکل داریم (یک باگم ک پیدا مردم :پسرا شیطون و درس نخونن،)

    هر روز صب توی دفتر مینویسم که خدایا امروز میخوام ی رابطه پر از ارامش و سادی ، توام با احترام با پسرم داشته باشم، ولی نمیشه

    خیلی سعی میکنم خودم کنترل کنم

    ب خوبیهاش توجه کنم

    تو دهنم مرور کنم

    ولی باز ی کارها و رفتاری میکنه که از کوره در میرم

    و با خودم میگم : امروزم نشد

    واقعا تو این یکی مورد کم اوردم و همش از خدا هدایت میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    معین کوه پیما گفته:
    مدت عضویت: 1326 روز

    سلام دو صد سلام بر همه دوستان و استاد عزیز امیدوارم حال دلتون عالی باشه و جیب هاتونم پر پول

    در مورد سوال اول

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    خوب اول این اومد من رسیدم به هر خواسته ای که تلاش کردم و من بعدش ولشون کردم ولی یکم فکر کردم دیدم نه

    هدف امسال من ثروتمند شدن هست استقلال مالی

    من از همون اول از کار های انلاین خوشم میومد کاری که کلش به خود من بستگی داره چقد وقت بزارم

    مدیر بالا سرم نباشه و کلن خودم باشم خودم البته این به این علته که من توانایی رهبری کردن مدیریت افراد بر اساس توانایی ها

    تلاش و پشتکار رو از همون بچگی داشتم و از همه مهم تر خلاقیت و چون یک پیام بیل گیتس گفته بود من افرادی رو استخدام میکنم که راحت طلب باشن و کار های سخت رو به اسون ترین شکل انجام بدن و منم کلن کار سخت از همون بچگی تو کتم نمیرفت و خانواده دوستان لقب های گشاد اینا داده بودن

    به اینم فکر کردم چون اونا نمیدیدن من دارم تلاشم میکنم اینو میگفتن ولی دوستان نزدیکم منو الگو قرار داده بودن

    جوری که همشون برای یک شب خونه مون موندن انتظار میکشیدن و اینم بگم من کلن از نتایج از اهدافم از کار های که میکنم به هیچکس چیزی نمیگم یا اگه بگم به مادرم که هم فرکانسی من هست میگم

    خوب این یک مشخصه از خودم بود

    من کار های زیادی انجام دادم و درامد خوبی رو کسب کردم ولی از همشون بیرون میرفتم چون اون چیزی که میخواستم نبود تا کار الانم یعنی خالق بودن بود رسیدم من از همون بچگی تا همین الان بیشتر اوقات تجسم میکردم و با بیرون رفتن حال نمیکردم نه اینکه دوستان نبودن ها دوستان بودن و مشتاق من هم بودن من از رفتن به اونجا لذت نمیبردم و تجسم میکردم

    و خوب داستان برای خودم میساختم زندگی موفقیت و این برام واقعا لذت بخش بوده تا الان

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    افرادی که موفق شدن به راحتی و به اسونی خانواده عمه خودم در راه اندازی سایتی که دارن و فروش عالی دارن

    ولی من هنوز به اون ویو دلخواه نرسیدم که خانواده عمم با کمترین تلاش رسیدن

    سایت خود استاد در یکی از فایل های رایگان گفتن در روز دوم راه اندازی سایت 600 کامنت دریافت کردن

    واقعا هنوز همین الانشم برام سخته که باور کنم که شده برای استاد

    سایت های نو پا که ترکوندن

    افراد هنرمند که کار هاشون به راحتی فروش میرن و واقعا کارشون خوبه ولی درکی رو نمیرسونه

    و من خودم عاشق رسوندن درک هستم و خیلی تلاش کردم برای این

    ولی نرسیدم

    توی استریم افرادی رو می دیدم که خیلی راحت دونیت میشن و پول در میاوردن

    توی یوتیوب افرادی بودن که خیلی راحت ساب و ویو و واچ تایم میگرفتن از جمله دوست عزیزم و اقای سامانی گل

    که یک ویدئو توی روز اول گذاشته بود نزدیک 3000 هزار تا ویو گرفته بود

    گفتم چطور چرا برای من نمیشه

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    خوب فعلا توی این بخش

    موفقیت مالی

    من یک عمه دارم که اون ها اول با سایت استاد اشنا شدن

    و واقعا تحسین میکنم کل کار هاشون از مهاجرت از کار های که کردن و نحوه ثروت ساختن شون

    و ما براشون یک سایت ساختیم واوردیم بالا و دادیم دست خودشون نمیدونم چی شد توی همون ماه اول فروش خوبی داشتن و هر روز بهتر بهتر شد

    با اینکه اصلا روی سایت کار نکردن چون میگفتن اره برای اینکه سایتت فروشش داشته باشه باید هر روز هر هفته روش کار کنی مطلب بزاری اگر نه اصلن نمیشه بعد من اینو میدیدم اقا هم ویو هم فروش از من بیشتر و بهتر بود

    میگفتم دکی چی شد بعد تحسین کردم

    باور مخرب این بود

    1_برای ویو گرفتن و موفقیت باید مطلب زیاد رو سایت باشه باید هر روز روش کار کنی (این الان بهم رسید)

    2_هنر باید خیلی زیبا باشه و اصل هنر زیبا بودن کار هست (باور درست:در هنر مفهوم و درک درست تصویر مهم هست)

    3_کی میاد بخره (باور درست: من دارم هنر مفهمومی کار میکنم و دارم با این کار کلمات خداوند رو میکشم

    این همه افراد دوره های استاد و اساتید موفقیت رو خریدن برای اینکه توجه کنن به زیبایی و این همه افراد خرید کردن پس

    برای من هم میشه این همه افراد غیر از سایت استاد دارن نقاشی های مفهومی رو میخرن با قیمت های باور نکردنی

    این همه افراد دارن هر روز نقاشی های انلاین میخرن برای اینکه از کار اون هنرمند از نحوه فکر اون فرد خوششون میاد)

    4_تو با این کارت ارزش مگه ایجاد میکنی (باور درست: بله ایجاد میشه به چه دلیل افراد رابطه های خراب دارن افراد ده 50 به بالا تا دهه 70 یا همون 60 به دلیل داستان های ایجاد شده لیلی و مجنون شیرین و فرهاد البته من اون موقع نبودم و اینم هم نمیگم که همه افراد بعضی از افراد

    از جمله نزدیکان من

    ازشون میپرسیدم و میگفتن اره فلان ومیدیدم اقاااااا اینا همه قدرت تصویر هست یک تصویر میتونه زندگی هارو بساز و بکوبه

    من خلاق میتونم تصویری بسازم که درونش رابطه خوب رو نشون بده و افراد با دیدنش و به صورت ناخوداگاه اون هارو تجسم میکنن و احساس خوب رو میفرستن و جهانم از همون شرایط براشون میسازه ……..)

    5_معین اینجا ایرانه ایران از نظر هنر خیلی پایینه (باور درست:ایران هیچ وقت پایین نبوده افراد گذشته خیلی از نقاش های مطرح ایران بودن هنر باستانی نزد ایران است بست و گفتم بله که میشه ما محدودیت نداریم اونم توی این زمانه که همه چیز رو داریم )

    6_* احساس بد نسبت به نرم افزار های کرک (اقا من دیدم برای چی ایران از زمان دیجیتالی شدن موفقیت مثل ژاپن چین

    امریکا نداشته {رسیدم به اینجا که 99 درصد افراد طراح ایران از نسخه های غیر قانونی استفاده میکنن } و از نظر هنر میتونم بگم خیلی خیلی خلاق و عالی کار میکنیم ولی همه دارن کاری رو میکنن که دوست ندارن دیگران با خودشون انجام بدن

    گفتم من از نسخه کرک استفاده نمیکنم و به لطف خدا نرم افزار رایگان برای کارم پیدا کردم خیلی هم بهتر از فتوشاپ

    ولی گفتم تا جایی که بشه من از کرک استفاده نمیکنم . اینی که میگم بیشتر کرک هارو پاک کردم ولی ویندوز رو نمیدونم و نمیتونم پاکش کنم گفتم میرم سیستمی میخرم همش اورجینال )

    7_تکامل یواش و سخته(باور درست: اشتباه تکامل به این معنی هست که خیلی سریع تر به اون تجربه ها دست پیدا میکنیم و این بستگی به خود ما داره و اصلن سخت نیست بلکه اگر در مسیر علاقه باشه بعدش خیلی لذت بخش و در حین کار لذت بخشه)

    8_کار اسون یکجای کارش می لنگه (باور درست: هر کاری که سخته اشتباه است ، اگر کاری داره سخت پیشه میره اشتباه و یکجایی کار می لنگه مگه یک گیاه چه سختی میکشه تا بیاد بیرون یا یک پرنده چه سختی میکشه تا پرواز کنه همون موقعی که میفهمه با دوسه بار تلاش کردن پرواز رو یاد میگیره چقد سختی کشیده ، این باور هنوزم باید خیلی خیلی روش کار کنم )

    خوب اینم از این کامنت زیبا واقعا بعضی از باور ها مخرب از ناکجا اباد اومدن خیلی ممنونم استاد و دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: