https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-11 07:37:322023-07-07 09:16:06چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
1158نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من برای هدف های شغلی تلاش کردم و مایل بودم مستقل بشم اما محقق نشد. هدف روابط، که هیچ وقت نتوانستم محقق کنم و تقریبا میشه گفت تا به حال توی عمرم، آدم درست حسابی سر راهم قرار نگرفته. از طرف دیگر، از لحاظ ارتباطات خانوادگی، فکر می کنم، احترام و صمیمت در خانواده من بسیار کم هست. سعی کردم همیشه یه ماشین برای خودم داشته باشم و بر ترس رانندگی غلبه کنم اما این هم محقق نشد. با وجود این که چندین جلسه خصوصی گرفتم برای آموزش رانندگی. تلاش کردم که اپلای بگیرم برای ادامه تحصیل دکتری ولی هنوز محقق نشده.
سلام استاد گرامی من خیلی دوست دارم دورهای شمارو خریداری کنم اما درحال حاضر بدلیل بعضی شرایط امکان خرید ندارم …استاد گرامی من تا به الان واسه خواسته هام خیلی تلاش کردم از نظر جسمی و روحی صفرتا 100خودمو گذاشتم اما اون نتیجه ای که میخواستم واقعا نگرفتم چون من خیلی زیاد میخوام و بهترین نحوه میخوام اما نمیدونم چرا نمیشه یا تو جای خودم درجا میزنم یا برمیگردم عقب واین موضوع منو بشدت عذاب میده و خسته میکنه و درحال حاضر از دورهای رایگان شما دارم استفاده میکنم به معرفی یکی از دوستان تا ببینم به کمک خداوند وشمامیتونم ی راحله جدید پیدا کنم
سلام ب استاد عزیز و مریم جون ک کلی زحمت میکشن برای اماده شدن هر فایل
جواب من ب این 3 سوال :
سوال اول : بله من سالها کارمند بودم و تجربه خوبی هم در حوزه کاریم داشتم و تصمیم گرفتم با یکی از دوستان خودم ب طور مستقل از تجربیاتم استفاده کنم و بیزنس شخصی راه بندازم. ابتدا کار سرمایه ای نداشتم برای همین ماشین زیرپام رو فروختم و با ی سرمایه اندک ب صورت شراکتی کار رو شروع کردیم ، خیلی شور و شوق داشتم و شب و روزم رو دوختم ب کار ، با اینکه خانوم بودم واقعا مثل یک مرد کار کردم ی مدت اوضاع خوب بود و پیشرفت لول کاری رو میدیدیم با اینکه اوضاع مالی چنان تغییری نکرده بود تا اینکه کم کم با شروع تورم اوضاع بهم ریخت ، فروش کم شد ، هزینه ها بالارفت و چن تا معامله خوب پیش نرفت ، ویزیتورها رفتن و من و یکی از همکارها سعی کردیم هر جور شده این کارو حفظ کنیم و بعد این پس رفت ها انصافا انگیزه من کمتر شد و بیشتر چالش ها رو همکارم حل میکرد ، کسب و کارمون کوچک و کوچک تر شد
در مورد سوال دوم : بیشمار هستن کسایی ک توو همون دوره شروع کردن ب کسب و کار شخصی و خوب هم پیش رفتن
و اما سوال سوم : اون موقع ک شروع ب کار کردم آشنایی با مفهوم فرکانس و سایت و استاد نداشتم و الان ک ب گذشته نگاه میکنم باورهای محدود کننده و یاشاید ترمزهای ذهنیم رو خوب پیدا میکنم
یکیش عدم احساس لیاقت بود ک هر چند سعی میکردم خودم رو جسور نشون بدم ولی شاید ته ذهنم خودم رو لایق رسیدن ب پیشرفت هایی ک بصورت پله ای بالا میرفتن نمیدیدم
دیگری عدم اعتماد بنفس ک تا حدی ب موضوع اول برمیگرده و باورهای اشتباهی ک توو کشورما راجب ویزیتورها دارند با احترام ب همه این عزیزان ک البته من فکر میکنم ویزیتوری نوعی مهارت هست و من این مهارت رو نداشتم برای همین هیچ وقت تلاشی برای بازاریابی محصولاتم نکردم چون فکر میکردم روحیه شو ندارم و فروش بالای محصولاتم رو وابسته ب ویزیتورهایی کردم ک از پیشم رفتند و دیگری ک استاد خیلی روش تاکید دارند برای کسب و کار هیچ وقت قرض نکنید و وام نگیرید ک من متاسفانه هر بار برای پرداخت بدهی و ضرر های مالیم وام میگرفتم و سالها قسط میدادم و یک باور قوی دیگری ک هم شریکم هم اطرافیانم بهم میدادند این بود ک برای کسب و کار شخصی باید پشتوانه مالی قوی داشته باشی و بدون پشتوانه ضربه سنگینی میخوری
و خب باور دیگه ای ک خودم داشتم و هنوز هم باور خیلی از مردم ماست ، این بود ک با وجود تورم و تحریم و اوضاع اقتصادی مملکت جای رشد و پیشرفت نیست
و مهم تر اینکه شاید اون موقع ک همه چی بهم ریخت من ایمان کافی نداشتم و برای همین با اینکه دنبال نشانه بودم اما هیچوقت الهامات رو دریافت نکردم و شاید هم دریافت کردم و بعلت عدم اگاهی عمل نکردم
و خیلیی باورهای ریزی ک اگر بخوام خودم رو کنکاش کنم پیدا میکنم
شاید نتونستم توو اون دوره کارم رو گسترش بدم ولی خوشحالم ک ب کمک آموزه های استاد تونستم باورهای اشتباهم رو پیدا کنم و همچنان دارم روی خودم کار میکنم تا بتونم ب هدفم ک داشتن بیزینس شخصی موفق است برسم .
سلام به استاد عزیزومریم جان ازاینکه خداوند این توان رابه من داد تا بتوان بنوستم سپاس گذارم در اول صحبتهام میخوام از شما وپسرم تشکر کنم من افکارم خیلی بد وتاریک بود اما از وقتی پسرم فایلهای شمارو بهم معرفی کرد ومن گوش دادم خیلی عوض شدم هم افکارم وهم رفتارم وهم اینکه خیلی آرامش پیداکردم وصبور تر شدم نسبت به همه چیز .
در جواب سوال اول استاد که فرمودند چه هدفهای وخواسته های داشتید که باتلاش به آن نرسیدی همسر من به مواد مخدر اعتیاد داشت من من خیلی تلاش کردم تا اشون ترک کنند اما هیچ وقت موفق نشدم جدا شدم وبا فرزندانم به شهر دیگری آمدیم وزندگی جدیدی شروع کردیم اما نتوانستم اورا به حال خود بگدارم وبا با اینکه جدا بودیم تلاش میکردم وبازشکست میخورد که فهمیم من نبایدمن تلاش میکردم راه اشتباه بودمن نمیتوان اورا تعقیر بدم وزندگی اورا بسازم .
در جواب سوال دوم استاد که آیا کسی را میشناسید که همان هدف هارا انتخاب کرد.با تلاش کمتر به نتیجه رسید بله یکی از دوستانم چون من به خودم ایمان نداشتم در صورتی که بهترین بودم درکار اما همیشه میترسیدم ریسک کنم وفکر میکردن نمی تونم از پسش بر بیام وبرای کار وخودم هیچ ارزشی نداشتم فقط بخاطر ترین که داشتم
فکر کنید چه باورهای محدود کننده در ذهن خود دارید من فقط میترسیدم از اینکه نتونم کاری رو به درستی انجام بدم درصورتی که بهترین بودم وصابکارم برای اینکه تمز تری کاربه فروشگاه بده بخطر تمیز کاری من به من واءدار میکرد اما من به خودم ایمان نداشتم که به تنهای میتوان از پس آن بر بیایم وپای خود راروی ترمز میگذاشتم ونمی گذاشتم کار پیش برود وایمان پیدا کردم که خود میتوانم به تنهای و بانمک خداوند از پس آن بریایم از شما سپاس گذارم که به امسال من کمک میکنید تا بتوانیم خدای خودمون رو بهتر وقویتر بشناسیم ممنون از شما
به نام خداوند مهربان ، هدایتگر ،رزاق،وهاب و بخشنده
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
سلام دوستان گرامی و همفرکانسی
این فایل رو بار ها و بارها گوش دادم واقعا عالیه
اول سوال 1رو جواب میدم که برای هرکدام یک کامنت بنویسم چون از استاد یاد گرفتم الکی نیام کامنت بنویسم تفکر و تعقل بعد که حالمم خوب بود و بهم الهام شد میام برای کامنت نوشتن
سوال 1:
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از سال 97که از شرکت اومدم بیرون رفتم تو کار املاک، وقتی رفتم سراغ املاک خیلی تلاش کردم خیلی به در و دیوار زدم خودمو، کلا گوشی تو دستم بود به این صاحب خونه زنگ بزن به مشتری زنگ بزن ،مشتری رو از رو میبردم تا بکشونمش پای معامله آخرشم پای قرار داد بهم میخورد و تمام تلاش من بی فایده میشد و باز روز از نو روزی از نو .
البته خیلی موقع ها هم قرارداد نوشته میشد ولی چون درصدی بود بیشترش میرفت تو جیب املاک .
خلاصه خیلی به در دیوار زدم بعدم که اومدم رشت رفتم اسنپ و سه ماهی اسنپ بودم تا اینکه وارد کار کارتخوان و عابربانک شدم اوایل برای کارتخوان هم همون روال رو پیش میرفتم مشتری زنگ میزد آنقدر پیگیرش میشدم تا از من کارتخوان بخره .
با چسبیدن به مشتری ها کلا فراری داده بودم همه رو البته الآنم با اینکه دارم رو خودم کار میکنم هنوز این ترمز با من هست که به امید خدا دارم با دوره دوازده قدم و فایل های رایگان بی نظیر و عالی شناسایی میکنم .
خدا روسپاسگزارم که امروز هم وارد این سایت پر از آگاهی ناب عباسمنش دات کام شدم و کلی آگاهی کسب کردم
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سوال اول: من از سن 12 13 سالگی هدف خاصی و دنبال میکنم که اولش واقعن دور از ذهن بود برام ولی رفته رفته این حس در من قوی شد که می شود ولی زمان نیاز هست. و هدف اصلی ب اهداف زیر مجموعه تقسیم شد مثل رشته انتخابی دانشگاه خوب زبان مهاجرت مقاله یادگیری برنامه نویسی و چندین مورد دیگه. درحال حاضرم در تلاش برای مهاجرت و یادگیری زبانم و به مدت یکسال و یک ماه خودمو خونه نشین کردم برای رسیدن به نمره زبان مد نظر و جمع مدارک و رفتن ولی چی شد هیچی. بعد از یکسال و اندی تلاش شبانه روزی که داشتم نه مقالم ثبت شد نه اختراع م و نه زبانم هرچی بیشتر می خونم بیشتر نمی تونم صحبت کنم و اسکیلامو افزایش بدم و واقعن هیستریک شذم تا اینکه این ی ماه اخیر دیگه دچار ورشکستگی شدیم و کلا داغون شدم ولی باز ته دلم امید دارم ولی در عین حال حجمی زیاد خستگی در من نهفته. در حالی که دوستای من با شیش ماه تلاش نمره عالی کسب کردن من حتی به متوسط م نرسیذم به پیرو این که من از بچگی با زبان بزرگ شدم. من ذاتن از همه چی زدم نشستم خونه وفقط خوندم با اینکه خیلیدوست داشتم زمانی و به کارای دیگه بپردازم ولی نمی تونم چون وقتی روی یه کار متمرکز بشم کاز ذیکه ای نمی تونم انجام بدم. حالا نشستم و هی می گم چرا هیچی نمیشه علارغم تلاش های زیاد.
سوال دوم: یکی از دوستان دوران ارشدم بود که هم دانشجو بود و هم شاغل و هم در این راستا زبان و مقاله و مهاجرتش اوکش شد و رفت البته با تلاش هدف مند و هوشمندانه. در حالی که من تو این جریان راه های مختلفی و امتحان کردم در یغ از پیشرفت. می دونین از اینکه همه کاراشو باهم پیش برد خیلی خوشم میاد. در طول دانشگاههم با اینکه خیلی ریلکس بود و من همش درس می خوندم نمره الف بود و من نمره اخر طوری ک سر امتحان هیچی یادم نمیومد حتی ی ایده. یا حتی امتحانی و ک فک میکردم خوب نوشتم تازه یا می افتادم یا نمره پایینی می گیرفتم. (راست شو بخواین تنها چیزی ک باعث شده من ادامه بدم این ک همیشه خودمم و در حال سخنرانی توی Ted تصور می کنم که علارغم نشدن ها و تلاش های بی سرانجام من رسیدم ب هدفم)
سوال سوم: 1. من واقعن احساس می کنم که در حد رشته ام نیستم و شانسی ارشد قبول شدم (البته واقعن شانسی بود ولی طبق گفته های استاد در اصل من رهاش کردم ؛ هم فرکانس با خواسته ام در مسیرش قرار گرفتم). 2. ترس از موفق نشدن بعد مهاجرت تو رشته مد نظر و دیپورت شدپن (در واقع اصلی ترین شه) 3. تنهایی (تا ی حدی در اصل ادمی نیستم که این موضوع برام اهمیتی داشته باشه ولی بی تاثیرم نیست) 4. خانواده اینکه نتونم دیگه ببینمشون 5. من فک می کردم از اول مسیر اشتباهی و انتخاب کردم و در حد رشته ی دانشگاهی م نیستم ولی بعد ار شروع یادگیری زبان فهمیدم من همه جا همینمم و وابسته ب رشته نیست 6. شک در دانسته هام 7. حتی موقعیت الانمون م فک می کنم مسببش منم که ورشکست شدیم، در واقع دنبال بهانه برای فرار از ازمون زبان بودم چون ب نمره مد نظرم نرسیدم. 8. دلیل اصلی کم بودنم کمال گرایی هست تا چیزی و خوب بلد نباشم نمی تونم بیانش کنم در حالی ک خیلی ها فقط سعی میکنن دانسته هاشونو به بهترین روشی که بلدن بیانن کنن فقط همین.9. ذهنم که همیشه دنبال اثبات و اعداد و ارقام و مقیاس و اندازه می ذاره برا همه چی و نممیتونم بعضی مطالبو بپذیرم و همش دنبال استدلال منطقی می گردم.10. اعتماد بنفس پایین.
مطمئنن خیلی موردهای دیگه هم هست که الان تا همینا رو پیدا کردم.
من هدفم معمار شدن هست و خیییییییلی تلاش کردم اما هنوز معمار نشدم و به این نتیجه رسیدم که به خاطر باوری بوده که پدرم از بچگی مدام بهم گفته که زندگی سخته و من با این باور پیش رفتم اما گذشت و من دیگران رو دیدم که بدون سختی پیش رفتن و معمار شدن و به این نتیجه رسیدم هر مسیر سخت اشتباه ترین راه هست و میشه کلاس رفت و یاد گرفت به جای این که زیر آفتاب کار کرد و یاد گرفت و خیلی زود تر میشه یاد گرفت و قرار نیست که زجر بکشی قراره که همه چیز راحت و دل چسب باشه .میشه هم تفریح با دوستانتو داشته باشی هم روی هدفت کار کنی من قبلا کار گری کردم حتی یک جاهایی کار گری مجانی کردم و در دفتر مهندسی هایی مجانی کار کردم فقط به خاطر این که شنیده بودم تجربه مهمتر از علمه ولی اگر علم نداشته باشی باید توسرت بخوره و تجربه کسب کنی اما اگر علم داشته باشی میتونی هم پول بسازی هم تجربه کسب کنی و هم پیشرفت کنی دیدم همکاری که در همون دفتر مهندسی کار میکرد بعد از دانشگاه اومده بود و با حقوق کار میکرد اما من بعد از این همه زجر هنوز معمار نشدم .به مرحله ای رسیدم که گفتم ولش کن باید همه چیز خودش پیش بره و خدا کمکم کن هدایت شدم به ایده ای که بتونم از همون اول درآمد داشته باشم که البته مربوط به معماری نیست و هنوز حقوق اولمو نگرفتم و هدایت شدم به کلاسی که دارم معماری و اصولی که قبلا دربهدر تو اینترنت دنبال جوابشون بودم رو یاد میگیرم و دو جلسه ازش رد شده فعلا ،هر هفته جلساتی رایگان دارن که معماران و علاقمندان دور هم جمع میشن و در مورد معماری صحبت میکنند و آموزش خیلی راحت تره نسبت به زمانی که تو نمایشگاه اصفهان مجانی کار گری میکردم که طراحی غرفه یاد بگیرم اما آخرش اصولی یادش نگرفتم و الان به تعداد انگشتان یک دستم هم دوست صمیمی ندارم شاید اصلا دوست صمیمی ندارم همه چیز رو کنار گذاشتم تا یاد بگیرم این کار رو باهیچ دختری ارتباط نداشتم چون اول لایق نبودم و از پول نداشتنم میترسیدم چون هرجا کار کردم به عنوان کارآموز استخدام بودم و حقوقی نداشتم و میترسیدم که جلوی پیشرفتم رو در این حوضه بگیره این موضوع رابطه عاطفی رو الان متوجه شدم .در مورد عمل به قانون خیلی استرس داشتم همیشه اما اینم به خدا سپردم و گفتم در زمان عمل کردن خودش بهم میگه و من ورودی رو فقط کنترل میکنم که همون ورودی رو هم خدایا تو برنامه ریزی کن. ممنون از دوستان عزیزم.
نمیدونم این مطلب بنده رو میخونید یا نه ولی من یه سوال خیلی مهم واسم پیش اومده و فکر کنم یه ترمز هم باشه در عین حال؛
سوالم اینکه اگه ما یه ارزویی داشته باشیم ولی به صلاحمون نباشه به اون ارزو برسیم ینی خدا نخاد حالا تکلیف چیه؟
؛مثلا قصد داشته باشیم مهاجرت کنیم ولی به صلاح ما نباشه که مهاجرت کنیم در واقع خواست خدا نباشه که این مهاجرت شکل بگیره؛ حالا تکلیف چیه؟
ایا اصلا باید خواست خدا رو وارد شکل گیری ارزوها بکنیم یا نه؟مثلا بگیم خدا من تلاش فیزیکی و ذهنی میکنم اگه به صلاحم هست به این ارزو برسم اگه هم صلاح نیست که به یه چیز بهتر برسم؛یا اصلا نرسم؛
دوست عزیزم این خواسته به صلاحمه یعنی چی؟ یعنی حتی از به دست آوردنش میترسی و صلاحت رو بهونه میکنی.
یه جا استاد حرف جالبی زد که تو خواسته رو بدست بیار اگر نخواستی یه چیز جدید انتخاب کن.
پس الکی ترسها رو گردن خدا و صلاح ننداز. ببین تو فرصت کم زندگی دوست داری به چه چیزهایی برسی. برو به دست بیار بعد اگه باب میلت نبود که قطعا هست، تصمیمات جدید بگیر
سوالی که شما دارین خیلی سوال ریشه ای و مفهومیه اگه واقعا دوست دارید به جواب کاملش برسید باید دوره قانون آفرینش رو تهیه کنید در بخش 10 این دوره به صورت کامل استاد دقیقا در مورد همین سوال به صورت کامل توضیح دادن
عنوانش اینه اصلا میخوایم ببینیم خواست خدا چیه؟؟؟خدا چه چیزی رو میخواد و چه چیزی رو نمیخواد
سلام ای خدای مهربانم که من به این مسیر هدایت کردی سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز این اولین باریه که دارم کامنت میذارم هر موقع فایلاتون گوش میدم میخوام کانت بذارم ولی نمیدونم چرا دلم راضی نمیشد خیلی از مواردی که دربارش صحبت میکنین دارم ولی نمیدونم چرا نتونستم بنویسم امروز که بعد چن روز وارد سایت شدم میخواستم ببینم فایلی گذاشتین یا نه راستش چن روزی حالم خوب نیس ودیدم که دقیقا در مورد همین مساله که من درگیرش هستم دارید صحبت میکنید این موضوعی که امروز تو فایل دربارش حرف زدین صمیمیت زیاد در روابط با اینکه دوره عشق و مودت چن بار گوش کردم این متوجه نشدم ومن چن ساله درگیر این موضوع هستم که دوس دارم باهمسرم صمیمی بشم احساس میکنم اون قدری که باید باهم صمیمی نیستیم و این موضوع بیشتر من رو داره اذیو میکنه خواهش میکنم استاد در این مورد بیشتر حرف بزنین چون خودتون گفتین بعد این فایل که بچه ها به این سوالا جواب بدن و فکر کنن شاید یه فایل جدید درباره این موضوع بذارین به خاطر همین این کامنت نوشتم چون از هر لحاظی یک جورای احساس غربت میکنم وباهاش راحت نیستم در مورد خواسته هایی که ازش دارم من نمیدونم درست فهمیدم یانه که اگه این باور داشته باشم که اگه بخوام صمیمیت تو روابط زیاد بشه زیاد میشه و اگه نه زیاد نمیشه . یکی این و یکی دیگه این که اگه صمیمیت زیاد بشه باعث دوری از هم میشود ؟
من طبق تعهدم هر روز حد اقل یک فایل گوش می دم و حتما هر روز کامنت میزارم . و خدا رو شکر خدا هم منو حمایت میکنه و فایل های استاد هم این طوری توش تمرینات مهمی داره . خب من در جواب استاد باید بگم که شاید مسایلی تو زندگیم باشه که بهش نرسیده باشم ولی چیزی که از همه مهم تر باشه تو ذهنم و مسیله ای که ذهنمو درگیر کرده مسیله کنکور و دانشگاهمه .
من بشدت این موضوع برام مهمه و کلا چیزیه که هر روز دربارش فکر میکنم و از خدا هدایت میخوام . چیزی کهذهنمو بشدت درگیر کرده اینه که من اینده شغلی مد نظرم چیزی نیست که براش میخونم . ولی به درسی که می خونم علاقه مندم . دلیلی هم که رفتم این رشته همین بود. اون موقع هنوز به انیمیشن سازی علاقه مند نبودم. علاقه به انیمشن سازی چیزیه که به تازگی تصمیم گرفتم . من بعد کنکور اولم تصمیم گرفتم که کلا بیخیال همه چیز بشم و رتبم همه جالب نبود . ولی واقعا با این که برای انتخاب رشته رفته بودم موندم تا به درخواست خانواده برای پزشکی بخونم . من نمی خوام پزشک بشم ولی به مواد درسیشون علاقه مندم و دوس دارم در باره بدن انسان بخونم . حتی اگه پزشکی نمی رفتم درباره بدن انسان مطالعه میکردم . در کنار اصرار خانواده دلیلی که باعث شد بمونم همین علاقم بود . و خواستم کنارش انیمشن سازی هم انجام بدم ولی کلا اتفاقات جالبی رخ نداد. سال دوم هم قبول نشدم . سال سوم که الان باشه موندم برا کنکور . چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده ، چیزی واقعا تنها مسیله زندگیم در حال حاظره همینه . که ایا موندم برای خوندن دانشگاه یه اقدام از روی ترس و شرکه . یا یه اقدام شجاعانه و اعتماد به هدایت الهیه . چیزی که ذهنمو درگیر کرده . نمی دونم اصلا رفتن به دانشگاه هدف منه ؟ یا باید تمرکزم رو بزارم رو انیمیشن سازی ؟ البته من چندین بار کاملا با خانواده صحبت کردم و همه قبول کردن که من همینجا تموم کنم و کنار بکشم ولی باز چیزی می شد که من احساس میکردم مسیر من از دانشگاه میگذره . شاید خدا هدایتم میکنه . شاید این طوری بهتره . و کلا می خوام بگم که اصلا فک نمی کنم تقصیر خانوادس . فقط تکلیفم با خودم معلوم نیس.
حالا من جوابی که به خودم میدم اینه . نمیشه همزمان تمرکز رو چند چیز گذاشت . اگه می خوام دانشگاه قبول شم باید تو این مدت که زیادم نیست تمرکزم رو بزارم رو درسم و نتیجه بگیرم. و البته دانشگاه کلی فایده داره برام . استقلال بیشتر . تجربه قشنگ زندگی دانشگاه . نرفتن به سربازی . و کلا احساس میکنم این رشته پزشکی کمکم میکنه دید بهتری نسبت به جهان اطرافم پیدا کنم . و حتی میتونه به داستان نویسیم کمک کنه . ولی ترسی که همش تو ذهنمه اینه اگه دیگه تو دانشگاه وقت نکنم انیمشن سازی کار کنم چی ؟ واقعا دانشگاه رفتن لازمه ؟ اصلا کار درست من اینه ؟
به هر حال احساس میکنم خدا هدایتم کرده به این مسیر و تمرکزم رو گذاشتم رو درسام . بعد کنکور به انیمیشن سازی میپردازم . نمیدونم امیدوارم مسیر درستم همین باشه .
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان نازنین
وقت بخیر
من برای هدف های شغلی تلاش کردم و مایل بودم مستقل بشم اما محقق نشد. هدف روابط، که هیچ وقت نتوانستم محقق کنم و تقریبا میشه گفت تا به حال توی عمرم، آدم درست حسابی سر راهم قرار نگرفته. از طرف دیگر، از لحاظ ارتباطات خانوادگی، فکر می کنم، احترام و صمیمت در خانواده من بسیار کم هست. سعی کردم همیشه یه ماشین برای خودم داشته باشم و بر ترس رانندگی غلبه کنم اما این هم محقق نشد. با وجود این که چندین جلسه خصوصی گرفتم برای آموزش رانندگی. تلاش کردم که اپلای بگیرم برای ادامه تحصیل دکتری ولی هنوز محقق نشده.
سلام استاد گرامی من خیلی دوست دارم دورهای شمارو خریداری کنم اما درحال حاضر بدلیل بعضی شرایط امکان خرید ندارم …استاد گرامی من تا به الان واسه خواسته هام خیلی تلاش کردم از نظر جسمی و روحی صفرتا 100خودمو گذاشتم اما اون نتیجه ای که میخواستم واقعا نگرفتم چون من خیلی زیاد میخوام و بهترین نحوه میخوام اما نمیدونم چرا نمیشه یا تو جای خودم درجا میزنم یا برمیگردم عقب واین موضوع منو بشدت عذاب میده و خسته میکنه و درحال حاضر از دورهای رایگان شما دارم استفاده میکنم به معرفی یکی از دوستان تا ببینم به کمک خداوند وشمامیتونم ی راحله جدید پیدا کنم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
خدایا شکرت برای وجودتون
.
سلام و درود بر سمیه بزرگی عزیز
.
در مورد نرسیدن به هدف فرمودید
ببینید در مورد رسیدن به خواسته و هدف هامون باید تکامل را کامل رعایت کنیم
که استاد در فایل ها گفتن کامل
شما باید با ایمان بیشتر . با توکل بیشتر فایل های استاد را گوش کنید . نکته برداری کنید . بهش عمل کنید . حرکت کنید وو…..
اینکه با استاد هستید کافی نیست
مهم اون ترمز ها و باورهای ما است که مثل سیمان در مغز و ذهن ما هست و چسبیده
و اینها همه احتیاج به زمان دارد
زمان بیشتری با قانون بودن
زمان بیشتری با استاد عباس منش بودن
زمان بیشتری روی خودمون کار کردن
زمان بیشتری با خدا بودن
زمان بیشتری با خدا مناجات کردن
وووو
…
اینکه شما بهترین ها را می خواهید خودش خیلی خوبه
اما باید
قانون تکامل و قانون تصاعد را به خودتون یادآوری کنید
شما باید هدف های کوچک برای خودتون بزارید
بعد که بهش رسیدید اپن را تایید کنید خدا را شکر کنید
تاییدش کنید که قانون داره کار می کنه
از خداوند هدایت بخواهید
و دوباره هدف بعدی
دوباره خواسته های بعدی
.
این موارد را هم به خودم و هم به شما دارم میگم که
یادمون باشه که قانون کلاه سرش نمی رود
همه ی اینها با هم جواب می دهد
دنبال چیزی بیرونی نباشیم
.
این را هم به خودم میگم و هم به شما آبجی مهربونم که
استاد عباس منش را خیلی دنبال کنید
همه چیز در ذهن ما است
فقط باید باور کنیم که می شود
دنبال این نباشیم که کسی ما را به راه راست هدایت کند
فقط باورهای ما است که کارساز است
به امید الله مهربانم همه با هم رشد می کنیم
خدا را شکر اینجا هستیم
خدا را شکر خداوند ما را هدایت کرده به این سایت الهی و رویایی
هم برای خودم و هم برای شما آرزوی بهترینها را دارم
سلام ب استاد عزیز و مریم جون ک کلی زحمت میکشن برای اماده شدن هر فایل
جواب من ب این 3 سوال :
سوال اول : بله من سالها کارمند بودم و تجربه خوبی هم در حوزه کاریم داشتم و تصمیم گرفتم با یکی از دوستان خودم ب طور مستقل از تجربیاتم استفاده کنم و بیزنس شخصی راه بندازم. ابتدا کار سرمایه ای نداشتم برای همین ماشین زیرپام رو فروختم و با ی سرمایه اندک ب صورت شراکتی کار رو شروع کردیم ، خیلی شور و شوق داشتم و شب و روزم رو دوختم ب کار ، با اینکه خانوم بودم واقعا مثل یک مرد کار کردم ی مدت اوضاع خوب بود و پیشرفت لول کاری رو میدیدیم با اینکه اوضاع مالی چنان تغییری نکرده بود تا اینکه کم کم با شروع تورم اوضاع بهم ریخت ، فروش کم شد ، هزینه ها بالارفت و چن تا معامله خوب پیش نرفت ، ویزیتورها رفتن و من و یکی از همکارها سعی کردیم هر جور شده این کارو حفظ کنیم و بعد این پس رفت ها انصافا انگیزه من کمتر شد و بیشتر چالش ها رو همکارم حل میکرد ، کسب و کارمون کوچک و کوچک تر شد
در مورد سوال دوم : بیشمار هستن کسایی ک توو همون دوره شروع کردن ب کسب و کار شخصی و خوب هم پیش رفتن
و اما سوال سوم : اون موقع ک شروع ب کار کردم آشنایی با مفهوم فرکانس و سایت و استاد نداشتم و الان ک ب گذشته نگاه میکنم باورهای محدود کننده و یاشاید ترمزهای ذهنیم رو خوب پیدا میکنم
یکیش عدم احساس لیاقت بود ک هر چند سعی میکردم خودم رو جسور نشون بدم ولی شاید ته ذهنم خودم رو لایق رسیدن ب پیشرفت هایی ک بصورت پله ای بالا میرفتن نمیدیدم
دیگری عدم اعتماد بنفس ک تا حدی ب موضوع اول برمیگرده و باورهای اشتباهی ک توو کشورما راجب ویزیتورها دارند با احترام ب همه این عزیزان ک البته من فکر میکنم ویزیتوری نوعی مهارت هست و من این مهارت رو نداشتم برای همین هیچ وقت تلاشی برای بازاریابی محصولاتم نکردم چون فکر میکردم روحیه شو ندارم و فروش بالای محصولاتم رو وابسته ب ویزیتورهایی کردم ک از پیشم رفتند و دیگری ک استاد خیلی روش تاکید دارند برای کسب و کار هیچ وقت قرض نکنید و وام نگیرید ک من متاسفانه هر بار برای پرداخت بدهی و ضرر های مالیم وام میگرفتم و سالها قسط میدادم و یک باور قوی دیگری ک هم شریکم هم اطرافیانم بهم میدادند این بود ک برای کسب و کار شخصی باید پشتوانه مالی قوی داشته باشی و بدون پشتوانه ضربه سنگینی میخوری
و خب باور دیگه ای ک خودم داشتم و هنوز هم باور خیلی از مردم ماست ، این بود ک با وجود تورم و تحریم و اوضاع اقتصادی مملکت جای رشد و پیشرفت نیست
و مهم تر اینکه شاید اون موقع ک همه چی بهم ریخت من ایمان کافی نداشتم و برای همین با اینکه دنبال نشانه بودم اما هیچوقت الهامات رو دریافت نکردم و شاید هم دریافت کردم و بعلت عدم اگاهی عمل نکردم
و خیلیی باورهای ریزی ک اگر بخوام خودم رو کنکاش کنم پیدا میکنم
شاید نتونستم توو اون دوره کارم رو گسترش بدم ولی خوشحالم ک ب کمک آموزه های استاد تونستم باورهای اشتباهم رو پیدا کنم و همچنان دارم روی خودم کار میکنم تا بتونم ب هدفم ک داشتن بیزینس شخصی موفق است برسم .
سلام به استاد عزیزومریم جان ازاینکه خداوند این توان رابه من داد تا بتوان بنوستم سپاس گذارم در اول صحبتهام میخوام از شما وپسرم تشکر کنم من افکارم خیلی بد وتاریک بود اما از وقتی پسرم فایلهای شمارو بهم معرفی کرد ومن گوش دادم خیلی عوض شدم هم افکارم وهم رفتارم وهم اینکه خیلی آرامش پیداکردم وصبور تر شدم نسبت به همه چیز .
در جواب سوال اول استاد که فرمودند چه هدفهای وخواسته های داشتید که باتلاش به آن نرسیدی همسر من به مواد مخدر اعتیاد داشت من من خیلی تلاش کردم تا اشون ترک کنند اما هیچ وقت موفق نشدم جدا شدم وبا فرزندانم به شهر دیگری آمدیم وزندگی جدیدی شروع کردیم اما نتوانستم اورا به حال خود بگدارم وبا با اینکه جدا بودیم تلاش میکردم وبازشکست میخورد که فهمیم من نبایدمن تلاش میکردم راه اشتباه بودمن نمیتوان اورا تعقیر بدم وزندگی اورا بسازم .
در جواب سوال دوم استاد که آیا کسی را میشناسید که همان هدف هارا انتخاب کرد.با تلاش کمتر به نتیجه رسید بله یکی از دوستانم چون من به خودم ایمان نداشتم در صورتی که بهترین بودم درکار اما همیشه میترسیدم ریسک کنم وفکر میکردن نمی تونم از پسش بر بیام وبرای کار وخودم هیچ ارزشی نداشتم فقط بخاطر ترین که داشتم
فکر کنید چه باورهای محدود کننده در ذهن خود دارید من فقط میترسیدم از اینکه نتونم کاری رو به درستی انجام بدم درصورتی که بهترین بودم وصابکارم برای اینکه تمز تری کاربه فروشگاه بده بخطر تمیز کاری من به من واءدار میکرد اما من به خودم ایمان نداشتم که به تنهای میتوان از پس آن بر بیایم وپای خود راروی ترمز میگذاشتم ونمی گذاشتم کار پیش برود وایمان پیدا کردم که خود میتوانم به تنهای و بانمک خداوند از پس آن بریایم از شما سپاس گذارم که به امسال من کمک میکنید تا بتوانیم خدای خودمون رو بهتر وقویتر بشناسیم ممنون از شما
به نام خداوند مهربان ، هدایتگر ،رزاق،وهاب و بخشنده
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
سلام دوستان گرامی و همفرکانسی
این فایل رو بار ها و بارها گوش دادم واقعا عالیه
اول سوال 1رو جواب میدم که برای هرکدام یک کامنت بنویسم چون از استاد یاد گرفتم الکی نیام کامنت بنویسم تفکر و تعقل بعد که حالمم خوب بود و بهم الهام شد میام برای کامنت نوشتن
سوال 1:
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از سال 97که از شرکت اومدم بیرون رفتم تو کار املاک، وقتی رفتم سراغ املاک خیلی تلاش کردم خیلی به در و دیوار زدم خودمو، کلا گوشی تو دستم بود به این صاحب خونه زنگ بزن به مشتری زنگ بزن ،مشتری رو از رو میبردم تا بکشونمش پای معامله آخرشم پای قرار داد بهم میخورد و تمام تلاش من بی فایده میشد و باز روز از نو روزی از نو .
البته خیلی موقع ها هم قرارداد نوشته میشد ولی چون درصدی بود بیشترش میرفت تو جیب املاک .
خلاصه خیلی به در دیوار زدم بعدم که اومدم رشت رفتم اسنپ و سه ماهی اسنپ بودم تا اینکه وارد کار کارتخوان و عابربانک شدم اوایل برای کارتخوان هم همون روال رو پیش میرفتم مشتری زنگ میزد آنقدر پیگیرش میشدم تا از من کارتخوان بخره .
با چسبیدن به مشتری ها کلا فراری داده بودم همه رو البته الآنم با اینکه دارم رو خودم کار میکنم هنوز این ترمز با من هست که به امید خدا دارم با دوره دوازده قدم و فایل های رایگان بی نظیر و عالی شناسایی میکنم .
خدا روسپاسگزارم که امروز هم وارد این سایت پر از آگاهی ناب عباسمنش دات کام شدم و کلی آگاهی کسب کردم
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
یا حق
سلام مریم عزیز و استاد جان
سوال اول: من از سن 12 13 سالگی هدف خاصی و دنبال میکنم که اولش واقعن دور از ذهن بود برام ولی رفته رفته این حس در من قوی شد که می شود ولی زمان نیاز هست. و هدف اصلی ب اهداف زیر مجموعه تقسیم شد مثل رشته انتخابی دانشگاه خوب زبان مهاجرت مقاله یادگیری برنامه نویسی و چندین مورد دیگه. درحال حاضرم در تلاش برای مهاجرت و یادگیری زبانم و به مدت یکسال و یک ماه خودمو خونه نشین کردم برای رسیدن به نمره زبان مد نظر و جمع مدارک و رفتن ولی چی شد هیچی. بعد از یکسال و اندی تلاش شبانه روزی که داشتم نه مقالم ثبت شد نه اختراع م و نه زبانم هرچی بیشتر می خونم بیشتر نمی تونم صحبت کنم و اسکیلامو افزایش بدم و واقعن هیستریک شذم تا اینکه این ی ماه اخیر دیگه دچار ورشکستگی شدیم و کلا داغون شدم ولی باز ته دلم امید دارم ولی در عین حال حجمی زیاد خستگی در من نهفته. در حالی که دوستای من با شیش ماه تلاش نمره عالی کسب کردن من حتی به متوسط م نرسیذم به پیرو این که من از بچگی با زبان بزرگ شدم. من ذاتن از همه چی زدم نشستم خونه وفقط خوندم با اینکه خیلیدوست داشتم زمانی و به کارای دیگه بپردازم ولی نمی تونم چون وقتی روی یه کار متمرکز بشم کاز ذیکه ای نمی تونم انجام بدم. حالا نشستم و هی می گم چرا هیچی نمیشه علارغم تلاش های زیاد.
سوال دوم: یکی از دوستان دوران ارشدم بود که هم دانشجو بود و هم شاغل و هم در این راستا زبان و مقاله و مهاجرتش اوکش شد و رفت البته با تلاش هدف مند و هوشمندانه. در حالی که من تو این جریان راه های مختلفی و امتحان کردم در یغ از پیشرفت. می دونین از اینکه همه کاراشو باهم پیش برد خیلی خوشم میاد. در طول دانشگاههم با اینکه خیلی ریلکس بود و من همش درس می خوندم نمره الف بود و من نمره اخر طوری ک سر امتحان هیچی یادم نمیومد حتی ی ایده. یا حتی امتحانی و ک فک میکردم خوب نوشتم تازه یا می افتادم یا نمره پایینی می گیرفتم. (راست شو بخواین تنها چیزی ک باعث شده من ادامه بدم این ک همیشه خودمم و در حال سخنرانی توی Ted تصور می کنم که علارغم نشدن ها و تلاش های بی سرانجام من رسیدم ب هدفم)
سوال سوم: 1. من واقعن احساس می کنم که در حد رشته ام نیستم و شانسی ارشد قبول شدم (البته واقعن شانسی بود ولی طبق گفته های استاد در اصل من رهاش کردم ؛ هم فرکانس با خواسته ام در مسیرش قرار گرفتم). 2. ترس از موفق نشدن بعد مهاجرت تو رشته مد نظر و دیپورت شدپن (در واقع اصلی ترین شه) 3. تنهایی (تا ی حدی در اصل ادمی نیستم که این موضوع برام اهمیتی داشته باشه ولی بی تاثیرم نیست) 4. خانواده اینکه نتونم دیگه ببینمشون 5. من فک می کردم از اول مسیر اشتباهی و انتخاب کردم و در حد رشته ی دانشگاهی م نیستم ولی بعد ار شروع یادگیری زبان فهمیدم من همه جا همینمم و وابسته ب رشته نیست 6. شک در دانسته هام 7. حتی موقعیت الانمون م فک می کنم مسببش منم که ورشکست شدیم، در واقع دنبال بهانه برای فرار از ازمون زبان بودم چون ب نمره مد نظرم نرسیدم. 8. دلیل اصلی کم بودنم کمال گرایی هست تا چیزی و خوب بلد نباشم نمی تونم بیانش کنم در حالی ک خیلی ها فقط سعی میکنن دانسته هاشونو به بهترین روشی که بلدن بیانن کنن فقط همین.9. ذهنم که همیشه دنبال اثبات و اعداد و ارقام و مقیاس و اندازه می ذاره برا همه چی و نممیتونم بعضی مطالبو بپذیرم و همش دنبال استدلال منطقی می گردم.10. اعتماد بنفس پایین.
مطمئنن خیلی موردهای دیگه هم هست که الان تا همینا رو پیدا کردم.
به نام خدا
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان عزیزم.
من هدفم معمار شدن هست و خیییییییلی تلاش کردم اما هنوز معمار نشدم و به این نتیجه رسیدم که به خاطر باوری بوده که پدرم از بچگی مدام بهم گفته که زندگی سخته و من با این باور پیش رفتم اما گذشت و من دیگران رو دیدم که بدون سختی پیش رفتن و معمار شدن و به این نتیجه رسیدم هر مسیر سخت اشتباه ترین راه هست و میشه کلاس رفت و یاد گرفت به جای این که زیر آفتاب کار کرد و یاد گرفت و خیلی زود تر میشه یاد گرفت و قرار نیست که زجر بکشی قراره که همه چیز راحت و دل چسب باشه .میشه هم تفریح با دوستانتو داشته باشی هم روی هدفت کار کنی من قبلا کار گری کردم حتی یک جاهایی کار گری مجانی کردم و در دفتر مهندسی هایی مجانی کار کردم فقط به خاطر این که شنیده بودم تجربه مهمتر از علمه ولی اگر علم نداشته باشی باید توسرت بخوره و تجربه کسب کنی اما اگر علم داشته باشی میتونی هم پول بسازی هم تجربه کسب کنی و هم پیشرفت کنی دیدم همکاری که در همون دفتر مهندسی کار میکرد بعد از دانشگاه اومده بود و با حقوق کار میکرد اما من بعد از این همه زجر هنوز معمار نشدم .به مرحله ای رسیدم که گفتم ولش کن باید همه چیز خودش پیش بره و خدا کمکم کن هدایت شدم به ایده ای که بتونم از همون اول درآمد داشته باشم که البته مربوط به معماری نیست و هنوز حقوق اولمو نگرفتم و هدایت شدم به کلاسی که دارم معماری و اصولی که قبلا دربهدر تو اینترنت دنبال جوابشون بودم رو یاد میگیرم و دو جلسه ازش رد شده فعلا ،هر هفته جلساتی رایگان دارن که معماران و علاقمندان دور هم جمع میشن و در مورد معماری صحبت میکنند و آموزش خیلی راحت تره نسبت به زمانی که تو نمایشگاه اصفهان مجانی کار گری میکردم که طراحی غرفه یاد بگیرم اما آخرش اصولی یادش نگرفتم و الان به تعداد انگشتان یک دستم هم دوست صمیمی ندارم شاید اصلا دوست صمیمی ندارم همه چیز رو کنار گذاشتم تا یاد بگیرم این کار رو باهیچ دختری ارتباط نداشتم چون اول لایق نبودم و از پول نداشتنم میترسیدم چون هرجا کار کردم به عنوان کارآموز استخدام بودم و حقوقی نداشتم و میترسیدم که جلوی پیشرفتم رو در این حوضه بگیره این موضوع رابطه عاطفی رو الان متوجه شدم .در مورد عمل به قانون خیلی استرس داشتم همیشه اما اینم به خدا سپردم و گفتم در زمان عمل کردن خودش بهم میگه و من ورودی رو فقط کنترل میکنم که همون ورودی رو هم خدایا تو برنامه ریزی کن. ممنون از دوستان عزیزم.
به نام خدای مهربان؛
سلام استاد گرامی و همچنین خانم شایسته عزیز؛
نمیدونم این مطلب بنده رو میخونید یا نه ولی من یه سوال خیلی مهم واسم پیش اومده و فکر کنم یه ترمز هم باشه در عین حال؛
سوالم اینکه اگه ما یه ارزویی داشته باشیم ولی به صلاحمون نباشه به اون ارزو برسیم ینی خدا نخاد حالا تکلیف چیه؟
؛مثلا قصد داشته باشیم مهاجرت کنیم ولی به صلاح ما نباشه که مهاجرت کنیم در واقع خواست خدا نباشه که این مهاجرت شکل بگیره؛ حالا تکلیف چیه؟
ایا اصلا باید خواست خدا رو وارد شکل گیری ارزوها بکنیم یا نه؟مثلا بگیم خدا من تلاش فیزیکی و ذهنی میکنم اگه به صلاحم هست به این ارزو برسم اگه هم صلاح نیست که به یه چیز بهتر برسم؛یا اصلا نرسم؛
لطفا جواب بدید چون فکر میکنم سوال خیلی ها باشه؛
با تشکر از شما؛
دوست عزیزم این خواسته به صلاحمه یعنی چی؟ یعنی حتی از به دست آوردنش میترسی و صلاحت رو بهونه میکنی.
یه جا استاد حرف جالبی زد که تو خواسته رو بدست بیار اگر نخواستی یه چیز جدید انتخاب کن.
پس الکی ترسها رو گردن خدا و صلاح ننداز. ببین تو فرصت کم زندگی دوست داری به چه چیزهایی برسی. برو به دست بیار بعد اگه باب میلت نبود که قطعا هست، تصمیمات جدید بگیر
سلام
سوالی که شما دارین خیلی سوال ریشه ای و مفهومیه اگه واقعا دوست دارید به جواب کاملش برسید باید دوره قانون آفرینش رو تهیه کنید در بخش 10 این دوره به صورت کامل استاد دقیقا در مورد همین سوال به صورت کامل توضیح دادن
عنوانش اینه اصلا میخوایم ببینیم خواست خدا چیه؟؟؟خدا چه چیزی رو میخواد و چه چیزی رو نمیخواد
سلام ای خدای مهربانم که من به این مسیر هدایت کردی سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز این اولین باریه که دارم کامنت میذارم هر موقع فایلاتون گوش میدم میخوام کانت بذارم ولی نمیدونم چرا دلم راضی نمیشد خیلی از مواردی که دربارش صحبت میکنین دارم ولی نمیدونم چرا نتونستم بنویسم امروز که بعد چن روز وارد سایت شدم میخواستم ببینم فایلی گذاشتین یا نه راستش چن روزی حالم خوب نیس ودیدم که دقیقا در مورد همین مساله که من درگیرش هستم دارید صحبت میکنید این موضوعی که امروز تو فایل دربارش حرف زدین صمیمیت زیاد در روابط با اینکه دوره عشق و مودت چن بار گوش کردم این متوجه نشدم ومن چن ساله درگیر این موضوع هستم که دوس دارم باهمسرم صمیمی بشم احساس میکنم اون قدری که باید باهم صمیمی نیستیم و این موضوع بیشتر من رو داره اذیو میکنه خواهش میکنم استاد در این مورد بیشتر حرف بزنین چون خودتون گفتین بعد این فایل که بچه ها به این سوالا جواب بدن و فکر کنن شاید یه فایل جدید درباره این موضوع بذارین به خاطر همین این کامنت نوشتم چون از هر لحاظی یک جورای احساس غربت میکنم وباهاش راحت نیستم در مورد خواسته هایی که ازش دارم من نمیدونم درست فهمیدم یانه که اگه این باور داشته باشم که اگه بخوام صمیمیت تو روابط زیاد بشه زیاد میشه و اگه نه زیاد نمیشه . یکی این و یکی دیگه این که اگه صمیمیت زیاد بشه باعث دوری از هم میشود ؟
سلام به همه دوستان (:
من طبق تعهدم هر روز حد اقل یک فایل گوش می دم و حتما هر روز کامنت میزارم . و خدا رو شکر خدا هم منو حمایت میکنه و فایل های استاد هم این طوری توش تمرینات مهمی داره . خب من در جواب استاد باید بگم که شاید مسایلی تو زندگیم باشه که بهش نرسیده باشم ولی چیزی که از همه مهم تر باشه تو ذهنم و مسیله ای که ذهنمو درگیر کرده مسیله کنکور و دانشگاهمه .
من بشدت این موضوع برام مهمه و کلا چیزیه که هر روز دربارش فکر میکنم و از خدا هدایت میخوام . چیزی کهذهنمو بشدت درگیر کرده اینه که من اینده شغلی مد نظرم چیزی نیست که براش میخونم . ولی به درسی که می خونم علاقه مندم . دلیلی هم که رفتم این رشته همین بود. اون موقع هنوز به انیمیشن سازی علاقه مند نبودم. علاقه به انیمشن سازی چیزیه که به تازگی تصمیم گرفتم . من بعد کنکور اولم تصمیم گرفتم که کلا بیخیال همه چیز بشم و رتبم همه جالب نبود . ولی واقعا با این که برای انتخاب رشته رفته بودم موندم تا به درخواست خانواده برای پزشکی بخونم . من نمی خوام پزشک بشم ولی به مواد درسیشون علاقه مندم و دوس دارم در باره بدن انسان بخونم . حتی اگه پزشکی نمی رفتم درباره بدن انسان مطالعه میکردم . در کنار اصرار خانواده دلیلی که باعث شد بمونم همین علاقم بود . و خواستم کنارش انیمشن سازی هم انجام بدم ولی کلا اتفاقات جالبی رخ نداد. سال دوم هم قبول نشدم . سال سوم که الان باشه موندم برا کنکور . چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده ، چیزی واقعا تنها مسیله زندگیم در حال حاظره همینه . که ایا موندم برای خوندن دانشگاه یه اقدام از روی ترس و شرکه . یا یه اقدام شجاعانه و اعتماد به هدایت الهیه . چیزی که ذهنمو درگیر کرده . نمی دونم اصلا رفتن به دانشگاه هدف منه ؟ یا باید تمرکزم رو بزارم رو انیمیشن سازی ؟ البته من چندین بار کاملا با خانواده صحبت کردم و همه قبول کردن که من همینجا تموم کنم و کنار بکشم ولی باز چیزی می شد که من احساس میکردم مسیر من از دانشگاه میگذره . شاید خدا هدایتم میکنه . شاید این طوری بهتره . و کلا می خوام بگم که اصلا فک نمی کنم تقصیر خانوادس . فقط تکلیفم با خودم معلوم نیس.
حالا من جوابی که به خودم میدم اینه . نمیشه همزمان تمرکز رو چند چیز گذاشت . اگه می خوام دانشگاه قبول شم باید تو این مدت که زیادم نیست تمرکزم رو بزارم رو درسم و نتیجه بگیرم. و البته دانشگاه کلی فایده داره برام . استقلال بیشتر . تجربه قشنگ زندگی دانشگاه . نرفتن به سربازی . و کلا احساس میکنم این رشته پزشکی کمکم میکنه دید بهتری نسبت به جهان اطرافم پیدا کنم . و حتی میتونه به داستان نویسیم کمک کنه . ولی ترسی که همش تو ذهنمه اینه اگه دیگه تو دانشگاه وقت نکنم انیمشن سازی کار کنم چی ؟ واقعا دانشگاه رفتن لازمه ؟ اصلا کار درست من اینه ؟
به هر حال احساس میکنم خدا هدایتم کرده به این مسیر و تمرکزم رو گذاشتم رو درسام . بعد کنکور به انیمیشن سازی میپردازم . نمیدونم امیدوارم مسیر درستم همین باشه .
فعلا دوستان :))