چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    به نام خدا

    ردپای 48

    استاد عزیز سلام

    باید اعتراف کنم که خیلی خوشحالم که تصمیم گرفتم وارد این سایت بشم

    اگه این سایت نبود من درگیر اخبار و فیلم و سریال یوتیوب و چت و… بودم درحالی که اون سمت ماجرا زندگی ،آرامش قبل از طوفان بود

    و همه اون کارها وسیله ای برای فرار من بود !

    اما از وقتی صبحم با اینجا شروع میکنم و شب رو با کامنتی به پایان میرسونم، زندگی بی‌نظیر شده تازه من مدام به خودم مژده میدم که تازه اول راهی صبر کن سحر نزدیک است

    اون وقت آزاد اختصاص دادم به فایل ها که تمام نیاز منو برطرف می‌کرد

    دیگه نیازی به دیدن فیلم و سریال نبود ،دیگه نیازی به دونستن اخبار نبود ،دیگه نیازی به یوتیوب نبود چون سریال ها هم فان بود هم دیدن کلی زیبایی و هم آموزش

    حتی دیگه نیازی به موسیقی نبود ،چی جالب تر همخوانی استاد با اهنگ یا موسیقی های آرامش بخش که با تصاویر معرکه همراه بود

    حتی دیگه نیازی به ساعت ها چت کردن نبود ،کلی کامنت فوق‌العاده که دنیارو از دریچه دید آدم های همفرکانس نشون میداد

    همه این نعمت ها یه سمت ،چیزهای بی‌نظیری که یاد گرفتم ،صدها قدمی که در راستا اهدافم برداشتم ،امید و ایمان و توحید که در من جوانه زد

    اینکه الان اینجام نتیجه درخواست ها بود که به لطف خدا اجابت شد

    فردا روز مهمی برام ،نمیدونم اگه خدا نبود چطور جرئت قدم برداشتن پیدا میکردم

    چون قبلا هم به اینجا مسیر می‌رسیدم اما ترس مانع ادامه دادن می‌شد

    استاد عزیزم واقعا خوشحالم و این خوشحالی و امید مدیون زحمات شمام واقعا خودم موظف به موفق شدن میدونم ،برای اولین بار احساس لیاقت دارم!برای خودم ،خانواده و شما .

    از خدا براتون بهترین هارو آرزو میکنم

    از خدا میخوام که بهم قدرت بده تا این چالش هم از پسش بربیام

    تازه میفهمم وقتی میگن امیدت به خدا باشه یعنی چی!!قبلا فقط یه جمله قشنگ بود اما الان واقعا امیدم به خداس (درحد تکامل )

    یه نکته خیلی جالب بگم !شما گفتی وقتی کسی چیزی میخواد و براش با ایمان قدم برمیداره جهان کمکش میکنه دل هارو براش نرم میکنه و….

    یکی از اطرافیان خودش خودجوش پیگیر یکی از کارهای من شده

    هر روز زندگی با قانون برام یه زیبایی جدید به همراه داره ،ممنون که باعث شدید بهشت تجربه کنم

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      امیرحسین سالارزاده گفته:
      مدت عضویت: 1755 روز

      به نام خدای عاشق وکمک کننده خدایی که هم نزدیکه هم عاشقانه دوست داره که کمکم کنه وکمکمون کنه

      سلام فاطمه خانوم امیدوارم که حالتون عالی باشه وپرازانرژی خداوند

      خیلی خوشحال ازتوضیحات زیبایی که دادین وایده هاتون مخصوصا اینکه به جای چت کردن باآدمهایی که چیزی بهمون اضافه نمیکنن وقت میزاری وکامنت میخونی یا کامنت مینویسی وبه جای دیدن سریال های تلوزیونی سریال سفربه دورامریکا وسریال زندگی دربهشت رو میبینی که واقعا درس زندگی میدن وتمرکز برروی زیبایی هاس

      درمورد هدف وچالشی که داری هم ازخدای مهربان میخوام که کارهارو برات آسون کنه وآسون بشی برای آسونی ها ودرمدارآسونی ها قراربگیری ودستان خدابه کمکت بیان وخداهم بانرم کردن دلها کاری کنه که به سجده بیفتی چون بارها تجربه ش کردم

      برات بهترین هارو میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 819 روز

        سلام آقای سالارزاده

        خیلی ممنون بابت کامنتتون و حس خوبی که منتقل کردید

        خداروشکر برای دوستای خوبی که برای بقیه خوبی میخوان

        چقدر براتون خوشحالم که حضور خدا بارها تجربه کردید،امیدوارم بیش از پیش از بودنش لذت ببرید

        سپاسگزارم

        در پناه خدا باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محدثه سوفسطائی گفته:
    مدت عضویت: 2178 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و دوستان بهتر از گلم

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    یکی از هدف هایی که من داشتم این بود که سال 98 من کنکور تجربی داشتم و تمام فکرم شده بود قبولی پزشکی تهران اونم با رتبه یک و قبول نشدم تمام تلاش های ممکن میکردم باورتون میشه من از 8 صبح تا 12 شب کتابخانه میموندم

    این داستان خیلی بررسی کردم که اصلا چرا من این هدف داشتم رسیدم به کمبود عزت نفس و اعتماد بنفسی که میخواستم خودم به خانواده ثابت کنم تا بتونم جواب زحمات آنها را بدم تا بتونم راضی شون کنم تا بتونم آرزو شون برآورده کنم چون اون ها فکر میکردن موفقیت و خوشبختی من تو پزشک شدنه چون براساس شواهد شون دیده بودن پزشک ها موفق ترند ثروتمند ترن موقعیت اجتماعی بالایی دارند و…

    اما این افکار محدوده خیلی محدود که حالا تو سوال سوم مفصل میگم

    من واقعا درس میخوندم کلی کتاب کنکور تست و مشاور از تهران داشتمم اما نشد چون خودم نخواستم که خلقش کنم از یک طرف پام روی کلی ترمز از یک طرف دیگه پام روی خواسته ای که واقعا برای خودم نبود…

    کلی مانع تو ذهنم داشتم کلی دلیل که نمیتونم اما بدجوری هم زور میزدم برای رسیدن

    و دقیقا یادمه نتایج که اومد خودم به خانواده گفتم میدونستم من قبول نمیشم و میخوام یک سال دیگه بخوانم و بازم قصدم همون پزشکی بود اما خدا من آوردم اینجا تا خودم بشناسم

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    سال دومی که قصد مطالعه مجدد برای کنکور داشتم دقیقا همون تابستان هدایت شدم به سایت استاد عباس منش و شروع تغییرات از اونجا شروع شد و من نشستم رتبه برتر ها را فیلم مصاحبه هاشون میدیدم قشنگ یادمه رتبه 1 کنکور تجربی 94 آقای علیرضا احمدی اگه اشتباه نکنم میگفت من روزی حداکثر 5 ساعت میخوندم

    و جمله دقیقش بگم میگفت میدونستم رتبه اول منم اوج لذت اوج راحتی اوج شادی و لذت اما چرا برای من این همه زجر داشت چون من خودم زجر با افکارم ساختم

    به جای خوندن های شبانه من که از 12 ساعت شاید 5 ساعتش مفید بوده اون 5 ساعت میخوند اما مطالعه هوشمندانه ای که برابر 12 ساعت من میشد

    حرفهاش نهایت اعتماد به نفس بود تازه ایشون بگم از 4 سال برق شریف که خونده بود تصمیم میگیره بیاد پزشکی بخونه ببین میگفت خیلی ها با من مخالفت کردن اما من میدونستم برای چی میخوام بیام و برام مهم نبود تازه نشسته بود خودش زیست که من 3 سال میخوندم خودخوان میخونده میگفت اولاش هیچی نمی‌فهمیدم اما اون سال 94 بالا ترین درصد زیست زده بود میگفت میرفتم از بچه های سال های قبل مشورت میگرفتم

    من همیشه مصاحبه این بچه ها را که میدیدم از خونسردی شون حرصم میگرفت چون نمیتونستم بپذیرم میتونه همه چی راحت بگذره همه چی باید تو ذهنم سخت میگذشت با دوستانم که حرف می‌زدیم میگفتم اینا انگار دیونه اند

    درصورتیکه اونا نهایت آرامشی اند که مومن داره

    تلاشش میکنه تلاش هوشمندانه نه احمقانه بدو بدو نداره تو عجله و رقابت نیست

    مثال دوم آقای علیرضا براتی بود رتبه اول کنکور 95 تجربی که میگفت من بهترین سال های عمرم بود کنکور تازه انگار بعد کنکور خانواده ازش بیماری مادرش هم مخفی کرده بودن(تو فایل شیوه صحیح الگوبرداری استاد میگن وقتی باورهات درست باشه همه چی برات فراهم یک مادر دلسوز یک خانواده همراه این دقیقا همین مثاله که ارامش براش فراهم بوده چون باید به خواسته اش میرسیده) میگفت من سال کنکور ورزش حرفه ای باشگاهم ترک نمیشد هفته قبل کنکورم رفتم باشگاه

    حالا من دو سال نه کلاس زبانم ادامه دادم نه ورزش میکردم که خودش باعث 25 کیلوگرم اضافه وزن شد چرا؟ چون باور کمبود زمان فرصت داشتم میترسیدم اگه یک ساعتم بره تمومه وقت ندارم نمیشه من حتی لذت بودن با خانواده را هم از خودم دریغ کرده بودم تنها غذا میخوردم

    یعنی ببینید چی میگمممم اما همه اینا کم کم کم تو سال دوم شروع کرد به تغییر

    بازم ایشون تو مصاحبه که باهاش کرده بودن میگفت شب قبل آزمون از قلم چی اومده بودن خونه مون که پیشاپیش مصاحبه کنند چون طبق نتایج آزمون های آزمایشی نتیجه معلوم شده بود که من قطعا جز 10 نفر اولم و من به خانواده ام گفتم من نفر اولم

    واقعا این حرفا چیو نشون میده اعتماد بنفس لایق بودنم قبول دونستن خودشون راحت گرفتن همه چی لذت بردن از مسیر

    میگفت من با ذوق و شوق دنبال حل مسائلم بودم اگر تو یک آزمون آزمایشی درصد فیزیکم میومد پایین میشستم یک روز بررسی میکردم که چرا و برای آزمون بعدی استراتژی جدید میچیدم که رشد درصدم ببینم نگران نمیشدم از این حل مسئله لذت میبردم

    من یادمه گریه میکردم اگه درصدم منفی میشد و یک روز اصلا درس نمیخوندم الله اکبر اینا یعنی ذهن حل مسئله داره میدونه با حل شون راه حل پیاده میکنه

    یک مثال دیگه بزنم از آقای علیرضا رستگار که بعد از سربازی اونم تغییر رشته میدن و تو سه تا کنکور تجربی هنر و فنی حرفه ای شرکت میکنه فقط تو چهار ماه تجربی رتبه 1 سال 87 و هنر انگار 7 یا 17 شدن اون یکی هم جز 10 نفر اول شده بودن این مثال زدم برای باور کمبود زمانی که داشتم 9 ماه کم میدیدم برای همین اصلا قبل از اولین کنکورم میگفت با خودم من یک سال دیگه هم میومونم و همونم شد

    من باید همه اینا را تجربه میکردم تا بفهمم آقا مهم نیست چقدر زمان داری مهم اینه چطوری ازش استفاده میکنی که به اینجایی میرسم که همین هفته که گذشته من 5 تا امتحان پایان ترم از دروس تخصصی ترم 6 پشت سر هم با موفقیت گذروندم خدایا شکرت شکرت شکرت

    خیلی خوشحالم دارم اینا مینویسم با تمام ذوق دارم مینویسم اینا درسهای زندگی منه اصلا سال دوم خودش فوق العاده ترین بوداا سراسر خیر

    حالا قسمت های جذاب ماجرا هم هست

    یک الگو راحت رسیدن دیگه هم یکی از هم سن و سالی های من تو خانواده که پایین تر هم میگم براتون ایشون خیلیی راحت گیره من یادمه تو سال کنکور من هیچ جا مهمونی نمیرفتم اون همه جا میومد حتی برای مامانش آشپزی میکرد

    و با رتبه سه رقمی برق صنعتی شریف قبول شد

    یادمه میدیدم تو مهمونی ها تو دل شلوغی دفتر هاش میخوند خلاصه لذت میبرد من خیلی سخت گیر بودم فکر میکردم من درست میگم

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    جذاب ترین قسمت ماجرا که دارم روی این ذهن عزیزم حسابی کار میکنم و هعی داره دستش برام رو میشه خیلی خدایی جذابه

    باور ناتوانی در تست زدن آزمون و یادگیری

    اینکه باید صد بار بخونم تا یادبگیرم سرعت مطالعه ام پایین آورده بود

    بجای تمرکز روی کیفیت مطالعه تمرکزم روی کمیت مطالعه بود که آره باید هر روز بالای 12 ساعت بخونم

    اینا همش باوره کمبوده ها کمبود فرصت زمان موفقیت

    لایق نبودن برای دانشگاه های تهران و پزشکی

    اینکه دانش آموز استعداد درخشان نبودنم

    من معلم های خوبی نداشتم

    بچه ها کلاس مون بی انگیزن

    خواهرم تو خونه اذیت میکنه

    بدلیل اینکه موفقیت های قبلیم حساب نمیکردم و خودم آدم ضعیف میدیدم اعتماد به نفس نداشتم عزت نفس نداشتم و حالا میخواستم با این قبولی بدرخشم که آقا منم ببینید منم هستم من هم میتوانم و چون این رشته و دانشگاه خیلی خاص بود اینم انتخابم شده بود

    خانواده ام نمیتونند کلاس کنکور ثبت نامم کنند

    خانواده ام موقعیت اجتماعی عالی ندارن (فکر میکردم فقط اونایی که مامان و بابا هاشون مهندس و دکترن میتونند کنکور قبول بشن)

    زمان کمه اون سال چون مدرسه هم میرفتم(سال آخر )و همزمان کنکور میخوندم میگفتم فایده نداره نمیشه باید تمام زمانم برای خودم باشه و اینم یکی دیگه از دلایلی که یک سال دیگه موندم و همین نشونم داد موضوع زمان نبود عشقم موضوع باورهات بودن که مانع شدن از اون زمان استفاده نبری باورهای محدود کورم کرده بودن نمیدیدم زمانی که دارم را

    من مشاور خوب ندارم

    برنامه درسی خوبی نداشتم

    این کتابها خوب نیستند من کلی کتاب خریدم که استفاده هم نشد درست و حسابی

    اونایی که سهمیه ارشد و ایثارگر دارند حق ما را می‌خورند ما نمی‌توانیم قبول بشیم

    بچه های سهمیه دار مانع من میشند

    حالا من کار خودم درست نبودااا تمام گیرم اینا بودن در صورتیکه رتبه 1 از یک خانواده متوسط تو یک شهرستان بظاهر پایین تر از اصفهان بود

    من گیرم این بود که اونا که تو تهران اند و مدرسان تهران سطح بالاتری دارن معلم هاشون خیلی خوب کار میکنند

    اما اینا همه بهانه ذهنم برای درست و حسابی تلاش نکردن بود چون روی من فشاری بود که خودم ایجاد کرده بودم(انتخاب ناآگاهانه) برای اینکه دختر خوب خانواده باشم و مورد تایید مادرم بخصوص که راضیش کنم (چون همیشه ازم انتظار بهترین شدن داشت بعضی وقت ها زور میزد که منو بهترین جلوه بده مثلا یادمه سر مدارس تیزهوشان من قبول نشدم و دو تا هم سن داشتم تو فامیل که اونا قبول شدن و خب خیلی سرکوب شدیدی بود براش چون من ‌و هعی با اونا مقایسه میکرد از همین جاها آتش رقابت باهاشون تو دلم افتاده بود حتی تو ذهننم باهاشون جنگ داشتم )دنباله رو حرف بقیه که بهم میگفتن خانم دکتر چون همیشه معدل 20 و شاگرد اول بودم تصمیم گرفتم که پزشکی برم و این دیگه تو خانواده افتاده بود تو زبان همه خانم دکتر خانم دکتر حالا ببین چه فشاری روی خودته که از درون باور نداری که میتونی قبول بشی و ناتوانی از اینکه این موفقیت کسب کنی از اون طرف بهت میگن خانم دکتر و من در طی این فشار خودم حبس کرده بودم تو خونه و سعی میکردم درس بخونم چون میشستم سر درس کلی نجوا اگر نشه چی ؟ اینطوری فایده نداره؟ این مشاور فایده نداره؟ و خب از اونجایی که همش تو خونه بودم انتظار میرفت خیلی درس میخونه و باید رتبه بشه ولی نتیجه اصلا جالب نبود

    اینا همه درصورتیکه بود که من اینا خواسته ام نبود من نمیدونستم چی میخوام و این خواسته برام خیلی خیلی بزرگ بود و همش برای اینکه خودم آروم کنم یاده لذت و ذوق پدر و مادرم از قبولیم می‌افتادم بعد تازه خیلی از چیزهایی که قلبییی دوست نداشتم برای خودم لذت بخش جلوه میدادم مثلا بودن در محیط بیمارستان و خدمت به بیماران و ساعت های خیلی زیاد کار و فعالیت در بیمارستان و….

    خودم کافی نمیدیدم

    لایق قبولی نمیدیدم

    اما همه اینا کم کم شروع به تغییر کد

    من سال 98 که اومده بودم سایت هیچی از موفقیت تحصیلی پیدا نمیکردم (چون در مدارش نبودم) یادمه یک سوال هم پرسیده بودم تو عقل کل درباره باورها که دوستان عزیزم جواب داده بودن و..،اما فکر میکردم قانون برای کنکور و اینا جواب نمیده و این شد که من از مهر 98 که باز با همان محدثه قبلی شروع کردم به درس خوندن، خیلی کم شد استفاده ام از آگاهی های سایت ولی هر موقع برمیگشتم سراسر ذوق و شوق و احساس خوب شدن میشدم و بعد دوباره این انگیزه می‌خوابید ایمانم بالا و پایین میشد

    من تمام باورم برای موفقیت تو کنکور شبانه روزی درس خوندن و زجر کشیدن بود اصلا انگار قرار نبود ی لذتی در کار باشه برای همینم روی باور خاصی کار نمیکردم اما کم کم احساسم شروع به خوب شدن کرد از زمانی که تسلیمممم شدم دیگه واقعا زیر فشار این همه درس خوندنهای بی نتیجه کم آوردم( مشاورم روزی 13 ساعت برام برنامه مینوشت و من دیگه نمیتونستم درس بخونم )و دیگه درس خوندن کم کردم دیگه خسته شده بودم یادمه از اسفند ماه دیگه روزی یک ساعت میخوندم اما روی سایت بودم با خودم میگفتم این درس خوندنه که فایده نداشت بزار ببینم سایت استاد قانون چی میگه و شروع کردم به شکرگزاری و… فکر کردن فکر کردن…

    و احساسم از ترس از نشدن روی قبول شدن کار میشد کم کم میگفتم محدثه یک ساعت بخون اما لذت ببر بیا با دید حل مسئله روی تست ها کار کنیم و کم کم با خواهر کوچیکمم برای اینکه حس و حالم خوب کنم بازی می‌کردم قبلا به شدت باهاش بحث داشتم تمام فشار های روم روش وارد میکردم دعوا و بحث و اینا

    روی احساس خوبم خیلی کار کردم روی اینکه آقا منم لایق اینم برم دانشگاه منم میتونم روزانه قبول بشم سال 99 (اینو خیلی کار کردم یادمه از اردیبهشت 99 هر روز مینوشتمش) کم کم با دوستان جدید تو سایت استاد عباس منش آشنا شدم که اتفاقا همه میخواستیم پزشکی تهران قبول بشیم و خیلی الگوهای قبولی که براحتی و با لذت قبول شده بودن و من تمام تمرکزم شده بود روی احساس خوبم اما خوب باورها اون زیر بودن هنوز عمقی کار نشده بود اما ایمانم کم کم داشت رشد میکرد روی خدا حساب باز کردن به جای عقل و منطقم دیگه برنامه های مشاورم عمل نمی‌کردم فقط هر چی خدا میگفت مثلا میشستم کنکور های سال قبل میزدم اونم اگه حس و حالم خوب بود یک دفتر داشتم مینوشتم هعی از همه چی میگفتم

    کم کم هدایت شدم که اصلا من چی دوست دارم رفتم به گذشته و دیدم من از راهنمایی کنجکاو سوالات ذهنم شده بودم در حوزه ژنتیک و زیست شناسی و … میترسیدم اینو به خانواده بگم چون مخالفت از همون راهنمایی نشون داده بودن میگفتن این رشته ها توش پول نیست موفق نمیشی آینده نداره ولی من همش میگفتم نه آدم تو مسیر علاقه اش موفقه خلاصه این فراموش شد تا دوباره زنده شد خدا هدایتم کرد

    کم کم روی این باور که من با هر رتبه ای که بیارم میرم دانشگاه روزانه درس میخونم کار میکردم

    منم لایقم لایق دانشگاه رفتن لایق تحصیل در دانشگاه و میتونم خدا کمکم میکنه خدا قبولم میکنه خدا همه کاره منه و از همه مهم تر حس خوب کار میکردم

    سال 99 برای کرونا کنکور از تیر افتاد آخر مرداد و من بازم فرصت برای بهتر کار کردن روی افکارم و حس و حال خوبم اون وسط کمی هم درس میخوندم

    کم کم شروع کردم سرچ کردن راجب قبولی رشته ها تو سایت های مختلف و میدیدم که عه با چه رتبه هایی قبول شدن پس رتبه هم مهم نیست

    چرا زور میزدم رتبه یک بشم ؟

    هنوزم به خانواده نگفته بودم برای تغییر رشته اما گفتم میخوام برم همون که میخوام

    خلاصه با تموم حس و حال خوبم رفتم سر جلسه با خدا رفتم و اومدم رها بودم و فقط میگفتم منم امسال میرم دانشگاه منم قبول میشم فقط هم روزانه میخوام

    با این که رشته شفاف تر شده بود خیالم راحت تر شده بود از قبولی چون میگفتم من پزشکی قبول نمیشم

    رتبه ها اومدن با سال قبل 2000 تا فرق داشت و بهتر شده بود(شاید باورتون نشه من حتی بعضی تست ها را شانسی میزدم)

    یادمه دوباره شروع شدن ترس هام و گریه هام قبول نمیشم و اینا باز خدا را گفت دختر پس ایمانت کجا رفته مگه نگفتی من قبولم میرم دانشگاه روزانه بیا ببرمت

    همون شب برای مامانم از ی موسسه همایش انتخاب رشته اومده بود آخه نمیخواستم انتخاب رشته کنم اما خدایی بگم ها بیشتر گریه هام از ترس مامانم بود ته قلبم روشن بود

    خلاصه ثبت نام کردم فرداش رفتم

    حرفاش خدا بود خود خدا بود

    با گریه رفتم و با خنده برگشتم

    گفت آقا مهم نیست رتبه ات چنده تو به ترتیب علاقه ات رشته و دانشگاه بزن بیا پایین

    همینم شد ‌‌

    خدا همه چی میشه برات

    امیدم شده بود در دل دل تاریکی آخه من با رتبه 5 رقمی کجا قبول بشم ؟

    همون سال چون کرونا بود همه دانشگاه ها مجازی بودن منم همه دانشگاه ها را زدم گفتم هر جا باشه میرم روزانه باشه

    نشستم همه گرایشهای زیست شناسی گیاهی جانوری سلولی و میکروبیولوژی زدم

    با دانشگاه های مختلف و ته تهش هم چند تا شیمی زدم

    مامانم اینا میگفتن آخه زیست جانوری که چی؟

    گفتم من فقط میخوام بزنم دقیقا صدای قلبم بود انتخاب رشته کردم

    بعدش نشسته بودم سایتهای دانشگاه ها بررسی میکردم یک دانشگاه بود دانشگاه دامغان از کلاس و آزمایشگاه هاش فیلم گذاشته بود من هعی اینو میدیدم به مامانم و اینا هم نشون دادم

    دقیقا مهر که نتایج اومد

    من زیست شناسی جانوری روزانه دامغان قبول شده بودم و خداروشکر چون مجازی بود من دو ترم اول تو خونه بودم و سر کلاس دانشگاه

    الله اکبر به این خدا

    یادمه میگفتم من هر جا قبول بشم دو ترم می‌خوانم مهمانی میگیرم میام دانشگاه اصفهان همونم شد بعد دو ترم اومدم دانشگاه اصفهان از جایی که فکرش هم نمی‌کردم موافقت شد

    خدا موافقت کرد

    دقیقا خدا به خواسته هامون شکل میگیره هر چی بخوای همون میشه برات براش هم فرقی نداره سال اول قبولی نمیخواستم درصورتیکه با همون رتبه سال بعدش قبول شدم

    الله اکبر به این خدا و قوانین بی نقصش که برات همه چیز و همه کس میشه

    خلاصه بگم که من الان ترم 6 هستم و دارم دانشگاه اصفهان درس میخونم با بهترین اساتید و همکلاسی ها و فضای آموزشی و یک دانشگاه بزرگ زیبا بهشته طبیعتش

    و جذاب تر استاد با همه این تغییرات پارسال

    من برای آزمون ارشد آزمایشی اقدام کردم ببینم چند چندم دیدم به به امسال نتایج اومد من رتبه 107 شدم و مجاز به انتخاب رشته این دقیقا نتیجه تغییرات باورهام بودااا من اصلا کار خاصی نکردم همون درسهایی که برای امتحاناتم خونده بودم همون

    این نتیجه فقط و فقط بهم نشون داد دیدی محدثه جونم تو فقط تو مسیر علاقه ات باش دیدی همه چی باورهاته مطمئنم امسال که آزمون ارشد اصلیم هست نتیجه بهتری میگیرم

    اینا همش بهم نشون میده که همه جا زندگی من یودم و افکارم و خدایی که بهشون بدون قضاوت شکل می‌داده

    و من تو این مسیر همش در حال رشد بودم و هستم و خدا رو بینهایت شکر که هر چی دارم از خودشه تازه دارم میفهمم چقدر به ذهنم بی اعتماد بودم میخواستم 100 بار بخونم تا بفهمم

    و استاد از شما هم بینهایت سپاسگزارم واقعا اگر من هدایت نمیشدم زیر بار این فشار خودساخته خیلی خیلی باید له میشدم

    خوشحالم و خداروشکر میکنم الان اینجام خودش بود و هست هر چی دارم خودشه به خدا

    اون خانواده ای که موافق نبودن الان بهم افتخار میکنند من اصلا از رتبه ام نگفته بودم اما مامانم که فهمید از خوشحالیش فقط سعدی نفهمیده بود تازه این برای من خیلی کوچیکه حالا که فهمیدم چه قدرتی درون منه من بزرگتر میخوام

    بیشتر میخوام بهتر میخوام و میدونم همش هدایت میشم هعی مسیر برام شفاف و شفاف تر میشه هر واحد درسی که میخوانم به کلی سوالهای ذهنیم جواب میده سر بعضی کلاسهام از خوشحالیم گریه ام میگرفت بعضی اساتیدم آنقدر سراسر عشقن

    حالا دارم الگو های موفق در حوزه علوم زیستی میبینم که با علم شون دارن چه مسائلی حل میکنند و کلی ثروت خلق میکنند

    حالا میفهمم ثروتمند شدن به رشته فلان نیست به افکارته مثال بارزش استادم هستند آقای مجید مرادمند عنکبوت شناسی که الان دارند فرصت مطالعاتی میگذرونند در دانشگاه هامبورگ آلمان و دارند تدریس میکنند اونجا

    اونوقت که میگه موفقیت تو پزشکیه ؟

    نمیگم نیست میگم برای هر کی علاقه اش تو چیزی هست که میخواد

    استادم میگفت من عشق جانوران بودم و هستم

    حالا جالبه براتون بگم من با این هدایتم به زیست جانوری فهمیدم این گرایشهایی که هست همه داریم درسهای مشترکی میخونیم و در واقع فرق خاصی نداریم

    (همه چی سر جای درست خودشه من به این هدایت ایمان دارم)

    خدایا شکرت شکرت بینهایت شکرت

    استاد با تمام قلبم سپاسگزار حضورتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    نیلوفر آبی گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جون عزیز.

    سلام به دوستان هم‌فرکانسی عزیز

    استاد جان خیلی ممنون و سپاسگزارم بابت آپدیت این دوره بینظیر‌. دوره کشف قوانین اولین دوره‌ایه که من اواخر سال 1401 تهیه کردم و فقط 5 جلسه اولشو گوش دادم و تا حدی که درک کردم بهشون عمل کردم‌ واقعا تو این مدت دیدم که ذهن من چقدر قدرتمنده و یسری اتفاقات دلخواهمو خلق کردم‌. حتی اتفاقای نادلخواهی که برام مبوفته رو متوجه میشم که خودم خالقشون بودم‌ و این باعث میشه که دیگه سر خدا غر نزنم و کم نیارم.

    استاد جانم و مریم جون عزیز بی نهایت ازتون سپاسگزارم بابت آپدیت این دوره بینظیر.

    من با این دوره فردی که قبل از تهیه این دوره دیده بودم رو جذب کردم، ایشون اوایل سال پیشنهاد آشنایی دادن. با هم آشنا شدیم و حتی اتفاقایی که بینمون میوفتاد رو خودم خلق میکردم و بیشترش مطابق خواسته خودم بود‌. من بابت این رابطه خیلی خوشحال بودم و مدام از خدا سپاسگزاری میکردم تا اینکه همچی فرو ریخت و به دلیل غیرمنطقی(ترس از گذشته‌ش) با اینکه همچنان ایشون ته دلش میل به ادامه داشت، همچی رو خراب کرد و با دوستی کات کردیم.

    اون شب من رشد بزرگی رو درونم حس کردم، اون اتفاق موجب شد من خدارو درونم بیشتر حس کنم که داشت تو قلبم باهام حرف میزد و نشونه‌های خوبی میفرستاد و میگفت نترس به من تکیه کن دست تو دست من بیا ببین برات چیکار میکنم. منو برد به مسیر توحیدی، قرآن دستم داد و الان مدتیه هرشب دو صفحه معنی قرآن میخونم و باهاش عشق بازی میکنم.

    اون اتفاق منو به خواستم نرسوند ولی یه رشد بزرگی درونم ایجاد کرد. که مطمئنم برای رسیدن به رابطه دلخواهم نیاز داشتم اول به خدای خودم نزدیک بشم.

    چند روزیه با آقایی آشنا شدم ویژگی‌های خوبی داره منتها ایشونم با من همراستا نیست دیروز حسی بهم گفت ازش دوری کنم و نشونه‌هایی برام اومد، وقتی اینکارو کردم نشونه‌هاشم دیدم و مطمئنم کار درستی کردم.

    درمورد جذب ایشون هم باید بگم خودم جذبش کردم و خودم فرکانس‌هایی رو ارسال کردم که همچین فردی سمتم اومد‌. و الان میفهمم فرکانس‌های غلط میفرستادم. من تقدس عشق رو فراموش کرده بودم، با اینکه عشق پاک و خالص میخواستم ولی فراموشش کرده بودم و خودمو لایقش نمیدونستم. آشناییم با ایشون به یادم آورد که هدف من از رابطه یچیز دیگه بود ولی من فرکانس‌های غلط میفرستادم!

    بخوام به سوالا پاسخ بدم ؛

    سوال1) جذب رابطه عاطفی عمیق و سرشار از عشق و احترام با وابستگی کم.

    این خواسته چند سالمه، با اینکه خیلی بهش فکر میکنم و خواستمو مشخص کردم و براش انگیزه و ذوق دارم اما هنوز بهش نرسیدم. یه وقتایی هم نسبت بهش کاملا رها بودم ولی باز نتونستم فرد مناسب رو جذب کنم.

    تو این مدت افردا زیادی اومدن سمتم ولی هیچکدوم اونیکه میخواستم نبودن و هرکدوم به دلیلی حذف شدن.

    سوال2) من بیشتر دوستام وارد رابطه دلخواهشون شدن و ازدواج کردن. یکی از دوستامم که تا چند ماه پیش سینگل بود، نامزد کرده. یکی از دوستام از 11 سال پیش وارد رابطه دلخواهش شده، کاملا رها و خیلی بی‌منطق وارد اون رابطه شده بود ولی ته اون رابطه به عشق قشنگی رسیدن و 3ساله باهم ازدواج کردن‌. دوستام انقدر راحت و با همون دومین یا سومین نفری که اومده سمتشون اوکی شدن و رابطه دلخواهشونو ساختن. ولی من تو این چند سال با کلی پسر آشنا شدم ولی همشون درحد آشنایی باقی مونده و هیچکدوم اونی نبوده که میخواستم.

    سوال3) من درمورد رابطه واقعا ترمزهای زیادی داشتم که به مرور ناخودآگاه حذفشون کردم، الانکه تو این مسیر هستم متوجه میشم چقدر ترمز داشتم. اما الانم صددرصد ترمزهایی دارم که منو از رابطه دلخواهم دور کرده.

    یکی از ترمزهام فکر میکنم احساس لیاقته، من باید اول خودمو لایق عشق پاک و خالص بدونم. تا بتونم کسی رو جذب کنم که عاشق خود واقعیم باشه، و خواسته بیجا ازم نداشته باشه. و نباید به هر خواسته‌ای بله بگم و انجام بدم. اگه طرف واقعا منو بخواد(چون من لایق‌ بهترین‌ها هستم) با شنیدن کلمه “نه” از من، نمیذاره بره و درکم میکنه و میمونه و حرفامو میشنوه. من این باورو باید درونم ایجاد کنم و در برابر خواسته طرف راحت کوتاه نیام‌.

    من لایق رسیدن به عشق پاک و خالص هستم چون این رویا رو خدا از سالها پیش به دلم انداخته، منو از مسیرهایی تا اینجا آورده. وقتی اومدم اینجا پس یعنی به خواستم خیلی زود میتونم برسم، پس خودش هدایتم میکنه که ترمزامو بردارم.

    یه ترمزم که الان کمرنگتر شده ولی هنوزم هست، اینه که پسر خوب کمه‌. تازه اگرم خوب و سالم باشه، پسر هم‌انرژی و هم‌راستای خودم کمه. یعنی باور ندارم که بتونم کسی رو پیدا کنم که طرز فکرش مشابه خودم باشه. همین باعث شده که آدمای نامناسب و نامشابه رو جذب کنم. درصورتی که قانون انرژی‌ها میگه آدمای هم‌انرژی همدیگه رو جذب میکنن‌.

    من تو دوستی‌هامم دیدم، الان صمیمی‌ترین دوستم باهام هم‌انرژیه و همیشه کلی حرف داریم باهم و از بودنمون باهم لذت میبریم‌. من این دوستمو زمانی جذب کردم که شخصیت‌هامون خیلی متفاوت بود و دوستیمون آروم آروم شکل گرفت. الانکه فکر میکنم میفهمم که یچیزی یه تشابهی درون ما بوده که مارو به سمت هم جذب کرده.

    پس در مورد رابطه دلخواهمم همین قانون انرژی‌ها صدق میکنه. من میتونم خیلی راحت پسری رو جذب کنم که باهام هم‌راستا و هم‌انرژیه. انقدر باهام هم‌انرژیه که میتونیم ساعت‌ها بی وقفه باهم حرف بزنیم و با حرفامون حسمون بهتر و بهتر بشه و در کنار هم رشد کنیم.

    الان همین دوتا ترمز به ذهنم رسید. نمیدونم چه ترمزای دیگه‌ای درون ذهنم نهفتس.. از خدا میخوام که از طریق‌های خودش هدایتم کنه که ترمزهامو دونه‌دونه شناسایی کنم و پامو ازشون بردارم. تا راحت به خواستم برسم

    استاد جانم میدونم کامنتمو میخونین، ممنون میشم اگه ترمزی بین حرفام بود و متوجهش نشدم، تو یه فایل درمورد اون ترمزا و راه ساختن باورای درست توضیح بدین. مطمئنم این مسئله‌ی خیلی از جووناست.

    سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا شاد، پیروز و سعادتمند باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      amene nasiri گفته:
      مدت عضویت: 3911 روز

      نیلو جان سلام

      دوست عزیزم کامنت زیباتونو خوندم وچون سال های پیش مساله من این بود و الان حل شده خواستم کمکی بهتون کرده باشم.

      عزیزدلم من تک تک لحظات شمارو با پوست و گوشت حس میکنم تمام امید هایی که به خودت میدادی و تمام شروع های مجددی که داشتی اما به نظر خودت بی نتیجه مونده.

      نیلوجانم من هم تو این مسیر بودم و الان با فرد بسیار خوبی به لطف الله عزیزم و آموزه های استادم ازدواج کردم اما اینو از اینور داستان میخوام بهت بگم که همههه چیز ازدواج یا داشتن یک رابطه عالی نیس این فقط یک بخش کوچیکی از زندگی ماس همون طور که استاد بهمون بارها و بارها گفتن.

      راهکاری که برات دارم اینه که سعی کن خودت باشی همینی که هستی همینی که وقتی کنار دوستای هم جنست هستی راحت خودتو ابراز میکنی درست یاغلط خوب یا بد هررر انسانی کلی ویژگی مثبت و منفی میتونه داشته باشه و ماهم انسانیم

      پس فقط سعی کن خودت باشی همین چون این جذاب ترین حالت ممکنه

      دوم اینکه سعی کن همون طور که استاد گفتن روابط سطحی تو بیشتر کنی با افراد مختلف نه به منظور رابطه عاطفی

      مثلا دوست داری سینما بری با اون دوستت که عاشق فیلمه و لذت میبری برو و فقط از اون لحظات لذت ببر

      بعد که دایره دوست هات زیاد شدن به قول استاد نه از این دوستان بلکه از اطرافیانشون کسی میاد سراغت که تا دیدیش میگی خودشه.

      و درنهایت اینو بدون عزیزدلم حتی بعد از ازدواج هم چیزی که برات باارزشتر و پررنگ تر میشه احترامیه که به خودت میذاری رابطیه که با خودت و خدای خودت داری چون این روابط شرط اصلی و واجب تمااااام روابط ما با اطرافیانه چه دوست چه همسر و…..(اگه دوره عشق و مودت رو نداری حتما تهیه کن و حتی دوره عزت نفس عاااالین)

      دوست عزیزم امیدوارم تجربه من کمکی بهت کرده باشه

      شاد و خوشبخت و سلامت و ثروتمند باشی ذوست نازنینم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
      • -
        نیلوفر آبی گفته:
        مدت عضویت: 1057 روز

        سلام به آمنه دوست عزیزم

        خیلی ممنونم از کامنت و پاسخ زیبات عزیزم. حرفات خیلی دلگرمی بود برام و کمکم کرد که بیشتر باور کنم هرآنچه که میخوام، میشه.

        یه حسی گفت بیام اینجا و وقتی اومدم و کامنت شمارو دیدم همون اول چن تا عدد جفت دیدم. همونجا حسم خیلی خوب شد و گفتم نشونشم دیدم صددرصد این کامنت بهم کمک میکنه.

        اینکه گفتی شرایط منو داشتی ولی الان به فرد دلخواهت رسیدی خیلی حس خوبی بود. امیدوارم عشق بینمتون هرروز بیشتر و بیشتر بشه.

        عزیزم ممنونم از راهکاها و راهنماییات، متوجه حرفات هستم و تمام تلاشم اینه که از تنهاییم لذت ببرم و تو این شرایط خودمو رشد بدم.

        اتفاقا همون اتفاق منو هدایت کرد به سمت دوره عزت نفس‌. تازه سه قسمت اولشو گوش کردم و هنوز کلی جای کار دارم.

        تو این اتفاقا بیشتر فهمیدم که عزت نفسم چقدر پایینه، من هنوز خودمو اولویت زندگیم نمیبینم.

        بازم کلی ممنونم ازت دوست گلم.. در پناه الله یکتا شاد، پیروز و سعادتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        amene nasiri گفته:
        مدت عضویت: 3911 روز

        سلام عزیزدل

        خیلی خوشحالم که کامنتم تونسته حس خوبی بهت بده اینها همون نشانه های خدای مهربونمونه که باهامون صحبت میکنه و میگه بنده عزیزم مسیرت درسته همینو برو جلو

        امیدوارم لحظات زندگی تک تکمون مملو از آرامش الهی باشه

        شاد و خوشبخت و ثروتمند باشی دوست نازنینم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          نیلوفر آبی گفته:
          مدت عضویت: 1057 روز

          سلام عزیز دلم

          من کامنت شمارو الان دیدم و این جمله که گفتی ” اینا نشونه‌های خداست و میگه مسیرو داری درست میری” جلو چشام برق زد.

          دو سه روزه اتفاقای ناجالبی افتاده برام که الان میفهمم مقصرش خودم بودم و بخاطر زود اعتماد کردنم بود.

          این کامنت مثل یه انرژی بود برام که بهم این پیامو رسوند که باید اون اشتباهارو میکردی تا درسشو بگیری. جلوتر برای رسیدن به‌موفقیتای دلخواهت به این درسا نیاز داری.

          دقیقا امشب‌ یه حسی منو هدایت کرد به اینجا و گفتم بیام کامنتای اینجارو ببینم که پیام شما عزیز دلو دیدم.

          خدا از طریق پیام شما دقیقا به موقع باهام حرف داره باهام حرف میزنه..

          فقط ازش میخوام هدایتم کنه از اشتباهام واقعا درسامو بگیرم‌‌ و از صراط مستقیمم برم.

          دوست خوبم همیشه شاد و پرانرژی در پناه حق باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      رامین حاتمی گفته:
      مدت عضویت: 977 روز

      سلام خدمت دوستان عزیز و استاد عزیز دوست داشتنی

      دوست عزیز تو کامنت شما چ قدر حرف های شما حرف های من بود

      من هم با اینکه دوباره درخواست دوستی دادم ی جورابی واقعا دوسش داشتم اما ب مراتب رابطه خیلی کم رنگ شد الان هم چند مدتی دوباره این اتفاق افتاد

      چ قدر دوست داشتم کسی باشه همیشه منو درک کنه بفهمه بهم توجه کنه نمی‌دونم کمبود ک درون خودم هست با اون پر بشه

      اما آدم های ک تو مدار قرار گرفتن باید همه جوره خودشون تغییر بدن

      از لحاظ ما باید روی ورودی ذهن کار کنیم

      یعنی فرکانس ارسال کنیم ک همه جنبه مثبت برای خودمون داشته باشه

      ب درون خودمون نگاه کنیم ببینم کمبود رخ داده چیه چ باورهای محدود و اشتباه داریم چ قدر خودمون دست کم گرفتیم چ قد از تنهایی خودمون لذت می‌بریم چ قدر چیزایی دوست داشتیم اما برعکس فکر کردیم

      ب نظر من ی رابط سالم زمانی رخ می ده ک ما خودمون قبل وارد شدن رابطه باید باورهای ک ما لیاقت این چنین رابطه نداریم رو بشناسیم

      از درون خودمون پیدا کنیم پتانسیل ک باعث رشد خودمو میشه بهش توجه کنیم

      وقتی از خدا بخواهیم ک مارو هدایت کنه ب مسیر درست

      مسیری ک همه جنبه زندگی درون خودشه داشت باشه چ استقلال مالی چ در رابطه چ سلامتی مهم ترین اصل رابطه با خدای خود

      فارغ از این که بقیه چ فکری میکنن قدم قدم هدایت میشیم

      وقتی از خودت لذت بردی خودت دوست داشته باشی مخصوصا تو تنهاست رو خودت کار کردی اون موقع متوجه میشی ک چ قدر آدم باارزشی بودی چ قدر حالت خوبه چون فرکانس عوض شده آدم ک مناسب شما وارد زندگیت میشه ب شرطی ک آگاهانه فرکانس ارسال کرده باشی ما میتوانیم شرایط دلخواه زندگی خودمون رقم بزنیم من ایمان داریم اتفاق میفته

      اگر شما دروه ای کشف قوانین زندگی تهیه

      کردی ب تک تک آموزش ها استاد توجه کن و عمل کن

      من با اینکه هنوز از لحاظ مالی نتونستم دوره ای تهیه کنم

      فقط با مقدمه دوره ک توضیح استاد گوش دادم روند زندگیم تغییر کرده حتی رابطه قبلی کم رنگ شد چون فرکانس من ب زندگی فرق کرد فهمیدم ما میتوانیم شرایط دلخواه زندگی خودمون رقم بزنیم احساس لیاقت احساس ارزشمندی احساس فراوانی

      تنها راهش ما دیدگاه نسبت ب رابطه

      تغییر بدیم و از جنبه های متفاوت نگاهش کنیم اون موقع متوجه میشم آیا لیاقت داریم وارد رابطه بشیم یا این رابطه درسته نه آگاهانه تصمیم بگیریم نسبت ب هر موضوعی ک تو زندگیم رخ میده

      بازم ممنون خدایا بابت این همه نعمت

      واسه وجود این همه دوست که باعث تغییر در زندگی تاثیر خیلی عالی

      خدایا شکرت واسه وجود استاد عزیز و دوست داشتنی

      خدایا شکرت واسه این همه زیبایی

      خدایا شکرت

      در پناه الله یکتا شاد سالم ثروت مند داشته باشی در دنیا آخرت ️️️️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
      • -
        نیلوفر آبی گفته:
        مدت عضویت: 1057 روز

        سلام دوست عزیز

        چقدر این فضا خوبه و میتونیم اینجا به همدیگه کمک کنیم و افراد مشابه خودمونو ببینیم. افرادی که تلاش کردن و به خواسته‌هاشون رسیدن رو ببینیم و بیشتر باور کنیم که میشه.

        دوست عزیز حرفاتون کاملا درسته، منم تمام تلاشم اینه که خودمو از درون تغییر بدم و با خودم به صلح برسم.

        الان هر جا میرم به یه باگ بزرگی میخورم و اون عزت نفسه. فهمیدم عزت‌نفس هم تو روابط و هم تو ارتقا شغلم حرف اولو میزنه. و باید بنیادی روش کار کنم.

        دوست عزیز اگه میتونی و شرایطشو داری دوره عزت‌نفس رو تهیه کن.

        اینکه گفتی همیشه دوستداشتی یکی دوستت داشته باشه، بخاطر کمبود عزت‌نفسه.

        مسیرت روشن و هموار ؛

        در پناه حق شاد، پیروز و سعادتمند باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سودابه گفته:
      مدت عضویت: 2517 روز

      سلام و درود

      من در زمینه آزادی مالی حس مشترکی در این مطلب پیداکردم

      یکی از ترمزهام فکر میکنم احساس لیاقته، من باید اول خودمو لایق عشق پاک و خالص بدونم. تا بتونم کسی رو جذب کنم که عاشق خود واقعیم باشه، و خواسته بیجا ازم نداشته باشه. و نباید به هر خواسته‌ای بله بگم و انجام بدم. اگه طرف واقعا منو بخواد(چون من لایق‌ بهترین‌ها هستم) با شنیدن کلمه “نه” از من، نمیذاره بره و درکم میکنه و میمونه و حرفامو میشنوه. من این باورو باید درونم ایجاد کنم و در برابر خواسته طرف راحت کوتاه نیام‌.

      من لایق رسیدن به عشق پاک و خالص هستم چون این رویا رو خدا از سالها پیش به دلم انداخته، منو از مسیرهایی تا اینجا آورده. وقتی اومدم اینجا پس یعنی به خواستم خیلی زود میتونم برسم، پس خودش هدایتم میکنه که ترمزامو بردارم.

      اینکه از خط شروع استارت نمیزنم هی دور خودم می چرخم فک میکنم باید اماده تر بشم و قانون تکامل رو فراموش میکنم و خودتون در سطور بعدی خوب جواب این رو دادین

      من این دوستمو زمانی جذب کردم که شخصیت‌هامون خیلی متفاوت بود و دوستیمون آروم آروم شکل گرفت. الانکه فکر میکنم میفهمم که یچیزی یه تشابهی درون ما بوده که مارو به سمت هم جذب کرده.

      اینکه شاید اولش اون چیزی که میخواهیم نیست ولی این رابطه در هر زمینه ای ساخته میشه

      سالها پیش همسرم نقطه مقابل خواسته ی من بود از نظر تیپ ظاهری و خانواده ولی خودم در زندگی خانوادگی با برادرهایی بشدت وابسته به پدرم از نظر مالی و این بزرگترین تضاد من بود که بدنبال همسری باشم که مستقل باشه و تنها یک جمله اش باعث شد که چشم روی همه چیزهای دیگه ببندم اینکه گفت من به خانواده ام کمک میکنم که کمک نمی گیرم

      البته که این دیدگاه درهای دیگه ای از محدودیت رو و تجربه و تکامل رو به رویم باز کرد که نقطه مقابل تجاربم از زندگی برادرانم بود و همین ها باز باعث اختلافات و از دست دادن بخش مهمی از ثروتی که با هم ساخته بودیم شد. ولی گویا در همین راستا و البته بعد از آشنایی با خانواده صمیمی ام در اینجا بدنبال مشکلات و محدودیت های فکری خودم هستم و دارم به آگاهی های بیشتری میرسم

      اینکه از کودکی خواسته ام استقلال مالی بود و تاز فهمیدم الان آزادی مالی میخواهم نه فقط استقلال و این تجربه و تجربه زندگی برادرانم من را به این مسیر هدایت کرده که وفور و وفور و صاحب ثروت که بی منت می بخشه و من قادر به جبران هیچ چیزی نیستم تنها میتوانم شاکر باشم و با استفاده از نعمات مراتب کمال سپاسگزاریم را بجا بیاورم

      ممنون از مطلبتون باعث هدایت من به این نتایج شد واقعا تا این لحظه از این زاویه به این روشنی مشکلاتم را ندیده بودم

      چه جالب شما در مشکلات رابطه برای همسر

      و من در مشکلات رابطه با مسایل مالی

      سلامت باشین شاد و پرخیروبرکت و پرروزی در پناه الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نیلوفر آبی گفته:
        مدت عضویت: 1057 روز

        سلام دوست عزیزم

        خدا چقدر قشنگ پاسخ سوال‌های بنده‌هاشو میده و همه‌ مارو از بینهایت طریق به سمت تکامل هدایت میکنه.

        خوشحالم دستی از دستان خدا بودم در رسوندن این آگاهی‌ها به شما.

        سربلند، پیروز، ثروتمند و سعادتمند باشید دوست عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    آتی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    سلام خدمت استادعزیزم وهمه دوستان همفرکانسی

    استادجانم من در زندگیم هدف های زیادی داشتم و هنوز هم دارم،که بعضیاشو باسختی زیاد به دست آوردم وبعضیاش هم هنوزبهش نرسیدم.

    مثلاداشتن خونه،قبلا میگفتم خونه نمیخام چون اجاره خونه ها و وضعیت اقتصادی تو کشورمون انقدرها مثل الان افتصاح نبود به راحتی میشد توی شهرهای مختلف خونه مناسبی رهن واجار کرد میگفتم هرشهری که کار گیرمون اومد میریم و خونه ای اجارمیکنیم باخودم فکرمیکردم اگر خونه تو محل خودمون درست کنم برای همیشه اینجا میمونم چون محلمون رو خیلی دوست نداشتم کوچیک بود ومن دوست داشتم توشهرهای بزرگ و پراز امکانات زندگی کنم

    وزندگی ما ازجایی شروع شد که وضعیت اقتصادی روزبه روز بدترمیشد ومافقط 3سال از زندگیمون رو تونستیم تقریبا راحت اجارخونمون رو بپردازیم وبعد انقدر سخت شد که دیگه توان مالی نداشتیم که بخایم خونه رهن کنیم برگشتیم محل خودمون وتو یه خونه قدیمی زندگی کردیم دوسال وازهمون موقع که برگشتیم به محلمون دیگه تصمیممون رو گرفتیم که شروع کنیم خونمون رو بسازیم چون زمینش رو داشتیم،و توی این دوسال ساخت خونمون تموم نشد روندش خیلی سخت وطولانی شد،وخونه ای هم که دیگه داخلش بودیم صاب خونه ازماخواست ومامجبورشدیم بریم یک سال ونیم خونه پدرشوهرم زندگی کنیم چون دیگه پولی برامون نمونده بود برا رهن وماهرچی داشتیم خرج خونه میکردیم تا زودترساخته بشه،خلاصه براتون بگم که انقد این خواسته داشتن خونه طولانی وسخت شد که دیگه طاقتی برام نمونده بودومن تنها با گوش دادن به فایل های شما روزهای سخت رو میگذروندم و آروم میشدم وامیدم به خدابود،هرکسی که یه درامد متوسط داره الان توکشورمون درک میکنه چی میگم،که داشتن خونه یه آرزوی خیلی بزرگ شده برای مردم،ومن به این خواسته رسیدم شکرخدا صاحب خانه شدم اما باسختی فراوان،

    رو باورام زیادکارمیکردم که بتونم راحتتر و زودتربه خواستم برسم اما نمیشد،تاجاییکه ما نتونستیم دیگه اوسابگیریم برای سرامیک وکارای داخل خونه وچون طاقتمون طاق شده بود من وهمسرم دوتایی شروع به کارکردن کردیم،واینجاخداروشکرمیکنم که خدا این توانایی رو اول تو وجود همسرم گزااشت وبعد من تابتونم تواین مسیربهش کمک کنم وهمسرم خیلی آدم بااستعدادیه هرکاری روبخاد میتونه انجام بده اگه ترس هاشو کناربزاره،وبا پرس وجو وفقط باتوصیح شروع کردیم به سرامیک زدن برق ‌کشی و….

    جالب اینجاست اینقدر هنرمندانه وظریف وتمیز کارمون رو انجام دادیم که همه تعجب میکردن که این کارماست،بدون اینکه همسرم دیده باشه حضوری اون کارمیکرد و من بهش کمک میکردم خلاصه که دوتایی تمومش کردیم تایه هفته قبل ازعید امسال تمومش کردیم.

    خیلی سخت گذشت خب من تا قبل از این کار،یه فردی بودم که دست به سیاسفید نزده بودم وهمه تعجب میکردن ازمن که چطوری دارم سخت کنارهمسرم کارمیکنم،شرایط روحی وجسمی سختی تحمل کردیم چون همسرم تاعصرسرکاربود ودیگه تا شب دیروقت هم کارمیکردیم و اون دوباره صبح زودمیرفت سرکار…

    من اینجوری به یکی ازخواسته هام رسیدم…درصورتی که میتونستم خیلی راحت مثل دوتا از دخترهای خواهرشوهرم به خونه برسم که همه چیز از روز اول براشون فراهم بود بدون اینکه طعم اجاره نشینی رو بکشن راحت خونه خریدن از روز اول زندگیشون تو خونه خودشون بود بدون اینکه سردی گرمی روزگار رو بچشن،بدون اینکه بخان مثل من شبانه روز رو باوراشون کارکنند….

    نمیدونم واقعا چرا من اینقد روزای سختی گذروندم درعین حال که دارم رو خودم کارمیکنم،میرسم اما دیر وسخت…

    به نظرم شاید یکی ازترمزهای ذهنیم عدم لیاقت باشه،که همیشه درهرشرایطی رعایت حال همسرم میکنم که سختش نشه ازلحاظ مالی و یه انسان رعایت کنی هستم

    و یکی دیگه ازخواسته هام اینه که خودم به درامدبرسم تلاش های زیادی کردم رو باورام کارکردم درحدتوانم کتاب های رویاهارو خریداری کردم….

    ولی نتیجه خاصی حاصل نشده چندین راه رو امتحان کردم یه درامدکوچیک بهم داده یاقطع شده دیگه و….

    دیگه بعضی وقتا کلافه میشم….

    میدونید چیه استاد آخه دراین مورد تاحدی میدونم مشکل چیه اما نمیدونم چجوری باید حلش کنم،من از زمان دبیرستانم کلاس زبان میرفتم ودانشگاه هم باهمین رشته مترجمی ادامه دادم چون استعداد وتوانایی وعلاقه خاصی بهش داشتم ودارم ومن باتلاش و ذوق فراوان این مسیر رو طی کردم به امید یافتن شغل وبعداز ازدواجم بااینکه همسرم قول داد که مخالفتی با کارکردن من نداره زیرقولش زد و گفت نمیخام کارکنی،وهرموقیتی که برام پیش میومد به خاطر زندگیم ردش کردم انگار یا باید زندگیمو حفظ میکردم یا آرزوی داشتن شغل

    اخه چون بچه دارم نمیخاستم به زندگیم وبچم لطمه ای وارد بشه اما این خواسته تو وجودم داره فریادمیزنه هنوزم وهرموقع یکی بهم زنگ میزنه براپیشنهاد تدریس زبان ودوباره مخالفت همسر دیگه کلافه میشم،بهم میریزم،نمیدونم چیکارکنم که بتونم به زندگیم ادامه بدم وبه خواسته هام هم برسم انقد روی نکات مثبت همسرم تمرکز میکنم ازخداکمک میخام اما تاحالا نشده

    وبا وجود اینکه چندسالی قید کار ودرس ومشق رو زدم از روی ناامید از سال جدید که دوسه ماهی میگذره دوباره تمرکزی برگشتم سمت خواسته هام،دارم کلاس زبان میرم خصوصی تا خودمو ومهارتهامو تقویت کنم و برای ترم تابستان حتما دنبال شعل باشم برای تدریس و هرچی میخاد بشه من ترس از دست دادن زندگیم رو کنارمیزارم وبا توکل به خدا جلو میرم دیگه بقیش باخدا

    آخه نمیحام استعدادام حیف بشه آرزوهامو باخودم به گورببرم

    من باید بخواسته هام برسم

    استاعزیزم راهنماییم کن بهم بگو باید چیکار‌کنم

    توی فایل بعدیتون که میخواین ضبط کنید منم راهنمایی کنید خواهش میکنم

    دیگه دل رو یک دله کردم برای آرزوهام بجنگندم آخه لایق من بیشترازاین هاست…

    یکی از خواسته های بزرگی که دلم میخاد با کارکردنم وبه درامدرسیدنم به دست بیارم،خرید دوره های شماست،انقد این اشتیاق سوزانه که نمیتونم جلوشوبگیرم شده آرزوم که منم دوره هاتون روبخرم،آخه همسرم که اعتقادی به این مسائل نداره وتوان مالی هم نداره که بخام ازش پول بگیرم دلم میخاد خودم کارکنم به درامد برسم وخودم لذت طی کردن تکاملم رو بچشم.

    متشکرم ازشما استاد عزیزم و دوستای خوبم که کامنت من رو تااخرخوندید

    خدا همیشه یارو یاورتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2011 روز

      سلام به روی ماهت آتی جان

      سلام به قلب نازنینت که اینقدر شفاف و زلاله و من اصلا کینه و سیاهی توی کلامت حس نکردم. بلکه هرچه بود اشتیاق و امید بود و مطمئن باش این برگ برنده شماست.

      اگر هیچی نداشته باشی و فقط با امید و توکل به خدا و کار کردن متعهدانه روی باورهات به مسیرت ادامه بدی و ترسها و باورهای محدود کننده ات رو مثل همین روندی که الان در پیش گرفتی شناسایی و نابود کنی امکان نداره، حتی یک درصد هم امکان نداره جهان و آدمهای اطرافت به تسخیرت درنیان. آدمهای مناسب با تو هم فرکانس میشن و کمکت می کنن و آدمها و شرایط نامناسب خودبخود حذف میشن.

      من دوستانی داشتم از زمان دبستان که با هم رفیق جون جونی بودیم و از خواهر به هم نزدیکتر. زمانیکه شروع کردم به تغییر دیدم بسیار محیط گروه واتاپیمون برای من سمیه. تقریبا یک سال طول کشید تا جرأت پیدا کنم نظر شخصیمو اعمال کنم و از گروهشون برم بیرون ولی چون اشتباه عمل کردم و سعی کردم واسشون توضیح بدم و از یه سری حرف ها و طرز فکرها انتقاد کردم خیلی بد شد و حتی دیدم با یکیشون بد صحبت کردم ازش عذرخواهی کردم و برگشتم توی گروه. چون اون موقع من هنوز تکاملم رو درست طی نکرده بودم.

      اما رفته رفته کمتر و کمتر در گروه حاضر می شدم و این براشون عادی شد و زیاد سراغم رو نمی گرفتن ولی مشکلی هم با همدیگه نداشتیم. تا اینکه اتفاقات و اعتراضات پارسال رخ داد و واتس اپ فیلتر شد. و من به روشی که کاملا از اختیارم خارج بود و اصلا قبلا به فکرم هم نمی رسید از دور اونها کاملا خارج شدم. اصلا فیلترشکنهام کار نمی کردن و من بسیار بسیار از این قضیه راضی بودم و می گفتم الهی شکرت که وصل نمیشم.

      فکر نکنم هیچ کسی به اندازه من از قطع شدن واتس اپ و اینستاگرام راضی و خوشحال شده باشه.

      چقدر وقتم آزاد شد. چقدر ذهنم پاک شد.

      بعدش گهگاهی که فیلترشکنم وصل میشد می رفتم و سلام و احوالپرسی می کردم ولی این بار فرار نکردم بلکه آگاهانه گفتم من یک سری کارها رو شروع کردم که باید وقت زیادی روش بگذارم و نمیرسم بیام تو گروه و اونها هم بدون سوال از من پذیرفتن. حتی درکم هم کردن و برام آرزوی موفقیت می کردن. این شد که بالاخره یک روز گفتم بچه ها من از گروه میرم ولی از ته دل همه تون رو دوست دارم.خداحافظ و تمام. تمااااام.

      این به نظر خودم روش درستش بود که برای من یک سال و نیم طول کشید تا از ارتباط با بهترین دوستام دست بکشم در حالیکه احترام و عشق بینمون حفظ شد.

      الزاما هر تغییری چند سال ممکنه طول نکشه. بستگی به سرعت و عمق تغییراتت داره. ممکنه برای کسی یک روز یا یک ماه زمان ببره تا جسارت دلخواهش برسه.

      نمیدونم از این داستانی که تعریف کردم چه برداشتی در مورد زندگی خودتون کردید ولی منظور من صرفا جدایی نیست. این تصمیم و حس شما و شرایط زندگی خودتونه که تعیین میکنه.

      منظور کلام من این بود که وقتی به اندازه کافی روی خودت کار کردی و باورهای درست جایگزین قبلیها کردی و ترس رو دور ریختی به راه هایی هدایت میشی که اصلا قبلا در مخیله ات نمی گنجیده که از این راه هم ممکنه اتفاق بیفته. خدای مهربونمون هر زمانیکه قرآن رو باز کنی انقدر قشنگ مرتبط با سوالت بهت جواب میده که ناگزیر اشکت درمیاد.

      نکته خیلی مهم اینه که فقط باید “موظف” به انجام وحی نازل شده به قلبت باشی. چندتا نفس عمیق بکشی و کار معقول رو با شجاعت و جسارت و قلب مطمئن انجام بدی.

      اگر دیدی با وجود اشتیاق سوزانت هنوز پاهات توان حرکت نداره و ترست بهت غالبه پس هنوز زمان حرکت نیست. استاپ کن و دوباره خیز بردار. فایل گوش بده. دفتر پر کن. کامنت بخون. قرآن بخون. زیر لب زمزمه کن.

      من مطمئنم و شک ندارم زمانی میرسه که میای و فریاد میزنی .I did it. I have it. I made it

      صفحه قفل گوشی من مدتیه که این جمله است: I was created to create

      امیدوارم صحبتهام بهت قوت قلب برای ادامه مسیر داده باشه و چراغی به لطف خدا برات روشن بشه.

      دوستت دارم دختر خوب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      آرش پازوکی گفته:
      مدت عضویت: 963 روز

      آتی عزیز سلام

      بسیار ممنونم که تجربه زیبا و بعضا سختت رو با ما به اشتراک گذاشتی،

      اول از همه بگم که داستان زندگیت بارها اشک من رو درآورد و من رو به یاد روز های قشنگی انداخت که تلاش میکردم و نمیرسیدم، شبهایی که از فکر زیاد خوابم نمیبرد، ولی همون روز ها و شبها بود که ایمان من رو‌ساخت و اینی که هستم رو مدیون اون لحظات به ظاهر سخت هستم.

      بهت تبریک میگم که انقدر خودت و خواست هات رو‌خوب میشناسی و انقدر براشون تلاش میکنی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مریم واعظ گفته:
    مدت عضویت: 3071 روز

    اینبار دوست داشتم صدای قلبم رو بنویسم

    استاد مهربونم روزی روزگاری

    یه دختری بود به اسم مریم السادات

    که باورش چی بود

    فکر می کرد تو این دنیا هر چی بخواد آخرش فقط باید حسرت داشتنشو داشته باشه

    و تازه بهش افتخار می کرد

    اما تو دنیای خودش

    با قلبش یه عظمتی رو احساس می کرد

    صدایی در درونش بود که نمی شناختش

    فکر می کرد این صدای خودشه

    بعد با مردی آشنا شد

    او کسی بود که جنسش با همه فرق می کرد

    می گفت اگر می خواهی داشته باشی کافیه بخوای

    اون به صدای درون من معنی داد

    پرده ها کم کم از جلوی دیدگانم ناپدید شدند

    فهمیدم یه خدایی دارم که بهم قول شدن ها را داده

    راستش استاد اولش که باهاتون شروع کردم

    شدیدا تشنه بودم

    کله خری جزو صفاتم بود

    اما تو هدف گذاری فاجعه بودم

    خواستن جایزه نوبل برای سال 2022

    خدا کم کم آرامم کرد

    گفت عزیزم کجا با این عجله

    مسیر خیلی طولانی را طی کرده ام و در پیش دارم

    آخه من با این خدا خیلی خیلی کار دارم

    خلاصه

    تا امروز

    شش سال گذشته

    که دارم صدای قلبم را تایپ می کنم

    این روزها متن های سید علی خوشدل خیلی خوشحالم می کند

    چون من و همسرم و دختر کوچکم در مسیری مشابه هستیم

    استاد عزیزم

    من می خواهم با تمام وجودم ازتون تشکر کنم

    چون به من یاد دادید اول اینکه لازم نیست برای داشتن چیزی تلاش های زیاد فیزیکی کنم

    و درسی دیگر از شما که زندگی مرا شدیدا تحت تاثیر قرار داد

    این بود

    برای خواستن چیزی باید عشق و و تسلیم جزئئ از آن باشد

    نگویی این را می خوام

    و از این مسیری که من می گویم

    خدا تو که حالیت نیست

    چون آموزه های استادم رو دارم دنبال می کنم

    حتما جایزه نوبل را در مدت کوتاه خواهم گرفت

    این تفکر آن روزهایم بود

    به من هیچ بودن را یاد دادی

    از آن غرور

    از تهی بودن

    به کل رسیدم

    فهمیدم حقیقت جایزه نوبل نیست

    خلاهایم پر شد

    فهمیدم من که علم را دوست ندارم

    شهرتش را دوست دارم

    دوست دارم مثل انیشتین مشهور باشم

    از آن روز این دخترک تنها

    تمام گذشته اش را

    علمش را

    مقاله هایش را

    مدرک تافلش را

    باورهایش را

    باورهای پدر و مادرش را

    که می گفتند بخوان تا آدم شوی

    منطبق بر توصیه های پدر فقیر در کتاب کیوساکی

    در دریا انداخت

    و گفت خدایا من نمی دانم تو می دانی

    حالا دوست دارم آیینه باشم

    اگر از آیینه بپرسند

    تو کی هستی

    می گوید من کی هستم؟

    من کسی نیستم

    من تصمیم گرفتم آیینه رب الارباب باشم

    حالا مگر فرقی می کند مرا بشناسند

    یا نه

    دختری که باور دارد

    به عظمتی

    که خالق انسان ها است

    خالق کهکشان ها

    و هدایتگر من

    شما

    مریم شایسته

    و بر و بچه های سایت عباسمنش

    و هر آنچه که ما می بینیم یا نمی بینیم

    مشاور اعظمی که برای هدایتش هیچ مبلغی نمی خواهد

    در قلبت است

    زمانی که صدایش می کنی

    می گوید جان دلم

    دیگر ترسی نیست

    دیگر اندوهی نیست

    استاد آموزه هایت با ما کاری کرد

    هم کارهای درست را بکنیم

    هم کارهای نادرست را نکنیم

    بی نظیری استاد زیبای من

    به وقت الله من هم جزو شاگردانی خواهم بود که با استادش ملاقات خواهد کرد

    از حال و هوای این روزهایم فیلم می گیرم

    تا یادم نرود

    خدا

    آموزه های شما

    ما را از کجا به کجا رساند

    تازه این شروع داستان است.

    بدون اینکه فایل جدید را جرعه جرعه بنوشم

    تا محتوا را دیدم

    خواستم بگویم

    کپشن فایل مرا یاد گذشته ام انداخت

    ولی والله قسم

    همه چی شدنی بود و من غافل

    و خداوند نه ندارد

    جواب او همواره آری است.

    بریم برای شدن ها

    برای خلق هر روزه خواسته هایمان

    مگر این انرژی تمامی دارد

    بعد شش سال تازه تازه دارم می فهمم مقاومت ها را برداشتن یعنی چی

    اجازه دادن به خداوند یعنی چه

    و در آخر

    کیست این پنهان مرا در جان و تن

    از زبان من همی گوید سخن

    آره استاد جانها

    تو به افراد آموزش دادی

    برای کسانی که حد و مرز ندارند گذرنامه لازم نیست

    و من هر روز در حال سفرم

    به امید در آغوش گرفتن استاد خوش اندام

    و مریم زیبایم

    ارادتمند شما: مریم السادات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1833 روز

      سلام به مریم السادات گل

      که چقدر خوندنی بود صدای قلبت

      چقدر شنیدنی بود این ندای الهی

      و چقدر به قلب میشینه نوای قلب یک دوست…

      دو باری کامنت شما رو خوندم، دفعه اول با ذهنم و بار دوم با قلبم…

      و چقدر هر کلمه ش به روح و جانم چسبید…

      خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت

      خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت

      خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت

      که تو هر جا حاضر میشی همش برکته و شور ه و هیجانه و شادی…

      الهی شکرت که چون در کلام جاری میشی تماما شعف میشه در قلبها…

      ممنونم مریم السادات که دختر عمو هم هستیم(وجیهه السادات)

      ممنونم که به حرف قلبت گوش کردی و برامون نوشتی

      و خدایا شکرت که این متن قشنگ رو روزی م کردی که بخونمش و لذت ببرم..

      بریم برای شدن ها..

      برای خلق هر روزه خواسته هایمان…

      توکل بخدا..

      برات سراسر سعادت و عشق و موفقیت در دنیا و اخرت رو آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1225 روز

      سلام به شما دوست عزیز و الهی من

      کلامت ریشه از ندای درونت داشت و چه زیبا نوشتی و ندای درونت رو در قالب کلمات جاری کردی و چه عجیب بر قلب من نشست و به شکل قطرات اشک جاری شد روی گونهام و پاک کرد زنگار پوسیده باورهای شرک آلود منو

      این فایل بی نظیر بود واقعا هر چیزی بیشتر به کامتهای دوستان توجه میکنم بیشتر متوجه تکامل استاد در حتی بیان فایلهای رایگان ایشون میشم و تاثیرگذاری که روی تک تک ماها داره

      استاد بینظیرم ازتون سپاسگزارم بخاطر بودنتون و سپاسگزارم از شما مریم خانوم سادات که مثل الماس میدرخشی در میان شاگردان استاد

      هر کجا هستید شاد خرم باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    به نام خدای مهربان و با عظمت

    به نام خدای که من را لایق و ارزشمند آفرید

    به نام خدای که به من توانایی بی نهایت داد

    به نام خدای که قدرت خلق زنده گیم را به دست خودم سپرد

    خدایاااا کروررررر کروررررر شکرت سلام استاد عزیزم

    سلام مریم عزیزم سلام به همه دوست های مهربانم

    با تضادی که در این چند روز بر خوردم سبب شد من این فایل را تماشاه کنم

    عمل کردن با حرف زدن خیلییییی فرق دارد من اقرار میکنم زیاد جای کار دارد تا این آگاهی را عملی کنم و واقعا بشوند جز از شخصیتم

    من در زنده گی دختر پر تلاشی هستم و همیشه آرزو های بلند داشتم و دارم و با گوشت پوست و استخوانم ایمان و یقین دارم که موفق میشوم مطمین هستم که موفق میشوم

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من سه خواسته ام هست که خیلیی برای شان تلاش کردیم تا آخرین لحظه هم پیش رفتیم ولی نشده این بار خیلییی کم آوردم و خسته شدم خیلی از خدا طبق عادت های قبلی ام گله کردم اشک ریختم که چرا خدایا نمیشود ؟

    ولی قانون یاد آوری میکردم که پاکیزه ایراد از خودت هست فقط خودت

    خودت را درست کن

    حتی از بس خسته شدم مصروف شدم کمتر به سایت میامدم

    تا اینکه این فایل را گوش دادم و دانستم پا های من قشنگ روی ترمز هست هر قدر گاز میدهم ماشین حرکت نمیکند ایراد کار از خودم هست

    من میخواستم به امریکا مهاجرت کنم در زمان تخلیه کابل و من تا حدی تلاش کردم که همه فکر کردن من رفتم چون واقعا تلاش کردم تلاش هم از اون تلاش های خیلییی سخت در همان شرایط که خیلییی ناجالب بود من هر قدر توان داشتم تلاش کردم در چند قدمی تحقق خواسته ام بودم یعنی اینکه به سمت طیاره بروم و بلاخره رفتنم نشد و من از میدان هوایی بیرون شدم خیلییییییییییی حالت روحی من بد شد دوباره خودم را جمع جور کردم طول کشید تا آرام شدم

    بعدا بخاطری اینکه به درآمد برسم تلاش کردم و خواستم در رسانه طلوع کار کنم کار مورد علاقه من بود و هست هنوز هم میخایم و تلاش دارم این قضیه مال سه سال پیش هست بازم توانستم وارد رسانه طلوع شوم حتی تا مصاحبه کاری پیش رفتم در لحظه آخر خواسته ام محقق نشد و من قبول نشدم

    خیلیییییییی حالم بد شد وضعیت اصلا برایم جالب نبود

    بعد از تمام اون اتفاقات ، استاد عزیز من با شما آشنا شدم و فقط فایل های شما را گوش دادم و تلاش میکردم تا عملی کنم و حالا هم این روند ادامه میدهم تا اخیر عمرم ادامه میدهم

    در تمام این مدت من میخواستم به درآمد برسم بتوانم هزینه های خودم را پرداخت کنم و همیشه از خداوند درخواست درآمد را داشتم اولا زیاد تاکید داشتم که در رسانه طلوع کار کنم ولی بلاخره رهایش کردم گفتم فقط شروع میکنم از هر جای که باشد

    همین چند روز پیش برایم درخواست کار شد خیلیی حالم خوب و عالی بود خیلییی با دید مثبت نگاه میکردم تا اینکه بکار رفتم کارم در شفاخانه در بخش معلومات بود ولی ریس کار روز اول من را به جای دیگر برد و کاری دیگر را برایم سپرد برای چند روز باید اون کار را انجام میدادم بدون درآمد

    جای خیلیییی سرد بود اصلا با چیزی که من فکر میکردم خیلیی فرق داشت من اصلا جایی کار نکرده بودم خیلییی همه چیز را عالی و ساده فکر میکردم ولی برعکس بود آدم های که میخواستن بالایم ریاست کنن خیلییییی خسته شدم هر بار گلویم پر از بغض میشد حالم خیلییی بد میشد فقط میکفتم پاکیزه صبر داشته باش همه چیز خوب میشود از طرف دیگر خیلیی سردم شده بود هر قدر کوششش میکردم به نکات مثبت توجه کنم نمیشد زهنم جفتک می انداخت که فلانی چقدررر راحت در امریکا هست راحت کار دارد راحت به موفقیت رسید تورا بیبین در کجا هستی از جای که بد ات میامد آمدی خیلییی حرف زد اصلا نمتوانستم کنترولش کنم

    شب شد خانه آمدم در خانه هم فامیلم در باره یکی از فامیل های ما حرف میزدن که تازه امریکا رفته و جایزه گرفته خیلیی با خودشان بحث داشتن این زهن نجوا گر من تحسین اصلا نمیتوانست با این حال تمام وجودم فقط بغض شده بود که چرااااا من نه ؟

    چراااااا حال من اینگونه باشد

    اصلا خودم را کنترول نمیتوانستم و تمام موفقیت اون را انکار میکردم ( بیشتر شناختم خودم را و اینکه چقدرررررررررررررررر کنترول زهن مهم و سخت هست واقعا کاری نیست هر کسی بتواند )

    با خودم گفتم هر چی میشود باید پاکیزه بتوانی

    فردا دوباره به کار رفتم کاری که درآمد بسیاررررر ‌پایین داشت و تایم کاری اش بیش از حد بود اصلا نمیتوانستم از خسته گی کاری بکنم فقط میخواستم بیایم خانه و فقط بخوابم من که تمام روز در خانه بودم یکباره کاری برایم سپرده شد که اصلا تصورش را نداشتم

    روز دوم هم رفتم بازم ریاست چندین نفر شروع شد تمام زهنم پر شده بود از افکار منفی پاهایم هر لحظه احساس ضعف میکرد و گلویم پر از بغض میشد زهنم داشت افرادی که از نزدیک میشناسم و خیلییی عالی مهاجرت کردند زنده گی و شرایط عالی دارند نزدم میاورد و میکفت اونا را بیبین تورا بیبیبن

    بخدا شرایط اصلا برایم جالب نبود من گوشکی در گوشم گذاشتم و صدای استاد می شنیدم ولی بازم گلویم انگار بغض داشت که چرا برایم چیزی درست جور نمیشود

    رفتم نزد ریس این کار را قبول نکردم و درخواست کاری دیگر را کردم اونم گفت برایت اطلاع میدهیم تا حالا اطلاعی ندادند

    منظورم از تمام اینا این بود که بازم در حال محقق شدن خواسته ام و رسیدن به درآمد بودم که با چشمم می دیدم اصلا جور نمییشود و فقط دست و پا میزنم و دلم خیلییییی میگرفت

    در ان موقعیت حتی یاد آوری قانون هم برایم مشکل بود فقط زهنت دوست دارد بگوید خدا برایت نمیخواهد برای تو نمیشود

    خلاصه که باز هم در لحظه آخر این کار درست نشد

    من در همانجا می دیدم خیلییی از دخترای که هیچ چیز عجب غریبی را بلد نیستن یا هیچ مهارتی خاص ندارند ولی راحت به کار آغاز کردند و کار می‌کردند در تایم کمتر و کار راحت‌تری

    خیلییییی از دختر های که یعنی وقتی خوب دقیق میشیدی می دیدی خیلییییییی ساده هم هستن یعنی هوشیاری ذکاوت خاصی هم ندارند ولی چون ترمز نداشتن به راحتی هدایت شده بودند

    ولی واقعا من تعجب میکردم چرا من اینگونه میشوم ؟

    امروز این فایل شنیدم و خیلییییی از خدا کمک خواستم و میخایم تا ترمز هایم را شناسایی کنم چون این سه خواسته ام در لحظه که باید محقق میشدن کاری میشود که اصلا نشود با وجودی که واقعا برای شان تلاش کردیم و از ته دل میخواهم

    بخاطری رسیدن به درآمد ترمز های که پیدا کردم این هست

    1 من توانایی خاصی ندارم

    2 من انگلیسی و کامپیوتر درست یاد ندارم

    3 تمام فرصت ها و موقعیت های خوب خلاص شده

    4 مردم چرا برای من پول بدهد من چیزی را بلد نیستم

    5 من به اندازه کافی توانایی و مهارت ندارم

    6 من هیچ مهارتی را بلد نیستم

    7 من تجربه انجام هیچ کاری را ندارم من اصلا تجربه کاری ندارم

    8 من باید در شروع خیلییی عالی و بی نقض باشم

    9 من برای شروع هر کاری باید پریفکت باشم باید خیلیییی عالی بلد باشم

    10. افراد توانا تر از من خیلییی زیاد هستن

    11 کاری که من باید شروع کنم باید خیلیی کار عالی باشد و منم خیلیییی در اون باره عالی باشم تا بتوانم به درآمدی خوبی برسم

    12 در این شرایط اصلا کار درست برای دخترا نیست

    13 باید واسطه و پارتی داشته باشی تا در جای خوبی استخدام شوی

    14 اگر من به درآمد برسم دختری خیلی مغرور و بدی معلوم میشوم

    15 اگر من کار کنم چی کار کنم ؟ من هیچ چیز را بلد نیستم این فکر خیلیییی در سرم میچرخد

    این تمام افکاری هست که امروز در کتابچه ام نوشتم و در زهنم مرور میشوند

    واقعا تعجب میکنم به اینکه چقدرررررررررر باور ها مهم هستن و جهان چی زیبا به تو ثابت میکند که درست فکر میکنی جهان آیینه ما هست

    من خیلییی دختر خوش اخلاق مهربان و توانا هستم واقعا هرر چیز را زود یاد میگرم خیلیی دختر شرین زبان هستم با دیگران زود ارتباط برقرار می‌توانم دختر جذاب و خوشتیپ هستم زهنم هم خیلی خلاق هست با تمام این ویژه گی هایم که خیلییی عالی هستن ولی اصلا زهنم قفل میکند برای رسیدن به درآمد حالا دانستم که من چی افکاری در زهنم مرور میکنم و جهان هم برایم پاسخ میدهد

    چقدررررررررررر قوانین زیباست چقدرر قانون خداوند دقیق هست

    باید من همیشه با خودم تکرارکنم که جهان به افکارم پاسخ میدهد

    جهان با کانون توجه ام کار دارد

    جهان با باور هایم کار دارد

    جهان آیینه من هست

    همه چیز را خودم خلق میکنم

    من باید بتوانم زهنم را کنترول کنم من باید بتوانم زهنم را کنترول کنم من باید بتوانم در هر شرایطی به اتفاقات از زاویه نگاه کنم که احساسم خوب شود

    باید هر چیز را خیر مطلق بیبینم باید بتوانم افکارم را کنترول کنم

    اینا تمام شان به حرف نیست پاکیزه عزیزم باید عملی کنی تا نتیجه بیگری جهان با کلام های زیبای تو کار ندارد جهان با افکار تو کار دارد که احساس تولید میکند احساست هست که زنده گی ات را خلق میکند

    روی این مسایل کار میکنم روی این افکار کار میکنم تا بتوانم به درآمد عالی برسم تا بتوانم هزینه های خودم را پرداخت کنم تا بتوانم بیشتر رشد کنم

    استاد عزیزم جز تحسین چیزی دیگری ندارم برای تان

    خیلیییییی دوست تان دارم

    در پناه الله یکتا باشید عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام و درود بر استاد،خانم شایسته و دوستان عزیزم

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من در تمامی زمینه ها نتایج متناسب با تلاش و تغییر افکارم را گرفتم ولی هنوز در زمینه مالی و پول به اون نتیجه مدنظر نرسیدم علیرغم تغییراتی که در افکارم دادم و ترمزهایی که پیدا کردم ولی خودم هم هنوز احساس میکنم باید وقت بیشتر و تمرکز بیشتری را باید صرف کنم،یعنی خودم به این درک رسیدم که ترمزهای ثروت آفرین من بیش از اینهاست و همش منشاء باوری داره نه تلاش و فعالیت،چون باور قبلی من و خانواده ام این بوده و هست که آدم متناسب با تلاش و فعالیت فیزیکیش پولدار میشه و خلق ثروت میکنه،باور اینکه پول سخت بدست میاد و راحت خرج میشه،پول علف خرسه،پول چرک کف دسته و هزاران باور اشتباه و غلط که از نسل های قبل به پدران من و من منتقل شده و همین باورها کافی بوده تا خانواده من از لحاظ مالی به نتیجه نرسن و همیشه از لحاظ مالی مشکل داشتن و دارن

    من الان تمرکزم را گذاشتن روی پیدا کردن و درست کردن باورهای غلط در مورد خلق پول و پولدار شدن،شاید فقر و بی پولی همون تضاد،ناخواسته یا نقطه عطف من هست برای تلاش و تمرکز من برای خلق پول و ثروتمند شدن

    الان که دارم فکر میکنم میبینم که چقدر پدر و مادر من از لحاظ مالی باورهای غلط داشتن و داشتن باورهای درست در بقیه زمینه ها،نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم ولی واقعا چقدر میتونه شنیده ها و دیده ها زندگی ما و شرایط ما را بسازه

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    مثلا تو شهر ما من میبینم که مشاورین املاک و نمایشگاه دارن ماشین مثلا با یک خرید و فروش 50 الی 200 میلیون سود میکنن و این درآمد را من باید با چندین ماه کار بدست بیارم در صورتی که شغل من کشاورزی هست و نسبتا کار فیزیکی سنگین هست ولی درآمدم نسبت به فعالیتم کمتر هست پس ثروت آفرینی و خلق پول اصلا ربطی به داشتن کار فیزیکی سنگین ندارد

    حدود چهار ماه پیش که به هند سفر کرده بودم یه تاجر هندی یه جمله فوق العاده ای گفت که قشنگ نشست جایی که باید می‌شست:پول راحت بدست میاد اصلا خودش میاد سمتت،وظیفه تو فقط اینه که جاده اش را درست کنی تا بیام سمتت مثل مسیر آبی که درست میکنی تا آب بیاد تو راهش را درست میکنی و آب خودش میفته تو جاده و میاد

    ثروتمند و پول دار شدن معنوی ترین کار دنیاست

    یا به قول قوم یهودانسان هر چی پولدارتر به خدا نزدیکتر

    خدا هم انسانهای پولدار را به خونه خودش راه میده

    انسان تنها با پولدار شدن میتونه به بقیه کمک کنه

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    باور اینکه باید سخت کار کنم تا پولدار بشم

    باور اینکه پول به راحتی خرج میشه و سخت بدست میاد

    باور اینکه هر چی فقیرتر باشی نزد خدا محبوب تری

    باور اینکه پولدار همشون از طریق دزدی پولدار شدن

    باور اینکه تمام پولدار درسته پول دارن ولی بچشون مریضه،با همسرشون مشکل دارن

    باور اینکه پول میخوای چیکار، همین که سالمی خدا را شکر کن

    باور اینکه بزرگترین نعمت سلامتی هست

    باور اینکه که پولدارها آدم های بدی هستن

    باور اینکه هر که بامش بیش برفش بیشتر،اینکه اگه پولدار بشی مشکلات تو هم متناسب با اون زیاد میشه

    باور اینکه پیامبر و امام ها انسانهای فقیر بودن و نون و خرما یا نون و نمک میخوردن

    باور اینکه پولدار بشی رفتارت عوض میشه،دوستان کمتری خواهی داشت، هیچکی دوست نداره

    باور اینکه پولدار بشی اینقدر سرت شلوغ میشه که نمیتونی ازش استفاده کنی

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم،مرا به سمت بهترین ها هدایت کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2947 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته نازنین

    سوال 1 : چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    جواب سوال اول : من سالهاست که در پی رشد مالی و افزایش درآمد هستم اما در مقاطعی کمی رشد کردم و بعد از مدت کوتاهی به نقطه اول برگشتم . تلاش‌های زیادی کردم راه‌های زیادی را امتحان کردم کمی اوضاع بهتر میشه ولی خیلی زود اتفاقی میفته که نتایج از بین میره یا حتی بدتر از قبل میشه و من دلخوشی خودم را از دست میدم . درسته که خیلی زود امیدم را بدست میارم و دوباره حرکت میکنم اما بازهم این اتفاق تکراری رخ میده . یا مثلا همین دیروز شرایطی را جذب کردم که از کار من خیلی خوششون اومد و درخواست همکاری کردند اما مبلغی که پیشنهاد کردند خیلی کم بود و حالا از طرفی میدونم که ارزشش نداره و از طرفی استاد در جلسه 22 ثروت گفتند اگه تا الان پول یه بستنی را بهت نمی‌دادند ولی حالا کسی پیدا شده که پول یه بستنی را بهت بده برو کار را انجام بده و من واقعا نمیدونم چکار کنم از طرفی مبلغ پیشنهادی راضیم نمیکنه از طرفی مدام صدای استاد توی گوشمه. البته من خیلی بیشتر از پول یه بستنی از این کار درآوردم ولی چون مشتری ها همه از اطرافیان نزدیکم بودند و تعدادشون کم بوده برام موفقیت مالی محسوب نمیشه ضمن اینکه همون هم مقطعی بوده .

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده

    جواب سوال دو : خب همکارانی را می‌شناسم که در شاخه کاری من و با یک پیج اینستاگرام و البته با مهارتی کمتر از من و کارهایی بسیار ساده تر از کارهای من فروش و درآمد خیلی بهتری دارند . یا مثلا شخصی را می‌شناسم که با گلدوزی روی مانتو درآمد بسیار بالایی داره و هر مانتو را به قیمت سه چهار میلیون میفروشه و به گفته خودش به محض اینکه کارها را استوری میکنه فروش میرند یعنی قبل از اینکه کارها را پست بذاره به فروش میرند .

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    جواب سوال سه : خب جواب این سوال خیلی مهمه . یکی اینکه نمیدونم چجوری کارهام را معرفی کنم یعنی نمیدونم اینجا باید توکل کنم تا خدا راه را برام باز کنه یا خودم باید برای جذب مشتری و فروش خوب کاری انجام بدم‌یا نه . و اینکه اصلا دوست ندارم کارهام را ببرم به مغازه ها نشون بدم که ازم بخرند یا برام بفروشند نمیدونم این اخلاق من درسته یا نه ولی من از این حرکت بیزارم چون هربار که این کار را در حرفه قبلیم انجام دادم بدتر باعث از بین رفتن عزت نفسم شده و حالا دلم می خواد در حرفه جدید که عاشقش هستم مشتری ها سمت من بیاند نه اینکه من برم دنبال مشتری . یه جا هم آقا ابراهیم از استاد پرسیدند اگر کسی کاری را شروع کنه و نخواد تبلیغ کنه چجوری باید خودش را معرفی کنه و استاد گفتند منظور من از اینکه میگم تبلیغ نکنید تبلیغ پولی هست والا شما برید خودتون و محصولتون را معرفی کنید و مثال خانمی که مدیر رستوران هانی بود زدند که غذا درست می‌کرد و به مغازه ها می‌داد و میگفت اگر خوشتون اومد بیایید پولش را بدید خب من از این طرز تبلیغ کردن بیزارم و از طرفی میگم چون از این حرکت بیزارم و انجامش نمیدم پس موفق نمیشم .

    ترمز بعدیم اینه که از طریق شبکه های اجتماعی نمیشه کسب درآمد کرد چون ممکنه عمر این شبکه ها به پایان برسه یا فیلتر بشند که الان شدند .

    ترمز بعد اینه که مشتری اون‌ پولی که مدنظر من هست را پرداخت نمیکنه .

    اینکه فکر میکنم با کار نقاشی روی چوب یا فلز نمیشه به آزادی زمانی و مکانی رسید چون برای درآمد بالاتر باید ساعات بیشتری کار کنم .

    اینکه سفارشی کار کنم یا کار از قبل آماده کنم و برای فروش بذارم خب دومی برای من راحت تره ولی باورم اینه که اگه تعداد کارهای آماده شده زیاد بشه و کسی نخره چکار کنم . واقعا نمیخوام از کارم زده بشم ولی خب این ترمزها هستند .

    من تا الان خیلی روی خودم کار کردم ولی هیچوقت اون دری از نعمت که استاد میگند برام باز نشده و درهای کوچیکی باز شده که خیلی زود بسته شدند .

    الان تمرین سی روزه کشف قوانین را همزمان با توضیحات خانم شایسته عزیز شروع کردم و حتی توی این تمرین هم یه اتفاقات خوبی میفته ولی تا میام تأیید شون کنم و بابتشون خوشحال بشم میبینم فرداش ورق برمی گرده . نمیدونم بذارم به پای اتفاق نادلخواه در مسیر درست و به فال نیک بگیرم یا بگم ترمزی این وسط وجود داره .

    ترمز دیگه ای که دارم اینه که انتظار دارم نتایج سریع رخ بدند و همین باعث میشه یکم که روی باورهام کار کردم برم دنبال نتیجه فیزیکیش جستجو کنم مثلا اگه ایده م و هدفم کار کردن در منزل باشه چند دقیقه حسم بهش خوب میشه و سریع میرم مثلا توی سایت دیوار یا جاهای اینجوری میگردم ببینم پیشنهادی در این زمینه هست یا نه . و چون در این مرحله هنوز باورهام تغییر اساسی نکردند به موارد بهتری هدایت نمیشم یعنی نمیتونم صبر کنم تا هدایت بشم و راه خودش باز بشه و خودم دنبال باز کردن راه میرم یعنی ته تهش باورم نمیشه که خدا راه را باز کنه و فکر می کنم خدا انتظار داره که خودم یه کاری بکنم .

    مورد بعدی اینکه تفاوت نشانه ها و نتایج را گاهی تشخیص نمیدم یعنی نمیدونم کی نشانه س و باید فقط تأیید ش کنم و کی میتونه منجر به نتیجه بشه و باید براش اقدام کنم .

    و مورد بعدی اینکه از بس این قضیه تکرار شده که اون موقعیت های کوچیکی که بوجود میاند با بدترین نتیجه محو میشند و از بین میرند دیگه کلا نسبت به موقعیت و فرصت های جدید حس خوبی ندارم و یه جورایی احساسم اونها را پس میزنه .

    ممنونم استاد از اینکه این فرصت را فراهم کردید و این سوالات را مطرح کردید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      فائزه ظاهر گفته:
      مدت عضویت: 1212 روز

      نام خدایی ک میدهد بی منت

      سلام ب اندیشه عزیزم ک همیشه کلی لذت بردم از کامنت ها ی فوق العاده شما

      من دیروز کامنت شمارو خوندم و امروز موقع انجام کارهام نمیخاستم ذهنم درگیر چیزای الکی باشه و انگار ذهنم گشت و گشت و کامنت شما رو یاداوری کرد بهم..

      از اونجایی ک منم تقریبا شرایطی مشابه شما را دارم ب ایده های ک این اواخر بهشون رسیدم رو دوست داشتم با شما ب اشتراک بزارم..

      ب نظرم مهم ترین چیز انجام تمرین ستاره قطبی هست ک خیلی واقعا روزمو عالی میسازه و خاستن هر انچیزی ک اون روز نیاز داری خدا بهت بده، مثلا من ی روز گفتم خدایا بهم بگو بزرگترین ترمر من برای اینکه پیشرفت مالی ندارم چیه؟ خیلی واضح فهمیدم ک از بس ویدیو دزدی و نا امنی همسرم نشونم داده و بهم گفته ک مواظب باشم من خیلی وحشت ناک میترسم از ثروت و خوشبختی، هر وقت خودم رو تو ی موقعیت خوب تصور میکنم 100درصد ی بلا یا ی اتفاق بدی میاد داخل تصور ام و خوشی منو خراب میکنه،

      البته ک هنوز هم میترسم ولی ی ذره بهتر شدم

      در واقع میخام اینو بگم که هر سوالی داشته باشی خدا ب موقع جواب میده و هدایت میکنه هر سواای

      بعد اینکه من باخوندن کامنت بچه هایی ک نتایج حوب گرفتن مثل اقای خوشدل و دیدن سریال ها ب این نتیجه رسیدم ک باید برا خودم نشونه بزارم مثلا من وقتی متوجه این موضوع شدم، داشتم فک میکردم ک چ نشونه ای داشته باشم و از قرعه کشی انجام دادم برای اینکه بفهمم خدا بهم چی میگه و همیشه پسرم برمیداره برام و با چند بار انجام قرعه کشی تو چند موضوع مختلف و نتیجه عالی گرفتن دیدم خیلی ساده با ساده ترین چیز ها میشه حرف خدازو فهمید، مثلا شما این سوال داری از خدا که، خدای خوبم من کار مورد علاقه ام رو پیداش کردم تو بهم بگو من ب فکر فروششون باشم یا فروش رو کامل بسپارم ب تو و باورهامو درست کنم؟؟ و نشونه بزارید اگه این اتفاق افتاد یعنی من من دنبال فروش باشم اگر نه ک خداوند همه چیزو درست میکنه، و وقتی ک خدا قراره همه چیزو درست کنه یعنی ک ب بهترین شکل و اسون ترین روش ممکن درست میشه

      و ی چیز دیگه عجله برای رسیدن بنتیجه مالی و مهم بودن ثروت چیزیه ک منم خیلی درگیرش میشم ولی با این باور ک جهان خداوند پر از عدل هست و اگر من رو باورهام کار کنم نه تلاش فیزیکی و همه چیزو بسپارم ب خدا چون خدا میگه بنده های من شما فقط غمگین نباش و همه چیزو بسپار ب من و صبر داشته باش از جا های ک فکرشو نمکنید گره کارتون باز میشه و هدایت میشید،

      و چند تا ایده برا فروش کارتون فضای مجازی مثل ایتا و باسلام و… واقعا فضای خوبی هست برای فروش همون خدای ک برای اقای عطار روشن اعضای کانال شونو مهیا میکنه یا برای استاد همچین اعضای ک عاشقانه فعالیت میکنن رو میفرسته

      برای شما هم افرادی میفرسته ک با عشق و فارغ از قیمت کارتون، کارهارو میپسندن یا اصلا خرید های عمده بخوان و…. ک خدا بهتر میدونه بهترین مسیر برای شما چیه

      و اینکه مرکز هنرهای دستی استانی ک زندگی میکنید هم میتونید نمونه کارتونو نشون بدید نه مغازه..

      والبته نشونه بزارید برای هدایت خداوند و انشااله با باورهای عالی و تقسیم کار با خداوند و صبر خیلی زود ب بینهایت ثروت برسی دوست من

      و این چند تا دعا ک دوستان کامنت گذاشته بودن و من خیلی لذت بردم برا شما هم میزارم. دوست دارم عزیزم و موفق باشی

      فایزه:

      تعقیبات نماز عشا:

      «خدایا من نمی‌دانم روزی‌ام در کجاست و آن را تنها بر پایه گمان‌هایی که بر خاطرم می‌گذرد می‌جویم و ازاین‌رو در جستجوی آن شهرها را زیر پا می‌گذارم، پس در آنچه که خواهان آنم همچون حیرت زدگانم، نمی‌دانم آیا در دشت است یا در کوه؟ در زمین است یا در آسمان؟ در خشکی است یا در دریا؟ نمی‌دانم به دست کیست و از جانب چه کسی است، ولی به‌یقین می‌دانم که دانش آن نزد تو و اسباب آن به دست توست و تویی که آن را با لطف خویش تقسیم می‌کنی و با رحمت خود برای آن سبب فراهم می‌سازی؛ خدایا، پس بر محمد و خاندان او درود فرست و بار پروردگارا، روزی خود را بر من گسترده‌ساز و به دست آوردنش را برایم آسان‌نما و جای دریافتش را نزدیک قرار ده و با طلب آنچه برایم در آن روزی مقدر نکرده‌ای به زحمتم میفکن، چه تو از آزردن من بی‌نیازی و من به رحمتت نیازمندم، پس بر محمد و خاندان او درود فرست و با لطف و فضل خویش بر بنده‌ات کرم نما، تو صاحب بخشش بزرگ هستی.

      فایزه:

      خدایا! آبروی ما را با داشتن حفظ بکن! خدایا! آبروی ما را با فقر نریز! خدایا! آنچه را که به ما می‌رسد، از توست. بکوشیم که بی‌واسطه از تو بگیریم، نه به وسیله این و آن بگیریم، تا از این و آن حقّ‌شناسی کنیم و کسی که به ما چیزی نداد، گِله کنیم(امیرالمومنین)

      فایزه:

      خدایا اگر روزی‌ام در آسمان است فرودش آور و اگر در زمین است، آشکارش کن و اگر دور است نزدیکش فرما و اگر نزدیک است، آسانش کن و اگر اندک است بسیارش گردان و برایم در آن برکت قرار ده.

      فایزه:

      شیوه‌ی طبیعی ای که می‌گوید‌، ذات ما «ان اقول کن فیکون» است پس ناامیدی دربا‌ره خواسته‌ها و امکان ناپذیر دانستن‌شان غیر طبیعی است

      ذات ما «خالق لحظه‌هایش به شیوه‌ای که می‌خواهد باشد» است‌، پس برگی در باد بودن و واکنشگرا بودن نسبت به اتفاقات پیش رو‌، غیر طبیعی است

      ذات ما ان مع العسر یسری‌ است. پس نگرانی درباره‌ی مسائل و مشکلات پیش رو و ترس از مقابله با ناشناخته‌هایی که تجربه‌شان لازمه‌ی رشدمان است‌، غیر طبیعی است

      ذات ما رابطه‌ای به هم پیوسته و دو سویه‌، با قانونی دارد که «اجیب الدعوه الداء اذا دعان» است‌، پس در اضطرار بودن برای نتیجه نهایی و تقلا برای خواسته‌ها‌، غیر طبیعی است. با سختی رسیدن به خواسته‌ها‌، غیر طبیعی است.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        مانلیا گفته:
        مدت عضویت: 1597 روز

        سلاااام فائه جاااان من بسیاااار بسیااار از شماسپاسگزارم بابت جوابی که به کامنت دوستمون دادی … و چه جواب طولانی مفیدی:)))) چه قدر به واضح ترین و شفاف ترین شیوه ی ممکن توضیح دادی سوالات ایشون رو ، چه راه حل های های فوق العاده ای دادی و …..

        چهههههه دعاهای زیبایی نوشتی عزیزه دل ممنونم ممنونم من عاااشق دعاهایی که نوشتید شدم :))))))))‌‌

        بهم کلی ارامش و خاطر قلب داد :)

        عاشقتم من مررررسی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          فائزه ظاهر گفته:
          مدت عضویت: 1212 روز

          سلام عزیزم

          طبق عادت همیشگی ام برای بهتر ارتباط گرفتن با بچه های سایت اول پروفایل شون و محصولاتی ک گرفتن رو میخونم که ی اشنایی اولیه ای داشته باشم باشون، و چقدر لذت بردم از سیر تکاملی تون و چقدر تحسینتون میکنم ک از سن کم شروع کردید این مسیر زیبا رو، ادامه دادین.

          انشاالله امریکا ببینمتون دوست زیبا و موفق ام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سکینه دهقان گفته:
    مدت عضویت: 927 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم خانم من خانم 62 ساله ای هستم 10 ساله انواع قرصهای دیابت استفاده می کنم اوایل 20 بعد 50 وبعد 100 روزی 4 عدد باگوش کردن به حرفهای شما درباره‌ی قانون سلامتی بطور کامل تمامی داروها دور ریختم وبه خودم قول دادم دیگه از هیچ دارویی استفاده نکنم ومن که تحت درمان دیسک کمر بودم وسه تا از دیسک من بیرون زده بود وفرو رفتگی دوتا مهره کمر داشتم ووزن اضافه از 15 روز وزن 67 به 65 رسوندم همه اینها مدیون استاد عزیز می دانم انشاللله قانون سلامتی اولین فرصتی پول رسید خریداری میکنم عاشقتم یزد خیر دنیا واخرت شاد پیر روز موفق باشی عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  10. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2758 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد جان عزیزم

    خدایاشکرت واسه یه روز دیگه در پرادایس و این هوای ابری فوق العاده. این بدن ورزیده و عضلانی و زیبای سلامت.

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    اولین چیزی که به ذهنم رسید بحث درآمده. خب من دو ماه دیگه 21 سالک تموم میشه و میخوام در همین سنین مستقل باشم و دستم توی جیب خودم باشه. پس به لطف الله از مرداد سال 1401 به صورت شاگرد و به قول خودمون trainer کنار مربیم در باشگاه بدنسازی مشغول شدم که تازه پیشنهاد این کارم خود مربیم بهم داد. اولش که تا حدود 5-6 ماه درآمد واریزی برام نداشت ولی به صورت هدیه مثلا از 100 تومن بهم روی برنامه های تمرینیم بهم تخفیف میدادن. بعد از یه مدتم ازم بابت برنامه مبلغی نمیگرفتن و از 4 بهمن 1401 اولین واریزیمو بهم دادن. حالا مبلغ ناچیزی بود ولی خب اولین درآمدم بود که برام واریز میشد. عکسشم گرفتم سیو کردم تو گوشیم که بمونه واسم. قرار بود هرماه افزایش پیدا کنه و کرد ولی خیلی خیلی کم، در مقابل اون وقت و انرژی که میذارم و مهارتی که توی 10 ماه بدست آوردم واقعا خیلی کم. الانم سه ماه ثابته

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    در صورتی که رفیقم که اونم همکارمه و یک سال زودتر از من ترینر شده، تقریبا 3-4 برابر من میگیره. و از همون اولم روند افزایش درآمدش بیشتر و سریعتر بوده.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    1:شاید یکی از ترمزام این باشه که اون زمان بیشتری از من گذاشته توی این کار، (ترمز مخرب فعالیت فیزیکی بیشتر و سابقه کاری بیشتر)

    2: دومیش میتونه این باشه که رشد درآمدی خودمو منوط به رشد صاحب کار دونستم که مثلا اگه اون رشد کنه منم رشد میکنم(که خودش یه نوع شرکه چون دستای خدا رو میبندی و انتظار روزی از بنده خدا داری نه خود خدا. شرک مطلق)

    3:سومیشم میتونه این باشه که فکر میکنم خودم نمیتونم به تنهایی و مستقل کار کنم چون یا مدرکشو ندارم یا ی چیزی شبیه این

    4: چهارمیشم میتونه اعتماد بنفس نداشتن باشه از این که نتونم برم بگم من حقوق بیشتری میخوام

    الان مطئنا ترمزای ریز خیلی زیادی میتونه وجود داشته باشه ولی درشتاش اینا بود که به ذهنم رسید و داشتم فکر میکردم که خداروشکر الان من دارم دنبال باورای پنهان مخفی نامحسوس میگردم تو ذهنم و اون باورای مخرب تابلوی بزرگ و خیلی روشن تو ذهنم به لطف خدا نیست مث رابطه ثروت و معنویت و فراوانی و امثالهم ولی اینطوری نیست که بگم خب حالا که نیست پس دیگه حله اینارو ول کنم برم بچسبم به اون مخفیا. نه، اگه اون مخفیا ترمزه، این باور خوبا ولی هنوز ضعیفن شاید، اگر ترمزا -1 باشن، شاید این باور خوبا +1 باشن که اگر بیشتر بود الان نتایج خیلی بهتر از این بود دیگه، پس من باید هم اونارو قوی تر کنم هم مخربارو بردارم اول صفرشون کنم بعد اونا رو هم ببرمش سمت مثبتا

    خدایاشکرت آخی

    خیلی وقت بود کامنت ننوشته بودم. خیلی احساس رضایت دارم الان. خدایاشکرت که هم فرصتش شد هم بهونه اش. و به قول حضرت سلیمان هذا من فضل ربی

    عاشقتونم دوستتون دارم استاد عزیزم خانم شایسته نازنین

    سلامت باشید همیشه

    دستتون در دست الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 869 روز

      به نام الله

      ترمزی که داری این هست که فکر میکنی دیگه کاری بهتر از اینجا نمیتونی پیدا کنی و همینم به زور گیر آوردی و اگر ولش کنی و یا درخواست حقوق بیشتر بدی ممکنه بگه از فردا نیا

      من دقیقا همین تجربه رو در زندگیم داشتم و بخاطر ترسهام بود و روزی که گفتم دیگه نمیخوام بیام صاحبکارم که خیلی ادعا و غرور داشت اولش گفت نیا ولی بعد یک ساعت از من درخواست کرد که بمون و مشکلت چیه که میخوای بری و بیا حقوقت رو بیشتر میکنم و من گفتم نه دیگه نمیخوام بیام و از فرداش نرفتم

      چند روز بعد یک کار دیگه برای من جور شد که وقتم رو یک پنجم اون کار قبلی می‌گرفت (یعنی کار قبلی از ساعت 7 صبح سرکار بودم تا 1 ظهر و عصر از 4 تا 8 شب،اما این کار فقط روزی 2 ساعت بود و تایمش دست خودم بود که هر وقت بخوام برم و انجام بدم و بدون هیچ کنترلی ) و کاملا آزاد بودم با حقوق 6 برابر بیشتر و بیمه و نهایت احترام از طرف اون کارفرما و اون زمان تقریبا دستمزدم دو برابر یک کارمند بود….نتیجه توکل و ایمان همیشه شگفت انگیزه

      توکل کن و اقدام کن مطمئن باش این شجاعتت میشه یک نقطه ی عطفی در زندگیت مثل من…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سید محمدامین حسینی گفته:
        مدت عضویت: 2758 روز

        سلام به شما دوست عزیزم

        ممنون از راهنمایی عالی و فوق العادتون

        من الان حدود4 ماهه که به لطف خدا مستقل شدم و دیگه هم ساعت کاریم دست خودمه، هم آدمای خیلی زیادی رو دیدم و میشناسم و آدمای خیلی زیادیم منو میشناسن

        به لطف خدا اعتبارم هرروز بیشتر میشه، موقعیتای پولساز بیشتری سر راهم قرار میگیره و از اون روزای قبل و کار نادلخواه برام فقط درسهاش بجا مونده

        ممنون از شما که با صبر و حوصله و عشق برام کامنت نوشتید. سپاسگزارم

        عاشقتونم

        دستتون در دست الله یکتا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: