چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1609 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش عزیز وخانم شایسته چه فایل پر مفهموم وزیبایی بود واستاد چقدر آموزنده ورسا نکات این فایل را تبیین کردند که برای من فوق العاده بود واقعا حرفای استاد برای من یک هدایت الهی است وواقعا احساسم خوب میشه مثلا همین فایل چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته هایم نرسیدم چقدر استاد این موضوع را قشنگ وجامع وکامل توضیح دادند وراه را نشان دادند همه چی از افکار ما شکل میگیره وجهان هم به افکار ما به احساس ما به فرکانس ما وبه تمرکز ما داره پاسخ میده به قول استاد از خدا بخوایید که بهتون بده همه چی ما خداست ما باید بهش احساس داشته باشیم خدا خواهر منه برادرمنه همه ما خداست دیدمون را به جهان عوض کنیم که جهان داره به افکار ما پاسخ میده تمرکزمون بر روی زیبایی ها باشه نه چیزایی منفی وبه ویژه سعی کنیم در همه حال تا میخواییم احساسمون بد میشه بلافاصله احساسمون را خوب کنیم ویاد صحبت های استاد بیفتیم فقط میخوام بگم میشه به همه چی رسید ایمان ایمان داشته باشیم واین فکر واین ذهن را در مسیری هدایت کنیم که به ما حس خوب بده وما را به خواسته هایمون برسونه واین شدنیه بازم ممنون انشاالله هر کجا هستین در پناه الله یکتا شاد وپیروز باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1224 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام عرض میکنم به شما استاد عزیز و بانو مریم شایسته

    خدا رو سپاسگزارم بخاطر حضور شما در این دنیا که مثل فانوس دریای در این دریای مواج که همه سردرگم هستیم شما مسیر آسون و صراط مستقیم به ما آموزش میدین بدور از هر گونه حواشی

    استاد عزیزم چند وقتی بود که ذهنم بروی این آگاهی که چقدر رفتارم آروم عوض شده و شخصیت من از این به اون رو شده متمرکز بود

    جریان این آگاهی از زمانی شروع شده که من وقتی که با شما آشنا شدم و ورودیهای خودمو تا حدود زیادی کنترل کردم انگار کلا ساختار مغزم عوض شده زندگیم آرومتر شده اخلاقم بهتر شده کمتر عصبانی میشم کمتر غر میزنم و توی یک کلام حالم در 90 درصد مواقع عالی

    اما بعضی وقتها که زور نجواها زیاد میشه و یکم بر میگردم به مسیرهای گذشته و اونم بخاطر مقایسه کردن خودم با دیگران همه چی شروع میشه به عوض شدن و احساسم قشنگ بهم میگه که داری از مسیر خارج میشی و آرارما به صدا در میاد زودی افسار ذهنمو بدست میگیرم میام تو مسیر

    این فایل شما واقعا جای تعمق داره چون حس میکنم ذهنم داره نسبت به گذشته بهتر حرفاتونو درک میکنه و این نشان از فرکانس منه و قشنگ دارم حسش میکنم عوض شدن مدارمو

    در مورد سوال اول که بعید میدونم کسی باشه که درگیرش نبوده باشه منم مثالهای زیادی در موردش دارم

    1-چه هدفهای انتخاب کردم و کلی براش تلاش کردم که یا نتیجه نداد یا به اون صورتی که باید نتونستم به نتیجه برسم ؟

    من بیاد دارم که تا سن 24 سالگی همه کار توی زندگیم انجام داده بودم و کلی تلاش میکردم که دنبال شغلی بگردم که بتونه منو از لحاظ مالی به خواستهام برسونه

    روزی که تصمیم گرفتم برم دنبال کار مورد علاقم یعنی آرایشگری همه باهام مخالف بودن اما من یه ایمانی داشتم که الان بهش فک میکنم فقط اون شجاعتی بود که خدا در دل من انداخته بود و با وجود مخالفتهای زیاد و عدم پشتوانه مالی تونستم استارت کارمو بزنم و خیلی زود به نتیجه برسم جوری که توی یکسال از صفر به 20 برابر درامد برسم

    اون روزا تمام فکر و باور من این بود که باید از صب تا شب بچسبم بکار تا بتونم به درآمد برسم و همینطورم شد و چون پدر خودمو میدیدم که از صب تا شب سرکار بود و به آدم سخت کوش معرف بود منم دقیقا شدم مثل پدرم با این تفاوت که من توی کار مورد علاقم بودم

    این روند تا 8 سال ادامه داشت و تلاش من هر روز بیشتر میشد و درآمد من هم بیشتر ولی انصافا شب روز نداشتم و کل زندگیم شده بود کار جوری که 4 سالی یه بار میرفتم مسافرت و جالب اینکه با این همه درآمد همیشه مقروض بودم یعنی هر چی تلاش من بیشتر میشد و درآمدم بیشتر مقروضتر میشدم

    همیشه برام سوال بود که چرا اینطوری در حالی که خیلی از مشتریان من توی کارهای بودن که نصف من تلاش نمیکردن و حتی درآمد کمتری هم داشتن اما آزادی بیشتر و سرمایه بیشتر داشتن

    همین سوالات و سختی که به خودم داده بودم باعث شد بعد 8 سال تصمیم بگیرم که شغل خودمو عوض کنم و فک میکردم با عوض کردن شغلم همه چی درست میشع و این در حالی بود همه آرزوی شغل منو داشتن

    من یه دوستی داشتم که شهر بازی داشت و درآمدش عالی بود و با دیدنش تصمیم گرفتم هر چی سرمایه دارم جمع کنم بریزم تو شهربازی و دیگه هم لذت ببرم و ثرتمند بشم

    با وجود اینکه دوست من بارها بهم گفته بود نیاز نیست خودتو بدهکار کنی و با همون چیزی که داری شروع کن من گوش نکردم و استارت کارو زدم هر چی داشتم فروختم (باور اینکه با سرمایه زیاد باید کار بزرگ شروع کرد)

    استارت که خورد اولش مثل همیشه پدر خودمو درآوردم و به سرعت هر چه تمام تر شهر بازی احداث کردم اولش خیلی خوب بود درآمد عالی بود ولی چون من هر چی داشتم فروخته بودم و وام گرفته بودم و خیلی تو فکرش بودم با اولین زمستون که یکم سرم خلوت شد همه چی بهم ریخت از کرایه گرفته تا قسط واما باعث شد دست از پا درازتر برگردم به کار قبلی خودم و از صفر شروع کنم

    این اولین تلاش من بود برای آسون پولدار شدن که با شکست مواجه شد

    بعد از تقریبا 8 ماه و صاف کردن بدهیام از صفر شروع کردم و به یه آرامش متوسط رسیدم دوباره نجوا اومد که بازم باید شانس خودمو امتحان کنم

    توی همین فکرا بودم که یه دوستی که خیلی هم نزدیک بودیم به هم پیشنهاد یه شرکت هرمی بهم داد (البته اون موقع نمیدونستم که هرمی هستش )

    منم تحریک شدم و چون همه توی شهر خودم به عنوان یه آدم موفق ازم یاد میکنن و خیلی اعتبار داشتم تونستم خیلی زود به تارگتهای مالی که توی این شرکت بود برسم همه چی داشت جوری پیش میرفت که میخواستم (یعنی با یه تلفن و چند دقیقه صحبت کردن پول میومد توی حسابم )

    تا اینکه شرایط بد پیشرفت همه چی عوض شد و من موندمو کلی از دوستا و مشتریانی که همه جوره بهم اعتماد کردن و الان همه چی برعکس شد

    این شرایط واقعا عین یه کابوس بود برای منی که همیشه روی پای خودم بودم و همه بهم اعتماد داشتن

    تصمیم گرفتم که شرایط عوض کنم…هر چی سرمایه داشتم نقد کردم از خونه ماشین و هر چی که بود (باور استارت کار با سرمایه زیاد) و یه کارخونه تاسیس کردم که با درامدش بتونم اعتبار از دست دادمو برگردونم

    اما اتفاقی که افتاد دقیقا مثل شهر بازی بود و با این تفاوت که این بار چک و لغت دنیا بزرگتر بود

    اونجای که همه جوره نامید شده بودم به نشانه تسلیم به خداوند از روی عجز و ناتوانی پناه بردم گفتم فرمون دست تو خدا من دیگه هیچ غلطی نمیتونم با این فیزیک خودم انجام بدم و از عهده من خارج

    اونجا بود که با گذشت فک کنم یه ماه تا از لحاظ فرکانسی آماده بشم و استارت کار جدید بزنم طول کشید ..تصمیم گرفتم این بار سعی کنم هیچ اشتباهی نکنم و هر کاری که تا الان انجام دادم به نحو دیگه شروع کنم و قدمهای تکاملیمو آروم بردارم

    خیلی سخت بود چون از همه طرف تحت فشار بودم و بشدت احساس ناتوانی میکردم و برای منی که الگو بودم برای خیلی از کارآموزام خیلی سخت بود

    اما یه چیز خوب میدونستم و اون این بود که خدا با منه و کمکم میکنه

    تصمیم گرفتم دوباره برگردم به شغل قبلیم و باور کنم که احتیاجی نیست که شغل عوض کنم و از همون شغل میتونم به خواستهام برسم

    اون روزا چون بخاطر کارخونه مهاجرت کرده بودم به شهر دیگه ای و تا بخوام برگردم به شهر خودم زمانی باید طی میکردم تصمیم گرفتم که از همون شهر به عنوان یه شاگرد توی یکی از سالنهای که پرسنل میخواست مشغول بشم و این در حالی بود که سالنهای خودمو که دوتا بود توی شهر خودم سپرده بودم به یکی از فامیلهای خودم بی هیچ انتظاری (یعنی کل دو سالن با تمام تجهیزاتشو دادم بهش حتی یک ریال پولم ازش نگرفتم)

    خلاصه من رفتم شاگردی کردم و روزای اول با کمترین درآمد شروع شد و محیط جدید و آدمهای جدید دور منو گرفتن و توکل کردم بخدا و ایمان داشتم همه چی درست میشه

    این در حالی بود که فشار طلبکارا زیاد بود و همه دوستانی که یه روزی بهم التماس میکردن وقت خالی کنم باهاشون برم بیرون حالا شده بودن شاکیای من و همشون به خونم تشنه بودن به عنوان کلاه بردار ازم یاد میکردن

    اون روزا نشستم با خودم کلی فک کردم که چرا کارهای که انجام دادم به نتیجه خوبی ختم نشد و ترمزهامو یکی یکی در میاوردم البته ناگفته نمونه که سایت استاد من مدیونشم

    اولین باور مخرب من سرمایه زیاد برای استارت کار بود و نشستم با خودم فک کردم که روزی که من آرایشگاه خودمو استارت زدم سرمایه خاصی نخواست و الگوهاشو توی ذهنم مرور کردم و نمونهای زیادی هم مثل خود استاد دیدم که بدون سرمایه کارهای بزرگ کردن

    وقتی که روی این باورم کار کردم یه روز توی آرایشگا که مشغول بودم یه مشتری اومد که از اتمام کارش خیلی به کارم گیر داد و مهارت منو زیز سوال برد اولش یکم بهم ریختم ولی به خودم گفتم چرا باید من اینجا برای یه دستمزد پایین اینقدر به خودم سخت بگیرم و ایده اومد که بزنم تو کار آموزش

    از فرداش استارت آموزش زدم چندتا پوستر توی شهر چسبوندم و منتظر مشتری بودم و میگفتم خدا خودش همه چیو اوکی میکنه ..

    فرداش یکی بهم زنگ زد که گفت مشتریم و هی ازم سوال میکرد اما متوجه شدم که از اماکن زنگ میزنه و بهم گیر داد که مجوز برای آموزش ندارم (تضاد)

    اولش باز بهم ریختم و احساس قربانی شدن کردم ولی باز آموزهای استاد بدادم رسید

    گفتم که راس میگه برم دنبال مجوز ولی هیچ پولی نداشتم و از خدا خواستم هدایتم کنه چون شهری که من داخلش بودم جزو منطقه محروم بود و امتیازهای خاصی برای کارافرینی داشت و من اصلا نمیدونستم و خبری نداشتم از این موضوع تصمیم گرفتم پیگیر مجوز بشم و رفتم فنی حرفه ای اون شهر

    و جالب که به شخصی هدایت شدم که کامل برام توضیح داد که با کمتر از 500 هزارتومن میتونم مجوز تاسیس آموزشگاه رو بگیرم ..

    من امیدوار شدم و استارت کارو زدم اما باید یه مکان تهیه میکردم برای اون آموزشگاه که باز خودش پول میخواست باز نشستم درخواست کردم و تجسمات خودمو شروع کردم

    من توی یکی از روستاهای اطراف کارخونه مستاجر بودم ولی آموزشگا باید توی شهر میبود

    من بعد از درخواستم برای آموزشگا و مکتوب کردنش و تجسم داشتنش ایدهای که ذهنم رسید مثل سر زدن به بنگاه و آگهی دیوار و صحبت کردن در موردش اجرا کردم

    و هیچ ایده خاصی هم براش نداشتم اجارها بسیار بالا بود و ظاهر قضیه این بود که نمیشه ولی من ایمان داشتم

    اتفاقی که افتاد این بود یه روز که از سالن به خونه اجاره ای برگشتم دیدم خونه رو دزد زده بود نجواها صداشون درامد که تو درخواست آموزشگا دادی خدا بهت دزد خونه داد

    آقا اولش خیلی سردرگم شده بودم اخه اولین بار بود همچین صحنه ای توی زندگیم دیده بودم

    اینجا بود که آموزشهای استاد توی گوشم زمزمزه شد گفتم یه نفس عمیق باید بکشم و منی که میدونم اینا تضادن باید بفهمم که هدایت الله توی این قضیه چیه

    همینا رو داشتم به خودم میگفتم که یه هو توی ذهنم مرور شد که محمد میتونی خونه و آموزشگاه رو یکی کنی یعنی از اینجا بلند بشی پول پیش خونه رو بگیری و بری توی شهر آموزشگاه بزنی

    وقتی که هدایت الله رو توی این قضیه دیدم فوری دست بکار شدم و پیگیر بنگاها شدم اما پول پیش خونه خیلی کم بود و بظاهر نمیشد که با این مبلغ خونه اجاره کرد توی شهر ولی من بازم به تجسم با احساس خوب ادامه دادم و از فرداش نشانها اومد افرادی سر راهم قرار گرفتن که من قبلا تو این شهر که غریبه بودم دیده بودمشون و راهنماییم میکردن و من میدونستم نشانها برای تجسمم داره میا د

    اتفاقی که افتاد این بود من بواسطه همین افراد کمتر از ده روز یه خونه پیدا کردم با پول پیش کمتر از خونه قبلی و حتی از لحاظ موقعیتی بسیار بهتر از حتی سالنی که توش مشغول بودم

    اینجوری شد که آموزشگاه تاسیس شد و من مالک یک آموزشگاه شدم

    داستان خیلی طولانی میشه فقط اینو بگم من وقتی فهمیدم با پول کم و حتی صفر میتونم بیزینس خودمو استارت بزنم اتفاق میافته بدون شک و این باوری شد که تا الان توی کارم ازش استفاده کردم هر روز هم داره بهتر میشه

    من بعد مدت کوتاهی تصمیم گرفتم که هزینهامو کمتر کنم و بجای آموزشگاه بصورت فیزیکی انلاینش کنم و حتی کرایه برای مکان فیزیکی پرداخت نکنم

    همینم شد و الان من تونستم افرادی روی توی کارم جذب کنم که حتی توی خوابمم نمیتونستم باهاشون هم کلام بشم و الان استارت آکادمی توی بیزینس خودم زد بدون هیچ سرمایه اولیه ای

    سوال دوم

    2-آیا کسانی میشناسی که با تلاش کمتر از من نتیجه بهتری گرفتن ؟

    من وقتی که باورم نسبت به شغلم یعنی آرایشگری که میتونه منو به همه خواستها از لحاظ مالی برسونه عوض شد به فردی بر خوردم که از کارآموزای قبلی خود من بود که تونسته بود کمتر از دو سال توی حوزه من که 14 سال سابقه داشتم پیشرفت کنه و موفق بشه بر خوردم

    اونجا داشت چشمام از حلقه در میمومد که چطور تونست اینطور موفق بشه و پیگیرش شدم (الگو مناسب بعد از تغیر باور)

    از اون شب که دیدمش و پیگیرش شدم تصمیم گرفتم از قوانین استفاده کنم برای هدف جدیدم شروع کردم به تجسم که قبلا بارها ازش استفاده کرده بودم و اتفاقی که افتاد این بود من کمتر از یک ماه به مسیرهای هدایت شدم که دقیقا مثل همین دوستی که از کارآموزای من و ظرف مدت دوسال تونسته بود به این جایگاه برسه هدایت شدم

    و الانی که دارم با شما صحبت میکنم کارهای زیادی کردم که همش به لطف خداوند و قوانین قشنگشه

    سوال سوم

    3-باورهای محدود کننده

    باورهای محدود کننده زیادی وجود داره که نمیزاشت من به موفقیتهای که لایقش هستم برسم

    1-شغل من توانایی ثروت ساختن بی نهایت نداره (که تونستم با الگو برطرفش کنم)

    2-برای کارهای بزرگ باید سرمایه زیاد داشت (که من در عمل برخلافشو اثبات کردم )

    3_کار من و هنر مند اینقدر خوب نیست که بقیه بخوان پول خوبی براش بپردازن(احساس لیاقت و خود ارزشی برای مهارتم )

    که الان تونستم با باور متضادش مشتریان عالی جذب کنم که بیش از حتی مبلغ قبلی حاضرن پرداخت کنن نمونش همین دیشب که دو تا هنر جو باهام تماس داشتن که قرار برن کانادا و قبلش ازم خواست که آموزششون بدم و اصلا بهای که بهشون گفتم براحتی پذیرفتن و احساس لیاقت منو بیشتر کردن

    4- باور فراوانی مشتری در زمینه آموزش که از روزی که برخلافشو تمرین کردم دارم ادمهای میبینم که برای آموزش کلی اهمیت قایلند

    5- احساس ترس از اینکه نکنه این موقعیت هیچ وقت دیگه تکرار نشه ..(من قبلا زیاد اینطور میشد که تا دقیقه 90 همه چی خوب پیش میرفت ولی آخرش خراب میشد اما الان خیلی آؤومتر شدم و ایمانم قوی تر شده که فرصتها بی نهایت و تا دلت بخواد از این فرصتها هست و اصلا این جهان وظیفشه که من وقتی باورهای درستی در مورد شغلم و همه چی دارم به همون اندازه هم خواستهامو به حقیقت بپیوندونه پس ترسی وجود نداره

    در پایان از شما استاد عزیز و خانوم شایسته دوسداشتنی سپاسگزاری میکنم بخاطر این سایت و این آگاهی ها که هر روز دارین بهبودشون میدین

    در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سلامت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    علی یزدی گفته:
    مدت عضویت: 1989 روز

    به نام الله هدایتگر.

    سلام به استاد عزیزم و همگی دوستان عباسمنشی.

    چقدر فایل بجا و مفید و پر از آگاهی بود..

    در مورد خودم ، به شخصه هر برهه از زندگیم که بیشتر از اینکه روی خودم و باورهام وقت بزارم ، روی تلاش فیزیکی وقت گذاشتم ، نتایجم نه تنها بهتر نشد ، بلکه از قبل هم بدتر شد..

    دلیل اصلی اینکه این دیدگاه و طرز تفکر که اگر میخوام موفق تر بشم ( حالا توی هر بخشی از زندگیم ) ، باید تلاش فیزیکی بیشتری کنم ، اینه که تحت تاثیر تفکر و رفتار غالب و اکثریت مردم قرار گرفتم . به عنوان مثال باشگاه رفتم و دوستانم بهم گفتن برای بهتر شدن باید 2 ساعت یکبار کلی غذا بخوری و یا برعکس ، برای لاغر شدن باید پدرت دراد و روزی 2 ساعت هوازی کار کنی..، یعنی بطور کلی توی هر موضوعی هر زمان که به خودم گفتم علی باید تلاشتو بیشتر کنی ، نه تنها نتیجه مثبتی نمیگرفتم ، بلکه بدتر از قبل میشدم و وقتی که مجدد میشیستم و روی افکارم کار میکردم ، دوباره نتایج معکوس میشد..

    برای من ، یکی از مهم ترین ترمزها ، تحت تاثیر قرار گرفتن از عوامل بیرونی مثل دوست و خونواده و .. بوده و هر زمان که وقت گذاشتم روی خودم مثل گوش دادن به فایل های استاد یا کتاب خوندن یا قران خوندن ؛ به طرز جادویی هر زمان هرجایی رفتم ، فقط راجب خوبی و ثروت و فراوانی و حال خوب صحبت شده..

    از طرف دیگه و موضوع مهم دیگه راجب خودم اینه که گاها ما فقط دوست داریم که به یک هدفی برسیم ، و اصلا با تموم وجود نخواستیم و نمیخوایم که به اون هدف برسیم …من توی زندگی شخصیم فقط به اهدافی که با تموم وجود میخواستم رسیدم ، نه اهدافی که دوست داشتم داشته باشمشون…

    مورد بعدی راجب خودم و ترمزی که برای خیلی قوی بود و حتی هنوزم هست ، مقایسه زندگی خودم با دوستان و … ست ؛ یجا من روی خودم کار میکنم و تلاش میکنم و دوستمو می بینم که خواسته ی من رو داره و حتی تلاش خاصی براش نکرده ( از نظر من ، که همین موضوع هم بر میگرده به قضاوت و خودش ترمز قوی ای محسوب میشه ) ، و با مقایسه خودم وشرایط فعلیم با اون شخص ، باعث شده که به مسیری که داخلش بودم و طی میکردم دلسرد بشم..

    یکی دیگه از عوامل دیگه عدم تمرکز کافیه ، من زمانی تونستم تمرکز کافی داشته باشم که وقت گذاشتم و فکر کردم که چه عواملی تمرکز من رو میگیره و اون موارد رو کم کم رفع کردم.

    یکی دیگه از عوامل مهمممممممممم که خود استاد بهش اشاره کرد ، عدم ارزشمند دونستن و احساس لیاقت در وجود خودمه ، یعنی این مورد بنظرم یکی از مهممممم ترین ترمزهای هر شخص میتونه باشه ( توی هر موضوعی چه ثروت ، چه روابط و ..) یعنی اصلا مهم نیست که من چقدر تلاش میکنم ، وقتی خودم رو لایق ثروت ندونم یا به ثروت نمیرسم یا دیر میرسم و یا وقتی ام که میرسم براحتی از دستش میدم ..

    در انتها هر زمان که بیشتر ازینکه روی خودم ( افکارم ، باورهام ، شخصیتم ، رفتارم ، عاداتم ) وقت بزارم ، روی تلاش فیزیکی وقت گذاشتم ، نتیجه دلخواهم رو نگرفتم و حتی شرایطم بدتر از قبل شد و هر زمان که جای این 2 مورد رو تغییر دادم ، نتایج باورنکردنی وارد زندگیم شد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  4. -
    زهرا ولایتی گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلاااااااام به استاد عزیز و مریم جونم و دوستان خوب و ارزشمند

    سوال یک: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    می تونم بگم مهمترین و اصلی ترین چیز والیبالمه که با عشق و علاقه و هدف و انگیزه از 10 سالگی شروع کردم و تا 15 سالگی یعنی تا وقتی ایران بودم باشگاه می رفتم و همه چیز نسبتا رو روال بود تا اینکه بعد مهاجرت مون به ترکیه در شرایطی که به باشگاه دسترسی نداشتم و خودم تنهایی تمرین می کردم ولی تا الان نتیجه ای به دست نیاوردم .

    چون همیشه وقتی به این سوال فکر می کنم که من عاشق چه چیزی هستم و حاضرم برای چه کاری از صبح تا شب وقت بزارم و خسته نمی شم ، به فکر والیبال می افتم و هدفم پیوستن به یک تیم ملی والیبال زنان قدرتمند هست. دوست دارم یک والیبالیست حرفه ای بشم.

    ولی حس می کنم با وجود اینکه تلاش می کنم ولی هیچ اتفاقی رخ نمی ده.

    سوال دو:چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    خب داستان زندگی والیبالیست ها و افراد زیادی رو خوندم که از همون سن کم به تیم های خوب هدایت شدن و در عرض یک یا دوسال تونستن از تیم های کوچک به تیم ملی برسن و الان تبدیل به آدم هایی همچون رونالدو و مسی بشن.

    سوال سه:چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    گاهی اوقات به مسیری که انتخاب کردم شک می کنم ، البته شاید دلیل این شک و تردید در بعضی مواقع به خاطر نتیجه نگرفتنه . گاهی اوقات به این شک می کنم که آیا من واقعا عاشق والیبال هستم یا نه؟ آیا واقعا باید زندگیم رو صرف همچین حرفه ای کنم یا نه؟ آیا رسالت من در این دنیا اینه؟

    و به نظرم این شک می تونه ترمزی بسیار مخرب در مسیر حرکتی من باشه.

    و ترمز دومی که به ذهنم می رسه اینه که من دائما منتظرم تا با باشگاه هدایت بشم و همش فکر می کنم باید حتما مربی و تیم باشه تا من رشد کنم و والیبال رو به تنهایی نمیشه خیلی خوب تمرین کرد.

    ترمز بعدی اینه که حس عجله دارم چون همیشه ته ذهنم دلم می خواسته که از سن کمتر وارد تیم بشم و حس می کنم وقتم داره میره و دیر میشه.

    همه ی اینهایی که میگم رو چون دارم می نویسم از ته ذهنم در میاد وگرنه هیچ وقت این طور به ترمز هام فکر نکرده بودم.

    در نهایت حسی که دارم و اونم به خاطر تلاش کردن ونتیجه نگرفتن است ، اینه که دارم وقتم رو بیهوده تلف می کنم (این حس با وجود اینه که واقعا دوست دارم در حرفه والیبال زندگیم رو بزارم ) و اون اوایل که خیلی خیلی ذوق و شوق و انگیزه داشتم و نتیجه نگرفتن باعث کاهش انگیزه ام شده و دوست دارم اول از همه بتونم دوباره اون احساس شوق شدید رو برای رسیدن به هدفم به دست بیارم که خبر خوب برای خودم اینه که الان انگیزه نسبتا بهتری دارم و حس می کنم روز به روز دارم بهتر و بهتر میشم.

    مطمئنم که همین فایل هم برای من و درخواست من هدایتی از طرف خداوند بود .

    چون از زمانی که دوباره شروع کردم ، خیلی بیشتر به هدفم فکر می کنم و دائم نشانه هایی می بینم .

    مثلا چند وقت پیش متوجه شدم که در زمین بسکتبالی که نزدیک خونمون هست و من برای تمرین به اونجا میرم ، یک تور والیبال نصب کردن.

    و یا چندین بار توپ والیبال این ور و اون ور دیدم.

    و یا دیروز وقتی از کنار دوتا خانم رد شدم متوجه شدم که دارن در مورد والیبال صحبت می کنن.

    اینها همه برام نشانه است از طرف خداوند که دوباره دارم در مسیر قرار می گیرم.

    الانم که به این فایل ارزشمند هدایت شدم.

    الهییییییی شکررررررررررررررت

    عاااااااااشقتوووووووونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  5. -
    سیدحبیب حافظان گفته:
    مدت عضویت: 2070 روز

    سلام استاد جان

    با خودم تصمیم گرفته بودم تا یک فایل رو بیش از سه بار گوش نکنم ، نظری یا کامنت نذارم

    اینبار سر تعهدم به خودم وایستادم و هرچند مشغول کارم بود اما فایل رو بصورت صوتی گوش کردم

    خیلی جالب بود

    به قول یکی از اساتید دوران تحصیلم، که میگفت همیشه پاسخ در خود سوال هست اگر سئوال رو چند بار زخونی یا گوش بدی

    و من بارها امتحان کردم و از سوال به پاسخ رسیدم.

    استاد جان

    در پاسخ سوال اول: خوب که فکر کردم دلیل نرسیدن به خواسته و اهدافم این بود که من اصلا بلد نبودم چجوری بخوام

    به من یاد داده بودند که اهدافتون باید smart شده

    (هوشمندانه) باشه

    اما بعدها از شما آموختم اصلا هوشمندانه کردن اهداف نشان از بی خردی انسانه

    اهداف باید عاشقانه باشند

    متعهدانه باشند

    آگاهانه باشند و در راستای خواست پروردگاری که همیشه برای من بهتر از خودم خواسته

    فهمیدم آنچه که من میخوام رو خدا قبلا برام فرستاده و دقیقا پشت در زندگیمه اما من درو بروش بستم

    فهمیدم تنها راه رسیدن رها کردنه

    « باید پارو نزد وا داد.

    باید دل رو به دریا (خدا) داد.

    خودش میبردت هرجا دلش خواست

    به هر جا که رسید ساحل همونجاست»

    همه تلاش های من مذبوحانه بود و شنا بر خلاف جریان رودخانه زندگی

    کافیه خودتو بسپاری به مسیر رود و بزاری اون تورو تا دریا ببره

    از زمانی که تسلیم شدم به آرامش رسیدم

    و از وقتی آروم شدم صدای قلبم و الهامات خداوند رو بهتر میشنوم

    میدونم هنوز خیلی راه دارم تا به شرایط دلخواهم برسم اما الان خیلی بیشتر یقین دارم که میرسم

    هرچند راه بی انتهاست مثل خود خداوند

    مهم اینه که واینستی و بری و خسته و ناامید نشی

    یاد این داستان از اشعار جامی افتادم »»»

    خارکش پیری با دلق درشت

    پشته خار همی برد به پشت

    لنگ لگان قدمی برمی داشت

    هر قدم دانه شکری می کاشت

    کای فرازنده این چرخ بلند

    وی نوازنده دلهای نژند

    کنم از جیب نظر تا دامن

    چه عزیزی که نکردی با من

    در دولت به رخم بگشادی

    تاج عزت به سرم بنهادی

    حد من نیست ثنایت گفتن

    گوهر شکر عطایت سفتن

    نوجوانی به جوانی مغرور

    رخش پندار همی راند ز دور

    آمد آن شکرگزاریش به گوش

    گفت کای پیر خرف گشته خموش

    خار بر پشت زنی زینسان گام

    دولتت چیست عزیزیت کدام

    عمر در خارکشی باخته ای

    عزت از خواری نشناخته ای

    پیر گفتا که چه عزت زین به

    که نیم بر در تو بالین نه

    کای فلان چاشت بده یا شامم

    نان و آبی که خورم و آشامم

    شکر گویم که مرا خوار نساخت

    به خسی چون تو گرفتار نساخت

    به ره حرص شتابنده نکرد

    به در شاه و گدا بنده نکرد

    داد با این همه افتادگیم

    عز آزادی و آزادگیم»»»

    در پاسخ سوال دوم من همیشه افراد موفق رو دیدم که بقول شما استاد عزیزم

    یک خصلت و خصوصیت مشترک داشتند

    « علی بیغم » بودند و همیشه عاشق این مصرع از شعر حافظ بودم»»»

    دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

    وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

    سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

    تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی

    گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش »»

    من دیدم که اونایی زودتر رسیدند

    کمتر تلاش کردند و بیشتر توکل و اعتماد به خدا

    ««« فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ [1]

    و افوض امری الی اللَّه- من کارهای خود را باو واگذار مینمایم تا مرا از هر بدی مصون بدارد- ان اللَّه بصیر بالعباد- بحال بندگان بینا و آگاه است»»»

    وقتی همه چیزو به او واگذار کردی و

    وقتی تصمیم گیرنده برای ما خداست و

    وقتی که خدا بهتر از ما به حال ما آگاهه

    دیگه باید نگران چی بود؟

    وقتی که تمام بدیهاتو به خوبی تبدیل میکنه

    وقتی که بیشتر از تو برای تو میخواد

    وقتی از تو بیشتر عاشق توعه

    وقتی بیشتر از خودت هوای تو و داره

    اما همه این امتیازات اجازه تورو میخواد چون تو مختار و صاحب اختیاری و خداوند برای تو هیچ کاری انجام نمیده مگر اینکه تو بخوای که انجام بده

    «العبدو یدبر و الله یقدر»

    واین نشان عظمت انسانه و نشان قدرت خالقی که در عین اقتدار با اجازت بنده کاری رو براش انجام میده.

    ببین چه خدایی داریم چه عشقیه این خدا

    چه ارباب بینظیری داریم

    با همه وجودت قبول کن که بینظیر و خاص و یکتاست و با همه وجود بهش اعتماد کن

    و اگر ما به اندازه دانه خردلی بهش ایمان و اعتماد داشتیم

    همه چیز حل بود

    همه چیز در نهایت زیبایی و در اوج کیفیت و بهترین حالت ممکن برامون رقم می‌خورد و

    ای کاش

    اینارو درک کنیم

    و در پاسخ به سوال سوم»»»

    همه وجود ما میشه ترمز وقتی که فقط روی خودمون و توانایی های نداشته مون حساب باز میکنم

    روی غیر خدا ( شرک)

    وقتی ذهن میشه حاکم زندگی و همه چیزو تحلیل میکنه

    وقتی دستگاه دریافت الهامات و راهنمایی خداوند رو خاموش کردی(قلب)

    وقتی دیگران برای تو تصمیم میگیرند

    ذهن هیچ درکی از عشق نداره و با توهماتمون تصمیم میگیریم

    و چه جهنمی برای خودمون میسازیم.

    استادجان

    وقتی تسلیم شدم و مثل موسی گفتم: خدایا

    فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    بارخدایا، من به هر آنچه بر من فرو فرستی محتاجم.

    ورق برگشت و خدا بسیار توبه پذیر و بخشنده و مهربانه

    و هدایت شدم به سایت معنوی شما

    و آشنا شدم با دوستانی که انگار از بهشت اومدن

    کلامتون انگار وحی بود و رسول بی ادعای خدا بودید

    همسر شایسته شما ، هارونی بود برای موسی و چقدر زیبا چراغ هدایت ما شدید

    خدایا چگونه سپاسگزار این نازنینان باشم؟

    که به حق تونسته باشم زحماتشونو جبران کنم؟(قطعا که نمیتونم )

    اما همیشه دعاگوی شما هستم و برای شما و بانو همیشه از خداوند بهترین ها در دنیا و آخرتو میخوام.

    از خانواده معنوی و دوست داشتنی عباس منش هم سپاسگزارم که با کامنت های الهی و هدایت دارشون مسیر هدایت رو هموار میکنند

    خدایا هزاران مرتبه شکررررررررر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1833 روز

      سلاااااااااااااااامممممم بر حبیب خدا

      یعنی من عااااااااااااااااااشششقتم با این متن زیبات سیدجان…

      یقین دارم این متن سراسر از قلب پاکت بر قلم مبارکت جاری شده..

      فوق‌العاده بود و سراسر پر بود از خدا..

      خدایا شکرت برای این رزق و روزی عالی از آگاهی که در این لحظه مقدس نسیبم کردی..

      و ممنونم از شما عزیزم که به حرف قلبت گوش کردی و کلام قلبت رو از منبع لایزال الهی نوشتی..

      ممنووووووووووونم حبیب جان..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سیدحبیب حافظان گفته:
        مدت عضویت: 2070 روز

        سلام بر وجیهه بانوی من

        میخوام همه همراهانم در این مسیر بدونندکه

        بهترین و بزرگترین نعمت در دنیا و آخرت داشتن یک همراه و هم دل و هم مسلک و هم زبون مثل شماست که فقط به همسر بودن اکتفا نکرده

        من برای تمام عزیزانی که در این سایت الهی به دنبال راه رهایی از تنهایی و یا پیدا کردن مشعلی از عشق هستند ،

        آرزو میکنم که گوهر کمیابی چون شما نصیبشون بشه

        که البته باید مثل من از خداوند چنین خواسته ای رو طلب کنند و به خدای عشق ، اعتماد کنند.

        الهی هزاران مرتبه شکررررررررر برای وجود نازنینت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      هرندی گفته:
      مدت عضویت: 1526 روز

      سلام ودرود بر سید حبیب حافظان عزیز

      آفرین و مرحبا به این قلم

      سراسر لذت بردم از خوندن این کامنت زیبا وشما دوست عزیز را بابت داشتن این قلم شیوا و دلنشین تحسین وتصدیق می‌کنم

      از بزرگترین دلایل نرسیدن یا دیر رسیدن به اهداف همانطور که فرمودید عدم تسلیم هست واینکه ما می‌خواهیم بااین ذهن محدود مشکلاتی که خود این ذهن درست کرده را تصحیح کنیم،شاید با زبان بگیم تسلیم هستیم ولی باز در درون می‌خواهیم با ذهن خودمون اون مسائل را حل کنیم وبدینوسیله راه را بر روی الهامات وشهودات که از طرف یگانه وجود هستی بر ما میاد ،می‌بندیم…..

      شاد و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
      • -
        سیدحبیب حافظان گفته:
        مدت عضویت: 2070 روز

        درود بر شما دوست عزیز و بزرگوارم

        سپاسگزارم برای وقتی که گذاشتید و ممنونم بابت بذل توجهتون

        به لطف حضور دوستان گلی چون شما که مشوق همراهان خود هستند

        به قلمم توفیق نگاشتن دادند

        از حضرت دوست برای وجودتون سپاسگزارم

        امیدوارم توفیق همراهی تان را داشته باشم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1247 روز

      سلام به جناب حافظان

      کامنت شما خیلی زیبا و عالی و دقیق نوشته شده بود

      مخصوصا اون شعر زیبایی که نوشتین

      و درک زیبایی که از قانون داشتین

      منو وادار کرد در پاسخ به شما ازتون تشکر کنم

      و از خداوند تشکر کنم برای داشتن دوستان خوبی مثل شما

      امیدوارم هر روز بهتر از روز قبل باشه براتون همکلاسی خوبم

      بدرود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سیدحبیب حافظان گفته:
        مدت عضویت: 2070 روز

        سلام و سپاس دوست عزیز

        همراه دوست داشتنی و همکلاسی موفق

        سپاسگزارم بابت وقتی که برای خوندن کامنتم گذاشتید و خوشحالم که لذت بردید

        امیدوارم بزودی نتایج شگفت آورتونو همینجا بخونم و چراغ راه من باشید

        در پناه حضرت عشق و اربابمون همواره شاد و تندرست

        سرشار از عشق و آگاهی باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1700 روز

    آقا من وقتی درآمدم از 3 میلیون به 15 میلیون رسید نه باورهای ثروت ساز رو روش کار کردم نه ایده ی خاصی به ذهنم اومد نه جنس هام بیشتر شد نه مغازه بر خیابون اصلی گرفتم نه هیچ چیز دیگه

    فقط روی عزت نفس ام کار کردم فقط باور کردم که من شاهکار خلقتم باور کردم من بهترین هستم باور کردم واقعی باور کردم

    البته روی باور فراوانی هم کار کردم که نعمت های خداوند مثل پول و ثروت مثل باران درحال باریدن هست و بی انتهاست واقعی  باور کردم

    بطوری که طرز راه رفتنم تغییر کرد

    طرز نشستنم تغییر کرد

    طرز برخورد با آدم ها و صحبت کردن باهاشون تغییر کرد.

    درآمدم رفت بالا

    ماه اول 5 میلیون

    من کار کردم بازم

    ماه دوم 10 میلیون

    احساس لیاقت ام بیشتر شد من توی اون تایم برای اولین بار بود رفتم رستوران غذا خودرم

    برای اولین بار بود رفتم هتل اسپرسو طبقه 21 بالاترین طبقه اسپرسو خوردم

    ماه سوم 15 میلیون درآمد

    از این درآمد خوشحال بودم ولی واسم عجیب و غیر قابل باور نبود انگار طبیعیه و باید اینطوری باشه

    تا اینکه کار کردن روی عزت نفس کنار گذاشته شد

    درآمد شد 10 میلیون

    من که اون موقع نمیدونستم دلیل بالا رفتن درآمدم کار کردن روی خودم هست پس دلیلش رو نمیدونستم

    درآمد شد 5 میلیون و این چرخه ادامه پیدا کرد

    تا اینکه من یه روز فکر کردم چی شد درآمدم رفت بالا

    به خودم گفتم تو اون برهه من روی خودم کار می‌کردم

    5 صبح از خواب بیدار میشدم هوا تاریک بود

    میرفتم میدوییدم تو پارک و بعد تو خیابونا

    بعد نون تازه میگرفتم میومدم خونه صبحونه میخوردم و درحالی که همه خواب بودن من روی خودم کار می‌کردم

    اینکارا رو کردم درآمد رفت بالا

    وقتی روی خودم کار می‌کردم ایده ها میومد.

    ترس ها کمتر میشد و اقدام های درست بیشتر

    و این روند منو از 3 میلیون به 15 میلیون سال 99 رسوند

    اون موقع درآمد اوسا کار ماهی 6 ملیون بود اوسا کار حرفه ای

    چون داداشم اوسا کار هستند تو کار گچکاری من درآمدم 15 میلیون اصلا باورشون نمیشد

    یه روز خواب دیدم همین چند روز پیش خواب دیدم تو خوابم یه ویدیو از امام خمینی پیدا شده که انگار بصورت خصوصی ضبط شده بود و به اطرافیانش میگفت: روی باورهاتون کار کرد

    و من دیگه هیچی نفهمیدم و صبح تا از خواب بیدار شدم یادداشت کردم

    اینو هدایتی از خداوند پذیرفتم

    من فکر میکنم افرادی که به موفقیت های بزرگ رسیدند از این قوانین باخبر بودند وگرنه به این موفقیت نمی‌رسیدند

    کاری ندارم که تو سیاست چه کارهایی انجام دادند همین که یک نفر میشه رهبر یعنی جهان احساس لیاقت رو دیده در وجودش و اونو به خواسته اش رسونده

    یا دونالد ترامپ یا نلسون ماندلا اینا خودشون رو لایق دونستند

    یه ویدیو از ترامپ میدیم میگفت:

    من یه دوستی دارم این در کل آدم موفقی نبود تو زندگیش ولی همیشه با بلیط فرست کلاس پرواز می‌کرد

    بهش میگفتم اینکارو نکن با همون بلیط معمولی سفر کن

    اون به حرفم گوش نداد و همیشه با بلیط فرست کلاس پرواز می‌کرد

    اون میخواست ذهنش باور کنه که بهترینه لایق بهترینه

    بعد از یه مدتی اون خیلی خیلی موفق شد خیلی زیاد.

    بنابراین هر کاری که فکر میکنی ذهنت باور میکنه که تو لایق بهترین هستی انجام بده

    من به این موضوع فکر کردم و این ایده به ذهنم اومد که هر ماه 10 درصد از درآمدم رو برم رستوران های شیک غذا بخورم یا نوشیدنی بخورم یا برم هتل اسپیناس که خیلی شیک هست طبقه آخرش رستوران هست برم یه غذایی بخورم

    هم پول دارها رو میبینم لذت میبرم هم رابطه های قشنگ دختر پسر ها رو میبینم لذت میبرم و انگیزه ام برای پیشرفت و رو به جلو حرکت کردن بیشتر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  7. -
    فائزه پیریایی گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    سلام به شما استاد عزیزم و دوستان ارزشمند..

    من با برخورد به تضادهایی مثل اینکه هربار برای بیرون رفتن از خونه و وقت گذروندن با دوستانم علی رغم اینکه 25سالمه و استقلال مالی هم دارم باید کلی با پدر و مادر و برادرهام بحث کنم ک کجا میرم کی میام حق ندارم شب با دوستام بیرون برم مسافرت با دوستام نباید برم و کلی دعوا…

    بالعخره این خواسته در من واضح شد که من باید مستقل بشم

    راستش استاد این فایل امروز و الگویی ک امروز ب ما دادین رو من خیلی بهش نیاز داشتم

    تا حالا چندبار از این قانون گاز و ترمز برای رسیدن به خواسته هام استفاده کردم،

    مثل وقتیکه از شهرستان خاستیم به تهران مهاجرت کنیم،یا مثل زمانیکه من از یک بیمارستان توقف طرح زدم و تونستم با پیداکردن باورهای غلطم(ترمزها) و ساختن باورهای درست بجای اونها به یک بیمارستان عالی برم و اونجا ادامه‌ی طرح پرستاری‌ رو بگذرونم

    چقدرر درست میگین ک وقتی آدم ترمزهاشو پیدا میکنه و پاشو از روی ترمز برمیداره و جای اونها باورهای جدید میسازه چقدررررر راحت به خواسته‌ش میرسه

    من اینو واقعن درک کردم،تجربه کردم

    یادمه چقدر برای هدفهایی ک بالا گفتم نوشتم و فککردم و تونستم اون باورهای غلطی ک داشت مانع رسیدن به خواستم میشد رو پیداکنم و اومدم جلوی هرکدومشون باورهای جدید و درستشو نوشتم و با توجه و تجسم و احساس خوب در زمانی کوتاهتر از اونچیزی ک فکر میکردم و خیلی راحتتر بهشون رسیدم

    خدایاشکرت،اما باز انگار یادم میره ی وقتایی

    الان من خواسته ام مستقل شدنه

    میخام که جدا از خونواده و تنها زندگی کنم

    راستش انقدر تضادهای اخیرم در این زمینه بولد بود ک نمیشد این وضوح خاسته رو نادیده بگیرم

    اما بنظرم ترمزهای من در این زمینه چیاست؟!

    چی باعث شده ک تاالانشم جدا نشم و بخام ی فضای سمی رو تحمل کنم

    1.آیا اینکه آدم از خونوادش جدا زندگی کنه واقعن کار درستیه؟اصن ب صلاحمه؟؟؟

    2.اگه جدابشم میتونم از پس خودم بربیام!

    آیا من انقدر قوی هستم ک تنها بتونم زندگی کنم؟نکنه مامان بابام راست میگن ک من هنوز یه بچه ام ک نمیتونه از پس کارای خودش بربیاد!

    3.اگه جدا زندگی کنم مردم(فامیل) چی میگن!

    میگن وای چ دختری….

    4.نکنه اگه جدا بشم این تهدیدهایی ک خونوادم میکنن مثله اینکه میان محل کارم آبرومو میبرن واقن انجام بشه!اونموقع بقیه چی میگن!

    استاد درست مثله زمانیه که میخای طلاق بگیری ولی ترس‌هات نمیذارن

    و مثل خیلی از آدمها بخاطر بی ایمانی محض،با بهونه بخاطر آبروم،بخاطر بچه‌هام،به خاطر حرف مردم و… سالها توی رابطه اشتباه میمونی

    من میدونم ک اگر میخام به خواسته ام برسم باید از زاویه ای ب شرایط الانم نگاه کنم ک احساس بهتری بهم بده،نباید بجنگم با خونوادم

    خب به طبع کلی خوبی دارن ک میشه به اونها توجه کرد

    باید باورهای درست بسازم

    من یه آدم قوی و مستقلم ک همیشه تحت حمایت و هدایت خدا هستم

    حرف مردم کوچکترین تاثیری در زندگی من نداره

    به صلاحمه یا به صلاحم نیستی باور اشتباهه،من اول به خاسته‌م میرسم،تجربه‌ش میکنم بعد راجب اینکه دوسش داشتم یا نه نظر میدم

    تا وقتی به چیزی نرسی نمیتونی ازش بگذری

    این تجربه باعث میشه من بزرگتر بشم خودم و توانایی هامو بیشتر بشناسم،و قطعن واسه منی که میخام مهاجرت کنم تجربه مدتی جدا زندگی کردن از خانوادم واسم لازمه پس بهش مثله یه فرصت رشد در مسیر تکاملم نگاه میکنم

    استاد ممنون از این موضوع بینظیری ک امروز گذاشتین روی سایت

    کاش یادمون نره این قوانین ثابت خداوند رو ک وقتی بهشون عمل میکنی خیلی آسونتر از چیزی ک آدم فکرشو میکنه بهت نتیجه و جواب میده

    من دارم توی این نتایج زندگی میکنم

    ولی انسان فراموشکاره و این لزوم استمرار در یادآوری قوانین رو نشون میده

    خداروشکر برای این سایت بینظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  8. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    به نام خدا

    ردپای 45

    استاد عزیز و دوستای خوبم سلام

    حس میکنم امروز وارد مرحله جدیدی از تکامل شدم!

    یه بخشی از کارم ،کلی براش زحمت کشیده بودم و تقریبا 40 ساعت کار دیگه لازم داشت تا تکمیل بشه ،این بخش نمیتونستم برم سمتش چون مدام تو ذهنم پلی می‌شد چطوری راحت تر چطوری سریعتر انجامش بدم

    اما یه لحظه بهم الهام شد که نه این راه خوبی برای الان نیس !پاکش کن

    منم که تجربه این نجوا هارو نداشتم اما بهش گوش کردم (اون لحظه حالم خوب بود پس تشخیص دادم نجوا اشتباهی نیس)

    یکمی که گذشت باورهای قبلی آمدن بالا که چه کاری بود کردی زحماتت هدر دادی حالا میخوای چیکار کنی آخه مگه عقلت کمه الان مگه وقت این کار بود و…. و داشت کاری می‌کرد که حالم بد بشه

    دیدم از کنترول داره خارج میشه گفتم بگیرم بخوابم !اما انقد زیاد بودن نجوا ها که نشد بخوابم !این اولین بار تو دوماه اخیر بود که نجواها اینطوری هجوم آوردن

    خلاصه با راه های مختلف سعی کردم حسم خوب کنم شروع کردم فایل استاد دیدن

    باور نکردنیه!ولی ایده ای به ذهنم رسید که خیلی سریع تر از اون روش قبل میتونم کارامو انجام بدم !که صدها برابر نتیجه بخش تره ،چون تو زمان کوتاه تر میشه انجامش داد و زودتر دست به عمل بشم

    بعد از پیروز شدن به نجوا و پیدا کردن ایده بهتر ،حالا خدا بود که برام جشن می‌گرفت!

    بدون مناسبت قبلی خانواده آمدن تا دور هم کیک و شام بخوریم

    اینارو مینویسم که یادم بمونه خدا کجاها کنارم بود ،الان خیلی خوشحالم که جسورانه ایستادگی کردم و هدایت خدارو باور کردم

    اتفاقا چقدر به سودم شد !مقابله با نفس نجواگر ،ورود به مسیر ناشناخته، گوش جان سپردن به صدا خداو تسلیم مسیر بودن ،توانایی تغییر فرکانس و کلی توانایی دیگه که بعد از این چالش کسب کردم

    هنوز هم از خدا میخوام راه های سریعتر و آسون تر بهم بگه و منو آسون کنه برای آسانی ها

    بسیار ازتون ممنونم استاد عزیز وسط این چالش مدام یاد مثال های شما از قربانی کردن و سبک کردن بالن ،مثال از خودتون که جسورانه همه داشته هارو میبخشیدید و از نو شروع میکردید ،می‌افتادم

    اون پروژه بالن منو سنگین کرده بود و نشون دهنده کمال گرایی من بود

    اما من فهمیدم که باید هوشمندانه تلاش کنم و قربانی کنم و بها بپردازم

    ازتون سپاسگزارم که کاری کردید گفته هاتون در اعماق ذهن من نفوذ کنه به طوری که وسط چالش ها و ناراحتی ها هم به دادم برسه

    از خدا بسیار سپاسگزارم که هر روز در حال سورپرایز کردن منه، با بودنش با آرامشش با راهنمایی هاش

    ممنونم بهم یاد دادید چطور خدارو ببینم

    ازتون سپاسگزارم

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    محمد احسان عامری گفته:
    مدت عضویت: 2410 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم در خانواده عباسمنش

    سوال1: من به خیلی از خواسته هام می تونم بگم در مجموع نرسیدم، از ثروت و روابط و سلامتی و مهاجرت و …، البته رسیدن و نرسیدن ی چیز صفر و صد نیست، در هر کدوم از این موارد تا حدودی به اونچه که می خواستم میرسیدم ولی یا نتایچ مقطعی بود یا نتایج اون طوری که انتظار داشتم نبود.

    سوال2: خیلی از هم دانشگاهی هام به راحتی مهاجرت کردن، با اینکه شرایطشون خیل از من ضعیف تر بود، یا بعضی از هم کلاسی هام براحتی به ثروت و کسب و کار بسیار موفق رسیدن، و من همش از خودم می پرسیدم که چرا با وجود اینکه من مهارت های بیشتری دارم ولی اونها اینقدر موفق تر از من هستن.

    سوال 3: به لطف خدا 2 سال پیش متوجه ترمز ها و ایراد های خودم در زمنیه ثروت شدم و با کار کردن روی خودم شرایط مالی ام به کلی متحول شد، ظرف 2 سال از درآمد ماه 2 میلیون به درآمد 120 میلیون رسیدم، اما بعد از اینکه در این زمینه پیشرفت کردن و قانونو بهتر درک کردم متوجه شدم یکسری ترمز های قویتر و عمقی تری دارم که می خوام اینجا درموردش بنویسم که استاد تا حدود کمتری راجع به این ترمز ها صحبت کردن تا جایی که من شنیدم. این ترمز ها در همه جنبه ها باعث میشه که ما به خواسته هام اونطور که باید نرسیم و لذتی که باید از زندگی ببریم نبریم.

    این ترمزهارو از این جهت می نویسم که شاید ترمز افراد دیگه هم باشه ولی هنوز بهش پی نبرده باشن و با هم فکری و آگاهی بتونم از سد این ترمز های مخرب عبور کنم.

    اولین مورد در رابطه با اصل داشتن خواسته اس، من در یک مدرسه بسیار مذهبی 12 سال درس خوندم، هفته ای 7-8 جلسه دینی و معارف و احکام و … داشتیم، کلاس های دینی مون از کلاس های ریاضیمون بیشتر بود، اونجا به ما آموزش می دادن که انسان خوب، انسانیه که اصلا خواسته نداشته باشه، در واقع می گفتن ما ی نفسی داریم که همش خواسته داره و ما باید جلوشو بگیریم و خواسته های ما هوای نفس هستند که باید با توجه نکردن به اونها پیشرفت کنیم و به خدا برسیم، هرچی بتونیم به خواسته هامون کم توجهی کنیم و روی اونها پا بذاریم انسان بهتری هستیم و معنوی تر هستیم چون پا روی هوای نفسمون گذاشتیم. من خیلی دیدم که استاد در مورد رسیدن به خواسته ها صحبت می کنن و ترمز های بعدش، ولی این ترمز در مورد اصل داشتن خواسته اس و در همون مرحله اول مارو گیر میندازه، وقتی ما اینطوری فک می کنیم اصلا از داشتن خواسته احساس گناه می کنیم چه برسه که بخوایم بهش برسیم.

    ترمز بعدی در مورد جهانیه که دراون زندگی می کنیم، توی آموزش های مذهبی ما دنیا کاملا در مقابل آخرت قرار می گرفت و می گفتن دنیا به معنی جای پست و پلیده، جاییکه اومده تا با زیبایی هاش و لذت هاش مارو مشغول کنه و از یاد خدا دور کنه تا ما آخرت رو از دست بدیم و برای اثبات این ادعا کلی آیه و روایت می خوندن، ی روایت این بود که “حب الدنیا راس کل خطیئه” یعنی دوست داشتن دنیا سر منشا همه اشتباهاته، بنابراین ما باید از دنیا بدمون بیاد و دوسش نداشته باشیم و مواظب باشیم تا زیبایی هاش و به قول اونها زرق و برقش مارو به خودش مشغول نکنه و از یاد خدا دور نکنه، حالا تصور کنید وقتی انسان در جهانی زندگی کنه که از اون بدش بیاد جهان چطور به این فرکانس پاسخ میده. کل آموزش استاد در مورد تمرکز بر زیبایی هاست، ولی این ترمز می گه توجه به زیبایی ها تورو از دین، خدا و یاد خدا غافل می کنه و تورو به دنیا که چیز پست و بی ارزشیه مشغول می کنه.

    ترمز بدی در مورد دلیل اینکه ما به این جهان اومدیم هست، همونطور که می دونید از دیدگاه استاد و بسیاری اساتید موفقیت ما به این دنیا اومدیم تا خودمون رو تجربه کنیم، خلق کنیم و خودمون رو گسترش بدیم، اما به ما آموزش داده میشد که ما قراره بعد از این دنیا یا به جهنم بریم یا به بهشت و دلیل حضور ما در این دنیا اینکه معلوم بشه ما جهنمی هستیم یا بهشتی، در واقع کل این دنیا یک صحنه آزمایشه برای اینکه مشخص بشه ما کدوم وری هستیم و ما باید هر لحظه نگران باشیم که آیا چه اعمالی انجام دادیم و هر لحظه خودمون رو بررسی کنیم که نکنه گناه کرده باشیم و هر لحظه استغفار کنیم بابت گناهان کرده و ناکرده آگاهانه یا حتی ناآگاهانه ای که انجام دادیم، چون وقتی بمیریم دیگه فرصت تمومه. یعنی کل زندگی باید در پی انجام دادن واجبات و دوری از محرمات باشیم، حالا واجبات و محرمات هم همونیکه در رساله ها نوشته، و در آخر گفته می شد که تازه اگر بتونیم به واجبات عمل کنیم و محرمات رو ترک کنیم که خیلی کار سختیه چون شیطان هم منتظره تا ما رو گول بزنه و به دامن گناه بفتیم و اگر تمام تلاش خودمون رو هم بکنیم بازم احتمالش کمه که بتونیم اون دنیا بهشت بریم مگر اینکه ی امامی، پیامبری چیزی پیدا شه و شفاعت مارو بکنه تا شاید ما بخشیده بشیم و بتونیم بریم بهشت. حالا شما ببینید کسی که همش احساس گناه داره توی چه فرکانسی قرار میگیره و در این دنیا چه بلایی سرش میاد.

    برای همه این موارد هم کلی آیه و روایت و داستان نقل میشد.

    دوستانی که مذهبی تر هستن بسیار آشنا هستن با این دیدگاه ها، دوستانی هم که حتی ظاهرا مذهبی نیستن خیلی از این دیدگاه رو در وجود خودشون دارن به خاطر فضای فرهنگی کشور ما و پدران ما که خیلی هاشون اینجوری فک می کردن و حتی خودشونم خبر ندارن از ایده هایی که در ذهن ناخودآگاهشون هست.

    کامنت رو طولانی تر نمی کنم، امیدوارم بیان ترمز های خودم به دیگران هم بتونه کمک کنه و این مسیر زیبا رو با هم دیگه برای تغییر طی کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      مونا ترحمی گفته:
      مدت عضویت: 2120 روز

      به نام خداوند هدایتگر

      دوست خوبم سلام

      ممنونم برای آگاهی هایی که نوشتین

      همین الان قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم هدایت شدم به فایل

      باورهای توحیدی و ثروت ساز حضرت علی در نامه 31

      این فایل و حتما گوش بدین

      تو قسمت دانلودها هست

      دقیقا تمام این موارد که نوشتین تو اون فایل گفته شده و استاد به زیبایی تعبیر کردن

      مخصوصا راجب درخواست کردن

      که حضرت علی به فرزندش میگه از خدا درخواست کن که گنج آسمان ها و زمین در دست اوست

      و خداوند به تو اجازه درخواست کردن داده تا اجابت کنه

      و استاد خیلی قشنگ طبق قانون تعبیر میکنن

      اتفاقا منم ترمزم تو درخواست کردن از خدا هست که با این فایل ترمزم رو پیدا کردم

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سلما مصدق گفته:
      مدت عضویت: 2774 روز

      سلام به دوست ارزشمندم

      چه ترمزهای ریز و مخفی رو بیرون کشیدین. من هم در خونواده مذهبی بزرگ شدم و الان که دقت کردم همه این باورای محدودکننده رو ته ذهنم دارم. گرچه تصور میکنم با آموزش های استاد من تغییر کردم ولی این باورا از بچگی از پدر و مادرم و یا از مجالس روضه ای که مادرم منو میبرد، تو ذهنم حک شده و خب منم کپی برابر اصل پدرو مادرم هستم مگر اینکه خودم رو تغییر بدم. و این مستلزم شناخت خومه.

      از شما سپاسگزارم که به من تلنگری زدید که ترمز های مخفی خودم رو شناسایی کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    مسافر گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستانه خوبم.برای همه شما ارزوی سلامتی و ثروت و برکت فراوان و روابط عالی رو ارزو میکنم

    من تجربه ای در یک ماه پیش داشتم که میخام باهاتون در میون بزارم

    من خانه ای دارم که میخاستم اونو بفروشم و در جای دیگه سرمایه گزاری کنم که انجام نمیشد و اومدم روی باورهایی مثل فراوانی و چند باور دیگه کار کردم و مشتری خوبی براش پیدا شد و با قیمت خیلی خوب رفتم و قرارداد نوشتم و من در بنگاه موقع پایان قرارداد بصورت خیلی ناخوداگاه یهو گفتم به من 48 ساعت وقت بدید تا کارم را اونطرف انجام بدم و بنگاه دار 48 ساعت برای طرفین حق فسخ گزاشت و در روز دوم قرارداد از طرف خریدار فسخ شد.

    اره من با اینکه روی یه سری باورهام کار کرده بودم و همه چی به نفع من بود و در زمان مناسب ملکمو با قیمت خیلی خوب فروخته بودم ولی همه چی خراب شد و بعد از چند روز که کلی فکر کردم فهمیدم دلیلش ترس هست بله ترس من ترسیدم ودر اون لحظه و بجای اینکه بیام به خودم بگم من ملکمو خوب فروختم و حالا جای دیگه سرمایه گزاری میکنم و کلی سود میکنم و در کل نکات مثبت رو بهش فکر کنم ترسیدم که اگه نشه چطور و ایمان رو به خداوند و اینکه همه چی در نهایت به نفع منه رو زیر سوال بردم و در نهایت به ضررم شد.حالا که دارم فکر میکنم میبینم چه نعمت های زیادی رو بخاطر این ترمز تو ذهنم تا حالا از دست دادم و در حال حاضر دارم روش کار میکنم و اینو به خودم میگم که همه چی در نهایت به نفع منه چون خداوند بیشتر از خود من میخاد که من موفق باشم.بیشتر رو خودم کار کنم و ترس از شکست رو درونم کمتر و کمتر کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: