آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همینطور دوستانی که دارن این کامنتو میخونن
سر هیچکدوم از فایلایی که گوش دادم به این شکل زندگیم نیومد جلوی چشمم از همون لحظه شروع با خودم گفتم میرم یه کامنت میذارم که انشاالله مدرک محکمی باشه برای دوستانی که در این مسیرن
نصیحت کردن و توهم تغییر دیگران موضوعیه که اکثر کسایی که پا توی خودشناسی و خودسازی میذارن بهش دچار میشن،سرشونو میدن بالا با توهم اینکه بیشتر از همه میدونن و باید به این بندگان نادان خداوند کمک کنند شروع میکنن به صحبت کردن و من هم از این دسته افراد بودم برای چندین سال
حالا بذارید بگم نتیجه عدم استفاده از این آگاهی که استاد گفتن چی بود:
اینکار وقت زیادی از من میگرفت،شب ها و روزها و ساعت های زیادی پشت تلفن من فقط داشتم صحبت میکردم و همونطور که استاد گفتن انرژی که باید میذاشتم برای تغییر خودم رو از من میگرفت و درسته همچنان آدمی نبودم که فقط لب و دهن باشم اما چیزی که بودم شاید ده درصد پتانسیل و تواناییم هم نبود!!! و جلوی پیشرفت و درک بیشتر من رو میگرفت اینکار
مورد بعدی اینکه اون افراد تغییر نمیکردن! شاید تایید میکردن یا تشکر میکردن یا حتی خوشحال میشدن اما روز بعد دقیقا همون آدمی بودن که قبل از صحبتای من بودن حتی شاید بدتر میشدن و این بیشتر منو نا امید میکرد از اینکه من اینهمه وقت گذاشتم پس چی شد؟
مورد بعدی که وقتی استاد توی فایل بهش اشاره کردن فقط یک ساعت داشتم میگفتم دقیییییقا استاد زدی به هدف این بود که من مینشستم کلی ساعت صحبت میکردم رفرنس حرفام استاد بود یا اساتید خفن دیگه تو موضوعات مختلف و واقعا قوی توضیح میدادم و از پایه توضیح میدادم تا طرف متوجه بشه،عملا یه دوره آموزشی فشرده برگذار میکردم جدا از تغییری که صورت نمیگرفت و انرژی که میرفت فرداش طرف میومد میگفت آره فلانی اومده فلان حرفو بهم زده اصلا زندگیم متحول شد! یادمه چندین شب من راجب انضباط و عملگرایی داشتم کلی صحبت میکردم و اون دوست عزیز نه تنها هیچ تاثیری نگرفت بلکه فرداش اومد بهم گفت آره با هوش مصنوعی صحبت کردم قشنگ راهنماییم کرد
اصلا مونده بودم که خدایا یعنی چی و واقعا ناراحت میشدم و بهم برمیخورد
کلی بحث داشتم سر انتظاراتم و کلی جنگ و دعوا توی ارتباطات فقط واسه همین موضوع و کلی وقت تلف کردن،یعنی فکر میکنم جز ده نفر اول سایت باشم که انقدر از این مشکل ضربه خورده و چیزهای دیگه که به لطف تمرکز روی معجزات اخیر توی ذهنم نیست
حالا نتیجه عمل به این آگاهی ها چی شد؟
اون حجم از بحث و دعوا فروکش کرد،خیلی خیلی همه چیز توی ارتباطاتم بهتر شد
عملگراییم به شدت بالاتر رفت و شروع کردم این آگاهی هارو توی زندگی خودم استفاده کنم قدم به قدم و برای اولین بار تونستم به درک عمیق تری نسبت به یه سری چیزا برسم و دیگه واسم واضح شد تفاوت دونستن یک موضوع و درک کردن
وقت و انرژیم به شدت بیشتر شد و میتونستم به راحتی روی کسب و کارم تمرکز کنم و همچنین روی ذهنم کار کنم
مسائل و چالش هایی که توی ارتباطاتم بود خود به خود حل میشد و من چون انتظار خاصی از بقیه نداشتم با آرامش بیشتری توی اون محیط که دیگران بودن لذت میبردم
احترامم بالاتر رفت
برای اولین بار نتایج درست حسابی استفاده از آگاهی هایی که خداوند منو به سمتشون هدایت کرد دیدم که بماند چه اتفاقات فوق العاده ای بود و هست و همچنان در جریانه
تاثیرگذاریم بیشتر شد و دیدم به صرف عملکردنم بدون اینکه بخوام بقیه رو مجبور بکنم یا صحبت خاصی بکنم کسایی که توی مسیرن دارن الگو میگیرن و هدایت میشن(به قول استاد هم کردیتش برای من نیست برای آماده بودن اون فرده)
آرامشم هم بسیار بیشتر شده و لذت بیشتری از زندگی میبرم و به لطف خدا با هدایت شدن به سمت این فایل و شنیدن صحبتای استاد عزیزم دیگه میتونم مطمئن تر این راه رو برم و دنبال نتیجه گرفتن خودم باشم نه سوپرمن بودن برای دیگران
و استاد دمت گرم بابت اون ایده هایی که توی فایل بهم دادی که بدجور بدرد کسب و کارم میخوره
امیدوارم هم شما هم خانم شایسته هر روز خوشبخت تر از دیروز به انتشار این آگاهی ها برای کسانی که در مسیر هستن ادامه بدید
دمتون گرم
به نام خداوندی که هر لحظه در حال هدایتمون هست
سلام به استاد عزیز و بزرگوارم خانم شایسته دوستداشتنی که باعث شدن که استاد در این مورد فایل بزارن
استاد جان تمامی صحبتهایی که کردین هممون یه جورایی تجریش کردیم
من به شخصه خودم تجریش داشتم وسعی میکنم
که بهترم بشم
چون باعث میشه که خودمم از مسیر دور بشم
وبه عینه توی خانواده هستن آدمهایی که میخوان دیگران روتغیر بدن و دلسوزی میکنن ومیخوان مسیر درست رونشونشون بدن ولی طرف دوست نداره ارتباط برقرار کنه وبینشون بهم خورده
من وقتی این صحنه رو دیدم دارم رو خوردم کار میکنم که نخوام دیگران رو تغییر بدم
چونکه از عهده من خارجه
من فقط میتونم روی خودم کار کنم و قدرت خلق زندگی خودمو دارم و نه هیچ کس دیگه ای رو
هممون به یه اندازه به خداوند وصل هستیم
و میتونیم رو باورهای درست کار کنیم ومسیرمون رو
پیدا کنیم
اگه هدایت بخوایم خداوند در زمان مناسب خداوند هدایتمون میکنه
مثل زمانی که من خودم از خداوند خواستم درست
در زمان مناسب هدایتم کرد به این سایت بی نظیر
وهر روز به خاطرش از خداوند سپاسگزاری میکنم
در پناه الله شاد و موفق باشین
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
من برای اولین بار با دلیل و منطق قوی تو این سایت یاد گرفتم که تاثیری تو زندگی دیگران ندارم و حمایت من از دیگران فقط به خودم ضربه میزنه و تو این موضوع خیلی زود ذهنم قبول کرد و توش پیشرفت کردم . دوره ١٢ قدم – دوره عزت نفس و فایلهای توحیدی و قرانی خیلی برای درک این موضوع به من کرد. نیاز به توجه خیلی تو موضوع حمایتگر بودن تاثیر داره و زمانیکه عزت نفس داشته باشیم دیگه نیاز به توجه نداریم و خیلی از کارها رو انجام نمیدیم . در هر موضوعی میچرخیم میرسیم به عزت نفس و احساس لیاقت . من از زمانیکه با اگاهی از قوانین روی خودم کار میکنم بسیار زیاد رشد داشتم در هر زمینه ای و میتونم بگم وقتی روی احساس لیاقت کار میکنم جهش تو زندگی من ایجاد میشه و اتفاقات عالی برام پیش میاد. با خوندن کامنتها و فایلهای رایگان و مطالب عقل کل روی احساس لیاقت خودم کار کردم و ی پروژه با سود خوب گرفتم و به امید خدا تا هفته اینده به عنوان هدیه دوره احساس لیاقت رو میخرم . جلسات معرفی دوره احساس لیاقت خیلی عالیه و خیلی کمکم کرد ، بخصوص جمله اول قسمت اول که استاد میگن: ما لایق هستیم که پا به این دنیا گذاشتیم خداوند مارو لایق کرده که خلق شدیم.
خدارو بینهایت سپاسگزارم برای این لحظات عالی از زندگیم و استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم برای اشنا کردن ما با اصل زندگی و ارامش در تک تک لحظات.
شاد و سلامت باشید
سلام استاد عزیزم سلام به دوستان گلم
میخوام از تجربه خودم از عمل به این فایل بگم
من توی کامنت اولم گفتم که یه مساله ای توی رابطه من ودخترم پیش اومده بود که من ازخدا درخواست کمک کردم واین فایل کمک کرد تا من ودوستان عزیزم که به کامنتم جواب داده بودن وچقدر عالی بود تجربه شون
من دارم هرروز متعهدانه به حرفهای استاد عزیزم عمل میکنم
جالبه من که ازوقتی که سعی نکردم به دخترم بگم کدوم کار درسته ونیست خودش داره کارای خودشو انقدر عالی انجام میده که باخودم میگم کاش زودتر به این باور رسیده بودم
واین تضاد چقدر برای من درس داشت
یکم فاصله گرفتم حتی برای بیدارشدنش واسه مدرسه ،اینکه چی ببره ،همه رو رها کردم به خیال خودمم داشتم تنبیه میکردمش تا قدرمو بدونه ولی دیدم سروقت بیدار شد امروز بهم گفت مامان به جای خریدن ساندویچ ازمدرسه وخوراکی بادوستام نون وخامه خریدیم چقدر خوبه خوردن این چیزا
اینو وقتی دیگه نگفتم ستی میوه ببر ستی صبحانه بخور ،ستی آب یادت نره من هیچی نگفتم این نتیجه عالی رو گرفت
یعنی اجازه دادم خودش فکر کنه وچقدر خوب که فکرش خیلی بهتر ازمن کار میکنه
یا نگران نبودم چه غذایی درست کنم که غرنزنه دوسش داشته باشه وناباورانه دیدم اومد وغذایی که پخته بودمو با لذت زباد خورد
حواسش هست چرا من فکر میکردم باید دونوع غذا درست کنم ،چرا حس میکردم من باید تحت هرشرایطی بپام واین نگرانی من زودتر از حرفام بهش میفهموند که این مراقبت یعنی تو نمیتونی وبلد نیستی
من بدون اینکه بگم بارفتارم دارم این پیام بهش میدادم که باید 24ساعته حواسم به توباشه
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بااین تضاد به این موضوع پی بردم که باید دست از مراقبت ونگرانی های بی مورد که باعث توقع من وتوقف خلاقیت دخترم میشه بردارم
من خیلی روی تربیت دخترم کار کردم تلاش کردم ولی قرار نیست کوچکترین کارهارو بخام ازش بگیرم چون خسته س چون نمیتونه چون دوست نداره
من با رها کردن وتمرکز روی خودم وارام کردن خودم تونستم جدی تر رفتار کنم و این تعادل بین ما برقرار شد
خدایا شکرت استاد عاشقتم دوستای گلم ازتون بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنتای خوبتون
عاشقتونم
به نام خدای مهربانم
سلام به دوست عزیز و متعهدم
سلام مریم جانم خدارو شکر میکنم که منو الان هدایت کرد به کامنت زیبای شما چقدر قشنگ حرفهای استاد رو گوش دادین و عمل کردین و زیباتر از اینا نتیجه عالی گرفتین مرحبا
تحسینتون میکنم عزیز دلم که رابطه شما با دختر زیباتون عالی شد
و خودش داره میفهمه راه درست یا اشتباه رو
خداوند همه رو هدایت میکند به قول استاد به کسی نباید کاری بگیریم حتی فرزندمون
من هم مثل شما همین مشکل رو داشتم و به نظر من دخترم منو خیلی اذیت میکرد با همون که 20 سالش بود
اما هر چه بیشتر فایل گوش دادم فهمیدم باید رها کنم تا خودش بفهمه
این صبحونه رو بخور اینو اینطوری انجام بده خلاصه …. از موقعی رها کردم خیلی بهتر شد و الان که 25 ساله من فهمیدم اون موقع با دخالتهای بیجای من نه تنها اونو اذیت میکردم برای خودم هم ارزش قائل نمیشدم و رابطه ای ناراحت کننده داشتیم
خدارو شکر الان با دیدن و خوندن کامنت شما برای من یاد آوری شد که هواست باشه فقط روی خودت کار کن به کسی امر و نهی نکن
مریم جانم ممنونتم سپاسگزارتم
من از کامنت شما درس گرفتم اونم درس بسیار عالی و مهم خدارو بابت وجود دوستان توحیدی مثل شما شکر میگویم
در پناه خداوند سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشی یاحق دوستتون دارم
سلام دوست عزیزم کبری جان
خوشحالم که کامنتم تونسته به شما همراه دوست داشتنی وعزیزم کمک کنه
مطمئنا شما درمسیر درست هستی وباهرپیام که میبینی هدایت الله رو دریافت میکنی
ممنونم ازت برای حس خوبی که بانوشتن کامنتت بهم دادی
امیدوارم که همیشه شاد وخوشبخت وسعادتمند دردنیا واخرت باشی
ومن شاهد پیشرفت وموفقیتت توی همه جنبه های زندگی باشم
موفق باشی دوست نازنینم
سلام مریم جانم
چقد هدایتی هدایت شدم به کامنتتون.
و چقد نیاز داشتم ب خوندن این کامنت.چون یکی از دغدغه های من بود…و چقد جالب بیان کردین .
منم از وقتی دیگه خوش اشتها شدن پسرمو میبرم ستاره قطبی..
وقتی برای پخت و پز اذیتم و ازخودش میخام کمکم کنه…
خیلی عحیب شما حرف دل منو زدین..خدایا بی نهایت سباسگزارتم
مریم جانم تحسینتون میکنم.
دوستان پر از نتایج عالی باشین همیشه
سلام لطیفه عزیزم
همه ما دراین مسیر زیبا اتفاقات ومسائل مشابه رو تجربه میکنیم
قطعاً شما درمدار وفرکانس هدایت هستی که پیام دریافت کردی گاهی مسائل مهمی مثل رابطه با فرزند فراموش میکنیم وخداوند ازاین طریق بهمون گوشزد میکنه که به رفع نواقص خودمون بپردازیم نه به حل مسائل دیگران
وما به عنوان مادر همیشه فکر میکنیم بهترین راه بلدیم
خداروشکربرای هدایتمون به سمت مسیر درست
خداروشکربرای اینکه مادر اگاه هستیم وبا کمک استاد یاد میگیریم که بیشتر تمرکزوانرژی خودمونو صرف خودمون کنیم تا بچه ها ازطریق دیدن والگو گرفتن ازما رشد کنند نه دادوبیداد وزورگویی ما
عاشقتم لطیفه عزیزم موفق باشی دوست هم فرکانسی من
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام مریم عزیزم …
سلام مادر دوست داشتنی …
سلامممممم
یه سلاممم گرمممم
ممنونم ازت …واقعااا
چقدر تحسین کردم …رفتارتون رو
اعراض از ناخواسته هاتون
اینکه باور درست رو درونتون کاشتید و اینطوری جوانه زدنش رو به بهترین شکل توصیف میکنید …
چقدر خوشحال شدم …
چقدر اصلا دلم باز شد …
ممنونم که به کامنتم پاسخ دادید …و الان با این هدایت بی نظیر من تغییر و نشانه های تغییر رو واقعا دیدم ….
چقدر از این رابطه ی دختر مادری خوشم اومد …
یه چیزی هست درباره ی خود من …که وقتی بهش توجه کردم متوجه این موضوع شدم…
اول بزار اینو بگم …
یه واقعیتی هست که میگن وقتی یک خلبان در حال پروازه ولی چاله هوایی وجود داره …اون آدمی که از برج مراقبت داره راهنمایی میکنه هیچ وقت به خلبان نمیگه مراقب چاله های فضایی باش! …و فقط راه درستو بهش میگه …
چون این واقعیت رو میدونه که اگر خلبان تمرکزش بره روی اینکه توی چاله هوایی نیوفته قطعا خودشو کل مسافرا رو توی دردسر عظیمی میندازه و برعکس انتظار ،درگیر چاله های هوایی میشه …..
خب حالا این چه ربطی داشت ؟
مریم عزیزم …
مادر خوب و هدایتگری که عاشقانه دوست داری دخترت زندگی عالی داشته باشه …
وقتی توی زندگی خودم توجه کردم …
دیدم وقتی مامان من منو محدود تر میکنه تا ازم محافظت کنه تا من یکسری ضربه ها رو نخورم …یا می خواد که انگار منو تغییر بده که آقا این کار درسته اون کار غلط
جوری اعصابم خورد میشد که نتیجه کاملا برعکس بود …و با توجه مامانم به اینکه من یوهو دست از پا خطا نکنم و اینجوری بهم گیر میداد به طرز باور نکردنی منم می خواستم کار اشتباهی نکنم که مامانم گیر نده و تمرکزم روی این بود که کاری که میکنم حداقل از نظر مامانم درست باشه و اشتباه نباشه اَد جلوی اون یه کار بچگانه میکردم …که موجب عصبانیتش مشد و محدودیت بیشتر و دوباره توجه من و احساساتی شدن من دوباره سرزش خودم و ….این روند بازم ادامه داشت …
چون مادر من توی همه ی چاله فضایی ها افتاده بود همش به من میگفت مراقب چاله های فضایی باش …
(البته که یه نکته بگم ….خودم با افکارم این مدل مامانم رو آورده بودم بالا …در ادامه میگم )
حالا این یه طرف قضیه است…از طرف دیگه وقتی من میدیدم مثلا با گفتن یکسری اتفاقاتی که برام میوفته مورد محدودیت بیشتر و اینکه تو هنوز بچه ای و اینا قرار میگرفتم …ناخود آگاه سعی میکردم خیلی چیز ها و مشکلات رو اصلا نگم …و یا صادق نباشم …
ولی مگه به غیر از مادر هست ؟چه کسی با تجربه تر از اون … که هم هم جنسم باشه هم قبلا این تجربه ها رو کرده …هم خیر خواهم باشه میتونم پیدا کنم …
اما چون حس میکردم مامانم می خواد منو تغییر بده نمیگفتم …
خداروشکر توی اون چندتا مسئله خدا باهام بود و تا حدودی یکمی تونستم عاقلانه حلش کنم …اما اینکه خودم همشو باید تجربه میکردم خیلی سخت تر بود …
حالا اون طرف قضیه هم هست …
وقتی مامانم یکم منو رها کرد …من کارام و حرفام عاقلانه تر شد …
چیز هایی خدا به ذهنم میرسوند و کارایی انجام میدادم که از نظر مامانم خیلی به جا و درست بود ..
خود به خود با منطقی بودن حرفاش بدون هیچ مقاومتی قبول میکردم …و خیلی کار ها بود که مثلا خدا بهم میگفت حالا اینو بردار یا این کارو بکن و بعد مامانم به من که نگاه میکرد میگفت اینو برداشتی میگفتم ارهه میگفت آفرین خوب کردی
..
و کم کم حتی خودم وقتی میدیدم مامانم بدون قضاوت و سرزنش برخورد میکنه خودم پیش قدم میشدم و باهاش صحبت میکردمو ازش راهنمایی میگرفتم …و شاگردی که آماده باشه قطعا معلم محیا هست …و تازه اینطوری خودم حرفاش رو الگو قرار میدادم چون جواب سوال خودم بود
..نه بکن یا نکن های پر از محدودیت …..
.
.
.
چون ما در جریان های هدایتی خودمون هستیم …
ما در مدار خودمون با تجربیات خودم و با خدای تعریف شده ی خودمون در این جهان حرکت میکنیم…
و جریان هدایتی هر کدوم از ما اسپیشیال و مخصوص خودمون هست …
پس
اگر بخوایم یه نفر دیگه رو هم جهت با مداری که افکار و باور و تجربه ها و از همه مهم تر خدا و جریان هدایت خدا هست وارد کنیم …
نه تنها جلوی این جریان رو برای خودمون میبندیم
بلکه اون فرد مقابل …مهم نیست کی باشه یا چقدر از لحاظ فیزیکی نزدیک باشه …
اون فرد در مدار مقاومت و اشتباهی قرار میگیره که خیلی وقتا شده که حتی کمک که بهش نکردیم هیچی تازه اونو از کلی نعمت که قرار بوده از اون تجربیات بدست بیاره دور کنیم …تازه هم …
.
.
آدمی که ،سنگ ،سرش را زیبا تر کند
چه بخواهی چه نخواهی
سر به سنگش میخورد…
چه الانش
چه به ده سال
یا که 100 سالی به بعد…
.
.
ای جان این شعر هم هدایت خدا بود و از زبان خدا نوشته شد …
مادر دوست داشتنی ستی….
من از زبان خودم صحبت میکنم …دختری که اینقدر مادرش مراقبش بود که کسی بهش تا حداقل سن 19 سالگی ضربه ی عاطفی نزنه …آخرش اون ضربه رو خورد و با قدرت بلند شد و متوجه شده الان چطور توی یک رابطه مخصوصا با جنس مخالف باید جسارت و حس لیاقت داشته باشه ….
من این باگ رو داشتم …این ایراد رو داشتم …و بالاخره باید سرم به سنگ میخورد تا میفهمیدم…و با هیچ آموزشی چیز هایی که الان یاد گرفتم رو نمیتونستی بهم یاد بدی….
….
حالا اینو ببر توی همه چیز ….
خلاصه ازت ممنونم ….
برای همه چیز …
برای تک تک کلماتت …
برای تگ تک کار هایت …
و توحیدی بودنت …که اونو بسپاری به خدا
عاشقتم
منتظر نتایج بی نظیرت هستم
در پناه الله یکتا باشید
سلااااام عزیزم
سلام دختر خوب وپاک ومهربون
سلام پراز عشق بهت
تحسینت میکنم برای این همه اگاهی ودرک که حرفات انقدر دل نشین
چقدر قشنگ توصیف کردی ومثال زدی راجب خلبان وپرواز عاشقتم
ارزو میکنم دخترم بتونه به درک واگاهی که شما رسیدی برسه
تبریک میگم به مادرت که همچین دختری داره
چقدر عالی نوشتی چقدر زیبا بود تک تک حرفهای کامنتت دقیقا خدا اززبان شما بامن حرف زد
خدای من نوشته تو بارها وبارها خوندم اونجا که گفتی آدمی که سنگ سرش رو زیبا میکنه باید سرش به سنگ بخوره
درسته مثل من مثل همه که بااین سنگها به ورژن بهتری از خودمون تبدیل شدیم
چقدر خوب وعالی همه چیرو با عشقی که تووجودت هست برام گفتی
خدارو بابت این تضاد که باعث شد اینهمه اگاهی وعشق دریافت کنم شکر میکنم
از اینکه چه درسهای بزرگی گرفتم وبا دوستان عشقی مثل شما آشنا شدم
این رنج تبدیل شد به موهبت بزرگ
من درقبالش چه چیزهایی دریافت کردم استاد همیشه میگه اگر درمسیر باشیم همه اتفاقات به نفع ما تموم میشه
عاشقتم استاد که با گذاشتن این فایل اینهمه برکت وعشق نصیب همه ما کردی
واقعا نمیدونم چی بگم جز اینکه ملیکای عزیزم برات بهترینها رو ارزو میکنم امبدوارم روزبه روز موفق تر اون بالا بالاها ببینمت
چون تو لایق بهترین هستی
عاشقتم
به نام خدایی که هرچه دارم از اوستتت
سلااام
سلام
سلام مریم عزیزم …
سلام مریم دوست داشتنی من که با وجودت چقدر در ها رو برام باز کردی
..
ممنونم از تک تک کامنت هایت …
وای خدای من
نمیدونم بگم تو هم راهنمای مادرانه ی من شدی که الان به این حد حس خوب داشته باشم…
تو مثل یک مادر …ولی یک دوست بودی توی این چند هفته برای من …
عاشقتم …
دیدین میگن یه دختر ممکنه یه حرفی رو به مادرش نزنه ولی به دوست صمیمیش بزنه …
آخ من چقدر خوشبختم که دوستم به همچین مادر فوق العاده ای هست …
ممنونم ازت …
می خوام درباره ی اتفاقی که افتاد بگم …
اولین بار که کامنت برای شما گذاشته بودم چند روزی از دعوام با مامانم میگذشت…اونم درباره ی اینکه من می خوام یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم …
و الان که دارم اینا رو مینویسم یکی دو روز از حرف زدنم با همون مامان گذشته ….
و می خوام درباره ی تغییراتم بگم …
این دفعه دیگه مقاومت نکردم و یه جورایی سعی کردم مثل اون به خودم نگاه کنم …
دیدین میگن که وقتی خودت درون یک روند باشی متوجه خیلی از مسائل نمیشی ولی یکی که از بیرون ببینه و از دور نگاه کنه متوجه میشه ؟
دقیقا وقتی با مادرم صحبت میکردم متوجه همچین قضیه ای درون خودم شدم …
درسته مادر من به خاطر تجربیاتی که داشته و دوست نداره من ضربه بخورم با حرصو جوش حرف میزنه ….
همیشه وقتی این نوع تن صدا و این نوع حرص خوردن رو میشنیدم مقاومت میکردمو حس میکردم سعی داره منو کنترول کنه …
نگو اون به خاطر ضربه های سنگین جهان اینقدر حرص میخوره…
یه جورایی میبینه که ممکنه چه اتفاقی بیوفته …
بنابر این سعی میکردم صدای حرص خوردنشون کم کنمو بفهمم…
به خودم میگفتم …
آقا گوش کن …نمیگم قبول کن
..گوش کن تحلیل کن …خودت فکر کن ….
و بعد دیدم خیلی از چیزایی که میگه دقیقا مشکل منه…
که خودم بهش رسیدم و خیلی موقع ها از خودم میپرسیدم که چرا …
اون خیلی وسطاش اشاره میکرد به موضوع مرخصی …و من صادقانه و رک و پوسکنده بهش گفتم که من فکرم رو کردم و متوجه شدم واقعا هدفم اون نبوده و اون بهونه بوده و از این کار منصرف شدم …ولی…
اصلا انگار یه آبی روی یخ بود
…
و با این جمله آنچنان مکالمه ی ما خوب پیش رفت که تونستم مسائلی که شاید بگم 3یا 4 سال به خاطر اون یه مسیری رو رفتم و همش توی ذهنم با مقایسه کردن میگفتم چرا آخه…یکمی حل بشه و بتونم از نظر و دیدگاه اونم بفهمم …
مامانم خیلی از این کلمه ی کنترول استفاده میکرد ولی بعد متوجه شدم منظورش واقعا این کلمه نیست و منظورش هدایت کردن به مسیر درسته …
مثل وقتی که یه بچه به دنیا میاد و مادرش باید بهش بگه که چی بخوره یا غذا و چیزای تیز رو از دستش بگیره …و وقتی بزرگ تر شد و به اون بلوغ فکری درباره ی اون وسیله رسید اونو بهش بده ….
حالا اگه همه بیان بگن …ولش کن بابا تو داری کنترول میکنی …و اینا که …اره بچه رو رها کن …ببین چه بلایی سر خودش میاره …
عاشقتم…
عاشقتم
…
عاشقتم …
واقعا به معنای واقعی اون روز لذت بردن از حرف زدن با مامانم …و بعد این مکالمه …که خیلی با آرامش و خوب تموم شد به خودم گفتم من قطعا قطعا قطعا باید برم پیش مریم همه رو براش بگم …
باید برم پیش آجی عزیزم و همشو بگم و تعریف کنم و این یکی دو روز به خدا میگفتم خدایا برم توی پروفایلش یکی از کامنتاش انتخاب کنم و در جوابش براش بگم …و اون میگفت نه بابا خودش برات کامنت میزاره اونجا برو بگو …
و دیروز دیدم بلههههه
مامان مریم دوست داشتنی برام کامنت گذاشته ….
عاشقتم …
ممنونم…
ازت بی نهایت ممنونم …
و عاشقتم …
بی نظیری …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
در پناه لله یکتا باشی قربونت برم
عاشقانه از اعماق وجودم دوستت دارم …
و بهت افتخار میکنم که همچین مادر فوق العاده ای هستی
سلام ملیکای عزیزم
دختر خوب وعزیزم چقدر دوستت دارم
نمیدونی وقتی کامنتتو خوندم تمام وجودم پرشد ازحس خوب
به خودم کلی افتخار کردم
توباعث حس خوب من شدی
روزمو ساختی دختر
وقتی کامنتتو که با چه حس خوبی نوشتی رو میخوندم تنم مورمور شد
من بهش میگم جرقه روحانی
من ارتعاش تورو دریافت کردم وخیییلی برات خوشحالم
تحسینت میکنم برای این حد از اکاهی
چقدر خوشحال شدم برای رابطه ت با مادرت که خوب شده
برام جالب بود که من به عنوان مادر دنبال راهی برای بهتر شدن رابطه م با دخترم هستم
وتو به عنوان دختر داری تلاش میکنی رابطه ت با مادرت بهتربشه
واین تضاد شده تجربه مشترک من وتو
عاشقتم که منو به عنوان کسی که بیاد وداستان به این قشنگی رو بااین ذوق وشوق تعریف کنه انتخاب کردی
تحسینت میکنم دختر منم ازحرفهای تو کلی چیز یاد گرفتم
ملیکای عزیزم دقیقا مساله بین من ودخترم هم این بود هیچ کدوم ازدید اون یکی به قضیه نگاه نمیکردیم واین باعث شده بود حق به جانب رفتار کنیم ومساله ساده ای که با حرف حل میشد بشه معظل
ازاینکه تونستی بدون حق به جانبی گوش کنی ودرک کنی مادرها دلیل عصبانیتشون احساس خطر کردنه چون این تجربه رو داشتن
وازروی عشق میخوان ضربه گیری باشن برای اینکه بچه شون دردی رو تجربه نکنه اونا اخر داستان میبینن
البته اینکه اجازه بدن عواقب کارهای خودتونو ببینید خیلی بهتره ولی واکنش احساسی مانع میشه
من دارم روی این قضیه کار میکنم
خیییلی خوشحالم برات ملیکای عزیزم که تونستی به حس خوب رابطه با مادرت برسی
وخوش به حال مادرت برای داشتن دختر خوبی مثل تو
دوست دارم برام از موفقیت وتجربه های قشنگت بگی عزیزم
تولایق بهترینهایی اینو یادت نره
سلام مریم جان عزیزم.
امیدوارم حال خودت و دختر گلت عالی باشه و روز به روز رابطتون بهتر وبهتر بشه.
من کامنت اولتون هم خوندم.
ازت متشکرم که سخاوتمندانه تجربه قشنگت رو با ما به اشتراک گذاشتی.
اول میخوام تحسینتون کنم.
افرین به این تصمیم جسورانتون.
افرین به این اراده.
افرین به این فهم و شعورتون.
من هم مادرم.
دوتا پسر دارم.
یکیشون11 ساله و یکیشون هم 5 ساله.
پسر بزرگم کلاس پنجم هست.
و دقیقا میدونم احساس شما چیه.
منم از پیش دبستانی پسرم تا الان که 6 سال میگذره،همش دنبال تغییر پسرم بودم.
اینکه درس بخونه،مشق بنویسه. و و و….
هیچوقت هم تمومی نداشت.
همش بهش گیر میدادم.
و بعضا هم وقتی با مقاومتش رو به رو میشدم،اخرش به ناراحتی هر دومون ختم میشد.
اینده اش رو توی چند تا کتاب خوندن و چند صفحه مشق نوشتن میدیدم.
انگار میخواستم با این کارهام،ایندش رو تضمین کنم.
فک میکردم اگر درس نخونه و مشق ننویسه دیگه همه چی تماااام.
دیگه ایندش خراب میشه.
یعنی ارزشش رو در خوندن چندتا کتاب میدیدم.
چون خودم و خواهر برادرام که تعدادمون هم کم نبود،خیلی درس خون بودیم.
همیشه رتبه اول کلاس بودیم و مدرسه نمونه دولتی میرفتیم و الان هم تو خانواده با 8 تا فرزند،5 تا از خواهر برادرهام و پدرم کارمند دولت هستن.
خلاصه با دیدگاهی که خودم از بچگی داشتم با پسرم رفتار میکردم.
و روز به روز هم ناراحتی ها و دلخوری های بیشتر میشد.
و همیشه هم جسمم بیمار میشد به طرق مختلف و من علتشو میدونستم.
حتی مواقعی که من با عصبانیت وتندی به بچم میگفتم مشقاتو بنویس یا میگفتم فردا امتحان داری، هیچی نخوندی،همسرم هم تحریک میشد.
اون هم با من همراه میشد و حتی تند تر از من با بچم برخورد میکرد.
خلاصه تقریبا دو سه روز قبل از اینکه استاد این فایل رو بگذارند،من دستام رو بردم بالا.
گفتم خدایا من تسلیم هستم.
من نمیدونم چکار کنم.
تو بهم بگو.
خدایا من بچمو دوست دارم.
نگرانش هستم.
دلم میخواد در اینده موفق بشه.
دلم میخواد برای خودش کسی بشه.
ولی میبینی که روز به روز مقاومتش بیشتر میشه.
روز به روز ناراحتی بحث پیش میاد.
خدایا تو دستمو بگیر.
بهم بگو چکار کنم.
خلاصه در حال ظرف شستن بودم.
خدا باهام حرف زد….
اروم اروم اروم شدم.
خدا بهم گفت ببین سعیده
کی این بچه رو تو شکمت قرار داد؟
گفتم خب معلومه تو.
گفت وقتی این بچه تو شکمت بود،کی بهش مواد غذایی رسوند؟
گفتم خب معلومه تو.
گفت اصلا مگه وقتی جنین بود،تو میدیدیش یا بهش دسترسی داشتی؟
گفتم معلومه که نه.
گفت کی براش بند ناف قرار داد؟
گفتم که تو
گفت:تو بهش دست و پا دادی؟
گفتمخب معلومه نه.
گفت تو بهش قلب و مغز و کلیه دادی؟
گفتم خب معلومه که نه.
گفت تو بهش چشم و گوش و بینی دادی؟
گفتم نه.
خلاصه کللللی اینجوری با هم صحبت کردیم.
بعدش هم گفت،اصلا از بچت بگذریم.
خودت چی؟
خودت رو هم ما از هیچ افریدیم.
الان چی شده که اینقدر مغرور شدی و میخوای برای بنده عزیز من خدایی کنی؟
چی شده که فکر کردی تو خدا داری ولی بچت خدا نداره؟
چرا فکر کردی که من فقط تو رو هدایت میکنم ولی بچت رو فراموش کردم؟
بعدش هم گفت حق نداری این بچه عزیزی رو که بهت دادم ناراحتش کنی.
تو هیچ مالکیتی نسبت به این بچه نداری.
تو حتی مالک خودت هم نیستی.مالک هیچ چی نیستی.
تو فقط باید از وجود این بچه لذت ببری.
تو فقط باید خدا رو تو این بچه ببینی.
تو فقط باید نور خدا رو ببینی تو این بچه.
خلاصه بعد از این گفت و گو،اولین ایده ای که به ذهنم رسید این بود که لینک گروه کلاسی رو براش فرستادم که خودش عضو بشه و از تکالیف مدرسه با خبر بشه.
و از اون روز تا الان اصلا بهش نگفتم مامان مشق بنویس.
خودش قبل خواب دفترش میاره و به صورت ناقص مینویسه.و منم هیچ دخالتی نمیکنم.ههههه
البته اینم باید تکاملش بشه.
و چقدرررر حال من و خودش و پدرش بهتره.
دیگه ناراحتی وجود نداره.
و من مطمعنم همه چی درست میشه.
باورت نمیشه مریم جان تی این چند روز که من این تصمیمو گرفتم،پسرم خودش با شوق و ذوق زیاد قبل از خواب ساعت میذاره بالا سرش برای اینکه زود بیدار شه.
تازه اون منو از خواب بیدار میکنه.ههههه.
میگه مامان پاشو بهم صبحونه بده و تغذیه برام بذار.
همین و تمااام.
دیشب وقتی پسرم خواب بود داشتم به چهره ی معصومش نگاه میکردم.
به اجزای صورتش نگاه کردم و گفتم،خدایا همه این ها رو تو دادی.
ممنونم ازت.
به نفس کشیدنش دقت کردم.
گفتم خدایا،پسر من که خوابه.
این تویی که داری براش نفس میکشی.
ازت ممنونم.
خلاصه خدا رو تو چهرش دیدم.
فهمیدم که پسر من به خودی خود خیلی خیلی ارزشمنده و اینکه درس بخونه یا نه اصلا تاثیری توی ارزشمندیش نداره.
فهمیدم که پسر من تکه ای از وجود خداست.
خلاصه خدا رو شکر اموزش استاد عزیز هم مهر تاییدی شد روی گفت و گوی و من و خدا.
مریمجان داستان هدایتت رو خوندم.
خیلی صادقانه بود و خلوص توش موج میزد.
خدا شکر که اینقدررر نتیجه گرفتی.
راستی چهره ات هم خیلی نورانی و زیباست.
و پر از حس خوبه.
مریم عزیزم شما و دختر نازنینت رو به خدای یکتا میسپارم.
در پناه نور خدا شاد و سعادتمند باشید.
سلام به شما دوست عزیز وهمراه سعیده جان
خیلی ممنونم ازاین که وقت گذاشتی وازتجربه زیبا وپراز اگاهیت برام نوشتی
چقدر نکته مهم توی کامنتت بود که نوشتم
امیدوارم خدا پسرهای گلتو حفظ کنه
خوشحالم برای این مادران اگاهی که از این مسیر زیبا به درک رسیدن
همیشه دوست داشتم بهترین مادر باشم ولی نااگاهانه ازروی احساس باعث میشدم که رابطه من ودخترم یک طرفه باشه ومن خودمو ناجی اون میدونستم
اپنجا که گفتی خدا گفته چی باعث شده فکر کنی میتونی خدایی کنی اصلأ منو بیدار کرد
چقدر نیاز داشتم کسی این جملات بهم بگه چون فکر میکردم نسبت به همه عاقل ترم وهیچ کس مثل من نیست
خداروشکربرای این آگاهی ها برای داشتن دوستان پراز عشق واگاهی مثل شما
سعیده جان امیدوارم که دراین مسیر زیبا ثابت قدم باشیم وکنار هم چیزهای خوب زیادی رو دریافت کنیم
برات بهترین ها رو ارزو میکنم
عاشقتم
به نام خدای مهربان و بزرگ
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
خدای که عشق و نور مطلق قلب من هست
خدای که بهترین حامی و هادی من در مسیر خوشبختی هست
خدای که عشق مطلق من هست
خدای که همیشه هوای من را دارد
خدای که بهترین رفیق من هست
خدای که از رگ گردن نزدیکتر هست
خدای که خیلییییی نگاهی مهربان به من دارد
خدای که جان و جهان من هست
خدای که دستش بالاترین دست هاست
خدای که خالق زمین و آسمان هاست
خدای که به شدت کافی هست
خدای که میگه باش و موجود میشود
خدای که خیلییییی قدرتمند هست
خدا جان عزیزم
پروردگارم ، مهربانم ، دلبر شرینم من را یک لحظه به حال خودم رها نکن
من بدون تو هیچی نیستم من بدون تو نفس نمیتوانم بکشم
تویی که قلبم را میتپی
توییی که نفسم را میکشی
خدا جانم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم
تو قدرت مطلق جهان هستی تو زورت میرسد خودت هدایتم کن خودت یادم بده که اصل را از فرع تشخیص بدهم
خدایاا خودت احساس خودارزشمندی واقعی را در وجودم رشد بده
خدایا خودت احساس لیاقت درونی ام را بیدار کن
خدایااا قلبم را باز کن برای دریافت هدایت های بیشتر
خدایا قلبم را باز کن برای دریافت نعمت های بیشتر
خدایااا من میدانم که چی دانه الماسی هستم خدایاا من میدانم که چی هدیه گرانبهایی به جهان هستم خودت در مسیر درست قرارم بده
خدایاااا خودت میدانی که چقدرررررررر دلم تورا میخواهد میدانی !!!!!!!
فقط من را عاشق خودت بساز و این کافی هست
چون عاشق هیچ وقت بی ادب نمیشه
خدایاااا چشم هایم را عاشق بساز
همه جا در جستجوی توباشم
خدایااا هیچی بدون تو لذت ندارد
میدانی همه چیز را با تو میخواهم
خدایاااااا همه مردم جهان غرق عشق خودت بساز
خدایاا همه مردم جهان را سرشار از عشق و ارامش بساز
خدایاااا همه را ببخش
خدایااااااااااااا من بی نهایت دوستتتت دارم من را تنها نگذار
خدایااا خودت هوایم را داشته باش
خدایاااا خودت خواسته های قلبیم را با دستتت عاشقانه برایم عطا کن
خدایااااااا من امید دارم و این امید فقط بخاطر توست
خدایااا خودت امیدم را ناامید نکن
خدایااا خودت مسیر را برایم هموار بساز
خدایااااااا خودت در بورسیه اسلام آباد کامیابم بساز و کار هایم را به صورت عالی پیش ببر
خدایااااا من همه چی را به دست های قدرتمند خودت سپردم
خدایاااا من صبر میکنم در پاداش صبرم بهترین ها را ازت میخایم عالی ترین ها را ازت میخایم
خودت میدانی چقدرررر بالایت اعتماد دارم تو بی اعتمادم نکن
خدایااااااااااا عاشقانه ازت ممنونم برای تمام لطف ها و مهربانی های که از آدم ها دریافت میکنم
خدایاااا این مردم عشق هستن چقدررر خوب هستن
خدایاااااا من با تو حس عمیق خوشبختی دارم
خدایااا من عاشق این اشک ها هستم که از سر عشق تو میریزد و قلبم گرمتر میشود
خدایااااا من عاشق این حال هستم که فارغ از هر چیزی برای تو مینویسم
خدایاااا من دیوانه تو هستم
خدایااا من مجنون تو هستم
خدایاااا این عشق بدون ریا و ساده من را قبول کن
خدایاااااااااا من خودمممممممم عاشقتم
خدایاااااااااا برای همههههههههههه چیز شکرت
میدانی تنها یک چیزا را از تو میخواهم خودت هستی
خدایااااااااا برای تمام مهربانی ها شکرت
خدایاااااا برای خرید هایم شکرت
خدایاااا برای تمام زیبایی های که در همه دیدم شکرت
خدا جان شکر شکر شکر کروررررر کرورررررررر شکرت
من میگم اگر روح تورا در وجودم درک بکنم
من میگم اگر بدانم که من خودت هستم
اگرمن بدانم که قسمتی از تو هستم من بخشی از تو هستم
و بدانم که همه خودت هستی همه بخشی از تو هستند
مگر نگاهی دلسوزی و حمایتگری میماند ؟
همه خدا هستن
همه خود تو هستن
همه قدرتمند هستن
همه ارزشمند هستن
همه قدرت تغیییر زنده گی خودشان را دارند
هیچ کس به کمک و حمایت من ضرورت ندارد
تو با همه هستی
تو با همه مهربان هستی
تو عاشق همه هستی
خودت هدایت میکنی خودت کمک میکنی
اگرمن خدا بودن همه را درک کنم
آیا به دست فروش سر خیابان با نگاهی دلسوزی نگاه میکنم ؟
هرگز نه
اکر من خدا بودن همه را درک کنم
آیا دیگر به خودم و دیگران نگاهی بالا به پایین
یا پایین به بالا میداشته باشم
میدانم همه قطره یی از یک اقیانوس هستیم
همه قطره ها به اقیانوس برمیگرددد
همه از تو هستیم خدا
همه یکی هستیم
همه قسمتی از تو هستیم
تو برای همه قشنگ خداییی میکنی
عاشتقم عاشقتم
تو خیلیییی بلد هستی خدایی کنی
تو خیلییییی خداییی
میدانی میلیارد ها سال هست خدای میکنی و نیاز همه را برآورده میکنی
تو قشنگ کارت را بلد هستی
دوستتتتتتتتتتتت دارم با تمام سلول هایم
میدانم این عشق را تو درک میکنی
ممنونم
سلام پاکیزه عزیزم
سپاسگزارم که نوشتی و مینویسی.برایتان آرزو دارم در جایی که دوست دارید پذیرفته شوید و حتی بهتر از آن که خدا برایت تدارک دیده.
میخام نوشته خودت را تکرار کنم تا قلبم آرامتر شود.
همه ما انسانها را خدا آفریده و از روح خود در ما دمیده،هیچ کس بالاتر و پایین تر نیست.
این خدا به همه نزدیک است و همه به او نزدیک هستند
اصلا همه خدا هستند که اگر خودشان بشناسند کن فیکون میکنند
اگر هم نشناسند که …
آنکس که خدا را دارد چه ندارد و آنکس که خدا را ندارد چه دارد.
پاکیزه جان خدا خیرت بده با نوشته هات قلبم باز میشه .
باز هم میخوانم تا قلبم بازتر شود.
سپاسگزارم از وجودت و حضورت .
تو معلومه کجایی!؟
رفتی آخر کلاس نشستی داری از دور کلاس رو نگاه میکنی !
سلام پاکیزه جان!
صدای من رو داری از ارتفاع 40 متری، روبروی یک پاتیل مذاب به وزن 275 تن!!!
تمامه این مذاب تقدیم به تو با عشق!
میدونی چند میلیارد پولشه!؟
بقدری که تا آخر عمرت میتونی زندگی مرفح و پولداری زندگی کنی!
میبینی چقدر دوست دارم!؟
البته!
چیزه!
تو دنبال پول نیستی!
تو دنبال چیزای دیگه میگردی!
میدونم!
میشناسم این حست رو!
این حیلی مسخره است به کسی که ماشین بنز سوار میشه بهش بگی واسه تولدت کارو یه دوچرخه پوکیده خریدم!
چون دوچرخه خوشحالش نمیکنه!
کسیکه بنز سوار شده با چیزای پایین تر راضی نمیشه!
تو خدارو دیدی!
تو خدایی رو دیدی که اون تو قرآن گفته آهن رو برای تجارت شما قرار دادیم و یک سوره به اسم آهن (الحدید)داره تو قرآن!
بعد من حرف از 275 تن مذاب میزنم!
این خیییییلی باشه 100میلیارد پولش باشه!! مگه بیشتره!!!
پاکیزه جان!
تو عاشق شدی!
کسایی که عاشق هستند، خدا نو قلبشون هست !
من تو کامنتهات تا امروز چیزی جز خدا نخوندم!
تو یکی از دلایلی که قلب کنار اسمت رو فعال کردم که ایمیل هات واسم بیان اینه که تو همیشه در مسیر رشد بودی، مثله بعضیا نبودی که دو ماه هستن 3 سال نیستن!
این استمرار واین ادامه دادانت خیلی برام با ارزشه!
یییییه کوچولو حسودیم شد به این عشقی که به خدا داری !
چون فکر میکنم این خداهه ماله منه!
و فقط باید عاشق من باشه و فقط من میتونم عاشقش باشم!
به قوله یکی از بچه های سایت که خیلی خدا دوسش داره و بندگان خدا همینطور،
کروررر کرررووور دوستتتتتتت دارم
و خدا برایت خوش بخواهد و خدا بالایت کافی است…
دوست دارم و امیدوارم این عشق،این اشک،این قلپ پاک همیشه بتپه…
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست.
همه عالم به تو میبینم این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی
به جز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی دانم
که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی دانم
این بیت ها یادم افتاد وقتی که کامنت شما رو خوندیم.
بنام خالق زیبایی ها
سلام خانم پاکیزه عزیز چقدر کامنت و دعاهایی کردی با خوندنش حسم فوقالعاده عالی شد و انشالله تمام دعاهایی کردی همه برات به راحتی انجام میشه و چقدر تحسینت میکنم که با قدرت داری روی خودت کار میکنی و همیشه ستاره هات درخشان و درخشان تر بشن
هر جا هستی موفق و سلامت و ثروتمند در پناه خداوند یکتا باشی
با عرض سلام خدمت شما پاکیزه قشنگ و هم فرکانسی عزیزمم …
الهییی دور از دغدغه های زندگی باااشید پاکیزه عزیز ….
چقدرررر این ویدئو شما آرامش الهیی را برای قلبممممممم اعطا کرد شما دست از دستان خداوند استین برای دانستن احترام ،آرامش، لطف مهربانی اممم …..
خدایااااااااشکرررررت بابت این دوستاااان هم فرکانسی و شکرگذارممم از دستای پر از عشقت ممونممم پاکیزه عزیز….
قالب اشک عشق خداوند در چشمایم گرفته شد با این کلام های آرامش بخشت …..
موفق سربلند باشین پاکیزه قشنگ …
سلام پاکیزه جانم
سلام خدا جانم
پاکیزه یه سوال خدا بهت گفت اینو برام بنویسی؟ این کامنتت بخدا تلگرافی اختصاصی از طرف خدا بود برای شخص خودم.
میدونی 5 تا دستمال کاغذی استفاده کردم برای چشم و بینی ام، میدونی از شدت گریه یه آن سرم درد گرفت و بخدا گفتم خدایا صبر کن من تحمل انقدر عشقت را ندارم قلبم داره درمیاد از سینه ام.
من امروز یه رابطه ی زمینی رو قطعی کات کردم، رابطه ای ک پول ک چه کنم جونش رو برام میزاشت، ولی یه کلمه اش قلبم رو ب درد اورد و روز بعدش گفتم نه این برای من نیست، ب قول استاد این اهل تو نیست جاهل نباش، این هم مسیر تو نیست جاهل نباش.
میدونی روز قبلش بهم چی گفت، گفت تو مالِ منی. همین یک کلمه کافی بود برای قطع کردن این وابستگی.
شب اش ب خودم گفتم خدایا این بنده ات چی گفت؟ من مالِ تو ام، مالک من فقط تویی، براش خوندم من تو رو میخوام تو رو میخوام اونارو نمی خوام نفسم تویی تو میدونی هوا رو نمی خوام، بی تو هیچ چیزی از عالم نمی خوام، میدونم خیلی زیادی واسه من، همیشه عادتمه کم نمیخوام
میدونی چقدر قلبم پاک تر شد، چقدر عاشق تر شدم، چقدر باتجربه تر شدم، اون فرد اومده بود ک مرا ب تابلوی دریم بوردم برسونه و زودی بره هههه، خدابهش گفت خب حالا این حس و حالا رو ب این بنده عزیزم دادی، این تجربیات رو در نهایت عزت براش برآورده کردی، حالا برو پی کارت ک خودم میخوام تا آخر عمر باهاش باشم.
پاکیزه جان من در تمام تجربیاتم خدا را دیدم نه آن فرد را، در چشمهایی ک درخواست کرده بودم، در نگاهش، در هیکل و تیپ اش، در اخلاقیات و عزت و احترام و عشقی ک ب من میگذاشت، در تحسین هایش، در چشم گفتن هایش، در عاشقتم گفتن هایش، او مسخرِ من شده بود، این قدرت خدایم هست، این قدرت توحید است.
در خنده هایمان، در کافه ها، در پیاده روی ها، در شنیدن تجربیات ارزشمند زندگی اش، در معاشرت های پرمحتوایمان، خدا نفر سوم مان بود. خدا مرا ب خواسته هایم رساند و سیرم کرد تا ب خودش نزدیک ترم کنه، حالا میفهمم ک استاد میگن وقتی ب خواسته هاتون رسیدید اون وقت خدا رو پیدا می کنید.
تمامش خوبی بود، با اینکه طولی نکشید و من ک بوی وابستگی را شنیدم با کمال احترام قطع کردم این رشته را ک ادامه پیدا نکنه، چون لیاقتم بالاتر از اینهاست، ارزشِ من ب حضور خودم ب روحِ خودم هست. همانطور ک برای خودم در وهله ی اول روحِ خدایی آن انسان ارزشمند است.
نمی دانم دقت کردی هرچه عاشق تر میشوی عاشق خدا منظورم هست، هرچه ب او نزدیک تر میشوی انسانها بیشتر عاشقت می شوند، این احترامات این عشق و محبت ها، این طرز نگاه متفاوت انسان ها، این رفتار متفاوت همه از فضل اوست.
در همان 3 بار بیرون رفتن ب من گفت چقدر همه با تو خوب رفتار میکنن، چقدر نگاه متفاوتی نسبت ب تو دارن، عجیبه برام.بخاطر باتجربه بودنش در زمینه ارتباطات، خیلی زرنگ بود، گفت من میفهمم نگاه انسانها ب تو متفاوته. و من فقط گفتم پارتی ام کلفت عه ؛)
این فایلهای استاد ب موقع برای من بود، من فکر میکردم میتونم تغییر بدمش، میتونم قهرمان زندگی او شوم، ولی زود ب خودم اومدم و این رابطه را با تمام تجربیات شیرین اش تمام کردم، و خدا را دیدم وقتی با احترام داشت پشت تلفن ب من گوش میداد و سکوت میکرد، میدونم چقدررر دلش میخواست با من باشه، بهش گفتم من دوستت دارم ولی خودم رو بیشتر از تو دوست دارم ؛) وقتی بهش گفتم ب خدا برگرد او منتظر توعه بغضی گلوم رو گفت، نمی دونم شنید یا نه، ولی من فقط باید حرف هایی رو بهش گوشزد میکردم، و این رو بدونم من برای اون نمی تونم کاری کنم، من نمی تونم زندگیش رو تغییر بدم. خدا هم نمی تونه فقط خودش هست ک می تونه.
گفتم خدایا اون انسان تویی، اون پاره ای از من است، در آخر مکالمه مون بغض کردم ک چرا وجودِ ارزشمندش رو فراموش کرده، چرا خدا رو فراموش کرده، و خدا همون لحظه بهم گفت ما انت علیهم بوکیل، تو حرفت رو زدی، تو رسالتت رو انجام دادی، دیگه تمام.
میدونی خدا اون شاهزاده سوار بر اسب سفید رو اورد ک بهم ثابت کنه، عشق اول و آخرم خودشه، ک بهم بگه دیدی با من بودن چقد لذت بخش تر بود، دیدی موقعی ک تجسم میکردی بیشتر لذت می بردی؟ بهم گفت تو الماسِ منی، گفت بودن با تو بها دارد.
گفتم باشه من این بنده ات رو ب خودت می سپارم و میدانم جهان جهان فراوانی هاست، پس در زمان مناسبش، خود ب خود، بدون زور زدن من، آن فردی ک لایقش هستم رو وارد زندگیم میکنی. من ازت پاداش بزرگتری میخوام.
پاکیزه جانم آنقدر در قلبم جای گرفته ک سیرابم کرده، و این نهایت شکرگزاری برای من است، ک نمیتوانم وابسته کسی بشوم، آنقدر پر شده ام از عشقش ک همه را دوست دارم، روح همه را، چون همه را تکه ای از خدا می بینم.
دلم خواست از تجربیاتم اینجا حرف بزنم، باهات درد و دل کنم و از عشقش بگم برات، تو خیلی عشقی میدونی، برامون ب زودی بنویس ک بورسیه شدی و مهاجرت کردی، چون تو لایقش هستی، می بوسمت، در پناه الله باشی جانم.
سلام پاکیزه جان.
الان و با پاسخِ ناعمه جان برات، هدایت شدم کامنتت رو بخونم.
میدونی وقتی هر جمله رو میخوندم و میرفتم بعدی به چی فکر میکردم؟
چقدر لطیف نوشتی پاکیزه جان.
چقدر ساده و حقیقی نوشتی.
چقدر صادق و رک نوشتی.
چقدر صمیمانه نوشتی.
چقدر چیزهایی که نوشتی به خواسته های درون من نزدیک بود، در حالیکه خودم بلد نبودم بنویسمشون.
این جنس نوشتن از درک خوبِ خدا و قدرتش میاد.
از دوستیِ صمیمانه با خدا میاد.
نه که ننویسم برای خدا، نه.
گاهی بلد نیستم میشه اینطوری و انقدر صمیمانه از خدا بخوام همه چیز رو…
نگاهِ بالا به پایین، نگاه دلسوزانه به دیگران و … رو که خوندم چشم هام برق زد.
چیز مهم و اساسی رو درک کردی و بعد نوشتیش.
بسیار بسیار ممنونتم.
که علاوه بر عشق و عاشقی با خدا و لذت بردن از ارتباط با خدا، مکتوبش هم کردی تا یکی مثل من نکات بهتری رو از جنسِ ارتباطِ نامحدود با خداوند، بتونه بهتر درک کنه.
خداوند بهت خیر بده.
خداوند بهت بورسیه دلخواهت رو بده.
خداوند بهت فراوانی در همه چیز بده.
ارتباطت با خداوند هر لحظه عاشقانه تر بشه.
درکت نسبت به خدا هر لحظه عمیق تر بشه.
کامنتِ پاسخِ ناعمه جان برات، خیلی دلی و صادقانه بود و بر دل نشست.
کامنت خودت هم بسیار عاشقانه و صادقانه بود و بسیار بر دل نشست.
پاکیزه جانم چند روز پیش کامنتت رو دیدم اما در مدار خوندنش نبودم، اصلا تو فرکانسِ حس کردنش نبودم تا الان، تا این لحظه که تازه دسترسیم به کامنتت باز شد…
الهی شکرت.
در پناهِ الله باشی دخترِ خوب.
————————-
خدای مهربانم
خودت راهِ راحت ارتباط برقرار کردن، با خودت رو، بهم یاد بده.
کسی که تو رو داره، همه چیز داره.
یعنی وقتی تو رو داشته باشم که دیگه چیزی به چشمم نمیاد.
یعنی ارزشمندترین ها، پیش چشمم کوچک میشه.
الان که سطح ارتباطم باهات انقدره، هنوز یه چیزایی مثل ثروت، مثل ارتباطات و … خیلی به چشمم میاد، میخوام یه طوری بشم که به جز تو چیزی به نظرم نیاد دیگه.
دلم میخواد به بی نیازی به غیر برسم و همه چیز برام در تو خلاصه بشه.
بالا پایین چپ راست، به هر چی نگاه کنم، به هر چی فکر کنم فقط تو بیای به نظرم، اسم تو بیاد تو فکر و روی زبونم.
همیشه به اینکه شما از روح خودت درون انسان دمیدی، فکر میکنم.
یعنی هر انسانی، چیز ارزشمندی درون خودش داره همیشه و اونم روحِ شماست.
یعنی حضورِ روح شما درون من و همه باعث ارزشمندیمون هست پیش فرض.
یعنی انقدر انسان مهمه و ارزشمند که خدا تکه ای از خودش رو درون انسان قرار داده.
پاکیزه نوشته وقتی بدونم همه از تو هستیم، نگاه بالا به پایین معنی نداره.
پس این میتونه یه کد و راهنما باشه.
وقتی با حس خود برتر بینی یا تمسخر یا قضاوت با دیگری مواجه میشم، یعنی یادم رفته درون اون ادم هم روح خدا دمیده شده.
اینطوری میشه به همه ی انسان ها احترام گذاشت.
این احترام فرکانسی میفرسته که اون آدم هم به من احترام بذاره.
یعنی رفتار خوب اون ادم به واسطه احترام، برانگیخته میشه برای من.
احترام، یه کلیده.
اگه یادم بمونه.
اگه درکش کنم.
اگه تمرینش کنم.
راه دور نرو سمانه.
این احترام به انسان رو، از افراد درجه یک خودت شروع کن.
از همسرت.
از پسرت.
از مادر، خواهرها و برادر و بچه هاشون، از خانواده همسر، از همسایه ها، از کاسب ها، از دوستات و آشنایانت…
همین احترامه که معجزه میکنه.
چطوری احترام بذارم خدایا؟
یعنی چطوری حرف بزنم؟
چطوری حرف نزنم.
کی سکوت کنم؟
چه رفتارهایی انجام بدم؟
خدایا خودت راه نشونم دادی، خودت پاسخ ها رو هم بهم بگو لطفا.
مرسی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم..
تا دقیقه 23و24 فایل گوش دادم، اونجا که شما استاد قشنگ ومهربونم گفتید خیلی ها میگن که استاد عباسمنش انقدر کلام قدرتمندی داره با هرکسی دو دقیقه صحبت کنه می تونه تحول در اون فرد ایجاد کنه و……
اگر هرکسی این حرف رو بزنه پس هنوز به این درک نرسیده که هیچکس هیچکس هیچکس در این جهان قدرت تغییر کسی رو نداره….
چون توی ذهن وباور هر آدمی انقدر باور وعقیده و حدس وگمان و هزاران راه وروش رفته ونرفته هست که یا رفته وانجام داده و گفته و هنوز نتیجه نگرفته و یا میخواد بره که انجام بده وبگه و در موردش به تجربه و البته یقین برسه…
نیاز نیست راه دوری بریم، هر کدوم از ماها از وقتی یه کوچولو از درون به این اگاهی دست پیدا کردیم که شیوه ای که داریم باهاش زندگی می کنیم درست نیست وباید حتما راه بهتر وراحتر ودرست تری براش وجود داشته باشه، خدااااااییی چقدر از جهان نشونه دریافت کردیم؟
چقدر رفتیم کتابهای مختلف خوندیم که میگفتن این دیگه ته کتابه!!!!!
چقدر از مشاور وروانشناس و آدمهای موفق واهل فن و … مشاوره وراهنمایی گرفتیم یا حداقل کنجکاو شدیم ببینم مثلا فلانی که موفقه تو فلان جنبه چطوری موفق شده واتفاقا هدایت الله که خیلی وقت ها هم نمی دونستیم هدایته وفکر میکردیم خودمون خواستیم پس تو موقعییتش قرار گرفتیم ما رو برد ونشونمون داد و خیلی جاها خواست یادمون بده و ما یا نتونستیم یا نخواستیم یا ترسیدیم یا جرات وجسارتش رو نداشتیم و…..
چقدر هر کدوم از ماها از طریق مذهب و مثلا قرآن واحادیث خوندن و هیئت وروزه رفتن و قرآن سر گرفتن و دخیل بستن و توسل کردن خواستیم زندگیمون رو تغییر بدیم و….
چقدر از ماها دست به دامان مادرهامون شدیم توشرایط سخت و گفتیم دعای مادر سریع اجابه است مادر برامون دعا کن مشکلمون حل بشه و…
چقدر از ماها رفتیم مثلا نذری کردیم، کمکی کردیم به نیازمندی و دعایی خوندیم وسرخاک فلان مرحوم رفتیم که مثلا گره از مشکلاتمون باز بشه و حاجت روا بشیم …..
چقدر از ماها به درگاه خدا گریه وزاری کردیم و التماس و قهر و تهدید و فلان …که زندگیمون رو تغییر بده و….
امااااااااااااااااا در نهایت هیچی به هیچی، یا توی صورت خوشش برای بعضی از ماها از پله ی اول رسیدیم پله ی پنجم یا مثلا هفتم و….زندگیمون ….استپ کردیم
من خودم این مسیر تغییر دیگران رو از نوجوانی شروع کرده بودم، خیلی کوچیک بودم که تو درکوراسیون خونه ویا آشپزی و یا نگهداری مرغ وخروس و گاو …یا کار تو باغ وشالیزار به پدر ومادرم مشاوره میدادم و وقتی نتیجه مطلوب بود کلی کیف میکردم و اگر گوش نمیدادن خودم دست به کار میشدم ولی خوب چون توانایی جسمی زیادی نداشتم خیلی وقت ها هم گند زده میشد تو ایده هام و مثلا کار خیر وخوبی که میخواستم انجام بدم…
فقط خدا میدونه چقدر دیگران رو نصیحت میکردم اون زمانهایی که خیلی اهل مسجد رفتن و نماز و قرآن و حدیث خوندن بودم …تا جایی که همه میگفتن تو دیگه باید خانم جلسه ای بشی یه روزی یا بری زن یه مرد طلبه و روحانی بشی….
چقدر خواستم بعد مرگ همسر اولم و دیدی که نسبت به مرگ وجهان بعدی پیدا کرده بودم حالا از طریق خوابهام و خوندن کتابها و احادیث و….
بیام دیگران رو اگاه کنم که بابا مرگ اون چیزی که شما فکر می کنید نیست که …..
چقدر توی هر دوتا ازدواجم سعی میکردم روابط بین همسرم و خانوادش رو ترمیم یا اصلاح کنم روشی که اونا یک عمر اونجوری باهاش خو گرفته بودند اگر چه صدر در صد غلط ولی باهاش حال میکردنند و اصلا دلشون نمیخواست که یه دزصد قبول کنند خودشون مشکل دارند و…..ومنم خسته نمیشدم از نصیحت که……
چقدر تو محل کارم تو جاهای مختلف میخواستم که قوانین درست انجام بشه. وهمکارام نظافت محل کار و ساعت ورود وخروجشون و نحوه برخوردشون با ارباب رجوع مناسب باشه و مثلا محیط رو امن و آروم وبا مقرارت اداره کنم و….
وچقدر از این چقدرهااااا دارم که بگم ، که فقط میخواستم همه چیز وهمه کس طبق اصول من که اکثرا هم درست ومنطقی بود و حداقل خودم 50 درصد بهشون عمل میکردم، عمل کنند ولی خب یا ترد میشدم، یا بهم میگفتن خودشیرین، یا میگفتن فوضول، یا میگفتن تو بلدی برا خودت انجام بده، و…..خیلی رفتارها وگفتارهای دیگه که دقیقا میزد شخصیت وروح و روان منو تخریب میکرد….
چقدر وقت وانرژیم هرز میرفت و عمرم نازنیم هدر میشد….
حتی بعد ورودم به این سایت پراز عشق وآگهی والهی هم هنوز کمی اینکارو انجام میدادم…یعنی میخواستم عزیزانم هم بیان تواین مسیر و…..
ولی با کارکرد 12 قدم جهان من به کل تغییر کرد..
من انگار مردم ودوباره زنده شدم..
به هر کلام شما استاد عزیزم من میرفتم تا دم مرگ وبرمیگشتم …
انقدر این مرور زندگیم تکرار وتکرار وتکرار شد با هر بار گوش کردن هر جلسه از 12 قدم که من مثل کسی که یک عمر بین آسمون وزمین آویزون بوده یه دفعه، اومدم نشستم روی خرابه های کل زندگیم وآروم گرفتم….
درسته خرابه بود ولی حداقل بین زمین واسمون آویزون نبودم دیگه….
وقتی فهمیدم تمام عمرم….
مَنْ اَهْمَلَ الْعَمَلَ بِطاعَهِ اللّهِ ظَلَمَ نَفْسَهُ….
اومدم دوربین رو برگردوندم سمت خودم، اون نور و توجه و رحمانیت و شوق کمک و هدایت که انداخته بودم روی زندگی دیگران رو انداختم روی خرابه های زندگی وشخصیت خودم…..
آجر به آجر ، خشت به خشت شروع کردم به درست کردن خودم ….
من با کارکرد 12 قدم تونستم بفهمم اصلا کی هستم چی هستم برای چی خلق شدم هدفم چی هست هدف خداوند چی هست، کدوم مسیر درست هست وچه جوری میشه توی اون مسیر حرکت کرد….
به الله قسم الان 2 ساله شکر خدا انقدر درگیر رسیدن به اهداف خودم درگیر درست کردن شخصیت خودم درگیر درست کردن وساختن زندگی خودم هستم که نمیدونم ونمیخوام بدونم کی داره چیکار میکنه…
من با گوشت وپوست واستخونم باور کردم که هر کسی هر جایی هست جای درستش هست…
باور ویقین دارم که هرکسی مثل من باید مسیر تجربه های خودش رو بره خودش با تمام وجودش اون مسیر رو حس کنه درک کنه خودش تغییر رو از درونش شروع کنه و هیچکس نمی تونه با خوندن چندتا کتاب و مشاوره رفتن و دوره گذرندن و صرفا گوش دادن و دیدن حتی فایلهای استاد به خودی خود تغییر کنه نه امکان نداره….
من اومدم تو این مسیر دیدم، گوش کردم، تقلید کردم، تمرین کردم، سعی کردم، عمل کردم، آزمون وخطاء دادم، رفتم پله ی دهم باز خوردم زمین ، باز مثل بازی مارو پله تا خونه رفتم باز برگشتم نقطه اول …
وبه اندازه ای که از اهرم رنج ولذت…
از اهرم تسلیم وپذیرش استفاده کردم همونقدر تو جنبه های مختلف زندگیم تغییرات نمایان شد…
بعد چطوری توقع دارم بیام با ارشاد وراهنمایی و مثلا نصیحت ومشاوره دادن مثلا پسرم و خانوادم و….. رو بیارم تو مسیری که مثلا فک میکنم دیگه اخرت مسیره…..
بابا جان به قول آقا رضا تو فیلم ( مارمولک) راهای رسیدن به خدا زیاده به تعداد آدمهای دنیا راه برای رسیدن به خدا( به خودا) وجود داره….
هرکسی باید مسیر تجربه های خودش رو بره….
من سعی کردم وسعی میکنم انطور که باور دارم درست هست فکر کنم حرف بزنم ورفتار کنم که درکل آدم درستی باشم تا حداقل الگو بشم برای پسرم ودیگران….
حالا چندتا کتاب هم نوشتم باورهای کلی که نسبت به خداوند و راه وروش زندگی معنوی و موفقییت هست….
هرکسی در مدارش بود خوندش و براش مثمر ثمر بود خیلی هم خوب….حداقل من سعی خودم رو کردم این اگاهی وراه وروش رو غیر مستقیم انتقال بدم….
یا اگر کسی اومد گفت: چطوری تونستی ….ومنو آدم موفق و درستی دید خب منم در حد توانم یه کم از قوانین بهش میگم که در اکثر مواقع پیشنهاد من به این افراد اینه، مراقبه کنید هر روز وساعاتی ودقایقی رو در خلوت با خودتون وخدای خودتون گفتگو کنید، قرآن رو با معنی بخونید زیاد، دفتر شکرگزازی داشته باشید و سعی کنید صداقت ودرستکاری سرمایه ی اصلی زندگیتون باشه و…
البته که هرکسی به هر اندازه که عملکرد داشته باشه نتیجه می بینه ومهمتر از همه که این اصل ومفهوم قرص نیست بخوری تموم بشه اوکی بشی، دارو نیست….
یه سبک زندگیه، اصلا مثل هوا برای نفس کشیدن مثل غذا برای خوردن می مونه، مثل خواب برای استراحت بدن می مونه، مثل طلوع هر روز خورشید وتابیدن هرشب ماه وستاره ها میمونه…همیشگی
تکرار و تکرار وتکرار…..
همین من اگه یه مدت کوتاه روی خودم کار نکنم شاید کسی در ظاهر متوجه نشه، ولی خودم میفهمم که دقیقا مثل بازی مارو پله چطوری از دم در خونه و مقصد امن، سقوط میکنم پله ای پایینتر و پایینتر وگاهی سقوط میکنم به پله ی اول وباز از اول شروع میکنم….
منه مینا یک عمر دوربین شدم زوم کردم رو هرچی غیر خودم، بسه دیگه نمیدونم تاکی زنده ام باید فقط دوربینم روی خودم باشه اگر میخوام خیر دنیا وآخرت نصیبم باشه همیشه و عزیزانم رو هم میسپارم به دستان گرم خداوند وهمیشه از خداوند خواستم که از بهترین راه وروشها کمک وهدایتشون کنه وسلام…..
استاد قشنگم مریم دوست داشتنی ام بی نهایت دوستتون دارم در پناه امن خداوند باشید هر لحظه وهمیشه ان شالله
اگر کسی
سلام سیده مینا عزیز
سپاسگزارم که زیبا مینویسید .
اومدم دوربین رو برگردوندم سمت خودم، اون نور و توجه و رحمانیت و شوق کمک و هدایت که انداخته بودم روی زندگی دیگران رو انداختم روی خرابه های زندگی وشخصیت خودم…..
این پاراگراف واقعا خیلی برام قشنگ بود .یکی از تاکیدهای استاد تو همه دوره ها تمرکز روی خودمونه.میدونید چقدر اون تمرکزمون هدر رفته و چقدر انرژی که میتونست ما رو قشنگ کنه مفت دادیم به دیگران.چقدر جاها حتی بعد از مفت کوفت هم بوده و اون باز دوباره انرژی ما رو دو برابر گرفته.
خدا رو شکر در جمع بهترین آدمهای دنیا و بهترین استاد دنیا هستم و یاد میگیرم.
سپاسگزار وجودتان و حضورتان هستم
درود بر شما خانم سید پور
چقدر کامنتت عالی بود و حس خوبی گرفتم و در مورد کتابی که نوشتین تحسینتون میکنم و انشالله پرقدرت کتابهای بعدی رو بنویسین و اونجایی که گفتین
تکرار و تکرار وتکرار…..
همین من اگه یه مدت کوتاه روی خودم کار نکنم شاید کسی در ظاهر متوجه نشه، ولی خودم میفهمم که دقیقا مثل بازی مارو پله چطوری از دم در خونه و مقصد امن، سقوط میکنم پله ای پایینتر و پایینتر وگاهی سقوط میکنم به پله ی اول وباز از اول شروع میکنم….
اینکه من همیشه وقت و انرژی رو بزارم روی خودم و هواسم به ورودیهای ذهنم باشه
در پناه خداوند یکتا باشین
سلام دوست عزیزم
مینا جان
ممنونم برای این کامنت زیبا و تاثیر گزار
من واقعا لذت بردم از این مثال دوربین که زدین ، و دیدم که منم تمام عمرم دوربین گذاشتم رو به بقیه توجه،حمایت،دلسوزی،ساعت ها از زمان انرژیم بزارم برای نصیحت برای آرام کردن و خوب کردن حال بقیه و نتیجه واقعا هیچ ،بیراهه،گمراهی ….
ولی میخوام با یاری خداوند این دوربین رو بچرخانم سمت خودم دوربین توجه بی قید شرط،حمایت از خودم ،عشق بی قید شرط و خودم خودمو تایید کنم آخه چه کسی چه چیزی مهمتر از من تو زندگی من و میخوام ..
من از شما دوست عزیزم بخاطر این متن زیبا سپاسگزارم و برات خیر و نعمت سعادت آرزو میکنم .
به نام خدا
سلام استاد عزیزم
این فایل و این اگاهی هر چقدر تو سایت باشه بازم کمه باید از زاویه های مختلف بررسی بشه تا جزو باورهامون بشه
من یه مدته هر روز دارم فایل همه ی ما به یک اندازه به نعمتها دسترسی داریم رو گوش میدم شما اونجا میگین برای اینکه از زندگیمون لذت ببریم باید ناتوانی خودمون در تغییر زندگی دیگران رو بپذیریم و قبول کنیم اخ که چقدر این حرف درسته وگرنه همیشه یه پای خوشیهات لنگ میزنه
من باور دارم که هیچچچچچ مسولیتی در قبال کسی ندارم هیچ وظیفه ای در قبال کسی ندارم و هیچچچ قدرتی در تغییر زندگی کسی ندارم
و فقط مسول زندگی خودمم فقط مسول رفاه و اسایش و ثروتمندی و حال خوب خودمم چون همه ی ما به یک اندازه به نعمتها دسترسی داریم همه به یک روش فرکانس میفرستیم و جهان به یک شکل داره به فرکانسمون جواب میده و هیچچچ فرقی بین کسی نمیزاره پس هر کس خودش مسول زندگی خودشه و همینطورم کسی در زندگی من مسولیت و وظیفه ای نداره همونطور که من ندارم
استاد من دقت کردم کسایی که خودشونو مسول زندگی دیگران میدونن و دلسوزی میکنن ازونطرفم خیلی توقع دارن از بقیه در کل توقع داشتن چه خودشون از بقیه چه بقیه ازشون براشون عادی و پذیرفته است
یعنی از دو طرف اسیب میبینن
من از وقتی یادمه داشتم زور میزدم که زندگی خانوادمو درست کنم یعنی وقتی پدر مادرم جدا شدن من تازه عروسی کرده بودم مدام غصه میخوردم و ته حماقت بودم یه بار غصه ی پدرم یه بار غصه ی مادرم اصلا از احساس ارزشمندی بویی نبرده بودم و به طبع زندگیم اوایلش پر اززززز چالش و احساس بد بود بعد اشنایی با شمام همش میخواستم تغییرشون بدم و فایلهای شمارو براشون میفرستادم دریغ ازینکه حتی بازش کنن و کنجکاو بشن
اتفاقا چند وقت قبل که ناراحت بودم و تو فکر یکی از اعضای خانوادم بودم که تغییر کنه ایه ای از قران منو شگفت زده کرد من هر وقت ایه ی تصادفی باز میکنم دقیق خدا بهم راهو نشون میده
ایه این بود که ابراهیم وقتی دید پدرش مشرکه و ایمان نمیاره ازش تبری کرد و رهاش کرد چون ابراهیم خداترس و بردبار بود
عاشق این ایه هستم چون داره به وضوح میگه من هیچ مسولیتی بابت کسی ندارم الان حتی حاضر نیستم اندازه ی یه بسته ی اینترنت ایرانسل واسه کسی حتی نزدیکترین فرد خانوادم مایه بزارم چون فهمیدم هر کسی هرجا هست جای درستشه و من مسول کسی نیستم
وقتی واسه کسی یکم دلسوزی میکنم چنان احساس بی ارزشی میکنم که سریع این حس بد بهم الارم میده من سریع میگم رویا همه ی ما به یک اندازه به نعمتها به خداوند دسترسی داریم ایا ایمان نداری؟ باور نداری؟ هر کس مسول زندگی خودشه و به توربطی نداره دیگران میخوان چطور زندگی کنن
جالبه هر وقت خودمو مسول بقیه میدونم احساس بد میشه نسبت به اون ادم و رابطم خراب میشه باهاش مثلا میخوام از یه راه غیر مستقیم ارشادش کنم مثلا چند وقت پیش خواهرم اومده بود و همش به فکر اینه بدون طی کردن تکامل یه کاری راه بندازه و میخواد یه پول قلمه پیدا کنه و من همش داشتم داستان دوستمو که چطور از کاراموزی و مفتی کار کردن الان یه سالندار حرفه ای شده رو تعریف میکردم از مسیری که رفته میگفتم بهش ولی خب تاثیری هم نداشت و من فقط اعصاب خودمو خرد کردم اما وقتایی که این حس مسولیت رو ندارم رابطم به خانوادم عالیه با خواهرم میگیم میخندیم و کسی هم از من توقعی نداره
هر چی میگذره هی بیشتر میفهمم همه چیز احساس ارزشمندیه همه چیز دوستداشتن بی قید و شرط خودمه
سلاممم استاد عزیزمم
من امروز میخوام از نتایجم بنویسم که نتیجه چند ماه (2الی3)ماه از عمل کردن به صحبت های شماست و هم مداری با شما…..
هرچند تو دوره قانون افرینش که الان جلسه 2بخش دوم هستم و کشف قوانین زندگی نوشتمم داستانمو….
وقتی که تصمیم گرفتم از کار کارمندیم بیام بیرون فقط روی صحبت های شما تمرکز داشتم اینکه حس خوب تو هر حالتی احساس خوب نگهدار ،و فایل رایگان هدایت الهی اینکه چطووور به هدایت های الهی دسترسی پیدا کنیم،وااای فقط باید رو فرکانس خداوند بمونیم، و این فرکانس همون فرکانس شکرگذاریه احساس خوب توجه به نکات مثبت و داشته ها اینکه نتایج هیچ تصادفی نیست، تا بیییییی نهایت بهتر شدن میتونه ادامه داشته باشه ، هر روز خودمو مقید کردم که شکر گذاری کنم و تمرین لیست دستاوردها و انجام بدم خودباوریم اضافه شد و اینکه دیدم واقعا با ادامه تمرین ها با یک فاصله زمانی ای نتایج بمب بمب وارد میشه …..
و قدم ها یکی یکی بهت گفته میشه مثل ایده پولسازی که بیام تو شهر قبلی که سکونت داشتم به مشتری های اونجا توی سفرم نوبت بدم و حتییی از تفریحمم پول دربیارم
و طی این دو روز من 8میلیون فقط کار کردم و 5میلیون سود فروش محصول داشتم …یعنی حدود 13 میلیون برای 3روززز
چیزی که من تابحال تجربش نکرده بودم
و دارم این باورو میسازم که هنوز باید این نتایج بیشتر و بهتر بشه یعنی اگر تا این رقم رفته خیلی بالاتر هم میتونه بشه همه اینا لطف خدا بود و نتیجه عمل به اموزه های شماست
منی که هنوز یک ماه نمیشه از کارم استعفا دادم یک روز بعد ایده اموزش به یک شخص وارد ذهنم شد و بعد عملیش کردم و بعد فروش محصولاتم بیشتر شد و ایده اجرایی مدل همه اینا از سمت خدا و با کار کردن روی ذهن خودم بوده….
دیگه عجله ای ندارم برای خدا دلار و ریال و ارز معنایی ندارهههه
اون داره کیهان و کل کهکشان هارو مدیریت میکنه واسش کاری نداره مدیریت زندگیه من من زندگیمو میسپارم دست خدا و میدونم هرچیزی رو در زمان مناسب و مکان مناسب بهم میده سپاسگزارش باشم و ازش میخوام که هر لحظه کمکم کنه باور فراوانی رو در ذهنم تقویت کنم،که همه چیز باورهههه الهیی شکررر️️️خدایا شکرت برای سلامتیم
خدایا شکرت برای ورودی ها حساب بانکیم که داره روز به روز بیشتر میشه
خدایا شکرت بابت گوشت های تازه ای که میخوایم بخریم
خدایا شکرت برای معجزه شگفت انگیز زندگیم ،دخترم
خدایا شکرت برای وجود همسرم
خدایا شکرت برای قوانینی که وضع کردی اینقدر هوشمند و عادلانه است
خدایا شکرت برای اینکه زیبایی خلق کردی سزسبزی،اسمان زیبا،دریا قشنگ
شکرت برای نعمت طلا که من بسیار دوست دارم به زیبایی ام اضافه میکنه
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام مریم عزیزم
امیدوارم حالت عالی باشه
…
ممنونم از کامنت قشنگت …
وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم
رسیدم به اینجا که
هر روز خودمو مقید کردم که شکر گذاری کنم و تمرین لیست دستاوردها و انجام بدم خودباوریم اضافه شد و اینکه دیدم واقعا با ادامه تمرین ها با یک فاصله زمانی ای نتایج بمب بمب وارد میشه …..
به خودم گفتم …
ملیکا …
تو هم باید این کارو بکنی …
باید شکر گزاری رو بازم بیشتر و بهتر انجام بدی
…
یه ایده ی فوق العاده که خدا بهم داد این بود که به در هر چیزی …
هر کمدی که وسایلت رو میزاری …
در اتاقت …
کمد لباست ..
و حتی روی میز…
یه برگه بچسبون و هر دفعه بگو که توی اون کمد …یا روی اون میز چه نعمت هایی داری …و اونا رو بشمار
..
یه روز اونم در حد چند دقیقا بیشتر این کارو انجام ندادم ولی آنچنان حس شکر گزاری در من ایجاد میشه که نگو …
هنوز شاید 10 از نعمتا رو توی هر برگه بیشتر ننوشتم ولی بعد که با اون حس خوب به خودن نگاه کردم …گفتم ببین ملیکا …اینا یادته یه روزی آرزوت بود …
از تک تک لباس سرهمی و راحتی که توی کمدم…تا همین موبایل و هنسفیری که دستمه …تا تک تک کلکسیون زیور آلاتی که دارم …
تا همین فلاکس کوچیک چایی …
این میز …این کمد این تخت …
این فضا …
حتی این قلب رنگی خوشگلی که خودم با آل ای دی درست کردم …
آخ عاشقتم خدا …
این کامنتت باعث شد یادم بیاد که هر روز به اون لیستا چند تا چیز دیگه رو هم اضافه کنم …
…
و در ادامه ی کامنتت که گفتی
و دارم این باورو میسازم که هنوز باید این نتایج بیشتر و بهتر بشه یعنی اگر تا این رقم رفته خیلی بالاتر هم میتونه بشه همه اینا لطف خدا بود و نتیجه عمل به اموزه های شماست
به خودم گفتم …
آفرین…
آفرین
ببین…
این باور پیشرفته …
این باور حرکته …
چه باور خوبی رو گفتی …
عاشقتم …
مرسی برای کامنت زیبایت …
با تمام وجود دوستت دارم …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم
در پناه الله یکتا باشی
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم ومریم عزیزم با این پیشنهاد فوق العاده
واقعاچه قدر عاشق همزمانی های خداوندم که بهم میگه بسه تقلا نکن بسه این حمایتگری بی جا بسه این همه نشت انرژی برای متقاعد کردن دیگران دقیقا من وقتی میبینم انقدر حالم با عمل به قوانین بهتر شده دلم میخواد خانواده مو هم آگاه کنم وبهشون بگم تااونا هم حالشون خوب بشه و دقیقا ساعتها وقت وانرژی صرف کردم که ناجی باشم که خدابهم گفت عزیزدل من خودت داری غرق میشی خودتو نجات بده وقتی خودتم بااونا درحال غرق شدنی چطور میتونی نجاتشون بدی حتی اگه بخوای هم نجاتشون بدی اوناباید دستشونو بهت بدن واینکه هربار که خواستم به کسی بگم که چجوری میتونه حالشو خوب کنه مسخره ام کردن و تحقیرم کردن ونه تنها تاثیری نداشته بلکه احساسم رو هم بد کرده ،پس سعی میکنم تاجایی که بتونم خداجونم زیپ دهنمو بکشمو نخوام برای هیچکس توضیحی بدم یاکسیو متقاعد کنم فقط انرژیم بزارم روی خودم رو حال خوب خودم و تغییر وکمک به خودم خدایا شکرت.
خدای خوبم ازت ممنونم و سپاسگزارم که هدایتم کردی.
استاد عزیزم و مریم نازنینم و تمام بچه های سایت عاشقتونم.
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام استاد عزیزم و مریم خوبم
و دوستان عزیز
دقیقا فایل برای خود من ضبط شده بود من سالها بود که مشاور اعظم تو همه زمینه بودم ولی برای خودم کاری نمیتونستم بکنم
دقیقا دلیلش این بود که 4تا کتاب خونده بودم و فکر میکردم دیگه همه چی بلدم چقدر هم خوشحال بودم که اطرافیان نمیدونم چرا به من که میرسند سریع باهام راحت هستند و درد و دلشون را پیش من میکنند و منو راز دار خودشون میدونند
اما نمیدونستم این خوب نیست تو چرخه و فرکانس منفی هستم
و الا ماشاالله هم که خودم مشکل ریخته بود رو سرم آخ آخ که چقدر تلاش میکردم همسرم را تغییر بدم همیشه فکر میکردم چون من یکم مطالعه داشتم همه چی دان هستم و همسرم باید تغییر کنه تا زندگی ما درست بشه هر روز دعوا داشتیم
چون من میگفتم تو باید اونطور که من میگم باید باشی
تو باید درست بشی تا زندگی ما درست بشه
و امان از روزی که انگشت اشاره به سمت همه بود
ولی 4 انگشتی که به سمت خودم بود را نمیخواستم ببینم
تا اینکه با این قانون ها با استادها دیگه آشنا شدم دست برداشتم از تغییر دیگران ولی نه صدرصد
اما از وقتی که با استاد عزیزم آشنا شدم دیگه به اندازه ای که دست کشیدم از تغییر دیگران مخصوصا همسرم زندگی هر روز بهتر و بهتر شد
و تلاش کردم خودم تغییر کنم
متاسفانه ما تو کشوری زندگی میکنیم همه ی مردم متخصص هستند در هر زمینه که فکرش را بکنی کمتر کسی دیدم که ازش سوال بپرسی بگه نظری ندارم
چون در این زمینه اطلاعات کافی ندارم
سخته تغییر کردن و چه آسان هست تغییر دادن دیگران
باید آسان شوم بر تغییر دادن خودم
دقیقا آخر فایل که استاد جان گفتین همین الان به این فکر نکنید این فایل را به مادرتون یا کسی که زندگی خودش را برای تغییر دیگران میزارن بدم گوش کنه من به همین فکر میکردم که به یکی از دوستام که خیلی تلاش میکنه همه را تغییر بده نشون بدم در همین حوالی بودم که اینو از زبان شما شنیدم استاد جان
خندم گرفت گفتم ببین چقدر زود میتونیم فراموش کنیم باز هم دارم فکر میکنم که یکی دیگه را تغییر بدم
اول خودم باید کامل تغییر کنم تا نتایجم صحبت کنه
و همینطور همیشه تلاش کردم مادرم را تغییر بدم انقدر دلسوزی بیش از حد نکنه برای داداشم اما این فایل یادم داد حتی نباید به مادرم هم بگم چون اون این زندگی را انتخاب کرده هر چند که دلسوزیش باعث بدبختی داداشم میشه اما باز هم به من مربوط نیست چون سالهاست مادرم بهتر که نشده بدتر هم شده
ممنون استاد که باز و باز چشمم و گوشم را باز کردی امیدوارم عمل کننده باشم
ممنون استاد بخاطر این فایلها که این روزها میزارید و چقدر به من در درک قانون کمک میکنه
خدایا شکرت بابت قوانین قشنگ خداوند