آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 43
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
باز هم خدارو شاکرم که من رو هدایت کرد به فایل بهشتی دیگه
سلام به شما استاد عزیز با این آگاهی های نابی که به مادادید ، سلام به خانم شایسته عزیز که به هدایت عالیتون گوش کردید و به استاد پیشنهاد دادید و سلام به تمام دوستانی که این کامنت رو میخونن
تمام حرف این فایل و آگاهی های این فایل این بود که آقا جان ما هیچ توانایی و قدرتی نداریم که زندگی دیگران رو تغییر بدیم
ما فقط توانایی تغییر زندگی خودمون رو داریم
همه خدایی دارند و خداوند هم هرکس رو با توجه به فرکانس هایی که فرستاده هدایت میکنه و خواهد کرد
همونطور که در قرآن فرموده
وقتی این فایل آپلود شد خواهرم دیدتش و من حسی بهم نگفته بود که فعلا آماده شنیدش هستم یا نه ؟ ، خلاصه نمیدونم فککنم به خواهرم گفتم که کامنتی گذاشتی براش؟ اگه اره برام بخونش و اون شروع کرد به خوندن و گفتن تجاربش
من در همین حین که میشنیدم یه بیس کلی از موضوع فایل دستگیرم شد
و من امروز که شروع کردن به دیدن این فایل تا وسطای فایل با خودم میگفتم که من میخوام که از تجربههام تو سایت بگم ولی چیزی یادم نمیاد!،
و از خدا درخواست میکردم که هدایتم کنه و مثل همیشه خداوند باز هم معجزه کرد
تجربه اولی که میخوام بگم برای موقعی هستش که من و خواهرم تازه شروع کرده بود که با سایت ( با فایل های رایگان/ هدیه) روی خودمون کار کنیم( بهار امسال)
و ما یک چیزی یاد گرفتیم اون هم اینکه آقاجان زیپ دهنتو ببند، تو روی هیچ کس روی هیچکس تاثیری نداره
و جالب اینجا بود به قول استاد با خودمون میگفتیم که خب حالا که من اینو یاد گرفتم برم به فُلانی بگم آقاجان تو هیچکارهای تو هیچ تاثیری رو زندگی هیچکس نداری
و اولین کسی هم که نظرمو جلب کرد مادرمان بود
اون اولا یادمه به آبجیاش میگفت: آبجی تو دیابت داری بیا رژیم عباسمنش رو بگیر و اینا
خلاصه اینقدر بهش میگفت ،هر بار که میدیدش، که آخر سر آبجیش آب پاکی رو ریخت گفت نه این تو آمریکا زندگی میکنه!
و در همین حین ما هم هی هزار بار میگفتیم بابا ول کن تو هیچ تاثیری نداره
بابا نکن ،فِلان میشه
یا به دادشش میگفت
بعد دوباره ما خودمونو به هر دری میزدیم که نکن که باز هم دایی و زنداییم آب پاکی رو ریختن تو دستش و گفتن نه این کلاه برداهرا، دزده
چه بدونم از این چیزا
و من هعی بدتر شوک میشدم، ناراحت میشدم
بعد دوباره میگفتم مامان تمومش کن ، دوستداری بازم ازین جور چیزا بشنوی
بعد در آخر جوابش این بود که نه خواهر برادرامن چجوری بهشون نگم؟
دلم میخواد اونام پیشرفت کنن
و این در صورتی بود که من و خواهرم هی خودخوری میکردیم، عصبانی میشدیم اما همون آش و همون کاسه
و همچنان ادامه داره
یادمه از یه دورهای تا همین الان وقتی سر سفره میشستیم سر نهار یا شام ( معمولا بیشتر اوقات باهم صحبت میکنیم) داداشم شروع میکرد هرازگاهی که اره فِلان و بهمان
و به نکات منفی کارش/حرفهاش -اتفاقات توجه میکرد و از همون جنس وارد زندگیش میشد و میشه !
بعد هی من داداشم و نصیحت میکردم، میگفتم برادر من توجه نکن به اینجور چیزا بدتر وارد زندگیت میشه بعد برای همون شب آروم میشد و فردا، روز از نو روزی از نو
و جالب اینجاست که از یک جای به بعد هرچقدر هم من خودم رو به آب و آتیش میزدم دیگه گوش شنوایی هم نبود
(خداروشکر آبجیم این قضیه رو خیلی بهتر از من کنترل کرد و میکنه که بعد از قضیه مامان به کسی کاری نداره )
و فقط فقط انرژی من گرفته بود و درگیر میشدم
یادمه یبار انقدر درگیر مشکل داداشم شده بودم که زندگیم رو از من گرفته بود و حتی فککنم بخاطرش گریه هم کردم و موقع امتحانات نهایی من بود( اگه اشتباه نکنم) و تپش قلب میگرفتم براش
و دقیقا همون شب هدایتم رو تو سایت زدم و یادم نیست که چه فایلی بود فقط یادمه چیزی که دستگیرم شد و آرومم کرد این بود که همه “ خدا” دارن و هرکسی مسئول زندگی خودشه و تو هیچ کارهای
تو فقط و فقط مسئول زندگی خودت هستی
و امروز هم خداوند لطف کرد و هدایتم کرد که کاملا آویزه گوشم کنم که تو صرف کردن انرژیم خسیس باشم
و بفهمم تنها راه کمک کردن به جهان و دیگران فقط و فقط پیشرفت خودم خواهد بود، موفقیت خودم خواهد بود
باز هم سپاس گزار خداوند مهربانم
واقعا نمیدونم چجوری شکرگزار باشم
چجوری شکرگزاری کنم که دلم آروم بشه و بگه بسته شکوفه خیلی عمیق شکرگزاری کردی
اما چه کنم که جهان و نعمت های خداوند فراوان و بیکران عه و دلم لحظهای آروم نمیشه که دیگه شکرگزاری نکنم
الانم قلبم اصلا یجوریه
کلا وقتی شکرگزاری میکنم و ازش تشکر میکنم تو قلبم احساس پر بودن رو نمیکنم
همچنان حس میکنم باید ادامه بدم
باید شکرگزاری باشم
خدایا خداوندا کمک کن که هر لحظه حست کنم
ببینمت
لمست کنم
صدات رو بشنوم
و هرلحظه شکرگزارن باشم
خدایا شکرت
عاشقتممممم
و سپاس گزارم از شما استاد عزیز
چرا من دارم فایلها رو گوش میدم؟
دلیلی که دارم این فایلها رو گوش میدم چیه واقعا؟
آیا به قصد تغییر شرایط زندگیمه؟ آیا میخام زندگیمو از اینی که هستم تغییر بدم و از لحاظ مالی رشد کنمو ثروتمند بشم؟
درونممیگه نه؛
درونممیگه تو به قصد تغییر و بهبود شرایط مالی زندگیت گوش نمیدیتو به قصد حال کردن داری گوش میدی
تو به قصد کیف کردن از شنیدن این حرفها داری گوش میدی
تو قصدت عمل کردن نیست
تو نمیخای به این حرفهایی که میشنوی عمل کنی و یه جورایی حتی گاها داری اذیت هممیشی
تو قصد واقعیت عمل کردن به این حرفها نیست
تو فقط به دنبال یه مسکن هستی مثل یه ادممعتاد که یکی دوساعت حالتو خوب نگه داره
تو اصلا مال این حرفها نیستی
در درونت خودت با خودت رودربایستی داری
اومدی ولی چون مسکن شده برات نمیتونی ازش دل بکنی
عمل کردن به این حرفها یه مقداری خودخواهی و قدی میخام
یه مقدار پر رویی میخام
مخصوصا یه مقدار خودخواهی میخات که تو تو این سالها خیلی خیلی آدم دلسوزی شدی
دلسوزی از روی جهل و نادانی از روی احساسات
… اینکه داری به اطرافیانت که گمان میکنی مثل خودت نیستن و یا نمیتونن پیشرفت کنن در صورتی که میتونن ولی نمیخان و یا توانستن و بهتر از تو هم تونستن ولی تو نمیخای ببینی چون از حس دلسوز بودن داری لذت میبری تو دلسوزی کردن و محبت بیجا لذت میبری
داری از انتقال حس قربانی بودن و قربانی شدن لذت میبری
باید کمی بیرحم باشی
باید کمی خودخواه باشی
چرا از تغییر و رشد و جدا شدن از شرایط الانم ترس دارم؟
چون میترسم تنها بمونم تنهای بیکس
چون نمیدونم آینده تغییر چه خواهد شد؟ آیا واقعا موفق خواهم شد یا ممکنه شکست بخورم و از الانم هم بدتر بشم؟
علت ترس از تنهایی دو چیز هستش؛
یکی شرک و دیگری باورهای غلط
همیشه در دوران بچگی از تنها موندن و حمایت نکردن بزرگتر ها صحبت شده برام همیشه هشدار دادن اگه طبق گفتهشون عمل نکنم دیگر از من حمایت نخواهند کرد و منرا تنها خواهند گذاشت منرا ترسانده اند ترس از حمایت نکردنهاشون
شرک هم در ادامه این ترس تکلیفش مشخص میشه …
من ترس از تنها ماندن دارم ولی قرار نیست و نبوده که کسی برات منو حمایت و یا ساپورت خاصی بکنه قرار بوده و هست و خواهد بود که خود الله و خداوند منرا یاری. حمایت کنه
قراره خداوند خودش برای من دوست بشه حمایت و حمایتگر بشه
برام پول و ثروت بشه
خونه و ماشین رویاهام بشه
خود واقعی رویاهام بشه
قراره خداوند خودش مسیر رو برام روشن کنه
قدم به قدم با من همراه بشه و دستمو بزارم تو دست خدا و چشمامو ببندم
قراره خداوند خودش راهنما بشه
خودش قوت قلب بشه
اصلا هر کسی هر کاری و یا هر وعده ای رو میده قرار خداوند اون رو به من بده از این دستش نشد از دستان دیگرش استفاده میکنه نگران نباش
خداوند خودش قراره برای من امید بشه یه امید واقعی نه امید واهی
همونی که بهت قول داد اگه تو بورس باهاش سرمایه گذاری کنی فلان قدر سود میکنی؛ کو سودش؟ کو پولش؟ اصل پولت رو هم نتونست بهت برگردونه تازه بعد چند سال
قراره خداوند خودش برات همسر بشه تو دنبالش نیفتاد
قراره خداوند خودش برات مادر بشه تو دنبالش نباش
قراره خداوند خودش برادر و خواهر بزرگتر و کوچکتر بشه و همه کارهاتو انجام بده تو به دنبالشون نباش
قرار خداوند خودش برات عید نوروز بشه تو دنبالش نباش
قراره خداوند خودش بیدارت کنه برای کار و تلاش و لذت بردن
هر چیزی رو که از هرکسی انتظارشو داری قراره خداوند خودش همون باشه برات تو دنبال راضی کردنشون و یا جلبشون نباش
خداوند برات ماشین دلخواه میشه نگرانش نباش
خونه دلخواه میشه تو فقط قدم بردار
خداوند اونطرف خواسته های تو منتطر تو هستش تا تو قدم برداری و بری سمتش حتی بهت قول میدم تو طول مسیر هم حمایتت خواهد کرد اون تنهات نمیزاره فقط کافیه قدم برداری
تمرینات رو خوب انجام بده و رو تمرینات خوب تمرکز کن بهت قول میدم که نتیجه میگیری
بهت قول میدم که خداوند ازت حمایت میکنه تو فقط قدم بردار
خداوند و خواسته های تو اونطرف پل رودخانه منتظر تو وایستاده بهت قول داده که روی پل هم ازت حمایت میکنه تو فقط کافیه قدم برداری
محکم قدم بردار و نگران قضاوتهای مردم و برادرت و خانواده ات هم نباش
تو هر کاری بکنی هستن کسانی که تو را قضاوت کنن و مورد قضاوت قرارت بدن
نگران چرندیات و مزخرفات اونا نباش
اونا حرفهای دل خودشونو دارن میزنن
اونا از قانون آگاه نیستن که دارن صحبت میکنن
نگران نباش خداوند هیچکدام از این خصوصیات اخلاقی که مردم دارند رو نداره هیچکدوم از بدیهای مردم رو نداره
قضاوتت نمیکنه
دروغ نمیگه
فریبت نمیده
تنهات نمیزاره
اوقات تلخی نمیکنه
سرزنشت نمیکنه
او برای تو اعتماد به نفس میشه چطور که برای ابراهیم (ع) شد به او توکل کن
برای تو قدرت و قوت قلب میشه چطور که برای مادر موسی(ع) شد قوت قلب رو در نظر مثبت مردم دنبال نکن
برای تو عزت نفس میشه چطور که برای محمد (ص) شد عزت نفس رو در مردم نجوی
اون قول داده و وعده کرده همه چیز میشه برای تو
پس تو به حمایت و مهربانی و لطف و نعمت و … غیره یِ هیچ کس و هیچ چیز نیازی ندارم.فقط و
فقط به خداوند نیاز دارم چون او همه چیز است و همه چیز باهم است
انشا الله از عاملان به آگاهی ها باشم و خداوند را باور کنم من نیاز ندارم هیچ کس و هیچی غیر از خداوند رو باور کنم
خداوند رو باور کنم همه نعمتهای دنیا و آخرت را باهم و یکجا باور کردم و بدست آوردم انشاالله
در پناه الله یکتا شاد موفق و پیروز باشیم
به نام خدا
خدایا شکرت
.
این داستان واقعی است و بر اساس واقعیت است
یادمه پدرم یک دوستی داشتن که خانم ایشون
عاشق زیارت رفتن منظورم کربلا و مکه . مشهد وو
اینها بود
همیشه می گفتند دوست پدرم که از سرکار میومد خونه خانمش جلو تلویزیون فیلم هایی که زیارت نشون می دادند را می دید و گریه می کردند
این در حالی بود که دوست پدر من اصلا و ابدا
از گریه و زاری از زیارت رفتن وو خوشش نمی اومد.
و هر چی هم به خانم می گفتند اصلا گوش نمی کردند
نتیجه این طرز فکر چی شد ؟ خانم دوست پدرم
سرطان بدخیم گرفتند به صورت خیلی فاجعه واری
که اصلا نمی خواهم مرورش کنم و با زحر و درد از دنیا رفتن و دوست پدرم هم بعد از حدود سه ماه
ازدواج مجدد با یه خانم جوان . عالی . خوب و شیک پوش کردند این در حالی هست که دوست پدرم
حدود 70 سال سن دارد ….
.
بنام خدا
سلام استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالی عالی باشه راستش از وقتی دوره 12 قدم رو شروع کردم گفتم که دیگه فایل های رایگان رو گوش نمیدم که تمرکزم کلا دوتا نشه ولی خدایی الان واقعا به حرفتون رسیدم که می گفتید همش یک اصل هست مطالب فایل های رایگان و دوره ها فقط اونجا چون هزینه پرداخت می کنیم دقیق تر گوش میدیم
الان که دو بار این فایل رو گوش دادم داشتم به خودم و تجربیاتم در این رابطه فکر میکردم راستش یه دوره ای اینجوری بود برا منم که همه میومدن و مشکلاتشون رو میگفتن و منم شده بودم مشاور و ازاین حرفا ولی راستش اینقدر از اینکار بدم میومد که ترجیح میدادم با افرادی صحبت کنم که باهام تعارف دارن و اصلا راجع به مشکلاتشون باهام صحبت نمی کنند و همین طور هم شد و پیش رفت تا اینکه دیگه حتی افراد صمیمی هم باهام زیاد دردودل نکردن خیلی حس خوبی بود واقعا خداروشکر
استاد درمورد تغییر افراد اون اوایلی که باشما آشنا شده بودم خیلی اینجوری شده بودم اونم بخاطر این بود که من شما رو از طریق یه دوستی پیدا کردم وخداروشکر هدایت شدم ولی اون بنده خدا خودش کلی تو حاشیه بود و تا الان که الانه هیچ تغییری تو زندگیش رخ نداد
حالا قضیه این بود که این شخص هی میومد وراجع به مشکلاتش حرف میزد مشاوره میخواست من بعد یکی دو بار که دیدم عمل نمیکنه دیگه بیخیال شدم وجوابش رو ندادم کلا تو ذهنم اینجوریه که واسه هر کسی یکی دو بار بیشتر تلاش نمیکنم بعد بیخیال میشم
استاد عزیزم ممنونم بابت آگاهی های فوق العاده ای که دادین من اون فایلی بود که ما از تغییر دیگران ناتوانیم کلی گوش دادم و درسهام رو یاد گرفتم خداروشکر حتما لازم بود برام که یادآوری بشه
در پناه حق
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
.
بنام خداوند بخشنده ومهربانم🫀
.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته مهربانم.
.
.
.
آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟
جواب مسلماً خیر هست..
پس،
چرا به دنبال تغییر زندگی دیگران هستیم؟؟
چون عادت کرده ایم
چون دنبال گرفتن امتیاز هستیم
چون دنبال ارزشمندی هستیم
چون در این مورد یک بیمار ذهنی هستیم
چون خودخواه نیستیم
چون افکار هیتلری داریم
چون افکار بهروز وثوقی داریم
چون به فکر خود نیستیم
چون قانون عدل خدا رو درک نکردم
چون قانون رو درست نفهمیدیم و داریم دورش میزنیم
با دیدن این فایل انگار همه چی روی سرم آوار شد
از عدم درک قانون و اینکه خیلی مواقع قانون رو خواستم دور بزنم
یه ایرادی که من دارم و فکر میکنم خیلی هامون داریم اینه که من فقط به فکر رشد و استقلال مالی هستم که بازم فکر میکنم خیلی از بچه ها هم درگیر همین موضوع هستن
و میخوایییم خیلی زود ثروتمند بشیم
ولی میبینیم که به طور مثال هنوز هشتمون گرو نهممون هست
و بعد به بقیه نگاه میکنیم میگیم قانون جواب نمیده یا قانون مشکل داره
در صورتی که مشکل از ماست نه از قانون!
حالا چرا اینو میگم؟
چون،
به نظر من، قانون اینقدر ساده هستش که ما از سادگی فراموشش میکنیم
به قول استاد که میگه:
طبیعی اینه که شما ثروتمند بشید
طبیعی اینه که شما موفق باشید
طبیعی اینه که رابطه خوب داشته باشید
طبیعی اینه که سلامت باشید
ولی ما غیر طبیعیش میکنیم
با چی؟؟
با همین پاشنه های آشیلمون
من سال ها فکر میکردم پاشنه های آشیلم باورهای مالی هست
ولی امروز با این دوتا فایل فهمیدم بزرگترین پاشنه های آشیلم که زندگیم سینوسی پیش میره
فقط همین عامله
عامل تغییر دادن بقیه
عامل خدایی کردن برای بقیه
عامل راهکار دادن به بقیه
عامل عالم بی عمل بودن
و
بعد میگم چرا همه چی گیر کرده و زندگیم روان نیس
واقعا وقتی نگاه میکنم به گذشته اونجاهایی که سرمو مثل لاکپشت کردم توی لاک خودم مثل بنز رشد کردم و نتیجه عالی گرفتم
ولی وقتی که سرمواز لاک خودم در آوردم گفتم خب حالا ببینم بقیه چیکار میکنن
برم به بقیه راهکار بدم و بهروز وثوق بازی درآوردم براشون تو زندگیشون سرک بکشم
اون موقع سقوط آزاد داشتم…
خیلی جالبه من آخر هفته 2روز رفتم شمال
و دیشب داشتم بر میگشتم تهران
پشت یه ماشین عکس بهروز وثوق رو دیدم
بعد گفتم چه دلیلی داشت من این عکس رو دیدم در حین رانندگی
بعد خدا گفت چون تو میخوای مثل بهروزوثوق قهرمان زندگی دیگران باشی
قهرمان زندگی پدر
قهرمان زندگی مادر
قهرمان زندگی خواهر
قهرمان زندگی دوست
قهرمان زندگی همکار
قهرمان زندگی مشتری
قهرمان زندگی همه عالم و آدم
و یادم اومد که من کوچیک بودم خونه داییم میرفتیم و شبش موقع خواب که اونجا بودیم، داییم فقط داشت این فیلم های بهروز وثوقی رو میدید ازون تایم ورود ما تا موقعی که ما اونجا بودیم و سناریو این فیلم و جملاتش در ذهنم ناخوادگاه رفته و برنامه ریزی کرده ذهنمو و الان که بزرگ شدم دقیقا تمام رفتارهام بر اساس همون بهروز وثوقه و انگار سناریو های اونو بازی میکنم و نقش اول شدم و
خیلی جالبه
چند روز پیش از خودم سوال کردم که
چرا
با اینکه من با کسی دوست نیستم و زیاد ارتباط خاصی ندارم
ولی جالبه با هرکسی هم ارتباط میگیرم
طرف مشکل داره و قراره من بشم قهرمان زندگیش فرق نمیکنه دختر باشه، پسر باشه، زن باشه، مرد باشه
و
جالبیش اینه که در مسیر زندگیم زن های بیوه و مطلقه جلوی راهم همیشه سبز میشدن و مثل قارچ در میان
و
ذهنم خیلی درگیرش بود
تا اینکه با اومدن این 2 تا فایل و دیدن عکس بهروز وثوق پشت ماشین
خدا بهم گفت چون این شده یه الگو سمی در ذهنت که میخوای قهرمان باشی برای دیگران
و باید این الگو شکسته بشه
تا ازین ها جدا بشی
و نه تنها نخوای قهرمان بازی در بیاری بلکه
سرت تو لاک خودت باشه فقط و فقط و فقط
و جالبه که
ازین دست اتفاقات خیلی تو زندگیم دارم و شده الگوی تکرار شونده برام
در ادامه چند تا مثال از خودم میارم که هم مثبته و هم منفی و هم برای من قانون رو اثبات میکنه تا حواسم جمع باشه
یادمه که پارسال
من میرفتم پیش دوست مادرم (یه زن طلاق گرفته) و بهش میگفتم خاله و اونم میگفت تو خواهر زاده منی و ازین حرفای قشنگی که استاد میگه فقط یسری حرفا هستن قشنگه ولی پایه و اساس ندارهه
و
خلاصه ما میرفتیم پیشش و سر بهش میزدیم
نه اینکه بخوام رابطه ای داشته باشم نه
بلکه فقط میخواستم ادای قهرمان ها رو بازی کنم براش
و با اینکه با استاد آشنا شده بود و فایل های استاد رو هم داشت
حالا استفاده میکرد یا نمیکرد رو نمیدونم
ولی هی از من سوال میکرد
هی منم بیشتر بهش از قانون میگفتم
تا اینکه کم کم دیدم از مشکلاتش توی زندگیم داره بیشتر میشه و از سرعت پول ساختن های من داره کم میشه
و بعد نمیدونم چی شد یهو خدا گفت دیگه جوابشو نده
و منم جوابشو ندادم و بلاکش کردم
و باز چند بار با مادرم تماس گرفت و حتی 2 بار اومد خونمون هی از مامانم سراغ منو میگرفت بگو میلاد زنگ بزنه کارش دارم و به مامانم گفتم بگو میلاد کار داره و سرش شلوغه و با کسی ارتباط نداره
و خلاصه از مدار ما خارج شد
و
مثال بعدیش
بر میگرده به خانواده ام
که خیلی از ما بچه ها میخواییم قهرمان زندگی پدر و مادرمون باشیم
اونم بخاطره این که چون خیلی هامون در زندگی سخت و فقیرانه بزرگ شدیم میخواییم عصای دست پدر و مادر باشیم و اونا رو خوشبخت کنیم و بهشت رو بخریم
برای خودمون
طبق اون حرفای دروغینی که به ما گفتن بهشت زیر پای مادرانه و این جمله اونقدر تکرار شده که فکر میکنیم که اگر برای مادر و پدرمون زمانی که نداریم و بدبخت هستیم کاری کنیم خدا خوشش میاد و بهشت برین رو برای خودمون سندشو بناممون زدیم و خدا دیگه بدون حساب و کتاب ما رو میفرسته بهشت، از همون حرفای قشنگ و بی اساسی که شنیدم ولی هیچ منطق و استدلالی نداره متاسفانه خخخخ
خلاصه
یادمه من درس خوندم فقط برای پدرم
چون از بچگی فقط بهم گفته شد چون پدرم بیسواد و سواد نداره تو وظیفته درس بخونی برای پدرت و پدرتو خوشحال کنی
و چقدر اذیت ها شدم و حتی دانشگاه رفتم برای پدرم و دیگه ترم 6 ژنتیک از دانشگاه تهران انصراف دادم و گفتم من خودمو و روحمو زجر بدم برای پدرم بیخیال بابا
و خلاصه برای خودم زندگی رو شروع کردم و رفتم سراغ علاقم با اینکه حرف پدر و مادر بارها زده شد ولی کارخودمو کردم
و باز یه مورد دیگه ای رو بگم
که مادرم و پدرم قرار بود که برن شمال گیلان
توی زمین باغی که داریم اونجا خونه بسازن
و من قبل اینکه برن بهشون گفتن که پدر و مادرم من واقعا نمیتونم بهتون کمکی کنم در این زمینه خودتون چون بچه اونجا هستید خودتون بهتر خیلی چیزا رو میدونید تا اینکه من بخوام کارمو زندگی ول کنم بیام اونجا و چرخ رو از اول اختراع کنم و بهتون بگم راه چیه یا چاه چیه بلکه شما از من جلو تر هستید و برید کار رو شروع کنید و پول رو هم خدا میرسونه
و شما اقدام کنید
با اینکه این حرف واقعا خلاف حرفای جامعه بود ولی جسارت پیدا کردم گفتم بهشون و آرامش خودمو برای خودم حفظ کردم و اون موقع دیدم انگار مادر و پدرم یه حسی پیدا کردن که انگار ما توقع این صحبت رو از تو نداشتیم ولی بعدش ارام شدن و رفتن به سراغ کار و بعدش به طرز جادویی خدا پول براشون فرستاد و کار ها رو یواش یواش جلو بردن و خونه رو تا 70٪ جلو بردن و ساختن و
من فقط اولش بهشون گفتم تکامل خودتونو طی کنید و این حرف من حالا نمیدونم چجوری درشون اثر کرد و همیشه میگن که ما عجله نداریم یواش یواش انجام میدیم و جلو میرم و و داریم لذت میبریم و بقیه مسیر هم هموار میشه و پول هم میرسه
و واقعا هم پول هم از جایی که حتی من و حتی خودشون هم فکرشو نمیکردن براشون رسیده
و مورد بعدی
که اینبار افتادم توی دام،
بحث خواهرم بود که میخواستم باز قهرمان زندگیشون بشم و بگم راه و از چاه تشخیص بدید که یادمه چند ماه پیش
من یه شب رفتم خونشون تا 4 صبح فقط داشتم بهشون راهکار میدادم و ازون بر هم خواهرم اینا هم میگفتن اره درست میگی ولی ما میترسیم اینکارو کنیم
و بعدش حتی باز من اومدم خونهه یه ویس 50 دقیقه ضبط کردم و براش فرستادم و خواهرم فقط گفت مرسی ازت
و بعد دو سه روز مشکلاتشون توی زندگیم وارد شد
و خلاصه اذیت شدن های من شروع شد تا اینکه گفتم خدایا من اشتباه کردم
و اونجا خدا باز بهم گفت حتی دیگه به خواهرت هم کاری نداشته باش و ازشون بکش بیرون و ارتباطت رو باهاشون به حداقل برسون و رفت و امد نکن
و اینکارو کردم
و
یادمه
چند هفته پیش شوهرخواهرم تصادف کرده بود
و شبش بهم زنگ زد که ماشینتو میتونی فردا بهم بدی من تصادف کردم
و منم با اکراه گفتم باشه
و دادم بهش
و رفتش سراغ کاراش و شبش اومد دنبالم که منو از سرکار بیاره خونه و خدا از قبل بهم گفت این احتمالا دوباره بخواد بهت بگه ماشینو بهم بده و خیلی رک بگو نه من خودمو ماشینمو میخوام
و بعد اینکه رسیدیم جلو درب
بهم گفت فردا هم میام ماشینو ببرم گفتم شرمنده
من لازم دارم ماشینو و خودم کار دارم و اونجا حس کردم شوهرخواهرم ناراحت شد ولی من خیلی خونسرد رفتار کردم و سوئیچ رو گرفتم و سوار ماشین شدم و اومدم خونه
خلاصه بعدش دیگه مشغول کارام شدم وچند روزی خونه خواهرم نرفتم و تا یه هفته شوهر خواهرم ماشین نداشت
و خواهرم دیگه به پدر و مادرم گله و شکایت آره میلاد دید ما ماشین نداریم چرا ماشین رو نداده
و پدر و مادرم سر من غر که اره باید ماشین رو میدادی و منم خیلی رک و بدون هیچ احساس گفتم مادر من، پدر من
من خودمم زندگی دارم و کار دارم قرار نیست ماشین من در اختیار کسی باشه که
الان هم همه چی آسون شده تاکسی و مترو و اسنپ هست راحت میتونن همه جا برن
قرار نیست من از خودم بزنم به بقیه بدم
و اونا هم ناراحت شدن و منم گفتم شرمنده اصلا برام مهم نیس ناراحتی شده
و حتی خواهرم دو هفته ای با من حرف نمیزد
و حتی یادمه بعد دو هفته که منو دید گفت ازت گله دارم و فلان و بسار
و منم خیلی راحت گفتم گله و شکایت تو کاملا بیجا هستش و توقعت الکیه پس الکی بزرگش نکن
هرکسی زندگی خودشو داره
و نیازهای خودشو داره
و من نمیتونم از خودم بزنم برای تو و بشم اون داداش خوبه که تو میخوای
و
خلاصه که این چند تا مثال خیلی پر رنگ بودش که اخیرا اتفاق افتاد و یادم بود که بگم
و
به نظرم یه سری از مسائل و رفتار اونقدر جزئی از ما شده که مثل زنجیر به ما چسبیده و باعث عدم تمرکز ما شده و بعد ما فکر میکنیم که مشکل از باورهای مالی هستش ولی در صورتی که اگر این زنجیر ها به پامون وصل نباشه این بالن زندگی و کسب و کار خودش اوج میگیره و طبیعی زندگی میکنیم و بعدش برای ارتقا خودمون باورهای ثروت رو تغییر میدیم
ولی ما خیلی جا برعکس داریم قدم بر میداریم و
اصل ترین زنجیر ها رو پاره نمیکنیم و به دنبال موفقیت مالی هستیم با احساس عذاب وجدان و گناه و قربانی شدن و
نشتی انرژیی ما داره اینجا از بین میره و بعد میگیم که ما داریم روی باور ثروت کار میکنیم پس چرا پول نمیاد
اینو خودم بارها گفتم و گله و شکایت کردم از خدا
ولی خیلی مهمه که اصل قانون رو جدی بگیریم و از جامعه بگذریم و به درون خود سفر کنیم
برای همین استاد عباس منش در جلسه 2 شیوه حل مسائل زندگی، میگن که
تا زمانی که همه باورها باهم درست نشده موفقیت شکل نمیگیره و مثال خودش و همسر قبلشونو میزنه که
من داشتم روی باورهای مالی کار میکردم ولی یه نشتی انرژی داشتم که میخواستم همسر سابقمو با خودم هم مسیر کنم و کلی نشتی انرژی داشتم و نمدونستم مشکل ازونجاست و میگفتم باید بیشتر روی باورهای مالی کار کنم و وقتی که اونو رها کردم و تسلیم شدم که من نمیتونم اون ادم رو تغییر بدم و انگار اون سد خورد شد و از لحاظ مالی نتیجه گرفتم و
دقیقا منظور استاد همینه که
باید یه سری باورهای پایه ای تر رو درست کنیم تا کف سطلمون گرفته بشه و نشتی نداشته باشیم و بعدش رشد آسون میشه برامون
ولی ما اون اصل ها رو نادیده میگیریم و هی میگیم پول
پول پول،
پول چرا نمیاد
ولی الان درک میکنم که اصلا اگر این پاشنه های آشیل نباشه
طبیعی اینه که خوشبخت باشیم و ثروتمند و
برای هیچکسی احساسی عمل نکنیم حتی برای خودمون و در مقابل خودمون هم جاهل نباشیم و احساساتمون بر منطقمون غلبه نکنه
که چرا من نتیجه نگرفتم و به خودمون برچسب ناتوانی و بی عرضه بودن بزنیم
و این دقیقا از عدم درک قانون میاد و در مقابل خودمون و اعمالمون احساساتی میشیم
و خیلی وقتا در مورد خودمون جاهل میشیم
ولی اگه قانون رو درک کنیم
دیگه با منطق میریم جلو
و میگیم که
اگر من در این جایگاه در این شرایط و دنیا هستم همش بخاطره فرکانس های من بوده و هیچ بی عدالتی رخ نداده در مورد من و من باید جایگاه فرکانسیمو تغییر بده و بند و زنجیر ها رو باز کنم تا بتونم از لحاظ مداری برم بالا
و
استاد توی جلسه 3 قدم 8
یه صحبتی در مورد پول میزنن که میگن
پول یه دامنه فرکانسی هستش که بر فرض مثال این دامنه از 100 شروع میشه
و بعد هی ثروت بیشتر میشه
و من حس میکنم
تا قبل رسیدن به اون دامنه 100
ما باید این بند ها و زنجیر ها رو رها کنیم تا به اون دامنه برسیم ولی خیلی از ما ها میخواییم فقط به اون دامنه برسیم بدون اینکه این بند ها و زنجیر ها رو رها کنیم
و میخواییم شخصیتمون تغییر نکنه ولی پول بیاد
ولی واقعا پول فقط با تغییر شخصیت در این موارد میاد که بتونی
جاهل نباشی و احساساتی عمل نکنی و
یکسری از نشتی های انرژی رو ببندی
و به نظرم استاد در جلسه 1 و 2 قدم 5 خیلی کامل و مفصل در این زمینه توضیح دادن که واقعا نشتی انرژی رو میبنده با منطق های قوی که به دست ما میده
و باید یاد بگیرم
خودخواه باشم در برابر این قانون و مثل یه گنج ناب بهش نگاه کنم که خدا راهکار خوب زندگی کردن رو بهم داده که میگه بیا ازش استفاده کن و دنیا و آخرتتو بساز
ولی ما میخوایم از گنجمون با دیگران شریک بشیم و خودخواه نیستیم و بعد باعث میشه که شرک بورزیم
من
از این لحظه به خودم قول میدم و متعهد میشم که
خودخواه باشم در مورد قانون و مثل یه گنج ناب بهش نگاه کنم و فقط دنیا و آخرت خودمو بسازم و به کسی کاری نداشته باشم و خسیس باشم ازینکه بخوام به کسی چیزی بگم
حتی زمانی که موفق شدم و هر کسی از من پرسید چیشد که این همه نتیجه گرفتی فقط بگم خدا خیلی دوستم داشت و خوش شانس بودم
تمام شد و رفت..
من کی باشم که بخوام به بقیه از گنجی که خدا بهم داده بگم و میخوام خودخواه و خسیس باشم
و
خدا به همون اندازه که به من نزدیکه به اونا هم نزدیکه
تمام….
.
.
.
این فایل خیلی درس ها برام داشت
استاد جان ازت سپاسگزارم بابت این توضیحات عالی
خدایا شکرت بابت این آگاهی های گره گشایی که راه مستقیم و پر از نعمت رو به سوی ما باز میکنه..
🫀🫀
پرودگارا ما را به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت دادی
به نام الله یکتا
اینقدر قشنگ نوشتی و مثال زدی و گفتی،دوست داشتم باهات همزاد پنداری کنم…
با دیدن هر فایلی از استاد تازه متوجه میشم که جامعه و من همه داریم برعکس خدا و قوانینش حرکت میکنیم،قوانینی که به گفته ی الله ثابت است و هیچ تغییری در اون نمیبینی،میخوای موسی باش میخوای ابراهیم باش و یا هر کسی،دقیقا هر چی خدا گفته رو برعکس انجام میدیم و بعد منتظر نتیجه هستیم اونم نتایج بزرگ،و به همین دلیل هست که هر چقدر افراد مذهبی ترند در ایران بدبخت تر و یا گرفتارترند،مثل همین باورهای محدود کننده ای که نوشتی:
بهشت زیر پای مادران است،تصور کن این باور غلط میگه که تو هر کاری دوست داری انجام بده و گناه کن و مشرک باش و همین که مادر هستی تو میری بهشت!!؟!!چه باور خطرناک و گمراه کننده ای که بسیار زینت داده شده توسط شیطان رانده شده برای انسانی که نگاهش به غیر خداست و یکبار نشده به خودمون بگیم که مگه زن لوط مادر نبود پس چرا خداوند نیست و نابودش کرد؟
تمام این تعارف های الکی از عدم ارزشمندی و ترس میاد،وگرنه در عمل کسی که خودش رو لایق و قوی و موحد میبینه مثل شما عمل میکنه و بدون رودربایستی عمل میکنه به قوانین،آفرین
تحسینت میکنم برای خودم تا من همه از تجربیاتت استفاده کنم و جلوی این نشتی هایی که به نظرم از نشتی گذشته کلا ته ظرف کاملا برداشته شده و این لطف خداست که یه چیزی تهش برامون میمونه که از گشنگی نمیریم و از فضلش میده وگرنه با این اوصاف واقعا نابود بودیم اگر رحمتش شامل حالمون نمیشد…
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت این مسیر الهی و زیبا و ممنونم ازت بابت این کامنت عالی
امروز یه آگاهی و نکته مهم برام کشف شد؛
منی که این همه ساله دادم فایلهای استادم رو دنبال میکنم ولی چرا هنوز دنبال بیزینس خودم نرفتم؟
چرا درآمدم رو اونطور که باید و شاید نتونستم افزایش بدم؟
درکل چرا به حرفهای استادم اونطور که باید عمل نکردم؟
چون من به قصد عمل کردن به آموزه ها فایلها رو گوش ندادم و دوره ها رو به قصد عمل کردن و تغییر کردنم تهیه نکردم
من فقط چون از این حرفها خوشممیاد دارم دنبال میکنم
چون دنبال حس خوب هستم این فایلها رو دنبال میکنم
چون گوش دادن به این فایلها به من حس خوب بدهد دارم گوششون میکنم
چون میخام خودمو یه جورایی پوز بدم که من چه چیزهای عجیب و غریبی میدونم ولی دیگران نمیدونن دارم دنبال میکنم
چون با حرفهام میخام تعجب دیگران رو بر انگیزم دارم دنبال میکنم
چون خودمو دارم با بقیه مقایسه میکنم دارم دنبال میکنم
چون خودم نمیتونم ذهن خودمو کنترل و مدیریت کنم دارم دنبال میکنم
چون مثل مُسَکِن برام عمل میکنه دارم دنبال میکنم
شاید چون میخام خودمو اذیت کنم دارم دنبال میکنم و واقعا از این صحبتهای استادم خوشم نمیاد
من خیلی خیلی کم عمل گرا بودم
خیلی کم ایمان اوردم
اصلا به قصد و نیت عمل کردن گوش نمیدم به قصد اینکه از درون یه مقدار حس خوش بهم دست بده دارم گوش میدم
چون حس میکنم وقتی این آگاهی ها رو گوش میکنم نسبت به بقیه که تو این فضا نیستن یه سر و گردن بالاتر و یه سر و گردن بیشتر دنیا و آخرت رو میفهمم
همش ته احساسم دارم خودمو مقایسه میکنم با دیگرانی که یه زمانی و یا حتی الان ازشون یه جورایی متنفرم
واقعا من به قصد عمل کردن گوش نمیدم شاید فقط میخام اون حس تنفر رو برای مدتی دردرون خودم ساکتش کنم
شاید به قصد رفتن و تجربه دوباره حس دوران کودکیم دارم گوش میدم چون این گوش کردنها مثل مسکن داره برام عمل میکنه
وای برمن واقعا هم وای برمن …
چه باورهای مخرب کثیف و زشتی در درونم وجود داره
اینا رو کی و چه جوری باید پاک کنم یا حدالمقدور کمشون کنم خدا میداند
باید به قصد عمل کردن و به قصد تغییر در شرایط زندگیم گوش کنم
باید سعی کنم عمل کنم به این آگاهی ها اگر میخام زندگیم تغییر کنه
والا اگه از همین شرایط زندگیم راضیم چرا خودمو اذیت کنم؟
درسته من تکامل رو قبول دارم ولی اینم به خودم یادآوری میکنم من خیلی تنبل عمل کردم خیلی کم عمل کردم و خیلی کم ایمان آوردم
با ارفاغ شاید 30 درصد یا 20 یا 25 درصد ایمان آورده باشم
من خیلی کم به آگاهیها عمل کردم
من خیلی کم ایمان آوردم
باید بصورت تمرکزی روی روابط و عزت و اعتماد به نفسم کار کنم و اینا رو جزو اهداف و اولویتهای اول زندگیم قرار بدم
باید هدفم از زندگی کردن عمل کردن به این آموزه ها قرار بدم
خدایا بهم کمک کن تا به آموزه ها عمل کنم و به خوبی و عالی عمل کنم وگرنه الکی دارم وقتمو تلف میکنم و ذهنمو دارمپر میکنم
خدایا ازتو میخواهم توفیق عمل
خدایا از تو میخواهم فضل و بخششت را
خدایا ازتو میخواهم توبه و بازگشت بسوی خودت را
خدایا کمکم کن تا به آموزه ها عمل کنم و در جهت انجام دادم تمرین زندگی کنم و هدف اول زندگیم قرار بدم
خدایا بهم کمک کن تا به قصد عمل کردن به آموزه ها گوش کنم نه به قصد صرفا گوش کردن
انشاءالله انشاءالله انشاءالله
در پناه الله یکتا شاد و موفق و پیروز باشید
سلام میکنم خدمت استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته مهربان و تمام دوستانم در این سایت مقدس. سال ها پیش من یک مشتری داشتم که کار نماسازی ساختمان انجام میداد برای طراحی نما نزد من میآمد. وقتی من با استاد عباس منش آشنا شدم مثل خیلیهایی که این اشتباه را مرتکب شدهاند در مورد آموزشهای استاد با این فرد و افراد دیگر صحبت کردم. فایلهای رایگان استاد را در اختیار آنها گذاشتم. این دوستم هم فایلهای رایگان را از من گرفت اما آن موقع اهمیتی به آنها نداد چون آمادگی استفاده کردن از آنها را نداشت اما من الان میفهمم که با توجه به تعالیم دوره احساس خود ارزشمندی (لیاقت) چون من احساس ارزشمندی و مفید بودن نداشتم دنبال کمک کردن به افراد و مفید بودن در زندگی دیگران را داشتم. فکر میکردم به اندازه تاثیر مثبتی که در زندگی افراد دیگر میگذارم آدم مفید و ارزشمندی هستم و ارزشمندی و مفید بودن درونی خودم را باور نداشتم.
د وست من یا همان پیمانکار نما فایلها را نگه داشت و از آنها استفاده نکرد تا اینکه مدتها بعد شرایطش روز به روز بدتر شد و بیکار شد و دنبال کار میگشت حتی پیش من آمد و از من خواست که برایش کارفرمای نما معرفی کنم من هم احساس میکردم که حالش خوب نیست و اعتماد به نفسش به شدت پایین آمده است. بعد از عید نوروز با من تماس گرفت و گفت یک کار طراحی نما دارد و از من خواست کارش را انجام دهم پیش من آمد و گفت قبل از عید اتفاقات بدی برایش افتاد گفت از داربست یک نما بالا رفتم و افتادم دستم شکست بعد به بیمارستان رفتم آنقدر هم شرایط مالی ام بد شد که برای عید نتوانستم چیزی برای پذیرایی از مهمانها بخرم فقط مقداری نقل گذاشتیم و آنها را میخوردیم. به فکرم رسید که شما فایلهای استاد عباس منش را به من دادی سراغ آنها رفتم و شروع به گوش دادن کردم احساس میکردم اینها همان صحبتهایی هستند که الان من نیاز به شنیدنشان دارم بعد آنقدر گوش کردم که حالم خوب شد. در تعطیلات عید من و همسر و فرزندم پولی برای خرج کردن نداشتیم اما حال ما خوب بود و مشکلی احساس نمیکردیم. وقتی آدم احساس ارزشمندی را در درونش پیدا کند به خاطر نداشتن پول احساس بیارزشی نمیکند. بعد از عید افراد مختلف با من تماس گرفتند و به من پیشنهاد کار دادند و از من خواستند برایشان کار کنم . بعدها به من گفت که قبل از این تغییرات مینشست و سریالهایی را در ماهواره نگاه میکرد که در آن افراد از زندگی ناامید شده بودند و به فکر خودکشی بودند وقتی آدم به احساس ناامیدی برسد به سمت چنین ورودیهایی هم هدایت میشود و البته چنین ورودیهایی باعث احساس ناامیدی میشوند .
مثال دوستم نشان میدهد که وقتی یک آدم آمادگی ذهنی برای تغییر کردن نداشته باشد کسی نمیتواند تغییرش دهد اگر من هم این فایلها را به ایشان نمیدادم به خاطر آمادگی اش به سمت آنها هدایت میشد . همانطور که تا وقتی آمادگی شنیدن آنها را پیدا نکرد آنها فقط داخل گوشیاش بودند و حتی یک دقیقه برای شنیدن آنها وقت نگذاشته بود .
این دوستم در گذشته یک فرد موفق در زمینه نماسازی ساختمان بود و پروژههای نماسازی زیاد و بزرگی را در سطح شهر و جاهای دیگر کار کرده بود و وضع مالی خوبی داشت اما به تدریج از مسیر باورهای درست خارج شد و توانایی تامین هزینه خورد وخوراکش را هم نداشت اما بعد از تغییراتی که از طریق فایلهای استاد عباس منش در خودش ایجاد کرده بود تا زمانی که اطلاع داشتم تمام بدهی هایش را پرداخت کرد و یک اتومبیل صفر مدل بالا خریده بود . خدا را شکر املاک زیادی خرید و وضع مالی خوبی دارد.
به نام یگانه رب جهانیان
سلام خدمت استاد عزیزم،مریمجانم و همه دوستانم
خدارا شکر میکنم که وعده اش حقه و اجابت میکنه هر کس را که فقط به او توکل می کنه و تنها از او یاری می خواهد
همیشه و همیشه از خدا میخوام که باورهای اشتباهم رو بهم بگه،بهم آگاهی بده که بتونم بهتر روی خودم کار کنم..
و خداوند پاسخ من رو داد که کاملا متناسب هست با موضوع این فایل بی نظیر و استاد جان شما با این فایل ارزشمند و گوش سپردن به هدایت الله به واسطه درخواست یکی از دستانش( خانم شایسته عزیزم) و انتشار اینهمه آگاهی بی بدیل مهر محکمی پای دریافتهای من زدید..
ماجرا ازین قراره که من حدودا 18 سال که کارمند هستم،دیپلم که گرفتم اومدم به یکی از شهرهای بزرگ و پیشرفته کشور که خواهر بزرگترم اونجا ساکن بودن، و اونموقع اینقدر مشتاق بودم که درآمد داشته باشم تا بتونم به خانواده ام کمک کنم که دانشگاه دولتی قبول شدم و نرفتم و گفتم چند سالی میرم سر کار و بعد دانشگاه( خانواده من اوضاع خیییلی بدی نداشتن،من دوستداشتم ژان وارژان باشم).. من درخواست دادم و دستان خدا آمدند و پیشنهاد کاری و کارمندی و بعد پیشرفت و دریافت مدرک در زمینه شغل خودم و درآمد خوب …تا جاییکه من بعد از یکسال کمک کردم خانواده ام مهاجرت کردن و هزینه اجاره ها چون بالا بود من پذیرفتم که بخشی از هزینه هارو بپردازم و این آغاز خدایی کردن من برای خانواده ام بود..
هزینه کرایه خونه ،دانشگاه خواهرم،فلان کمک به فلانی،و کلی مخارج دیگه و من با عشق و احساس وظیفه اینکارها رو انجام میدادم همه اش هم به مامانم میگفتم این روزی شماست که خدا از طریق من بهتون میده .. اونموقع میتونستم همزمان برای خودم مثل آب خوردن سکه بخرم،سرویس طلا،نیم ست،ساعت گران قیمت،دهها ادکلان از بهترین برندها،بیرون میرفتم ی دفعه سر تا پا ست میخریدم و میومدم خونه و سفرهای هوایی …….ولی به شدت غصه خانواده ام رو میخوردم،هر چی واسه خودم میخریدم واسه خواهرم و بقیه می خریدم که بهم بچسبه،و کمک های من به جز مالی ،به صورت مشاوره هم شده بود و همه خیلی بهم احترام میگذاشتن و من به شدت احساس تاثیر گذاری میکردم..یادمه حتی پدرم چندین بار میگفتن: کاش تو فرزند اول من بودی و من کلی به خودم افتخار میکردم و به دلسوزی ها و مشورتهام بیشتر ادامه میدادم..
بعد از دواجم هم خیلی ناراحت بودم که چرا من پدر و مادرم رو تنها گذاشتم،اگه شب و نصفه شب چیزیشون بشه چی؟؟؟!!!..چون عادت داشتم تو منزل پدرم شبها میرفتم بالای سرشون مطمئن میشدم نفس میشکن و آرام میشدم بر میگشتم به اتاقم و می خوابیدم..
بعد از عروسیمون هر بار از منزل پدرم بر میگشتیم من کلی تو راه گریه میکردم که تنهان و… و کلی هر بار به خودم شده فشار میاوردم فقط واسه لبخند پدر و مادرم و خانواده ام و بعد همسرم هم اضافه شدن به این جمع..اونقدر غصه همه رو خوردم،اونقدر حتی موقع خوردن یک خوراکی، لذت نبردم و همه اش میگفتم:الان فلانی چی میخوره؟؟ ( در حالیکه اوضاعشون خوب بود) ولی من عادت کرده بودم به خدایی کردن،و……
وقتی پدر عزیزم رو از دست دادم شوک بزرگی به من وارد شد و دیدم من هیچ کاری نتونستم بکنم و بیشتر چسبیدم به مامانم و…
خلاصه که چند روز پیش به خودم اومدم دیدم همه اونهایی که من غصه اشونو میخوردم خیلی شرایط خوبی دارن،الان زندگیشون از من رشد بیشتری داشته و من که اونموقع اینقدر شرایطم عالی بود همه چیزم رو الکی و فقط برای کمک به فلانی و بهمانی فروختم و از دستم رفت…
و حالا هیچکس سراغ نمیگیره که فلانی الان تو شرایطت اوکیه ؟؟ چون نمیتونن باور کنن که در حال حاضر زندگی من فقط ی دکور…
من برای هیچکس نتونستم کاری کنم،اونها خودشون چون فقط روی زندگی خودشون تمرکز داشتن رشد کردن خداراشکرررر
و من چون حواسم به فراوانی نعمت و ثروت توی زندگیم نبود همه چیزم رو از دست دادم..
اونهفته بعد از درخواستهای فراوان از خداوند، خدا به یکباره این موضوع رو به من یادآوری کرد و گفت دست بردار از دلسوزی و خدایی کردن،بچسب فقط به زندگی خودت،،حتی به همسرت هم کاری نداشته باش،همه به من دسترسی دارن..و…….من به خودم اومدم و دیدم بلهههههههه نا خواسته کاری کردم که مدارم از مدار اونموقع اطرافیانم پایینتر اومده..و
و با شنیدن این فایل عالی و به موقع تصمیم جدی گرفتم،اهرم نوشتم و خیییلی خوب دارم روی خودم کار میکنم و از هر چیز زندگیم لذت می برم و به هیچ عنوان احساس دلسوزی ندارم..فکر میکنم چون اهرم فشارم خیلی قویه خیلی خوب تونستم تمرکزم رو از دیگران بگیرم و فقط خودم باشم و خدا و شادی..عاشق همه عزیزانم هستم ولی دیگه دلم نمی سوزه..بیشتر عاشق خودم شدم
مطمئن هستم من که قبلا شرایط و مدار مالی خیلی خوبی داشتم دوباره هم خواهم داشت..
استاد ی چیز دیگه اینکه من فهمیدم دریافت باورهای غلط و ترمزهامون هم تکامل میخواد..حتما باورتون میشه که من کلا یادم رفته بود ی زمانی شرایط مالیم چقدر خوب بود..فکر میکردم همیشه همینطور بودم..و مطمئن هستم حالا هم طوری تمرین میکنم و کار میکنم که ی روزی یادم بره چقدر مدارم پایین بوده( تو این روزها) مثل شما و خیلی از دوستان عزیزم در سایت
بپذیریم و باور کنیم خداوند تنها نیرویی است که به احوال درون و بیرون ما آگاه است و ما فقط بندگی کنیم و تسلیم باشیم و بزاریم خدا هم خداییش رو کنه..
خداوند میلیاردها سال که داره خدایی میکنه بهش اعتماد کنیم.
استاد عززیزم عاشقتونم
مریم مهربون و عزیزم عاااااشقتم
خدایا شکررررررررررررت
روز و روزگارتون پر پناه الله یکتا عاااااالی
سلام و درود
استاد عزیز زمانی که در مدار دریافت این آگاهیها نبودم همیشه به دنبال پیشرفت بودم و با توجه به شنیده ها و باورهای عموم مردم من هم به این فکر بودم که اگه بتونم جایی گنج پیدا کنم دیگه به همه خواسته هام میرسم و سعادت دنیا و آخرت نصیب من میشه
اما از وقتی که در مدار این آگاهیها قرار گرفتم و شروع کردم به درک قوانین جهان فهمیدم که روی گنج نشستم
قوانینی که شما آموزش میدید قابل مقایسه با هیچ مقدار ثروت نیست چون همه چی را به آدم میده نه فقط ثروت
در مورد تغییر دیگران یک مثال واضح از خانواده خودم دارم و وقتی اولین بار سالها پیش عدم توانایی ما در تغییر دیگران را از شما شنیدم تمام تجربیات گذشتم در ذهنم مرور شد
که چطور مادر خودم خودش را فدای تغییر و پیشرفت بچه هاش کرد اما نه خودش به آرامش رسید و نه تونست به بچه هاش کمک کنه
برادرم به مواد اعتیاد داشت و این مادر ما هر راهی که میتونست رفت تا این بچه را نجات بده اما نشد
حتی برادرش را مدتها آورد خونمون تا شش دانگ نگهبان پسرش باشه تا مواد مصرف نکنه از هر امام زاده و دعایی استفاده کرد همیشه در خونه دعانویس بود تا بتونه وضعیت پسرش را درست کنه اما هر چقدر تلاش مادر بیشتر میشد مسیر پسر منحرف تر تا مادر به رحمت خدا رفت و وقتی برادرم خودش خواست تغییر کرد و آدمی که آواره کوچه و خیابان بود تا جایی که وسایل و حتی کولر خانه پدرش را میبرد بفروشه برای مصرف موادش الان بعد از فوت پدر و مادرش همون خونه 650 متری در بهترین لوکیشن را از وراث خرید و در اون خونه سکونت داره
برای خودش باغ ویلا درست کرد در بهترین نقطه شهر
درآمد عالی داره
همیشه پول نقد تو حسابش داره
به اطرافیانش کمک میکنه
الان اون آدم معتاد که همه ازش فراری بودن اعتبار و شهرت داره ثروت داره احترام و عزت داره
فقط از زمانی که خودش خواست که تغییر کنه نه اون زمانی که مادرش میخواست تغییرش بده
و این تجربه که تو زندگی خودم دیدم خیلی راحت تر این حرفهای گهربار شما را با جان و دل میپذیرم که ما فقط و فقط میتونیم خودمون را تغییر بدیم و نه هیچ کس دیگه ای را
هر چند هنوز هم نمیتونم بگم خیلی عالی میتونم به این قانون عمل کنم و اجازه بدم که انسانها خودشون به مرحله تغییر برسن چون تو خانواده خودم در حال حاضر همسرم جز اون افرادیکه که امروز اگه چیزی را میشنوه و میگه میخوام تغییر کنم اما فردا دوباره همون مسیر قبلی خودش را میره و من هم تلاشی برای تغییر همسر و فرزندانم نمیکنم و خیلی بهتر از قبل شدم
و با توجه به صحبت های شما میدونم که اگه تا آخر عمرم تلاش کنم که خانواده خودم را تغییر بدم هرگز نمیتونم و اگر خودشون بخوان تغییر کنن به راحتی تغییر میکنن تا جایی که من ازشون الگو بگیرم و حرکت کنم همچنان که برادرم الان الگوی من هست و تحسینش میکنم و با دیدن موفقیت هایش انگیزه میگیرم
نتایجی که با عمل به این آگاهیها گرفتم وقتی بود که تازه با شما و سایت شما آشنا شده بودم و تصمیم گرفتم کاری به کار دیگران نداشته باشم و فقط خودم را تغییر بدم چون قبل از آن خودم را عالم دهر میدونستم و در هر موردی برای اطرافیان نسخه میپیچیدم
همین تغییر در این رفتار باعث شد وضعیت زندگیم بهتر بشه و از مدار بدبختی و فقر و بیماری خارج بشم و با اعتمادی که به قانون خدا داشتم فهمیدم که من نمیتونم زندگی دیگران را چه به سمت خوب و چه به سمت بد تغییر بدم و احساساتی هم نشدم اگر بدبختی و فقر و بیماری دیگران را میدیدم اعتراض میکردم و فقط در صدد تغییر خودم بودم و همین تغییر زندگیم را از این رو به اون رو کرد
استاد عباس منش بزرگوار از شما سپاسگزارم
خداوند حافظ و نگهدار شما باشه
درود بر شما استاد عزیزم و خانم شایسته گرانقدر و هوشمند
وقتی استاد داشتید صحبت می کردید فایل رو استپ کردم و با خودم گفتم که چقدر استاد عالی عمل کرده و می کنه چون عالی مهمترین اصل رو که تقریبا بقیه مردم متوجه نشدند طی حداقل این سال های پانزده، بیست ساله که این اصل شده ذکر هر روزه ایشون، اینقدر تکرار کرده و در راس کانون تمرکزش محکم قرار داده تا مبادا از دیدرسشون خارج بشه.
که دیگه الان (سالهاست) پایبند هستند که دیگه خودکار و ناخودآگاه عمل میکنید به این اصل. اینو قشنگ در همین لحظات حس کردم
و اون نکته این بود (که در دوره 12 قدم هم خیلی صحبت شده این زاویه دید) :
که وقتی داشتید قرآن رو مطالعه و تحقیق می کردید همه چیز رو از دید خدا نگاه می کردید با دقت بالا.
چون محکم ترین و راستگوترین و قوی ترین و موثرترین و درست ترین صحبت و کلام در جهان هست. و از ایده اینشتین که گفت می خواهم فکر خدا رو بخوانم تاثیر گرفتید
فکر خدا قوانینش هست
وقتی داشتید می فرمودید که من توانایی تغییر کسی رو ندارم و موافق این ایده نیستم که من در کلام تاثیرگذار نیستم، (یه لحظه ذهنم رفت به جلسه سوم از قدم نهم در مورد عبارات تاکیدی که گفتید من خودمو جذاب می دونم و برام سوال شد یه لحظه که پس چرا اونجا این باور رو در مورد خودتون گفتید؟!)
بعد از چند لحظه فکر کنم متوجه منظور شما بهتر شدم اون فرق میکرد با این موضوع.
بهر حال به این نگاه رسیدم و به این نکته فکر میکردم که خدا هم بی نهایت تواناست، مگه خودش در قرآن بارها نفرموده که من به هر کاری توانا هستم؟ مگه نگفته فقط از من بخواهید هر چیزی رو در هر موردی؟
مگه نگفته ایاک نعبدو و ایاک نستعین؟
پس چرا این همه ادم در موضوعات مختلف جسمی و روحی و مالی و اجتماعی و عاطفی خیلی شدید لنگ میزنند
لنگ زدن ادمها ربطی به توانایی ها و قدرت های خدا داره؟
نه. خدا اینطور فکر میکرده و میکنه که من بی نهایت بی انتها تا ابد توانا هستم ولی برای کسانی که ایمان دارند و از من درخواست می کنند و به نوعی ادمادگی شو دارند و از پیامبر درباره من سوال می پرسند.
که مثلا این خدا کیه؟ کجاست؟ چیکار می کنه؟ نشونش چیه؟ چه شکلیه؟ قیافش و صداش چه طوریه؟ چه طوری و کجا میشه باهاش صحبت کرد و پیداش کرد؟ و …
و استاد هم خیلی عالی روح خدایی درونشون رو باور کردند و خواستند تلاششون رو بکنند تا مثل خدا عمل کنند.
و من دوباره حس کردم خود خدا هستم یه ابسیلون یه سلول یه تیکه ای یه بخشی از کل هستم از خدا آمده ام.
روح خداوند رو با خودم دارم حمل می کنم در هر لحظه و مکان و در هر شرایطی.
وتمام بندگان.
بابا من یک ماهی قرمز شب عید سال 402 گرفتم تا الان چی بگم والا تنها با لطف خداوند هدایت شده و زنده نگهش داشته برای من
اصلا عین معجزه و زیباییه برای من.
چقدر اشکام رو سرازیر کرده
اون ماهی داره روزی میشه و زنده است و هدایت شده
من یعنی از اون ماهی کمترم؟
دیگر انسان ها بعنوان اشرف مخلوقات یعنی از زنبور و مورچه و یک ماهی کوچک قرمز کمترند؟
الکی گفته اشرف مخلوقات؟
من خیلی وقتها در رفتارم گدایی محبت یا جلب اعتماد و احترام میکردم میخواستم بهم اعتماد و احترام گذاشته بشه (البته این طبیعیه) ولی نه اینکه بخاطرش زور بزنم و اعصاب خودمو خورد کنم و بحث کنم و خیلی زیاد دنبال اثباتش باشم.
این لوح و مدرک لیاقت بی انتها و الماس گونه و درخشندگی طلا رو خدا بهم پیش پیش قبلا داده و این برچسب رو خدا به من زده و به دیگران هم.
پس چه نیازیه دنبالش برم
من چرا باید انرژی بزارم برم دنبال چیزی که دارمش؟! خوبم دارمش.
فهمیدم در بحث حس ارزشمندی باور به کمبود عزتمندی داشتم کمبودش رو باور کرده بودم
چرا؟
چون فقط چشمامو باز نکرده بودم بسته بود
زاویه دیدم رو سرم رو باید کمی بر میگردوندم تا نگاهم به خودم بیفته
و کاری که خودم کمتر میکردم رو بیشتر انتظار داشتم دیگران بکنند و ببینن
آیا من خودمو میبینم که میخوام دیگران منو ببینند
اگر عده ای هم اونطور که میخوام نمی بینند بخاطر مسایل ذهنی و دغدغه ها و حجاب و پرده ی جلوی چشمای خودشونه نه ارزشمندی من.
یا در بحث کمک کردن بصورت همین معنوی و فکری یا دادن راه حل مسایل به کسی، به این فکر کنم که بابا شاید فلان ادمی که من می خوام کمک کنم شاید اصلا خداوند کمک به اون ادم رو بر عهده من نگذاشته، شاید اصلا این رسالت و وظیفه رو بر عهده شخص دیگری و در زمان و مکان دیگری که من نمیدونم، گذاشته. من نباید دخالت کنم
و شاید اصلا در اون زمان و مکان من حضور نداشته باشم و قرار بوده من در جای دیگری و به کار و مسئولیت و رسالت دیگری مشغول باشم.
مهم اصله موضوعه هدایت شدنه هست و نه اینکه چه کسی چه کسی را هدایت می کند. بقیش فرعیات است. والسلام.
خدایا به من در این موضوع که اصل قانونت هست عاجزانه حمایت و هدایت می خوام. که کلام و ذهنم و رفتارم رو در مسیر درست و به موقع هدایت کن که باعث خیر و برکت خودم و دیگران به شکل درستش بشم همون طور که خودت صلاح می دانی. ان شالله
بسیار ممنونم استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند
چقدر خوب در دوره 12 قدم صحبت کردید و مثال زدید
و چقدر این موضوعات فراره و باید منم مثل شما بکنم ذکر روزانه تا تمام عمل ها و تصمیماتم رو از صبح تا شب تحت تاثیر این ذکر و اصل قرار بده و ملکه ضمیر ناخودآگاهم بشه که
من که خدایی هستم و روح خدا رو با خودم و در خودم دارم مثل خدا بیشتر عمل کنم. طبق قانونی که خودش طراحی کرده و گفته قانون اینطوری بازی اینه.
خدا مگه خودش نمیتونست فلان ادمها رو تغییر بده؟ آیا توانایی شو نداشت؟ پس ربطی به توانایی خدا نداره
(قبل از اینکه قسمت دو این فایل رو ببینم دارم مینویسم) چون خودش در آیه 11 سوره رعد فرموده :
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم
وضعیت هیچ قوم و جامعه ای تغییر نمی کنه مگر به تغییر وضعیت تک تک افراد اون جامعه. و خودشون.
مولوی فرمود:
آنان که طلبکار خدائید، خود آئید
حاجت به طلب نیست، شمائید شمائید
ارادتمند شما
مهدی رجبی