آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود و سپاس از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
قسمت اول این فایل که فوق العاده بود و قسمت دوم با آیات قرآنی تیر خلاصی بود بر به حق بودن این آگاهی ها
یاد خودم افتادم که سه یا چهار سال پیش چقدر ناراحت و عصبی میشدم که دوستای نزدیکم قلیون میکشن و چون نزدیک بودیم به هم دیگه میخواستم کنترل شده اینکارو کنن یا کلا نکنن اما در نهایت خودم هم شروع کردم به کشیدن قلیون و همراهی کردنشون(اونم منی که 45 دقیقه بدون توقف میدویدم و ورزش میکردم) چه روزهایی که نمیخواستم فست فود بخورم و چقدر برای بقیه منبر میرفتم که خوردن این نوع غذاها خوب نیست و در نهایت خودم میخوردم! از این نوع مثال ها زیاد هست که به خاطر ارشاد کردن یه نفر دیگه خودم به اون سمت کشیده شدم و جدای از خشم و ناراحتی که تجربه میکردم روی تعهدات خودم نمیتونستم بمونم و این بدجور اعتماد بنفس من رو میگرفت
اما هروقت که تعهد من به خودم بود و اصلا برام همراهی کردن بقیه اهمیتی نداشت و دنبال مجبور کردن بقیه نبودم که راه من رو برن و ایمان داشتم کارم درسته نه تنها تعهدم رو نشکوندم و آرامش بیشتری داشتم بلکه دیدم بعضیا بدون اینکه کلمه ای بگن تحت تاثیر قرار گرفتن و راه من رو دارن میان و شرایط اطرافم و رفتار اطرافیانم داره تغییر میکنه و یه عده هم که میرن و عده ای دیگه که هم فرکانس من هستن جایگزینشون میشن(این چیزا قبلا نبود)
تجربه این موارد باعث میشه آدم بیشتر به قانون و هدایت خداوند و این آگاهی ها ایمان داشته باشه و جهاد اکبرطوری بهشون بخواد عمل کنه و نگران دیگران نباشه
کلا نگران دیگران بودن یا عصبی بودن از دیگران مثل این میمونه که به خودت یا چاقو آسیب بزنی تا طرف مقابل درست بشه اونجور که تو میخوای! که در نهایت خودتم به همون سمت کشیده میشی و تبدیل میشی به چیزی که ازش متنفری به خاطر قانون تمرکز و همونطور که میدونیم جهان از اصل و اساس چیزی که بهش توجه میکنیم و روش تمرکز میکنیم رو وارد زندگیمون میکنه
چقدر خوبه که آدم به خداوند و سیستمی که خلق کرده یا همون سنت بدون تغییرش ایمان داشته باشه و اعتماد کنه و چقدر این اعتماد باعث آرامش میشه و احساس گناه،خشم،غم و….. رو از ما دور میکنه
خیلی از ما این اشتباه رو میکنیم چون فکر میکنیم :
“دوست خوب کسیه که عیب دوستشو بگه و ازش انتقاد کنه”
این جمله رو هم زیاد شنیدیم اما در عمل باید بدونیم که این صرفا یه جمله به ظاهر قشنگه و تا طرف نخواد و نپرسه از ما اصلا صحیح نیست ما چیزی بگیم یا بخوایم بزور رفتارش رو درست کنیم چون عملا داریم ارزش کلام خودمون رو میاریم پایین و در نهایت این چیزی جز نا امیدی برای ما نداره جدای از اینکه مارو از مسیرمون منحرف میکنه
بهترین کار گرفتن نتیجه و تمرکز روی خودمونه و اینجاست که خداوند تصمیم میگیره ما کی و کجا دستی از طرفش بشیم برا اون بنده اش که در مسیره و آماده دریافت آگاهیه چرا که خداوند بر همه چیز آگاهه و به بینهایت طریق هم ما و هم دیگر بندگانش رو هدایت میکنه
همونطور که هرکدوم از ما وقتی آماده بودیم به یک شکلی به این سایت هدایت شدیم
دمتون گرم استاد،بینهایت سپاسگزارم هم از شما هم از خانم شایسته که این فایل رو آماده کردید
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
همه چیز در این جهان برپایه آسانی و راحتی رقم خورده است
همه چیز در این جهان به ما کمک می کند تا با اصل بتوانیم بسوی خوشبختی هدایت بشویم
این بزرگترین درسی بود که من باید همیشه آویزه گوش خودم کنم
چه لزوم دارد که بخواهم دیگران را بسوی خوبی هدایت کنم
چه لزومی دارد که بخواهم غصه دیگران را بخورم
ناراحت دیگران باشم
این بزرگترین درس برای من است که باید این را همیشه آویزه گوش خودم کنم که همه ما نتیجه افکار و باورهای خودمان را می گیریم
همه ما بخاطر افکار و باورهایی که داریم شرایط زندگی خودمان را رقم می زنیم
من خودم خیلی از مواقع به سختی تغییر می کنم حال چطور می خواهم دیگران را تغییر بدهم
چطور توقع دارم که دیگران حرف من را گوش بدهند وقتی خودم هنوز خیلی از افکار بد و غلط دارم
همه اینها باید و باید سال های قبل به من گفته می شد تا من دیگر نخواهم منجی دیگران باشم و خودم را موظف بدانم که به دیگران کمک کنم
خودم این باور را داشتم که همه باید حالشان خوب باشد
من فقط و فقط مسئول زندگی خودم هستم
چه روزها و چه ساعت هایی بود که وقت می گذاشتم و حرف می زدم تا دیگران را نصیحت کنم و به فکر خودم مسیر را به آنها نشان بدهم اما بعد از چند روز باز آنها راه خودشان را می رفتند و در نهایت حال من گرفته می شد
یادم می آید که همیشه از اینکه می دیدم دوست خودم ناراحت است حال من هم گرفته می شد
بهم می ریختم
اما اکنون می دانم که همه چیز در دستهای خود من است و من و من تنها کسی هستم که در زندگی خودم مهم هستم و دیگران نه تاصیری در زندگی من دارند و من هیچ نقش و تاثیری در زندگی دیگران ندارم
اینجا من هستم که باید و باید با افکار و باورهای درستی که آموزش می بینم مسیر درست را برای خودم بسازم
من در مسیر درست باشم جهان هستی هم در این راه به من کمک می کند
اینجا نکته عالی این است که وقتی کسی بخواهد تغییر کند خود او در مسیر قرار می گیرد و جهان به او کمک می کند تا تغییر کند و آنوقت من دستی از دستهای خداوند می شوم تا به آن شخص کمک کنم
پس این به این معنی است که هیچ لزوم ندارد خودم را به آب و آتیش بزنم تا کاری انجام بدهم همه چیز را باید به دستهای هدایتگر جهان بسپارم تا خود او برای من کارهای من را درست کند
نتیجه انوقت واقعا شیرین و لذت بخش و دلچسب خواهد بود
من قادر نیستم زندگی کسی را تغیر بدهم
کاش این گفته ها را سال های قبل می شنیدم و آنوقت دیگر آن همه اذیت نمی شدم
آنوقت دیگر اینقدر سنگ دیگران را به سینه نمی زدم
حال می دانم که همه چیز در دستهای خودم است و همه نتیجه افکار و باورهای خودشان را می گیرند و آنوقت من باید به راحتی و اسانی روی باورهای خودم کار کنم و به خدای خودم دل ببندم
از او کمک بگیرم
او را شریک خودم بگیرم
من همیشه در حال خوب خواهم بود
چقدر این جمله ها و این صحبت های استاد آموزنده است و درس دارد و این من هستم که باید از آنها نتیجه بگیرم
من باید یاد بگیرم که همیشه دنبال اصل باشم و تنها تمرکز من روی خودم باشد
خودم بهترین برای خودم باشم
سپاس از استاد عزیز
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
خدایا من نه این فایل رو میخواستم گوش کنم و نه میخواستم کامنت بذارم . خودت مرتب داری هولم میدی پس خودت هم بگو چی بنویسم . من تسلیمم تمام قد . من به شدت عاجزم . میدونی که چقدر از این جمله عنوان این فایل استاد عزیزم سیلی و درگوشی خوردم که دیگه توان بلند شدن نداشتم تا بالاخره طبق روال با صورت سرخ پر از پشیمانی خودت بلندم کردی طبق روال .
پس بسم الله حالا که میگی بنویس بگو بنویسم :
حقیقت اینه هیچ وقت از خانواده ام اینجا ننوشتم به شکل مستقیم چون تصورم بر این بود که میشه تمرکز برنکات منفی و کارم هم درست بود صد در صد ولی الان وقتشه ( حتی تو دوره کشف قوانین جلسه 8 استاد که بهم گفتی چقدر مسیر هرکدام شما منحصر به فرده مثل خودتون ، اونجا هم نگفتم ). الان یعنی امروز که یه دوست عزیزی از شبکه مجازی که من بستمش تو گوشیم و پاکش کردم به ایمیلم پیغام میده که این فایل رو گوش کنم و ببینم ، الان یعنی امشب که دوست عزیزم حمید ثانی میان گفتگوشون رو با خدا راجع به معنا و عظمت درختها می نویسن و من می خونمش و هنگ هستم . الان یعنی همین امروز که از صبح دارم تلاش میکنم مودم رو تغییر بدم و صدای ترجمه زیبای سوره ضحی رو برام پخش میکنی از رم ماشینم . خدایا دوست دارم مرسی .
باشه مینویسم :
یادمه از وقتی که محصل مدرسه بودم از بچگی بار مسیولیت برادر و خواهر بیمارم که بیماری اعصاب و روان دارند رو به دوش گرفتم و حتی رشته تحصیلی دانشگاه رو بر مبنای کمک به اونها انتخاب کردم . انتخابی که اگه به عقب برگردم بازم انجامش میدم چون من رسالت خودمو در زندگی پیدا کردم . من علاقه ام میدونم چیه من لذت بردن رو یاد گرفتم من رشد کردن و تغییر رو یاد گرفتم ….
حالا از بحث خارج نشم که ظاهرا تخصص دارم درش (هههه) : همیشه هم مورد تحسین همه همه همه آدمها بودم که به به چه دختر فداکاریه چقدر مهربانه چقدر دلسوزه . همیشه در خدمتشون بودم همیشه خواستم کمک کنم همیشه خواستم کمی خوب باشن حالشون بهتر باشه .
نتیجه این احساس مسولیت فراوان و فراتر از حد این شد که وااااای دل غافل اصلا من خودم کی هستم . من کجای زندگی خودم هستم . هیچی هیچ جا هیچ جا نبودم . نتیجه این شد که من تو سیل عظیم خواستگارای رنگ و وارنگم هرگز نتونستم درست انتخاب کنم . هرگز . نتیجه این شد مامانم اونقدر به من وابسته شد که وقتی برای کمتر از یکسال خونه رو ترک کردم تا مستقل زندگی کنم اونقدر از من عصبانی و دلخور و ناراحت شد که به خواهر بزرگم گفته بود بهش بگید برنگرده .
ای خدا….
خیلی خیلی شرایط حساسیه . به خودم افتخار میکنم و البته به تو خدا که منو تا اینجا رسوندی که الان در آستانه 42 سالگی بهم میگن : شما مشخصه خیلی به خودت میرسی و به خودت اهمیت میدی انگار زیر 30 سال هستی . با ما شوخی نکن. و من هم در جواب میگم : بله اولویت زندگی ام خودم هستم.( بابت نعمت سلامتی و زیبایی ام همیشه مخلصتم خدایا .این بزرگترین نعمتی هست که بهم دادی .عاشقتم )
بله درسته ، من فکر میکردم احساس مسیولیت داشتن به خانواده ام و سرویس دادن بهشون و انجام کارهاشون به دلیل اینکه ناتوان هستن کاملا کار خدایی و انسانی هست ولی امان از اینهمه فرهنگ غلط بیخودی که تو جامعه ما هست . امان …
به خودم افتخار میکنم . میدونم کمتر کسی میتونست تو شرایط من زندگی کنه و اینقدر هم قوی و سالم بمونه . اینقدر قوی و سالم . اونهمه چک و لگدی که از جهان هستی خوردم منو نکشت واقعا منو قویتر کرد .
گاهی دوست داشتم بیام تو عقل کل بپرسم که بچه ها بهم راهکار بدید کم آوردم ولی هیچ وقت اینکارو نکردم . به نظرم کارم درست بوده . به نظرم کارم درست بود که زندگی مستقلانه کمتر از یکسال رو رها کردم و برگشتم پیش این خانواده .
خانواده ای که من از دل همین خانواده برزگ شدم خانواده ای که نگاه میکنم یاد گرفتم نگاه کنم چقدر چقدر چقدر نکات مثبتشون میشه زیاد باشه و هست .
چند سال قبل مادرم خودش خسته شده بود و با تلاش و پیگیری من و همراهی یکی از خواهرهای بزرگم ، خواهر بیمارم رو به مرکزی بردیم که مناسب حال و احوالش بود . چی شد ؟
کمتر از دو هفته نشد مامان تحمل نتونست بکنه و برش گردوند به خونه.
یادمه رفتم به بلندترین نقطه شهرمون بام شهر حدود یک ساعت نشستم خیره شدم به یه سنگ . نمی فهمیدم توفکر مامان چی میگذره . برادر بزرگم بهم زنگ زد که بی خیال پاشو بیا یه فکری براش می کنیم.
از اون سال تا حالا کسی هیچ فکری نکرده و حال خواهر بیمارم هم بدتر شده و منم خیلی خیلی خیلی عوض شدم .
دیگه برمیگردم تو خونه میرم تو اتاق مستقل خودم که سرویس مستقل هم دارم میشینم و با لپ تاپم با سایت توحیدی استادم بادفتر تجسماتم با دفترهای دیگه ام با کتابهای درسی ام و با دنیای پربار خودم مشغولم . دنیای خودمو خیلی دوست دارم . منم و خدای من که داریم لذت میبریم . میسازمیش .
اونقدر مشغول میشم اونقدر لذت میبرم که یادم میره چقدر سیلی خورده بودم برای کمک کردن به افراد خانواده ام و اینکه بخوام خوشحالشون کنم و صد در صد خودمو و اینکه بخوام بگم راه درست و غلط چیه .
چقدر خوبه که گذشته نیست . تمام شده . حتی آثارش هم میشه پاک بشن . همونطور که دارن پاک میشن به لطف مهربانی های همیشگی خودت خدای من .
یادمه یه جمله ای رو خیلی می گفتم وقتی که شکایت میکردم :
خدایا کمکم کن من شدم مرکز ثقل خونه که . کمکم کن
خدای عزیزم . مرسی تو همیشه بودی و هستی . بالاخره اینها رو تو سایت نوشتم . اونچه همیشه ازش فرار میکردم رو انجام دادم .آخیییییش چه باری از روی دوشم برداشته شد . استاد خدا خیرت بده چقدر آخه به خداوصلی . کی هستی تو استاد ؟
من دلم میخواد شما رو بغل کنم و ازتون تشکر کنم برای همه مهربونی و دلسوزی عظیمی که در آموزش ما داری.
شک ندارم یعنی ایمان دارم اگه تو مسیر شما نبودم تا الان زند نبودم . صد در صد
من از تغییر دیگران ناتوانم .
نخیر من غلط بیجا میکنم بخوام دیگران رو تغییر بدم و بهشون کمک کنم و احساس مسولیت داشته باشم .
بالاخره منم مثل بقیه خواهر و برادرهام از این خونه میرم و بعید میدونم باز هم مادر و پدرم متوجه اعمال نادرست ودلسوزی های غلطشون بشن . که البته دیگه اصلا برام مهم نیست . من مسئول زندگی بقیه نیستم .
ودرک این قضیه تو این شرایط اصلا راحت نبود هااااا . من واقعا سیلی خوردم تا فهمیدم خیلی هم سیلی خوردم ولی الان به اونچه هستم افتخار میکنم . به خودم به خدای مهربانی که دارم به مسیری که توش هستم به استاد و دوستای توحیدی ام به ایمانی که کسب کردم گرچه زیاد نیست اصلا زیاد نیست و گاهی باز کم میارم ولی دیگه یقین دارم که راه جز این نیست . صراط مستقیم همینه .
خدا جونم مرسی که کمکم کردی بنویسم . هنوز چشمم به اسم فایل میخوره ترس دارم ولی با گفتن این حرفها انگار بار بزرگی از روی دوشم برداشته شد . خدایا دوست دارم
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پردرد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
زشادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غمخوارم تو باشی
ندارم مونسی در غار گیتی
بیا تا مونس غارم تو باشی
اگرچه سخت دشوار است کارم
شود آسان چو در کارم تو باشی
اگرجمله جهانم خصم گردند
نترسم چون نگهدارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
چو گویم وصف حسن ماهرویی
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی
اگر نام تو گویم ورنگویم
مراد جمله گفتارم تو باشی
از آن دل درتو بندم چون عراقی
که میخواهم دلدارم تو باشی
خدایا شکرت دوست دارم مرسی که هستی
استاد مرسی که هستی
دوستان عزیزم مرسی که هستید
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جانم ودوستان هم فرکانسی عزیزم
من می خواستم تجربه خودم در این زمینه برای شما عزیزانم بگم نزدیک ترین فرد خانواده من بسیاری از مشکلات رو داشت از اعتیاد گرفته تا عدم پشتکار در کسب درآمد وبسیاری مسائل دیگر واز اونجایی که نزدیکترین فرد زندگی من بود من همش خودم مسئول می دونستم که باهاش صحبت کنم کمکش کنم با محبت کردن وحمایت کردن تا بلکه بتونم کمکش کنم تا خودش اصلاح کنه این اتفاق که هیچ وقت نیفتاد تنها اتفاقی که افتاد این بودکه تمام اون حمایت ها شد وظیفه من که باید انجام میشد از دید ایشون وذهن من که دائما درگیر این فرد ومسائل بود وکلا دیگه خودم وحل مسائل وپیشرفت شخصیت خودم فراموش کرده بودم والبته این اتفاقات قبل از آشنایی من با استاد جانم بود ودرضمن روابط ما هم که دیگه نگم براتون داغون داغون بود این روند ادامه داشت تا اینکه این بنده خدا به رحمت خدا رفت ومن به این نتیجه رسیدم که به اندازه ذره ای من نمی توانم زندگی دیگران تغییر بدم حتی اگر اون فرد از افراد درجه یک خانواده من باشه این تجربه گفتم که به شما دوستان گلم ثابت کنم گفته های قرآن وحرف های استاد عباس منش عزیزم را واین درحالی است که من هم دقیقا دوسال بعد از فوت فرد نامبرده که خدمتتون عرض کردم وارد سایت شدم واین زمان بهم ثابت کرد که قبل خودم هم در فرکانس دریافت این آگاهی ها نبودم وهمون آیات که درآن ریشه شی وجود داشت برام اثبات کرد .
وگرنه اگر من در مدار دریافت این آگاهی ها بودم من می تونستم به صورت دیگر رفتار کنم ودر آرامش باشم وبه قول استاد جان خورشید هست ولی من توی غار هستم وبیرون نمیام تقصیر از من نه خورشید (خدا) امیدوارم تا آخر عمرمون در مسیر دریافت این آگاهی ها باشیم وبمانیم وبه سعادت دنیا وآخرت برسیم .
دوستتتون دارم مانا وپایدار باشید .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلامی سرشار از عشق و قدردانی به دو استاد بزرگوار زندگیام، استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی، که همچون چراغهایی فروزان مسیرِ رشد، آگاهی و توحید را برای من روشن کردید، با تمام وجود از حضورتون و از زحماتتون سپاسگزارم
همچنین سلامی گرم و صمیمانه به تمام دوستان عزیز و اعضای خانواده بزرگ سایت عباس منش دات کام، که بودن در کنار شما، روح مرا غنیتر کرده و هم چنان سپاس گزارتر،باشد که همگی ما در این مسیر زیبا، روزبهروز به رشد، آگاهی و نعمتهای بیشتر دست پیدا کنیم و در پناه رحمت الهی، زندگیهایی سرشار از عشق، آرامش و موفقیت را تجربه کنیم.
محتوای این فایل بسیار تأثیرگذار بود و کل مسیر زندگی من تحت تأثیر همین محورِ تغییر، آن هم به زور توسط پدر و مادر قرار گرفت،شاید گاهی این متوسل شدن به زور برای برخی افراد که خود به خود عاشق تغییر هستند جواب بدهد اما در نهایت به قیمتی بسیار گزاف و سنگین
از زمانی که به یاد دارم، پدر و مادرم سخت تلاش میکردند تا مرا به نسخهای از خودشان تبدیل کنند. آنها با نیت خیر و از سر عشق، سعی داشتند مسیر زندگی من را به شکلی که خودشان درست میدانستند هدایت کنند. اما این هدایتها اغلب با جملات انتقادی و دستورات مستقیم همراه بود:
“تو باید اینگونه باشی، تو نباید این کار را انجام دهی، چرا فلان حرف را زدی؟” تا حدی که سالها با احساس اشتباهبودن، ناکافیبودن و حتی خود سرزنشی سپری شد. روحم زخمی شده بود و در جستجوی معنای واقعی زندگی و آرامش حقیقی بودم.
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (عنکبوت: 69)
و کسانی که در راه ما تلاش میکنند، ما آنان را به راههای خود هدایت میکنیم و خداوند با نیکوکاران است.
تا جایی که در نهایت از آنجایی که همیشه عاشق تغییر و حرکت بودم این تلاش و جستجو مرا به مسیری الهی هدایت کرد. من دریافتم که هرچند رفتارها و کلام اطرافیان ممکن است گاهی زخمهایی بر روح بگذارد، اما خداوند این چالشها را فرصتی برای رشد قرار میدهد. پدر و مادرم، با وجود تمام انتقادها و فشارها، آموزگاران بزرگی برای من بودند؛ چرا که سبب شدند در نهایت به مسیر حقیقت و توحید هدایت شوم.
امروز، به لطف هدایت الهی و رحمت بیپایان او، رابطهای فوقالعاده با مادری دارم که روزگاری مرا تحقیر میکرد. او اکنون به تحسین من لب میگشاید و ارتباطی پر از محبت میان ما برقرار است. اما نمیتوانم انکار کنم که این مسیر پشت سرم چقدر ناهموار و نفس گیر بود و پدر و مادرم اگر تنها یک بار، به جای تلاش برای تغییر من، به رشد و تغییر خودشان میاندیشیدند، شاید بسیاری از مشکلات به بهترین شکل ممکن حل میشد.
با این حال، از آنها از صمیم قلب سپاسگزارم؛ چرا که تلاشهایشان، هرچند ناآگاهانه، باعث شد من به انسانی قویتر و متصل به خداوند تبدیل شوم. در این مسیر آموختم که تغییر واقعی از درون آغاز میشود و هر انسانی باید ابتدا خودش را اصلاح کند تا بتواند تأثیری مثبت بر دیگران بگذارد.
در پایان، سپاس بیکران خود را به درگاه پروردگار بزرگ و مهربان عرضه میدارم که نعمت هدایت، رشد و آگاهی را نصیب من کرد. از اساتید بزرگوارم، جناب استاد عباس منش و خانم شایسته، که مسیر زندگیام را نورانیتر کردند، با عشق تمام سپاس گزاری می کنم،چقدر خوبه که شما را هر لحظه کنار خود احساس می کنم و چقدر خوشبختم الهی شکرت
آرزو میکنم که در مسیر رشد و تغییر به سوی نور الهی گام برداریم و هرگز از لطف و رحمت خداوند غافل نباشیم که رحمتش بی کرانست و گنج هایش تمام نشدنی
خدایا، ما را به صراط مستقیم هدایت کن
اللهم لک الحمد والشکر یا رب العالمین
با رب هر لحظه هزاران بار تو رو بی نهایت شکر که به این مسیر هدایت شدم
خدایا شکرت که این فایل از نشونه هام بود وهدایت شدم به صدای استاد
این فایل رو قبلا گوش داده بودم ولی باز برام تاره گی داشت به قول استاد وقتی مدار مون بالاتر بره انگار که نشنیدیم
وبرای اولین باره که گوش میدیم
حالم رو بسیار خوب کرد به آگاهی هام اضافه شد وهنوز جا داره برای بهتر وبهتر شدن
دیروز با خودم در گیر بودم برای هدایت کردن فرزندانم
که بهم یاد آوری شد
من که خدانیستم من هدایتگر نیستم هدایت تنها به دست خداس
و بی خیال همه چیز شدم حالم با خودم واقعا بهتررشد وگفتم به قول استاد من مسئول اتفاق های بد نشم براشون
خودم رو مسئول هیچ کسی ندونم اگر خدا میخواست همه رو یک رنگ و یک دین ویک سلیقه می آفرید
خیلی خوب و بجا بود برام این فایل وهدایت شدم
در پناه الله بکتا شاد وسالم باشید
بنام خدایی هدایتگر
سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم
استاد چقدر واضح آیات مرتبط به این موضوع را تشریح کردید ، خدا قوت بده برتان ، این فایل مثل فایل های دیگر ارزش بارها گوش کردن و نکته برداری دارد .
همین لحظه که گفتین اگر فرزندی اشتباه کند خودش باید تاوانش را پس بدهد به خودم گفتم بیا که به مادرم بگم که بعد ازین تشویش و غصه ماها را نخورد که چی میشود و چی خواهد شد بعد همان لحظه بیادم آمد که هر کسی مسؤل زندگی خود است ، من ناجی مادرم نیستم و آرام شدم . و بار ها هم شده بود که به دیگران ویدئوهای استاد را روان میکردم و بعد منتظر نتیجه میبودم و تمرکز میکردم به تغییر شان که اصلا توجه نمیکردند و به مسیر خودشان ادامه میدادند.
چند روز پیش در موردی یک فایل استاد که فکر کنم( یک الگویی مناسب برای مهمانی) بود به یکی از دوستانم میگفتم که دیگر بعد ازین اگر مهمانی گرفتی ای قسمی باش ، ای قسمی غذا آماده کن یا ایقسمی برخورد کن با دیگران اما نتیجه قسمی شد که فکر میکنم از مه خفه شد که چرا ای گپاره برش گفتم اما حالا میگم که اصلا نمیگفتم خوب بود چون من توانایی تغییر دیگران را ندارم .
استاد این جمله تان خیلی خوشم آمد که گفتین خداوند هرگز دخالت نمی کند فقط هدایت میکند که چی میخواهید اگر میخواهید به راه راست بروید خداوند کمکتان میکند که بیشتر به راه راست بروید و اگر بخواهید به سمت گمراهی بروید باز هم کمکتان میکند تا این حد عدل . در همین یک جمله تان تمام قوانین را تشریح کردید .
و نظر به اینکه خداوند قادر مطلق است ، خداوند عالم مطلق است . اینهمه تنوع در جهان هستی وجود دارد نیاز نیست که همه مثل من عمل کند هر که در جای خودش . اگر بخواهد به همان اندازه هدایت میشود. به این دلیل پیامبر فقط بیم دهنده یا هشدار دهنده است همین و تمام . اگر کسی بخواهد به بینهایت طریق هدایت میشود.
یادم است بار ها از خداوند خواسته بودم قرآن را درک کنم او هم به شکل درست و بعد خداوند به سایت هدایتم کرد .
خدایا شکرت بابت اینهمه آگاهی که در این فایل بود
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پُرس
توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه بَرجَه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حُسن بیپایان او چندانکه عاشق میکشد
زمرهٔ دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانهٔ عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آنجا طینت آدم مخمّر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر میکنند
سلام و ارادت
خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
چرا ما فقط و فقط مسئول تغییر و بهبود زندگی خودمان هستیم؟
به این دلیل که جزء قوانین غیر قابل تغییر خداوند است
به این دلیل که هیچ برگی بدون اذن خداوند از درخت نمی افتد وهرکس امادگی تغییر را داشته باشد خداوند هدایتش میکند
چراحیاتی است که: ناتوانی خود در تغییر زندگی دیگران را بپذیریم؟
به این دلیل که 100درصد انرژی و توان خود را باید خرج بهبود خود کنیم ودر غیر این صورت با ایجاد نشتی انرژی هم به خود ظلم میکنیم
هم خدایی خدا بی احترامی میکنیم
مفهوم جهل از دیدگاه خداوند چیست و چطور باید از جاهلان نباشیم؟
اره این تجربه را منم توی گذشته داشتم هم زمانی که دیگران توصیه هایی برای بهبود زندگی من داشتند که من یا درک نمیکردم یا به ان عمل نمیکردم
و
هم زمانی که ساعتها و بعضی وقتها روزها برای یک نفر حرف میزدم تا به اصطلاح بیاد توی راه درست
اما بعد از یه مدت :
دچار خستگی ذهنی شدید
دچار اتفاقات ناخوشایند و نامناسب
دچار افت شدید انرژی جسمی
دچار عدم تمرکز و بی هدفی
و دچار مسائل شبیه به اون فرد و افراد میشدم
ومهم تر از همه نه تنها اون فرد تغییری نکرده بود بلکه من خودم به شدت از اون فرد توی اون مسئله خاص بدتر عمل میکردم
وبعد از یه مدت خود اون فرد به من تذکر میداد فارغ از نیش وکنایه
اره اونقدر این (شرک ) را با گوشت و پوستم حس میکنم که حد نداره
اینکار را توی مسائل
مالی
روابط
سلامتی
بدهی
معنویت
کسب وکار
برای خواهر وبرادر و پدر و مادر ؛ دوست ؛ اشنا؛ همکار و هر کسی با من مکالمه داشت
انگار من مآمور بودم که انسانها را به را راست هدایت کنم
و توی هر کدوم چندیدن و چند بار تجربه کردم
خدا را شکر از عید تا الان خیلی روی این موضوع کار کردم در حدی وقتی هر جا ( کاری و خانواده توی جمع هستم دیگران تعجب میکنن که وحید چش شده چرا فقط نظاره گره و حرفی نمیزنه توصیه ای نمیکنه
مثلا پسرم میخواست وام بگیره که ماشین بخره !
من قبلا هزار تا دلیل منطق میاوردم که حالا این غلطه یا درسته
اما الان فقط بهش گفتم نمیدونم اگر فکر میکنی میتونی انجام بده و اگر هم اشتباهه انجام نده
یا همکارم داشت در مورد یه مشکلی با همکارمون صحبت میکرد این همکار ما همیشه با یکی مشکل داره (الگو تکرار شونده) و من داشتم چایی میخوردم به محضی که چایی تموم شد بهش گفتم اینم میشه و خدافظی کردم و رفتم
واقعیت الان جوری شده که به این جور موارد که بر میخورم سریع مسیر را تغییر میدم و یا هنذفیری میزارم توی گوشم
والان که خوب فکر میکنم به شدت کم توی این موقعیت قرار میگیرم که بخوام وقت خرج کنم برای تغییر دیگران
و به شدت دیگران کم باهام دردل میکنن
خدایا شکرت
جدیدا خیلی برای خودم وقت میذارم
همش دارم یا فایل گوش میکنم یا سعی میکنم تمرین انجام بدم
و یا اهدافی برای خودم ایجاد میکنم
و یا مشغول باور سازی هستم
نمیدونم مربوط میشه به فایل یا نه؟
ولی چند روز بود که ذهنم درگیر خودم بود از هر جهت
به این شکل
که
وحید تو 37 سال از خدا عمر گرفتی ازدواج کردی و دو فرزند داری(خدایا شکرت)
تقریبا یه جورایی از اویل سال راهنمایی همش در گیر این واون بودی و وقتی هم ازداواج کردی درگیر مسائل این و اون
خب که چی ؟
برای چی ؟
پس خود چی ؟
وحید
استاد بعضی وقتا ادم میخواد سرش را دیوار بکوبه
از مال دنیا دقیقا هیچی
(بدهکار)
از نظر روابط وضعیت جالبی نداری
از نظر سلامتی جسمی (خدا را شکر عالی)
از نظر سلامتی روحی ( نشخوار ذهنی داری)
از نظر معنویت وضعیت( 45درصدی داری)
وقتی فکر میکنم میبینم اگر من اون زمانهایی که برای دیگران گذاشته بودم را 10درصد خرج خودم میکردم الان اوضاعم 180 درجه بهتر بود
البته به قول استاد گذشته گذشته و مهم نیست
مهم اینکه الان در این موضوع بسیار عالی عمل کردم و مهم تر اینکه جلوی نشتی انرژی را گرفتم
و چقدر خوبه هرکس خودش به خودش انرژی بده
و برای خودش ارزش قائل بشه
همیچنین از نظر من به خدایی کردن خدا احترام بزاره
استاد شما دقیقا به موقع وبه جا فایلی را اماده میکنید که باید اماده کنید
خدایا شکرت که با الهامات بجا به استاد عزیزم ایده ی مناسب برای تهیه یک فایل بیظیر برای ما را میدهی
سپاسگزارم
به نام الله یکتا
این جمله که:
چرا ما فقط و فقط مسئول تغییر و بهبود زندگی خودمان هستیم؟
به این دلیل که جزء قوانین غیر قابل تغییر خداوند است
باید هر روز به خودم بگم که سُنت خداوند غیر قابل تغییره و اگر من بپذیرم که تلاش من برای تغییر دیگران و نصیحت کردنشون مثل این هست که هر روز بشینم با یک تکه سنگ حرف بزنم و نصیحتش کنم و توقع داشته باشم که اون آدم بشه و تائید کنه و عمل کنه این احمقی من رو میرسونه و نه احمقی سنگ رو…وقتی خواست خداوند این هست من بنده چه قدرتی دارم،هیچی،هیچی آقا،ول کن،بپذیر که هیچ توانایی نداری و اگر فقط همین یک جمله رو باور کنیم کُلاً همه رو ول میکنیم و فقط میچسبیم به خودمون و اهدافمون و تجسم کردن و شکرگذاری تا هم در این دنیا در بهشت زندگی کنیم و هم در آخرت….
خدایا شکرت
ممنونم ازت بابت این کامنت عالی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 30 آذر رو با عشق مینویسم
این رد پام رو قصد نداشتم که در فایل های رایگان بذارم
مقاومت داشتم ، چون نجوای ذهنم میگفت نباید از عشق بگی ،نباید بگی که از عشق زمینی به عشق الهی رسیدی ، و میخواستم فقط در دوره 12 قدم بنویسم
از طرفی هم فکر میکردم بیام اینجا بنویسم و افکار نامناسب داشتم از اینکه اینجا بنویسم
اما به خودم گفتم ، طیبه تو اول از همه برای خدا مینویسی ، تو بعدش برای خودت مینویسی ،برای پیشرفت خودت ،برای بزرگ شدن ظرف خودت
تمام افکار رو بذار کنار
و به خدا مینویسی و خدا قدرتمند ترینه و خودش خوب بلده چجوری کاراتو انجام بده
پس این سه روز رد پات رو که بزرگ ترین قدم زندگیت رو برای تغییر برداشتی رو در فایل رایگان هم میتونی بنویسی
و فکر کنم تنها چیزی بود که بزرگترین بود برای ذهن من و در عمر 32 ساله ام یکی از بزرگترین بار سنگینی که در قلبم داشتم رو برداشتم و من ایمانم رو در عمل نشون دادم و الان قلبم پر هست از عشق ربّ ماچ ماچی من
و فوق العاده خوشحالم که این قدم رو برداشتم
چون خدا رو پیدا کردم
دلیل اینکه در این فایل نوشتم این بود که
من از اول مسیر تغییرم دوست داشتم کسی رو متقاعد کنم و به زور عشقی رو بدست بیارم و تغییرش بدم
که سبب شد همه چیز تغییر کنه
و من الان بعد از دوسال قدم رهایی رو بردارم و روی خودم کار کنم و فهمیدم که خودم زندگیم رو در دست دارم
این منم که ریز ترین چیزهایی که دارم تجربه میکنم، خالقش هستم
و عاجزم از تغییر دادن دیگران
من فقط باید با خودم به صلح برسم و این ماموریت من میشه ،از این به بعد بیشتر روی خودم تمرکز میکنم و با در صلح بودن با خودم لذت مسیر پر از عشق به سمت خدا رو میبرم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
قبل اینکه بنویسم اول بگم که من با گوش دادن فایل جلسه یک و دو و سه ،قدم دوم، دوره 12 قدم ،این قدم هارو برداشتم ،اولین بار 23 آذر گوش دادم،حدود یک هفته فقط گوش دادم و فایل جلسه 2 رو و اونجا تصمیم گرفتم تا قدم آخر رهایی از عشق رو بردارم و در ادامه رد پام مینویسم
امروز آخرین جمعه ای بود که پل طبیعت رفتم وامروز تصمیم نهایی رو گرفتم برای یه تغییر اساسی و جدید
1:8نصف شبه
من قبل خواب ، دو تا فایل تصویری از استاد در اینستاگرام دیدم ، که فایلای تیکه ای میذارن
تو هردو ، آبشاری بود که من دیروز تو حموم زیر دوش آب تصورش کردم و یه لحظه تجسم کردم زیر اون آبشارم واز خونه ام میتونم اون آبشارو که از دور دیده میشه ببینم
وای خدای من شکرت
این فیلم رو دیدم و خوابیدم
امروز صبح زود ،که مادرم و خواهرم رفتن جمعه بازار ،من موندم خونه، تا یکم دیر برم و سنگک و پتو ببرم ، چون داخل بازار خیلی سرده
امروز صبح ، که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و با احساس خوب تجسم کردم و درمورد قدم آخرم کا باید برمیداشتم هم تجسم کردم و بعد
قرار بود قدمی که باید برمیداشتم و خدا از جمعه هفته پیش با شنیدن این جمله استاد که در فایل گفت
اگر به چیز خاص فکر میکنید کاملا اشتباه میرین مسیر رو
بهم گفت ،که طیبه الان وقتشه ،باید کامل رها بشی، قدم آخر رو بردارم برای رهایی از عشق و بگذرم از عشق
بگذرم از عشقی که دو ساله مدام در فکرم اینه که یه راهی پیدا کنم و بهش برسم ، که همه چیز تغییر کرد
که کل این دو سال رو تکاملی کم کم رها شدم و باید قدم آخر رو برمیداشتم
که تازه دارم یاد میگیرم که من نیازی به عشق ندارم
چون خدا در درونم این یک سال رو انقدر عشق داد که من دارم رهاتر میشم
و عاشق خودم شدم و این راه عشق همچنان بی نهایت ادامه داره و هرچقدر بیشتر تمرین کنم ،بیشتر عشق رو دریافت میکنم
و ساعت 9:7دقیقه قدم نهایی رو برداشتم ، که باید یه پیام میفرستادم و قرار میذاشتم که یه امانتی رو میگرفتم از کسی و امانتی هایی که پیش من داشت رو بهش میدادم
و بعد حاضر شدم و رفتم جمعه بازار
وقتی از خونه بیرون اومدم ، به طرز عجیبی آسمون و ابراش خوشگل تر از همیشه بودن
وقتایی که من میخوام یه قدم بزرگ برای تغییر بردارم ، همیشه ابرا به شکلای فرشته درمیان
قشنگ بال های فرشته ها ،صورت و لباسای بلندشونو میشه به وضوح دید
و بارها عکس گرفتم و به هر کس نشون دادم ، گفتن ببین انگار یه عالمه فرشته هستن که در کنار هم پرواز میکنن
امروزم از اون روزایی بود که ابرای آسمون به شکل فرشته هایی که انقدر بزرگ و کوچیک بودن که من مدام وایمیستادم و عکس میگرفتم
از مسیر خونه تا مترو و از متروی حقانی تا خود بازار
و اون جایی که بهمون جا داده بودن برای فروش، سقف نداشت ، و میتونستم آسمون زیبا و ابرای زیبا که به طراحی نقاش برتر جهان هستی، ربّ من ،ربّ ماچ ماچی من ، نقاشی شده بود رو ببینم ، و قشنگ میشد شکل ابرارو دید و من فقط عکس میگرفتم
وقتی رسیدم در ورودی بازار، دیدم خانمایی که دست فروشی میکنن منو دیدن و گفتن امروزم نمیذارن
من هیچی نگفتم و رفتم پیش مادرم که داخل بازار جا گرفته بود
امروز یه حس عجیبی داشتم نسبت به بازار
حس میکردم دیگه نباید بیام اینجا
وقتی رسیدم پیش مادرم ، روی سکویی که جا داده بودن نشستم و مادرم رفت نون و سنگک بخوره و بیاد، چون صبح قبل اومدن هم نون گرفتم و هم سنگک و از خونه پنیر آوردم با چای ، من تا بعد از ظهر اونجا بودم و فقط گل سرای مادرم فروش میرفتن ،ولی از نقاشیا و انارای من هیچی
میدونستم ،این من بودم که باورهای محدودی درمورد نقاشی دارم و نقاشیا و انارام فروش ندارن
ولی چند روز پیش ، فکر کنم سه شنبه بود ، که رفتیم پارک آب و آتش که در جشنواره انار وسایلامونو بفروشیم که هدایت شدم به مسجد خرمشهر کنار مترو حقانی ، درست همون جایی که اولین بار دست فروشی رو شروع کردم ، که تو رد پام نوشتم که تضادی سبب شد که به خودم بیام و باورهامو قوی کنم و هر روز تکرار کنم و تمرکزمو روی کار ذهنی بذارم
و از این به بعد کار ذهنیم رو بیشتر کنم تا کار فیزیکی
من امروز، از طرفی فکرم درگیر اون قدم آخر بود و نجوای ذهنم میگفت که ، دیگه تموم شد طیبه ،پیامی که فرستادی دیگه تموم شد
و میخواست نگرانم کنه
تو دیگه هیچ راهی برای رسیدن به خواسته عشقت نداری و اگر امانتی هات رو بگیری ،دیگه تمومه
تو دلم مدام میگفتم مهم نیست ، درسته ته ته دلم خواسته مو میخوامش
اما دیگه نمیخوامش
جمله ام چه جالب شد ،خندم گرفت
مگه میشه در عین خواستن ،نخوای ؟!
چرا نشه ، میشه و فکر کنم این اسمش رهاییه
با وجود این که دوست دارم به خواسته ام برسم ، اما نمیخوامش ، اگر مانع از توجهم به خدا بشه نمیخوامش
در صورتی میخوامش که با داشتنش خدا در تک تک لحظه هام باشه و تسلیمش باشم و عشق خدا در زندگیم باشه و بس
که خدا دستی از دستانش رو به سمت من هدایت میکنه که عشقش رو به من عطا کنه
دوست دارم خدا بگه ،چون وقتی خودش میگه چیدمانی بی نظیر داره ،که بارها توی این یکسال طعم چیدمانش رو چشیدم
و با توجه به اون تجربه های شیرین ،امروز سعی کردم خودم رو آروم تر کنم و کنترل کنم ورودی های ذهنم رو
و توجهم رو به نکات مثبت ، که ابرهای فرشته گونه بودن ،بدم
اینارو به خودم میگفتم و میگفتم ،من باید حسمو خوب نگه دارم
احساس خوب = اتفافات خوب
من بهترین ربّ رو پیدا کردم
الان که دارم مینویسم صورتم تماما خیس و پر از اشکه ،اشکی از سر شوق که عشقی پیدا کردم که داره دلبرانه هاشو نشونم میده و هدایتم میکنه
الان 2 دی هست که دارم رد پای روز 30 آذر شب یلدا رو مینویسم
مگه میشه ولش کنم ،خدایی رو که این همه عشقه
دلم هرچی هم بخواد ،بخواد ،دیگه برام مهم نیست
نه اینکه خواسته هام مهم نباشن ، نه ، مهمن ، من باید خواسته داشته باشم ،خواسته هام هست که من رو به خدا نزدیک و نزدیک تر میکنه
مثلا همین خواسته عشق
من دو سال پیش
هرکس رو میدیدم که عاشقانه به هم عشق میورزیدن ،شدیدا احساس تنهایی میکردم
و دوست داشتم من هم کسی رو داشته باشم که به همدیگه عشق بدیم
و جهان جوری با من رفتار کرد که من در درون خودم باورها و افکارهای محدودی داشتم و متوجهشون شدم
و سبب تضاد شد
و سبب شد به دلم مهر کسی بشینه که نمیتونستم حتی دوست داشتنم رو بهش بگم
تا اینکه تضاد رخ داد و من نتونستم درست بگم و از این اصرار من که من چرا انقدر دوستش دارم ، سوء تفاهم پیش اومد
و این تضاد سبب شد من تصمیم بگیرم که متقاعدش کنم با حرف هام
و شروع کردم به خوندن کتاب هایی که مثلا چجوری میشه متقاعد کرد
و یا چجوری میشه دوست داشتنی شد
چطوری میشه تو ناخودآگاه دیگران تاثیر گذاشت
چجوری میشه که کسی رو عاشق خودم کنم
و سعی داشتم هر وقت دیدمش هدیه بدم و دوست داشتنم رو از هدیه دادن بهش نشون بدم
چقدر خنده داره
من دو سال پیش تمام فکر و ذکرم همین بود
بزرگترین خواسته من عشق بود
که میخواستم به هر طریقی که شده در بیرون از خودم پیداش کنم
اما من باید یه سفر طولانی به درونم میرفتم تا عشق رو پیدا کنم
و این یک سال سفری بود که تا جایی که قدم برداشتم خدا تکاملی بی نهایت کمکم کرد
وقتی فکر میکنم ،حتی من قدم بزرگی برنداشتم
اما با قدم های کوچک من ، خدا بی نهایت قدم برای من برداشت
دو سال پیش مدام میگفتم چرا همه به راحتی ازدواج میکنن ،چرا به راحتی پسرها ، دختر هارو دوست دارن و به سرعت ازدواج میکنن
چرا دختر ها ممکنه از نظر رفتاری و مهربانی مثل من نباشن و یه سریاشون بد رفتاری میکنن با مرد ها ،اما دوستشون دارن
مگه من چی کم دارم از دختر هایی که ازدواج میکنن
همیشه آدما میگفتن دختر خوش قلبی هستی ، چرا تا به این سن ازدواج نکردی
و کلی حرف ها که سبب میشد من از بودن در اون لحظه و روزها اذیت بشم
که چرا من دختر خوبیم اما ازدواج نکردم
و دلیلش فقط دوست نداشتن خودم بود و من اینو وقتی متوجه شدم که اصرار داشتم که به خواسته ام برسم
با خودم در صلح نبودم
بدنم و روحم رو دوست نداشتم و این کافی بود که فرکانس رو ارسال کنه به تمام جهان هستی که اینو بشنوم که
سبب سوء تفاهم در ابراز علاقه ام بشه
تا اینکه نتونستم حرف دلم رو به کسی که دوستش داشتم بگم
که سبب شد سوء تفاهم پیش بیاد و ابراز علاقه ام رو یه جور دیگه متوجه بشه
همه اینها گذشت و من شدیدا به دنبال راهی بودم که دوست داشتنم رو ثابت کنم
به هر قیمتی که شده
اما داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم
همون اولش از خدا نشونه میخواستم ،و چون در مدار دریافت نبودم و در این سایت هم نبودم و خبری از وجود چنین سایت پر از آگاهی رو هم نداشتم ، نتونستم به پیام واضح خدا که وقتی قرآن رو باز کردم و خدا به من سوره قصص ،آیه 7 رو نشونه داد ، چشم بگم و تسلیمش باشم
وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ
آیه 7
و به مادر موسى وحى کردیم که طفلک را شیر ده و چون بر او ترسان شوى به دریایش افکن و دیگر هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم
الان دوساله که از صفحه قرآن که عکس گرفتم ،گذاشتم تو صفحه ای که هر کس زنگ میزنه اون آیه رو ببینم
و میفته به صفحه گوشیم
و دو سال پیش هرکاری که خودم دوست داشتم تا به خواسته ام برسم رو انجام دادم
و رفتم سراغ کتاب هایی که بتونم یه ترفندهایی یاد بگیرم که عشق رو بدست بیارم
حتی متوجه شدم که باید درست گوش بدم به حرف آدما و کتاب هنر خوب گوش دادن رو گرفتم
یادمه کتابایی که میخوندم هر روز از صبح تا شب گریه میکردم
اما میگفتم باید هرجور شده کاری کنم که اون فرد دوستم داشته باشه
تا اینکه من بعد چند ماه حدود سه ماه متوجه شدم دارم روی خودم و شناختن خودم کار میکنم
یادمه اولین کتابی که خوندم ملت عشق بود
که باز هم در مدار دریافتش نبودم و رفتارهای شمس تبریزی با همسرش کیمیا رو نمیتونستم درک کنم
که بهش میگفت :
گمان میکنی که در آرزوی منی ،حال آنکه تنها آرزویت ،التیام بخشیدن به نفس رنجیده ات است
این حرفش خیلی اذیتم کرد ،دو سال پیش و تمام بی توجهی هاش به کیمیا
یه جورایی خودمو میدیدم
و یه جورایی هم حس میکردم که این جملاتش درسته
اما مقاومت داشتم که چرا عشقم دریافت نمیشه
تا اینکه بعد ها که کلی تمرین کردم و بعد وارد سایت عباس منش شدم معنی حرفای شمس تبریزی رو متوجه شدم
من هم مثل کیمیا ،همسر شمس تبریزی ، نمیدونستم دنبال چی هستم و در اصل باید خودم رو پیدا میکردم ،با خودم به صلح میرسیدم
اول عاشق خودم بودم و بعد میتونستم عشق رو دریافت کنم
و اون رورها مدام سوال میپرسیدم و چون خیلی از قوانین سوال کردن اطلاعی نداشتم سوالاتم زیاد بود و رفته رفته خدا به من پاسخ داد
و به یک باره دیدم جلو آینه وایستادم و با خودم رو به رو شدم
طیبه ای که شدیدا عاشق یک فرد بود و نمیتونست دوست داشتنش رو به اون فرد ابراز کنه و وقتی ابراز کرد سوء تفاهم پیش اومد
که اولین تمرین من برای دوست داشتن خودم
جلوی آینه وایسادم و گفتم دوستت دارم و گریه کردم
شب و روز گریه میکردم
و مادرم شاهد این تغییراتم بود و هیچی نمیگفت ، مادرم گفت طیبه جوری تغییر کن که خودت رو پیدا کنی ،نه به دنبال عشقی باشی که به زور بخوای بدست بیاری
به دو سال پیش که فکر میکنم خندم میگیره
منِ دو سال پیش چی فکر میکردم و منِ دو سال بعد چی فکر میکنم
من دوسال پیش به یه عشق زمینی فکر میکردم و من دو سال بعد به خدایی فکر میکنم که اگر بخوام دقیق بگم که اینم تکاملی بود
توی این یک سال که وارد سایت عباس منش شدم
پیداش کردم و کم کم باهاش حرف زدم و با قدم هایی که برداشتم هدایتم کرد ،تا تکاملم رو طی کنم
حتی هفته پیش، خدا با نشونه روز 23 آذر با شعری بهم گفت ای دیوانه لیلایت منم
که سبب شد قدم نهایی رو بردارم
و حتی دوباره بعد از چند روز در شب یلدا این شعر رو تکرار کرد و من از تلویزیون شنیدمش
و الان در فکر اینم که قدم آخر رها شدن از خواسته ام رو بردارم
به قول استاد عباس منش
رها باش
اگرم چیزی رو میخوای، بگو ،اگر بشه خوشحال میشم ،و اگر نشه بازهم خوشحال میشم ،چون خیری هست در این
دلم میخواد با خدا عشق و حال کنم ،من تو این یکسال ،اولین سالی بود که ،کل روزم رو در فکر کسی بودم که ، نه ،بذار اینجوری بگم، بهتره
به یاد و به فکر نیرو و انرژی بودم که انقدر قدرتمند و انقدر زیبا و عظیم هست که قدم به قدم این یک سالِ من رو ، به قشنگی هر چه تمام تر چید
از اون روزی که فایل رسالت من رو دیدم و قرآن رو گرفتم به دستم
و گفتم اجازه میدم ،هدایتم کنی
با اینکه میدونستم اگر این اجازه رو بدم
خیلی چیزارو از دست میدم
اما اجازه دادم
با اینکه میدونستم مسیر برای من و تغییرم سخته و واقعا در اذیت بودم
اما اجازه دادم
چون تو اون مدت کم ،من آروم تر شده بودم
از دختری که شب و روز گریه میکرد و به دنبال عشق بود و مادرم اذیت شدنم رو میدید که چرا به خاطر خواسته ام باید انقدر ناراحت باشم و بچسبم به خواسته ای که فانی و تمام شدنی هست
من تو اون مدت کم ، تبدیل شدم به یه دختری که تازه داشت خودشو میشناخت ،شادتر شده بودم
فهمیده بودم که باید با خودم به صلح برسم و دوست داشته باشم خودم رو
درسته ترس هایی داشتم ،اما دیگه خبری از گریه و دلشوره نبود ، که آیا به خواسته ام میرسم یا نه
نمیگم اصلا نبود ،اگر بود ،کمتر از قبل بود و هی داشت کم رنگ و کم رنگتر میشد این ترس
من دیگه داشتم یاد میگرفتم که با ربّ و صاحب اختیارم صحبت کنم
داشتم یاد میگرفتم که کم کم رها بشم از خواسته ام
و این شیرینی مسیر بود که در هر روز، با اتفاقات جدید و متنوعش ،که سبب رشدم میشد ، من رو مشتاق کنه به این مسیر
و من اجازه دادم و کم کم با توجه به هر قدمی که برمیداشتم ، خدا برای من بی نهایت قدم برمیداشت
و من توی این یکسال ، در مقایسه با یک سال قبلش، انقدر تغییر کردم که وقتی به اون روز اولی که ،خواسته ام سبب شد پا در مسیر تغییر بذارم ،فکر میکنم
دیگه نمیشناسم اون طیبه 2 سال پیش رو
و حالا با همه این ها به یادم میاوردم و میگفتم طیبه به یادت بیار
و کنترل کردم ذهنم رو که البته خدا انجام داد همه کارهارو
وقتی نشسته بودم روی سکو
یه خانم اومد گفت ، میشه یه زنگ به همسرم بزنی ؟
گمش کردیم تو بازار و گوشیمو نیاوردم
گفتم باشه و شماره شو گفت و گرفتم
وقتی صحبت کرد ،گفت دخترم تو به این انارا نگاه کن هرکدومو دوست داشتی بگیم بابات بخره برای امشب
و وقتی پدرش اومد ست گردنبند و گوشواره انار و یه گل سر بنفش خریدن و رفتن
خیلی خوشحال بودم از کار من 150 فروش داشتم
بازم میگم، این خدا نبود که به من مشتری نمیفرستاد ،این من بودم که با باورهای محدودم جلوی ورودی نعمت رو گرفته بودم
وقتی نزدیک غروب شد، من دیگه بی قراری میکردم
مدام دلم میخواست برم خونه و بشینم و باورهای قوی رو تکرار کنم و تو گوشم در همون لحظه میشنیدم باورهای قوی رو ولی نمیتونستم تمرکز کنم
چون از طرفی هم نجوای ذهنم مدام میگفت دیگه تموم شد و فردی که دوستش داری رو اگر امانتیشو تحویل بدی دیگه تمومه و سعی داشتم کنترل کنم ورودی ذهنم رو
و به یک باره گفتم من دیگه جمعه بازار پل طبیعت ،نمیرم
خدا چند روز پیش به من نشونه داد
و گفت باید متمرکز بشی روی تکرار باورهای قوی و پیشرفت در مهارت نقاشیت و تجسم
و اصل رو یادت باشه
و کار ذهنی رو بیشتر انجام بدی
از صبح که من قدمم رو برداشتم ، یه سری جریاناتی شد که من امانتی که داشتم و باید تحویل میگرفتم و به قدم آخر رها شدنم از خواسته ام مربوط میشد
و قرار بر یکشنبه شد تا من تحویل بگیرم
حتی کسی که سال قبل حاضر نبود من رو ببینه ومن اصرار داشتم که ببینمش و امانتی مو ازش بگیرم ، و با گفتن احساس قلبیم سبب سوء تفاهم شده بود ،به یک باره گفت خودش میاد و تحویل میده امانتی من رو و من هم امانتیش رو تحویل میدم
و عجیب تر اینکه دیگه اون حس دو سال پیش رو که شدیدا دوست داشتم عشق رو دریافت کنم نداشتم
درسته که هنوز دوست دارم به خواسته ام برسم و دوستش دارم
اما به اون شدت دو سال پیش نیست
و به قول استاد ،رها شدم از خواسته ام
وقتی شب رسیدیم خونه
قرار بود مادربزرگم و عمو و پسر عموم بیان برای شب یلدا
وقتی رسیدن پسر عموم اومد ازم خرید کرد و دو تا جاکلیدی توپ شکل ازم خرید
دو سه روزی هست که شروع کردم باورهام رو تکرار میکنم
، و تجسم و تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم ، از جاهایی که فکرشو نمیکنم راحت مشتری میاد برای من ،بدون اینکه زحمتی بکشم و برم بیرون
مهمون میاد ،خرید میکنه
وقتی قرار بر این شد یکشنبه امانتیم رو تحویل بگیرم
نشسته بودم و نمیدونستم بگم شنبه یا یکشنبه تحویل میگیرم
به احساسایی که داشتم دقت کردم
به پسر عموم گفتم شنبه یا یک شنبه
گفت یک شنبه ،بدون معطلی
گفتم چی شد یک شنبه گفتی
گفت نمیدونم همینجوری
میدونستم نشانه هست و همون یکشنبه بهترین زمانه
گفتم طیبه تو ارزشمندی و کلاست ارزشمند تره و از کلاس شنبه ات نزن ، پس بگو یک شنبه
اما مدام تو ذهنم بود که تابلوی تمرین کلاسمو ببرم و نشون بدم ،به کسی که امانتیمو برام میاره
وقتی بیشتر دقت کردم ،گفتم طیبه تو برای خودنمایی نقاشیتو میبری؟؟؟که چی بشه؟ بگی من نقاشی کار میکنم؟؟؟؟؟
و تحسینش رو دریافت بکنی
تو نیاز به تحسین کسی نداری
بعد نجوای ذهنم گفت اگر فردا یا یک شنبه بری ، دیگه هیچ وقت به خواسته ای که از خدا داشتی و تصورش رو با جزئیات لحظه پایانی دیدی همه تموم میشه ها
همین که شنیدم این نجوا رو یه لحظه حس کردم نگرانی داره شکل میگیره
سریع به یاد آوردم و گفتم ،من با ارزش ترین چیز رو بدست آوردم و دیگه از دستش نمیدم
من خدارو دارم
ته دلم گفتم ،خدا ، درسته ته دلم میخوام به خواسته ام برسم اما تو اولویت منی و تو برای من مهمی ، پس اگه بگی نه
چشم میگم
هرچی تو بگی
هرچی تو بخوای
آخه من یه ربّ باحال پیدا کردم که دو روزه دارم براش اشک میریزم ،دو روز گفتم
چون قلبم جا باز شده فقط برای ربّ و دارم یاد میگیرم ،آزادانه انسان هارو دوست بدارم
و بهشون عشق بورزم بدون اینکه وابسته باشم و شرک بورزم
گفتم، میدونم شجاعتش رو تا الان دادی، از این به بعدشم آرومم میکنی
وقتی من رسیده بودم خونه ، از سایت برای من پاسخی اومده بود که یکی از دوستان که دستی شده بود از دستای خدا ، بهم گفت که
رو مشتری تمرکز نکن
رو مهارتت نقاشی تمرکز کن بعد مشتری خودش میاد
حتی به جا های مختلف برای فروش هم تمرکز نکن
وقتی روی خودت کار کنی همه چی دنبالت میاد
وقتی سفره یلدا رو باز کردیم ،عموم شیرینی خریده بود ، همه که داشتن میخوردن ،مادربزرگم گفت شیرینی بخور طیبه چرا نمیخوری ؟؟!
منم گفتم نه دیگه نمیخورم ،چند روزیه که شیرینی و قند رو کنار گذاشتم
اصرار میکرد و بهم میگفت این یه بار رو بخور شیرینیش کمه
هرچی گفت گفتم نه و با اینکه دلم میخواست بخورم
اما تعهدم یادم بود و متعهد موندم
من میخوام لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون بدم
امروز به خودم افتخار کردم، که عموم شیرینی آورد و نخوردم
یه حس ارزشمندی داشتم ، ارزشمندی اینکه من میتونم زندگیم رو جوری که دوست دارم بسازمش
اینکه من خالق زندگیم هستم و توانایی تغییرش رو 100 در100 به بهترین شکل دارم
هنوز داداشم و بقیه در تعجبن که من شیرینی نمیخورم
آخه من عمرا به شیرینی نه میگفتم و همیشه اولین نفر من برمیداشتم ،جوری بود که همه بهم میگفتن یکم مراعات کن ، حریص بودم در خوردن شیرینی و خیلی چیزها
اما الان دیگه دارم از طیبه این روزهام هم فاصله میگیرم
امروز من یه قدم عملی هم برداشتم
اینکه به خواهرم احترام بذارم
استاد عباس منش میگفت ،اگر رابطه شما با خواهر یا اعضای خانواده و عشقتون و آدما خوب نیست ، تقصیر خواهرتون و خانواده و عشقتون و … نیست ،شما یه چیزی دارین که نمیتونین کنار بیاین
و من وقتی اینو شنیدم گفتم خب طیبه الان وقتشه
چند جا که امروز با خواهرم محترمانه رفتار کردم خیلی خوشحال بودم
در صورتی که طیبه قبل همیشه رفتارش برعکس بود
مثلا وقتی سوار اسنپ میشدیم و بیایم خونه ،وسیله های خواهرم زیاد بود و دلش میخواست آخرین نفر بشینه
و از اون جایی که من قبلا همیشه آخرین نفر میشینم تو ماشین و دوست ندارم وسط بشینم ،این بار آگاهانه سریع خودم نشستم وسط و وسایلای آبجیمو گرفتم و نشستم
یه موفقیت بود برای من این قدمی که برداشتم
امروز عمیقا مادر بزرگمو بغل کردم و بوسش کردم ،اول ازش اجازه گرفتم و گفتم میشه بوست کنم ؟؟ ، عجیبه مادر بزرگم هیچ وقت نمیذاشت کسی بوسش کنه ،اما وقتی داشتم بوسش میکردم ،انقدر حالش خوب بود و ذوق میکرد که کیف میکردم و عمیقا میخندید
اولین باری بود که از بغل کردن مادربزرگم حس خوب دریافت میکردم
خیلی حس خوب میگرفتم
وقتی خواهرم و مهمونا رفتن ، با خدا داشتم صحبت میکردم ،گفتم یه نشونه بده و دلم رو آروم کن
همین که اینستاگراممو باز کردم
یه فایل بود میگفت
خدا حساب کتاب سرش میشه ، میبینه شور و شوق داری ، یه کاری میکنه که همه ناممکن های زندگیت به ممکن ترین حالت خودشون در میان
این برای من یه حس بی نهایت آرامش داد که آروم باشم و به مسیرم ادامه بدم
و بعد فایلی از الهی قمشه ای دیدم
نترس غمگین نباش
میگفت
اگر یه لاتخفی به ما بگن، چه لذتی و چه وجد و شادی ایجاد میشه، قابل بیان نیست
که در وسط یه همچین عالمی که صد هزار خطر مارو احاطه کرده ، یه کسی بیاد در گوش آدم بگه که
لا تخف
تو نترس
هیچ حادثه بدی برای تو رخ نمیده
ولا تحزن
حزن و اندوه هم نداشته باش
کلا شاد باش
اینو که شنیدم یه حس آرامش عجیبی وجودمو گرفت
چون از صبح به آخرین قدم فکر میکردم که اگر برداشته بشه دیگه تموم میشه
اما این پیام سبب شد که من آروم بشم
حتی اولین نشونه ای که خدا در مورد درخواست عشق به من داد ،آیه 7 سوره قصص بود که گفت نترس و غمگین نباش
که من در مدارش نبودم و دو سال پیش نتونستم خودمو آروم کنم
اما امروز با این نشونه ها دلم قرص بود که خدا مراقبمه
و از بودن مادر بزرگ و خانواده و عمو و پسر عموم لذت بردم و کلی گفتیم و خندیدیم
و شبم رو باعشق روی شونه های خدا کیف کردم و تایید کردم اتفاقات ناب و شگفت روزم رو و تیک زدم به تمرین ستاره قطبیم
و خوابیدم با عشق روی شونه های وسیع و نرم و نورانی خدا
من نمیخواستم رد پای این چند روزم رو واضح بنویسم ، دلیل اینکه مقاومت داشتم و توی این یکسال، هیچ وقت درمورد این خواسته ام ننوشتم که همیشه سر بسته مینوشتم ،این بود که هنوز میخواستم کاری کنم که به خواسته ام که عشق هست ،به فردی که دوست دارم برسم ، و ترس داشتم که آیا میشه یا نه
و امروز هم مقاومت هایی داشتم که نجوای ذهنم میگفت خجالت بکش ،از عشق ننویس که تو عاشق شدی دو سال پیش
و موقع نوشتن این رد پام
که امروز 3 دی هست و من این رد پارو در سه روز نوشتم
هدایت شدم به پیام یکی از دوستان در قسمت
برخی از تجربیات خریداران دوره قانون آفرینش
و اونجا بود که فهمیدم نباید هیچ خجالتی بکشم از اینکه دو سال پیش عاشق فردی شدم که سبب سوء تفاهم شد
عشق زمینی برای من لازم بود تا من خودم رو پیدا کنم و بعد به خدا برسم و از خودشناسی به خدا شناسی برسم
و به یاد آوردم تک تک انسان هایی رو که عاشق بودن و از عشق زمینی به عشق الهی رسیدن
مثل زلیخا که از عشق یوسف ، به عشق خدا رسید
پس نباید خودمو سرزنش کنم چون من در مسیر هدایت بودم و تضاد باید میبود تا من به خدا برسم و البته این راه همچنان ادامه داره
و این راه باز هم بی نهایته و من تلاش میکنم تا بیشتر دوست هم باشیم و خدا رو بیشتر در قلبم داشته باشم و به جهان هستیش و انسان ها عشق خدا رو ارسال کنم
و رفتارهام رو اصلاح کنم
اما این روزا رها تر شدم وقدم آخر رو برداشتم و سبب شد مقاومت بشکنه و بنویسم
بنویسم که چقدر خوب خدا تکاملی کمکم کرد تا رها بشم در این یک سال
منی که حاضر بودم هر کاری کنم تا عشق رو به زور داشته باشم ،الان عشق رو در وجود خودم دارم که خدا هرلحظه به من عطا میکنه و این راه بی نهایته و هرچی بیشتر تلاش کنم خدا بی نهایت تر عشقش رو به من عطا میکنه
و من از خدا میخوام که قلبم رو با نور عشقش همیشه باز کنه و دریافت کنم بی نهایت عشقش رو
و در این دو روز آینده بی نهایت کمکم میکنه و آرومم میکنه میدونم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
برای استاد عزیز مریم جان شایسته و تک تک دوستان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام طیبه جان
به جرات می تونم بگم که یکی از زیباترین و لذت بخش ترین و آرامش بخش ترین و الهام بخش ترین و الهی ترین کامنتی بود که در سایت استاد خوندم و ازش لذت بردم
مسیر تو بی نهایت روشنه
بشین روی شانه خداوند که خودت می برتت به هر جا که برای تو حس خوبه
در پناه خدا باشی طیبه جان
بازم ممنون از کامنت زیبات
سلام طیبه عزیز واقعا لذت بردم از کامنت عالیتون
خدا را شکر که عشق خداوند را پیدا کردی
کلی از کامنت شما نتیجه خوب گرفتم ممنون از کانت زیبایی شما با
ارزوی موفقیت برای شما دوست همفرکانسی
این کامنت شما پر از نکته های عالی بود
وپراز اگاههی
چقدر شما خوب قانون را متوجعه شدین
افرین را تعهد شما برای سلامتی منم خودم یکساله با شکر وهر چیزی از شکردرست میشه قهر کردم واز خدا میخوام منو هدابت کنه به قانون سلامتی
با ارزوی موفقیت برای شما دوست عزیز
درود و خدا قوت به طیبه عزیزم
یعنی فوق العاده ترین کامنتی بود که تا به الان خوندم چقدر عالی بود
چقدر الهام بخش بود چقدر قشنگ با دقت و با جزئیات این کامنت عالی رو برامون نوشتی
و من چقدر نیاز داشتم به این جملات شما چون خودم هم توی همین حس و حال بودم.
خیلی کمکم کرد
و شما رو تحسین میکنم که عشق واقعی رو عشق الهی رو پیدا کردی و لذت میبری
از خداوند بینهایت سپاسگزارم که منو هدایتم کرد تا این کامنت شما رو بخونم
الهی شکرت واقعا