چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-12 08:58:212024-12-14 05:19:53چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ»
(ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ] ﺑﻜﻮﺷﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻰﻛﻮﺷﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺑﻲ ﻧﻴﺎﺯ ﺍﺳﺖ)
«وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ»
(ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻌﺎً ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰﭘﻮﺷﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻋﻤﻠﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺍﺷﺸﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﻴﻢ)
(آیات 7-6 سوره عنکبوت)
—————————————————————————
«ای که مرا خـوانـده ای ،راه نـشـانـم بـده ؛ در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده»
«یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه ؛ گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم بـده»
خدای مهربان و صاحب فضل، ای یگانه مالک مطلق همه ملکوت عالم ، ای یگانه دارنده صفت «الرحمن الرحیم» ای تنها زیبنده صفت «الغنی الحمید» ، ای فقط تو «علیم بذات الصدور» ، ای یگانه فرمانروای برکت گستر همه عالم که بر مطلق امور توانایی «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ، از اعماق تاریکی جهل خودم به سوی تو دست درخواست و یاری دراز میکنم و سر تعظیم و بندگی فرود می آورم. خدایا قصد عصیانگری به درگاهت رو نداشتم اون زمانی که عصیان کردم، نجوای شیطانی ذهنم، فریبم داد و قلبم رو از یاد تو و احساس سپاسگزاری غافل کرد و جهالتم بر من چیره شد و گناه در نظرم جلوه داده شد، خدایا شاید خاطی و عاصی باشم ولی یاغی و طاغی نیستم. خدایا سر تعظیم و سجود به درگاهت فرود می آورم و از تو درخواست رحمت و فضل و غفران میکنم که همانا تو بر بندگانت صاحب فضل بیکرانی ، و بینهایت «التواب الرحیم» و «الغفور الرحیم» هستی.
خدایا بقول حافظ شیرازی «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ؛ من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم؟!» خدایا اینقدر آغوش مهربانی تو و رحمت بیکرانت بهم اطمینان خاطر بخشید که به خودم جرأت خطاکاری و عصیان دادم و ایمان داشتم اگر هزاران بار برگردم، باز هم با آغوش مهربانی ازم استقبال میکنی، و جز فضل و رحمتت بهم عطا نمیکنی، ولی خدایا دیگه خجالت میکشم از عصیانگری، پناهم ببخش و یاری ام کن، و مرا از شر فتنه ها و نجواهای شیطانی محافظت کن. که جز تو مرا پناهی نیست.
مرا ببخش آنچنان که پدرم، «آدم» را به کلماتت آموختی و بخشیدی و عزتمند ساختی «فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِمات فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَوّابُ الرَّحیم» و همانا تو بر بندگانت به یقین، بینهایت توبه پذیرِ بخشایشگری.
—————————————————————————
سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان نازنینم در این سایت گسترش توحید. امیدوارم حالتون عالی عالی عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
استاد عزیزم ، اول، آخرش رو بگم …
آخر فایل گفتین امیدوارم فایل خوبی شده باشه، استاد خداییش شوخی میکنی، یا جدی جدی بقول شاعر از خوبیِ خود بیخبری ؟؟
«خبرت هست که از خوبی خود بیخبری؟! بخدا خوبتر از خوبتر از خوبتری»
استاد عزیزم از شما بینهایت ممنون و سپاسگزارم، خدا به زندگی شما خیر و برکت بینهایت و عزتمندی عطا کنه، استاد جان ممنونم که اینقدر روی توحید و ایمان تون کار میکنید و قلبتون رو جایگاه دریافت هدایتهای الهی قرار دادین. ازتون متشکرم بخاطر این سخاوتمندی که این آگاهی ها رو بهمون هدیه میدین.
یه وقتایی گوشه و کنار و توی یوتیوب یا تلگرام یه چیزایی اتفاقی میبینم، و یاد این بیت شعر می افتم که «میان ماه من تا ماه گردون ، تفاوت از زمین تا آسمان است»
یه حسی بهم گفت کامنت بنویسم ولی واقعاً هیچی برای گفتن نداشتم و اینکه از قرآن هدایت خواستم و هدایت شدم به آیه 7 سوره عنکبوت و دیدم آیات 6 و 7 به نوعی در ادامه همدیگه هستن.
—————————————————————————
خب ابتدای فایل که شروع شد و صحبت از خوشبینی و بدبینی شد و اون جمله جف بیزوس و توضیحات استاد، گردنمو بالا گرفتم سینه ام رو دادم جلو و یه نفس عمیق کشیدم و با اعتماد به نفس (شما بخونید اعتماد به سقف کاذب) گفتم خب خدا رو شکر من آدم بدبینی نیستم.
ولی این اعتماد به نفس کمتر از چند دقیقه جاشو داد به صورت شطرنجی شده…
اونجایی که استاد ویژگی افراد بدبین رو میگفتن.
گفتم خب اینو یه ذره دارم. عه چه جالب یه کوچولو اینم دارم ، آره آره راست میگی اینم یه ذره هست، آره اونم یه وقتایی هست ، و خدا قوت آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری بزرگوار…
بچه جان، برو ته صف وایسا از اول دوباره شروع کن روی خودت کار کردن. یه وقت اعتماد به نفس کاذب نگیریا، یه وقت فکر نکنی «چه خبرتونه! چه خبرتونه؟!»؛ هر وقت که حس کردی دیگه کارت خیلی درسته، دقیقاً این همون جاییه که هیچی در مورد کار درست نمیدونی. هر وقت حس کردی خیلی میفهمی یعنی هنوز هیچی نفهمیدی.
به تجربه بهم ثابت شد هیچوقت حس نکنم من توی یه زمینه عالیم، چون هر چقدر عالی باشم بازم جا داره بهتر بشم، هیچوقت خودم رو بینیاز ندونم از یادگیری و احساس شاگردی.
یه حسی بهم میگه در مورد بدبینی های گذشته خود افشایی نکنم، چون تمرکز بر منفیهاست، اینکه چه حرفها و چه کنایه هایی شنیدم به حدی که خودم هم بدبین شدم و مدتها زبان نیش و کنایه داشتم و هنوز باید آگاهانه تلاش کنم جلوشو بگیرم. از بهترین باورهایی که بهم کمک کرد جلوی این بدبینی رو بگیرم یکیش این بود که بگم «من نمیدونم، من هیچی نمیدونم و خدا میدونه؛ خدا هم میدونه و هم میتونه ، هیچ چیز غیر ممکن نیست.» یکی دیگه اش هم این بود که وقتی یکی در مورد یه موضوعی صحبت میکنه که من هیچ ذهنیتی در موردش ندارم بجای اینکه تو ذوق طرف بزنم بگم «من تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم، من تجربه اش نکردم، شاید این چیزی که میگی درست باشه»
ولی خیلی قبل از اینکه با این مباحث آشنا بشم یه باوری رو در خودم ساخته بودم و اون این بود که خیلی بیشتر از آدمهای بد و منفی ، آدمهای خوب و ارزشمند و مثبت و درستکار وجود داره، ولی چون ما همه رو نمیشناسیم و اونها هم اهل شوآف کردن نیستن و ساکتن، باعث میشه ما فکر کنیم همه بد شدن. کافیه به خودمون نگاه کنیم، چقدر خوبی رو برای دیگران میخوایم، پس بقیه هم همینجوری هستن و برای ما خوبی رو میخوان.
—————————————————————————
یه لحظه خودم رو گذاشتم جای جف بیزوس ، و تجسم کردم من قراره به سوال خبرنگار جواب بدم. و گفتم اگه من بودم چی میگفتم؛ یه لحظه این جملات به ذهنم رسید «اول اینکه زمینه کاری شرکت اسپیس ایکس و بلو اوریجین تفاوت داره و ما میتونیم به رشد همدیگه کمک زیادی بکنیم؛ از طرفی ایلان ماسک کارهای بسیار ارزشمند و غیرممکنی رو با موفقیت به انجام رسانده و خودش هم بسیار هم شخصیت خلاقیه، من بسیار تحسینش میکنم و براش بهترین ها رو میخوام، قطعاً این خلاق بودن و مفید بودنش باعث میشه اتفاقات خوب زیادی در آینده رقم بزنه همونطوری که تا الان تونسته کارهای بزرگی رو انجام بده ، و منفعتش برای همه باشه ؛ من به شخصه براش آرزوی موفقیت دارم»
(آخر کامنت یادم باشه در مورد این همزاد پنداری با جف بیزوس یه جوک تعریف کنم صرفاً جهت خنده)
—————————————————————————
مثالها و توضیحات استاد خیلی عالی بود و یه مهر تایید زد پای یه تجربه ای که اخیراً داشتم.
حدود یک ماه پیش یه روز رفتم کافه، یه شات قهوه بگیرم یه دوست بزرگوار و خوش برخوردی اونجا بلافاصله سر صحبت و دوستی رو باز کرد ، خب من یه کم با این مدل شروع ارتباطات مقاومت دارم. (اگه خودم حسم خوب باشه هیچ ابایی ندارم از اینکه سر صحبت رو باز کنم و با افراد گفتگو کنم ولی هیچوقت دنبال یه ارتباط دوستی دائمی نیستم ، فقط یه گفتگوی خوب و محترمانه توی مدت زمانی که اونجا هستم) ،ولی این دوست عزیز بلافاصله رفت سر بحث بیزنس و موفقیتهاش و من در کل از درون حس خوبی نسبت به حرفاش نداشتم. مخصوصاً اینکه یه رفتاری موقع تلفن جواب دادن نشون داد. بعدش پرسید کارت چیه و بعد شغل خودش رو گفت و گفت در کنار شغل اصلیم دارم توی حوزه «هوش مصنوعی و مدیریت بازارهای مالی» دارم کار میکنم و چندتا اصطلاح بکار برد مثل «فایننشال منجمنت» و «کریپتو کارنسی» «هوش مصنوعی» و سایر موارد که شاید منو تحت تاثیر قرار بده.
من نه تنها تحت تاثیر این اصطلاحات قرار نگرفتم که توی دلم گفتم بقول بوشهریا «عامو اوپیچک نکناااا» ( ترجمه : دوست عزیز و گرامی ، از اینکه از اغراق و غلو بی مورد پرهیز مینمایید از شما سپاسگزاریم)
خلاصه اینکه این ماجرا ادامه پیدا کرد و ایشون درخواست یه ملاقات دیگه کرد و من گفتم اکی من در هر صورت نظرم منفیه و این موضوع بازارهای مالی زمینه مورد علاقه من نیست، ولی اگه در مورد هوش مصنوعی چیزی برای یادگرفتن داشته باشه استقبال میکنم. رفتیم توی یه جلسه و یه دوست عزیز دیگه ای اومد که بسیار انسان فوق العاده تحسین برانگیزی بود به لحاظ اطلاعات و تسلط بر موضوع کاری خودش بسیار عالی پلن کاریشون رو توضیح داد، آدم اهل مطالعه بود و هر چند دقیقه یکبار یه نقل قول میکرد از جیم ران یا وارن بافت یا افراد دیگه یا گاهی اوقات رفرنس میداد از کتابهایی که مطالعه کرده بود. در کنار این موضوعات بیزینسی از عزت نفس و اعتماد به نفس هم نکاتی رو گفت که نشون میداد یه چیزایی شنیده بود و من خیلی تحسینش کردم، خیلی آدم پویا و در حرکتی بود و اصلا دوست نداشت یه جا متوقف باشه ، ولی نهایتاً بازم گفتم من کماکان نظرم در مورد بازارهای مالی و این مدل سرمایه گذاری منفیه و دلایل خودمو داشتم ولی موکول کردم به اینکه برم فکرامو کنم و بعداً نظرم رو مفصل بیان کنم.
(فکر کنم چیه! این که الکی بود، تا جریان هدایت هست فکر و عقل من تعطیله) احساسم نسبت به موضوع منفی بود و مقاومت داشتم ولی میگفتم شاید من زیادی بدبینم بذار ببینم جریان هدایت چی میگه. اما دائما این موضوع توی بکگراند ذهنم بود که این اعداد و ارقام چند هزار دلاری و چند میلیون دلاری تکامل لازم داره؛ من هنوز اینقدر تکامل طی نکردم، و این افراد خودشون هم هنوز بدستش نیاوردن تا چه برسه به اینکه به یکی دیگه پیشنهاد بدن. دائماً با خودم میگفتم تکامل لازمه، به فرض اینکه حتی اگه این صحبتها درست هم باشه آیا من تا حالا این اعداد رو تجربه کردم؟ آیا اصلا این زمینه علاقمندی من هست؟ پس تکامل لازمه.
(از این پیشنهاد های، حالا شما بیا عضو شو، بعد دوتا زیر مجموعه رو هم بیار ، بعد اونها تکثیر میشن، بعدش نفرات بعدی بعدیا رو اضافه میکنن، خلاصه تکثیر و پرورش و سایر موارد زیاد میشن؛ ایموجی پوکر فیس…)
بعد از جلسه رفتم سراغ قرآن و گفتم خدایا من که حس خوبی ندارم و جوابم منفیه، ولی شاید این راهی باشه برای هدایت تو ، من دستتو باز میذارم، تو هدایتم کنی، هر چی تو بگی من تسلیمم ، خدایا من هیچی نمیدونم، تو بهم بگو، اگه جواب شما مثبت باشه من هم میگم اکی، ولی این سرمایه گذاری 1500 دلار پول میخواد که من ندارم، اگه ندارمش یعنی هنوز ظرفیتش رو ندارم که دریافتش نکردم، اگه نظر شما اکیه اول با قرآن هدایتم کن، بعدش هم این 1500 تا رو خودت باید به راحتی و به آسانی و به همواری و لذتبخش بهم عطا کنی.
سوره حمد رو خوندم و چندتا نفس عمیق کشیدم و در آرامش از عمق قلبم صداش زدم که خدای مهربان من تنها و تنها تو رو میپرستم و فقط خودت میتونی هدایتم کنی، منو هدایت کن…
آیه 28 سوره کهف باز شد، آیه 27 رو هم خوندم و دیدم اینقدر واضح خداوند جوابمو داد:
«وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ ۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا» ؛ «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»
بقول شیخ بهایی: «دل گفت مرا علم لَدُنی هوس است ؛ تعلیمم کن اگر تُرا دست رس است»
«گفتم که: الف،گفت: دگر؟ گفتم: هیچ ؛ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است»
دیدم اینقدر واضح خداوند میگه: «از قانون پیروی کن و در قوانین الهی هیچ تغییر و تبدیلی نیست هیچ کس به جز خداوند یاور تو نمیتونه باشه. باید و باید و باید تکامل طی کنی ،پس صبور باش و فقط در مسیر توحید و بندگی قدم بردار ، و با آدمهای هم مدار خودت تعامل کن، چشمت رو به دارایی های دیگران ننداز که بخوای عجول و حریص باشی و مقایسه کنی و احساست منفی بشه و به خودت آسیب بزنی»
پشت فرمون بودم و توی مسیر داشتم میرفتم و اشک شوق میریختم و بلند بلند صداش میزدم و میگفتم خدایا ممنونم ازت، خدایا شکرت ، خدایا چقدر احساس آرامش و اعتماد به نفس میکنم وقتی به تو توکل میکنم. وقتی خودت هستی که بهم بگی چیکار کنم. یه حس خیلی خوبی بود توی مسیر شبیه پرواز بود.
خلاصه اینکه جلسه بعدی رفتم پیش دوستان و ازشون تشکر کردم بابت پیشنهاد شون و در مورد قانون تکامل یه مثال ساده زدم. بچه ای که جدول ضرب هنوز یاد نگرفته در مورد انتگرال بخواد بپرسه یاد نمیگیره، بندگان خدا زیاد متوجه این موضوع نشدن؛
در ادامه در مورد تفاوت درونگرایی و برونگرایی بهشون گفتم و گفتم افراد برونگرا مناسب این کار هستن و کار تیمی پاشنه آشیل افراد درونگراست.
و مهمتر از هر چیزی تسلیم بودن در جریان هدایت رو گفتم اگر خداوند هدایتم کنه هر چی بگه همون رو انجام میدم، بهم گفته صبر کن منم میگم چشم؛ باید خودش براحتی کارها رو پیش ببره ، خب دوستان اینم تعجب میکردن، اصلا چیزی بنام کار راحت رو قبول نداشتن.
خطوط قرمزی مثل قرض و وام رو گفتم ، خب دیدم این عزیزان ظاهراً تا خرخره توی اعماق بدهی هستن و ظاهراً برای ورود به این سیستم ماشین شون رو فروخته بودن.
و مهمتر این بود برام که عزت نفس «نه» گفتن رو داشته باشم.
یاد جمله استاد افتادم توی دوازده قدم یا بهتره بگم صدای استاد توی ذهنم پخش شد : «دیدم بقیه دارن تیله بازی میکنن؛ از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون یه سر و گردن از لحاظ اعتماد به نفس رفتم بالاتر»
فکرشو نمیکردم این قصه اینقدر طولانی بشه.
چقدر حرف زدم …
—————————————————————————
این روزها مجدداً دارم روی فایلهای خانه تکانی کار میکنم و امروز لایو چهارم رو گوش دادم و موضوع صحبتهای استاد احساس شکرگزاری و سپاسگزاری بود. و دیدم چقدر با این فایل هم هماهنگی داره، داشتن یه شخصیت سپاسگزار و شکرگزار.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
دیدم چقدر اتفاقات زندگی من نسبت به گذشته داره بهتر و بهتر میشه، چقدر احساس رضایت و آرامش درونی من داره بیشتر میشه.
الحمدلله رب العالمین.
—————————————————————————
خب حالا بریم سراغ اون جوکی که بالاتر گفتم براتون تعریف کنم.
(اول چندتا نکته رو در مقدمه بگم؛ سال 1776 که آمریکا استقلال پیدا میکنه در ابتدا کلاً 13 تا ایالت بوده. و اینکه توماس جفرسون 220 سال پیش سومین رئیس جمهور آمریکا بوده بین سالهای 1801 تا 1809 ؛ و نکته آخر اینکه جوکها رو وقتی ترجمه کنی شاید مثل زبان اصلی خنده دار نباشن)
رونالد ریگان چون زمان خودش پیرترین رئیس جمهور آمریکا بود همیشه توی جوکهاش به سن خودش گیر میداد ؛ یکی از جوکهاش این بود که: «بهترین نکته آموزنده در مورد سن افراد، از توماس جفرسون نقل شده که هیچوقت یه رئیس جمهور رو با سنش قضاوت نکنید بلکه با کارهایی که انجام داده قضاوتش کنید» و از وقتی که توماس جفرسون اینو بهم گفت خیلی احساس ارزشمندی کردم و تصمیم گرفتم توی همه 13 تا ایالت آمریکا نامزد انتخاباتی بشم…
ربط این جوک به صحبتهای جف بیزوس این بود که ریگان خودش رو هم تراز با پدران بنیانگذار ایالات متحده میدونست و با اسم اونها شوخی میکرد. منم خودم رو گذاشتم جای جف بیزوس و گفتم اگه من بودم در مورد ایلان ماسک اینو میگفتم.
(هشتگ احساس ارزشمندی بی قید و شرط)
—————————————————————————
استاد عزیزم و دوستان نازنینم ، از همه شما ممنون و سپاسگزارم و براتون از درگاه خداوند بهترین ها رو میخوام. از صمیم قلبم دوستتون دارم و ببخشید اگر کامنتم طولانی شد و یه جاهایی بی ربط بود.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام خداوند بخشنده ی روزی گستر
سلام به آقای امیری عزیز،کامنتتون مثل همیشه عااالللی،مثل همیشه پرانرژی و پراز حسوحال ناب بود
خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر وجود شاگرد زرنگای این سایت که با خوندن کامنتها و تجربیاتتون پراز شوروحال میشم
خداروصدهزارمرتبه شکر که یهمچین روزی پربرکتی رو خداوند هروز با خوندن کامنتهای دوستان عزیزی مثل شما به روحوجانم هدیه میده
حمیدجان مثل همیشه دعای اول کامنتتون اشک منو سرازیر کرد و همیشه توهر فایلی دنبال کامنت شما میگردم تا دعای اول کامنتتون رو با خلوص بخونم و همیشه دعای خیر من بدرقه ی شماست که انقدر عالی وقت میذارید و خیلی عالی بایک دعای پرانرژی و توحیدی مقدمه ی هر فایلی رو شروع میکنید
واقعا از تک تک صحبتهاتون و تجربیات ارزشمندتون نهایت استفاده رو میبرم،و یک حس توحیدیی بهم دست میده وقتی انقدر خوب آیات قران رو باموضوع اون فایل تطابق میدید و خیلی شیرین درمورد اون موضوع صحبت میکنید
من همیشه کامنتهای شمارو دنبال میکنم و بقوله سعیده جان وقتی به کامنت شما میرسم یه جای خلوت رو گیر میارم و کلمه به کلمه ی کامنتتون رو بادقت و بایک حس عالی میخونم و یکانرژی فوق العاده ای بهم دست میده
بازهم از وجود همچین دوستانی مثل شما بسیار سپاسگزارم و ازتون میخوام که مثل همیشه فعال باشید تا ما از کامنتهای شما بهترین استفاده رو ببریم
براتون آرزوی بهترین هارو ازخداوند خواهانم و امیدوارم زندگیتون سرشار از نوروامید و عشق به پروردگار،عشق به همسر باشه و همیشه رزقو روزیتون رو خداوند ازجایی که فکرشم نکنی مثل یک رودخانه ی همیشه جاری روانه ی زندگیتون کنه ان شالله
خداوند یاروپشتو پناهتون باشه که اون بهترین حافظ و بهترین ارحم الراحمینه
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوارم ، الهی که حال دلتون عالی عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین وصل باشید.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
از شما بینهایت سپاسگزارم که لطف کردین و برام پاسخ نوشتین.
من هم بینهایت شما رو تحسین میکنم که اینقدر متعهدانه دارید تلاش میکنید و بیش از چهار ساله توی سایت فعال هستین و دوره دوازده قدم رو با موفقیت به اتمام رسوندین. بارها کامنت های شما رو خوندم ، بینهایت تحسینتون میکنم بخاطر این استمرار و تداوم و تلاش تون.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر ، براتون آرزوی موفقیت و شادکامی و سلامتی دارم.
باور کنید هیچ اعتباری به خودم نمیدم برای نوشتن کامنت ها ، یه حسی منو کشوند برای نوشتن. آیاتی که هدایت شدم رو نوشتم ولی بعدش دیگه هیچی برای گفتن نداشتم. هیچی ، چند دقیقه سکوت مطلق بود. گفتم خدایا آره میدونم این سکوت یعنی چی، همیشه و همیشه خودتی که بهم میگی و من هیچ اعتباری به خودم نمیدم. خودت گفتی بیام بنویسم، ولی الان هیچی به ذهنم نمیرسه.
«ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده … » و بعدش یکی یکی جملات گفته شد و من نوشتم.
خدا رو شاکرم که خداوند خودش چیزی رو بهم الهام کرد تا بنویسم تا احساس خوب و مثبتی رو برای دوستانم داشته باشه.
از شما متشکرم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام حمید کاکو
لطیفه ی او کچلو هس که میره آرایشگاه، همه چپ چپ نیگاش میکنن، میگه: عامو، فقط اومدم آب بخورم!
حکایت الان منه!
فقط میخواستم بهت سلام کنم،
همین!
کامنتت حال امروز من رو خوب کرد، منم چون به قانون بقای ماده و انرژی اعتقاد دارم، گفتم مثه او کچلو، یواش بیام تو آرایشگاه، یه سلامی بکنم، اگه چپ چپ نیگام کردن، بگم اومدم او بخورم!
به نظرم او کچلو دقیقا میدونسه این کلامش داره توسط دوربین اذهان افراد درون آرایشگاه ثبت و ضبط میشه…. و…
این جمله رو گفته به یادگار!
منم همیطو!
واللو!
کامنتت خیلی مشتی بود،
منم او خوردوم، رفتوم!
ای ی ی ی
راسی!
یه ی چیزی راجع به درونگرایی و برونگرایی گفتی که موافق نیستم
به نظر من آدم 50 درصد درونگراست، 50 درصد برونگرا
قسمت برونگرای او کچلو هس که میاردش تو آرایشگاه، برای خوردن آب، وگرنه بیرون آب معدنی گیر میومده.
من، 20 سال تمام طرفدار استقلال بودم. آبی بودم، درونگرا بودم.
بعد که با خانوم شلوغ و شیطونم ازدواج کردم، تازه فهمیدم چه عشقی به پرسپولیس داشته م… آقا ، پرسپولیسی شدم.
حالا 16 ساله پرسپولیسیم!!
به خدا دیگه رفتم!
خدافظ
سلام و درود فراوان به علی آقای گل. داداش عزیزم ، الهی که حال دلت عالی و مثبت باشه و لبت خندون. قلب نازنینت منور به نور الهی باشه و از دروازه های فضل و رحمتش بینهایت نعمت و ثروت به زندگیت بباره.
ازت متشکرم علی آقا بخاطر جوکی که تعریف کردی. و صد البته که با شما موافقم که آدم ها همزمان هم درونگرا هستن و هم برونگرا. همه ما یه طیفی بین دورنگرایی و برونگرایی هستیم.
همین من دورنگرا هر بار تست روانشناسی درونگرایی برونگرایی رو انجام دادم (بهش میگن MBTI) بهم گفته برونگرا درحالیکه من درونگرا هستم (یا اینجوری فکر میکنم، حتی فرقشو با افسردگی نمیدونم) حالا همین نامبرده در حال حاضر در حال نوشتن 2301 مین کامنتش توی سایت هست و یه وقتایی خدا نکنه توی محل کار کسی ازم چیزی در مورد یه وسیله بپرسه. آخرش تا طرف از سوال پرسیدن پشیمون نشه ولش نمیکنم ، یا اینکه با آدمهای هم مدار که برخورد میکنم مخصوصاً اگه صحبت توحید و قوانین باشه، بشدت پر حرف و برونگرا میشم.
انگار یه شاخص داره که متغیره. از این جهت بشدت باهات موافقم.
در مورد فوتبال مثال زدی، اگه بخوام با اطلاعات فوتبالیم شگفت زده ات کنم میتونم بگم همینقدر میدونم که پرسپولیس قرمزه و استقلال آبی، فقط یادمه زمانی که اینستا داشتم هر وقت این دوتا مسابقه داشتن و بچه ها برای همدیگه کری میخوندن یه استوری میذاشتم در حد بنزین و فندک و بعدش دور وایمیستادم از دعوا لذت میبردم. یه وقتایی هم توی ایستگاه وسط بازی حساس، زنگ عملیات رو چک میکردم (خدا همه دیوونه ها رو شفا بده، البته شفا نده هم خوبه ها، دور هم میخندیم خوش میگذره)
———————————————————————
علی جان از همه شوخیا که بگذریم، این روزها این غزل 765 مولانا بشدت ذهنم رو درگیر خودش کرده، عین دیوونه ها دائم دارم با خودم زمزمه اش میکنم …
«هله نومید نباشی که تو را یار براند ؛ گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟»
«در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ؛ ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند»
«و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ؛ ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند»
«نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد ؛ نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند»
«چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر ؛ تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند»
«به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او ؛ نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند»
«همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد ؛ بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند»
«دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش ؛ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟»
«هله خاموش که بیگفت از این می همگان را ؛ بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند»
——————————————————————
اونجایی که ناامید میشیم، و شرایط چالشی میشه، خداوند یه راهی رو میذاره جلوی روی آدم ، که همه مردم دنیا هم جمع بشن، نمیتونن حتی تجسمش کنن.
نمیدونم چرا اصلا کامنتم اینوری رفت. ولی یه حسی گفت این غزل رو برات بفرستم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام به حمید کاکو
حقیقتش رو بخوای، من به تست رنگ ماکس لوشر خیلی علاقه دارم.
البته دسته بندی آدمها، کلا خط قرمزه برام، ولی در این تست که بر اساس ترجیحات رنگی افراد بنا شده، حقایقی هست.
نکته جالب اینه که رنگهای قرمز و آبی نوک هرم هستند و فرد نرمال (به زعم این تست) باید این دو رنگ رو جزو ترجیحات اولش بیاورد…. هر دو رنگ هم برای روان فرد لازمند. کسی که فقط آبی یه، یعنی بینهایت خودخواهه و بویی از دگردوستی نبرده و کسی که فقط قرمزه ، شیرین میزنه، چون یک کمی دوست داشتن خود هم لازمه دیگه!
کسی که سیاه، خاکستری ، یا رنگهای چرک دیگر را ترجیح میدهد، خب، خودش تفسیرها را دنبال کند، ببیند چه خبر است…یک حقایقی در حالات و رفتار فرد در وضعیت فعلیش، قابل کشف است و کشفش لذت بخش، برای خود فرد ، و نه دیگران.
به طرز جالبی، دو رنگ اول هرم. رنگها، با دوقطب فوتبال تهران منطبق اند. خیلی ها که اصلا نمیفهمند فوتبال چیه( مثل خود من در بچگی)، یکی از این دو رنگ را ترجیح میدهند و لاجرم، طرفدار آن تیم میشوند، در حالیکه دلیل این مساله، اصلا فهمیدن فوتبال و یک جانبداری حساب شده نیست…صرفا این اولین نتایج تست روانشناسی رنگ ماکس لوشر برای آن فرد در زندگیش است.
اینطوری میشود درونگرایی یا برونگرایی را هم به حالات گذرای روحی روانی نسبت داد و این مفاهیم لزوما وحی منزل نیست.
من اینطور فکر میکنم و به همین خاطر آن مثال فوتبالی را زدم، چون به ذهنم خطور نمیکرد که یک بوشهری، بگوید فوتبال نمیفهمم! چقدر زمین فوتبال، رویایی کنار ساحل دارید!
آقا، چه شعر قشنگی! من را هم دیروز تا حالا درگیر کرده! پر از تناقض ظاهری و نسبیت است.
اینکه این تناقص، دلالت دارد بر اینکه آنچه من میبینم، لزوما بد نیست… داره بهم میگه: به دلت بد نیار.. چیشات بد میبینه، کاکو!
به خصوص، اون قسمت باد کردن گوسفند سربریده، چه تصویرسازی معنایی غریبی داره!
دارم فکر میکنم که این شعر، به خوبی لزوم خوشبینی را در زندگی توضیح میدهد. به خصوص من، که خود جیم کری در فیلم خنگ و خنگ تر هستم، به این شعر احتیاج داشتم! دلگرمم میکند!
به دریا سلام برسون. دلتنگ صدای سکوتش هستم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
درود و نور بر علی آقا
میدونستین وقتی ایمیل کامنتها میاد اول کامنتی که همیشه بازش میکنم
کامنت شماست!!
اصلا تا اسمتونو میخونم اول خنده میاد رو لبم قبل خوندن کامنتتون
باقلوای سایت خود شمایی!!
کامنتهاتون مزه باقلوا میده
روحم شاد میشه
دمتون گرم. تشکر ویژه منو بپذیرین
لبتون همیشه خندون دلتون پراز شادی
سلام به سارا بانوی معزز
کاکو، شرمنده میفرمایید.
اینجا، برای خوب شدن حال خودم و دیگران، اولین چیزی که به ذهنم میرسه، همانا جدی نگرفتن وقایع زندگیم است… واو به واو این زندگی، ساخته شده تا جنبه فان آن را کشف کنیم و بهش بخندیم تا حالمون بهتر بشه!
چرا؟ چون تازه اینجا و با تعالیم استاد فهمیده ام که آنچه تا بحال از سر گذرانده ام، فقط ارزش خندیدن داشته و نه بیشتر.
و آنچه در پیش داریم، باید حال خوبی برایمان فراهم کند و…
چه کاری راحت تر از مسخره بازی، برای نیل به این مقصود؟
لطف عالی مستدام.
امیدوارم همیشه شاد باشید و از زندگیتان لذت ببرید.
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام ودرود فراوان به حمید عزیز
احسنت به شما کامنتتون مثل همیشه عالی وپر انرژی
هر موقعه به کامنت شما می رسم خودم را آماده میکنم برای یادگیری مطالب گوناگون در زمینه های مختلف حمید جان اینکه اینقدر شما اطلاعات وآگاهی دارید خیلی ستودنی وتحسین برانگیز هست ومهم تر اینکه از این آگاهیها در جاهای درست استفاده می کنید
آن قسمت کامنتت که گفتید اگر من به جای جوف بیزوس بودم اینگونه …جواب می دادم خیلی تحسینتون کردم که اینقدر عالی رو خودتون کار کردید واینقدر خوب قانون تحسین را عمل می کنید
حمید عزیز این حد از تسلیم بودن ورهایی ات را تحسین میکنم وواقعا چیزی لذت بخش تر از گفتگو با معبود وهدایت گرفتن از او در این دنیا وجود ندارد
آنجا که گفتید پشت ماشین اشک شوق می ریختم وخداروشکر میکردم یه لحظه قلبم لرزید گفتم درسته چه احساس آرامش واعتماد به نفسی به همراه دارد توکل کردن به الله
خدا را هزاران هزار بار شکر وسپاس بخاطر وجود ارزشمند دوستان توحیدیم
حمید عزیز ازت سپاسگزارم ازابنکه تجربه ات را با ما به اشتراک گذاشتید ودستی شدی تا ما هم یاد بگیریم بیشتر تسلیم باشیم از خودش هدایت بخواهیم
حمید عزیز موفقیت روز افرونت را در تمام زمینه های زندگی از خداوند برایت آرزو می کنم وامیدوار به هر آنچه آرزو دارید برسید وهمیشه در پناه رب العالمین شاد ،سالم ،سلامت ،ثروتمند وسعادت مند باشید آمین
یا حق
سلام و درود به شما خانم زارع گرانقدر ، امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره به نور الهی متصل باشید.
از این همه تحسین و احساس مثبتی که بهم دادین سپاسگزارم.
خدا رو شکر میکنم که من رو از مدار گذشته ام جدا کرده و با انسانهای بزرگوار و گرانقدر چون شما و بقیه اعضای سایت هم مدار قرار داده.
من واقعا اعتباری به خودم نمیدم. عزتمندی همه از آن رب العالمینه. ازش میخوام کمکم کنه بنده توحیدی تر و سپاسگزارتر و خاضع تری باشم.
بینهایت تحسین تون میکنم و ازتون متشکرم که برام پاسخ نوشتین. الهی که همیشه همیشه شادکام و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام خدا
سلام به آقای امیری عزیز
من به تازگی کامنتهای شما رو میخونم و ایمیل فعال کردم
خیلی زیبا بود کامنتتون مخصوصآ قسمتی که گفتین سوره حمد خوندم و نفس عمیق کشیدم و از خداوند هدایت خواستین
من حدود ی سالی وارد سایت شدم و هنوز در حال یادگیریم دوره 12 قدم شروع کردم ولی احساس میکردم فقط دارم گوش میدم رها کردم و اومدم سراغ فایلهای رایگان
و نشانه هایی بهم گفت عزت نفس شروع کن
ی هفته است جلسه اول گوش میدم و هنوز دارم کار میکنم
آقای امیری کامنتای شما یا سعیده خانم میخونم یا آقای نارنجی احساس میکنم من هیچی نمیدونم
میدونم تو این موردم تکامل باید طی بشه
منظورم عمق قضیه است
اینقدر کامنتا عالیه که من گاهی میگم انگاری من هیچی نمیدونم
احساس میکنم تمرینات شماها بهتر انجام میدین و من بیشتر باید سعی کنم
ممنونم از کامنت عالیتون
درپناه الله یکتا باشید
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»
(ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺮﻳﺪ ، ﻭ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻧﺰﺍﻉ ﻭ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻣﻜﻨﻴﺪ ، ﻛﻪ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺑﺪ ﺩﻝ ﻣﻰﺷﻮﻳﺪ ، ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺷﻮﻛﺘﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻰﺭﻭﺩ؛ ﻭ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯﻳﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
(آیه 46 سوره أنفال)
—————————————————————————
سلام و درود به شما خواهر بزرگوار و گرانقدر. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت حضور در این سایت ومن بینهایت شما رو تحسین میکنم.
راستشو بخواین من خودم هم هر چقدر بیشتر اینجا فعالیت میکنم بیشتر و بیشتر متوجه این میشم که هنوز هیچی نمیدونم. و باید بیشتر احساس شاگردی داشته باشم.
هیچ اشکالی نداره اگه آدم بگه خدایا من هیچی نمیدونم من بلد نیستم ، خدایا تو هدایتم کن ، خدایا تو بهم بگو، تو درستش کن ، خدایا من خرابش کردم میشه برام درستش کنی؟
به این پرحرفی های من نگاه نکنید کامنت های طولانی مینویسم. خیلی وقتها سر موضوعات خیلی ساده هم کم میارم و درگیر نجواها میشم.
یکی از زمینه هایی که من قبلاً تجربه اش رو داشتم دکوراسیون داخلی بوده. یه چیزایی قبلاً میساختم که همه میگفتن چقدر کارت عالیه و فلان …
چند روز پیش میخواستم یه چهارپایه خیلی ساده درست کنم چندتا اشتباه بچه گانه کردم و چندبار گیر کردم، چندبار به مشکل خوردم. آخرش هم گفتم خدایا من روی عقل پوک خودم حساب کرده بودم، فکر میکردم حالیمه، الان هم خرابش کردم. میشه برام درستش کنی. مثلاً طبق محاسبات من اندازه پایه ها رو باید 45 سانتیمتر برش میزدم ولی وقتی از خداوند هدایت خواستم بجای 45 سانت اشتباهاً 35 سانت برش زدم. یه لحظه یاد شعر پروین اعتصامی افتادم. «من خداوندی ندیدم زین نمط، یه گره بگشودی و آنهم غلط؟» نمیدونستم به خدا گیر بدم یا به اشتباه بچه گانه خودم. 10 سانت خطا توی کار MDF فاجعه ست، کاری که 2 میلیمتر خطا از 20 متری پیداست. بعد گفتم نه اگه اینجوری شده باید اینجوری میشده. من نمیدونم خدا میدونه. این اشتباه نیست، من قبلش از خدا کمک و هدایت خواستم و الان اینجوری شده، پس بهترین سایز 35 بوده نه 45.
(حالا چرا میگفتم 45 همش نگران بودم اگه کم باشه چی اگه متریال کم بیارم چی)
و نهایتاً اینقدر خوب از آب در اومد که عکسشو برای چندتا از دوستان فرستادم. من روی عقل خودم حساب کرده بودم غافل از اینکه «کاردان ما به فکر کار ماست ، فکر ما در کار ما آزار ماست» وقتی فرمون دست رب العالمین باشه اون درست هدایت میکنه من باید یاد بگیرم تسلیم باشم.
این موضوع رو بخاطر این مثال زدم که شما هر چی هم روی خودتون کار کنید، فقط به این اصل میرسی همه چیز توحیده، همه چیز تواضع و فروتنی به درگاه خداونده، و پرهیز از حاشیه.
یه حسی بهم گفت پاسخ برای شما رو با هدایت قرآنی شروع کنم و وقتی هدایت خواستم عجیب این آیه هدایتم کرد که چی بنویسم. همیشه ما آدمها گرایش به حاشیه داریم و خداوند توصیه میکنه میگه از خدا و پیامبر اطاعت کنید ، از اصل پیروی کنید، وارد بحث های الکی و حاشیه نشید.
نگران اینکه چیزی نمیدونید نباشید. بخدا منم هیچی نمیدونم، ولی اعتماد به نفس اینو دارم که یکی حواسش بهم هست. یکی زیر بغلمو گرفته داره منو راه میبره. یکی هست که داشتنش جبران همه کمبودهای منه.
اینا رو نوشتم یاد یه خاطره ای افتادم از یکی از خلبانان نیروی هوایی، زمان جنگ. میگفت هر وقت میرفتم ماموریت پشت استیک هواپیما مینشستم میگفتم
Hello God, I'm doing my best, YOU have the control
یعنی: سلام خدای من ، من بهترین تلاش خودمو میکنم؛ کنترل دست شماست.
هر جایی سوال داشتین ازش بپرسید. خود خداوند پاسخ همه سوالات و مسائل ماست. خودش و فقط خودش. اونجایی که فکر میکنم من گیر فلان موضوع هستم کارم راه بیافته، پاسخ خود خداست. خدایا به روش خودت حلش کن برام.
براتون از درگاه خداوند متعال بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و شادکامی رو میخوام.
همواره بر مدار نور هدایت باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
بسم الله الرحمن الرحیم.”
سلام و درود به آقای امیری عزیز!
چند روزه “الهام جدیدی برام اومده در راستای بیزنسم..
روز اول، که بهم الهام شد..شور و شوقی تو درونم،بوجود اومد.
ولی به خودم قول دادم.با آرامش این مسیر رو ادامه بدم..
ارامشی که احساس لذت و یادگیری باشه…
یادمه گذشتهام..وقتی میخاستم تحویل کار به مشتری بدم..بخاطر همون دونستنهای شیطانیم..و روی ذهن خودم عمل کردن.و احساس غرور داشتن…باعث میشد چندین برابرشو ضرر کنم.
دقیقا یادم یه تحویل کاری داشتم،ایشون با قیمت بالا اونو تهیه کرده بودن ، من بخاطر یه اشتباه کوچک و همون غرور ذهنیم.. زدم کار بنده خدا رو خراب کردم..
دقیقا یادم نیست چی بهش گفتم! ولی کاری کردم که ایشون متوجه نشه..و کاری کردم که ایشون فکر نکنه ، که من ناشی هستم.یه غرور کاذب..واقعا همینجور بود…
و مجبور شدم جنس خراب رو برای خودم بردارم.برای ایشون از اول ، سفارش دادم. و کار رو به پایان رسوندم…
خیلی از این اشتباهات،بین منو مشتری پیش میومد..چون یه غرور کاذب داشتم..
و این موضوع همینجور برام تکرار میشد..یا افرادی ،که خیلی اذیتم میکردن..به هر طریقی تضادهای کسل کننده برای بیزنسم ، مدام بوجود میومد…
تا اینکه امروز به لطف و مرحمت،خداوند در این مسیر هستم..
اقای امیری عزیز!..اینروزا اینقدر حساب کردن روش…بیزنسم اینقدر برام اسان و راحت شده..بخدا به هر کسی که تو مدارش نباشه…بهم میگه..
بابا!..چی زدی؟
اگه گذشته خودم اینحرفو بهم میزدن..میگفتم واقعا!..
همین امروز در راستای ایده الهامیم..خوب دیگه…باید قدم بعدی رو برمیداشتم..
با احساس خوب شروع کردم.. یه ایده خیلی حالب در زمان مناسب..بهم داد..منو دقیقا هدایت کرد به مرکز اصلی شروع قدم بعدی…
حمید جان!در عرض چند دقیقه..کرببا منتظر ماست بیا تا برویم…ایدمو راست و ریس کردم یه چیز خیلی خفنی شد…
کلی برای خودم و خدا دست زدم تشکر کردم..فضا پر از حس الهی شده بود…امروز خیلی خوش گذشت…
بازم یسری نراحل دیگه بود..اونم بازم یبار دیگه ،به درستی حل شد…
این روند برای من شده یه دنیایی متفاوتر..اینزوزا حالم دگرگون شده..که یه ایده ساده ، چه دنیایی رو خداوند بهم نشون داده..
صحبتت راجع به دوست عزیزم..بهم یاداور شد..که وقتی روی خودش حساب باز میکنی..اون خودش تو رو تو بهترین موقعیت قرار میده..
میبرت جای صحیحی..که اصلا به ذهنتم خطور نمیکرده..
بقول استاد فقط ، بند کفشتو سفت کن..
حدودا قبل از این یه الهام بهم شد..که در تاریکی و تنهایی دو مرحله رو انجام بدم..دقیقا دو شب پشت سر هم،به لطفش انجام شد…
خیلی شب خاصی بود..باید تجربش:میکردم..واقعا!خدا همچیز است..
تاریکی وسط قبرستان وارد یه کوچه نخلستانی ؛ که ، همیشه جزو کابوسهای شبانه ام بود…برام شده بود بهشت…
و رد شدن ادمهای غریبه ایی که میتونست یه آن..خطایی کنه..و مدام نصیحتهای مادرو پدرم…دیگه اینروزا یه زره هم برام مهم نیست..
بهشونم حق میدم…نگزان میشن..
ولی من ایمان و توکلم ، باعث شد تا خداوند بهم بگه!افرین بنده من..تو به من اعتماد کردی منم بهت اعتماد میکنم من نمیزارم هیچکسی بهت کوچکترین خطایی کنه..
ناگفته نمونه..ما انسانیم ..یه شب بازم اومدم یبار دیگه اون مسیر رو برم..یه شخصی بنده خدا از نظر ذهنی سالم نیست..دیدم ینفر تو تاریکی میاد..گفتم میرم.خدا با منه..یه لحظه ترس برداشتم پا گذاشتم فرار کردم..خنده و ترس همراهم بود نجوا هم میگفت خوب رفتی…
همون لحظه یه شخصی تو میکروفون ..داشت روضه حضرت فاطمه رو میخوند…
اون لحظه بلند چند بار تو حین دویدن من..میگفت نرو نرو نرو..
وای چه حالی ..بعد یکم نفس کشیدم این شخص کنارم رد شد..
ناگفته نمونه اون قسمت تنگ و باریک هست.یطرف کوه.یطرف نخلستان..یکم فضاش برای ما خانمها حقیقتا ترسناکه.
این شخص که رفت..گفتم خدا یبار دیگه بهم کمک کن..دیکه با ارامش:این فضا و اون فضایی که ترس داشتمو رفتم..
نمیدونم چقدر صحبتم با حرفهای شما هماهنگ بوده..فقط:میخام بگم..وقتی روی خودش:حساب باز میکنی ،همکار برات انجام میده..
افراد ادمها شرایط رو برات نرم و راحت میکنه…
فقط کافیه بهش:دل ببندی! فقط کافیه بهش امید داشته باشی ..
کاری برات میکنه..که به هر کسی بگم!بخدا میگن تو دیوانه ایی
این دیوانگی نیست..این رسم عشقه…
یه اهنگی هست که میگه….
میگن نماز عاشقا از همه ادمها جداست..
واقعا همینه عشق بخدا ،همکار برات انجام میده!…
عشق بخدا،اتش رو برات گلستان میکنه.
عشق بخدا کارهای انجام نشدنی از دید تمام نردم رو برات ممکن میکنه!..
عشق بخدا اینروزا توی بیزنسم.یه درهایی بروم باز کرده.بخدا عقلم یه درصدم بهش فکر نکرده بود…ولی این هفته یه مسائل هایی برام حل کرده…که نمتونم چجور ، چطور! ازش ، سپاسگزاری کنم.زبانم قاصره بخدا!..
کارهایی که برای من نشدنی بود خیلی راحت شدنی شد…همین عزت نفس..که میتونم بهترینها رو ارایه بدم..بخدا ! چی میشه گفت…
خیلی ازت ممنونم..اطاعت از خداوند همه چیزه! اطاعت از رسول..که زمان حاضر ما استاد عباسمنش هست…
فقط بحرفاش گوش دادن و با حان و دل پذیرا شدن، چه درهایی رو بروت باز میکنه…
لطف خدا باعث شد که بیام پیام شما دوست هم فرکانسیمو بخونم،منم از تجربیاتم با شما و دوستانم به اشتراک بزارم..
انشالله بیام از میوه این الهام براتون بنویسم..همین الان روی کلمه میوه.نور الهی برام روشن شد…
سپاسگزارتم حمید امیری عزیز.سلام منم به دریای پارک شغاب برسون…به امید دیدار!
سلام و درود فراوان به خانم علیپور عزیز. امیدوارم حالتون عالی باشه خواهر بزرگوارم و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
اول یه عذرخواهی کنم فکر کنم چندتا از کامنت های شما بی جواب مونده. منو ببخشید.
بینهایت تحسین تون میکنم، و از خداوند براتون موفقیت درخواست میکنم که اینقدر هر برا تکامل توحیدی تون رو طی میکنید. هر کدوم از خطاهایی که توی کار پیش میاد و شاید ظاهراً شما یه ضرر مالی کنید ولی تجربیاتی ارزشمند براتون خواهد شد. بیزینس شما نهایتا مقداری متریال مصرف میشه و از سودتون کم میشه. ولی موضوع مرگ و زندگی که نیست. پس همه اینا تجربه است. تجربه از علم و دانش هم بالاتره. هر چقدر شما چیزی رو بخونید و یاد بگیرید تا تجربه نکنید رشد نمیکنید. و همه اون علوم و دانش هم از دل تجربیات افراد مختلف شکل گرفته. حتی اون غروری که گفته بودین همه اینها قطعات پازل تکامل شما بوده.
مهم اینه که شما حرکت میکنید و در مسیر حرکت تون دارید بیشتر و بیشتر یاد میگیرید. و این عالیه.
اون حرکت شب تنهایی توی تاریکی و مسیر کوه و نخلستان تون هم خیلی جالب بوده، ولی باور کنید همون هم تکامل لازم داره. یهویی اینجوری خودتون رو توی شرایط خطرناک نندازید، هر بار کمی به ترستون غلبه کنید هر بار مقداری از مسیر رو برید. ولی واقعاً تحسینتون میکنم که اینقدر شجاعت به خرج دادین.
بهتون پیشنهاد میکنم این آیه رو زیاد بخونید، برای اینکه بتونید کنترل ذهن کنید و مطمئن باشید خداوند حافظ و نگهدار شماست تا بر ترسهاتون غلبه کنید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
ازتون متشکرم خانم علیپور عزیز ، الهی که همواره در پناه رب العالمین بینهایت متنعم و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام خدا
سلام به شما دستی از دستان خداوند
خداوند را شاکرم که در این مسیر هستم و در حال یادگیری و رشد
کامنت شما رو الان با چشمانی پر از اشک خوندم
قشنگ نشونه من بود که دست از حاشیه بردار بچسب به خداوند و توحید و فقط بهش بگو اون خودش میدونه اونچیزی که توی قلبته
از ته قلبم براتون نور آرزو میکنم
نور الله یکتا که هرجا بهش نیاز داشتین یاد این جمله من بیفتین و کلمه نور بیاد تو ذهنتون
هزاران بار ممنونم از خدا و از شما برادر مهربونم
درپناه الله یکتا باشید
بنام خداوند هدایتگر در هر لحظه
سلام به استاد عشق و توحید و سلام به مریم بانوی شایسته بنده خوب خدا و تمام هم فرکانسهای نازنینم در این مسیر الهی زیبا
سلام ویژه ویژه به دادش حمید نازنین شاگرد زرنگ کلاس با سواد با معلومات توحیدی و عملگرا
حمید آقای عزیز اینقدر از کامنتاتون درس و انرژی میگیرم که هر وقت نجواهای ذهن میاد که مسیرم و کج کنه به سمت یاس و ناامیدی میام و با خوندن کامنتهای دوستان علیالخصوص کامنتهای پر محتوا شیرین جذاب و هدایت شده شما رو میخونم و آروم میشم
خیلی شیوا ساده طنز گونه مسائل و بررسی میکنید خیلی جای تحسین دارید که از آیات قرآن ابیات و اشعار بزرگان به جا و مفهومی حرف میزنید لذت میبرم و روزهایی که کامنت های شما رو میخونم برقی در چشمانم از جنس امید موج میزنه و به ادامه مسیر درست الهی و توحیدی روان میکنه بینهایت سپاسگزارم که با بیان شیوا و زیباتون مسیر درست و یادآوری میکنید مرحبا و هزاران بار آفرین بر شما مرد خدا
راستش منم مثل شما چندین بار پیشنهاد وارد شدن به بیزنسهای مجازی از طریق هوش مصنوعی که فعلا هیچ اطلاعاتی از این مسیر جدید ندارم ( هوش مصنوعی)
با عنوان های گوناگون ارز رمز و متاورس و …
که دقیقا با 1000 دلار و 10000 دلار سرمایه گذاری شروع میشه و دوسال سرمایه ات بلوکه میشه و هر ماه سود میگیری و زیر مجموعه بیاری دونفر و اون دونفر دونفر دیگه ووووو
و هر بار از خداوند هدایت خواستم به گونه ای مختلف هدایت شدم یکی اینکه خداجونم اگر من برای این کار ساخته نشدم یا اینگونه پول درآوردن مسیر درستی نیست یا ابهام و ایراد داره هدایتم کن که تو اینمسیر نیوفتم و خدا میدونه هر بار که قرار بود جلسه ای صورت بگیره برای مذاکره هر بار مسئله ای پیش میومد که من تواین جلسات نباشم و دقیقا هم به خدا گفتم خداجونم اگر این مسیر من نیست این فرد دیگه با من تماس نگیره و دقیقا همینطورم شد و دیگه تماس نگرفت
اما همین سودهای وسوسه انگیز تو این مسیر دوباره من و وسوسه میکرد که بابا ریسک پدیر باش با 1000 دلار شروع کن قید پولو بزن ببین چطور میشه نکنه فردا پشیمون بشی و هزار نجوای دیگه
همین فردی که قرار بود منو پرزنت کنه به گفته خودش الان با فعالیتی که در تیم سازی و زیر مجموعه درست کردن داره درآمدش به ماهانه یک میلیارد رسیده در عرض یکسال و باز میدیدم که خیلیها رفتن و دارن سود میکنن و به منم پیشنهاد میدن و باز من شک میکردم و از طرفی یاد هدایتهای خدا میافتادم که این مسیر تو نیست رو شغلت تمرکز صد درصد بذار خدا خودش تورو به ثروت فراوان میرسونه و اصل همون توحیده از خدا بخواه به راحتی بهت میده
تا اینکه امروز تو کامنت شما هم خوندم که شما هم هدایت شدید و داستانتون و خوندم و بیشتر مطمئن شدم که واقعا من نباید عجله کنم تکامل و طی کنم خدا به بهترین راحترین و درسترین مسیر منو به ثروت بی نهایت میرسونه به شرط ایمان و عمل به شرط اعتقاد
و خدارو شکر کردم که دقیقا مسئله ای و که داشتم و درخواست کردم به راحتی از طریق کامنت شما دوست عزیز پاسخ داد خدارو بی نهایت سپاس برای هدایتهای همواره
آقا حمید نازنین بی نهایت از شما سپاسگزارم و براتون آرزوی بهترینهارو دارم
بنام خدای بخشنده و مهربان
سلام به شما دوست عزیز
امیدوارم همیشه در حال خوب الهی باشی.
جریان هدایت از دیروز داره به من میگه که برای شما کامنتی بنویسم . اول این هدایت را جدی نگرفتم چون می گفتم آخه من برای شاگرد زرنگ کلاس چی دارم که بنویسم . ولی پیام ها واضح بود که تو فقط بنویس. راستش دیروز این پیغام جدی نگرفتم . امروز از ساعت چهار صبح بیدارم و میخواستم کامنت بخوونم که باز جریان هدایت گفت اول برو کامنتی که گفتم بنویس .
خدایا خودت هدایتم کن برای نوشتن این کامنت.
مدتهاست که تمام اعضای خانواده من استاد و خانم شایسته و شما دوستان هستین. آنقدر من از نظر فرکانسی با خانواده فاصله گرفتم که خیلی کم پیش میاد که با هم معاشرت کنیم فقط در حد یک تماس تلفنی کوتاه .
تا حدی که حتی شرایط کاری همسرم به شکلی شده که ساعات خیلی کمی درخانه حضور دارد.
و واضح دارم این جهان فرکانسی را در ارتباطاتم تجربه میکنم . چند روز پیش پسرم از من پرسید :
مامان چرا ما مهمونی نمیریم / چرا تو دوست صمیمی نداری / چرا شب یلدا جایی نمیریم یا کسی پیش ما نمیاد. من فقط لبخند زدم و سکوت کردم و وقتی دید چیزی نمیگم دیگه ادامه نداد.
خداوند برایم فضای ایزوله ای را فراهم کرده که به دور از هر معاشرتی حتی همسر م _ من بتونم با تمرکز بالا روی اهدافم این مسیر ادامه بدم .خدا کمکم کنه که باایمان ادامه بدم.
خدارا بابت حضور این سایت توحیدی در ززندگی ام سپاسگزارم.
خدا را بابت حضور استادعزیزم و خانم شایسته در زندگی ام سپاسگزارم.
خدا را بابت حضور ارزشمند دوستان سایت در زندگی ا م سپاسگزارم.
خدا را بابت حضور ا رزشمند شما دوست عزیز در زندگی ام سپاسگزارم.
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای شخصیت توحیدی که دارین .
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای جسارت ها وشهامت هایی که در زندگی داشتین و دارین.
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای دانش و مهارتهایی که دارین .
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای قدمهایی که برداشتین و مهارجرت هایی که کردین.
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای اینکه انسان خلاقی هستین.
حمید عزیز شما را تحسین میکنم برای توحیدی که در درون خودتون ساختین.
حمید جان خوبی ها و صفات عالی شما بی نهایت است .
شما را تحسین میکنم برای عزت نفس بالایی که دارین .
همیشه شما را تحسین میکنم بابت دعای خیری که در انتهای کامنتهای شما می خوانم .
دوست عزیز همیشه برای ما بنویسم .
منتظر کامنتهای عالی شما هستم و باعشق میخوانم.
در پناه الله یکتا
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار
سپاس گزارم برای آگاهی های بی نظیری که با لطف و محبت در اختیار ما میگذارید
استاد عزیزم در مورد افراد خوشبین که من قبلا این آگاهی ها را نداشتم خیلی هم با این افراد برخوردی نداشتم ولی از وقتی که وارد این سایت الهی شدم و سعی می کنم که آگاهانه مواظب افکار و ورودی های خودم باشم به لطف خدای مهربان کلی روابط من عوض شده کلی آدم های اطرافم تعقیر کردند.
مثلی در مورد افراد خوشبین بر میگردد به سفری که به قشم داشتیم اون سفر به لطف خدا پر از خیر و خوشی و برکت بود تا اینکه موقع برگشتن آقای لیدرمون به ما گفت که برای شما بلیط پیدا نکردم
شما قراره با یه ساعت تاخیر برگردید اگر من قانون بلد نبودم که این موضوع منو خیلی ناراحت می کرد تا اینکه به خودم گفتم من که دارم روی خودم کار میکنم مطمئن این موضوع به نفع منه حتما خیری همراه داره تا اینکه ما با یه آقای خوش اخلاقی که راننده تاکسی بود آشنا شدیم و اون آقای با عشق تمام وسایل ما را در صندوق عقب ماشین گذاشت و ما از اون تقاضا کردیم که ما را به بازارچه بندرعباس ببره خلاصه اون آقا هم با عشق قبول کرد تازه خودش هم همراه ما آمد و کلی محله های اونجا را برای ما توضیح داد و در خرید کردن هم به ما کمک کرد و بعد از اینکه کلی کمک ما کرد به موقع هم ما را به ایستگاه راه آهن رساند
بعد از اون هم به محیط عالی قطار روبرو شدیم
این قطار کجا و اون قطاری که باهاش آمدید کجا تمام وسایل پذیرایی آماده محیطی کاملا تمیز و مرتب خدا را شکر بعد از اون ماجرا ما بارها این موضوع را برای خودم تکرار کردم که ببین چقدر آدم های خوب زیادند از وقتی که من باورهای مناسب را در ذهنم تکرار کردم تمام دنیای اطرافم هم عوض شد
در این چند سالی که من با شما عزیزان همراه شدم کلی باورهام تعقیر کرده تمام شرایط وموقعیت های زندگیم هم عوض شده
خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم ملکه دوست ارزشمند وتوحیدی سایت
ازشما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم
بهت تبریک میگم که با قانون خوب پیش میروی که این مطالب رو مینویسی تا ما استفاده کنیم
بهترین ها رو برای شما آرزو دارم امیدوارم همیشه به نتایج عالی و خوبی برسی و ما هم لذت ببریم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام استاد عزیزم
میخام در مورد ترمزی حرف بزنم که بی ارتباط با موضوع این فایل نیست
اما مساله من کمی عمیق تر از یک خوشبینی یا بد بینی ساده بود
این فایل برای من همزمان بود با گوش دادن جلسه چهار قدم پنج
موضوع این جلسه در مورد ایه 216 سوره بقره است
کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ کُرۡهࣱ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡـࣰٔا وَهُوَ خَیۡرࣱ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَیۡـࣰٔا وَهُوَ شَرࣱّ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شده؛ در حالى که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرّ شما در آن است. و خدا مىداند، و شما نمىدانید.
شاید بیش از بیست بار این جلسه رو گوش دادم
اما من هر وقت میخام برم به جلسه بعدی
یکبار بصورت تمرکزی میام و اون جلسه رو مینویسم
این نوشتن شاید حدود هفت هشت ساعت زمان ببره چون فکر میکنم از تجربه خودم مینویسم برای خودم الگو پیدا میکنم و منطق ایجاد میکنم و ….
شما تو این جلسه گفتید :
اگر داری روی خودت کار میکنی
اگر احساست تو این مدت خوب بوده
و یه اتفاقی میفته که به ظاهر بده
این دقیقا هدایت خداست برای رسیدن تو به اون خواسته
و این دقیقا همون مسیریه که تو رو به خواستت میرسونه
مثلا میخای به استقلال مالی برسی از کارت اخراج میشی
و شاکی میشی که ای بابا من داشتم روی خودم کار میکردم پس چرا قانون برعکس جواب داد؟؟؟؟
شما با تاکید بسیاااار فراوان گفتید این دقیقا راه حل مساله تو بوده
اماااااا
برای کی؟ برای کسی که داره روی خودش کار میکنه برای کسی که احساسش خوبه
و این راه حل مساله اونه
ولی تقریبا نود و نه درصد مردم به این نقطه که میرسن دیگه ناامید میشن دیگه ادامه نمیدن و دیگه احساسشون بد میشه و بر میکردن سر جای قبلیشون یا حتی شاید هم یه پله پایینتر از قبل
این حرفها در کلام شاید ساده به نطر برسه ولی پای عمل که میرسه واقعا احتیاج به ایمان داره احتیاج به کنترل ذهن داره
و اما ترمز من:
طی نوشتن این جلسه متوجه یک ترمز بسیار بزرگ و قوی و محکم توی ذهنم شدم
مساله این بود، با وجود اینکه نگاهم نسبت به پول و ثروت تغییر کرده با وجود اینکه نگاهم نسبت به کسب و کار و تجارت یا بیزینس تغییر کرده پس چرا هنوز از ثروتمند شدن میترسم؟ پس چرا هنوز وقتی به ثروت فکر میکنم بجای اینکه احساسم خوب بشه ، بد میشه؟
و علتش رو فهمیدم
علتش این بود که ذهن منطقی من میگفت تو واسه رسیدن به همین مقدار از پول که میتونی زندگیتو بچرخونی اونهم بسیار سخخخخخت، داره دهنت سرویس میشه داره رنج میکشی .
حالا فکر کن بخوای به اون خواسته هات برسی . دیگه هیچیییی . دیگه باید زیر بار اون رنجها بمیری
و چون ذهن توانایی تحمل چنین بار سنگین و کشنده ای رو نداره سعی میکنه از شرایط و موقعیت ها و ایده های ثروت افرین یا هر موضوعی که منتهی بشه به ثروت دور نگهت داره که ارامش ظاهری تو بهم نریزه و انگار یه ح.رایی داره از تو در برابر اون فشارها محافظت میکنه
چون خود من هم بارها برام پیش اومده بود که هر وقت خواسته بودم یک تغییر اساسی بکنم واقعا یهو شرایط خیلی سخت میشد یهو همه چیز در ظاهر برعکس پیش میرفت
همه چیز میترکید
مثال واضحش زندگی سابقم بود
من پنج سال از خدا میخاستم که خدایا من میخام زندگیم درست بشه ( با همون نگاه سنتی به خدا)
نمیشد که نمیشد
بالاخره بعد از اشنایی با استاد به نقطه ای رسیدم که فتم خدایا من دیگه کم اوردم
دیگه تحمل ندارم . دیگه پدرم در اومده
من فقط ارامش میخام چه با همین زن چه بدون اون
یه چند روزی گذشت
و منی که تقاضای ارامش کرده بودم یهو یه جنگی بین من و همسر سابقم به پا شد که مثل یک بمب همه چیز ترکید
یعنی یک فاجعه عظیم رخ داد که قابل گفتن نیست
ولی من که اون زمان فایل تاکسی دنده ارژانتی رو خیلی گوش داده بودم به خودم گفتن اره این دقیقا راه حل مساله منه
این دقیقا همون چیزیه که منو به خواستم میرسونه
واقعا نمیدونم چطور وسط اون انفجار با اون درک کمم از صحبتهای شما به این تتیجه رسیدم
ولی بهرحال خدا هدایتم کرد که تونستم کنترل ذهن کنم و واقعا اون انفجار منتهی شد به لذت بخش ترین اتفاق زندگیم یعنی رسیدن به ارامش
اما تمام اینها یادم رفته بود
تا این جلسه
که من متوجه این ترمز شدم
همینجوری توی دفترم بزرگ و با یک خودکار رنگی نوشتم خدایا من هیچ جواب منطقی واسه این ترمز ندارم
یعنی ذهنم منو میترسونه از ثروت ، ثروتی که بخام پاره بشم بخاطرش
من نمیدونم خودت کمکم کن خودت هدایتم کن
و از شما یاد گرفته بودم که تو چنین شرایطی دیگه تمرکزم رو از مشکل بردارم و سعی کنم احساسم رو بهتر کنم
و بقول شما بزار ببینیم چی پیش میاد
تلوزیون رو خاموش کردم
دفترمو بستم و یه اهنگ شاد گذاشتم و رفتم مشغول شدم به اشپزی کردن
نهار هم خوردم و گفتم یه چرتی بزنم
چون با احساس بد فایده ای نداره بخام بقیه فایل رو ادامه بدم
اکثر الهامات من بیشتر در مواقعیه که من بشدت دارم به مساله ای فکر میکنم و میخام بخابم ولی خوابم نمیبره و تمام ذهنم حتی تو خواب درگیر اون مساله است
و دوباره این اتفاق افتاد
و من الان چکیده اون الهانات رو به شکل روان مینویسم
چون خدا خیلی برام وضیح داد که نوشتنش کمی پیچیده است
ولی من از زبان خودم مینویسم تا همه متوجه بشن و شاید بتونه به رفع ترمز بقیه هم کمکی بکنه
تو اون جلسه شما در مورد حضرات ابراهیم ، موسی ، یوسف و ….. هم مثالهایی میزنید
و خدا هم با همون پیامبرا برام توضیح داد
گفت :
به زندگی و شرایط خانواده و باورها و نحوه زندگی هر کردوم از پیامبرا دقت کن حمید.
رسیدن به هر خواسته ای مستلزم داشتن باورهایی هم جهت با همون خواستس
مثلا در مورد یوسف:
یوسف یه رویاهایی داشته. یه بلند پروازی هایی داشته که طبق قانون وقتی درخواستش میکنی باید بهش برسی
انقدر رویاهاش قوی بوده که تو خواب دیده که همه دارن بهش سجده میکنن
اما کودکی که در این خانواده داره زندگی میکنه چنین برادرهای نامناسبی داره چنین پدر ضعیف و سست و مشرکی داره
داره دریک بستر نامناسب رشد میکنه و قاعدتا چنین فضایی رسوندن یوسف رو به خواسته هاش غیر ممکن میکنه
شاید بگید پدر یوسف پیامبر بوده
ولی مهم نیست بهرحال میبینیم که ایشون بسیار مشرک و ضعیف و وابسته بوده که انقدر در غم یوسف اشک میریزه که کور میشه
میدونیم که به مجموع چنین رفتارهایی میگیم شرک
یوسف باید به خواسته اش برسه
ولی ما نمیدونیم چجوری چون علم خدا رو نداریم
ولی خدا علمش بر همه چیز محیطه
و اتفاقی که میفته اینه که خواسته عمیق و قوی یوسف اون رو به چاه میندازه
نه اینکه خدا یا قانون داره برعکس جواب میده نه
این راه خلاص شدن یوسف از چنین شرایط یا بستر نامناسبیه برای رسیدن به اهدافش
این تنها یک قدم از صدها قدمه برای رشدش
یوسف چجوری فکر مکیرد از اون چاه زنده بیرون میاد؟
ولی همون خدایی که یوسف رو میندازه تو چاه به دست برادرانشهمون خدا هم به اون کاروان میگه بیاد درش بیارید
همون خدا قدم به قدم راه ها رو باز میکنه که یوسف بشه عزیز مصر و خواسته اش محقق بشه
تازه در همین مسیر رشد هم یوسف باز دچار شرک میشه
انگار یوسف هم مثل من یادش رفته روند تحقق خواسته هاشو
یادش رفته مشرک نشه به خدا
گویی یوسف هم مثل من خدارو درست درک نکرده بوده که در شرایط سخت بجای درخواست رهایی و ازادی درخواست زندان میکنه از خدا و میره زندان و باز هم بجای خدا روی دیگران حساب میکنه
مثلا اینجا ذهن من میگفت خدایا چرا انقدر سختی؟؟؟؟
خدا گفت مگه من گفته بودم برو زندان؟مگه من گفته بودم از دیگران کمک بخاه و روی بقیه حساب کن؟
گفت یوسف میخاد بشه عزیز مصر ولی با این باورهای شرک الودی محاله که به خواسته اش برسه
باید از شرک هاش گذر کنه و ظرفش اماده دریافت چنین خواسته ای بشه
من که رنجش ندادم خودش با شرکهاش باعث ایجاد سختی شده
و روزی که فقط روی خدا حساب میکنه ورق بر میگرده
باز خدا مثال بعدی رو از ابراهیم زد برام
گفت ابراهیم هم رویاها و خواسته ایی داشته
اما باز شرایط و محیط رشد ابراهیم محیط مناسبی نبوده
پدر ابراهیم یا همون عموش مشرک و بت پرست بوده
در چنین بستری نمیشده این رشد حاصل بشه
انگار هر پیامبری پاشنه اشیل های خاص خودشو داشته
انگار باید پا روی ترسهای درونیش میذاشته تا رشد کنه
و دچار اون خودازماییها میشه
زن و بچه رو رها کنی وسط بیابون
سخته دیگه
ولی قطعا اون ازمایشات برای ابراهیم لازم بوده تا بتونه برسه به مقام خلیل اللهی
خدا خیلی واضح بهم گفت من که مرض ندارم ادمارو زجر بدم
من که سختی شما رو نمیخام
ولی اگر خواسته ای داری باید باورهات هم جهت بشه خواسته ات
خدا مثال موسی رو زد برام
موسی یه شخصیت لات و قلدری داشته که دعوا میکرده پرخاشگر بوده عصبی بوده ادم میکشته
گفتم خدایا یعنی اگر ادم بخاد رشد کنه حتما باید بری تو دل شیر؟ حتما باید بری تو دهن رعون زل بزنی تو چشماش بگی ایمان بیار
با خدا گفت من که مرض ندارم تو رو توشرایط سخت قرار بدم
خودت این شرایطو ایجا کردی
گفتم یعنی لازمه بری تو دل فرعون یا مثلا از دریا عبور کنی و …..
واقعا اینهمه سختی لازمه
نخواستیم بابا
و اینجا خدا باز تیر خلاص روز زد
گفت اینارو گفتم ولی حالا دقت کن به زندگی داوود و سلیمان
گفت خانواده یوسف نامناسب بودن و اون باید شخصیتش تغییر میکرد باید یه ادم قوی بار میومد تا به خواسته اش برسه
موسی همونطور ، لات بود باید ارام میشد
ابراهیم همونطور تو خانواده مشرک و بت پرست زندگی میکرد باید یاد میگرفت گذشتن و رها کردن رو
باز خدا با تاکید گفت من که مرض ندارم حمید
به سلیما نگاه کن
چرا هیچ جا ما در قران نمیبینیم چنین بلاهایی سر سلیمان بیاد
چرا نمیبینیم دچار چنین ازمایشاتی بشه؟
چرا خیلی اسون از خدا میخاد و دریافت میکنه؟
چون پدرش داوود بوده
ایاتن واضحی هست که میگه داوود شخصیت قوی و توانمندی داشته
با این که یک سرباز بوده میره فلان فرمانده سپاه رو میکشه و قدرتش رو میگیره
ثروت داشته قدرت داشته باورهای مناسب راجع به خودش و وهابیت خدا داشته لاجرم غرق در ثروت و قدرت و نعمت بوده
سلیمان تو چنین شرایط یرشد کرده واونهم همینو یاد گرفته
پس دیگه لازم نبوده برای رسیدن به خواسته هاش دچار ازمایش یا سختی بشه
درخواست کرده و دریافت کرده
چرات سلیمان خدا رو وهاب میدونه
چون چیزی جز این تو زندگی پدرش ندیده
همین الان یکی از اقوام بسیار بسیااااااار ثروتمنده دندانپزشک هم هست
دوتا پسراش هم مثل خودش در سن بسیااار کم بسیار بسیار موفق و ثروتمند هستن
چون اونا ثروت رو باور کردن و ثزوتمندانه زیستن رو طبیعی ترین حالت زندگی میدونن
مثل سلیمان
خدا گفت من که نمیخام تو سختی بکشی
من میخام شخصیت تو تغییر کنه
و اگر در راه رسیدن تو به خواسته هات تضادهایی هست تو باید تغییر کنی وگرنه اون رویاها در حد رویا باقی میمونه
کی محقق میشه ؟ وقتی تو وسط یه تضادی و حالت خوبه و ارومی و اعتماد میکنی به جریان هدایت
هدایت یک جریانه نه یک بشکن
یک مسیره
اعتماد میکنی یه پله میری بالاتر
اعتماد نکنی درجا میزنی
و من در مورد مساعل مالی دیدم اره بارها و بارها این شرایط پیش اومده
ولی من اعتماد نکردم و باز برگشتم سر جای قبلم
بعد فکر میکنم این تنها راه پول در اوردنه که باید زجر بکشی
خدا گفت نه
تو اعتماد نکردی تو شاکی شدی و از جریان هدایت تبعیت نکردی پس رشدی هم اتفاق نیفتاد
گفت ولی موقع طلاق اعتماد کردی و پاداش ها از راه رسید
گفت دیدی زمانی که دیگه تو درسهاتو گرفتی تو رابطه بعدیت که خواستی کات کنی هیچ کدون از اون رنجها وجود نداشت
نه دادگاهی و پاسگاهی و شکایت و …..
اونجا اذیت شدم
ولی بخاطر وابستگیهای عاطفیم بخاطر شرکهای خودم
نه اون اتفاقات قبلی و اون مشکلات
و اینجا من انگار به جواب سوالم رسیدم
خدارو خیلی خیلی شکر کردم که در کمتر از چند ساعت هدایتم کرد
به زیباترین و منطقی ترین جواب
اما باز هم ته دلم یه ترس دیگه اومد
گفتم درسته که سلیمان باورهاش مناسب بود
ولی من که مثل سلیمان نیستم
من مثلا مثل یوسفم
در یک خانواده مذهبی رشد کردم با همون ترسها و شزکها
پس من دیگه باید فعلا عذاب بکشم و امتحانهای سخت گرفته بشه ازم تا بتونم بشم مثل سلیمان
اما باز خدا جواب داد
گفت نه حمید اینجوری نیست
یعنی قانونش این نیست که امتحان شدن یعنی سختی کشیدن
گفتم یعنی چی؟
گفت ببین ، فکر کن یه رود بزرگ و عظیم و عمیق و عریض وجود داره
که سمت راستش محدوده خوشبختی و ثروت و فراوانی و سلامتی و لذته
و سمت چپ این رود هم محدوده بدبختی و بیماری و فقر و رنج و گرفتاریه
کسی که میخاد از محدوده بدبختی برسه به محدوده خوشبختی لاجرم باید ازین رود ( ازمایش ) عبور کنه
گفتم پس لاجرم باید بیچاره بشه چون این روده عمیقه عریضه و عظیمه
پس باید پدرم در بیاد.
گفت نه
هر ادمی که بخاد ازین رود عبور کنه .فقط لازمه که عبور کنه.همین
دیگه سخت و اسونیش به خودش و باورهاش و گذشته و تجربیاتش برمیگرده
قانونش این نیست که با سختی رد بشی
مهم رد شدنه . دیگه شرایز رد شدنشو تو خودت ایجاد میکنی
فهمیدم منظور خدا چیه
مثل اینه که من مثلا میخام ازین رود عبور کنم و طبق تجارب خودم از زندگی پدرم یا خانوادم فکر مکینم تنها راهش اینه که با وجود اینکه شنا بلد نیستم بپرم تو اب و شنا کنم صد بار نزدیک بود غرق بشم هوا طوفانی شد کوسه ها اومدن پام خورد به یه سنگ تیز زخمی شد
چرا ؟چون باورم اینه که هر چی سخت تر برسم اجر و قرب بیشتری نزد خد ادارم
اگر دهنم سرویس بشه ارزشمند تره
خدا اینو نگفته ها من اینجوری فکر میکنم
خدا گذشتن از رود رو میخاد ولی کیفیت گذشتن از رود به من ربط داره نه به خدا
ولی مثلا یکی دیگه میگه اره منم یادمه که پدرم هم ازین رود گذشت ولی یه قایق پارویی داشت
درسته سخت بود جریان رود خیل شدید بود ولی بهرحال از شنا کردن بهتر بود پس منم با قایق پارویی میرم
باز ممکنه یکی بگه اره بابای منم یه قایق موتوری داشت
خیلی سریع تر از رود عبور کرد هوا هم اتفاقا اروم بود رود هم موجی نداشت خیلی ساده رد شد و به محدوده خوشبختی رسید
باز یکی ممکنه بگه اره منم یادمه بابام یه قایق لوکس تفریحی داشت
اتفاقا هوا افتابی بود وسط رود هم بابام موسیقی گذاشت و زد و رقسید و افتاب هم گرفت و با لذت رسید اون طرف رود
و مثل یک شاهزاده پا گذاشت تو محدوده خوشبختی
خدا گفت ببین مهم عبور از روده
ولی ادمها بنا به باورها و تجارب خودشون شزایط گذر ازین رود رو خلق میکنن
من قانونی نذاشتم که باید سخت باشه یا اسان
ولی ادمها خودشون اینکارو با خودشون میکنن
خدا گفت الان تو دیگه باید بفهمی تنها راه گذشتن از رود تحمل سختی و رنح و شنا کردن تو اون شزایط مواج و طوفانی نیست
میتونی لذت ببری و عبور کنی
درسته تجربه تو یه چیز دیکست ولی میتونی از تجربه بیقه استفاده کنی نه صرفا پدر خودت
من که نگفتم هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند
اینو ادمها ساختن
و من کلی به این مکالمه فکر کردم
دیدم که چقدر درسته این حرفهای خدا
من خودم شرایط رو سخت کردم واسه خودم
این قانتونش نبود
من برای خودم قانونش کردم
همه این کامنت بخاطر مشابهتش با خوشبینی نوشته شد
خوشبین بودن به جریان هدایت
به جریان کمکهای خدا
اعتماد کنیم به خدا
به خدایی که دست مارو میگیره و هدایت میکنه
ما چون اگاه نیستیم ممکنه شک کنیم
و دستمونو بکشیم از دست خدا
ولی باید اعتماد کرد
اگر اعتماد کنی
به رویاهات میرسی
میشی مثل استاد که رویاهاش دیگه رویا نیست
استاد عزیزم
ممنونم بخاطر همه چیز
همممممه چیز
در پناه خدا باشید
سلام داداش حمید رضا
امیدوارم حالتون عالی باشه
و مبارک باشه که چشماتون بدون عینک داره زیبایی های جهان رو می بینه… چقدر لذتش بیشتر… وقتی بدون واسطه ناظر زیبایی ها باشی
خودم تجربه اش کردم
خداروشکر برای رشد و پیشرفت تکنولوژی و آسان شدنمون برای آسانی ها
بی نهایت تحسینتون می کنم
و ممنونم از خدای وهاااااب که اینقدر عالی براتون مثال میزنه
طوری که واقعاً مطلب جا می افته
ممنونم از شما که این الهامات و مثال های بی نهایت ارزشمند رو با ما به اشتراک میگذارید… الهی این مسیر دریافت الهامات، هر روز براتون شفاف تر و روان تر و بهتر بشه
من 5 ساعت مدام غرق این مثال های ربم هستم
چقدر برام روان تر شد
ممنونم از شما
بنام خداونده بخنشده و مهربانم…
الهی…
وقتی تو با منی هیچ غمی نیست….
وقتی تو در منی هیچ منی نیست…
و قتی تو بر منی هیچ کمی نیست….
پس انگونه در برم گیر که تنها اراده تو جاری باشد و بس………
حمید عزیزم سلام حمید چقدر قشنگ داستان هدایتهای پیامبرهارو گفتی….
و چقدر قشنگ داستان سلیمان رو گفتی باورت میشه تا حالا به این فکر نکرد بودم که سلیمان ایجوری بوده…
چقدر قشنگ چقدر زیبا چقدر راحت به قول استاد هلو بیا بپر تو گلو….
الهی شکر برای هدایت من به این کامنت ما هر کدوممون میتونیم یک سلیمان باشیم اره حمید ما هر کدوممون میتونی که پیامبر باشیم …
ولی…. ولی داره….
به شرط ایمان به شرط اینکه پات سر نخوره اره اره خدایا شکرت خدایا خودت قلب مارو بتونی کن در راه خودت که هیچیز نتون اسیب بهش برسون …
اوف که چه میشود این بتون و تیر اهن باهم تلفیق بشه الله اکبررر…
خدایا دوست دارم بینهایت الهی شکرت رب من برا ی همچیز برای همچیزززززز شکرت رب قشنگم شکرت بینهایت دوستت دارم….
حمید عزیزم کیف کردم با کامنتت که اینقدر پر از اگاهی ناب توحیدی بود دوستت دارم حمید قشنگ قلب
در پناه جان جانان رب العاالمین شاد سلامت وثروتمند باشی…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا…..
سلام حمید جان
امیدوارم هر جا هستی حال دلت عالی باشه و شاد و موفق باشی
واقعا دمت گ
رم بابت کامنت عالی و فوق العاده ای که نوشتی،
دست مریزاد
اینقدر که مثالاتون واضح آدم قشنگ و آسون درک میکنه شک نکنید و مطمن باشید که اتفاقای بزرگ و عظیم در پیش
این وعده پروردگار برای کسانی که دارند روی خودشون کار میکنند
سلام به شما دوست اللهی
بسیار بسیار کامنت شما عالی و سراسر از نکات عالی بود و وقتی میخوندمش احساس میکردم در یک سفر هیجانی هستم تا برسم به اون ور همون رودی که فرمودین!
واقعا تحسینتون میکنم بخاطر درکتون از قانون و ارتباطتون با رب العالمین
ان شالله سرشار از سلامتی و ثروت و شادی و حال خوب و ثروت بغیر الحساب باشید دوست عزیزم
️️️
سلام بشما دوست عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه.
اول از همه یه سپاسگزاری جانانه بکنم ازشما بخاطر تمام کامنتهایی که میزارین و بخصوص این کامنت و بعدش تجربه خودمو مطرح کنم.
آقای ثانی عزیز همیشه کامنتهای شما بسیار باکیفیت و آموزنده هست. خیلی زیبا ترمزها را مطرح میکنید و زیباتر اینکه با هدایتهای خداوند باور درست را هم جایگزین میکنید.
دوست عزیزم من یه ترمزی مشابه همین ترمز تو وجودم بود که اصلا متوجه نشدم با دست خودم دارم این ترمز را درون خودم میسازم و پرورشش میدم.
بماند که منم درخانواده ای بزرگ شدم که همیشه پول بسختی بدست میومد و همیشه این جمله، (پدرم دراومد امروز تا….) تو گوشم بود. ولی تو کسبوکار خودم همیشه راحت پول میومد بماند بخاطر باورهای اشتباه دیگه ای که توی وجودم بود راحت هم از دستش میدادم. بعد به مرور بهتر شد و هنوزم خیلی جای کار داره.
همیشه برای تمام کارهام و بخصوص کسبو کارم این جمله که:خدایا من دلم میخواد خیلی سریعو راحتو آسون فلان بشه بعدش باز سریعو راحتو آسون بهمان بشه…. ورد زبونم بود و خواسته عمیق قلبیم.
و واقعا هم همینطور میشد.
تااینکه آخرین سرمایه گذاریم متوقف شد. و من اذیت شدم و تمام توجهم رفت روی سختی کار و اذیت شدنم. و هی تکرارش کردم بهش فکر کردم و بدون اینکه متوجه باشم این سختی را پرورشش دادم.
اصلا حواسم پرت شده بود که اینم یه مرحله در جهت تحقق هدف اصلیت هست. هی نگو اذیت شدم پوستم کنده شد….
بدون خدا داره تو را آماده دریافت تحقق هدفت میکنه. پس توجه و انرژیت ازین مثلا بظاهر سختی را بردار و ببر روی درسهایی که باید یاد بگیری.
و واقعا هم این توقف یه مرحله مهیاسازی برای من بود حتی خدا هم بارها هدایتم کرد درین مورد و واضح بهم نشون داد جریان چیه ولی جناب ثانی من اصلا ناخودآگاه بدون اینکه متوجه باشم ازسختی اون سرمایه گذاری اخریم میگفتم انگار عادت کرده بودم.
و منم چیزی وقت نیست که تلنگر بهم زده شد که کجای کاری؟ و… و متوجه شدم طبق این ترمز که خودم برای خودم ساختم چه ظلمی بخودم کردم.
یادمه حتی یبار بخدا گفتم خدایا دیگه میترسم خواسته و آرزویی داشته باشم ازت، میترسم باز پوستم کنده بشه. یعنی ببینید چقدر این ترمز تووجودم قوی شده بود که اگر مثل همیشه لطف و حمایت و هدایت خداوند نبود معلوم نبود چی بسرم میومد بااین طرز تفکر.
و حالا کامنت شما چقدر هم، این باور اشتباه را برام آشکارتر کرد هم چقدر نوشته هاتون هدایت داشت برای من و موجی از شادی واعتماد به خداوند درونم جاری کرد.
دقیقا مهرتاییدی بود از سمت خدا درمورد پلنی که برام چیده بود و خودش بارها درموردش هدایتم کرده بود.
بخصوص مثالی که درباره حضرت یوسف مطرح کردین بیشتر منو به وضوح رسوند. بخصوص اون واژه بلند پرواز بودنش و اینکه باید ازون خانواده جدا میشده اونجا بستر مناسبی برای تحقق آرزوهاش و بلند پروازی هاش نبوده. اینقدر ارتباط سلولی برقرار کردم با جریان حضرت یوسف و هدایتی که خداوند به قلبتون جاری کرده که حد نداشت.
آخه منم از خانوادم جدا شدم و برای خودم مستقل زندگی میکنم و اگر براتون تعریف کنم که به چه شکل خدا این جابجایی و کنده شدن را برام رقم زد شگفت زده میشین و بااین مستقل شدن خدا یه محیط ایزوله برام فراهم کرد برای رشد و یادگیریم و آماده شدن برای دریافت تحقق هدفم.
و اون مثال رودخانه و عبور ازش که مطرح کردین نمیدونید چه پرده هایی را ازجلوی درک و آگاهی من کنار زد و چقدر اون سفر درونیم درباره تحقق هدفم برام زیباتر و نمایانتر شد.
هرچی جلو میرم با هدایتهای خداوند زیبایی و وضوح بیشتری درباره سفر تحقق هدفم، شاهد میشم.
رد شدن ازون رودخانه همون مسیر تحقق آرزوها و اهداف هست که باتوجه با نوع باورها و دیدگاهمون میتونه راحت بشه یا سخت.
جناب ثانی این مثال رودخانه که زدین خودتون نمیدونید چقدرررر کارمنو راحتتر کرد برای ادامه دادن مسیرم. خدارا صدهزار مرتبه شکر که هدایت پشت هدایت داره برام میفرسته تا اون باور اشتباه سختی را که خودم این دو سه ساله اخیر برای خودم ساختم را درهم بشکنم و برگردم روی ریل درست، و قدم بزارم تو صراط مستقیمی که پراز خیرو برکتو نعمت فراوانی و راحتی هست.
بازم تشکرمیکنم ازشما.
راستی این کامنت شما دقیقا با فایل جدید استاد با عنوان کلید اجابت دعاها، همخوانی داشت. همونی بود که استاد درفایل جدیدشون درموردش صحبت کردن.
درپناه خداوند باشین دوست عزیز
سلام
افرین ! افرین واقعا !
من یک فرد واااااقعا خوش بینم و خبر نداشتم , انقدررر خوب میتونم نکات مثبت رو پیدا کنم
ولی همه ی اینها ریشه و باور داره
در مورد اول که من اصلا اینطور باورمه که ادم بد به تور من نمیخوره,پسر و دختر خوب کلا به تور من میخوره , هررررکی تو زندگیمه برام فقط خیر و برکت و عشق و احترام و نعمته اگه هم کسی بدی بخواد درحقم کنه به خیال خودش اونم خوبیه
من انقدر اینو قبول دارم که هرجا میرم خیالم راحته, هرکی بهم لطف کنه طبیعی میدونم ,اصلا غیر این نباید باشه
ادمها دستان خداوند هستند برای خیر رسوندن به من و منم همینطور ,
من توجه نمیکنم به ادمهای بد و بدی ها و اونارو بزرگ کنم ,من با تمرکز بر نکات مثبت ادمها خودم رو واکسینه کردم نسبت به بدی ها ,البته نه همیشه ولی خیلی در تلاشم مخصوصا نسبت به قبل!!
و جالبه که زود باور هم نیستم به هیییچ وجه,چون زیاد جدی نمیگیرم وعده و وعید و قول کسی رو ,چون از پایه اینو یاد گرفتم که فقط روی الله حساب کنم و بس! حساب نمیکنم
تو فکر جبران هم اصلا و ابدا نیستم اگه کسی خوبی کرد بهم و درخواست جبران کنه که خیلیم کمه من ایگنور میکنم, خیلی کم شده ولی بنظرم اگه قراره کسی جبران بخواد انجام نده بهتره
.ادمهایی هستند که انقدر بد بینند که نمیتونند به دیگران اعتماد کنند
من اصلا هیچ مشکلی برای اعتماد ندارم به ادمهای اطرافم چون اخه ته ذهن من اینه که خداوند محافظ مال و جان منه و اصلا کسی نمیتونه به من ضرری برسه
بنظرم هرکسب تجارب استاد عباسمنش رو تو روابط میخواد فقط بره سراغ دوره عشق و مودت
برخلاف بعضی خانمها که شرایط وحشتناکی رو با اقایون تجربه کردند,من تو دوران دانشجوییم با پسرهایی اشنا میشدم که اصلا انقدررررر صالح و سالم و درست بودند که اگه بگم شاید کسی باورش هم نشه, و من هروقت هم کسی میگفت فلان پسر چقد بد بود من میگفتم ولی گیر من همیشه پسرهای خوب میفتند, یه بنده خدایی هم بود دوسال پیش باهم بودیم,تو دوران ارتباط که انقدر صداقت داشت که یه دروغ هم شاید نگفته باشه بهم و بعد جدا و تموم شدن ارتباط هم همیشهههه زنگ میزد احوالمو میپرسید , اگه کاری داشتم کمکم میکرد همیشه هم تاکید داشت اگه کاری داشتی زنگ بزن و درخواستی هم باشه بیییی منت انجام میده, اونوقت من میشنیدم پسره خیانت کرده و طرفو ترکونده رفته میگفتم مگه میشه ! اینام احساس دارنا
من خداروصدهزار مرتبه شکر اصلا چنین چیزی برام بوجود نیمد , اصلا انتظارشم نداشتم در شأن خودمم نمی دیدم غیر از اینو
خانواده ی خودم که اصلا هیییچی ,من دفترافکارمو که گاهی میزارم روی میز اصلا طرفشم نمیرن ,اینکه دیگه ساده ترینشه انقدر امین هستند دیگه بقیه چیزا که جدا
اونوقت من یادمه دوستام بچه تر ک بودیم پدرمادراشون گوشی هاشونم چک میکردند ولی تو خونه ی ما درستکاری میبارید , من که میتونم به هر ادمی که الان تو زندگیمه رمز حسابامم بدم , هیچ کس نیست که استثنا کنم
البته میدونید اینا همش بستگی به خودمون داره,من وقتی خودم میدونم چقدر امینم پس لیاقتم همینه که با ادمهای امین و خوب باشم , وقتی خودم احترام نگه میدارم چنین توقعی رو از جهان دارم افراد محترم بیان تو زندگیم که لطیبین لطبیات رو رعایت کنه و اینکارم میکنه
منم خیلی قبول دارم ادمهای خوب زیادترند, چندسال پیش تو یه کتابی میخوندم که وقتی روی خودت کار میکنی اصلا ادمهای ناجور آدرست رو پیدا نمی کنند و من اینو با تماااام وجودم باور کردم,وقتی توجهی نمیکنم به ادمهای نامناسب چقدر امن قدم برمیدارم و اصلا ادمهای نامناسب نمیدونند من هستم تو جهان که بتونند ضرری یه من برسونند
این جهان و ادمهاش فقط برای من خیره,اگه در ظاهر هم اینطور نبوده قطعاااااا در زیر و باطن خیر بوده و هست!
اینارو خیلی سریع و ناخوداگاهی نوشتم و حالا خوندم اصلا باورم نمیشه دقیقا باورهایی که کار میکردم شده تجربه هام
من چقدرررر لیست میکردم خوبی های ادمهای اطرافمو از بچگی تا حالا
چقد کیف کردم با این فایل
دوستتون دارم
ممنونم استاد, بکگراند فایل هاتون عالی شدن تمرکزی داریم روی ماه استادمونو می بینیم اینطوری
سلام عزیزم
خندم گرفت خیلی جالب بود واسم ومن هم این نوشته رو تایید میکنم
وقتی روی خودت کار میکنی
آدمای ناجور آدرستو پیدا نمیکنن
واقعا واسه منم همینطوره من ازشخصی ک سالهارنج ذهنی ونشخوار کشیدم ذهن من مسموم شده بود وآرزوی مرگ اون شخصو میکردم
الان طرف کافیه خوب کار کنم میبینم غیبش زده نیستش همون شخصی ک سمی بود وصبح تا شب همو میدیدیم الان 3ساله هرسال کمرنگتر میشه توی زندگیم ومن کل پارسال رو 3بار بیشتر نرفتم خونش
خیلیا ک قبلا توی زندگیم بودن شاید 90 درصد یا حتی 95 درصد اون افراد رو هیچ جا نمیبینم
حتی توی قرآن درمورد روابط باز کردم
برام این آیه اومد آیا قبلا افرادی نبودن وادعا داشتن و الان رفتن وهیچ صدایی ازشون نمیشنوی؟؟؟
دریای شور وشیرین هم واسم اومد ک جفت همن قاطی نمیشن واخه واضحترازین هم هست
خدا گف اگه جفت خونت باشن اگه مدارشون متفاوت باشه هرگز به مدار تو دسترسی ندارن
گفتم راست میگه
اصلا نیستن
دوتا دنیای کاملا متفاوت
سال ب سال همو نمیبینیم
وهرکس لازم باشه خدا اونو برای خدمت کردن ب من میفرسته
آدرسمو خودش پیدا میکنه
تحسینت میکنم واسه این دیدگاه زیبایت واین تعهدت
عزیزم در پناه الله یکتا باشی
باآرزوی بهترینها برای تو فاطمه جانم
سلام فاطمه
فاطمه ی عزیزم
اولین کامنتی هست که ازت میخونم
و چقدررر درس گرفتم از همین کامنت بظاهر کوتاه
چقدررر درس
ازت بی نهایت ممنونم عزیزم
خیلی از جملات رو کپی کردم که فردا تو سناریویی که از امروز شروع کردم به نوشتنش در مورد آینده ی مورد انتظارم ، با خط خوش بنویسم
من تا حالا فکر میکردم آدم فوق العاده مثبت اندیش و خوش بینی هستم
حتی گاهی فکر میکردم مردم راست میگن از خوش بینی گذشته و ساده لوحم چون همه رو خوب می بینم
اما
اما
اما
این جملات تو من و دگرگون کرد:
اینکه
به تمام افراد خانواده ت چنان اعتماد داری که دفتر افکارت همیشه روی میزت هست ولی کسی دست نمیزنه ، رمز حسابهات رو حتی میتونی با اطمینان کامل در اختیار همه خانواده ت بزاری
و ریشه ی این اطمینان قلبی این باوره که
چون خودم همینقدر امین هستم پس لیاقت این و دارم که هر فردی که در مدار من قرار میگیره همونقدر امین باشه ، من و زیر و رو کرد دختر
نمیدونی چه انقلابی درونم بپا کرد
من خودم واقعا برای اطرافیانم همینقدر امن هستم
یعنی حتی اگه مطمئن باشم بچه هام مطالب ناجوری توی موبایلشون می بینن اصلا دلم نمیخواد حتی اگه رمز گوشی شونم داشته باشم برم سرک بکشم
چون میدونم دو حالت بیشتر نداره:
یا بهم ثابت میشه درست فکر میکردم و حالم بد میشه از اینکه پسرم کار خوبی نمیکنه
یا بهم ثابت نمیشه و عذاب وجدان این شک نا بجا بیشتر حالم و احساسم و بد میکنه
و
از همه مهمتر
میدونم که بچه های من از پسر نوح نبی که فقط 950 سال پیامبری کرد بهتر نیستن که
اون بمدت 950 سال یه پیامبر تو خونه شون داشت و هدایت نشد
ولی
امثال آسیه که تو قصر فرعون زندگی کرد. و هم بالین فرعون بود ، مومن بود
پس کنجکاوی یا بهتر بگم فضولی من هیچ تاثیری در زندگی بچه های خودمم نداره ، فقط خودم و از مسیر منحرف میکنه
و حتی اگه رمز حساب تک تک افراد خانواده م ، حتی اونایی که یه زمانی حق من و خوردن ،داشته باشم ، امکان نداره از اعتمادشون سوء استفاده کنم و دست درازی کنم به مال دیگران
کما اینکه مدتها دسترسی به مقداری طلا از یکی از اطرافیانم داشتم که حق من و خورده بود چند برابر اون طلاها ولی من دست به اون طلاها نزدم
ولیکن
هیچوقت چنین باوری برای خودم نساختم که بابا جان ، چون من انقدررر امین هستم پس لایق ارتباط با امین ترین افراد دنیا هستم که اونها هم مثل من باشن
همیشه میگفتم درسته من انقدر امینم ، ولی دلیل نمیشه بقیه هم مثل من باشن
و
دیگه کسی مثل من پیدا نمیشه
چه طوفانی در باورهای خاک خورده ی من بپا کردی فاطمه ی عزیزم
چون من انقدر خوب و پاکم ، جهان هم افراد پاک و امین مثل خودم رو …..
آره
آره
مثل همون فایل قدیمی استاد ( جهان مثل آینه عمل میکند ) جهان آیینه ی رفتار ماست
چاره ای نداره جز اینکه تصویر خودمون رو به ما نشون بده
واااااای خدااااای منننننننننن
چه آشغالهایی داره از زیر مبل میاد بیرون!!!!!!!
من هنگ کردم واقعا
آره
آره
اگه میخوام جهان اطرافم صاف و پاک و امین باشه ، باید درونم و صاف و صیقلی کنم مثل آینه
تا جهان هم پاکی ها و زیبایی ها رو منعکس کنه در زندگی من
من دقیقا مثل آینه ای بودم که درسته ذاتم مثل آینه پاک و صیقلی بود ، ولی باورهای مخرب مثل لکه های غبار روی این آینه رو پوشونده بود و اجازه ی زیبایی دیدن رو نمیداد
من درونم یک آدم امن و پاک بود ولی
باورهای مخرب و بدبینی درباره دیگران که از تبعات عدم احساس لیاقت بود ، به اون امنیت و پاکی اجازه ظهور در بیرون نمیداد
واااای که به چه درک بزرگی رسبدم
میدونم تاثیر دعای دل پاک یکی از دوستانم هست که امروز یه گره بزرگ از زندگیش رو به راحتی باز کردم و دل پاک اون به این زودی نتیجه شو نشون داد
الهی شکرت
الهی شکر ت
الهی شکرت
بازم ازت ممنونم فاطمه جان که نوشتی
بازم برامون بنویس عزیزم
سلام نگین عزیزم
نوشته هات رو خیلی دوست داشتم,چقدر صداقت ازش میبارید
حقتو ازین دنیا بگیر نگین جان
دنیا نمیاد بگه چون خوبی بهت نعمت میدم نهههه , دنیا میاد ببینه تو چه لیاقتی در خودت ایجاد کردی
میگی من لیییاقتم رفتار خوبه و لاغیر ,اساسش چیه؟ من چرا دارم این لیاقتو در خودم می بینم؟ چون محترمم خودمم , چون حتی ازکسی بدم هم بیاد توهین نمیکنم ,چون فرد قابل احترامی ام
این لیاقتم پااایه داره,پس من حقمو ازین دنیا میخوام
حالا چیکار کنم!؟
برم دعوا کنم با هرکی بی احترامی کرد ؟ برم یقشو بگیرم ؟ حقو اینجوری میگیرن دیگه تو دنیای ادمها !!
ولی تو دنیای خداوند اگه میگی حق من رفتار درسته اگر رفتار ناجور دیدی اعراض میکنی , نهااایتا با زبان خوش میگی , دیگه بازم دیدی ادامه پیدا کرد تحمل نمی کنی و تماااام , از ارزشهات پایین نمیایی ,دنیا هم آدمهای محترم رو میاره ازین به بعد چون تو با کانون توجهت بهش دستورتو دادی و حقی که در خودت ایجاد کردی رو میخوای
حالا اینو تو همه چیز ببین!!! تو هر چیزی ک میخوای
فایل سرمایه اصلی شما چیست بهترین فایله در این مورد ,مهم نیست چقدر درونت رو صیقلی میکنی تا وقتی برای اون صیقل شدنه ارزش قائل نباشی جواب نمیده
بیا خودمون رو خیلیییی دوست داشته باشیم و ارزش هامونو خیلییی مهم بدونیم
ازت ممنونم که نوشتی برام از تجربت!
شاد باشی
سلام
[البته میدونید اینا همش بستگی به خودمون داره,من وقتی خودم میدونم چقدر امینم پس لیاقتم همینه که با ادمهای امین و خوب باشم , وقتی خودم احترام نگه میدارم چنین توقعی رو از جهان دارم افراد محترم بیان تو زندگیم که لطیبین لطبیات رو رعایت کنه و اینکارم میکنه]این تکیه از کامنتتون واقعا عالی بود و اینو بهم گفت که
.ما با خداوند طرفیم این رو باید باورش کنیم.
اگر خوبی میکنیم جوابش رو از خداوند دریافت خواهیم کرد خدا کیه خدا دستانشه بندهاشه بندهای خوبش ک میا سمتت شرایط افتاقات..
(اصلا ما با ادما طرف نیستیم) اگر خدارو منبع و پاسخ دهنده بدونیم کار برامون اسون تر میشه
چون ادمها متفاوتن ذهن میگه خب من خوب بشم بقیه که همه دزدن بدن
ولی داستان اینه که ما با خداوند طرفیم
هر کس ذره ای خوبی کنه در جهان خوبیش گم نمیشه این کار خداونده
سپاس فاطمه جان که نوشتی
سلاممم به خدای خوب خودم
سلام به عشق ابدی من ، خدای من دوستت دارم
سلامم به همه
دلم خواست بنویسم
خدایاااااا کروررر کرورررر شکرت
دوست دارم حتی در نوشتن هم ساده بیگرم به خودم
و خیلیییی دلی بنویسم
به نظر من خوشبین بودن از یک اعتماد عمیق به خدا میاید
اینکه بدانی خداییی پشتت هست خیلییی مهربان
خیلیییی بزرگ
خیلیییی دانا
خیلییییی عاشق
خیلییی قدرتمند
خیلیییییییییییییییییی با عظمت
و اون خدا همه کاره هست همه کس هست همه چیز هست
قدرت همه چیز در اختیار اوست
همه چیز را میداند
خیلیییی آگاه هست
کار نمیکند شاهکار میکند
وقتی به خدای که خالق تمام کیهان هست اعتماد کامل داشته باشی طبعا خوشبین میباشی
طبعا میدانی همه چیز به نفع توست
همه در خدمت توست
همه برای توست
زنده گی با تو راه میاید
وقتی خدا میگم خیلیییی احساس خوشبختی میکنم
امروز یک اتفاقی یک دعوایی رخ داد که همه روز زهنم فقط داشت من را میکوبید
چرا دعوا کردی
تو که خیلییییی آرامتر شدی
تو که خود عشق هستی
چرا این همه آدم با تو دعوا کرد
چراااااااااا چی شد
چقدررر دختر بد معلوم شدی
اون تصویر دختر خوب چی شد
سرم از افکار بد پر شده بود
همین که نشستم با خدا حرف زدم و گریه کردم چقدرررررر آرام شدم
خدا چقدرررر زیباست
چقدرررررر وجود خدا ارامبخش هست
من میگم خدا باشه همه چیز اوکی میشه
خدا باشه افکار بد ات هم فرار میکند
هر وقت دیدی گیر کردی حتما بدان که داری از خدا دور میشی
خدایااااا شکرت فقط خودت میدانی من چی مینویسم ( استیکر خنده )
همین که خدا تورا دارم برایم کافی هستی
خدایااا تو برایم کافی هستی
( من فایل را گوش ندادیم فقط قلبم خواست بنویسم عجله هم برای شنیدن ندارم
همین که به دانسته هایم عمل بکنم برایم کافی هست
از دانستن بیشتر میرم سمت عمل و تمرین بیشتر
این یادداشت هم برای تو ((زهن طلبکارم ))
چون بعدا میگی این چی بود که نوشتی ))
دلم شد نوشتم …….
خوب کردی نوشتی
نیدونم چرا!
من که چیزی از کامنتت نفهمیدم اما اشکایی که دلتنگشم بودم چند روزه میفهمم که دارم خارج میزنم و روی گونه هام نبودن، با خوندنه کامنتت از چشام دوباره سرازیر شدن!
میدونی!
خیلی سخته که بدونی داری خارج پیشی از مسیر!
خیلی سخته که بدونی داری مسیر رو شل میکنی!
وقتی گفتی دعوام شد
وقتی گفتی ذهنم بهم گیر داد که چی شد،یاد خودم افتادم که ذهنم دو سه روزه داره اذیتم میکنه!
جوری که امشب نتونستم نه کامنتی بخونم،نه فایل گوش بدم و نه کامنت بخونم ختی ارتباط قلبی نداشتم که قرآن بخونم.
همه رو بستم و نشستم با پسر عمه هام با لبتاپ فوتبال بازی کردن و الان رسوندمشون خونشون!
راستی سلام!
ببخشید یادم رفت
میدونی پاکیزه جان!
میدونی چرا وقتی ییییه کم از مسیر خارج میشیم بششدت به این فکر میکنیم که چرا اینجوری شد!؟
چراکنترل از دستم خارج شد!؟
چون ما جدا شدیم از شخصیت قبلیمون!
انگار که نه انگار خودمون بودیم که جوری زندگی میکردیم که انگار هچی کاره ی زندگیمون بودیم!
ممنونم که نوشتی!
خیلی دلتنگ بودم!
حسه آرامش بهم دست داد
میدونی که دوست دارم!؟
خیلی هم دوست دارم.از دوست داشتن های دلی
راستی خبری ازت نیست تو دوره ی احساس لیاقت ها!!!
تنبل خانم!
میدونی که !
من تنبلارو تو عروسیم دعوت نمیکنم!!!
مخصوصا اونا که نسبت به آموزش های استاد تنبلن!
البته که شما از شاگرد زرنگار کلاس هستی !
همینکه وقتی دعوا میکنی ،قبل از اینکه ذهنت یقه ات رو بگیره،خودت خودت رو بازخواست میکنی که متوجه بشی ایرادت کجاست!
ممنونم از قبل پاکت پاکیزه جانم
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
خدای که عشق و نور قلب من هست
خدای که بهترین رفیق من هست
خدای که بهترین حامی من هست
خدای که بهترین عشق من هست
خدای که از رگ گردن به من نزدیکتر هست
خدای که جان و جهان من هست
خدای که بهترین یاور من هست
خدای که برای من به شدت کافی ترین هست
خدای که برای من همیشه خوش میخواهد
خدای که بهترین ها را وارد زنده گیم میسازد
خدای که جان جانان من هست
خدای که میگه باش و موجود میشود
خدای که خالق تمام آسمان ها و زمین هست
خدای که خالق تمام جهان هست
خدای که خیلیییییی قادر مطلق هست
خدای من شکرت برای کوچکترین ها و بزرگترین ها
خدای من شکرت برای ساده ترین چیز ها
سلام سلاممممم رفیق جان
خوبی ؟ سلامتی ؟؟؟
بیبیبین تو اگر بخواهی یا نخواهی
دعوت بکنی یا نکنی ( استیکر لبخند )
من از طرف خدای ابراهیم دعوت هستم ( استیکر لبخند با عینک آفتابی ) با رقص عشق و پایکوبی میایم و با جان دل همه بچه ها برایت جشن میگیریم و میرقصیم که دل ( ابراهیم) عزیز خدا را شاد و شادتر بسازیم
البته اگر اون بخواهد چون بدون اراده او برگی از درخت نمی افتد
این از این …………
خاطرت جمع
باشه ؟؟؟؟؟
والا که نمیدانم میدانی من بیشتر کامنت های که حتی تازه وارد سایت شده بودم نوشتیم
حالا که دوباره میخوانم انرژی اش را حس میکنم میدانم من نوشته نکردیم و تعجب میکنم از بس فرکانسش متفاوت هست
این هم یکی از اون هاست
هر بار که خودم میخوانم تعجب میکنم
هم نمیدانم هم میدانم
این طور چیزا
خودم را خنده میگیرد زهنم دارد میگه میدانی چی مینویسی ؟؟
دیوانه یییی !!!!!!!!( هههههههه)
شما نوشته های یک دیوانه را قبول کنید
و در حال خواندن کمنت شخصی هستید که دیوانه وار مینویسد
دیوانه گی هم عالمی دارد
خوب حرفم این بود که خودش نوشته با همان عشق و اشتیاق
من چیزی واقعا برای نوشتن ندارم هربار که میخواهم بنویسم خدا شاهد هست دستم میرود سمتی خدا
دستم میرود سمت عشق خدا
دستم میرود برای نوشتن در باره خدا
زمانی که به لبخند آدم ها توجه میکنم خدا را حس میکنم
گریه میکنم برای خدا گریه میکنم
میخندم برای خدا میخندم
حرف میزنم برای خدا حرف میزنم
یگانه عشق من خداست
من بی نهایت بالای خدا اعتماد دارم
من با تمام وجودم به خدا اعتماد دارم
من با تمام سلول هایم عاشق خدا هستم
میدانی اینگونه حس میکنم که بهترررررررررررررین صمیمی ترین و نزدیکترین رفیق من خدا هست
یادت هست در کمنت قبلی ات نوشته بودی
حس میکنم خدا فقط مال من هست و من مال اون هستم
وقتی عاشق خدا شوی اینگونه حس داری
فکرمیکنی خدا فقط برای توست
از توست
در خدمت توست
کنار توست
عاشق توست
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
خدا خدا خدا خدا عشق هست
فقط حضرت عشق هست
عاشقتم خدا جانم
کمنتم را با لبخند و احساس خیلیی عالی نوشتم
امید وارم با خواندنش لبخند بزنی و احساست عالی تر شود
در باره دوره احساس لیاقت بگویم که با چی عشقی و با چی معجزه خریدش کردم و در هنگام خریدنش معجزه خدا را حس کردم
خدا را برایش شاکر هستم
ولی راست میگی مدتی زیادی هست گوشش نکردم
انشالله شروع میکنم
ولی با تمام وجودم روی خود دوستی کار میکنم
به نظری من وقتی عاشق خودت شوی همه چیز اوکی میشود
عاشق خودت شوی احساس ارزشمندی و لیاقت میکنی
ممنونم از قلب پاک و بزرگت.
قلبت پر از عشق پر از ایمان پر از مهربانی پر از لبخند زیبای خدا
منم دوستتتتتت دارم رفیق جان
پیام دریافت شد!
لبخند بر لبانم نشست!
قلبم خوشحال شد!!!!
این سه نشکنه از اینکه همونجور که با قلبت کامنت نوشتی منم با قلبم کامنتت رو خوندم و خدارو گواه میگیرم بدونه اینکه تو بگی بل لبخند کامنت نوشتم من تمامه کامنتت رو با لبخند خوندم.
آخ پاکیزه جان اگه بدونی چه به موقع کامنتت رسید دستم!!!
همین الان که یه کم ناراحت شدم که تیم مورد علاقه ام پرسپولیس باخت بلافاصله اومدم تو سایت دیدم یییییا نقطه ی آبی خوششکل بینه عکسم و اسم ابراهیم خسروی گذاشته شده
به اندازه ی کادو گرفتن خوشحال شدم اما وقتی دیدم نوشته (پاکیزه بارکزی)و یه عکسه حیلی خوشگل هم پروفایلشه که کج ایستاده انگشتره سبز رنگی هم تو انگشتشه و فرق وسط هم زده و با لبخند داره نگاه میکنه!
و بعد با دیدنه این اسم و این عکس خوشحالی من جوری شد که علاوه بر اون کادو گرفتن حس کردم اون کادو از طرفه خداست!
باشه لیاقت برا عروسیم اما به شرط اینکه اون لباس محلی قشنگه رنگ رنگیه رو بپوشی که یا بار خیلی وقت پیش گذاشته بودی پروفایلت!
به قوله یه عزیزی
کمنتم رو با عشق نوشتم…
پاکیزه جان!
میدونی چیه!
من چند سال پیش یه خوابی دیدم و حسم میکنم یه مأموریتی تو این دنیا دارم!
نمیدونم چه مأموریتی !
شاید ماموریتم این باشه که باید از این دنیا لذت ببرم!
شاید این باشه که باید عشق رو تجربه کنم!
شاید این باشه که خدا رو تو ایم دنیا ببینم!
آخه نگرانی های من،دلواپسی های من،برنامه ریزیهای من،حساسیت های من روی رفتارام حرف زدنم،عملکردم نسب به 99/99٪درصد آدمای اطرافم متفاوته!
بابا مامانم یه بره دارن واسه سرگرمی تو روستا و بهشون گفتم بره چطوره!؟
گفت بره آماده است هر وقت دستور دادی سرشو ببرم برات گوشتشو نوشت جان کنی!
و چون من کله پاچه دوست دارم بهش گفتم به بزرگواری (منظورم مادرم بود)هم کله پاچه اش رو پاک کنه و درستش کنه!
گفت آره یه بزرگواری درستش کنه و یک بزرگواری نوشه جججانش کنه و بزززنش تو رگ!!!
اما بنظرت این پدر قبلا با من اینجوری رفتار میکرد!
خدا شاهده اصصصصلا!
امروز خودمو دلفین داشتیم وسط شهر میرفتیم یهو حس کردم با ماشینی باهام جفت کرده برگشتم از شیشه ی سمت شاگرد نگاهش کردم دیدم یه پسر جوونی داره از تو ماشینش نگام میکنه! و رانندگی میکنه!منم نگاش کردم دیدم لبخند زد و دست تکون داد!
انگار که به دوست عزیزی رو دیده باشه!
و خیلی از این رفتارا!
من میدونم موندنم تو این دنیا علکی نیست!
مطمئنم خدادیه برنامه ای واسم داره!
چون به خوابی چند سال پیش دیدم همیشه این حس رو بهم یادآوری میکنه که تو تو این دنیا باید کاری رو انجام بدی!
من یادمه خیلی ساله پیش خواب دیدم که تو یه زمینه صافه خاکی خیییییییییییلی خیییییییییییلی خیییییییییییلی بزرگ ایستادم و میلیون ها آدم هم ایستادن سرپا!
و اون آدما هیچکدوم با هیچکس حرف نمیزد!
و انگار منظر بودن!!!
تصور کن رفتی نانوایی همه سر صف ایستادن!!
اما اونجا همه انگار با همه غریبه بودن و با هم دیگه هیچ حرفی نمیزدند!
بعد اونجا یه اتاقکی بود شبیه آسانسور!
ولی این آسانسور مثله آسانسور های ساختمون های تجاری بزرگ بود!
بعد یکی یکی میرفتن تو آسانسور!
بعد یکی با لباس سفید که صورتش رو نمیدیدم دستش رو با احترام گذاشت پشت کمرم و با حالتی که میخوای یک مهمان رو هدایت کنی!!!
همونجوری من رو هدایت کرد تو آسانسور و رفتیم به سمت آسمون!
بهم گفته شد که این فرشته ی مرگ هست و هرکس رو میبره بالا دیگه میبره اون دنیا و میمیره تا زور قیامت که به اعمالش رسیدگی بشه!
و منم بدونه نگرانی و استرس و کلامی حرف یا سوال با اون شخص سوار آسانسور شدم و همینجوری که داشتیم میرفتیم بالا تو آسمون یهو اون شخص کف دستش رو دراز کرد و به حالتی هست که میخوای هنگام عبور از خیابون جلوی ماشینارو بگیری،دستشو دراز کرد و اون یکی دستش رو گذاشت روی گوشش!
دوباره دستش رو گذاشت پشت کمرم و از آسانسور هدایتم کرد به بیرون و یگ جمله ای رو اون لحظه بهم گفت که همیشه حس میکنم باید یه کاری تو این دنیا انجام بدم!
بهم گفت ،
(پیاده شو ، بهم گفتن هنوز زوده برات )
و من پیاده شدم و بعدش بیدار شدم!
نمیدونم تا کی زندهام اما اینکه میگم نگرانی من با بقیه ی آدما فرق داره بخاطر اینه که بزرگترین دغدغه ی من در طول روز اینه که بیشتر قرآن بخونم
بیشتر روی خودم کار کنم!
بیشتر تنها باشم !
شاید باورت نشه!
پسر عمه هام رو شب آورم خونه ام و بهشون گفتمشب پیشم بمونید!
بعد از 2 ساعت گفتم دایی بلند شین ببرمتون خونتون من میخوام شب و 1بح زکد که از خواب بیدار میشم قرآن کار کنم و نوشتنی دارم!
و بردمشون خونشون!
خیلی جاها هم خارج میزنم!
عصبی میشم
حرف اشتباه میزنم
ایمانم به خدا ضعیف میشه و میترسم!
اما چکار کنم!
انسانم دیگه!
من فففققط با کسی ازدواج میکنم که تز بهترین شاگردای استاد عباسمنش باشه !
این اولین معیار منه واسخ ازدواج!
اما حقیقتش میترسم اگه ازدواج کنم اون شخص منو به چشم یک انسان بی ایراد،کامل،توحیدی محض،عقل کل،بینهایت کنترل ذهن داره و …ببینه!
چون همه ی ما آدمیم و قطعا خیلی وقتا خارج میزنیم!
اما چیزیکه تو سایت دوستان از من دیدن ممکنه یک انسان پرفکت و کامل باشه که اصلاً و به هیچ وجه اینجوری نیست!
ای رب العالمین !
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم!
فقط موندم چجوریه از چه طریقی خبر عروسیم رو بهت برسونم!
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿٣٩﴾
به کسانی که مورد جنگ و هجوم قرار می گیرند، چون به آنان ستم شده اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر یاری دادن آنان تواناست.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا ۗ وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿4٠﴾
همانان که به ناحق از خانه هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد، همانا صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می شود به شدت ویران می شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می دهند یاری می رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.
الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿4١﴾
همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم، نماز را برپا می دارند، و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت بازمی دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست.
وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿4٢﴾
و اگر تو را تکذیب می کنند [کار جدیدی نیست] پیش از اینان قوم نوح و عاد و ثمود هم [پیامبرانشان را] تکذیب کردند.
=====================================
سلام به آقا ابراهیم
سلام به پاکیزه جانم
این کامنت رو برای هردوی شما مینویسم و دعا میکنم همون خدایی که از سر صبح میگه کار و زندگیت رو ول کن و برو براشون بنویس،در بهترین زمان و مکان این تلگراف رو به دستتون برسونه.
از کامنت های هردوتون بی نهایت لذت بردم،بی نهایت به معنی بی نهایت.ازتون ممنونم که انقدر آزاد و رها و صمیمانه و از روشنی قلبتون مینویسید.
این شجاعت میخواد،این عزت نفس میخواد ،این ایمان میخواد،دمتون گرم!
یک موضوعی رو مطرح کردید ازین جاده خاکی رفتن ها،اومدم بگم آقا طبیعیه،به خدا طبیعیه،برای همه ی ما پیش میاد،منِ سعیده که یک معجزه هایی توی زندگیم دیدم که کم مونده بود صدای خدا رو بشنوم که بگه : إِنَّنِی أَنَا الله
پیش میاد شیطان یک جوری همه جارو برام سیاه نشون میده که واقعا احساس میکنم دستم به هیچ جا بند نیست و هیچ چیز خوبی توی زندگیم وجود نداره و همه چیز خراب شده و هیچ وقت دیگه درست نمیشه …
این موقع ها دفترم رو باز میکنم و مینویسم :خدایا از دل تاریکی صدات میزنم،حتی اگر من درگیر همزات شیطان و نجواهای ذهنم شده باشم،حتی اگر من افتاده باشم تو دل کوسه و تورو نبینم،میدونم تو منو میبینی،تو منو میشنوی،خدایا تو کمکم کن از تاریکی دربیام…
استاد تو جلسه 5 قدم ٨ و تو جلسه ٢ قدم ٧ میگه وقتی حال آدم بده و درگیر ناخواسته ست،نمیتونه به فرکانس شکرگزاری دسترسی داشته باشه،فقط باید تلاش کنه توجهش رو از روی ناخواسته برداره…و به چیز دیگه توجه کنه ،حالا هرچیزی که هست حتی یک بازی کامپیوتری!
وقتی افتادی توی مرداب،دست و پا زدن بیشتر ،باعث فرو رفتن بیشتر میشه …
باید آروم بگیری ،دست و پا نزنی تا کمک خدا برسه…
استاد تو جلسه 5،قدم٨ چندتا جمله ی جادویی میگه که من عاشقشم….
استاد میگن :
حدس و گمان هم نزنید که این مشکل چه جوری میخواد حل بشه،نه عقلمون میرسه،نه کمکی به ما میکنه!نه تو و نه هزارتا آدم دیگه عقلشون رو بزارن روی هم،نمیتونند حدس بزن این مسئله چطور میخواد حل بشه!بعضی از کارها هست که عقل ما از پسش برنمیاد!فقط از دست خدا برمیاد!پس راهش اینکه فقط توکل کنی:)
خودِ من،دیشب داشتم به داستان موسی فکر میکردم.
فکر کن لب رود نیل باشی،یک سپاه دشمن هم هر لحظه داره بهت نزدیک میشه!همه هم دارن به جونت نق میزنند که ما حتما گیر میفتیم و کشته میشیم!
خداوکیلی چه ایمانی میخواد که اونجا بگی:
قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ
موسی گفت: هرگز چنین نیست، که خدا با من است و مرا به یقین راهنمایی خواهد کرد.
واقعا موسی چطور میتونست حدس بزنه قراره دریا براش باز شه؟!صد سال دیگه هم به فکرش نمیرسید …فقط توکل و ایمانش بود که کارهارو پیش برد …
آخییششش…خدایا شکرت که بهم دستور دادی بنویسم،چقدر خودم آروم تر شدم،چقدر رها تر شدم…چقدر متوکل تر شدم…چقدر خوبه این داستان های قرآنی و تکرار ایمان و توکل و دریافت هدایت ها …
دعا میکنم این تمرین و تکرار قانون برای من،برای شما دوتا عزیز هم هدایتی داشته باشه،من که نمیدونم ،فرمون دست کس دیگه ست و اون گفت بنویس.
راستی هدایت قرآنی بالای کامنتمم برای جفتتونه!اسم هردوتون رو آوردم و گفتم خدایا حالا که میگی براشون بنویسم،خودتم از قرآنت هدایت بفرست …
من عاشق این آیه های سوره ی حج م.
مخصوصا این تیکه ش وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ
که با ان و لام تاکید،میگه فرمون دست منه!پیروزی و نصرت شما قطعیه!هیییییچ نگران نباشید!
نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ….
در پناه نور میسپارمتون.
نور آسمون ها و زمین!
خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام سعیده خانم !
حالت خوبه!
یه فولی بهم میدی!؟
میخوام یه هدیه ای بهت بدم!
بابت حال خوبی هایی که با نقطه آبی های ایمیلات دریافت کردم مخخخصوصا وقتی با قرآن باهام حرف میزنی!
من چند روزه تو ذهنم درخواست یک همسر بینظیر و یک فرشته ی الهی رو از خدا کردم(البته نه یک شخص خاص اما دارم از ویژگی های بینظیر یکی از عزیزای سایت خواسته ام رو واضح تر میکنم)
بعد ذهنم گفت همچین شخصی رو از کجا میخوای پیدا کنی!؟
مگه میشه هرآنچه که تو میخوای اون شخص داشته باشه و…
اما اون آیه ی قرآن که گفتی(پیروزی و نصرت شما قطعیه!هیییییچ نگران نباشید!)قلبم رو شاد کرد!
اگه تو نمینوشتی و تأکید نمیکردی من تو بهر این تیکه نمیرفتم!
خداروشکر بابت وجودت!
اما میخوام یه آهنگی بهت تقدیم کنم!
چیه چرا اینجوری نگاه میکنی!
تو با قرآن جوابمو بده منم با آهنگ!
هرکی و حرفه اش!!!
والا!
من بارها و بارها و بارها با این اهنگه رپ،اشک ریختم!
مثله امشب!
آهنگه
(اوس کریم)فکنم از دانیال رو گوش کن و میدونم که قرآن رو تو تک تکه این آهنگ میبینی!!!
خداروشکرت
خداروشکرت
تابستون میام پل سفید !دلم خیییییلی تنگ شد برا تونل پل ورسک!
یادته!
دلم تنگ شده برا حق حق زدن!
هنوز اون سنگی که خدا بهم گفت واسه نشونه ببرش با خودت رو دارم،میخوای عکسشو بزارم پروفایلم شماها هم ببینیدش!!!
خیلی قشنگه!
البته برا من!
بقیه رو نمیدونم!
میدونی چیه!
آدم وقتی با خدا میشه یهکم بی حیا میشه!
هرجا میرسه
گریه میکنه!
هرجا میرسه هر حرفی رو میزنه!
الان ساعت12 شبه و تو اتاق استراحت محل کارم با ذوق به همکارم گفتم خدایا تو قرآن به حضرت نوح گفت حرکته این کشتی با یاد بسم الله هست و ایستادن هم با یاد خداست!!!
حالا من تو دلم حسه بچه ی 3 ساله رو داشتم که مینداختنش بالا و دوباره بغلش میکردن!!!
و ذووووق تو دلم بود !!
بنظرت همکارم در واکنش به جمله ام درباره قرآن چی گفت!؟؟
3،4ثانیه مکث کرد و گفت:
واسه امشب ،شرکت ساندویچ میده یا سالاد الویه!!!!!
من دلم میخواست داااد بزنم!!!
خیییلی دلم میخواد یکی کنارم باشه که روزی 18 ساعت درباره ی قرآن و خدا باهاش حرف بزنم!!!
خدایا یه همسری برام قرار بده تا تورو نشونم بده و وجودش منو به تو نزدیک تر کنه!
سعیده خانم الهی خدا قلبت رو شاد کنه،که قلبم رو شاد کردی!
ساناز که ول کن نیست برا عروسیم،سعیده رضایی هم که رفته لباس بدوزه، خو منم دوست دارم جشن بگیرم اما عروسی بدونه عروس مگه میشه!
نشستین کنج مجلس از دور هم هی میگین لنگش کن!!!
علی ییییارت جستجو تون رو شروع کنین دیگه!
لطفا شخص مورد نظر حتتتتما از بهترین شاگردای استاد عباسمنش باشه!
آزمون ورودیش هم با خودتون.
میدونین که چجوری جستجو کنین دیگه!
با فرستادن نشونه هاتون هدایتم کنین به شخص مورد نظر
باشد که رستگار شویم.
سلام.
پیش از این گر دگری در دل من میگنجید/
در دلم جز تو دگر نیست کنون ،گنجایی/
خوبی!
چند روزه خدا خیلی داره باهام حرف میزنه!
با قرآن !
با قدم زدن !
با الهامات بسیار قوی!
با دلیل منطقی!
اما یک احساس سنگینی دارم بخاطر آنچه که شیطان از چپ و راست و بالا و پایین داره ذهنم رو درگیر میکنه!
هرچند منم بیکار ننشستم تا بالازورم بشه!
اما چیزی که هست نیاز به خدایی دارم که میگه
او با شماست هرجا که باشید!
نیاز به کلام خودش دارم!
سعیده جان!
میدونم که میشناسی این احساس رو!
میدونم که تجربه ی همچین روزایی رو داشتی!
کمک میخوام ازت!
من به قلب تو ایمان دارم و میدونم که کلام مؤمنان کلام خداست و خداوند اطراف من رو پر کرده از دستان خودش!
خیلی خیلی بندرت پیش میاد که تو همچین فضای سنگینی باشم از نظر نجواها!
منم آدمی نیستم که شل کنم و دورو ی ها و افکارمو بسپارم به دسته باد تا هر آشغالی رو وارد ذهنم و زندگیم کنه!
اما یه جایی دیگه واقعا حس میکنی زورت برابره با نجواها و قدرت بالاتری نسبت به نجواها نداری!
ازت درخواست کمک دارم دوست خوبم
سلامی به گرمای نور هدایت الله….
سلام به سعیده ی توحیدی سایت
هدایت دریافت شد
کلام الله برقلبم نشست
گفته بود برای پاکیزه باشد وابراهیم
اما قلبم من را
از دراز کشیدن واماده شدن برای خواب منصرف کرد
یک تنه جلوی خمیازه ام ایستاد
مجبورم کرد گوشی ای که باطریش رسیده بود به 2 درصد رو بزنم ب شارژ و به دلیل نداشتن سه راهی برق ساعت 1:54 شب من رو یک ساعت سرپا کنار دیوار نگه داشت تا بهم هدایتش رو بگه
بگه تو باید ادامه بدی
فرمون دست کسی دیگست تو فقط باید سپاسگزار باشی….
واقعا موسی چطور میتونست حدس بزنه قراره دریا براش باز شه؟!صد سال دیگه هم به فکرش نمیرسید …فقط توکل و ایمانش بود که کارهارو پیش برد
راستش من خودم چندروزه که درگیر یه مسئله ی مالی بودم و هیچ راهی به مغزم نمیرسید استرس ها داشت بالا میگرفت و من باتمام قوای وجودیم انصافا سعی میکردم ک جلوش رو بگیرم
هرکاری ک بلد بودم رو انجام دادم
یکبار دیگه ازت این جمله رو شنیده بودم ک به نقل قول از استاد گفتی :
گاهی دسترسی ب فرکانس سپاسگزاری نداری تواون لحظه به هرچیزی که حالت رو بهتر کنه چنگ بزن …
از تقریبا یک هفته پیش هرروز ک از خواب بیدار میشدم اولین جمله توی مغزم مرور میشد این بود که :
امروز هم گذشت وتوهنوز پولی جور نکردی …..
و من با پخش کردن یک اهنگ بندری شاددددددد وبلند سرصبی سعی میکردم اون صدارو نشنوم
باهاش میخوندم قرمیدادم
جلوی ایینه به خودم لبخند میزدم وبرای خودم شعر میخوندم
تک تک برگ های گلدون رو نوازش میکردم و به گلبرگ های جدید خوشامد میگفتم و میبوسیدمشون
خلاصه هرکاری میکردم ک ارومم کنه
اعتراف میکنم کارسختیه
وافتخارمیکنم به خودم
که تسلیم نشدم
به هر روش ابداعی چنگ زدم
سعیده گفته بود که هرطور شده فقط حالت رو خوب کن
مدام باخودم تکرار میکردم خدایی که من رو تااینجا رسونده خودش فکر اینجاشم کرده
خدایی که رویایی رو ب قلب من انداخته حتما قدرت خلقش رو ب من داده
خداخودش گفته اگه سختی ای بهش برخوردی حتما از قبل توانایی مقابله باهاش تو وجودت نهادینه شدی..
فکر کن لب رود نیل باشی،یک سپاه دشمن هم هر لحظه داره بهت نزدیک میشه!همه هم دارن به جونت نق میزنند که ما حتما گیر میفتیم و کشته میشیم!
خداوکیلی چه ایمانی میخواد که اونجا بگی:
قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ
موسی گفت: هرگز چنین نیست، که خدا با من است و مرا به یقین راهنمایی خواهد کرد.
این ایه رو هم قبلا ترها ازخودت شنیده بودم و روی یک نوت برگ کوچیک نوشتم وچسبوندم روی میز کارم
و بزار بهت بگم که چطور معجزه ها رخ داد و درها باز شد و کنترل ذهن ها نتیجه داد
الله اکبررررررر
چیزی تاروز30ام نمونده و من به مبلغی زیاد پول نیاز داشتم و به خودم قول داده بودم ک اصلا از کسی قرض نکنم و این بدهی سرتاریخ پرداخت بشه
و من تنها کاری ک از دستم برمیومد کنترل ذهنم و گاهی سپاسگزاری بود
دوروز پیش یهو یکی از مشتری هام زنگ زد و بهم گفت که داره میره سفر چندروزه و قبلش میخاد برای انجام کاری بیاد پیشم
من ازش پول میخاستم ولی اصلا امیدی نداشتم ک اون پولی به من بده ولی درکمال تعجب وقتی رفتم دم در وشیشه ماشینش رو داد پایین بعد سلام کردن یهو چشمام رو پولهای تراول پنجاه تومنی که روی صندلی کناریش پخش و پلا بود گرد شد
اون حرف میزد و من مدام تحسین میکردم توی دلم خوشبحالش چقدر پووووول داره خدایا شکرتتتت که چشمام داره انقدر پول رو میبینه واقعا قبلم داشت ذوق میکرد برای پولهاش و دیدم که گفت بیا عزیزم فعلا این دستت باشه تا بعدا کامل تسویه حساب کنیم باهم ورفت..
من پولهارو ازش گرفتم و کل مسیر برگشت انگار روی ابرها بودم درسته که مبلغ مورد نیازم تکمیل نشد ولی حداقل 80درصدش جور شد
اونجا باخودم گفتم دیدی جواب داد
دیدی ازجایی ک فکرش رو نمیکنی خدا دستهاش رو برات میرسونه دیدی دیدی دیدی شد؟
خواستی شد…
پس بخواه تا بازهم بشه….
الان که دارم مینویسم دارم برای قلب بیقرار خودم مینویسم که مطهره یادت باشه خدایی که 80 درصد پول رو برات جور کرده بقیشم جور میکنه
وقتی این تیکه از کامنتت رو خوندم
که حضرت موسی لب رود نیل بازهم به خدا امید داشت
باخودم گفتم درسته که دوروز دیگه به موعد مونده ولی من دقیقا توی همچین موقعی باید کنترل ذهن کنم
وگرنه 5سال دیگه که سوار ماشین شاسی بلندم تو مسیر کارخونم هستم که کنترل ذهن کار شاقی نیس
اگه مردی الان خودت رو ثابت کن
و وقتی خوندم که
حدس و گمان هم نزنید که این مشکل چه جوری میخواد حل بشه،نه عقلمون میرسه،نه کمکی به ما میکنه!نه تو و نه هزارتا آدم دیگه عقلشون رو بزارن روی هم،نمیتونند حدس بزن این مسئله چطور میخواد حل بشه!بعضی از کارها هست که عقل ما از پسش برنمیاد!فقط از دست خدا برمیاد!پس راهش اینکه فقط توکل کنی:)
دست خدا رو روی شونم حس کردم که گفت
راهش اینه فقط توکل کنی
ومن توکل میکنم
و میدونم ک بقیشم جور میشه
و خدای من همون خدایی یه که جان موسی رو روی اب درامان نگاه داشت
و یونس رو در شکم نهنگ زنده نگاه داشت
و یعقوب رو بینا کرد
و یوسف را ازقعرچاه به تخت فرمانروایی نشاند
وچشمه ی زمزم رو زیرپای اسماعیل جاری کرد
و اتش رو بر ابراهیم گلستان کرد
و سگ اصحاب کهف را پی نیکان برد
و بله خدای من اینچنین خدایی میکند بنده اش را
بنده ای که ایمانش را به عمل برساند و نه درحرف بماند…
خدایا خودت قلب من را در برابر نجواهایی که هرثانیه بهش حمله میکنند مصون نگه دار
من بدون قدرت تو بسیار بسیار بسیار ضعیف و ناتوانم ….
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر…
سلام دوباره به سعیده زیباییم!
سعیده جان!.ایه ایی که برای این دو دوست عزیزم،نوشته بودین.یادم از چند روز پیش خودم اومد.دقیقا روز شنبه…
یه احساس شور و شعفی..داشتم.اصلا روی زمین جام نبود.یه حس امید ولی ذهنم وعده فقر میداد…
روز خاصی بود..طبق الهام گذشته ام که یه روز خاصی براش گذاشتم..مدام اونو در طی هفته اجرا میکنم.که این الهام جزو یه برنامه شخصیم هست…
بعد از اون.کارای پیش افتاده دیگه رو انجام دادم..
یه حسی بهم گفت برو اتاق کارتو تمییز کن..زیرو روشو جارو کن تا بهت بگم…
رفتم تمییز کاری رو انجام دادم.و تمام شد…دقیقا فردای اونروز صبح زود..
گفتم خدایا من نمیدونم باید چکار کنم.تو بهم کمک کن..چون نجوای ذهنم پشت سر هم وعده فقر میداد..ولی به لطف خودش و بازم هدایت خودش دو نوبته اهرم رنج و لذت رو دارم هر صبح انجام میدم..
خیلی ذهنم،” خستم کرده بود!.
دقیقا به نقطه ایی رسیده بودم که واقعا نمیدونستم چکار کنم..
هدایت شدم به کامنت شما،”سعیده شهریاری…
خدا بهم گفت بشین کامنت سعیده رو بخون..
بعد برو فایل جدید رو ببین..
بهم گفت تمام تمرکزتو بزار روی این فایل…
به لطف خدا..ایده ایی از توی صحبتهای استاد بهم الهام شد…
خیلی دقیق خیلی واضح و نشانه ها پشت سر هم اومدن…
تا به امروز شب چهارشنبه هست…
سعیده جان!..
همینه بخدا!..ما اصلا نمیدونیم..که میخاییم چکار کنیم.واقعا ذهنم تو این مواقع،هیچ صحبتی نداره…
ولی جز وعده فقر چیزی نیست…
و لطفش شامل حالم شد…
یه ایده خفن برای بیزنسم بهم الهام شد…
روز اول که شروع کردم پر از ترس و دلهره…
عصرش یکم بهتر شدم…
شبش بازم بهتر..و سپاسگزاری عمیقتر..
بازم فردای اونروز از خدا طلب کمک خاستم..و خیلی راحت مراحل رو بهم گفت یبار دیگه بشین خوب گوش کن.و بنویس..و تا امروز تمام سعی ام،یادگیری این الهام هست…
سعیده جان تا امروز…
من تونستم قدمهای تکاملیمو تا سه روز..چیزی که من اصلا فکرشو نمیکردم که بتونم بخوبی این مراحل رو پیش ببرم…
من مینوشتم خدا تایید میکرد…
تا دیشب..یه مورد نوشتم!بخدا…
اومدم مرحله بعدی رو انجام بدم!.اون کد وارد نمیشد..هر کاری کردم نشد.اومدم تماس گرفتم.بخدا اینترنتم قطع شد.گفتم ببخشید پیداش نمیکنم بعدا تماس میگیرم..
خداوند بهم نشون داد.گفت امشب رو دست بردار..بزار برای روز بعد..که امروز بود…
دیگه اصلا ناراحت نشدم.گفتم هدف،مسیره که برای لذت بردن در راه رشد و پیشرفتمه…
بدون اینکه بهم بریزم شروع کردم تو اتاق کارم ، خودمون تنها با همدیگه کلی صحبت کردیم.. کلی اون خوشحال شد..خیلی باحاله.، اینروزای هدایتی..
چقدر زندگی ام بعد گوش دادن به این فایل…خوشبین تر میشه.خیلی حالم خوبه..
الانم توی اتاق کارم هستم سکوت…فقط صدای اتش بخاری ،”کوچکم میاد.. گرم و نرم دارم واست مینویسم..خیلی فضای روحانی هست..
اتاق کاری که قبلا پر از شرک و تقلا بود.الان شده محل عبادت منو و خدا و کار کردن روی بیزنسم..
سعیده چه بیزنسی تولید کردم..دارم کارای سیستیمشو انجام میدم.امروز که سرچ میکردم دیدم،کار من تو ایران مانندی نداره…
بعد از 15 سال تو این بیزنس.با یه ایده خیلی ساده.من تونستم بیفتم جلو…خیلی خوشبینم خداوند قبل از الهامم شب تو خواب بهم نشون داد..یه تعداد زیادی افراد توی اتاق کارم نشسته بودن و من داشتم راجع بکارم براشون توضیح میدادم..
اینا بنظرت،” میشه به کسی گفت؟ هان!
به هر کسی گفتی اصلا باور نمیکنه..
یادمه روزایی که باید طبق الهام خداوند پیش میرفتم.هر کسی کارمو میدید میگفت اصلا ما فکر نمیکنیم کار یه فرد خاصیه..یچیز عجیبه..
کار من بدرد همه گروهی میخوره.!
هر سنی با هر سلیقه اییی…
هر چقدر فکرشو میکنم…میگم خدایا اگه من تومسیر تو نبودم..اصلا به ذهنم نمیرسید که بتونم از یه چیز خیلی کوچک و ساده.بتونی میلیونها تومن درآمد داشته باشی..
ولی خدا این وعده رو بهم داده..
فعلا هیچی نمیدونم فقط میدونم من با ایمان و توکل بخودش..و تسلیم بودن در برابرش باید ادامه بدم…
میخاستم بگم.همه چیز ایمانه…همه چیز توکل و تسلیمه!..که اینو تکاملی خداوند بهم اموزش داد..
سعیده جان ایده الهامیم دقیقا در زمان مناسب و در مکان مناسب بهم هدایت شد..که من با خیال راحت بتونم این مسیر رو ادامه بدم.
همین چند روز چه درهایی برویم وا شده..
کل ثانیهای زندگیم شده پر از عطر خداوند..چه معجزه هایی .چه هدایتهایی..
هر چقدر که میگذره همیشه بخودم میگم…
بیشتر میدونم،نمیدونم…
بیشتر میدونم،،،،نمیدونم
واقعا ما در برابر خداوند هیچی نیستیم..
مخصوصا وعده ذهن ، پوچ و بی ارزش ، میشه..
سعیده جان! دوستان عزیزم!…
میدونی به چه نقطعه ایی میرسی…به نقطعه ایی که ناتوانی ذهنتو و خودتو بیشتر درک میکنی..
یوقتایی قبل خوابیدن. یاد مرگ میفتم! یا بفکر قیامت میفتم. که میخام چه جوابی در مقابل خدا داشته باشم..
پس قدر تمام این لحظات ناب الهی رو با تمام وجودمون درک کنیم..
مردن خیلی سخته…خیلی سخته..مردنی که همراه نادانی و گمراهی باشه!.
خداوند مدام قیامت رو هم بصورت خواب و هم بصورت بیداری بهم گوشزد میکنه..
چند شب پیش خواب دیدم.توی جسد یه شخص یه مار بزرگ و کلی کثافتها بود….
خیلی خوابهای اینجور چیزایی رو میبینم…واقعا مدت زنده بودنمو ،خیلی خیلی کوتاه میبینم…
خیلی منو بفکر وادار میکنه..
که هیچ وقت مغرور نشم.
و میدونم هنوز خیلی راه دارم…
فقط میدونم باید ادامه بدم..و هر لحظه مواظب این عجله،شیطانی باشم..
تنها امیدم تو اینروزا همین خلوت گزینی،”توی اتاق کارم با خداوند هست…چقدر حالم خوب میشه وقتی مینویسم..وقتی بیاد میارم….
تنها تمرینی که اینروزا داره نجاتم میده..تمرین سپاسگزاری و تمرین اهرم رنج و لذت.و دوره عزت نفس و …خیلی بهم کمک کرده تا بتونم الهامات خدا رو بشنوم و بهشون عمل کنم!..
ببخش:سعیده جان کامنتم طولانی شد…باید مینوشتم!باید مینوشتم..دست خودم نیست..اینکار دله.گناه من نیست تقصیر دله…
دوستتدارم دوست الهی من..
و در نهایت سپاسگزار خداوندم که به من فرصتی داد تا کلامشو جاری کنم.
سلام سعیده عزیزم
بالا گفتی آخیشش، خدایااا شکرت بهم دستور دادی بنویسم …
حالا من میخام بگم آخیششش خدایاااا شکرت که هدایتم کردی دیدگاه سعیده را بخونم، میدونم برای پاکیزه جان و آقا ابراهیم نوشتی ولی برای منم صدای خدا بودی !!! میدونی تو چه زمانی بدستم رسیده ؟؟؟
دقیقا لحظه رفتن به جاده خاکی ، البته به لطف خداوند زیاد نموندم و با نوشتن خواسته م که از دل همین تضاد برام بوجود اومد آروم شدم . با خوندن دیدگاه شما که اصلا نوری در قلبم روشن شد.
راستی بعد از رفتن تو جاده خاکی چشامو بستم گفتم خدایا دلم میخاد صداتو بشنوم دلم میخاد باهام حرف بزنی ؟؟؟ خدایااااا من چطور دورت بگردم به این قشنگی باهام حرف زدی ؟ خدایاااا بهم گفتی توکل کنم و به چطوریش فکر نکنم خدایااااا شکرت
سعیده جون خدا گواهه لبخند روی لبانِ من آوردی ، قلبمو باز کردی ، خداوند لبخند که چ عرض کنم ! قه قهه خندیدن را به روی لبان قشنگت بیاره ، خداوند قلب قشنگ و مهربونتو باز کنه
برات آرزوی روشنیی راه ، نور هدایتِ بیشتر ، قلب گشوده ، شادی درون ، سلامتی را دارم قشنگم
به خدا میسپارمِت دوست عزیز
سلام بر همه اهالی سایت اونایی که مینویسن فقط
اونایی که میخونن فقط
اونایی که بیشتر میخونن تا بنویسن و بالعکس
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
اول یه داستان بگم
یه دوستی میگفت بابام که سن و سالش 70 80 بیشتره به همسایه مون که اونم همون تیپه میگه بلند شو بریم یه خبر از باغمون بگیریم و با هم میرن
مسیر یه تیکه اش کویریه و خاک رمل و گل چسبنده چند روز قبل بارون میاد و کلا یه تیکه راه میشه باتلاق
پیرمردای قصه ما میزنند به جاده و میرن با یه فکر کنم وانت تو اون قسمت میفتن
باباش یه کم گاز میده میبینه ماشین در نمیاد فایده نداره
دستش رو میبره از پشت صندلی یه هندونه رسیده آبدار مشتی در میاره میگه با یه چاقو ، میگه حاجی واش کن بیا بریم پایین با هم هندونه بخوریم،پاچه ها رو میزنن بالا و این همسایه بنده خدا در اوج عصبانیت و درماندگی بلند میشه همراهش میاد میشینن به هندونه خوردن ، بعد میگه بزار زنگ بزنم به پسرم که همین رفیق ما باشه بیاد کمک کنه درمون بیاره ، پسرش که میاد کمک ، همسایه میگه بابا کجایی ما تو باتلاق فرو رفتیم داشتم جوش میزدم الان شب میشه اگه نتونیم بریم بیرون ،ما دو تا پیر مرد چه اتفاقاتی ممکنه بیفته برامون همه نگران ما شدن و فلان ، بابات گفته بیا با هم بریم هندونه خوردن ،
این خاطره رو من بارها و بارها گفتم اینور اونور
بعد یه شب مهمون داشتیم بنده خدا اینور خونه رو داده بود اجاره اونور طرف هنوز خالی نکرده بود وسایل نصفی اینور نصفی اونور یه شب خونه بابا یه شب خونه این و اون، وسط همین گیری بیری اومده بود دیدن آلا کوچولوی ما
بعد گفتم چه خبر چکار میکنید
گفت هیچی الان زدیم بغل داریم هندونه میخوریم (استیکر مربوطه به تعداد زیاد و لازم)
خلاصه
نمدونم چرا وسط این کامنت ها و جوابها و حرفهای شما و پاکیزه و ابراهیم و بقیه این اومد نمدونم . شاید باید میومد
راستی پاکیزه خانوم این کامنت پاسخ آخریش چقدر عالی بود .البته که اقا ابراهیم هم کم نزاشته بود.
چرا من احساس میکنم این دو تا …
ولش کن
یاد سید علی و عادله خانم افتادم که یکی از دوستان تو پاسخها اینجا نوشته بود …
آقا ابراهیم
حالا که دیگه فامیلیتون رو هم میدونم
میام پیشتون در اولین فرصت
باشم اینور کشور
تا اونور فقط 1700 800 تا بیشتر راه نیست
میوم اونجه مبینومت
بزودی حرف اون رفیقت که افغانی بوده
خخخخ
چیکار داری اِه
نه بزار بگم طایفه اونا عالین
اون گفته بود
اونایی که باید میگرفتن قضیه رو گرفتن
شب خوش
به نام خدای معجزه ها
سلام داداش ابی
خوبی خوشی و خرمی؟
بهتر که تیمت باخت
پس چی فک کردی؟
این از این
اقا دمت گرم
یعنی به وقتش نشونه میدی که هی فلانی از مسیر خارج شدیااااا
و به قول استاد میگفت من اصلا از اون ادما نیستم مه بزارم حسابی زمین بخورم و بعد تازه شروع کنم به استارت دوباره
اصلا کلا قانون این هست همین که میزنی جاده خاکی سریع نشونه ها میاد که بابا گرد و خاک بلند کردی داری چیکار میکنی
گاها منم چت میکنم که چی باعث شد برم تو در و دیوار اما وقتی دلیلش پیدا نشه میگم بابا مهم نیس خدایا شکرت که بهم نشونه دادی و کشوندی به مسیر البته اینو هم بگم واقعا ذهن قوی میخواد هر سری بخواد به نجواها پشت کنه یعنی این لامصب شیطون هر از گاهی ی ایده هایی میده
الله اکبر
خدا لعنتش کنه.
ولی خدا خیلی محافظ تر از چیزی هست که ما فکرشو میکنیم. چنان میکوبه تو دهن شیطون و میگه اینا بچه های من هستن من چهار چشمی مواظبشون هستم نمیزارم دستت بهشون برسه
خدایا دمت گرم که تنها حامی و پناه مایی هم در این جهان و هم در اخرت
خدایا هزاران بار شکرت
داداش ابی ی قصه ای رو مدت هاست میخواستم برات تعریف کنم و نمیشد که قطعا وقتش نبوده.
یکی از بچه های سایت به نام سید علی خوشدل
که از بچه های خیلی فعال سایت بود و نمیدانم چرا دیگه کامنت نمینویسه
تو یکی از کامنت هاش روش اشنایی با خانمش روگفته بود.
البته خانمش هم از شاگردای درجه یک سایت بودن.
میگفت تمام ویژگی هایی که دوست داشتم خانم داشته باشه رو تک تک نوشته بودم رو ی کاغذ و هر روز میخوندم تا جایی که دیگه رنگی روکاغذ نمونده بود
(البته میگفت ی خانمی بود عضو سایت بود و من کامنتاشو میخوندم و حس خاصی به کامنت این خانم داشتم)
میگفت حتی نوشته بودم اون اول بهم پیام بده
میگفت چون میخواستم خانمم اون ویژگی هارو داشته باشه خودم رفتم تک تک اون ویژگی رو برای خودم ساختم که اول خودم بشم اون شخص
مثلا اشپزی
مثلا ورزش
مثلا نظافت شخصی
مثلا کار کن و درامد زا
و خیلی خیلی ویژگی دیگه که انصافا یادم نیست دقیق
میگفت ی پیج اینستا داشتم که سالی ی بار هم بهش سر نمیزدم. میگفت برام ی پیام اومد دیدم ی خانمی که از بچه های سایت هست پیام داده که مثلا ی گروه تشکیل دادیم از بچه های سایت و داریم درباره قانون حرف میزنیم(فک کنیم این موضوع)شما میخوای عضو بشی که میگفت قبول کردم
میگفت وقتی عضو اون گروه شدم بعد از مدتی ی خانمی بهش پیام میده درباره ی موضوعی (فک کنم گفت زبان)سوال میپرسه و این میشه باب اشنایی با خانمش
و فک کنم حتی میگفت خانمم مشهد بود و ایشون از تهران میره خواستگاری (فک کنم این شهر)
و تا جایی که برامون مینوشتن ازدواج کردن و مهاجرت کردن عمان
و دیگه من کامنتی از ایشون ندیدم
نمیدونم چرا
این قصه رو تعریف کردم که بگم داداش میشه اون چیزی که میخوای
این قول از من
البته به شرطی که خودت اول تبدیل بشی به اون شخصیت
بعدشم چرا هی میخوای مارو بپیچونی و بگی نمیدونم چجوری دعوت کنم؟
داداش بالاخره وقتی میری باغ رزرو میکنی از ده روز قبلش که تاریخ و زمان و مکان مشخص هست
هر روز بیا کامنت بنویس مارو دعوت کن ادرس و مکان و زمان روهم بنویس.
کار سختی نیست که.
داداش
با این کامنت من خدا میدونه چه ذوقی تو سلول های وجودت ریشه بزنه.
خدایا شکرت
بهتر که تیمت باخت.
خدایا هزاران بار شکرت
سلام به روی ممماهت!
باااشه من باغ میگیرم ،تو سایتم اعلام میکنم آدرس و تاریخ دقیق رو !
فقط میخوام شما نیاین،اونوقت من میدونم و شما!
البته قبلش باید یه عروس جور بشه !!!!
خوبی دختر زیبا!
دختر خوش قققلب!
منوحم بابت کامنت زیبایی که نوشتی!
آره من کاملا سید علی خوشدل عزیزم رک میشناسم به واسطه ی کامنتهاش،همینجور خانمه گگگلش خانمه عادله کیانی فر!
اوت کامنتشونم خوندم .
سید علی هرزگاهی تو دوره ی احساس لیاقت کامنت مینویسن البته آخرین بار حضور ذهن ندارم کی کامنت نوشتن.
ایشالا هر جا هستن فرکانس مارو دریافت کنن و با کلام الهی شون مارو خوشحال کنن.
حالا که اینقدر لطف داشتی و واسم تیکه تیکه هرچی یادت بود از کامنتش واسم نوشتی یه سوپرایز واست دارم
برو قسمت دانلود های سایت ،آخرین گزینه(گفت و گو با دوستان قست 15) رو گوش کن
بهت نمیگم چیه فایلش تا سوپرایز بشی!
خوشحال میشم تو جشن عروسیتون بیام.
اینو قلبا میگم و میدونم که با تمامه وجودم خوشحال میشم!
میدونی چیه!؟
شما خانواده ی واقعی من هستین!
اینو به الله واحد قسم میخورم!
من کمتر از 48 ساعت دیگه عروسی پسر عموم هست!
اما انگار که یه تولد ساده دعوتم!!!
و ساعت 6 عصر میرم تالار تا 12 شب !!!
یا اینکه ما خانواده ی پدریمون ارتباط خیلی صمیمی دارن با همدیگه!
اما این ذوقی که با هم صحبتی با شما دارم با هیچکدوم از آدمای اطرافم جز پدر و مادرم و برادرم با هیچکس دیگه ندارم!
واقعا حالا میفهمم وقتی خدا به حضرت نوح میگه:
اون پسره تو نیست یعنی چی!!!!
از صمیم قلبم آرزوی خوشبختی دارم واستون
(یه چیزه کوچیکی دوست دارم تو پرانتز بگم،بعضی وقتا اسمه عزیزی رو میارم تو کامنتام مثله شما،خانم شهریاری پاکیزه جان و…اما میبینم عزیزای دلم به کامنتام امتیاز میدن،خواستم بگم اگه اسمی رو مینویسم قلبا مخاطبم همه ی شمایی هستین که چه الان چه چندین سال بعد این کامنت رو میخونید!)
در پناه خدای واحد موفق باشید
روحت شاد ساناز که روحمو شاد کردی نصف شبی:)))آی خندیدم:) آی خندیدم:)
خوشم میاد مثل خودمی،اصلا نمیتونی جدی باشی :)
ولکن بابا،هرچی خوشی دنیاست توی مسخره بازیه،جدی باشیم برای کی؟برای چی؟!
راستی عروسی شما هم دعوتیم دیگه؟!
من این چند روز که توی مسیر کنترل ذهنم زیاد آهنگ میزارم با نیلا نیکا میرقصم:)زیاد خودمو تو عروسی بچه ها تجسم کردم:) گفتم اگر چیزه که عروسی شمارم تجسم کنم:)
خلاصه به همون روشی که به ابراهیم یاد دادی،منتظر دعوت شما هم هستیم:)
راااااستی،سید علی بچه مشهد بود و عادله کیانی دختر گیلان!
الهی که هرجا هستن دلشون پر از احساس خوشبختی باشه و قلبشون پر از عشق…
راستی ساناز میگم،من ازین لباس محلی ها میخوام واسه عروسی ابراهیم،تودست و بالت چی داری؟!عکس هاشو اتچ کن به کامنتت ببینم بعدا :)
خلاصه که دمت گرم،روحم شاد شد با کامنتت،خدا روحت روشاد کنه…
بوس به کله ت فراوانِ فراوان
داشتی از مهربانی پدرت میگفتی
و دست تکان دادن اون پسر جوان و لبخندش
میدانی یاد چی جمله افتادم
اینکه وقتی تو یک قدم برمیداری خدا هزاران قدم را بگذار میلیارد ها قدم برای تو برمیدارد
تمام این ها از مهربانی و لطف خداست
اون زمان های هم که پدر های مان یا دیگران رفتاری پر از عشق با ما نداشتند اونم از لطف خدا بود
این خدا سراسر لطف هست
لطف خدا اون زمان این بود که بگوید برگرد سمت من
برگرد سمت خودت
برگرد خودت را بیبیبین
برگرد بیبیبن تو چقدر لایقی
برگرد بیبیین چقدر عشقی
برگرد بیبیین تو مال منی
برگرد بیبیبن تو نور چشم منی
منم همین تجربه ها را داشتم
پدرم بعضی وقت ها واضح به من میگفت یا نزدم یا پشت سرم از پاکیزه بدم میاید
حالا همان پدر وقتی من خانه خواهر هایم میرم میگه پاکیزه خانه نباشه ما دق میاریم
یا وقتی من در اطاق خودم میباشم میاید تک تک میزند بیا با ما بشین
عجب محبتی میکند
خودش برایم غذا آماده میکند
یا همیشه زمانی که از بیرون میاید برایم چیزی میاورد
با عشق صدایم میزند
دعایم میکند
و منم با تمام وجودم عاشق مادر و پدر مهربانم هستن
واقعا بزرگترین نعمت خدا هستن
خداوند توفیق عمل بدهد خوبی های شان را جبران کنیم
و یا در مورد بیگانه ها بگم بخدا بعضی وقت ها خودم از این همه عشقی که دریافت میکنم تعجب میکنم چقدررر این مردم مهربان هستن
فراموش میکنم تمامش قدم های خدا به سمت من هست
دوست دارم مهربانی امروز خدا را اینجا بگم تا یادم بماند
امروز یک از دخترانی که همرایش ورزش میکنم
دستکش های خیلیی زیبا برایم هدیه آورد حالا من که نیاز نداشتم ولی با عشق آورد که هوا سرد هست دست هایت را یخ نزند و منم با عشق ازش تشکری کردم و واقعا ذوق کردم چقدررر خوشحال شدم
یکی دیگر از دخترا با عشق برایم سوپ خرید بازم سپاسگذار این عشق که خدا برایم از طریق آدما انجام میدهد هستم
خدایااا کرورر کرورر شکرت
لبخندهای که هر روز دریافت میکنم حرف های قشنگی که میشنوم به کنار
امروز با مادرم رفتم بیرون و یکی از کفش های که دو هفته پیش خرید کرده بودم دوباره میخواستم به فروشنده ببرم چون خوشم نیامده بود
مادرم گفت اگر راست بگویی فروشنده نمیگیرد خیلیی مدتی طولانی شده شاید نگیرد یک بهانه بیار که دوباره بگیرد
زمانی که من رفتم به فکرت چگونه رفتاررکرد ؟
میدانی اولا با چی عشقی سلام کرد
بعد زمانی که من کفش ها را گذاشتم
حتی نه دید که دوباره سالم آوردم یا استفاده کردیم
هزاران کفش دیگر را با بسیار احترام نشانم داد و با هر کدامش به زحمت می افتاد
و بعد من تشکری کردم با احساس بسیار عالی
دوباره با همان احساس عالی با صدای زیبا گفت خواهرم بیبین دوکان برادرت هست هیچ زحمتی نیست
یعنی با نهایت مهربانی رفتار کرد
من واقعا تعجب کردم از این لطف خدا
در صورتی که اینجا این حرفا نیست مشتری مالی که یک روز بعد ببرد فروشنده خیلییی بد و خییلییی با ترش رویی حاضر میشود برایش جنسی دیگر بدهد
خنده دار اینجاست خودم با چشم های خودم میبینم که برای دیگران اینگونه اتفاق ها میفتد که می گویند
بیبیبن خانم میخری بخر نمیخری وقت ما را نگیر
در صورتی که اون آمده جنس بخره حتی برای تبدیلی نیاوردند
این از اون قدم های زیبای خداست به سمت کسی که به خدا توکل میکند و روی خودش کار میکند
خیلییییی رفتار های عالی و زیبا از آدما میبینم که در گذشته اصلا نبود
میدانی ابراهیم عزیز قصد کامنت نوشتن دوباره نداشتم
و اون حرفایی بالا را هم برای خودم نوشتم تا ایمانم قوی شود که جهان سرشار از آدم های نازنین و دوست داشنتی هست که همیشه به من کمک میکنند عشق میدهند و لطف میکنند
ولی اونجایی از جملاتت که وادارم کرد قلبم برای نوشتن همرایم کند
اونجا بود که نوشتی
میترسم از اینکه همه من را در سایت به چشم یک آدم کامل و بی ایراد بیبیند
بیبیبین هیچ کس در این جهان بی ایراد نیست
اصلا ترسی هم در کار نیست
تمام انسان ها ایراد دارند
اشتباه میکنند
حرفی بد میزنند
رفتاری غلط ازشان سر میزنند
خود استاد بار ها در فایل های شان گفته
خیلی جا ها داشتم از مسیر خارج میشدم دوباره برگشتیم
یا خیلیی جا ها دیدیم با اشتیاق ادامه نمیدهم
و دارم مسیر را شل میکنم
یا گفته خیلیی اشتباه کردیم و بازم میکنم و ممکن هست اشتباه بکنم
در یک از فایل های سریال زنده گی در بهشت این حرف را گفتن و من یادم هست چقدرر به این خندیدم که با زیبای تمام گفتن بازم اشتباه میکنم
پیامبران هم اشتباه کردند
ترسیدند
حرف غلط زدند
حتی برخلاف قانون عمل کردند
میدانی چرا ؟
چون به گفته خودت ما انسان هستیم و آمدیم که تجربه کنیم
و به سوی کمال حرکت کنیم
اگر کاملی کامل بودیم که اصلا زنده گی مزه و لذتی نداشت
همین بازی هاست که زنده گی را خوشمزه ساخته
مگر ابراهیم وقتی ملایک ها نزدش آمدند برای عذاب قومش نترسید !
یوسف با کلامش اشتباه نکرد؟
نگفت که پیش پادشاه از من یاد کنید !
یعقوب برخلاف قانون عمل نکرد
دلتنگ و وابسته یوسف نبود !
موسی قتل نکرد ؟
محمد بار ها خودش را ناراحت نمیکرد برای هدایت مردم
تا اینکه خدا برایش گفت خودت را از ناراحتی هلاک نکن هر کاری کنی تا در مدار هدایت نباشند هیچی نمیشود
وووو …….
و از زنده گی شان چی میدانیم شاید هزارن مورد دیگر بوده که در قرآن ذکر نشده و ما آگاه نیستیم
بیبین ما خودمان از تصویر که در باره خود داریم دوست داریم در زهن خود قسمی بسازیم که بی ایراد باشیم هیچ اشتباه نکنیم همیشه احساس ما عالی و نایس باشه و زنده گی ما گل و بلبل باشه
و همیشه ما عالی ترین رفتار ها داشته باشیم
بعد که اینگونه پیش نمیرود افکار هجوم میاورد
چی شد ؟
چراااااا ؟
تو که خیلییی عالی بودی ؟ در صورتی که اگر انسان بودن و نااگاهی خودمان را بپذیریم
و بدانیم ما انسان هستم در حال تجربه کردن
در حال رشد کردن
در حال یادگیری
خیلییی هم به خودمان و هم به دیگران ساده میگیریم
در کل زنده گی ساده هست
ساده بیگریم و لذت ببریم
هر چی شد به نفع ماست
خوب و بد نیست فقط همه چیز هست
و همه چیز به نفع ما پیش میرود
میدانم همه اینا را به قشنگی میدانی
من برای خودم نوشتم بازم استیکر لبخند
در پناهی خدا باشی
ممنونم از کمنت زیبایت و اینکه باعث شدی مهربانی ها امروزم را همین جا با احساس عالی ثبت بکنم
سپاسگذار قلب خدا گونه ات هستم
سلام و درود خدا به بندگان صالحش!
سلام پاکیزه جان.عزیزم،چقدر زیبا با اون لهجه. فارسی نابت ، برامون مِینویسی..
خیلی دوستداشتنی و زیبا هستی..بهت تبریک میگم که همچنین عشقی رو نسبت بخداوند داری…
کلی با نوشته ات ذوق کردم.اشک ریختم.زبانم قاصره،از اینهمه عشقی که نسبت بخداوند داری…
چند تا کامنتتو با عشق خوندم..
واقعا وقتی خوشبین هستی ؛ یعنی که خداوند رو توی تک به تک کلامت ،جاری میکنی..
تمام این پیامهای سایت..چه گذشته چه جدید…نشانه خوشبینی هست…این خوشبینی چکارها که نکرده..
چقدر افراد هر روز دارن، بقول استاد.کلام خدا را یاد میکنند.
هیچ مساجدی به اندازه سایت الهی “گونه استاد ، سید حسین عباسمنش ،نیست و نخواهد بود…نیستم نبود..نگرد ، نیست!.
همه خوشبین،با ایمان متوکل.خدا ترس.عاشق.همراه. نور را به زندگیشون ،دعوت میکنند..
پاکیزه جان دختر زیبا!…بهت تبریک میگم که اینقدر شور و عشق الهی داری!..
لذت بردم از طرز بیان زیباییت و نوشته هایت…
برات ارزوی موفقعیت دارم،برای تک به تک خاستهایت…
Hi honey
That is first time i am reading your comments.
Frist of all i would like to say : YOU ARE VERY VERY PRETTY. GOOD LOOKING AND GORGEOUS SWEATHEART
You are the only person who call GOD my eternal love as i do dear.
You know what? that is a sign to me
Dear Pakize i can get your feeling . when you say : GOD YOU ARE ENOUGH TO ME
Actually that is my bio everywhere in my phone
سلام عزیزم
این اولین باری هست که من کامنتهای شما رو میخونم .
اول از همه میخوام بگم : عزیز دلم شما بسیار بسیار زیبا جذاب و خوشگل و فریبنده هستی .
شما تنها کسی هستی که من دیدم خدا رو صدا میزنی : عشق ابدی من کاری که همیشه خودم انجام میدم و اینطور صداش می زنم .
میدونی چیه ؟ این برای من یه نشانه ست .
من کاملا احساست رو درک میکنم وقتی میگی خدایا فقط تو می فهمی چی میگی . تو برایم کافی هستی .
راستش این جمله ای هست که من تو بیو خودم تو گوشی موبایلم نوشتم هر جایی که هستم .
که عربی اش رو بلدم الحمدلله : الیس الله بکاف عبده ( هههه . همین امروز از عربی ام ایراد گرفتم . یه کم امیدوار شدم .)
از کامنتت خیلی لذت بردم پاکیزه جان و تو دفترم ثبتش میکنم .
حرفهای آشنا از سرزمینی آشنا.
به امیددیدار روی ماهت در زمان و مکان الهی
برکات این فایل تمامی نداره خدایا شکرت خیلی دوست دارم
به خدای مهربان قدرتمندمون می سپارمت
سلام به پاکیزه عزیز
دلت رو از خدا پر کردی و گفتی خدا خدا
ایول این توحید شما قابل تحسین بود
گفتین اگر بدبین باشیم یعنی خدا را باور نداریم
درسته
وقتی مهر خوبینی را روی خودمان برچسب میزنیم یعنی دارم خدا رو در خودمان میپرورانیم
یعنی دارم هر اتفاقی که پیش میاد و به نفع خودمان قرار میدهیم
یعنی داریم با خودمان رو راست میشیم که آقا هر چه پیش میاد. از روی افکار خودمان هست
اگر کاری میکنیم بهتر است خودمان را تخریب نکنیم این رو هم خوش بینانه نگاه کنیم که میشه از این بهتر هم بود میشه بهتر از این هم بود
چون وقتی ضعفی در خودمان میبینیم
یعنی باید اون رو بهبود بدهیم داریم یک قدم دیگر بر میداریم به سوی خوش بختی یک قدم بر میداریم به سمت تغییر
و
وقتی تغییر میکنیم یعنی داریم پیشرفت میکنیم
کامنت شما کلماتی را در ذهنم آزاد کرد که خیلی به درد خودم هم خورد برات آرزو موفقیت دارم دوست عزیز
درود و هزار تحسین به این همه توکل و اعتماد به خداوند… ممنونم ازت عزیزم و خداروشکر میکنم بابت شنیدن این فایل و خوندن این متن شما که خودش برام نشونه بود ، نشونه امروزم بود و با خوندن متن پر از آگاهی و توکل و آرامبخش شما ، و گوش کردن به فالی استاد عزیزم که همیشه بهترین نشونه من برای واضح شدن قدمام هست ، یه تلنگر بزرگ بهم خود از اینکه بهناز هیچ کاری سخت نیست ، اگر کارت داره سخت پیش میره اگر مشتری های خوبی به پستت نمیخورن اگر آروم نیستی یعنی یچیزی اینجا درست نیست ، یعنی تو داری از پروردگار خودت دور میشی یعنی داری درگیر روزمرگی میشی ، و باز هم خداروصدهزار مرتبه شکر میکنم که اونقدر تونستم روی خودم کار کنم ، که الان فقط دو سه روز هست که این حال رو دارم و زود به خودم میام زود میفهمم ایرادم از کجاست ، شاید این دو سه روز تو غفلت و درگیر روزمرگی شدن، زیاد باشه ، ولی برای منی که قبلا یک هفته یا شایدم نزدیک به یک ماه تو این اوضاع گیر میکردم و بعد یک ماه به خودم میومدم، دو سه روز الان یعنی رشد و تو مسیر تکامل قرار گرفتن ، میدونم همه آدم ها حتی خود استاد هم 100 کامل نیست و ممکنه گاهی وقتا ذهن منفی و استدلالی غالب بشه ولی استاد میگن بعد چند دقیقه به خودم میام و میگم اگر کارت داره سخت پیش میره یعنی یچیزی یه باوری در خود من هست که مشکل داره و باید درستش کنم ، پس منم با توکل بر خدای خودم این مسیر تکاملی رو طی میکنم تا وقتی که اگر همچین اتفاقی افتاد نزارم بیشتر از چند دقیقه طول بکشه و سریعا به خودم بیام و در مسیر آرامش قرار بگیرم
خدای من شکرت که امروز این فایل رو گوش کردم و الان میرم تا برای مسیر هدفم به تک تک حرف های استاد عمل کنم تا هدایت بشم به بهترین ها، من به بهترین مشتری ها و بهترین مشتری ها به سمت دفتر خودم
بهترین آدم ها و سمت دفتر من تا به راحتی در این مسیر تکاملی و هدایتی رشد کنم و برم به مدار بالاتر
خدایا قلبم رو پر از آرامش وجود خودت کن تا جز تو به هیییییچ کسی تو این دنیا برای هییییچ کاری حساب نکنم
خدایا مسیرم رو واضح و روشن کن تا بتونم هدایت ها و نشونه هات رو با قلب آماده دریافت ، بشنوم و به تک تکشون عمل کنم
خدایا جز تو پناهی ندارم
خودت من رو هدایت کن به بهترین مسیر که در از آرامش و امنیت و لذت از زندگی و سلامتی و ثروت باشه
از خدای خودم همین آرامش و سلامتی و حال خوب و لذت دوچندان رو برای استاد عزیزم و مریم جان عزیزم و همه بچه های سایت میخوام .
خدا جونم خییییلی دوست دارم
سلام
عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز و نازنینم و خانم شایسته محترم، تمامی دوستان و اعضای عزیز سایت.
چقدر این افراد (کارآفرینان و ثروتمندان جهان) مومن و موحد هستند، چه ایمان قوی و محکمی به خداوند در تمام بکگراند زندگیشون دیده میشه، اصلا مگه میشه یک فرد مومنی که به رب العالمین بودن خداوند ایمان داره و اعتماد میکنه به خداوند و به توحید ایمان داشته باشه و در زندگی به اونیکه میخواد نرسه؟
وقتی فرد ایمان داشته باشه به لااله الاالله وحده لا شریک له، که خداوند یکتا خالق تمام عالم و عالمیان هست و هیچ خدایی جز الله نیست، وقتی که فرد ایمان داشته باشه که لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم، و اعتماد کنه به خداوند که هیچ نیرویی و هیچ قدرتی بالاتر از قدرت و نیروی خداوند نیست، و وقتی که تسلیم این نیروی جهانی بشه و خودش رو فرزند جهان و یا خداوند بدونه و درک کنه که او پاره ایی از خداونده و دوباره به منبع باز خواهد گشت و درک کنه انالله و انا الیه راجعون رو، وقتی با تمام وجودش درک کنه حسبی الله نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر، حالا به هر زبانی و به هر دینی، در هر کجای دنیا که باشه و در هر شغلی باشه معلومه که همچین فردی میشه جف بزوس، ایلان ماسک و یا هر فرد موفقی که دستآوردهای جهانی داره و با کارهاش تونسته نه تنها زندگی خودش بلکه زندگی مردم جهان رو تغییر بده و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن، کنه.
شاید بشه گفت توحید یعنی خوش بین بودن.
یک مومن موحد چطور امکان داره قدرت رو به خداوند بده ولی بدبین باشه به عواقب کارها؟
تمام افراد موفق و ثروتمندان جهان صددرصد به خودشون ایمان داشتن و خودشون رو جزیی از قدرت خداوند دانستند و با این فرض ایمان خود را چنان محکم و قوی نگه داشتند که توانسته اند به درستاوردهای نجومی برسن، وقتی ما قدرت رو به خداوند میدیم، و هیچ عامل خارجی رو در زندگیمون دخیل ندونیم، و درک کنیم که ما خودمون خالق و طراح زندگیمون هستیم، اونموقع با توکل به خداوند و تسلیم خداوند شدن، همیشه هدایت خدا رو دنبال خواهیم کرد و خداوند از طرق مختلف و از راههای مختلفی ما رو هدایت میکنه و از بهترین مسیر ممکن و در کوتاهترین زمان ممکن و به بهترین وجه ممکن ما رو به اهداف ، خواسته ها و آرزوهامون میرسونه.
جف بزوس شاید حرفهای استاد رو نشنیده و شایدم شنیده باشه، جف بزوس قرآن رو نخونده و شایدم خونده باشه، جف بزوس احتمال داره مسیحی باشه یا یهودی یا مسلمان و شایدم به دین خاصی گرایش نداره، ولی بنا به فطرت انسانی که داره و بنا به قوانین تغییر ناپذیر جهان هستی، به درک این معنی که خداوند در قرآن فرموده : “إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى، فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى” و طبق قول خداوند آسان شده برای آسانی ها، راه آسان پیش پایش گذاشته شده، جف بزوس و افرادی که اینگونه فکر کردند و عمل کرده اند خداوند به وعده ایی که داده در موردشان عمل کرده، اینکه خداوند فرموده : ” إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى ” فرموده “هدایت برعهده ماست” و خداوند خودش رو موظف دانسته که انسانها رو هدایت کنه، عمل کرده، البته طبق وعده اینگونه برمیاد که همه انسانها رو خداوند داره هدایت میکنه، ولی این تفاوت در نتایج دلیلش برمیگرده به تفاوت نگرش انسانها و خواسته های متفاوتی که هر فرد از جهان داره، وقتی فردی تسلیم خداوند میشه و قدرتی در خودش میبینه که برگرفته از قدرت خداونده به تمام خواسته هاش میرسه و خواسته های بیشتر و دریافتهای بیشتر متعاقبا اونو و تمام مردم جهان رو شگفت زده میکنه، و در مقابل افرادی هم هستند که از روی ضعف ایمانی که دارند، قدرت رو به غیر خداوند میدن، و بنا به باورها و افکار غیر توحیدی که دارند، بدبینانه به جهان و اتفاقات نگاه میکنن، و این افراد هم برحسب افکار و باورهاشون “فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى” و راه دشواری جلوی پایشان گذاشته میشود.
در اصل میشه گفت جف بزوس و تمام انسانهای موفق جهان بزرگترین انتخابی که در زندگیشون داشتن نه انتخاب شغل بود و نه انتخاب رشته تحصیلی، نه انتخاب سرمایه گذار بود و نه انتخاب شریک، بلکه این افراد در “انتخاب خداوند” بزرگترین قدم زندگیشون رو برداشتن، این افراد با انتخاب اینکه آیا من قادر به انجام کارها هستم یا نه، با جواب دادن صحیح به این سوال که آیا من میتونم خالق خواسته هام باشم یا نه، تونستن به همچین جایگاهی در عالم هستی برسن.
و البته از همه مهمتر اینکه این افراد نه تنها توحید رو سرمشق زندگی خودشون کردن، بلکه در مسیری که انتخاب کردند مصمم و ثابت قدم بودند، و این دو دست در دست هم دادند و همانطوری که آب تونسته با صبر و حوصله با مداومت در مسیری که انتخاب میکنه، راه خو.دش رو در دل سنگهای سخت باز کنه و ما امروز میتونیم دره های عظیمی مثل گرندکانیون رو ببینیم، که شاید روز اول بعید به نظر میرسید که آب با آنهمه نرمی و لطافت هرگز نمیتونه همچین دره های عظیمی رو بوجود بیاره، صبر و حوصله داشتن توصیه ایی هست که خداوند به ما داده “الله مع الصابرین” تا در ادامه بتونیم با استفاده از هدایت خداوند به اهدافمون برسیم.
انگار یک قرارداد دوطرفه ایی در جهان وجود داره که یک طرف قرارداد رو ما امضا میکنیم با بندگی کردنمون، با تسلیم شدنمون، با صبرو حوصله داشتن، با شکرگزاری با انفاق و … و طرف دوم قرارداد رو هم خداوند امضا کرده با دادن هرآنچه که ما میخواهیم.
موفق و پیروز باشید
سلام درود به دوست موحدمون جمال عزیز …
خدارو بی نهایت سپاسگزارم از ای که من رو هدایت کرد تا این کامنت شمارو بخونم بعد از مدت های طولانی …
و سپاس گزار حضورتون و کلامتون و درک تون هستم که این قدر شیوا و واضح برای ماهم بیانش میکنید
من خیلی آگاهی های بی نظیری از کامنتها و پاسخ ها ی عقل کل که در سایت گذاشتین داشتم ..
رسم و ادب و احترام بود که قدر دانیم رو مکتوب کنم ….
هر کجا که هستید تن تون سلامت و قلب تون به نور خداوند مزین باشه..
در پناه حق️
سلام به دوست عزیز
چقدر زیبا نوشتی واقعا از وقتی این کامنت روخوندم کلی به خودم وشما افتخارکردم کلی انرژی مثبت گرفتم چقدر زیبا درک کردی قانون خداوند
هروقت یکم میام ازمسبرخارج بشم وحریف ذهنم نمیشم میام این کامنت زیبای شمارومیخونم وچقدر ماشالا امتیاز گرفته اینقدر بافن بیان قوی نوشتین وازته دل نوشتین که واقعا لذت بردم من به همکلاسیهای مثل شما وشاگرد درجه یک استاد افتخارمیکنم ازخداسپاسگزارم که دوستان باکمالات ومهربان وموحدی مثل شما دراین سایت دارم
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(45 انعام)
در نتیجه ریشه کسانی که ستم ورزیدند، بریده شد؛ و همه ستایش ها ویژه خدا، رب العالمین است.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم.
سلام به استاد شایسته ی شایسته ی تحسین.
سلام به دوستان عزیز و توحیدی و هم اهل و هم مدار.
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله،به قلب سلیمتون.
مدت زیادی هست که قلبم منو دعوت میکنه،تمرین ستاره ی قطبیم رو توی سایت بنویسم و از اتفاقات خوبی که این مدت برام افتاده،از خودم رد پا بزارم اما ذهنم به شدت توی مقاومت بود،اولش نفهمیدم کار شیطانِ موذیِ که نمیخواد مدار سپاسگزاری من رشد کنه،اما بهر حال خدا هیچ وقت بی خیال بنده ش نمیشه،هم امروز بهم گفت برو و به جای نوشتن توی دفتر شکرگزاریت،برای نشانه ت کامنت بنویس،هم الان دوباره همون احساس اومد که وقت گذاشتن یک رد پای توحیدی دیگه ست،میدونید استاد،نیاز به قسم خوردن نیست،فرکانس صداقت خودش راهشو پیدا میکنه،من واقعا تموم کامنت هام رو برای خودم مینویسم،مثل شما که میگید وقتی این حرف هارو جلوی دوربین میزنم،خیلی فرکانسش قوی تره،من هم وقتی میام توی سایت تمرین انجام میدم،واقعا احساس میکنم خیلی برام موثر تره و خیلی راه هارو برام باز میکنه.
حالا اگر تمرین و تکرار قانون من،برای بقیه هم نور هدایت داشته باشه،اولا رحمت خداست،دوما خودشون توی فرکانس دریافتش بودن،هیچ اعتبارش به من نمیرسه….هیچی!
کل اگر طبیب بودی،سر خود دوا نمودی!
من هنر کنم توی 24 ساعت بتونم فرکانس های خودم رو،رویِ مدارِ توحید نگه دارم.
خداروشکر به لطف الله،خیلی توی این موضوع خوب عمل کردم که به تحسین ها وابسته نباشم،البته که من عاشق پاسخ های بچه هام،هربار که نقطه ی آبی کنار کله ی مبارک پروفایلم روشن میشه میگم خدایا شکرت،بازم فرشته هات برای من نور فرستادن،مگه میشه آدم سپاسگزار نور خدا نباشه؟!اتفاقا عشق به خدا،از عشق به بنده هاش میگذره…ولی مسئله اینکه حواست باشه از کجا تغذیه میشی،حواست باشه ظرفت رو همیشه خالی نگه داری تا خدا پرش کنه.
چون فقط خداست که همیشه زنده ست،تنها رفیقه،هیچ وقت تنهات نمیزاره و دستش بالای دست همه ست!
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَمَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ(10 فاطر)
هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مىرود و کردار نیک است که آن را بالا مىبرد. و براى آنان که از روى مکر به تبهکارى مىپردازند عذابى است سخت و مکرشان نیز از میان برود.
در آستانه ی سه سالگی تولد توحیدی من در سایت،من یک هدف بزرگ برای خودم انتخاب کردم،اونم خاشع بودن در مقابل خداونده،این اون چیزی که دلم میخواد با گوشت و پوست و استخونم بفهممش و درکش کنم و در عمل پیاده ش کنم.
میدونمم که اصلا هیچ انتهایی برای بندگی و خشوع در برابر رب العالمین نیست،به همون میزان که انتهایی برای این کهکشان وجهان هستی نیست…
پس از خدا میخوام توی این مسیر کمکم کنه،تا فوندانسیون این شخصیت توحیدی رو درست بسازم،که اگر خداوند به کمکم نیاد،من واقعا از پس همزات شیطان ونجواهای ذهنم برنمیام.
برم توکل بر الله،چندتا از اتفاقات مثبت این چند ماه رو بنویسم با این ایمان که این تمرین یک ستاره ی دنباله داری میشه برای روشن کردن روزهای آینده…
هله نومید نباشی که تو را یار براند…
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا!
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند…
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها!
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند…
=======================================================================================
یکی از اتفاقات خیلی خوبی که این روزها میبینم،ارتباط خیلی با کیفیت نیلا نیکا،با خداشونه…چیزی که من اصلا در 8 سالگیم بهش فکر هم نمیکردم….اصلا حالیم نبود که چه جوری باید به خدا فکر کنم!
مثلا یک بار وقت خواب،نیکا بهم گفت مامانی،میدونم که خدا نوره،ولی من دوست دارم بغلش کنم بخوابم،اشکال نداره؟!گفتم نه مامان،خیلی خوبه،بغلش کن بخواب،دیدم که دستاش رو باز کرد که دوباره دور خدای فرضیش ببنده،بعد بازم واسه مغز کوچولوش سوال پیش اومد،پرسید: مامانی خب آخه خدا خیلی بزرگه،تو بغل من جا نمیشه!
گفتم: مامانی،خدا انقدر بزرگه که تمام این آسمون ها وزمین برای اونه،اما چون خیلی قدرتمنده،میتونه انقدر کوچیک بشه که توی بغل تو جا شه!
همین،با همین تعریف ساده ی من،دستاشو محکم دور خدا حلقه کرد و خوابید….
واقعا چی میشه آدم همیشه بچه باشه و ذهن منطقیش رو پاک کنه از هرچی که به غلط بهش فهموندن….
یا ارتباط خیلی خوب بچه ها با قرآن!
من که تا قبل از آشنایی با استاد،نسبت به قرآن کر و کور و نافهم بودم….ولی همین 3 سال استمرار من در درک قرآن،بدون اینکه من هیچ فرسی به بچه ها وارد کنم،بخاطر رفتاری که از من میبینن،خودشون عاشق قرآن شدن…فقط دلشون میخواد با صدای قرآن بخوابن،نسبت به تموم درس های مدرسه،علاقه ی بیشتری به کتاب درسی قرآنشون دارند…ازونجا که دیدن من هر آیه ای که اتفاقی جایی،بشنونم رو توی گوشیم سریع مینویسم(برای پیگیری نشانه های هدایت)تا صدای قرآن رو از هرجا بشنون یا صدام میکنن بیام،یا اگر نباشم بهم زنگ میزنن سریع و میگن مامانی فلان سوره از تلویزیون پخش شد….
به خدا که اینا همه ش لطف الله ست و بس…
من تو سن 8 سالگی کجا میدونستم،حسبی الله،یعنی چی؟!
این فسقلا یاد گرفتن قبل هر امتحانی بگن،حسبی الله!خدایا تو کمکمون جواب سوال هارو درست بنویسیم!
اتفاقا به نسبت،از همه کمتر برای درس خوندن وقت میزارن و بیشتر مشغول نقاشی و کاردستی و بازی ان و همیشه هم نتیجه ی بهتری توی امتحان ها،نسبت به وقتی که گذاشتن میگیرند!
این کارهارو کی میتونه غیر از خدا انجام بده واقعا!؟
خدایا شکرت،بی نهایت ازت سپاسگزارم.
=======================================================================================
به تاریخ 28 آذر یک عروسی دعوت بودیم که از یک ماه قبل،برام شمشیر رو از رو بسته بودن که باید این عروسی رو بیای!
حالا کلا اون عروسی،نتنها هیچ اهمیتی برای من نداشت،که پر از انسان های شریف اما غیر هم مدار بود!
ولی من میدونستم،در حالت تقلا کار پیش نمیره،من فقط باید توکل کنم و وقتی توکل میکنی دیگه نباید اتفاقات رو گزینش کنی،باید بگی هرچی پیش بیاد،همون خوبه ست!
اگر برم برام خیره،اگر نرم برام خیره!
خواسته ی قلبی من نرفتن بود،اما تصمیم نهایی رو سپردم به الله …
چه اتفاقی افتاد!؟
همون آدمی که از یک ماه قبل،گفت هیچ راهی نداره،تو باید بیای عروسی،و حرف، حرف منه!
خدا با یک اتفاق خیلی ساده وشیک و مجلسی،با یک اشتباه کوچیک در نوشتن کارت دعوت،یک کاری کرد که همون بنده ی خدا،گفت نتنها حق نداری بیای :))) که من به همه میگم من نزاشتم بیای :)))
آقااا منو داری،خدا شاهده همون شب عروسی که همه توی یکی از بهترین هتل ها،با بهترین دی جی و پذیرایی و …بودن،من و نیلا نیکا،انقدر توی خونه آهنگ گذاشتیم وزدیم و رقصیدم که نگو و نپرس:)))
خدا انقدر باحال؟َقانون انقدر دقیق؟!توحید انقدر دلچسب؟!
ول کن بابا،هر مشکلی داری،فقط بسپارش به بالایی!
اون داره کیهان رو مدیریت میکنه؛خواسته های ما براش تیله بازی هم نیست…ما فقط باید توکل کنیم بهش،همین!
بعد در ها پشت هم باز میشه…از جاهایی که فکرش رو نمیکنی….
=======================================================================================
چند روز پیش،باید 5 میلیون اجاره ی خونه ی کیش رو میدادم…،خب ازونجا که توی یکی از کارت هام معوقه ی پرستاری رو ریخته بودن،منم اونو گذاشته بودم کنار که برای اجاره ی این ماه خیالم راحت باشه.
ضمن اینکه هر روز به خدا میگفتم،خدایا من روی این پول حساب نکردما،تو میتونی بی حساب ببخشی،از هرجایی که میتونی پول اجاره رو پرداخت کن!
چه اتفاقی افتاد؟!
همون روزی که میخواستم برم اجاره رو پرداخت کنم،همون کارتی که توش پول بود،توی خونه گم شد!
یعنی تو خاله بازی نیلا نیکا،که همیشه کیف پولم رو میگیرن،این اتفاق افتاد.
اولش ذهن منطقی به شدت مقاومت میکرد و نمیخواست هدایت رو بپذیره،تموم خونه رو زیر و رو کردم.با دختر ها جر وبحث و دعوا کردم که چرا کارتمو گم کردین!؟من گشتم و اونا گشتن….پیدا نشد که نشد….
نشستم به بی عقلی و بی فکری خودم اعتراف کردم،گفتم خدایا کمکم کن،امروز موعد اجاره ست،میدونی چقدر از بدقولی بدم میاد،خودت کمکم کن،خودت کارت رو پیدا کن…
درهای الهامات باز شد،گفت اجاره رو پرداخت کن،اما نه با کارت خودت،با کارتی که من بهت دادم.
گفتم اصلا امکان نداره،اون کارت کس دیگه ست،پول کس دیگه ست،امکان نداره،اصلا حرفشم نزن.
گفت کی اون کارت رو بهت داد؟1کی اون کارت رو برات شارژمیکنه؟!
من بهت میگم باید با اون کارت پرداخت کنی!هیچ راه دیگه ای نداری!
گفتم تو میدونی من پاشنه ی آشیلم اینکه از نظر مالی به کسی وابسته باشم،یا درخواست کنم،چرا این کار رو باهام میکنی؟!
گفت اتفاقا چون پاشنه ی آشیلته باید روش کار کنی،بسم الله…به صاحب کارت زنگ بزن و بگو میخوای با این کارت اجاره ی این ماهت رو بدی…
خدا میدونه چقدر این تماس برای من از نظر ذهنی سخت بود،ولی باید انجامش میدادم،چون ذهن من هزاران هزار کمکی که به بقیه کرده رو هیچ وقت نمیبینه ولی اگر من توی شرایط کمک از بقیه بیفتم برام جهنم درست میکنه….
تماس برقرارشد،به دو دقیقه هم طول نکشید،درخواست به راحتیِ آب خوردن پذیرفته شد!
اون جهنم رو فقط ذهنم برام درست کرده بود و البته تا شب ادامه ش داد.
کنترل ذهن برام شده بود مثل نگه داشتن یک تکه ذغال داغ توی دستام.
هرکاری بلد بودم انجام دادم…
خوندن کتاب هری پاتر،خوابیدن،پیاده روی،قرآن گوش کردن …
و درنهایت رفتن به خلوت دو نفره با خدا،تو آرامگاه…
اونجا دیگه گذاشتم اشکام بباره…گفتم خدایا،شیطان پدرم رو درآورده،دائم ندای تو بی عرضه ای،تو از پس هزینه هات برنمیای سر داده،خدایا من هرکاری بلد بودم انجام دادم…خدایا تو به دادم برس…تو کمکم کن…تو بغلم کن….
طبق عادتم برای دریافت پاسخ خدا،قرآن رو باز کردم و با این آیه ها بهم جواب داد:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿٣٩﴾
به کسانی که [ستمکارانه] مورد جنگ و هجوم قرار می گیرند، چون به آنان ستم شده اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر یاری دادن آنان تواناست.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا ۗ وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿4٠﴾
همانان که به ناحق از خانه هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد، همانا صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می شود به شدت ویران می شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می دهند یاری می رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.
الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ ﴿4١﴾
همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم، نماز را برپا می دارند، و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت بازمی دارند؛ و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست.
شبیه بچه ای که وسط دعوا،بی دفاع شده و کتک خورده وهمون لحظه باباش میاد نتنها نجاتش میده،بلکه به حساب طرف دعواهاشم میرسه،آروم شدم…واقعا دست های خدارو دوباره دورم احساس کردم….
وقتی برگشتم خونه،خیلی ذهنم آروم تر بود،خیلی سبک تر شده بودم…
وقتی مشغول آشپزی شدم ….
الله اکبر….
نیکا اومد سمتم و گفت مامانی چشم هاتو ببند ببین چی پیدا کردم…
همون کارت بانکی،صبح هرچقدر باهم گشتیم پیدا نشد…
خدا بود که این پول رو برای من سیو نگه داشت تا نگرانی هارو ازم بگیره…
و همون لحظه که نیکا کارت رو به دستم داد،نیلا مشغول خوندن قرآن از کتاب درسیش بود…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾
هنگامی که یاری خدا و [آن] پیروزی فرا رسد،
وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾
و مردم را ببینی که گروه گروه در دین خدا درآیند،
فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
پس پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و از او آمرزش بخواه، که او همواره توبه پذیر است.
=======================================================================================
تمرین پربرکت ستاره ی قطبیم رو در راستای اصل بهبود گرایی که از استاد شایسته،یاد گرفتم همین جا میبندم…و از خداوند میخوام این صلات رو از من بپذیره و اون رو مایه ی روشنی قلبم،مسیر های پیش رو و قدم های بعدی قرار بده…
دوستون دارم از روشنی قلبم…
در پناه نور میسپارمتون.
سلام سعیده عزیزم واقعا عالی بود
آفرین بهت
لذت بردم
خداونو بهت نعمت و روزی بی حساب ببخشه
واقعا در خواست کردن پاشنه آشیل همه ما هست
و تحقیر خودمون
کار همیشگی ماست
انقدر شیطان این کارو موجه جلوه میده که همیشه این رفتارو ادامه میدیم
من خودم یکی از بزرگ ترین استادان خود سرزنشی هستم
ولی با یاری الله دارم یاد میگیرم خودمو تحسین کنم ونترسم
حرکت کنم و از زندگیم از نعمت هایی که الان دارم لذت ببرم
و حواسم به تکامل باشه
انقدر به مال دنیا نچسبم
و یادم باشه که حال خوب فقط از سپاس گزاری
و هر لحظه سعی میکنم سپاس گزار باشم
و توجه کنم به نکات مثبت خودم و دیگران
یواش یواش که نعمت ها بیشتر میشه سپاس گزاریمم بیشتر بشه
بنام الله مهربان
سلام ودرود به سعیده نورانی ودوست داشتنی خدای من باور کردنی الان موقعه خواب آمدم سایت برم عقل کل ولی یه حسی بهم گفت همین فایل جدید کامنتهای صفحه آخر را بخوان
دروغ نیست، اگر بگم اسمت که دیدم زوق زده شدم ،سعیده نازنینم تولد توحیدی سه سالگی ات را در این مکان الهی یهت تبریک می گم عزیزم
چه کار خوبی کردی که تمرین ستاره قطبی ات رو اینجا نوشتی ،احسنت به وجود نازنینت سعیده جان احسنت به دسته گلهای نازنینت میتونم حس شادی وشعفی که از وجود دو نازنینت می گیری رو درک کنم
وقتی در مورد سوال نیکای عزیزت گفتی که خواسته خدا را بغل کنه وبخوابه دلم غش رفت براش کاش ما هم همان دنیای بچه گیمون داشتیم
سعیده عزیزم خوش بحال نیلا ونیکا که مامان توحیدی مثل سعیده شهریاری رو دارند
سعیده مهربانم از صمیم قلبم تحسینت می کنم واز خدا میخوام که قدرت درک بیشتر خودش را بهم عطا کنه تا مثل بنده های توحیدی اش عمل کنم
خیلی دوست دارم وروی چون ماهت رو میبوسم
دردانه هات رو از طرف من ببوس
در لحظه به لحظه زندگی ات شاد وثروتمند وسعادتمند باشید
به نام رب
سلام به سعیده خانم
سلام به نیلا و نیکای عزیز
خداروشکر که شماها خودتون جمعی شدین برای تمرکز بر نکات مثبت و درک هر چه بهتر توحید
به الله مهربان قسم که این کامنت برای من یک خانه تکانی ذهن از شرک بود.
از خداوند برای شما سه عزیز آرزوی بهترینها رو دارم
شاد باشید.
سلام دوست عزیز چقدر زیبا نوشتید و چقدر برای من حرف داشت کامنتتون، چقدر برام جالب و قابل تحسین بود بچه هایی که اینقدر قشنگ فکرمیکردن و آگاهی دارن و عمل میکنن، چقدر این بچه مسلط شده به مفهوم آیه ها که اینقدر به جا استفاده میکنه ازشون، تبریک میگم بهتون برای پرورش این بچه ها، و براتون ارزوی موفقیت و آگاهی و آرامش در آغوش امن خداوند رو دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
من عاشقتم سعیده جوون
خیلی خیلی ممنونم ازت این کامنتت یه نشانه خوب بود برای من آخرشب خیلی اتفاقی اینو دیدم وچقدربهم امید داد چقدر حالمو خوب کرد
همه این آیات قرانی که مینویسی بامعنی راهگشای من وامورات منه که هرروز یه گرهی بازمیشه برام هرروز خوشبینتر و امیدوارتر میشم مخصوصا سوره نصر
ممنونم سعیده جوون
سعیده بانو سلام .
و سلام خدا بر شما
خیلی درس گرفتم
و خدا باعزت زندگی کردن هر لحظه بهت بده .
ممنون
خیلی دل نشین .عمیق و جذاب بود .مخصوصا بچه ها تون که این همه از الان ناخوداگاهشون داره قشنگ رسد میکنه
الهی شکر که این چنین گل های پرورش پیدا میکنن
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که رب و فرمانروای جهانیان است
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته جان
سلام به بندگان شایسته و ارزشمند
جویندگان راه و مسیر مستقیم
راستش الان دیگه همه چیز در ذهن من با سپاسگزاری بولد و عجین داره میشه و
شکر نعمتها یکی از اون مظاهره
یکی از بهترین خصوصیات هر انسان خوش فرکانسی که بندگی خدا را داره میکنه همین خوشبینی هست
با یه مثال شروع کنم
در سازمانی که من مشغول هستم یه باغچه ای داره که مدیر پشتیبانی تصمیم میگیره این باغچه را کلا گلهای جدید بکاره و به نحوی یه فضای خوبی را برای ورود پرسنل ایجاد کنه
خلاصه نیروهای پشتیبانی شروع به کار کردند و و میتونم بگم ندیدم کسی را که از این اتفاق به وجد بیاد و تقریبا همه از پرسنل تا مدیر های مجموعه
تیکه مینداختن
که پول بیت الماله و پروژه کردین
بعضیها میگفتن ببین چقدر میخواد بره تو جیبشون که اینقدر هزینه میکنند
ولی من از همون شروع تغییرات زیبای باغچه
به خودم گفتم یادته برای تک تک شمشادها شکرگزاری میکردی
یادته با بلبل روی نخل سلام و احوال پرسی میکردی
یادته قربون صدقه درختای تو باغچه میرفتی
یادته،یادته
و این شد که تغییرات شروع شد برای فضایی زیباتر
من که در همون شروع کار مدیر پشتیبانی را صدا کردم و گفتم آقای x اگر یک نفر توی این مجموعه قرار باشه از شما تشکر کنه
من میخواهم اولین نفر باشم
برای تک تک این زحماتی که کشیدین و دارین انجام میدین من تشکر و قدردانی میکنم
این بنده خدا نمیدونید چقدر خوشحال شد
به من گفت بله واقعا حالا که فکر میکنم شما اولین نفر هستید و ایشون هم از من تشکر کرد
و انتقادها و بدبینی به جایی رسید که پروژه را سریع تموم کردن و نتونستن اوچیزی که مَدِ نظرشون هست را برا باغچه پیاده کنن.
مثال بعدی که در طی 3 سال واقعا با تموم وجودم به عنوان یه شخصیت درونی تبدیلِش کردم
اون دیدن و زمزمه کردن خصوصیات مثبت همکار هام بوده و الان هم ادامه داره
مهم نبود این انسانهای شریف چقدر خصوصیت مثبت و منفی دارند
من مثبتهاشو با عشق برای خودم برمیداشتم و رب با عشق از بینهایت دستش و به واسطه این بندگانِ خدا لطف و محبت و رزق و نعمتِش را به سمت من سرازیر میکرد.
تقریبا با همه همکارهام به صلح رسیدم به لطف و عنایت خودش.
یادمه یه روز واحد من را عوض کردن و قرار شد برم پیش یه مدیر جدید کار کنم
تقریبا همه به من گفتند کارِت زاره و کلی اذیت میشی و بیاحترامی میبینی
ولی من در همون روز اول که میخواستم مشغول بِشَم گفتم این از باورهای اونها نشات میگیره
من میرم احترام میزارم و احترام میبینم کارم را درست انجام میدم و به موقع سر کار میرم و هر روز به صورت ذهنی خصوصیات مثبت این مدیرِ مربوطه را به خودم میگفتم و در دورنم به ذوق و شوق میرسیدم و
نتیجه این شد که همکارهای من جویای احوالِ من شدند و
منم گفتم به خداوندی خدا فقط و فقط احترام دیدم و کوچکترین برخورد و بیاحترامی به من نکردند و در اوج احترام با من برخورد کردند.
در واقع همه اینها از توحید نشات میگیره که اونم از لطف و محبتِ خودِشه
ما سمتِ خودمون را اگه درست انجام بدیم اون سالهای ساله که داره خداییش را به نحوِ احسن انجام میده و از فضلِش همیشه برخوردار شدیم.
استاد جان دیروز داشتم نحوه شکل گیری خواسته ها قسمت سوم را چندین با گوش می دادم
دقیقه اول تا 15 را باید از طلا گرفت
تفاوت رسیدن و نرسیدن به خواسته ها و خوشبختی
بین نگاه امیدوار و نگاه حسرت باره
تفاوت بین شاکر بودن و ناسپاس بودنه
انسان بدبین ناسپاسه و فکوس میکنه روی کمبودها و نداشته ها
انسان خوشبین شخصیت سپاسگزاری داره و کانون توجه و فرکانسِش به سمتِ نعمتها و خصوصیات مثبت و نگرش مثبت هست
حتی از نعمتهایی که دیگران دارن را هم به سر ذوق میاد
میدونید چرا
چون همون لحظه صاحب این نعمتهایی که داره میبینه و نعمتهای فراوانی که در بین بندگانش هست را تنها و تنها اون میدونه و به خودِش میگه اگه من درست بندگی کنم به من هم میده
به قولِ استاد سالهاست که داره میده و بخشندِگی ویژگیشه
و اینجاست که به داشتن این رب افتخار میکنه و به خودِش میباله که نشان و درجه اشرف مخلوقات بِهِش داده
قدرت خلق کنندگی
چند روز پیش داشتم اجرای توحید در عمل رو گوش میدادم و از شنیدن دقیقه 40:13 تا 25:15 به سر ذوق اومدم
و دوست دارم قاب کنم به دیوارِ قلبم بزنم و هر روز نگاهش کنم.
استاد جان این فایل هم مثل این چند تا فایل آخر
از مغز و ذهنِ من رمزگشایی کرد و رزقی از این فایل نصیب و روزیم شد که دوست دارم با تموم وجودم از شما تشکر و قدردانی میکنم.
ذهنیت برنده
وقتی روی چیزهایی فکر میکنید که مردم نمیتوانند آنهارا از شما بگیرند غیر قابل توقف میشوید،چیزهایی مانند طرز فکر ،عادتها،و شخصیتتان.
در پناه جان جانان باشید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۖ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ ۚ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ (آیه 27 ابراهیم)
(خدا کسانى را که ایمان آوردهاند، در زندگى دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مىگرداند، و ستمگران را گمراه میکند ، و خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد)
———————————————————————
سلام و درود فراوان به رسول جان عزیزم
چطوری مرد بزرگ؟
ممنونم بابت کامنت با ارزشت
من هنوز چیزی برای این فایل ننوشتم ، چون ذهنم شروع کرد به اینکه تو که ویژگی های مثبت آدم ها رو نمیبینی
چی میخوای بنویسی!
حدود یکی دو هفته پیش از خدا بابت وجود با ارزشتون داشتم سپاسگزاری می کردم شما و بقیه دوستانی که خودت بهتر میشناسی
همیشه این شخصیت در صلح بودنتو تحسین کردم رسول جان
شاید یکی از دلایلی که دوستت دارم بخاطر همین آرامش درونی که داری هستش
اینکه هم خودت کاری میکنی حالت خوب باشه و هم به آدم هایی که باهات هستند حال خوب میدی با تشکر کردن و تحسین کردنشون
چقدر کار خوبی کردی از اون آقای مسئول توی شرکتتون رفتی جلو اونجوری بهش فهموندی که ارزشمنده بهش فهموندی که چقدر کارش ارزشمنده
اونم بخاطر وجود توحیدی و قلب صاف و پاک و مهربون خودته
خیلی حس و حالم خوبه
خیلی این روزها رها تر شدم رسول جان
شاید بخاطر اینکه بهتر دارم میفهمم که من در مقابل خدا هیچی نیستم
من تا حالا خیلی چیزها از شما و فاطمه جان همسر نازنینت یاد گرفتم
دیشب اتفاقاً میخواستم برای همسرت که در پاسخ به سعیده خانم یک کامنت بی نهایت توحیدی زیبایی نوشت که چندین بار خوندمش بنویسم ولی کامنتم توی همون سلام و احوال پرسی های اولیه متوقف شد ، الهامی دریافت نکردم که بنویسم براش
نگو قرار بود امروز یعنی امشب:) برای شما عزیز دل بنویسم
خیلی دوستتون رفیق های گلم
از خدا میخوام همیشه سلامت باشی رسول جان ، کنار همسر و بچه هات براتون بهترینِ بهترین ها رو آرزو میکنم
به فاطمه جان همسر نازنینت هم سلام منو برسون ، بهش بگو خیلی خوبه:)
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
ستایش و پرستش مخصوص خدایی است که رب و فرمانروای جهانیان است
سلام به حسن جانم
خدارو صدهزار مرتبه شکر
روبه راهیم
رو به رشدیم
و زیر سایه ربَ العالمین نفسی میکشیم از عمق جان و سپاسگزاریم که لیاقت و شایستگی بهمون داد که بتونیم در حد توانمون بندگیش را بکنیم و با زمزمه یا رب یا رب صداش بزنیم و از عمق جانمون به داشتن چنین خدایی ببالیم و هر لحظه اشگ شوق توی چشممون جمع بشه
راستش بعضی وقتها بِهِش میگم اینقدر بهم عمر بده بتونم اون طور که شایسته تو هست سپاسگزاری را به نحو شایسته انجام بدم
حسن جان همون طور که اوایل ورود به سایت من خودم از خیلی از دوستانم خیلی چیزها یاد گرفتم و
هم مداری با این دوستان باعث شد راحت تر در ریل سپاسگزاری و آرامش و فرکانس خداوند قرار بگیرم
دوستانِ ارزشمندی مثل حمید امیری ،سعیده شهریاری ، اسد الله عزیز ،فاطمه جانِ محرمی ،ابراهیم ،جمال،آقای ظاهری،سید علی خوشدل،رضا عطار روشن،خانواده زمانی عزیز و تک تک دوستانم که اعضای این سایت توحیدی هستن
و خیلی از دوستان که میتونم بگم از تک تکشون نکات ارزشمندی یاد گرفتم و این آگاهی ها و نور باعث شد در مسیر بمونم و تا به اینجای کار به اندازه توانِ خودم در مسیر توحید باشم.
همیشه برام قابل تحسین هستی و برات احترام خاصی قائلم.
و تک تک دوستانم در این سایت برام ارزشمندند و از صمیم قلبم ازشون قدردانم و سپاسگزارم.
کجا میتونی این همه انسان شریف و توحیدی را پیدا کنی
که هم در دسترس باشن و هر وقت به خداوند رحمان اتصال پیدا کردی و قلبِت جایگاه اتصال به رب شد ، اون تو را به نور این بندگانِ خدا که مظهر نورِ خودِش هستن متصل میکنه،با کامنت خوندن و با بینهایت هدایت در این سایت که بسیار برای هممون اتفاق افتاده
شاید خیلی بها و ارزش این سایت را اون طور که شایسته هست قدردان نبودیم
به خدا که هر فایل استاد میلیاردها ارزش داره
همین نفس کشیدن در حین عشق بازی با خدا و فعالیت در سایت خودِش هر روز مدارمون را بالا و بالاتر میبره
و چون ذره ،ذره اتفاق میوفته شاید متوجه نشیم.
ولی به قول استاد همین فایل گوش دادن و کامنت خوندن و نوشتن خودِش همه کاره
و همین کار فرکانس و مدارمون را بالا میبره و ظرف وجودیمون را بزرگتر میکنه
کاش میشد شب و روز برای این نعمت و این توفیق و رزق گران بها از خدا سپاسگزاری میکردم
برای استاد عزیزم برای تک تک دوستانم
الان به خدا اگر کامنت مینویسم ،نه اینکه بگم چیزی میدونم و یا چیزی بلدم
نه.
بعد از این فایلهای اخیر استاد دوست دارم هر لحظه از اعماق وجودم به ندونستنم اقرار کنم و اقرار به این ندونستن
چقدر حال و احوالِ خوشی را برای آدم از اعماق وجود به همراه داره.
نمیدونم چی شد اینهابه دلَم اومد و گفتم.
خیلی دوستت دارم رفیق
قدر این قلبِ مهربون و بزرگِت را بدون.
خونه دلت آباد و شادی و سلامتی و ثروت رزق و روزی بینهایت نصیبِت .انشالله.
سلام داداش رسول جان
شما زن و شوهر امروز مامور شدید به شگفت زده کردن من .
امیدوارم حال دلتون عالی باشه .
سه ساعت قبل کامنت فاطمه رو خوندم و سیراب شدم و الان کامنت شما رو و سیراب شدم.
فاطمه برای من از خانواده نوشت و شما برای من از روابطم با همکارام .
ما کارمندها خوب می دونیم که محل کار درست مثل خونه دوم هست الخصوص در شغل خودم اینطوره و من با همکارام شکر خدا روابط عالی دارم . الان کامنت شما کمکم کرد که واقعا میشه اینو بهتر هم بکنم
من آدمی هستم که اهل یه جا موندن نیستم و هر چند سال یکبار جابجا میشم و میرم جای بهتر .
وتو این جابجایی همیشه آدمها سطحشون بالاتر میره طبیعتا چون من مرتب در حال تغییرم.
گاهی مدارت اونقدر تغییر میکنه که باید جابجا بشی که خدا جابجات میکنه .
سال گذشته این اتفاق رودنبالش بودم که نشد . انگار وقتش نبود . انگار به صلاحم نبود .
مدیر مجموعه ای که درش کار میکنم نیاز داشت دوست داشت که بمونم . هم نیاز داشت و هم دوست داشت و حمایتم کرد که بمونم .
دیدم خدا داره بهم میگه امسال هم صبر کن تا سال آینده با دست خیلی پرتری جابجات میکنم بنده خوبم . صبر کن .
احساسم به همکارام اینه که مثل خواهرهای من هستن . خواهرهای خودمو هر روز نمی بینم ولی این آدمها رو هر روز می بینم و با هم میخندیم و با هم کار می کنیم و لذت می بریم .
میدونم اونها هم این حس رودارن . مخصوصا مدیر مجموعه که جدا آدم خاص و شگفت انگیزی هستن . واقعا ازشون یاد گرفتم و دوستشون دارم .
امسال بهم گفتن : تو خیلی دختر خوبی هستی من هر کاری بتونم انجام میدم که یه ازدواج خیلی موفق داشته باشی .
و میرن به همسرشون میگن که برای یه دختر خیلی خوب از بین همکارات یه مرد خیلی خوب معرفی کن.( داداش رسول من در سطح شهر در سطح استان در سطح کشور و فکر میکنم برسم به سطح بین الملل خواستگار داشتم . مثل ارسطو تو سریال پایتخت ههههههه .وااااااای چقدر من به این تیکه نقی به ارسطو خندیدم . یادم نمیره . یادتونه :
این آقا در سطح شهر بعد استان بعد کشور و حالا در سطح بین الملل میخواد آبروی ما رو ببره .
خدایاااااا خیلی خوب بود . )
خدایا شکرت میخوام یه مجموعه جدید به سپاسگزاری هام و نوشته هام اضافه کنم تایم و زمان و انرژی اش هم از خودت میخوام خدای من .
داداش رسول خیلی خیلی خیلی ازتون ممنونم .
بسیار کامنت پرباری نوشتید خیلی برای من ارزشمنده . خیلی زیاد .
فقط لطفا آدرس فایل نحوه رسیدن به خواسته ها رو بهم بگید .
همیشه برقرار باشید .
همیشه شاد تر سلامت تر و ثروتمندتر .
به امیددیدارتون در زمان و مکان الهی
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام به لیلی اسفندیاری عزیز
به لطف و عنایت الله رحمان
در موضوع ارتباطات طی دوسال
به نتایج خوب و ملموسی دست پیدا کردیم
که همه و همه از فضل و رحمتِش بوده
اینکه به قول فاطمه جانَم همه انسانهارا نوری از جانِبِ خودِش بدونی و از زدن برچسپ روی آدمها خودداری کنی
و سمتِ خودِت را که دیدن و توجه به خوبی آدمها هست را انجام بدی ، که دیدن و باور کردن جلوه ای از نورِ خودِشه و او هم به پاسِ این مهر پاسخِش را با فضلِ خودِش تقدیمِت میکنه هر لحظه
یادمه یه روز در یک مصاحبه ای مجری از مجید صالحی پرسید
اگه از یکی خیلی ناراحت باشی چی کار میکنی
گفت بارها شده از دوستانِ خیلی نزدیکم برخوردهایی دیدم که هر کی اگه جای من بود میرفت دیگه اسم طرف هم نمیبرد
ولی من کاری که میکنم اینقدر از خوبی ها و از خاطرات خوب اون آدم در ذهنِ خودم میگم که اگه همین الان اون بنده خدا را ببینم میپرم بقلِش میکنم و میبوسمِش
بله استاد در همه دوره ها کنترل ذهن را دارن در همه زمینه ها به ما یاد میدَن
ولی درونی شدنِ همین یه اصل کاملا فرکانسی هست و هرچقدر هم در اون مسلط بشیم باز جای کار داره و تا ابد باید مزه مزه کنیم این آگاهی دلچسپ و شیرین رو
من به لطف الله در یک برهه فقط یک هفته داشتم خصوصیات مثبتِ مدیر مجموعه مون را در ذهنم میگفتم که کلا رئیس سازمان ما عوض شد و کلِ مدیرها با این بنده خدا به سازمانِ دیگه منتقل شدن و در بین 25 نفر
شاید بعضی ها در اون برهه از من هم بهتر بودن ولی به دلیل فرکانسی که در مورد این مدیر فرستادم البته به لطفِ و فضل خودِش
یه روز که داشت از سازمان میرفت
گفت آقای خانکی مدارکِت را آماده کن اگه دوست داری شما هم با ما بیا
و بعد چند روز منم به سازمان بهتر منتقل شدم.
خیلی راحت ،ساده ،شیک و مجلسی
خدارا باید از عمق جان احساس کرد و زبان این ارتباط فقط و فقط احساسه
ارتباط با خدارا باید ازعمق جان احساس کرد
در روابط با خدا
در مسائل مالی با خدا، در توحید و سلامتی.
بینهایت شما رو تحسین میکنم برای پیشرفت ها و دستاوردهاتون
و براتون بهترین هارو در این مسیر توحیدی از خداوند رحمان خواستارم.
شادی ،سلامتی و ثروت و رزق بینهایت نصیبتون انشالله.
سلام دوست عزیزم
عجب کامنت فوق العاده ای نوشتید خداروشکر میکنم که هدایت شدم به کامنت پربار شما
چقدر زیبا در مورد شکرگزاری گفتید حقیقتش من از دیدن چیزهای زیبا گران قیمت میخواد ماشین باشه یا خونه خیلی خداروشکر میکنم که یک سری افراد تونستن به این چیزها برسن و مطمئنا منم اگر درست روی باورهام کار کنم و عمل کنم میرسم
در پناه حق
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
خدایا شکرت هزاران بار شکر برای این
فایل مقدس و رزق پربرکت ..
خداروشکر هزاران بار شکر که
همیشه دنبال بهبود شخصیتم بودم وهستم و
خودمو نیازمند این رشد میدونم همچنان..
یادمه که خیلی زیاد دلم میخواست منم آدم آروم و
راحت و مثب اندیش و خوش قلب و خوش بینی باشم ..
هرکدوم مون به نوعی خدا هدایت مون کرد و وارد این سایت بهشتی شدیم
اما همه میدونیم که نتیجه از عمل کردن ما میاد و باید عمل کنیم به آگاهی ها ..
یادمه وقتی جلسه اول از قدم اول گوش میدادم واقعا ذهنمو خالی کردم
نه یه دفعه ، بارها با حرف هاتون
ذهنم مقاومت نشون داد
بارها درحال نوشتن چکاپ فرکانسی
اشکهام می اومد و برام سخت بود …
اما من احساس سبکی رو در قلبم متوجه میشدم ..
من احساس میکردم که تموم حرفهای شما و این قوانین درست هستن اما ذهنم
واکنش نشون میداد و طبیعی هم بود
سی و دو سال از عمرم گذشته بود و تازه
میشنیدم که خدا سیستمه
من زندگی مو خودم با افکارم خلق میکنم
دیگران مقصر زندگی من نیستن ..
هربار این جملات رو میشنیدم
هربار که میگفتید به زیبایی ها توجه کنین
ذهنم میگفت حالا با تمرکز گذاشتنم رو ویژگی های مثبت اطرافیانم و آدمها قراره اتفاق خاصی بیفته!
این سوالات رژه میرفت و من می نوشتم
تو دفترم که یه چکاپ از افکارم داشته باشم و بفهمم رشدی که قراره با انجام این کارها بکنم !!!
قدم قدم تو لیست دفترم در مقابل آدمهایی که ازشون دلخور بودم و ناراحت
نوشتم : همچنان هم ازتون ناراحتم ولی خب استادم میگه بیام وویژگی های مثبت تون رو بنویسم و باید انجامش بدم
ولو اینکه برام خیلی سخته انجامش ..
اگه خوبی داشتین که همچین کارهایی نمیکردین ؟! اونهارو مقصر میدونستم!
دیدم نمیشه و نمیتونم اون لحظه !!
انگار ذهنم قفل کرده بود واقعا..
نمیدونستم هدایت چیه واقعا اما انگار یکی تو قلبم انداخت که برو توسایت و توحید عملی گوش کن فقط ..
رفتم سراغ فایلها و تا یه هفته شب و روزم
گوش دادن به توحید عملی بود ..
اون اتفاقی که باید افتاد و اونجا متوجه شدم شرک یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی و توحید عملی یعنی دانستن این حقیقت که هیچ قدرتی بیرون از ما برای ضربه زدن به ما یا خوشبخت کردن مان
وجود ندارد و تنها عاملی که میتونه مارو خوشبخت کنه باورهای ماست .
تنها قدرتی که میتونه به ما ضربه بزنه
بازهم باورهای ماست …
این جمله هارو تو دفترم نوشتم اون هفته های اول که مقاله ی خانم شایسته جان مهربونم هست ..
پذیرفتم که من شرک داشتم و از باورشرک
بقیه رو مقصر میدونستم و نمیشد از خوبی هاشون بنویسم و حتی خوب هاشون تو ذهنم بیاد ..
اما اومدم تو دفترم بعداز یه هفته تمرکز
با دقت و شجاعت از خوبی ها وویژگی مثبت این آدمها نوشتم وتمومی نداشت انگار برام ، مقابل اسم شون هم می نوشتم
ازت سپاسگزارم بی نهایت که دست خدایی
نور خدایی و تحسین میکنم که فلان جا خوب عمل میکنی حتی بهتر از من وازت باید یادبگیرم ..
چقدر دوست دارم
چقدر برام با ارزشی
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون تو زندگی قشنگم ..
هرروز این لیست نگاه میکردم
هر چیز جدید یادم می افتاد اضافه میکردم بهش ، قلبم پراز حال خوب بود
انگار سبک و رهاتر بودم
تازه داشتم تجربه میکردم که احساس خوب چیه !
لذت این احساس انقدر زیاد بود که دیگه این تمرین رو هرروز ذهنی انجام میدم همچنان ونتیجه ها گرفتم
از انجام دادنش ..
نتیجه این شد که من با همون ادمها که نمیتونستم خوب هاشون ببینم وبنویسم ،سفر دسته جمعی رفتیم بعداز هشت ماه تمرکز و به قدری رفتارشون متفاوت وعالی بود که خدا میدونه
حتی تونستم فیس تو فیس تک تک شون رو تحسین کنم خداروشکر بدون مقاومت …
برای من هشت ماه زمان برد تا تکاملی وقدم قدم بتونم ویزگی های مثبت دیگران رو بپذیرم و باورکنم وتحسین کنم
وپیش شون بیان کنم ..
بارها نوشتم تو کامنتم که تمرکز به ویژگی
مثبت خانواده خودم و اطرافیانم باعث شده
که الان رابطه م جوری باشه که میخوام
وقتی من پدرمو میبینم و از خوبی هاش میگم و از خاطرات خوبمون و ازبازی بچگی مون از سفرهایی که مارو برده وبارها تحسینش میکنم که چقدر عالی و متخصص وفنی هست و چقدر از کودکی
مستقل عمل کرده ، ذوق و دوست داشتن رو تو چشمای بابام میبینم واقعا
وقتی کنارش میشینم با عشق نگام میکنه
بابام که همیشه اخبار میبینه
چی میشه که من هفته ای یه بار خونه شون
میرم ، بچه هامو میبره بیرون و خرید خوراکی تا ساعت یازده شب با بچه هام بازی میکنه ..
چی میشه که من اونجا هستم تلویزیون
خاموش میشه یا مستند حیات وحش میبینه …
اجازه دارم استاد جانم بگم که نتیجه ی
کارکردن رو باورهای درست توحیدیم هست
که خودتون بهمون یاد میدید خداروشکر .
وفقط کار خداست و از توحیده..
وقتی ویژگی های مثبت مامانم تو ذهنم مرور میکنم و بهش که میرسم از قشنگیاش میگم وتحسینش میکنم ،بجای اینکه بیام و از ناخواسته های زندگی بگم ودرددل کنم که مامانم برام دلسوزی کنه ،میشینم و از خوشی های کوچک وبزرگم میگم و از هنرمندی هاش میگم ،اگه کمکی هم بخواد با عشق در حد توانم انجام میدم بدون توقع جبران در آینده
معلومه نتیجه چی میشه دیگه
باز توحید وخدا از راه میرسه و مامانم
قبل از اینکه من برسم غذاش آماده است
چای ش دم کرده است
خونه اش مرتبه و حالش خوب وسلامته
اجازه دارم بگم استاد جانم که اینها نتیجه ی
توحید وشاهکارخدا براساس تغییرباورهای منه
چون همین مادرم رفتارش با خواهرو برادرم بر اساس باورهای خودشونه …
جمله ی همیشگی من تو خانواده م
لطفا خوباشو بگو تا میتونی ..
اما خوش بینی چیه واقعا ؟؟
جز اینکه شما بارها گفتین بچه ها مهمترین
کارشما کنترل ذهن وتقوا هست
وقتی من سمت خودمو درست میکنم
ترس ونگرانی ندارم
وقتی تسلیم قدرت خدا میشم
دستهای خدارو باز میذارم
معلومه خدا بازهم شاهکارمیکنه و بهترین
آدمها و بهترین رفتارهارو به سمتم میاره
بر اساس تغییرات درست باورهام ..
وقتی من تو ذهنم خواهرو برادر وکل خانواده مو
آدمهای اطرافمو با تموم ویژگی هاشون
میپذیرم ودنبال تغییر اونا نیستم
تازه یعنی تسلیم قدرت خدا میشم
و اقرار میکنم که من کارم درست فکر کردن
و کنترل حال خوبم هست
خدا هم خوب پلن هاش رو رنمایی میکنه
بارها بهمون تاکید کردین که بچه ها
جهان ،جهان فراوانی هاست و رقابتی وجود
نداره و حالا میبینیم افراد موفق وثروتمند هم ، رقیب خودشون رو به عنوان مانع
نمیشناسند و توحیدی رفتار میکنند ..
بارها تاکید کردین تو گفتگو بادیگران ، بیایید
جهت دهی مثبت کنید کاری که دراین مصاحبه
آقای جف بزوس نسبت به سوال مصاحبه کننده
انجام داد و گفتگو با تغییر زاویه دید خودش
وجوری که دوست داشت انجام شد ..
استاد جانم خداروشکر هزاران بار شکر
که آگاهی شما از قوانین جهان عمیق
و بالاست و الگوی عملی بی نظیری
برای تک تک مون هستین ..
سپاسگزارم از این فایل مقدس و بی نظیر
بی نهایت دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام فاطمه جانم ،سلام بر خواهر توحیدیم
بارانم؛
فاطمه جان میدونی خیلی حس خوب بهم میدی شدی بهترین الگوی من ،وقتی کامنت میذاری سریع میرم با عشق میخونم و لذت میبرم ،دقیقا دیشب با همسرم در مورد شما داشتیم صحبت میکردیم ،گفتم ایوب جان چقد من از کامنت فاطمه ی عزیزم لذت میبرم چقد انگیزه میگیرم بیشتر تلاش کنم ،چقد با عشق و احساس مینویسی ،نوشتنی که نور خدا توشه که من با تموم وجودم احساسش میکنم ،فاطمه جان من یه سال و دو ماهه با استاد آشنا شدم وچنان نتایج گرفتم که وقتی خودم به گذشته م نگاه میکنم میگم دختر تو چی بودی چی شدی و اون تمرین نوشتن نکات مثبت افراد ویژگی های خوبشون من مینویسم ولی بعضی وقتا نجواهای شیطان نمیذاره و از مسیر درست منحرفم میکنه و خدارو شکر سریع میتونم کنترل ذهن کنم و بیام تو مسیر ،خییلی تمرین عالیه نوشتن ویژگی های مثبت من وقتی مینویسم فقط اشک میریزم میگم اینا چقد خوبن من چرا ندیدم این همه خوب بودنشون چرا این همه خوبی دارن ولی وقتی تضادی میاد من تمرکز میکنم رو اون منفی اینقد بهش قدرت میدم که بشه باورمخرب تو ذهنم ،چرا نیام رو ویژگی خوبش تمرکز کنم که از اون خوبی ها بیشتر جذب کنم ،خیلی عالی گفتی خواهر گلم ،بهم یاد آوری شد دوباره برم سراغ این تمرین زیبا که همش نور خدا توشه
بشدت حسم خوبه گفتم یه کامنت با عشق برا فاطمه ی عزیزم بنویسم
انشالله موفق باشی عزیزم
خدا نگهدار
سلام به باران جانم
و عشق دلتون ایوب عزیز
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت
ولطف ومهرت رفیق نازنینم
روی ماهتو می بوسم عزیزدلم
من پاییز به پاییز
من باران به باران
آغوش به آغوش
دوستت دارم
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون
خداروشکر هزاران بار شکر برای
هم کلاسی بودنم باشما انسان های
نازنین وشایسته در دوره مقدس 12قدم و احساس لیاقت …
خداروشکر برای اینهمه تغییر که کردین و در کنارهم دارین لذت
می برید عزیزانم
تحسین تون میکنیم برای حال واحساس خوبتون و نتایج ریز ودرشت تون خداروشکر
من ورسول جانم لذت میبریم
از پایداری عشق قشنگ تون …
خداروشکر هزاران بار شکر
برای رابطه ی قشنگ تون
برای آرامش درونی تون …
من عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
به عشق دلتون ، آقا ایوب بزرگوار سلام مارو برسونید ..
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام فاطمه جانم
ممنونم از لطف و محبتون خواهر قشنگم ،ایوب جانم سلام دارن خدمتتون شما هم به اقا رسول عزیز سلام برسونین ،انشالله در بهترین زمان رو ماه شما رو ببینم .انشالله شما هم در کنار آقا رسول و بچه ها زندگی سرشار از عشق ،سلامتی و خوشبختی و ثروت فراوان و نور الله تو تمام زندگیتون باشه
در پناه الله مهربان باشید
سلام سلام سلام فاطمه عزیزم .
خدا از قلب من شاهده که شما اینها رو برای من نوشتی.
تا قبل از خوندن کامنتت میخواستم بیام راجع به یه موضوعی ازتون بپرسم ولی این کلمات رو که خوندم ….
چه خبره اینجا ؟
خدا رگ گردن رو هم رد کرده .
خیلی خیلی خیلی نزدیکتره .
با اجازه ات میگم که هنگ کردم .
این روزها مغزم زیاد هنگ میکنه .
خدا خودش آخر و عاقبتم رو ختم به خیر بکنه .هههه.
تک تک کلماتت رو می نویسم تو دفترم.
فاطمه عزیزم جنسش از همون جنسی هست که دوست دارم . با همه برام فرق داری . خیلی خاص و ویژه دوستت دارم عزیزم .
لطفا خوباشو بگو تا میتونی
این پیام فقط یه تشکر ساده نیست دوست من . کامنتت جواب سوالات این روزهای منه . جواب اینه که چرا فعلا نمیتونم فلان کار و که جزو اولویتهام بود انجام بدم و باید بیام از ویژگی های رفتاری خانواده ام بنویسم .
جواب اینه که چرا این روزها احساس میکنم روی ابرها هستم . جواب اینه که چرا خواب و غذام کم شده . جواب اینه که زمان و مکان برای من معنی همیشگی شون رو ندارن. جواب اینکه قبلا خواسته هام تیک خوردن پس بازم میشه ادامه داره .
به شرط استمرار در مسیر
خیلی ازت ممنونم دوست عزیزم .
از خدا رسیده
از راه دور روی ماهت رو می بوسم .
به امید دیدار در زمان و مکان الهی
بنام خدای مهربان
سلام به دوست قشنگ ونازنینم
فاطمه جان از روزی که کامنتت روی سایت قرار گرفت همون لحظه که خط به خط کامنتت رو می خواندم در دلم تحسینت میکردم ومی گفتم آفرین احسنت به تو ودقیقا موضوع کامنتت در خصوص تصمیمی بود که گرفته بودم ولی از امروز صبح که آمدم به سایت یه حسی از درونم میگفت برو تحسینهایی که در دلت گفتی کامنت کن برای فاطمه جان گفتم چی بگم آنچه که عیان هست چه حاجت به بیان هست ولی بعدازظهر که داشتم جلسه 7 قدم چهار را نت برداری میکردم حسه قویتر شد دیگه من تسلیم شدم گفتم چشم
فاطمه عزیزم تحسین میکنم این حد از آرامش درونی وصلح با خودت را
تحسین می کنم این قلب سلیم وروح بزرگت را
تحسین میکنم این رابطه فوق العاده توام باعشقی که با رسول عزیز دارید
تحسین میکنم ارتباط قشنگت را با پدر عزیز و مادر بزرگوارت که خودت ساختی
تحسین میکنم رابطه پراز عشق ومحبت مادر وفرزندی بین تو ودسته گلهای نازنینت
سپاسگزارم ازت عزیزدلم که ازت یاد گرفتم تا منم مثل شما دیگران را تحسین کنم جالبه که صبح بعد از تمرین ستاره قطبی گفتم من که هیچ موقعه به ویژگیهای منفی دیگران توجه ندارم ،همان لحظه ندایی گفت این بهانه ذهن هست از این به بعد ذهنت به تعریف کردن از هر کسی مقاومت نشون داد این تمرین را انجام بده گفتم چشم
ازت ممنونم عزیزم ممنونم که هستی ودستی شدی تا یاد بگیرم بهتر عمل کنم
فاطمه عزیزم در هر لحظه از زندگی بهترین بهترینها که فقط خدا به آن عالم هست را از خودش برایت خواستارم صورت چون ماهت رو میبوسم
یاحق
سلام به فهیمه ی قشنگم
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت
سپاسگزارم از مهر ولطفت رفیق جااانم
سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی و
برام نوشتی هر آنچه که بهش نیاز داشتم ..
خداروشکر که کامنت خوشگلت
رزق پربرکت خداشد واسم و هدایتم کرد به مرور دوباره قدم چهارم جلسه هفتم دوره مقدس 12قدم
که قطعا بهش نیاز داشتم و از کامنتت نشونه ی خدارو دریافت کردم …
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین جهان زیبا..
شما دوستای بهشتیم همگی تون
برام بی نهایت تحسین برانگیز و
فوق العاده اید ..
خیلی دوووووووووست دارم ..
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام عزیزانم
ممنون از کامنت زیبا و نکات کلیدی..
کلمه به کلمه ی آن را باید با طلا نوشت و هر روز به آن نگاه کرد خیلی زیباست،،،،
همه ی بشریت مانند دانه های انار هستند که در کنار هم هستند و گریزی نیست یعنی بیمعناست که باشد..
ولی ذهن محدود نگر بعضی از ما انسان ها خود را بیرون از انار تصور میکند وبا دیگری در حال جنگ وعناد درونی است..
در حالی که همه ی ما از درون یکی هستیم وبیشترین انرژی بشر صرف ستیزه با دیگران در درون میشود…
سلامت وشاد باشید …
سپاس گزارم..
سلام عزیزانم
ممنون از کامنت زیبا و نکات کلیدی
کلمه به کلمه ی آن را باید با طلا نوشت و هر روز به آن نگاه کرد خیلی زیباست
همه ی بشریت مانند دانه های انار هستند که در کنار هم هستند و گریزی نیست یعنی بیمعناست که باشد
ولی ذهن محدود نگر بعضی از ما انسان ها خود را بیرون از انار تصور میکند وبا دیگری در حال جنگ وعناد درونی است
در حالی که همه ی ما از درون یکی هستیم وبیشترین انرژی بشر صرف ستیزه با دیگران در درون میشود
سلامت وشاد باشید
سپاس گزارم
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿١٨٠صافات﴾
منزه است رب تو،رب شکوهمند، از آنچه وصف مىکنند.
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ ﴿١٨١صافات﴾
و درود بر فرستادگان!
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٨٢صافات﴾
و همه ستایشها ویژه خداست که فرمانروای جهانیان است.
=======================================================================================
سلام به خدایِ الرحمان…
سلام از بنده ی ناسپاس و ضعیف و ناآگاه،به فرمانروایِ شکور و قدرتمند و آگاه به آشکار و نهان…
سلام به رب العالمین…
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،قدرت مطلق جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،صاحبِ نظم ضربان قلبم،آگاه به تعداد کل مخلوقات،نورِ آسمان ها و زمین،پروردگاری که هرچه بیشتر میشناسمت،بیشتر به ضعف و نا آگاهی و فقر خودم پی میبرم،قدرتی که وقتی بهت فکر میکنم،بر تن ضعیفم رعشه ی خوف میفته….به من و به عقلم و به درکم و به جانِ ضعیفم ببار و از نور خودت بر من،ببخش و این صلات رو مایه ی شرح صدرم،روشنی قلبم،باز شدن مسیر های پیش رو و تقوای بهترِ ذهن و روحم قرار بده،تنها پناه جهان،از شر همزات شیطان و نجواهای ذهنم به تو پناه میارم و ازت میخوام با نوری از سمت خودت،اطرافم رو فرا بگیری و حافظ بنده ی ضعیفت باشی که جز تو هیچ یار و یاوری ندارد.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یارانِ غار حرای من در هر جای این کره ی خاکی،زیر آسمان خدا
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم،به جسم جان و روح توحیدی عزیز و قلب سلیمتون.
خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دوباره،فرصت بندگی،فرصت شکرگزاری،فرصت خلق نتایج دلخواه،فرصت تمرکز بر داشته ها،فرصت سپاسگزاری و نزدیکی به فرکانس خداوند،فرصت دیدن روی ماه استادم و گوشِ جان سپردن به آگاهی ها،فرصت خلق کلمات کنار هم،فرصت فرو بردن بغض و پاک کردن اشک ها برای بهتر دیدن صفحه ی لپ تاپ…
خدایا،من این حال رو با هیچی عوض نمیکنم،خدایا من این روشنی قلبم رو با هیچ قیمتی نمیفروشم،خدایا من تورو با هیچی معامله نمیکنم،خدایا هیچ کس نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی ….
خدایا،کی میدونه فردا صبح از خواب بیدار میشه یا نه؟!اگر بیدار نشدم و خوابِ شبم به خواب ابدی تبدیل شد،اگر همه ی آدم هایی که الان دوستم دارند و عاشقانه به من محبت میکنند،من رو به دلِ خاک زمین سپردن،خدایا کی برام میمونه جز تو؟!
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا انقدر ساکتی و حرف نمیزنی،وقت مرگم،خودشون دهنم رو با پارچه و پنبه میبندن….
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا همراه ما،مهمونی نمیای،وقت مرگم،پاهام رو با پارچه بهم گره میزنند….
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن،چرا فیلم و سریال و …نمیبینی،وقت مرگم،با چسب پلک هم رو بهم میچسبونند…
خدایا این آدم هایی که الان براشون سواله من چرا همه ش دارم به قرآن گوش میدم،یا قرآن میخونم…همین ها سر قبرم برام صوت قرآن پخش میکنند….برام ختم قرآن میگیرند ….
خدایا این آدم هایی که الآن فکر میکنند من افسرده و گوشه و گیر شدم،همین ها خیلی راحت جسمِ منو میزارن تو یک متر جا و خروار ها خاک سرم میریزن و میرن….
خدایا،این تویی که فقط برام میمونی،تو تنها رفیق منی، تو ولی و سرپرست منی،تو صاحب منی،تو از رگ گردنم بهم نزدیکتری،پس چرا تنها و تنها و تنها تورا نپرستم و تنها وتنها و تنها از تو کمک نخوام؟!چرا فقط به عشق بازی با تو مشغول نباشم؟!چرا وقتی میدونم آخر بازی چیه،از اول درست بازی نکنم؟!
خدایا من که قدرت مدیریت دوتا نفس و دو پلک زدن و یک بار نظمِ ضربان قلبم رو ندارم،به چی مغرور بشم؟!چه چیزی هست که من رو گردنکش و گستاخ کنه که لحظه ای از بندگی تو خارج بشم!؟ که اجازه بدم صدایی غیر از صدای قرآنت بشنونم،چیزی غیر از زیبایی های تو ببینم،کلامی غیر از صلات تو به زبان بیارم!؟
تنها پناه عالم،خالق و صاحب و فرمانروا،به بنده های ضعیف و ناآگاهت کمک کن تا خشت به خشت زندگی دنیاییمون رو که قد یک پلک زدن هم نیست با نور تو بسازیم،کمکمون کن مدار به مدار،بند های مخفی شرک رو رها کنیم و به سمت توحیدت اوج بگیریم.
خدایا گفتی بنویس،گفتم چشم،میدونم که میدونی،من ضعیف تر و ناآگاه تر از اونیم که بتونم با عقل خودم،چیزی بنویسم،تو گفتی و نوشته شد،پس باز هم کمکم کن تا هر آنچه که در سرم هست رو به رشته ی تحریر در بیارم.
=======================================================================================
استاد جان،من ذاتا از بچگی آدم خوش بین،رویا پرداز و پر از آرزو های طول و دراز بودم…شاید بخاطر همین ویژگیم هم تونستم جریان هدایت رو دریافت کنم و از روز اولی که قانون رو شناختم باورش کنم.از روز اولی که وارد سایت شدم و دانشجویی من در دانشگاه دوازده قدم شروع شد،من از همون جلسه 1 قدم 1،تمام صحبت های شمارو باور کردم وبدون هیچ مقاومتی شروع به تغییرِ افکارم و رفتارم کردم و خیلی زود هم نتایجش رو دیدم.
من آدم خوش بین ولی با باور های محدود کننده ی زیاد و عزت نفس پایین و بدون هیچ احساس ارزشمندی بودم که به محض تغییر باور هام،دنیای اطرافم تغییر کرد.
استاد یک حرف شما همیشه منو یاد زندگی خودم میندازه،که خدا توی زندگی من،کارهایی کرده که اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد….
با اینکه انرژی غالب اطرافیانم،به صورت پیش فرض،بر اساس بدبینی،کمبود ها،کفران نعمت ها بوده اما اصلا مهم نیست تو کجا و با چه کسایی زندگی میکنی،فقط کافیه که بخوای از ظلمات خارج بشی،ولی و سرپرست تو الله ای میشه که کل این کیهان رو داره مدیریت میکنه و تورو از تاریکی ها به سمت نور میبره….
مثال های زیادی از خودم در زمینه ی خوش بینی دارم…
مثلا وقتی تو بخش icu کار میکردم،رییس بیمارستان ما، یک شخصیت و رفتارهایی داشت که به جرئت 99درصد کسایی که توی بیمارستان کار میکردن،به خونش تشنه بودن!
من که از قانون آگاه بودم، اومدم با خودم گفتم این آدم،فارغ از شخصیتی که داره،فارغ از رفتارهاش،چه ویژگی های مثبتی داره که میتونم به اون ها توجه میکنم!!؟
بعد هروقت هرجا،میدیدمش،تو ذهنم شروع میکردم از نکات مثبتش گفتن،مثلا چه کت شلوار قشنگی پوشیده،چه شومیز خوش رنگی داره،چقدر علم و آگاهیش خوبه و…. هرجا هم که خودش نبود،با خودم خوبی هاش رو تکرار میکردم و به هیچ عنوان دل به دل صحبت های همکارام نمیدادم،حتی میز گزارش نویسیم رو جدا کرده بودم و سمت دیگه ی بخش مینشستم،یا همیشه هندزفری توی گوشم بود،دیگه اینو همکارام میدونستن من یا کنارشون نیستم،یا اگر هستم تو گوشم هندزفریه و اگر کارم داشتن یا باید روی شونه میزدن،یا جلوی چشم بال بال میزدن :) که باهات کار داریم.
خب چه اتفاقی افتاد؟!
به الله ای که میپرستم قسم میخورم،این آدم رفتاری با من داشت که دقیقا برخلاف رفتارش با بقیه بود!
بدون هیچ تلاش بیرونی ها!!!! یعنی،بقیه بخاطر جایگاه ریاستش،جلوش خم و راست میشدن،باز ازش چک و لگد میخوردن!
من؟!من با چنان جرئتی باهاش حرف میزدم،باهاش شوخی میکردم،سر به سرش میزاشتم،حتی جایی که اشتباه میکرد به روش میاوردم!!!!
این آدم شده بود یک پدر مهربان برای من،که فقط میخواست از حق و حقوق من دفاع کنه،پیش اومده بود در عرض یک دقیقه ،با اخم و حالت تحقیر و تحکم با سوپروایزرِ من حرف میزد!!!!!بعد برمیگشت سمت من با خوش رویی تمام،در اوج ادب صحبت میکرد!!!
اینو فقط خانم هاتف که از همکارای عزیز من و رفیق توحیدی منه،و توی سایت هست اگر این کامنت رو بخونه،میتونه تایید کنه،که رابطه ی من و رئیس چطوری بود…. درنهایت هم،همین رئیس،بدون هیچ توقعی،خارج از وظیفه،مثل کوه پشت من وایساد و به همه دستور داد که باید با انتقالی من موافقت کنند…!
چطور ممکنه یک آدم با اون شخصیت و رفتارهایی که همه رو از خودش منزجر کرده بودو همه ازش بدگویی میکردن،توی ذهن من به عنوان بهترین رئیس دنیا حک شده باشه؟!غیر از نتیجه ی نگاه خوش بینی و تمرکزم روی ویژگی های مثبتش بود!؟
و این نگاه خوش بینی با من اومد و مدار به مدار باور های من رو، رشد داد…تا به الان که دیگه این باور به صورت یقین قلبی برای من ایجاد شده که تموم آدم هایی که اطراف من هستن به صورت پیش فرض عالی،کامل و تمام عیارند!حتی اگر کسی با من برخورد بدی داشته باشه اونم یک درمیلیون پیش نمیاد،این آدم اومده یک درسی به من بده و برای من یک هدایتی داره…و تمام!
استاد شما از در اختیار گذاشتن تمام ملک و املاکتون مثال میزنید،من میخوام یک مثال از خودم بزنم که شاید باورش برای خانوم ها سخت باشه،اما میخوام این ایمان رو در دلشون زنده کنم آدم به این حد از آرامش و امنیت هم میتونه برسه اگر ویژگی خوش بینی و قدرت توحید رو در خودش تقویت کنه،این موضوع رو من هیچ وقت به خانواده م هم نگفتم،چون میدونم کسی که در مدار نباشه اصلا نمیتونه درکش کنه…مثلا منی که توی کیش تک و تنها زندگی میکردم،حیاط آپارتمان ما هیچ در ورودی هم نداشت…یعنی هرکسی از توی کوچه و خیابون میتونست بیاد داخل آپارتمان،و مستقیم بیای پشت در خونه ی من!!!!ولی من شب ها بدون اینکه در رو قفل کنم میخوابیدم….بدون هیچ ترس و نگرانی،چون میدونستم باورهای قلبی من از من محافظت میکنه ….حالا مادر من،توی خونه خودش،وقتی پدرمم،من و دخترها هم هستیم،هم در حیاط رو قفل میکنه،هم در خونه رو…خب این مادر تا صد سال دیگه،رفتارهای منو درک نمیکنه،منم هیچ وقت چیزی بهش نمیگم….
اون موضوع اصلی که میخواستم،درمورد امنیت و آرامش توحیدی،بگم این بود…
اون چندماهی که من توی کیش زندگی میکردم و توی یک شرکت،کارشناس آموزش محصولاتشون شدم،فقط یک دونه همکار آقا داشتم که هر روز که بیشتر میشناختمش،بیشتر متوجه ی شخصیت درست و توحیدی ایشون میشدم،ضمن اینکه من از باورهای خودم کاملا اطلاع داشتم و میدونستم باتوجه به تکاملی که طی کردم،خداوند من رو وسط آدم های درب داغون نمیفرسته،و یک بار هم که سر میز مذاکره با مدیرعاملم نشسته بودم وایشون داشت با هیجان هرچه تمام از بازار و تجارت و …برای اون دوتا مشتری دیگه میگفت،منم یکم کلافه شده بودم،از خدا پرسیدم:خدایا من که اصلا به این چیز ها علاقه ندارم،اینجا چیکار میکنم!؟خیلی واضح،روشن و محکم یک صدایی تو قلبم شنیدم که خداوند گفت:(من تورو همیشه دست بهترین هام میسپارم،اصلا نگران نباش)
خلاصه همه ی این توضیحات رو دادم که این داستان رو تعریف کنم :)
اون تایمی که من کارشناس محصولات این شرکت تجاری بودم،همیشه خارج از وظیفه ی کاریم،دوست داشتم برم انبار شرکت،نحوه ی سفارش گیری،بسته بندی و فاکتور زدن رو یاد بگیرم،انبار شرکت هم یک جایی بود که تقریبا خارج از مرکز جزیره و یک محل پرتی بود و حدود 20 تا پله میخورد تا بری پایین تا به در آهنی انبار برسی.
من همراه همکار آقایی که دوبرابر من قد و هیکل و وزن داشت،میرفتم تو انبار و چون اونجا پر جنس بود،وقتی میرفتیم توی انبار،در رو قفل میکرد که کس دیگه ای وارد نشه:)))
یعنی فضا کاملا بسته بود،در قفل بود،زیر زمین بودیم وهیچ صدایی به بیرون نمیرسید و انبار هیچ دوربینی هم نداشت!
و فقط تنها حفاظ و امنیت و آرامشی که میتونستی بهش تکیه کنی،توحید بود.
به الله ای که میپرستم قسم میخورم،پیش میومد دوسه ساعت ما اونجا مشغول فاکتور زدن و بسته بندی جنس ها میشدیم و این مرد حتی موقع حرف زدن در مورد کارمون هم،حتی به چشم های من هم نگاه هم نمیکرد!!!!!
یعنی انقدر امنیت،انقدر توحید،انقدر آرامش توی یک همچین فضایی…فقط بخاطر باور های من!
من مطمئنم این موضوع رو برای هر کسی که قانون رو نمیدونه تعریف کنم،بهم میگه تو کلا داری دروغ میگی،یا میگه مغز خر خوردی که این کارو کردی!!!!مادرم که اگر بشنونه مطمئنم حتی از شنیدنش،هم وحشت میکنه و بیهوش میشه …(این اتفاق قبلا در اسکیل متفاوت افتاده!)
میخوام بگم نگاه خوشبینی ؛قدرت باور ها،انرژی توحید،میتونه هر غیر ممکنی رو ممکن کنه،اگر ما درست به قانون عمل کنیم،اگر تکاملمون رو با عشق طی کنیم و اجازه بدیم باور هامون آروم آروم تقویت بشند….و بعد به قول استاد جانم،زندگی ما و شخصیت ما،انقدر تغییر میکنه که نتنها هیچ کس باور نمیشه ما همون آدم قبلی هستیم که حتی خودمون حرکت هایی میزنیم که از خودمون متعجب میشیم ….
اینم رد پای امروز من در 24 آذر ماه 1403…در فایل بی نظیر و پر از آگاهی استادم.
اول هفته و آخرین هفته ی پائیزی هممون پر از نور،پر از خوشبختی،پر از سپاسگزاری،پر از هدایت ،پر از رزق بی حساب الله…مثل باران رحمتی که همین الان داره میباره ….
استاد عزیزم،ازتون بی نهایت سپاسگزارم و از خداوند متعال میخوام به جسم و جان و طول عمر شما برکت بده که حضورتون روی این کره ی خاکی،مایه ی رحمت ماست.
دوستون دارم و دعا میکنم در بهترین زمان و مکان،با بهترین نتایج توحیدی،ببینمتون.
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
از شمال ایران،به شمال فلوریدا!
مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
آنچه نزد شماست فانی میشود؛ امّا آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام میدادند پاداش خواهیم داد.
به نام پروردگار مهربانم، به نام پروردگار غفور و رحیم که چقدر الان احساس سپاسگزاریم قلبم رو روشن کرده و دلم رو آرام کرده … چقدر لطیف تر شدم…
استاد جانم، استاد نازنینم درود و سلامم رو از قلب و احساس روشنم پذیرا باش…
استاد شایسته عزیزم سلام به قلب سلیم و توحیدی شما ، دلم براتون خیلی تنگ شده…
درود خداوند به بنده ی توحیدی و پاک و نیک سرشت سعیده خانم شهریاری عزیزم…
سلام از قلب روشنم به قلب روشن و نورانیت…
آیه ای که با این حس زیبای شکرگزاری خداوند بهمون تقدیم کرد رو تقدیمت کردم، سعیده جان نمیدونی طی یکسال گذشته چقدر کامنتهات باعث شد که زندگیم بیشتر رو ریل بیفته و بتونم آسون بشم برای آسونیها
نمیدونی مسیری که طی کردی با این توحید و در قالب یک خانم ، چقدر برای من در قالب یک مرد تجربه ها و اجرای ایمان در عمل داشته و داره
از صمیم قلبم از روشنای قلبم تحسینت میکنم و به این حال زیبای عشقبازی که با خداوند و صاحب اختیار عزیزمون دارید غبطه میخورم… برات همیشه آرزوی بهترینها رو دارم الگوی زیبا و شجاع و توحیدی این سایت … به خودم افتخار میکنم که قلبم با نوشته هات صاف تر و خالص تر میشه ، شکر خدای مهربان که من رو در مسیری قرار داد که با استاد نازنینمون آشنا بشم و این آشنایی ، باعث بشه انسانهای شریف و قوی و توحیدی رو هر روز در قلبم ملاقات کنم… شکر و حمد سپاس ویژه خداوند پروردگار جهانیان است…
وقتی از شرایطی که توی ICU پشت سر گذاشتین صحبت کردی، منم یادم میاد وقتی که چند سال پیش تو یه شرکتی مشغول به کار شدم ، به عنوان یه کارگر ساده رفتم و وقتی وارد شدم چقدر آدمهای درب و داغونی اونجا بودن و چقدر فرکانس شرک و کفر تو اون شرکت زیاد بود،
اما قربون خدای قهار بشم که ورود من به اون شرکت به یه دلیل خاص بود ، اونم این بود که اونجا من رو با یه شخص نازنین آشنا کرد که ایشون من رو با استاد نازنینمون آشنا کرد ، اونجا مدام فقط از استاد و آموزه هاشون با هم صحبت میکردیم و هر کی که تو اون شرکت ما دو تا رو میدید میگفت که اینا دیوانه هستن ، مغزشون رو خر گاز گرفته که دارن تو این شرایط مزخرف میگن و میخندن و احساس رضایت دارن
ما از شرایط کاری اونجا و چیزی که اونجا بودیم راضی بودیم، اما درونمون به اینکه قراره اونجا بمونه و قانع باشه راضی نبود، بلکه یاد گرفتیم که همون آدمهایی که مسئول بودن ، سرشیف و خلاصه مدیر بودن و همه به خونشون تشنه بودن رو میتونیم طبق قانون رفتارهاشون رو مطابق با میل خودمون تغییر بدیم، اون وجهه ی زیباشون رو بکشیم بیرون
و من اونجا یه نفر رو از نزدیک داشتم میدیدم که داره به آموزه های استاد عمل میکنه و تو همون شرکت که همه بلا استثنا فقط و فقط داشتن شرک میورزیدن و کفر میگفتن و فقط غر غر میکردن ، داره شکرگزاری میکنه، داره فقط به خواسته هاش تمرکز میکنه و فقط داره در مورد خوبیهای بقیه صحبت میکنه، دیدم که چطور مدیر عامل، مدیر تولید، سرشیفت، سرپرست همه عاشقش هستن، انگار ایشون رئیس بود بقیه انگار حرفای ایشون رو داشتن انجام میدادن، در صورتی که بقیه ی پرسنل در عذاب کار میکردن و یک لحظه آرامش رو تجربه نمیکردن.
من تا قبل از آشنایی با استاد در اسکیل اون افرادی قرار میگرفتم که خوشبین بود نسبت به همه ولی از نوع ساده لوح، از نوعی که به یکباره و تمام قد به هر فردی که باهاش ارتباط برقرار میکنه اعتماد میکنه،
و بواسطه همین ساده لوح بودن اونقدر ضربه خوردم که تو یکی از کامنتهام در عقل کل نوشتم در موردش، این ضربه خوردنها باعث شد که من نسبت به همه بدبین بشم، و این بدبینی تو شرکت باعث شد در اوایل فعالیتم اونقدر دچار تضاد با همکارا، مسئولها ، سرپرستها و سرشیفتها بشم که واقعا حد و حساب نداشت.
این بدبینیهایی که خودم باعثش بودم به حدی بود که با اینکه کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام میدادم همیشه در معرض اتهام کم کاری و فرار کردن از کار قرار میگرفتم، واقعا داشتم به مرز جنون میرسیدم که خدایا من مگر چیکار کردم و دارم چیکار میکنم که اینقدر همه باهام بد شدن؟
چرا هرچقدر دارم کارم رو بهتر انجام میدم بیشتر بهم انگ میزنن؟ چرا بجای اینکه تشویقم کنن ، هر دفعه با یه اتهام بی پایه و اساس سعی در جریمه کردنم دارن؟
چرا انگار تمام شرکت بسیج شده تا من رو تو جهنم قرار بده؟
تا اینکه با این دوست عزیز و توحیدی تو دل این شرکتی که کلا از توحید دور بود آشنا شدم
خب به مرور وقتی بیشتر باهاش تعامل داشتم ، رفتارش رو دیدم، اخلاقش رو دیدم،
نگرشش نسبت به همون کار و محیط بدفرکانسی که توش قرار داشتیم رو دیدم، اینقدر خوب داشت به آموزه های استاد عمل میکرد که من هنوز که هنوز هر وقت به یاد ایشون میفتم تحسینش میکنم،
رفتار و عملکردش هر روز بیشتر باعث میشد تا بیشتر بهش جذب بشم، با هر کس که تو شرکت در ارتباط بودم فقط باعث میشدن انرژیم افت کنه، ولی فقط کافی بود یک لحظه با ایشون بواسطه ی یک فعالیت مشترک هم کلام بشم ، مثل بمب پر انرژی میشدم و تمام سختیهای شرکت از یادم میرفت
ولی حتی یکبار بهم نگفت که اینکارو بکنم اونکارو بکنم ، نگفت که باید اینطوری باشم اونطوری باشم
همیشه میدیدم یه هندزفری تک گوش، رو یکی از گوشاش یواشکی قرار میده و هر وقت تنهاست داره لبخند میزنه و با خودش حرف میزنه، اینکارش اون زمان واقعا برام عجیب بود، تمام همکارای دیگه هر وقت بهم برخورد میکردیم ، بهم میگفتن فلانی رو ببین، این شرکت دیوانه ش کرده ، مثل دیوانه ها هر روز با خودش میخنده و حرف میزنه ، قشنگ هر روز مسخره ش میکردن
اما من که باهاش همکلام شده بودم و اخلاق و رفتارش رو از نزدیک دیده بودم ، به حرف بقیه توجهی نمیکردم و فقط هر روز کنجکاویم بیشتر شد، چی داره گوش میده ؟ چرا لبخند میزنه، چرا با خودش حرف میزنه، چرا بعضی وقتا اشکاش رو پاک میکنه؟ داستانش چیه واقعا؟ گریه و خنده رو قاطی کرده؟
بالاخره حس کنجکاویم به مرحله ای رسید که رفتم بهش گفتم داداش، حقیقتا یه موضوعی ذهنم رو درگیر کرده ، واقعا شرمنده باید ازت بپرسم، یه لبخندی زد انگار که میدونست میخوام چی بپرسم، گفت چی؟
منم خب با حس راحتی نپرسیدم ، ولی گفتم قضیه این لبخندا و گریه ها چیه؟ چی گوش میدی؟
چرا یکسره با خودت حرف میزنی؟ همه میگن تو دیوانه ای ، ولی وقتی باهات همکلام میشم چیزی جز امید و آرامش دریافت نمیکنم، ولی بقیه ی شرکت مثل مرگ و عذابه برام
در جوابم فقط لبخند زد و گفت آره ، دیوانه ام …
جوری چشماش قرمز بود از اشکهایی که ریخته بود و اون لبخندی که زد ، من دیگه ادامه ندادم و رفتم به کار خودم مشغول شدم
ولی خب این حس کنجکاوی امونم نمیداد
جوری شده بود که هر روز و همیشه بیشتر زیرنظر داشتمش ، فقط دنبال فرصتی بودم که برای یکسری فعالیتهای مشترک بتونم برم باهاش صحبت کنم
ایشون طبق آموزه های استاد بعد از مدتها کنجکاوی من بالاخره تو مسیر برگشت به خونه با سرویس،
از رفیق چندین ساله ش که با هم میرفتن و میومدن و تو سرویس کنار هم میشستن درخواست کرد که یه جای دیگه بشینه، بهم گفت بیا کنارم بشین کارت دارم
برام جالب بود چیکار داره
نشستم کنارش و همون هندزفری رو گذاشت تو گوشم و یه فایل برام پخش کرد،
آره استاد نازنینمون بود،
ولی من نمیشناختمش، ایشون هم هیچی نگفت ، فقط گفت گوش کن
فایل توحید عملی بود، فایلی که از شرک و توحید میگن استاد
بخدا قسم تا زمانی که برسیم تا جایگاه ایستگاه نزدیک خونه، من فقط گریه کردم ، گریه با خنده قاطی شده بود، قشنگ میشنیدم بقیه میگفتن اینم از دست رفت :)) یعنی که اینم دیوانه شد
وقتی میخواستم پیاده بشم بهم گفت به جمع دیوانه ها خوش اومدی :)
من رو میگی انگار تمام گنجهای عالم رو پیدا کرده بودم ، نمیدونستم چطور گریه کنم، چطور بخندم
چطور خوشحالی کنم، چطور سپاسگزاری کنم
لحظه ی آخر بهش گفتم ، ایشون کی بود؟ گفت استاد عباسمنش
گفتم ای جانم، رفتم و سرچ کردم و تا تونستم فایل دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و تغییر دادن خودم ، چون دیده بودم یه نفر ، تو اون جمع شرک زده چطور داره عشق میکنه و همه دارن طبق خواسته هاش عمل میکنن، جالبه همه میگفتن دیوانه ست ، ولی همه هم به حرفاش گوش میکردن و تقریبا تنها کسی بود که اصلا اذیت نمیشد تو اون شرکت
این موضوع آشنایی با ایشون و استاد رو گفتم که برسم به اینجا
من وقتی با استاد و این آگاهیا آشنا شدم، قبلش اون تضادها برام رخ داده بود و همه ی شرکت مثل دشمن باهام رفتار میکردن
کار و زندگیشون رو ول کرده بودن تا فقط دنبال آتو ازم باشن و چون نمیتونستن چیزی پیدا کنن ، تهمت میزدن و خلاصه هزار جور سختی برام ایجاد شده بود
ولی وقتی شروع کردم به گوش کردن فایلها و عمل کردن به آگاهیا، اول از همه که من منتقل شدم به بخشی که دقیقا کنار این رفیقمون مشغول به کار شدم :)
رئیس مستقیممون که بواسطه ی زیرابهایی که ازم زده بودن سرپرست ها و سرشیفتها باهام بدترین رفتار رو داشت و وقتی وارد قسمت میشد فقط چشمش به من بود و از چشماش هزار جور نفرت میبارید
کم کم دیدم رفتارش داره باهام تغییر میکنه،
سرپرستها و سرشیفتها بقیه رو با انواع و اقسام اسمها خطاب میکردن به من که میرسید با نهایت احترام صدام میزدن و ازم میخواستن که این کار رو انجام بدم ، و کارهایی که بهم محول میشد به مراتب ساده تر و راحت تر میشد
وقتایی که شرکت آف میشد یکی از افرادی که هیچوقت آفها رو به اختیار خودش نمیومد همین رفیقمون بود، بقیه رو باالجبار میاوردن که منم جزئی از همین افراد بودم، علارقم میل باطنی مجبور بودیم روزهایی که شرکت آفه بریم و کارهای الکی و سخت انجام بدیم
برام سوال بود قبلش چرا این بنده خدا رفیقمون رو هیچوقت نمیگن بیاد؟! :)
وقتی که به آگاهیای استاد که در مورد شرک و توحید بود عمل میکردم دیدم چه جالب تو آفهای شرکت دیگه اسم من رو به عنوان نیرویی که باید بیاد نمیذاشتن :)
حتی همون سرپرستی که باهم مثل کارد و پنیر بودیم، بهم میگفت مصطفی دوست داری بیایی آف فردا رو؟
میگفتم نه
میگفت اوکیه
هر وقت که آف ها رو دوست داشتی بیایی بهم خبر بده
من داشت دو زاریم جا میفتاد که چرا این رفیقمون میخنده و گریه میکنه، :)
این رفیقمون تو همون قسمتی که کار میکردیم تو بهترین بخش ممکن کار میکرد که فقط مینشست و از هشت ساعت کاری که باید اونجا میبودیم نهایتش یک ساعت یه بازدید داشت، بقیه ش برای خودش بود و استراحت میکرد
جالبه ماموریت این رفیق عزیزمون انگار همین بود که من وارد اون شرکت بشم ، من رو با استاد آشنا کنه ،
بین چهار تا شیفت ، اون همه سرویس ، اون همه بخشهای تولیدی ، ما دو تا رو با هم آشنا کنه، با هم تو یه صندلی تو سرویس بنشونه که فقط من رو با استاد آشنا کنه
به بزرگی خودش قسم، بعد از اینکه من با استاد آشنا شدم و دیگه مثل این رفیقمون داشتم عمل میکردم ، رفیقم تسویه کرد و رفت ، بقیه با همون حقوق کارگری نون شب نداشتن بخورن، باهم صحبت میکردیم گریه میکرد میگفت: مصطفی بخدا قسم ، من هم مثل همه دارم همین حقوق رو میگیرم، ولی نمیدونم چرا یخچال خونه م خالی نمیشه از خوراکی ، برنج و گوشت و میوه تموم نمیشه تو خونم، میگه یادم نمیاد من کی رفتم فروشگاه خرید کردم برای خونه
بقیه دارن از اجاره و بدهی و گرفتاریها صحبت میکنن ، من دارم گاوداری خودم رو افتتاح میکنم
منم مثل همینا حقوق میگیرم ، داستان چیه مصطفی؟ گریه میکرد اینا رو میگفت
و بله من رو با استاد آشنا کرد و تسویه کرد ، پژو پارس صفر با اولین ثبت نامش تو ایران خودرو به نامش افتاد، گاوداریش رو افتتاح کرد ، برای خودش اسب خرید ، هر وقت هم میدیدمش یه کلاه ناز و خوشگل رو سرش میذاشت و همینجور میخندید و یه تسبیح هم همیشه تو دستش :))
بعد از تسویه کردنش ، خیلی نیرو قبل تر از من تو اون شرکت داشتن کار میکردن و اصطلاحا سابقه شون خیلی بیشتر از من بود ، همه شون منتظر بودن برن جای این رفیقمون رو تو اون قسمت پر کنن
سرپرست و سرشیفت من رو گذاشتن جای ایشون :)
همه هم تا میتونستن فقط زیراب میزدن ، ولی زور هیچکدومشون به زور الله نرسید
من که رفتم جای ایشون تو اون قسمت، از ایشون کارم رو بهتر انجام دادم، و تمرکزم اینبار روی زیبایی ها و خوبیهای آدمهایی بود که باهاشون در ارتباط بودم
همون رئیس مستقیم که از اول خط وقتی میومد فقط دنبال من بود که بهم گیر بده و کارهای سخت بهم محول کنه، وقتی وارد خط میشد همه معذب میشدن و ترس وجودشون رو میگرفت، من به خدا قسم گوشی تو دستم، هندزفری تو گوشم لبخند میزدم و کارم رو انجام میدادم، میومد از کنارم رد میشد و دستش رو میزد به شونم و یه لبخند میزد از کنارم رد میشد.
———-
تو پرانتز
((به بزرگی خودش قسم این آگاهی رو :
abasmanesh.com
رو تو شیفت کاریم ، عین 8 ساعت داشتم مینوشتم و رئیس و مسئولهای مستقیم چینی انگار خداوند بهشون گفته بود با این آدم کاری نداشته باشید، خدا میگفت و من کلا سرم تو گوشی و داشتم مینوشتم، باورکردنش سخته ولی حتی یک لحظه دستگاه رو که در حالت عادی باید در طول 8 ساعت 8 بار بررسیش کنی تا درست کنه، حتی یکبار نگاه نکردم ، یعنی اصلا از جام بلند نشدم بررسیش کنم،
یادم رفت اینو بگم ، رئیس مستقیم و مسئولهای اصلی شرکت چینی بودن، و همه میدونیم چینیها چقدر تو کارشون جدی هستن و تعارف ندارن
و کلا گوشی ممنوع بود تو شرکت و اگر این چینیها کسی رو با گوشی میدیدن تقریبا میتونستن اخراجش کنن
بخدا قسم عین 8 ساعت گوشی دستم بود و داشتم مینوشتم، همین رئیس چینی از کنارم رد شد، به بزرگی خودش قسم اگر یه نفر کوچیکترین خطایی و بی توجهی به دستگاهها میکرد بدترین واکنش ها و بی احترامیها رو میکردن،
از کنارم رد میشد میرفت دستگاه رو بررسی میکرد که درست کار میکنه یا نه، من هم عین 8 ساعت فقط داشتم مینوشتم و اشک میریختم از چیزایی که داره خدا بهم میگه
8 ساعت شیفتم تموم شد و متن این آگاهی هم تموم شد و من با لبخند همین رئیس چینی که زبون همدیگه رو نمیفهمیدیم بدرقه شدم و با یه حس عجیب و بی نظیر رفتم خونه… وای خدایا شکرت حتی به یادآوردنش قلبم رو سرشار از حس شکرگزاری و شعف میکنه))
ولی برای بقیه همکارام تو همون قسمت مثل عذاب بود اومدن همین شخص
سرپرست و سرشیفت میگفتن تو که اینجا هستی خیالمون راحته،
مدیر عامل بعد از سه سال سابقه کاری تو همون شرکت میخواست من رو مقام بعد از سرشیفت کنه ، اما خب ترمزهایی از عدم احساس لیاقت باعث شد که بهش نرسم، اما خب جو شرکت دیگه مثل قبل برام مثل جهنم نبود، من با تغییر نگرشها و نگاهم نسبت به محیط کاری و افراد ، اونجا رو مثل بهشت کردم برای خودم، همون سرپرستها و مسئولینی که مدام سعی داشتن زیرابم رو بزنن مثل رفیقام شدن
مرخصیهام خیل راحت شده بود و هر وقت که میخواستم بهم مرخصی میدادن،
حقوقم از افرادی با سابقه ی بیشتر از خودم بیشتر شده بود
ولی در نهایت من راضی نبودم که در اون جایگاه بمونم ، تصمیم گرفتم بدون هیچ خبری و کاملا یهویی تسویه حساب کنم
دو سه تا از دوستای نزدیکم وقتی مطلع شدن که میخوام تسویه کنم، بهم گفتن اینجوری بخوایی تسویه کنی، بهت بیمه بیکاری نمیدن و میخوایی بری بیرون از شرکت چیکار کنی؟
خلاصه نجوا بود که میومد ، نجوای کمبود و فقر
من فقط با خدا صحبت میکردم و ازش یاری میخواستم که خدایا این تسویه کردن رو تو به دلم انداختی
یکسال بعد از تسویه رفیقم، این تصمیم به قلبم وارد شد
رفیقام میگفتن برو یه جنجال و خرابکاری به پا کن تا اخراجت کنن و بتونی بیمه بیکاری بگیری ، حالا که میخوای تسویه کنی
اینجوری با اختیار خودت بخوایی تسویه حساب کنی بهت هیچی نمیدن
من گفتم نه نمیخوام با خاطره بد از این شرکت برم، و اصلا نیاز به بیمه بیکاری ندارم، اگر دادن خودشون میگم خدایا شکرت، ندادن هم اشکالی نداره ، من مسیری که در پیش گرفتم رو ازش منصرف نمیشم
همونطور که تا الان به خوبی کار کردم، همه شرکت و مسئولین مربوطه خاطره ی خوشی ازم دارن، همینطوری هم میخوام برم
خلاصه تصمیم رو یهو وسط کار مثل تمام روزای دیگه که مشغول بودم، رفتم و با سرپرست مطرح کردم،
باورش نمیشد وقتی دید جدی هستم تو تصمیمم ، کلی ناراحت شد که با رفتن من ، چقدر کارش تو اون قسمت سخت میشه
باعث قوت قلب تو کل خط شده بودم به لطف خدا
همه ناراحت بودن از این تصمیم که چرا دارم میرم
بعد به سرشیفت گفتم ایشون هم شوکه شد
و در نهایت رفتم پیش مدیر عامل و بهش گفتم ، دلیلش رو پرسید ، گفتم به دلایل شخصی، خداروشکر بواسطه عمل به آگاهیا عزت نفسم بیدار شده بود
بخدا وقتی داشت کارای اداریش رو انجام میداد برام، خودش گفت آقای پورآذر ما از شما هیچ خاطره ی بدی تو این شرکت نداریم و تا شنیدیم خوبی شنیدیم از شما
آیا اگر برات نامه های مربوط به استفاده از بیمه بیکاری رو بنویسم ناراحت نمیشی؟
گفتم این از لطف شماست، اگر برام بنویسید و تایید کنید، سپاسگزارتون خواهم بود، اگر هم ننویسید و تایید نکنید هیچ موردی نداره، من اصلا با این پیشفرض تسویه حسابم رو مطرح نکردم که بیمه بیکاری دریافت کنم
و بیمه بیکاریم هم اینجوری بدون هیچ اذیتی و در نهایت احترام حل شد
و در مدتی که شرکت بیمه برام حقوق واریز میکرد حتی یکبار نه از اداره کار اومدن تا شرایط رو بررسی کنن و نه به اداره کار فراخوانده شدم
من هم سپاسگزارانه فعالیتی که قصد گسترشش رو داشتم و به همون خاطر تسویه حساب کردم رو با آسایش بیشتری انجام دادم که قبلا یکم ازش نوشتم .
این مسیری که چند سال پیش درش قدم گذاشتم این آسانیها رو برام به ارمغان آورد
و وقتی بهش فکر میکنم ، میگم خدایا شکرت چقدر قوانینت درست کار میکنن و به قول استاد ما چقدر توانمندیم در تغییر دادن خودمون و چقد ناتوانیم در تغییر دیگران
و جالب و زیباش اینجاست وقتی از درون خودمون رو تغییر میدیم و کانون توجهمون رو از فیلتر تقوا عبور میدیم، همون ناتوان بودن در تغییر دیگران و شرایط بیرون ، به آسانی و بصورت اتومات برامون اتفاق میفته
ما برای تغییر شرایط بیرون از خودمون نیاز نبوده که خودمون رو عذاب بدیم ، بلکه اون شرایط رو درون ما ، باورها و کانون توجه ما خلق کرده
پس با تغییر اونا ، حتی آدم های بیرون از ما طبق انتظار ما تغییر میکنن و اون روی زیباشون رو نشون میدن
همون آدمهایی که یه زمانی ازشون متنفر بودیم و شاید اونها هم از ما متنفر بودن
همون آدمهایی که همه پشت سرشون هزار جور بد و بیراه میگن و اگر توان و جرأتش رو میداشتن حتی حاضر بودن اون آدم رو حذف کنن، همون آدم برای تو میشه یکی از رفیقهای صمیمی
همون آدم که مثل گرگ میخواست تو رو بدره و باهات دشمن بود، همون آدم میگه مرخصی نمیخوایی؟ برو فلان جا که این جا میخواد کارها یکم سخت بشه تو نباشی که بهت سخت بگذره
بخدا تا وقتی ساده لوحانه همه جور از وجود خودم واسه آدما میگذشتم و بهشون کمک میکردم و هیچ حس لیاقتی برای خودم قائل نبودم ، بدترین رفتارها و واکنشها و بی احترامی ها رو از آدمها ، حتی نزدیکترین افراد به زندگیم دیدم
تا وقتی هم که بدبین ترین و شکاک ترین آدم شدم و هیچ نکته ی مثبتی رو در آدمهای دایره ارتباطیم نمیدیدم بازم بدترین رفتارها و دشمنی ها رو دیدم
اما وقتی که سعی کردم ، به قول استاد که چقدر صادقانه میگن تا جایی که سعی کردم نگاهم رو تغییر بدم، ارتباطم رو با خودم خوب کنم، نگاهم و کانون توجهم رو تغییر بدم
همون آدمها خودشون خواستن که کمک کنن، همون آدمها دیگه حس دشمنی نداشتن و حس رفاقت و دوستی شکل گرفت
همون آدمها سعی داشتن پا پیش بذارن برای کمک و معرفت به خرج دادن
چقدر خداوند ما رو خالق و توانا قرار داده که زندگیمون رو آنطور که دوست داریم ایجاد کنیم و ما چقدر نسبت به این نعمتی که بهمون ارزانی شده بی اعتنا و ناسپاس هستیم
پروردگارا ما رو هر لحظه شاکر و سپاسگزار این حد از اختیار و قدرتی که بواسطه ی بندگی خودت ، بهمون هدیه داده شده قرار بده
پروردگارا تمام افرادی که باعث شدن بیشتر و بیشتر تو رو بشناسیم و در مسیر رسیدن به تو و صراط مستقیمت آسان بشیم رو از عشق و نور خودت لبریز کن و هر لحظه آسانشون کن برای آسانیها
سعیده جان ازت متشکرم که با این نوشته های توحیدیت که مشخصا از قلب پاک و روشنت سرچشمه میگیره باعث شدی خیلیها مثل من ، یادآور تجارب توحیدی گذشتمون بشیم و سعی کنیم دوباره با مرور این تجارب توحیدی زندگی خودمون رو با جریان توحید زیباتر کنیم…
استاد جانم ازتون متشکرم که با این کلام و فایلهای توحیدی هر لحظه زندگیمون رو آسونتر میکنید و چرخهای زنگار بسته ی تشنه گان چشیدن توحید در عمل رو، روغن کاری میکنید…
خدایا شکرت که استاد نازنینمون رو برامون مثل چراغ راهنما قرار دادین تا الگویی شود برای افرادی که میخوان با تقوا باشن…
الحمدلله رب العالمین…
سلام دوست عزیزم آقا مصطفی
چه کامنت زیبای نوشتی و اشک شیرین از چشمان من جاری کردی ،وقتی که داستان آشانیتو به واسطه اون دوست توحیدیت اینجا نوشتی انگار همه خاطرات من و نحوه آشنایم با استاد و هزاران برچسبی که حتی هنوز بهم میزنن که من دیوانه شدم ،ساده لوحم به واسطه خوشبینیم و خیلی اتفاقاتی که بعید میدونم کسی جز دوستانی که توی این سایت الهی هستن درک کنن ،جلو چشمام رژه رفت
چه جاهای که توی اوج تضاد بودم ولی با شنیدن صدای استاد یا خوندن یک کامنت زیبا مثل کامنت شما بی اختیار اشک شوق توی چشمانم موج میزد و خنده روی لبم بود ،هیچکس حال اون لحظه منو نمیتونست درک کنه .
هر وقت این حس بهم دست میداد بی اختیار شروع میکردم به تحسین استاد که چطور با اینکه هیچ الگوی مثل خودش نداشت ولی اینقدر زیبا به خدا وصل شد و باعث شد ما رو در این سایت دور هم جمع کنه
سپاسگزارتم استاد عزیز و از خداوند طلب خیر و برکت دارم برات
سپاسگزارم ازت مصطفی عزیز و دوسداشتنی
سلام آقا مصطفی عزیز
واقعا دیگه باور کردم که حتی کامنت خوندن هم دست مهربان هدایت الهی توش دخیله
نمیدونم واقعا چی بگم و کدوم نکته کامنت پربار و زیباتون که صادقانه از دل براومده بود و به دل ما نشست ،رو تحسین کنم
احسنت
دست مریزاد
به اندازه ی یک کتاب نوشتید ولی با زبان ساده و سلیس و روان و چقدر به دلم نشست
انقدر نکته داشت کامنت تون که نمیدونم کدومش و بگم
اولا که بسیار عالی و بدون کوچکترین غلط املایی ( که من بهش یکم زیادی حساسم ) نوشتید.
فقط یک کلمه رو بگم که درستش اینه ، چون خیلی وقته سعی میکنم غلط املایی کسی رو بهش گوشزد نکنم و میگم اگه برای خودش مهم باشه ، مثل من میره سرچ میکنه و املای صحیح کلمه ای که بلد نیست یا شک داره درست نوشته یا نه پیدا میکنه
ولی
شما رو حیفم اومد نگم
چون دیدم توی متن به این بلند بالایی فقط همین یدونه غلط و داشتید و حیفم اومد 19 بشید دیکته تون و️
*
( علیرغم )
*
و اما بعد…
اون قسمت داستان که اولین بار رفیق تون هندزفری شون و تو گوش شما گذاشتن و اولین بار با فایل توحیدی استاد شروع شد این مسیر بهشتی شما، واقعا زیبا بود ، قند تو دلمون آب شد اون قسمت
یعنی یکی از زیباترین داستانهای هدایتی بود که تو این سه سال خوندم
میدونید؟
فکر میکنم همه ی ما اعضای سایت از تبار سلمان فارسی هستیم که 1400 سال پیش از کیلومترها فاصله ، بدون هیچ امکانات ارتباطی ، فقط یک آوازه از محمدِ امین که به پیامبری رسیده بود شنید و آتش پرستی رو رها کرد و اونهمه راه رو برای یافتن حقیقت به عربستان رفت
ما هم هرکدوم سالها بدنبال خودشناسی و خداشناسی بودیم که به این مسیر الهی و این بهشت زیبا هدایت شدیم
گاهی اوقات انقدر ذوق میکنم که بر خلاف 90٪ جامعه که توی گوشی مدام در حال اینستا گردی و هدر دادن عمرشون هستن دارم اینجا ذره ذره رشد میکنم و قشنگ حس میکنم عین یه گوله برف که از قله کوه سرازیر میشه هر لحظه دارم بزرگتر میشم
و این چیزی بود که سالهای سال میخواستم
و جاهایی دنبالش بودم که بیراهه بود
یادمه مدام به خدا میگفتم: خدایا فرق من و یه گوسفند چیه؟
منم که مثل همون گوسفنده صبح تا شب بفکر زنده موندنم فقط، حالا اون گوسفند بیچاره مثلا مسافرت هوایی شاید نتونه بره… النگو نداره … تلویزیون و موبایل و… نداره من دارم
ولی چه فایده ؟ تهش خوردم و خوابیدم آخر هم مثل یه گوسفند مُردم
تازه اوت گوسفنده وقتی می میره ، از ذره ذره ی وجودش دهها نفر استفاده میکنن
من چی؟
قارون و فرعون هم که باشم میگندم و می پوسم و تمام
میگفتم:
خدایا تو که من و برای خور و خواب و خشم و شهوت خلق نکردی !!!
تو که بی دلیل از روح خودت در من ندمیدی
اگه روح فقط صرف نفس کشیدن و زنده موندن بود که خب اون گوسفند مبارک هم ، هم روح داشت هم جسم
و وقتی میمیره روح نداره مثل من
پس فرق روح گوسفند با روحی که تو در من دمیدی چیه؟
چرا من و اشرف مخلوقات نامیدی؟
زیباتر از ستاره ها و ماه و کهکشان ها و پرندگان بهشتی و طاووس و… و... بودم؟
قوی تر و نیرومندتر از شیر و پلنگ و عقاب و… و… بودم؟
ناشناخته تر و پیچیده تر از مثلث برمودا و هزاران ناشناخته ی دنیا بودم؟؟؟
چی داشتم که مثل خودت شایسته ی سجده ی ملائکه شدم ؟؟
مگر سجده ، جز بر تو ، بر چیز یا شخص دیگری رواست ؟؟
چرا خودت دستور سجده بر من به تمام مخلوقاتت صادر کردی ؟؟
و هزاران سوال بی جواب دیگه
مدتی سخنرانی های اساتید مذهبی و سیاسی و… رو دنبال میکردم و روحم ارضا نمیشد
مدام از مظلومیت ائمه و بدبختی های اونها و نقشه های یهود و شکنجه ی خوبان و … میگفتن و بذر کینه و غصه رو در وجودم میکاشتن
طوری تحت تاثیر قرار میگرفتم که میخواستم تمام عالم رو باخبر کنم از مظلومیت این خوبان عالم
یادمه سر داستان مظلومیت امام حسن روزها و روزها تحقیق
به نام خدای عزیزم
سلام سعیده ی عزیزم
خدایا همزمانی ها رو ببین
میدونی عمه و مادر بزرگم امروز اومده بودن و ب من چی میگفتن ؟ چرا انقد کم حرف شدی؟ چرا انقد خودتو می گیری؟ چرا توی بحث های بیهوده مون در مورد زندگی بقیه و اقتصاد نظر نمیدی؟ نظر تو چیه؟ چرا انقد ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا سر نمیزنی ب ما؟ چیکار میکنی تنهایی تو زیرزمین؟
حالا من اصن اون تایم سعی میکنم نباشم ولی تایم ناهارم بود و مجبورا باید همراه شون می بودم. سر سفره. میدونی قلب منم فقط میخواد سکوت کنه و اصن ارور میده برا گزاف گویی؟ بهشون یک بار سر سفره گفتم نمی تونید ساکت باشید موقع غذا خوردن؟ با تعجب نگاه کردن و ب کارشون ادامه دادن. برای منی ک مقدس ترین تایمم وقت غذاست و در آرامش و سکوت دوست دارم غذامو نوش جان کنم، اصلا قابل درک نبود و مغزم داشت منفجر میشد.
میدونی اون روزا ک می نوشتی من تو خونه ی توحیدی خودمم و عاشق این تنهایی و سکوتم، ب خدا میگفتم خدایا میشه ب منم یه مکان خلوت بدی فقط خودمو خودت باشیم و من در سکوت فایلامو ببینم؟
میدونی این خدا چیکار کرده سعیده جانم؟ زیرزمین خونمون بازسازی شد، یه واحد کامل، قرار بود بدن کرایه ولی نمیشه ههههه، میدونی بابام اتاقش رو بخاری گذاشت، فرش انداختم، کامپیوتر فول امکانات با میز و صندلیش اومد ک صدای استاد عزیزم با ولوم بالا نه هی گوشم از هندزفری درد بگیره، ن بابا تو رو خدا صدای اخبارو کم کن، آبجی هندزفری بزن رفتی تو اینستا، مامان آروم تر بحث کن ووووو
میدونی این اتاق چقد گرم و نرمه؟ حتی از خونه ی خودمونم گرم تره، هربار از بخاریش سپاسگزاری میکنم، من قبلا اصن نمی دونستم بخاری مگه سپاسگزاری هم داره؟ آره داره ناعمه جون وقتی خواهرم توی افغانستان توی این سرما گاز ندارن و همش زیر کرسی می لرزن. میدونی بخاطر همین گاز کشی این خونه گرم من هربااار از خدا تشکر میکنم قلبم گرم میشه؟
میدونی عاشق اینجا شدم، میدونی چه حرفای خصوصی ای بلند بلند با خدا میزنم، چه فیلمایی بازی میکنم و میرم تو تجسماتم بدون اینکه نگران باشم کسی منو ببینه، میدونی چه گریه و خنده هایی کردم؟ میدونی با خدا چه ریمیکس هایی گذاشتم و رقصیدم؟ میدونی چه قدرررر عاشق تر شدم؟ از چی بگم دیگه برات
چقد زود فراموشم میشه، من پارسال این موقع تو مغازه ام داشتم از سرما لرز میزدم جلو یه هیتر برقی، با صدای بوق ماشین و گاز دادن هاشون کامنت میخوندم قرآن میخوندم و گریه میکردم و سریع اشکامو پاک میکردم مشتری نیاد ببینه. شرایط سختی نبود من داشتم لذت میبردم چون من از کارمندی رسیده بودم ب مغازه ی خودم، عالی بود شرایطم ولی شرایط الانم کجا و پارسال کجا؟ خدایا من چقدر ناسپاسم، و چه زود فراموشم میشه این آرزو رو من با جون و دل میخواستم و خدا فول امکانات در اختیارم گذاشت ب راحتی، وقتی من ایمانم رو نشون دادم و گفتم من جایی رو تحمل نمیکنم و از منطقه امنم و حقوق بالای مغازه گذشتم.
میدونی امروز مامان بزرگم چی گفت؟ اومده بود نصیحت من عزیزم. گفت تو رو خدا شبا پایین نخواب من دیشب بخاطر فکر تو خوابم نبرد، گفتم جااااان؟ چرا نخوابم؟ گفت بالاخره ترس برت میداره، گفتم ترس از کی ننه جان نمی فهمم؟ مامانم گفت جن، خندیدم گفتم ایمان تون کجاست؟ میدونم دوستم دارین ولی لطفا نگران من نباشین این کار خیلی رو مخ مه.
گفتم من انقدر آروم و ناز میخوابم جاتون خالی، دیدی تو تنهایی و خلوت چه حالی میده بخوابی؟ انگار خدا بغلت کرده، مثه یه بچه ک توآغوش مادرش تخت میخوابه، صبا ک پامیشم میگم خدایا شکرت چه خواب نازی چه کامل و مفید بود. وااای نگم برات چقد سکوت خوبه، چقد ب خودت میای، چه درهایی برات باز میشه، چه ایراداتی رو پیدا میکنی، چه شرک هایی پیدا میشه، بابا این ایزوله کردن چقدررر خوبه، محمد پیامبر خدا رو درک نکردن، منو درک کنن، بخدا من افسرده نیستم من فقط عاشق شدم ههههه. بخدا منی ک تنهام خوشحال ترینم، سرحال ترینم، با ذوق و شوق ترم از اونایی ک دورشون شلوغه، قلبم شاده، روانم شاده خودم اینو میفهمم.
این سایت شراب بهشتی چی بود معرفی کردی؟؟؟ دیوانه ام کرده، صبا باهاش میرم پیاده روی، آروم آروم قدم میزنم هوا هم ک دلبررررر، صدای صوتش رو میزام تو گوشم یه حالِ روحانی بهم دست میده، اون قسمتایی ک از بهشت میگه میییرم تو تجسماتم چه حااالی میده دیدی؟؟؟ لبخند تا بناگوش میزنم و میگم آخ جووون چه حالی بده :)))) ازت ممنونم. آهنگایی هم ک معرفی میکنی و گاهی میزارم اصن هرکی منو ببینه میگه دیوانه است این دختر.
دیدی پیاده روی با خدا چه حااالی میده؟؟ من صبا میگم خدایا بزن بریم باهم پیاده روی؟ آقا من با پسر هم قدم زدم، منی ک فکر میکردم بهترین پیاده روی اینه ک با پارتنرت قدم بزنی و از آینده تون بگین و از همین حرفااااا، ولی سعیده سعیده جان لذت بخش ترین پیاده روی هامو تو همین پارک محل با خدا جونم کردم، حتی حرفی هم نزدم حتی سکوت کردم ولی انقده قلبم رو لبریز از آرامش و عشق کرده ک نمی دونم چطوری توصیفش کنم خودت میدونی دیگه نگم برات تو ک استادی.
همیشه بهش گفتم خدایا چه لیاقتی نصیبم کردی ک عشق اولم شدی قبل از اینکه بنده تو عشقم صدا کنم؟ بهم گفتی فقط محتاج خودم میشی نه پدرت نه مادرت نه محتاج پول نه محتاج محبت بنده هام، و چه سیرابم کرده، و دیدم چه طوری بنده هاشو عاشقم کرده، طرز نگاهِ خاص شون، رفتار متفاوت شون، احترامات شون، یه موقع هایی وایمیستم سرتاپامو نگاه میکنم شک میکنم میگم خداااا. خیلی جالبه نه تو با خدات عشق میکنی بعد بقیه عاشقِ بودن با تو میشن. میکشم نازِ یکی تابه همه ناز کنم ؛)))
آخییییش دلم خنک شد، خیلی دوستت دارم، ازت ممنونم ک انقد ساده و بی ریا میای می نویسی منم ترغیب میکنی عزت نفس میدی بهم و باعث میشی اینجوری یادم بیاد نعمت هامو و سپاسگزارتر بشم و جلوی نجوای ناامید کننده رو بگیرم، ایشالله برکتش صدبرابر ب زندگیت برگرده. ازت ممنونم. کیِ بشه ماها همدیگرو ببینیم!؟
در پناه الله باشی عزیزم.
به نام خالق زیباییها
با سلام با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی
چند بار این فایل گوش دادم و کلی اتفاقات را ه مربوط میشد به این فایل با خودم مرور کردم اومدم تو سایت که کامنت بنویسم گفتم اول کامنتا رو بخونم که کامنت شما رو خوندم
سلام سعید مهربون
سلام سعید زیبا و دوست داشتنی
سلام سعیده توحیدی
سلام دوست عزیزم خدا را هزار مرتبه شکر که بیشتر لحظاتم در این غار حرا هستم و دوستان و خانواده ای مثل شما دارم و از بودن کنارشون ذت میبرم و هر روز در این مکتب چیز یاد میگیرم
واقعا که دختر فوق العاده و بینظیری هستی بارها و بارها شده که مثال شما را برای خانمم زدم
فوق العاده سعیده خانوم
بارها با خوندن کامنتات به فکر فرو رفتم بارها با خوندن کامنتات اشکها ریختم بارها از خوندن کامنتت ذوق کردم همیشه لذت بردم برات آرزوی بهترینها رو دارم
راستش منم آدم زیاد بدبینی نبودم یا اگرم بودم اونقدر کم بوده که الان دیگه یادم نیست منم وقتی که تو این مسیر وارد شدم خیلی زود این حرفا رو قبول کرد و پذیرفتم و شروع کردم به تغییر کردن به تغییر رفتارام به تغییر عادتم به تغییر شخصیتم
چون حسابی چک و لقده را خورده بودم چون دیگه نایی نداشتم
وقتی که از زندان اومده بودم بیرون و فهمیدم که خانومم بچه برداشته و رفته خونه مامانش اولش دنیا رو سرم خراب شد مه را مقصر میدونستم الا خودم اولین باوری که سعی کردم تغییرش بدم این بود که بپذیرم 100 درصد مسئولیت زندگیم و اتفاقات با خودم
وقتی که از خانومم خواستم که برگرده به خونه یادمه چند تا شرط برام گذاشت حقم داشت لان که فکرشو میکنم خودمم نمیتونم به همچون آدمی اعتماد کنم
گفت خونه را باید بنامم کنی گفتم چشم
گفت باید حق طلاق بهم بدی گفتم چشم
گفت حق حضانت پسرمون هم میخوام گفتم چشم گفت اول باید بریم دفترخونه وکالت بدی بعد میام تعهد محضری گفتم باشه
الان که دارم میگم اشک تو چشام جمع شد ه بهم میگفتن دیوونهای بذار بره این نشد یکی دیگه ولی گفتم نه
اگه من خالق زندگیمم یخوام بسازم میخوام یه زندگی عالی و فوق العاده بسازم ن همه اون شرطها رو قبول کردم نه به خاطر خودش ه به خاطر بچهام به خاطر خودم به خاطر خدایی که تو وجودم پیدا کردم گفتم اگه میشه باید تغییرش بدم باید تغییرش بدم چون مطمئن بودم ون یه حسی بهم میگفت تو به من اعتماد کن همه چی درست میشه و الان خدا رو هزار مرتبه شکر یک زندگی آروم در کنار خانم عزیزم که اونم عضوی از خانواده عباس منش هست در کنار هم داریم لذت میبریم ز اینکه هر روز داریم رشد میکنیم خدا را شکر
اوایل اینا را بهش نگفتم ولی بعد بهش گفتم گفتم که من همه این شرطا را فقط به خاطر خودم قبول کردم ون میخواستم قانونم امتحان کنم و امتحانم کردم و باور کردم که درسته یادمه چند ماه بعدش زمان دادگاهم بود گفتم اگه قانون جواب میده باید اینجا هم جواب بده،
رفتم پیش قاضی و مسئولیت 100 کارما به عهده گرفتم و قبول کردم که اشتباه کردم و بهشم گفتم که من قبلاً خیلی این کارو کردم ولی الان واقعاً پشیمونم میخوام تغییر کنم هرچه ازم پرسید در نهایت صداقت پاسخ دادم و مطمئن بودم جواب صداقت اتفاقای خوب هستش
همه بهم میگفتن دیوونهای ولی من به خودم گفتم اگه حکم اعدامم بده من دروغ نمیگم ن نمیخوام بقیه را مقصر بدونم اگه هم اعدامم کنند من مشکلی ندارم من خدایی را پیدا کردم که با هیچی عوضش نمیکنم ه با هیچکس عوضش نمیکنم من آرامشو پیدا کردم
سعیده جونم خواهر توحیدی و دوست داشتنی میدونم چرا اینا رو برات نوشتم فقط میدونم تک تک ما تو این سایت یه تیکه از وجودمونو پیدا کردیم
برات آرزوی بهترینها را دارم
در پناه الله یکتا شاد پیروز موفق و ثروتمند سعادتمند باشی
سلام خواهر سعیده دوست داشتنی
کامنتت رو همون اول که گذاشتی رو فایل خوندم و تحسین و تحسینت کردم ولی امروز دستور اومد که برات بنویسم
خواهر عزیز پشت اراده و حال و روح خدایی الان شما یه سد از خوشبختی و حال خوب و ثروت و فراوانی در حال فوران کردن است که هر لحظه احتمال خرابی این سد و غرق شدن شما توی خوشبختی وجود داره و من از همینجا آرزوی همچین اتفاقی رو هر چه زودتر برات دارم
خواهر وقتی از تجربیاتت میگی و از اینکه رفتار طرف مقابلت رو خودت با باورهات مشخص میکنی من درک میکنم و بارها و بارها این تجربه رو داشتم و هر روز هم بیشتر و بیشتر میشه شکر خدا
اوایل آشناییم با استاد عزیز بود که از شنیدن همچین جملاتی به وجد میومدم و انگار گنج عظیمی پیدا کرده بودم که صد البته هم پیدا کرده بودم
یکی از هم زبون های خودم تو ارومیه که سنش از من بیشتر بود و حدود بیست سال سابقه کاری توی اون مجتمع رو داشت به حالت دلسوزی و نصیحت به من گفت اینجا همه تعصب بیجا نسبت به غیر هم زبونی های خودشون دارن و با توجه به اینکه من و شما دو نفری هستیم که بین این ترک زبونا فروشگاه داریم طبق تجربه اینجا خیلی اذیت میشی و یا اینکه باید تو مناطق کردنشین خیلی تبلیغ کنی تا همزبان های خودتو برا خودت جذب و سرمایه کنی وگرنه باید جمع کنی
من کافی بود حرفشو باور میکردم و هر روز و هر روز شاهد بی بازاری و یا بی احترامی از طرف همکارا میشدم و البته با بیست سال سابقه ای که ایشون اونجا داشت باور کردن حرفاش هم غیر منطقی نبود
ولی من خداروشکر یه ذره هم به منطقم گوش ندادم و باور نکردم و همچنان به کار کردن روی باورهام ادامه دادم و ادامه دادم و هر روز نتیجه ها دیدم و امیدوارتر شدم به درستی راهم
همون همکارای غیرهمزبان و هیولایی که ایشون ازشون تعریف میکرد شدن بهترین دوستان و حتی معرفی من به مشتریای خودشون که مولانی خیلی کارش درسته و آدم منصفیه و ازش خرید کنید
صاحب شرکتهایی میومدن برا شرکتشون از من خرید میکردن که بین اینهمه فروشگاه منو انتخاب میکردن با اینکه هم زبان من نبودن و من هر روز نتیجه باورهامو میگرفتم
همون همکارا وقتی خودم یک هفته یا ده روز نیستم و میرم امارات بهم پیام میدن اگه کاری اینجا داشتی حتما بهمون بگو انجام بدیم و فکر نکنی خودت اینجا نیستی کارات میمونه و این همه به من لطف دارن
من چطور این همه لطف خداوند رو هر لحظه به خودم بازگو و یادآوری نکنم آیا؟
الان که فکر میکنم اون دوستمون راست میگفت
ایشون طبق باورهاش خدا هدایتش میکرد و با افراد تعصبی و آدمهای ناجور برخورد میکرد و منم طبق باورهام خدا هدایتم کرده و دوتامون نتایج باورهامونو درو کردیم
نتیجه این شد که اون دوستمون نتونست تحمل کنه و بعد این همه زجر جمع کرد رفت تو یه کار دیگه
و من دو ماه قبل شعبه سومم رو در همون شهر و بین همون تعصبیا افتتاح کردم و هر روز ثروت بیشتر میاد سراغم از طرف همون آدم ها
خواهر عزیزم همیشه شاد باشی و پایدار و آرزوی خوشبختی و سعادت دارم برات
در پناه خداوند مهربان باشی
سلام به توحیدی ترین سعیده دنیا
یادش بخیر
چه روزهای عالی رو تو ای سی یو که شبیه قبرستون بود تجربه کردیم.
از هر کادر درمان بپرسی کدوم بخش روحیه آدم رو داغون میکنه میگه ای سی یو چون همه بیمارهای روی باند پرواز اونجان
ولی من و سعیده بواسطه آموزش های استاد بهترین روزهای کاریمون یا شاید الان که فکر میکنم بهترین روزهای زندگیمون رو اونجا تجربه کردیم.
چقد با اینکه خیلی راحت با مافوقمون صحبت میکردیم، درمقابلش احتراممون نه تنها بجا بود بلکه رابطمون با پزشکان و مافوقمون خیلی بهتر از پارچه خوار های اطرافمون بود.
و اینها همه نتیجه باور های توحیدی و قدرت ندادن به غیر خدا بود.
سعیده قشنگم ممنون بابت تجربه اون روزهای زیبا
الان که قدم 5 هستم، تقریبا تو هر قدم یاد حرفهات میافتم که چقد میون چالش هامون، تو حرف های استاد رو درمیون میاوردی و درس میگرفتیم ازش.
ممنون از استاد عزیز بابت این بهشت مجازی.
سلام به سعیده جان
آفرین همیشه کامنت های تحسین برانگیزی دارین .من این شجاعت شما رو از روی توحید دیدم
و گفتم این خانوم اگر مهاجرت کرده تک و تنها به کیش یعنی به خدا باور داشته
من الان در سر دارم که مهاجرت کنم ولی نجواهایی میاد که نکن
ولی باز هم خوش بینانه میگم هنوز باید تکامل طی بشه دارم تمرین میکنم تا تنهایی رو بهتر بتونم درک کنم و انجام دهم
منو تو خانواده خیلی دوست دارم چه از طرف پدرم چه از طرف خانواده همسرم
از طرف خانواده همسرم اینقدر منو دوست دارند که یک مدتی بود همه دور من جمع شده بودن.
خونه من در یک جایی از شهر مشهد نسبتا خوب بود همه بچه ها با اینکه توان منو نداشتند خونه هاشون رو آورده بودند دور وبر من یعنی نزدیک خونه من اجازه سنگین میدادند تا در نزدیکی من باشند
وقتی سال خونه من تمام شده بود دنبال خونه میگشتم
برام فرقی نمیکرد در یک محله دیگه رفتم خونه گرفتم یک درجه بهتر از محله قبلی
همه اعتراض کردن که ما اینقدر زحمت کشیدیم بیاییم نزدیک شما حالا شما بدون هیچ اهمیتی خودتو از ما دور کردی
من پاسخ دادم که عزیزانم من دور نیستم از شما من در قلب همه شما هستم هر جا باشم کنار شما هستم برای همین میگم خیلی بهم وابسته اند
یا خانواده پدریم
اگر من بهشون سر نزنم زنگ نزنم تو روم میزنند که چرا پیش ما نمییایی از روی ناراحتی ها
ولی من با روی خوش بهشون میفهمانم که باید این اتفاق بیفته یکم وابستگی به منو کم کنند
و داره جواب میده
من خودم و به خدا سپردم
و اون هم این راهنمایی ها رو برام کرده تا قدم های اولی رو برای مهاجرت بردارم
و اینکه یک اصل مهم رو به خودم گفتم تا اینجا موفق نشدم در جای دیگه هم موفق نمیشوم پس باید ابن باور رو در ذهنم بسازم موفقیت در همه جا یکسان است
و این پیام شما درس خوبی داشت که با توحیدی کامل در کیش شب مبخابیدین و در را قفل نمیکردیم
واقعا ایول به اراده قوی شما
واقعا همیشه در صدر جدول قرار داری عزیزم
برات آرزو سلامتی و خوشبختی را دارم
در پناه خدا باشی
سلام به دوست نازنینم کامنت زیبای شمارو خوندم واقعا چون خودم تجربش کردم برام قابل لمسه منم تو سرکارم مدیرعاملمون ادم به شدت مغرور و بداخلاقیه که حتی میگفتن جواب سلام هیچکسو نمیده اگه بهش سلام کنی من الان سه ساله پیش این ادم کار میکنم به یاد ندارم سلام کرده باشم و جواب منو نداده باشه حتی وقتی از کربلا اومد و منم رفتم دیدنش تو محل کارم براش شیرینی خریدم بردم و جلوی یه ایل ادم منو بغل کرد و گفت جای دخترمی که هرکی اگه این صحنرو نمیدید و من براش تعریف میکردم که کردم گفتن کیفش کوک بوده یا طرف فلان بوده اما هیچکس نمیدونست قبلش من با چه ترسی دستو پنجه نرم میکردم و با وجود ترس حرکت کردم چون من از دوره عزت نفس یاد گرفته بودم نگاهتو بزار رو وجه مثبت ادمها و انصافا تا وقتی رو دوره داشتم کار میکردم افراد وجه خداییشون رو نشون من میدادن چون من وجه مثبتشون رو برانگیخته میکردم حتی جلوی خودشم میگفتم که شما مدیر خوش تیپ و جذابی هستین خوش پوشین هم به بقیه میگفتم هم جلوی خودش هم به خودم که اینم شد نتیجش
درباره تجربه انبارتونم من دقیقا برام ملموسه چون منم قبل حسابدار پرده فروشی بودم و اونجا تازه افراد ترک استانبولی بودن و باهم تنها بودیم نه به مدت ساعتها ولی تنها تو انبار باهاشون بودم و جز احترام هیچی ندیدم حتی یه جا سرپا بودم سریع8 برام صندلی میاوردن که بشینم تو همین کار خودمم دو طبقست طبقه پایینمون پر افغانی و منم تنها طبقه بالام هیچکسم نیس دفتر خودمون یه جا دیگست و این افراد چنان وجهه ای از خودشون نشون من دادن که از صدتا ایرانی بهترن البته که من نگاهم رو وجه مثبتشون هست جلو خودشونم نکات مثبتشون رو میگم
مرسی از شما که با خوندن کامنت شما یاداوری شد بهم که علت خوبی کردن افراد به خودم چیه واقعا خداروشکر که اینجا حضور دارم و استادانی عالی دارم و همینطور دوستای خیلی خوب که با خوندن کامنتاشون هزارتا چیز ادم یاد میگیره مرسی نازنین
سلام و درود به خواهر عزیزم ، خواهر توحیدیام سعیده خانم شهریاری
الهی شکر به خاطر حال خوبتون و حضور پر خیر و برکت شما (به واسطهی دیدگاه های آگاهی بخش شما) تو این این سایت الهی.
مدتی هستش تمرکزی دارم روی خودم کار می کنم
دیدگاه ها رو دنبال نمی کردم
دیدگاه های هیچ کدوم اعضا رو
ولی هر از گاهی با عشق می اومدم دیدگاه های اون اعضایی که دوست داشتم و می دونستم به تجربه… که بهم کمک می کنه و میخواندم و فایو استار می دادم
حالا این موضوع رو گفتم که دو تا مطلب رو عرض کنم
1- من با تمام وجود صداقت و درست کاری شما رو باور دارم ، شخصیت توحیدی شما رو باور دارم
2- چقدر این دیدگاه شما با آخرین یا آخرین دیدگاه هایی که از شما خواندم، متفاوت بود …
چقدر رشد و ارزشمندی توی این دیدگاه شما موج میزد
خوشحالم برای شما.
خیلی خوشحالم برای پیشرفت هاتون و باعشق این خواسته رو از خداوند متعال دارم اگر در یک مدار باشیم یه روزی شما و بقیه دوستان توحیدی خودم رو در فضایی واقعی ملاقات کنم و از معاشرت و هم کلام شدن با شما لذت ببرم
اگر در اون فضا و در اون زمان استاد عباس منش و خانم شایسته هم باشند که دیگه عالی تر از عالی میشه
در پناه حق شاد و پایدار باشید
سلام سعیده جانم
جان جانان
نمیدونم از چی و توی کدوم کامنتت باهات حرف بزنم
میدونیچیه از اونجا که هر روز کامنتهات رو میخونم حرف برای گفتن زیاااد دارم معمولا تو دلم باهات حرف میزنم با لایک و ستاره ختم کلام میکنم ،
تو ثروت 1 برات کامنت گذاشته بودم هنوز ندیدی امیدوارم در بهترین زمان بدستت برسه.
سعیده جانم چقدر باهات احساس نزدیکی میکنم ، فکر میکنم همسن هم باشیم ،
سعیده جان اونجا که تو کامنت پاکیزه بهش گفتی
إِنَّنِی أَنَا الله
من و شوریده و شیدا کردی.
آخ که عشق بازی با معبودم
چه حس نابییی داره
از هیجان قلب آدم میخواد بزنه بیرون :))
با اشک و از اعماق قلب دارم برات مینویسم چون با ستاره دلم راضی نمیشه
تو این هفت ماهی که به این بهشت اومدم و متحول شدم و با خودم در صلح هستم
بار چهارمه که همسرم بدون دلیل خاصی بهم بی احترامی میکنه و من بعد یکی دو روز می بخشمش .
الان توجه بهش نمیکنم و در ظاهر قهرم باهاش ، نمیتونم تشخیص بدم که الگوی تکرارشونده س و باید از ارزشمندیم و احساس لیاقتم دفاع کنم و دیگه امید به بهبودش نداشته باشم رابطه رو تموم کنم یا فرکانس روزانه خودم بوده و باید خودم رو اصلاح کنم (چون یک ساعت قبل اتفاق ناخوشایند ، یه چند دقیقه ایی غرق خاطرات رابطه داغون گذشته مون شدم و سریع صوت قران و باز کردم و سوره نسا پخش شد )
تو این دو سه روزه حواس خودم رو پرت کردم و به این موضوع توجه نکردم، گفتم نمییییدونم حکمت چیهههه خدا خودش میدوووونه ، خودم با عشقم الله دارم کیف میکنم و حالم خوبه ، این قضیه رو هم رهاااا میکنم و تسلیمم ببینم خدا چه پلنی برام ریخته ،
دیشب قبل خواب گوشیم و خاموش کردم و بعدش رابطه رویاایی و زندگی رویاییم رو با احساس فوق العاده خوب تجسم میکردم ،
یک آن کاملااا ناخودآگاااه جمله
کلا نمد هولاء ورد زبونم شد ، اول توجه نکردم و خواستم دوباره غرق تجسم بشم باز چندبار رو زبونم جاری شد
هنگ کرده بودم ، که این جمله چیهههه ، آشنا بود برام .
هولم داد که گوشیم رو روشن کنم و سرچ کنم ،
وای خدای من چی دارم می بینم
سوره نسا
سوره ایی که هربار با همسرم به تضاد خوردم بهم نشونه داده.
========
کُلࣰّا نُّمِدُّ هَـٰٓؤُلَآءِ وَهَـٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّکَۚ وَمَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحۡظُورًا
همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطاى پروردگارت پى در پى خواهیم داد، زیرا عطاى پروردگارت را از کسى باز ندارند
========
اشک بود که میومد پاااایین
و ادامه عشق بازی .
بعدش کلی بیادت بودم
با خودم حرف میزدم ، میگفتم الان فهمیدم وقتی سعیده یا بقبه بچه های ممتاز میگن خود خدا بهم گفت ، خودش آیه آورد یعنی چی ،
سعیده جونم نصف شبی کلییی تحسینت کردم که چقدر لایق هستی چقدر رو خودت کار کردی که هر روز الهام دریافت میکنی ،
دورت بگردم
عززززیز دلمییییی
خدایاااا شکرت خدااایا شکرت
لایق دونستی مدارم رو بالاتر بردی
الانم باز نمیدونم چی به صلاحمه خودت
آروم آروم هدایتم کن ، با نورت روشنم کن.
سعیده جون به امید دیدار توی یه دورهمی با رقص و پایکوبی
که فکر کنم پایه رقص خوبی برام باشی خخخخ
ماچ و یه بغل محکم از طرف من رو پذیرا باش
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام اویی که جان میدهد و هروقت اراده کند میستاندش.
و به نام اویی که بخشید برمن عمری دوباره و ارزانیم داشت عمری پر از عزت ، احترام و سربلندی را .
که چه خوشبخت بنده ای هستم من
سربلند، پیروز ، آرام ، خرسند ، دلشاد و متوکل.
و چه خدایی دارم من
رئوف و رحیم ، مهربان و بخشنده و میبخشد هرآنچه که بنده اش بخواهد. و برمن بخشید عمری دیگر را و به فرزندم هدیه داد عاشقی را. و من اینگونه خدایی را ستایش میکنم و حال بگو چطور میتوانم فرمانبردار و خار و ذلیلش نباشم. چطور میتوانم هرلحظه و هردم حمد و ثنایش رو نگویم . چطور میتوانم سراز سجده شکرش بردارم. و دمی به آسمانش بنگرم
اگر تمام عمر سراز خاک بندگیش برندارم و تمام عمرم را در گوشه ای ب حمد و ستایش و ثنایش بپردازم
کم است کم.
ومن میدانم ، و من میدانم ک چ بزرگ پروردگاری دارم ، وچگونه میتوانم به عالمیان بگویم که ما اینگونه پروردگاری را داریم .
و غافلیم از او از بخشندگیش.
اویی ک میبخشد همه چیز را حتی جان ستانده شده ات را و باز میدهد اورا به تو به امانت و دوباره میبخشد این جسم و روح را به تو
و میگوید بمان
بمان و بازهم حمد و ثنایم را بگو.
و عاشقانه بندگی کن ک تو لایق این هدیه هستی
و من پروردگار از داشتن بنده ای متعهد و تسلیم خودم خرسندم .
و اینگونه پروردگاری خدایی میکند برمن و جهانیان.
و چه افسوسی دارد که ما درکی از نعمات و معجزات هرلحظه ای او نداریم.
و هنوز در خواب غفلت و جاهلیت خود به دنبال خدایی دروغین میگردیم همانند پیشینیانمان.
که البته ستم کردند برخود و نفس خود.
که او همچنان مقتدر با صلابت و پرشکوه سلطنت و خدایی میکند براین جهان و آفرینش و عجب خدایی را ستایش میکنم .
خدای عزیزم نمیدانم تا کی و چ زمانی دوباره اجازه گفتن حمد و ثنایت دارم .
ولی میدانم هر آن چ ک داده باشی را با جان و دل میگویم حمدت را و میخوانم به گوش همه که من اینگونه خدایی را ستایش میکنم .
خدایی را ک با فریاد و اضطراب از او طلب کردند و او با لبخند و عشق به آن ها بخشید نعمات و برکات را دیدند و استفاده کردند و در زیر آسمانش کفر و ناشکریش را کردند .
و ندیدند ک هردم و بازدمی که از دهان آنها خارج میشود و مایه حیات آنهاست یکی از معجزات اوست و باز با همان نفس و دهان کفر نعمات اورا کردند.
و باز او لبخند زد و بخشید.
با پا هایشان که هدیه ای از جانب او بود در گستره زمین و هستی اش راه رفتن و با همان نعمت به راهی رفتن که آزرد دل خدایشان را و باز او لبخند زد و بخشید.
و در زدند به هر دری و چشم دوختن بر هر آستانی تا گدایی و کمک بگیرند دریغ از اینکه اوست قدرت مطلق همه چیز . و آنها از بنده او قدردانی و تشکر کردند و گویی ک خدایی نیست و باز او لبخند زد و بخشید .
ای انسان ها بیدار شوید و درهای قلب تان را ب سوی او باز کنید و ببینید اورا عشقش را مهربانی اش را
عطوفتش را بخشندگیش را که زبان از گفتن آن قاصر است.
ب کجا میرود و روی به که می آورید وقتی چنین پروردگاری دارید بیابید و اورا خشنود و راضی گردانید از خود .
خدایا برمن و بندگانت ببخش این خسور و خسرانی که برخود وارد کردیم و دورشدیم از تو و ایمان تو و بعد از بخشایش ات مارا به درگاهت جای بده ، امان بده ، پناه بده تا هم طعم عاشقی را با تو بچشیم همانند همه عزیزانت و برگزیدگانت.
و زمانی ک مرا خواندی راه را نشانم داده بودی و حال من اینجا هستم ، در راه و نشان تو و چه زیبا نشانه ای ، در گستره هستی.
—–‐—-‐-‐—————–
سلام به سعیده عزیزم
امیدوارم ک حالت خوب باشه این روزها
صبح ک از خواب بلندشدم مامانم پیام داده بود ک بیداری؟
گفتم آره چیزی شده؟
گف باید اون مناجات اون شب رو بزاری توی سایت
من فهمیدم و باید اینکارو انجام بدی
گفتم خب اون مناجات تویه و تو کامنت بزار
گف بهم گفته شد ک باید مبینا بنویسه و مبینا بزاره
گفتم باشه فقط باید به یک فایل مرتبط باشه
زیر کدوم فایل کامنت بزارم
گف نمیدونم
یک فایل استاد رو فرستادن و گفتن زیر این
گفتم ن این نیس
و تو ذهنم اومد سعیده
خودشه و دقیقا این کامنتت از جلو چشمام رد شد
اومدم ایمیلم رو بازکردم ک پیدا کنم این کامنت زیر کدوم یکی از فایل ها بود که پیدا کردم و آن شدم برای مامانم بفرستم ک در جواب این کامنت یکی از بچه ها میزارم ک هم صفحه چت رو باز کردم دیدم مامان نوشته بود در جواب این فرد بفرس ( ک چند روز پیش براش کامنت تو فرستاده بودم و مامان خونده بود و گف دم شون گرم خدایی)
بعد دیدم همزمان جفت مون همینو فرستادیم
و نوش جونت این مناجات
من اون شبی ک مامان فردا صبح این مناجات رو نوشت یادم نمیره
و فهمیدم چرا من باید مینوشتم
و یادم میومد چ روزهایی گذشت
اینم سومین رد پای من
خداروشکر
برات آرامشی فراتر از حدتصور آرزو میکنم
دوست دار تو
مبینا
سلام سعیده ی ساکت!
اوی ننو ننو، ننو، (نعنا) ننه ی عروس شد تنو( تنها)
ننه ی دوماد بیداری، عروس برت بیاریم؟
_ بله بله بله، بیدارم، پاش رو چیشوم میذارم!
کللللللللل!
شنفتم خیلی ساکتی، باور نکردم!گفتم شاید داری تمرین میکنی وقتی نیکا نیلا رو عروس کنی انشالله، بگن : چه قدر مادر عروس سنگین رنگین بود، ماشالله!
به هر حال، این واسونک شیرازی رو فعلا دم دس داشتم، فرستادم سرت گرم بشه.
ببین! روزی سه بار از روش بخون! اگه تونستی!
کلللل آخرش هم خیلی واجبه. باید حتما با اعراب، کللللل بکشی، مگه الکیه؟
نیکا نیلا رو ببوس.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
سلام به سعیده عزیز
اخه چقدر تو دختر، ماهی
خیلی وقت ساکت شدی دیگه خبری از شوخی هات نیست معلومه که داری به مدارای بالاترمیری
سعیده عزیز هروقت احتیاج داشته باشم آروم بشم توحید رو زندگیم درک کنم تو میشی دست خدا برای من
ازت ممنونم سعیده عزیز که تو این سایت هستی ونور میشی برای تاریکی قلب من
به امید روزهای بهتر
به نام خدا
سلام به سعیده جان
امروز بیدار شدم به خدا گفتم تو تنها پناه منی وقتی کسیو ندارم تو کمکم کن و مواظبم باش و به آغوشم بکش
ازش خواستم برام نشونه ای بفرست که بفهمم راهی که میرم درسته که بعد از ستاره قطبی نتمو روشن کردم و ایمیل کامنت شما اومد برام
به فال نیک میگیرم و از رب خودم میخوام کمکم کنه
اونجا که گفتی اطرافیان منو میزارن تو قبر و میرن
حس کردم خودمم
که اینقدر نجواهای ذهنم پر شده از حرفهای دیگران و اشتباهات گذشته ی آن گفتم رها کن
چه ارزشی داره ؟
وقتی خدا هواتو داشته باشه چه اهمیتی داره بقیه چی میگن
ممنون ازت بابت تمام کامنتهای بی نظیری که میزاری
یاد روزهای سالهای قبلم میفتم که از قانون سر نمیوردم ولی ناخودآگاه اجراش میکردم و فقط خدا بود و من
و موفقیت هایی که خودم میدونم هربار نقش خدا پررنگترین بوده
دلم میخواد مثه اون روزا و البته الان آشنا با سایت و استاد و این مسیر
دوباره قلبم و روحم پر از خدا بشه
پر از آرامش
پر از رها شدن از تعلقاتی که دارم
بازم ممنونم
درپناه الله یکتا باشید
سلام سعیده ی عزیز
دختر نازنین توحیدی
الله اکبر
الله اکبر باین شیوایی کلام
و شیرینی قلمت
ماشالله به این باورهای زیبا
به این افکار نیک
به این ایمان و توکل
به این کنترل ذهن و تقوا
باین خوش بینی عالی
به این انرژی زیبات
به این دل نوشته ی قشنگت
سپاسگزارم برای دعاهات که از جنس نوره عزیزم
فوق العاده ای دختر
به نام خداوند مهربان
سلام به سعیده عزیز و توحیدی
به خدا اشک تو چشام جمع شده
بهت تبریک میگم که به این حد از توحید رسیدی عزیزم
ان شاالله هر چی که از خدا میخوای به بهترین و راحت ترین شکل ممکن به دست بیاری.
عزیز دلم، با خوندن کامنتای تو چقدرررررر ایمانم قویتر میشه و به حقانیت این مسیر، به درست بودنش ایمان دارم.
امیدوارم همیشه مورد لطف و عنایت خداوند قرار بگیری، و همیشه شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشی.
بهترین ها رو واست آرزومندم
در پناه الله
سلام دوست عزیزم
احسنت به این نگاه و باور توحیدی شما
اون قسمتِ عشق بازی تون با خدا اشک از چشمان من سرازیر کرد .
چقدر زیبا گفتی .گل گفتی واقعا. بینهایت لذت بردم ازین دیدگاهتون.
مشخصه که خیلی خوب روی باورهای توحیدیتون کار کردین.
منم تو محل کارم تقریبا مثل شما اکثر اوقات هندز فری تو گوشمه و دارم فایلهای استاد رو گوش میدم و روز بروز بیشتر حس میکنم که دارم کَنده میشم از بدنه اجتماع و اکثریت مردم.
و چقدر این جدا شدن و تنها شدن لذت بخشه.
منم تا حد زیادی سعی میکنم خوشبین باشم و انصافاً تو هر چی که خوشبین بودم به نفعم تموم شده اون کار.من خیلی حس خوبی گرفتم از دیدگاه شما .خصوصا که بچه ی شمال هم هستید و من عاااااششششق شمال.
به امید روزهای سراسر زیبایی ارامش سلامتی. عشق. ثروت برای خودم وهمه دوستان گلم تو این سایت بهشتی
سلام سعیده ی عزیزم
واقعا مو به تنم سیخ شد
که چقدر به یاری خدا ایمانت قوی شده که نترسیدی و در اون زیر زمین چه قدر احساس امنیت کردی،
من خیلی میترسم حتی از تصور این موضوع
آفرین
احسنت باریک الله
…
خوش به سعادت شما که این قدر
پیشرفت کردی
و با مداومت وپیگیری وکار روی خودت موفق شدی…
امیدوارم که شاد وسلامت باشی..
سلام سعیده ی عزیزم
واقعا مو به تنم سیخ شد که چقدر به یاری خدا ایمانت قوی شده که نترسیدی و در اون زیر زمین چه قدر احساس امنیت کردی،
من خیلی میترسم حتی از تصور این موضوع
آفرین
احسنت باریک الله
خوش به سعادت شما که این قدر
پیشرفت کردی
و با مداومت وپیگیری وکار روی خودت موفق شدی
امیدوارم که شاد وسلامت باشی..
سلام به سعیده جان عزیزم
هر وقت میام قسمت فایلهای دانلودی و باز کامنت های با بالاترین امتیاز شروع میکنم به خوندن اولین کامنت ، کامنت شماست تحسینتون میکنم و بهتون افتخار میکنم
سعیده جان اون قسمت که در مورد همکارتون گفتید رو منم تجربه کردم
زمانی توی شرکتی کار میکردم که با مدیرشرکت تنها بودیم و ساختمون هم ساختمون خلوتی بود نسبتا برخورد اون آقا انقدر محترم در نهایت ادب و احترام بود که نگم براتون
و اونجا در اوج احساس امنیت کارتو انجام میدادی و خیلی خوب بود
امنیت واقعاً چیزیه که پر از حس خوبه
و انگار اون شهود درونی ما درک میکنه کجا امنیت واقعی برقراره آرامش کجاست و خب این خود توحیده
خیلی لذت بردم از این نوشتتون پایدار و برقرار و مانا باشید عزیزجانم
سلام سعیده جان من واقعا تحسینت میکنم بابت این همه شجاعت و باورهای قوی که ساختی ،من هم مثل شما در مورد اکثر موارد خیلی آدم خوش بینی هستم ،حتی مادرم بارها شده این ویژگی خوش بینی من رو به عنوان ضعف بزرگ من دیده و بارها به من تذکر داده که فلان موضوع اینجوری نمیشه دختر تو خیلی خوشبین و خوش خیالی و…
ولی در مورد این انبار که گفتی واقعا تصورش برام وحشتناک بود،یاد تاکسی گرفتن خودم افتادم که چقدر برام معضل بزرگی هستش،مواقعی که جایی میخوام برم تاکسی نمیگیرم چون خیلی میترسم حتما باید اسنپ بگیرم و تا رسیدن به مقصد چند بار مسیر رو چک میکنم که خیالم راحت باشه
وقتی شما داستان انبار رو گفتین خودمو تصور کردم وقتی یه کار عجله ای دارم برم سر خیابون و تاکسی بگیرم و بدون دقت کردن به خیابونا و استرس گرفتن از مسیر لذت ببرم و نفهمم که کی میرسم و راننده بگه که خانم رسیدیم
همین الان که نوشتم قلبم تند تند میزنه
واقعا بهتون تبریک میگم شما خیلی شجاع هستین
به نام خدا
سلام عزیز دلم
.
من چند روز پیش به کامنت شما هدایت شدم ولی جملات اولش را خوندم را بعد ادامه ندادم…
الان بعد از چند روز دوباره به کامنت شما هدایت شدم خدا را شکر .
حالا چی شد که دوباره با عشق
هدایتم کرد خدا …
برای اینکه چند روزی هست بیشتر توحیدی تر شده ام و
عوامل بیرونی را خداوند برام پس زده
و جای خودش را برام سبزتر کرده
و وقتی توحیدی تر شده ام به نوشته های شما هدایتم کرد
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
تمام نوشته هاتون رو خوندم و لذت بردم خدا را شکر برای وجودت.
واقعا خوشبینی با احساس خوب
چه معجزه ها که بوجود نمی آورد .
خدایا شکرت
.
وقتی از دربسته ها گفتید برای من خیلی پیش اومده و اینها امتحان الهی است به نظرم که باید خودت بدونی و خدای خودت و کسانی که در مدار دریافت این گونه از داستان های واقعی هستند مثل همه ی آدم های پاک و خدایی در این سایت رویایی .
خدایا شکرت
ممنون دوست عزیزم
خدایا شکرت من را هدایت کردی
به نوشته های توحیدی و اصل تا قانون را بهم یاد آوری کنی .
سلام به روی ماهت عشق ترین من سلام به روی ماهت سعیده ی نازنینم مهربون تربن خوش قلبترینم چقدرچقدر توبینهایت فوق العاده تربن مینویسی
چقدر توبینهایت بینظیری چقدرتوعاشقانه با تمام عشقت عشق بازی میکنی
چقدرتوپراز عشق خداییییی
باتمام تمام قلبم عاشقتم بینهایت بینهایت تحسینت میکنم چقدرتوفوق العاده ترین اینقدر روی تک تک نکات مثبت اینقدرعالیترین تمرکزمیکنی چقدر
آخ چقدرمیخوام بینهایت میخوام اینوهزاران بارتکرارکنم ببنهایت میخوام هزاران بارتحسینت میکنم بینهایت هزاران بارتکرارکنم
چقدر اینقدر ایمان نابت این عشق عشق عشقترین این عشق نابتو اینقدرایمان توحیدیترین بودن نابتوبا تمام تمام قلبم تحسسنت میکنم
بینهایت تحسینت میکنم بینهایت تحسینت میکنم باتمام قلبم عاشقتم
اینقدر احساس نابترین عشق خدایی ات هزاران بارنوش جونت باشه
بینهایت بارنوش جونت باشه عشقترین من
اخ چقدرمیخوام بینهایت میخوام با تمام وجودم میخوام بینهایت هزاران باربرای خودم تکرارکنم بینهایت میخوام بینهایت میخوام بیشتربیشترعمیقتربینهایت متعهدتربینهایت بینهایت بهتر بهترعمیقتربینهایت بهتربهتر عمیقتربینهایت بیشتربیشتربیشترعمیقتر درکت کنم ببنهایت بیشتربیشتر لمست کنم
بیشتربیشتر احساست کنم رب مهربانترین من
تنها تنهاقدرت تویی تنها تنهاقدرت تویی تنها تنها روزی رسانم همه تنها تنها تنها تویی تنها تنهاتویی که عاشقانه عاشقانه بهترین بهترین هارو برام میچینی هدایتم میکنی چقدر چقدر زیباترین گفتی اونجارو
خدای من تنها تنها تویی که عاشقانه سلول به سلول تمام وجودم مدیریت میکنی تنها تنها تویی که عاشثلته نزدیکتر ار هرکسی هستی از رگ گردن بهم نزدیکترینی خدای من تنها تویی که عاشقانه تمام کارارو برام انجام میدی عاشقانه حمایتم میکنی عاشقانه تو آغوشت میگیری عاشقانه هدایتم میکنی تنهاتنهاتویی که تمام تمام دلهازوبرام نرم میکنی همش تنها تنهاتوبودی همش تنهاتنهاتوبودی همش تنها تنهاازجانب تنها تنها توست رب من همش تنها تنها تنها ازجانب تنها تنها توست همش تنهاتنهاتوبودی همش تنها تنها تویی
تنها توهدایتم کن تنها تومرابرای خودت خالصتربینهایت پاکتر توحیدیترمتعهدترم کن رب من تومرارشدبده رب وهابترینم توی تمام جوانب زندگیم تنهاتوهدایتم کن رشدرشدم بده
اخ خدای نازنین من باتمام وجودم میخوام این بینهایت بیشتربیشترعممیقتر درکش کنم من به هرخیری که تنها تنهارجانب تنها تنها تو بهم میرسه به هرخیری که تنها تنها ازجانب تنها تنها توبهم میرسه سخت نیازمندترین محتاجترینم محتاجترین فقیرترین ضعیفترینم رب من اگر نگاه تنها تونباشه توان پلک زدن حتی ندارم هیچی ندارم هیچی جزتوندارم هیچی جزتوندارم هیچی هیجی رب من میخوام تنهاتنهاباتوباشم رب من
میخوام تنهاتو آغوش ناب تنهاتوباشم مهربانترین مم
بینهایت خدای من میخوام اینو هزاران باربینهایت بیشتربیشترعمیقتر عمیقتر درکش کنم بفنهایت عمیقترعمیقتر لمسش کنم بینهایت بیشتر بیشترعمیقتر درکش کنم اگر هدایت تنها تنها تونبود خدای من بینهایت اگر هدایت تنها حمایت تنها تنها تونبود من هیچ هیچ هیچ توان حتی نفس کشیدن نداشتم بینهایت ضعیف تر ینهایت فقیرتر ناتوان ترازآنم که کاری کنم همش تنها تنها تنها توبودی رب من همش تنها تنها توبودی همش تنها تنها تویی تنهاقدرت تویی ازهمه محتاجترینم تنها تنها به تو فقیرترین فقیرترینم چقدرچقدر زیباترین نوشتی سعیده ی نازنینم عشقترین من چقدر با تمام قلبم عاشققق اینقدر عشق بازی نابترین پراز عشقت هستم چقدر با تمام قلبم تحسینت میکنم بینهایت تحسینت میکنم بینهایت عاشقتم بینهایت آخ چقدر زیباترین گفتی خدای من تنها تنها توهدایتم کن تنها تنهااا توبه این بنده ی ضعیفترین به این بنده ی ضعیف ناتوانت ناآگاهت کوچیکترین محتاجترینت کمک کن هدایتم کن تنها تنها تومرا بیشتربیشترعمیقتر تواغوشت بگیر تنهاتوهدایتم کن بیشترازتمام تمام روزای زندگیم بیشترازتمام عمرم مرابرای خودت تنها تنها برای خودت خالصتر بینهاست توحیدیتربینهایت بینهیت متعهدتر بینهایت بینهایت موحدتربینهایت متوکلتر توحیدیتربینهایت متعهدترم کن موحدترم کن تنها توهدایتم کن تمام اون شرکها تمام اون ناپاکی هااا ترمزها باگهارو تمامش تواز درونم ریشه کن کن پاکترین کن رب من تنها تنها پناهم همش تنها تنها تنها تویی رب من تنها تویی که ازبینهایت راهت از هزاران راهت بینهایت نعمت و برکت ثروت روزی یینهایت بیحسابتوجاریترین میکنی برام تنها تویی که عاشقانه با تمام عشقت عاشقانه عاشق منی عاشقانه بیشتربینهایت بیشترازمن میخوای بینهایت عاشقانه عاشق منی بیشترازمن میخوای که بینهایت رشدکنم خواسته هام تجربه کنم عاشقانه عاشق منی بیشترازمن مشتاقترینی عاشق اینی
خدای مهربان من
عاشقتم با تمام قلبم عاشقتم اینقدر عالیترینننن اینقدر عالیترین عمل کردن نابتو اینقدر عملگرایی نابتو توحیدیترین بودن نابتو باتمام قلبم تحسینت میکنم بینهایت عاشقتم بینهایت عاشقتم قلب من
عاشقتم چقدرپرازعشق بود چقدر کامنت بینظیرت عشق من
الهی که جریانی ازبینهایت بینهایت نعمت و برکت جریانی از ثروت رزق روزی بینهایت خدااااای مهربانم جریانی از خوشبختی آرامش عشق جاریترین باشه برات هرلحظه جان دلم
به نام خالق هدایتگر سلام سعیده جان عزیز دل خدا اصلا عشق میکنم از این دو کلمه عزیز دل خدا هیچ چیز بیشتر و بالاتر از این نیست که عزیز دل خداجونمون باشیم.
زیبای من حالم با خواندن تک تک کلمات الهیت زیر و رو شد اشک که مثل ابر بهار بر روی گونه هام سرازیر میشود عاشق شکر گزاری اول کامنتت شدم و باعث شد بیاد بیارم از ازل ،زمین و زمان و بشر های مختلف دست به دست هم دادن تا همین الان که نعمت بی نظیر آب به دست من برسه که در این هوای به شدت سرد دوست داشتنی زیر پتو و روی تخت گرم و نرمم بغل شوفاژ راحت بشینم و کامنت زیبای تو رو بخوانم.
خدایی مغزم با فکر کردن به این همه سیر طولانی که طی شده تا انقدر من راحت باشم داره سوت میکشه و همه نشان از الله دارد، رب العالمین جهان و جهانیان عشق زندگیم خداجونم که نفسم بهش بند هست و بس.
به قول تو اگه فقط، آنی رها بشم نابود میشم ازبس که من ضعیف و ناتوانم در برابر این عشق که همیشه و همه جا حتی جاهایی که حواسم نبوده حواسش بوده و دنیا رو برام گلستان کرده.
وای سعیده گفتی گفتی از لحظه ای که تنهای تنها میشم در پایان این سفر و فقط و فقط یک نفر برام باقی میماند همین رفیق شفیقی همین رب العالمین ام همان طور که از اول تنها بودم و چه زیبا به یادم آوردی هیچ کس مهم نیست هیچ کس هیچ کس در برابر فرمان خدا مهم نیست فقط خودش فقط خودش از اول زندگی م از خیلی قبل تر که به یاد نمی آورم باهم بود و هست تا لحظه آخر به عزت و جلالش قسم هیچ جا همچین رفیقی همچین همراهی پیدا نمیشه که به بد و خوبت آگاه باشه و انقدر دوست داشته باشه که همیشه همیشه همراهت باشه میگند رفیق بی کلک مادر اما من میگم خدا
چون مادرم هم خدا برام فرستاده من که نمی دونستم مادر میخواهم محبت مادرانه میخواهم و نیاز به شیر و محافظت و مراقبت و نگهداری دارم اما رب جونم میدونسته و مادر عزیزم را برام فرستاده
ربی جونم دمت گرم لحظه آخر بیش تر از هر لحظهای بهت نیاز دارم خودت همه جا به خصوص اون موقع هدایتم کن به سمت خودت به سمت نور و روشنی و دور کن من رو از تاریکی از نافرمانی از تو یا رب العالمین ام ای رفیق بی بدیلم.
خدایا عاشقم عاشق… تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میخواهیم، ما را به راه راست، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه راه کسانی که غضب کردی و نه راه گمراهان.
سعیده عزیزم حرفت رو باور میکنم این که یک مرد میتواند بی آزار باشه حتی در جاهای این چنینی بر خلاف آنچه که به ما گفتن چون خودم بارها و بارها در مترو قسمت آقایون رفتم بندگان خدا وقتی شلوغ شده یا جا خالی کردن برام یک گوشه تا من راحت باشم یا حتی بلندشدن من بشینم همه این ها هم به خاطر نگاه خوش بینانهای که خدا بهم هدیه داده در این زمینه
یا از محله ها و مغازه هایی گذشتم که کاملا مردانه بودن اما یک کدومشون نگاه بد هم ننداختن حتی جایی که اگه به قول تو به مامانم بگم من این جا بودم و سوار یک ماشین نا شناس شدم….. یک دفعه از محله زور آباد( اسم قدیمش هست الان نمیدونم چیه) میگذشتم تو دل کوه هست خلوت خلوت بود و از رو گوگل زدم به اونوسمت بردم میخواستم برم عظیمه خسته شدم گفتم خدایا یک ماشین برسون من رو ببره یک ماشین هم نبود تا این که آقایی براش دست تکون دادم وایساد حتی اون هم تعجب کرده بود که داشتم از اونجا رد میشدم… بنده خدا لطف کرد و من رو به مقصد رسوند کار خدا اسنپ بود و مشتریش هم دقیقا مسیرش با مسیر من یکی بود کلی از خانوادهاش گفت و من از این که اهل کجام هرچی گفتم چقدر تقدیم کنم قبول نکرد که نکرد. چقدر انسان محترم و متشخصی بود این دقیقا جز اونهاست که نمیشه به خانواده گفت.
چون یک دفعه گفتم یک اتفاق مشابه اما در شرایط بهتر رو وقتی که دانشگاهم دیر شده بود یه آقا پسر محترم که من با تاکسی اشتباه گرفته بودمش اول قبول نکرد 5 قدم جلوتر اومدم سوارم کرد و دم در دانشگاه رسوند هر چی گفتم کرایه چقدر میشه یه قرون هم نگرفت.
همین گفتم وای قیافه خانوادهام دیدنی بود و من کاملا بی خیال از ترسی که افتاده بود در دلشون نگاهشون می کردم
همه این ها به لطف خداست به لطف نگاه خوشبین که در این زمینه بهم داده و بینهایت مثال های این چنینی میتوانم بزنم که چقدر برخورد آقایون باهم محترم و مودبانه بوده خدایا بی نهایت ازت سپاس گزارم سپاس گزارم برای این یادآوری ها.
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم
سعیده جان روی ماه دختران گلت رو ببوس و یک بوس ویژه ویژه به روح بزرگت از طرف خدا جونیم
هر جاهستی غرق در آغوش رب العالمین جونم در شادی و ثروت باشی.
به امید دیدار روی ماهت انشالله.
یا حق
سلام بانوی عزیز،سلام درود بر شما فقط با خواندن نوشته معنویتان بغض گلوم را گرفته،دلم میخاد فریاد بزنم ،سینه ام داره فشرده میشه،شما هر سوالی داشتم جواب دادی ،سعیده جان ،چقدر حرفهاتون بهم آرامش داد،،،،بسیار سپاسگذارم که تجربه های گرانبها تون را در اختیار ما گذاشتید،در پناه الله بی همتا باشید
یه سلام گرم به دوست عزیز و توحیدی
من واقعا تحسین تون می کنم این حد از ایمان و اعتماد به رب که شما با کار کردن روی خودتون و عمل کردن به آگاهی های که دریافت کردین به دست آوردین واقعا تحسین برانگیزه این حد از شجاعت و توکل کردن به خداوند برای من فکر کردن به موقعیتی که شما قرار گرفتین هم وحشتناکه چه برسه به تجربه کردنش حتی با خواندن کامنت تون هم استرس گرفتم ولی شما ایمان داشتین که خدا با شماست و برگی بدون اذن اون به زمین نمی افتد و خداوند حافظ شماست
تحسین میکنم شخصیت توحیدی شما دوست عزیز رو که فقط و فقط به رب العالمین تکیه کردید و بهترین ها رو براتون رقم میزنه