چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

566 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلی اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1871 روز

    به نام خدای مهربان قدرتمند همیشگی خودم

    سلام به روی ماه استاد همه زندگیم و مریم جان زیبای دوست داشتنی که مثل فرشته هاست

    سلام به دوستای ناب تر از ناب توحیدی و مشتی خودم

    سلام به لیلی بانوی پرانرژی که عاشق نوره

    خدا به خیر بکنه انگار میخوام زیاد حرف بزنم .هههه

    استاد جانم جان دل چطور اینقدر دقیق اینقدر زیاد دقیق میدونی که هر بار چه مطالبی باید به ما بگی به من بگی ؟

    خدایا حالا که داری به این قشنگی راه رو نشون میدی و مسیرم رو هموار میکنی و منو در مسیر خلق بقیه خواسته هام پیش میبری ، پس انرژی و زمانش رو هم برام جور میکنی دیگه . ( مرسی خدای ماهم عاشقتم )

    دیروز جمعه خواسته عمیقی کردم برای یه هدایت خیلی خیلی بزرگ . برای اینکه روزهای قشنگم رو پربارتر و شادتر بگذرونم . برای اینکه جز این نباید باشه . تو خودت گفتی که دوست داری سطح زندگی من در همه جنبه هاش بهترین باشه . هیچ وقت این روح بزرگ که روح خودته در عذاب و من و من نباشه و همیشه سربالا و با اقتدار و در احساس خوب زندگی کنم .

    اوکی .پس برو که درستش کنیم با هم.

    و هدایت آمد . اخیرا نسبت به قبل راحت تر باهات حرف میزنم و هدایتهات رو دریافت میکنم . خوشحالم خداجونم . خیلی خوشحالم . باید تایم بیشتری در کلبه شادی بگذرونم ( خونه مستقلی که خارج از شهر دارم. من مثل این دختر بچه های شاد و شنگول برای همه وسایلم اسم میذارم . لپ تاپم هم اسم داره : اسمشون ماهان هست پسرم .). جنس این حرف واضحه که هدایته . چون آب روی آتیش ذهن دو روزه من بود . چون آروم شدم و دوباره شاد. دوباره رفتم روی ابرها .

    خدایا شکرتتتتتتتت بی نهایت بار شکرت خدای مهربانم خدای سریع العجابت من ( درست نوشتم ؟ هههه وای من عربی ام افتضاحه )

    به جرات میگم که من تا سالها بسیار آدم بدبین و منفی بینی بودم و واقعا علی رغم نعمتهای زیادی که داشتم همیشه هم بد می آوردم . خودم درک میکردم که یه ایرادی از سمت منه . چون همه چیز تکرار میشد همیشه . همه چیز تکرار میشد .

    قبل از اینکه اینطوری رسما کار کردن با استاد رو شروع کنم از طریق یه دوستی با فایلهای رایگان استاد و کلیپ انگیزشی شماره 3 آشنا شدم ( دیروز مجدد اون فایل رودانلود کردم تو گوشی ام سخت سخت سخت بهش علاقه دارم . اون خون های روی صورت اون پسر بچه زخمی دقیقا اون منم )

    کم کم بعد از سال 95 شروع شد تغییرات و گرنه من سایت و آموزشها رو از سال 99 شروع کردم .

    دیدم واقعا هر چقدر من دارم تغییر میکنم و مثبت تر میشم از اون حجم زیاد ناخواسته ها و آدمهای منفی خیلی داره کم میشه . من همینطور تغییر میکردم و هر چند وقت یکبار هم یه مهاجرتی در محل کارم انجام می دادم و به سطح بالاتر خودمو میرسوندم . تو اون سطح آدمها متفاوت بودن . آگاه تر و مهربانتر بودن . مثبت تر بودن .ولی من باز هم چیزی از کنترل ذهن و تقوی بلد نبودم . از تمرکز بر نکات مثبت ادمها و شرایط بلد نبودم . بلد نبودم که میشه نادیده بگیرم و اعراض کنم . فکر میکردم فقط باید در روابطم خط و مرز بذارم . البته که اون هم تا حد زیادی درسته ولی دارم از قدرت اعراض میگم.

    نتیجه همه این آگاه نبودن ها و عملکرد نداشتن ها فقط در زندگی خودم مشکل درست کرد . ( خیلی خوشحالم . هرگز هرگز هرگز تو زندگی ام باری روی دوش کسی نبودم همیشه من بودم و خدای من . دردسر درست نکردم برای خانواده و همیشه بار مسیولیت و کارهای بقیه رو به دوش کشیدم که دیگه این داستان تا حد بسیار بسیار زیادی تمام شده )

    امروز که دوباره حالم اوکی شد و رفتم روی ابرها و الانم هست دقیقا مقایسه کردم مود قبل و بعدم رو .. ماجرا اینه :

    دو روز قبل که سعی کردم دوباره سراپا و شاد بشم حتی چهره ام زیبایی همیشگی رو نداشت انگار . رفتم مروارید رو بردم حمام و وسط کار برقها قطع شدن و برخورد بی ادبانه ای هم از کارگر کارواش دیدم . حتی کلاس زبان رفتم استاد خوش اخلاقم برخوردش متفاوت شد کمی . چه خبر شد یه دفعه همه چیز بهم ریخت که …..

    قانون ابدی توجه بله تمرکز من روی تضادی که پیش آمده بود رفته بود .

    و امروز که after rain بسیار زیبایی بود بعد از کار، دیدم خدا مرتب داره میگه هر جا جاده به راست میره بپیج هر جا مسیرت مستقیم و صاف شد برو و برنگرد خونه . موسیقی مورد علاقه ام هم گذاشتم و اگه یه کم دیگه بیشتر بهم خوش می گذشت از جاده همیشه زیبای چالوس سر در می آوردم . هههههه . خیلی چسبید جدا تمرکز و مراقبه عالی بود . انگار پرواز میکردم رانندگی نبود که . مروارید جان رو هم بردم ادامه حمامش و این بار مدیریت کارواش با لبخند بسیار بسیار مودبانه و دوستانه ای کارم رو انجام داد برام.

    و امروز برای چندمین هزار بار کشف کردم که من کارم رو خیلی دوست دارم و حالم رو خوب میکنه . اصلا مود منو به کل میتونه عوض کنه . این کار واقعا رسالت منه . حالا چه ها که در پیش هست .

    برگشتم خونه فایل رو که صبح دانلود کرده بودم شروع کردم به گوش دادن : آخه خدایا چی بگم بهت ؟به بنده معرکه ات استاد عباس منش چی بگم ؟ اینهمه خوبی و مهربانی اینهمه زیاد … خدایا ممنونم ازت . استاد جان دل مرسی .

    سپاسگزاری جواب تمام مسایل هست

    سپاسگزاری جواب تمام مسایل هست

    سپاسگزاری جواب تمام مسایل هست

    ذهن من دو روزی درگیر نکات منفی و تضاد شد و کافر شدم کفران نعمت کردم . درسته با خودت هم حرف نزدم راجع به اتفاق بد . خدا جونم میدونی که مدتهاست این سکوت عمیق رو یاد گرفتم که حرف نزنم از بدی ها ولی خب از اون ور هم تمرکزم از نعمتها هم برداشته شد . باز مثل همیشه خودت دستگیر من بودی دیگه عشق ابدی من .

    How can i say how much i love you ?

    این فایل اصلا یه فایل معمولی نیست .مثل تمام این فایلهای اخیرتون استاد جانم .

    خبر آمد خبری در راه است . سر خوش آن دل که از آن آگاه است

    بوی اتفاقات خیلی شاد و شیرین رو میشنوم . از اونها که باید فقط آهنگ بذاری و کل روز رو برقصی .

    آخجونم بوی بهار میاد به خدا . اصلا این شبیه زمستون نیست .

    و جلسه دوم وسوم قدم 2 که الان دارم روش کار میکنم .این دو جلسه که دیگه منو به مرز سرخوشی میبرن . دیگه تمامه ماجرا. ( یه خلق بسیار شیرین خوشمزه ای داشتم امروز وااااای صدای خنده ام کل ساختمان رو برداشت که تو ردپای خودم میخوام باشه فقط ) خدایا عاشقتم که منو متوجه قدرت ذهنم کردی . عاشقتم.

    این فایل رو باید بارها و بارها و بارها گوش کرد . دوباره فردا ادامه میدم . مخصوصا قسمت پایانی اش رو :

    اونقدر عوض میشی اونقدر عوض میشی و اونقدر با آدمهای خارق العاده و اتفاقات خارق العاده محاصره میشی که همه از اینهمه تغییرت تعجب میکنند

    استاد جانم من به خودم و خدام قول دادم که بقیه نتایج و موفقیت هامو جار نزنم و در دنیای خصوصی خودم با آدمهای هم مدارم نگهشون دارم .

    خیلی دوستت دارم خدای من

    دوستای عزیزم رو به خودت می سپارم

    استاد دوست دارم .

    مرسی که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    به نام الله مهربان

    سلام ودرود خدابر استادگرانقدرم وتمامی دوستان ارزشمندم دراین سایت مقدس و الهی

    امروز وقتی که نشستم خیلی عمیق به زندگیم نگاه کردم دیدم که چقدر این مدتِ چهارسال که باقوانین خداوند بهتر آشناشدم و بهتر درک کردم و عمل کردم چقدر من یک آدم دیگه ای شدم،چقدر بی خیالتر،چقدر صبورتر و چقدر کمتر واکنش نشون میدم نسبت به یک موضوعی و چقدر بیشتر برای خودم ارزش قائل شدم که باهر آدمی بشین برخاست نکنم،یا نخوام خودمو برای هرموضوع پوچ و بیهوده ای سرزنش کنم یاخودمو به دیگران ثابت کنم،یااینکه بخوام نسبت به یک موضوعی بدبینانه نگاه کنم…

    چون من21سال ازعمرم رو با یک پدرمادری به سر بردم که ازهمه بیشتر مادرم یک فرد بسیار بدبین به هرماجرایی بود و وقتی هم که ازدواج کردم متأسفانه فکر میکردم مادرم راه درستی رو رفته که انقدر به همه چیز واکنش سرسختانه میده و به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد نداره و من هم تاپنج سال بعداز ازدواجم کپی برابر اصل مثل مادرم رفتار میکردم و باهمسرم جوری رفتار میکردم که انگار من مادر دوم ایشونم و توی پوستش نمیتونست تکون بخوره،انقدر که وقتی با دوستو رفیقش جایی میرفت مثل یک پلیس گشت ارشاد کلی ازون سوالای بی مورد میپرسیدم و جالبش اینجاست که به هرسوالی پاسخ میداد باید هزارتا قسم میخورد تا من باورم بشه که داره حقیقت رو میگه…

    خلاصه خیلی جاها دیدم که اینجوری رفتارکردن فقط باعث میشه زندگی رو به کام خودم تلخ کنم و هیچ لذتی از رابطه باهمسرم نمیبردم

    بااینکه ایشون کلی ویژگی های مثبت هم داشت و هنوزم داره ولی من مثل مادرم فوکِس میکردم روی این ویژگیشون که چرا با دوستو رفیقش زیاد از حد تفریح میکنه و همین ماجرا کلی دردسر میشد برای خودم و هم اینکه اون تفریح رو زهرمار همسرم میکردم

    تااینکه واقعا یروزی دیگه دوست نداشتم مثل مادرم رفتارکنم و احساس میکردم زیادی دارم همه چی رو بزرگ و وحشتناک جلوه میدم،و یک روز هم پدرم بامن کلی دردودل کرد و شاکی از رفتارای بدبینانه ی مادرم بود که دیگه اونجا متوجه شدم که ای وای بر من،من هم دقیقا دارم مثل مادرم رفتارمیکنم و این نوع رفتارها نه تنها کمکی نمیکنه بلکه مرد رو شاکی میکنه.

    بااینکه پدرم چندین سال بیشترازمن با مادرم زندگی کرده بود،دیگه یجاهایی اون ازدست رفتارهای بدبینانه ی مادرم خسته شده بود و همین شاکی شدن پدرم مزید بر علت شد که به فکر درست کردن رفتارم باهمسرم باشم

    دیگه میدونستم باید رفتارمو تغییربدم اما چگونگی تغییردادنش رو بلد نبودم،چون سالیان سال به روش مادرم یاد گرفته بودم که باااید باهمسر به این شکل رفتارکرد،بااید با فرزند اینهمه سخت گرفت،باااید به دیگران هیچ اعتمادی نکنیم و کلی ازین باااید ها…

    و از روزی که واقعا تسلیم شدم و فهمیدم که خودم دارم زیاد ازحد به همسرم سخت گیری میکنم،و همسرم بیچاره هیچوقت برنگشت بامن بی احترامی کنه،یکم از رفتارای خودم خجالت می کشیدم که چقدر دارم به ایشون ظلم میکنم و از همه بیشتر چقدر دارم به روحو جسم خودم ضربه میزنم و ظلم میکنم،انقدر که برای هرموضوع پوچی باید همسرم پاسخ گوی سوالات من بود…

    خلاصه جهان چرخیدوچرخید و خداوند راه نجات رو ازطریق استاد عزیز جلوی پام گذاشت و فهمیدم که اولا من یک شخص بسیار واکنش گرا و بدبینی هستم و میخوام سر هر موضوعی گیر الکی بدم

    دوما اینکه فکر میکردم من نه تنها مسئول زندگی خودم هستم،بلکه مسئول اینم هستم که یک همسر هم فکرو هم عقیده ی خودم مثل یک مادر دوم تربیت کنم و این مسئولیت بزرگ رو بر عهده گرفتن نه تنها باعث میشد رابطه ی ما به مشکل بربخوره بلکه هیچ وقت هم جلو داره اون نمیتونستم بشم که با فلانی و فلانی همنشین نشه…

    ازهمه بدتر گاهی اوقات اونقدر گمراه میشدم که میخواستم جیب های پیرهن و شلوار همسرم رو بگردم و یک چیز جدید از توی جیبش کشف کنم و بگم ببین راست میگفتم ببین سخت گیری هام بی دلیل نبود…

    درصورتی که هیچ وقت هم خدارو شکر به یهمچین جاهای باریکی تابحال کشیده نشد که من بخوام مچ اون رو بگیرم و بخوام بیشتر کوفتو زهرمارش کنم….

    درهرصورت من هم یهمچین دورانی رو گذروندم و خیلی خوشحالم که اون دوران رو تجربه کردم و الان که شخصیتم بهبود پیداکرده بیشتر طعم آرامش حال حاضرم رو میچشم و بیشتر دوست دارم همین مسیرم رو ادامه بدم و نخوام گیرای بی مورد و بی منطق بدم.‌‌..

    هرچند که هروقت یه کوچولو کارکردن روی خودم رو متوقف میکنم بازهم میخواد سروکله ی اون غولِ بدبین پیداش بشه ولی خیلی سریع به خودم میام و اجازه نمیدم اون آرامشم رو ازم بگیره و سریع به خودم یاداوری میکنم که اگه بخوام دوباره یروزی مثل مادرم رفتار کنم مطمئنن باهمسرم تاچندسال اینده به مشکلات بزرگی برخواهیم خورد و حتی ممکنه کار به جدایی بینجامد،اگر که بخواهم مثل قبلم فکرکنم و عمل کنم،کاربه جاهای باریک تر کشیده میشه و فقط خودم این وسط آسیب میبینم،چون معمولا همسرم دربیشتر مواقع هیچ واکنشی به رفتارهای من نمیداد و فقط محیط رو ترک میکرد که بحثو دعوا ایجادنشه یامن نخوام زیاد از حد از اون سوالای مشکوکانه بپرسم و موضوع رو کش بدم

    مادرم هنوز به خیال خودش فکرمیکنه مسیرش درسته و داره به همون مسیر ادامه میده و متأسفانه گاهی وقتا که برادرم ازمدرسه دیر به خونه میاد کلی دل نگران میشه و وقتی برادرم ازمدرسه میاد باایشون کلی دعوا راه میندازه که چرا دیر از مدرسه اومده!!

    وقتی هم که بهش میگم مادرم چرا انقدر برای هرچیزی انقدر واکنش منفی نشون میدی،کلی منو مسخره میکنه و میگه برو بابا تو هنوز مونده که سردیو گرمی روزگار رو بچشی،من چارتا لباس ازتو بیشتر پاره کردم و میدونم چه رفتاری بکنم

    خوب همین یک جمله برای من کافیه که نخوام به زور مادرمو به راه درست هدایت کنم و اجازه میدم چکولگدش رو بخوره،شاید یروزی خودش متوجه بشه که چرا اینهمه سال روحوروانش رو بخاطر هرموضوعی نابود کرد….

    کلی مثالهای جالبی اززندگیم یادم افتاد و خداروشکر کردم که تاحدود نسبتا خوبی تونستم ازیک فرد بدبین به یک فرد خوش بین تبدیل بشم و نخوام برای یک موضوع اینهمه واکنش های منفی نشون بدم

    خداروصدهزارمرتبه شکر بخاطر این دست از فایلهای ارزشمندی که استاد سخاوتمندمون دراختیار ما میگذاره

    استاد قسم میخورم هیچ روانشناسی تابحال مثل شما نتونسته من رو تو زندگیم انقدر خوب و منطقی راهنمایی کنه،واقعا ازتون بی نهایت بار سپاسگزارم

    خداروصدهزارمرتبه شکر بابت این نعمت بزرگی که تو زندگیم دارم…

    هرکجاهستید شادوپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    همای سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2321 روز

    سلام از روز‌35تعهد

    به به دمتون گرم برای این فایل

    این فایل نباید یه روزه تموم بشه

    پس امروز قسمت اولشو گوش میدم ومی نویسم و کامنتشو میذارم

    استاد هرچی میگفتین من بودم که‍️‍️

    و جالبه این خودشناسی با اینکه داریم نکات تاریکمون رو می بینیم حس خوبی داره

    استادمن همیشه فکر میکردم فقط من انقد بد بینم

    ولی خدایی خیلی بدبینم

    استاد ینی خیلی وقتا میگم اگر این هوش و زکاوت و این تیزی که توی بدبینی و فهمیدن یه سری چیزارو دارم توی چیزای دیگه داشتم الان فیلسوف بودم

    استاد یعنی من با لحظه به خودم میام میبینم بد ترین فکرا رو در مورد ادما و رفتاراشون کردم

    بقول شما خیلی به گذشتم وخانوادم برمیگرده

    اما خیلی دارمش

    وخیلی اذیتم میکنه

    تو این مدتی که اینهمه تلاش کردم برای اعراض از نازیبایی ها ودیدن زیبایی ها خیلی بهتر شدم

    اما استاد هنوزم اولین فکرایی که حالت ناخوداگاهانه میاد شدیدا بده و بعدش اگاهانه اصلاحش میکنم

    بیشتر وقتا در مورد همسرم واقعا این اتفاق میافتاد یعنی اون‌بنده خدا در اوج خوبی ونیت درست ومن شدیدا بدبینانه

    خیلی چوبشو خوردم

    خیلی

    اما واقعا همینم میشه تغییر داد

    یعنی میشه خیلی بهترش کرد

    استاد این توجهه دیگه همه کارارو اون‌ میکنه

    اینکه میگید نمیتونن به ادما اعتمادکنن هم برای من خیلی صدق میکنه

    با اینکه خیلی همیشه دوستای خوبی داشتم بازم این بدبینی همیشه با منه و نمیذاره اعتماد کنم

    استاد واقعا این که گفتین توی هر داستان تمرکزشون روی‌نا زیبایی هاشه رو هم دارم

    یعنی انقد خندم گرفته بود

    داشتم به حمام وان دار فکر میکردم

    بعد یهو اومد‌توی ذهنم که خب من حتی وانم داشته باشه اینهمه اب بریزم‌توی‌وان و الکی حروم‌کنم؟

    یهو گفتم خدایا چقد این ذهن فقیره

    چقد توجهم روی کمبوده

    استاد من حتی در مورد خودمم بدبینم

    یعنی وقتی چیزا داره خوب پیش میره هم همون انتظاری که گفتین میاد سراغم

    میگه همین‌روزا یه چیزی میشه انقد خوشحال نباش

    خیلی پر از ایرادم

    خیلی

    به خونه بزرگ فکر میکنم

    زحمت تمیز کاریش میاد نو ذهنم

    به کلینیک زدن فکر میکنم

    احساس بد اینکه نکنه نتونم افرادو مدیریت کنم میاد سراغم

    و تا دلتون بخواد مثال دارم

    هم از انتظار ناخواسته هارو کشیدن

    که واقعا خیلی وقتا یهو به خودم میام میبینم تمرکزم‌رفته روی ناخواسته ها

    چه شک داشتن به ادمها

    چه شک‌داشتن به خوبی کردن ادمها

    چه ارتباط برقرار کردن

    چه گرایش به دیدن نازیبایی هاش

    واقعا همه رو دارم

    ‌ولی خیلی خوبه که میفهمم ریشش چیه و می تونم درستش کنم

    البته استاد همین الانشم با اینهمه بدبینی که دارم بی نهایت از قبل بهترم

    ینی محال بود‌کسی رو ببینم و نکات منفیشو نبینم یا فقط نکات منفیشو نبینم

    ونکته ای که خیلی کمکم کرد این جمله بود

    ادمایی که بیشتر تمرکز‌شون‌روی خود مسئله هست به حل شدن وراه کار حل شدن هدایت نمیشن

    ادم وقتی هدایت میشه که بگه الخیر فی ما وقع

    استاد عالی بود

    مرسی ازتون

    فردا بقیشو میبینم و کامنتمو میذارم️

    ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و بچه‌های دوست داشتنی.

    نباید خودمون را سرزنش بکنیم که چرا من قبلا

    نسبت به فلان آدم یا فلان موضوع بد بین بودم

    چون تو مقطع پایین تر کمتر آدمی پیدا میشه بگه

    من اینجوری نبودم تمام این بد بینی ها بر میگرده

    به اون کمبودهایی که داریم ولی هرچی رو باورهامون کار بکنیم و و اونارو تغییر بدیم و از

    فقر به سمت ثروت حرکت کنیم و نتایج به‌شکل

    ثروت، رابطه عاشقانه، استقلال مالی و آزادی زمانی بهشون

    برسیم،

    آرام آرام نسبت به همون آدما، و همون موضوع

    خوشبین می‌شویم اصلا هیچ آدمی نیست که به

    همه چیز خوشبین باشه.

    من خودم‌ یه سری پیشرفت هایی که دارم به خاطر

    همین بد بینی بوده یعنی یه صورت یه اهرم رنج

    و لذت برام کار کرده،

    مثلا تو روابط با یه سری از دوستام،

    من تو روابط خیلی آدم خیر خواه و راستگو و

    صادقی هستم و به شدت از دروغ گفتن متنفر هستم بعضی از دوستام ازمن یه جورایی ازم

    سوءاستفاده کردند و من نسبت با اونا بد بین شدم

    و ازشون دور شدم و قطع رابطه کردم و اینجا کمکی که بهم شد اینه که حرفای لغو و لهو، غیبت،

    تهمت و افترا را نمی‌شنوم و مثل یه اهرم رنج برام کار کرد که دیگه به سمتشون نرم و اعراض بکنم و یواش یواش باعث شد که آدمایی را به خودم جذب کنم که مثل خودم آدمی خیلی درستکار و

    راستگویی هستند که از هر لحاظ میشه بهشون اعتماد کرد و بعضی هاشون را من اعتراف می‌کنم

    که کاشکی منم می‌تونستم مثل اون یکی دوستم عمل بکنم

    و این کاری بود که جهان، خداوند برام انجام

    داد و حالا می‌تونم بگم که

    نسبت به همه چیز خوش‌بین تر هستم.

    استاد عزیزم ازت ممنونم و سپاسگذارم که این آگاهی ها با ما به اشتراک می‌گذارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1767 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    من از دیروز چند بار این فایل را دیدم خیلی دوست داشتم براش کامنت بزارم چون به نظر من بعضی از جاها خوشبینی یا بدبینی یه مرزهای باریکی هم داره خود من ضربه‌های زیادی از دوران کودکیم از بدبینی نسبت به آدما دارم من یک فرد بسیار نزدیک در خانواده‌ام داشتم که بسیار بدبین بود و اگر کوچکترین بدی از شخصی می‌دید دیگه برای تا تمام عمرش اون شخص رو می‌گذاشت کنار و همیشه از بدی‌های اون شخص می‌گفت و به ما هم می‌گفت مبادا با این آدم رفت و آمد کنید

    ولی من خودم برخلاف این بدبینی آدم بسیار خوشبینی بودم و فکر می‌کنم منم زیادی خوشبین بودم چون نمیخواستم بدبین باشم

    و همیشه میگفتم من نمیخوام مثل اون آدم ، بدبین باشم و این خوش بینی زیادم کار دستم میداد در طول زندگیم از این خوش‌بینی بسیار ضربه خوردم من به محض اینکه با آدما برخورد می‌کردم همه رو بسیار خوب می‌دیدم حتی یک کمی هم در ذهنم از اون آدم که نکنه حرفش با عملش یکی نباشه راه نمی‌دادم همه رو خوب می‌دیدم فکر می‌کنم منم زیادی خوشبین بودم یعنی توی زندگیم یه وقتایی اگه شخصی تو زندگیم حرفی بهم می‌زد اونو قبول می‌کردم حتی یک ذره احساس نمی‌کردم شاید اون طرف راستشو به من نگه و خیلی ضربه خوردم اولین ضربشم ازدواجم بود من وقتی ازدواج کردم 22 سالم بود همسرم که به خواستگاری من اومد ازدواج ما سنتی بود هرچی او گفت من قبول کردم حتی یک ذره نگفتم بابا شاید برم بپرسم یا یه مدت باهاش برم بیام ببینم آیا این حرفایی که می‌زنه درسته البته اون آدم بسیار خوبی هست ولی یکی دو مورد که برای من اولویت بود من از اون سوال کردم او هرچی به من جواب داد من صد در صد پذیرفتم مثلاً همسرم سیگار می‌کشید من از اون پرسیدم آیا شما سیگار می‌کشین اون به من گفت نه و من پذیرفتم این از خوشبینی منه من اینجا فقط خودمو مقصر می‌دونم چون من باید بیشتر این موضوع رو اهمیت می‌دادم که بعد از ازدواجم وقتی با او مطرح کردم که چرا حقیقتو به من نگفتی گفت که اگه من حقیقتو می‌گفتم تو منو قبول نمی‌کردی ازدواجمون سر نمی‌گرفت اینو مثال زدم تا برای خودم یادآوری بشه که خوشبینی بیش از حد عاقبتش همین میشه

    البته من خیلی روی خودم کار کردم الان یه ادم دیگه هستم زمین تا آسمون با اون فاطمه ای که 30سال پیش بود فرق دارم البته به خودم سخت نمیگیرم این خوش بینی های من برای جوانی بود و نداشتن تجربه

    الان نه از اون شخصی که تو خانواده ام بود و بسیار بدبین بود ذره ای ناراحتم و نه خودم و سرزنش میکنم چون همه اشتباه میکنند منم وقتی اشتباهم رو فهمیدم الان سالهاست که تغییر کردم

    الان نه آدم خوشبین هستم نه آدم بدبین

    من سعی میکنم به افراد اعتماد کنم ولی هر کاری میخواهم انجام دهم بیشتر فکر میکنم و همه جوانب را میسنجم

    من خدارو شکر هیچ موردی دیگه برام پیش نمی یاد که دیگران را مقصر بدونم

    هر اتفاقی پیش بیاد برمیگردم به خودم

    و انقدر نتیجه از این افکارم گرفتم که الان کاملا آدم هایی که در زندگیم هستند هم.، خیلی تغییر کردند. اتفاقا چند وقت پیش به خودم گفتم ببین تمام آدم های منفی یا نا مناسب دیگه خود به خود از زندگیم رفتند بیرون الان چند تا دوستهای باحال بسیار مورد اعتماد و دوست داشتنی و عالی دارم.

    استاد من از شما یاد گرفتم به ویژگی مثبت آدم ها توجه کنم غیبت نکنم دروغ نگم

    و نمیدونید چه نتایجی از همین رفتارهای خودم گرفتم از همه ام مهم تر به نظر من همین که ویژگی های مثبت آدم ها توجه کردن و غیبت نکردن

    خیلی خوبه خیلی آدم آرامش میگیره خیلی به خدا نزدیک میشه

    راستی من چند روز نتونستم کامنت بزارم به خصوص دارم دوره قانون آفرینش را کار میکنم تو. اون دوره هم کامنت نگذاشتم که از فردا شروع میکنم به انجام تمرینهام

    علتش این بود

    من از بچگی دوچرخه سواری رو دوست داشتم و هیچ وقت برام پیش نیومد یادش بگیرم این دو روز داشتم دوچرخه سواری یاد میگرفتم خیلی خوب بود

    به یکی از آرزوهام رسیدم خیلی حس خوبیه خدارو شکر

    استاد عزیزم این تمرکز روی ویژگی های خوب دیگران و کلا تمرکز روی زیباییها خیلی خوبه خیلی تغییرات تو زندگیمون ایجاد میکنه من به همین دلیل هدایت شدم به یه آدم فوق العاده که به من دوچرخه سواری یاد داد خدایا شکرت.

    یا مثلا یه برنامه میچینم برم سفر من که از فردام خبر ندارم یه اتفاقی میوفته یا یه خبری از یه شخصی میشنوم راهم و پیدا میکنم

    من چند روز پیش قرار گذاشتم با مادرم برم شمال چلندر اصلا هم از جاده ها خبر نداشتم قرارمون این بود پس فردا حرکت کنیم امروز توی مترو بودم یه خانمی داشت میگفت من از شمال اومدم چقدر سختی کشیدم چون هم جاده هراز هم چالوس برف اومده بسته شده و بیسابقه بوده و من همون موقع خدارو شکر کردم گفتم خدایا شکرت که ما هنوز نرفته تو به من گفتی فعلا این هفته نرو چون برنامه گذاشته بودم برای شب یلدا بریم شمال مادرم هم ببرم خلاصه چرخ زندگیم خیلی رون شده یا یه اتفاقاتی برام پیش می یاد همه چی شسته رفته برام اماده میشه متل اینکه میگفتند هلو برو تو گلو برای من همینطوری شده

    خدایا شکرت

    استاد اینا که نوشتم یه حسی به من گفت از احوالات این روزها که همه چی برام خیلی زیباست بنویسم

    خدارو شکر

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1781 روز

    به نام خداوند وهاب

    سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز

    سلام به دوستان عزیز

    من با یک مورد بدبینی نسبت به شخصی داشتم و روزها با این افکار که بشدت هم احساس خیلی بدی در من بوجود می آورد زندگی کردم.

    و اون آدم اصلا اون شکلی بد نبود ولی با افکار من دقیقا همون اتفاقی که من ازش ترس داشتم افتاد.

    مورد بعدی در رابطه با کارم هست که چند سال پیش در یک اتفاق قسمتی از کارم خراب شد

    و فقط همون یک مورد بود و دیگه تو این چند سال هیچ مورد خرابی نداشتم و همیشه کارم خوب و عالی بوده اما هنوز در موقع بتن ریزی من ترس و اضطراب دارم که نکنه دوباره این اتفاق بیافتد.

    البته من تو اون لحظات تمام سعی ام رو میکنم تا ذهنمو کنترل کنم

    ولی دوباره هم تو همون شرایط همون ترسها میان.

    چند روز پیش که بتن ریزی داشتیم و روز قبلش من اضطراب داشتم یه دفعه به خودم گفتم میثم مگه بار اولته

    تو بارها وبارها این کارو انجام دادی با موفقیت

    دیگه نباید الان بترسی.

    خدایا کمکم کن تا خوشبین باشم و شاکر نعمات بی کرانت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1007 روز

    به نام پروردگارم

    سلام استاد عزیزم وخانوم شایسته جان

    سلام به همه‌ی دوستان خوبم

    خداروشکر که فرصت دارم برای نوشتن

    همین اول بگم استاد یه جملتونو خیلی دوسدارم که توهمه یفایلا مشترکه

    میگین خداروشکر که خداوند به من فرصتی داد تادوباره درخدمت شما باشم خیلی دوسدارم این جمله راستاد

    استاد عزیزم حس میکنم هنوز اثری از باورهای اشتباه گذشته رودارم

    مثلا چن وقت پیش یه خواستگاری داشتم وچن روزی تلفنی باهم حرف میزدیم بهش گفتم نمیدونم چرانمیتونم ازذاج کنم یهویی گف خب شایدبختتونو بستن

    یک باره حس کردم ته قلبم انگار میخواد اینو باور کنه سریع جلوشو گرفتم

    گفتم من اعتقاد ندارم وباور دارم قدرت فقطططططططط خداااااااااااااست

    تااون نخواد هیچی نمیشه

    استاد جااانم ماباید این باورها وبارها بگیم تاملکه ذهنمون بشه

    ما درگذشته احاطه شده بودیم باباور های اشتباه

    5

    ولی به خودم میگم زینب اونا برازمانی بود که تو باورهای قبلی روداشتی والان باورهات بهتر ُشده پس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  8. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 428 روز

    دیدگاه منفی همسرم درباره طلاق اسان اینه که من خونه ماشین ندارم واگر ماشینتوازمن بگیری دیگه تواسنپم نمیتونم کارکنم ومیوفتم توخیابون غرورم اجازه نمیده برم خونه مادرم

    دیدگاه مثبت من اینه که بعداز طلاق بروخونه مادرت زندگی کن چون مادرش بابچه هاش خیلی مهربونه ویک برادر پزشک هم داره که ایشون مجرده وتوخونه مادرش زندکی میکنه من میگم بعداز طلاق نمیشه باهم زندگی کنیم وبروخونه مادرت وباخونه ماشین منم کارنداشته باش که بنامت کنم .وحتی میتونی بری سرایداریک باغ بشی تا اون چندمیلیاردتومن کمیسبونت که مشخص نیست کی بهت پرداخت میکنن بهت پرداخت بشه وبه رندگیت درمجردی سروسامان بدی دست ازسرمنوبچمم بردار چون بابچم میخام برم امریکا

    ازخیرمهریه وخسارت جهیزیه ونفقه هم میگذرم چون میخام درجوانی ازدواج مجددکنم و خوشبخت بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  9. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    بنام الله هدایتگر‌ تمام جهان هستی !

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست!

    سلام و‌درود خدمت شما جناب استاد گرامی

    و سلام بر خانم شایسته عزیز

    درود و سلام خدمت همه عزیزآن همفرکانسی من

    امید وار هستم هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید !

    بحث روی چگونه از یک فرد بد بین به یک فرد خوش بین تبدیل شویم ؟

    یکی از بهترین عنوان ها است که باید در هر لحظه این عنوان را در زندگی روزمره خود طبیق کنیم

    چندین وقت میشه وقتی یک کاری را انجام میتم به دیدگاهی مثبت آن دایم سر میخورم همین که هروز سپری هم میشه فکرم همین است که باید به بهترین شکل ممکن فکر‌ به بهترین مسایل زندگیم کنم

    و‌یا این که تمام مسایل های استاد در مورد جیف بیزوس است چقدر من این فرد را بهترین الگو میبینم برای کار کردن خودم

    من دقیقا دو سال میشه مکمل از سایت که آمازون دارد آشنا هستم و حتی اکانت هم دارم از هر نگاه بهترین سایت است در بخش خدمات آنلاین خصوصا وقتی فردی که در راس این شرکت های غول پیکر استن مثل جیف عمل گرا هستن

    تاریخچه سایت آمازون را چندین بار خودم تهیه کردیم و‌ در صفحات اجتماعی گذاشتیم خصوصا در یوتوب و امروز هم دقیقا تمام فایل های که در مورد سایت آمازون کار کرده بودم گوش گرفتم فایل خودم بود در یوتوب بالاترین بازدید را هم گرفته بود و آمدم روی سایت وقتی موضوع را استاد شروع کرد فهمیدم که روی اصل موضوع بحث است

    نظر به معلومات که از آمازون دارم میخایم به شما هم به اشتراک بگذارم چندین بار گفته بودم ولی حالا وقت اش شد !

    البته! آمازون یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان است و فعالیت‌های گسترده‌ای دارد. در ادامه یک خلاصه کامل درباره این شرکت می‌آورم:

    1. آمازون چیست؟

    آمازون یک شرکت چندملیتی فناوری است که در زمینه تجارت الکترونیکی، خدمات ابری، هوش مصنوعی، و رسانه‌های دیجیتال فعالیت می‌کند. این شرکت در سال 1994 توسط جف بزوس تأسیس شد و دفتر مرکزی آن در سیاتل، ایالت واشینگتن، آمریکا قرار دارد.

    2. زمینه‌های فعالیت اصلی آمازون:

    • تجارت الکترونیکی (E-commerce):

    • آمازون به عنوان یک فروشگاه آنلاین کار خود را شروع کرد و ابتدا فقط کتاب می‌فروخت.

    • امروزه همه چیز، از پوشاک و لوازم الکترونیکی گرفته تا مواد غذایی، در آمازون به فروش می‌رسد.

    • خدمات ابری (Amazon Web Services یا AWS):

    • یکی از بزرگ‌ترین ارائه‌دهندگان خدمات ابری در جهان است که زیرساخت‌های لازم برای میزبانی وب‌سایت‌ها، ذخیره داده‌ها و سایر خدمات دیجیتالی را فراهم می‌کند.

    • تولید محصولات فناوری:

    • آمازون محصولات مشهوری مثل دستیار صوتی الکسا، دستگاه‌های Kindle (برای کتابخوانی دیجیتال)، و سری Echo را تولید می‌کند.

    • رسانه‌های دیجیتال و سرگرمی:

    • آمازون مالک Amazon Prime Video است که یک پلتفرم استریمینگ فیلم و سریال است.

    • این شرکت همچنین کتاب‌ها و موسیقی دیجیتال از طریق Audible و Amazon Music ارائه می‌دهد.

    • لجستیک و زنجیره تأمین:

    • آمازون شبکه‌ای گسترده از انبارها و سیستم‌های حمل‌ونقل را مدیریت می‌کند و به ارسال سریع (حتی در همان روز) مشهور است.

    3. دستاوردها و رکوردها:

    • آمازون یکی از ارزشمندترین برندهای جهان است.

    • جف بزوس تا چندین سال، ثروتمندترین فرد جهان بود.

    • بیش از 1.5 میلیون کارمند دارد که آن را به یکی از بزرگ‌ترین کارفرمایان جهان تبدیل کرده است.

    4. جنبه‌های انتقادی:

    • شرایط کاری: برخی از گزارش‌ها، شرایط کاری سخت در انبارها را نقد کرده‌اند.

    • رقابت انحصاری: آمازون به تلاش برای از بین بردن رقبا و ایجاد انحصار متهم شده است.

    5. آمار کلیدی (تا 2024):

    • درآمد سالانه: حدود 524 میلیارد دلار در سال 2023.

    • کارمندان: بیش از 1.5 میلیون نفر.

    • بازار: فعالیت در بیش از 100 کشور

    امید که برای تان مفید باشد !

    در حفظ الله باشید !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    زهره زیدآبادی گفته:
    مدت عضویت: 1396 روز

    سه قل خوابن

    هوای سرد تبریز منو کشوند سمت آماده کردن مقدمات پخت آش

    یک لیوان آب گرم واسه خودم ریختم و نشستم روی مبل ، روبروی منظره ای که هر لحظه میبینم و بهم یادآوری میکنه که رویاها ، رویا نیستند .( وسعت بینهایت آسمان و کوه زیبای عینالی ) آرزویی که همین چند ماه قبل خواسته بودم .

    از پنجره ی پشت سرم نور آفتاب شونه هام و نوازش میده ، دستم و بردم سمت لیوان و جرعه ای نوشیدم ،

    به یکباره برق دو فاز بهم وصل شد :

    سالهاست این گلو کمکت کرده که بنوشی و غذا بخوری

    آیا بهش فکر کردی ؟

    شکر قلبی براش داشتی ؟

    به خودم صدقانه جواب مثبت دادم که ظاهرا شکر کردم

    ولی با قلب باز به عمق ماجرای این اتفاق شگفت انگیز هیچوقت فکر نکرده بودم !

    به راستی چند سلول ، چند ماهیچه و استخوان و اعصاب و غدد و دستور و توجه و تمرکز و آگاهی و شعور در پشت این اتفاق به ظاهر ساده ، دست به دست هم داده اند تا من یک جرعه بنوشم ؟ و بعد از ورود این آب به گلو باز هم این قدرت شگفت انگیز دست به کار میشه و در ادامه ی مسیر هدایتش میکنه ،

    به قدر فهم خودم

    یک کوچولو

    یک ریزه

    از اعماق قلبم میگم :

    چقدر شگفت انگیزه

    چقدر معجزه است

    و چقدر حیرت آوره

    همزمان بوی خوش حبوبات و گندم در حال پخت رو استشمام میکنم

    و همزمان پوست بدنم گرمای نور رو حس میکنه

    و همزمان عصب بینایی نور و رنگ و نوشته ها رو میفرسته برای سطحی برتر و فرمان دیدن صادر میشه

    و همزمان ماهیچه ها و استخوانهای بیشماری فرمان یافته اند که من رو روی مبل به صورتی که میخواهم نگه دارند و من بنشینم

    و همزمان پلک هم میخورد

    نفس کشیده میشود

    قلب میتپد

    کلیه کار میکند

    کبد انجام وظیفه میکند

    گردش خون لحظه ای تاخیر ندارد

    همه فرمانبردارند

    طبق قانون همه ی این اتفاقها همزمان در حال روی دادنه و من و همه ی وجود من و تمام میلیاردها سلول جسم من دارن هدایت میشن

    حالا این فقط کالبد جسم است که میبینم

    کالبد ذهن هم در حال فعالیته و کالبدهای دیگر هم ….

    در هر لحظه معجزه های بسیاری در من روی میدهد

    و اینجا وظیفه ی من چیست ؟

    وظیفه ی به عنوان انسانی که هست و هنوز زیر خاک نرفته

    آگاه بودنه

    این که اون ذات مقدس رو هر لحظه در پس ذهنم بهش آگاه باشم

    و آرامش ، شور ، شعف ، عشق ، تسلیم بودن ، ایمان ، توکل رو در خودم رشد بدم .

    و چه زیباست حس رها شدن از پرت و پلاهای بی حساب و کتابِ ذهن آشوبگر

    به خودم یادآوری میکنم :

    من هستم

    پس لاجرم ، من : خوشبختم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      آرزو کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 518 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      الْفَجْرِ «1» وَ لَیالٍ عَشْرٍ «2» وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ «3» وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ «4» هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ «5»

      «1» به سپیده دم سوگند. «2» به شبهاى ده گانه سوگند. «3» به زوج و فرد سوگند. «4» به شب سوگند آنگاه که سپرى شود. «5» آیا (در این سوگندها) براى اهل خرد، سوگندى مهم نیست؟

      ●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

      سلااااام گوزلیم سلام یولداشیم

      قوربان اولوم سنه نجسن نفسیم مهربانیم؟؟؟؟

      ●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

      زهره جانمممم خیلییی وقته که ایمیل کامنتهای شما رو فعال کردم که برام بیاد ،اصن سبک نوشتنون

      برام خیلی خاص و دوست داشتنیه ….

      و برام لذت بخشه خوندن کامنتهای مادری که سه قل داره

      ولی تو این کامنت وقتی دیدم نوشتی هوای سرد تبریز عاقاااا دلممممم به شوق اومد گفتم عه همشهریمه و کلی لبخند بر لبم اومد انگار خونم به جوش اومد که ارهههه من باید عرض ادب کنم خدمت شما

      میدونستی کامنتهات همیشه نور رو به قلبم میاره؟؟؟

      رفیق مرسی که همیشه مینویسی

      میدونستی وقتی مینویسی سه قل من تمااااام لذت دنیا رو میچشم :))))))

      روی تک تکشونو ببوس بانوووووو

      باشههه؟؟؟

      خدا برات حفظشون کنهههههه

      برسی به تموم آرزوهات رفیققققققق

      من هر روز منتظر خوندن نوشته ای از جانب زهره زید آبادی مادر سه قل

      دوستت دارم بی قید و شرط پاره خداااا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زهره زیدآبادی گفته:
        مدت عضویت: 1396 روز

        درود آرزو جان

        وقت بخیر مهربانو

        اسم زیبای شما منو برد به 44 سال قبل ، چرا که اسم من هم تا 5 سالگی آرزو بود

        دوسش داشتم و هنوز هم دوسش دارم

        ولی نمیدونم چی شد که شدم زهره ،

        از اینکه برام به زبان زیبای ترکی نوشتی ممنونم

        از اینکه من رو همشهری خطاب کردی ممنونم

        قصه زندگیم رو در کامنتهای قبل زیاد نوشتم و کوتاه برای شما میگم :

        من 5 و نیم سال قبل با سه قل به تبریز  مهاجرتی آگاهانه داشتم

        همسر و خونه و پدر و مادر و ایل و تبار رو پشت سرم گذاشتم و زنجیرهای وابستگی و دلبستگی رو از قلبم کندم و سوار ماشینم شدم و زدم به جاده . تبریز شهری بود که اولین بار قدم در اون گذاشته بودم ، زبان رو بلد تبودم ، هیچ آشنایی نداشتم و به قول استاد خبری از فرش قرمز نبود . هم پدر بودم و هم مادر و سه قلوها که تازه کلاس دومشون رو تمام کرده بودن ‌.

        آرزو جان :  خدا به خاطر شجاعتم برام دروازه ها رو باز کرد .

        در شهر شما که از اون به بعد شهر خودم شد ، حالم خوب شد ، و روز بروز بهتر ، صدای سپاسگزاری هام به ملکوت رفت و همسری شایسته ( ایشون تبریزی نیستن  ) برام فرستاده شد  ، بچه ها مدرسه عالی ثبت نام شدن ، با استاد عباسمنش آشنا شدم ، بالا و پایین شدیم اما حالمون خوب بود ، هنوزم هست ،

        بیزینس نو پام رو شروع کردم و هر روز قدم های عالی براش بر میدارم ،

        طبقه نهم یک برج زیبا مستاجرم

        و البته حال دلمون خوبه

        هر پنج نفرمون با هم همدل هستیم و هر کسی برای خودش شاکر و سپاسگزاره و وقتی هم دور هم جمع میشیم باز هم حرف قانون و تسلیم بودن و رهایی حرف اول رو میزنه ،

        خدا رو شکر زندگی حسابی روغن کاریه .

        امشب دیدن روی ماهت رو خواستم .

        بغل کردنت حتما میچسبه ،

        ممنونم زیبا جان که برام نوشتی .

        ممنونم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: