زیبایی ها را ببینیم - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    به نام خدا، سلام.

    نکات قشنگی میخوام بنویسم، از خدا کمک میخوام جاری بشه بر کلمات و قلمم به قول سعیده جان شهریاری.

    – اول ایده اومد توانایی هامو تو فایل جلسه 11 دوره احساس لیاقت بنویسم، اونم الهام بخشش سعیده جان شهریاری بود با اون کامنتهای بی نظیرِ با جزییاتش تو اون جلسه.

    بعد گفتم راستی سمانه جان وقتی اونجا بنویسی عملا انگار داری تمرین اگهی بازرگانی رو انجام میدیا، اما به صورت غیر حضوری.

    یعنی جسارت کنی تو یه محیط عمومی مکتوبش کنی.

    این شجاعت میخواد، چون اول خودت باید بفهمی و توانایی هاتو ببینی و براشون ارزش قایل شی حتی به زعم خودت کوچکترین توانایی تو عنوان کنی و به ارزشمندی خودت پی ببری و اعتراف کنی.

    این خودش حرکت خوبیه.

    انگار تکاملی داری اماده میشی برای این تمرین به صورت حضوری.

    بعد امروز یهو ایده ی باحال تری رسید به قلبم.

    که اگهی بازرگانی خودمو به حافظ جونم بگم.(صحبت کردن در مورد ویژگی و توانمندی ها و استعدادهای خود)

    عملیاتیش هم کردم، داشتم سالاد درست میکردم کنارش نشستم اونم روی تشکش مشغول بود، صحبت کردم باهاش در مورد ویژگیِ نظم و مرتب بودنم.

    اونم خیلی باحال گوش میداد بهم.

    خوشم اومد. هم با بچه ام صحبت کردم، هم تکلیفمو انجام دادم با بهبودگرایی.

    موقع شیر خوردنش هم دوباره ادامه دادم.

    تجربه باحالی بود.

    چون در لحظه و با امکانات کنونی تکلیفمو انجام دادم.

    نجوا میگه حالا هنر خاصی هم نکردیا.

    اصلش اینه بری توی جمع، شلوغی، غریبه باشن و ..‌

    ولی من میگم حرکت کردن واسه هدف مهمه، افرین داره.

    ان شالله هر دفعه بهتر و بهتر میشم.

    مخصوصا دلم میخواد جایی که رودربایستی دارم انجامش بدم، چون اینطوری ترس از قضاوت مردم در موردم رو نادیده گرفتم.

    نجوای ذهنی گاهی دقیقا سخنگوی کمال گراییِ آدمه.

    – یه چیز باحال از بامداد دیروز به این ور:

    درجا صدای نجوای ذهنیمو میشنوم و پاسخش رو میدم.

    قبلش اصلا حسابش نمیکردم، نادیده میگرفتمش در حالیکه بود، الان آشغال ها رو از زیر مبل برمیدارم و تمیزکاری میکنم.

    – یه فایلی گوش میدادم موقع تعویضِ پوشک حافظ جان که استاد گفتن در مورد خودتون بنویسین وقتی دیگران موفق میشن یا دستاوردی دارن واکنش شما چیه؟

    میگین پس میشه، دلیل اینه که پس منم میتونم.

    یا اینکه احساس ضعف میکنین و …

    یا اینکه در مورد چه افرادِ خاصی احساستون عوض میشه.

    بعد گفتن بنویسین.

    چون بعضیا هنوز نمیتونن از خودشون راحت بنویسن.

    و من تلنگر خوردم یهو.

    که بله استاد، هنوز گاهی اوقات نمیتونم از خودم بنویسم به راحتی، شناختم کمه از خودم و روحیاتم و عملکردهام.

    برلی همین وقتی از دیروز درک کردم و صدای نجواهامو عمیقتر شنیدم و تونستم باهاشون وارد میز مذاکره بشم خیلی خوشحال شدم که مدار درکم یه پله بالاتر رفته به لطف خدا.

    – درک صبحِ امروز در مورد فکر و کد نویسی:

    اگه فکری حالتو بد میکنه، بیا و عوضش کن و نقطه ی مثبتش رو ببین.

    حافظ جون موقع شیرخوردن یهو برمیگرده من یا اطراف رو نگاه میکنه با شیطنت و شیرینی.

    این دوتا نگاه نگاه های منن، با نگاه دوم حالم بهتر شده.

    نگاه اول بیشتر وقتی خسته ام اشکار میشه، ولی اونم با تمرین بهتر میشم.

    نگاه اول: شیرت رو بخور بچه جون.

    حواس و تمرکزتو بذار روی شیر خوردن.

    منو نگاه نکن.

    انقدر سرتو نچرخون به اطراف.

    شیرت رو بخور که سیر شی کامل و بلند شی یا بخوابی.

    و میخوام که فرایند شیرخوردنش ادامه پیدا کنه تا حتما سیر شه بعد بلند شه و دو دقیقه بعد دوباره برنگرده برای شیر.

    یعنی میخوام تحت کنترل من باشه و نتیجه ی منطقی ‌که من میخوام به دست بیاد.

    نگاه دوم: فدای چشم هات بشم من که انقدر قشنگه.

    خدایا شکرت پسرم حواسِ جمعی داره، چشم هاش سالمن، دقت میکنه به اطرافش، خدایا شکرت برای نگاهِ قشنگش، برای لبِ خندونش…

    جالبه با خوشی کنار همیم، میخنده بهم، بعد چند دقیقه بازیگوشی خودش ادامه میده شیر خوردنشو.

    یعنی شادی و لذت دو طرفه به دست میاد.

    تغییر فکر یا کدنویسی یعنی همین.

    اگه فکرت یا نجوای ذهنیت بده، اگاهانه بیا عوضش کن، شیفت پیدا کن روی طرف دیگه ی ماجرا، قشنگی ها و نکات مثبتش رو ببین تا بتونی برای خودت شادیِ بیشتر خلق کنی.

    بی نهایت برای اینکه این درس استاد رو اینطوری درک کردم خوشحالم.

    – گفتگوهامون با مامانم عالیه.

    کلی قوانین مرور میشه برای جفتمون.

    – مثال های جدیدی که یادم میره و قدرت رو میدم غیر خدا، بعد یادم میوفته و اصلاحش میکنم:

    *حافظ میخواست بخوابه، مقاومت میکرد،از ذهنم گذشت شیر بخوره میخوابه، شیر باعث میشه بخوابه.

    یهو گفتم شیر میخوابوندش، خدا نمیتونه؟

    پس، از خدا میخوام.

    *بارها شده گفتم فهمیدم دیگه، الان تو پتو به صورت ننویی تکونش بدیم میخوابه، چون بار اول اینطوری سریع خوابیده. یا دیگه فهمیدم با صدای سشوار یا جاروبرقی میخوابه، چون اولین بار خوب جواب داده.

    دفعه بعد دیدم نه، نمیخوابه، چون اعتبار رو دادم به اون روش، نه خدایی که اون روش خوابوندنِ بچه رو بهم گفته و هدایتم کرده.

    به عبارتی چسبیدم به روشِ اجابتِ خواسته ام نه قانونِ رهایی.

    بعد که اصلاح کردم فکرمو، اجابت شدم و حافظ خوابید به اسانی.

    مسیله اینه خدا از طریق دست هاش خواسته ی منو اجابت میکنه، من باید از اول از خودش بخوام، خدا از طریق مناسب یا دستی که بخواد، خودش اجابت میکنه خواسته مو و هدایتم میکنه.

    *یه موردی بود در رابطه با بچه و همسرم پیشم نبود، گفتم الان اگه آرش پیشم بود چقدر خوب بود، از پسش برمیومد، چون من اون لحظه واقعا توانش رو نداشتم.

    به به خودم اومدم:

    آرش میتونه، خدا نمیتونه؟

    پس از خدا میخوام.

    و اتفاقا خدا از طریق یه دست دیگه اش بلافاصله اجابتم کرد.

    خیلی خوشحالم و لذت میبرم که شرک هامو متوجه میشم و اصلاحشون میکنم.

    – در مورد قانونِ رها کردن خواسته ها خوندم تو کامنتها.

    مثالش که یادم اومد تاییدش کردم و لذت بردم از این قانون.

    – یه نشانه جالب دریافت کردم.

    دیروز صبح کامنت نوشتم برای دوره سلامتی.

    یه پاسخ دریافت کردم دیشب در رابطه با کامنتی که پارسال در مورد دوره سلامتی نوشته بودم.

    به نظرم که نشانه ی باحالی اومد.

    اینکه مرحله به مرحله نزدیک میشم نرم و آهسته به خواسته های درونِ ذهن و قلبم.

    تا اینجا رو یادم اومد نوشتم، باقیش بمونه برای بعد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت که انقدر قشنگ همه چیز رو یادم میدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1191 روز

      سلام سمانه جانم

      این عبارت رو هم می تونی تو قسمت باورهای تقویت کننده دوره لیاقت بنویسی خیلی با حاله.

      یعنی ….. می تونه خدا نمی تونه !

      یک فکر خوبم از دیروز به ذهن من رسید ، باور کمبود به شکل های مختلف می آید وقتی متوجهش می شوم به خودم می گویم ،به من چی ؟ مگه صفت منه رزاق بودن ،مگه وظیفه منه ، نه! پس به من چه! چطوری ، از کجا ، بهتره وظیفه خودم را انجام بدهم . همون کنترل ، ذهن کنترل ورودی ها ، تمرکز به خواسته ، موندن تو احساس خوب ، توجه به نعمت ها و شکر گزاری….

      از طرز تغییر فکرت هم خوشم اومد در مورد شیر خوردن بچه ، استاد تو دوره اعتماد به نفس و بقیه جاها می گویند واکنش افراد به یک اتفاق مشابه تعیین می کند کی موفق میشود . فایل مصاحبه استاد با استاد شعبانعلی را تو سایت دیدی ؟ آقای شعبانعلی از مدرسه علامه حلی اخراج شده چند نفر دیگر هم با ایشون اخراج شدن اما خودشون می گویند این باعث نشد من خودم را ، زندگیم را ببازم، من راه خودم را رفتم . اتفاقاً به جایگاه استادی در حوزه روانشناسی شناختی رسیدن.

      هر نگاهی هر فکری که باعث بشود ما حالمون بهتر بشود یا نه ! تو حال بد نمونیم اون کمک کننده است.

      یک مدتی است دارم سعی میکنم هرچی که اون لحظه به دلم می افتد را انجام بدهم. چند شب است حدود ساعت سه صبح بیدار می شم به خاطر اضطراب های مالی که سراغم می آید و فکر و خیال نمی گذارد بخوابم امروز هم همینطور شد به خدا گفتم تو که می دونی من دوست ندارم این ساعت بیدار شوم بدخواب می شوم و بعد نمی تونم ساعت شش بیدار شوم و اذیت می شوم فرکانسم پایین می آید ،بگزار من بخوابم اما دیدم خوابم نمی برد ، یکهو به ذهنم رسید مگه دو روز ه تو ستاره قطبی ات ننوشتی ، قرآن با صوت بشنوم و نشده؟ خوب الان وقتش را داری ، رفتم تو سایت ها و دو تا سه تا سوره شنیدم و با حال عالی خوابم برد صبحم ساعت شش و نیم سر حال پاشدم. مثل برنامه هر روزه ام که اول دو صفحه قرآن رندومی می خونم ، قرآن را باز کردم وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى

      و من تو را برگزیده ام پس بدانچه وحى می شود گوش فرا ده!!!

      یعنی سمانه جان خودت می تونی بفهمی چه حالی شدم وقتی خوندم .

      هر چی بهت می گویم را مثل بچه آدم گوش کن

      یعنی خدا می خواست اینو بهم بگوید:)

      کل اون دون دو صفحه برام درس بود الان مجال بیشتر نوشتنش نیست.انشالله در یک فرصت دیگر.

      در ضمن بسته پستی ام هم صحیح و سالم به دستم رسید با همون فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین.

      بوس های فراوان برای سمانه با باورهای قدرتمند کننده فراوان.

      771

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    لیلا هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    من امروز داشتم سوالاتی ک گروه تحقیقاتی عباسمنش جواب داده بود رو تک تک میخوندم ک ب این فایل هدایت شدم و وقتی متن اول این فایل رو ک خود استاد نوشته و توضیح دادن رو خوندم، خیییلی لذت بردم .

    انگار تک تک این کلمه ها و جمله ها یی ک استاد اول این کلیپ نوشته بودن ، جدید و نو بود برام،

    انگار تازه این حرفارو میشنیدم،

    انگار تک تک اون جمله ها کللللللی حرف داشت برام. بخدااا

    یعنی ب خودم گفتم واقعا اگر همبن یک خصلت رو تو خودمون بگنجونیم ( تحسین کردن) و واقعا این خصلت جزئی از شخصیتمون بشه، چیزی نیست ک بهش نرسیم.

    و میدونم کار راحتی نیس و زمان میبره ولی ارزشش رو داره.

    اینکه هر چیزی رو ک میبینیم و بنظرمون قشنگه و زیباس ( حالا اون چیز میتونه ی رفتار باشه، ی شی ئ باشه. میتونه ی خصلت یا ی رابطه باشه) هر چیزی ک ما با دیدنش ، تو دلمون میگیم ” منم اینو دوس دارم. دوس دارم اینجوری باشم، دوس دارم منم داشته باشمش و . ‌ . . ‌

    اگر بتونیم آگاهانه و با تمرین تحسین کنیم،

    دنیای زندگی مون گلستان میشه و بقول استاد راحترین و ساده ترین راه هست برای اومدن نعمتها ب زندگی مون.

    و بهتر از اون اینه ک مثلا شاید ی فردی ۱۰تا اخلاق بد و ناپسند داره و در کنار اینا؛ ی رفتار درست و پسندیده ای داره، ما اگر بتونیم اون ۱۰ خصلت بد رو نبینیم و فقط تمرکز مون ب اون ۱ قسمت رفتار خوبش باشه و اون ۱ قسمت رو تحسین کنیم،

    حالا این دیدگاه رو بسط بدین ب تمام چیزاهایی ک ما در روز میبینیم، چقدر زندگی مون قشنگ میشه .

    این تمرین “تحسین کردن “در ظاهر ساده میاد ولی اگر عادت بشه برامون و جز ئی از شخصیتمون بشه ، خیلی بُرد کردیم

    ممنونم از استاد عزیز

    ممنونم ک این اگاهی هارو در اختیار ما قرار دادن

    و ممنون از دوستانی ک این متن منو میخونن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 2006 روز

    به نام خدا

    سلام

    امروز هدایت شدم به این فایل در ادامه ی کار کردن روی دسته بندی توانایی کنترل ذهن

    اول از همه بگم که نتیجه ی همین دیدن ، تحسین و سپاسگزاری کردن زیبایی های شماست که الان داریم نتیجه ش رو به شکل سریال سفر به دور آمریکا و سریال زندگی در بهشت میبینم . اینکه این زیبایی ها چقدر داره هر روز تو زندگیتون گسترش پیدا میکنه و هر روز دارید زیبایی های بیشتری رو میبینید ، دیدن این دو تا فایل یعنی قسمت 139 سریال سفر به دور آمریکا و این قسمت تو یه روز باعث شد ذهنم بهتر بپذیره دلیل این هدایت شدن ها به زیبایی های بیشتر رو که شما واقعا شخصیت صدق بالحسنی رو تو وجودتون ساختید و من از این بابت بینهایت تحسینتون میکنم .

    اول از نتایج بگم که تو این چند روزه که هدفم رو در رابطه با کنترل کردن نیروی جنسی استارت زدم و اون شب از خدا خواستم که منو هدایت کنه و بگه چیکار کنم ، بطرز معجزه آسایی هیچ محرکه ای تو این چند روز نداشتم ، یکی دو بار در حد چند دقیقه دوست داشتم برم سراغی یه سری چیزا ولی انگار اون عزت نفس و توانایی کنترل ذهنی که داره تو وجودم شکل میگیره مانع از اینکار میشد هر چند من همون شب به ذهنم گفتم اصلا نمیخوام محدودت کنم ، هر موقع که بخوای به بهترین شکل ممکن بهت میرسم . استاد شما تو فایل هاتون یه چیزایی میگید اصلا کن فیکون میشه ذهن من ، تو جلسه 6 دوره قانون سلامتی بود فکر کنم که گفتید ذهن محدودیت رو نمیپذیره و تو نذارید که گرسنگی بکشید و به ذهنتون بگید که نوکر پدرتم هستم و هر موقع بخوای سیرت میکنم ، این همون جمله ی طلاییتون بود که من تو این هدفم به کار گرفتم ، ذهن من همیشه وقتی میخواستم به اصطلاح خودم ترک کنم خودرضایی رو نمیپذیرفت و من نمیدونستم که چرا داره این اتفاق میفته ؟ فکر میکردم وسوسه میشم یا قدرتش رو ندارم ، در صورتی که تو اون فایل متوجه شدم ذهن من محدودیت رو دوست نداره ، دوست نداره که ترک کنه لذت هاش رو ، وقتی این موضوع رو تو اون جلسه فهمیدم ازش استفاده کردم برای همین هدفم و شاید اصلی ترین دلیلی که باعث شده تو این چند روز انقدر خوب پیش بره همینه که گفتم هر موقع بخوای به بهترین شکل ممکن در خدمتت هم هستم و اصلا نمیخوام که محدودت کنم ، بلکه میخوام از اینی هم که هست آزادی بیشتری بهت بدم و لذت بیشتری بهت بدم، و به این شکله که دیگه اصلا اون ذهنیت دنبال چیزی نیست ، گفت اوکی فعلا نمیخوام ، به ذهنم دیشب گفتم من میخوام یه رابطه ی فوق العاده بهت بدم که بیشتر لذتشو ببری ، انگار اون هم دوست داره ارزشمندی رو تجربه کنه و بخاطر همینه که ساکته ، ذهنم ساکت شده و آرامش داره تو لحظه به لحظه م جریان پیدا میکنه ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر

    خب تو هدف توانایی کنترل کردن نیروی جنسی ، امشب این فایل رو دیدم چون متوجه شدم بیشتر از هر چیزی من نیاز دارم به قدرت توانایی کنترل ذهن . امشب این فایل یعنی زیبایی ها را ببینیم رو دیدم و از خودم دوتا سوال اساسی پرسیدم :

    1- من چه نگاه نامناسب و نازیبایی درمورد نیروی جنسی و رابطه ی جنسی دارم ؟

    2- چگونه میتوانم تمرکزم را در کنترل کردن نیروی جنسی و در کل نیروی جنسی روی نکات مثبت بگذارم ؟

    اولش فکر نمیکردم نگاه نامناسبی درمورد این موضوع داشته باشم ، بعد که شروع کردم به نوشتن دیدم واووو چقدر دید منفی به این قضیه داشتم ، از نگاه نامناسب به آقایان و خانم ها بخاطر رابطه ی جنسی ، نگاه نامناسب به رابطه ی جنسی چون از نظر ذهن من امر بسیار نامناسب و گناه و خطاییه که موجب دور شدن از خداوند میشه

    چطور میتونم نگاه مثبت داشته باشم ؟ اینکه هدف گسترش جهان هستش و یکی از راه ها برای گسترش جهان تولید مثل هست و راهی که خداوند برای تولید مثل گذاشته رابطه ی جنسی هستش ، پس رابطه ی جنسی امری مقدسه ، چرا ؟ چون همونطور که ثروت مقدسه بخاطر اینکه موجب گسترش جهان میشه ، نیروی جنسی هم مقدسه چون موجب گسترش جهان میشه – اینکه اصلا اگه همچین احساس و میلی نبود هیچ رابطه ای نبود ، هیچ آدمی اصلا روی زمین نبود ، هیچ جانداری نبود ، هیچ گیاهی نبود ، هیچ کدوم از امکانات و شرایط فعلی که داریم تجربه میکنیم نبود و در یک کلام هیچ زندگی نبود . رفتم سراغ مطالعه درمورد اینکه داشتن رابطه ی جنسی چه فوایدی داره ؟ کلی مطالعه کردم درموردش و ده ها و ده ها فایده براش پیدا کردم و برای خودم نوشتم و چقدر این رابطه ی جنسی میتونه کمک کنه به داشتن سلامتی واقعا داشتم میخوندم اون سیمان بتنی سخت ذهنم داشت یه تکون هایی میخورد .

    اصلا من چرا همچین نگاهی داشتم ؟ جز اینکه از بچگی شنیدم که این کار بده ، خطاست ، گناهه . هر جایی نشستیم و هر کی رو دیدیم گفتن میبینی فلانی رو خونه خراب شده ؟ بخاطر اینه که فلان رابطه رو داشته !

    و تحسین کردم خداوند رو بخاطر اینکه این نیرو رو تو وجودمون گذاشته ، تحسین کردم کسایی رو که میشناختم که تونستن ذهنشون و این نیرو رو کنترل کنن ، تحسین کردم کسایی رو که دارن با عشق این از این نیرو برای عشق بیشتر و گسترش جهان استفاده میکنن ، تحسین کردم این نیرو رو .

    بنظرم خیلی جای کار دارم ، خیلی باید روی خودم کار کنم ، یکی از ترمز های اساسی که باعث میشه من رابطه ای که میخوام رو تجربه نکنم همین ترمز های شدید و اساسی که تو وجودم درمورد رابطه ی جنسی وجود داره . برنامه م اینه جلسه مربوط به این مسئله رو فردا از دوره ی عشق و مودت در روابط گوش بدم که بنظرم خیلی از این ترمز های ذهنی رو از ذهنم برمیداره .

    عاشقتونم ، خیلی خوشحالم که میتونم بیام بدون نگرانی از قضاوت دیگران اینجا بنویسم ، این عزت نفسیه که شما استاد عزیزم با آموزه های فوق العادتون به من دادید ، چیزی که خیلی از ماها از جمله خودم خجالت میکشیم حتی درموردش با خودمون صحبت کنیم چقدر بهتر شدم که الان میتونم بیام و بدون نگرانی از حرف کسی بنویسم درموردش تا رد پایی باشه برای اینکه بعدا روند تغییراتم رو ببینم که از کجا شروع کردم و چه قدم هایی برای رسیدن به این هدفم برداشتم . خدا رو صد هزار مرتبه شکر

    عاشقتونم ❤️😘😍1401/02/10

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      Saba Keyani گفته:
      مدت عضویت: 1282 روز

      عالی بودی دوست عزیز. تحسین میکنم این همه شجاعت و‌عرت نفس شما را که بدون ترس از قضاوت دیگران دیدگاه خودتون نوشتید و تحسین میکنم شما که اینقدر خوب خودتون میشناسید و تلاش میکنید باورها اونا تغییر بدید و خواسته هاتونا بشناسید. آفرین بر شما. از پیشرفت و نتایج جدید تون برامون بزارید‌ مطمینم موفق میشید.

      در پناه خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به همه ی عزیزان.

    دنبالِ جایی بودم که از زیبایی ها، نکات مثبت، تحسین هام، سپاس گزاری هام، تیک خوردن ستاره قطبی هام، به صورتِ روزانه، داخلش کامنت بذارم تا برام ردپا به جا بمونه.

    و هم تمرین مجدد شه برای نوشتن و خوندنش در کامنت، برای توجهم به زیبایی ها.

    یعنی یه طوری بشه که کانونِ توجهم بره به سمت زیبایی ها و مکتوب کردنشون در سایت.

    همین موارد رو روزانه تو دفترم مینویسم، اما دلم میخواست تو سایت ردپا داشته باشم از روز و احوالاتم.

    در قالبِ یه سوال تو عقل کل مطرحش کردم و تایید نشده، روزها چک کردم و دیدم تایید نشده، گفتم بسه دیگه سمانه، شاید اونجا جاش نباشه، راهش نباشه، شایدم باشه، نمیدونم …

    تا اینکه الان هدایت شدم به این فایل و قشنگ حس کردم اون محلی که میخوام برای این هدف، همین‌جاست…

    کجا بهتر از اینجا که استاد جان از زیبایی ها و توجه بهشون صحبت میکنن.

    پس، با نام و یاد خدا آغاز میکنم و خوشحالم که اینجا اومد سر راهم، هدایت شدم بهش.

    تمرینم اینه کاملاً با قلب و احساساتم بگم از هر چیزی که به نظرم قشنگه و نکات مثبت داره.

    قشنگی ها و نکات مثبت امروز، یکشنبه 24 دی 1402، از نگاهِ زیبای سمانه جان صوفی

    1- کبوتر قشنگی که صبح از پشت پنجره دیدم خیلی قشنگ نشسته رو شاخه درخت.

    2- کبوتری که نشست روی لبه پنجره مون و من این لحظه رو شکار کردم.

    از وقتی توجه میکنم به کبوترها و ذوقشون رو میکنم، باهاشون احوالپرسی میکنم، بیشتر میبینمشون.

    طبق قانون، به هر چی بیشتر توجه کنی، از همون جنس وارد زندگیت میشه.

    دیروز رکورد دار بودن کبوترهای روی شاخه، 7 عدد کبوتر جان همزمان روی شاخه بودن و من کیف کردم از دیدنشون.

    3- غذای خوشمزه و سالمی که خوردیم، خوراکی های سالم و مقوی که خوردم.

    4- کارهایی که واسه بهبود خودم و منزل انجام دادم، من از تمیز بودن و مرتب بودن لذت میبرم، روحیه ام باز میشه.

    هم تمیز بودن خودم هم پیرامونم.

    5- نوشتن هام تا الان، میزانِ نوشتن هام در دفترم بیشتر شده این اواخر.

    کاملا متوجه شدم، ترکیبی از سپاس گزاری هام، تحسینهام، توجهم به زیبایی ها، تکرار باورهای امیدبخش، آگاهی هایی که اون لحظه میاد و مرور میشه برام، تحلیل خودم و … رو مینویسم و کلی لذت میبرم.

    امروز چند تا نوشته هام میخکوب کرد که سمانه تویی؟

    زاویه دیدم نسبت به چند موضوع، خیلی ساده رفته بود به مثبت نگر بودن.

    داشتم از دیدگاه بهبود مینوشتم برای خودم و عملکردم.

    چقدر جذابه آدم نتایجشو در عالم واقعیت میبینه، اونجایی که تغییرها رفتن تو شخصیتِ آدم و خیلی عادی و ناخودآگاه انجامشون میدم…

    6- درسهایی که به صورتِ عملی برام مرور شد، یکیش این بود که توجهمو بذارم روی داشته هام، برای چیزی که الان دارم و مصرف میکنم خوشحال باشم و تشکر کنم (باور فراوانی)، کاری نداشته باشم به اینکه آخرشه یا کی شارژ میشه (باور کمبود).

    و تکرار این باور با امید و اعتقاد که: در بهترین زمان شارژ میشه و من به تک تک خواسته هام میرسم.

    7- خوابِ بسیار خوبم، تو ستاره قطبی هم مینویسمش، دیشب خوابِ یکپارچه و باکیفیتی داشتم، طول روز هم خوب خوابیدم.

    8- اینکه 6 صبح بیدار شدم (روزی غیر حسابم) و مشغولِ مشق هام (نوشتن) شدم.

    در آرامش به تک تک کارهای صبحگاهی ام رسیدگی کردم. بعد از کارهام که نشستم انقدر انرژی و حالم خوب بود که حد نداشت.

    9- برای همسرم و خودم صبحانه ی گرم و خوشمزه پختم و نوش جان کردیم.

    اُملتی متشکل از پیاز داغ، قارچ، تخم مرغ که فوق العاده خوشمزه بود و بهم چسبید.

    10- من همیشه از چای دم کردن لذت میبرم، علاقه دارم به چای تازه دم، امروز یه چای عالی و تازه دم نوش جان کردیم با صبحانه.

    11- تو ستاره قطبیم دریافت هدیه رو نوشته بودم، تیک خورد.

    12- نوشته بودم پیام یا تماس خوشحال کننده، جفتش دریافت شد.

    13- یه سازماندهی کردم تو وسایل اتاقِ نی نی، خودم لذت بردم.

    14- وقتی وسایل نی نی رو که دارن بیشتر و بیشتر میشن به فضل خدا، گوشه اتاق میبینم، بیشتر کیف میکنم و خوشحال میشم.

    اینا منو یاد نی نی و خوشحالیم برای حضورش میندازه.

    یاد اینکه ثروت و نعمت داریم.

    و …

    15- امروز یه چیزی داشت میرفت روی مخم، زاویه دیدمو عوض کردم برای بهبودش، یه راهکار عالی ایده اش اومد به ذهنم.

    خودم کلی کیف کردم برای تغییر زاویه دیدم ، بهبودگرایی ام، توجهم به پیدا کردن راه حل برای مسئله و …

    این بهبودها، سپاس گزاریِ فراوان دارن، از خداوند جانم، از سمانه جانم.

    خوشحالم که متوجهشون شدم و میگمشون، هم با خودم هم تو سایت.

    16- خوشحالم که کمال گرایی رو تبدیل کردم به بهبودگرایی و به جای منتظر بودن، این صفحه رو برای نوشتن کامنتهای توجهم به زیبایی ها و نکات مثبت پذیرفتم و اقدام عملی رو انجام دادم از همین امروز.

    17- امروز دقت کردم و بهم یادآوری شد سمانه جون، برای کارهای روزانه ات که عادت شده برات و شاید به نظرت مهم و قابل تقدیر نباشن هم تشکر کن:

    مثلا روزانه مسواک و نخ دندان زدن، مرتب کردن تختخواب، خوردنِ قرص های مکمل و ویتامینم، تلاشم برای منظم آب خوردن، آشپزی، کارهای خونه، خوابِ خوب، امنیت و آرامشم، فایل گوش دادنم، نوشتن هام، حضور فعالم در سایت و تک تک کامنتهای زیبایی که مینویسم و …

    18- همین الان دستم خورد و باکس کامنت نویسی سفید شد، کنترل ذهن کردم، ناراحت نشدم، گفتم یه بَک میزنم شاید متنم برگشت، اگه نه هم اشکالی نداره، اگه بره یعنی الان وقت ارسالش نبوده…

    بک زدم، متنم برگشت تو باکس و خوشحال شدم، ارسالش کردم، تا با آرامش تو ویرایش ادامه بدم به نوشتنش.

    قشنگیش اینه همزمان کنترل ذهن کردم.

    نگاهم مثبت نگرتر شده.

    بهبودگرا شدم.

    کلی با خودم و این تغییرات و بهبودهای شخصیتی ام کیف میکنم.

    19- دارم میبینم چقدر تو کامنت نویسی راحت تر شدم.

    به جزئیات ریز اشاره میکنم.

    برای کوچکترین زیبایی تشکر میکنم و بهش توجه میکنم.

    از هر چی دلم میخواد مینویسم شجاعانه، بدون ترس از قضاوت دیگران.

    اینکه خودمم، خیلی قشنگه.

    20- باورهای روی دیوار رو مرور کردم و کیف کردم، عجب گنجینه ی نابی دارم و دسترسیم بهش بازه.

    خدایا شکرت.

    21- اینکه سینک و اطرافش تمیزه، ظرفها رو ماشین شسته و من شاهد یه فضای مرتب هستم، برای من خوشحال کننده است.

    اینکه ماشین ظرفشویی مخصوصا این مدت (بارداری) چقدر به کمک من اومده، به طوریکه هر چی دستم برسه میره تو ماشین و من ظرف خاصی نمیشورم، مراتب سپاس گزاریِ شدید منو برمی انگیزه، به خود ماشین ظرفشویی هم گفتم که مرسی از کمک هات.

    22- برای تک تک خوراکی های سالم و مقوی که میخورم سپاس گزار خدا هستم، اینکه فراوانی و ثروت در زندگیم دارم و نوش جانشون میکنم، منو خیلی سپاس گزار خداوند میکنه.

    23- اینکه دائم بهم یادآوری میشه تو ذهنم که: مقایسه کار غلطیه، به سبک شخصی و انتخاب خودت زندگی کن، راحت و آسوده باش، سکوت و تامل کن، هدایت بگیر، عجله نکن و …

    خیلی خوشحالم میکنه.

    24- سلامتیِ خودم و نی نی و عزیزانم، حالِ خوبم با خودم و نی نی و باباییِ نی نی، خوش خلقی و مهربونی مون نسبت به هم، حالِ خوبمون با هم.

    الهی شکرت.

    25- فایل 234 سریال سفر به دور امریکا اومد روز سایت و دیدمش و کیف کردم.

    26- امروز سال تولدم با مدت عضویتم در سایت یکسان شده، 1366.

    برام لذت بخشه.

    تا همینجا باشه، حسم میگه بازم میام…

    امیدوارم مرتب سر بزنم اینجا و از قشنگی های روزم بنویسم اینجا.

    همه مون در پناه خدا باشیم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا شکرت برای رسمِ سپاس گزاری های پایانِ هر کامنتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ادامه ی قشنگی های شنبه جان، 7 بهمن ماهِ بارونی و زیبای سال 1402:

    23- طعمِ خوشمزه ی کره روی برنج.

    24- طعمِ خوشمزه ی نعناع توی دوغ.

    25- استراحتِ عالی و دلچسبِ میان روز.

    26- پنجره بازه و هوای مطبوعی رو حس میکنم.

    27- راحت تر شدم برای خوابیدن به پهلو.

    28- حالِ خوب و خوشِ من و بابایی و نی نی.

    29- فایلِ جدید استاد که امروز آپلود شد:

    قدرت اراده در مقابل نحوه عملکرد مغز انسان

    30- دایره آبی رو دیدم صبح، و پیام نفیسه جانم رو دریافت کردم.

    31- ستاره قطبی و سپاس گزاری و ‌‌‌‌… نوشتم.

    32- تو لیستِ درخواستهام تو نوتِ موبایلم، آبگوشت و سبزی پلو ماهی بود که تیک خورد. خونه مامان و مادر شوهرم نوشِ جان کردم.

    33- تکون خوردن های نی نی تو دلم فداش بشم.

    از این هفته ان شالله باید تعداد تکون هاش رو شمارش کنم.

    امروز خدا بهم یه باورِ عالی داد که به آرامشم کمک زیادی میکنه:

    نی نی در بهترین زمانِ خودش هر روز، هر لحظه، تکون میخوره و کاملاً سالمه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    34- پنجشنبه ترجمه ی سوره مریم رو خوندم، از قسمتی که حضرت زکریا میگه من پیر و ناتوانم، همسرم نازاست، چطوری میشه بچه دار بشم؟

    و خداوند پاسخ میده:

    قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا ﴿٩﴾ سوره مریم

    گفت: چنین است پروردگارت فرمود: این [کار] بر من آسان است، و همانا تو را پیش از این در حالی که چیزی نبودی آفریدم. (9)

    من عاشقِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ هستم، اولین بار یاسمن جانم (زمانی) تو کامنتی نوشت و از همونجا عاشقِ این آیه شدم.

    این قسمت رو روی دیوار هم چسبوندم.

    هر وقت قفلی میزنم روی سختیِ یه کار یا یه هدف و پروسه، یادش میوفتم و میگم این بر خدا آسان است…

    35- آهنگ های زیبا و حس خوب کن گوش میدم.

    36- کامنتِ خوب، خوندم و نوشتم.

    37- رختخوابِ نرم و گرم.

    38- خونه ی مستقل، نرم و گرم و امن مون.

    39- سایت خوبی پیدا کردم برای مقاله های مربوط به بارداری.

    40- تمرین های خط با دست چپم رو با بهبودگرایی و حس خوب انجام دادم.

    امروز و هفته گذشته که ننوشته بودم رو با حس خوب نوشتم و لذت بردم.

    41- هر اهنگ عاشقانه ای که گوش میدم تو قلبم وصل میشه به عشقم به خدا.

    42- صدای کلاغ جان، همین الان.

    43- امروز در رابطه با موضوعی انقدر با خودم (سمانه جون) قشنگ صحبت کردم که خودمم کیف کردم.

    اتقدر قشنگ توضیح دادم چکار باید بکنم که بهتر باشه واسم، با خوش اخلاقی، که خودمم کیف کردم.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خداوندا، سپاس گزارتم برای همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    به نامِ اللهِ هادی و رزاّق

    سلام.

    قشنگی های چهارشنبه 9 اسفند 1402.

    1- سپاس گزارم از اینکه تو دفترم هر روز مینویسم، موازی با دفترم تو سایت هم رد پا میذارم.

    2- سپاس گزارم برای خوابِ خوبِ دیشب تا صبح.

    گاهی 3-4 صبح بلند میشم، دیگه خوابم نمیبره، میام سراغِ سایت، نوشتن و …

    بعد میگم خدا داره آماده ام میکنه برای شب بیداری ها بعد از تولدِ نی نی جون به فضلِ خودش.

    یعنی چه بخوابم تا صبح، چه بیدار شم وسط شب، خیره و خیره و خیر :)

    3- دیروز یه لحظه نگران شدم از تربیت و پرورش فرزند و …

    به خودم اومدم گفتم تو تحتِ سرپرستی الله هستی، پسرت و زندگیت هم همینطور، نگران نباش، خدا یادت میده خودش.

    و آروم شدم.

    خدایا ازت ممنونم که خودت هستی هر لحظه تو زندگیم.

    خدایا ازت ممنونم که یدالله فوق ایدیهم.

    ازت ممنونم که فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    4- کامنت این صفحه رو گاهی مینویسم پیش نویس، اماده میکنم بعد طی شبانه روز بهش اضافه میکنم و بعد ارسال میکنم.

    دیروز صبح نوشتم، شب ارسالش کردم.

    داشتم میخوندمش دیدم تکراری داره، ولی گفتم بفرست، این تمرینه، این یاداوری هست برای نعمتهات، اینکه عادت نکنی به نعمتهات و واست عادی شن از روشون رد شی بی تفاوت.

    اینکه من هر روز چه زیبایی میبینم شاید در ظاهرش ساده یا تکراری باشه، ولی عمقش متفاوته، چون ممکن بود با تغییر فرکانسم، دیگه اون زیبایی رو نداشته باشم.

    پس تکرار شدنش برای من حُسن هست و نعمت، یعنی خدارو شکر تو فرکانس و مدار دریافتش هستم، یعنی دسترسیم بهش بازه.

    5- چند دقیقه قبل (حوالیِ 8 صبح)، کامنت عالی خوندم از اقای حمید امیری، اینکه نشانه های ثروت رو دیدن، مبلغِ 4 هزار تومن واریزی به کارتشون، یه سکه 500 تومنی که یه کودک بهشون داده، ایشون متوجهِ نشانه بودن این پول ها شدن و مدار ثروت، تشکر کردن و خوشحال شدن، بعد واریزی ها و هدیه های زیادی سرشار شده تو روزهای اخیرشون…

    برای من همین کامنت نشونه بود.

    توجهی که به هدیه های وارد شده به خونه مون میشه هر روز، اینکه بهتر درک کردم تو این ماه های اخیر تو مدار ثروت رفتیم، هدیه ها دارن بیشتر و بیشتر میشن…

    و من و همسرم سپاس گزارتر.

    به اندازه ی درک فعلی و تکامل مون سپاس گزاری میکنیم، خوشحال میشیم، به همدیگه میگیم از این روزی های غیر حسابِ خدا…

    من خوشحالم که درکم داره پله پله بالاتر میره، آهسته و پیوسته، همون طوری که سازگار با فهمِ منه، عجله دشمنِ منه و به لطف خدا افتادم تو مدار تکاملی فهمیدن هر چیزی.

    6- دیروز ستاره قطبی دایره ابی خواستم، دریافتش کردم، محبت دوست عزیزی رو دریافت کردم و خوشحال شدم.

    اعتقاد دارم این پاسخ ها هم از مهربانیِ خدا برای منه، مثل پیامک یا تماسی که دریافتش میکنم.

    اینکه اعتبار همه ی قشنگی های زندگی، از اللهِ یکتاست، هر چی بیشتر درک میکنم، حرکتم به سمت توحید روان تر میشه.

    7- دستبندی از خواهرم هدیه گرفتم که طرح قلب داشت، عاشقش شدم، بعد با دستبند خواهر دیگه ام جابجا کردیم، طرحِ پرنده…

    عاشقِ اونم هستم.

    یه طوری شده انگار من شادیِ داشتن دو دستبند زیبا رو تجربه کردم.

    از اول، انتخاب من پرنده بود ولی مسیر دو طرح رو جابجا کرد ولی در نهایت من دوبرابر شادی رو تجربه کردم.

    نه فقط اونی که خودم منتظرش بودم.

    چیدمانِ خداوند، فراتر از چیزی هست که ما میخوایم یا آرزو میکنیم.

    فقط اگه صبر کنم، سکوت کنم، تسلیمش باشم، خوشحال و راضی باشم به هر خیری که پیش پامه، فقط روی خدا حساب کنم نه خودم نه دیگری، پاسخی دریافت میکنم که تو ذهنم نمیگنجیده.

    8- به بهبودسازی های منزل رسیدگی کردم.

    انقدر خوشم میاد از تمیزی که حد نداره.

    گاهی حوصله شو ندارم انجام نمیدم، ولی وقتی حوصله شو دارم به خودمم خیلی خوش میگذره از بهبودسازی های منزل.

    9- لباس های قشنگم دیروز به دستم رسید، خیلی بامزه هستن.

    چند تا درس تو خرید اینترنتی متوجه شدم.

    از کنترل ذهن هایی که دارم تمرینشون میکنم خیلی خوشحال میشم.

    10- فایلهای توحید عملی…

    رسیدم به فایل توحید عملی 2…

    عجب چیزیه، انگار که قورمه سبزی بخورم، اینطوری چسبید بهم.

    یادآوری های نابش:

    – منبع رزق، ثروت، سلامتی، رابطه خوب، ارامش و … خداست.

    به قول سعیده جان، کجا دنبال چی میگردی؟

    همش همینجاست، پیشِ خداست.

    – فقط خودت میدونی تو قلبت اعتبار رو داری به خدا میدی یا غیرِ خدا.

    دنبال توضیح یا بازی با کلمات نباش.

    – خدا به قلب و فرکانس من کار داره، نه چیزی که روی زبونم میاد…

    – خدا قلب هارو برای تو نرم میکنه.

    – روی هیچکس حساب نکن، روی خودت، مادر، پدر، همسر، خواهر، برادر، رییس و … حساب نکن، فقط روی خدا حساب کن.

    – هر چی خدا رو بیشتر باور کنم، بیشتر بهم میده از نعمتهاش.

    خدایا ازت خیلی سپاس گزارم برای فایل های ویژه ی توحیدی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام.

    قشنگی های سه شنبه، میانه ی اسفند 1402 نازنین.

    1- والله یرزق من یشاء بغیر حساب

    2- شنیدنِ صدای پرنده ای که منو یاد خونه مادربزرگم میندازه، فکر میکنم کفتر یا کبوتر باشه.

    3- شنیدنِ آیه الکرسی، سوره اعلی، سوره نور، دعای سحر، ربنا احسان یاسین و … که کلی انرژی مثبت دارن، همین اولِ صبحی.

    4- خواب و استراحتِ خوب، سحر خیزی:)

    ادامه ی نوشتنِ نعمتها و زیبایی های دیروز و دیشب، حسِ خوبِ معنوی، نشاطِ روح.

    5- سلامتیِ خودم و نی نی و عزیزانم.

    6- تمیزیِ پیرامونم.

    7- راحتی ام در استفاده از س ف که قبلم سختم بود، بلد نبودم، الان ماهر شدم و کاملاً راحت.

    برای من یه نعمته، یه لطفه.

    8- سپاس گزارم برای سمانه جانم، نی نی جانم، همسر نازنینم، خانواده های دوست داشتنی مون، دوستان نازنینم.

    9- شیر سَر رفت روی گاز، خودمو ناراحت نکردم، ریلکس بودم، گفتم فدای سرت، گاهی پیش میاد، اشکالی نداره.

    سبب خیر شد، کل گاز رو دستمال کشیدم.

    تازه ازش تشکر هم کردم که باعث شده کل گاز دستمال کشیده بشه :))))

    یعنی عاشقِ این تغییراتم هستم:

    – خوش اخلاقی و مهربانی با خود.

    – دوری از سرزنش خود.

    – به خیر برداشت کردنِ ماجرا.

    – ریلکس بودن.

    – اعصاب خوردی نکردن و …

    خب درسش رو برداشتم، همزمان داشتم کارهای دیگه میکردم، یه لحظه غفلت از شیر= سر رفتنِ شیر.

    عینِ پیاز داغه، بالا سرشی امن و امانه، روتو بر میگردونی یه لحظه میسوزه، آخه انقدر حساس و تیتیش مامانی آخه :)))))))

    10- شیر که سر رفت گاز رو داشتم تمیز میکردم، همسرم گفت دوباره سر رفت…

    گفتم اشکال نداره خیلی آروم و ریلکس، گفتم سبب خیر شد و …

    بعد اومدم بگم استفاده از کلمه دوباره خوب نیست و فلان.

    سکوت کردم.

    بعدا فهمیدم آفرین سمانه برای سکوتت.

    اگه قرار باشه طبق عادت سریع واکنش بدی که نشد، پس چطوری اگاهی ها رو تمرین میکنی؟

    بعد گفتم آفرین سمانه.

    اگه میگفتی، یعنی داشتی توجه نشون میدادی به کلمه ای که باعث تولید ناراحتی و حساسیت شده برات، عملاً بزرگش میکردی وقتی ازش صحبت کنی…

    بعدش هم حس بد بیشتر جذب میکنی و …

    با همین یه دونه تمرین متوجه شدم آخ جون، پس مسیر بهبود تو این زمینه در من استارت خورده.

    آخه همین موضوع ناراحت شدن از حرف یا رفتار دیگری، رو دیروز تو عقل کل پاسخ مینوشتم و تحلیل میکردم با خودم.

    خوشحالم از دستاوردِ الانم.

    برای من بزرگ و ارزشمنده.

    چون میدونم تو این زمینه ضعیفم، جایِ کار زیاد دارم :)

    آفرین و باریکلا سمانه جونم.

    و یادت بمونه 10 مورد سریع واکنش دادن هات، میشن 9 مورد، یعنی در حال بهبودی، عجله نکن، همین فرمونو بگیر برو جلو.

    11- امروز در آغوش خدا رفتم مطب دکتر.

    دکتری که اصلا وقت خالی نداشت تا بعد از عید…

    صبح که زنگ زدم گفتم باردارم، منشی گفت بیا، بین مریض داخل میفرستمت و من هیجان زده از این مهربانی.

    (اخه دو روز قبل زنگ زدم منشی گفت زنگ بزن اگه کسی کنسل کرد میگم که بیای.)

    قبلش واسه خدا نوشتم خدایا خودت برام نوبت بگیر این دکتر یا مطب، یا هر دکتری که خودت بهتر میدونی.

    و سورپرایز شدم وقتی منشی گفت بیا چون بارداری.

    به چشم دیدم خدا دلها رو نرم کرده برام.

    مطبی که بسیار شلوغ بود ولی به منم نوبت رسید.

    اونجا لبخند خدا رو دیدم.

    – یه پسر بچه کوچک که بهش لبخند زدم از پشت ماسک، باهاش بای بای کردم، خندید بهم با صورتِ زیباش.

    – یکی از دستیاران خانم دکتر به روم لبخندی زیبا زد.

    – اون یکی دستیار حواسش بهم بود که بفرستتم داخل.

    – مامان عزیزم که باهام اومد مطب و برام یه صندلی پیدا کرد تا بشینم.

    – خانمی که با مهربانی بلند شد من بشینم روی صندلی.

    – موبایلم شارژ نداشت، دقیقا پشت صندلیم پریز برق بود اجازه گرفتم و موبایلمو زدم شارژ شد.

    – پرداخت ویزیت نقدی بود، و من دقیقا پول نقد همراهم داشتم.

    – میخواستم یه چیزی بخورم اما مردد بودم، همون موقع مامانم لقمه نون پنیرش رو دراورد گفت میخوری، گفتم بله و بسیار خوشمزه بود.

    راحت بودم با خودم، اولش روم نمیشد بخورم، بعد گفتم نوش جان کن و راحت باش.

    – کنترل ذهن کردم تو مطب.

    – مطب خیلی تمیز و قشنگ بود، میز هفت سین هم چیده بودن باسلیقه، سبزه شون هم گلدونِ نارنج بود، خیلی زیبا بود.

    – خانم دکتر عالی بود، دستیارش عالی بود.

    – ویزیت شدم، خوب بود و نسخه و فرآیند پزشکی برام اشکار شد به لطف خدا.

    – یه مغازه ای تو اون ساختمون، رو شیشه اش زده بود هو الرزاق که من عاشقشم.

    واسم نشونه بود.

    – خیلی جالب بود برام که اعراض میکردم و بی توجهی به حرف های نازیبای بقیه و همه توجهم روی قشنگی ها و نعماتم بود از صبح تا اون لحظه.

    – دنبال کاغذ یادداشت بودم که زیبایی هامو بنویسم تا یادم نره، دیدم یه دفترچه باحال و خودکار تو پوشه ی همراهمه، یعنی همه چیز فراهم و اماده بود امروز.

    – رفتم داروخانه مسیولش خانم بسیار مهربانی بود، آخرش برای تشکر دو اوریگامی بوکمارک بهش هدیه دادم با عشق.

    گفتم من هر کسی خوش اخلاق ببینم از هنر خودم، بهش هدیه میدم.

    و جالب بود که اوریگامی رو میشناخت.

    – در امنیت و سلامتی با تپسی رفتیم و برگشتیم با مامان مهربونم.

    رسیدم خونه دوبار زنگ زدم تشکر کردم از مامانم برای همراهیش با من و نی نی، برای لقمه ی خوشمزه اش.

    12- یه نهار خوشمزه و عالی پختم امروز به لطف خدا.

    13- خریدهامونو با عشق و علاقه جابجا کردم‌.

    خدایا مرسی امروز رو اینقدر برام زیبا چیدمان کردی، خیلی لذت بردم.

    من سپاس گزارتم اللهِ یکتا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    سلام به خداوندِ ارحم الراحمین.

    سلام به صبحِ زیبا.

    سلام به همه.

    زیبایی های یکشنبه جان، 27 اسفند 1402.

    ==============================

    1- کامنتِ زیبایی خوندم از اقا یا خانم ش ظاهری الان.

    در رابطه با تایید کلام استاد.

    اینکه اگه از اول برگردن و بخوان شروع کنن، روی خودشناسیِ بهتر کار میکنن و لذت از زندگی در همین لحظه.

    البته باید پر شد از همه چیز تا به آرامش رسید…

    2- اتاق نی نی رو کامل تخلیه کرد همسرم، برای ورود و نصب تخت و کمد نی نی جون.

    آخ جون.

    3- نهارِ آماده داریم تو یخچال، غذاهای خوشمزه مامان هامون.

    4- خواب خوبی داشتم دیشب تا صبح.

    5- دیشب دیدم کامنتهام تایید شدن خوشحال شدم، گاهی چند روز طول میکشه، این بهم این پیام رو میده استاد عزیزم و مریم جان مشغولِ دوره ای هستن، چقدر هیجان انگیز میشه دوره ی سپاس گزاری باشه، یا کنترل ذهن…

    6- دیشب هدایت شدم عقل کل و سوال خوندم و پاسخ تحلیلی- قلبی نوشتم…

    قشنگ حس میکردم پاسخ داره از درونم میاد نه از ذهنم…

    خودم خیلی لذت میبرم و استفاده میکنم از کامنت های قلبی.

    7- خوشم میاد از اولِ صبح فرکانس و موجم رو تنظیم میکنم روی ستاره قطبی، سپاس گزاری، توجه به قشنگی ها و …

    8- برای سفره هفت سین نوروز 1402، ظروف زیبا خریدم.

    خوشحالم نوروز 1403 در میارمشون و استفاده شون میکنم.

    سبزه ی عید هم که هنرِ دست مامانِ قشنگ و هنرمندمه.

    9- صدای اوازِ گنجشک های قشنگ و کوچولوی ناز میاد.

    10- الان چند هفته شده باباییِ نی نی، داره پیاده میره سر کار و برمیگرده خونه.

    خوشحالم براش و این پیاده روی عالیه.

    هر روز بهم زنگ میزنه و وقتی هوا عالیه بهم یاداوری میکنه برم بیرون قدم بزنم :)

    11- از احساساتت نترس، احساساتت رو در آغوش بگیر…

    یهویی اومد.

    12- تکون های نی نی جونِ تو دلی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    13- هیچ قدرتی بالاتر از خداوند وجود نداره.

    14- روزی رسانِ همه ی مخلوقات خداست، خدا خیلی دست و دل بازه.

    ==============================

    خدایا برای دونه به دونه این قشنگی ها که هر روز حس، درک و تجربه میکنم، ازت خیلی ممنونم، چون منبعشون خودتی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    به نام الله.

    سلام.

    قشنگی های دوشنبه، 28 اسفند 1402.

    15- دقت کردم 24، 25، 26، 27 ام پول واریز شده به کارتم.

    یعنی روزی غیر حساب، یعنی برکت، یعنی مدار ثروت، یعنی تیک خوردن ستاره قطبی ام.

    16- داشتیم خونه مامانم پیشنهاد میدادیم طبقِ درخواستِ مامانم، که شام مهمونی عید/ افطاریِ مامانم چی باشه…

    یهو متوجه شدیم آخر همین هفته است سال جدید…

    انگار تو ذهنمون حالا مونده تا سال جدید و یهو به خود اومدیم…

    زمان زود میگذره، به سرعتِ برق و باد.

    غذای پیشنهادی شد غذای محبوبِ من، قورمه سبزی جون :)

    17- دیروز دایره آبی رو دیدم ساعت 5 بعد از ظهر و حسابی خوشحال شدم.

    2 پاسخ از دو دوست عزیز داشتم.

    18- دیدم احساساتم نوسان داره دیروز، همسرم هم شیفته دیر میاد، از مامانم درخواست کردم اگه میتونه بیاد خونه مون، پذیرفت خوشحال شدم، بلافاصله بعدش هم رفتم تو سایت، دایره ابی رو دیدم…

    به خودم مهربونی کردم، گفتم سخت نگیر به سمانه.

    به قول کامنت دیروزِ خودت در این صفحه:

    از احساساتت نترس، احساساتت رو در آغوش بگیر…

    درسته داری روی خودت و استقلالت و عدم وابستگی و … کار میکنی، اما الان رو مرخصی بده به سمانه، به صدای درون و احساسش گوش بده…

    همیشه که اینطوری نوسان احساس نداری.

    اشکال نداره.

    ما با همدیگه بهبودش میدیم سمانه جون.

    19- سرویس چوب نی نی جون رو آوردن دیشب و مشغولِ نصب شدن، یه بخشی اش هم موند واسه امروز.

    خیلی قشنگ و گوگولی شده.

    اتاق خیلی عوض شد.

    الهی شکرت.

    20- کلی دیشب با مامانم گپ زدیم در مورد مسایل خودشناسی، فایلهای استاد، تغییراتمون، بهبودهامون، ایراداتمون و …

    کارگاه خودشناسی داریم دوتایی :)

    21- دو دست پیراهن بسیار خوشگل خریدم برای عید با کتونیِ سفید خوشگل.

    خریدهام همونی هستن که دلم میخواد.

    انگار از اول برای من دوخته شدن.

    اتاق پرو و آینه ی بسیار عالی داشت.

    تنوع لباس هاش عالی بود.

    یه حُسن دیگه هم داشت، شال ست و مناسب با پیراهن رو هم تو ترکیبش گذاشته بود.

    با خواهر مهربونم رفتم خرید.

    22- استراحت و خواب خوب داشتم.

    23- عاشقِ نی نیِ قند عسلِ تو دلم هستم.

    24- خانم فروشنده لباس بسیار خوش انرژی بود، خودش خودجوش بهم تخفیف هم داد :)

    25- هوا عالی بود امروز، نمِ بارون اومد، لذت بردم از زندگیِ در حالِ جریان تو خیابون.

    26- همسایه ی نازنینمون رو دیدم تو محوطه، دیروز پریروز دلم براش تنگ شده بود، امروز دیدمش.

    27- یه مسیله ای که تو گفتنش کمی سخت بودم، رو گفتم امروز.

    28- گپ و گفت هام با مامان قشنگم.

    مراقبت هاش، توجه هاش.

    29- مامانم دیشب سبزه ی خوشگلی که برام گذاشته رو آورد برامون، خیلی زیباست.

    الان جلوی چشم هامه.

    30- فایل جدید هدفی متفاوت برای سال جدید اومد رو سایت امروز.

    هدیه ای از استاد جان برای سال جدید.

    سورپرایز و خوشحال شدم شدیداً.

    عالی بود.

    دوباره هدایت شدم به دوره ی فوق العاده ی احساس لیاقت

    الهی شکر که دارم و میتونم کار کنم روش.

    31- بیشتر متوجه شدم همسرم چقدر دقت داره و نکته سنجه، بهش افتخار میکنم.

    32- به خودم و مهارت هام افتخار میکنم در بانکداریِ اینترنتی و تکنولوژی.

    33- امروز با خواهرم که داشتیم وارد مجتمع میشدیم، یکی از نگهبانان محترم و مهربونمون اومد دم ماشین و سال خوبی برامون آرزو کرد و برای نی نی هم ارزوی خیر کرد.

    خیلی خوشحال شدم.

    34- گل های خوشگل بنفش دیدم تو مسیرِ خریدِ امروز.

    35- یه عالمه کت و شلوار خوشگل و شیک دیدم تو فروشگاه، انقدر خوش سلیقه و خوش طرح و خوش پارچه بودن که کلی ذوق کردم و لذت بردم از این حجم سلیقه.

    36- همسایه مون در رو برام باز نگهداشت.

    37- فایل جدید رو تصویری هم دانلود کردم.

    38- ممنونم از بسته اینترنت همراه اولم که با سرعت بالا فایل رو برام دانلود کرد.

    خدایا من خیلی ازت ممنونم برای سالِ فوق العاده ای که سپری کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2031 روز

    یا رئوف

    سلام.

    ادامه ی قشنگی های چهارشنبه 8 زیبای فروردین 1403.

    12- امروز و امشب از خنده ترکیدم.

    سفره افطاری بودیم با مادرشوهر و خواهرشوهر عزیزم، یه چیزی بهم گفتن ترکیدم از خنده.

    خواهرمم همون موقع اومد، کلی خوشحالی کردیم دور همدیگه.

    13- همسرم شیفت بود تا 10:30 شب، ولی به لطف خدا ساعت 8:30 اومد خونه، ذوق زده شدم، دور هم بودیم.

    14- مادر شوهر عزیزم خیلی امروز کمکم کرد، خیلی سپاس گزارشم.

    15- با خواهر شوهر عزیزم، صبح رفتیم برای سونوگرافی، الحمدالله نی نی عالیه به لطف خدا، عمه نی نی دستش رو تو سونو دید.

    از دستیار سونوگرافی درخواست کردم عمه نی نی بیاد داخل، اجازه داد، خوشحال شدیم:)

    16- با همسرم صبح رفتیم برای آزمایش خون.

    اینکه انقدر خدا زیبا چیدمان میکنه که راحت کارهامون انجام بشه میشه روزی های غیر حسابمون.

    17- مسیول پذیرش آزمایشگاه، مسیول نمونه گیری خون، مسیول پذیرش سونوگرافی، دکتر و دستیار سونوگرافی همگی خوش اخلاق بودن، الهی شکر.

    به خدا میگم همیشه کارهام ساده باشه و لذت بخش، همینطورم میشه هر بار.

    18- امروز کنترل ذهن های عالی داشتم.

    تمرین احساس لیاقت عالی داشتم.

    هر روز تو ستاره قطبی این دو تمرین رو میخوام و انجام میشه.

    19- قرآن گوش دادم، وای که چقدر لذت میبرم.

    از شنیدن و دیدن برنامه محفل (نزدیک افطار) هم خیلی لذت میبرم.

    20- یکی از عزیزانم (مامانِ هنرجویِ اوریگامی ام) بهم پیام داد:

    سلام

    حرم امام رضا (ع) دعاگوتون هستم.

    بسیار خوشحال شدم و سورپرایز از این پیام و محبت.

    21- امروز خودم و همسرم هدیه دریافت کردیم.

    سورپرایز شدم چندین بار.

    الهی شکرت.

    22- دیروز یه عالمه سبزی خوردن گرفتیم.

    نون تازه سنگک و نون تازه بربری با کیفیت عالی گرفتیم.

    23- آسمان امروز کلی ابرهای خوشگل داشت، آسمان امشب هم بسیار زیبا و صاف بود.

    24- دایره ابی رو دیدم، سورپرایز شدم.

    25- سپاس گزارم از خدا برای تمامِ حس هام، چه شیرین چه چالشی ها.

    26- امشب داشتم دقت میکردم خداوند چطور دل ها رو برای من نرم میکنه، سپاس گزارم.

    27- مبالغ آزمایش خون و سونوگرافی ام بخشِ عظیمی اش رو بیمه پایه و تکمیلیم پرداخت کرد و ما فرانشیزِ بسیار کمی پرداخت کردیم، این روزی غیر حساب خداست.

    چرا نباید هر بار به خودم و همسرم نگم و ذوق نکنم وقتی خداوند روزی اش رو اینطوری هم بهمون نشون میده؟

    اول نجوا گفت ننویس، که چی بشه؟ که بقیه بخونن تو واسه اینم ذوق میکنی؟

    بله.

    من واسه کمتر از اینم ذوق میکنم و سپاس گزارم چون وجود خدا رو حس میکنم در این روزی.

    اینکه هزینه آزمایش خون و سونوگرافیم بدون بیمه بشه 560 هزار تومن، با بیمه ها، فقط 40 هزار تومن پرداخت کنیم یعنی چی؟

    یعنی پول تو کارت هست ها، خیلی بیشتر، از فضلِ خودش.

    اما بازم روزی میده بهمون و هزینه هامون رو کم و کمتر میکنه.

    این یعنی مدارِ ثروت…

    تازه این هزینه ها همشون در جهت شادی و سلامتی و نشاط هستن.

    خب چرا ننویسم؟

    چرا به خودم یاداوری نکنم؟

    دیروز که رفتیم مطب، ویزیت از 160 هزار تومن شده بود 230 هزار تومن در سال جدید، اونجا هم کنترل ذهن کردم، سپاس گزار خدا بودم و هستم که پول رو در اختیارمون گذاشته و میذاره، چرا با غر زدن و نق زدن ناسپاسی کنم.

    من همونی ام که در گذشته فکر میکردم چطوری از پس هزینه های بارداری و چکاب ها بربیایم؟

    میبینی حالا چه شکلی داری جلو میری سمانه جان؟

    چیدمان دست خداست، خودش بلده.

    همون خدایی که وقتی بهش گفتم چند سال پیش ما بچه دار شیم تو اون شرایط (کرایه خونه- هزینه های خورد و خوراک و پوشاک و …)، چطوری از پس بچه بربیایم؟

    ذهن من به شدت منطقی بود، الانم منطقیه، اما لطیف تر شده، چاشنیِ شهود بهم اضافه شده.

    و خداوند خیلی شفاف و بلند تو قلبم بهم گفت مگه قراره تو و آرش(همسرم) روزی اش رو بدین؟

    من خودم روزی تو و آرش رو میدم.

    روزیِ بچه هم با منه، نه شما…

    و من مهر سکوت زده شد روی لبم و به همسرمم گفتم و بعدش جفتمون خواستیم که بچه دار شیم.

    انقدر این پیام واضح بود که هیچ شکی نداشتم بعدش.

    و بعد از چند سال، خدا نی نی رو، هدیه داده بهمون و الان این هدیه ی زیبا و خواستنی تو دلمه.

    سپاس گزارشم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    28- محبتِ آقای محترمِ نگهبانمون بهمون.

    خیلی با شخصیت و مهربان هستن.

    خدایا ممنونم که شادی فراوان میدی بهم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: