زیبایی ها را ببینیم - صفحه 44

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 607
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    یا ارحم الراحمین

    سلام.

    این کامنت رو چند روز پیش میخواستم ارسال کنم، اما وقتش نبود.

    کپی کردمش و نگهش داشتم.

    الان حسم گفت بفرستش.

    —————————————————————————–

    19 دی 1403

    میخوام به صورتِ شفاف، از بهبودهام بنویسم.

    الهی به امید تو.

    پسر قشنگم به سلامتی نزدیک 8/5 ماهش هست.

    من اوایل تا همین چند وقت پیش وابسته بودم برای بیرون رفتن با حافظ مثلا برای مطب دکتر و … حتما کسی باهام باشه، همراهیم کنه.

    همسرم یا مامانم.

    کوچولوتر که بود تا حدود 6 ماهگی این قضیه پررنگ بود.

    امروز (این کامنت 19 دی نوشته شده، دست نزدم به تاریخش دیگه) نوبت چکاب داشت.

    به مامانم چیزی نگفتم.

    همسرمم سر کار هست.

    با خودم گفتم بهترین زمان برای تغییر و بهبود عملکردم هست.

    برنامه ریختم صبح زود بلند شم و کارهای حافظ رو انجام بدم و دوتایی مستقل بریم.

    الحمدالله عملیاتی شد.

    تپسی گرفتیم، در راحتی و امنیت و ارامش رفتیم، ویزیت شد، همه چیز عالی بود و برگشتیم.

    نجوا میگفت ننویس اینو.

    بقیه میگن چه وابسته است.

    چه بچه ننه است.

    خودش از پس بچه برنمیاد و آویزونِ بقیه است و …

    اما امروز بهبود دادم خودم رو:

    هم از جهت استقلال در رفت و امد با حافظ، خودمون دو تا فقط.

    هم از جهت 1- جسارتِ نوشتن در مورد نقطه ضعفم یعنی وابستگی و 2- نوشتن از راه حل و بهبودش.

    آفرین سمانه جون.

    مرسی که به راحتی در مورد خودت نوشتی.

    برام سخته از ایراداتم بنویسم ولی نوشتم که تمرین بشه با خودم راحت تر باشم، خودم رو بپذیرم در وهله ی اول، تا بعد بتونم بهبود بدم خودمو.

    الهی شکرت.

    الان دیگه به عنوان یه مامان، بلد شدم این کارها رو برای فرزندم انجام بدم، درحالی که قبلا بلد نبودم و حتی سمتشون هم نرفتم، حتی میترسیدم سمت نوزاد یا بچه کوچولوی چند ماهه برم:

    شیر دادن به بچه

    پوشک عوض کردن

    بادگلو گرفتن

    شستن پای بچه

    حمام کردن

    لباس عوض کردن

    آب دادن به بچه (با قطره چکان، قاشق، لیوان)

    غذا دادن به بچه

    آشپزی برای بچه

    شستن دست و صورت بچه

    خوابوندن

    بازی با بچه

    تمیز کردن بینی بچه

    گرفتن ناخن های بچه

    قطره دادن به بچه با قطره چکان

    جمع آوری ساکِ بچه

    مراقبت از بچه و …

    برای حمام کردن حافظ جون، اوایل تا چند ماه با مادرشوهرم حمامش میکردیم، چند بار با مادرم و چند بار با همسرم بردیمش، و در نهایت این مورد رو هم مستقل شدم و خودم تنهایی میبرمش حموم.

    برای غذا دادن به حافظ هم اوایل نیاز به کمک داشتم، بعدش اونم مستقل شدم.

    من نمیدونم بقیه مامانا کی مستقل میشن و همین افکار گاهی باعث مقایسه کردن میشه تو ذهنم، ولی نهایت تلاشمو میکنم ذهنمو کنترل کنم و حواسمو بدم به کار خودم و یادگیری های خودم.

    در بهترین زمان، بهترین اتفاق میوفته.

    کاپ قهرمانی نمیدن، مسابقه هم نیست.

    مهم اینه من تلاش خودمو بکنم، تمرین کنم، رفته رفته ماهرتر میشم.

    خدارو شکر با آموزش ها تونستم با این نگاه بهبودگرایی اشنا شم تا بتونم کمال گراییمو مهار بهتری کنم.

    غذا درست کردن برای بچه و خودمون ترس بزرگم بود و هنوزم هست…

    آشپزی برای بچه رو ok شدم، اتفاقا عاشق درست کردن سوپ حافظم.

    ولی برای خودمون هنوزم ذهنم گاهی خیلی اذیتم میکنه تو با بچه کوچکی که نیاز داره دایم پیشش باشی و مراقبت کنی ازش تا اسیب نبینه چطوری میتونی اشپزی کنی، بری تو آشپزخونه و …

    گاهی که خوابه به کارها از جمله اشپزی میرسم.

    ولی گاهی شلوغ میشه ذهنم و کلافه میشم که نمیتونم خوب مدیریت کنم که انقدر بهم فشار روانی نیاد…

    البته یه ایده خوب هم خدا برام فرستاد.

    که لیست تهیه کنم از غذاهای زود اماده شو برای خودمون که با شرایط کنونی استرس کمتری داشته باشم از جهت غذا.

    مسیله ی من ناتوانی در انجام نیست.

    شلوغ شدن تعداد زیادی کار در ذهنمه.

    همیشگی نیستا ولی گاهی بهم فشار میاره.

    وگرنه همین الانشم روزهایی هست که کاملا موازی و زیبا و با ارامش از صبح تا شب کلی کار انجام میدم برای خونه، در کنار بچه داری، به سایت سر میزنم، کامنت میخونم و مینویسم، فایل گوش میدم، تو دفترم مینویسم و …

    این سند هست که ذهنم شرایط رو سخت نشونم میده.

    من باید کنترل ذهن رو بهتر تمرین کنم، مطالعه اش کنم، بهتر یادش بگیرم و بعد اجرا کنم.

    یه ترسی درون من بوده و هست گاهی که خودم تنهایی از پسش برنمیام، برای همین متصلم به یکی دیگه، که با حضورش مثلا بهتر شه هر چیزی.

    البته کاذبه ها.

    من بیشتر، از حضور فیزیکی آدما در کنارم، قوت قلب میگیرم و شجاعتم بالاتر میره، وگرنه کار رو میتونم خودم انجام بدم.

    —————————————————————————–

    خب تا اینجای کامنت رو 19 دی نوشته بودم که paste کردم، مابقی رو الان یعنی بامداد 27 دی ساعت 1:30 صبح ادامه میدم:

    مسیله من مشکلات نیستن.

    من فکر میکردم فقط منم که دست و پنجه نرم میکنم با این چالش ها.

    منم که انقدر سختم میشه گاهی، بقیه انقدر براشون سخت نیست، چون قوی تر و تواناتر هستن.

    من توقع دارم همه چیز کامل باشه و بی نقص.

    این غلطه.

    ذهنم داره گولم میزنه.

    مگه من مادری و مراقبت از بچه و همزمان خانه داری و همزمان خودشناسی رو از قبل بلد نبودم که الان توقع میکنم بتونم خیلی سریع تو انجام همه ی اینا با هم ماهرانه و بی نقص عمل کنم؟

    نه.

    دارم یاد میگیرم اگه موقع غذا خوردن حافظ، به دلیل تکون دادن سرش و شیطنت هاش غذا میریزه بیرون و رو زمین و رو لباس هاش، کلافگیم رو کنترل کنم بگم فدای سرت، فدای سر سمانه، فدای سر حافظ

    مهم اینه غذاشو نوش جان کنه.

    چاره اش شستن و تمیز کردنه، همین.

    گاهی این راهکارهای ارامش بخش رو خوب اجرا میکنم گاهی نه.

    اشکال نداره.

    الهی شکر برای مواقعی که خوب اجرا میکنم.

    درمان من چیه؟

    اینکه قبول کنم اشتباه میکنم.

    قبول کنم 100 درصد نیستم.

    قبول کنم که شاکرِ 1 درصدِ خودمم باشم.

    همونطور که خوشحالم وقتی درصدهام بالا میره و مثلا 80 درصد میشم تو چیزی.

    تو عمل مشخص میشه.

    سمانه راضی هستم ازت.

    تو تلاش میکنی برای بهبودت.

    تو فکر میکنی.

    تو عمل میکنی سمانه.

    توقعت رو بیار پایین.

    توقع ناشی از کمال گرایی مثلِ سُرب میچسبه به پات و نمیذاره تکون بخوری چه برسه به بهبود…

    این روزها میگذره.

    خدا مراقبمون هست.

    الهی شکرت.

    به قولِ یکی از دوستان عزیزم در سایت که در ستایش خداوند نوشته بود:

    تو پروردگار شدن هایی.

    و به قول سعیده جان شهریاری که مرهمم شد:

    شما اصلا تنها نیستی،اصلا تنها نیستی،استاد تو دوره ی عزت نفس میگه همینکه بدونی تو تنها آدمی نیستی که این اتفاقات رو تجربه کردی،خیلی راحت تر این مسیر رو میای …

    شارژ موبایلم 2 درصد هست، خودمم دیگه باید بخوابم، وگرنه دوست داشتم هنوزم بمونم تو این صفحه و بنویسم و بنویسم و بنویسم…

    یه کامنت خوب خوندم امشب:

    درسته که باید روی نقص های شخصیتی کار کرد و بهبودشون داد.

    اما نباید زوم و توجه زیاد کرد روی ضعف ها و ناتوانی ها و کمبودها و نداشته ها.

    باید تمرکز و توجه ویژه کرد روی توانمندی ها تا در کنارشون ضعف ها هم بهبود پیدا کنن کم کم.

    یادم نیست دقیق نویسنده اش کدوم دوست عزیزم بود.

    ولی دمت گرم برای یاد آوریش.

    الهی شکرت برای تک تک ردپاهای روزانه ای که تو سایت میذارم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    یا ارحم الراحمین.

    سلام.

    وقتی جوشش اتفاق میوفته، احساسات به سادگی و زیبایی جاری میشن.

    من الان در حالِ جوششِ زیبایی ها هستم و دوست دارم مکتوبشون کنم.

    الهی شکر.

    امروز (چهارشنبه) پدرشوهر و مادرشوهر عزیزم اومدن دنبال من و حافظ تا بریم خونه شون بمونیم تا پنجشنبه.

    همسرم هم پنجشنبه بهمون ملحق میشه.

    وقتی میایم اینجا کلی بهمون خوش میگذره.

    یه سری تمرین ها رو انجام میدم با خودم.

    تشکرها و تحسین ها رو انجام میدم.

    حافظ کلی لذت میبری با مامان بزرگ و اقاجون و عمه جونش، منم همینطور.

    یه سری تغییرات در رفتارم دارم که منشا اصلیشون اینه که از قبل تو ذهن و فکرم با خودم صحبت میکنم.

    الهی شکر برای اون بهبودها.

    خدایا شکرت برای خانواده ی عزیزمون.

    برای سلامتی مون.

    برای رزق و روزی و برکت زندگی هامون.

    برای حال خوبمون با هم.

    امروز نحوه ی میرور (اینه ای کردن) محتویات موبایل روی صفحه تلویزیون هوشمند رو به پدرشوهرم یاد دادم با عشق.

    کلی فیلم و عکس های حافظ رو با هم تو تلویزیون دیدیم.

    من خیلی از خداوند ممنونم که تو استفاده کردن از تکنولوژی، کاوشگرم.

    یعنی خودم انقدر بررسی میکنم تا بفهمم چی به چیه.

    این رو از فضلِ خداوند دارم، الهی شکرت.

    اون لحظاتی که با تکنولوژی ارتباط میگیرم و چیزی رو که بلد نبودم حل میکنم، خیلی بهم میچسبه و حسابی ذوق میکنم عینِ یه کودک.

    تکنولوژی خیلی باحاله، کاملا منو به وجد میاره.

    مادرشوهرم به مناسبت سال اول پدر شدن همسرم و بابا اولی بودنش، براش هدیه خرید.

    یه پلیورِ زرشکیِ زیبا.

    من خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم.

    اصولا من نسبت به هدیه خیلی ذوق میکنم و تشکر میکنم.

    خودمم وقتی شرایطش رو دارم، با عشق هدیه میدم.

    اینکه هدیه رو با حس خوب بپذیرم، تشکر کنم و خوشحال باشم از دریافتتش رو از استاد یاد گرفتم.

    قبلا معذب میشدم از دریافت هدیه.

    الهی شکر

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    یا ارحم الراحمین

    سلام.

    گاهی کاملا میفهمم پشت پیامک های قلبی که برای عزیزانم میفرستم، من نیستم.

    یعنی من هستم، اون وجهی که روح خدا درونم دمیده شده هستم، نه قسمتی که روحم آلوده شده به ناپاکی.

    چون وقتی قلبم رقیق و مهربان میشه، میفهمم کاملا وصلم به اللهِ درونم.

    در ظاهر یه پیامک قلب، یا یه تشکر، یا یه تبریک، یا یه احوالپرسی هست، اما در باطن کاملا حس میکنم ساده نیست یه عشق با دست من که فقط پیامرسان خدا هستم، قراره برسه دست یه بنده ی دیگه ی خدا.

    در حالیکه خودمم شادم و در صلح و صفا با خودم و درونم و بیرون و جهان.

    مثلا چند دقیقه پیش که داشتم اسم مخاطبینم رو ویرایش میکردم با صفت خوبشون، به اسم داییم رسیدم و صفت لطیف رو براش اضافه کردم.

    بعد ایده اومد و یادم اومد تبریک روز پدر براش نفرستادم.

    یه sms ساده با قلبم فرستادم:

    سلام دایی جانم.

    روز پدر مبارک باشه (استیکر قلب قرمز)

    تنت سلامت باشه همیشه (استیکر قلب دوقولو کوچک و بزرگ صورتی)

    تو پرانتز: پروردگارا استیکرهای سایت رو آزاد بفرما، الهی آمین.(استیکر لبخند)

    خودم خیلی خوشحال شدم.

    اصولا وقتی با قلبم پیامک میزنم منتظر جواب نیستم.

    بلافاصله هم جواب تشکر و عشق متقابل میاد.

    الحمدالله.

    یا یه مثال دیگه: ویرایش کردم اسم خانم مدیر ساختمونمون رو که چند روز اخیر عوض شدن با صفت خانم … عزیز

    و بعد پیامک تشکر براشون زدم برای تلاش ها و زحمت هاشون و بهبودهای بلوک مون.

    ایشونم پاسخ و تشکر و دعای خیر فرستادن.

    خب زندگی من از این زیبایی ها توی پیامک زیاد داره.

    باید توجه کنم، چون مهمن.

    اصلا ساده نیست، خیلی قشنگن.

    خانم مدیر ساختمون (الان دیگه یه نفر دیگه جایگزینشون شده که اون آقا هم خیلی مسیولیت پذیر و تلاشگر هستن و کمک های زیادی به بهبود بلوک کردن از قبل)، خیلی مسیولیت پذیر بودن برای بلوک و بهبودهای زیاد و مهمی رو پیگیری کردن.

    تنشون سلامت و دلشون خوش.

    میخوام یه اعترافی کنم.

    مدیر ساختمان جدید اوایل که ما اومده بودیم خونه مون با ما ناسازگاری داشتن کمی، چون ما در واحدمون رو عوض کردیم با در ضد سرقت و ساختمان از حالتِ درهای متحد الشکل خارج شد توسط ما و یه واحد دیگه که تازه اومدیم تو اون بلوک.

    من خیلی اذیت شدم از این ماجرا.

    بگذریم، الان بعد 2/5 سال که اینجاییم و تلاش ها و محبت ها و مسیولیت پذیری شون رو نسبت به بلوک دیدم، چیزی جز تشکر و تحسین تو ذهنم نیست نسبت به این آقا.

    جالبه اوایل که نمیدونستم، ولی اولین دوست من تو این بلوک پسر کوچک همین اقا بود، چون همون اوایل یه شب جلوی در بلوک به پسر بچه های بلوکمون اوریگامی یاد دادم.

    و این پسربچه که اسمش بردیاست، از اول بهم سلام میداد با لبخند و من کلی تحسینش میکردم.

    به خودش و مامانش هم گفتم.

    میخوام بگم ما ادم بزرگ ها به خاطر عدم شناخت از همدیگه، سوء تفاهم، لج و لجبازی الکی از هم کدورت به دل میگیریم، ولی دنیای بچه ها اینطور نیست، خیلی پاکه.

    خدا رو شکر از اون بازیِ مسخره ی کدورت مدتهاست خارج شدیم.

    جالبه بردیا و داداشش که یه کوچولو از خودش بزرگتره، وقتی برای اولین بار حافظ رو بغلم دید به واسطه دوستی که با هم داشتیم، گفت میشه ببینمش و منم نشونش دادم.

    بعدها یه بار دیگه دیدیم همو، بهم گفت میشه بغلش کنم؟

    اول تو دلم گفتم نه خطرناکه، ولی یه لحظه حسم گفت بده بغل کنه حافظ رو، این پسر خوشرو و خندان.

    خودمم که کنارش بودم و مراقب.

    انقدر حس خوبی داشت اینکه بردیا انقدر مهربونه و با توجه، و منم بهش اعتماد کردم و حافظ رو دادم بغلش.

    جالبه الان ویژگی های قشنگ بردیا داره یادم میاد:

    یه بار که کلیدمون روی در واحد جا مونده بود زنگمون رو زد و گفت کلیدمون رو برداریم.

    ممنونم ازش.

    اهالی ساختمونمون حقیقتا خیلی پاک دست و امین هستن، الهی شکرت.

    من که نمیدونستم اولش قراره انقدر تمرکزم بره رو زیبایی های اطرافم و بنویسم ازشون.

    خوشحالم که الان اینجام.

    الهی شکرت.

    دوست دارم وقتی درونم این حس زیبا میجوشه، بنویسم ازش….

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    یا لطیف

    سلام.

    چند روز پیش ایده اومد به اسم مخاطبین موبایلم یه صفت زیبا ازشون، اضافه کنم.

    اولش چند نفر اقوام درجه یکم رو تغییر دادم و به بقیه مخاطبین دست نزدم.

    الان اومدم تعداد زیاد دیگه ای رو تغییر دادم با ویژگی زیباشون از نظر خودم.

    و چقدر حرکت قشنگیه.

    چون دیدن اسم اون عزیز با یه صفت و ویژگی زیبا باعث میشه دیدن اسمش روی صفحه موبایلم وقتی تماس یا پیامک دارم، انرژی شادی و صلح بهم منتقل کنه.

    باعث رقیق تر شدن قلبم هم میشه.

    یهو به خودم اومدم دیدم چقدر ادم هایی که تو مخاطبینم هستن، ادم حسابی هستن.

    چه ویژگی های خوبی دارن.

    اطرافم چقدر زیبایی وجود داره.

    اینکه با دیدن زیبایی هاشون میتونم روی زیباشون رو برای خودم برانگیخته کنم.

    این ایده، از طرف الله بود، ممنونم از خداوند برای این ایده های زیبا و کاربردیش.

    حتی برای چند لحظه فکر کردن به هر ادمی تو لیست مخاطبینم و اینکه اونا چه صفت یا ویژگی قشنگی دارن که بنویسم براشون، برام حس خوب خلق کرد.

    جستجوی ذهنی برای کشف زیبایی های یه انسان، بهترین تلاش ذهنی هست.

    کاملا مثبت و سودبخش.

    الهی شکرت برای این تمرین.

    اصلا اولش متوجه نبودم این یه تمرین توجه به زیبایی هاست.

    الان تازه متوجه شدم.

    اولش برای من شبیه یه بازی زیبا بود ولی الان حس کردم چقدر به جا و هوشمندانه بود و هست این ایده.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام.

    الهی شکر که با خودم زیاد صحبت میکنم.

    با خودم مرور میکنم چطوری فکر کنم.

    چطوری رفتار کنم.

    اینطوری آسان تر میشم تو زندگیم.

    صبح رو دوباره با این باور آغاز کردم:

    خدایا امروز آسانم کن بر آسانی ها

    امروز موقعیتی پیش اومد که اگاهانه به خودم توضیح دادم سمانه تصمیم بگیر چیکار کنی، مسیولیتشم بپذیر.

    عالی بود اینطوری مواجه شدم با خودم.

    هم حق تصمیم گیری مستقلانه دادم به خودم.

    هم گفتم بعدا غُر نزنی بگی فلان و فلان، مسیولش خودتی پس درست انجامش بده.

    خیلی خوشحالم و راضی از خودم.

    ضمن اینکه اون وسط طوری به ماجرا نگاه کردم که انگار دارم یه چیز جدید یاد میگیرم.

    این خیلی خوب بود.

    الهی شکرت برای روزی هایی که وارد زندگیمون میشه.

    الهی شکرت برای رنگ بنفش که عاشقشم و هر روز تو طراحیِ پوشک حافظ جون میبینم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام.

    چقدر خوبه و خوشحالم که به واسطه ی پسرم، قند نباتم، منم در کنار حافظ دارم قصه های آموزنده گوش میدم.

    الهی شکرت.

    امروز داشتم کامنت یکی از دوستانم رو میخوندم که متوجهِ دایره ی آبیِ نازنین کنار پروفایلم شدم.

    ممنونم از زهرا جانِ کاسه ساز نازنین که با پاسخش خوشحالم کرد.

    امشب حافظ کاملا با اختیار خودش، یهو شروع کرد به دست زدن.

    انقدر صحنه ی قشنگی بود که حد نداره.

    مجدد که دست زد تونستم چند دقیقه ویدیو بگیرم ازش.

    خدایا چقدر شیرینه این پسر ماشاءالله.

    خدایا خودت انرژیمو بیشتر کن.

    خدایا کنترل ذهن و ورودی هامو بر من اسان کن.

    خدایا کمکم کن روی افکار زیبا و امیدبخش توجه و تمرکز کنم و خودم هر روزم رو خوب و اسان و لذت بخش خلق کنم.

    الهی شکر.

    امشب با عشق قلبی به عزیزانم روز پدر رو تبریک گفتم پیامکی.

    بسیار خوشحالم از این حرکت مهربانانه ی سمانه جانم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام.

    یه قصه کودکانه (از اپلیکیشن ایران صدا) شنیدم با حافظ جون در رابطه با سلام دادن.

    قصه ی قشنگی بود، من که بزرگسالم و سلام میدم بازم تشویق شدم بیشتر سلام بدم و انرژی جذابش رو دریافت کنم.

    یه قسمت هست به اسم شب رویایی و قصه میگن برای بچه ها.

    من که بزرگسالم خوشم میاد از این قصه ها.

    با صدای زیبا و لطیف خانم مریم نشیبای خوش انرژی.

    امروز صبح رو با این باور شروع کردم و ساختمش

    امروز آسان میشم بر آسانی ها

    خلق شد.

    حمام کردنِ آسانِ حافظ.

    جاروبرقی کشیدن آسانِ خانه.

    انجام دادن بعضی کارها وقتی برای حافظ تبلیغ گذاشتم ببینه.

    سوپ حافظ در اسانی پخته شد.

    حافظ زیبا و اسان سوپ، زرده تخم مرغ، آب لیمو شیرین، اب سیب اش رو نوش جان کرد.

    همه اینا در حالی بود که حافظ بیدار بود.

    در حالت بیداری بچه ی کوچک 9 ماهه که در همه ی قسمت های خونه در حال رفت و امد هست سخت میشه کار کرد و مراقب بچه هم بود، اما خدا منو اسان کرد بر آسانی ها.

    چرا گاهی سختمه و کلافه ام و اشکم درمیاد نسبت به بعضی شرایط؟

    چون رو خودم حساب میکنم نه روی خدا.

    ولی این باور که خدا آسانم میکنه بر آسانی ها، گره گشای من هست.

    الهی شکرت.

    روز پدر مبارک باشه بر همه ی باباها هر روز و هر لحظه.

    تو ایمیلم دیدم زهرا جان نظام الدینی عزیزم بعد از مدتها کامنت گذاشته.

    حقیقتا ذوق کردم.

    دوستانم در سایت برام خیلی ارزشمندن.

    به امید دیدنشون در بهترین زمان و مکان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام.

    الهی شکرت که پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو از دستورالعمل گوش دادم تا آخرینش در حال حاضر، شماره 9.

    چقدر یاداوریِ خوبی هست برای من، شنیدنِ فایلهای مصاحبه با این شمایل جدید.

    مچکرم خانم شایسته جان.

    مرسی برای خلاقیت و ایده های جذابتون.

    الهی شکر تو دفترم سپاس گزاری نوشتم با عشق، با جزییاتِ امروز و هر چی تو ذهنم اومد.

    الهی شکرت برای آسان شدنم بر آسانی.

    اینکه ضمن مراقبتِ دورادور حافظ، آشپزی مو در کمترین زمان با حس خوب انجام دادم.

    به لطف الله، تکامل حافظ الان در مرحله ای هست که سینه خیز میره، دستشو میگیره به میز و صندلی و مبل و ما و می ایسته.

    خدا حافظت باشه هر لحظه مامان جون.

    به چشم دیدم حفاظت همیشگیِ الله رو نسبت به حافظ جون.

    اینکه سر بزنگاه من یا هر کسی که اطرافش باشه رو برای حفاظتش فرا میخونه.

    الهی شکرت فراوان.

    الهی شکر امروز طبق ایده، 4 تا از برگه های باورهامو که پروانه دارن رو چسبوندم دیوار اتاق حافظ که بیشتر جلوی چشمم باشه.

    الهی شکر که دارم برای پاشنه آشیلم تمرین و تلاش میکنم:

    ترس از قضاوت و نظر دیگران در مورد خودم و عملکردم.

    تایید طلبی.

    ترس از اشتباه کردن.

    سرزنش واحساس گناه (خود و دیگران)

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام خدا

    سلام.

    دیروز صبح که بیدار شدم اومدم سایت دایره آبی برام هدیه ای آورده بود از طرف الناز جان.

    امروز هم پیامی داشتم از سعیده جان.

    فکر میکنم اکثرمون اینطوری هستیم که وقتی دایره آبی خوشرنگ رو کنار پروفایلمون میبینیم اول چشم هامون برق میزنه و کلی ذوق میکنیم.

    بعد از خداوند میخوایم که باهامون حرف بزنه از طریق اون پاسخ…

    برای من بسیار زیباست که دو روز پشت سر هم محبت دوستانم رو دریافت کردم.

    یهو الان یادم افتاد خوابم رو..‌.

    خواب دیدم مامانم رفته مکه و برگشته خونه، مهمونی برپاست و خواهرم یه عالمه غذاهای متنوع اماده کرده برای مهمانی در منزل…

    عین یه فیلم جلوی چشممه.

    مهمونی تو خونه مون بود قبل از اینکه دوباره بسازیمش.

    خواب بسیار خوبی بود، الهی شکرت.

    دیروز برام سخت گذشت.

    اتفاقی افتاد که تو کنترل ذهن ناتوان شدم، چند ساعت بعدش اروم تر شدم.

    پیامکی دریافت کردم که بهم ریختم.

    اما تمرین و تلاش کردم واکنش ندم.

    پاسخ ندادم.

    چندین ساعت که گذشت و من آروم تر شده بودم دیدم شدت خشمم براش 10 نبوده حدود 3،4 بوده.

    ضمن اینکه متوجه درس بزرگی شدم:

    پیامک زدن با بعضی افراد سوتفاهم ایجاد میکنه، منظور پشت پیامک و لحنش پنهان میمونه، اگه بر اساس پیش فرض های ذهن خودم قضاوت کنم حتما ناراحت و عصبانی و خشمگین میشم.

    پس بهتره پاسخ ندم، و حضوری یا حداقل تلفنی صحبت کنم با فرد.

    الهی شکر برای درس ها.

    گاهی دردم میاد.

    اذیت میشم.

    اشکم در میاد.

    ولی یاد میگیرم، اشکالی نداره.

    درست میشه، بهتر میشم.

    حافظ از تبلیغاتِ تلویزیون خیلی خوشش میاد.

    در هر حالت و هر مکانی باشه، چشم هاش برق میزنه و سریع میاد سمت تلویزیون.

    یه طوری شده که منم ذوق میکنم میگم آخ جون تبلیغ.

    چون تو اون زمان با خیال راحت میتونم برم یه کاری رو انجام بدم چون راحت میشینه با تمرکز تبلیغ رو میبینه.

    هیچوقت فکر نمیکردم ذوق کنم بگم اخ جون تبلیغ :)))))

    حافظ از شعرِ ببعی تو بازیگوشی مثل منی باهوشی، خیلی خوشش میاد.

    منم همینطور.

    ویدیوشم دانلود کردم براش میبینه خوشش میاد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1943 روز

    به نام الله

    سلام.

    این روزها چند بار چند کامنت نوشتم ولی در همون حالت پیش نویس موندن و ارسال نشدن…

    یکی این بود که در مورد ترس هام نوشته بودم، یکی در مورد بهبودهام در بچه داری، یکی تحسین کامنت اقای نارنجی ثانی بود…

    یه عالمه حرف هم تو دلم هست که نمیدونم هنوز کجا باید مکتوب بشه و ارسال…

    اشکال نداره، خداوند بهم میگه چطوری جلو برم.

    مطمینا در بهترین زمان مکتوب و ارسال میشن.

    امروز همسرم off بود و رفتیم خونه مادرشوهر عزیز و مهربانم.

    امروز تمریناتی رو با خودم انجام دادم و از خودم راضی هستم بسیار.

    الهی شکرت برای همه ی روزی های حساب و غیر حسابمون.

    امروز در مسیر رفت، یهو تو ذهنم رسید چی شده که تو مراقبت از حافظ، آروم هستم و استرس ندارم، یعنی سطح نگرانیم خیلی خیلی کمه.

    اینکه انقدر دلم قرص و محکمه و نمیترسم.

    و البته حافظ هم محفوظه؟

    بله جواب واضحه.

    من تسلیم خداوندم، در آغوش خداوندم، من اعتماد دارم به خداوند و باور دارم با قلبم که خدا، حافظِ حافظ جانم هست.

    بارها دقیقا سر بزنگاه بالای سرش بودم، کنارش بودم، اطرافش بودم، بهش رسیدم…

    یه وقتایی که مجبورم تنهاش بذارم برم برای انجام کاری، با تموم وجودم خیالم راحته و میگم خدایا مراقبش باش من میرم، بعد که نجوا میخواد شیطنت کنه میگم خیالم راحته خدا پیششه.

    و همیشه هم راضی و خوشحالم از این باور و اعتماد قلبی به خدا.

    مگه وقتی تو دلم بود، من مراقبش بودم؟

    در هر صورت برای حافظ، پسرم، قند عسلم، من فقط دستِ خداوندم تا همراهیش کنم برای آسایش و رشدِ بهتر.

    من مادری هستم که هر لحظه بیشتر پی میبرم باید روی خودم کار کنم تا مادر بهتری باشم برای حافظ.

    قرار نیست من چیزی یادش بدم.

    قراره فقط خودمو بهبود بدم، اون خودش یاد میگیره.

    هر وقت آب میپره گلوش یا آب دهن خودش یا قبلا شیر میپرید گلوش من سریع میگفتم و میگم:

    یا الله

    مثل قدیم که طبق عادت و شنیدن از دیگران میگفتم یا ابوالفضل

    وقتی میگم یا الله تمام قلبم میفهمه کیو دارم صدا میکنم.

    اروم هستم میگم یا الله.

    حافظ وقتی میپره گلوش با چشم های ترسان منو نگاه میکنه.

    من با ارامش و محکم میگم یا الله و میزنم پشتش.

    بهش ارامش میدم.

    و به لطف الله، همیشه سریع برطرف میشه.

    خدایا شکرت که الان اوردیم اینجا تا بنویسم.

    حافظ جون و باباییش خوابن، منم داشتم کامنتهای ایمیلمو میخوندم.

    سعیده شهریاری قشنگم

    میدونی چقدر دوستت دارم دخترِ خلاق و باهوش و هنرمند؟

    میدونی جنس کلماتت خیلی دلچسبه؟

    میدونی وقتی حتی یه پاسخ تشکر آمیز برای دوستی مینویسی که برات کامنت نوشته از کلمات زیبایی استفاده میکنی که روح رو نوازش میده؟

    میدونی که من از همین الان، با خوندن اخرین کامنتت که نمیدونم مال کدوم فایل بود و از جریان کتابت نوشتی و اینکه دو فصل دیگه بسه و اماده میشه برای چاپ، مشتاقم اسم کتاب و انتشاراتش رو بدونم تا اقدام کنم برای خریدش؟

    میدونی تو یه عالمه مخاطب تو سایت داری که بالقوه اولین خریداران کتابِ اول و ان شاالله سایر کتاب هاتم هستن؟

    میدونی که وقتی از فراز و فرودهات، از تقوا و حمله ی نجواهات، از تصمیمات شجاعانه و جسورانه ات، از نعمت ها و سپاس گزاری هات و … مینویسی مسیر بهبود رو برای من واضح تر میکنی؟

    میدونی وقتی اینارو مینویسی بهتر درک میکنم که سمانه فقط تو اینطوری نیستی.

    سمانه بقیه هم گاهی اسیر حمله ی نجواها میشن ولی به خاطر لطف خداوند دوباره برمیگردن تو مسیر بهبود.

    نیلا و نیکا مامان خوب و درستی دارن.

    وقتی خوندم نوشتی از خودت راضی نیستی ولی داری تلاشتو میکنی، یهو تلنگر خوردم.

    سمانه تو هم تازه فهمیدی از خودت کم راضی هستی، شاید اصلا خودت رو نمیبینی گاهی.

    مامانم چند روز پیش گفت از خودت راضی باش، و تازه اونوقت بود که فهمیدم وااااااای، من خودم و تلاشهامو نمیبینم چون فکر میکنم درست یعنی کامل بودن.

    درست یعنی خطا و اشتباه نداشتن.

    درست یعنی همه چیز کامل و مرتب و همه چی تموم باشه.

    درست یعنی با به دست بتونی ده تا هندوانه برداری.

    درست یعنی نقص نداشته باشی.

    درست یعنی هیکل قشنگ داشتن، لاغر بودن و اضافه وزن نداشتن.

    درست یعنی انرژیِ بی نهایت داشتن و رسیدن به همه ی امور زندگی و بچه داری و خودت و …

    درست یعنی همه اونطوری باشن که تو میخوای.

    درست یعنی بقیه طوری حرف بزنن که تو بهت برنخوره حتی اگه اشتباه کرده باشی و مسیولیت پذیر نبوده باشی در موردی.

    بخوام از درست های ذهنم بگم زیادن…

    اما اینا حقیقتا درست نیستن.

    باورهای مسموم من هستن که حالمو بد میکنن.

    منو عقب نگه میدارن.

    درستِ حقیقی یعنی هر فکری که بهبود گرا باشه نه کمال گرا.

    آره، من از عجله و کمال گرایی در عذابم.

    الهی شکر که خداوند با نگاه بهبود گرایی دستم رو میگیره.

    دختر خوبی که انقدر تلاش میکنی ولی بلد نیستی راضی باشی از خودت.

    (مخاطب هر کسی میتونه باشه، اما اولیش حتما خودمم)

    راضی باش از خودت

    راضی باش از خودت

    راضی باش از خودت

    یعنی چی؟

    یعنی خودتو ببین.

    تشکر کن برای تک تک تلاش هات.

    استعدادهات.

    شور و شوقت برای هر لحظه.

    سمانه کوله باری از خوبی هاست…

    انقدر دست نذار روی نداشته هاش.

    سمانه جان، تو کوله باری هستی از نکات مثبت.

    تو خیلی دختر صادق، ساده، روان، بی غل و غشی هستی.

    همین ویژگی دنیا دنیا میارزه.

    عاشقتم.

    سعیده جان یه مقدار ماست ها و قیمه ها قاطی شد.

    از خودم و تو نوشتم.

    لذت بردم.

    چسبید.

    الهی شکر.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای: