زیبایی ها را ببینیم - صفحه 45
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
یا الله
یا ارحم الراحمین
سلام.
از مُحَسَنات سلام اینکه بگم نام خداونده، یکی از بزرگترین حس های خوب برای منه.
پس همیشه کامنت هامو با نام و یاد خدا شروع میکنم.
سلام دادن یکی از زیباترین روش های برقراری ارتباط با جهانه، نه تنها انسان ها.
میشه به طبیعت، به حیوانات، به ماه، خورشید و … هم سلام داد و ارتباط برقرار کرد.
گاهی عین بچه ها ذوق میکنم از سلام دادن، با لبخند سلام میدم.
صبح ها عادت دارم با خنده به حافظ سلام میدم.
از همون کوچولوییش این عادت رو ایجاد کردم.
اینکه هم حافظ از این ارتباط خوشحال میشه و میخنده.
هم اینکه یکی از پرتکرار ترین واژه هایی که میشنوه سلام هست تا بعدا خودشم به راحتی سلام کنه.
من همیشه علاقه مند به سلام دادن بودم و هستم، مخصوصا به بزرگترها، موقع ورود به جایی و …
ولی چند سال اخیر منضبط تر هم شدم و بیشتر سلام میدم، و دیگه کوچک و بزرگ برام فرقی نداره تو سلام دادن.
دیگه مثل قبل، منتظر نیستم کوچکتر اول بهم سلام بده.
حالا که این کامنت مختص شده به زیبایی به نام سلام یه خاطره میگم.
وقتی معلم هنر دبستان بودم، یه همکار دهه هفتادی داشتم که خب طبیعتا از من کوچکتر بود و من توقع داشتم سلام بده صبح ها اگه همو میدیدیم.
من خودم خیلی متعهد بودم تو سلام دادن و به مدیر و همکارا سلام میدادم.
دو تا همکار داشتم که دوستهای صمیمیم تو مدرسه بودن و 2-3 سال کوچکتر از من ، به اونا هم سلام میدام.
فقط به این همکارم که اسمش بهاره بود سلام نمیدادم، و لج کرده بودم انگار، چون کوچکتر بود و حس میکردم باید سلام بده، ولی سلام نمیداد…
تازه ازش بدم هم میومد که چرا به عنوان یه معلم، یه الگو و نمونه، این اصل مهم سلام دادن رو رعایت نمیکنه؟
بچه های مدرسه زیاد عادت به سلام دادن ندارن، ولی به عنوان یه بچه برام قابل قبولتر بود اونا سلام نمیدن چون یاد نگرفته بودن لابد، ولی یه بزرگسالی که سلام نده برام سنگین بود.
خلاصه گذشت تا اینکه سر یه موردی، با این همکارم که اسمش بهاره بود، نزدیکتر شدم و رابطه ی دوستانه شکل گرفت.
دیگه با هم رفیق شدیم و صمیمی.
سلام که به کنار، صبح به صبح همدیگه رو بغل هم میکردیم.
یه دفعه مدیرمون دید و گفت مگه چند سال همو ندیدین و ما خندیدیم.
میخوام بگم سلام یه راه ارتباطیِ بسیار قوی و باکیفیته که حس خوب متقابل میده.
بعدا به بهاره گفتم.
گفتم بهاره من اوایل ازت خوشم نمیومد چون میومدی ولی سلام نمیدادی…
خندیدیم، میگفت اصلا فکرشو نمیکرده که باید سلام بده چون تو نظرش مهم نبوده.
یه درس دیگه هم داشت برام:
ادم ها رو قضاوت نکن.
شاید بد برداشت میکنی.
شاید دچار سوتفاهم شدی.
شاید ادما اونطوری که تو فکر میکنی (منفی) نباشن.
همینم بود، اون جنس رفاقتی که بعدش باهاش داشتم خیلی شیرین بود و اون ایام تو مدرسه با همکارانم بهم خیلی خوش گدشت و جزو لدت بخش ترین ایام زندگیم هست دوران معلمی تو دبستان.
بهاره جزو معدود همکارام بود که عروسیم هم دعوتش کردم.
خدا رو شکر من همکارهای بسیار نازنینی داشتم تو مدرسه که دقیقا سالهای اخر روابطم باهاشون بهتر و بهتر هم شده بود مخصوصا یکی دو سال اخر واقعا و با قلبم با همشون در ارتباط بودم و بهم خوش میگذشت باهاشون.
اینو گفتم چون یکی دو سال اول روابطم خیلی خیلی محدود بود و از بعضی همکاران زیاد خوشم نمیومد و برام جالبه که یکی دو سال آخر حتی اونا رو هم دوست داشتم و وجودم پر بود از عشق به هر کدومشون.
چه اونایی که بزرگتر از من بودن، چه کوچکتر.
چیزی به اسم کدورت، کینه، سرسنگینی تو دلم نبود نسبت به هیچکدومشون.
چرا؟
چون یاد گرفتم قضاوتشون نکنم.
چون یاد گرفتم هیچکسی رو بر اساس قضاوت و نظر یکی دیگه بررسی نکنم.
یادش به خیر خاطرات مدرسه.
از سلام رسیدم به یاداوری زیبایی های گذشته ام.
الهی شکرت.
امروز صبح دایره ابی برام سورپرایز داشت.
کامنت فاطمه جان محرمی، که برای من و حافظ جون نوشته بود و بسیار بهم چسبید.
مامانم هم اومد یه سر زد بهمون.
الهی شکرت.
خدایا شکرت برای مامانم و احساس لیاقت و عزت نفسی که برای خودش ساخته و میسازه.
بعد از دوره احساس لیاقت واقعا تفاوت کرده با قبلش.
به راحتی از خصوصیات خوبش میگه.
میگه از خودش راضیه.
خدایا شکرت برای هر معلم و استادی که تو زندگیمون داریم و به ما در جهت بهتر شدن کیفیت زندگیمون کمک میکنن.
گل سرسبدشون هم استاد عباس منش عزیز و نازنین.
مریم جون شایسته و …
الهی شکر برای هر چیزی که از هر کسی یاد گرفتم و باعث بهبود زندگیم شده.
الحمدالله.
شبکه پویا شب ها ساعت 9/5 شب رویایی پخش میکنه که قصه شب هست برای لالا کردن بچه ها.
من از اپلیکیشن ایران صدا دانلود و پخش میکنم برای خودم و حافظ و همسرم شب ها.
هم حافظ دوست داره و باهاش میخوابه، هم من و همسرم.
الهی شکر برای این برنامه ی عالی.
قسمت اول، هدی خانم یکی از شخصیت های قصه، در جواب عزیز خانم که حالش رو پرسیده بود گفت الحمدالله، و انقدر قشنگ گفت که طنینِ صدای قشنگ کودکانه اش هنوز تو گوشمه و منم خوشم اومد بگم الحمدالله.
هم یاد خداست.
هم تشکر از خدا برای سلامتی و همه چیز.
میخوام بگم میشه از یه الحمدالله که یه دختر کوچولو تو قصه شب میگه هم یاد گرفت.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا.
سلام.
دیروز عصر وقتی سایت رو رفرش کردم، دایره ابی زیبا رو کنار پروفایل قشنگم دیدم و ذوق کردم.
پیامی از خانم سلیمی نازنین و سعیده جانم (رضایی) داشتم، چند روز پیش هم از نفیسه جانم.
خیلی زیباست که دوستانی در سایت دارم که با اینکه همدیگه رو ندیدیم ولی همو میشناسیم.
با زندگی و خلق و خوی هم اشناییم تا حدودی.
اگه بیرون از سایت همو ببینیم آشنا هستیم برای همدیگه.
الهی شکر برای ارتباط های سالم و خالص در سایت.
امروز رفتیم مرکز بهداشت برای پایش 9 ماهگی حافظ جون.
الحمدالله همه چیز عالی بود، الهی شکرت.
حافظ، قند نباتِ ماست، خدا حفظش کنه همیشه و در هر زمان و مکان.
الهی شکر که به راحتی با همسرم رفتیم و برگشتیم، بعد ایشون رفت سر کارش.
خدایا شکرت برای خوابِ خوبمون.
خدایا شکرت برای رشد و تکامل قند عسلم.
خدایا شکرت برای روزی مون، سلامتی مون، امنیت و آرامش مون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
حافظ قشنگم رو حموم کردم، شیر خورد، لالا کرد.
منم پاشدم غذا (2 وعده ای، نهار و شام، که راحت باشم تا شب پیش حافظ) گذاشتم برای خودمون.
برای حافظ جون هم سوپش رو پختم.
راهکار جدید برای اسان شدنم بر اسانی، اینکه سوپ حافظ رو هم تو زودپز میپزم که زمان اماده سازیش نصف و کمتر میشه.
الهی شکر.
چند تا کار کوچولو هم کردم و الان در حال استراحتم و اومدم کامنت بنویسم.
صبح امروز گفتم خدایا آسانم کن بر آسانی ها.
همینطور هم شده، الهی شکرت.
قند عسل جانم فردا به سلامتی 9 ماهش میشه.
خدایا شکرت برای این هدیه ی زیبا و دوست داشتنی.
کم کم دارم جا میوفتم با چالش های بچه داری.
اوایل خیلی خیلی سخت بود از لحاظ های متفاوت.
تقریبا از 4 ماهگی به بعد رفتم رو به اسان تر شدن، از 6 ماهگی به بعد هم انگار رفتیم روی دورِ سرعت.
چشممو باز و بسته میکنم عسل مامان یه ماه بزرگتر میشه.
خدا حافظت باشه هر لحظه مامانی.
چقدر خوب شد که اسمت حافظ شد مامانی.
عاشقتم جوجوی خوشمزه ی من.
کامنت فاطمه جان محرمی خیلی برام لذت بخش بود.
خوندم و براش پاسخ گذاشتم.
تحسینش کردم.
خیلی قشنگه که با خودش در صلحه.
طوری به چالش ها نگاه میکنه که حس خوب به آدم میدن.
آفرین آفرین.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
اول بهمن ماه مبارک باشه.
تولد همه ی بهمن ماهی ها مبارک.
دیروز پادکست جهان شگفت انگیز مغز رو گوش دادم که در مورد 1000 روز اول زندگی انسان (جنین تا 3 سالگیش) صحبت میکردن.
بسیار عالی بود و جالب برای من.
اینکه بچه ها چی تو مغزشون میگذره و چقدر اهمیت داره 3 سال اولیه زندگیشون در رابطه با گسترش مغزشون.
خب از اونجایی که من یه پسر کوچولوی قشنگ دارم که فردا 9 ماهش میشه به سلامتی، برام جذابه که بدونم و بتونم اگاهانه جلو برم.
یکی از کارهایی که از پریشب انجام دادم اینه که تلویزیون رو دیگه برای حافظ روشن نمیکنم چون برای رشد مغزش خوب نیست.
حافظ تبلیغ دوست داشت زیاد.
ولی وقتی سرچ کردم و متوجه شدم به چه دلیل تلویزیون و موبایل خوب نیست براش، دیگه قطعش کردم، تبلیغاتی که براش دانلود کرده بودم هم بلافاصله delete کردم.
یکی از محاسن من اینه که وقتی چیزی رو درک میکنم بلافاصله انجامش میدم.
از اونایی نیستم که وقتی درک کردم بگم از فردا، از شنبه یا هر چی، همون لحظه start اش رو میزنم.
سوال این بود که حالا که تلویزیون و تبلیغ دیگه نیست چه کنم برای سرگرم شدن موقت حافظ وقتی تو اشپزخونه کار دارم؟
بازی های جدید.
راه حل سرگرمیش اینه که بازی ها جدید شن تند تند، چون وقتی تکراری شه براش دیگه با اون اسباب بازی بازی نمیکنه.
اسباب بازی هاشم فقط اسباب بازی های خودش نیستن.
در قابلمه هامون هستن.
قاشق هست.
بطری پلاستیکی هست.
برس خودش هست.
نسکافه های دونه ای هست.
جدیدترینش بسته های کوچک سماق هست که خودم شکل هم ساختم رو فرش براش:)
الهی شکر برای نحوه ی روبه رو شدن با خودم.
من برای انجامِ کارهای حافظ هر بار دنبال راهی هستم که اسان و آسان تر شه.
الان خیلی بهتر و اسان تر شدم در انجام کارهاش، ولی دوست دارم اسان تر شم با شادی و انرژی بیشتر.
الهی شکر که باهاش بازی میکنم.
از خودم بازی های جدید خلق میکنم.
اون تو دنیای ذهنی خودش داره حرکاتی رو انجام میده و من نگاهش میکنم.
اون داره کشف میکنه پیرامونش رو، حرکت های جدید میزنه، برخی کارهاش از نطر من شاید خطرناک باشه براش، ولی کنارش میمونم به عنوان یه همراه و اجازه میدم تجربه کنه، دست و پاشو بشناسه و حرکت های جدید بزنه برای خودش.
امروز داشت در اتاق خودش رو میگرفت و بلند میشد.
تو ذهنم میگفتم پاش لیز نخوره در بره با صورت بره تو در.
ولی اجازه پیشروی به افکارم ندادم.
کنارشون موندم تا تجربه اش رو از این حرکت، شناساییِ در، بلند شدن با در و … کامل کنه.
قراره با همه ی این تجربه ها معزش رشد کنه و ارتباط مغز و اندام ها فعال بشن.
به قول دکتر تو پادکست، ارتباط و مدار هست ولی غیر فعاله، با انجام دادن حرکات، مدارها فعال میشه.
من اندازه ی درکم دارم با حافظ جلو میرم هر روز.
تغییرات و حرکت های جدیدی که یاد میگیره و انجام میده رو میبینم و لذت میبرم.
دایم به خودم یاداوری میکنم اگه دست و پاشو ببندی نذاری کشف کنه پیرامونش رو از هر چیزی که براش جالبه، مانع رشد و پویاییش میشی.
وابسته اش میکنی به بیرون.
مهارت حل مسیله رو ازش دریغ میکنی.
بزرگترین ظلم از نظر من به یک بچه، اینه که وابسته بار بیاد…
بزرگ میشه و همچنان وابسته…
این بزرگترین اسیبه.
چون یاد نمیگیره خودش از پس مسایلش بر بیاد.
من دارم به سهم خودم تلاشمو میکنم.
اونایی که درک میکنم رو براش انجام میدم.
در هر صورت که تحت سرپرستی الله هست هر لحظه.
امروز تو اشپزخونت بودم، یه لحظه خدا گفت برگرد ببینش، چون سپرده بودمش به الله.
دیدم برای اولین بار یه دستش به دیوار بغل اشپزخونه است دست دیگه اش به دستگیره فریزرمون که پایین هست….
سریع اومدم پیشش…
چون کف اشپزخونه سنگ هست و هنوز تو ایستادن تعادل کافی رو نداره، این صحنه جزو موارد خطرناک به شمار میره.
اما من ریلکس بودم و هستم.
چون باور دارم خدا مراقبشه و سربزنگاه منو میاره بالای سرش تا خطری نباشه براش.
خدایا خیلی ازت ممنونم.
حافظ چند روز پیش به کوسن مبلمون که چسبونده بودمش به میز، تکیه داده بود و ایستاده بود.
من اشپزخونه بودم و دورادور تحت نظرم بود.
تا اینکه یه لحظه افتاد و گریه کرد.
اولش همیشه کمی ناراحت میشم که چرا اون لحظه پیشش نبودم.
سریع رفتم پیشش، نوازش و بوسه و عشق دادم بهش.
باعث شد پشتش از این به بعد بالش بذارم.
بعد با خودم گفتم میوفته یاد میگیره.
همینم شده.
الان وقتی هر جایی می ایسته با احتیاط میاد پایین…
دکتری میگفت شما به عنوان تسهیلگر کنار بچه باشین نه کنترل گر.
من کنار حافظم تا بازی ها و حرکاتش رو انجام بده اونطور که دوست داره.
هر چی جلوتر میره دیگه کمتر مانعش میشم، میذارم تجربه کنه تا شکوفاتر بشه هر لحظه.
به اسمِ محافطت ازش، جلوی رشد طبیعیشو نمیگیرم.
به اسم ترس از اسیب دیدنش، مانع کنجکاویش نمیشم.
حتی اگه اشتباهی هم بکنی، زمین هم بخوره، باید تجربه و کنجکاوی و کاوش کنه تا رشد کنه.
خیلی دلم میخواد خودش راه حل پیدا کنه برای مسایلش که میکنه همیشه.
الهی شکرت.
این کامنت شد ردپا از این روزهای حافظ.
از خدا ممنونم که هر لحظه باهامونه و مراقبمونه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام
خدایا شکرت محیا جان ما رو رسوند خونه مامانم و برمون گردوند خونه مون.
خدایا شکرت برای حالِ خوبِ مامانم و خواهرهام و خواهرزاده ام.
خدایا شکرت برای غذای خوشمزه مامانم.
خدایا شکرت برای صبحانه ی عالی که خواهرم برامون تدارک دید.
خدایا شکرت برای گپ های زیبای دیشب و امروز صبح با خانواده ام.
خدایا شکرت برای هوای عالی امروز و بارانی که باریده.
خدایا شکرت برای رشد تکاملی انسان، که دارم تو تکامل پسرم بهتر متوجهش میشم.
خدایا شکرت برای مهربونی ها.
خدایا شکرت برای پسر قشنگم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
خوشحالیِ عزیزانم رو دیدم و خوشحال شدم.
خدایا شکرت برای حالِ خوبشون.
خدایا شکرت برای قشنگی های زندگیشون.
خدایا شکرت برای گشایش هامون.
الهی شکرت برای خبرهای خوش خانوادگی مون.
الهی شکرت که هر لحظه مراقب حافظ هستی.
الهی شکرت برای محبت های خواهرام به حافظ جون.
الهی شکر برای یادآوری خاطرات خوشم.
الهی شکرت برای صفت و ویژگیِ مهربانی و عشق و دوست داشتن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام اللهِ یگانه.
سلام.
یه بهبود تو قسمت (پروفایل عمومی من)، دیدم.
عنوانِ رد پای من در دوره ها
رد پای من در فایلهای هدیه
برای من جالب و تحسین برانگیزه که این سایت به جزییات کوچولو برای بهبود هم بسیار اهمیت میده.
ممنونم از همگی.
الهی شکرت برای روزی های فراوانی که بهمون میدی هر لحظه.
الهی شکرت برای اینکه پسرم اب میوه نوش جان میکنه.
الهی شکرت پسرم زرده تخم مرغ و سوپ عالی نوش جان میکنه.
الهی شکرت امروز یه خبر فوق العاده شنیدم.
بسیار خوشحال شدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف
سلام.
میخوام سمانه جان صوفی رو تحسینکنم برای یه سری بهبودهاش:
1- چندین بار تو ذهنم اومد فلانی بد برداشت نکنه، توضیح بدم براش.
گفتم نه، اون به هر حال هر طور که خودش بخواد فکر میکنه، نمیخواد تلاش بیهوده بکنی.
چون متوجه شدم اثبات و توضیح و توجیه، میشه رنجِ فرسایشی و هیچ ثمره ای هم نداره.
2- چند بار به این رسیدم که اشکالی نداره، حقیقت رو بگو، خیلی ساده و بی زرق و برق.
صغری کبری نچین لطفا.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام به نفیسه جان عزیز و نازنینم.
بسیار بسیار خوشحال شدم که برام پاسخ نوشتی.
میخواستم برات پاسخ بنویسم ولی وقتش نبود.
چون چیزی نداشتم بنویسم.
صبر کردم تا وقتش برسه.
وقتی از پسرت نوشتی و اینکه ظرف غذاش رو جا گذاشته، فارغ از همه چیز به شدت پسرت رو تحسین کردم که چقدر با خودش در صلحه که میگه تو پلاستیک غذاشو میبره.
چرا؟
چون اون هنوز سالمه.
هنوز وصله.
اگه من بودم شاید میگفتم نه! زشته! بقیه چی میگن تو پلاستیک خیلی بی کلاسیه، ضایع است.
پاکی و خالص بودن بچه ها خیلی زیباست.
خدا حفظ کنه برات پسر نازنینت رو.
بذار یه چیزی بگم که الان سعیده جان برام نوشته بود:
اما در نهایت ذات تو سرعتی و ذات من دقتیه.
ما نمی تونیم خودمون رو کامل عوض کنیم اما به اندازه مناسبی می تونیم تعدیلش کنیم.
این بهبود هست که موتور ادامه دادن زندگی میشه واسه من.
که بدونم درسته یه سری باگ ها دارم، ولی راه حل بهبودشون رو هم در اختیار دارم.
دیدم که میتونم بهتر شم.
این بهم ارامش میده که درسته اشتباه هم دارم، اما در کنارش کلی نقطه قوت و مهارت دارم.
کلی بهبود ایجاد کردم برای خودم.
همینکه الان اینجا تو سایتم بهم ثابت میکنه من تو مسیر درستی هستم، چون دارم خودمو کاوش میکنم و بهبود ایجاد میکنم برای خودم حتی شده یه ذره.
الهی شکر که کامنت هاتو میخونم.
مرسی که برام نوشتی.
ماچ به روی ماهت.
حافظ جون هم عشقش رو میفرسته برات عزیزم.
در پناه الله مهربان باشی با عزیزانت.
نجوا، الانم میگفت برات ننویسم، ولی من با بهبود گرایی برات نوشتم هر چیزی که از قلبم اومد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام فاطمه جانِ زیبا سیرت و دلنشین صورت.
ممنونم از پیام قشنگ و سرشار از محبتت.
قسمتی که برای حافظ جون نوشتی رو هم براش خوندم.
خیلی کامنتت چسبید بهم.
مرسی که من و کامنت هامو پیگیری میکنی.
میخوام از دفترت بگم:
قبلا تو کامنتهای بچه ها، اگه اشتباه نکنم سعیده جان خونده بودم که تو دفتر شکرگزاریت از بچه های سایت هم مینویسی.
خوشحال شدم از من و پسر قشنگم هم یاد کردی.
بدون شک بزرگترین نعمتها و حس خوب و برکت ها، به سمت زندگیِ خودت روانه میشه با این عادت زیبایی که داری و از زیبایی ها و نکات مثبت پیرامونت تو دفترت مینویسی.
بعد از اینکه خوندم تو از دوستان سایت مینویسی تو دفترت، منم این تمرین رو شروع کردم، تازه کار هستم ولی حس خوبی رو تجربه کردم.
میخوام بگم تازه و کم کم دارم درک میکنه وسعت سپاس گزاری چقدر میتونه وسیع باشه.
اینکه میتونم علاوه بر داشته های خودم، نکات مثبت پیرامون خودم، از زیبایی های دوستان یا ادم هایی که باهاشون در ارتباطم چه کم چه زیاد، یاد کنم و سپاس گزار باشم.
تو به من تو یکی از کامنت هات یاد دادی وقتی یه نفر در رو برامون باز میکنه این یعنی یه رزق برای من.
و بعد از اون هر وقت یکی برام در رو باز میکنه و باز نگه میداره، اول یاد تو میوفتم فاطمه جان، بعد خوشحال میشم از اون رزق.
در پناه الله مهربان باشین خودت و خانواده ی نازنینت.
اون روزی رو میبینم که من شما را ببینم و ذوق کنم و جیغ بزنم از هیجان.
شما هم حافظ رو ببینین و قربون صدقه اش برین.
به امید دیدار،
در بهترین زمان،
و بهترین مکان.
ماچ به روی ماهِ توحیدی و لطیفت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت