زیبایی ها را ببینیم - صفحه 46
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا.
سلام.
دیشب برای همسرم ماکارانی پختم.
برای حافظ سوپ جدید و متنوع پختم.
حمام رو شستم.
ظرفها رو گذاشتم تو ماشین و روشنش کردم.
تعدادی رو هم با دست شستم.
غذای حافظ رو با خردکن ریز کردم، بسته بندی کردم گذاشتم یخچال.
الهی شکرت برای کارهایی که انجام دادم.
الهی شکر بابایی با حافظ بازی میکردن و منم به راحتی کارهامو انجام دادم.
امروز مامانم اومد خونه مون.
الهی شکر.
مامانم ایده ی بسیار خوبی برای شام داد، درست کردم.
الهی شکر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
الهی به امید تو.
امروز روز نیکویی است، روز تولد حضرت عباس (ع)
هر روز از روزهای خدا، زیبا و نیکو هستن.
پس از انجام چندین کار، اومدم برای شیر دادن حافظ جون و لالا.
سرانجام، الان لالا کرد فسقلی.
تا چند وقت پیش آرزو داشتم حافظ بزرگ شه سرش رو بذاره روی بازوی من و لالا کنه.
امشب متوجه شدم به ارزوم رسیدم.
سرش روی بازوی من بود و شیر میخورد.
خدای من چه لذتی داشت.
کاملا اگاهانه عشقم رو فرستادم به سمت بازوهام که سر نازنین پسرم روش قرار گرفت.
الهی شکرت.
خدایا ازت ممنونم که حافظ رو بهمون دادی.
هر چی تشکر کنم کمه.
شاید بیشترشو یادم رفته باشه، ولی هنوز یادمه چقدر دوست داشتم ما هم بچه داشته باشیم و خدا اجابتمون کرد.
امشب داشتم قسمت دوم برنامه 1001 رو از تلویبیون میدیدم که حرف جالبی از اقای امین زندگانی مهمان برنامه شنیدم با این فحوا:
تضادها وجود دارن و باعث رشد ادم میشن.
در حال عادی که هنر خاصی نمیکنیم، مهم اینه تو تضادها چطوری برخورد میکنیم.
یاداوری شد برام درس های استاد در مورد تضاد.
من تضادهای خودمو دارم.
تضادهای شخصیت خودم رو.
تضادهای تربیتیِ خودم رو.
گاهی چون درک نمیکنم این تضاد برای رشد من اومده، میترسم و نمیتونم بپذیرمش تا برم برای حلش.
فکر میکنم فقط منم که میوفتم تو تضاد.
برای همین احساس ضعف میکنم و اونجاست که نجواها بمبارانم میکنن.
الهی، خودت کمک و هدایتم کن.
درک همین مشکلم، خودش عینِ زیبایی هست برای من.
الهی شکرت.
چند روز هست که نمیدونم چی بنویسم.
ظهر متوجه شدم نگاه کمال گرایی سراغم اومده وگرنه دلیل شکرگزاری، نکات مثبت و زیبایی های ریز و درشت زیاد دارم تو زندگی روزانه ام.
اینکه چیو بنویسم اینجا که ارزش نوشتن داشته باشه یعنی دقیقا نگاه کمال گرایی.
وگرنه نگاه بهبودگرا میگه کوچکترین دلیل حس خوب، ارزشمنده، هر چی باشه، فرقی نمیکنه.
بهمن به نیمه ی خودش رسیده.
به قول خانم شایسته جان تو قسمت 262 زندگی در بهشت:
الهی شکر یه روز زمستونی دیگه رو خوب سپری کردم.
زندگی یعنی: روز به روز زندگی کن.
همین.
فکر نکن به فردا.
فقط به امروز و اینکه چطور بیشتر خوش بگذره، آسون شی بر آسونی ها فکر و توجه کن.
به فردا، پس فردا، تا اخر هفته، هفته های بعد، اخر ماه، آخر سال، سال بعد و … فکر نکن.
زندگی در حال یعنی همین…
خدایا خودت که اینا رو بهم یاد میدی.
لطفا خودت کمکم کن عملیاتیشون کنم.
کمکم کن درک کنم، هر لحظه بهتر و بهتر درک کنم و اجرا کنم تو زندگی واقعیم.
اگاهی ها رو پیاده سازی کنم تو زندگی شخصیم.
الهی آمین.
امروز بالاخره قسمت 262 زندگی در بهشت رو دیدن و سرشار از شادی شدم.
خانم شایسته جانِ شایسته:
مرسی که مستقلی و اینو اموزش میدی به بهترین شکل ممکن.
یه تشکرِ میلیاردی میکنم از وجود نازنینت که روی رشد و بهبود خودت کار میکنی و به عنوان مثال برای ما هم به نمایش میذاری مراحل رشد و بهبود شخصیتت رو.
مچکرم مریم خانمِ نازنین.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام
الهی به امید تو.
امروز روز نیکویی است، روز تولد امام حسین (ع)
هر روز از روزهای خدا، زیبا و نیکو هستن.
کامنت های بچه ها رو خوندم و لذت بردم.
تو هر کامنت یه نوع نگرش وجود داره که برام جالبه.
اینکه ما ادم ها هم به هم شبیهیم، هم با هم تفاوت داریم.
وقتی به تشابه ها تو متن کامنتها برمیخورم ذوق میکنم انگار یکی مثل خودمو پیدا کردم.
وقتی هم با تفاوتها مواجه میشم به خودم میگم تمرین کن که میشه یه طور دیگه هم نگاه کنی به مسایل.
در هر صورت من تو سایت با مدل های متفاوت افکاری رو به رو هستم و این بهترین کلاس جامعه شناسی یا انسان شناسی هست برام.
خدایا ازت ممنونم که از حافظ کوچولوی ما مراقبت میکنی.
بارها و بارها شده درست سر بزنگاه اومدم پیشش و همراهیش کردم.
دیروز مامانم برای یه تماس تلفنی خیلی خوشحال بود و بهم گفت.
منم از خوشحالیش که تو صداش موج میزد خیلی خوشحال شدم.
الهی شکر.
همیشه به شادی و سلامتی و دلِ خوش ان شاالله.
پریشب قبل از خواب، خورشت قورمه سبزی پختم برای نهار و شام فرداش.
خیلی لذت بردم خودم.
غذا هم بسیار خوشمزه بود، الهی شکرت.
بیشتر پختم و مقداریشو فریزر گذاشتم برای بعد.
داشتنِ غذای اماده برای من همیشه نعمته.
با یه کوچولوی نوپا، داشتن غذای اماده خیلی به ارامشم کمک میکنه.
الهی شکر.
برای حافظ جون هم دیشب سوپ جدید پختم.
برای تنوع دادن به مزه ی سوپش تغییراتی تو مواد سوپش دادم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
الهی شکر امروز، روز تعطیلیِ همسرمه و خونه است.
الهی شکر استراحت کرد، در کنارمونه، حافظ با باباییش بازی میکنه.
الهی شکر برای بازی جدیدی که امروز خریدم برای حافظ، از لوازم تحریریِ محبوبم خانم کرمی جان، که دو ساله دوستیم.
الهی شکرت برای نهاری که پختم، کشک بادمجون.
الهی شکر همسرم در حالِ نصبِ بارفیکس هست برای تابِ حافظ جون.
الهی شکر برای خوابِ خوبِ سه تامون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام اللهِ یکتا
سلام.
امروز تو کامنت نفیسه جانم چیزی خوندم که بهم تلنگر زد:
وقتی از سختی های بچه داری بگی دایم، یعنی داری جلب توجه میکنی و رفته رفته لذت ها رو فراموش میکنی.
ممنونم نفیسه جان که تو کامنتت از من یاد کردی.
مرسی که دوست بی نظیری هستی.
امروز صبح، قبل از بیدار شدن حافظ بیدار شدم و یه دل سیر تو دفترم نوشتم.
خیلی کیف داد.
الهی شکرت.
امروز نهار آماده از قبل داشتیم، الهی شکر.
شامِ آسان، درست کردم، الهی شکر.
حافظ جون هم سوپش رو نوش جان کرد.
قند عسل به برنامه غذاییش میوه اضافه شده، تو این هفته بهش سیب، پرتقال، نارنگی، لیمو شیرین، خیار و موز دادم.
از همه بیشتر به موز و سیب علاقه نشون میده.
من میوه های سفت و ابدار، مثل سیب و نارنگی رو میریزم تو خردکن و بعد نرم شده اش رو مثل سوپش، بهش میدم.
گاهی هم قاچ میزنم میذارم جلوی دهن قشنگش خودش یه کم گاز میزنه با لثه هاش.
سیب رو هم با قاشق میتراشم کوچولو کوچولو بهش میدم.
خیلی حس خوبیه که به ابمیوه و میوه رسیدیم تو برنامه اش.
اینطوری وقتی خودمون میوه میخوریم حافظ هم میتونه بخوره.
طبق ایده ی جدیدم، حجم غذاشو کمتر کردم که هم حافظ راحت تر باشه هم خودم، به زور بهش غذا ندم، خودمم ناراحت نمیشم چرا ظرف غذاشو کامل نمیخوره.
خیلی با خودم مرور و تمرین میکنم بهش غذا بدم، ولی با زور بهش غذا ندم.
اگه گاهی تمایل کمتری نشون میده به غذا یا میوه، منم اصرار نمیکنم.
یه کم بعد دوباره امتحان میکنم.
من برای pipi پسرم هم همیشه سپاسگزاری میکنم.
اینکه گوارش بچه سالم و به موقع کار کنه، واقعا نعمته.
چون سلامتی و ارامش بچه واقعا مهمه.
دیشب خونه مون نامرتب بود وقتی خوابیدم.
امروز خونه رو جمع اوری و مرتب کردم.
مرسی سمانه جون که پیرامونت رو جمع اوری میکنی، لباس ها رو میذاری تو کمد و تو چوب لباسی.
مرسی که اسباب بازی های حافظ رو هر روز جمع اوری و مرتب میکنی.
مرسی قطره هاشو هر روز میدی بهش.
مرسی پوشکشو عوض میکنی، میشوریش، حمامش میکنی.
مرسی سرگرمش میکنی.
مرسی که بهش فضا میدی بازی کنه، تجربه کنه.
مرسی که ازش فیلم و عکس میگیری و یادگاری داری از روندِ رشد و تکاملش.
خلاصه مرسی که هر روز کلی کار انجام میدی برای زندگیت و خانواده ات و خودت.
مرسی که امروز کاهو شستی برای خودت و سالاد درست کردی برای خودت.
مرسی که امروز صبحانه فقط تخم مرغ اب پز خوردی بدون نون.
مرسی که هر روز میان وعده برای حافظ و خودت میوه میاری.
الهی شکر برای همه ی نعمت های فراوانمون.
الهی شکر برای بسته های پوشک داخل کمد حافظ.
الهی شکر برای لباس های گرم تو کمد.
الهی شکر برای خونه ی گرم و امن مون.
الهی شکر برای نگهبانانِ خوب و محترمِ مجتمع مون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا رب
سلام
یه درس بزرگی امروز برام یادآوری شد:
وقتی میبینی انجامِ فلان کار سخته، با مشقته، اعصابت داره خرد میشه، عصبی میشی، ناامید و سرخورده میشی، احساس ناتوانی میکنی…
اون لحظه ولش کن.
موکولش کن به بعد.
برو یه کار دیگه کن، چیزی بخور، بخواب یا هر چی.
فقط اونکار رو ول کن و دیگه بهش فکر کن.
بگو یه زمان بهتر ادامه میدم.
و نگو چه زمانی.
ممکنه اون زمان بهتر 10 دقیقه بعد باشه، ممکنه چند ساعت بعد باشه، یا فردا یا هر چی.
اینطوری بارِ اینکه نمیشه رو برمی داری از روی خودت و اتفاقا در زمانی بهتر، انجام میدی و موفقیت هم اتفاق میوفته.
مثال:
سمانه یادته زهره جون معلم نازنینِ اوریگامیت، بهت چی میگفت؟
اینکه هر وقت تو درست کردن یه شکل گیر کردین، ذهنتون قفل شد، شکل در نمیومد یا اگه درمیومد با بدبختی و زشت از کار در میومد، یادتون باشه ادامه ندین.
ولش کنین.
برین خوراکی بخورین، مشغول یه کار دیگه شین یعنی ذهنتون رو بفرستین یه جای دیگه.
بعد یه زمان دیگه مجدد امتحان کنین.
یه بار که داشتم اوریگامی جعبه میساختم این اتفاق افتاد.
داشتم مشقای اوریگامیم که چندین مدل جعبه ی ماژولار بود رو انجام میدادم که بعد ازشون عکس بگیرم بفرستم برای معلمم.
هر چی زور زدم نمیشد، راحت نبود برام، عجیب بود برام و فکر میکردم چقدر سخته این مدل ها که من نمیتونم درست کنم.
به زور کاملش کردم ولی افتضاح و زشت و نازیبا شدن، برخلاف همیشه و تمرین هام.
یاد حرف زهره جون افتادم و رهاش کردم.
فردا صبح مجدد نشستم پای شکل ها.
باورم نمیشد، خیلی سریع و راحت شکل ها رو درست کردم و فوق العاده تمیز شدن.
انقدر تعجب کردم که حد نداره.
شکلها و دستورالعمل ساختش که همون بود، عوض نشده بود، پس چی عوض شده بود؟
من.
ذهن من.
ذهن خسته ی من استراحت کرده بود و حالا دوباره در حالتِ توانا و قویِ خودش فعالیت میکرد.
سوال؟ چرا اینطوری میشه؟
چون ذهن خسته است.
به هر دلیلی کِششِ انجام اونکار رو نداره و قفل میشه.
به هر دلیلی…
خستگی، گرسنگی، خواب آلودگی، اضطراب، ترس از دیر شدن و نرسیدن و …
تغییر وضعیت دادن به ذهن کمک میکنه دوباره خودشو احیا کنه.
گاهی خود خواب واقعا آدمو احیا میکنه.
چرا این اگاهی بهم یاداوری شد؟
برای مثالی از زندگیم.
حافظ گاهی غذاشو با شیطنت میخوره.
یعنی میخواد تکون بخوره، بره و بیاد وقتی میخوام قاشق دهانش بذارم.
کلافه میشم گاهی.
ولی به خودم گفتم ادامه نده، بچه شاید گرسنه نیست، بذار بازیشو بکنه، بعدا ادامه میدیم.
مورد دوم:
ادمها خیلی متفاوت هستن.
عملکردشون هم همینطور.
علایق و شخصیتشون هم همینطور.
نمیشه با یه الگوی مشترک، بگی همه یه طور رفتار کنن، کارها رو یکسان انجام بدن.
به چه اسمی؟
به اسمِ رسم.
به اسمِ اینطوری بهتره.
نه!
بهترِ هر کس رو، خودش بهتر میفهمه چیه.
چون شخصیت ادمها فرق داره.
برای همین نه باید و نه میشه مقایسه کرد.
نه مجبور بود به یکسان عمل کردن.
مگه ما رباتیم؟
یاد مثال بارزی افتادم.
بچه ها وقتی میرن مدرسه ازشون توقع میره عین هم بشن.
خوب باشن یعنی ساکت باشن، درس بخونن، شیطونی نکنن، ریاضی شون خوب باشه، فوتبال بلد باشن، تو بازی های گروهی مشارکت کنن و …
عملا ربات پروری میشه.
از بس مقایسه میشن با هم که تو هم مثل فلانی باش ببین چقدر خوبه.
و این احساس رو به ادم میدن اگه میخوای خوب باشی و مورد تایید، پس عینِ الگوها باش.
انگار خود بودن، خوب نیست، ارزشی نداره و حتما باید کارهای اون دیگریِ مطلوب، رو انجام بدی تا تو هم قاطیِ ادم های درست حسابی قرار بگیری.
چرا وقتی بزرگ میشیم نمیتونیم درست تصمیم بگیریم؟
و نظر بقیه مهمه.
و اعتماد به نفس نداریم و دایم مشورت میگیریم؟
چون یاد گرفتیم خود بودن ارزشمند نیست.
همیشه ی خدا هم کسانی هستن که بهترن و تو باید اون شکلی شی.
نه!
قطع کن این زنجیره ی معیوب رو سمانه جانم.
خود بودن، خیلی قشنگه.
چون تو نمونه ی یونیک و منحصر به فردی هستی در خلقتِ خدا.
چرا خودتو خراب میکنی با تقلید کردن.
با نقاب زدن.
با موجه جلوه کردن.
با ترس از قضاوت مردم و …
خدایا شکرت برای این گفتگوهای شبانه.
خیلی به وجودم چسبید.
الان که نوشته مو خوندم برای ویرایش، متوجه شدم من چقدر زیبا مینویسم.
چقدر قشنگ حرفها و تحلیلهای شخصیتیِ خودمو از دلِ خودم بیرون میکشم.
الهی شکر.
امشب از دلم رد شد دلم میخواد دلی و شفاف با خودم بنویسم.
الحمدالله اجابت شد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خالق زیبایی ها
سلام.
امروز شگفت انگیز بود.
از همون صبح که بیدار شدم.
طبق برنامه ی روزانه، حافظ که بیدار میشه منم بیدار میشم.
خدا خیرش بده تا حوالی 10 میخوابه، منم استراحت بیشتری دارم.
شب تا صبح چندین مرحله برای شیر دادن بهش بیدار میشم و زود میخوابه دوباره.
هر وقت یاد روزهای اول، هفته های اول، ماه های اول تولدش میوفتم که تند تند شیر میخورد و ما خواب نداشتیم در حقیقت، خیلی سپاس گزاری میکنم از خدا که الان و ماه هاست که بیشتر میتونیم بخوابیم.
در حقیقت ماه های اول تولد فرزند بسیار سخته.
چون مسیله کم خوابی واقعا آرامش و کیفیت زندگی رو کم میکنه.
الحمدالله که هر مرحله ای گذراست و در ادامه رشد رو در پی داره.
صبح که بیدار شدم و مشغول امور روزانه و صبحگاهی حافظ و خودم، از دلم رد شد که امروز عیده (مبعث رسول اکرم (ص)) و ما تنهاییم (همسرم سر کار بود) چه خوب میشد یکی میومد خونه مون.
ولی سریع خودمو کنترل کردم که اشکال نداره و نذاشتم حسم بد شه.
داشتم زرده تخم مرغ حافظ رو میدادم که زنگ زدن.
دیدم مامانمه.
انقدر ذوق کردم که نگو.
و دیدم درخواستم چقدر زود اجابت شد.
یه مقدار دیگه که گذشت دوباره زنگ زدن.
دوباره سورپرایز شدم.
مامان بزرگ و اقاجون حافظ اومدن.
دوباره کلی ذوق کردم.
و از خداوند سپاس گزار که اینچنین خوشحالم کرد.
دور هم بودیم، رفتیم خرید، مامان ها برامون شیرینی و شکلات خریدن به مناسبت عید، کلی برکت و روزی وارد خونه مون شد، نهار با هم بودیم، عصر هم رفتن خونه شون.
عصر هم من و حافظ با خواهرهام و دامادمون، برای مراسم بله برون آبجی جانم، رفتیم خرید لباس.
لباس زیبا برای بله برون و عقدش ان شاالله خریدم.
لباس های زیبا که خودم خیلی دوستشون دارم.
الهی شکر.
شب رفتیم خونه مامان تا لباس هامون رو ببینه و دوباره کلی شادی کردیم با هم.
و در مورد مراسم صحبت و مشورت کردیم.
حافظ جون هم کلی عشق از خاله هاش دریافت کرد.
امروز و امشب روز بسیار زیبا و پر از زیبایی و نعمت و روزی رو تجربه کردم.
قرار بود که پنجشنبه که همسرم off هست بریم خرید لباس برای من ولی به لطف الله امروز کارم انجام شد و با قیمت خوب خریدهامو کردم.
الحمدالله.
ان شاالله همیشه به شادی و سلامتی و خبرهای خوب و مراسم شادی.
برای خواهر جان مهربانم بسیار خوشحالم و براش ارزوی شادی و خوشبختی دارم.
امروز یه درخواست دادم و اجابت شد و بسیار خوشحال شدم.
خواهرم قاب موبایلش خیلی خوشگله.
گفتم میدی به من؟
همون لحظه قابش رو باز کرد و زد روی موبایل من.
سورپرایز شدم و بسیار خوشحال.
تشکر کردم از آبجیِ مهربان و بخشنده ام.
موبایل جفتمون یه مدل هست.
با عشق، اومدم از این همه زیبایی که امروز تجربه کردم بنویسم برای خودم و ردپا بذارم.
و به خودم یاداوری کنم که زندگیم فقط لحظاتی که ذهنم بهم حمله میکنه و از کاه کوه میسازه نیست.
زندگیم ترس هام نیستن.
چیزی که ترسم بوده، به آسانی حل میشه، اما به شرط حفظ کردن ارامش.
خداوند خودش دست هاشو میفرسته برای گره گشایی، برای همراهی و مشورت و کمک.
الهی شکر بی نهایت.
خدایا میدونم گاهی زود محبت هاتو یادم میره و میترسم و مشرک میشم و به خودم ظلم میکنم.
تو منو ببخش.
تو به نور و بزرگی و جلال و یگانگیِ خودت منو ببخش و هدایتم کن.
یه چیزی که برای خودم بسیار تحسین برانگیزه رو میخوام بگم:
من الان اضافه وزن دارم و طبیعتا هر لباسی اندازه ام نمیشه.
خواهر دومم کاهش وزن داره با رعایت تغذیه و من هر بار که میبینمش تناسب اندامش اشکارتر میشه.
کلی تحسینش میکنم با قلبم و بهش افتخار میکنم و بهش میگم هر بار.
امروز هم که لباس پُرُو کرد کلی تحسینش کردم.
با افتخار تحسینش میکنم بدون ذره ای حسادت یا حسرت.
این قشنگه برام.
چون من اندام رویایی و کاهش وزن شگفت انگیزی رو پارسال با دوره قانون سلامتی تجربه کردم و به وزنی رسیدم که تا اون لحظه نه تنها نرسیده بودم، بلکه باور هم نمیکردم روزی بشه که من 56 کیلویی بشم.
طوری بشم که کمر باریک و خوش فرم داشته باشم.
که دنده هام مشخص بشن از فرطِ سوختنِ چربی های اضافیم.
خلاصه بگم من به اندام زیبایی رسیدم پارسال و الان که خواهرم رو خوش اندام میبینم واقعا کیف میکنم و بهش افتخار میکنم.
چون میدونم چقدر عالیه.
واقعا الان بهتر میفهمم.
وقتی شروع کردم به دوره سلامتی واردِ مدارش شده بودم، یعنی اماده اش شده بودم، برای همین اسان بود برام، قبلش یه تمرین ها و شرایطی رو انجام داده بودم که کم کم در مدت 100 روز براش اماده شدم و به اسانی وارد دوره سلامتی شدم.
از خداوند میخوام منو به مدار کاهش تدریجی وزن، سلامتی، افزایش انرژی با رعایت روند تکاملی و همزمان لذت بردن از زندگی راهنمایی و هدایت کنه.
خدایا شکرت برای نشون دادن خوشبختی، با رسیدن به ارزوهام.
خدایا مرسی نشونم میدی میشه، تا الگو و مثال برام بشه که بازم تکرار میشن موفقیت ها و بهبودها.
الهی شکرت برای امروز و برای هر روز و برای هر لحظه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
اصلا متوجه نشدم دو روز شده که اینجا ننوشتم.
اشکالی نداره، الان اومدم.
●دیدنِ فایل جدید روی سایت حقیقتا ذوق زده ام کرد.
عکس فایل بسیار زیباست.
پارادایسِ برفی که خیره کننده است.
و خانم شایسته جان عزیزم که مدتها نبودن.
●خوندنِ کامنت های فوق العاده ی دوستانم در سایت.
●امروز با حافظ جون رفتیم گشت و گذار تو مجتمع مون.
●دیروز وقتی حافظ لالا بود برای خودمون و حافظ جداگانه غذا پختم.
●امروز وقتی حافظ لالا بود فایلهای موبایلمو خالی کردم تو هارد، فضاش باز شد.
●خونه رو جمع آوری و مرتب کردم.
●خواهرزاده های عزیزم محیا و ثمین اومدن خونه مون دیشب.
در کنار هم خوش گذشت بهمون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
صبح جمعه، دیدن دایره آبی و خوندن پاسخ های دوستانِ جان، بسیار لذت بخشه برام.
الهی شکر برای این روزی.
الهی شکر برای صبحانه ی خوشمزه.
الهی شکر برای خواب خوب.
دیشب تا حوالی 3 بیدار بودم و مشغول کامنت نوشتن، ولی خداوند به خوابم برکت داد و خوب خوابیدم و بیدار شدم.
الهی شکرت.
یه پاسخ فوق العاده خوندم از اقا ابراهیمِ خسروی برای پرسش ستاره جان در عقل کل.
لینکش رو میذارم.
abasmanesh.com
انقدر به وجد میام وقتی کامنتی میخونم که داخلش یه راهکار، یاداوری برای من داره.
الهی شکر برای این روزی.
برگه ی فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
از در اتاق حافظ، افتاده بود.
بهم یاداوری شد که نگران نباش.
خداوند هر لحظه حافظِ حافظ هست.
الحمدالله.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خداوندی که همیشه منو به بهترین شکل هدایت کرده.
سمانه جون هر چی بیشتر اروم باشی، بهتر وصل میشی به فرکانسِ الله.
سلام.
از پای یه پاسخ طولانی به سعیده جان رضایی عزیزم تو فایل 11 دوره احساس لیاقت اومدم اینجا.
ساعت یه ربع به 2 بامداد جمعه جان هست 5 بهمن جان.
کامنتی که بیشتر یه گفتگوی درونی با خودم بود و سعیده جانم سببِ خیرش بود.
دمت گرم عزیزم. (با جفتمونم، هم سعیده هم خودم.)
یکی از علایق من در سایت اینه وقتی دوستی رو مخاطب قرار میدم اسم و فامیلیش رو بنویسم.
چون انگار اینطوری mention اش کردم و یه جور سپاس گزاری ازش برای تاثیر خوبی که روم گذاشته.
به واسطه ی کامنتش و حس خوبی که بهم داده.
به خاطر چیزی که یادم داده.
به خاطر توجهش به زیبایی ها.
به واسطه ی شجاعتش برای نوشتن از خودش.
برای مثل های خوبی که نوشته و …
اینکه دوستانم در سایت رو با نام و نام خانوادگی بشناسم برام جذابه.
چون حقیقی تر میشن برام.
چون شناختم نسبت بهشون یه پله بیشتر میشه.
چون یه عالمه اسم مشترک هست، ولی وقتی نام خانوادگی فرد کنار اسمش میاد با خودم میگم اهان پس این کامنت این دوست نازنینم در سایته.
مثل وقتیکه اقا ابراهیم بعد از مدتها فامیلیشو اضافه کرد، منطورم اقای خسروی هست.
یا وقتی تو کامنت اخیر فاطمه جان فهمیدم فامیلیش محرمی هست.
انگار من کشف کرده باشم فامیلیش چیه، حالا خوبه خود فاطمه جان نوشته ها :))))
نفیسه جانم، دوست عزیزم، هنوز فامیلیتو نمیدونم:)))
یه چیزی رو هم اعتراف کنم؟
من برخی پروفایلهای دو اسمه رو درک نمیکنم، یعنی حس خودم میگه تشخیص نمیدم الان کدوم بزرگوار داره کامنت مینویسه مثلِ مهشید و شیرینِ عزیز که بسیار فعال هستن در سایت.
اخه علامتی تو کامنت نیست که نویسنده کدوم عزیز هست یا اینکه من متوجه نمیشم.
جدیدا الناز عزیز یه کار باحال کرد، پروفایل پدر عزیزش رو تغییر داد به الناز و باباش، ضمن اینکه تحسینش میکنم همیشه تو کامنت های خودش مینویسه که الناز هستم که دارم کامنت مینویسم، اینطوری راحت کامنتهاش متمایز میشه از پدرش.
خب، بعضی دیگه مثل فاطمه جان هم که مشخصه خودش نویسنده کامنته، چون اقا رسول اکانت مستقل داره، و اگه از اکانت هم استفاده بکنن مینویسن نویسنده چه کسیه، مثل وقتایی که از طرف محمدحسن جانم کامنت میاد روی سایت با اکانتشون.
این جزییات برای من مهمه که نوشتم.
اینا زیبایی هایی هست که آدمها دارن و من تحسینشون میکنم.
من خودم وقتی تو کامنتی اسم خودم رو میبینم خیلی ذوق میکنم.
چون عملا حس میکنم انگار اون دوست عزیز به نوعی و با روش متفاوت برای من پاسخ نوشته.
حالا اینم بگم، اینکه من چطوری میپسندم محترمه.
اینکه دوستان هم هر طوری میپسندن برای اسم پروفایلشون هم محترمه و ارزشمند.
مهم اینه حالمون با خودمون و پیرامونمون خوب باشه، همین.
وگرنه مابقیش تفاوت های ما با همدیگه است که قشنگه.
روزی که گذشت (پنجشنبه 4 بهمن 1403) فوق العاده بود.
سرشار از حس خوب.
سرشار از انرژی های خوب.
سرشار از نعمت و روزی و برکت و ثروت.
سرشار از شادی.
سرشار از زیبایی و نکات مثبت.
سرشار از سپاس گزاری.
سرشار از تلاش و بهبود.
سرشار از خیر.
سرشار از ایده و هدایت.
الحمدالله برای همه چیز.
تا جایی که به خاطرم بیاد مینویسم.
1- شب، زودتر از همسرم اومدم با حافظ بریم از در ساختمونمون بیرون، یکی از همسایه ها همون لحظه وارد شد.
سلام دادم.
ایشونم سلام با خوشرویی دادن، در رو برام باز نگهداشتن.
گفتن بچه رو خوب بپوشونم بیرون سرده.
منم تشکر کردم با خوشرویی و لبخند.
خب من چی دیدم:
مهربانی.
انسانیت.
رزق. (به قول فاطمه جان محرمیِ نازنین)
محبت.
اینکه ما چقدر همسایه های خوب و بامحبتی داریم.
ظهر هم که از بیرون اومدیم خونه، من و حافظ زودتر اومدیم داخل خونه، همسرم که داشت میومد داخل مدیر ساختمونمون هم همزمان باهاش اومد و سلام و احوالپرسی کردن.
از همسرم پرسید خونه تون گرم هست؟ خوبه.
من چی دیدم؟
مهربانی و انسانیت.
خدارو شکر برای همسایه های خوب و مهربانمون.
مچکرم از همه ی مدیرهای ساختمونمون از وقتی اومدیم اینجا تا الان، و بعد.
2- میدون تره بار شهرداری تو منطقه مون جدیدا افتتاح شده و امروز رفتیم خرید.
فوق العاده زیبا طراحی و ساخته شده.
غرفه های متعدد و زیبا که به نظر من خیلی قشنگه، انقدر که وقتی وارد شدیم چشم هام برق زد از قشنگیش، مرتب بودنش، تعدد غرفه ها، نظم محیط، تنوع و جذابیت محصولات.
علاوه بر کالاهای مورد نیاز خودمون که همه رو تهیه کردیم، رفتم برای حافظ یه توپ پارچه ای رنگیِ خوشگل خریدم تا قند عسلم بازی کنه.
روش رنگارنگه، شماره هم نوشته، خودم خوشم اومد از تمیز و مرتب بودنش.
برای خودمم یه جفت کِش موی بنفش خوشگل خریدم.
یه سری کالاها رو هم دقیقا با احساس لیاقت برای خودم خرید کردم.
یه چیز جالب هم اتفاق افتاد که دقیقا نشون داد ما تو مدار ثروت هستیم.
پوشک حافظ رو با قیمت قبلی خریدیم، وقتی اومدیم خونه و فاکتور خرید رو دیدم تازه متوجه شدم که بسته ای که برای ما اوردن قیمت قدیم بوده نه جدید.
برای من دونه به دونه این علایم و نشونه ها مهمه و ذوق میکنم، چون بهم یاداوری میکنن تو چه مداری هستیم.
الهی شکرت.
آهان برای اولین بار ضمنِ خرید، حافظ رو گذاشتم قسمت جلوی سبد خریدِ چرخدار.
اینطوری هم دست همسرم باز شد برای بسته های خرید، هم دست خودم باز شد از بغل کردنِ قند عسل، حافظ هم که خوشش اومد از تجربه ی جدیدِ حرکت با این وسیله.
خب از اونجا که من عاشق لوازم التحریرم، وقتی دیدم غرفه ی لوازم تحریرم هست اونجا، چشم هام دوباره قلبی قلبی شد.
زندگی یعنی همین چشم های قلبی قلبی شده ی من از چیزهایی که دوست دارم و خوشحالم میکنن.
من نظم رو دوست دارم و هر چیزی که بوی نظم و دسته بندی بده، منو به وجد میاره.
غرفه ها با تابلوهای زیبا روی سر درشون مشخص شده بودن، همه چیز تمیز بود و مرتب و قشنگ.
ممنونم برای ظرافت و توجهی که طراح و سازنده و همه ی عوامل این میدون تره بار شهرداری به خرج دادن برای ارایه ای زیبا به مشتری.
و ممنونم برای خدمتی که ارایه میشه.
3- امشب رفتیم میله بارفیکس خریدیم برای نصب تابِ حافظ جون.
نصبش کردیم، یه قلاب مناسب هم بگیریم، تاب اقا حافظ به لطف خدا افتتاح میشه.
4- امروز همسرم off بود و کلی کار انجام دادیم.
فرصتی فراهم شد تا حافظ رو بدم باباییش و خودم به نظافت حمام بپردازم.
انقدر خوشحال شدم که حد نداره.
فرکانس تمیزی بسیار بالاست.
این روزها کمتر فرصت میکنم به جزییات بپردازم و کلیات رو مدیریت میکنم.
ذوق کردم خروجیِ کارم، تمیز شدن محیط حمام رو دیدم.
5- برای حافظ از دیجی کالا سرویس وان و وسایل حمام سفارش داده بودم، امروز صبح رسید.
(با سلام و تشکر ویژه از یکی از اعضای موثر و تلاشگر دیجی کالا که عضو سایته و کامنتهای قشنگشو میخونم ملیحه جانِ مهارتی عزیز.)
محاسن این خرید:
همون رنگی که سفارش دادم رسید دستم.
آبی سفارش دادم که پسرم شاداب شه.
تکه های محصولات خیلی قشنگ هستن.
خیلی خوب بسته بندی شده بود.
آقایی که محصول رو اورده بود خوش اخلاق بود.
قیمت و کیفیت محصول خوب بود.
محصول کاملا سالم و تمیز به دستم رسید.
نظر هم برای محصول گذاشتم.
چون خوندن نظرات بقیه برای انتخاب بهتر بهم کمک کرد.
همین امروز حافظ رو بردم حمام، و وان و کاسه هاشو افتتاح کردم.
خوشش اومد منم از وان کوچولوی پسرم خوشحال شدم.
خوشحالم که میتونه بشینه و بازی کنه.
خدا حفظت کنه قند عسل.
6- امروز کنترل ذهن داشتم روی مسیله ای غیر منتظره، و بلافاصله تعبیرش کردم به خیر.
خیلی آفرین سمانه جون.
7- فایل جدید رو شنیدم، کامنت خوندم و نوشتم، شفاهی سپاس گزاری کردم چون زمان نوشتن نداشتم.
8- تلفنی با عزیزانم صحبت کردم.
پیامکِ عشقِ قلبی فرستادم و دریافت کردم از عزیزانم.
9- خوبی های دوستان و همکارهای سابقم رو مرور کردم.
—————————————————————————–
خدایا به خوابم برکت و فراوانی بده.
خدایا به انرژیم برکت و فراوانی بده.
خدایا به بهبودگراییم برکت و فراوانی بده.
خدایا به سلامتیم برکت و فراوانی بده.
خدایا به درکم برکت و فراوانی بده.
خدایا همیشه حافظِ خودم و عزیزانم باش هر لحظه.
مچکرم خدایا.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت