زیبایی ها را ببینیم - صفحه 48
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام.
میخوام از یکی از تمرین های عالی این اواخر، نسبت به ثروت بنویسم.
به پول احترام بیشتری میذارم.
پول نقد رو صاف و مرتب میکنم و به ترتیب ارزش میچینم.
اگه پولی تو خونه بیاد که پاره شده باشه، چسب میزنم بهش، پول تا شده رو صاف می کنم.
پول های نقد خونه رو گذاشتم رو طبقه کتابخونه که جلوی چشم مون باشه هر لحظه و دسته بندی و جداشون کردم به لحاظ ارزش شون.
اینطوری همیشه جلوی چشم مون پول هست که بیشتر هم میشن و حجیم تر میشن.
و این یعنی ثروتمند بودن.
تو کیف پول خودمم پول نقد گذاشتم.
یه قلک هم دارم، تو اونم دارم پول میریزم جداگانه و به نوعی پس انداز می کنم.
خیلی از خودم و عملکردم راضی هستم.
من لذت میبرم پول نو میبینم.
علاقه به تراول های نو و صاف و زیبا دارم.
دیشب خودم و قند عسلم شاباش گرفتیم و پولش نو و زیبا بود. (روزی غیر حساب)
گذاشتم تو پاکت گذاشتم تو کشو.
مدت هاست پول تبدیل شده به یه عدد تو حساب بانکی که با استفاده از کارت یا بانکداری اینترنتی، دیگه وجودِ فیزیکی نداره.
و من متوجه شدم از وقتی پول نقدهامون رو میذارم روی کتابخونه و جلوی دید، باور ثروتم قوی تر شده چون دارم با چشمم میبینم و برام منطقی شده که ما همیشه پول داریم.
حسم نسبت به پول، با احترام بیشتری شده.
1000 تومنی هم برام ارزشمند شده، چه برسه به تراول.
تو کتابخونه دسته بندی درست کردم.
دسته ی هزار، دو هزار ، پنج هزار تومنی.
دسته 10 هزار تومنی.
دسته ی تراول 50 و 100 هزار تومنی.
هر وقت نیاز به پول نقد داریم، بر میداریم از کتابخونه و مابقیشو با احترام بر می گردونیم.
اینطوری خرج کردن پول باعث شده بهتر درک کنم چطوری داریم خرجش میکنیم.
یعنی خرج بیهوده نکنیم، چون پول ارزشمند و قابل احترامه.
فکر میکنم اگه پول زبون داشت، میگفت ممنونم از احترامی که بهم میذارین، مخصوصا 1000 و 2000 تومنی که پول خرد هستن و شاید دیده نشن.
اما من بهشون احترام میذارم.
و باعث شده پول به سمتمون بیاد و بیشتر جذبش کنیم.
خیلی حس خوبیه که درک کنی و باور کنی همیشه پول داری، پولت تموم نمیشه، پولت شارژ میشه و افزایش پیدا میکنه.
خیلی حس خوبیه که علاوه بر خرج کردن پول، بتونی پس انداز کردن رو هم تجربه کنی.
نه به معنای اینکه برای مباداست.
به این معنا که میخوام با پول دوست بشم و مبلغی کنار بذارم و بهش دست نزنم.
اینایی که گفتم تمرین مشترک من و همسرمه.
خودم تو کارتم مبلغ دوستی با پول رو هم انجام میدم.
سعی میکنم 10 درصد از هر ورودی مالی مو هم بریزم تو باکسِ دوست با پول.
یه چیز جالب هم دارم.
یه مبلغی خلق کردم، به جز 10 درصد دوستی با پول که برداشتم ازش، بهش دست نزدم…
و این برام جالبه.
چون قبلا به دلایل متعدد سریع خرج میکردم و طاقت نداشتم ببینم مونده تو کارتم. یا اینکه شرایط به گونه ای رقم میخورد که مجبور میشدم برای رفع نیازهای ضروری خرجش کنم، به عبارتی من روش کنترلی نداشتم.
ولی الان خوشحالم نه شرایطش منو مجبور میکنه، نه خودم عدم دوستی دارم با مبلغ خلق پولم، که بخوام سریع خرجش کنم و نباشه دیگه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خداوندِ رحمان و رحیم.
سلام.
امروز خواهرزاده جانم میاد دنبالمون بریم منزل مادر جان به صرفِ حلیم دورهمی.
خدایا شکرت برای خانواده ی خوب و مهربانم.
خدایا شکرت تو این خانواده به دنیا اومدم و شدم ته تغاری شون.
خدا رو شکر برای تک تک اعضای خانواده ام.
خدا رو شکر برای قند عسل کوچول موچولوی خودم که الان تو خواب ناز هست فداش بشم.
خدا رو شکر برای همسر عزیزم.
خدا رو شکر برای خواب خوب.
خدا رو شکر برای مامان مهربون و نازنینم که هم مامان هست برامون، هم بعد از فوت پدر تمام تلاشش رو تو این 13 سال کرده که ما در امنیت و ارامش و شادی باشیم.
الهی شکر برای خواهرهای باصفا و نازنینم.
الهی شکر برای خواهرزاده های جانِ دلم.
الهی شکر برای داداشم و برادر زاده کوچولوی قشنگم.
الهی شکر برای روی خوش و خنده روییم دیشب تو جشنِ خواهرم.
خدا رو شکر برای پذیراییِ عالیِ مادرم در جشنِ دیشب.
خدا رو شکر برای چهره ی ماه و لباسِ بسیار زیبای خواهرم تو جشنِ بله برونش.
الهی شکر برای خوشحالیِ خواهر قشنگم که از من یک سال و یک ماه و 20 روز بزرگتره و پابه پای هم بزرگ شدیم و شاهد عشقش به همه مون هستم و الان تو شادیِ تشکیل خانواده ی خودش، ما هم خوشحالیم براش فراوان.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام الله یکتا
سلام
امروز فرصت نوشتن تو دفترم رو نداشتم.
اینجا مینویسم.
امروز، برای خرید رفتیم میدون تره بار قشنگمون که تازه افتتاح شده.
حافظ جون تو سبد خرید نشست و خرید رو نظاره میکرد.
دو تا مادر و دختر بهش لطف داشتن.
کلی نعمت و روزی خریداری شد و با لذت اومدیم خونه جابه جاشون کردم.
حافظ جونم رو حمام کردم.
بعد لالا کرد و من و همسرم هم رسیدگی کردیم به لباس های مراسم بله برون، اتو کردن و ست کردن و جمع اوری وسایل لازممون.
حافظ بیدار شد و جفتمون خوابمون میومد.
شیفتی مراقب حافظ جون بودیم و هر کدوممون کمی خوابیدیم تا برای جشن شب پرنشاط باشیم.
واقعا خستگیم در رفت الهی شکر.
با نشاط رفتیم خونه مامانم.
تو راه گلفروشی رفتم و از طرف حافظ جون برای خاله جانِ عروسِ قشنگش، گل خریدم.
از خوشحالی خواهرم خوشحالم به شدت.
الهی شکر.
قبل از اومدن مهمونامون، همه وسایل پذیرایی اماده شد و شام خوردیم و لباس جشن رو پوشیدیم و اماده شدیم.
اهنگ گذاشتیم و شادی کردیم و مهمونها اومدن.
بعد از معارفه، مجلس شادی آغاز شد.
بزن و برقص اغاز شد.
الهی شکرت.
همسایه مامانم که خیلی مامانم دوستش داره هم از سفر اومد.
خیلی ذوق کردم، چون میدونم مامانم چقدر دوستش داره.
تو بله برون هم اومد پیشمون.
میز و وسایل و خریدهایی که خواهرم با کمک خواهرزاده هام دیزاین کرده بودن فوق العاده بود.
خیلی کیف کردم از زیبایی شون.
روی همه شون زده بود تو مرا جان و جهانی.
گیفت مراسم، گل و نبات تو کیسه کوچک توری بود، خیلی قشنگ بود، خوشم اومد.
اسم عروس دوماد و تاریخ رو من با دست خط زیبام روی گیفت نوشتم.
سمانه جون هزار ماشاالله تو چقدر هنرمندی دختر.
دست خط زیبا.
عکاس خلاق و خوش ذوق.
خوش زبان.
خنده رو.
فدات شم من آخه دختر:)
بعد از کلی عشق و شادی شب اومدیم خونه مون.
حافظ جون لالا کرد و منم اومدم سایت…
تا الان بیدارم و دوست داشتم که ثبت کنم امروز رو و بعد بخوابم.
امروز عالی بود.
خدایا ممنونتم.
جدا از اینکه دیروز و فردا چی میشه و کدوم سمتی میرم و چه فرکانسی میفرستم و چی دریافت میکنم، میخوام برای الان و این لحظه سپاس گزاری کنم از الله قشنگم.
اهان راستی، کامنتها رو هم از ایمیلم خوندم، و بعد مشغول نوشتن شدم اینجا.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف
سلام.
خدایا بسیار ممنونم ازت برای امشب و مراسم بله برون خواهر قشنگم که بسیار خوش گذشت.
آبجی جونم عین ماه شده بود.
کلی تحسینش کردم.
ان شاالله خوشبخت و شاد باشن کنار هم.
خودم خیلی بهم خوش گذشت.
رقصیدم.
شاباش گرفتم. (روزی غیر حساب)
خندیدم.
معاشرت کردم با خانواده ی داماد عزیزمون.
کلی عکس و فیلم گرفتم.
کلی عشق دادم و کلی عشق گرفتم.
صبح که بیدار شدم، دیدم زمین خیسه.
بارون اومده بود.
بامداد صدای بارون رو از فایل استاد شنیدم و صبح خودم دیدم که بارون اومده.
مطمین بودم نشانه است برای امروز و اینکه عالی جلو میره همه چیز و همینم شد.
پیشونیِ خواهر جونم رو دوبار بوسیدم.
یکی وقتی از ارایشگاه اومد، یکی هم وقتی باهاش میرقصیدم.
یه چیزی در مورد خودم بگم.
الان داشتم ویدیوها و عکسها رو میدیدم، دیدم چطور خودمم و با خودم راحتم.
اون لحظات واقعا خوشحال بودم و بهم خوش میگذشت.
دیدم به چشم، که چقدر احساس لیاقت و اعتماد به نفس و عزت نفسم بالا بود و هست.
من قبلا اگه چاق بودم روم نمیشد برقصم و وسط باشم
البته قبلا بحثِ نامحرم محرم هم برام مهم بود.
الان دیدم هم تپلم، ولی وسطم و حسابی لذت بردم از شادی و نشاطِ رقصم با خودم.
هیچ قضاوتی در کار نبود تو ذهنم.
نه برای چاق بودنم، نه لباسم، نه رقصم و نه هیچ چیز دیگه ای …
فقط عشق و نشاط و شادی و لذت بود از مراسم بله برون ابجی جانم.
خدایا شکرت.
خدایا شکرت که به شادی دور هم جمع شدیم.
عزیزانم رو دیدم.
با خانواده جدید اشنا شدیم.
رقصیدیم و شادی کردیم.
داماد جدید عضو خانواده مون شده.
همه چیز عالی بود.
خدایا شکرت.
کلی هم قربون صدقه ی خودم و صورت ماهم و نشاطم و عکس های زیبایی که گرفتم، رفتم.
حافظ عسلی هم خیلی پسر اقایی بود و همراهیمون کرد.
جمعه 26 بهمن هم نیمه ی شعبانه، هم ولن تاین.
هر بهانه برای شادی و جشن و نشاط بسیار زیباست.
الهی شکرت.
الهی شکرت برای جمع خانوادگیِ قشنگمون که بزرگتر شد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام او
سلام.
الان دارم مجدد قسمت 26- آخر، پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو گوش میدم.
صدای بارون زیر زمینه ی صحبت های استاد میاد…
من عاشق بارون و صداش و بوش هستم.
انگار الان خودم زیر بارونم…
الهی شکرت برای این روزی.
الهی شکر همراه بودم کامل برای این پروژه و همه قسمتهاشو همراهی کردم.
فکر میکنم مستقل، کامنتی ننوشتم تو این پروژه.
ولی پاسخ برای دوستانم نوشتم.
من برای کامنت نوشتن سختی ندارم و اتفاقا برام شیرینه و لذت بخش.
اما اصرار نمیکنم که کدوم صفحه و چی بنویسم.
گذاشتم به اختیارِ دلم، تا منو ببره جایی که باید بنویسم.
و خیلی هم خوشحالم از این بابت.
صدای بارون، تو فایل 26، برای من نشونه است…
سپاس گزار الله هستم برای همه ی هدایت ها و همزمانی های زندگیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف ارحم عبدک الضعیف
سلام.
20 دقیقه به 4 بامداد، بیدار شدم برای آب خوردن.
من معمولا به جز برای شیر دادن شبانه به حافظ، وسط شب بیدار نمیشم.
اب که خوردم، اومدم سراغ موبایلم و کامنتهای دوستانم رو از طریق ایمیلم خوندم.
از ناعمه جان احمدی خوندم، از سفرنامه اقای خسروی خوندم، از نجمه جان رضایی خوندم، و از فاطمه جان محرمی و سعیده جان شهریاری…
وقتی مشغول خوندن بودم دلم میگفت وقتی این وقت بیدار شدم و اتفاقا هوشیارم، حتما باید چیزی رو بخونم که ذوق زده ام کنه، یا تکونم بده.
همینم شد.
تو کامنت فاطمه جان خوندم که دوره جدید داره میاد ولی درک نکردم، چون خبری تو سایت ندیدم.
تکمیلی شو تو کامنت سعیده جان خوندم و متوجه شدم بله، دوره جدید تو راهه و بسیار خوشحال شدم.
مثل سعیده جان جدا از اینکه هزینه خرید دوره فراهمه یا نه، مبلغش چقدره و … منم امیدوارم تو مدار دریافتش باشم، همین.
چون وقتی تو مدارش باشی، بقیه چیزها اصلا مهم نیست.
خود به خود همه چیز جور میشه.
قلبا دوست دارم دوره جدید، سپاس گزاری، باشه.
که اصولی تر جلو بیام باهاش و تمرینش کنم.
اما هر چی که باشه خیر و شادی و برکته.
میدونم و مطمینم.
الهی شکر برای این روزیِ ناب.
خدایا شکرت تو مدارش بودم و از طریق کامنت دوستان نازنینم، زودتر متوجه این خبر خوب شدم.
خدایا امروزم رو زیبا کن برام.
مراسم بله برون ابجی جانم، به زیبایی و سلامتی و شادی جلو بره.
ابجی جانم با همسرش خوشحال باشن تو زندگی شون.
یکی از عزیزانم گفته امشب نمیاد، اشکال نداره شاد باشه هر جا هست.
یکی از عزیزانم امشب میاد، بسیار خوشحال شدم از این خبر خوب، خیلی برام مهمه و دلم براش تنگ شده بود حسابی.
این دومین شبی هست تو این چند وقت اخیر که شب بیدارم و تو سایت کامنت مینویسم.
دقیقا یاد قبل از بچه دار شدنم افتادم که شبانه تو سایت بودم و میخوندم و مینوشتم.
برای من زیباست این اتفاق.
به فال نیک میگیرم و مطمینم امروز زیبایی های فراوانی رو شکار میکنم.
دیشب با دو تا از خواهرام تلفنی گپ زدیم و خندیدیم حسابی.
خدایا شکرت برای این روزی.
قاطیِ همه ی این زیبایی ها، میخوام از یه زیباییِ دیگه بگم.
آشکار شدن یه باگ درون خودم برای این اواخر.
که من توجه نشون میدم به حاشیه.
واردش میشم.
تغذیه اش میکنم.
و لاجرم از همون جنس رو دعوت کردم به زندگیم.
یهو یاد کامنتهای فاطمه جان محرمی افتادم:
حرف نزدن و دخالت نکردن تو حاشیه ها و نازیبایی ها، پاسخ ندادن بهشون، عدم دخالت و ورود نکردن در اموری که من توشون سهمی ندارم و …
سکوت…
سکوت
گاهی حرف نزدن و ورود نکردن تو مسایلی که ارتباطی باهام نداره نیاز به جهاد اکبر داره از درونم.
سمانه جانم
دیشب به چشمت دیدی که سردرد شدی.
خودت فهمیدی چرا.
و جالبتر که تو سردرد نداری عموما.
یعنی چی بشه صد سال یه بار اصطلاحا، سرم درد بگیره، برای همین وقتی سرم درد گرفت فهمیدم نشونه است برای افکار و صحبت های خودم و فرکانس هایی که فرستادم به جهان.
اشکال نداره، الان که فهمیدی تلاش کن اگاهانه بیشتر سکوت کنی و جواب صحبتهایی که بهت مربوط نیست رو ندی، دفاع هم نکنی، توجیه هم نکنی.
الهی شکر که متوجه شدم.
از خدا ممنونم که من رابطه ای با سردرد ندارم و اگه میاد، میخواد بهم بفهمونه داری از مسیر صحیح خارج میشی، خودتو رگلاژ کن دوباره سمانه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خداوند جان و خرد
سلام.
امروز زیبایی های زیادی دریافت کردم.
* با خواهرم تلفنی صحبت کردم و با مامانم دعوتشون کردم نهار خونه مون.
* زنگ زدم موبایل مامانم ببینم کجان، کی میان، دیدم مامانم گفت در و باز کن، کلی ذوق کردم و سورپرایز شدم.
* همسرم زودتر از همیشه نهار اومد، سورپرایز شدم.
* دقیقا وقتی داشتم وسایل نهار رو اماده میکردم تا بخوریم، همسرم رسید خونه.
* خیلی لذت بردم که مامان و آبجیم اومدن خونه مون.
* فردا شب به سلامتی ان شاالله بله برون آبجی جانمه، ذوق داریم همگی.
ان شاالله شاد و خوشبخت بشن.
* خواهرم، ابروهامو مرتب کرد و دیگه نیازی نیست برم آرایشگاه.
فوق العاده شده، خیلی خوشم اومد.
* اینکه تو خونه باشم و پیشِ بچه ام، و ابروهام تمیز شه، واقعا روزیِ بزرگی هست برام و بی نهایت ممنونم از خدا.
* قند عسل رو خاله جانش خوابوند.
* دور هم چای نوش جان کردیم.
* عصر دوباره قند عسل خوابید، منم جوکر دیدم با موبایلم، بعدش خوابیدم.
* مثل ماه می مونه، وقتی تو خواب صورت ماه حافظ رو میبینم واقعا سپاس گزارم از خدا و این هدیه ی قشنگش بهمون.
الان تازه بیدار شده و بازز میکنه و اواز میخونه برای خودش فداش بشم.
* منم دارم کامنت مینویسم.
* الحمدالله شامِ اماده هم داریم.
* خدایا ازت ممنونم برای این روز شگفت انگیز و زیبایی های بی شمارش.
* کامنت خانم سلیمی عزیز رو خوندم و کیف کردم.
* دوست عزیزم، نسیم جان، بهم پیامک زد، خوشحال شدم.
* 100 صفحه ای شدن کامنتهای این فایل رو هم تبریک میگم به خودم و سایت :)
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
خدایا شکرت برای خوابِ خوب حافظ و خودم دیشب تا صبح.
خواب خوب، واقعا یه نعمته.
خدایا شکرت که عادت کردم به شب بیداری ها، و از اون طرف هم میتونم شب ها ساعت هایی متمرکز و متصل بخوابم.
من اگه بچه دار نمیشدم و به واسطه شیر دادن بیدار نمیشدم، هیچوقت متوجه نمیشدم خواب متصل و راحت، چه نعمت بزرگیه.
قبل از بچه دار شدن فکر میکردم این عادی و طبیعیه دیگه، من شب تا صبح میخوابم، خیلی هم اسان و راحت، چیز خاصی نیست که براش تشکر کنم یا حس خوب باشه برام، انقدر که بدیهی و طبیعی بود.
اما تو این نزدیک 10 ماه که بچه دار شدم، تازه درک کردم اینکه شب بتونی راحت و در ارامش بخوابی به صورت متصل تا صبح، چه نعمت و روزیِ بزرگی محسوب میشه.
برای همین، تا همین شرایط فعلیمم خیلی سپاس گزارم برای هر وقتی که میخوابم.
الان شب ها میتونم ساعت های بیشتری بخوابم.
تا صبح چند بار بیدار میشم شیر میدم به قند نبات، حافظ ادامه ی خوابش رو میده، منم میخوابم تا صبح.
صبح ها هم با هم بیدار میشیم و روزمون رو شروع میکنیم.
دلم میخواد اینارو اینجا بنویسم برای یادگاری برای خودم و این روزهای حافظ کوچولو.
اولین کار اینه که تخم مرغ اب پز براش بذارم.
تا تخم مرغش بپزه، سرویس و پوشک و بازی.
زرده تخم مرغشو نوش جان میکنه با آب، خودمم صبحانه میخورم و میریم برای بازی و کارهای خونه.
من اگه لباس یا ظرف باشه رسیدگی میکنم.
حافظ هم دنبال من عینِ جوجه کوچولو میاد.
من میرم آشپزخونه یا اتاق ها و پذیرایی دنبالم میاد.
به نهار و شام خودمون رسیدگی میکنم.
قطره اهن و مولتی ویتامینشو میدم.
بهش میوه و اب میوه میدم.
معمولا ظهر به بعد لالا میکنه، یه بار هم عصرها لالا میکنه.
منم تو فاصله ی خوابش، یا میخوابم، یا مینویسم، یا تو سایتم، یا با موبایلم سریال تماشا میکنم.
یا اگه کاری باشه انجام میدم.کاری که صدا نداشته باشه تا بچه بخوابه راحت.
همسرم برای نهار میاد، حافظ تا باباشو میبینه کلی ذوق میکنه و گل از گلش میشکفه.
با هم مشغولن و بازی و شادی میکنن و بابایی میره تا شب که بیاد و دوباره ذوق کنیم بابایی اومده.
من هر روز که میگذره با حافظ، چیزهای جدید میبینم و یاد میگیرم.
مهارتهام تقویت میشه.
حافظ رو حمام میکنم، گاهی با هم میریم بیرون گردش و قدم زدن.
معمولا شب ها براش سوپ و غذاشو میپزم که راحت تر باشم، همسرم پیشش باشه و من بتونم به کارهای اشپزخونه هم برسم.
میتونم الان بگم دیگه کم کم دارم به خانه داری و بچه داری عادت میکنم و خودمو وفق میدم باهاش.
درصد سازگاری و انعطاف پذیریم با شرایط جدید و 3 نفری شدنمون داره بهتر و بهتر میشه.
به خودم فرصت میدم.
سمانه جان
طبیعیه، زمان لازم داری تا بهتر و منعطف تر شی نسبت به شرایط.
همین چند روز پیش بود که خدا بهم یاد:
وقتی شرایط عوض میشه، راهکارهای مسایل هم عوض میشن.
نباید با همون راهکارهای قبلی جلو رفت.
چون اینطوری به ادم فشار میاد.
انعطاف پذیری ذهنی، خیلی میتونه به بهبود کمک کنه.
سمانه جانِ جانانم.
ازت ممنونم که تلاشت رو داری میکنی برای انعطاف و بهبود.
من بینم و شاهدم که گاهی چقدر اسان میشی بر سختی ها.
ولی به خودت حق بده.
زمان و فرصت بده تا کم کم یاد بگیری و بهتر شی.
تو مادر خوبی هستی.
تو دختر و همسر خوبی هستی.
انقدر ازت خوشم میاد که نسبت به بعضی چیزها از خودت انعطاف نشون میدی تا حست بد نشه و تو سختی نیوفتی.
افرین سمانه.
همه ی اینا تلاش ها و بهبودهای تو هستن دختر قشنگم.
ببین مامان مریم چه زیبا تحسینت میکنه:
میگه خوب بچه رو مدیریت میکنی و حمامش میکنی.
خوب از پسش برمیای.
چقدر قشنگ با حافظ حرف میزنی.
وقتی داره می ایسته کنارش هستی و حمایتش میکنی.
بهش میگی حافظ سفت و محکم بایست، حافظ مراقب سرت باش.
سمانه تحسینت میکنم واسه همه ی مهارت های جدیدی که کسب کردی از وقتی مامان شدی.
مامان سمانه ی قشنگم.
عاشقتم که سمانه کوچولوی درونت، با حافظ بیدار میشه، و میگی و میخندی باهاش، بازی میکنی باهاش.
با عشق بهش غذا میدی.
سمانه تو هم انسانی.
حق داری گاهی خسته میشی، کلافه میشی، مضطرب میشی.
ولی گذراست.
همه اش گذراست، تو هیچ کدوم نمیمونی.
مرسی که وقتی ذهنت میخواد بهت حمله کنه و حست رو بد کنه، اندازه ی زورِ اون لحظه ات میخوای یه کاری کنی که ذهنت کنترل شه و فضاش عوض شه.
سمانه جان تو توانمند و قدرتمندی.
تو یه مامانِ شگفت انگیزی.
در هر حالتی که باشی، سعی میکنی خوب جلو بری، تلاشت رو میکنی.
امروز خیلی خوشحالی کردم از درونم با پسر قشنگم.
من واقعا سپاس گزارم برای حافظ.
حافظ بسیار مهربان، خوشرو و مستقله.
کیف میکنم که کاوشگری هاشو میبینم.
کیف میکنم وقتی یه چیز جدید میبینه، با دست های کوچولوش کشفش میکنه، متمرکز میشه روی اون وسیله، حالا هر چیزی که هست فرقی نمیکنه، کلی باهاش بازی میکنه، تا سیر شه و بذارتش کنار.
منم یاد گرفتم دیگه.
وسایل رو بهش میدم، سیر که شد از بازی باهاشون، بر میدارم، وسایل جدید میارم، بعد از مدتی و چرخشی دوباره وسایل قبلی رو بهش میدم تا تازگی داشته باشه براش.
من گاهی به خودم خرده میگیرم لابد تو مامان خوبی نیستی و ناوارد، که گاهی انقدر بهت سخت میگذره و پریشان میشی.
ولی اینطور نیست.
مسیر مادری، مسیر جدیدی تو زندگیمه.
من نسبت به انجام کارهای بچه هیچ تجربه ای نداشتم تا بچه ی خودم.
اصلا وارد این مسایل نشده بودم.
ولی الان نزدیک 10 ماه هست که سمانه ی متفاوتی خلق کردم با همه ی فراز و نشیب هام.
شادی و نشاطم، خستگی و پریشانیم.
قدرت و اعتماد به نفسم، ترس ها و اسیب پذیری هام.
شهامت و شجاعتم، سخت منعطف شدن و سخت سازگار شدن هام.
همه شون من هستن، سمانه جان صوفی.
تو یه قسمت از سریال پرستاران، وان پرستار با تجربه، به دکتر بارت که دوران انترنیش بود میگفت عجله نکن، به خودت فرصت بده تا یاد بگیری.
بارت میخواست اونم مثل بقیه همکاراش بشه و مسلط باشه به کارش و سوتی نده…
اونجا من تلنگر خوردم.
گفتم این با منه.
پیام منه.
سمانه فرصت بده زندگی رو با همه ی ابعاد و چالش ها و شیرینی هاش یاد بگیری.
نخواه که سوتی ندی.
نخواه که تو همه چیز مسلط و کنترلگر باشی.
اروم باش سمانه جان.
تو داری خوب جلو میری.
همین فرمون رو بگیر و جلو برو.
خواهشا توانایی ها و تلاش ها و نکات مثبتت رو بیشتر ببین.
اینطوری بیشتر رنگ ارامش و شادی و لذت رو تو زندگیت میبینی.
تمرین کن خودتو تشویق کنی.
اگه اشتباهی کردی، خودتو سرزنش نکن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا ارحم الراحمین
سلام.
امروز با قند عسل رفتیم تو مجتمع گشت و گذار کردیم.
برف رو بهش نشون دادم.
پیشی نشون دادم.
خدا رو شکر آفتاب هم بود.
خدا رو شکر برف ها آب شده بودن اکثرا و تونستیم در امنیت با هم قدم بزنیم.
عکس یادگاری سلفی هم با قند نبات گرفتم.
خانم همسایه مون رو هم دیدم، با محبت احوالپرسی کردیم، بهم نان تازه تعارف کرد، تشکر کردم، به حافظ هم محبت کرد.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام اللهِ یگانه
سلام.
دیروز و امروز دایره ی آبی زیبا برام سه پاسخ از سه دوست عزیز، هدیه آورد.
الهی شکرت.
در جهت اسان شدن به اسانی ها، اقدام کردم و بسیار راضیم.
الهی شکر.
الان فایل 25 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو دارم گوش میدم.
در مورد تمرکز روی انجام دادن کار.
برای من یاداوری خوبیه.
من برای سرعت گرفتن انجام کارها و تیک زدنشون توی ذهنم، گاهی چند تا کار رو با هم جلو میبرم.
گاهی جواب میده و خوبه. (موازی کاری)
وقتاییه که انجام موازی، خللی در اون یکی ایجاد نمیکنه و غیر مرتبط هستن و تصادف زمانی ندارن با هم.
گاهی جواب نمیده.
چون با هم تصادف زمانی ایجاد میکنن.
بیشتر ناراحت و عصبیم میکنه این شیوه کار کردن.
مثال وقتی پیاز داغ درست میکنم، در کنارش یه کار دیگه مثل ظرف شستن یا هر چیز دیگه ای.
جور در نمیاد.
پیاز داغ گاهی میسوزه، بعد درسش رو میگیرم که شتاب نکن.
اروم باش.
اول ببین انجام این کارها موازی، میشه یا نمیشه؟
اینکه استاد در مورد تمرکز روی انجام کار و هدف گفتن یعنی:
ذهنت روی بهبود همون مورد باشه.
میتونم برنامه های زندگی روزانه رو، عنوانِ هدفِ متمرکز بذارم.
الویت منسجم شدن ذهنم هست تا به ارامش برسم.
بعد میتونم هدف بعدی بذارم.
سمانه جان
متمرکز بودن یعنی:
وقتی کاری میکنی، هول نشو برای کار بعدی.
دونه دونه کارهاتو جلو ببر.
و سمانه جان
بدان و اگاه باش که مدل تو کم کم بهبود پیدا میکنه.
شتاب نکن.
کم کم یاد بگیر و بهتر عمل کن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت