عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
حقیقت ی کم احساس کردم که فاصله ام به سایت بیشتر شده و کاری که داشتم انجام میدادم رو متوقف کردم – گفتم یالا باید بری تو سایت و کلی کامنت بگزاری
باید رو خودت کار کنی..
نمی دونم چرا من بعد از استفاده از قانون و گرفتن نتیجه مطلوب – دیگه اون رو کنار میگزارم و ازش فاصله میگیرم؟؟؟
دوستانی که دارید کامنتم رو میخونین ممنون میشم که به این سوالم پاسخ بدید – تشکر
من اگه ی کسی بهم زنگ بزنه بگه اگه میتونی تا 4 روز دیگه با هم فلان کار رو بکنیم؟
من میگم الان که نمی تونم بهت قول بدم شب قبلش بهم پیام بده جوابت رو میدم…
در واقع بعد سه روز خیلی راحت تر میشه بررسی کرد و جواب قاطع داد.
من روشی که قبلا مرتب انجام میدادم دفتر عزیزم بود.
میرفتن مینوشتم و خودم رو ارام میکردم
به عنوان مثال:
امین عزیزم – سلام – چطوری – خوبی؟
*میگم میدونستی که اشرف مخلوقاتی؟ – آها خوشم امد – میدونستی که ارزش نداره خودت رو بابت چیزهای الکی ناراحت بکنی – حتما ی خیری توش هست غمت نباشه – تو در هر صورت از پسش بر میای.. – راستی چه درسی میشه ازش گرفت///آها دیگه چی …. بو خفن … نه حسابی باهوشی بودیاااا ای کلک..
پیاده روی
ی کافه بی نظیر
صحبت با خود
در واقع من سکوت میکنم میرم خودم رو اروم میکنم – به موقع درست میشه الویت اینکه من برم خودم رو آرام کنم..
در واقع نباید قومپوز بشم و گنده گویی کنم – میدونی باعث افتخار بودن با تو ولی خب کارهای عقب افتاده دارم باید تمومشون کنم..
ممنون از استاد عزیزم بابت این فایل های مکرر که میگزارن و باعث لذت بردنمون میشه… – ادامه دادنمون میشه…
ممنون از خانم شایسته عزیز که به این خوبی فایل ها رو میگیرن و تدوین میکنن..
سلام استاد عباسمنش و سایر دوستان هم فرکانسی عزیز..همین امروز صبح ک بیدار شدم توی رختخوابم، گوشیم برداشتم طبق معمول همیشه، ماشین مورد علاقه امو، نگاه میکردم..تا تمرکزم رو، رونکات مثبت بزارم،تا هم مدار با خواسته هام بشم..بعدش پک معجزه شکرگزاری برداشتم نوشتم.. از هرچی ک دارم، نوشتم تا چیزهایی ک میخوام بهش برسم..بعدش اهدافم ک 22 مورد هستش طبق معمول هر روز صبح نوشتم..بعدش کار همیشه روتین ام، رفتن تو سایت فوق العاده استاد عباسمنش، ک ببینم فایل دانلودی تازه ای رو سایت گذاشته شده، دانلود کنم یا نه..دیدم فایل عواقب تصمیمات احساسی، بلافاصله هم تصویری هم صوتی رو دانلود کردم..و فایل تصویری سفر ب دور آمریکا قسمت 124 دانلود کردم..و سایر موارد دانلودی ک، تو گوگل بهم انگیزه میده دانلود کردم..اول از همه، جریان زندگیمو، خلاصه وار بگم، از بچگی رویاهای زیادی داشتم..و تو خانواده مذهبی فقیر ب دنیا اومدم، از ولایتمون..بیشتر از 16 سالی میشه مهاجرت کردم اومدم شهر..! بعد از مدت ها با همسرم آشنا شدم، ک اونم بنده خدا تو خانواده مذهبی و فقیر ب دنیا اومده بود..! کبوتر با کبوتر باز با باز..اینکه نامزدی و ازدواج و عروسی، و داشتن الان دختر 3 ساله ام..وقتی هدایت شدم ب سایت عباسمنش، چقدر، آگاهی هام بیشتر و بیشتر شد، همین جا سپاسگزار بشم..با وجود اینکه قبلا،عضو سایت نبودم، سر رشتهای از قانون جذب و کائنات داشتم..! و روی خودم کار میکردم که شرایط اتفاقات آدم ها، در مسیر زندگی من قرار گرفتند..طوری ک منم عضو پروژه عظیم، قرار گرفتم..که الان بیشتر از 2 سال میشه، حرکت کردم عمل کردم به آنچه ک بهم تو پروژه گفته میشد از لحاظ مالی، بهاء شو میدادم، با وجود اینکه عوامل روی پروژه دارن کار میکنن و از دیدگاه من دستان خداوند هستند برای من، و از روز اول پروژه ک برای من، الخیر فی ما وقع، تا به الان بوده و دونستم..مطمئنم با اتمام پروژه زندگی من متحول میشه.. 7 سالی میشد تو شرکت خصوصی کار میکردم، ب دلایلی 2 ماهی،هست از شرکت استعفاء دادم..هیچ نگرانی در من نیس ب قول خدا.. کسانی ک ایمان ب آخرت رو دارن..دوستان، همین آخرت این دنیا، میچسبم ب اصل نه به فرع، اون آخرت پس از مرگ جای خودش..ک میخوان ب ثروت، روابط عاشقانه، به آزادی زمانی، مالی،مکانی،برسن، لاخوف و علیهم و لا یحزنون..نه بر آنها ترسی هست نه غمگین میشوند.. تمام نقطه سرخط.. همسرم با مهارتی ک تو حرفه ای ک، از بچگی باهاش دست و پنجه نرم کرده.. بیشتر از 2 ماه میشه ک میره سرکار..! فکر و ذکرش شده، میگه برو شرکت شرکت شرکت..! اونم از روی نگرانی..! وقتی فایل گوش میدم، خوشش نمیاد، چون در مدارش نیست، و شبا با گوشیش، سریال های ترکیه ای می بینه..! وقتی هم میگم ب تمام، رویاهام و خواسته هام میرسم، میگه، کو 2 سال ک اینو همش میگی..! منم بدون بحث ازش رد میشمو، ذهنم کنترل میکنم..تا اینجا اینارو گفتم، شرایط فعلی زندگیم اینه..
بریم سر اصل مطلب، عواقب تصمیمات احساسی، چند وقت پیش، بحثی شرو شد، با اینکه ذهنمو کنترل میکردم، بعدش، از روی نه، عصبانیت، ک میدونم، و تجربه کردم، وقتی آدم اعصبانی میشه، دیدش بسته میشه ب همه چی.. میزنه و همه چی رو خراب میکنه.. سال هاست ک روی دایره انعطاف پذیریم کار کردم. ک با نرم ترین حالت رفتار کنم..یه لحظه احساساتی شدم، گفتم باشه خیلی گفتی برو از خونه، گفتم باشه میرم، وسایلم برداشتم گذاشتم کوله پشتی، اومدم پارکینگ، کوله رو گذاشتم، تو کابینت راه پله، گفتم اینه خوبه کوله اینجا باشه، برم بیرون،شب بود..! رفتم پارک پشتی، چون احساساتم، با بحث خوب نبود، و حالم گرفته بود و احساس خوبی نداشتم باورتون بشه نشه، اینکه نشستم رو نیمکت، چند لحظه بعد، یه پراید اومد و چند نفر پیاده شدن..هیکل میکل ها، آقا خندم میگیره ب خدا، گفتم آقا اینا اومدن صورتمو بیارن پایین، فاصله زیاد بود و تاریک یکی داشت میومد سمت من، گفت فلانی توئی..منم گفتم نه.. نمیخوام برم منفیات.. دارم اتفاقاتو میگم..ک احساس بد= اتفاقات بد بعدش اینا ک رفتن، با خودم، شروع کردم ب حرف زدن، شروع کردم خودم توجیه کردن، ک الان شب کجا بری، دخترت و همسرمت تنها کجا بزاری بری، بابا آشنا فامیل بفهمن برام حاشیه میشه..!گفتم بابا پروژه آخراشه، نزم سیم آخر همه چی رو خراب کنم..با وجود این همه بهاء دادن.. بعدش شرو کردم ب فکر کردن ب خواسته هام..بعدش یه ذره آروم شدم..بابا خندم میگیره بخدا..حواسم نبود دیدم یه گربه ملوس سیاه..میاد پیشم..! پیش پیش کردم، آقا اومد نزدیک و نزدیک، دستمو روش کشیدم، لوس شد برداشتمش گذاشتمش روم..نازش کردم چقدر با حال بود..چقد حالم خوب شد..گفتم بابا بلند شو برو خونه، اومدم خونه وسایلمو مرتب جاشون گذاشتم، همسرم گف چیه برگشتی..فقط اعراض کردم، این بهترین شیوه بود برام، ب جای بحث بیخودی..! اومدم کارای روتین امو، ادامه دادم..آخر شب هم قرآن رو که تا سوره احزاب خونده بودم از نگاه سیستم هوشمند بدون تغییر خداوند(انرژی) رو ادامه دادم..دوستان مواظب فرکانس هاتون باشید، جهان، تبدیلش میکنه به اتفاقاتی ک شما از قبل فرستادید..! با احساس نرید جلو..! با منطق قوی و درست برید جلو.. نه با منطق غلط..! یاد کتاب حکایت و فرزانگی افتادم..ک اون کارمند، تو اتاق خواب بخاطره نوشته کاغذ..منطقش چی کار کرد باهاش..حتی میخواست از چند طبقه خودش پرت کنه پایین..! منطق قدرتمندتر از احساسه.. دوستان، وقتی پروژه ام تموم شد اولین دستاوردی که میخوام بهش برسم..کامنت میزارم، تا نقطه عطفی، انگیزه و باور براتون بشه.. تا بدرود دیگر و داستانهای واقعی جالب دیگر.. خدایارو نگهدارتون..
به نام تنها قدرت جهان و تنها سرچشمه آرامش من
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
در این روز زیبا دراین هوای رویایی چه مساله ی مهمی رو مطرح کردید
چقدر ریز بین بودن در هر نشانه ای میتونه مارو به فکر فرو ببره درمورد خودمون
این نگاه که من از برنامه ای که دیدم چی میتونم یاد بگیرم و وقت بذارم درموردش فکرکنم ،چقدر ارزشمند و کمک کنندست
از زمانی که پذیرفتم احساس خوب = اتفاقات خوب تا جایی که تونستم سعی کردم بر این اصل پایبند باشم
وخیلی کم به خاطر دارم آنچنان عصبانی شده باشم
اما چیزهایی که بمن کمک میکنند تا تصمیمات احساسی نگیرم :
نوشتن خیلی فکر من رو باز میکنه ، احساس میکنم خداوند در نوشته های من جاری میشه و نه تنها من رو آروم میکنه راه درست رو هم بمن میگه تا تصمیمی بگیرم که به آرامش برسم
صحبت کردن باخودم ، این کار باعث میشه به یاد بیارم ، مثل یه راوی خاطراتم رو به یاد میارم وبه عواقبش فکر میکنم و سعی میکنم تصمیم بهتری بگیرم
مرور کردن قوانین با خودم و عزیزم و ضبط کردن صدام در طول روز، ما درطول روز سعی میکنیم همیشه یه زمانی رو بذاریم وآگاهانه و با تمرکز بیشتر فقط در مورد قانون صحبت کنیم این یادآوری به ما کمک میکنه کنترل بهتری در همچین مواردی داشته باشیم و اجازه ندیم که فراموش کنیم اهمیت قانون رو
زمان هایی که احساس میکنم ممکنه در برخورد باشخصی عصبی بشم به نتیجه اون رفتار نادرست فکر میکنم طبق قانون مثلا بخودم میگم ارزشش رو داره که با بد کردن احساست اتفاقات بد رو به خود جذب کنی ؟ به چی تمرکز میکنی الان ؟خواسته ها یا ناخواسته هات؟
در مواجه بااین شرایط که ممکنه با فردی رو به رو بشم که رفتار نامناسبی داره سعی میکنم با گفتن یه جمله کوتاه اعراض کنم و محیط رو ترک کنم ، مثل حق باشماست ، یا جملات این چنینی
اینجوری با اعراض کردن باعث میشم این تجربه دیگه برام تکرار نشه
دویدن و به طور کلی ورزش کردن خیلی بمن کمک میکنه ، کلا حال و هوای من رو عوض میکنه
تمرکز بر نکات مثبت، اگاهانه تصمیم میگیرم بر زیبایی ها تمرکز کنم کم کم باعث میشه اون حالت احساسی سرکوب بشه
چیزی که میخوام در مواجهه با مسائل از این به بعد انجام بدم تا نه تنها کنترل کنم خودم رو بلکه شرایط رو هم به نفع خودم تغییرش بدم
اینه که میخوام تمرکز کنم بر نقاط مثبت همون مساله
مثلا
اگه شخص خاصی یا شرایط خاصی باعث میشه من تصمیمات احساسی بگیرم…برم توی خلوت خودم مثلا پیاده روی کنم وبیام تمرکز بذارم برای به یاد آوردن نقاط مثبت اون شخص یا شرایط این عادت رو هم میخوام در خودم بوجود بیارم تا هم به احساس خوب برسم و هم جنس اون اتفاق رو بعد ازاون به شکلی که خودم میخوام تجربه کنم
به سختی تجربیاتم رو دراین موارد به یاد میارم چون به لطف خدا وقوانینش خیلی آرامش دارم
تجربیات :
من در روابطم خیلی توی این مساله ضعیف عمل میکردم
در مواقعی که عصبانی میشدم تصمیات نادرستی میگرفتم ، رفتار نامناسبی نشون میدادم هر بار حرف ترک کردن رو میزدم ، حتی برعکسش توی شرایطی که اتفاقات خوبی میوفتاد به شدت احساسی رفتار میکردم و سریع احساس پشیمانی و ضعف میکردم که این ها البته به باور های اشتباهی که داشتم مرتبط بود ولی تصمیمات هیجانی که در لحظه گرفته میشد بمن آسیب میزد با اینکه خودم رو میشناختم که من با سکوت کردن ، ترک محیط ، دویدن و پیاده روی ، نوشتن میتونم حالم رو خوب کنم
این باعث میشد روابط من به یه تناقضی بربخوره واین چقدر بمن صدمه میزد که به یاری خداوند انقدر تغییرات در من بوجود اومده که با اون شخص کاملا بیگانه ام و به سختی میتونم به یاد بیارم رفتارهام وتجربیاتم رو
احساسی و هیجانی عمل کردن در مورد مسائل مالی برای من خیلی پیش اومده
که مثلا بعد از هر نتیجه مالی خوب وقرار داد خوب خیلی ها رو دعوت میکردم و کلی هزینه میکردم که بعدش کلی حس ناخواسته بهم دست میداد که چرا انقدر سریع و هیجانی تصمیم گیری کردم… چرا اون لحظه صبر نکردم تا درک کنم که آیا ضرورت داره این کار؟
که البته ریشه همه ی این احساس ها رو به لطف قانون و اموزش های استاد به میزان مداری که در اون هستم متوجه شدم که به یاری خدا در مسیر تغییر هستم
ممنونم استاد بابت مطرح کردن این سوال برای رسیدن به خودشناسی بهتر
مشتاق خوندن نظرات دوستان هستم
سلام به استاد عزیزم ومریم شایسته عزیز و خانواده صمیمی عباسمنش
درباره ی تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم ،عصبانیت ،ترس و ترحم و… تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایندی و سنگینی برای شما داشت ؟
تجربیات من در روابط
من خیلی احساسی عمل میکنم و قبلا بیشتر این قضیه بود چون یه انگار احساس مسؤلیت و احساس دلسوزی غلطی هست کلا تو خانوادمون که خیلی هم مقدس میدوننش ینی اینکه مثلا بشینی راجع به دیگرا فامیل اعضای خانواده و مشکلاتشون صحبت کنی و بخوای هر جور شده مشکلشون رو حل کنی و انگار خودتو مسول بدونی در حل کردن مشکلات دیگران و یه جور حس فداکاری و مثلا دوست داشتن که اگه کاری نکنی تو این جور مسئله ها تو بی احساس خونده میشی
واسه این مشکل من خیلی از بچگی کلا افکارم توی زندگی دیگران بوده و اینکه چرا اینا انقدر بدبختن یا فلانی این مشکل رو داره یا این بلا سرش اومده یا کلا یه احساس عذاب وجدان که اگه من به اعضای خانوادم و مشکلاتشون اهمیت ندم خیلی بی رحمم
این احساسی عمل کردن و وقف کردن زندگی و زدن از زندگی خود کلا رسم تو خانواده ما و بی نهایت بلا هایی که سر خانوادمم اومده هم نتونسته این قضیه رو درست کنه
ینی بی نهایت بار بوده پدر من واسه فامیل کاری انجام داده که به خودش ضرر وارد میشده ولی به خاطر احساس مسؤلیتی که فکر میکنه داره هر بار با اینکه خودشم میدونه همین ادمی که الان میخواد براش کار انجام بده یه بار یه ضرر سنگین بهش زده حالا باز هم به خاطر اینکه نمیتونه از اون احساسی بودن دست بکشه باز هم حاضر میشه از خودش بگذره و کلا درگیر اون طرف میشه
خیلی ها هم اینو میدونن ولی باز انجامش میدن
نمیخوام زیاد درگیرش بشم و بازش کنم ولی یکی از چیزایی باعث شده من در روابط شکست هایی داشته باشم و خیلی اوقات ضرر بهم وارد شده به خاطر همین احساسی بودنه هست و دارم سعی میکنم با باور های مناسب درستش کنم
باور هایی مثل :
هرکس مسول زندگی خودشه
من توانایی تغییر زندگی دیگران رو ندارم
طبق قانون هر کس سرجای درستشه
خداوند به کسی ظلم نمیکنه
این باور ها واقعا خیلی به من کمک کرده و منو به جایگاه بهتری توی این قضیه رسونده
درباره ی خشم و عصبانیت میخوام مواقعی رو بگم که تونستم ذهنمو کنترل کنم و چه اتفاقات خوبی برام افتاده و یه کوچولو به مواقعی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم
من قبلا یکم کلا در طول روز عصبی بودم و اونم الکی و بدون دلیل بوده و از مدتی که با سایت اشنا شدم اروم تر شدم
به نظر من دلیل عصبی بودن خودم این بوده که هدف خاصی نداشتم و یا انگیزه خاصی برای رسیدن به هدف خاصی نداشتم و این مهم ترین دلیلش بوده
من یه مدت توی یه رستوران شلوغ کار میکردم که به شدت کمبود نیرو داشت و منم مسول سفارش و بسته بندی بودم ینی کار دونفر رو هم زمان انجام میدادم
خب حجم بالای مشتری و نبود نیرو و همه ی شرایطی که باعث میشد عصبی بشی
مثلا مشتری چند بار سفارش رو تغییر میداد و یا صدای مردم در میومد از دیر راه انداختن صف و اونجا بود که اموزه های استاد کمکم میکرد
راهکارایی که داشتم این بود که
تواون شرایط جوابی به مشتری شاکی ندم و سعی کنم کار خودمو انجام بدم
اگه زیاد عصبی میشدم شروع میکردم با همکارم حرف زدن و بحث رو عوض کردن
خیلی از جاها تو عصبانیت برای من سکوت بهترین راهکار بوده
ینی اگر با مردم یا همکارام یه ناراحتی پیش میومد اون لحظه سکوت میکردم و تا چند دقیقه فقط خودمو مشغول کار میکردم و بعد دربارش مثلا اگه با همکارم بود صحبت میکردم و دلیل عصبانیتم رو میگفتم و خیلی از مواقع همکارم معذرت خواهی میکرد
یا یکم اب میخوردم و چند تا نفس عمیق میکشیدم
واقعا اون تجربه خیلی بهم کمک کرد تا بهتر بتونم تو شرایط حساس خودمو کنترل کنم
یه شرح بدم که مثلا تو چه موقعیتی بودم
فکر کنید مردم تو صف واستادن غذا باید تو فر پخته بشه (کار من مرغ بریونی بود )
و اونی که غذا رو به سیخ میکشه بد سیخ زده و این باعث میشه غذا دیر تر اماده بشه از اون طرف نیرو کمه و کسی نیست که بهت کمک کنه تا کارت زودتر راه بیوفته و یه عالمه چشم گشنه( ینی ادمایی که توصفن گشنشونه و دارن از پشت شیشه تو رو نگاه میکنن ) که دارن تو رو نگاه میکنن که کی کارشون رو انجام میدی
همه ی اینا بود تو باید میتونستی ذهنتو کنترل کنی تا بتونی کارتو انجام بدی ینی تو شرایطی که بی نهایت چیز هست که میخواد تمرکزت رو بهم بزنه تو باید بتونی تمرکز کنی و الا نمیتونی کارتو ادامه بدی
ادم تا وقتی تو شرایطش قرار نگرفته نمیدونه و شاید پیش خودش خیلی اسون بدونه این کار رو ولی واقعا سخته
برای من بودن تو این شرایط و اونم نه یکبار هر روز برای یه مدت یه تجربه خیلی خوبی که تونستم کنترل ذهن توی شرایط بحرانی رو یاد بگیرم
و این در حالی بود که افردای بودن که مثل من نمیتونستن ذهنشون رو کنترل کنن و همش غر میزدن و مینالیدن و میدیدم که شرایط مدام براشون سخت تر میشد
مثلا پاشون درد میگرفت و دسشتون یا سرشون خلاصه این دسته از افراد همیشه بلا سرشون میومد و من همیشه به خودم یا اوری میکردم که ببین قانون داره چطور کار میکنه
جهان کاری نداره که تو، تو چه شرایطی هستی اون داره کارشو میکنه که جواب دادن به فرکانس توست
منم جاهایی که تو کار حسم بد میشد و یکم ذهنم درگیر غر زدنا میشد میدیدم که شرایط چقدر سخت میشد و سریع سعی میکردم کانون توجهم رو کنترل کنم
و یه اشپز داشتیم ما که خیلی ادم صبوری بود و من همیشه تحسینش میکردم خیلی کم غر میزد و همیشه لبخند رو لبش بود و از کوچیک و بزرگ به همه احترام میزاشت
خب میدیدم که کمتر بلا سرش میومد خب اینا همه الگو هایی بودن که قانون رو اثبات میکردن
اما نکته ای که خیلی باعث شده من نتونم یه کار رو خوب انجام بدم هوس هامه ینی من خیلی از اوقات در شرایط احساسی مثلا گرسنگی ( چون در رژیمم ) رژیمم رو بر هم میزنم با اینکه خیلی مدته حفظش کردم
یا مثلا تو شرایطی که یه اتفاق خوب میوفته به عنوان پاداش رژیمم رو بهم میزنم و نتونستم که مثل شما به یک سبک برسم مثل قانون سلامتی که بتونم برای همیشه یه سبک درست داشته باشم و انشالله با خرید قانون سلامتی این رو هم حل میکنم و میخواستم اگه بشه استاد یه فایل درباره ی کنترل هوس ها بسازید اینکه چیکار کنیم در زمانی که هوس ها به سراغمون میاد
بتونیم با منطق ها و باور های درست جلوشون رو بگیریم
عاشقتونم در ضمن چقدر این فضای پردایس زیبا بود خدایا شکرت واقعا بهشت خداست و ادم اگه دقت کنه خیلی چیزا تو زندگیش زیبان اما نباید طبیعی شن و مدام شکر گذار باشیم
و چقدر من استاد رو تحسین میکنم که همیشه بر زیبایی پرادایس اشاره میکنن و شکر گذاری میکنن و چقدر تحسین میکنم که انقدر استاد سپاسگذارن و همیشه از مریم شایسته عزیز برای کاراشون تشکر میکنن
عاشقتونم واقعا تشکر میکنم که این سری فایل ها رو برای ما تهیه میکنید تا فکر کنیم بیندیشیم و ذهنمون رو خودمون رو و قوانین رو بهتر بشناسیم
در پناه الله براتون بهترینا رو ارزو میکنم ️
سلام به استاد عزیزم ومریم جان
استاد سپاسگزارم ازتون بابت اینکه برامون محتواهای عالی در این فضای عالی ضبط میکنید ، شما فوق العاده ای.
در مورد صحبت های این فایل چندتا نکته رو بگم برای بچه هایی که میخونن
خیلی اوقات ما تو اون لحظه عصبانیت فکر میکنیم که اتفاقا درستش اینه که این افکار بیاد به ذهنمون، و افکاری که میاد به ذهنمون حقیقته ،
مثال میزنم، تو صف نونوایی واستادیم یک نفر بی نوبتی میکنه و هوا هم گرمه و ما عصبانی میشیم و این افکار میاد به ذهنمون که اه چه آدم بی کفایتی ، چقد بی فرهنگن مردم، واقعا که جای تاسف داره ، برای همینه که ما پیشرفت نمیکینم و …
و بعدشم ممکنه این داستانو بیایم خونه برای مامانمون، همسرمون تعریف کنیم
و اونا ام بگن اره اصلا مردم یکم درک و شعور ندارن و …
و خیلی وقتا ادم ها نمیفهمن که این الان عصبانی ان، الان احساس خشم دارن
فکر میکنن طبیعیش همینه
( همون حرفی که استاد تو جلسه 1 قدم 1 گفتین ، که ما در قدم اول باید بدونیم که ما فکرمون نیستیم، ما یک پله بالاتر از فکریم، ما توانایی جهت دادن به افکارمون رو داریم، و در مورد مثالی که زدم میتونیم بجای اون افکار اشتباه اینجوری فکرکنیم که شاید اون ادمی که اومده بی نوبتی کرده و رفته، دخترش از مهد تعطیل شده و تنها کنار خیابون منتظرشه، یا نمیدونم شاید مهمونی داره که مسافره میخواد بره توجاده، یااینکه شاید این ادم اولین باره که داره اینجوری بی نوبتی میکنه)
برای کنترل خشم و احساسات ما باید ببینیم که چه افکاری میاد به ذهنمون در اون لحظه و حالا که افکار رو فهمیدیم باید اون افکار رو زیر سوال ببریم
در مورد مثالی که استاد عزیزم گفتن ، (من خیلی اهل فوتبالو اینا نیستم و اسمارو بلد نیستم :) همینجوری ازم بپذیرید) اون مربی که عصبانی شده و احتمالا شدت خشمش از 10 ، 10 بوده که نتونسته خودشو کنترل کنه و به خودش مسلط باشه ، احتمالا این باور و افکار توذهنش بوده که اون داور هیچوقت نباید اشتباه میکرده
حالا فکر پیدا شد ، از خودمون بپرسیم آیا واقعا ادمها هیچوقت نباید اشتباه کنن؟ قطعا که اشتباه کردن طبیعیه
و وقتی ما باورمون و فکرمون این باشه که ادمها در هر سطح و جایگاهی باشن امکان خطا کردن و اشتباه کردن رو دارن ما اونقدر عصبانی نمیشیم ، و میتونیم به خودمون مسلط باشیم و قطعا اینجوری رفتار بهتری هم از خودمون نشون میدیم و نتیجه بهتری رو هم میگیریم.
و یک نکته دیگه بچه ها کلماتی مثل باید ، هیچوقت ، همیشه ، نباید به نظر من ویروس های کلامی ان که خشم مارو بشدت بالا میاره، نه تنها خشم که هر احساسی مثل غم و اضطراب و نا امیدی رو افزایش میده ،هرجا این کلمات اومد تو فکرتون بدونید که پای یک توقع بیجا و غیرمنطقی و خشم برانگیز وسطه.
البته این روش شناسایی فکر یه روشیه که در لحظه به ما کمک نمیکنه ، این برای زمانیه که ازون خشمی که تجربه کردیم فاصله گرفتیم و اروم شدیم، حالا میایم افکار و باورهای اون موقع رو در میاریم و زیر سوال میبریمشون ( استاد بازم میرسیم که این جمله شما که همممه چیز باوره)
نکته دیگه ای که میتونه بهمون کمک کنه اینه که خشم ، نا امیدی و غم و هر احساسی که ما داریم ذهنیه ، و بعد فیزیکی احساس ما میشه هیجان
مثلا من خیلی غمگینم و این غم رو در قفسه سینه درکش میکنم
من احساس خشم دارم و بعد فیزیکی احساس خشم من میشه اینکه مشت کردم مثلا
اینکه ما بدونیم فیزیک ما چه تغییراتی کرده راحت تر به احساسمون اگاه میشیم و میتونیم کنترلش کنیم
چون همونجور که گفتم ما خیلی وقتا احساساتمونو نمیفهیم و فکر میکنیم که باید این میشده ، طبیعیش این بوده
که این هم روشیه که بعد از اروم شدن ما باید بهش فکر کنیم و بعدا در موقعیت های بعدی ازش استفاده کنیم.
چون کلا در بحث کنترل خشم دو مدل داریم، یکی کوتاه مدت که استاد عزیزم خییلیی عالی بهش اشاره کردن
و یکی بلند مدت که دو تا روششو الان گفتم براتون
1 اینکه افکار و باورهایی که باعث شده ما عصبانی بشیم رو پیدا کنیم و زیر سوال ببریمشون، و وقتی بدونیم اون افکار غیر منطقی بوده خب مارو کمتر عصبانی میکنه در موقعیت های مشابه بعدی.
و 2 اینکه بیام مشخص کنم که من مریم وقتی عصبانی میشم فیزیکم، جسمم چه تغییراتی میکنه
و وقتی اون تغییرات فیزیکی رو در لحظه در جسمم دیدم به خودم بگم مریم تو الان عصبانی هستی ، مریم تو الان خیلی ناراحتی لطفا تصمیم نگیر
که البته استاد هم به این روش خیلی عالی اشاره کردن.
امیدوارم کامنتم براتون مفید بوده باشه
و استاد اونجا که نوشتین و گفتین که فاصله بدین بین عصبانیت و تصمیم گیریتون یاد حرف ویکتور فرانکل افتادم که میگه،
بین محرک و پاسخ فضایی وجود داره به اسم آزادی و منزلت.
و ما هرچقدر بتونیم این فضا رو بیشتر کنیم ،یعنی لحظه ای که عصبانی میشیم رو تا لحظه ای که رفتاری انجام میدیم یا حرفی میزنیم رو بیشتر کنیم از منزلت بیشتری برخورداریم. انسان پخته تری هستیم و منطقی تر و پخته تر تصمیم میگیریم و رفتار میکنیم.
و بچه ها یادتون نره که
anger is only one letter short of danger
واقعا احساس خشم احساس خطرناکیه ، و همه ی ما تا حدودی داریم این احساس رو بخاطر تم فرهنگی که داریم و همیشه باید مراقبش باشیم.
استاد یه تجربه لذت بخشم بگم
من هر زمان که فاصله میدم بین عصبانیتم و رفتارم بعدش انچنان حس خوب و اعتماد بنفسی دارم که حد نداره
واقعا لذت بخشه
اینکه بفهمم همه چیز منم و اون افکاری که میاد به سرم زندگی و رفتار منو پیش نمیبره
احساس قدرت میده به ادم
و هرچقدر بیشتر تکرار بشه بیشتر به اعتماد بنفسم کمک میکنه
استاد خیلی خیلی خیلی ممنونم ازتون
شما بی نظیر و فوق العاده ای
سلام استاد عزیز
اتفاقا کمتر از یک ساعت پیش قبل از دیدن این فایل یک اتفاقی برای من افتاد که به شدت عصبانی شدم و کنترلمو از دست دادم
که الان میبینم چقدر به نفع من بوده و این کمک خدا به من بوده برای درک بهتر این فایل
درواقع من خسته و گرسنه از باشگاه رسیده بودم خونه و کلیدم رو هم فراموش کرده بودم و مادرم هم خونه نبود
و من بهش زنگ زدمو بهم گفت تا پنج دقیقه دیگه نمیتونه بیاد و من تقریبا از شدت عصبانیت ترکیدم ولی ازش خواستم که زودتر بیاد خونه
ولی ایشون نیومد و دوباره بعد از 20 دقیقه بهشون زنگ زدم ولی بازم ایشون نیومدن و وقتی رسیدن هردوتامون تقریبا منفجر شدیم و کار داشت واقعا ب دعوای فیزیکی کشیده میشد
ولی وسط های بحث با اینکه ذهنم پر شده بود از حرفایی که ب قول شما رابطه رو میتونه تا اخر عمر لکه دار کنه ولی خداروشکر خودمو کنترل کردم و دیگه چیزی نگفتم تا دعوا خوابید
و بلافاصله سعی کردم به نکات مثبت توجه کردن و به مامانم هم حق دادن و حاظر شدم و رفتم بیرون و اتفاقی فایل شمارو دیدم و خیلی سپاسگزارم که حالا با این فایل میتونم سعی کنم خودمو کاملا کنترل کنم و در این مواقع هم یادم نگه دارم ک عزیزانم خیلی برام ارزشمندن و باید بهشون احترام بزارم
به نام خدایی که با بایادش دلم ارام میگیرد
سلام استاد عزیزم وسلام بانوی شایسته که همراه همیشگی استادم هستی درود بر شما
وسلام خدمت شما دوست عزیز که این کامنت میخونی
به به بازم فایل جدید واموزش جدید
ممنون که فایل میزارید و مارو هم شریک اگاهی های خودتون میکنید
چه عکس با کیفیتی
چه زیباست این عکس خدای من
آنقدر اب زلال وشفاف وتمیز که عکس درختا واسمونو خونه به واضح ترین شکل ممکن توش افتاده واین زیبایی پرادایس چندین برابر کرده
استاد شما چطور میتونین هرروز این زیبایی هارو ببینید ودیوانه نشین
چه تیشرت خوش رنگی چه استاد جذاب وخوشگلی استاد با قانون سلامتی بسیار جوان شده اید وپوست بسیار شفاف وصافی دارید ارزویی که خیلی از خانم ها من جمله بنده دارم
خب بریم سراغ موضوع این قسمت که احساساتی تصمیم گرفتن است
بله استاد برامنم پیش اومده که عصبانی شدم با یه بنده خدایی بحثم شد ویه وسیله اشو که براش باارزش بود زدم شکستم
وچند ثانیه بعد بشدت پشیمون شدم وهنوز که هنوز چندین ماه از اون موضوع میگذره ومن جبران خسارت کردم وایشون هم گفتن من همون لحظه تو رو بخشیدم ولی هنوز پشیمونم واین پشیمونی منو ول نمیکنه ومیگم کاش اینکارو نمیکردم واگه بشه برگشت عقب فقط وفقط سکوت میکنم
استاد خیلی تمرین میخواد خیلی کار کردن روی خودمون وشخصیتمون میخواد که بتونیم اون لحظه خودمون اروم کنیم
باز برعکس این قضیه بوده که با بنده حدایی بحثم شد اولش جوابشو دادم ولی بخودم اومدم وگفتم بحث کردن اشتباهه حواستو جمع کن داری بیراهه میری
واون بنده خدا عصبانی بود وحرفهای خوبی بمن نمیزد ولی من ذهنمو کنترل کردم و همش با خودم تکرار میکردم هر چی پیش میاد خیر هستش و به نفع منه فقط اروم باش وچیزی نگو
که فردای اون روز ایشون از من عذرخواهی کردن وخیلی پشیمون بودن ومیگفتن اصلا موندم چرا اون حرفارو زدم
واقعا زمان همه چیزو درست میکنه
اینا به من اینو میگه که
یادم باشه
هر تصمیمی که در شرایط احساسی بگیرم کاملا اشتباهه حالا باهر منطقی که باشه عصبانی شدن من کار اشتباهیه وصد در صد نتیجه خوبی نخواهد داشت
یادم باشه حتی اگه حقم بود عصبانی باشم باید این عصبانیت بزارم کنار
یادم باشه در شرایط عصبانیت احتمال خطا بسیار بسیار بالا میره
یادم باشه تنها کاری که من باید کنم اینه که ذهنمو کنترل کنم وخودمو اروم کنم
بعد همه چی به مرور زمان خودبه خود درست میشه
در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمن وسعادتمند در دنیا واخرت باشید
سلام استاد عزیز و دوستداشتنی و سلام خدمت همه دوستانم
استاد از بابت تصمیمات اشتباهی که گرفتم در شرایط احساسی بد که بینهایت مثال هست یعنی تا همین 2 سال پیش که من با شما آشنا نشده بودم کلا در احساس مخرب بد بودم و تمام زندگیم بر مبنای همین موضوع نابود شد تا اینکه خداوند عدایتم کرد سمت شما از مواردی که بخوام فقط نام ببرم
1.زمانی که با کلی رویا رفتم و رسیدم اروپا تو سن 21 سالگی و با تماس های که از خانواده داشتم و حس دلتنگی بهم میدادندو احساس تنهایی بهم میدادن و منم در مدار پذیرفتنش بودم و باعث شد بعد از 4 سال زندگی تو اروپا یه شبه تصمیم بگیرم و برم با امیگریشن صحبت کنم و بگم من میخوام دیپورت بشم کشورم و برگردم.
2.مورد دوم با همسرم به اختلاف خوردیم و نتونستم جمع و جورش کنم و روی عصبانیت تصمیم گرفتیم و در عرض 1 شب تصمیم به جدایی گرفتیم و صبح رفتیم و جدا شدیم.
3.روابطی که دوسشون نداشتم و ولی از سر ناچاری و احساس غم و تنهایی ادامه شوند دادم باعث ضربات سنگینی توی زندگیم شد و … خلاصه تا زمانی که با سایت آشنا شدم دیگه آگاهانه دارم زندگی میکنم
حالا با توجه به تجربیاتی توی این 2 سال که با شما بودم کارهایی که من انجام میدم برای بهتر کردن حال و احساسم:
من چندتا کار همزمان انجام میدم یعنی یه فرمولی رو برای خودم ساختم که به شدت کمکم میکنه و جواب میده که این فرمول رو مینویسم شاید به دوستانم هم کمک کنه:
من اولین کاری که میکنم گوشی موبایلم رو از دسترس خارج میکنم چون تو اون لحظه ها حتی صدای زنگ تلفن حالمو بدتر میکنه حتی اگه تماس خوبی هم باشه سر همین قطع میکنم تلفنو بعدش میرم کافه محل یه قهوه میگیرم و میشینم قهوه رو میخورم و آروم آروم میخورم وسعی میکنم اصل هایی که از دوره دوازده قدم یاد گرفتم رو به یاد بیارم و بهشون فکر کنم و بعد از قهوه میرم پارک محلمون 2 تا دور میزنم و همزمان تنفسم رو کنترل میکنم و بعدش چون علاقه دارم به عکاسی با دوربین ماکرو گوشیم میشینم از لایه گلها عکس میگیرم و زوم میکنم روشون از حشرات و پروانه ها و خلاصه برا خودم یه چالش میزارم یه زنبور یا پروانه نشون میکنم میگم باید بتونم یه عکس زوم خوشگل واضح ازین بگیرم و خلاصه 1 ساعتی اینطوری وقت میزارم و معمولا به آرامش میرسمتا حالا همیشه جواب داده بعدشم میرم آرایشگاه یه ریسی مرتب میکنم و خلاصه همین کارها به من خیلی کمک کردی و امروز فهمیدم که دوش آبسردم میتونم بهش اضافه کنم بیشترین تاثیری که داره رو من این مواقع همون عکاسی کردنه که خیلی باعث میشه تمرکز کنم و همین تمرکزه سریع منو به احساس آرامش میرسونه
ممنونم از فایل زیباتون استاد عزیزم
سلام استاد عزیزم عاشقتم
وخانم شایسته.ودوستان گل
استاد خیلی. بینظیر ی چقدر زیبا
او بازخورد رو از یک مصاحبه در میارید بیرون.
در شرایط احساس تصمیم نگیریم.
براستی خیلی مهمه و 90 در صد زندگی با این تصمیمات بوده
البته الان بهتر شدم ولی بازم هست و زیاد هم هست.
من گفتم که 90درصد بیشتر با این احساسات تصمیم گرفتم و99 درصد هم ضربه خوردم .
سایت خیلی الان یادم نیاد ولی از خداوند کمک می خوام هدایت کنه اونهای رو که هم به خودم و هم به دیگران کمک میکنه رو بنویسم.
تجربیات
من با همسرم چون از 5ماه به بعد اختلافات بر سر باورهای غلط شروع شد چون من میخواستم تغیرش بدهم .
تصمیمات لحظه ای میگرفتتم و کاملا ضربه به خودم و اون میزدم
مثلا وقتی که دعوا مون میشد جرو بحث میکردم .
من احساس منفی زیاد می اومد
وفورا میگفتم که نمی تونی مثل فلانی زندگیتو بکنی مقایسه میکردمش خیلی زجر آور و لطمه میزند این مقایسه کرده واقعا روح آدم رو نابود میکنه.
و از اون طرف میگفتم برو خونه پدرت برو که جدا بشیم با شدت بیشتر اوضاع رو بد تر میکردم .
یا پدر و مادرم رو مطلع میکردم. که بیاید ببینید این وضعمونه
این دیگه نابود کننده بود بخدا .
اینا همش از تصمیمات لحظه ای و از سر احساسات بد بود دیگه خشم نفرت عصبانیت سر این احساس های بد حسابی کار همسرم به سر درد شدید میکشید تمرکز خودم ب شدت میرفت رو نکات منفی بیشتر واقعا نابود کننده بود ..
امااااااااااااااا.از یک تایمی به بعد که بادوره 12قدم یاد گرفتم .
فهمیدم که نباید با همسرم رابطه رو به تنش بکشم یعنی نباید مقایسه کنم نباید تمرکز کنم رو نکات منفیش ….ومهم تر ازهمه من نمیتونم اون رو تغییر بدهم
من باید خودم نتیجه بگیرم تغیر کنم
اونم یا تغیر میکنه اگه یک درصد هم تغیر نکنه از زندگیم براحتی میره بیرون
ولی من با ید بپذیرم که این من هستم زنگی خودم رو رقم میزنم
واکه اون همسر من شده شک نکنم که تو مدار من بوده
پس منم باورهای ونکات منفی که اون داره منم دارم اون اینه ای از باورهای کنه
وپذیرفتم این قضیه رو بخدا قسم
الان که 9ماهی هست شاید 5 ماه که آروم آروم پذیرفتم که باید فقط روی خودم کار کنم و براحتی بخدا زندگیمون 180 درجه تغیر کرده
من خودمو عصبانی نمیکنم
کم تر تلاش میکنم تغیرش بدم
وفقط روی خودم کار میکنم .
(و پیش اومده که جرو بحث کنیم اما من خیلی زود آگاهانه دیگه ادامه ندادم و هیچی مطلقا هیچی نگفتم خیلی زود همه چیز بروال عادی و فرکانسی بهتر رسیدم اونم ساکت شده اکثر وقت ها هم عالی شدیم )
واین مثال واضح بود از رابطه عاطفی والا از روابط های دیگم بارها پیش اومده که حرفهای زدم
ک چقدر پشیمان شدم وچقدر بهم لطمه زده. از رابطها ی احساسی که قبلا با استاد آشنا بودم
اما هنوز خیلی خوب کار نمیکردم
و پدرم رو مقصر میدونستم
وهی بهش میگفتم اگه تو ثروت میساختی ما هم وضعمون این نبود وکلی حرف های دیگه الکی
و بعدش با احساس گناه که چرا اینارو به پدرم گفتم اون خودش هم داره سختی میکشه
از یه موقعی اونم واقعا ارو م آروم تغیر کردم
و دیگه الان هیچ وقت حرفی نمیزنم که بگم تو مقصری
رابطمون هم با احترام بهتر شده
(من فقط روی خودم کار میکنم )
از تصمیمات احساسی که قبل از اشنایم با شما استاد بگم
مهم ترینش تا جای که یادمه
وقتی بهم فشارمی اومد وسختم بود دست به خودکشی میزدم
یه بار که این کارو کردم نمیدونم 10 تا 20تا قرص بود ک خوردم وچقدر زجر کشیدم مغذم داشت میترکید
برادر و مادرم منو بردن بیمارستان
بعد آنقدر حالم بد شده بود منو از اون بیمارستان با آمبولانس بردن یه بیمارستان دیگه
تااونجا شستشو دادن معدم رو وچقدر زجر کشیدم
از یک ناامیدی و یک تصمیم بسیار احساسی .
در مورد مسائل مالی .
یک زمینی دارم که یک پولی هم بود دستم که خرجش کنم.
اما در مسیر احساسی وام گرفتن قرار گرفتم و تصمیم گرفتم برم نقشه و جواز بیارم. بعد کل او ن پول رو هزینه کردم براش که نقشه و جواز گرفتم و از اون طرف هم آخرش رسیدم به اینکه واقعا من نمی خوام وام بگیرم
از یه بار که وام گرفتم دیگه بستمه
اگه اون پول رو خرج خود زمین میکردم خیلی خیلی. بهتر بود.
خیلی مثال دارم از قبل از اشنایم با شما استاد اما دوست ندارم در موردش بنویسم چون
اون موقع همه چیز رو پای شانس خانواده. خداوند. و جامعه و و ……….کلی عوامل بیرونی .میگذاشتم
غافل از اینکه همه چیز رو خودم خلق میکردم و کارگردان بدون چون چرای زندگیم بودن
ولی الان خدارو شکر همینکه پذیرفتم که خودم هستم این منم که زندگی خودم رو رقم میزنم
کل کارهام ردیف شده کل زندگیم بهتر شده
واین روند تکاملی هم توش بوده که احساسی تصمیم گرفتم وکلی هم ضربه خوردم
اما با این نگاه که من مسئول زندگی خودم هستم.
اگر کلی بگم وقتی که تصمیم احساس ی گرفتم
بیشتر با حرف نزدن در روابط عاطفی
بابا اینکه این منم که مشکل دارم باورهای غلط دارم نه طرف مقابلم
یا این دیدگاه که (همه چیز در جای درست خودشه هیچ اشتباهی رخ نداده خیلی بهم کمک کرده )
یا در شرایط شغلی که بستگی به آب و هوا داره
خیلی ترس نگرانی نا امیدی به دلم اومده
اما بازم با این نگاه که. هیچ عامل بیرونی نمیتونه جلو رزق و نعمت خدا وند رو بگیره
خیلی بهتر تونستم از اون احساس در بیام .
استاد عزیزم خیلی خیلی خیلی تحسینتون میکنم بخاطر اینکه چقدر خوب تو یه محاسبه ی میتونید آنقدر عالی بفهمی که جریان چیه و ازش این فایل عالی در میاد
که من اعتراف میکنم 90درصد تصمیماتم رو احساس های بد بوده .
خیلی بهتر شدم ولی خیلی نیاز دارم ک روی خودم کار کنم
بابت این فایل هم ازتون ممنونم هم از خانم شایسته
ومن همیشه دوست دارم ب موفقیت های بزرگ. برسم. بعد
کامنت بذارم اما باز م با حرف شما راحت تر مینویسم که هم برای خودم و هم دوستان دیگه کمک کننده باشه
عاشقتم فراوان خیلی سپاسگزارم
سلام خدمت استاد عزیزم،خوش تیپ،خوش سیرت،خوش هیکل و توحیدی ام
سلام خدمت استاد شایسته عزیز
سلام خدمت همه دوستان عزیز
تحسین میکنم اراده شما رو استاد عزیزم،تحسین میکنم آزادی مالی و آزادی زمانی و مکانی شما رو،تحسین میکنم اون پایبندی به قانون و قابل اعتماد بودن دائمی تون رو
این مدل فیلم گرفتن چقدر عالیه که در حال حرکت هم مناظر رو میبینیم و هم شما رو میبینیم و گوش میکنیم،سپاسگزار بانو شایسته هستیم که این کار سخت رو انجام میدن
یه بحثی توی دوره عذت نفس گفتید که کسی که عذت نفس و اعتماد به نفس خوبی داره ،کنترل داره روی احساسات خودش که کاملا درسته.اینو الان دارم میگم که تجربه کردم و الان تصمیمات احساسی نمیگیرم و زیربنایی تر بخواهیم بررسی کنیم از توحیدی نبودن میاد که اگه انسان توحیدی باشه با بیرون خودش که کار نداره و درون خودش رو هم خدا میدونه و تمرکزش بر کنترل خودشه و میدونه که میتونه کنترلش کنه.
تو قسمت مالی من احساسی زیاد تصمیم گرفتم که نشانه اش ترس وکمبود بوده و نتیجه اش هم ضرر بوده.
ولی الان خوشحالم که یاد گرفتم توحیدی تر باشم و برای کسی که توحیدیه لا خوف علیهم و لا هم یحزنونِ
میخواستم داستان یکی از آشناها رو بگم که داستان ناموسی بود و نتیجه شد قتل که چون سراسر منفیه نمیگم و همین بس که اگه اون تصمیم احساسی گرفته نمیشد،هر دو طرف آرامش داشتن و خیلی آسون حل میشد .
شیطان وعده فساد وفقر میدهد و خدا وعده ثروت و فراوانی و آرامش میده،نشانه اون هم احساس خوبه
من قبلا هر وقت از نظر اخلاقی احساسی میشدم ،عصبانی میشدم و کنترل نداشتم و بعد از اون هم تو
خودم میریختم و سر سفره هم 10 برابر جبران میکردم با خوردن بیش از اندازه
خدادرو شکر بعد از اومدن به این خانواده عزیز،کنترل ذهن و احساساتم بهتر شده و اگر هم بوده با کمی سکوت و فکر کردن و همون شیوه وشعار احساس خوب اتفاقات خوب و ……نزاشتم دستم بسوزه و سریع دستم رو از بخاری برداشتم
کلا هر چی دارم روی خودم کار میکنم،شاداب تر،سالم تر،خنده رو تر،پر پول تر،پر نعمت تر شدم
به نظر خودم چاره کار رفتار توحیدیه ،فقط روی خودمون کار کنیم که خود شناسی کنیم،بعد خداشناس بشیم و بعد هم سعادت دنیوی و اخروی در انتظار ماست
از استاد عزیزم تشکر میکنم
برای همه دوستانم آرزوی سعادت ،سلامت،معنویت،ارتباطات عالی و جیب پر پول دارم