عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز وخانم شایسته گل
ممنون ازشما که فایل گذاشتید تشکر اززحماتشما که اینهمه زیبایی رو بهمون نشون دادید
من به همه توصیه میکنم فایل ارامش در پرتو اگاهی روگوش کنند چون خیلی بهم کمک کرد
من اخلاقم خوب نبود همیشه بگو بخند داشتم بقیه رو میخندوندم وفکر میکردم من دیگه کنترل همه چیو دارم این قضیه تا زمانی ادامه داشت که یکی به من کاری نداشت واگر برخلاف میلم کاری انجام میشد عصبانیتم وخشمم وحشتناک بود
ولی. الان یادگرفتم ارام باشم ارام ارام
وقتی نگاه ته قلبم میکنم میبینم یک دریایی ارام رامیبینم ویه خورشید که غروبش اب رو رنگی کرده ومن روی یک قایق نشسته ام واین برای من از همه چیز مهمتر هست و
با بیست سال رفتن روضه ومنبر وهیئت نشد
با این سایت بسیار بسیار بسیار عالی انجام شد
حالا میفهمم که شما میگوئید کامنت بزارید یعنی چی چونکه یه یک ساعتی هست ذهنم درگیر همین شخم زدن ذهنم شده.
وهمین عالی هست ممنون استاد گل.
تازگیها
وقتی عصبانی میشم. یک نفر همون اول خدارو گواه میگیرم که همینطور است یک نفر میاد
کنارگوشم میگه ساکت هیچی نگو بعضی وقتها که بحرفش میکنم عالی میشه ولی امان ازموقعی که میگم تو ساکت باش چرا من سکوت کنم.
من همیشه فکر میکردم اشک وگریه زیاد برای خدا مهم هست ودلش میسوزه.
وقتی شما گفتید خدا احساس نداره اصلا باورش خیلییی سخت بود گفتم مگه ما کوچک شده خدا نیستیم بعد یه حسی گفت پس چرا خدا نمیخوابه گرسنه نمیشه و… پس اگه هرچی به ما داده خودشم داشته باشه که جور نمیشه با این مثالها منطقی کردم.
یادم افتاد چه همه پدران ومادرانی که فرزندشون رو عاق کردن وبعد ازمدتی پشیمان شدند ولی غرور نگذاشته که حرفشون روپس بگیرن وازدنیا رفتند.
همیشه فکر میکردم باید عصبانی نشم و وقتی که عصبانی میشدم خیلی خودمو سرزنش میکردم
ولی حالا با این فایل شما واموزهای شما فهمید م ماانسانها عصبانی میشویم احساسی میشویم و…. فقط باید کنترل کنیم همین کنترل این خیلی درس بزرگی برام هست استاد وبه چه صورت کنترل کنیم با سکوت
چه طوری سکوت کنیم اگاهانه زندگی کردن
ومن دارم عمل میکنم و بهترین حسش اینکه بقیه مهم نمیشند ویکی همش بهم میگه الیاس خودتی خودت فقط ابصارشو بگیر دستت همین
وداستان مولا علی درجنگ با امربن عبدود هم برام درس بزرگی بود
ازشما بینهایت سپاس که سپاس گذاری ازشما سپاس ازخداوند هست. خدایارو نگهدار همهههههه عزیزان
بسم رب العالمین. سلام استاد جانم شکر خدا هدایت ها دقیقا توزمانی گفته میشه که لازم دارم این هم زمانی شکر. این روزها بیشتر از همیشه احتیاج دارم درست تصمیم بگیرم در رابطه عاطفی خودم به خاطر عمل اشتباه دچار فاصله شدم رابطه قطع نشده ولی فاصله افتاده ذهنم زمانی نیست که حرف نزنه و اعمالی رونگه که قلبم مقاومت نکنه من از گذشته که ندانسته اتفاق های رو برای خودم رقم زدم با یاد آوری هاش که احساس ترس رو برام داشته موجب شده درست عمل نکنم و ناخواسته که اصلاً توجیح خوبی نیست رفتاری انجام دادم که شریک احساسی من که اونم عباس منشی هست بترسونه من با هدایت ها ودرک کردن قوانین خیلی سریع پی میبرم به عمل اشتباهم و فهمیدم که احساس وابسطگی به این شخص دارم به پیش نهاد خودم کمی فاصله وفضا ایجاد کردم تا بیشتر روی توحید ایمانم کار کنم وخودم وبستم به دوره ها که خریدم میدونم زمان میبره تکامل لازمه ولی ذهنم از نقطه احساسی که دارم رفتار های رو بهم میگه که با قوانین درست در نمیاد با خوابیدن با شکر گذاری وتوجه به نکات مثبت خودم شخص که رابطه دارم باهاش وخود رابطه به ذهنم یاد آوری میکنم وسعی میکنم این اسب چموش وآرام کنم فایل های قانون آفرینش فصل 9و10 رو چندین باره گوش میدم به صورت راندوم عشق ومودت وگوش میدم من بیشتر دوره هارو خریدم وکل زمانم مشغول گوش دادن دوره ها هستم توکل کردم به خدا و قدم برمیدارم توجه به نکات مثبت و خودم و توحال خوب قرار بدم آگاهانه تمرکز کنم بیشتر رو خودم افکارم اعمالم من انسان احساسی هستم نقاشی عکاسی میکنم عکاسی موجب شده چشمام هر لحظه دنبال زیبای هاباشه ابر گل ها زیبای ها خیلی وقت ها ازاین زیبای ها که از خداست اشک بریزم وشکر کنم انقدر احساسات بهم غلبه میکنه از بزرگی زیبای عشق خدا که نمیتونم اشک شکر نریزم همین احساس ها موجب شده با کمی بالا وپایین شدن احساسم ناخود آگاه بعضی زمان از مسیر خارج بشم که البته من آدم آرومی هستم و زود به تعادل میرسم تو شرایط قرار گرفتم که تنهام فرزندم با مادرم زندگی میکنه و من تو معبدم مشغول کار مورد علاقم هستم و بیشتر زمانم درحال گوش دادن فایل ها وصحبت با خدا هستم من حتی از اتفاقات که برای شما در مسیر هدایت های خدا در زندگی تون افتاده وشما در دوره ها میگید هم شکر واشک میریزم این اشک ها از خدا بزرگی و عضمت خداست از اعتماد ایمان توکل به خدا که شما میگید. من با یاد آوردن زیبای ها نکات مثبت و دیدن زیبای ها از احساس که با قوانین در تضاد هست خارج میشم که اصولاً به شکر گذاری میرسم یعنی من همش دنبال شکر خدا کردن میگردم این راه بهم کمک میکنه و بعضی وقت ها هم پناه میبرم به خوابیدن. استاد واقعا شکر گذار خدام برای وجودت و بی نهایت سپاس گزار شما و مریم خانم هستم که جلوه زیبای روح خدا هستین دوستتون دارم استاد
سلام به اساتید عزیزم استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیزم
اول بگم که عجب تصاویری ، عجب فضای رویایی ، عجب استاد زیبا و خوش استایلی . واقعا زیبایی در دلِ زیبایی.
ممنون و سپاسگزارم که مرتبا آگاهی ها و مواردی که من همه رو از شما یاد گرفتم مرتب برامون مرور میکنید که تو وجودمون ریشه دار بشه .
استاد من الان قدم یازده هستم تو این قدم تاکید کردید که هر چقدرم وقت بزارم و فایل گوش بدم تا کنترل ذهنی نباشه بی فایده س
استاد منم زود عصبانی میشدم اکثر اوقات هم موقع عصبانیت به قول معروف چشما بسته و دهن بااااز .
دیگه نگم براتون که چطور باعث میشدم طرف مقابلم نابود بشه
اما از وقتی شروع کردم به کنترل ذهن تا یه خاطره تلخی میاد مرور بشه تا یه اتفاقی میاد ناراحتم کنه سریع میگم کنترل ذهن
اوایل ذهنمو کنترل میکردم چند لحظه بعد دوباره دور میزد برمیگشت دوباره من دستشو میگرفتم میبردم یه جا دیگه
خلاصه این بازیه انقدر ادامه داشت تا من تقریبا دارم یاد میگیرم چیکار کنم یعنی دور زدنای ذهنم داره کمتر میشه
امروز شوهرم بهم گفت یه مدته خیلی آرومتر شدی
خودم که خیلی متوجه نشده بودم اما یهو به ذهنم رسید که آها بخاطر تمرین کنترل ذهنه که من کمتر عصبانی میشم
این تکنیک هم که تا عصبانی میشم میگم وای نرگس خاتون الان هر تصمیمی بگیری اشتباهه کارات خراب میشه تو تمرین کنترل ذهنت شکست میخوری اینا رو میگم و دوباره تمرین
بعضی وقتا پیش میاد خندم میگیره تا ذهنم میخاد بپیچونه برگرده
یه بار نشستم باهاش حرف زدم گفتم عزیزم قراره پیچت دیگه دست من باشه تو خیلی ناقلایی .
اینم بگم که هر فکر منفی میاد سراغم سریع به خودم میگم بازی ذهن شروع شد این خیلی کمکم میکنه
خلاصه استاد جانم من تازه اول راهم امابه صورت جدی دارم کنترل ذهن رو تمرین میکنم .
تمرین کنترل ذهن بهم کمک کرده عصبانی نشم و در نهایت تصمیم و رفتار احساسی و نادرست نگیرم.
عاشقتوووووونم
سلام به استاد و مریم عزیز و تمام اعضای خونواده صمیمی خودم، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه،
چقدر این فضای پرادایس بینظیره واقعا زیباست و اسمش برازندشه، برانیی و مری زیبا که همیشه پیش همی هستن، انگار یه رابطه بین این دوتا شکل گرفته و هر کدوم برای اون یکی یه نفعی دارن و به این موضع پی بردن که همش پیش همن، آخه یکی دوجای دیگه هم و توی فایلای دیگه دیدمشون که با هم هستن، دلم تنگ شده استاد دوباره یه روز جت اسکی رو بنداز توی دریاچه یه گازی بده نفسش راست بشه،
بازهم مثل همیشه استاد عزیز به نکته بسیار مهمی اشاره کرد،
انگار تمام این فایلها برای من به ترتیب دارن ضبط میشن و خداوند از این طریق میخواد منو هدایت کنه به قدم بعدیم،
من اصلا فکر نمیکردم به این موضوع که احساساتی تصمیم گرفتن اشتباه، تو هر شرایطی در هر حالت احساسی تصمیم میگرفتم و اصلا برام مهم نبود که چیکار میشه بعدش، فکر میکردم سریع تصمیم گرفتن و سریع عمل کردن و اخذ تصمیمات اساسی یعنی اینکه خودتو خوب میشناسی و عزت نفس بالایی داری، اصلا به این موضوع توجه نکرده بودم که چه ضربه هایی رو ناخواسته دارم به خودم میزنم،
مثالی که از خودم دارم اینکه همین سال گذشته بعد از اینکه بدهی هام رو پرداخت کردم و رسیدم به صفر از زیر صفر خیلی حالم خوب شده بود و احساس قدرت زیادی میکردم، تصمیم گرفته بودم از لحاظ مالی پیشرفت کنم و شغلم رو تغییر بدم، از خداوند نشونه خواستم که چه کاری رو شروع کنم و اون هم طبق درخواست من منو هدایت میکرد، تصمیم گرفتم شروع کنم به خواندن قرآن و همینجوری که پیش میرفتم و میخوندمش دیدم چه چیزایی جالبی داره درمیاد ازش این فکر افتاد تو سرم که منم میتونم مثل استاد و بقیه آموزش بدم دوره تهیه کنم و یا اینکه برای خودم اصلا استفاده کنم و نیاز نباشه برم چیزی بخرم فقط کافی یه تایمی رو تمرکزی برم روش و بعد…
هنوز درگیر ضربه هایی هستم که از اون تصمیم به ظاهر خوب ولی گرفته شده از روی حرس و طمع و از روی ترس،
هیچ موقع به این فکر نکردم که بابا تو اصلا استعداد این نیست و توانایی هات برای چیز دیگه ای تکامل یافته اصلا به بگراند استاد نگاه نکردم و اون مسیری که طی کرده بود اصلا به چطوری میخوای کاری این کارو انجام بدی فکر نکرده بودم
و توهم زده بودم شدید، از اون خواب راحت و آروم رسیدم به بیخوابی و افسردگی، حتی فکرای ناجور به سرم زده بود چون ورودی هام رو کنترل نمیکردم و اصلا حواسم نبود که چه ضربه ای دارم به خودم میزنم، هرکی هر حرفی میزد روم تاثیر میذاشت و تا مدتها توی سرم بود و بهش فکر میکردم، شده بودم علیرضا سابق و اوضاع داشت بد میشد همین الان که دارم مینویسم حالم بد شده ولی مینویسم تا از قول استاد بشه برام اهرم رنج و لذت تا دیگه تصمیم های احساسی نگیرم…
ولی یه چیزی توی وجودم میگفت علیرضا برگرد همون جایی که از قبل بودی درسترین جا بود نخواه که شغلتو و توانایی هات رو عوض کنی فقط کافیه نوع نگاهت به زندگی عوض کنی، فقط کافیه نعمتهایی که داری رو ببینی، فقط کافیه نگاهت به خداوند رو عوض کنی و چیزی رو جدا ازش ندونی، شرک نورزی و در لحظه زندگی کنی تا خیر دنیا و آخرت نسبیت بشه، گفتم خوب پس من اگه همونیم که خودم این شرایط برای خودم ایجاد کردم پس خودم هم میتونم این شرایط تغییر بدم پس شروع کردم مثل همون اوایل مسیر و دوباره قراره این مسیر برم و خود سازی کنم با عشق و از زندگی لذت ببرم به امید روزهای بهتر و فقط از همین امروزم لذت ببرم نه حرس و ترس برای فردا داشته باشم و نه غمی از گذشته، امیدوارم خداوند منو به راه راست به را کسانی که به آنها نعمت داده هدایت کنه…
راهکار من تو مواقعی که عصبانی میشم اینکه ترک میکنم اون محل و ازش اعراض میکنم و سوار موتور یا ماشین میشم میرم دور زدن تو طبیعت و با خودم حرف میزنم خودم آروم میکنم، دوش هم گزینه خوبی، بازی کردن با گوشی هم خوب برای من جواب میده،
امیدوارم مفید بوده باشه برای دوستان عزیزم و این تجربه ای بود داغ، گفتم براتون بگم شاید کمکی به همگی مون بکنه هم من و هم شما، برای خودم و شما بهترین هارو آرزو میکنم از خداوند یکتا، به امید روزهای بهتر و زیباتر …️️️
سلام به شکا استاد عزیز بابت این آگاهی عالی و خدارو شاکرم بابت این فایل عالی که بهش هدایت شدم که باعث شد درباره خودم فککنم و گذشته نزدیکم رو به یاد بیارم و هم به هواشناسی برسم و هم متوجه بشم که اشتباهاتم رو تکرار نکنم
من کاملا آمادهام که به سوالات فکر کنم و جواب بدم
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
همین چهارشنبه ای که گذشت میشه پریروز من باید ساعت 8 صبح دانشگاه میبودم
و خب دانشگاه من تهرانه و من کرج زندگی میکنم
خلاصه طبق برنامه ریزی های نودم من باید ساعت 5 صبح پا میشدم که قطار ساعت 6:30 رو سوار بشم و حدودا 7:15 اینا برسم تهران و از اونجا بیآرتی سوار بشم و برسم دانشگاه که حدودا ساعت میشد 7:45/50 دیقه
خلاصه من خواب میمونم و ساعت 6 پامیشم همونجا بدون اینکه استرس بگیرم که دیر شده یا خودم رو سرزنش کنم که خواب موندم با گفتن “ الخیر فی ما وقه” بلند شدم و آماده شدم و راه افتادم و کاملا به موقع حدودا ساعت 7:30 بود که رسیدم تهران و اومدم سمت ایستگاه بیارتی که سوار اتوبوس بشم و برسم دانشگاه
همونجا با خودم گفتم” ببین شکوفه تو دستت شلوغه آرشیو سایزa2 دستته( یه کیف بزرگ که تمام کاغذها و تخته شاسی و اینجور وسایل هنری که تو کوله جا نمیشن و میخوام برگه ها تا نخوره تو همچین کیفی میزاری و خیلی راحت تر حملش میکنیم بدون هیچ نگرانی) باید خیلی با آرامش یه جا تکیاش بدی و کیف پولتو از کیفت دربیاری و کارتتو بکشی و سوار بشی”
خلاصه از قضا من گوشیمم دستم بود بعد من که رو پل هوایی بودم دیدم داره اتوبوس میاد و یه دفعه من از ترس اینکه اتوبوس رو از دست میدم و دیر سرکلاس میرسم سریع و بطور کیف پولرو از تو کیفم درآوردم(با این تصور که یه دستم آرشیو بود یه دست دیگه گوشیم) بعد هی اومدم کارت رو بکشم کارت رو اسکن نمیکرد دستگاه، “ نگو خدا داشته بهم میگفته شکوفه جان عجله نکن ، عجله ای نیست فرق این اتوبوس با اتوبوس بعدی 1 دیقس” خلاصه کارت اسکن نشده و اون آقا که مسئول اونجا بود گفت اشکال نداره برو و تا اومدم برم اتوبوس رفت و گوشی من هم از دستم افتاد و هم بالای قابم شکست هم گوشیم یه ضربه کوچیک خورد
و همونجا بود که گفتم بابا شکوفه “ الخیر فی ما وقه” بابا خدا میدونه کدوم اتوبوس برات خوبه، خدا میدونه تو کی برسی سر کلاس برات خوبه
چطور تونستی ذهنتو کنترل کنی که صبح سه ساعت دیرتر پاشدی و بگی تاخیر فی ما وقه ، خدا گفت تو یه ساعت بیشتر بخواب هیچی نمیشه به موقع میرسی
پس چیشد الان چرا کنترل نکردی خودتو چرا از رو ترس تصمیم گرفتی؟؟!!!
اما بازهم با اینکه من با ترسم تصمیم گرفتم خدا کمکم کرد و هدایتم کرد و وقتی من رسیدم سر کلاس استاد هم پیشت سر من اومد
بعد گفتم دیدی، دیدی شکوفه فقط خدا برامون میدونه چی خوبه، کی خوبه ، چه زمانی خوبه و…
و دیگه میخوام همونطور که میگفتم تو هر لحظه “ تاخیر فی ما وقه” بیشتر به این جمله ایمان بیارم و با گفتنش بیشتر دلم آروم بشه
خدایا شکرت که هرلحظه هدایتم میکنی و درسای عالی بهم میدی و میزاری رشد کنم
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
من موقعی میشد که میخواستم با خواهرم یه بحث ریز بکنم و معمولا اون تایم مهمون داشتیم
و من فقط به خودم میگفتم نه شکوفه نه الان تو جوشیای، عصبانی و دلت میخواد دهنتو باز کنی و همه جیز بگیری نه ، تو وقتی تو اینجور مواقع دهنتو باز کنی قطعا پشیمون میشی و اصلا خوب نیست این پشیمونی
و من هی نفس عمیق میکشیدم، سعی میکردم تا چند دیقه از خواهرم دور و جدا باشم تا آروم بشم و وقتی آروم میشدم و به روال عادی برمیگشتم با خودم میگفتن آفرین مه تونستی خودتو کنترل کنی، اون یه موضوع کوچیک بود بازم نوید با خواهرت که انقد دوسش داری یه بحث الکی کنی که بعدا جفتتونم ناراحت بشید و پشیمون بشی از کارت
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
بیشتر اوقات یا بهتره بگم اغلب نفس عمیق میکشم و شروع میکنم به شکرگزاری و به طور معجزهآسایی بخصوص با شکرگزاری آروم میشم و بعضی وقت ها هم سعی میکنم از اون فضا دور بشم
ممنون از شما استاد عزیز بایت این سوالات عالی که باعث شد به خودشناسی برسم و راهکارها یادم بمونه و همینجوری از مسائل نگذریم و حلش کنم
خدایا شکرت
عاشقتم
بنام خدا
خدایا شکرت باز یک فایل عالی از استاد عزیز
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان سایت
در مورد این فایل باید بگم که مثل همیشه استاد موضوعاتی رو مطرح میکنه که در زندگی روزمره همه ما هست مثل لحظه های که بعد یک هیجان خوب و بد ما تصمیماتی میگیریم اون روز یا اون هفته یا شده ماه هو درگیر میکنیم ،در صورتی با چند لحظه فکر کردم به اون اتفاق مسیری رو که نباید اتفاق بیفته کنترل کنیم .
استاد من بیشتر آدم آرامی هستم و سعی میکنم بیشتر خودم یا طرف مقابل رو توی اون لحظه آرام کنم در مورد برخوردها یا تنش ها ،ولی در مورد کارم بیشتر هیجانی بودم مخصوصا در مورد خرید و فروش ملک و ماشین ،که البته دارم تو دوره حل مسایل رو خودم کار میکنم ،که دوره فوق العاده ی هست مخصوصا اهرم رنج و لذت قبلی و جدیدی که من باید برای خودم بسازم
در مورد چطور آرام میکنم خودم رو ،گفتم که خداوند به من از اون اول هم لطف داشته که آرام باشم البته در تمام موارد ،حتی خیلی ها در مورد من از کلمه بیخیال استفاده میکنند که الان برای خیلی از موارد که آگاهی پیدا کردم خوبه ،ولی برای برخی از موارد مخصوصا مالی دارم رو خودم کار میکنم .
نظر من درباره این فایل اینکه باید کنترل بیشتری تو رفتارها مون داشته باشیم البته در مورد احساس هیجانی خوب بد ،چطورشو کنترل ذهن هست در اون شرایط احساسی
نفس عمیق رو خیلی دوست دارم که احساس اینکه اجازه میدم خدا راهنمایی کنه
از خدا برای دستانی و زبانی آگاه که شما باشید برای ما سپاسگذارم
خدایا شکرت
سلام به استاد نازنینم، خانم شایسته عزیزم و همه دوستان
تا فایل ویدیویی دانلود بشه میخواستم از تجربیاتم بنویسم،
به نظرم “صبر” و ویژگی “صبوری” یکی از بهترین نعماتی هست که خداوند میتونه به آدما بده. البته فقط به اونایی این ویژگی رو اعطا میکنه که لایق دریافتش باشن.
و من خدا رو شکر می کنم که در این مدار قرار گرفتم که در گروه آدم های “صبور” باشم. و در نتیجه خودم رو “کنترل” میکنم
موقع شنیدن صدای بوق ماشین عقبی خودم رو کنترل میکنم
موقع بد و بیراه گفتن راننده های بی اعصاب شهر خودمو کنترل میکنم
موقع ناروا گفتن یک دوست به ظاهر صمیمی خودمو کنترل میکنم
موقعی که قیمت دلار از “دید مردم” روز به روز بالاتر میره، من بهش کوچک ترین توجهی نمیکنم. در واقع وقتی در یک جمعی ازم میپرسن : دیدی قیمت دلار امروز چقدره؟! من میگم نمیدونم چون اصلا نمیرم سراغ این ” مسایل فرعی” !!!
خب باید بگم که من هم مثل اکثر آدم ها زمان هایی در گذشته ام بوده که کنترل احساساتمو از دست دادم:
بار ها شده که از روی خوشحالی به دوستم یا مادرم یا پدرم یه قول بزرگ دادم، ولی زمانش که رسیده نتونستم اون قول رو عملی کنم چون به خاطر جوگیر شدنم اون قول رو داده بودم، و در نتیجه اطرافیان از دستم بسیار ناراحت شدند!
یا مثال برعکسش، سال ها پیش در یک رابطه دو نفره با پارتنرم بودم، یک رابطه با کیفیت داشتیم که همه چیز عالی بود، ولی به خاطر یک مساله احساسی که من رو ناگهان عصبانی و غمگین کرد، با اون شخص رابطه ام رو به هم زدم و تا سالها بعدش حسرت میخوردم که چرا آخه انقدر عجولانه و احساسی تصمیم گرفتم که منجر به پایان یک دوستی قشنگ شد؟!!!
یکی از راهکار های موثر، این هست که آدم با خودش خلوت کنه و با خودش صحبت کنه، مساله رو باز کنه و حرف بزنه و حرف بزنه و حرف بزنه تا زمانی که راه حل بهش” الهام” بشه. من از این تکنیک خیلی استفاده میکنم و اغلب اوقات اون زمانی که دارم با خودم بحث میکنم (بهتر بگم انگار بحث و گفتگو بین “من” هست و “خدای من”)، در این حین همیشه یا یک ایده بهم میرسه یا اینکه راهکار مناسب بهم گفته میشه.
دقیقا مشابه تکنیکی که استاد گفتن: که میتونی در طبیعت قدم بزنی و با خودت صحبت کنی.
یک بار، حدود 6 سال پیش، با یکی از دوستان نزدیکم دعوای سختی داشتیم در حدی که اطرافیان فکر میکردن یکی از ما اون یکی رو میکشه حتما!
منتها من از این تکنیک صحبت خودم با خدای خودم استفاده کردم و توی اون مکالمه بهم الهام شد که باید به این دوست گل بدم.
با وجود اینکه دو ساعت قبلش چشم دیدن این فرد رو نداشتم، ولی رفتم گلفروشی و یک شاخه گل خریدم و بهش دادم و امروز بعد از گذشت 6 سال بعد از اون دعوا ما هنوز دوستیمون برقراره .
نتیجه میگیریم، “صبر” یکی از بزرگترین نعمت هاست.
همین امروز یادم باشه در دفتر شکرگزاریم به خاطر داشتن این ویژگی خدا رو شکر کنم
و از شما استاد عزیز تشکر میکنم که من رو یاد یکی دیگه از آیتم هایی انداخید که باید به خاطرش سپاسگزار باشم، ولی تا امروز به ذهنم اصلا خطور نکرده بود
و همچنین ممنونم از مریم جان عزیز، به خاطر این فیلمبرداری فوق العاده و تهیه این فایل ناب
به نام خداوند زیبایی ها
سلام و احترام خدمت استاد عزیز و بزرگوارم
خدا رو شاکرم که در جمع شما هستم.
من یک تجربه از صحبت های گرانقدر شما دارم:
بنده مدتی قبل برای یک مصاحبه کاری وارد موسسه ای شدم و منتظر حضور مدیرعامل بودم در همین فاصله گوشی من زنگ خورد و شخصی صحبت هایی کرد که بسیار بهم ریختم. بعد از تماس سعی کردم فکر نکنم و فراموشش کنم کتابی از زندگی نامه آقای ایلان ماسک رو باز و شروع به خوندن کردم. اما گوشه ی ذهنم اون حرفای شخص داشت آزارم میداد. با حضور مدیرعامل مصاحبه با من شروع شد کم کم که صحبت ها جدی تر شد بنده به یک دفعه اشک ریختم و از اتاق ایشون بیرون اومدم!!!!! بعد از اتمام مصاحبه فردا به من خبر دادند که فعلا از استخدام من منصرف شدند… استاد؛ واقعا این مصاحبه برای من مهم بود و من نتونستم احساسم رو کنترل کنم
من میبایست در همون لحظه ای که انرژی منفی بر من غالب شده بود از دفتر بیرون میومدم و روز دیگه ای مراجعه میکردم.
استاد به نظرم همینطور که شما اشاره ای کردید باید هر کسی به یک خودشناسی برسه و در اون لحظه ی ناخوشایند فورا خودشو در حالتی قرار بده که آروم بشه و انرژی های منفی رو خارج کنه…
راهکار شما برای دوش آب سرد بسیار برای بنده راهگشاست
گاها من صحبت کردن و لطیفه گفتن با یک دوست خوب و پرانرژی رو ترجیح دادم…
با آرزوی لحظاتی شاد سرشار از سلامتی عشق آرامش و ثروت برای شما استاد عزیزم و دوستان گرامی
خدا یارتون
دوستان برای آرام کردن ذهن باید تسلط روی خود یعنی خویشتن شناسی و خود شناسی باشه
یعنی هر کاری که میدونی تو رو مرز بین آرامش و عصبی شدن تو رو بهم بزنه حتی الامکان توی اون محیط نرم اگرم نا چاریم حتی الامکان ابزار های کنترل خود رو پیدا کنیم مثلا کنترل ذهن چطوری؟ در آرامش تصمیم گیری کنیم ولو حتی زمان لازم داشته باشیم گاهی تصمیمات احساسی توام با ترس یا نگرانی یا عصبانیت قطعا یه حرکت فوق العاده بازنده شدن هست
باید راه حلش هر روز از صبح تا شب بنویسیم چه چیزهایی ما مرز بین آرامش یا عصبانیت ما رو بهم میزنه و توی هر کدوم از موارد چقدر ما خویشتن دار بودیم چقدر نه
کجا ها از کوره در رفتیم کجا نه
کجا حق با ما بوده کجا میتونستیم کنترل کنیم و سعی کنیم این اشتباهات احساسی رو که سبب عقب افتادن یا نمیدونم ضررهای سنگین هست چقدر میتونیم نسبت به اونا بی تفاوت یا کنترل و مدیریت کنیم
اگر هر روز بتونیم به حد 5 درصد این تصمیمات نادرست احساسی یا ترس یا نگرانی هیجانی رو تعدیل کنیم قطعا تغییرات داریم هر روز برای خودمون خط قرمز تغییرات 5 درصدی داشته باشیم و اگر مثلا هر ماه تونسته باشیم این 5 درصد ها رو کنترل کنیم برای خودمون آشتی با خودمون یه هدیه بخریم
تصمیم بگیریم منطقی تصمیم بگیریم
تصمیم بگیریم و. متعهد باشیم هیجانی نشیم حتی اگر به ضرر ما هست یه زمان داشته باشیم برای انتخاب تصمیم ولی اون ضرر رو به ضرر تصمیمات احساسی ارجع بدیم
تصمیم بگیریم هیچ وقت شتابزده نباشیم زود قضاوت نکنیم که سبب بشه روی اون قضاوت یا حرکت افسارگسیخته تصمیمات هیجانی بگیریم
آور عقل را اول ارجع بدونیم قطعا بعدش احساسات شیرین تر میشه تا اینکه به قولی اول احساسی باشیم بعد به رفتار احساسیمون نگاه منطقی کنیم
تصمیم بگیریم برای هر کاری و هر تصمیمی ابتدا جوانب هاش بسنجیم و روحیه خودمون رو چرا که گاهی ما ها در تصمیمات احساسی بزرگ نمایی ها الکی میکنیم به مرور تار و پو اون نخ نما میشه و با منطق و عقل دل زدگی میشه
پس باید ابتدا روی خودمون کار کنیم روبروی تصمیمات احساسی نگرفتن صبر هست نیاز صبر اگاهی به خود و روحیات خود هست و روبروی شناخت خود داشتن کنترل عقل خود هست
اگر در زندگی مرز میان تعادل عقل و احساس کنترل کنیم قطعا هیچ وقت ضرر نمیکنیم
گاهی حرف بی مورد و شتابزده
گاهی تصمیم غلط بر اساس بی منطقی
گاهی رفتار شتابزده و عجول
باعث میشه اعتبار خودمون هم کم کم کاهش پیدا کنه گاهی سبب میشه خودمون هم عزت نفسمون کم کم کاهش پیدا کنه چون دم دمی میشیم چون دیگه غیر قابل پیش بینی میشیم
ولی اگر بتونیم در لحظه عقلانی تاصمیم بگیریم حتی اگر از اینکه نیاز به زمان داریم ضرر کنیم کمتر سود ببریم ولی ارزنده اینه تصمیم و رفتار و حرمت منطقی کردیم
پس همیشه 80 درصد اول هر ناری منطق و عقل و بعدش 20 درصد احساسات براش صرف کنید سپس در مرحله دوم چون عقلتان درست تصمیم گرفته اونجا به بعد 70 درصد احساسات و غرق در علاقه مندی به اون کار و نتیجه اون بشید و 30 درصد عقل که وسط راه کم نیارید
ممنون از دوستان عزیز
به نام خدای بخشنده مهربان
با عرض سلام و ادب واحترام به استاد عباس منش و خانواده گرم و صمیمی عباس منش
اول جا داره از خدای بزرگ سپاسگزار باشم که من رو با استاد عباس منش آشنا کرد که از زبان ایشون این آگاهی های بی نظیر رو دریافت کنم
سوال اولی که مطرح شده اینکه تجربیاتی راجب احساساتی شدن در زمان خشم ، عصبانیت ، ترس ، ترحم بنویسم که عواقب ناخوشایندی برام در بر داشته؟
حدود 10 روز شایدم بیشتر هرروز من این فایل رو گوش دادم و متوجه شدم این یکی از پاشن های آشیل ذهن منه
اولش ذهنم مقاومت داشت که نه همه همین طوری هستن و تو هم طبیعی در شرایط احساسی چه منفی چه مثبت واکنش نشون بدی
ولی وقتی بعدش خوب فکر کردم دیدم تمام ضربه هایی که تو زندگیم خوردم در همین شرایط احساسی مخصوصا شدید بوده
استاد درست میگن افکار ما احساسات رو بوجود میارن و در حقیقت این احساسات ماست که اتفاقات زندگیمون رو خلق می کنن
و در دوره عشق و مودت چقدر تاکید می کنن فاصله گرفتن ذهن از روحمونه در شرایط مختلفِ که غلیان احساسات ما رو بوجود میاره
و استرهیکس هم میگه هر چیز ، دوچیزه .
همون چیز و عکس همون چیز
و ذهن اگر روش کار نشده باشه همیشه تمایلش اینه بره بسمت عکس همون چیز که تاریکی و تباهیِ ببینه و روش مانور بده
ولی روح همیشه ثابته و روشنایی و خیر رو نوید میده
با این مقدمه خواستم بهتر توضیح بدم که ضربه هایی که خوردم رو مختصر و کوتاه بنویسم
پاشنه آشیل من احساسات خشم عصبانیت و از کوره در رفته
اگه بخوام بنویسم خیلی باید بنویسم که چقدر من از این عدم کنترل خشم ضربه خوردم
چندی پیش با همسر و پسرم در ماشین در حال رانندگی بودم که همسرم بابت رفتار پسرم شکایت کرد و من ساکت و نظارگر بود همین ساکت بودن من بیشتر همسرم را تحریک کرد که شدت شکایتش رو بالاتر ببره و من هم با تندی به پسرم پریدم که چرا جوابی نمیدی چرا از خودت دفاع نمیکنی؟ غلیان احساساتم در حال بالا رفتن بود و واکنش ها و حرف های من بدتر میشد تا جایی برای اینکه خشم خودم رو بیرون بریزم محکم به آینه ماشین زدم و آینه هم به شیشه جلو ماشین خورد و شیشه شکست همین کارهای من باعث شد همسرم حسابی از کوره در بره تو ماشین شروع کرد به کتک زدن پسرم از حرص و من تقریبا وسط خیابون ایستادم تا نزارم پسرم کتک بخوره و پسرم از ماشین فرار کرد همسرم به دنبالش منم ماشین رو روشن رها کردم و بدنبال اونا چون اگه دستش به پسرم میرسید مطمئن بودم کتک وحشتناکی بش میزنه خلاصه هر طوری بود همسرم رو گرفتم پسرمم اوردم تو ماشین و رفتیم خونه . تازه آغاز ماجراهامون شروع شد همسر قهر کرد و از خونه رفت. پسرم رو مجبور شدم بفرستم شهرستان پیش پدر و مادرم هر کاری کردم همسرم برگرده برنگشت و الان در آستانه جدایی هستیم البته این عمل من به تنهایی مسبب جدایی مون نیست بلکه رفتارهای قبلی منم هم بوده و در ذهن همسرم آثارش بوده و این واکنش آخری من تیر خلاص رو زد
درس های این ماجرا برای من این بوده که هرکاری که می تونم انجام بدم که در موقعیت خشم و عصبانیت و کلا هیجانی شدن واکنش نشون ندم حرف نزنم موضوع رو از زاویه یکم بهتر ببینم
با خودم صادق باشم بگم تو که میدونی این پاشنه آشیل ته پس الان تو بنزین هستی از آتیش دوری کن
در ادامه ماجرایی که گفتم خواستم دل همسرم رو بدست بیارم رفتم تو اینترنت سرچ کردم ببینم یه سفر دو روزه با بودجه که الان دارم کجا میتونیم بریم یه جایی رو پیدا کردم که به پولی که دارم می خورد به همسرم پیشنهاد دارم اون گفت نه بریم مشهد و من چون باز تو اون شرایط هیجانی شدم بابت تموم شدن ماجرا بدون فکر گفتم قبول و وقتی رفتم اینترنت رو سرچ کردم هزینه رفت و آمد و هزینه اسکان و خورد و خوراک دیدم اصلا نمی تونم از عهده خرج بربیام . خواستم قرض بگیرم دیدم پس دادن قرض هم تو ماه های آینده به دخل و خرجم ضربه میزنه ناچار به همسرم گفتم نمی تونم که دیگه همسرم خیلی خیلی شاکی شد گفت تو مدام من رو شاد پشیمون می کنی و اوضاع از قبل هم بدتر شد
یا یه تجربه دیگه ای سال 99 پاییز بود خرید فروش آپارتمان رونق عجیبی داشت من و همسرم تصمیم گرفتیم خونه مون رو که محله خوبی داشت ولی طبقه چهارم بدون آسانسور بود رو عوض کنیم تو اون اوضاع بل بشو خرید فروش آپارتمان ، خیلی سریع خونمون فروش رفت و ما هم در تکاپوی خرید آپارتمان از دیوار همسرم یک آپارتمان دید که امکانات داشت و ما رفتیم خونه رو دیدیم شب بود و همون موقعه بدون هیچ تحقیقی خونه رو خریدیم و فرداش که اومدیم محل رو ببینیم دیدیم عجب محله افتضاحی ، خود اهلی آپارتمان هم جالب نبودن ، آب ساختمون هم مشترک بود و دچار مشکلاتی بود همسایه روبروی ما مواد فروش بود خلاصه خیلی دردسر کشیدیم با این خونه تا ناچار با ضرر فروختیمش
اما سوال دوم در زمانهایی که احساساتی تصمیم نگرفتم زمانی بود که می خواستم یه خونه بخرم تحقیق کردم منطقه رو بررسی کردم و کلی موارد رو زیر رو رو کردم و خونه مناسبی خریداری شد
راهکارهایی که به ذهنم می خوره اینکه
1. بخودم بگم این نیز بگذرد آروم باش
2. آیه اذا سالک عبادی رو من در روز زیاد بخودم میگم در این شرایط هم باز بیشتر بخودم یادآوری می کنم
3. آب بخورم
4. راه برم
5. الا بذکرالله تطمئن القلوب رو تکرار کنم
6. به خدا بگم خدایا کنترل این شرایط رو بدست بگیر به رفتار مناسب به حرف های مناسب هدایتم کن
7. فیلم جنجگوی درون میگه احمق واکنش نشون میده جنگجو عمل می کنه و سعی می کنم عمل کنم یه عمل فیزیکی مثل ظرف شستن
8. ماشین شستن هم آرومم می کنه
و این باور رو باید تو ذهنم بسازم ” عاقلانه تصمیم گرفتن بدون دخالت احساسات و هیجانات بقول قرآن جاهل نباشم ”
بقول آلبرت انیشتین میگه احمق کسیِ که کاری رو دوباره و دوباره انجام بده و انتظار نتیجه متفاوت داشته باشه این فرد احمقه
و بنظرم همه اینا از شرک میاد من وقتی با خودم تنهام خیلی بیشتر روی احساساتم کنترل دارم تا وقتی که با همسرم هستم
چون من وابسته همسرمم
وقتی خوب فکر می کنم در بیشتر تصمیمات زندگی ایشون تصمیم گیرنده بودن و من چشم بسته عمل کننده چرا؟ چون من فکر می کردم عاشقشم و با این کار دارم عشقم رو بش نشون میدم ولی الان میفهمم من عاشقش نبودم وابسته ش بودم و وابستگی یعنی شرک
تمام اتفاقات ناخوشایند و وحشتناکی که برام رخ داده ریشه ش شرکِ
من وقتی خودم می خوام تصمیم بگیرم حتی برای خرید لنت ماشین از اینترنت تحقیق می کنم جایی میرم که فروشنده جنس اصل بده و منصف باشه ولی وقتی با همسرم میرفتیم خرید هرچی میگفت من میگفتم چشم بخریم بدون اینکه فکر کنم با این همه خرید من که کارمندم تا آخر برج نمیرسونم خرید می کردیم و من کم می آوردم و کلی مشکلات بعدی تو زندگیمون
بله من اعتراف می کنم پاشنه آشیل من ، تصمیم گیری در زمان احساساتی شدنِ ، و ضربات سهمگینی بم زده
و می خوام بنیادی خودم رو تغییر بدم تغییر در رفتار تا بشه عادتم
من تصمیم گرفتم هر روز این فایل رو اول صبح گوش بدم و مدتی در روز بش فکر کنم
باید این درخت مضرر تنومند در ذهنم اینقدر با آگاهی های مناسب بش حمله کنم تا روز به روز ضعیف تر و ضعیف تر بشه
بقول استاد اگر من این قلعه رو فتح کنم و مغرور بشم که این قلعه فتح شده و دیگه بی خیالش بشم شیطان از پشت یه قلعه دیگه باز وارد میشه و رفته رفته درخت مضرر رو قوی می کنه
خیلی باید حواسم رو جمع کنم باید باتوجه به قوانین کیهانی نبایدها رو انجام ندم و باید رو انجام بدم
انشالله در پناه خدای بزرگ شاد باشید و پیروز
خدانگهدار