عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زہرا کاظمے گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    سلام استاد من به محض دیدن این فایل رفتم حموم دوش اب سرد گرفتم و در شرایطی که یک اتفاق نادلخواه افتاد سعی کردم نفس عمیق بکشم و واقعا تاثیر خیلی خوبی داشت الان دارم سعی میکنم که از همون جایی که هستم تمام لذتم رو ببرم میرم به جاهای با صفای شهرمون که ان چنان هم نیست اما من باید از همون جایی که هستم زیبایی ها رو تحسین کنم از یک جوب اب از یک درخت سرسبز استادمن ارزوم الان این هست که قرار دادم رو تمدید کنن و در همین کاری که هستم بمونم و این الان یک خواسته ی شدیده چون من سر مسائل احساسی درمورد روابط انقدر احساس بد داشتم که به این اتفاقات در کارم برخوردم و تاثیرش تو شغلم قرارگرفت حالا میخوام ذهنم رو کنترل کنم به هرحال من تا اینجا خودم رو نابود کردم بسه تصمیم احساسی بیشتر در روابطم گرفتم که رابطه ای رو تموم یا شروع کنم و این خب خیلی تاثیرش عمریه ازدواج بخصوص به هرحال من سعی میکنم تمرکزم رو روی خیریت هاش بزارم چون الان ذهنم اشفته میشه درمورد نتایج بدش صحبت کنم مدارم خیلی پایین بود الان میخوام بکشمش بالا اما کلا من خودم رو تا حدی که شناختم به شدت احساساتی هستم و کنترلش تنها با کارهای هنریه یعنی زمانی که من بشینم و خودم رو با خوشنووووویسی تخلیه کنم دیگه اون احساسات منفی شدید یا مثبت شدید تخلیه میشن و به ارامش وعقل خاصی میرسم

    استاد من واقعا دلم میخواد برای قران زمان بزارم یعنی هرچی میگه برای خوشبختیه میگه مشروب نخور ی قطرشم حرومه چرا چون من میخورم بعدش احساساتم شدید تر میشه میخوام حس خوب داشته باشم جوگیر و هیجان زده میشم رفتارامو تصمیماتم درست و معقول نیست احساس بدم رو هم صد برابر میکنه استاد هروقت درمورد توحید حرف میزنید من یاد عمه بزرگم و همسرش میوفتم که چقدررررر توکل و ایمان دارن یعنی من مقاومت زیادی داشتم درمورد یک سری مسائل مثل مشروب و این جور چیزا اما الان مقایسه میکنم میبینم نه تمام خوشبختی در گروی رفتن یک مسیر درست با ایمانه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 484 روز

    به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند…

    سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم ..

    استادواقعا صمیمانه ازتون تشکرمیکنم که انقدرخوب بودین وهستین که بهترین ورژن خودتون وساختید وباعث شدید ماهم اصل وازفرع تشخیص بدیم وشمارو الگوی خودمون قراربدیم …

    براتون بگم که دیروز که این فایل شماروگوش دادم کاملا هدایتی بود میدونستم بایدورودی خوب بدم به ذهنم نباید بمونم توحس بدوتمرکزنکنم روی ناخواسته هام ..

    من چندروزی بود که درآتش وخشم بودم وواقعا عصبانیت من وآزارمیداد،چون یه تضادی پیش اومدومن چون جدیداکمترروی خودم کارمیکردم یکم ضعیف تربودم واقعا خیلی بدرفتارکردم وبه خاطرتصمیمات احساسی که گرفتم یه دعوای بزرگ بین من وهمسرم رخ داد اینم بگم که من متاسفانه حال طبیعی نداشتم و تودوران عادت ماهیانه م بودم وذهنم خیلی منفی شده بود وعصبانی بودم قبلا دراین مدت اینجوری نبودم اما بسکه ازاین و اون شنیدم وتوی گروه هاوفضای مجازی دوستام گفتن که ما درمدت عادت های ماهیانه مون عصبانی میشیم من این وباورکردم وجوری به خودم تلقین کردم که مدت یک هفته به خودم میگم چون من پریودم باید عصبانی بشم ازخداوند هدایت میخام که کمکم کنه که ازاین مدارمنفی بیام بیرون ،وتنبلی میکنم برای باورساختن دراین مورد اماباید راهی براش پیداکنم واقعا ..

    بله دراین مدت من هرچی که ازدهنم دراومده بود به همسرم گفتم ودعواکردم باهاش که این تضادتقصیره توعه وواقعا این مسئله من وآزارمیداد وچه قدر دراحساس بدموندن اتفاقات بدی برام آورد ازبه جایی به بعد گفتم بسه دیگه زهرابه فایل های شماگوش دادم گفتید باهرمنطقی دستتو کنی توآتیش میسوزی ،،اگه توممنتوم منفی بمونه اولش مثل یه گلوله برفیه ولی ممکنه هی بزرگ وبزرگ ترشه وحتی شهر وبه زیزبکشه ونابودکنه ،، من تواوج عصبانیت به همسرم گفتم که اصلا تایکسال خونه پدرومادرت نمیرم ونخواهم رفت منم دیگه بهشون احترام نمیزارم و…..ولی بعدکه آروم شدم گفتم چه حرف مذخرفی زدم مگه میشه ؟کاش اصلا به زبون نمیاوردمش ..

    به خودم گفتم مگه تونمیگی همه جی دست خودته بروباوربسازفرکانس خوب بفرست که این تضاد وازبین ببری اصلا شایداین تضاده خیره الخیرفی ماوقع ،مگه تونمیگی که تومیخای ازاین مکان مهاجرت کنی ؟؟حالاخانواده همسرت مزاحمت ایجادکنن ،این یه پیامه که شاید خودتو درگیرروزمرگی نکنی توروبه خودت بباره که زهرا چرا استپ کردی برو فرکانس عالی بفرس روخودت کارکن توجه وتمرکز کن روخواستت ازخداوند هدایت بخواه ایناهمش حرفای الهامی بودکه بهم گفته میشد امانجواها امانم وبریده بودن ،،چرا این جوری شد توباید روندی بهشون باید بفهمن باکی طرفن ،بایدیه جوری باهاشون رفتارکنی که دیگه تکرارنشه ،اونادارن سواستفاده میکنن ازت ،همسرت اهمیت نمیده بهت ،تودوست نداشتی اینجازندگی کنی اما مجبورشدی به خاطرهمسرت ،دیدی خانواده ی همسرت بدن و دخالت میکنن واین کارو ازلج توانجام دادن و….

    انقد روخودم حساب میکردم که دیگه آرامش نداشتم دیگه خسته شدم وگفتم خدایا چرخ زندگی من روان شده بود ومن آرامش داشتم بازم به خودت میسپرم خودت درستش کن ،تاحالاازدست من کاری برنیومده وازاین به بعدم برنمیادخدایا خودت درستش کن ،میدونم هرکاری کنم بعدا پشیمان میشم ودرست کردنش سخته خیلی سخت وساختن رابطه ای که خراب شده واقعاسخته درست کردنش ،،

    یه کم تندرفتم وجلوی خودمم گرفتم تاباهاشون برخوردبدی نکنم تابعداپشیمان بشم به خودم گفتم اگر من توحیدی باشم وزرنگ باشم به جای منفی بافی ازاتفاقاتی که هنوز نیوفتادن ذهنم و اذیت کنم میشینم برعکسش وانجام میدم چون ایناواقعی نیستن چرابه اتفاقای خوب که هنوزنیوفتادن فک نکنم ذهنم که تشخیص نمیدن کدوم واقعیه کدوم الکی ..

    هرگاه که تسلیمم درکارگه تقدیر ،آرام ترازآهو بی باک ترازشیرم …

    هرگاه که میکوشم درکارکنم تدبیر ،رنج ازپی رنج آید زنجیرپی زنجیر ..

    ساختن رابطه ای که بین من وهمسرم خراب شده بود سخت بود اما اومدم توسایت وفایل گوش دادم وکامنت خوندم ،بچهایادم انداختن همه چی دست خودمونه به خاطرباورهای ماست که اتفاقات میوفتن .

    به همسرم اصرارمیکردم که عیدشده وخونه پدربزرگم بریم که خیلی احترام میگذارن وقابل احترامن بایداحترام بگذاریم برای من عیدی آوردن و…

    اماهمسرم لج کرده بودودوسه بارگفتم دعواکردو نیومد اما من گفتم که باید خودم زندگیم وبسازم همه چی فرکانسه رفتم توی دفترم نوشتم خدایا مرسی که همسرم قبول کردکه بیاد وباهم خوب شدیم ورفتیم ..

    تمرین ستاره قطبی هم انجام دادم وبا خداوندهمش حرف نیزدم خدایامن هرچی گفتم وازتوخالصانه درخواست کردم توبرام انجام دادی خدایامن ازپسش برنمیام خودت انجامش بدی تودروجودهمه انسانها هستی خدایا دل همسرم ونرم کن تاباهم موافقت کنه و یه کامنت دوستان ازقرآن وخوندم که :بدی رابه بهترین شیوه دفع کن (بااین برخوردمتین نیک )ناگاه کسی که بین تو و اودشمنی ست (چنان شودکه )انگاردوست نزدیک وصمیمی ست …

    باخودم گفتم این هم یه آیه ازقرآن ویه نشانه اگه خیلی ادعات میشه عمل کن بهش اگه حافظ کل قرآن هم باشی وعمل نکنی فایده نداره ..

    به خودش توکل کردم ورفتم همینجوری چندکلمه باهمسرم حرف زدم مشغول کاربود ووقتی اومد خونه دستم وانداختم گردنش وبوسیدمش وازش خواهش کردم که بیادوبریم وباهام موافقت کنه وکمی نرم شد ولبخندزدو باهم کمی خوب شدیم ..

    شب که شدتابیادخونه من وبچهاشام خوردیم ومن آماده شدم که بریم ولی ذهنم همش میگفت توخودت وکوچیک کن ،اون امکان نداره بیاد ،ساعت یه رب به 9بود وامکان نداشت این وقت شب ماجایی بریم اما دلم میگفت که اگرخداوندبخادمیشه ..

    وهمسرم اومددیدمن آمادم گفتم بریم وگفت حالاچراانفدراصرارمیکنی گفتم چیزای دیگه اصرارنمیکنم ولی این اصرارکردنیه فکرمیکنم بیادبریم ونریم بی احترامیه ..

    وخداروشکرخیلی راحت قبول کردومن دوباره قدرت خداوندرادیدم که کارم وبهش سپردم وهمسرم دلش نرم شد وخواستم وقبول کرد ،خیلی خوشحال شدم ..

    ودوباره باورم قوی ترشدهرچی بسپرم به خودش خودش درست میکنه …

    یکی ازکارایی که من وخیلی آروم میکنه ،،

    توحیاطمون وایمیسم ودم غروب آسمون وابرهارو تماشامیکنم و صدای اذان ومیشنوم که الله اکبرش برام بسه که یعنی خداست بزرگترازهمه چیز وقدرتمنده وازپس همه کارها برمیاد و فوق العاده قادره که حتی نمیتونی تصورش کنی ..

    به قدری آروم میشم وباخداوند توحیاط قدم میزنم حرف میزنم درد ودل میکنم گریه میکنم وبه خدامیسپارم وخیلی آروم میشم ..

    وبعدی هم نوشتن مشکلات به صورت حل شده روکاغذه ..

    وگزینه ی بعدی استفاده ازمحتوای سایت هست ،فایل هاش ،توحیدعملی هاش ،فایل تسلیم دربرابرخداوند ..

    وخوندن کامنت هاش و ….

    واقعا تک تک فایل های استادبی نظیرن وقسمت نشانه امروزمن که دیگه فوق العاده هدایتگره خداروشکر که دراین مسیرهستم …

    وبیرون زدن ازخونه حالاخونه ی دوست فامیل یاپدرومادر برم که واقعا دلتنگ همسروخانه وخانوادم میشم وقدرزندگی خودم ومیدونم که چه قدرارزشمنده ودرچه جایگاهی قرارداره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سید رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 3974 روز

    با یاد خداوند عزیزم

    سلام وقت بخیر خدمت آقای عباسمنش و خانم شایسته و دوستان عزیزم

    خیلی خوشحال تر هستم بابت این کامنتی که دارم مینویسم

    به نظر من هرچقدر روی خودمون بیشتر کار کنیم(رعایت قانون جهان) کمتر کمتر تو شرایط تصمیم گیری احساسی قرار میگیریم .

    اولین فرمون : از نظر خودم قبل از تصمیم گیری سکوت+لبخند هست

    دومین فرمول: یک لحظه صبر قبل از تصمیم گیری و از خودمون سوال کنیم (چرا باید این تصمیم بگیریم؟)

    سومین فرمول نوشیدن آب قبل از تصیمیم گیری

    و تشکر میکنم از شما حسین جون بابت این همه موضوع های خوب و راهنمایی مسائل روز زندگی

    من نزدیک به 9 سال با شما آشنا هستم .از سن 20سالگی با شما در حال تربیت و رشد بیشرفت چشمگیرهستم

    و من دارم هر روز بیشتر لذت میبرم از این زندگی

    من سال بعد با شما ملاقات میکنم و کل ماجرای زندگی زیبایی که از راهنمایی های شما با کمک خداوند به وجود آوردم براتون تعریف میکنم .

    و در پایان برای تمام مردم جهان :

    1 همیشه به یاد خدا بودن .

    2احساس خوب تر داشته باشن .

    3شناخت بهتر نسبت به اصل قانون جهان .

    آروز میکنم .

    به امید سلام دوباره…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    آسو خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    سلام به همه ی دوستان نازنینم

    سلام به استاد مهربون و دوست داشتنی و خانم شایسته عزیزم

    سپاسگزارم از جهان هستی که من رو با شما آشنا کرده یعنی هر موقع سایت میام چه آپلودی جدیدی داشتید چه آپلودی های گذشته رو مشاهده میکردم به طرز فوق العاده ای روحیع میگیرم

    واقعا عالی هستین

    در رابطه با کپشنی که نوشتید من چند ماه گذشته در مدرسه کع بودم ..

    حدود اوایل سال بود ..

    اون زمان خیلی اوج گرفته بود همه تو مدرسه شعار و.. میدادن و تو در و دیوارای کلاسا شعار مینوشتن یا بد و بیرا به دولت میگفتن

    حالا من یه بار من مدیر مدرسه رو سر کلاس اوردم ولی اسمی از دانش آموزی نبردم ولی طوری شد که از اون روز به بعد بچها با من ضد شدن

    و همون طور که استاد گفت من دو نکته رو رعایت نکردم :

    1_ اینکه قانونو فراموش کردم که به هرچی توجه کنم جذبش میکنم

    2_ از روی خشم رفتم مدیر رو اوردم درحالی که با گفت و گویی ساده با بچها موضوع حل میشد (و این گفت و گو نکردنو از روی خجولی گری اون زمانم میدونم الان سپاسگزارم که برطرفش کردم )

    الان وضعیتم بهتره و بچها گفت و گویی باهام دارن ولی اون قدر صمیمی نیستیم چون عقاید و باور های متفاوتی داریم و من بهشون احترام میزارم بابت عقایدشون

    درسی که گرفتم اینکه اول اجازه بدیم خشممون فروکش کنه و لزومی نداره همه چی با دعوا حل شه!

    از اون روز به بعد یکبار فقد این اتفاق افتاد که خیلی آروم با بچها صحبت کردم گفتم بچها من بر علیهتون نیستم فقد ازین مسخره بازیا خوشم نمیاد و اگه هوشمندانه فکر کنید جاش مدرسه نیس فقد خودتونو به دردسر میندازید و ممنون میشم بخاطر دوستتون دیگه شعار ندین

    و دیگه همچین اتفاقی نه تو زندگیم و نه تو مدرسه برام افتاد و سپاسگزاری که جهان این درس رو به من داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    میلاد شریفی تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    سلام سید عزیز و مریم خانم گل

    در وهله ی اول باید بگم که استاد عزیز این رنگ تیشرت فوق العاده عالیه و به رنگ پوستت میاد. همچنین طرح خیلی ساده و جذابی داره.

    دوم اینکه داشتم در مورد خود شما سید عزیز فکر می کردم و یادم اومد که خود شما نسبت به حتی هفت هشت ده سال قبل چقدر به تعادل احساسی رسیدی. یعنی فایلای جدید رو که نگاه می کنم و مقایسه می کنم با فایلهای قدیمی تر قشنگ مشخصه که روز به روز روی این پیشرفت شخصیتی کار شده با اینکه اون قدیما هم خیلی عالی بوده اون شخصیت ولی اینکه انسان دنبال این باشه که باز هم عالی تر و عالی تر خیلی نکته ی مهمیه. توی فایلهای قدیمی شما گاهی وقت ها احساساتی میشدی، یه نکته ای رو مثلا با خشم توضیح میدادین هرچند واقعا اون لحظات هم خیلی دوست داشتنی بود و من عاشقش بودم ولی واقعا جای تبریک داره که اینقدر به صورت جزئی و ریزبینانه شخصیت انسان رو به پیشرفت باشه. و این تعادل در شخصیت و احساس کاملا در فایل های جدید قابل لمسه.

    سوم در مورد آقای کلوپ که اتفاقا مربی با شخصیتی هم هست باید بگم که واقعا فشار زیادی روی این فرد بوده. فشارهای مختلفی که در طول این فصل روی هم جمع شده بود. و وقتی که شما در بازی فوتبال در دقایق بعد از 90 این همه اتفاق میفته واقعا فشار وحشتناکی رو حس می کنی و فقط باید خود انسان در اون شرایط باشه تا بتونه دقیقا حس کنه. پس من به آقای کلوپ حق میدم. و یکی از ویژگی های قابل تحسین یورگن کلوپ این هست که همیشه اشتباهاتش رو می پذیره و با شجاعت میاد و میگه اشتباه کردم و باید بیشتر روی خودم کار کنم. این خیلی قابل تحسینه.

    و اما موضوع مهم خودشناسی که از تاپیک های مورد علاقه ی من هست. من همیشه در مورد خودم خیلی تحقیق می کنم و وجود خودمو کنکاش می کنم. خیلی علاقه دارم که نحوه ی رفتار خودمو بفهمم و خودم رو آنالیز کنم. انسانها به طور قطع از نظر شخصیت، احساسات، واکنش ها و … با هم متفاوتند ولی نکته ی مهم اینه که برای همه ی این تفاوتها راهکارهای بهینه ای برای مواجه با اتفاقات مختلف وجود داره. اگر قرار باشه در کل زندگیمون فقط یک پدیده رو مورد آنالیز اساسی قرار بدیم قطعا بهترین گزینه خودمون هستیم زیرا با شناخت خودمون میتونیم پدیده های اطراف رو هم بهتر بشناسیم.

    در مورد تجربیاتی که من در مورد احساسی تصمیم گرفتن دارم باید بگم که من قبلا یکی دوبار از روی احساس ترحم تصمیم هایی گرفتم که نتایج مخرب اون تا سالها بعد از تصمیم هم با من بود و خیلی عجیبه که سالها طول کشید تا بتونم خودمو از عواقب اون تصمیم آزاد کنم. البته از نظر شخصیتی خوشبختانه انسانی هستم که خیلی بعید هست دچار خشم بشم. در مورد ترس هم بله معمولا دچار احساس ترس میشم ولی نکته ی مثبت اینه که هیچوقت در احساس ترس باقی نمی مونم. درسهایی که از احساس ترحم خودم و عواقب اون گرفتم این بود که هیچ موجودی در جهان نیاز به احساس ترحم من نخواهد داشت و فهمیدم که احساس ترحم من نه تنها برای هیچکس کمک کننده نیست بلکه ضربه های اساسی به خودم وارد می کنه. در نتیجه از این به بعد هر موقع میخواد احساس ترحمم گل کنه به خودم میگم این احساس مساوی است با بدتر شدن شرایط طرف ترحم به علاوه ی وارد شدن ضربه به خودم و برای همین جدیدا راحت جلوی اونو می گیرم.

    اگه بخوام از موقعیت هایی بگم که تونستم با کنترل ذهن و غلبه بر احساسات لحظه ای شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم باید از دوران خدمت سربازی بگم که من توی اون خیلی سعی کردم آرامش داشته باشم و به نرم ترین و روانترین شکل ممکن اونو بگذرونم. خب لحظات زیادی بود در خدمت که فرمانده ها میومدن صحبت هایی می کردن که همه ی بچه های گروهان رو دچار حس خشم و ترس می کرد و واکنش های شدیدی نشون میدادن. ولی من توی همه ی اون لحظات به خودم میگفتم که این فرمانده ها از روی عادت میان این حرفها رو میزنن و من همیشه در آرامش بودم و فقط به چیزهای خوب فکر می کردم. نتیجه این شد که در دو ماهی که من اونجا بودم نه یکبار مشکلی با کسی داشتم، نه حتی یکبار پام به درمانگاه باز شد، نه اصلا کسی رو دیدم، مثل یک روح بین جسم اون آدمها بودم دوره رو تموم کردم و با سری بالا اومدم بیرون. و این قضیه اینقدر برای اونها عجیب بود که در روز آخر که داشتم خداحافظی می کردم با فرمانده ها می گفتن شما رو ما اصلا ندیدیم اینجا. مگه شما هم سرباز اینجا بودی؟ یعنی کلا هیچکدومشون منو نمی شناختن یا حتی ندیده بودن. پس راهکار من برای کنترل ذهنم در اون موقع این بود که به چیزهای جذاب زندگیم و خواسته هام فکر میکردم و همون باعث میشد که از احساس بد خارج بشم.

    در مورد راهکارهای اساسی دور زدن احساسات مخرب شما به خوبی مثال زدید از پیاده روی، ارتباط با حیوانات که خودم به شخصه خیلی قبول دارم که واقعا فرکانس حیوانات فرکانس جادویی هست و در لحظه میتونه حال شما رو خوب کنه. راستی یاد قیافه ی کیوت مرمری توی فایل افتادم. واقعا چقدر قیافه ی ناز و کیوتی داره. راهکاری که برای من خیلی جواب میده اینه که از اون محل دور میشم. خصوصا وقتایی که کنترل دیگه خیلی سخت میشه دور شدن و رفتن در یک جا و تنها شدن خیلی به من کمک می کنه.

    دو تا نکته از صحبت های سید یادم افتاد که اونها رو هم تکرار کنم اینجا. یکی اینکه ممکنه احساس خوب شدید هم شما را برای تصمیم اشتباه آماده کنه. باید آگاه باشیم که بهترین لحظات برای تصمیم گیری لحظاتی است که آرامش کامل داریم. همونطور که ایده های موثر هم موقعی به ذهن ما میاد که در آرامش کامل باشیم. نکته ی دیگر تصمیماتی است که ما براساس باور کمبود می گیریم. من خودم این پاشنه ی آشیل رو در طول زندگیم داشتم. یعنی تا احساس کمبود میومد سراغم در مورد یه موضوعی فورا یه تصمیم عجولانه میگرفتم. خیلی هنوز باید روی این مورد کار کنم.

    چون صحبت از فوتبال شد اینو بگم که یکی از راهکارهایی که توی ورزش میشه جلوی احساسات لحظه ای رو گرفت خصوصا تنش با داور رو به صفر رسوند اینه که استانداردهای خودمونو بالا ببریم. من همیشه اینو میگم که یه تیم خوب باید آماده باشه که با اختلاف 4 تا گل یا بیشتر بازی رو ببره که اگه سه تاش رو هم داور اشتباه کرد و نگرفت باز هم با اختلاف یک گل برنده بشه. پس مشکل توی ورزش داور نیست مشکل خود ماهایی هستیم که استانداردمون پایینه و میخوایم بازی ها رو با حداقل هزینه و تلاش ببریم. یاد یه مثالی افتادم:

    نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا سال 2009 بین تیم های بارسلونا و چلسی در ورزشگاه استمفورد بریج. هر دو تیم در زمره ی بهترین تیم های اروپا در اون زمان قرار داشتن. بارسلونا با مسی، اتوئو، اینیستا و … و با سرمربی گری گواردیولا. چلسی هم با سلطان دروگبا، لمپارد، جان تری، میشائیل بالاک و … و با سرمربیگری گاس هیدینگ. بازی رفت دو تیم در ورزشگاه نیوکمپ صفر صفر شده بود و بارسلونا با یه تساوی گل دار میتونست به فینال برسه. در این بازی اول چلسی با شوت سرکش مایکل اسین به گل رسید و این گل تا دقایق پایانی بازی پابرجا بود تا اینکه اینیستا با اون شوت غیر قابل مهار از پشت موحطه کار رو یک یک کرد و بارسلونا به فینال رسید. نکته ی مهم اینه که در این بازی چهار پنالتی صد در صد برای چلسی گرفته نشد و واقعا هم اگه کسی اون بازی رو کامل ببینه حق چلسی بود که به فینال بره. نکته ی مهمتر از اون رفتار آقای گاس هیدینگ در مقابل اشتباهات اساسی داوری اون بازی بود. اولا که با آرامش در کنفرانس مطبوعاتی حاضر شد و بعد اینکه وقتی در مورد اون پنالتی هایی که برای چلسی گرفته نشد ازش پرسیدن گفت که: من نمیدونستم که باید این بازی بزرگ رو با اختلاف 5 گل ببریم وگرنه بازیکنا رو برای اون حالت آماده می کردم. چقدر این مربی بزرگ قابل تحسینه جایی که با اینهمه اشتباه فاحش داور که حتی بعدا اون داور کلا از قضاوت محروم شد، ولی بازم میاد هرچند با طعنه ولی میگه ما باید بهتر از اینها باشیم.

    رب العالمین الله یکتا نگهدارتان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهره زیدآبادی گفته:
      مدت عضویت: 1407 روز

      سلام آقای شریفی

      خوندن و لذت بردن از کامنتهاتون همچنان ادامه داره ! چقدر برای من ارزشمندید که اینقدر زیبا درک میکنید و زیباتر از زندگی لذت میبرید

      مطلبی در این کامنتتون است که براتون میگذارم :

      ((((اما موضوع مهم خودشناسی که از تاپیک های مورد علاقه ی من هست. من همیشه در مورد خودم خیلی تحقیق می کنم و وجود خودمو کنکاش می کنم. خیلی علاقه دارم که نحوه ی رفتار خودمو بفهمم و خودم رو آنالیز کنم ))

      لطفا در این مورد برام بیشتر توضیح بدید اینکه چطور در مورد خودتون کنکاش و تحقیق میکنید ؟ چطر در روز مرگی ها حواستون به عملکردتون است ؟ مثلا من وقتی خیلی با سه قلو ها کار دارم و بهشون رسیدگی میکنم تمام تلاشم و میکنم که حواسم به خالق بچه ها و نعمتهامون باشه و همون لحظات در حال شکر گزاریم اما این روند همیشکی نیست و گاهی غرق کارها میشم

      و البته خلوت با خود و خوندن کامنت و نوشتن و راز و نیاز برای من فرکانس و لذت بیشتری داره اما من دوست دارم وقتی در زوزمرگی غرقم باز هم همین حال و داشته باشم

      امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .

      در ضمن پنج ماه قبل در یکی از کامنت هاتون این موضوع رو نوشتید که :

      (((چند روزه مبلغ بزرگی پول رو در اثر یک اشتباه از دست دادم. انا لالله و انا الیه راجعون. دارم صبر جمیل انجام میدم و انشاالله نتیجه ی این صبر جمیل رو براتون در قدم های بعدی مینویسم.)))

      خواستم یادآوری کنم که قراره از صبر جمیلتون با درک عالیتون برامون بگید ،

      من بیصبرانه منتظرم

      سپاسگزارم

      در پناهش ، آرام باشید .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        میلاد شریفی تهرانی گفته:
        مدت عضویت: 1420 روز

        سلام

        بله خودشناسی خیلی مهمه و من چون کلا شخصیت آنالیزگری دارم یعنی همه چیزو تجزیه و تحلیل می کنم این کار برام راحته. خودشناسی یعنی شناخت واکنشها، احساسات، ترسها، نحوه ی رفتار، سخن گفتن و … خودتون.

        مثلا من همیشه دقت میکنم که اگر کسی به من حرفی رو زد که برام ناخوشایند بود من چه واکنشی نشون میدم. بعد اون واکنش رو تحلیل میکنم که آیا واکنش درستی بوده یا خیر.

        یا مثلا دقت میکنم که وقتایی که شکست میخورم یا پیروز میشم چه احساسی به من دست میده بعدش تحلیل میکنم که آیا اون احساس قدرتمند کننده بوده یا ضعیف کننده.

        یا در مورد ترسها. ترس هام رو لیست میکنم و بعد تحلیل میکنم که به چه علت از اون مورد ترس دارم. آیا دلیل منطقی داره؟ آیا توهمیه؟ آیا نشانه ی احساس عدم لیاقته؟

        یا در مورد سخن گفتن، تحلیل میکنم که از چه کلماتی استفاده میکنم. برخی مواقع میبینم کلماتی که دارم استفاده میکنم ناشی از عدم عزت نفسه وگرنه میتونستم کلمات ساده تری به کار ببرم.

        یا وقتای تنهاییم رو با وقتایی که توی جمع هستم مقایسه میکنم، تحلیل میکنم تا بفهمم احساس نسبت به این دو موقعیت به چه شکله. با کدوم راحت ترم؟ شایدم با هر دو راحت باشم.

        و اما در مورد این جمله:

        (((چند روزه مبلغ بزرگی پول رو در اثر یک اشتباه از دست دادم. انا لالله و انا الیه راجعون. دارم صبر جمیل انجام میدم و انشاالله نتیجه ی این صبر جمیل رو براتون در قدم های بعدی مینویسم.)))

        فک کنم توی یکی از کامنت هام دقیق توضیح دادم که بله قانون جواب داد و من نه تنها اون پول رو پس گرفتم بلکه یک معامله ی سودده هم انجام دادم باهاش.

        موفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محمد بیگی گفته:
    مدت عضویت: 2767 روز

    سلام به استاد عزیزم که همیشه در حال گسترش این همه اگاهی و عشق و محبت هستن

    سلام به خانم شایسته عزیز که همیشه در پشت صحنه دارن به بهترین شیوه و با بهترین کیفیت در گسترش این اگاهی‌ها و این حال خوب کمک میکنن

    استاد جان حرف زیاده از اینکه چه جاهایی ناراحت شدم و احساسی تصمیم گرفتم و روابطم رو از دست دادم یا اون وجهی که نباید رو‌ از خودم بروز دادم که فقط باعث پشیمانی خودم بوده

    ولی وقتی که شما در این مورد امروز فایل گذاشتید اومدم فکر کردم توی تجربیات اخیرم و دیدم مثلا چقدر من توی رانندگی با موتور توی این چند وقته آروم بودم و خیلی جاها توی موقعیتهایی که کاملا از همه لحاظ حق با من بوده و شاید کوچکترین لحظه ای غفلت باعث مصدوم شدن من میشده ولی من هیچ اعتراضی از هیچ جهت به طرف مقابل خودم نکردم و فقط اون لحظه سعی کردم یا بزنم کنار که آروم‌تر بشم یا با سرعت کمتر از معمول ادامه بدم و اصلا به طرف خاطی توی اون لحظه‌ی رانندگی نگاه نکنم و یا سریع به یاد لطف خداوند بیفتم که چقدر هوای منو داشت و داره که باعث شد اتفاق بدی برام نیفته و یا بخاطر همین موتوری که دارم و من رو جابجا میکنه سپاسگزاری میکنم و…

    نکته زیبایی که الان بهش پی بردم این بوده که من جدیدا به شدت راننده‌های با فرهنگ و با ادب و بینظیری داره توی مسیرم قرار میگیره مثلا یه جایی من تو مغازه بودم و موتورم یکم جای بدی پارک بود و خود راننده ماشین اومد پایین با حال خیلی خوب و روی خندون به من اطلاع داد و موتورم رو جابجا کرد و باز سوار ماشین شد و رفت

    یا مثلا بدون استثنا همه راننده‌هایی که اون لحظه کنارشون در حال رانندگی در خیابون هستم سر جهت‌گیری‌های خیلی جزئی که شاید اصلا کسی هم نباشه راهنما میزنن یا آرامش خیلی خاصی دارن و این‌ها رو جدیدا دارم زیاد توجه میکنم و باز از خداوند سپاسگزاری میکنم بابت همینا.

    خدا رو شکر که اینجا هستم توی این مسیر الهی دارم قدم برمیدارم و استاد عزیزم ازتون متشکرم بابت وجودتون که همیشه سعی در بالاتر بردن استانداردهای همه ما بچه‌های سایت رو دارین

    تشکر ویژه دارم از همه دوستانی که کامنت میذارن و از تجربیات زیباشون کلی درسهای ارزشمند رو به شخصه یاد میگیرم

    قلبتون پر از نور الهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    مجتبی گفته:
    مدت عضویت: 4038 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان بابت تهیه این فایل ؛

    اگه من بخوام از تجربه تلخی که برام افتاد بگم ، من خیلی سال پیش یعنی حدود 18 سال پیش تو سن 16 سالگی از سر بچگی عاشق دختر عموی خودم شدم

    یه عشق یه طرفه ی بی حاصل ؛ البته اونموقع که درکم زیاد نبود ، خلاصه دو سه سال بعدش یعنی 18،19 سالگی رفتم سربازی ولی بخاطر این عشق و علاقه چندین بار از سربازی فرار کردم و اومدم خونه ، کلی سرزنش میشدم از طرف خانواده و اطرافیان ، نه تنها اون عشق و علاقه برا من سودی نداشت ، بلکه بخاطر اینکه چندین بار فرار کردم از سربازی من 6 ماه اضافه خدمت خوردم و مجبور بودم تحملش کنم تا تموم بشه ؛

    یا تو بحث روابط ، یادمه یبار از سر دلسوزی اومدم به دوستم یه حرفی رو زدم که یعنی کمکش کنم ، بعد متوجه شدم چقدر اون حرف اشتباه بود و چقدر اون بنده خدا رو ناراحت کردم ؛

    جاهایی هم بوده تونستم احساس خشم و عصبانیتم رو کنترل کنم ار طریق یه جمله ای که چند سال پیش یبار صاحبکارم بهم گفت ، اون میگفت وقتی یه الاغ بهت جفتک میزنه ، ایا تو هم برمیگردی بهش جفتک بزنی ؟؟ خخخ

    دیدم واقعا راست میگه ، منم از اونموقع هر کس چیزی میگفت که قرار بود من واکنشی نشون بدم این جمله میومد تو ذهنم و اتفاقا چقدر بهم کمک کرد ؛

    راه هایی که به من کمک میکنن تا بتونم تو لحظات احساسی ناجالب بتونم یکم آرومتر بشم یکیش رانندگی کردنه ، یکی دیگه پخش یه اهنگ و همخونی با اون اهنگه ، یکی دیگش ورزش کردن و وزنه زدنه ، یکی دیگش یاداوری اون ایاتی از قرآنه که خدا واضح میکه شیطان کارش اینه که شما رو محزون کنه ، یا خدا میگه شیطان دشمن آشکار شماست ؛

    با انجام این کار ها خیلی من میتونم حسمو بهتر کنم خداروشکر ؛

    بازم ممنونم از استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    به نام الله الرحمن

    سلام

    درس جلسه اول اعتماد به نفس که در یکی از تعاریف استاد از اعتماد به نفس آمده ،توانایی کنترل احساسات و عواطف مان است.

    چه در خوشحالی چه ترس چه خشم ، هر چه مسلط تر یعنی عزت نفس بهتر .

    یادم می آید یک روز تو فرودگاه احساساتی شدم و برای فرزندم یک ساعت بچه گانه گران قیمت نسبت به توان مالی خودم خریدم. از آنجایی که تصمیم عجولانه ای بود و انتخاب سریع ، با اینکه ساعت کیفیت خوبی داشت اما هیچ وقت بچه ام ازش استفاده نکرد چون با عقربه ثانیه شمار نداشت و هرکس ساعت را میدید فکر می کرد کار نمیکند بخصوص بچه ها .همینطور که فکر میکنم مورد های زیادی از تصمیم در زمان خشم یادم می آید که بعداً بارها مجبور به عذر خواهی و سرزنش خودم شدم . و هر چه سرزنش بیشتر تکرار آن دست موارد بیشتر، این یک قانون است. پس تصمیم گرفتم اشتباهم را به عنوان درس و تجربه بپذیرم خودم را با وجود اشتباه بپذیرم اینکه دارم رشد می کنم با خودم مهربانه حرف زدم و گفتم اشکالی ندارد همه انسان ها اشتباه میکنم و یاد می گیرند حتی حضرت آدم و حوا هم اشتباه کردند درس گرفتند و درست پیش رفتند. خوبی اش این است که دیگر خودم را سرزنش نمی کنم .

    من خودم تابه حال این راهکار های که استاد گفتن برای کنترل احساسات انجام ندادم اما پسرم با اینکه پنج یا شش سال بیشتر نداشت وقتی از چیزی ،کسی یا خود من ناراحت میشد یا اتفاقی برخلاف میلش پیش می آمد می‌رفت تو تراس خونه و آسمان و درخت ها را نگاه میکرد تا حالش را تغییر بدهد.ان زمان هم می‌فهمیدم این کار درست است اما الان بهتر درک میکنم بین دانستن و عمل کردن تفاوت ازکجا به کجاست.

    عزت (نفس )زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سحر احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2597 روز

    سلام به همه دوستان.

    امروز که از نظر احساسی زیاد خوب نبودم اومدم دنبال یک فایل کنترل ذهن تا حال خودم خوب کنم. به این فایل رسیدم و البته از خوندن نوشته خودم تعجب کردم. الان نسبت به گذشته کمتر عصبانی میشم اما هنوز خیلی کار دارد تا بتونم بگم خوب شدم.

    من یک راهکار جدید برای آروم شدن خودم پیدا کردم که خیلی امروز برام موثر بود. این راهکار از کتاب معجزه شکرگذاری یادگرفتم. سعی کردم پیاده روی کنم و هر قدمی که برمیدارم بگم سپاسگزارم. این کار انجام دادم و خیلی آروم شدم و حالم خوب کرد. قبلا من برای پیاده روی میرفتم پارک و آروم میشدم اما به وضوح گفتن سپاسگزارم و به یاد آوردن نعمت ها حالم خیلی خیلی خوب کرد. با آرزوی بهترین ها برای همه دوستان سایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    بهاره نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1273 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد قشنگم و باز هم ممنون که خدا من رو به این فایل هدایت کرد تا بوسیله شما (که امروز هم دستی از طرف خدا برای من بودید) با این فایل من و آگاه کنید و بهم تلنگر زدید که در این مواقع حواسم و جمع کنم

    و از خانم شایسته عزیز هم سپاسگزارم که باز به بهترین نحو از استاد و فضا فیلم گرفتند و شکارچی لحظات بسیار زیبا در پارادایس دوست داشتنی بودند

    و چقدر اون لحظه خواستنی و جای هزاران بار شکر داشت که استاد بین گیاهان و شاخه های طلایی قرار گرفته بودند و یک فضای معنوی رو در حین قدم زدند بوجود آوردند و اونجا که استاد گفت برای آرام کردن خودتون می‌تونید از نوازش حیوانات کمک بگیرید و چقدر اون لحظه زیبا بود که مرمری واقعا با موهای مرمریش تو آفتاب دلبری می‌کرد و براونی با اون پوست قهوه ای و نازش دوباره دل من رو برد و استاد در کنارشون قرار گرفت و به براونی دوست داشتنی ابراز احساسات کرد و احسنت به خانم شایسته عزیز که ایشون حتی تو فیلم برداری هم یک الگوی مناسب هستند و من چقدر از ایشون یاد گرفتم فقط در این مبحث

    چقدر موضوع این فایل زیبا بود و البته هدایتی امروز من چیز دیگری بود و من از قبل قصد داشتم این فایل و ببینم. و امروز قسمت شد که ببینم

    در رابطه با سوال اول که کجا ها احساسم به من چیره شدند و عواقب ناپسندی به همراه داشت:

    من سال یازدهم بود و ما یک امتحان ریاضی میان ترم دوم رو داشتیم که من بسیار خوب تمرین کرده بودم و و میشه گفت تا حدی آماده بودم و امتحان ما با بچه های حسابداری بود و مراقب هم دبیر تخصصی بچه های حسابداری بود.

    خلاصه من برگه رو پر می‌کنم و اول از همه میام بیرون و یکی دو تا سوال و به هم رشته ای های خودم که از دهم دوست بودیم می‌رسونم

    وقتی میام بیرون بعد از 10 دقیقه یه ربع یکی از هم رشته ای هام میاد میگه که وقتی تو برگت و تحویل دادی دبیر بچه های حسابداری برگه رو داد به بچه هاش و شروع کردند از رو تو نوشتن و من احساسات بد شد و ناراحتی من به شدت به جوش اومد و رفتم و دیدم برگم دست بچه های حسابداریه و با معلم بحث کردم و به مدت 1 الی 2 هفته با مدیر و ناظم و بچه ها بصورت پشت سر هم بحث کردم و نتیجه این شد که دوباره اون درس و امتحان بدیم! اما نمره ای که من تو امتحان دوم گرفتم بسیار پایین تر از نمره ای بود که من در امتحان اول گرفتم و این کار من هیچ ثمره ای جز ناراحتی و اعصاب خوردی و تکرار شدن اتفاقات بد نداشت!

    در رابطه با سوال دوم که چه مواقعی من احساسم و کنترل کردم و تصمیم احساسی نگرفتم:

    یادمه آخرای سال دهم بود و بعد عید بخاطر قضیه پَندَمیک مدارس تک و توک باز شده بودند و من هیچ شناخت خاصی از بچه های بقیه رشته ها نداشتم و اون ها هم همینطور بودند!

    و ما و بچه های رشته ی دیگه کلاس عمومی داشتیم و نشسته بودیم و هنوز معلم نیومده بود و من از قضا جلوی یکی از بچه های حسابداری می‌نشینم که اصلا نمی‌شناختمش و شروع می‌کنه می‌گه که آره اون دختره تو کلاس آنلاین چقدر و …. و همه می‌گن کی و میگی؟میگه بهاره رو می‌گم دیگه و بعد بچه ها میگن بهاره فتوگرافیک و می‌گی؟ می‌گه بهاره که آبجی دو قلو داره و بچه ها می‌گن که جلوت نشسته و اون از تعجب بهتش می‌بره و من یادمه اون لحظه فقط برگشتم بهش نگاه کردم و بعدش جام و عوض کردم و فقط توی اون لحظه تصمیم گرفته بودم که هیچی نگم و آرامش خودم و حفظ کنم تا تو آرامش قرار بگیرم

    این دو تا مثال من بود و من چقدر بعد از دیدین این فایل درس گرفتم که من از روی ناخودآگاهم در دوسال متوالی چه نتایجی رو رغم زدم

    البته من یک نکته اضافه کنم که بعد از قضیه یازدهمم یاد گرفتم که رو آدما برچسب نزنم و قضاوت نکنم و خودم رو درست بکنم و خدا شاهده ، فقط خدا شاهده که من سال آخرم رو با چه زیبایی ها و نعمت ها و دوست های خوبی تموم کردم! و مدرسم رو هم بلافاصله بعد از پایان آخرین امتحان یازدهم عوض کردم به این امید که این مدرسه بد بود مدرسه ی بعدی خیلی بهتر خواهد بود! اما سریع قبل از شروع مدرسه درس گرفتم تو تا وقتی بخوای شرایط بیرونی رو تغییر بدی اما خودت هیچ تغییری نکنی نتایج یکسان خواهند بود( مثل سال دهم و یازدهم که هر دو آدم های متفاوتی بودند اما با روحیات، اخلاقیات یک شکل و اینکه هر دو رشتشون هم حسابداری بود!(دقیقا این یک الگوی تکرار شونده تو روابط من بود که استاد در 10 قسمت با 10 موضوع متفاوت بصورت جادویی و معجزه آسا توضیحش داده و به من بسیار این فایل 10 قسمتی کمک فراوانی کرد))

    اما من بعد از شروع دوازدهم وقتی از یکی رفتاری رو می‌دیدم، می‌گفتم ، بهاره رو هیچکس برچسب نزن و قضاوت نکن چون همه که قرار نیست باب میل تو باشند و رفتار کنند! جهان جای تفاوت هستش این تویی که نباید مثل عموم جامعه نتیجه بگیری

    اما خداشاهده انقدر سال آخر رویایی و پر از خاطره تموم شد که حد و نساب نداره استاد قشنگم و دوستای خوبم گفتنش

    از الله مهربون برای همتون سلامتی، شادی، ثروت، سعادت، دوست های خوب و مهم تر از همه تصمیم نگرفتن در مواقع احساسی رو خواستارم

    خدایا باز هم شکرت که این شکر گفتن من خودش یک شکر به توان شکر بی نهایته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: