عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام هدایتگر هستی
سلام به استادم و همه دوستان گلم
چند سال پیش بود قبل از آشنایی با قانون من در شغل مورد علاقه ام مشغول به کار بودم ، ولی چون به خاطر ذهن فقیرم توی کارم از لحاظ مالی رشد نمیکردم همیشه توی این فکر بودم که یک کار دیگه انتخاب کنم و شروع کنم به انجامش و از سود اون روی کار خودم سرمایه گذاری کنم (همون کار اشتباهی که استاد توی ثروت یک توضیح میده )
خلاصه مدتی توی این فکر بودم که یک روز یکی از بزرگان اقوام باهام تماس گرفت و گفت بیا خونه پسرخاله ات
(با اطلاعی که من داشتم از حال این پسر خاله ام از این افرادی بود که پدرش رحمت خدا رفته بود ولی این آقا ارث خیلی خوبی بهش رسیده بود و چند صباحی عشق و حال و مسافرت خارجه و همه چیش خوب بود )
بعد که من رفتم خونشون خیلی اوضاعش بهم ریخته بود و هر چی داشته بود رو به طرق مختلف از دست داده بود و خلاصه خودش بود و چندتا بچه گشنه و هیچی نداشت.
(توی دوره ثروت یک استاد در مورد ارث که توضیح میداد قشنگ برام جا افتاد که دقیقا چی میگه که ارث عامل ثروتمندی نیست)
خلاصه مار رفتیم اونجا اوضاع رو که دیدیم این بزرگ اقواممون هم گفت که آیا حاضری کمکش کنی که دوباره بیاد روی پا و باهاش کار کنی ؟
و کمی در مورد کارش صحبت کرد(بسته بندی حبوبات )
من اون لحظه که دیدمش و چند تا طفل معصومش رو دیدم و با خودم گفتم که خوب کمکش میدم و این طور هم یه کار خیری کردم و هم میتونم از لحاظ مالی کمی رشد کنم خلاصه این جا بود که احساسی عمل کردم و قبول کردم .
و خلاصه اوفتادم توی کارکردن و طرفم که خوب به سختی خودشو باخته بود و البته که یک آدم کم سن و سال بود و منم شدم شریک کار های اون (دوباره استاد که توی ثروت در مورد داشتن شریک توضیح میداد من قبلش پس کله ایشو خورده بودم)
و مدتی با هم از کارهای کوچک شروع کردیم ولی این شریک از اوجایی که درگیر شرایط مالی بود گفت بیا من یه مشتری دارم
میتونیم بار های سنگین بهش بدیم و زود رشد کنیم .
خلاصه از من نه و از اون اصرار تا اینکه قبول کردم و به خاطر عدم درک قانون تکامل و چکی کار کردن ، حدود ده سال پیش من نزدیک 30 میلیون باختم .
و این شد نتیجه کار خیر و دلسوزی بی مورد و کمک به شخصی که خودش توی مدار فقر و بدبختی بود با اینکه ارث زیادی بهش رسیده بود ولی همه رو باخته بود .
و خداروشکر توی این مدت که با استاد آشنا شدم و قانون رو استاد عزیزم توضیح میداد خیلی عالی تر میفهمیدم که استاد چی داره میگه .
و توی این ده سال بعدش برای من تجربه خوبی شد که دیگه دوچار این تله ها نشوم.
حتی در مورد خواهرم که درگیر مشکل خانواده گی بود هم این موضوع احساسی عمل کردن رو بسیار زیاد درک کردم که برای کمک به اون خودم رو الکی توی چاله ای انداختم و توی دعوا و درگیری که تا یک سال بعدش درگیر دادگاه بودیم ….
یک مورد دیگه که یکی از دوستام که به دنیای دیگه سفر کرد و رفت پیش خدا من یکم احساسی شدم و کمی ناراحت چون از نزدیکترین دوستام بود و من بحث جمع و جور کردن حسابشو قبول کردم و خودم رو توی چاله ای انداختم که هنوزم درگیرشم
چون دوستم همکارم هم بود ولی من نتونستم به خیال بشم و چون رفت و آمد خانوادگی داشتیم .و واقعا تمرکز م رو خیلی وقت ها ازم میگیره .
استاد دوستون دارم که این قدر قشنگ قوانین رو داری بهمون یاد میدی
خدار رو هزاران بار شکرت الان هم خیلی خیلی بهتر از قبل شدم ولی بازم باید روی خودم کار کنم تا دیگه این گونه عمل نکنم .
استاد یک حرف بسیار بسیار قشنگ توی این فایل گفتی که اصلا برام مثل یک زنگ بود که الان هم به خاطر همون حرفتون درام کامنت میزارم واگه نگفتی بودی شاید همین موضوعات رو توی ذهنم مرور میکردم و چند تا کامنت دوستان رو میخوندم و رد میشدم
ولی الان به غیر اینکه کامنت بچه ها رو خوندم اومدم نوشتم که به قول حرف شما “بنویسید تا براتون اهرم رنج درست بشه که دیگه احساسی عمل نکنید ”
در پناه خدا شاد باشید و سعادتمند .
عاشقتم استاد جونم و مریم جون عشقم
اول از همه ازتون تشکر میکنم بابت فایل عالی که استاد تهیه کردن
دوباره پر از درس بود مخصوصا برای من چون من بسیار آدم احساسی بودم در همه زمینها الان خیلی بهتر شدم ولی بازم باید تا آخر عمرم روش کار کنم .
من خیلی ضربه ها خوردم بابت احساسی عمل کردن ام ،که خیلی زیاد هست ، فقط درس هاشو میگم .
هر جا که احساسی عمل نکردم بهترین اتفاق ها برام افتاد .
دیگه برام مهم نیست بزار بگن سنگ دل هست مینا بزار بگن بی احساس هست مگه قبلا که کاسه داغ تر آش بودم چه گلی به سرم زدن که الان نمی زنن.
من خیلی تاوان دادم تا به این جایگاه رسیدم البته همسرم هم از خودم بدتر بود الان 2 نفری تغییر کردیم
برای کنترل احساسات
استاد به بهترین موضوع توجه کردن تنفس بهترین کار ممکن هست
تنفس عمیق شکمی بهترین راه است .
من 6 سال هست یوگا کار میکنم و همیشه استاد ما این رو یادآوری
میکنه اولین راه آرامش تنفس عمیق شکمی هست .
برای مبتدی ها اول باید روی زمین به پشت دراز بکشند و دست راست رو ی شکم قرار دهند هنگام دم باید شکم پر از اکسیژن شود
وبه سمت بیرون بیاید و بعد هنگام بازدم شکم خالی شود .
بیشتر انسان ها اشتباه تنفس میکنن سینه رو پر از اکسیژن میکنن و
و موقع بازدم هم از سینه و سینه رو خالی میکنن ولی اشتباه است
اولین اصل تو یوگا تنفس عمیق شکمی هست .
و هرچه این تنفس ملایم و طولانی تر باشه آرامش بیشتری حاصل میشود .
کسی که عادت نداره اول سرگیجه میگیرن ولی اشکال نداره حتما تمرین کنن .
با تکرار درست میشه .
قبل از خواب 7 تنفس شکمی به خواب بهتر هم کمک میکنه ملایم و طولانی.
و مدیتیشن و مراقبه عالی هست معجزه میکنه
استاد برای ثروت، تو روانشناسی ثروت 1 یک مراقبه گذاشتن ،بچه های که محصول رو دارن میتونن از همون شروع کنن .
و دوش آب سرد هم که استاد گفتن بازم معجزه میکنه مخصوصا داخل وان نمک دریا و سرکه هم میشه مخلوط کرد و تو وان خوابید و تنفس عمیق شکمی رو انجام داد و به آرامش رسید .
البته اگر امکان وان نبود میگه از وان کوچک حمام استفاده کرد و فقط پاهای خودتون رو توش بزارید .و از آب وان کمی هم روی بدن ریخت .
و پیاده روی هم که باز استاد گفتن عالی هست مخصوصا تو قانون سلامتی خیلی مفصل توصیحش رو دادن .
به نظر من راه های رسیدن به آرامش در لحظه غلیان احساسات که استاد گفتن بهترین روش ها است و اصولی تر هست .
و ترک کردن اون محلی که هستیم و اگر امکانش باشه به طبیعت بریم . حتی پارک نزدیک خونمون . هر جایی که در دسترسمون باشه .
و صبر کردن معجزه میکنه واقعا .
مریم جونم تحسین میکنم شما برای همه خلاقیت هایت مخصوصا فیلم برداری ات خیلی حرفه ای هست ممنونم عزیزم
سلام من این فایل رو 10 صبح امروز دیدم و خیلی عالی هست و انگار جدید بود برام با اینکه استاد تو خیلی از فایلها بهش اشاره کردند
و در طول دیدن فایل همش تایید میکردم حرف استاد رو و میگفتم اره ماها باید اینطوری باشیم ، ماها باید احساسی تصمیم نگیریم و از این حرفا.
فایل تموم شد و من رفتم سراغ کارم
چند ساعت بعد اتفاقی من باب همین موضوع برام افتاد و فکر میکنم امتحان شدم قضیه از این قرار بود :
خب من دانشجو هستم و فاصله خوابگاه تا غذاخوری دانشگاه زیاده و سراشیبی و معمولا وقتی یک نفر کلاس نداشته باشه براش نمیصرفه بره غذاخوری و دوباره برگرده و اینجور مواقع دچار همین چیزی شدم و برای همین به دوستم گفتم غذامو بگیره که خب خیلی چیز رایجیه و اونم گفت باشه میگیرم و این حرفا
خب قاعدتا هم غذا خوری هم تا یک ساعتی سرویس میدند و من دیدم که نزدیک پایان سرویس دهی هست و هنوز از دوستم خبری نیست و بهش پیام دادم جواب نداد. زنگ زدم جواب نداد. دوباره زنگ زدم جواب نداد و به مرور زمان داشتم عصبانی میشدم و احساساتم قدرت میگرفت .
از طرفی توی سامانه غذاخوری دانشگاهمون در سایت دیدم که غذام هنوز گرفته نشده
برای همین مجبور شدم خودم برم غذامو بگیرم.
بدو بدو…..
اونم تو گرمای زیاد
وقت کمی داشتم برای همین باید عجله میکردم و از اونجایی هم که دانشگاهمون نزدیک کوه بود و دور و بر دانشگاه خدمات غذایی خاصی نمیدادند و اگر هم نمیخواستی از غذاخوری ، غذا بخوری اونوقت وقتت خیلی گرفته میشد مخصوصا برای ما پسرا.
و تو مسیر همینجور احساساتم داشت قدرت میگرفت و نجواها بیشتر میشد که وقتی دوستمو دیدم میزنمش ، دعواش میکنم، تخریبش میکنم جلوی همه و انقدر میزنمش تا فقط بگه غلط کردم.
استاد این همینجور داشت ادامه پیدا میکرد حتی وقتی که داشتم نفس نفس زنان غذامو میگرفتم و با تپش قلب تند غذامو میخوردم و فقط داشتم همینطور بهش فکر میکردم که چرا به همچین شخصی اعتماد کردم
(البته بگم که وقتی که نجواها کارشون رو میکردند ، خوب سعی میکردم که جلوشون رو بگیرم و اگر نمیگرفتم که خیلی بدتر میشد)
چون معتقد بودم اگر سر همچین چیزهای کوچکی نمیشه به کسی اعتماد کرد ، پس سر مسائل بزرگ هم بهش اعتماد نمیکنم. ممکنه اطرافیانم بگن که بابا حالا یک غذا بوده و چیز خاصی نیست که اما من اینو خوب میدونم و من تو زندگیم خیلی از چیزهای کوچیک درس های بزرگی یاد گرفتم که وقتی موقعیتش رسید ، به درستی عمل کردم و برای همین روی این موضوع حساس شده بودم و از دوستم به شدت عصبانی شده بودم و این احساسات خیلی غلیظ شد.
جدا از اینکه نهاری که خوردم نچسبید ، و وقتی تموم شد غذا
با خودم گفتم معید ، تو که خوب قوانین رو میدونی ، تو که از نجواها با خبری پس چرا اینکارارو میکنی . تو با اینکارت فقط داری به جهان میگی من از اینا بیشتر میخوام. من همیشه اینجور موقع ها خوب یاد قوانین میوفتم و فراموششون نمیکنم اما مسئله ام همیشه این بود که چجوری این تضاد رو همون موقع حل کنم.
تقاضا هدایت خدا رو کردم تا اینکه بهم الهام شد که اگر خواهان هدایت من هستی ، احساستو خوب کن و وقتی یاد این حرف افتادم کمی (کم کم) احساسم رو خوب کردم که ناگهان یاد همین فایل امروز استاد یعنی عواقب تصمیمات احساسی افتادم و من، استاد آنچنان احساساتم و عصبانیتم فروکش شد که باورتون شاید نشه . با خودم گفتم معید تو که همین امروز صبح فایل عواقب تصمیمات احساسی استاد رو نگاه کردی و تازه خودت کلی تایید کردی که اره ما نباید تو شرایط احساسی تصمیم بگیریم و این حرفا
حالا خودت که به اون شرایط رسیدی ، نگو خودت میخواستی احساسی تصمیم بگیری.
واقعا استاد بین شنیدن تا عمل کردن خیلی فاصله است و الان فهمیدم که این فاصله رو میشه با مرور کردن و یادآوری کردن زیاد آگاهی های شما ، کم کرد.
من فهمیدم که کسانی که مثل من هستند
یعنی شما را الگو خودشون قرار دادند و گوش کردن به فایلهای شما براشون عادت شده و حرفای شما رو باور دارند ، یکی از راه های احساسی تصمیم نگرفتن امثالهم ماها ، میتونه این باشه که یاد این فایلتون بیوفتیم و
تمامممممممممم………
من خودم خیلی حالم بهتر شد وقتی که یاد همین فایل افتادم و احساسات بدم فروکش کردند و خداروشکر احساسی تصمیم نگرفتم
و مسیر رفتم به غذاخوری و مسیر برگشتم به خوابگاه از زمین تا آسمون فرق داشت
تو مسیر برگشت داشتم شکر گزاری میکردم و داشتم برچسب های درستی به اتفاقات زندگی ام می انداختم و بعدش به حرفتون عمل کردم و رفتم یک دوش آب سرد گرفتم و اصلا فوق العاده بود
و طرف رو بخشیدمش . بجای اینکه خودم مجازاتش کنم ، از خدا خواستم به راه راست هدایتش کنه و جهان جواب اعمالش رو بده نه من.
خدا میدونست که اگر احساسی تصمیم میگرفتم و دوستم رو تخریب میکردم و کتکش میزدم ، چه عواقبی ممکن بود داشته باشه.
من قبلش میخواستم نقش خدا رو بازی کنم و بخاطر اشتباهی که کرده تنبیهش کنم اما وقتی یاد فایل شما افتادم ، فقط بخشیدمش و گفتم جهان کارشو خوب بلده و لازم نیست من کاری بکنم و اون موقع اون موقع اون موقع از خدا خواستم به نحوی دوستم رو هدایت کنه که براش نعمت داشته باشه ، گرچه به اراده خودش بستگی داره .
چند ساعت بعدش خودش اومد خوابگاه و من هیچی بهش نگفتم حتی با نگاه چپ هم بهش نکردم و هیچ کاری باهاش نکردم و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه …
من امروز رشد کردم
من امروز یک قدم تکاملی برداشتم…
متشکرم استاد متشکرم (:
با سلام خدمت استاد عزیزم
ماشاللع چقدر خوش هیکل و جوان شدین
مبارکتون باشه این اندام فوق العاده
هر کسی که تلاش کنه برای بهتر شدن حقشه که هر روز ، از همه جهت بهتر و بهتر بشع
استاد جان امروز میخام از ی تصمیم احساسی بگم که چطور منو از عرش به فرش آورد و چطور نتیجه اون تصمیم اشتباه ، منو ی دختر قوی و خود ساخته کرد
جونم براتون بگه که چند سال پیش ، با همسر سابقم تصمیم به ازدواج گرفتیم اما نشانه ها دونه به دونه میومد کع این تصمیم اشتباهه
چون ما هیچ رقمه هیچ ربطی به هم نداشتیم
اما من درگیر احساسات الکی شده و ی جورایی فقط میخاستم که این ازدواج صورت بگیره
با اینکه خوشحالم نبودم ، اما واقعا نمیدونم چه اصراری داشتم که البته با آموزش های شما فهمیدم که من کنترل احساس بلد نبودم
خلاصه جونم براتون بگه که ما عقد کردیم و توی زمان عقدم حال من بد و بدتر میشد اما میگفتم خوب عقد کردم بده که جدا شم و با همین نگاه هم ادامه دادم و هر روز حالم نامساعدتر میشد
چون تفاهمی بین ما نبود
فقط پشت ی حرف گیر کرذه بودیم
هر دو ی نقاب و ی لبخند اما میدونستیم که چقدر حالمون بده
این روند نزدیک به هشت سال طول کشید و هر بار جهان به من اعلام میکرد که اینجا جات نیست ، اما من بجای اینکه بلند شم جامو عوض کنم ی باج به جهان میدادم تا فعلا ساکت شه
دلیل همه اینا ترس درون من بود
ترس از حرف مردم
ترس از قضاوت شدن
ترس از تنهایی
ترس از …..
خوب خودتون میدونید زندگی که باب طبع طرفین نیست خود بخود سرخوردگی میاره
اعتماد بنفس رو از بین میبره
به شدت ضعیف و وابسته میشی
استقلالم رو بخاطر طرز تفکر همسرم که مذهبی بودن رو از دست دادم
استاد بجایی رسیدم که مواردی رو که همسر سابقم میخواستن رو نمیتونستم بپذیرم انجام بدم , چون روحم با اونا در تناقض بود
اما خودمم نمیدونستم چی میخام
علایق و سلایقم رو فراموش کرده بودم
نه اونی بودم که از اول بودم ، نه کسی بودم که همسرم میخاست
به معنای واقعی هویتم رو از دست دادم ….
چرا ؟
فقط بخاطر اینکه نتونستم قبل ازدواج درست فکر کنم و تصمیم بگیرم
استاد جان یادمه اونوقتا ی صدایی درونم اونقدر سرزنشم میکرد که خدا میدونه
همه آش میگفت خودت کردی
، خود کرده را تدبیر نیست ….
همه آش دلم از این میسوخت که بقول معروف من عاشق هم نشده بودم که بگم قلیان احساس داشتم
فقط رو این حساب که بازی روانی ضمیر ناخود آگاهم روبلد نبودم ….
اگر بازیش رو بلد بودم میفهمیدم که این خیلی سطحی و مختصره و تا چند روز ذیگه از بین میره ….
با ی میهمونی و مسافرت این حس موقت تمام میشع ….
اما من بلد نبودم و افتادم توی ی داستان تقریبا ده ساله که ی دهه از عمر منو درگیر کرد
حالا کاش خنثی از اون زندگی بیرون اومده بودم !
زندگی که برای نگه داشتنش خودمو ، ارزوهامو ، دنیام رو دفن کرذه بودم
هویتم رو از دست داده بودم
و آخرش هم مجبور شدم طلاق بگیرم
اون همه رنج بیهوده کشیدم ، اخرشم همونی شد که ازش میترسیدم
خلاصه که وقتی از اون زندگی اومدم بیرون که خودمو نمیشناختم
اون کارهایی که همیشه دوست داشتم رودیگه دوست نداشتم و نمیدونستم چی منو خوشحال میکنه
افسردگی شدید گرفتم
یکی درونم همه اش سرزنشم میکرد
استاد جان ی بچه آیی درونم بود که به معنای واقعی 24 ساعته درونم گریه میکرد
اصلا نمیتونستم آرومش کنم
خلاصه جونم براتون بگه که با فایل های شما و سایت آشنا شدم
با کتاب شکرگذاری راندابرن توی جلسه اول ، سه ساعت کودک درونم ساکت شد
یعنی دیگه گریه نمیکرد
و یادمه وقتی نگاه به ساعت کردم که من نزدیک به سه ساعتی که داشتم مینوشتم این بچه درون ، منو آزار نداده و ساکت شده از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
استاد جان احتمالا متوجه حال بد روحی من هستید که برای من ی دقیقه هم ی دقیقه بود کع از اون فشار خارج بشم ….
خلاصه بگم که نتیجه اون تصمیم اشتباه به هدر رفتن چندین سال از عمرم ، از دست دادن اغتماد بنفس ، شکست مالی ، افسردگی شدید که ی نفر دایم تو گوشم میگفت خودکشی ، خودکشی و فقط ایمانم به خدا جلوی این صدا ایستاد که من دست به خودکشی نزدم
خلاصه اینکه با ی همچین وضعیتی در انتها مجبور به طلاق شدم و از اینجا به بعد جهان اجازه باج دادن نمیداد
یا باید قوی میشدم یا باید از بین میرفتم
خوب اوایلش بشدت احساس ترس ، اضطراب ، نجواهای شدید ، بود
اما من تصمیم گرفتم که دیگه نذارم به هیچ قیمتی آسیب ببینم
با خودم عهد کردم که باید درست بشه ، باید قوی شم
استاد جان خانومها این حرف منو بیشتر متوجه میشن ، معمولا وقتی شکست عاطفی میخورن خیلی دلشون میخاد کع ی آقا در کنارشون باشع که بتونن به آرامش برسن ، که البته خود منم مستثنا نیستم و این حس رو بشدت داشتم
اما فهمیده بودم با اون همه ضعف شخصیتی درونم ، فقط میتونم ی طعمه عالی برای مردان و زنان سواستفاده گر باشم
که نه تنها حالمو خوب نمیکنن بلکه ترس و اضطراب و حس طرد شدگی عمیق تری رو بهم میدن
با اینکه با همه وجودم درد میکشیدم اما به لطف سایت شما و 12 قدم اجازه ندادم هیچ دستی اشکهای منو پاک کنه
هیچ دستی بخاد به سر و روی من کشیده بشع
اجازه ندادم هیچکسی از تنهایی و نیاز من سواستفاده کنه
استاد جان خدا میدونه چه شبهایی تا صبح روحم در عذاب بود که فقط وعدهای خداوند از زبان شما باعث شد که من تحمل کنم و بگم سحر نزدیکه و صبح میشع و من اینو اول مدیون خداوند و بعد مدیون شما استاد نازنینم هستم
خلاصه من اونقدر از اون تصمیم اشتباه درد کشیدم که دیگه جرات نمیکردم و نمیکنم که تصمیم غلط و احساسی بگیرم
چون میدونم اگر ی بار دیگع برگردم تو اون شرایط بد روحی ، محاله دیگه دوام بیارم و زنده بمونم
خلاصه من توی سایت شما و به لطف 12 قدم ، خودشناسی رو یاد کرفتم ، قوی بودن رو یاد گرفتم ، خصوصا از فایل اصل بقای اصلح ، هر کدوم از فایل ها دونه به دونه برای ثانیه به ثانیه ساختن حال بهتر به کمکم اومد و امروز که 5 سال از اون روزهای سخت من میگذره و البته من نزدیک به سه ساله که افتخار شاگردی شما رو دارم میگذره ی دختر بسیار قوی هستم که خودم از این همه تغییر تعجب میکنم
استاد گاهی یادم میاد به گذشته در کمال تعجب میگم ایا من بودم ؟
و الان به حدی رسیدم که اطرافیان همگی برای قوی بودنم تحسینم میکنن
خواستگارهایی دارم که گاهی از این همه شجاعت احساس عجز میکنند و علنی میگن که تو دختر بسیار قوی و خاصی هستی هر کسی نمیتونه پا به پای تو بیاد ….
استاد جان من توی عسلویه شاغل هستم و دور از خانواده اما خدا شاهده که دوری و تنهایی اصلا منو اذیت نمیکنه چون من تنها نیستم ، خدا با منه و به لطف سایت شما همیشه با من در حال صحبته
استاد جان خیلی دلم میخاد که بتونم با این شخصیت جدید که باگ های شخصیتیش رو پیدا و رفع کرده زندگی جدیدی رو در کنار ی مرد قوی آغاز کنم و اون همه آموزشی رو که دیدم توی زندگیم به کار ببرم
برای خودم لذتبخشه که ببینم از کجا به کجا رسیدم ؟؟؟
اون آرزویی که تمام انرژیش برای موندن تو زندگی وطلاق نگرفتن هدر رفت ، امروز برگشته و همون انرژی رو میخاد خرج ساختن ی زندگی آروم و پر از تفاهم و عشق کنه …..
حالا این وسط افراد بسیار بی نظیری هستن که تمایل دارند با هم آشنا شیم ، استاد جان این افراد کسانی هستند که اگر اوایل جداییم بود من از خدام بود که باهاشون ازدواج کنم ، اما الان اونقدر قوی شدم که حس میکنم این افراد برای من مناسب نیستند ، کسانی هستند که خواستگاری هر دختری برن جواب مثبت میگیرند اما من ( همون آرزوی ترسو و افسرده و طرد شده ) با اعتماد بنفس انتخاب میکنم و برام مهم نیست که اون منو انتخاب کرده و علاقمند شده
قبلا اگر اون منو میپسندید همین آیتم کافی بود انگار که من نظری نداشتم ، ایده و فکری نداشتم
اما الان میگم حس اون 50 درصده حس منم 50 درصده و اگر من به ایشون حسی ندارم پس این انتخاب درستی نیست
و البته اینو هم دوستدارم بگم که من یاد کرفتم تصمیم درست بگیرم
هر چند تلخ باشع
هر چند خودم یا طرف مقابلم اذیت بشیم اما در انتها باید تصمیم درست گرفته بشع که خدایی نکرده هیچ کدوم آسیب نبینیم
مثلا یکی دوماه با ی نفر آشنا میشدیم و روزهای اول هیجان بسیار زیاذی بود ، روزهای بعد به شناخت عمیق تر می رسیدم ومتوجه میشدم که این فرد برای آینده من به هر دلیلی مناسب نیست ، با اینکه حس دلسوزی داشتم ، یا دلتنگی ، یا هر چیزی …. با خودم میگم ارزو اگر همین جا کوتاه نیای بعدها باید تاوان سنگینی براش بدی
اگر همین امروزی که توانت 70 ، 80 هست نتونی تصمیم بگیری ، مجبور میشی وقتی که توانت 30 هست تصمیم بگیری و اون روز بیشتر عذاب میکشی و کار برات سخت تره …
و خودم مجاب میکنم که تصمیم بگیرم حتی شده ی هفته تو خونه خوابیدم ، گریه کرذم ، اذیت شدم اما تصمیمی که باید گرفته بشه و قلبم بهش گواهی میده رو کرفتم و تمام کردم ….
و بعد که از اون داستان هیجانی خارج شدم دیدم که چقدر درست و بجا بوده و به خودم احسنت گفتم
خلاصه استاد جان اینجا من ، آرزو ، دختر خدا – اذعان میکنم که همه این دستاوردها مرهون تصمیمی هست که ی زمانی شما گرفتید ،
شما تصمیم گرفتید که رو خودتون کار کنید و بعد اومدین و نقشه راه و مسیر رو در اختیار گمشدگان چون من قرار دادین تا امروز به لطف الله ما هم بتونیم زندگی کنیم و از زندگیمون لذت ببریم
بی نهایت براتون احترام قایلم
بی نهایت دوستون دارم
و بی نهایت از خداوند میخام چیزی رو بهتون بده که تا حالا به هیچ کس نداده ……..
سلام عزیزم
داستانتو خوندم و چقد یاد خودم افتادم
واقعا تحسینت میکنم که انقد خودتو رشد دادی که الان دقیقا برعکس اون ورژن قدیمی خودت شدی ، آفرین به تو …
من عاشق دختر های خودساخته و قوی هستم از ته دلم تحسینشون میکنم
امیدوارم همیشه تو مسیر رشد باشی تو همه ابعاد زندگیت
سلام دوست عزیز
متشکرم از توجهتون به کامنت من
برای ی دختری ، هر بانویی قوی بودن مهمه ، خودساخته بودن مهمه
چون بعد از اون قوی شدنه میتونه به رسالت واقعیش برسه
وقتی که خودش رو پیدا کزد و ضعفاشو بهبود داد میتونه ی همسر کامل ، همراه باشه
میتونه یک مادر خوب باشه
بع معنای واقعی زن باشه
با احساس و لطیف….
وقتی دستی به سر و روی خودش کشیده باشع و آرامش گرفته باشه این آرامش رو به اعضای خانواده هم سرایت بده
براتون آرزوی موفقیت و شاد کامی میکنم
به نام خداوند وهابُ بخشنده
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر؛ استاد شایسته گرامی و عزیزان همراه
خداوند را شاکرم که فرصتی دست داد که بتوانم در مورد کنترل احساسات مطلبی بنویسم. کنترل احساسات جزیی از مهمترین کاریست که ما باید انجام دهیم و آن کنترل ذهن است.
شخصیت افراد نقش مهمی در کنترل احساساتشان دارد. یکی از خصوصیات شخصیتی من اینست که هنگام غلیان عواطفم و حتی هنگامی که به اصطلاح روی ابرهام باز میتوانم احساسات مثبتم را کنترل کنم و به قول معروف جوگیر نشم.در قول و قرارها هم همواره سعی کرده ام بگونه ای رفتار کنم که زودتر از زمانی که قول داده ام یا بهتر از چیزی که تعهد کرده ام یا بهتر از چیزی که ادعا کرده ام عمل کنم. بگونه ای که عمل و نتیجه کارم بهتر از ادعا و چیزی که ادعایش را دارم باشد. نمی دانم این خصلت خوبیست یا نه! ولی تضادهایی که در زندگی باهاشون مواجه شدم بیشتر مرا ترغیب کرده که بر خلاف حرفهای زیبا و قول و وعده وعیدهایی که نتایجش بسیار متفاوت از گفتنش بود، سعی نمایم در عملم نشان دهم نه اینکه فقط حرف بزنم و ادعا کنم.
البته در زمینه زناشویی این خصوصیت یکی از نقاط ضعف من است. که همواره دوست داشتن هایم را با عمل نشان داده ام و کمتر از الفاظ بهره گرفته ام. که در اینمدت سعی کرده ام که در این زمینه حداقل در روابط زناشوئیم بهتر عمل کنم و پیشرفت هایی داشته ام.
از وقتی که با آموزه های استاد گرانقدرمان با قوانین آشنا شده ام. بهتر می توانم عواطف و احساساتم را هنگام عصبانیت وخشم کنترل کنم. زیرا فورا به خودم یادآور میشم و به خودم سریع نهیب میزنم که هی داری به چه چیزی توجه میکنی؟!!! مهم نیست که به چه دلیل یا با چه توجیهی داری احساستو بد میکنی، مهم نیست که حق با توئه یا حق با تو نیست! به قول استاد با اینکار داری دست تو آتیش میبری! و اینگونه به خودم میام و اولین کاری که میکنم اینست که زیب دهنمو میبندم و در مرحله بعد سعی میکنم آن مکان را ترک کنم و خودم را نجات دهم.وقتی اینگونه یکم از بحران فاصله گرفتم آنوقت اتفاقات را با خودم مرور میکنم تا پی ببرم کجا اشتباه کرده ام و علت این مساله چی بوده است. اگر تنها باشم با خودم حرف میزنم ولی اکثر اوقات مینویسم و این عادت نوشتن از قدیم با من بوده است. بگونه ای که همسرم بجای پرسیدن از من یا پیدا کردن جواب سوالات ذهنش، میرود سراغ نوشته هایم و با خواندن آنها متوجه موضوع می شود.
یکی از روشهای دیگری که استاد و عزیزان سایت اشاره کرده بودند برای کنترل ذهن، گرفتن دوش آب سرد است. من معمولا صبح ها قبل از رفتن سر کار بیست دقیقه نرمش و حرکات ورزشی انجام میدهم و بعدش دوش آب سرد می گیرم. هر روزی که من اینکار رو انجام میدم اینقدر بانشاط و با خودم در صلحم که اصلا هیچ اتفاقی نمی تواند حال مرا خراب کند. انگار که دوپینگ کرده باشم یا زره ضد گلوله پوشیده باشم!
یکی دیگه از خصوصیاتی که من دارم اینست که همواره بر لبم لبخند است. و خیلی ها که حرف منو پیش می کشند می گویند مگه فلانی عصبی هم می شود! و همه به من می گویند خیلی آرام و خونسردم. و البته گاهی همسرم می گوید بی احساس (خخخخ). ولی واقعآ عواطف من شدید است ممکنست نتوانم با زبان بروزشان دهم ولی حال و روز من همواره آنرا تائید می کند.حالا هر چقدر مینویسم بقول استاد به خودشناسی بیشتری میرسم. خیلی از مواقع من با دیدن یک صحنه یا با خواندن یک جمله یا دیدن یک فیلم اشک هایم جاری می شود. خیلی اوقات سعی کرده ام اشکهایم را پنهان کنم و اجازه ندهم دیگران متوجه شوند. زیرا فکر می کردم این خصوصیت برای یک مرد خوب نباشد. بقول معروف که میگن مرد که گریه نمی کنه!!! ولی خودم اشکهایم را دوست داشتم! قلبم را سیقل می داد.احساس سبکی میکنم. احساسم از چشمانم می چکید! و بعدها وقتی استاد تو یکی از فایلهاش گفتند که من آدم احساساتی ای نیستم ولی وقتی روی خودم کار کردم خیلی اشک می ریختم و لطیف تر شده بودم. من متوجه شدم همون حس خوب همان احساسی که اشک میشه و از چشمانمان می چکد. چقدر به ارتباط بهترم با خدا کمک میکنه. به همین دلیل است اکثر کامنت هایی که میخونیم یا مینویسیم در این سایت الهی با چشمانی خیس است!
تجربه ای از کنترل ذهن
هفته گذشته در باشگاه بدنسازی حین انجام تمرینات یکی از ورزشکارا اقدام صدای بلندگوی سالن را خیلی بالا برد . و بدتر از آن اینکه آهنگی که پخش میشد مضمون درستی نداشت و جزء ناخواسته هایی بود که عامه مردم باهاش حال می کنند. من با اینکه همیشه ایرپاد گوشمه و در حین تمرین هم به فایلهای استاد گوش میدم دیدم که واقعآ گوشم داره اذیت میشه و اصلا صدای استاد رو نمیشه بشنوم. به همین خاطر رفتم و ولوم بلندگو رو کمتر کردم و مشغول انجام ادامه حرکات بودم که دیدم دوباره همون کار را تکرار کرد.یه لحظه ناراحت شدم ولی سریع جلوی خودمو گرفتم و با خودم گفتم که این جزء ناخواسته های منه و اگه بخوام به این موضوع توجه کنم و واکنش نشان دهم در هر صورت اتفاق خوشایندی برای من نخواهد بود و آمدم ذهنمو اینگونه برداشتم از آن مسئله که شاید گوش من خیلی حساس است و گرنه بقیه هم واکنش نشان می دادند.تازه من ایرپاد گوشمه و خیلی این صدا، نسبت به بقیه نمیتونه منو اذیت کنه. و اصلا این نشانه ایه که من تمرکز و دقت و تلاش بیشتری کنم و گوشمو تیز کنم تا بتونم صدای استاد را بشنوم. و اینگونه توجهم را از آن مسئله برداشتم. و با خودم گفتم اگر این عمل هم تکرار شود من میتوانم ساعت تمرینمو عوض کنم که راحتتر بتوانم تمرین کنم و همزمان به فایلهای استاد هم گوش کنم. اینگونه ذهنمو قانع کردم و برای ذهنم منطقی شد که از کنار مسئله باید عبور کنه و دیگه به این مسئله نپردازه. و جالبه بعد از این اتفاق روزهای بعد یا آن آقا ساعت تمرینش با من یکی نمیشد یا اگه میشد هم آن اتفاق دیگر تکرار نشد. در حالی که اگر من آدم قبلی بودم قطعآ لج می کردم و واکنش نشان می دادم وحداقل یکبار دیگر میرفتم و صدای بلندگو رو کم می کردم و ممکن بود کار به تذکر و حتی جر و بحث بکشه که ممکن بود نشه اتفاقات بعدی رو کنترل کرد.
این اتفاق برای من تائید دوباره ای بود بر قانون و منو تشویق کرد که دائم مراقب احساساتم باشم و افسار آن را رها نکنم که کنترلش از دستم خارج شود.یا حق
اول درود و سلام به شما آقای زرگوشی عزیز
دوم باریک الله و احسنت به شیوه های عالی برای لبخند زدن و خندیدن و دوش اول صبح و ماشالله به تیپ و اراده ی ورزشیتون
ایشالا هزاران سال در تندرستی و خنده و شادکامی باشید
چقدر عالی در باشگاه موقع تمرین ذهن و حستونو کنترل کردید و چقدر عالی نتیجشو هم گرفتید
من فکر میکنم کنترل ذهن و احساس در این مواقع برای اینکه راحت تر باشه
بر میگرده به اینکه صبح اون روز شب روز قبل و یکی دو روز قبل در چه وضعیت ذهنی و روحی بوده باشیم
شما از قبلش این برنامه کنترل ذهن رو به خودتون داده بودید که در اون موقع راحت تر تونستید به این ایده برسید که اینطور میشه ذهن تونو کنترل کنید وگرنه کار پر چالش تری میشد براتون
بهرحال دمتون گرم
ایده هاتون باحال و کاربردی بود
یا حق
سلام و درود آقای رجبی عزیز
کاملا با نظرتون موافقم. وقتی که ما عضو این سایت هستیم یعنی برای زندگی بهتر، برنامه داریم. برای همین رفتار و عملمون باید با عامه مردم متفاوت باشه.مثل راننده ای که وقتی لاستیک روی ویبره لبه جاده میره و بهمون هشدار میده که داریم از جاده منحرف میشیم،ماشینو هدایت میکنیم به مسیر درستش. در حالی که برای کسی که رانندگی بلد نیست این هشدار کمکی نخواهد کرد. و احتمال اینکه نتونه ماشینو کنترل کنه خیلی زیاد است.
ممنونم مهدی جان بابت وقتی که گذاشتید و لطف و توجهی که داشتید. برایتان موفقیت روز افزون، سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دپست عزیز.یا حق
خیییلییی مثال عالی و فوق العاده ای زدید از انحراف ماشین برای کسی که رانندگی بلد نیست این هشدار کمکی بهش نمیکنه
و اینکه برای ما و کسیکه تو این سایت کامنت میخونه و مینویسه و فایل میبینه و فعاله یعنی برای زندگی بهتر برنامه داره،
آفرین خیلی عالی اشاره کردید واقعاً کیف کردم
گفتم این جمله و مثالتونو تحسین کنم
منم براتون زندگی سرشار از آرامش و تندرستی و ثروت دارم.
خبرهای خوب و پیشرفت های دیگتونو دوست دارم بخونم.
یا حق
سلام دوست عزیز آفرین بر شما که تونستین خودتون رو کنترل کنید من هم خیلی دارم تمرین میکنم که احساسی نشم و تصمیم نگیرم یعنی از روزی که این فایل رو گوش دادم حواسم به کوچکترین تصمیماتم هست حتی وقتی میخوام یک پیامک عادی به یه نفر بدم قشنگ فکر میکنم که آیا این پیام رو بهش بدم یا نه …موفق باشی دوست عزیز
سلام و درود خوشبخت عزیز
چقدر اسم و فامیل شما قشنگه! همین توجه به اسم و فامیلتون چقد حال آدمو خوب میکنه و حس و انرژی مثبتی داره.
باران عزیز بسیار تحسینتون میکنم که با وجود اینکه تازه به سایت پیوستی و چند روز از عضویتتون میگذره اینقدر فرکانس خوب و بالایی دارید که نه تنها هدایت شدید به خواندن کامنت ها بلکه موفق شدید کامنت هم بنویسی و از این بابت واقعآ بهتون احسنت میگم که اینگونه با تعهد و جدیت دارید روی خودتون کار می کنید. لازمه نتیجه گرفتن و رشد کردن همین تعهد کامل به آموزشهای استاده،قطعآ به زودی شاهد نتایج و موفقیت هایتان خواهیم بود.زندگی آگاهانه در هر لحظه از زندگی تنها راه کنترل ورودی های ذهنمون است . وگرنه نمیتوان افسار این ذهن چموش رو در دست گرفت و کنترلش کرد.
ممنونم که برام نوشتی دوست عزیز، برایتان بهترینها را آرزو میکنم.یا حق
سلام دوست خوبم آقای اسدالله
تجربه شمااز کنترل ذهن برای من خیلی کار و مفیدبود
ممنون از این که نوشتید و با ابزارسایت اون رو بولد کردید
راستش من چند روز قبل یک اتفاقی در محل زندگیم افتاد
همسایه طبقه بالا ، دوچرخه خریدن و چون ما همکف هستیم ، دوچرخه رو به نرده پنجره اتاق خواب ما ، قفل کرده بودن
و شب حوالی ساعت 8 و نیم .من در حال استراحت بودم . قصد باز کردن قفل دوچرخه را داشتن و چند دفعه به شیشه پنجره ما برخورد کرد و من فردای اون روز ، اون همسایه را دیدم و خدمتشون با کلام خوب گفتم اگر ممکنه جای دیگری قفل بزنید .
و اما بعد حس کردم این صحبت من رو به گوش افراددیگر رساندن با حالتی منفی …گویا انتظار داشتند من تحمل کنم و چیزی نگویم
اینطور مواقع ذهن انسان هم دچار حالتی دو به شک گونه میشه گویا آدم نمیتونه تشخیص بده الان عزت نفس من هست که بخواهم از بروز اتفاقی که سبب رنج من هست پیشگیری کنم . و من با کلام خوب میتونم درخواست کنم جای دیگری وصلش کنند تا موجب اذیت ما نشه یا نه و نباید گفت
کامنت شما به من کمک کرد بفهمم الان که من یک دفعه با کلام خوب حرفم را گفتم اما واکنشی که حس کردم منفی بوده دیگه بعد از این برای احساس خوب خودم و برای اونکه مساله منفی ای بوجود نیاد اعراض کنم و از خداوند بخواهم که من و اون فرد را در مسیر هم قرار ندهد و من همفرکانس ناخواسته هام نشم
در زندگی ممکنه مواردی پیش بیاد و اعراض و کنترل ذهن و درواقع ذهنی که از قبل تربیتش کردیم برای اینجور مواقع به ما خیلی کمک میکنه
و اما اینکه استاد میگن هرچی رخ میده خیریتی درش هست
من وقتی باخودم خلوت کردم متوجه شدم و در واقع به من الهام شد که این فرد با وجودیکه درب حیاط ساختمان بسته است اما دوچرخه خودش را به میله پنجره قفل میکنه ترس از دزد داره و تو در این ترس با او مشترک هستی
خداوند بزرگ بمن ریشه همفرکانس شدنم بااین فرد و این رخداد رو نشون داد
واقعا شکرگزار خداوندم بخاطر این مسیر زیبا و الهی که درش هستیم
که چقدر زیبا به ما هدایت و الهامات خود رو میرسونه
ما باید همه چیزمون رو به خداوند بسپاریم و باور کنیم آیه ی
و الله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
سپاس از کامنت خوب شما
زیر سایه رب العالمین باشید
سلام و درود فاطمه عزیز
خیلی وقتها هست که ما خودمان را در هیاهو و اتفاقات زندگیمان گم می کنیم.و خیلی سریع سعی می کنیم به آن اتفاقات واکنش نشان بدیم.
استاد یه جمله ای دارند که می گویند دست خداوند را نبندیم و اجازه دهیم خداوند کارهایمان را انجام دهد! حال اگر این جمله را بگذاریم کنار این باور که هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! بهتر میتوانیم معنی جمله قبل را درک کنیم.
خداوند در هر لحظه در حال هدایت ما است.و دارد کارهای ما را انجام می دهد به شرطی که تسلیم باشیم؛ به شرطی که مقاومت نداشته باشیم؛ به شرطی که دست خداوند را باز بگذاریم تا هدایتمان کند.
بعنوان مثال من به سمت مقصدی با خودرویم در حال حرکتم، در مسیر یک پیرمرد با یک ماشین قدیمی جلوی من میفته و خیلی کند حرکت میکنه از نگاه من. حالا اگه من تو در و دیوار باشم مثل عامه مردم یا بوق میزنم که بکشه کنار یا تیک آف میکنم و سعی میکنم از مسیرم برش دارم. در حالی که اگه به جریان هدایت ایمان داشته باشیم و باور داشته باشیم که هیج اتفاقی، اتفاقی نمیفته آنوقت آرامیم؛ آنوقت حتی اگه عجله داشته باشیم میگیم اینو خدا فرستاده که بگه عجله نکن خبری نیست؛ عجله نکن خیریتی توش نیست؛ آروم باش و لذت ببر از مسیر و رانندگیت! مگه برای خدا کاری داشت که اون ماشینو سر راه من قرار نده؟!این تغییر نگاه است که سبب میشه ما متفاوت عمل کنیم و بیشتر از زندگیمان لذت ببریم. حالا اگه اون پیامو بگیریم و عمل کنیم متوجه میشیم که مثلا اگه سبقت می گرفتیم ممکن بود تصادفی که در مسیر افتاده برای ما رخ می داد، یا جلوتر کلی باید پشت چراغ قرمز درجا میزدیم یا اصلا اون شخصی که باهاش قرار داریم تاخیر داره و من اینجور به موقع سر قرارم میرسم و معطل نمیشم و هزار اتفاق دیگه که فقط خدا میدونه و ما از آن بی خبریم.امیدوارم تونسته باشم منظورمو انتقال بدهم.
فاطمه عزیز من با اینکه همیشه زود زود به سایت سر میزنم و پیامها را چک میکنم ولی نمی دانم چرا متوجه پیام شما نشده ام و الان بصورت اتفاقی پیامتونو دیدم که البته میدونم اتفاقی نیست (ایموجی خنده).
لذت بردم از نگاه توحیدیتان و درک درستی که از قوانین داشتید.ممنون که کامنتم رو خوندید و سپاس از اینکه برایم نوشتید.
برایتان بهترینها را آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام آقای زرگوشی
درباره اینکه آخر پیامتون فرمودید با تاخیر پیام من را دیده اید . و حتما خیریتی هست بله من خیریت اون رو خدمتتون عرض خواهم کرد
من در روند حرکتم و رشد (با لطف الهی ) خیلی چالش ها داشتم و این دو سه ماه اخیر هم واقعا تغییراتی رو دیدم که باعث شده بود در دو سه روز اخیر کمی از نظر کنترل ذهن به چالش کشیده بشم چون یک تغییر مدار جدی داشتم . و امروز صبح نمازم رو که خوندم . کمی تونستم با نوشتن برنامه ها و کارهایی که باید انجام بدم ذهنم رو خالی کنم و آرامش و تعادل به روحم برگرده
همون موقع الهام شد بیام سایت و وقتی اومدم پاسخ شما رو دیدم پاسخی که لطف فرموده بودید و دقیقا ، توسط هدایت الهی ، متناسب حال من نوشته بودید
پس این دیر دیده شدن کامنتم توسط شما هم برنامه ریزی الهی بوده
خداروشکر و ممنونم از شما
واقعا هرچقدر درین مسیر حرکت میکنم ، بعد از 5 سال بازم باور میکنم خالق تک تک جزییات زندگیم خودم هستم
باید فقط برروی خودم کار کنم
فقط خودم رو تغییر بدم و در کنارش بها دادن …و توجه بر خوبیها و زیبایی ها و به صلح رسیدن با خود و با جهان پیرامون و با تمام انسان ها حتی آنان که در ذهن گمان میکنیم هم فرکانس نیستن اما بعد که خدا هدایتمون میکنه میفهمیم که ما موظفیم وجوه مشترک منفی را بشناسیم و برطرف کنیم و اما این که ما در کنار چه افرادی باشیم تشخیصش بامانیست و باید تسلیم امر الهی باشیم و تعادل داشتن و از جاده صراط مستقیم خارج نشدن و دچار افراط و تفریط و به چپ و راست و جاده خاکی نزدن ، همگی به ما کمک میکنه که توجهمون رو بر زیبایی ها و نکات مثبت اطرافمون بزاریم تا باحس خوب و بدون رنج بردن و بدون اشتباهات جبران نشدنی بتونیم مسیر را با آرامش و آسودگی سپری کنیم
از شما سپاسگزارم
در پناه خدای مهربان باشید
سلام به دوست عزیز و با حساس خودم
چقدر ما شبیه هم هستیم در بیان احساساتمون ..منم دقیقا مثل شما بارها با چشمان خیس پای صحبتهای استاد نشستم و بارها بود که با دیدن یه صحنه اشک از چشمام جاری بشه ..
بقول شما قلب ادم سیقل پیدا میکنه و بشتر مواقع از شدت احساس نزدیکی که با خدا میکنم اشک از چشمانم جاری میشه و سبک میشم ..
خدا رو شاکرم که همچین سایتی با همچین دوستان عالی دارم که میتونه یه جاده به سمت خوشبختی و حال خوب به من هدیه بده
موفق باشی دوست عزیزم و در کنترل ذهن با تقوا .
سلام و درود محمد جان عزیز
یکی از خوبی های آموزشهای استاد و این سایت الهی اینست که ما رو با خودمان آشنا کرد!
من قبلنا فکر میکردم من غیر طبیعیم و نباید دیگران چنین احساس های من را ببیند یا متوجه بشن. غافل از اینکه این احساسات همان تبلور خداست؛ آن اشکها همان جوشش خدا در وجودمان است؛ آن احساسات جلوه ای از نزدیکی به خداست… و چقدر اینگونه بودن طبیعی و درست تر است!
چقدر این آگاهی ها میتواند متفاوت کنه نگاه ما را به خودمان؛ به ارزشهایمان؛ به دنیایمان و به خدایمان.
محمد جان پروفایل قشنگتون را نگاه کردم و لذت بردم از تتوهای زیبای دستهاتون.
ممنونم دوست خوبم که برایم نوشتی و احساس مرا در این پنجشنبه خدایی بهتر و بهتر کردی. برایتان در آغوش خدا بودن آرزو میکنم دوست عزیز. یا حق
آقای زرگوشی سلام ..
ممنونم بابت صمیمتی که در پاسخ به من داشتین ..
باعث شد دوباره کامنت شما بخونم و چه نکات زیبای نوشته بودین
یاداشت برداری کردم اونای رو که باید بیشتر روشون کار کنم و گذاشتم جلو چشمام که همیشه مرورشون کنم
تازه متوجه شدم که منم همچین نقطه ضعفی دارم که عمل و نتیجه کارام مخصوصا در قول قرارهام اصلا شبیه گفتهام و وعدهای که میدم نیست و این نقطه ضعف منه و با خودم تعهد کردم که حرفی نزنم که نتونم بهش عمل کنم و از کوچکترین مسئله صروع میکنم تا نهادینش کنم در وجودم
نکته دومی کانون توجه منه که بهش اشاره کردین و به خودم باید بارها بگم
محمد داری به چی توجه میکنی چیزی که میخوای یا چیزی که نمیخوای به هر چی توجه کنی قراره بیشتر بشه
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم
درود بر استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی گرامی و سایر دوستانم در این فضای بینظیر
استاد چی بگم که راهنماییهای شما در فایلهای دانلودی مانند همین فایل “عواقب تصمیمات احساسی” عجیب به من و ما کمک کننده هستند و درک آموزشهای شما در این فایلها قدرت باز کردن گرههای ذهنی برای ما دارد.
استاد مغز سخن را درباره تصمیمگیری در قلیان احساسات بیان کردید. چقدر تاثیرگذار موضوع را باز کردید و به شخص من چقدر کمک کننده بود این فایل شما! واقعا گره ذهنی من باز شد! میخوام بگم در این فایل چه کمک بزرگی به من کردید که یک گام موثرتر در زدودن سیمانهای چسبیده به ذهنم و همچنین غلبه بر ترسهایم بردارم!
من کامنتهای زیادی طی سه ماه گذشته روی محصولات و فایلهای دانلودی قرار دادم! در برخی از کامنتها گفتم که شخصی در سال 1379 باعث شد ضربه روحی عمیقی به خودم وارد کنم که تا جایی پیش بروم که ناامیدی و افسردگی را تجربه کنم!
موضوع برمیگردد به ضامن شدن برای یکی از اعضای بسیار نزدیک که فامیل سببی من بود و خیلی رابطه نزدیک و طولانی با ایشان داشتم! من برای ایشان ضامن شدم و چندین چک صادر و امضا کردم، چکهایی که در آن روزگار من حتی یک هزارم مبلغ آنها را نداشتم!
اما چی شد که چک را کشیدم؟!؟!
خیلی راحت! من در شرایط شدید احساساتی تصمیم گرفتم!! آن شخص بدهکاری سنگین بوجود آورده بود! گفتم که فامیل سببی من بود، یعنی آن آقا شوهر یکی از نزدیکان من بود! طلبکارانش به جای طلبش از او درخواست کرده بودند که از همسرت چک بگیر و در اختیار ما قرار بده! من هم در جلسات بودم! در اوج احساسات شدید و به خاطر فداکاری برای آن خانم که چک بلامحل نکشد من قبول کردم که چک بلامحل بکشم! و آن چکها بلایی عظیم شدند برای من! چکها به دست شرخر افتاد و در زمان بسیار کوتاهی حکم جلب من را گرفتند!!!
در شرایطی من داشتم بدترین تجربیات زندگیم را میگذراندم که تا یک سال قبل از آن تاریخ یعنی سال 1378 من در ورزش قهرمانی وزنهبرداری بودم و برای مثال در سال 1378 همراه با تیم وزنه برداری مناطق نفتخیز جنوب در مسابقات وزنهبرداری باشگاههای آسیا در شهر نانیگ چین شرکت کرده بودم و باعث شده بود شهر زیبای پکن را هم به صورت توریستی ببینم. یعنی با مخ از عرش به فرش خوردم! روزهای تلخی را تجربه کردم که واقعا باعث و بانی آن خودم بودم که احساساتی تصمیم گرفتم!
استاد یعنی این فایل شما باعث شد مجدداً خودافشایی کنم و بگویم که تلخترین تجربه زندگی من ماحصل تصمیم احساسی من بوده است و خودم بدترین لطمات روحی را به خودم وارد کردم!
چرا این حرفها را میزنم؟!
دقیقاً طبق آموزشهای شما ما هیچ قدرتی در زندگی دیگران نداریم! هیچ قدرتی! باید بگم آن تجربه تلخ من که به خاطر تصمیم در شرایط احساسی شدید من بود بر اساس یک تصمیم کاملا احساسی و غلط انجام شد که فکر میکردم میتوانم ملکه نجات آن خانم باشم. باید الان بگم من هیچ قدرتی در زندگی آن خانم نداشتم! هیچ قدرتی! چون دست قضا باعث شد آن خانم هم برای ضمانت شوهرش چک بلامحل و همان بلایی که سر من آمد سر ایشان هم بیاید! یعنی آن تصمیم احساسی من هیچ کمکی به آن خانم نکرد و فقط به خودم ضربه وارد کرد!
یعنی تصمیم من در شرایط شدید احساساتی باعث شد ضربهی روحی شدیدی به من وارد شود، هم افسردگی را تجربه کنم، هم ترس از آدمها در وجودم شکل بگیره که باعث بشه در بیست و چند سال بعد از آن ماجرا هر جایی که تسلیم شدم و یا در زندگی ترسیدم، یا شکست خوردم، رابطه مستقیمی با آن ماجرا و بلایی که از ضامن شدن آن شخص بر سر من آمد باشد! یعنی ترس از دیگر آدمها و قدرت قائل شدن برای آنها در زندگی من همیشه باعث و بانی عدم موفقیت شده است!
تا اینکه در جلسه قرآنی قدم یک از دوازده قدم شما استاد عزیزم با تفسیر سوره حمد باعث شدید با ترسم روبرو شوم و بخواهم که کل قدرت را به رب مقتدر بدهم و به خودم بگویم آدمها دستی از دستان قدرت خداوند در زندگی من هستند! به آن دستِ وابسته نشو! بلکه به آن بدنی که آن دستِ بهش وصل است باید وابسته بشی! آدمها خیلی محترم هستند اما هیچ قدرتی در زندگی من ندارند! و الان هم با این فایل باعث شدید این گره در ذهن من باز گردد و خودم را بهتر و بیشتر بشناسم که چه ترسهای واهی با خودم یدک کشیدم!
استاد عزیزم ممنونم که چراغ راهنمای نورانی در زندگی ما هستید! خدا را شکر به خاطر وجودت استاد عزیزم!
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم که همیشه من را سورپرایز میکنه. از اینکه هربار یک موضوع مهم را بهشیوهای بینظیر و فوقالعاده کاربردی بیان میکنه و بانو شایسته نازنین که همواره همراه استاد هستند و همه دوستان بزرگوار خودم در این جمع الهی
با تمام وجودم از خدای مهربان برای هدایت بهسمت شما و این آگاهیها و از شما برای نشر این آگاهیها سپاسگزارم.
من خودم در مورد این موضوع استاد بزرگ تصمیمات احساسی بودم که بهلطف خدا و آموزههای شما، بهخصوص در دوره 12قدم و علیالخصوص قدم 7 به بعد، خیلی خیلی بهتر شدم در این زمینه. یعنی وقتی داشتم فکر میکردم به موضوع پرسشهای شما و پاسخی که خودم داشتم درباره خودم بهش فکر میکردم، خندم گرفته بود که من چه آدمی بودم و الان خودم را خیلی تحسین میکنم از اینکه تونستم ازون شخصیت زودرنج و احساسی بیمنطق، تبدیل بشم به فردی که میتونه احساسات خودش راکنترل کنه و تصمیمات بهتری بگیره.
قبل ازینکه بخوام به پرسشها پاسخ بدم چند مورد را ذکر میکنم که برای خودم یادآوری بشه و بهنظرم خیلی مهمه. من تو کار خودم استادی که داشتم باوجود تمام محاسنی که داشت، بسیار در تصمیمگیری احساسی عمل میکرد و من همیشه در ذهن خودم و با یکی از همکارانم در رابطه باهاش صحبت میکردم. بعد که خودم کسبوکار شخصی خودم را راهاندازی کردم، متوجه شدم که من هم دقیقاً همان رفتارها را دارم در کار خودم پیاده میکنم؛ یعنی خیلی زود احساسی میشم، اگر چیزی روی مخم باشه خیلی سریع واکنش نشون میدم که این برای من و بهویژه در کارم یه فاجعه است، چون قشنگ میتونه جریان کار را تغییر بده. که یک روز یکی از همکارم اومد گفت آقا برای چی تو داری انقدر سریع تصمیم میگیری و تصمیمهای هیجانی میگیری. از اون موقع من اومدم با خودم فکر کردم و بررسی کردم که من همیشه از این اخلاق استادم فراری بودم و حالا دارم دقیقاً همان اخلاق را در کارم پیاده میکنم. این موضوع هم خیلی بهم کمک کرد که قانون را بهتر درک کنم، که مهم نیست ما از چیزی خوشمون میاد یا نه، وقتی داریم بهش توجه میکنیم، داریم دعوتش میکنیم؛ حالا این میتونه در قالب انتقاد باشه یا در قالب تحسین، انتخاب ماست که میخواهیم کدامش را در زندگی داشته باشیم و بعد که یکم بیشتر دقت کردم، دیدم اتفاقاً افراد بیشتری با این خصوصیت مشترک در زندگیم دارم، یعنی با نبودن استاد این مسئله نهتنها در زندگی من برطرف نشد، بلکه باعث گسترشش هم شد که از اون موقع به بعد اومدم به کمک اهرم رنجولذت، اولاً انتقاد کردن را از زندگیم حذف کردم و دوماً هیجانی تصمیم گرفتن را، یعنی با خودم هی تکرار میکردم که یکی از مهمترین عوامل موفقیت افراد کنترل هیجانات و احساساتشونه و وقتی که تو نتونی این کار را انجام بدی، یعنی آدم موفقی نیستی و دلیل اینکه افرادی که باوجود تواناییها و استعدادهای عالی نمیتوانند در سطح بهتری باشند، اینکه نمیتوانند احساساتشون را کنترل کنند و دقیقاً اومدم مثال آوردم از مسی و رونالدو، از ایلان ماسک تو شرایط مختلف و بهطورمثال در معارفه سایبرتراک، از ترامپ، از پژمان جمشیدی که اصلاً یکی از الگوهای ویژه من تو این زمینه است، از پیامبر و حضرت علی، از موسی در جهت مثبت و منفیش، یعنی جایی که تونست احساستش را کنترل کنه و جایی که نتونست این کار را انجام بده، از اون کاپیتان کشتی و کشتیگیر ایرانی که در فیلم امریکن رستلر در دوازده قدم مثال زدید، از آقای خمینی و خودم که چه جاهایی تونستم احساساتم را کنترل کنم و چه جاهایی نتونستم و نتیجه منفیش را دیدم و بهاینطریق برای ذهنم خودم منطقی کردم که این عادت باید حذف بشه و مهارت کنترل هیجانات و احساسات روش کار بشه.
بهنظرم کنترل هیجانات بهویژه در شرایط سخت، خیلی ریشه داره در توکل. یعنی یکی از ملاکهایی که برای خودم ساختم اینکه در این شرایط چقدر میتونم توکل کنم به خدا که همهچیز درست میشه و بهیاد بیارم گذرا بود دنیا را و اینکه این هر حالت احساسی چه خوب چه بد، حتماً گذراست و همین فکر کردن به این موضوع من را آرام میکنه.
یکی از جاهایی که خیلی خوب تونستم این کار را انجام بدم در زمان فوت یکی از اعضای بسیار نزدیک خانوادم بود که دقیقاً زمانی که این اتفاق افتاد من یه نیمساعتی را پیادهروی کردم و با خودم تکرار میکردم که آقا کسانی که بتونند در شرایطی که مصیبتی بهشون وارد میشه خودشون را کنترل کنند و بهیاد بیارند که همه ما از خداییم و باز بهسوی خدا بازمیگردیم، خداوند بر ایشان صلوات میفرسته و این دسته از افراد کسانی هستند که رستگار هستند؛ خودم را آروم کردم و تونستم خیلیخوب هم خودم و هم سایر اعضای خانوادم را کنترل کنم و بهشون آرامش بدم، نه اینکه من بخوام بهزور این کار را انجام بدم، انقدر خودم آرام شده بودم که اونها از آرامش من حالشون خوب شد که خوب این خودش یه نکته بسیار مهمه.
اما جاهایی هم بوده که نتونستم این کار را انجام بدم بهویژه در کسبوکار خودم که قشنگ میدیدم چقدر داره بهم لطمه میزنه و اومدم اساسی رفتم سراغش و بهترش کردم.
یه مورد دیگهای که بهیاد میارم این بود که از فرمانده خودم که اتفاقاً ارتباط خیلی خوبی هم با هم داشتیم، درخواست مرخصی کردم و نهتنها با درخواست مرخصیم موافقت نکرد، بلکه کاری را به من محول کرد که خوب برام خیلی سخت بود انجامش. اما همان موقع من به خودم گفتم ببین تو دوتا انتخاب داری، یا بری باهاش دعوا کنی که 100% ضرر میکنی یا اینکه آرام بشی و هر تصمیمی بخوای بگیری زمانی بگیری که آرام هستی. فکر کنم یک ساعت بعد خود فرمانده اومد با لحنی خیلی صمیمی ازم تشکر کرد و بهم گفت هرچند مدت که خواستی میتونی بری و من خیلی خودم را تحسین کردم که تونستم خودم را کنترل بکنم.
یا همین چند روز پیش تو شرایطی قرار گرفتم که باید یک تصمیم مهم برای زندگیم میگرفتم و انقدر این موضوع ذهن من را مشغول کرده بود که اجازه نمیداد کار دیگهای انجام بدم و با خودم گفتم که باید بتونی به خودت مسلط بشی و تصمیم درست بگیری و بعد بهیاد آوردم که مگر تو هدفت از داشتن این موضوع رسیدن به حال خوب نیست پس بهیاد داشته باش که وقتی نتونی احساساتت را کنترل کنی نهتنها این موضوع به تو کمکی نمیکنه، بلکه باعث میشه اتفاقات نامناسبی برات بیفته، چون قانون میگه احساس خوب=اتفاقات خوب و من به این قانون ایمان دارم و این قانون را ملاک هر فکر و تصمیمگیری خودم سعی میکنم قرار بدم.
علاوهبر کارهایی که استاد بهش اشاره کردند، یکی از کارهایی که به من خیلی کمک میکنه در کنترل احساسات، دیدن و سرگرم کردن خودم با بچههاست، بچهها خیلی خیلی بهشون علاقه دارم و خیلی خیلی بهم آرامش میدن. اگر بچههای فامیل باشن میرم پیش اونها و اگر هم نه، میرم تو پارکهایی که مخصوص بچههاست و میشینم نگاهشون میکنم. بچهها بهشدت طبق قانون عمل میکنند. ممکنه در لحظه عصبانی بشند، حتی گریه هم بکنند، اما امکان نداره تو اون احساس بمونند؛ یعنی میبینی یه بچهای یه موضوعی براش پیش میاد، شروع میکنه به زجه زدن اما 30 ثانیه بعد داره قهقه میخنده. این خیلی به من کمک کرده تو کنترل این موضوع. نوزادا که دیگه عاشقشونم.
یه کار خیلی خیلی خوبی که تو شرایط دیگه واقعاً حاد انجام میدم، یعنی انقدر احساسات و نجواها زیاد میشه که به حد تسلیم میرسم اینکه میرم میخوابم. خواب فوقالعادست. یعنی تیر آخر من همیشه خواب بوده. بهشدت تأثیرگذاره. حالا اگر ذهنتون خیلی درگیر میشه که خوابتون نمیبره گوش دادن به قرآن و موسیقیهای ملایم هم خیلی خیلی تأثیرگذاره.
خوردن قهوه و آب هم که یکم خنک باشه در شرایط حساس میتونه خیلی برام کارا باشه اما کاراترینش با اختلاف بهیادآوری گذرا بودن دنیا و مرگ هستش. یعنی انگار در زمان خیلی کوتاهی فروکش میکنه همه چی.
شاید فکر کنید از نگاه قانون این کار جالب نباشه اما اگر زمانی خیلی همه چیز داره فشار میاره خوبه که آگاهانه به قبرستانها رفت و دید که درنهایت سرانجام همه ما در دنیای مادی مرگه، پس نیازی نیست انقدر بهخودمون سخت بگیریم.
یکی از نکات مهم بهصلح رسیدن با خودمون و پذیرش خطاهای خودمون و احساس گناه نداشتن درباره خودمونه.
همه ما این اخلاق را داریم، اما هزارتا اخلاق خوب دیگه هم داریم. اگر بخوایم همش به خودمون سخت بگیریم و خیلی احساس گناه داشته باشیم درباره این موضوع، نهتنها این مسئله و هر مسئله دیگه درست نمیشه، بلکه باعث میشه اون خطا و اشتباه را بارها و بارها و مهلکتر از قبل هم انجام بدیم.
پس هر اصلاحی که قراره انجام باشه، باید با آرامش و در به صلح رسیدن با خود انجام بشه، چون اگر ما بخوایم در این مورد هم احساسی تصمیم بگیریم، باز منجر به اشتباه دیگه میشیم و بهقول خانم شایسته به جایی برسیم که بهجای اینکه به خودمون شک کنیم به قانون شک میکنیم.
به دوستان عزیزم ورزش کردن و فعالیت فیزیکی داشتن را هم بهشدت توصیه میکنم. حالا یا آروم یا خیلی سنگین که این به روحیه خودتون بستگی و من از جفتش استفاده میکنم. ذهن، روح و جسم ما در دنیای مادی به همدیگر مرتبط هستند و زمانی ما به احساس شادی واقعی خواهیم رسید که همه این ابعاد با هم در تعادل باشند و زمانی که یک بخش تعادل خودش را از دست میده میتونیم با کمک گرفتن از بخشهای دیگه دوباره خودمون را به حالت تعادل برسونیم. بهشخصه برای خودم ورزش یوگا بسیار کمک کرده که انسان آرامتری باشم. پیادهروی و شنا هم بسیار برام تأثیرگذاره. کلاً آب خاصیت فرکانسی فوقالعادهای داره، بهدلیل اینکه بخش عمدهای از بدن ما از آبه وقتی که در مجاورت آب قرار میگیریم، حالا یه بهوسیله نوشیدن یا بهوسیله لمس کردن، دوباره به حالت تعادل خودمون نزدیک میشیم. رقصیدن و موزیک شاد هم معحجزه میکنه.
اگر شرایط سفر باشه، این مورد هم به من بهشخصه خیلی کمک کرده و اصلاً کلاً مدارم را عوض میکنه سفر کردن، بهویژه رفتن به طبیعت، سکوت و تنهایی.
من خودم عاشق گل و گیاه و نگهداریشون هستم. این کار بسیار کمک میکنه که آرومتر بشیم. اگر خیلی حوصله نگهداری هم ندارید میتونید فقط بهشون آب بدید. اصلاً فوقالعادست نتیجه این کار.
یکی از کارهای خیلی آرامشبخش دیگه غذا دادن به حیوانات و موجودات دیگست. این کار بسیار کاربردی و تأثیرگذاره.
اگر اهل موسیقی هستید، گوش دادن و نواختن ساز هم خیلی میتونه کاربردی باشه.
و در آخر یکی از مهمترین کارهایی که خیلی خیلی خیلی من را آروم مینکه سجده کردن و تسلیم شدن در برابر خداونده. بهشکل حیرتانگیزی این کار به من آرامش میده و هروقت که این کار را انجام میدم، تصمیماتی میگیرم که اصلاً بهقول استاد گیم چنجر میشه. با خودم میگم که خدایا من نمیدونم. من ناتوانم. خودت کمکم کن. تو وعده دادی که هدایتم میکنی، پس من را بهسمت حال بهتر و زندگی بهتر هدایت کن. الخیر فی ما وقع.
تکرار این گفتوگوها و آیات مهمی مثل آیه فوق و یا آیاتی مثل عسی ان تکرهو شیئی و هو خیر لکم و یا آیاتی که موسی، یونس و پیامبرانی که در حالت تسلیم رو بهسوی خدا کردند و ازش کمک خواستند و یادآوری جریان هدایت و بررسی مفاهیم حزن، قلب و هدایت در قرآن هم واقعاً معجزه میکنه.
یه نکته دیگه هم که به من خیلی کمک کرده درک قانون تکامل درباره این موضوعه. یعنی انتظار خودمون را از خودمون کم کنیم و نخواهیم که یکدفعه از حالت احساسی شدید به حالت آرامش برسیم و با یکبار انجام دادن اینها تفاوت خیلی محسوس احساس کنیم. همه این موارد زمانی باعث میشه که تبدیل به یک عادت و مهارت بشه که قانون تکامل را بتوانیم دربارش رعایت کنیم.
برای دوستان عزیزی که دوست دارند بیشتر در این مورد اطلاعات داشته باشند و بهتر روی خودشون کار کنند دورههای دوازده قدم، شیوه حل مسائل و راهنمای عملی دستیابی به آرزوها و همینطور دوره ارزش تضاد که خودم تا اینجا ازشون استفاده کردم خیلی مفید میتونه باشه و کمکتون میکنه.
باز هم سپاسگزار استاد هستم که بار دیگه باعث شد خودم را شخم بزنم و به خودشناسی و درک عمیقتری از خودم و جهان برسم و بتوانم سمت خودم را بهتر از قبل انجام بدم، چون بهاندازهای که ما سمت خودمون را بهتر میکنیم خداوند هم سمت خودش را بهتر انجام میده و این یک قانون مهمه.
سلام بر آقا احساس خوش تیپ ، خوش هیکل و خوش استیل ،خوش خنده ،
آقا نکات و روش های که گفتی عاااالی بودن ، سپاسگزارم ازت
درباره تایید صحبت هات میخوام به ورزش کردن که اشاره کردید بگم که آقا خیلییییییی خوب من ده روزی هست شروع کردم آموزش والیبال دیدن وقتی میری تو اون محیط بچه های ورزشکار تو اون تایم به هیچی هیچی فکر نمیکنی فقط تمرکزتدروی ورزش کردن و اینقدررررر انرژی میگری که ، واقعا عالی ورزش
و اما درباره رسیدگی به گل و گیاه بگم که من مغازه گلفروشی دارم فقط ام آپارتمانی اینقدررررررر لذت میده وقتی وارد گلفروشی میشم به گلها میرسم آب میدم اینقدرررررر انرژی مثبت و حال خوب میده ، چند وقت پیش ها یه مقاله انگلیسی نوشته بود الان تو انگلستان دکتر های روانشناس گل به بیمارهاشون تجویز میکنن، چند وقت پیش ها یه خانومی امد مغازم گفت دکتر گفته باید تو خونه گل داشته باشم تا روحیه ام عوض بشه ،
همه همه راهکارهات عالی بود احسان جان ،
به نام یگانه خالق هستی
سلام به شما آقای مقدم عزیز
خداوند مهربان رو شاکرم به خاطر دوستان آگاه پ ارزشمندی همچون شما
خداوند مهربان رو شاکرم که دسترسی دارم به این آگاهی ها و جزو بندگان هدایت شده خداوند هستم
خداوند مهربان رو شاکرم که هدایت شدم به این دیدگاه بیییی نهایت زیبا و پررررر از آگاهی
دقیقاً احساسی که نسبت به این دیدگاه داشتم اینه که خلاصه شدهی یک کتاب بسیار پر تیراژ و پر فروش رو خواندم
خیلی خیلی ممنونم که اینقدر عالی وقت گذاشتید و این محتوای خوب رو به نگارش در آوردید
نکات خیلی جالبی در گوش من زنگ میزد
مثلاً: گوش زد کردن قانون تکامل در شرایط حاد… اینکه نخواهم به یه چشم به هم زدن در عرض چند ثانیه حالم خوب بشه
مثلاً ورزش کردن در شرایط ذهنی نا مناسب
مثلاً رفتن در آب
به شدت آب رو دوست دارم
حالا اگر رودخونه باشه چه بهتر ، اکر اون در دسترس نبود، استخر… ، اگر استخر هم در دسترس نبود دوش آب سرد
من واقعاً از آب آرامش غیر قابل توصیفی رو دریافت می کنم
در مورد موضوع مسافرت رفتن هم کاملاً موافقم
خودم به شخصه تجربه کردم وقتی که مسافرت میرم چقدررر بزرگتر میشم تجربیات فوقالعاده کسب می کنم و تا مدت ها پس از سفر به خاطرات خوب سفرم فکر می کنم و اون ها رو برای خودم بازگو می کنم و احساس خوبی رو تجربه می کنم
در آخر بازم تشکر می کنم بابت دیدگاه پر از حس خوب شما و برای شما از خداوند مهربان و تونا آرامش روز افزون را خواستارم
سلام، عرض ادب و احترام خدمت استاد خوش تیپ و نازنینم و خانم شایسته محترم، و تمامی دوستان یکی از یکی گُل تر.
خوشبختانه من از وقتی که یادم میاد، در کل آدم واکنشی نبودم، و یادم نمیاد که در یک موقعیت خاص و یا جایی به یک اتفاقی احساساتی بشم و واکنشی عمل کنم، و این باعث شده با وجود اینکه 9سال حرفه ایی بوکس کار کردم یکبارهم تو کوچه و خیابان تجربه درگیری نداشتم، از همون جونی و نوجونی.
با اجازه استاد عزیزم خواستم، راهکاری رو که باعث شده من فردی نباشم که واکنشی عمل نکنم رو خدمتتون عرض کنم.
با وجود اینکه گاهی مواقع دو دو تا چهارتا کردن ها خیلی مقدور نیست و ناچارا بعضی مواقع آدم پیش میاد که احساسی عمل کنه، مثل موقعی که میبینی ماشین داره میزنه به بچه ایی که وسط خیابون وایساده، و تو باید اون لحظه بپری و بچه رو از وسط خیابون ورداری (که این تجربه سر خودم اومده) دیگه اونجا با وجود ریسکهایی که داره، همه واکنشی عمل میکنن و جای تعلل کردن نیست.
ولی بیشتر مواقع پیش میاد که ما میتونیم خیلی راحت و آروم خودمون رو کنترل کنیم و اصلا تصمیمات سریع گرفتن و واکنش نشون دادن یک بی خردیه محضه، که خیلیامون تجربه کردیم، مثلا تو یک شرایط خاصی توی رانندگی که ماشین جلویی داره کُند حرکت میکنه، یا متوجه نشد و با بی احتیاطی از فرعی در اومد و یا خیلی مثالهای دیگه، که اونجا نیازی هم نیست دستمون رو بزاریم روی بوق و هزارتا بد و بیراه بگیم، که چی؟ چرا بی احتیاطی کردی، یا چرا کند حرکت میکنی.
17سالم بود که من شروع کردم بطور حرفه ایی بوکس کار کردن، و خدابیامرز مربی مون یک انسان بینهایت فرهیخته و یک استاد تمام کمال بودن، و شاید این یکی از الطاف خداوند بود که من رو هدایت کرد تا اونموقع با ایشون آشنا بشم و کار کنم، ایشون هر روز، هر روز، هر روز مدام به ما میگفتن که “بزرگ منشانه رفتار کنید”، قبل از تمرین، قبل از مبارزه، موقع رفتن به رختکن، وقتی داشتیم میرفتیم خونه، مدام حرفشون این بود که “بزرگ منشانه رفتار کنید” که ترکی میشه “آغایانا رفتار الیین”، میدونین شاید بگم 1000 بار همین یک حرف ساده رو من شنیدم.
بزرگ منشانه یعنی چی؟
یعنی از منظر یک فرد عاقل و بالغ به قضایا نگاه کنیم، به همین راحتی.
چقدر دیدیم بچه وقتی غذا میخوره همش میریزه رو میز یا روی لباساش و همه جا رو کثیف میکنه، چرا ما از دست بچه ناراحت نمیشیم؟ ولی اگه این کار رو یک فرد بالغی انجام بدهدما رو ناراحت میکنه؟
چون ما سطح ادراک خودمون رو نسبت به درک و فهم بچه خیلی بالاتر میبینیم و انتظاری جز این از بچه نداریم، ولی در مورد فرد بالغ، میگیم خُب اینم در حد من درک و فهم داره، چرا اینکار رو میکنه؟ چرا نمیفهمه؟ و این یک سوال ساده از خودمون باعث میشه ما از دستش ناراحت بشیم، ما به درک و فهم طرف مقابل داریم اعتبار میدیم و از این اعتبار دادن خودمون ناراحت میشیم، در حالی که اینطور نیست، اون شخص داره در حد درک و فهمش عمل میکنه، وگرنه نیازی نبود یک کار غیر عقلانی رو انجام بده.
میدونین میخوام چی بگم؟
وقتی یارو داره در باند سرعت اتوبان بجای 80تا رفتن، با سرعت 40 میرونه و عین خیالشم نیست دقیقا داره به اندازه درک و فهمش عمل میکنه، وگرنه خودش میکشید کنار، الان اینجاس که ما بزرگ منشانه رفتار کنیم، انگار دار یک بچه رو نگاه میکنی که غذا رو ریخت روی لباسش، بکش کنار و برو، الان بوق زدن چی رو عوض میکنه؟ اصلا هزار تا هم فوش بهش بده، اصلاح میشه؟ نه، فقط میخوای دلت رو خنک کنی، اونموقع است که منم درک و فهمم ریخت پایین، شدم همطراز با اون بچه.
یه مثال ساده دیگه:
مثل سلام ندادنه یک بچه موقع ملاقات باهم.
باباش میگه، پسرم به عمو سلام دادی، و ما بزرگ منشانه میگیم: آره سلام داد، آفرین، ماشالله و …
دیگه ما ناراحت نمیشیم از دستش، ولی اگه باباش در سلام دادن یکمی دست دست کنه، تعلل کنه میگیم xxx.
بنظر من “آغایانا عمل کردن” جنسی از خداست، انگار خدا داره خطاهای ما رو میبینی؟ واکنشش چیه؟ چیزی غیر از چشم پوشیه؟ اگه ما بجای خدا بودیم، میگفتیم یه رعد و برق بزنه از وسط دو نصفش کنه، ولی خدا چکار میکنه؟ به موسی میگه برو با فرعون از در دوستی با ملایمت صحبت کن، نمیگه برو شمشیر بکش، نمیگه برو هزارتا بد و بیراه بگو، حضرت محمد در مقابل رفتار فردی که بهش گِل و لجن پرت کرد چیکار میکنه؟ آغایانا رفتار کردن همونیه که بزرگ منش باشیم، مثل خدایی که به بندگانش نگاه میکنه.
ولی 1000بار این حرف رو بشنویم (به خودمون بگیم) دیگه ضمیر ناخودآگاه ما خواهد فهمید که در مواقع خاص هرگز واکنشی عمل نکنه، اتوماتیک وار بزرگ منشانه رفتار کنه، اون عملِ فرد مقابل رو به چشم نادانی و بی اطلاع بودن طرف حساب کنه و رَد بشه.
مسی رَد میشه، ولی زیدان میگه نه، تو نفهمیدی؟ من از توهم نفهمتر میشم و با کله میره تو شکم یارو.
همه دستورالعملهای استاد عزیزم چقدر عالی و بینظیره، ولی حرف من اینه که اصلا بیایم کار رو به اونجا نکشونیم که لازم بشه به نفس عمیق کشیدن، اصلا چرا باید جوش زد؟ وقتی من بدونم خیلی بزرگتر از طرف مقابلم، بزرگی از بابت ظرف وجودی، بزرگی از بایت آگاهی، اصلا ناراحت نمیشم.
اصلا نیازی به بوق زدن نیست، اصلا نیازی به فوش دادن نیست، اصلا نیازی به جروبحث کردن با یک فرد نا آگاه نیست، اصلا نیازی به واکنش دادن نیست.
دوران دبیرستان با خودم میگفتم چرا این واکنشی نبودن رو مربی تربیتی در موردش صحبت نمیکنه، خود مربی تربیتی ما اونقدر فرد واکنشی بود که حتی ظرفیت شنیدن یک انتقاد سازنده رو نداشت :) چه برسه به تربیت کردن یک نسل :)
زیاد حرف زدم، ممنونم که آغایانا حرفام رو گوش دادین.
عاشقتونم
موفق و پیروز باشید
سلام جمال عزیز
چقدرازخوندن کامنت های شمامن احساسم خوب وعالی میشه .
مثالهایی که زدیدید کاملا ملموس جامعه ولزوم رفتاربزرگ منشانه هست والبته کلی ازاین مثالهای دیگری که ماآدمهادرزندگی خصوصی وعمومی خودمون باهاشون مواجه میشیم
اتفاقا برای من هم یه تذکربجاوعالی بودکه بایدهمچنان به رفتاربزرگ منشانه ام ادامه بدهم زیراهرچه باهدایت خداوند بزرگوارانه رفتارکنیم ودربعضی مواقع به قول استادعزیزمون بایک روزتاخیروباتفکرواندیشیدن تصمیم بگیریم یاحتی حرفمون روبزنیم مطمئنابزرگ منشانه وعاقلانه ترعمل می کنیم .ابتداازخدای هادی وحامی وپشتیبان خودم بی نهایت سپاسگزارم که ازطریق دستان الهی اش همواره هدایتم میکنه ودستموتودستاش میگیره وآرامش وآسانی وراحتی رونثارقلبم وعملم میکنه وازاستادمهربان وعزیزم وشمادوست عزیز بسیارسپاسگزارم که ازامروزیادگرفتم باهدایت خدابرای همیشه ودرهمه ی مواقع ومواردزندگیم «بزرگ منشانه» حرف بزنم و«بزرگ منشانه»رفتارکنم .
خدایابی نهایت سپاسگزارتم بابت این دانش واین آگاهی امروزم .
موفق باشیددوست هم فرکانسی ام .
سلام دوست عزیز ممنون از کامنت خوبتون بزرگمنشانه فکر کردن و رفتار کردن عالیه
ولی بعصی وقتا منو به تردید میندازه
در واقع پدر و مخصوصا مادر من شخصیت بزرگمنشانه ای دارند همیشه بی حاشیه بودند هرگز با کسی به خاطر رفتار نادرستشون بحث نمی کنند یا پشت سرش غیبت یا تحلیل رفتاری نمی کنند خیلی راحت می گذرند و کم پیش میاد ناراحت بشن و من ندیدم موضوع را کش بدند یا با کس دیگه ای درمیون بذارند خوب این رفتارشون در منم تاثیر گذاشته منم زیاد اهل غیبت نیستم و قبلنا بیشتر تو خودم میریختم و ادیت میشدم بعدها یاد گرفتم با تغییر نگرشم جور دیگه ای فکر کنم و خودمو آروم کنم و آموزه های استاد هم خیلی خیلی به من کمک کرد ولی همیشه فکر میکردم این کوتاه اومدن والدینم باعث میشه دیگران سو استفاده کنند مثلا بیشتر وقتا پیش میومد که تو یه مراسمی دخترعموهای من دعوت میشدند از طرف فامیل چون مادرشون برعکس مادر من طوفان به پا میکرد ولی ما راحت خط می خوردیم و شاید مادر من واکنشش این بود که به طرف بیان میکرد اونم به اسرار من و طرف با یه عذرخواهی قضیه را فیصله میداد و این موضوع منو آزار میداد که حقمونو نمی تونیم بگیریم هنوز هم من این مسئله را دارم نمی دونم این بزرگمنشانه رفتار کردن را دقیقا چه جاهایی نباید به کار برد و تعبیر اشباه ازش نکرد آیا بهتره رک بود هرچند چون من اینجوری بزرگ نشدم همون لحظه که احساس می کنم رفتار نادرستی با من شده نمی تونم واکنش درست نشون بدم یا سکوت می کنم و خودمو آروم می کنم یا بغضم میگیره و نمی تونم حرفمو بزنم احتمالا عزت نفسم هنوز خیلی دچار مشکله ولی بعضی وقتها شده که با خودم گفتم چه خوب که اون موقع سکوت کردم و چیزی نگفتم شده من چون آدم حساسیم تعبیر اشتباه کردم به هر حال دچار تعارضم در این قضیه ممنون میشم اگر پیشنهای دارید بفرمایید
سلام خدمت استاد و همه عزیزان
سپاسگزارم بخاطر آماده کردن این فایل فوقالعاده
من زمان دانلود این فایل در زمان و مکان مناسب بودم.فکر میکنم بزرگترین پاشنه آشیل من همین مسئله باشه.از وقتی که یادمه زود بهم برمیخورد عصبانی میشدم و بعد زودم پشیمان میشدم.چقدر روابطم نابود شد در حدی که الان تقریبا تنهام چون دوستان هرچقدرم خوب باشن بعضی وقتا چیزی میگفتن که من خوشم نمیومد و منم واکنش نشون میدادم.چقدر کار عوض کردم بخاطر این مسئله و ازش فرار کردم.در دوره های زیادی از خدا خواستم که کمکم کنه و اونم به اندازه خودم کمک کرده.امسال بصورت جدی میخوام روی این مسئله کار کنم و تا جایی که میشه بهبود ببخشم چون تازه کارمو شروع کردم و باید بیشتر روش کار کنم و دیگه فرار نمیکنم.دوره صلح با خود رو خریدم که یه دوره فوق العاده اس و هر روز گوش میدم این فایل هم برای من انگار یه جلسه از اون دوره س که در زمان مناسبی به دستم رسید.یادمه چند وقت پیش یه سکانسی از سریال کمدی دوستان دیدم که چندلر از یه خانمی معذرت خواهی کرد و گفت حس خوبی داشت میخوام بخاطر تمام اشتباهاتم معذرت خواهی کنم.مانیکا هم بهش گفت چی میشه که بجاش سعی کنی کمتر اشتباه کنی.این خیلی منو به فکر برد چون منم کارم شده بود معذرت خواهی کردن.
دست به عمل شدم و هر روز دارم تمریناتی انجام میدم یکیش گوش دادن هر روزه به فایل های استاده و وقتی که چیزی پیش میاد که قبلا عصبانیم میکرد الان سعی میکنم زود واکنش نشون ندم لبخند میزنم که خیلی کمک میکنه و تمرکزم رو میزارم روی چیزای دیگه.پیاده روی و دوش آب سرد هم امتحان کردم و واقعا بهم کمک کرده البته هنوز جای کار دارم ولی میبینم که هر روز دارم بهتر میشم آرام تر میشم یه مقدار منطقی تر میشم.وقتی کسی ناراحتم میکنه سعی میکنم خودمو جای اون بزارم و از دید اون مسئله رو ببینم و اینو بفهمم که از دید اون دنیا این طوری و سعی میکنم به همون شکل قبولش کنم.
دیدگاه دیگه ای که به من کمک کرده در مورد نزدیکانی که بعضی وقتا ممکنه چیزی بگن که منو اذیت کنه اینه که بعد از اینکه یه مقدار آروم شدم به خوبی های اون فرد فکر میکنم و اتفاقات خوبی که بینمون افتاده و به خودم میگم نباید بخاطر یه حرف همه چیو خراب کنی.
در مورد دخالت نزدیکان که منو خیلی عصبانی میکنه و اگه حتی عصبانیم نکنه با نیش و کنایه جواب میدادم به این شکل به قضیه نگاه کردم که اینا همه خیر منو میخوان و به روش خودشون و اون چیزی که میدونن میخوان بهم کمک کنن و قصد بدی ندارن.
توی فیلما دیده بودم که یه جعبه میزارن تو محل کار و هرکی عصبانی شد باید مثلا یه دلار تو جعبه بزاره.از این ایده گرفتم و به یه عزیزی که قبلا استاد کارم بود و الان مغازه هامون رو به روی همدیگه س گفتم که من هر وقت عصبانی شدم یه کار رایگان برات انجام میدم.حالا نمیدونم این کارم چقدر درست بوده ولی وقتایی که سرکارم باعث میشه که بیشتر حواسم جمع باشه چون دلم نمیخواد که کار رایگان انجام بدم و همین باعث شده که بیشتر اوقات بیشتر چیزایی که منو عصبانی میکردن با خنده و شوخی تموم بشن چون اونم انگار با چشماش میگه اگه مردی عصبانی شو
کارهای زیادی هر روز انجام میدم و همیشه به خودم حرف های خوب میزنم با خودم مهربان تر میشم.گفت و گوهای درونیم ملایم تر شدن.تمرین تنفسی هم خیلی کمک کرده پیدا کردن و مشاهده کردن افراد آرام کسانی که انگار هیچ چیز عصبانی شون نمیکنه و همیشه آرامن کسانی که بدترین شرایط رو با یه شوخی تبدیل به یه اتفاق خوب میکنن من واقعا همیشه عاشق این جور آدما بودم و همیشه تحسینشون کردم.
امیدوارم که کمکی کرده باشم.همتون رو به خدای یکتا میسپارم امیداورم که همیشه در پناه اون امن و آرام باشید ️
سلام اقاایوب گرامی
ممنون که از تجربیاتتون برامون نوشتی …افررین به شما که تصمیم گرفتی روند رو برعکس کنی وروابطتون رو تغییر بدین و نتایج خوبی گرفتین ممنون ازشما تحسینتون میکنم…منم همین تجربیات شما رو کم وبیش دارم ،،،وبا اموزه های استادخداروشکرروابطم بهترشده ولی هنوز جای کار دارم وتوکامنتم نوشتم که چه تحربه ای داشتمو بدجور عصبانی شدم وازاول هفته کلی ازخدا نشونه خواستم جالبه که دقیقا یه روز قبلش برای خودم نوشته بودم امسال واسه من سالِ بهبودروابطِ و کلی نشونه برام میاد…نشونه هام نسبت به واکنش اخریم فوق العاده س دلم گفت بیام اینارو برای شمام بنویسم …اولین نشونه کامنت یکی از دوستان بودکه گفت با تمرکز برنکات مثبت ادما وجهان اطرافم فقط باهمین تمرین کلی از افراد منفی اززندگیش رفتن بیرون ویسریام رفتارشون بمرور زمان خییلیی عوض شد ونشونه فوق العاده دیروزم که بازم درهمین مورده لینکشو براتون میذارم چندتاازتجربیات دوستان ونتایجشون ازدوره قانون افرینشه …
abasmanesh.com
این موارد چشممو باز کرد وایمانم قویترشدکه ادامه بدم وبرام تثبیت بشه ویه چیزاییو که نمبدونستم رو فهمیدم مثلادرخواست کردن….والان باوجودیکه یه ناراحتی تورابطم بایکی از اعضای خانوادم پیش اومده ولی خیییلی احساس خوبی دارم وسکوووت کردم …حتی این شعرم بعنوان نشونه وصحه برای سکوتم توکامنت دیگه ای برام اومد که براتون مینویسم ….
شعری ازمولانا
چون که اسرارت نهان در دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هرکه سِر نهفت
زود گردد بامراد خویش جفت
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سِرآن سرسبزی بستان شود
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیرکان
وعده اهل کرم گنج روان
وعده نا اهل شد رنج روان
ازخدای مهربان بهترین لحظات وارامش قلبی وهماهنگی رو براتون ارزو دارم
سلام ایوب جان
پسر تو راهکارهایی که نوشتی فوق العاده خوبن..چقدر خوبه که اینقدر متعهدانه فایل گوش میدی و درک می کنی آگاهی ها رو و ایده و راهکار می سازی .آفرین به این اراده و تعهد تحسینت می کنم برادر عزیزم امیدوارم در پناه خدا باشی و در مسیری که پر از آرامش و شادیه پراز ثروت و سلامتیه ،هدایت بشی البته که الانم هدایت شده ای که اینقدر عالی عمل می کنی .ممنون که نوشتی تا من و بقیه دوستان هم استفاده کنیم.
خدانگهدارت باشه پسر خووووب
درودبرشمادوست ارزشمندم اقای عبدی
چقدرازخوندن کامنتت لذت بردم ویادگرفتم، تحسینتون میکنم برای این اراده ای که درعمل دارید، واین ایده قشنگی که بکاربردیدبرای کنترل خشمتون، که اگه عصبانی شدین کاررایگان انجام بدین بهترین اهرم رنج برای مغزماهمینه که پاداشی دریافت نکنه وشماچقدرهوشمندانه این اهرم رنج روبرای ذهنتون ساختین تبریک میگم وتحسین میکنم عملگرابودنتون رو دوست خوبم..
الهی که همیشه نورهدایت درقلب مهربون شماجاری باشه ودرمدارزیبایی هاونعمت هاپایداروااستواربمونیدباهدایت رب مهربان..
به نام خدای مهربان و هدایت گر
با سلام و دروود خدمت استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی اسطوره و هم فرکانسی های عزیزم در این سایت هدایت گر و حال خوب کن
مورد 1:
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
1)یادمه تو یه کمپانی تراک کار می کردم و به خاطر ضعف شخصیتی خودم و عدم اعتماد به نفسم یه سری آدم جذب کردم که پیششون کار کنم که از ماه دوم کار حالم بد بود همیشه و باورهایی مثل این که من دارم حمالی می کنم این ها پول دار می شن و باورهای محدود کننده مثل این رو همیشه نوشخوار می کردم و سریع حالت دفاعی می گرفتم با کوچک ترین بالا پایین تو کار
و باعث شد که درگیر شم باهاشون و تراک و تریلرشون رو پارک کردم یه جایی که خدا می دونه کجا بود و رفتم
و باعث شد کار به دادگاه کشیده شد
خیلی فکر کردم و ناراحت شده بودم از این تصمیم نشستم و کلی رو محصولات استاد بیشتر کار کردم و باور فراوانی و این که این آقا که صاحب این کسب و کار هست داره به کل کشور خیر می رسونه و ثروت رو روانه کرده تو کشور و من هم می تونم استفاده کنم ازش
کلی کار کردم روی این باور و کار دادگاه به یاری خدا و درس هایی که از سخنان استاد یاد گرفتم حل شد خداروشکر
2) یه دفعه دیگه به خاطر باور های اشتباه بازهم باور کمبود کلی پول از دست دادم و رفتم یه کار شروع کردم که علاقه بهش نداشتم و باعث شکست شد و این ها باعث شد عشق و علاقه ی خودم رو بیشتر واکاوی کنم و با قدرت برگشتم و تونستم ذهنم رو کنترل کنم و با تمرکز بسیار بسیار بسیار بالا توی عرض 1 سال و نیم اول تراک و بعد تریلر خریدم
کلی اعتماد به نفس پیدا کردم کلی تونستم باد بگیرم ذهنم رو کنترل کنم و عجولانه تصمیم نگیرم و باورهایی که باعث شده بود این تصمیم ها رو بگیرم واکاوی کردم و تصمیم هام خیلی بهتر و درست تر و موفقیت امیز تر شدن هر بار فقط با شنیدن بارها و بارها صحبت های استاد و نوشتن دربارشون و پیدا کردن ترس هام و منبع ترس ها و تکرار باورهای بهتر و شکار نشانه ها و قوت گرفتن ار باورهای خوب و نتیجه های هرچند کوچک و حال خوب کننده
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
یادمه در مسیر خریدن تراک با یه نفر 50 -50 کار می کردم تا پول جمع کنم بتونم تراک رو نقد بخرم
سر پول با اون بنده خدا داشت به جاهای بد می کشید که بهشون گفتم الان مسئله سر پول هست شما چی می گین ؟ ایشون گفتن اون مبلغی که من گفتم درست نیست و زیاد تر از اونی هست که در نظر ایشون بود و خیلی تند و عصبانی گفتن و من گفتم می شه بریم رستوران و صحبت کنیم رفتیم و من چند تا لیوان آب سرد خوردم و با این که ایشون عصبانی بود بهشون گفتم ما دوستیم و هرچی شما بگین درسته با این که خیلی غرورم نمی زاشت اما تونستم مسیر رو عالی تموم کنم و رد شم و باورهام رو همچنان روشون کار می کردم تا خداوند یه شخصی فرستاد که 35در صد پول تراک رو خودش بهم داد و من تونستم تراک رو نقد تموم کنم بدون واسطه ای از بانک و کمپانی و کردیت کارت
برای خرید تریلر رفتم و دقیقا همه رو نقد تونستم بپردازم خداروشکر
مورد 3:
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟
نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور باید ذهن خود را آرام کنیم.
آب خوردن و دوش آب سرد که چندین ماهه من انجام می دم خیلی چاره ساز بوده تا الان برام و چندین ماهه که اصلا تو شرایطی که اون قدر درگیر شم نبودم اصلا خداروشکر
به خدا که من اصلا کلا تمام مدل فکریم عوض شده و حتی بعضی وقت ها کامنت های سایت سالیان گذشته ی خودم رو می بینم می گم واقعا علی دمت گرم چه برسه وقتی خودم رو یاد آوری می کنم قبل از آشنایی به این سایت بی نظیر
واقعا از استاد عباسمنش سپاسگزارم
از مریم بانو سپاسگزارم
از آقا ابراهیم و شما دوستان حاضر در این فرکانس هم سپاسگزارم
کامنت هاتون خیلی امید بخش هست
تنور دلتون گرم
️
سلام علی اقای گل و ورزشکار
بینهایت سپاسگزارم از تجربه خیلی خوبتون که با ما به اشتراک گذاشتید
و چقدر خوب در مواقعی که به تضاد برمیخوردید نذاشتید با احساس بد افسار ذهنتون دست شیطان بیافته تا هر کاری دوست داره با دهن شما انجام بده
احسنت به شما که با باورهای درست و قدرتمند کنندهای که برای خودتون ساختید که تونستید تریلر رو نقد بدون اینکه از بانک کمک بگیرید بخرید
خیلی لذت بردم از راهکارهای خوبی که در مواقعی احساسی میشدید چطور ذهن خودتون رو کنترل میکردید مثل خوردن اب و دوش اب سرد گرفتن
عاشقتم علی اقای گل
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه الله یکتا ، شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
یا حق